دخمه ← قبر/ قبرستانNNNNدَخوار، مهذِّبالدین ابومحمد عبدالرحیمبن علیبن حامد دمشقی، پزشک قرن ششم و اوایل قرن هفتم، معروف به دخوار. او در 565 در دمشق، متولد شد. علت معروفیتش به دخوار نامعلوم است. ابنتغریِبردی (ج 6، ص 277) از او با دو عنوان مهذببن دخوار و مهذب عبدالرحیمبن علی (معروف به دخوار) یاد کرده، لوکلر (ج 2، ص 177) و اشتاین اشنایدر(ص 306) نام او را بهصورت ابندخوار آوردهاند (قس سارتون ، ج 2، بخش 2، ص 1099، پانویس 1). ابنابیاصیبعه ــ که خود شاگرد دخوار بوده ــ مفصّلترین شرح زندگی او را آوردهاست، چنانکه مطالب دیگران بیشتر تکرار گفتههای اوست (← ادامة مقاله). پدرش علیبن حامد و برادرش حامدبن علی چشمپزشک بودند. مهذبالدین نیز در آغاز به چشمپزشکی و در عین حال کتابت کتابهای عمدتاً پزشکی پرداخت (ابنشاکر کتبی، ج 2، ص 316؛ نیز ← موسوعة اعلامالعلماء و الادباء، ج 9، ص 138) که به گفتة ابنابیاصیبعه (ج 2، ص 239) شمار آنها به صد مجلد میرسید. از جمله آنها بستانالاطباء و روضةالألِبّاء استادش ابنمطران* بود که دخوار جزء اول آن را با خواندن آن در حضور خود ابنمطران با اصل کتاب مقابله کرد (ابنمطران، ج 1، مقدمة محقق، ص پنج؛ موسوعة اعلامالعلماء و الادباء، همانجا). او ادبیات عرب و فلسفه را نزد تاجالدین کندی ابیالیمین فراگرفت؛ پزشکی را علاوه بر پدر نزد شیخرضیالدین رَحبی، عبداللطیف بغدادی*، ابنمطران، و فخرالدین ماردینی آموخت. همچنین حکمت را نزد شیخ سیفالدین آمدی* و نجوم را نزد ابوالفضل اسرائیلی منجم آموخت (← ابنشاکر کتبی، همانجا؛ نیز ← سامرائی، ج 2، ص 243ـ244؛ سوتر، ص 138).دخوار در ابتدای کار، در بیمارستان بزرگی که نورالدین محمودبن زنگی (ﺣک : 511ـ569) وقف کرده بود، به چشمپزشکی مشغول شد و درحالیکه بیش از 22 سال نداشت، بهعنوان یکی از برجستهترین شاگردان ابنمطران در پزشکی شناخته شد، چنانکه در 604 هنگامیکه ملکعادل اول (پادشاه ایوبی) در پی استخدام پزشک چیرهدستی برای سپاهیانش بود تا همراه حکیم موفقالدین عبدالعزیز خدمت کند، صاحبْ صفیالدین وزیر، دخوار را معرفی کرد و ملک دستور داد تا او را به ازای حقوق سی دینار ناصری در ماه استخدام کنند. او که به جایگاه خود در علم پزشکی به خوبی آگاه بود، حاضر به خدمت با حقوقی کمتر از آنچه موفقالدین عبدالعزیز دریافت میکرد، یعنی صد دینار در ماه، نشد. یک ماه بعد، عبدالعزیز بیمار شد و درگذشت، و دخوار به درخواست ملک و با حقوق صد دینار در ماه بهخدمت درآمد (ابنابیاصیبعه، ج2، ص239ـ240؛ ابنشاکر کتبی، همانجا؛ یافعی، ج4، ص 65؛ نُعَیمی دمشقی، ج 2، ص128؛ ابنطولون، قسم 1، ص 332؛ ابنعماد، ج 5، ص127؛ نیز ← لوکلر، ج 2، ص 177ـ178؛ اولمان ، ص 165).در 612، همزمان با رفتن ملکعادل به مصر، بیماری وبا در آنجا سبب مرگ بسیاری از مردم شده بود، دخوار با درمان مبتلایان از جمله ملک کامل، فرزند ملکعادل، از مزایای مالی فراوان برخوردار شد و ملکعادل وی را به ریاست پزشکان سرزمینهای مصر و شام منصوب کرد. با مرگ ملکعادل در 615، ملکمعظم، برادر و جانشین ملکعادل، دخوار را به خدمت خود درآورد (ابنابیاصیبعه، ج 2، ص 242ـ243).دخوار شاگردان بسیاری داشت، از جمله شرفالدین رحبی (فرزند استادش رضیالدین رحبی)، بدرالدین مظفر ابنقاضی بعلبکی، نجمالدینبن منفاخ، شمسالدین کلی، نجمالدین لَبّودی، موفقالدین عبدالسلام، رشیدالدین ابوحلیقه، علاءالدین ابننفیس، عزالدین سُوَیدی و ابنابیاصیبعه (← موسوعة اعلامالعلماء و الادباء، ج 9، ص 137؛ سوتر، ص 146؛ مایرهوف ، ص 104ـ105 و پانویس 20؛ اولمان، ص 172؛ لوکنت ، ص 208). دخوار در 622 به اطاعت از ملکاشرف به نزد او در سرزمینهای شرقی شام (بینالنهرین) رفت و چون همسر و فرزندی نداشت قبل از سفر، خانه و کتابخانة خود را در دمشق وقف تدریس پزشکی کرد که آن را مدرسة دخواریه نامیدند (ابنابیاصیبعه، ج 2، ص 244؛ ابنشاکر کتبی، ج 2، ص 315؛ نعیمی دمشقی، ج 2، ص 127ـ128؛ برای آگاهی بیشتر دربارة این مدرسه ← دخواریه*). مدتی پس از پیوستن به ملکاشرف، مهذبالدین به سنگینی زبان و استرخاء (سستی عضلات) مبتلا شد. او در 626 بههمراه ملکاشرف به دمشق بازگشت و ملک، ریاست پزشکان آنجا را به او سپرد و برای او کلاسهای تدریس پزشکی دایر کرد، تا اینکه سنگینی زبانش شدت گرفت بهطوریکه کلام او مفهوم نبود. در این حالت هنگامیکه به مفهوم دشواری میرسید میکوشید آن را بهگونهای آسانتر توضیح دهد و زمانی که سخن گفتن برایش دشوار میشد آن را مینوشت. او در درمان خود کوشید، اما بیفایده بود تا اینکه در 628 در دمشق درگذشت و در دامنة کوه قاسیون دفن شد (ابنابیاصیبعه، همانجا؛ ابنشاکر کتبی، ج 2،ص 316ـ317؛ نعیمی دمشقی، ج 2، ص 127، 130ـ133؛ ابنطولون، قسم 1، ص 332).آثار متعددی در زمینة پزشکی از دخوار نقل شدهاست که عبارتاند از: اختصار کتاب الحاوی فی الطب رازی (ابنابیاصیبعه، ج 2، ص 246؛ ابنشاکر کتبی، ج 2، ص 316؛ سامرائی، ج 2، ص 94، 114؛ لوکلر، ج 2، ص 179) که تاکنون نسخهای از آن به دست نیامدهاست؛ مقالة فی الاستفراغ که در 622 در دمشق تألیف شد (برای نسخهها ← ششن، ج 2، ص 11)؛ کتاب الجنینة فی الطب (موسوعة اعلامالعلماء و الادباء، ج 9، ص 138)، که حاجیخلیفه (ج 2، ستون1410) نام آن را بهصورت کتاب الجنین آوردهاست (برای نسخهها ← موسوعة اعلامالعلماء و الادباء، همانجا)؛ تعالیق و مسائل فی الطب و الشکوکالطبیة و رَدُّ أجوِبتها (← ابنابیاصیبعه، همانجا) که ابنشاکر کتبی (همانجا) و نیز لوکلر (همانجا) آن را به صورت دو تا سه اثر مستقل ذکر کردهاند؛ ما یَقَعُ فِی الأدویةِالمفردةِ من التصحیف (← ششن، ج 2، ص10ـ11)؛ شرحُ تقدِمةِ المعرفة که شرحی است بر ترجمة عربی حنینبن اسحاق از اثر بقراط، شرح دخوار را شاگردش، بدرالدین مظفر ابنقاضی بعلبکی، جمعآوری کردهاست. مورخان مختلف این شرح را به خود او و به شاگردش و حتی به پدر شاگردش نسبت دادهاند. ابنابیاصیبعه نامی از آن در میان آثار دخوار و بدرالدین نیاورده و به نظر میرسد اطلاعی از وجود این اثر نداشتهاست، احتمالاً دخوار این اثر را تنها برای بدرالدین شرح داده و او نیز به توصیة استاد آن را فقط برای کسی که ارزشش را بداند، یعنی شاگردش کمالالدین محمدبن محمد عبدالرحیمبن مسلم، فاش کردهاست. در مقدمة این اثر نیز صاحب شرح دخوار معرفی شدهاست (موسوعة اعلامالعلماء و الادباء، ج 9، ص 138ـ 139؛ سامرائی، ج 2، ص 114؛ اشتاین اشنایدر، ص 306؛ سزگین، ج 3، ص 32ـ33؛ برای نسخهها ← ششن، ج 2، ص 10؛ سلان، ص 511؛ سزگین، همانجا)؛ کتابُ الردِّ عَلی شَرْحِ ابنابیصادق لِمسائلَ حنین؛ مقالة یَرُدُّ فیها عَلی رسالة ابیالحجاج یوسف الاسرائیلی فی ترتیب الأغذیة اللطیفة و الکثیفة فی تناولها (← ابنابیاصیبعه؛ ابنشاکر کتبی، همانجاها؛ نیز ← سامرائی، همانجا؛ موسوعة اعلامالعلماء و الادباء، ج 9، ص 138؛ لوکلر، همانجا)، اما اینکه از این دو کتاب نسخهای به جا مانده یا نه مشخص نیست؛ و اختصار کتاب الأغانی الکبیر اثر ابوالفرج اصفهانی در ادبیات که به نظر میرسد از آثار مفقود است (همانجاها).منابع : ابنابیاصیبعه، کتاب عیونالانباء فی طبقات الاطباء، چاپ امرؤالقیسبن طحان ]آوگوست مولر[، کونیگسبرگ و قاهره 1299/1882، چاپ افست انگلستان 1972؛ ابنتغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة، قاهره ?]1383[ـ1393/?]1963[ـ1972؛ابنشاکر کتبی ، فواتالوفیات، چاپ احسان عباس، بیروت 1973ـ1974؛ ابنطولون، القلائد الجوهریة فی تاریخ الصالحیة، چاپ محمد احمد دهمان، دمشق ?] 1401/ 1980[؛ ابنعماد؛ ابنمطران، بستانالاطباء و روضةالالباء، چاپ عکسی از نسخة خطی کتابخانة ملی ملک، با مقدمة مهدی محقق، ج 1، تهران 1368ش؛ حاجیخلیفه؛ کمال سامرائی، مختصر تاریخ الطب العربی، بغداد 1404ـ1405/ 1984ـ1985؛ رمضان ششن، نوادرالمخطوطات العربیة فی مکتبات ترکیا، بیروت 1975ـ1982؛ موسوعة اعلامالعلماء و الادباء العرب و المسلمین، بیروت: دارالجیل، 1425ـ/ 2004ـ، ذیل «الدخوار، ابومحمد مهذبالدین عبدالرحیم» (از لوی بلال و سامی خلف حمارنه)؛ عبدالقادربن محمد نُعَیمیدمشقی، الدارس فی تاریخالمدارس، چاپ جعفر حسنی، ]قاهره [1988؛ عبداللّهبن اسعد یافعی، مرآةالجنان و عبرة الیقضان فی معرفة ما یعتبر من حوادث الزمان، حیدرآباد، دکن 1337ـ1339، چاپ افست بیروت 1390/1970؛Lucien Leclerc, Histoire de la médecine arabe, Paris 1876, repr. Frankfurt am Main 1996; Gérard Lecomte, "[Review of] Ibn al Nafīs: the theologus autodidactus", Arabica, vol.17, fasc.2 (Jun. 1970); Max Meyerhof, "Ibn an- Nafîs (XIIIth cent.) and his theory of the lesser circulation", Isis, 23 (1935), repr. in Max Meyerhof, Studies in medieval Arabic medicine: theory and practice, ed. Penelope Johnstone, London 1984; George Sarton, Introduction to the history of science, Malabar, Fla. 1975; Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967- ; MacGuckin de Slane, Catalogue des manuscrits arabes, Paris 1883-1895; Moritz Steinschneider, Die arabischen Übersetzungen aus dem Griechischen, Graz 1960; Heinrich Suter, Die Mathematiker und Astronomen der Araber und ihre Werke, Leipzig 1900, repr. Amsterdam 1981; Manfred Ullmann, Die Medizn im Islam, Leiden 1970.
