ریش سفید

معرف

واژه‌اى عام به معناى شخصى معمولا كهن‌سال كه رياست و مرجعيت يك خاندان، طايفه، صنف يا گروهى حرفه‌اى را برعهده دارد و همچنين منصبى در ايران در دوران صفوى تا پايان قاجاريه.
متن

ريش سفيد، واژه اى عام به معناى شخصى معمولا كهن سال كه رياست و مرجعيت يك خاندان، طايفه، صنف يا گروهى حرفه اى را برعهده دارد و همچنين منصبى در ايران در دوران صفوى تا پايان قاجاريه. ريش سفيد (به تركى: آق سقّال/ سقّل) در لغت به معناى مرد سالخورده است ( ← شاد؛ دهخدا، ذيل واژه). ريش سفيد در معناى عام، سابقه اى طولانى در تاريخ دارد. اين واژه به فردى، معمولا كهن سال، گفته مى شد كه مردم جامعه براى او احترام بسيارى قائل بودند و او را به عنوان رهبر و راهنماى خود مى شناختند. تعيين دقيق اينكه از چه زمانى واژه ريش سفيد به اين معنا در زبان فارسى به كار رفته دشوار است. در ايران دوره اسلامى ظاهرآ تا پيش از صفويان (حك : ۹۰۷ـ۱۱۳۵) استفاده از واژه ريش سفيد در اين معنا معمول نبوده و به جاى آن كلماتى چون وجوه، بزرگان، مهتران، اعيان، مشايخ ( ← شيخ*) و رؤساى قوم ( ← رئيس*) و جز آنان به كار مى رفته است كه همه بر معناى عام ريش سفيد دلالت دارند ( نرشخى، ص ۴۶ـ۴۷؛ بيهقى، ص ۶، ۸، ۱۴، ۲۰؛ راوندى، ص ۴۶، ۳۷۷؛ جوينى، ج ۱، ص ۱۲۴). تيمور شمارى از ريش سفيدان را در مصاحبت خود داشته و گاه با آنان مشورت مى كرده است ( ← تيمور گوركان، ص ۲۰۵). در دوره تيمورى، واژه كلو نيز كمابيش به معناى ريش سفيد محله و رئيس هر صنف از كسبه به كار مى رفته است ( ← حافظ ابرو، ج ۱، ص۲۶۰ـ۲۶۱، ۲۶۸، ج ۲، ص ۷۶۰؛ تتَّوى و همكاران، ج ۷، ص ۴۵۳۲، ۴۶۵۰، ۵۰۴۵). گذشته از دلالت عام اين كلمه كه در دوره صفوى ( خواندمير، ج ۴، ص ۴۲۱؛ وحيد قزوينى، ص ۵۶۹) با بسامد بيشتر از ادوار گذشته در منابع ديده مى شود، ريش سفيد در اين دوره در ايالات صفوى و در ميان قزلباشها جايگاه رسمى ترى يافته است. بزرگان قزلباش را ريش سفيد مى گفتند و هر كدام از قبايل و اويماقات قزلباش ريش سفيدان خود را داشتند (براى نمونه  ← منشى قمى، ج ۱، ص ۵۰، ج ۲، ص ۶۹۷، ۷۰۸ـ۷۰۹، ۷۶۶، ۸۶۶؛ محمدميرك حسينى، ص ۴۱۲؛ واله اصفهانى، ص ۶۵۷، ۶۷۹؛ مشيزى، ص ۲۲۵) و ظاهرآ ريش سفيدى طوايف و قبايل قزلباش مقام معتبرى بوده است ( بوداق منشى قزوينى، ص ۱۴۹؛ اسكندر منشى، ج ۱، ص ۳۷۲). گاه ريش سفيد قبيله اى از قزلباشها به عنوان لَلِه شاهزاده اى انتخاب مى شد؛ مثلا در ۹۸۸ پيره محمدخان كه ريش سفيد طايفه استاجلو بود به للگى شاهزاده