جلالی، قیامها ، قیامهایی در اواخر قرن دهم و اوایل قرن یازدهم بر ضد دولت عثمانی، غالباً در آناطولی. نام این قیامها منسوب است به شیخجلال بوزاوقلی ، که در 925/ 1519 در نزدیکی توقات * قیام، و به قولی ادعای مهدویت کرد ( د.ا.د.ترک ، ذیل "Celali isyanlari") و به قولی دیگر منتظر ظهور حضرت مهدی بود (رجوع کنید به آقداغ، ص117). این درویش ترکمن ( میدان لاروس، ج2، ص839)، که یک سپاهی تیماردار (تیولدار) بود (کونت ، ص125)، با شعار «بهبود زندگی انسانهای تنگدست، دهقانان بیزمین و به ستوه آمدگان در زیر بار مالیاتهای سنگین» مردم را به گردِ خود فراخواند (یتکین ، ج1، ص204). به رغم ضربه سختی که سلطانسلیم اول پیش از جنگ چالدران *(920) بر قزلباشان آناطولی وارد آورده بود، روابط معنوی قزلباشان آناطولی و صفویان همچنان ادامه داشت (اوزون چارشیلی، ج2، ص345؛ د.ا.ترک، ج6، ص790) و لذا هزاران نفر با تمایلات قزلباشی، دعوت او را پذیرفتند و بیش از بیست هزار نفر، در 924، زمانی که سلطانسلیم به مصر لشکرکشی کرده بود تا از اتحاد ممالیک با صفویه جلوگیری کند، در توقات قیام کردند و در اندک مدتی منطقه بین رودهای قزلایرماق و یشیلایرماق را تسخیر کردند. سلطانسلیم هم برای جلوگیری از گسترشِ روزافزونِ دامنه قیام، فرهادپاشا (بیگلربیگی رومایلی) و علیبیگ شهسوار اوغلی (والی مرعش) را مأمور سرکوبی آنان کرد (سعدالدین افندی، ج2، ص385؛ آقداغ، ص117ـ118). قیام به شدت سرکوب گردید و شیخجلال که در صددِ پناهنده شدن به قلمرو دولت صفوی بود، در ارزروم دستگیر و اعدام شد (کونت، همانجا؛ پچوی ، ج2، ص403، پانویس2).قیام شیخجلال، از نوع قیامهای علوی ـ قزلباشی شاهقلی و نورعلیخلیفه بود. آن دو خلفای شاهاسماعیل در آناطولی بودند که اولی در 917 (حاجیخلیفه، ص162) و دومی چند ماه بعد به قتل رسید و گروههایی از پیروانشان به ایران پناهنده شدند (یتکین، ج1، ص196ـ203). قیام شیخ جلال سرآغاز قیامهای سوگْلون (سولون) قوجه و پسر شاهْولی در بوز اوق، بابا ذوالنون یا ذوالنون خلیفه، دوموز یا تونوز اوغلان ، ینْیجِه بیگ ، ولیخلیفه (شاهخلیفه)، قلندرچلبی، از نوادگان حاجیبکتاشولی و معروف به قلندرشاه (قلندرخلیفه)، سیدی ، انجیرْـ یمَزْ و دیگران بود که در فاصله سالهای 932 تا 935، در دوره سلطنتِ سلطان سلیمان قانونی (926ـ974)، بهوقوع پیوست(پچوی، ج1، ص67ـ70؛ اوزونچارشیلی، ج2، ص345ـ348؛ د.ا.د.ترک ، همانجا؛ یتکین، ج1، ص204ـ209). این قیامها، که عمدهترین علت آنها تشدیدِ فشارهای مالیاتی سلیمان قانونی برای تأمین هزینههای روزافزون لشکرکشیهای وی به شرق و غرب بود (آقداغ، ص118ـ119)، ضمن آنکه دارای خصوصیاتِ علوی ـ قزلباشی بود و بعضی از رهبرانشان، بهویژه آنهایی که عناوینی چون «شاه» و «خلیفه» داشتند، با صفویه بیارتباط نبودند، عموماً از قیامهای جلالی بهشمار آمدهاند (حاجیخلیفه، ص165؛ د.ا.د.ترک، همانجا؛ د.ترک ، ذیل Celali isyanlarl"")؛ حتی قیام مصطفی دوزمه (مصطفای دروغین)، که پس از اعدام شاهزاده مصطفی به اشاره پدرش سلیمان قانونی در 960 بهوقوع پیوست، قیامِ جلالی قلمداد شده است (پچوی، ج1، ص182ـ183؛ د.ا.د.ترک ، همانجا؛ د.ا.ترک ، ج11، ص135).جلالی نامیده شدن قیامهای مذکور، به سبب همانندی آنها با قیام شیخجلال و نیز مفهومی بوده که لفظ «جلالی» پیدا کرده بود. جلالی در منابع رسمی، مترادفِ یاغی، باغی، اهلِ فساد، الشراء، شقی، حرامی، دزد، راهزن، سارق ( د.ترک ، همانجا)، رجّاله، اوباش (اسکندر منشی، ج2، ص635، 766؛ جنابدی، ص806) و حتی مُلحد و کافر (سومر ، 1992، ص74) آمده که به قتل و غارت اموال عمومی مشغول و مشمول حُکم «خروج علیالسلطان» و «سعی بالفساد» بوده است ( د.ا.د.ترک ، همانجا). در منابعِ عثمانی از جنبشهای ضد دولت عثمانی در سدههای دهم تا یازدهم، با عنوان «ملالِ جلالی»، «فتنه جلالی»، «محاربه جلالی»، «واقعه جلالی» و «پریشانی جلالی» یاد شده (برای نمونه رجوع کنید به عطائی، ص477ـ480) و شورشگران را «آدمهای جلالی»، «یاغیان جلالی»، «اشقیای جلالی» ( د.