دُرّاج ، پرندهای از راستة گالیان/ماکیانسانان، تیرة تذروها (= قرقاولها/ ماکیانیان)، با نام علمیFrancolinus francolinus L.دراج تیرهرنگ است و جثهای کوچک به طول 31ـ35 سانتیمتر و بالهای کوتاه و گرد دارد. جنس نر این پرنده خشکیزی کمی بزرگتر از ماده و دارای سیخک در پاهاست. دراجها معمولاً جفتجفت و گاه، غیر از فصل زاد و ولد، در دستههای کوچک سه، چهار و دوازدهتایی دیده میشوند. این پرنده از پرندگان گوشهگیر است که بهسختی میتوان آنها را به پرواز وادار کرد. دراج از بذر گیاهان و حشرات تغذیه میکند و زیستگاهش علفزارها و تالابهاست. آشیانه را روی زمین و لابهلای انبوهی از گیاهان میسازد. این پرنده صدایی خاص دارد که غالباً تنها با شنیدن آن میتوان به وجودش پیبرد. این پرنده شش زیرگونه دارد که سه زیرگونة آن، یعنیF.f. francolinus، F.f. arabistanicus، F.f. bogdanovi در نقاط مختلف خاورمیانه از جمله سوریه،فلسطین، عربستان، عراق و مناطقی از ایران، نیز هند، پاکستان و افغانستان یافته میشوند. دراج از پرندگان وحشیِ حفاظتشده است (اسکات و همکاران، ص 114؛ حبیبی و راعی، ج 4، ص 366ـ371؛ دانشنامة پرندگان، ص 155، 180؛ فیروز، ص 258؛ منصوری، ص 106ـ 108؛ ریچاردسون، ص 168؛ او و اچکوپار ، ص 220ـ222؛ سیاهة سرخگونههای حفاظتشدة اتحادیة جهانی حفاظت طبیعت و منابع طبیعی ؛ ذیل"Francolinus francolinus"؛ حقانی، ص 9).واژگان. در ترجمة عربی آثار ارسطو، معادل یونانی واژة دراج به دو صورت (ص 533) و در ترجمة انگلیسی آن (506، ب 19ـ23، 509 الف2ـ3، 536 الف 25ـ27) و در واژهنامههای یونانی (← لیدل و اسکات، ص 1257) به Quail به معنای بلدرچین* ترجمه شدهاست. در عربی، همچون فارسی، آن را دراج و نر آن را حَیْقُطان (حَیْقُظان) میگویند (← جوهری، ذیل «درج»؛ ابنسیده، ج 2، ص 344؛ دمیری، ج 2، ص 194، 351؛ قس زمخشری، قسم 1، ص 474، که آن را با تذرو خَلط کردهاست؛ برای تفصیلات دربارة خلط آن با تذرو ← تذرو*)؛ این پرنده را در هندی تیتَر (← عقیلی علوی شیرازی، ص 418)، در ترکی تُراج (برهان، ذیل «تُراج»)؛ در شیرازی، کَبْکِ کَرْ (انصاری شیرازی، ص 163)؛ در گویش کرمانشاهی، پور و در سایر گویشهای کردی، زَرَج یا واژههایی مشابه آن مینامند (← مکری، ذیل «زرج»).پیشینه. در متون جانورشناسی قدیم یونانی به ویژگیهای مختلف دراج اشاره شدهاست: ویژگیهای تشریحی(آناتومی)؛ نوع صدا و تفاوت آشکار آن در دو جنس نر و ماده؛ تخمگذاری آنها در لابهلای گیاهان و روی خاک؛ مهاجرت آنها، بهویژه در پاییز (درصورت مساعد بودن هوا فقط برخی از آنها در مکانهای گرم میمانند) و حساسیت آنها به تغییر هوا؛ جفتگیری؛ نحوة آشیانهسازی برای تخمگذاری؛ مواظبت آنها، بهویژه پرندة مادر، از تخمها؛ و شکار آن با باز (برای نمونه ← ارسطو، ترجمة عربی، ص 85 ، 93، 193، 242، 331ـ332، 391ـ394، 396؛ همان، ترجمة انگلیسی، 597الف 18ـ597 ب 20).در منابع اسلامی نیز این پرنده وصف شده، از جمله جاحظ که به تمایز جنس نر و ماده و زیباتر بودن پرنده نر و هوشمندی جوجههای دراج اشاره کردهاست (← ج 2، ص 359، ج 5، ص 209، 473، نیز ← ج 3، ص 170، 184، 186، ج 6، ص 353، ج 7، ص 186). ابنسیدَه (همانجا) آن را پرندهای با خالهای سیاه و سفید، منقار کوچک و پاها و گردن قوی وصف کردهاست. قزوینی (ص 433) به جوجههای بسیار این پرنده اشاره کرده و نوشتهاست که دراج با وزش باد شمال، فربه و با باد جنوب، ضعیف و ناتوان از پرواز میشود. وی همچنین در نقل ماجرایی، نحوة استتار دراج در پس بوتههای خار برای دفاع از خود برابر باز را ذکر کردهاست (نیز ← حمداللّهمستوفی، ص 151). دمیری (ج 2، ص 351) آن را پرندهای سیاه با بالهای خاکیرنگ وصف کردهاست. از حکمای اسلامی، انطاکی (ج 1، ص 173) دراج را به اشتباه، بلدرچین (سُمان/ سُمانی)، میداند (نیز ← عقیلی علوی شیرازی، همانجا). همچنین در متون قدیم به استفاده از دراج بهعنوان طعمه برای تربیت پرندگان شکاری اشاره شدهاست (نَسَوی، ص 93، 163، پانویس149، مقدمة غروی، ص 59ـ60، 64؛ عباسی، ص 40، 42، 46، 73ـ74؛ جهانگیر، ص 198ـ 199؛ حسامالدوله، ص 28). به نوشتة سیلوا ای فیگروآ (ص 146)، فراوانی دراج در باغهای شیراز بهسبب درامانبودن آنها از شکار بودهاست. ظلالسلطان در خاطرات خود از آسانبودن شکار دراج (← ج1، ص 103)، وجود دراج در نقاط مختلف ایران و وفور آن بهویژه در لرستان (← ج 2، ص 610، 612، 747ـ748) سخن گفتهاست. نقوشی از دراج بر گچکاریهای تیسفون (← بالتروشایتس ، ص 614؛ )بررسی هنر ایرانی( ، ج 7، لوحة172)، ظروف فلزی ساسانی (آکرمن ، 1977ب، ص 714؛) بررسی هنر ایرانی(، ج7، لوحة216؛ نیز ← آکرمن، 1977الف، ص 809)، سفالینههای دورة اسلامی (پوپ ، 1977الف، ص1511؛ )بررسی هنر ایرانی(، ج9، لوحةB588) و همچنین آثار نقاشان ایرانی دورة اسلامی وجود دارد (← پوپ، 1977ب، ص32؛ ) بررسی هنر ایرانی(، ج10، لوحة899 ؛ ورما ، تصویر1، نیز← ص 41، 125، 129، 149). تشخیص اینکه پیشینیان کدامیک از زیرگونههای دراج را میشناختهاند مشکل است، اما با توجه به وصف ابنسیده (همانجا) و دمیری (همانجا) شاید پرندة مورد نظر زیرگونة F.f. francolinusباشد.ادبیات، احکام و باورها. پیشینیان دراج را پرندهای مبارک و بشارتدهندة فصل بهار و فراوانی نعمت و آواز آن را نوعی شکرگزاری برای تداوم نعمتها میدانستند (← قزوینی، همانجا؛ دمیری، ج 2، ص 350). در ادبیات فارسی به ویژگیهای مختلف این پرنده، از جمله آواز، رنگارنگی پرها، مطبوع بودن گوشت، و شکار آن توجه شدهاست (← منوچهری، ص 59، بیت 870 ، ص 109، بیت 1430، ص 175، بیت 2226، ص 182، بیت 2294، ص 187، بیت 2334؛ نظامی، ص 553، 918؛ فردوسی، ج 7، ص 289، بیت446). در مَثَلهای عربی نیز خواست ناممکن را به شکار غیرممکنِ دراج از بیشه شیر تشبیه کردهاند (← جاحظ، ج 1، ص 229؛ دمیری، ج 2، ص 352). دیدن دراج در خواب به کسب مال و امثال آن تعبیر شدهاست (← ابنسیرین، ص237؛ دمیری، ج 2، ص 353؛ نیز ← شهمردان ابنابیالخیر، ص484).طبع و خواص. گوشت دراج را در درجة دوم و گاه سوم گرم و خشک میدانستند (هروی، ص 292؛ حمداللّه مستوفی؛ انطاکی؛ عقیلی علوی شیرازی، همانجاها) که در خواص دارویی بهتر از گوشت دیگر پرندگان همنوعش، از جمله کبک و فاخته، است. خشکی و گرمیاش کمتر از گوشت تذرو و لطیفتر از آن و در افزایش قوای فهم مفید است (ابنسینا، ج 1، کتاب 2، ص 481). گوشت دراج در درمان تب یک روزه ناشی از غم به کار میرفتهاست (اخوینی بخاری، ص 654). گوشت آن سبکتر و زودگوارتر از دیگر ماکیان دانسته شده و شکم را میبندد، زَهره آن قویتر از دیگر پرندگان و در درمان آبریزش چشم سودمندتر از آنهاست و بعد از ماکیان و چند پرندة دیگر بهترین تخم را دارد (هروی، ص 291ـ292، 294، 328). بهنظر ابنبطلان (ص87) اثربخشی زرشکبا (آش زرشک) با گوشت دراج برای گرممزاجان و صفراویان بیشتر است (نیز← ص 97؛ قس انطاکی؛ عقیلی علویشیرازی، همانجاها، که آن را برای گرممزاجان زیانآور دانستهاند). پیه آن آرامبخش درد گوش (دمیری، همانجا) و گوشتش مصلح دوران نقاهت (انصاریشیرازی، همانجا) ذکر شدهاست. گوشت آن برای سردمزاجان مفید و خون، کیسه صفرا و سرگین آن در بهبودی جای زخم مفید دانسته شدهاست (انطاکی، همانجا). عقیلی علوی شیرازی (همانجا) پس از شرح کوتاهی از چهار نوع مختلف آن در هند، آن را مقوی معدة سرد و انواع ترشیها را مصلح مضرت آن برای محروران ذکر کردهاست. بهمنظور نرم شدن گوشت دراج، آن را در ابتدای شب ذبح میکردند (جاحظ، ج 1، ص 299). در آشپزی قدیم نیز از گوشت دراج در تهیة انواع غذاها استفاده میشد (← باورچی بغدادی، فهرست خوراکیها، ذیل «دراج»). دربارة خواص دراج در از بین بردن خشم، رهایی از غم و ناراحتی قلبی احادیثی از معصومین علیهمالسلام نقل گردیدهاست (←مجلسی، ج 62، ص 43ـ 45).منابع : ابنبطلان، تقویمالصحة، ترجمة فارسی از مترجمی نامعلوم (اواخر قرن پنجم/ اوایل قرن ششم)، چاپ غلامحسین یوسفی، تهران 1366ش؛ ابنسیده، المُخَصـَّص، بیروت 1417/ 1996؛ ابنسیرین، تفسیرالاحلام الکبیر، بیروت 1409/ 1988؛ ابنسینا؛ اخوینی بخاری؛ ارسطو، طباعالحیوان، ترجمة یوحنابن بطریق، چاپ عبدالرحمان بدوی، کویت 1977؛ درک ا. اسکات، حسین مروج همدانی ، علی ادهمی میرحسینی، پرندگان ایران، تهران 1354ش؛ علیبن حسین انصاریشیرازی، اختیارات بدیعی (قسمت مفردات)، چاپ محمدتقی میر، تهران 1371ش؛ داوودبن عمر انطاکی، تذکرة اولیالالباب ]و[ الجامع للعجب العُجاب، ]قاهره[ 1416/ 1996؛ محمدعلیبن بوداق باورچی بغدادی، کارنامه در باب طباخی و صنعت آن، در کارنامه و مادةالحیوة: متن دو رساله در آشپزی از دورة صفوی، چاپ ایرجافشار، تهران : سروش، 1360ش؛ محمدحسینبن خلف برهان، برهان قاطع، چاپ محمد معین، تهران 1361ش؛ عمروبن بحر جاحظ، کتابالحیوان، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر ?]1385ـ 1389/ 1965ـ 1969[، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ اسماعیلبن حماد جوهری، الصحاح: تاجاللغة و صحاح العربیة، چاپ احمد عبدالغفور عطار، بیروت ]بیتا.[، چاپ افست تهران 1368ش؛ جهانگیر، امپراتور هند، جهانگیرنامه ]یا [توزک جهانگیری، چاپ محمد هاشم، تهران 1359ش؛ طلعت حبیبی و محمدمهدی راعی، جانورشناسی عمومی، ج 4، تهران 1380ش؛ تیموربن حسینعلی حسامالدوله، بازنامه ناصری، ]بیجا، بیتا.[؛ مهری حقانی، «کوچ تا همیشه»، ایران، ش 3990، 12 مرداد 1387؛ حمداللّه مستوفی، کتاب نزهتالقلوب، چاپ سنگی بمبئی ] 1311[؛ دانشنامه پرندگان: کلیات و اقلیمشناسی، گردآورنده و ویراستار: علی ادهمی میرحسینی، تهران: بنیاد دانشنامة بزرگ فارسی، 1384ش؛ محمدبن موسی دمیری، حیاةالحیوانالکبری، چاپ ابراهیم صالح، دمشق 1426/ 2005؛ کولن ریچاردسون، طیورالامارات، ترجمة ساعد محمد عوضی، ]دبی [1992؛ محمودبن عمر زمخشری، پیشرو ادب، یا، مقدمةالادب، چاپ محمدکاظم امام، تهران 1342ـ1343ش؛ گارسیا د سیلوا ای فیگروآ، سفرنامه دن گارسیا د سیلوا فیگوئروآ، سفیر اسپانیا در دربار شاهعباس اول، ترجمة غلامرضا سمیعی، تهران 1363ش؛ شهمردانبن ابیالخیر، نزهتنامه علائی، چاپ فرهنگ جهانپور، تهران 1362ش؛ مسعودمیرزابن ناصر ظلالسلطان، خاطرات ظلالسلطان، چاپ حسین خدیوجم، تهران 1368ش؛ خدایارخان عباسی، ]قوانین الصیاد[، چاپ داگلاس کریون فیلات، کلکته 1908؛ عقیلی علوی شیرازی؛ ابوالقاسم فردوسی، شاهنامة فردوسی، ج 7، چاپ م.ن. عثمانوف، مسکو 1968؛ اسکندر فیروز، حیاتوحشایران: مهرهداران، تهران 1378ش؛ زکریابن محمد قزوینی، عجایب المخلوقات و غرائب الموجودات (تحریر فارسی)، چاپ نصراللّه سبوحی، ]تهران[1361ش؛ مجلسی؛ محمد مکری، فرهنگ نامهای پرندگان در لهجههای غرب ایران: لهجههای کردی، تهران 1361ش؛ جمشید منصوری، راهنمای صحرائی پرندگان ایران، تهران 1379ش؛ احمدبن قوص منوچهری، دیوان، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1347ش؛ علیبن احمد نَسَوی، بازنامهها، چاپ علی غروی، تهران 1354ش؛ الیاسبن یوسف نظامی، کلیات خمسه حکیم نظامی گنجوی، مقدمه و شرححال از شبلی نعمانی، چاپ م. درویش، تهران 1366ش؛ هروی؛Phyllis Ackerman, "sāsānian seals", in A Survey of Persian art, ed. Arthur Upham Pope, vol.2, Tehran: Soroush, 1977a; idem, "Textiles through the Sāsānian period", in ibid, 1977b; Aristoteles, The complete works of Aristotle, ed. Jonathan Barnes, Princeton, N. J. 1995; Jurgis Baltrušaïtis,"Sāsānian Stucco. A: Ornamental", in A Survey of Persian art, ibid; François Hüe and R.D. Etchécopar, Les oiseaux du proche et du Moyen Orient de la Méditerranée aux contreforts de L'Himalaya, Paris 1970; International Union for the Conservation of Nature and Natural Resources (IUCN), The IUCN Red List of threatened species, IUCN 2011. Retrieved Feb. 29, 2012 from http://www.iucnredlist. org; Henry George Liddell and Robert Scott, A Greek- English Lexicon, Oxford 1977; Arthur Upham Pope, "The ceramic art in Islamic times: the history", in A Survey of Persian art, vol.4, ibid, 1977a;idem ,"The significance of Persian art", in ibid, vol. 1, 1977b; A Survey of Persian art, ed. Arthur Upham Pope, Tehran: Soroush, 1977; Som Prakash Verma, Mughal painter of flora and fauna: Ustād Mansūr, New Delhi 1999.