سلطان حمزه ميرزا منصوب شد ( ← منشى قمى، ج ۲، ص ۷۰۹). گاهى نيز يكى از ريش سفيدان قزلباش والى ناحيه اى مى شد. براى مثال خليفه شاملو هم ريش سفيد قوم شاملو و هم والى قاين بود (افوشته يى، ص ۱۲۵). گذشته از قبايل قزلباش هركدام از ايلات نيز در دوره صفوى ريش سفيدانى داشتند ( ← محمدميرك حسينى، ص ۴۳۳؛ قزوينى، ص ۸۵؛ وحيد قزوينى، ص ۴۶۱). در اين دوره، به منصب ريش سفيدى كل ايالات همچون ريش سفيدى كل گيلان در دوره شاه عباس اول (حك : ۹۹۶ـ ۱۰۳۸؛  ← اسكندر منشى، ج۲، ص۴۵۱) و همچنين ريش سفيدان ايالتى اشاره شده است؛ ازجمله در فرمانهايى از شاه سلطان حسين در ۱۱۰۶ درباره منع از مَنهياتى همچون چرس فروشى، شراب فروشى و قمار، كه بنابر آنها ريش سفيدان و كلانتران محله ها در ايالات ملزم شدند تا مرتكبان رفتارهاى خلاف شرع را مجازات كنند ( اسناد و مكاتبات سياسى ايران، ص ۶۲، ۶۵). ريش سفيدى برخى از مناطق و طوايف كه در دوره صفوى از جانب شاه به برخى اعيان و متنفذان داده مى شد، اغلب به صورت وراثتى در ميان يك خاندان باقى مى ماند (براى نمونه  ← مستوفى بافقى، ج ۳، ص ۷۱۱؛ منشى قمى، ج ۲، ص ۶۶۴، ۷۶۵، ۷۷۲). هركدام از اصناف و نيز اقليتهاى دينى در دوره صفوى ريش سفيدانى داشته اند ( جُنابدى، ص ۴۶۵؛ ميرزاسميعا، ص ۴۷؛ شاه عباس: مجموعه اسناد و مكاتبات تاريخى، ج ۳، ص ۲۸۸؛ مشيزى، مقدمه باستانى پاريزى، ص ۴۵، ۲۱۴). در نظام دربار صفويه نيز ريش سفيدى، هم به عنوان منصبى عام و هم به عنوان منصبى خاص، در حرم پادشاه معمول بوده است. ريش سفيد در معناى عام، به مقامات ارشد اطلاق مى شده است، همچون ايشيك آقاسى باشى كه ريش سفيد كل يساولان صحبت و ايشيك آقاسيان ديوان بود ( ← ميرزاسميعا، ص ۸)؛ يا ريش سفيدان ديگر اصناف حكومتى مثل ريش سفيد كل طايفه قورچيان و ايلات و احشامات، ريش سفيد طوايف سپاه و عساكر منصوره، ريش سفيد كل طايفه غلامان سركار خاصه شريفه، ريش سفيد كل طايفه توپچيان، ريش سفيد كل قوشچيان و شيربانان و صيادان و سگبانان و جز اينها ( ← همان، ص ۱۳۱؛ على نقى نصيرى، ص ۱۳، ۱۶، ۲۴ـ۲۵، ۵۰). درصورت خطاكارى يا تقلب افراد زيرمجموعه هريك از اين ريش سفيدان، اول از خود ريش سفيد بازخواست مى شد و اگر او مقصر بود، شخص شاه او را مؤاخذه و تنبيه مى كرد (على نقى نصيرى، ص ۶۴). افزون براين ريش سفيدان اصناف حكومتى، يك منصب خاص هم در دربار صفوى باعنوان ريش سفيد حرم/ ريش سفيد خواجه هاى حرم خدمت مى كرد كه واسطه ارتباط و تقديم عرايض امراى درِخانه و سرحدات و واليان به