ترک ، همانجا) و کسانی که از جاده اطاعت خروج و به قلل خیانت و عصیان عروج کرده بودند (نعیما، ج1، ص232) خواندهاند؛ لیکن رشته قیامهایی که از دوره آنان (1004ـ1019) «فترتِ بزرگِ جلالی» خوانده شده، بهطور اخص قیامهای جلالی بهشمار آمدهاند (آقداغ، ص376). پیش از پرداختن به این قیامها، به علل درگیری و ترکیب نیروهای تشکیلدهنده آنها اشاراتی میشود.جنگهای دوازده ساله عثمانی با ایران که از 985 آغاز شده بود و لشکرکشی عثمانی به اتریش در 1001/1593، که ده سال بهطول انجامید، از مهمترین علل قیامهای جلالی بهشمار آمده است (سومر، 1980، ص186؛ اوزون چارشیلی، ج3، بخش1، ص99). این جنگهای فرساینده، افزون بر تلفات، هزینههای سنگینی داشت که در نتیجه آن، «تکالیف دیوانیه» و «تکالیف عرفیه» و فشار بر مردم افزایش یافت و به فقر و نارضایی و در نهایت، نافرمانی مردم انجامید. درنتیجه نیرومندتر شدنِ اروپای در حال گذار از قرون وسطا به قرون جدید، دیگر دوره کشورگشاییهای غنایمآور برای عثمانی به سر آمده بود ( د.اسلام ، چاپ دوم، تکمله 3ـ4، ذیل "Djalali"). این جنگها عواقب دیگری نیز داشت که از مهمترین آنها، بر هم خوردن نظامِ تیمار * (اقطاع) بود. از سویی تصاحب تیمار (وسیله گذران زندگی سپاهیان) به دست دولتمردان، و ناممکن شدن تأمینِ معاش ارباب تیمار به علت خالیشدن روستاها و ورشکستگی روستاییان از سوی دیگر، سپاهیان را به قیامکنندگان نزدیک کرد. سران قیامهای جلالی معمولاً از همین سپاهیان تیمار و معاش از دست داده و فراریان از جبهههای جنگ و برکنارشدگان از وظایف نظامی و اداری دولت عثمانی بودند (اوزون چارشیلی، ج3، بخش1، ص99ـ100؛ آقداغ، ص308ـ309؛ جودتپاشا، ج1، ص47؛ د.ترک ؛ د. ا. د. ترک ، همانجاها). شرکتِ بیگلربیگیها و سنجقبیگیهای ولایت و سنجقهای آناطولی به همراه سپاهیانِ تحت فرمانشان، باعث فقدانِ نیروهای مهارکننده و آزادی عمل قیامکنندگان در برخی مناطق میشد (اوزون چارشیلی، ج3، بخش1، همانجا). بهنوشته جودتپاشا (همانجا)، مشغولیتِ دولت عثمانی در رومایلی باعث شد که اطراف آناطولی دور از نظارت بماند و جلالیان بر هر سو مسلط شوند. غالب قیامهای آناطولی در اثنای لشکرکشیها بهوقوع میپیوست.بحران اقتصادی ناشی از جنگهای داخلی و خارجی، انتقال و تغییر مسیر تجاری از قلمرو عثمانی به دریاهای خارجی، صدور موادخام و ورود مصنوعات و از رونق افتادن صنایع بومی و بازارهای داخلی، رکود کشاورزی به علت نبودِ امنیت، خشکسالی و قحطی و مهاجرت کشاورزان به شهرها و پیوستن به بیخانمانان و بیکاران ــکه به آنان «چفت بوزان» (زراعتْ بههم زن) و به عبارتی «لَوَندات آشفته روزگار» نیز گفتهاندــ زمینهساز اصلی قیامها بود. برهم خوردنِ نظام اداری کشور و تشدید اختلافات بین واحدهای نظامی، بهویژه سوارهنظام تیولدار و اُجاق قپوقولی (سوارهنظام ینیچری)، به بروز نافرمانی و بیانضباطی در بین نیروهای نظامی و گاه کشته شدن دولتمردانِ درجه یک و حتی شخص سلطان و کاهش اعتبار و اقتدارِ دولت میانجامید؛ از اینرو، خلا قدرت بهخصوص پس از مرگ سلیمان قانونی را میتوان از عللِ تشدید قیامهای جلالی دانست (اسکندر منشی، ج2، ص766؛ د.اسلام ؛ د.ا.د.ترک ، همانجاها). رواجِ جملاتی چون «تفنگ باعث فساد»، «تفنگ باعث ظهور جلالی» در منابع آن دوره، خود نشاندهنده نقش این جنگافزار جدید در قیامهاست (د.ا.د.ترک ، همانجا). تلاش برای خلعِ سلاحِ اهالی آناطولی در جریان عملیات مرادپاشا * (قویوجی) و اسماعیلپاشا (رجوع کنید به ادامه مقاله)، دلیل دیگری بر اهمیت نقش تفنگ در این شورشهاست. در چنین اوضاع و احوالی که بُنیه دولت دستخوش فرسایش تدریجی بود، مردم آمادگی گردآمدن در اطراف هر بشارتدهندهای را داشتند؛ پس دستههای جلالی با بههم پیوستن گروههای کوچکِ راهزن تشکیل شدند و بهسبب فراهم بودن شرایط، به سرعت رشد یافتند و به اردوهای چند هزار نفری و حتی چند ده هزار نفری تبدیل شدند و قیامهای کوچک راه قیامهای بزرگ را هموار کردند (آقداغ، ص139ـ144). به عبارت دیگر، هرگاه جنگ در حال پیشرفت بود، شمار دستههای نظامی محلی افزایش مییافت و اینان آنگاه که دور از مردم زندگی میکردند جلالی قلمداد میشدند (اینالجق ، ص347).