دُرنا، از راستة درناسانان (کُلَنگیان )، تیرة درنا ، با یک جنس و پانزدهگونه. درناسانان پرندههای بزرگی با طول متوسط 112 تا 114 سانتیمترند که پا و گردن و بالهای دراز و منقار بلند و سختی دارند. رنگ آنها ترکیبی است از خاکستری، سفید و سیاه. این پرندگان همهچیزخوارند. آنها غالباً شبها و نزدیکیهای سحرگاه پرواز میکنند و صدای خشنی دارند که مشهور است و باعث شکارشدن آنها میشود. جوجههای آنها زودرساند و برای مدت کوتاهی به مراقبت والدین نیاز دارند (فیروز، ص 259؛ اسکات و همکاران، ص 116؛ حبیبی و راعی، ج 4، ص 375ـ376؛ منصوری، ص 112ـ114؛ او و اچکوپار ، ص 233). جمعیت این پرنده طی سالهای اخیر به شدت کاهش یافته چنانکه از مهمترین پرندگانِ در معرض خطر انقراض است.درنا در تمام قارههای جهان، بهجز امریکای جنوبی و قطب جنوب، وجود دارد (گژیمک، ج 9، ص 24). تنها سه گونة آن در خاورمیانه و خاور نزدیک مشاهده شدهاست (دانشنامة پرندگان، ص 181). دستههای درنا برای بهحداقلرساندن انرژی مصرفی، در یک خط و به شکل هشت پرواز میکنند (منصوری، ص 112؛ اسکات و همکاران، ص 116ـ117؛ ) علوم جانوری(، ج 2، ص 123؛ نیز ← گژیمک، ج 8 ، ص 29، 400، ج 9، ص 1ـ3، 23ـ36؛ فیروز، ص 208).انواع درنا عبارتاند از: 1) درنای معمولی، با نام علمی Grus grus، به طول 112 تا 115 سانتیمتر، تندپرواز و دارای دو زیرگونه. این درنا زمستان را بیشتر در سواحل مدیترانه، جنوب آسیا و شمال و شرق افریقا، بهویژه در شمال خط استوا، میگذراند. در ایران بهصورت زمستانگذر معمولی، نزدیکی تالابهای امن در ناحیة خزر دیده میشود (برای نقشة پراکندگی در ایران ← اسکات و همکاران، ص 369، نقشة 91؛ منصوری، همانجا). پرواز زمستانی آنها اواخر مهر و بازگشت به زادگاهشان اوایل فروردین است (قیسی، ج 2، ص 88 ؛ او و اچکوپار، ص 234؛ دانشنامة پرندگان، ص 156).2) درنای کوچک، با نام علمی Anthropoides virgo (Grus virgo)، به طول 95 تا 96 سانتیمتر. این درنا در شمالشرق افریقا، شمال دریای سیاه، مغولستان، هند، برمه و بهندرت در ژاپن زندگی میکند و در دستههای بزرگ به جنوب ایران، عراق و قبرس مهاجرت میکند. در سالهای اخیر بهصورت اندک و عبوری فقط در حوالی دریای خزر، آذربایجان و ناحیة مرکزی فارس دیده شدهاست (او و اچکوپار، ص 236ـ237؛ فیروز،ص 260؛ اسکات و همکاران، ص 117).3) درنای سیبری یا سفید، با نام علمی(Grus leucogeranus) Leucogeranus lencogeranus، به طول 130 تا 140 سانتیمتر، از پرندگان نادر جهان است. آشیانه را در نقاط کاملاً پنهان، روی زمین و زیر بوتهها میسازد. این درنا در شمالغرب و شمالشرق سیبری زندگی میکند و زمستان را در آسیا میگذراند. دارای سه جمعیت است، که زمستانها بهترتیب از سیبری به ایران (بهصورت زمستانگذر کمیاب به جنوب دریای خزر، از شرق قفقاز تا سیستان)، شمال هند و چین مهاجرت میکنند (گژیمک، ج 9، ص 28؛ منصوری، ص 113ـ 114؛ او و اچکوپار، ص 235ـ236؛ اسکات و همکاران، ص 356؛ فیروز، همانجاها).واژگان. درنا را به فارسی کُلَنْگ میگویند (← بندهش، ص 79). با ورود واژههای ترکی به فارسی دری در اواخر دورة سامانیان و افزایش این واژهها در دورة غزنویان و سلجوقیان و دورههای بعدی (دولتآبادی، ص هشت) نام ترکی تُرنا/ تورنا/ طورنه/ دورنا و دیگر واژههای مشابه برای نامیدن این پرنده در فارسی نیز بهکار گرفته شد (← کاشغری، ج 3، ص 181؛ حمداللّه مستوفی، ص 158؛ استرآبادی، ذیل «تورنا»، ص 115؛ اولغون و درخشان، ذیل "Turna"). آن را به عربی کَماکی، غِرْنَوق (عرنیق، غُرْنَیْق، غَرْنَیْق) و نیز کُرکی یا کُرک میگویند (← جوهری، ذیل «الغرنیق»؛ جرجانی، ص 605؛ زمخشری، قسم 1، ص 475؛ قزوینی، ص 128، 442) که احتمالا برگرفته از نوع صدای این پرنده است. به هندی آن را کَوْنَج گویند (عقیلی علوی شیرازی، ص740). ارسطو (1971، ص 257) نام آن را بهصورت نوشتهاست. واژة لاتینی grus نیز برگرفته از صدای فریاد این پرنده است (← ارنو و میله ، ذیل "Gru(s"؛ د.جودائیکا، ذیل "Crane"؛ برای کنیهها ← دمیری، ج 3، ص 572). این پرنده در گویشهایی که ریشه در زبان پهلوی دارند نیز با واژههایی مشابه کلنگ نامیده میشود، از جمله در زبانها و گویشهای غرب کشور مثل کردی، لری و لکی بهصورتهای قُلنِگ/ قُلنِگَه/ قُرِنگ و قازقُلنِگ/ غازقُلنِگ میآید (← ایزدپناه، 1363ش؛ همو، 1367ش، ذیل «قازقلنگ»؛ مکری، ص 102ـ103) که شاید برگرفته از شباهت درنای کوچک به گونهای غاز، از نظرِ اندازه، باشد (← انطاکی، ج 1، ص 310).پیشینه. در عهد قدیم (ارمیاء نبیّ، 7: 8) ارمیای نبی از قوم بنیاسرائیل گلایه کرده و گفتهاست حتی پرندگانی چون درنا زمان مهاجرت خود را میدانند، اما قوم من به حکم خدا دانا نیستند (نیز ← اشعیاء نبیّ، 14:38؛ هاکس ، ذیل «پرستوک»). در بندهش (همانجا) کلنگ یک سرده (نوع) از 110 سرده پرندگان است. در منابع تاریخی از کاخ ضحاک که به شکل درنا ساخته شدهبود، باعنوان کلنگدیس نام برده شدهاست (← حمزه اصفهانی، ص 33؛ مجملالتواریخ و القصص، ص 41) که بازتابدهندة افسانههایی است که دربارة درنا در ایران و بینالنهرین وجود داشتهاست (د.ایرانیکا، ذیل "Crane"). در متون تاریخی به ریختشناسی و خصلتهای رفتاری این جانور توجه شدهاست، چنانکه درناها را تنها پرندگانی دانستهاند که رنگ پرهایشان متغیر است و با برابر شدن طول شب و روز و بهسبب ترس از تغییر هوا بهصورت گروهی مهاجرت میکنند. آنها هنگام مهاجرت از بین خود رهبر و نگهبانی برمیگزینند، بقیه بهدنبال رهبر پرواز میکنند و در طول پرواز دیگر پرندگان گروه، به نوبت این دو وظیفه را بهعهده میگیرند. درناها برای دورماندن از خطر در ارتفاعات بالا پرواز میکنند. هنگام خواب سرشان را بهزیر بال خود میبرند و برای سبککردن خواب به حالت ایستاده روی دو پا میخوابند. پرنده نگهبان نمیخوابد و با احساس خطر فریاد میکند (ارسطو، 1971، ص 189ـ190؛ همو، 1977، ص129، 330ـ331، 400؛ جاحظ، ج5، ص538ـ 539؛ ابوحیان توحیدی، ج 1، ص 187ـ188). آنها دور از مردم و درندگان میخوابند (شهمردانبن ابیالخیر، ص 136). همچنین در عجایبالمخلوقات قزوینی (ص442ـ 443) آمدهاست که درنا از ترس آنکه پایش در زمین فرو رود، آهسته پا روی زمین میگذارد.دربارة نحوة شکار این پرنده در متون قدیم مطالبی آمدهاست، از جمله دربارة حیوانات شکاری و پرندگانی که با استفاده از آنها به شکار درنا میپرداختهاند، سختبودن این شکار و نحوة ویژة تربیت و آزمودن پرندگان شکاری به این منظور، بهویژه با استفاده از خود درنا و حتی شکار برخی حیوانات نظیر آهو و کبوتر بهوسیلة درنا اشاره شدهاست (← نسوی، فهرست نام جانداران، ص 190، ذیل «کلنگ»؛ عباسی، ص 12، 48ـ49، 53ـ54، 57؛ نیز ← تاورنیه، ص 23). در منابع دیگر آمده که اگر باقلا را با گوگرد بپزند و کلنگ آن را بخورد، میافتد و دیگر توان حرکت نخواهد داشت (← جمالی یزدی، ص 75ـ76؛ قزوینی، ص 331). در قدیم شکار درنا یکی از مهمترین و باشکوهترین شکارها بودهاست. بهگفتة تیموربن حسینعلی حسامالدوله (ص 122ـ123)، بازدار دورة قاجار که تربیتکنندة باز برای شکار درنا بودهاست، هنگامی که پرندة شکاری درنایی را شکار کند درناهای دیگر به پرندة شکاری حمله میبرند و این حرکت را تا آزاد کردن درنای گرفتارشده ادامه میدهند. ظلالسلطان ضمن توصیف مختصری از درنا، به سخت و درعینحال تماشاییبودن شکار درنا و نیز رایجبودن آن در بین ترکها و عربها و فراوانی و شکار این پرنده در همهجا بهویژه در مناطق مختلف اصفهان و فارس اشاره کردهاست (← ج 2، ص 490، 493، 733ـ734). با توجه به شرح منابع قدیم، تشخیص اینکه قدما کدامیک از گونههای درنا را میشناختهاند مشکل است. اینکه ارسطو (1977، ص 128) آن را پرندهای در جوانی خاکستریرنگ دانستهاست و نیز نوشتههای انطاکی (ج 1، ص310) مبنی بر رنگ سیاه برّاقِ صورت و هماندازه بودنش با غاز، شاید منظور درنای کوچک باشد. از سوی دیگر دمیری (ج 3، ص 285) آن را پرندهای سفید با گردن دراز وصف کرده که بهگمان همان درنای سیبری است. کلنگِ ذکرشده در قوانینالصیاد عباسی نیز با درنای معمولی تطبیق دارد (← ص 48 و پانویس 2).باورها، ادبیات و احکام. ارسطو (1977، ص 332 و پانویس3) این باور مردم را که درناها سنگی برای جستجوی مسیر در خود دارند، رد کردهاست. درنا در اساطیر ملتهای مختلف شرق و غرب بارها وصف گردیده (← دانشنامه اساطیر جهان، ص 510؛ کریستی ، ص 192) و حتی گاه مقدس شمرده شدهاست (← ابنفضلان، ص 74).