شاه در هنگام استقرار در حرم بود ( ميرزاسميعا، ص ۱۸؛ ميرزارفيعا، ص ۶۶ـ۶۷؛ على نقى نصيرى، ص ۱۸، ۳۰ـ۳۱). اخبار و اوامر داخل حرم را نيز يك زن باعنوان گيس سفيد حرم عليّه در آستانه در حرم به اطلاع خواجه سرا و كشيكچى مى رساند كه همواره در درگاه حرم حاضر بودند. آنها نيز ريش سفيد حرم را آگاه مى كردند. سپس او نزد گيس سفيد حرم حاضر مى شد و اوامر شاه را دريافت مى كرد (على نقى نصيرى، ص ۱). اين ريش سفيد حرم اغلب غلامى سياه بوده است (ميرزاسميعا، همانجا). در عصر شاه عباس اول، ريش سفيدىِ حرم برعهده دو مقام بوده است : يكى ريش سفيد جلو كه در سفر و حضر شاه را همراهى مى كرد و جلودارباشى نيز خوانده مى شد و ديگرى ريش سفيد حرم اصفهان كه در هنگام غيبت شاه از پايتخت، اداره امور و امرونهى را در حرم برعهده داشت ( ← ميرزارفيعا، ص ۶۷). شاردن[۱] (ج۴، ص۱۳۱۵)، ريش سفيد/ خواجه سراى حرم صفوى را داروغه نيز خوانده و گفته كه صاحب اين منصب نفوذ بسيارى در دربار داشته است. پسران پادشاه خواندن و نوشتن را نيز نزد اين خواجه سرايان حرم مى آموختند و جز آنان مربى و معلمى نداشتند (همان، ج ۴، ص ۱۳۳۱). در دستورالملوك ميرزارفيعا (ص ۶۹) آمده است كه گاهى منصب صاحب جمعىِ خزانه عامره با منصب ريش سفيد حرم (كه صاحب جمع هم درجه او بود)، به يك تن واگذار مى شده است؛ ازجمله، در دوره شاه عباس دوم (حك : ۱۰۵۲ـ۱۰۷۷) فردى به نام خواجه محبت هم زمان اين دو منصب را در اختيار داشت و بعد از مرگ او ريش سفيدى حرم نيز علاوه بر صاحب جمعى خزانه به خواجه مشفق واگذار شد ( وحيد قزوينى، ص ۲۸۴، ۳۲۳ـ ۳۲۴). در دوره پايانى حكومت صفوى، ريش سفيد حرم اقتدار بسيار داشته است؛ مثلا در زمان شاه سلطان حسين (حك : ۱۱۰۵ـ۱۱۳۵)، ريش سفيدى حرم با شخصى به نام آقاكمال بوده كه نفوذ بسيارى در دربار شاه داشته و گاهى اوقات فقط او اجازه ورود نزد شاه و حرم وى را مى يافته است (محمدابراهيم نصيرى، ص ۱۷). آقاكمال ثروت بسيارى نيز اندوخته بوده است. بنابر وقف نامه مورخ ۱۱۱۴ از دوران شاه سلطان حسين، وى هم ريش سفيد حرم و هم صاحب جمع خزانه بود، و به واسطه تموّلى كه داشت مدرسه علميه اى براى طلاب علوم دينى با موقوفات بسيار وقف كرد ( «وقفنامه مدرسه آقاكمال خازن در اصفهان»، ص ۶۷ـ۷۶). در ادوار بعد، مثلا در دوره استيلاى افغانها، ريش سفيدان هنوز آن قدر اعتبار داشتند كه، براى مثال، در كاشان همراه كلانتر شهر و ساير مقامات به استقبال امان اللّه خان افغان بروند كه با لشكر خود در بيرون شهر اردو