قیام عبدالحلیم قرهیازیجی * نخستین قیامِ بزرگ جلالی به شمار آمده است (رجوع کنید به اسکندرمنشی، ج2، ص766؛ اوزون چارشیلی، ج3، بخش1، ص100؛ سومر، 1980، همانجا؛ هامر ـ پورگشتال، ج4، ص304). عبدالحلیم قرهیازیجی، «متسلِّم» (تحصیلدار مالیات) سنجقی در سیواس بود و چون شخص دیگری را بهجایش منصوب کردند، یاغی شد (پچوی، ج2، ص403ـ404؛ د.ا.د.ترک ، همانجا) و با سپاهش که از فراریهای جنگ حاچاوسی (1005) تشکیل شده بود، به اورْفه حمله کرد. حسینپاشا، مفتش سابق امور یاغیان، نیز با عبدالحلیم همپیمان شد؛ اما، سرانجام قرهیازیجی حسینپاشا را وجهالمصالحه قرار داد و خود بخشیده شد و به حکومت آماسیه منصوب گردید و حتی در سرکوبی «سوختهها» («سُفته»ها یا طلاب علوم دینی) شرکت کرد، و حسینپاشا اعدام شد (اوزونچارشیلی؛ هامر ـ پورگشتال، همانجاها). گفتهاند که قرهیازیجی سپاه و دیوانی نظیر دولت عثمانی تشکیل داده و فرمانهای طغراداری با عبارت «حلیمشاه مظفربادا» به ولایات فرستاده بود ( د.ا.ترک ، ج6، ص341؛ اوزون چارشیلی، ج3، بخش1، ص100ـ101). نعیما (ج1، ص246ـ247) صورت یکی از احکامِ منسوب به عبدالحلیم (صادره 1009) را آورده که در آن تصریح شده است: «فرمودم که دست عثمانیان از این طرفها کُلاً منقطع و سلطنت بلانزاع به من مقرر [شود ]»؛ اما، آقداغ (ص243ـ248) و سومر (1980، ص186ـ187) بر آناند که قرهیازیجی در پی برانداختن حاکمیت عثمانی نبوده و ظاهراً توانایی آن را هم نداشته است. پس از کشته شدن قرهیازیجی (1010)، برادرش، دلیحسن، جانشین وی شد و بعضی سرکردگان، چون شاهْوِردی، طویل و احمد قرهقاش، به او پیوستند (پچوی، ج2، ص404؛ حاجیخلیفه، ص178ـ179؛ اسکندرمنشی، ج2، ص768ـ769؛ نعیما، ج1، ص295)، لیکن گروههای جلالی دیگر در آناطولی پراکنده شدند و به غارت پرداختند (آقداغ ص400ـ402،470). دلیحسن یکی از نیرومندترین جلالیها بود که حتی صوقُلْلیزاده حسنپاشا * ، خسروپاشا و حافظ احمدپاشا * در سرکوبی وی توفیقی نیافتند و سرانجام دولت مرکزی، با انتصاب دلیحسن به حکومتِ بوسنه، به قیام او خاتمه داد و حتی بخشی از نیروهای تحتِ فرمان دلیحسن را به جنگ با اتریش گسیل کرد و به روایتی ششهزار تن کشته شدند. دلیحسن، به اشاره صدراعظم و به اتهام تلاش در جلب حمایت پاپ و جمهوری و نیز، در 1014/1606 به قتل رسید (پچوی، ج1، ص295ـ296، 381ـ384،440؛ عطائی، ص478ـ479). پس از دلیحسن، یولارقِصْدی بر اطراف قَسطَمونی، سلیمان اَرابهجی بر صاروخان، چورَکاوغلی بر آنقره، قرهسعید بر آقشهر و کوتاهیه، مصطفی قِنالیاوغلی بر افیون قرهحصار و دیگر شورشیان جلالی چون کِزیراوغلی، مرادِکافر، دونْدار، دَلیذوالفقار، ییلْدیزْلی، ابراهیمبیک، گورگوراوغلی، موصلیچاوش، قلندر اوغلی، آغاچْدان پیری، جانپولاد اوغلی بر نواحی آناطولی مسلط شده تاختوتاز میکردند (هامر ـ پورگشتال، ج4، ص365، 398). نتیجه این درگیریها، مهاجرتهای روزافزون از روستاها به شهرهای بزرگ بهویژه استانبول، و نیز از آناطولی به رومایلی بود. این دوره هفت ساله (1011ـ1018)، که آغازش نقطه پایانی بر «فترتِ جلالی» بهشمار آمده، دوره فرار بزرگ نام گرفته است (آقداغ، ص389، 470). این دوره، بهسبب جدایی هزاران تن از کار و تولید و بیخانمانی آنان، بهانهای برای شورش دستههای عصیانگر جلالی فراهم آورد (همان، ص482). این وضع، که در درجه اول معلول گرفتاریهای جنگی دولت در مرزهای شرقی و غربی بود، نمیتوانست دائمی باشد. قرارداد صلح ژیتواتوروک با اتریش در 10 رجب 1015/11 نوامبر 1606، که به جنگِ سیزده ساله با اتریش پایان بخشید، و انتصابِ مرادپاشا قویوجو که در مذاکرات صلح حاضر بود (به صدراعظمی)، نخستین گام در تسکین و دفع فتنه جلالی بود (اسکندرمنشی، ج2، ص769؛ د.ا.