به گفتة جیمز هاکس (همانجا، به نقل از آریستوفانس و هلسیود) شنیدن صدای درنا نشاندهندة فرارسیدن زمان کشاورزی بوده و در ادبیات فارسی نیز درنا نشانة وجود آب و آبادانی است (← فردوسی، ج 6، ص 1605، بیت 1897). در تاریخ اسلام افسانهای باعنوان غرانیق ]درناها[ معروف است. بنابر روایتهای تاریخی، قریش به هنگام طواف کعبه سرودی در ستایش بتهایشان میخواندند که در آن بتهایشان را، غرنوقهای عالم بالا و مایة شفاعت میدانستند (← ابنکلبی، ص 19؛ برای تفصیل داستان ← قاضیعیاض، ج 2، ص 748ـ768؛ سیوطی، ص156ـ157، 171؛ نیز ← غرانیق*). همچنین بهویژگیهای مختلف این پرنده از جمله، رنگ آن، صفوف منظم بههنگام پرواز، قدرت و طول پرواز، مهاجر بودن، آوای نامفهوم داشتن و ترسوبودن، بهشکلهای مختلف در ادبیات فارسی و امثال توجه شدهاست (← فردوسی، ج7، ص2225، بیت 1952؛ منوچهری، ص52، 136، 182ـ183؛ اسدیطوسی، ص 453؛ دمیری، ج3، ص579ـ580؛ دهخدا، ج3، ص1201ـ1230). در خواب دیدن درنا را به ریاست و مال، منفعت در شراکت و سفر دور تعبیر کردهاند (← دمیری، ج 3، ص 580ـ581؛ آملی، ج 3، ص246).طبع و خواص. طبع گوشت درنا را در درجة دوم خشک و گرم یا سرد (تیاذوق و یوحنا، به نقل ابنبطلان، ص 62) دانستهاند. حکمای مشهور ایرانی از جمله ابنسینا و رازی به خواص درنا نپرداختهاند. فقط رازی (ص 24) به اصلاح روش پخت آن اشاره کردهاست.خوردن گوشت آن برای جوانان و گرممزاجان مفیدتر است، اما خون را غلیظ میکند و بهتر است در زمستان خورده شود (ابنبطلان، ص 62ـ63). زَهره آن برای لَقْوِه (جمالییزدی، ص 75ـ76)، و مغز آن برای شبکوری و فراموشی (ابنبیطار، ج 4، ص 66، به نقل از شریف)، و بازکردن سُدَد و در درمان قولنج مفید است (انطاکی، همانجا). خونش آرامبخش نِقْرس و پرهایش زداینده بواسیر است (انطاکی، همانجا) و نیز برای درد کلیه و مثانه و ورم و صلابت طحال و در تقویت حافظه کاربرد دارد (حکیم مؤمن، ص 219؛ نیز ← انصاری شیرازی، ص 376؛ عقیلی علوی شیرازی، ص 740ـ741). گوشت درنا دیرپز، دیرگوار، رگ و پی آن زیاد و سخت است و پخت آن نیازمند به کارگیری برخی روشهای خاص است (ابنبیطار، همانجا، به نقل از جالینوس؛ رازی، همانجا؛ هروی، ص 293؛ ابنبطلان، همانجا). ظلالسلطان (ج 3، ص 733) گوشت آن را برای تهیه حلیم، مناسب دانستهاست.زیستگاهها و برنامههای حفاظتی. تا 1354ش، فقط چند گزارش قدیمی از درنای سیبری در سواحل دریای خزر و سیستان وجود داشت و از حدود پنجاه سال قبل از آن در ایران مشاهده نشدهبود (← اسکات و همکاران، ص 356). از 1356ش با قرار گرفتن این گونه در رده «بهشدت در معرض خطر» برنامه بزرگی برای حفاظت از آن بههمت ولادیمیر فلینت ، پرندهشناسی روس، و با همکاری بنیاد بینالمللی درنا شروع شد. تقریباً در همان سالها انجمن درنای سیبری با تلاشهای الن واسالو (توکلی)، پژوهشگر فنلاندی مقیم ایران، بنیانگذاری شد. سپس در 1370ش، در کنوانسیون حفاظت از گونههای مهاجر یادداشت تفاهمی بین نُه کشورِ مسیر مهاجرت این پرنده به امضا رسید و با حمایت سازمان تسهیلات محیط زیست جهانی طرحی اختصاصی برای حفاظت از زیستگاههای این پرنده در روسیه، قزاقستان، ایران و چین درنظر گرفتهشد (گژیمک، ج 9، ص 29؛ خبرگزاری جمهوری اسلامی، 1390ش). این طرح از زمستان 1375ش در ایران شروع شدهاست (فیروز، ص260؛ طرح زیستگاه درنای سیبری ، 2009؛ بنیاد بینالمللی درنا، 2010). از 1383ش، جشن روز درنا هر سال در هشتم اسفند در هشت کشور جهان از جمله ایران برگزار میشود (حفاظت مسیر پرواز درنای سیبری ، 2012). در ایران تاکنون سه همایش بینالمللی برای جلوگیری از انقراض درنای سیبری برگزار شده که آخرین آنها اسفند 1386 در فریدونکنار بودهاست (← دنیای اقتصاد، سال 6، ش 1476، 16 اسفند 1386، ص 29).منابع : علاوه بر کتاب مقدس؛ شمسالدین محمدبن محمود آملی، نفائسالفنون فی عرایسالعیون، ج 3، چاپ ابوالحسن شعرانی، تهران 1379؛ ابنبطلان، تقویمالصحة، ترجمة فارسی از مترجمی نامعلوم (اواخر قرن پنجم/ اوایل قرن ششم)، چاپ غلامحسین یوسفی، تهران 1366ش؛ ابنبیطار؛ ابنفضلان، رحلة ابنفضلان الی بلاد الترک و الروس و الصقالبة، 921، چاپ شاکر لعیبی، ابوظبی 2003؛ ابنکلبی، کتاب الاصنام، چاپ احمد زکیپاشا، قاهره 1332/ 1914؛ ابوحیان توحیدی، کتاب الامتاع و المؤانسة، چاپ احمد امین و احمد زین، بیروت ]بیتا.[؛ ارسطو، طباعالحیوان، ترجمة یوحنابن بطریق، چاپ عبدالرحمان بدوی، کویت 1977؛ همو، فی کون الحیوان: المقالات 15ـ19 من کتاب الحیوان، ترجمة من الیونانیة الی العربیة نُسبَت الی یوحنابن بطریق، چاپ یان بروکمان و یوان دروسارت لولوفس، لیدن 1971؛ محمدمهدیبن محمدنصیر استرآبادی، سنگلاخ: فرهنگ ترکی به فارسی از سده دوازدهم هجری، چاپ روشن خیاوی، تهران 1374ش؛ علیبن احمد اسدیطوسی، گرشاسبنامه، چاپ حبیب یغمائی، تهران 1354ش؛ درک ا. اسکات، حسین مروج همدانی، و علی ادهمی میرحسینی، پرندگان ایران، تهران 1354ش؛ علیبن حسین انصاریشیرازی، اختیارات بدیعی (قسمت مفردات)، چاپ محمدتقی میر، تهران 1371ش؛ داوودبن عمر انطاکی، تذکرة اولیالالباب]و [الجامع للعجب العُجاب، ]قاهره[ 1416/1996؛ ابراهیم اولغون و جمشید درخشان، فرهنگ ترکی به فارسی =Türkçe-Farsça sözlük، ]تهران[ 1350ش؛ حمید ایزدپناه، فرهنگ لری، تهران 1363ش؛ همو، فرهنگ لکی، تهران 1367ش؛ بندهش، ]گردآوری [فرنبغ دادگی، ترجمة مهرداد بهار، تهران: توس، 1369ش؛ عمروبن بحر جاحظ، کتاب الحیوان، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر ?]1385ـ1389/ 1965ـ 1969[، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ اسماعیلبن حسین (حسن) جرجانی، کتاب الاغراض الطبیة و المباحث العلائیة، عکس نسخة مکتوب در سال 789 هجری محفوظ در کتابخانة مرکزی دانشگاه تهران، تهران 1345ش؛ مطهربن محمد جمالی یزدی، فرّخنامه : دائرةالمعارف علوم و فنون و عقائد، چاپ ایرج افشار، تهران 1346ش؛ اسماعیلبن حماد جوهری، الصحاح: تاجاللغة و صحاحالعربیة، چاپ احمد عبدالغفور عطار، بیروت ]بیتا.[، چاپ افست تهران 1368ش؛ طلعت حبیبی و محمدمهدی راعی، جانورشناسی عمومی، ج 4، تهران 1380ش؛ تیموربن حسینعلی حسامالدوله، بازنامه ناصری، ]بیجا، بیتا.[؛ محمدمؤمنبن محمدزمان حکیممؤمن، تحفه حکیم مؤمن، چاپ سنگی تهران 1277، چاپ افست 1378؛ حمداللّهبن ابیبکر حمداللّه مستوفی، کتاب نزهتالقلوب، چاپ سنگی بمبئی ] 1311[؛ حمزةبن حسن حمزه اصفهانی، کتاب تاریخ سنی ملوکالارض و الانبیاء علیهم الصلوة و السلام، برلین 1340؛ خبرگزاری جمهوری اسلامی، 1390ش.Retrieved Aug.1, 2012, from http://www.irna.ir/News Show.aspx? NID=30707204;دانشنامه اساطیر جهان، زیرنظر رکس وارنر، برگردانِ ابوالقاسم اسماعیلپور، تهران: اسطوره، 1386ش؛ دانشنامه پرندگان: کلیات و اقلیمشناسی، گردآورنده و ویراستار: علی ادهمی میرحسینی، تهران: بنیاد دانشنامة بزرگ فارسی، 1384ش؛ محمدبن موسی دمیری، حیاةالحیوان الکبری، چاپ ابراهیم صالح، دمشق 1426/2005؛ عزیز دولتآبادی، فرهنگ واژههای ترکی و مغولی در متون فارسی، تبریز 1386ش؛ علیاکبر دهخدا، امثال و حکم، تهران 1363ش؛ محمدبن زکریا رازی، کتاب منافعالاغذیة و دفع مضارها، مصر 1305، چاپ افست تهران : مؤسسة مطالعات تاریخ پزشکی، طب اسلامی و مکمل، 1382ش؛ محمودبن عمر زمخشری، پیشرو ادب، یا، مقدمةالادب، چاپ محمدکاظم امام، تهران 1342ـ1343ش؛ عبدالرحمانبن ابیبکر سیوطی، لبابالنقول فی اسباب النزول، چاپ محمد محمد تامر، قاهره 2004؛ شهمردانبن ابیالخیر، نزهتنامه علائی، چاپ فرهنگ جهانپور، تهران 1362ش؛ مسعودمیرزابن ناصر ظلالسلطان، خاطرات ظلالسلطان، چاپ حسین خدیوجم، تهران 1368ش؛ خدایارخان عباسی، ]قوانین الصیاد[، چاپ داگلاس کریون فیلات، کلکته 1908؛ عقیلی علوی شیرازی؛ ابوالقاسم فردوسی، شاهنامة فردوسی، از روی چاپ وولرس، تهران 1314ش؛ اسکندر فیروز، حیات وحش ایران: مهرهداران، تهران 1378ش؛ عیاضبن موسی قاضیعیاض، الشفا بتعریف حقوق المصطفی، چاپ علیمحمد بجاوی، بیروت ] 1977[؛ زکریابن محمد قزوینی، عجایبالمخلوقات و غرائب الموجودات (تحریر فارسی)، چاپ نصراللّه سبوحی، ]تهران[ 1361ش؛ توفیق یوسف قیسی، دلیل الطیور فی قطر، دوحه ] 1990[؛ محمودبن حسین کاشغری، کتاب دیوان لغاتالترک، ]استانبول[ 1333ـ1335؛ آنتونی کریستی، شناخت اساطیر چین، ترجمة باجلان فرخی، تهران 1373ش؛ مجملالتواریخ و القصص، چاپ محمدتقی بهار، تهران: کلاله خاور، 1318ش؛ محمد مکری، فرهنگ نامهای پرندگان در لهجههای غرب ایران: لهجههای کردی، تهران 1361ش؛ جمشید منصوری، راهنمای صحرائی پرندگان ایران، تهران 1379ش؛ احمدبن قوص منوچهری، دیوان، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1347ش؛ علیبن احمد نسوی، بازنامه، چاپ علی غروی، تهران 1354ش؛ جیمز هاکس، قاموس کتاب مقدس، بیروت 1928، چاپ افست تهران 1349ش؛ هروی؛Animal sciences, ed. Allan B. Cobb, New York: Macmillan Reference USA, 2000; Encyclopaedia Judaica, Jerusalem 1978-1982, s.v. "Crane" (by Jehuda Feliks); EIr., s.v. "Crane" (by Hūšang A‘lam); A. Ernout and A. Millet, Dictionnaire étymologique de la langue Latine, Paris 1985; Bernhard Grzimek, Grzimek's animal life encyclopedia, Detroit 2003-2004; François Hüe and R. D. Etchécopar, Les oiseaux du proche et du moyen Orient de la Méditerranée aux contreforts de l'Himalaya, Paris 1970; International Crane Foundation, 2010. Retrieved July 29, 2012, from http://www.savingcranes.org/ siberian- crane.html; Siberian Crane Flayway Conservation. org/ Retrieved July 29, 2012 from http:// sibeflyway. education/crane-celebration; Siberian Crane Wetland Project, 2009. Retrieved July 29, 2012, from http:// www.scwp.info/iran/; Jean-Baptiste Tavernier, Les six voyages de Turquie et de Perse, introduction et notes de Stéphane Yerasimos, Paris 1981.