زده بود ( ← گيلاننتز[۲] ، ص ۷۹). در دوره افشاريان نيز در نامه اى كه نادرشاه (حك ۱۱۴۸:ـ۱۱۶۰) براى سلطان محمود اول عثمانى (حك : ۱۱۴۳ـ۱۱۶۸) براى اعلام پادشاهى خود نوشته به تأييد ريش سفيدان عشاير و اويماقات اشاره كرده است ( اسناد و مكاتبات تاريخى ايران، ج ۱، ص ۸۲ـ۸۳). در اين دوره ريش سفيدان همچنان در مناطق مختلف در مناسبات سياسى و منطقه اى در كنار ساير اشراف و اعيان حضور داشتند (براى نمونه  ← استرآبادى، ص ۴۱۱ـ۴۱۲). در دوره زنديان نيز از مناصبى چون ريش سفيد يساولان قور يا ريش سفيد دفترخانه همايون ياد شده است ( غفارى كاشانى، ص ۳۵۵، ۵۳۷). در دوره قاجار عنوان ريش سفيد با بسامد فراوان در منابع آمده است. در دستگاه حكومتى هريك از اصناف ريش سفيدى داشته اند. استادكارى برجسته و بانفوذ كه استادباشى، رئيس، كدخدا و ريش سفيد هم خوانده مى شد، جايگاه رياست صنف و ازجمله وظيفه حل اختلافات داخلى اعضاى صنف و تعامل با مقامات دولتىِ اداره كننده بازار را برعهده داشت. ريش سفيد صنف، لزومآ ماهرترين يا مسن ترين عضو نبوده، بلكه احتمالا نفوذ و ثروت و مناسبات او با نظام قدرت حكومتى در انتخاب وى تعيين كننده تر بوده است ( ← فلور[۳] ، ج ۲، ص ۵۳). در بازارهاى عصر قاجارى هر دالان ريش سفيدى داشت كه داروغه ها براى اداره امور بازار و ازجمله گرفتن ماليات با وى در تعامل بودند (دروويل[۴] ، ج ۱، ص ۶۳). افزون براين، در اين دوره، همچون زمان صفوى، صاحب منصب ريش سفيد حرم و عمله خلوت در دربار حضور داشت كه گاه به حكومت به شهرهاى مختلف نيز فرستاده مى شد ( ← مستوفى بافقى، ج ۱، ص ۴۱۳؛ اعتمادالسلطنه، ج ۳، ص ۱۶۹۴). رضاقلى خان هدايت (متوفى ۱۲۸۸) در حكومت آقامحمدخان قاجار سِمَت ريش سفيدى عمله خلوت و صندوق دارى جنسى را برعهده داشته است (محبوبى اردكانى، ص۵۷۰). در دوره ناصرالدين شاه (حك : ۱۲۶۴ـ۱۳۱۳) ظاهرآ لقب ريش سفيد خلوت به وزير حضور تغيير يافت ( ← مستوفى بافقى، ج۱، ص۳۹۰). از ديگر مقامات حكومتى كه در اين دوره عنوان ريش سفيد داشتند ريش سفيد فراشان وزارت خارجه بود ( اعتمادالسلطنه، ج ۲، ص۱۲۶۰). در دوره قاجار هركدام از ايلات نيز ريش سفيدى داشتند ( خاورى شيرازى، ج ۲، ص ۸۴۵، ۸۸۷ـ۸۸۸؛ خورموجى، ج ۲، ص ۱۲۱ـ۱۲۲). رئيس هركدام از طوايف را نيز ريش سفيد مى ناميدند ( ← اعتمادالسلطنه، ج ۱، ص ۵۲۰، ج ۳، ص۱۷۳۰) و از اين دوره نام بسيارى از ريش سفيدان روستاها نيز باقى مانده است ( ← اعتصام الملك، ص ۱۷۲؛ عين السلطنه، ج ۱، ص ۷۱). در عهد قاجار امراى قبايل