ترک ، ج8، ص652؛ نیز رجوع کنید به عطائی، ص480). مرادپاشا پس از دریافت مُهرِ صدارت (شعبان 1015) و تدارک مقدّمات لازم، به جنوب آناطولی و شمال سوریه رفت که جولانگاهِ شورشیان جلالی بود (رجوع کنید به شدیاق، ج1، ص160). نخستین هدف او سرکوبی جانپولاد اوغلی، یکی از خطرناکترین یاغیانِ مسلط بر حلب، بود. مرادپاشا از استانبول تا حلب چند دسته یاغی، از جمله دستههای جمشید (اطراف اَدَنَه/ آدانا/ آطنه) و احمدبیگ سراجزاده (حوالی قونیه)، را قلع و قمع کرد و برای تأمین امنیت راه، محمدبیگ قلندر اوغلی را، که بر مَغنیسا تسلط داشت، عفو و او را حاکم آنقره کرد (اوزون چارشیلی، ج3، بخش1، ص106ـ107؛ سامی، ذیل «قویوجی مرادپاشا»؛ عطائی، ص610؛ یتکین، ج1، ص233، 245). علیپاشا جانپولاد اوغلی از خاندان کُردتبار جانبولاط (جانپولاد) بود که سنجق کلیس (نزدیک حلب) را نسل در نسل در اختیار داشتند ( د.اسلام ، همانجا؛ هامر ـ پورگشتال، ج4، ص398ـ399). او پس از اعدام شدن برادرش (حسینپاشا) به فرمان سنانپاشا، در 1013، عصیان کرد (رجوع کنید به اسکندرمنشی، ج2، ص768ـ769؛ د.ا.ترک ، ج3، ص164). دولت مرکزی، والیگری حلب را به او وعده داد (هامر ـ پورگشتال، ج4، ص399ـ400)، لیکن او به یاغیگری ادامه داد، قلمرو خود را از حماه تا ادنه توسعه بخشید و با امضای قرارداد مصالحه با فردیناند، دوک بزرگ توسکان، به خطری بزرگ برای امپراتوری عثمانی تبدیل شد (اوزون چارشیلی، ج3، بخش1، ص104ـ105؛ د.ا.ترک ، ج3، ص22ـ23؛ د.ترک؛ د.ا.د.ترک ، همانجاها). لشکر مرادپاشا متشکل از دوشیرمه (ینیچریهای مسیحی) و نیروهای حکام محلی ( د.اسلام ، همانجا) در صحرای اروچ اُواسی شکست سختی بر جانپولاد اوغلی وارد آورد و وی را مجبور به گریز کرد (3 رجب 1016). گفتهاند از سرهای 000 ، 26 اسیر، که جلادهای مرادپاشا آنها را از تن جدا کردند، «کلّهمنارها» ساختند (پچوی، ج2، ص437؛ نعیما، ج2، ص16؛ حاجیخلیفه، ص180؛ یتکین، ج1، ص237). جانپولاد اوغلی با نیروهای باقیمانده به قلندر اوغلی پیوست، اما چون با وی سازش نداشت به استانبول گریخت و از پادشاه عثمانی طلب بخشایش کرد و با موافقت پادشاه حکومت طِمِشوار به او داده شد؛ اما، سال بعد به دستور مرادپاشا، که مخالف زندهماندن سرکردگان جلالی بود، به قتل رسید (پچوی، ج2، ص438ـ439؛ عطائی؛ اوزون چارشیلی، همانجاها؛ هامر ـ پورگشتال، ج4، ص406؛ د. ا. ترک ، ج3، ص23). مرادپاشا پس از پاک کردن ولایت حلب از جانپولادیان (جان فولادیان)، در صدد پایان دادن به غائله قلندر اوغلی برآمد. محمدقلندر اوغلی * ، به علتِ رنجیدگی خاطر از دولت، در 1013 دوباره عصیان کرد و مغنیسا را تصرف و غارت نمود و هرچند مرادپاشا حکومت آنقره را به او واگذار کرد، چون مردم راهش ندادند با جلب نیروهای جلالی، مانند قرهسعید، میمون، و آغاچدان پیری، بر قدرتِ خود افزود و با حدود سیهزار تن، از بورسه تا آیدین را غارت نمود و موجب وحشت حکومت استانبول شد (اسکندرمنشی، ج2، ص770؛ سومر، 1980، ص188ـ189؛ میدان لاروس ، ج6، ص800ـ 801). او در نامهای به موصلیچاوش آرزوهای خود را چنین بیان داشته است: «ولایات آیدین و صاروخان و... را تالان کرده با غنایم بیشمار مراجعت کردیم... اگر حق تعالی مدد کند با دلاوران کار آمد... آن پیر فرتوت را برطرف کرده، از اُسکدار به این سو از چنگ عثمانی درآورده میشود. در صورتی که فرصت، پیر [ مرادپاشا ] را دست دهد، زبانزد شدن آنچه کردهایم خودْ ما را کفایت کند (یتکین، ج1، ص232ـ233؛ نعیما، ج2، ص14). از قضا مرادپاشا فرصت به دست آورد. وی با دادنِ سنجقبیگی ایچایل به موصلیچاوش، از پیوستن او به قلندر اوغلی جلوگیری کرد و در دشت گوکسون (نزدیک مرعش) ضربهای سخت بر قلندر اوغلی وارد آورد (24 ربیعالا´خر 1017). پچوی (ج2، ص440) تعداد کشتههای جلالی را بیشمار نوشته و افزوده است که فراریان هم کشته شدند. قلندر اوغلی و تعدادی از سرکردگانش، از جمله خلیل طویل و برادرش میمون، نیز به ایران فرار کردند و دربار اصفهان از آنان استقبال کرد ( د.ا.