ذُباب، نام عربی مگس و گاه گروهی از حشرات، همچون پروانه و زنبور عسل، در آثار دوره اسلامی. در زیستشناسی جدید، ذباب به همه حشرات راسته دوبالان از گروه حشرات با دگردیسی کامل بهجز تبار باریکشاخگان یا پشهها اطلاق میشود (← حبیبی، ج 3، ص 186؛ صعیدی، ص 94؛ جاویدپور، ص 174؛ معلوف، ص 108). سر نیمکرهای آنها با گردنی باریک به سینه متصل میشود و دارای چشمان مرکّب و بزرگ، شاخکهای سه ـ شش بندی و یک جفت بال هستند و انواع متعددی را شامل میشوند. مگسها در ازبینبردن مواد زائد و جانوران مرده و درحال فساد یا گردهافشانی گیاهان، مفیدند و برخی با لیسیدن، گازگرفتن یا نیشزدن موجب انتقال بیماری و درد به انسان و جانوران میشوند یا آفت محصولات کشاورزی بهشمار میآیند. برخی از آنها در غذای حیوانات، پرندگان و ماهیها، و در تعادل و ادامه حیات مؤثرند (حبیبی، ج 3، ص 186، 192ـ198؛ عطوفت شمسی، ص 166ـ167).واژگان. صورت اوستایی آن مخشی (maxsI() است (← بهرامی، دفتر2، ص 1077؛ پورداود، بخش 1، ص 198) و در پهلوی آن را مکس (makas)، مگس (magas) و مخش(maxs) گفتهاند که به تلفظ کنونی مگس نزدیک است. همچنین در پهلوی، عبارت کرک مگس (kurk magas) به معنای مگس حیوانات آمدهاست (← مکنزی ، ص 53، 55؛ فرهوشی، ذیل "Kurk magas"؛ نیز ← بندهش، ص 97ـ99). در سنسکریت، مخشیکا (maxs(ika) به معنای مگس است (پورداود، همانجا). ارسطو (1971، ص 229) آن را بهصورت آوردهاست. علاوهبر واژه عربی ذباب از ریشه «ذب ب» به معنای «بسیار حرکت کرد» (به علت زیادی حرکات و جنبوجوش آن؛ ابنمنظور، ذیل «ذبب»)، آن را خَرَشَه (محرکه) نیز گویند (← زمخشری، 1342ـ1343ش، قسم 1، ص 465؛ دمیری، ج 2، ص 404ـ405؛ نیز ← صفیپوری، ذیل «خرش»؛ برای کنیهها ← دمیری، ج 2، ص 405).تاریخچه. در وندیداد بارها به مگس اشاره شدهاست (← اوستا، ج 2، فرگرد5، بند3ـ4، فرگرد7، بند2ـ3، فرگرد8، بند16ـ18، 69ـ70؛ نیز ← ادامه مقاله). در عهد قدیم (کتاب اشعیاء نبی، :7 18ـ19)، مگس از واسطههای خدا دانسته شدهاست که برای تنبیه مردم به بوتهها و درختان مرغوب حمله میکند. در بندهش (ص 98)، مگس لاجوردی (سبز)، مگس سیاه و مگس انگبین (زنبور عسل) سهگونه مگس از گروه خَرَفْسْتران (جانوران اهریمنی) ذکر شدهاست. جیمز هاکس(ذیل «مگس») از فراوانی نوعی مگس بزرگجثه، به بزرگی زنبور و مشهور به مگس حبشی در مصر و یهودیه (فلسطین)، یاد کرده که بسیار آزاردهنده بودهاست. نگین انگشتر هفتم خسروپرویز (پادشاه ساسانی، حک : 590ـ628 میلادی) که با آن داروها و خوراکیها را مهر میکرد، پادزهر نام داشت و تصویر مگس بر آن نقش شده بود (گردیزی، ص 102). در متون تاریخی جانورشناسی یونانی و دوره اسلامی، به ویژگیهای مختلف مگس اشاره شدهاست، ازجمله آن را در زمره جانورانی با بدن بندبند دانستهاند که به هنگام تولد بهصورت کرم است و به اعضای گروه خود شبیه نیست (← ارسطو، 1971، ص 19، 26ـ 27)، عضوی شبیه زبان (خرطوم) دارد که بدن موجودات دیگر را لمس و زخمی میکند، انواع پشه را میگزد، دندان نداردو با مکیدن رطوبت و خون تغذیه میکند (همو، 1977، ص 179ـ 180، 330، نیز ← ص190ـ191). ذباب پلک ندارد و برای پاککردن چشمها از غبار، بهجای پلک از دستها استفاده میکند، و حریصترینِ جانوران است (← دمیری، همانجا، به نقل از افلاطون). همچنین آن را در رنگها و انواع گوناگون میشناختهاند؛ چنانکه برای هر حیوانی، ذبابی متمایز با ذباب دیگر حیوانات وصف کردهاند (← همان، ج 2، ص 408، به نقل از جالینوس؛ نیز ← ابنبیطار، ج 2، ص 123). به گفته جاحظ (ج 3، ص 305، 390، 392)، مردم عرب حشراتی چون پروانه، زنبور عسل، مگسهای گوشتخوار و زنبور سرخ را نیز از انواع ذباب میدانستند. به عقیده او (ج 3، ص 316، 324، 355)، ذباب دارای خرطوم است که سبب افزایش شدت گزش میشود، و از پشه تغذیه و چهل روز عمر میکند. این جانور هم از طریق جفتگیری و تولد و هم فاسد و کهنهشدن خودبهخود مواد غذایی نظیر باقلا تکثیر میشود. جاحظ (ج 3، ص 390ـ391) ذباب هر حیوان را دارای رنگی متفاوت با دیگری دانستهاست. همچنین ذباب از جانورانی محسوب شدهاست که با گرمتر شدن هوا بهوجود میآیند (الفلاحةالنبطیة، ج 2، ص 1094). مگس شیر را دارای نیشی سخت دانستهاند که موجب مرگ این جانور میشود (← شهمردانبن ابیالخیر، ص 204؛ قزوینی، ص 409) و مگس شتر نیز کشنده شتر (قزوینی، ص 401) وصف شدهاست. از دیگر ویژگیهای ریختشناسی مگس، داشتن نیش، دارابودن خرطوم جهت گرفتن یا بلندکردن اشیا، تولید صدا و نیز خشنبودن کف پا ذکر شده و علت پنهانشدن پشه در گرمای روز را تغذیه مگس از پشه دانستهاند (← قزوینی، همانجا؛ حمداللّه مستوفی، ص 152). گفته شدهاست که ذباب با شروع باد جنوب بهوجود میآید و زیاد میشود و با وزش باد شمال از بین میرود، با افزایش آلودگی و عفونت تعداد آنها نیز زیاد میشود، از جانوران خورشیددوست است و به همین سبب در زمستان پنهان و در تابستان آشکار میشود (دمیری، ج 2، ص 408ـ409). شاید کهنترین منبعی که در آن خرمگس به معنای مگس بزرگجثه آمده متعلق به عقیلی علوی خراسانی (پزشک سده دوازدهم؛ ص 435) باشد. درباره راههای دفع مگس نیز در متون تاریخی مطالبی آمدهاست، ازجمله جاحظ (قرن سوم؛ ج 3، ص 308، 385) و شهمردانبن ابیالخیر (قرن پنجم؛ ص 203) که قارچ کمأه و کندس را در دفع مگس مؤثر میدانند. مؤلف الفلاحة النبطیة (ج 1، ص 602) مخلوط آسیابشده این قارچ با دانه حبوبات را در راندن مگس از سفره و غذاها، بهویژه در زمان نزدیکبودن سرما، مؤثر میداند، اما در گرمای شدید قدرت مگس بهحدی زیاد است که هیچچیز قادر به دفع آن نیست. پیشینیان همچنین گیاهانی چون بُخور مریم ، حَنظَل تازه، روغن زیتون، پیاز دشتی (← همان، ج 2، ص 1076، 1088)، اسپند و سَلیخه (شهمردانبن ابیالخیر، ص 204)، بخوردادن خانه با برگ کدو و دارچین، قراردادن دستهای سادریون بر در یا تندیسی ساختهشدهاز کندس و زرنیخ (ترکیب سهظرفیتی آرسنیک و گوگرد) و آب پیاز دشتی بر سفره، کافور و ریشه کَبَر (دمیری، ج2، ص418؛ ابونصری هروی، ص68؛ حکیممؤمن، ص121؛ نیز ← قزوینی، ص 227)، و کانیهایی چون زرنیخ* و آهک، و مخلوط نمک و جیوه (شهمردانبن ابیالخیر، همانجا؛ جمالییزدی، ص114؛ قزوینی، ص332) را در دفع مگس کارآمد میدانستند. از دیگر عوامل ازبینبرنده مگس، سرماوگرمای شدید است (انطاکی، ج1،ص183). در الفلاحةالنبطیة (ج1، ص 212) دردناکشدن نیش مگس و کندشدن پرواز آن نشانه هجوم سرما دانسته شدهاست (نیز ← ابونصری هروی، ص 72ـ73).باورها، ادبیات و احکام. در فرهنگهای مختلف، مگس نماد گناه، بیماری و ایزدان شر و فساد بودهاست (← کوپر ، ص 353). در وندیداد، دیو مردگان بارها به مگس یا بال آن تشبیه شده (← اوستا، ج 2، فرگرد7، بند2ـ3، فرگرد8، بند16ـ18، 69ـ70) و گفته شده مرداری که مگس جابهجا کند موجب سرایت آلودگی و گناه نمیشود (← همان، ج 2، فرگرد 5، بند3ـ4، 6ـ7). ایرانیان باستان مگس خانگی را بسیار کثیف و از مضرترین موجودات، سبب سرایت بیماری و مرگ، کشتن آن را بسیار معمول (← نجمآبادی، ج 1، ص 143، 194ـ 195) و آن را از شکنجهگران جهنم (ارداویرافنامه، ص 85) دانستهاند. در قرآن، کلمه ذباب، به معنای مگس که نماد خردی و حقارت است، در تمثیلی برای نشاندادن ناتوانی بتها و هر معبودی غیرخدا بهکار رفتهاست که از یکسو توان آفریدن همین حشره خرد را ندارند حتی اگر همه یاریرسان یکدیگر شوند و از سوی دیگر از توانایی مقابله با آن محروماند (← حج: 73؛ و تفسیر آن، ازجمله طبری؛ طوسی؛ فخررازی، ذیل آیه؛ نیز ← نسفی، ج 1، ص 641؛ تفسیر قرآن مجید، ج 1، ص 174ـ 175). در داستان لقمان نیز مگس، به فرمان خدا، سپندانی را که لقمان هنگام اندرزدادن فرزندش به دریا انداختهبود از آب میگیرد و به دست لقمان میدهد (← تفسیر قرآن مجید، ج 1، ص 493). همچنین در وصف سرزمین صبا گفته شده که در آنجا هیچگونه مگس و جانور گزنده دیگری نبودهاست (همان، ج 1، ص 586). در جوامع حدیثی اهل سنّت و در بعضی منابع متأخر شیعی به نقل از طبّالائمة و متون دیگر، حدیثی به پیامبر اکرم صلیاللّهعلیهوآلهوسلم منسوب است با این مضمون که هرگاه مگس در ظرف ]غذا یا نوشیدنی [افتاد بهتر است آن را بهطور کامل در آن ظرف وارد کنند زیرا در یک بال آن شفا و در بال دیگرش بیماری است و مگس معمولا با بالی که در آن بیماری است به ظرف وارد میشود؛ لذا وارد کردن تمام آن سبب دورماندن از بیماری میشود (احمدبن حنبل، ج 2، ص 229ـ 230، 246؛ دارمی، ج 2، ص 99؛ بخاری، ج 4، ص 99؛ طبرسی، ص 152؛ نوری، ج 16، ص 328). بسیاری از محققان و منتقدان معاصر در صحیح بودن این حدیث تردید کرده و به نقد آن از لحاظ سندی و فقهالحدیثی پرداختهاند. به بیان آنان، صدور چنین سخنی از پیامبر درباره مگس که آلودگی آن محرز است پذیرفتنی نیست (دراینباره ← ابوریّه، ص 248ـ254؛ سبحانی، ص 368). در مقابل، برخی از محدّثان اهل سنّت، از متقدمان و معاصران، از مضمون و سند این حدیث دفاع و اظهارات و انتقادات مخالفان را رد کردهاند (ابنجوزی، ج 3، ص547؛ ذهبی، سیراعلام، ج6، ص322؛ البانی، ج 1، ص194).ویژگیهای مختلف مگس ازجمله، خردی، ضعیف و ترسو بودن، مزاحمت و آزار اجتنابناپذیر آن، طمع، لذتطلبی، سماجت و نادانی و کثیفبودن به شکلهای مختلف در امثال و ادبیات فارسی و عربی بهکار گرفته شدهاست (← جاحظ، ج 3، ص 304ـ 305، 315؛ اسدیطوسی، ص 255، بیت 17؛ ناصرخسرو، ص 189، بیت 32؛ کلیله و دمنه، ص 105ـ106؛ زمخشری، 1397، ج 1، ص 46، 101، 224، 230، 446؛ نظامی، 1313ش، ص 128، بیت 4، ص 159، بیت 13؛ همو، 1315ش، ص 16، بیت 3، ص 42، بیت 2؛ عطار، ص 204ـ 205، بیت 3659ـ3673؛ مولوی، ج 1، دفتر1، ص 67ـ68، بیت 1082ـ1090؛ دهخدا، ج 4، ص 1729ـ 1730، 1935؛ ساندرز ، ص 82). در داستانی، خدا روزی که یونس را از شکم ماهی نجات داد گیاه کدو بر گرد او رویاند تا از مگس در امان باشد (← قزوینی، ص 73، 279). در حکایات مختلف، حکمت آفرینش مگس را نمایاندن ناتوانی و ذلت پادشاهان زورگو به آنها ذکر کردهاند (← بیهقی، ج 1، ص 156ـ157؛ ابنخلّکان، ج 5، ص 255). بنابر باوری قدیمی، اگر روز اول سال چهارشنبه باشد، آن سال مگس فراوان است (← ابونصری هروی، ص70). شهمردانبن ابیالخیر در نزهتنامه علائی (ص 205)، به باورهای خرافی درباره خواص دارویی مگس اشاره کردهاست. دیدن آن در خواب به مشغله و غوغای خیر، منفعت، مردم پست، درد و درمان، دشمن ناتوان، گناه، حسادت دیگران و دردسر تعبیر شدهاست (← همان، ص 485؛ آملی، ج 3، ص 245؛ دمیری، ج 2، ص 419). خوردن آن حرام است (غزالی، 1406، ج 2، ص 105؛ دمیری، ج 2، ص 413؛ نیز ← غزالی، 1370ش، ج 1، ص 173).