و ايلات در مواقعى كه در كشور صلح برقرار بود غالبآ در پايتخت يا شهرهاى حاكم نشين مى ماندند و گاه گاهى به قبيله مى آمدند و ازاين رو اغلب اوقات، سامان دادن به امور قبيله و ايل با ريش سفيد قبيله بود (ملكم[۵] ، ج ۲، ص ۵۹۵). اين ريش سفيدان صاحب نفوذ بسيارى در ايل و قبيله خود بودند و معمولا قرابتى نيز با امير قبيله داشتند (همان، ج ۲، ص ۴۵۸). به طور كلى، در سلسله مراتب توزيع مرجعيت اجتماعى در ميان عشاير ايران، پس از ايلخان/ خان كه در رأس هرم قرار داشت، به ترتيب، كلانتران و زير نظر آنها كدخدايان بودند و ريش سفيدان امور داخلى خاندانها را اداره مى كردند. اين ريش سفيدان اغلب بزرگ ترِ خاندانها بودند و هر كدخدا چندين ريش سفيد را تحت نظارت خود داشت و معمولا تصميمات مهم حوزه خود را با مشورت با شوراى ريش سفيدان اتخاذ مى كرد. غير از روش موروثى كه معمول ترين شيوه براى به دست آوردن ريش سفيدى بود، در برخى از مناطق افرادى از خاندان كه وجهه و اعتبار و نفوذ و مناسبات اجتماعى بيشترى داشتند بدون درنظرگرفتن شرايط موروثى يا سن، عهده دار ريش سفيدى مى شدند. مهم ترين كاركرد ريش سفيدان در ايلات و عشاير، تنظيم مناسبات داخلى و نيز هماهنگى با واحدهاى ايلى ديگرِ هم عرض و نيز همكارى با مقامات فرادست ايلى در كار كوچ، بهره بردارى مشترك از منابع طبيعى چون مراتع و دفاع از منابع ايلى، حل وفصل دعواها و منازعات و نيز فعاليتهاى خانوادگى چون همسرگزينى و برگزارى مراسم عقد و عروسى تا كفن ودفن و تقسيم ارث و جز آنها بود. بااين حال، گاهى ريش سفيدان واسطه رساندن تظلم خواهى ايل به شاه در برابر تعديات عوامل حكومتى محلى نيز مى شدند. قدرت ريش سفيدان ايلات در ايران با روى كارآمدن رضاشاه پهلوى (حك : ۱۳۰۴ـ۱۳۲۰ش) و تجدد در ساختارهاى توزيع قدرت و تمركز در نظام مديريت دولتى، به سرعت رو به كاهش نهاد و ريش سفيدى عملا همچنان كه در جوامع غيرعشايرى روستايى نيز مرسوم بوده، به امور خانوادگى محدود شده است ( صفى نژاد، ص ۸۳ـ۸۴، ۴۹۴ـ۴۹۵؛ ديگار[۶] ، ص ۲۰۲؛ كيانى، ص ۲۷۲ـ۲۷۳؛ غفارى، ص ۱۵۰ـ۱۵۲؛ كلكى، ص ۵۴ـ۵۵؛ روستايى، ص ۲۹ـ۴۱). لفظ تركى ريش سفيد يعنى آق سقال (آق سقل) بيشتر در افغانستان و آسياى ميانه و در ميان تركمنها به كار مى رفته است. در افغانستان ريش سفيدان/ آق سقالها كمابيش كاركردهاى مشابه با همتايان خود در ميان روستاييان و عشاير ايرانى داشته اند و در تعامل با ارباب/ رئيس ده/ طايفه به فعاليت اجتماعى و خاندانى مى پرداختند ( ← پولادى، ص ۴۱۸ـ۴۱۹). در