ترک ، ج8، ص652؛ حاجیخلیفه، ص180؛ عطائی، همانجا؛ اسکندر منشی، ج2، ص771؛ نیز رجوع کنید به حسینی استرآبادی، ص193ـ194). به قوجه مرادپاشا، صدراعظم هشتاد و چند ساله، «قویوجی» (چاهکن) لقب دادند، زیرا به دستور او اسیران جلالی را گردن میزدند و در چاهها دفن میکردند. روایات موجود همه حاکی از قساوت و قاطعیت او در بر خورد با جلالیهاست. تعداد کشتهشدگان را در دوره سه ساله عملیات تنبیهی جلالیان، بین 000 ، 65 تا یکصد هزارتن نوشتهاند (هامر ـ پورگشتال، ج4، ص419؛ د.ا.ترک ، ج8، ص653؛ یتکین، ج1، ص245ـ246). مرادپاشا، موصلی چاوش و یوسفپاشای جلالی را نیز با نیرنگ اسیر کرد و کشت (اوزون چارشیلی، ج3، بخش1، ص111؛ د.ا.ترک ، همانجا). بر اثر همین اقدامات خونین، قیامهای جلالی بهطور محسوس فروکش کرد و آرامش در آناطولی مدتی برقرار شد؛ لیکن اندکی بعد، قیامهای جلالی و شبهجلالی، چون قیامهای آبازه محمدپاشا، قرهحیدر، قرهحیدر اوغلی (جلالی جلالیزاده)، قاطرجی اوغلو محمدپاشا * ، عبدالنبی گرجی و آبازه حسنپاشا *، با انگیزههای گوناگون، در گوشه و کنار آناطولی آغاز شد. از آن میان، محمدپاشا و حسنپاشا، که از دولتمردان بودند و به علت رنجیدگی، عصیان کرده بودند، بخشیده شدند، اما به سبب ادامه ناسازگاری، محمدپاشا در 1043 به قتل رسید و حسنپاشا در 1069 (سامی، ذیل «آبازه محمدپاشا»؛ میدان لاروس ، ج1، ص8ـ 9). قرهحیدر اوغلی، که از 1055 به انتقام خون پدرش عاصی شده و بارها از دام نیروهای سرکوبگر فرار کرده بود، سرانجام بهدست آبازهحسنپاشا دستگیر و در 1058 در استانبول کشته شد (اوزون چارشیلی، ج3، بخش1، ص311ـ 312؛ یتکین، ج1، ص240ـ242). قاطرجی اوغلو (محمدپاشا)، از دسته قرهحیدر اوغلو و جانشین او، در حمله عبدالنبی گرجی به استانبول مشارکت کرد، لیکن پس از شکست تقاضای عفو نمود و به مقامهایی چون سنجقبیگی و بیگلربیگی و عنوانِ پاشا رسید. قاطرجیاوغلو در رأس نیرویی که برای سرکوبی آبازه حسنپاشا اعزام شده بود، قرار گرفت و سرانجام در جنگ کِرت (1079) کشته شد (یتکین، ج1، ص242ـ243؛ اوزون چارشیلی، همانجا). عبدالنبی گرجی نیز که در 1059 قصد بر انداختن دولت عثمانی را داشت و با نیروی مردمی تا نزدیک دروازه استانبول پیشروی کرده بود، شکست خورد و اعدام شد (اوزون چارشیلی، ج3، بخش1، ص312ـ314؛ یتکین، ج1، ص243ـ245).در این دوره پاشاهای جلالی بسیار قدرت گرفتند و حتی به یکی از آنها، اِپشیر مصطفیپاشا*، مُهر صدارت داده شد (در 1064) که این امر نشاندهنده قدرت جلالیان در سرزمین آناطولی است (اینالجق، ص349؛ اولیاچلبی، ج1، ص279ـ 280). برخوردِ قاطع با قیامهای جلالی با صدارت محمدپاشا کوپْریلی (1066) و انتصاب اسماعیلپاشا (شوال 1069)، به عنوان مفتش ولایات عثمانی، آغاز شد. اسماعیلپاشا سیاست مرادپاشا قویوجی را پی گرفت و با کشتار هزاران تن و جمعآوری بیش از هشتاد هزار قبضه تفنگ، به قیامهای آن دوره جلالیان پایان داد (اوزون چارشیلی، ج3، بخش1، ص397ـ 398؛ د.ا.ترک ، ج6، ص896ـ897). به روایت یتکین (ج1، ص247ـ248)، مردم آناطولی توان مقاومت عملی را از دست دادند و قیامهای پراکنده پس از آن، جنبه سیاسی نداشت. شاو (ج1، ص188) سرکوبِ جنبشِ جلالی را نشانِ قدرت کافی عثمانیان برای مقابله هم زمان با بیگانگان و مخالفان داخلی دانسته است. از اواسطِ نیمه دوم قرن یازدهم، از قیامهای وسیعِ جلالی خبری نبود؛ گر چه پس از جنگ طولانی با اتریش و عقبنشینی از وین (1095)، اوضاع بحرانی 1005 تکرار شد و در 1098 یکی از جلالیان به نام یگن (یهین) عثمانپاشا، قدرتمندترین شخصیت امپراتوری گردید (اینالجق، ص350) و کمی پس از پیمان کارلوویتس/ کارلوفچه (1110/1698)، دشواریهای بعد از جنگ (مانند افزایش مالیات و فقرِ عمومی در کشور) سبب غارتگریهای مجدد جلالیان در آناطولی شد و امپراتوری عثمانی را به راهِ انحطاطی افکند که نتوانست از آن خلاصی یابد (همان، ص352ـ353).از جمله علل فروکش کردنِ این قیامها، آغازِ جنگ طولانی با اتریش و همپیمانان آن و نیازِ روزافزون به سرباز و جلب جلالیان به صفوف نظامی بود ( د.