طبع و خواص. طبع آن در اول گرم و تر دانسته شدهاست (انطاکی، همانجا). طِلای آن ازبینبرنده داءالثَعلَب*، سودمند برای نیش زنبور (← ثابتبن قُرّه، ص 11، 146) و عقرب (رازی، ج20، ص 508، به نقل از ابنماسویه؛ ابنسینا، ج 1، کتاب 2، ص790، به نقل از عیسی)، مؤثر در جلوگیری از ریزش مژهها و مفید برای درد چشم (هروی، ص 161) ذکر شدهاست. ضَماد کوبیده آن را آرامبخش گوشت سرخ درون چشم (ابنبیطار، ج 2، ص 123، به نقل از ابنزهر)، سودمند در رویاندن مو، افزایش روشنی چشم، دفع سنگ مثانه (قزوینی، ص 401)، ازبینبرنده ورمها بهویژه ورم چشم و نیز گوشت زائد، مفید برای خارش، تنگی نفس و خفقان، پاککننده برص*، سودمند در رفع احتباس بول و زایمان سخت (انطاکی، همانجا) دانستهاند. بهترین آن در خواص از نظر انواع، مگس سگ (← هروی، همانجا) و از نظر رنگ، سیاه و بعد از آن سبز و آنگاه زرد که سمّی است، ذکر شدهاست (انطاکی؛ حکیم مؤمن، همانجاها).منابع : شمسالدین محمدبن محمود آملی، نفائسالفنون فی عرایس العیون، ج 3، چاپ ابوالحسن شعرانی، تهران 1379؛ ابنبیطار؛ ابنخلّکان؛ ابنسینا؛ ابنمنظور؛ قاسمبن یوسف ابونصری هروی، ارشادالزراعه، چاپ محمد مشیری، تهران 1356ش؛ ارداویرافنامه (ارداویرازنامه)، متن پهلوی، حرفنویسی، ترجمه متن پهلوی، واژهنامه ]از[ فیلیپ ژینیو، ترجمه ]فارسی از[ ژاله آموزگار، تهران: معین، 1382ش؛ ارسطو، طباعالحیوان، ترجمة یوحنابن بطریق، چاپ عبدالرحمان بدوی، کویت 1977؛ همو، فی کون الحیوان: المقالات 15ـ19 من کتاب الحیوان، ترجمة منالیونانیة الی العربیة نُسبَت الی یوحنابن بطریق، چاپ یان بروکلمان و یوان درو سارت لولوفس، لیدن 1971؛ علیبن احمد اسدی طوسی، گرشاسبنامه، چاپ حبیب یغمائی، تهران 1354ش؛ داوودبن عمر انطاکی، تذکرة اولیالالباب ]و[ الجامع للعجب العُجاب، ]قاهره[ 1416/1996؛ اوستا، وندیداد، ترجمه هاشم رضی، تهران 1376ش؛ بندهش، ]گردآوری[ فرنبغ دادگی، ترجمه مهرداد بهار، تهران: توس، 1369ش؛ احسان بهرامی، فرهنگ واژههای اوستائی، تهران 1369ش؛ احمدبن حسین بیهقی، مناقبالشافعی، چاپ احمد صقر، قاهره 1971؛ ابراهیم پورداود، فرهنگ ایران باستان، بخش 1، تهران 1356ش؛ تفسیر قرآن مجید، نسخه محفوظ در کتابخانه دانشگاه کیمبریج، چاپ جلال متینی، تهران: بنیاد فرهنگ ایران، 1349ش؛ ثابتبن قُرّه، کتابالذخیرة فی علمالطب، چاپ صبحی، قاهره 1928؛ عمروبن بحر جاحظ، کتاب الحیوان، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر ?]1385ـ1389/ 1965ـ 1969[، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ ایرج جاویدپور، حشرهشناسی عمومی، تهران 1356ش؛ مطهربن محمد جمالی یزدی، فرّخنامه : دائرةالمعارف علوم و فنون و عقائد، چاپ ایرج افشار، تهران 1346ش؛ طلعت حبیبی، جانورشناسی عمومی، ج3، تهران 1376ش؛ محمدمؤمنبن محمدزمان حکیم مؤمن، تحفه حکیم مؤمن، چاپ سنگی تهران 1277، چاپ افست 1378؛ حمدبن ابیبکر حمداللّه مستوفی، کتاب نزهةالقلوب، چاپ سنگی بمبئی ] 1311[؛ محمدبن موسی دمیری، حیاةالحیوان الکبری، چاپ ابراهیم صالح، دمشق 1426/2005؛ علیاکبر دهخدا، امثال و حکم، تهران 1363ش؛ محمدبن زکریا رازی، کتابالحاوی فیالطب، حیدرآباد، دکن 1374ـ1393/ 1955ـ1973؛ محمودبن عمر زمخشری، پیشرو ادب، یا، مقدمةالادب، چاپ محمدکاظم امام، تهران 1342ـ 1343ش؛ همو، المستقصی فی امثال العرب، بیروت 1397/1977؛ نانسی ساندرز، حماسهگیل گمش، ترجمه محمود اسماعیل فلزی، تهران 1376ش؛ شهمردانبن ابیالخیر، نزهتنامه علائی، چاپ فرهنگ جهانپور، تهران 1362ش؛ عبدالرحیمبن عبدالکریم صفیپوری، منتهی الارب فی لغةالعرب، چاپ سنگی تهران 1297ـ1298، چاپ افست 1377؛ عبدالحکم صعیدی، المرشد العلمی فیالتعرف علی الحشرات، قاهره 1426/2006؛ طبری، جامع؛ طوسی؛ محمدبن ابراهیم عطار، منطقالطیر: مقاماتالطیور، چاپ صادق گوهرین، تهران 1348ش؛ مسعود عطوفت شمسی، دایرةالمعارف حیوانات ایران، تهران 1387ش؛ محمدحسینبن محمدهادی عقیلی علوی خراسانی، مخزن الادویه، کلکته 1844، چاپ افست تهران 1371ش؛ محمدبن محمد غزالی، احیاء علومالدین، بیروت 1406/1986؛ همو، کیمیای سعادت، ج 1، چاپ احمد آرام، ]تهران [1370ش؛ محمدبن عمر فخررازی، التفسیر الکبیر، قاهره ]بیتا.[، چاپ افست تهران ]بیتا.[؛ بهرام فرهوشی، فرهنگ فارسی به پهلوی، تهران 1352ش؛ الفلاحة النبطیة، الترجمة المنحولة الی ابنوحشیه، چاپ توفیق فهد، دمشق 1993ـ1998؛ زکریابن محمد قزوینی، عجایب المخلوقات و غرائب الموجودات (تحریر فارسی)، چاپ نصراللّه سبوحی، ]تهران [1361ش؛ کلیله و دمنه، ترجمه کلیله و دمنه، انشای ابوالمعالی نصراللّه منشی، چاپ مجتبی مینوی، تهران 1343ش؛ جین کوپر، فرهنگ مصور نمادهای سنتی، ترجمه ملیحه کرباسیان، تهران 1380ش؛ عبدالحیبن ضحاک گردیزی، زینالاخبار، چاپ رحیم رضازاده ملک، تهران 1384ش؛ امین فهد معلوف، معجمالحیوان، بیروت 1405/1985؛ جلالالدین محمدبن محمد مولوی، مثنوی معنوی، تصحیح رینولد الین نیکلسون، چاپ نصراللّه پورجوادی، تهران 1363ش؛ ناصر خسرو، دیوان، چاپ مجتبی مینوی و مهدی محقق، تهران ?]1365ش[؛ محمود نجمآبادی، تاریخ طب در ایران، تهران 1341ـ1353ش؛ عمربن محمد نسفی، تفسیر نسفی: ترجمهای کهن به فارسی موزون و مسجع به ضمیمه آیات، چاپ عزیزاللّه جوینی، تهران 1362ش؛ الیاسبن یوسف نظامی، مخزنالاسرار، چاپ وحید دستگردی، تهران 1313ش؛ همو، هفت پیکر، چاپ وحید دستگردی، تهران1315ش؛ جیمز هاکس، قاموس کتابمقدس، بیروت1928، چاپ افست تهران 1349ش؛ موفقبن علی هروی، الابنیة عن حقایق الادویة، تصحیح احمد بهمنیار، چاپ حسین محبوبی اردکانی، تهران 1346ش؛David Neil MacKenzie, A concise Pahlavi dictionary, London 1990.
ذَراریح، نام عربی گروهی از حشرات بیماریزا و سمّی در آثار دوره اسلامی. امروزه این نام به اعضای سه جنس Lytta (نام دیگر آن cantharis و جمع آن cantharides)، Meloe و Mylabris از گروه حشرات با دگردیسی کامل ، راسته قاببالان(= سوسکها)، زیرراسته بسیارخواران ، و تیره روغنسوسکاناطلاق میشود. اندازه آنها بین سه تا هفتاد میلیمتر است و پیشسینه باریک و گردنبندمانند و شاخکهای بندبند دارند و در رنگهای مختلف و تند دیده میشوند که مشخصه جانوران سمّی است. بالغها گیاهخوار و جزو آفات گیاهیاند و نابالغها از بخشهای مختلف گیاهان و بهویژه از لاروهای حشرات دیگر، ازجمله ملخها، تغذیه میکنند. مهمترین آنها گونه Lytta vesicatoria L. است که لاروهای آنها به بدن زنبورهایی میچسبند که به داخل گلها میروند و همراه آنها به لانه زنبورها منتقل میشوند و از تخم آنها تغذیه میکنند (← حبیبی، ج 3، ص 199، 203، 206؛ جاویدپور، ص 139؛ معلوف، ص 48؛ میرمؤیدی، ص 485ـ486؛ راهنمای حشره ، 2013).واژگان. این حشرات سوسکهای روغنی نامیده میشوند زیرا در هنگام احساس خطر، ترکیبی روغنی حاوی مادّه سمّی کانتاریدین از مفاصل پاهای خود ترشح میکنند و چون این مادّه بهشدت تاولزاست، آنها را سوسکهای تاولی نیز مینامند (← ادامه مقاله). نام علمی جنس Lytta از ریشه یونانی a( بهمعنای بیماری هاری، سگگزیدگی و دیوانگی است که به سمّیبودن آن اشاره دارد. صورت یونانی نام این حشره نیز K((/(( است (← پلینیوس/ پلینی اکبر ، ج 8، کتاب 29، ص 247؛ لیدل و اسکات ، ص 874، ذیل "K("، ص 1067، ذیل "(a(" و "("؛ راهنمای حشرات، همانجا). ذراریح صورت جمع واژههایی چون ذُرَح، ذُراح، ذُروح، ذِرّیح، ذُرنوح و ذُرَحرَح است. صورت مفرد این واژه بهکار نمیرود و استفاده از جمع آن شاید به سبب تنوع گسترده این حشره باشد (← جوهری، ذیل «ذرح»؛ زمخشری، قسم 1، ص 464 و پانویس 1ـ2؛ ابنمنظور، ذیل «ذرح»؛ دمیری، ج 2، ص 426ـ427؛ صفیپوری، ذیل «ذرح»). دهاروال (ج 1، ص 284 و پانویس 1، 3) ذراح، ذُرّوح و ذُرَّحرح را به معنای عروسک و حبیش تفلیسی (ج 1، ص 406) ذروح را به معنای مگسک ذکر کردهاست (نیز ← زنجی سجزی، ذیل «الذرحرح»). به فارسی آن را کاغَنه، کاونه، کوژخار، آلهکولو و حاجیک، به ترکی قراکولوک و الاکلنگ (نیز به فارسی)، و به دیلمی دارساس مینامند (← ابوریحان بیرونی، ص 283ـ284؛ حمداللّه مستوفی، ص140؛ حکیم مؤمن، ص 32، 122؛ یوسفی هروی، ص 65؛ شلیمر ، ص 107؛ شاد، ذیل «ذراح»، «ذراریح»، «کاغنو و کاغنه»، «کاونه»).تاریخچه، باورها و احکام. به عقیده پلینیوس (همانجا)، روی زبان سگها کرم کوچکی وجود دارد که یونانیها آن را Lytta مینامیدند. او این کرم را، که مرحله لاروی چرخه زندگی این حشره است، عامل بیماری هاری در سگها میداند. در متون تاریخی جانورشناسی و پزشکی یونانی و دوره اسلامی، بیشتر بر خواص و کاربردهای طبی ذراریح متمرکز شده و کمتر به شرح ریختشناسی آن پرداختهاند. ازجمله ویژگیهای ریختشناسی، به نوشته ارسطو (1971، ص 91؛ همو، 1995، 721الف 1 ـ 721ب 1)، بندبندبودن بدن این گروه از جانوران است. وی همچنین، مانند پلنیوس، بدن آنها را به هنگام تولد بهصورت کرم دانستهاست. بهنظر میرسد دیوسکوریدس(ص 146) برای این حشره انواعی قائل بودهاست، چرا که قنتاریدس (معرب کانتاریدس ) را از انواع ذراریح و همه آنها را عفونتزا و مناسبترین آنها برای ذخیرهسازی را گونهای دانسته که در گندم بهوجود میآید و سپس شیوه ذخیرهسازی آن را شرح دادهاست. گونتر ، ویراستار ترجمه انگلیسی کتاب دیوسکوریدس (ص 106)، نامهای علمی Meloe proscarabaeus و Mylabris dioscoridisرا برای آن آوردهاست. ابنسینا (ج 1، کتاب 2، ص 789) ذراریح را شبیه ساس و سرختر از آن میداند. ابوریحان بیرونی (ص 283) آن را حشرهای به بزرگی زنبور و زرد با نقطههای سرخ وصف کرده که به محض گرفتارشدن بول میکند و این بول همان سمّ حشره است. ذراریح از آفات تاکستان و زمان فراوانیِ نوع سبز آن اواخر بهار و اوایل تابستان ذکر شدهاست (← الفلاحةالنبطیة، ج 2، ص 1041، 1077، نیز ← ص1094). در الفلاحةالنبطیة (ج 1، ص150، ج 2، ص1041، 1075ـ1088، 1090ـ1091، 1114، 1422) راههای دفع این حشره آمدهاست (نیز ← ذباب*). دَمیری (همانجا) تنها کسی است که صورت مفرد نام این حشره را آورده و سه نوع ذرّاح برشمردهاست: آنکه در گندم بهوجود میآید، کرم صنوبر، و آنکه روی بالهایش خطوط زرد دارد. او (همانجا) ذراح را در رنگهای مختلف و با جثهای بزرگ و کشیده و شبیه بِناتوِردان (نوعی سوسک) وصف کردهاست. همدان ازجمله جاهایی است که به فراوانی ذراریح در آن اشاره شدهاست (← انصاری شیرازی، ص 179). یوسفی هروی (همانجا) گیاه شِبَرمرا محل رشد و منبع تغذیه ذراریح، و انطاکی (ج 1، ص 183) گرایش این حشره را به گیاهان تازه و فراوانیاش را در اوایل تابستان دانستهاست. شاید مخزنالادویه عقیلی علوی خراسانی قدیمترین منبعی باشد که در آن به اندازه جثه این حشره توجه شده و برای آندو نوعبزرگ و کوچک ذکر شدهاست (← ص436). عقیلی علوی خراسانی در این کتاب (همانجا) نوع بزرگ را به اندازه زنبور و نوع کوچک را بزرگتر از مگس و پهن و بدبو وصف کردهاست. شتربانان ایرانی همیشه مقدار کمی از آن را همراه داشتند و از آن روغن پاککنندهای میساختند که به ریختن موی شتر در فصل بهار کمک میکرد (← شلیمر، ص107ـ108). در باورهای عامیانه کهن عربها، همراهداشتن آن را در کهنهای سرخرنگ سبب رهایی از تب میدانستند (دمیری، همانجا).