آسياى ميانه آق سقال به منصبى مهم تبديل نشد و به ويژه در ميان تركمنها فقط در حد مقامى ايلى باقى ماند كه دست كم در دوره معاصر چندان هم اقتدار نداشت (وامبرى[۷] ، ص ۵۲، ۳۱۲). هركدام از ايلات تركمن آق سقالى داشتند كه بابت كارها مزد دريافت مى كرد و تا موقعى كه از حد معمول تجاوز نمى كرد و ادعاهاى خارج از اندازه نداشت مورد احترام ايل بود (همان، ص ۳۰۹ـ۳۱۰). در قرن اخير، محكمه تركمنها متشكل از آق سقالهايى بوده كه در رأس آنها يك رئيس قرار داشته است. اين افراد نمايندگان قبايل مختلف تركمن بوده اند. موضوعاتى كه آق سقالها در اين محكمه ها به آنها رسيدگى مى كردند عبارت بودند از: دزدى، امور خانوادگى و زناشويى، پرداخت بدهيها و تأديه خون بها. آق سقالها كه بيشتر نقش ميانجى داشتند تا قاضى، موضوعات منازعه را بررسى مى كردند و زيانهاى وارده با پرداخت پول يا حيوانات اهلى جبران مى شد (فريزر[۸] ، ج ۲، ص ۳۷۳؛ ساراى، ص ۵۰، ۶۴ـ۶۵). آق سقالها اغلب افراد سالخورده اى بودند كه تجربه و تواناييهاى رهبرى و نيز داشتن خويشان و فرزندان پرشمار، به آنان قدرت و نفوذ مى بخشيد. بااين حال، درميان برخى از قبايل تركمن لزومآ ريش سفيدى در اختيار سالخوردگان نبود و ممكن بود جوانان هم به صورت موروثى به ريش سفيدى طايفه برسند ( دلاواله[۹] ، ص ۱۸۵؛ فريزر، ج ۲، ص ۳۷۶ـ۳۷۷).

منابع : محمدمهدى بن محمدنصير استرآبادى، جهانگشاى نادرى، چاپ عبداللّه انوار، تهران ۱۳۴۱ش؛ اسكندر منشى؛ اسناد و مكاتبات تاريخى ايران، ج دوره افشاريه، چاپ محمدرضا نصيرى، تهران: جهاد دانشگاهى، دفتر مركزى، ۱۳۶۴ش؛ اسناد و مكاتبات سياسى ايران از سال ۱۱۰۵ تا ۱۱۳۵ ه . ق؛ همراه با يادداشتهاى تفصيلى، چاپ عبدالحسين نوائى، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، ۱۳۶۳ش؛ خانلر اعتصام الملك، سفرنامه ميرزا خانلرخان اعتصام الملك نايب اول وزارت امور خارجه، چاپ منوچهر محمودى، تهران ۱۳۵۱ش؛ محمدحسن بن على اعتمادالسلطنه، تاريخ منتظم ناصرى، چاپ محمداسماعيل رضوانى، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۶۷ش؛ محمودبن هدايت اللّه افوشته يى، نقاوة الآثار فى ذكر الاخيار: در تاريخ صفويه، چاپ احسان اشراقى، تهران ۱۳۷۳ش؛ بوداق منشى قزوينى، جواهر الاخبار: بخش تاريخ ايران از قراقويونلو تا سال ۹۸۴ه .