ترک ، همانجا) و از جمله علل اصلی شکستِ قیامهای جلالی، هماهنگ نبودن قیام کنندگان، برخورد خصومتآمیز مردم ولایات با دستههای جلالی، و ناتوانی آنان در نبرد با نیروهای سازمانیافته نظامی عثمانی بود (شاو، همانجا).جلالیها در ایران. در 1017، وقتی نیروهای زیر فرمانِ قلندر اوغلی از نیروهای عثمانی شکست خوردند، با دادنِ تلفات زیاد به جانب آناطولی شرقی فرار کردند و پس از ضربه دیگری که در حوالی بایبورد خوردند، به سوی مرزهای دولت صفوی عقب نشستند. میمون نیز پس از شکست در ارزروم به ایران گریخت (اوزون چارشیلی، ج3، بخش1، ص109ـ110). جلالیهای فراری نمایندهای نزد امیرگونهخان قاجار (حاکمِ چُخورسعد) که در ایروان مستقر بود، فرستادند و ضمن اعلامِ «شاهی سُوَنی» [ = هواداری از شاه صفوی] درخواست پناهندگی کردند (بلان، ص210ـ211). امیرگونهخان گزارشِ مکتوب ورود جلالیان را برای شاهعباس به مازندران فرستاد (رجوع کنید به اسکندرمنشی، همانجا). منجم یزدی (ص347ـ348) گزارش امیرگونهخان را که درباره ورود ده هزار جلالی پناهجو و اقامتشان در اوچکلیسا و تقاضای قشلاق آنان است درج کرده است. نماینده سرداران جلالی هم عریضهای مبنی بر هواداری از شاه و مخالفت با دولت عثمانی تقدیم کرد (اسکندرمنشی، ج2، ص771). شاهعباس، که قصد عزیمت به آناطولی داشت، از آمدن جلالیان، که با قزلباشان همزبان و همرزم و همتبار بودند، خرسند گشت و نماینده جلالیها را به گرمی پذیرفت و ضمن اهدای خلعت، دستور برقراری تسهیلات برای پناهندگان و پذیرایی از آنان را به امیرگونهخان صادر کرد و حاتمبیک اعتمادالدوله، وزیراعظم، را برای استقبال از آنان و مشاهده احوال آنان و هدایت سرانشان به دربار، به تبریز فرستاد (بلان، ص211) و بودجه کلانی برای پذیرایی و اسکانشان تعیین کرد (رجوع کنید به اسکندرمنشی، ج2، ص772). جلالیان، که به سبب اختلافات داخلی و درگیری بین محمدپاشا قلندر اوغلی و قرهسعید عرب، به سه جوخه تقسیم شده بودند، از اوچکلیسا به تبریز عزیمت کردند. حاکم تبریز (وزیر آذربایجان) هر طبقه از ایشان را در مکانی مناسب در آذربایجان و عراق عجم اسکان داد. وزیراعظم ایران در سفر به آذربایجان، با گروههای جلالی در زنجان و نیکپی و میانه ملاقات کرد و در تبریز مورد استقبال آنان قرار گرفت. اسکندر منشی که شاهد این استقبال بوده، تعداد جلالیان را «از پیاده و تفنگچی و سواره یراقدار»، ده هزار تن برآورد کرده است (ج2، ص775). اکملچیاوغلی (ابراهیمپاشا)، که با دوهزار تن در تعقیب جلالیان تا سرحد آمده بود، با شنیدن خبر ورود وزیراعظم ایران به تبریز، بازگشت (همانجا). لوئیبلان (ص210) شمارِ جلالیان پناهنده به ایران را حدود پانزدههزار تن نوشته است. پس از ضیافتی باشکوه، و گروهبندی جلالیان و تعیین محل قشلاق برای آنان، وزیر اعظم در 12 جمادیالا´خره 1017 به اتفاق رؤسای جلالی و ملازمانشان (پانصد تن) از تبریز عازم پایتخت صفوی شد. در ضیافتی که به افتخار رؤسای جلالی در نطنز ترتیب یافته بود، بین محمدپاشا قلندر اوغلی، که تحت توجه خاص وزیراعظم بود، و بعضی رؤسای دیگر نزاعی درگرفت که با پا در میانی صدراعظم رفع شد. جلالیان در سوم شعبان روانه اصفهان شدند (اسکندرمنشی، ج2، ص775ـ777؛ بلان، ص214) و در هفدهم شعبان میرزاحاتمبیگ و جلالیانِ همراهش، به دربار شاهعباس بار یافتند (منجمیزدی، ص352). منجم یزدی (ص352ـ353) سه مادّه تاریخ نقل کرده که حاتمبیگ اعتمادالدوله، به مناسبت ورود جلالیان، به ترکی و فارسی سروده است. جلالیان پس از برخورداری از «نوازشات خسروانه» و شرکت در جشنی در باغِ نقشِجهان (فروردین 987/ محرّم 1018)، به وان و ارزروم فرستاده شدند (30 محرّم 1018). در آستانه حرکت، شاهعباس رؤسای جلالی را به همدلی و اتحاد دعوت کرد و محمدپاشا [ قلندر اوغلی ] را امیر امرای آنان گردانید و آنان را به اطاعت او فرا خواند (اسکندرمنشی، ج2، ص781؛ منجم یزدی، ص360ـ361). پس از بازگشت رؤسای جلالی به آذربایجان، یک فوج دو هزار نفری از جلالیان، به سرداری قرهسعید و آغاچدان پیری، به اتفاق قزلباشان به فرماندهی امیرگونهخان، تا ارزروم پیش