طبع و خواص. طبع آن را گرم و خشک در درجه دوم دانستهاند (رازی، ج20، ص 503، به نقل از جالینوس؛ هروی، ص160؛ قس ابنسینا، ج 1، کتاب 2، ص790). دیوسکوریدس (همانجا) همگی انواع ذراریح را گرمکننده و تاولزا و ازاینرو در ترکیبهای داروییِ ورمهای سرطانی و پاککننده جرب مفید دانستهاست. بهنظر او (ص 151)، قویترین آنها از نظر کارکرد نوعی است که رنگهای متنوعتری دارد و خطوط بالهایش به بزرگی خطوط بالهای بناتوردان است. او (همانجا) شیر را مصلح گرمای آن میداند. جالینوس آن را در درمان جَرَب، بَرَص ناخن و زگیل، کارآمد و همچنین ایجادکننده زخم مثانه، مقدار کم آن را ادرارآور، پاککننده کلیه و خوردنش را کشنده دانسته و نظرهای متضادی درباره خواص اجزای مختلف بدن این جانور نقل کردهاست (← رازی، ج20، ص 502ـ504؛ ابنبیطار، ج 2، ص 123). ابنماسویه بهچشم مالیدن سوده آن را از بین برنده ناخنک چشم دانستهاست (رازی، ج20، ص 504). بیشتر گفتههای پزشکان دوره اسلامی در این زمینه، تکرار مطالب یونانیهاست که اطلاعات اندکی به آن افزودهاند، ازجمله اینکه آن را از سمومی دانستهاند که خوردن آن سبب ورم بدن، ادرار خونی و مرگ سریع میشود (← همانجا) و ازجمله ترکیبات دارویی دفع سنگ کلیه است (اخوینی بخاری، ص490، 492، 589، نیز ← ص630، 635) و برای ازبینبردن سمّش، آن را با عدس مخلوط، و برای درمان سگگزیدگی و بهبود زخمها استفاده میکردند (ابوریحان بیرونی، ص 284). همچنین برای درمان گری و خارش و کشتن شپش مفید و مصلح مضرتش را کتیرا (صمغ نوعی گون؛ هروی، همانجا) میدانستند. به نوشته ابنسینا (همانجا) مالیدن آن بر پوست سبب روییدن مو میشود و برای درمان استسقا مفید است. جرجانی (1345ش، ص 577؛ 1355ش، ص 631، 640) آن را سبب اختلال عقل دانسته و درمان آن و نیز درمان آسیب آن بر مثانه را شرح دادهاست. انصاری شیرازی (همانجا) بهتفصیل علایم بالینی ناشی از خوردن آن، نحوه مداوا و چگونگی استفاده از آن را بهعنوان دارو توضیح دادهاست. ذراریح در درمان تب ربع (= تب چهارم؛ ← حمداللّه مستوفی، همانجا)، رفع آثار آبله و ممانعت از آب مروارید مؤثر و درعینحال سبب ورم گلو، تشویش و دلپیچه (انطاکی، ج 1، ص 183ـ184) و در درمان سِپُرز و تحلیل ورمهای بلغمی کارآمد دانسته شدهاست (← عقیلی علوی خراسانی، ص210ـ211). امروزه، در پزشکی نیز از سمّ این حشره در درمان بیماریهایی چون صرع، عقیمی و نیز در دامپزشکی استفاده میشود (گژیمک ، ج 3، ص 81).منابع : ابنبیطار؛ ابنسینا؛ ابنمنظور؛ ابوریحان بیرونی، کتاب الصیدنة فی الطب، چاپ عباس زریاب، تهران 1370ش؛ ربیعبن احمد اخوینی بخاری، هدایةالمتعلمین فی الطب، چاپ جلال متینی، مشهد 1344ش؛ ارسطو، فی کون الحیوان: المقالات 15ـ19 من کتاب الحیوان، ترجمة من الیونانیة الی العربیة نُسبَت الی یوحنابن بطریق، چاپ یان بروکمان و یوان دروسارت لولوفس، لیدن 1971؛ علیبن حسین انصاری شیرازی، اختیارات بدیعی (قسمت مفردات)، چاپ محمدتقی میر، تهران 1371ش؛ داوودبن عمر انطاکی، تذکرة اولیالالباب ]و[ الجامع للعجب العُجاب، ]قاهره[ 1416/1996؛ ایرج جاویدپور، حشرهشناسی عمومی، تهران 1356ش؛ اسماعیلبن حسین (حسن) جرجانی، ذخیره خوارزمشاهی، چاپ عکسی از نسخهای خطی، چاپ علیاکبر سعیدی سیرجانی، تهران 1355ش؛ همو، کتاب الاغراض الطبیة و المباحث العلائیة، عکس نسخه مکتوب در سال 789 هجری محفوظ در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، تهران 1345ش؛ اسماعیلبن حماد جوهری، الصحاح: تاجاللغة و صحاحالعربیة، چاپ احمد عبدالغفور عطار، بیروت ]بیتا.[، چاپ افست تهران 1368ش؛ طلعت حبیبی، جانورشناسی عمومی، ج 3، تهران 1376ش؛ حبیشبن ابراهیم حبیش تفلیسی، قانون ادب، چاپ غلامرضا طاهر، ]تهران [1350ـ1351ش؛ محمدمؤمنبن محمدزمان حکیممؤمن، تحفه حکیم مؤمن، چاپ سنگی تهران 1277، چاپ افست 1378؛ حمداللّهبن ابیبکر حمداللّه مستوفی، کتاب نزهتالقلوب، چاپ سنگی بمبئی ] 1311[؛ محمدبن موسی دمیری، حیاةالحیوان الکبری، چاپ ابراهیم صالح، دمشق 1426/2005؛ قاضیخان بدر محمد دهاروال، دستورالاخوان، چاپ سعید نجفی اسداللهی، تهران 1349ـ1350ش؛ پدانیوس دیوسکوریدس، هیولی الطب فی الحشائش و السموم، ترجمة اِصْطِفَنبن بَسیل و اصلاح حنینبن اسحاق، چاپ سزار ا. دوبلر و الیاس تِرِس، تطوان 1952؛ محمدبن زکریا رازی، کتاب الحاوی فی الطب، حیدرآباد، دکن 1374ـ1393/ 1955ـ1973؛ محمودبن عمر زمخشری، پیشرو ادب، یا، مقدمة الادب، چاپ محمدکاظم امام، تهران 1342ـ1343ش؛ محمودبن عمر زنجی سجزی، مهذّبالاسماء فی مُرَتَّب الحروف و الاشیاء، چاپ محمدحسین مصطفوی، ج 1، تهران 1364ش؛ محمدپادشاهبن غلام محییالدین شاد، آنندراج: فرهنگ جامع فارسی، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1363ش؛ عبدالرحیمبن عبدالکریم صفیپوری، منتهیالارب فی لغةالعرب، چاپ سنگی تهران 1297ـ1298، چاپ افست 1377؛ محمدحسینبن محمدهادی عقیلی علوی خراسانی، مخزنالادویه، کلکته 1844، چاپ افست تهران 1371ش؛ الفلاحة النبطیة، الترجمة المنحولة الی ابیوحشیة، چاپ توفیق فهد، دمشق 1993ـ1998؛ امین فهد معلوف، معجمالحیوان، بیروت 1405/1985؛ علینقی میرمؤیدی، اصول ردهبندی حشرات، کرمانشاه 1385ش؛ موفقبن علی هروی، الابنیة عن حقایقالادویة، تصحیح احمد بهمنیار، چاپ حسین محبوبی اردکانی، تهران 1346ش؛ یوسفبن محمد یوسفی هروی، کتاب ریاضالادویه، چاپ افست تهران: مؤسسه مطالعات تاریخ پزشکی، طب اسلامی و مکمل، 1387ش؛Aristoteles, The complete works of Aristotle, ed. Jonathan Retrieved 2013. Guide, Bug N.J.1995; Princeton, Barnes, Aug.25, 2013, from http://bugguide.net/node/view/13503; Greek herbal of Dioscorides, tr. The Dioscorides, Pedanius T. Gunther, Oxford 1934; Robert ed. 1655, Goodyer, John life encyclopedia, animal Grzimek's Grzimek, Bernhard Detroit 2003-2004; Henry George Liddell and Robert Scott, A Greek-English lexicon, Oxford 1977; Plinius/ Pliny [the Elder], Natural history, vol.8, with an English translation by W. H. S. Jones, Cambridge, Mass. 1975; Terminologie m(dico-pharmaceutique et J.L.Schlimmer, , Litho. ed., Tehran anthropologique: fran(aise-persane 1874, typo. repr. 1970.
دلفین، جانوری دریایی و نیز نام یک صورت فلکی.1) جانور. این پستاندار دریایی از راستة والها/ نهنگها و زیرراستة نهنگهای دنداندار است. این زیرراسته شامل شش تیرة مختلف پلاتانیستیده، لیپوتیده، پنتوپوریده، اینیده، دلفینیده و فوکونیده (پرپز) است که بهجز پرپزها تیرههای دیگر، انواع مختلف دلفین را دربرمیگیرد. از این بین، دلفینیده را به نام تیرة دلفینها میشناسند که برخی از گونههای آن بهلحاظ ژنتیکی دلفین هستند اما با نام عمومی نهنگ یا ماهی سیاه شناخته میشود، مانند نهنگ قاتل. بهاینترتیب، تعریف دقیقی از دلفین وجود ندارد. زیستگاه دلفینها آبهای آزاد جهان، بهجز قطب شمال و جنوب، است (← گژیمک، ج15، ص2، 5، 13، 19، 23، 27، 33، 41، 53-57؛ فیروز، ص383). ازمیان گونههای متنوع تیرة دلفینها (← گژیمک، ج12، ص53، 66ـ 67، 80؛ حبیبی و راعی، ج4، ص526ـ527؛ فیروز، همانجا؛ جفرسون و همکاران، ص368)، وجود گونههای دلفین یونس (خاکستری) ، نهنگ دندانکلفت، دلفین گوژپشت، دلفین معمولی، دلفین بینیبطری و دلفین فریسر در آبهای جنوب ایران گزارش شدهاست. هوش دوگونه آخر و گرایش ویژة آنها به انسان از ویژگیهای جالب توجه آنهاست (← فیروز، ص383ـ386؛ جفرسون و همکاران، ج2، ص368-370). دلفینها جانورانی با اندازة کوچک یا متوسط، دارای دندانهای همشکل و فقط یک سوراخ بینی بر سر و فاقد حس بویایی هستند. آنها بهدلیل اینکه عمدتاً در عمق بیش از دویست متری آب (که کاملا تاریک است) زندگی میکنند، قادرند با تحلیل نوع پژواک، موقعیتسنجی و برای دسترسی به غذا و دوری از شکارچیان، مسیریابی کنند. این جانوران فقط برای تنفس به سطح آب میآیند و هنگام شنای سریع، برای تنفس مؤثرتر به بیرون از آب میپرند. شکل دوکی بدن، به آنها اجازه میدهد دمای بدن را حفظ کنند و در عمق بیشتر و آبهای سردتر دوام بیاورند. دلفینها بهصورت انفرادی، ماهیان بزرگ و مرکّب را شکار میکنند (گژیمک؛ حبیبی و راعی، همانجاها؛ فیروز، ص383؛ جفرسون و همکاران، ج2، ص368). از گذشتههای دور، حضور دلفینها، علاوهبر خلیجفارس، در بحر احمر و مدیترانه ثبت شدهاست (← گیلبرت، ص29). بهنظر میرسد در گذشته بین دلفینها و پرپزها تفاوتی قائل نبودند. دلفینها جایگاه ویژهای در باورها و اساطیر باستانی دارند (← ادامة مقاله).واژگان. اصل نام این جانور یونانی و از ریشة í و í مرتبط با واژة یونانی ç زهدان) است. صورت یونانی نام این جانور ío است (لیدل و اسکات، ذیل "í"، "í"). دو وجه برای نامگذاری این جانور به دلفین میتوان درنظر گرفت: ازیکسو در فرهنگ و اساطیر ملل مختلف، به شکلهای گوناگون، دلفین را زهدان حیات یا عامل نجات آن میدانستند (← هویت، ج1، ص22ـ23، 518؛ نیز ← ادامة مقاله)؛ ازسوی دیگر شاید نام دلفین، با توجه به پستانداربودن آن، به معنای ماهی دارای رحم باشد. در عربی، علاوه بر دلفین، آن را خنزیر بحری (خوک دریایی)، دُخَس و تُخَس نیز مینامند (← جاحظ، ج5، ص545، ج7، ص126، 141؛ جوهری، ذیل «دخس»؛ دمیری، ج1، ص534، ج2، ص263، 350، 363؛ معلوف، ص86).