ق، چاپ محسن بهرام نژاد، تهران ۱۳۷۸ش؛ بيهقى؛ حسن پولادى، تاريخ هزاره ها: اجتماعى، سياسى، فرهنگى، اقتصادى، ترجمه على عالمى كرمانى، تهران ۱۳۸۱ش؛ احمدبن نصراللّه تتَّوى و همكاران، تاريخ الفى: تاريخ هزارساله اسلام، چاپ غلامرضا طباطبائى مجد، تهران ۱۳۸۲ش؛ تيمور گوركان، تزوكات تيمورى، تحرير ابوطالب حسينى تربتى به فارسى، آكسفورد ۱۷۷۳، چاپ افست تهران ۱۳۴۲ش؛ ميرزابيگ بن حسن جُنابدى، روضة الصفويه، چاپ غلامرضا طباطبايى مجد، تهران ۱۳۷۸ش؛ جوينى؛ عبداللّه بن لطف اللّه حافظ ابرو، زبدة التواريخ، چاپ كمال حاج سيدجوادى، تهران ۱۳۸۰ش؛ فضل اللّه بن عبدالنبى خاورى شيرازى، تاريخ ذوالقرنين، چاپ ناصر افشارفر، تهران ۱۳۸۰ش؛ خواندمير؛ محمدجعفربن محمدعلى خورموجى، حقايق الاخبار ناصرى، چاپ حسين خديوجم، تهران ۱۳۴۴ش؛ پيترو دلاواله، سفرنامه پيترو دلاواله: قسمت مربوط به ايران، ترجمه شعاع الدين شفا، تهران ۱۳۴۸ش؛ دهخدا؛ ژان پير ديگار، «عملكرد ساختار انشعابى و ساختار قدرت در جامعه ايلى و كوچ نشين بختيارى»، ترجمه اصغر كريمى، فصلنامه تحقيقات جغرافيائى، سال ۴، ش ۴ (زمستان ۱۳۶۸)؛ محمدبن على راوندى، راحة الصدور و آية السرور در تاريخ آل سلجوق، به سعى و تصحيح محمد اقبال، بانضمام حواشى و فهارس با تصحيحات لازم مجتبى مينوى، تهران ۱۳۶۴ش؛ محسن روستايى، «دادخواهى ريش سفيدان ايل بيرانوند در عصر ناصرى»، فصلنامه عشايرى ذخائر انقلاب، دوره جديد، سال ۳، ش ۳ و ۴ (پاييز و زمستان ۱۳۷۹)؛ محمد ساراى، تركمنها در عصر امپرياليسم: پژوهشى درباره مردم تركمن و انضمام كشورشان به امپراتورى روسيه، ترجمه قدير ويردى رجائى، تهران ۱۳۷۸ش؛ محمدپادشاه بن غلام محيى الدين شاد، آنندراج: فرهنگ جامع فارسى، چاپ محمد دبيرسياقى، تهران ۱۳۶۳ش؛ ژان شاردن، سفرنامه شاردن، ترجمه اقبال يغمايى، تهران ۱۳۷۲ـ۱۳۷۵ش؛ شاه عباس: مجموعه اسناد و مكاتبات تاريخى همراه با يادداشتهاى تفصيلى، چاپ عبدالحسين نوائى، تهران: زرين، ۱۳۶۶ش؛ جواد صفى نژاد، عشاير مركزى ايران، تهران ۱۳۶۸ش؛ قهرمان ميرزا عين السلطنه، روزنامه خاطرات عين السلطنه، چاپ مسعود سالور و ايرج افشار، تهران ۱۳۷۴ـ۱۳۸۰ش؛ هيبت اللّه غفارى، ساختارهاى اجتماعى عشاير بوير احمد (۶۴ـ۱۳۰۰ هجرى شمسى)، تهران ۱۳۶۸ش؛ ابوالحسن غفارى كاشانى، گلشن مراد، چاپ غلامرضا طباطبائى مجد، تهران ۱۳۶۹ش؛ ويلم فلور، جستارهايى از تاريخ اجتماعى ايران در عصر قاجار، ج ۲، ترجمه ابوالقاسم سرى، تهران ۱۳۶۵ش؛ ابوالحسن بن ابراهيم قزوينى، فوايد الصفويه: تاريخ سلاطين و امراى صفوى پس از سقوط دولت صفويه، چاپ مريم ميراحمدى، تهران ۱۳۶۷ش؛ بيژن كلكى، «روستاى احمدآباد»، هنر و مردم، دوره جديد، ش ۱۱۶ (خرداد ۱۳۵۱)؛ منوچهر كيانى، سيه