رفتند و بدون برخورد با مانعِ جدّی به آذربایجان برگشتند (رجوع کنید به اسکندرمنشی، ج2، ص788؛ بلان، ص215ـ216). پس از آن جلالیان با عساکر صفوی به کردستان گسیل شدند تا از حملات عثمانیان جلوگیری کنند و در صورت لزوم به آنان حمله نمایند. در همین ایام، کُردحیدر، یکی از رؤسای جلالی، بهسبب توهین به قلندر اوغلی، به قتل رسید و ملازمانش به اطاعت قلندر اوغلی تن دادند (اسکندرمنشی، ج2، ص791). آخرین حادثه با مشارکت جلالیان در قلمرو صفوی، تمردِ امیرخانِ بَرادُوست (امیرخان چلاق)، حاکمِ ارومیه و سر باز زدن وی از پیوستن به نیرویی شامل ده هزار جلالی بود (بلان، ص218). عذرِامیرخان غیر از مخالفت با پیربوداق، فرمانده نیروی مذکور، این بود که «طایفه جلالی مردمِ خودرأی بیاعتدالِ بیمآلِ نااعتمادند». امیرخـان در قلعه دُمْدُم پناه گرفت و چون برخوردی بین کردهای بَرادوست و گروهی از جلالیان روی داد و جمعی از طرفین کشته و مجروح شدند، خلیل طویل و عدهای جلالی به امیرخان پیوستند (اسکندرمنشی، ج2، ص794ـ795). شاهعباس حل مشکل امیرخان را به حاتمبیگ اردوبادی واگذار کرد و پنج هزار تومان زرِ نقد در اختیارِ وزیراعظم گذارد تا به «مدد خرج جلالیان» دهد و آنگاه اگر از امیرخان اخلاص دید، جلالیان را به صلاحدید امیرخان کوچ دهد وگرنه طغیان را فرو نشاند و قلمرو او را میان جلالیان تقسیم کند تا به دفع دیگر کُردان یاغی بپردازند (همان، ج2، ص795؛ جنابدی، ص808ـ809). در مذاکرات طولانی وزیراعظم با امیرخان، توافق حاصل نشد، زیرا امیرخان سبب تحصن خود را «اطوار ناهموار جلالیان» و طمع قلندر اوغلی محمدپاشا به سرزمین او اظهار میکرد و رضایت نمیداد حتی یک تن از آن طایفه در مذاکرات باشند، لذا قلعه دمدم به محاصره قزلباشان و جلالیها درآمد. چون محاصره بهطول انجامید، جلالیها دچار تفرقه شدند (رجوع کنید به اسکندر منشی، ج2، ص795ـ796، 800، 801ـ811) و به آناطولی بازگشتند. از علل بازگشت جلالیان یکی هم ارسال نامههای دلجویی از جانب نصوحپاشا (حاکم دیاربکر) به رؤسای جلالی، حاوی دعوت به بازگشت به سرزمین خویش، بود. نصوحپاشا جزوِ جناح منتقدِ حاکمیت عثمانی بود که از شیوه برخوردِ خشنِ مرادپاشا با جلالیان، که باعث فرارِ آنان به ایران شده بود، انتقاد کرد و با کسب اجازه از سلطان عثمانی عفونامههایی برای فراریان فرستاد و اکثر آنان را بازگرداند (سومر، 1992، ص155؛ اسکندرمنشی، ج2، ص801). لوئیبلان (ص220) بر آن است که نصوحپاشا عدهای را محرمانه به اردوی ایران فرستاده بود تا جلالیان را تشویق به بازگشت کند.نخستین جلالی که فرار کرد آغاچدان پیر بود. وی از اوشنویه به کرکوک رفت. اعتمادالدوله، وزیراعظم، که بهسبب فرارِ آغاچدان به دیگر جلالیان نیز بدگمان شده بود، شاهعباس را آگاه ساخت و شاهحکمی صادر کرد به این مضمون که جلالیانی که به این کشور آمدهاند، مهمان ما بهشمار میآیند، پس هر که قصد رفتن دارد، عارِ فرار بر خود نپسندد و طایفه قزلباش را بدنام نسازد، زیرا نگهداری آنان برخلاف میلشان، شهرت مهماننوازی قزلباشی را لکهدار خواهد کرد. وزیراعظم حکم شاه را در اجتماعی از جلالیها ابلاغ کرد، لیکن حاضران، به ظاهر، از رفتن منصرف شدند و به شاهسونی [ = شاهدوستی ] خود اذعان کردند؛ اما، چند روز بعد دو هزار تن از بلوکباشان خاص قلندر اوغلی به دیاربکر گریختند و حدود هزار ملازم خاصِ او نیز از سلماس فرار کردند و سپس بقیه جلالیها در گروههای کوچک گریختند. در اثنای فرارها، در اواخر صفر 1019 قلندر اوغلی براثر بیماری قلبی درگذشت و تمام ماترک او، به فرمان شاه، به قرهسعید واگذار شد.سرانجام، از پانزده هزار جلالی، که با چنان احترام و صرفِ هزینههای سنگین از آنان پذیرایی شده بود، بیش از پانصد تن در ایران نماند (اسکندرمنشی، ج2، ص797، 801ـ803، 1321ـ 1323؛ بلان، ص221). به روایت لوئیبلان (همانجا)، ماجرای شاهسونی جلالیها با چپاولی به هنگام ترک ایران، پایان گرفت، لیکن شکی نیست که شاهعباس توانست با استفاده از اوضاع ناشی از قیامهای جلالی، آذربایجان و شروان و قارص را، که با قرارداد 999 رسماً جزو قلمرو عثمانی شده بود، دیگر بار تصرف و قرارداد 1021/1612 را به عثمانی تحمیل کند (کینراس، ص296؛ محمدوف ، ص469؛ نیز رجوع کنید به د.ا.د.ترک ، همانجا).خاطرات و روایات مربوط به جلالیها در داستان کوراوغلو * ، از داستانهای حماسی ترکی، انعکاس یافته و نظرهایی مبنی بر اینکه قهرمان داستان، یعنی کوراوغلو، از سرکردگانِ جلالی بوده، ابراز شده است (آقداغ، ص265، 298ـ 299؛ د.ا.ترک ، ج6، ص912ـ913؛ د.آ. ، ج10، ص411؛ د.اسلام ، همانجا؛ سومر، 1980، ص185ـ186؛ محمدوف، ص472ـ473؛ رئیسنیا، ص132ـ137).منابع: اسکندر منشی؛ اولیا چلبی؛ لوسین لوئیبلان، زندگی شاهعباس، ترجمه ولیاللّه شادان، تهران 1375ش؛ میرزابیگبن حسن جنابدی، روضةالصفویه، چاپ غلامرضا طباطباییمجد، تهران 1378ش؛ احمد جودتپاشا، تاریخ جودت، استانبول 1309؛ مصطفیبن عبداللّه حاجیخلیفه، ترجمه تقویم التواریخ: سالشمار وقایع مهم جهان از آغاز آفرینش تا سال 1085ه.ق ، از مترجمی ناشناخته، چاپ میرهاشم محدث، تهران 1376ش؛ حسنبن مرتضی حسینی استرآبادی، تاریخ سلطانی: از شیخ صفی تا شاهصفی ، چاپ احسان اشراقی، تهران 1366ش؛ رحیم رئیسنیا، کوراوغلو در افسانه و تاریخ ، تهران 1377ش؛ شمسالدینبن خالد سامی، قاموس الاعلام ، چاپ مهران، استانبول 1306ـ1316/ 1889ـ1898؛ محمدبن حسنجان سعدالدین افندی، تاج التواریخ، [ استانبول ] 1279ـ1280؛ طنوسبن یوسف شدیاق، اخبارالاعیان فی جبل لبنان، چاپ مارون رعد، [ بیروت ] 1995؛ محمدبن یحیی عطائی، حدائق الحقائق فی تکملة الشقائق، در شقائق نعمانیه و ذیللری ، چاپ عبدالقادر اوزجان، استانبول: دارالدعوة، 1989؛ پاتریک بالفور کینراس، قرون عثمانی ( ظهور و سقوط امپراطوری عثمانی )، ترجمه پروانه ستاری، تهران 1373ش؛ جلالالدین محمد منجم یزدی، تاریخ عباسی، یا، روزنامه ملاجلال ، چاپ سیفاللّه وحیدنیا، تهران 1366ش؛ نعیما، تاریخ نعیما: روضةالحسین فی خلاصة اخبار الخافقین ، استانبول، ج1، 1281، ج2، [ بیتا.]؛Mustafa Akdag, Turk halkinin dirlik ve duzenlik kavgasi: Celali isyanlari, Istanbul 1975; Azarbayjan Savet Ensiklopediyasi, Baku 1976-1987; EI 2 , suppl . fascs. 3-4, Leiden 1981, s.v. "Djalali" (by W.J. Griswold); Joseph von Hammer-Purgstall, Geschichte des osmanischen Reiches , Graz 1963; Halil Inalcik, "The heyday and decline of the Ottoman Empire", in The Cambridge history of Islam , vol. 1A, ed. P.M. Holt, Ann K.S. Lambton, and Bernard Lewis, London: Cambridg University Press, 1980; IA , s.vv. "Canbulat" (by M.C. Sahabeddin Tekindag), "Cigala- Zade" (by M. Tayyib Gokbilgin) "Kara-yazici" (by Mustafa Akdag),"Kizil-Bos" (by Abdulbaki Golpinarli), "Koprululer" (by M. Tayyib Gokbilgin), "Kor-oglu" (by Pertev Naili Boratav), "Murad Pasa" (by Cengiz Orhanlu), "Suleyman I" (by M. Tayyib Gokbilgin); Metin Kunt, "Siyasal tarih (1300-1600)", in Turkiye tarihi , ed. Sina Aksin, vol.2, Istanbul: Cem Yayinevi, 1989; S.A.Mammadov,"Azarbayjan Safavilar dovlati", in Azarbayjan tarihi , ed. Z.M. Bunyadov and Y.B. Yusufov, Baku: Azarbayjan Dovlat Nashriyyati, 1994; Meydan Larousse , Istanbul 1979-1981; Ibrahim Pecevi, Pecevi tarihi , ed. Murat Uraz, Istanbul 1968-1969; Stanford J. Shaw, History of the Ottoman Empire and modern Turkey , Cambridge 1985; Faruk Sumer, Oguzlar , Istanbul 1980; idem, Safavi devletinin kurusu ve gelismesinde Anadolu Turklerinin rolu: Sah Ismail ile halefleri ve Anadolu Turkleri , Ankara 1992; TA , s.v. "Celali isyanlari"; TDVIA , s.v. "Celali isyanlar " (by Mucteba Ilgurel); Ismail Hakki Uzuncarsili, Osmanli tarihi , vol. 2, vol.3, pt. 1, Ankara 1983; Cetin Yetkin, Turk halk hareketleri ve devrimler , Istanbul 1974.