چادرها: تحقيقى از زندگى مردم ايل قشقايى، تهران ۱۳۷۱ش؛ پطرس دى سركيس گيلاننتز، سقوط اصفهان: گزارشهاى گيلاننتز درباره حمله افغانان و سقوط اصفهان، ترجمه محمد مهريار، اصفهان ۱۳۷۱ش؛ حسين محبوبى اردكانى، تعليقات حسين محبوبى اردكانى بر المآثر و الآثار، در چهل سال تاريخ ايران، چاپ ايرج افشار، ج ۲، تهران: اساطير، ۱۳۶۸ش؛ محمدميرك حسينى، رياض الفردوس خانى، چاپ ايرج افشار و فرشته صرافان، تهران ۱۳۸۵ش؛ محمدمفيدبن محمود مستوفى بافقى، جامع مفيدى، چاپ ايرج افشار، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۲ش، چاپ افست ۱۳۸۵ش؛ ميرمحمدسعيدبن على مشيزى، تذكره صفويه كرمان، چاپ محمدابراهيم باستانى پاريزى، تهران ۱۳۶۹ش؛ احمدبن حسين منشى قمى، خلاصة التواريخ، چاپ احسان اشراقى، تهران ۱۳۸۳ش؛ ميرزارفيعا، دستورالملوك، چاپ محمدتقى دانش پژوه، ]تهران ۱۳۴۸ش[؛ ميرزاسميعا، تذكرة الملوك، چاپ محمد دبيرسياقى، تهران ۱۳۷۸ش؛ محمدبن جعفر نرشخى، تاريخ بخارا، ترجمه ابونصر احمدبن محمدبن نصر قباوى، تلخيص محمدبن زفربن عمر، چاپ مدرس رضوى، تهران ۱۳۶۳ش؛ على نقى نصيرى، القاب و مواجب دوره سلاطين صفويه، چاپ يوسف رحيم لو، مشهد ۱۳۷۲ش؛ محمدابراهيم بن زين العابدين نصيرى، دستور شهرياران: سالهاى ۱۱۰۵ تا ۱۱۱۰ه .ق پادشاهى شاه سلطان حسين صفوى، چاپ محمدنادر نصيرى مقدم، تهران ۱۳۷۳ش؛ محمديوسف واله اصفهانى، خلد برين: ايران در روزگار صفويان، چاپ ميرهاشم محدث، تهران ۱۳۷۲ش؛ محمدطاهربن حسين وحيد قزوينى، تاريخ جهان آراى عباسى، چاپ سعيد ميرمحمدصادق، تهران ۱۳۸۳ش؛ «وقفنامه مدرسه آقا كمال خازن در اصفهان، مورخ ۱۱۱۴ه .ق. بخط عبدالرحيم جزائرى»، با مقدمه محمود يزدى مطلق (فاضل)، مشكوة، ش ۴۷ (تابستان ۱۳۷۴)؛

Gaspard Drouville, Voyage en Perse, pendant les années ۱۸۱۲ et ۱۸۱۳, St. Petersburg ۱۸۱۹, repr. Tehran ۱۹۷۶; James Baillie Fraser, A winter’s journey (Tâtar): from Constantinople to Tehran, London ۱۹۳۸, repr. New York ۱۹۷۳; Sir John Malcolm, The history of Persia: from the most early period to the present time, London ۱۸۱۵, repr. Tehran ۱۹۷۶; Armin Vambéry, Travels in Central A sia, Lahore ۱۹۹۶.

/ حسين بياتلو /

۱. Jean Chardin ۲. Petros Di Sarkis Gilanentz ۳. Willem Floor ۴. Drouville ۵. Malcolm ۶. Jean Pierre Digard ۷. Vambéry ۸. Fraser ۹. Pietro Della 

نظر شما
مولفان
گروه
تاریخ اجتماعی ,
رده موضوعی
جلد 20
تاریخ 95
وضعیت چاپ
  • چاپ شده