تاریخچه. دلفین در فرهنگها و باورهای اساطیری ملل مختلف حضور دارد و نماد نجاتدهنده است (← گیلبرت، ص30). بهنظر میرسد منشأ همه این باورها هند بوده و سپس به فرهنگهای دیگر انتقال یافتهاست (← هویت، ج1، ص22ـ24؛ برای باورها و افسانههای هندی ← وداها. ریگودا، کتاب 1، سرودة 116، بند 18؛ هویت، ج1، ص284، 286، 374-377، 517، 599، ج2، ص284ـ 285؛ قس ← اوپانیشاد، لغتنامه، ذیل «مکار»، که آن را نوعی هیولای دریایی میداند که بهاشتباه تمساح، کوسه یا دلفین دانسته شدهاست؛ نیز ← رامایانا، واژهنامه، ذیل «مگر»؛ برای افسانههای یونانی ← هرودوت، کتاب 1، بند23ـ24؛ برنم، ج2، ص824؛ برای سیر تاریخی این باورها، نحوة انتقال و تغییرات آنها بین فرهنگهای مختلف ← هویت، ج1، نمایه، ذیل "Fish-god").در برخی آثار تاریخی بهجامانده از نقاط مختلف گسترة جغرافیایی آیین مهرپرستی، دلفین حضور دارد (← ورماسرن، ص296؛ مرکلباخ، ص113). این جانور نماد عنصر آب (اقیانوس) در آیین مهرپرستی رومی (برخاسته از فرهنگ و تمدن ایران باستان) است (مرکلباخ، ص92، 99، 101، 130، 132ـ138). بهنظر میرسد طرح ماهی درهم (هراتی) در فرشهای ایرانی برگرفته از تصویر میترا و دو دلفین کنار او باشد (← ژوله، تصویر 90-91؛ حصوری، دفتر نخست، ص43).دلفین در هنر و خط هیروگلیف مصری (← هولیان، ص132) و در اسطورة کنعانیِ بَعْل (← بورافسکی، ص299) هم آمدهاست.شاید بهرغم همة ابهامات بتوان گفت ماهی بزرگ نجاتدهندهای که در داستان حضرت یونس در کتاب مقدس (کتاب یونس نبیّ، 17:1؛ 1:2، 10) و نیز در قرآن، بهصورت النون در «ذَاالنون» (انبیاء: 87) و «حوت» (قلم: 48؛ صافات: 142) به آن اشاره شده (نیز ← سورآبادی، ج3، ص1579، 2111-2112، ج4، ص2668-2669)، همان دلفین (و شاید گونه دلفین یونس/ دلفین خاکستری؛ ← هویت، ج1، ذیل "Fish-god"، "Nun") یا نهنگ (← انجیل متّی، 40:12) باشد. گرچه دلفین را امروزه پستاندار دانستهاند و نه ماهی، در گذشته اینگونه نبوده، همانطور که بین نهنگ و دلفین نیز تفکیک روشنی وجود نداشتهاست.در منابع تاریخ جانورشناسی نیز به دلفین اشاره شدهاست. ارسطو ()دربارة جوانی، کهنسالی، زندگی و مرگ...( ، 746ب 13-746ب 29؛ )تاریخ حیوانات(، 589الف 32-589 ب 19، 631الف 9 ـ 631ب 3)، ضمن قراردادن دلفینها در گروه ماهیهای دریایی، به وصف برخی ویژگیهای آنها پرداختهاست، ازجمله اینکه بهسبب نوع تغذیه مجبور به زندگی در آب هستند، اما چون شش دارند برای تنفس مجبورند دائم به سطح آب بیایند و هنگام خواب نیز سر را بیرون از آب نگه دارند، بنابراین نه کاملا آبزی و نه خشکیزیاند و برای بیروندادن آب واردشده به بدن، حفرهای در سر دارند.پلینیوس/ پلینیاکبر (ج3، کتاب 9، ص67، 177ـ187) دلفینها را از دشمنان تمساحها و عمر آنها را بیش از سی سال ذکر کرده و شرح مفصلی از ویژگیهای رفتاری آنها آوردهاست، ازجمله علاقه ویژه دلفینها به انسان و موسیقی، مسابقه با کشتیها، خودکشی آنها در ساحل، کمک به ماهیگیران در صید ماهی، هوش آنها و حس حمایتی که به یکدیگر دارند. پلینیوس (ج3، کتاب 9، ص187) پرپزها را بهسبب تمایلنداشتن به بازی و تفریح از دلفینها تفکیک کردهاست. او (ج5، کتاب 18، ص412) بازی دلفینها در دریا را نشانه اوضاع مساعد آب و هوایی و باد ملایم میداند.در منابع تاریخی جانورشناسی اسلامی، با اینکه جاحظ (ج1، ص30- 31) دلفینها را از موجودات شناکنندهای برشمرده که ماهی نیستند و به برخی ویژگیهای زیستشناختی آنها نیز اشاره کردهاست (نیز ← ج7، ص126، 140ـ141)، دیگران آن را از انواع ماهی دانستهاند (← قزوینی، ص142؛ حمداللّه مستوفی، ص145؛ انصاری شیرازی، ص167؛ دمیری، ج2، ص350، 363-364؛ حکیم مؤمن، ص118؛ برای طبع و خواصدرمانی ← همانجاها). براساس وصف آنها از ویژگیهای ریختشناسی دلفین، بهنظر میرسد منظور آنها هریک از گونههای وال و دلفین، بهویژه دلفین بینیبطری و بهاحتمال زیاد پرپزها، باشد (نیز ← گژیمک، ج15، ص33-38). ابوریحان بیرونی بهطور کلی ویژگیهای ریختشناسی این جانور را شرح دادهاست (← ص271)، اما توضیحات او به شناسایی گونهای که وصف کردهاست، کمکی نمیکند.قزوینی (همانجا) دلفین را خوشیمن و نجاتدهنده غریق وصف کردهاست. عمده مطالب دَمیری (ج2، ص363-364) تکرار گفتههای پیشینیان است. دیدن دلفین در خواب بر پنهانکاری، باران بسیار، امنیت، نجات و آینده روشن دلالت دارد (← همان، ج2، ص364ـ365).بنابر گزارش اتحادیه جهانی حفاظت طبیعت و منابع طبیعی (ذیل واژه)، گونههای متعددی از دلفین، ازجمله دلفین معمولی مدیترانه، دلفین رودخانه گنگ و دلفین هکتورعمدتاً بهدلیل شکار بیش از حد در معرض انقراضاند و طرحهایی نیز برای حفاظت از این گونهها اجرا شدهاست (← گژیمک، ج15، ص15؛ )دلفینها، والها و پرپزها(، ص6-8، جدول 1-1؛ عبدالواقد و براولیک، ص6ـ44).منابع: علاوه بر قرآن و کتاب مقدس؛ ابوریحان بیرونی، الصیدنة؛ علیبن حسین انصاری شیرازی، اختیارات بدیعی (قسمت مفردات)، چاپ محمدتقی میر، تهران 1371ش؛ اوپانیشاد، ترجمه محمد داراشکوه از متن سنسکریت، چاپ تاراچند و محمدرضا جلالی نائینی، تهران: طهوری، 1356ش؛ عمروبن بحر جاحظ، کتابالحیوان، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر ?] 1385ـ1389/ 1965ـ 1969[، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ توماس آ. جفرسون، استفان لتروود، و مارک آ. وبر، «پستانداران دریایی ایران»، در جغرافیای جانوری ایران، ترجمه و تدوین هنریک مجنونیان، بهرام کیابی، و محمد دانش، ج2، تهران: دایره سبز، 1384ش؛ اسماعیلبن حماد جوهری، الصحاح: تاجاللغة و صحاحالعربیة، چاپ احمد عبدالغفور عطار، بیروت ]بیتا.[، چاپ افست تهران 1368ش؛ طلعت حبیبی و محمدمهدی راعی، جانورشناسی عمومی، ج4، تهران 1380ش؛ علی حصوری، مبانی طراحی سنتی در ایران، دفتر نخست، تهران 1381ش؛ محمدمؤمنبن محمدزمان حکیم مؤمن، تحفه حکیم مؤمن، چاپ سنگی تهران 1277، چاپ افست 1378؛ حمداللّهبن ابیبکر حمداللّه مستوفی، کتاب نزهتالقلوب، چاپ سنگی بمبئی ] 1311[؛ محمدبن موسی دمیری، حیاةالحیوان الکبری، چاپ ابراهیم صالح، دمشق 1426/ 2005؛ رامایانا: کهنترین متن حماسی عاشقانه هند، تألیف والمیکی و تلسی داس، ترجمه امرسنکهه و امرپرکاش، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری الست فردا، 1378ش؛ تورجژوله، پژوهشی در فرش ایران، تهران 1381ش؛ عتیقبن محمد سورآبادی، تفسیر سورآبادی: تفسیرالتفاسیر، چاپ علیاکبر سعیدی سیرجانی، تهران 1381ش؛ اسکندر فیروز، حیاتوحش ایران: مهرهداران، تهران 1378ش؛ زکریابن محمد قزوینی، عجایب المخلوقات و غرائبالموجودات (تحریر فارسی)، چاپ نصراللّه سبوحی، ]تهران [1361ش؛ راینهولد مرکلباخ، میترا: آیین و تاریخ، ترجمه توفیق گلیزاده، تهران 1387ش؛ امین فهد معلوف، معجم الحیوان، بیروت 1405/ 1985؛Abdul Wakid and Gill Braulik, "Protection of endangered Ganges river, Dolphin in Brahmaputra river, Assam, India", IUCN. Retrieved Sep.10, 2012, from cmsdata.iucn.org/downloads/brahmaputra-river-dolphins-psf-final-report. pdf; Aristoteles, The complete works of Aristotle, ed. Jonathan Barnes, Princeton, N. J. 1995; Oden Borowski, "Animals in the literatures of Syria- Palestine", in A history of the animal world in the ancient Near East, ed. Billie Jean Collins, Leiden: Brill, 2002; Robert Jr. Burnham, Burnham’s celestial handbook: an observer’s guide to the universe beyond the Solar System, New York 1978; Dolphins, whales and porpoises: 2002- 2010 conservation action plan for the world’s cetaceans, compiled by Randall R. Reeves et al., Gland, Switzerland: IUCN, The World Conservation Union, 2003; Allan S. Gilbert, "The native fauna of the ancient Near East", in A history of the animal world in the ancient Near East, ibid; Bernard Grzimek, Grzimek’s animal life encyclopedia, Detroit 2003-2004; Herodotus, The history of Herodotus, tr. George Rawlinson, Chicago 1952; J. F. Hewitt, The ruling races of prehistoric times in India, south-western Asia and southern Europe, Westminster 1894-1895; Patric F. Houlihan, "Animals in Egyptian art and Hieroglyphs", in A history of the animal world in the ancient Near East, ibid; International Union for the Conservation of Nature and Natural Resources (IUCN), The IUCN Red List of threatened species, IUCN, 2012, Retrieved Sep.11, 2012, from http://www. iucnredlist.org; Henry George Liddell and Robert Scott, A Greek- English Lexicon, Oxford 1977; Plinius/ Pliny [the Elder], Natural history, with an English translation, Cambridge, Mass. 1967, vol.5, tr. vol.3, tr. H. Rackham, H. Rackham, Cambridge, Mass. 1971; Vedas. Ṛgveda, Hymns of the Rgveda, translated with a popular commentary by Ralph T. H. Griffith, New Delhi 1999; M. J. Vermaseren, "The miraculous birth of Mithras", Mnemosyne, vol.4, Fasc.3/4 (1951).2) صورت فلکی. این صورت در نیمکرة شمالی آسمان واقع و از چند ستارة کمنور، مجتمع در پس (مشرق) نَسرطایر (نورانیترین ستارة صورت فلکی عقاب) شکل گرفتهاست (← صوفی، ص150، نیز ← شکل 1). احتمالاً در آغاز دلفین ستارههای دیگری را نیز شامل میشد که اِبَرخُس (منجم و ریاضیدان یونانی قرن دوم پیش از میلاد) از آنها صورت فلکی قطعةالفَرَس (میان دلفین و فرس اعظم) را تصویر کرد (آلن، ص198). در متون نجوم دورة اسلامی، ضمن وصف ستارگان این صورت فلکی، به دریاییبودن جانور مشبَّهٌبه اشاره و چون خیک وصف شدهاست. گاهی منجمان، علاوهبر ویژگیهای نجومی این صورت، ویژگیهای ظاهری و رفتاری دلفین را از حیث جانورشناسی ذکر کردهاند (برای نمونه ← ابوریحان بیرونی، ص92؛ قطان مروزی، ص150)، شاید به این دلیل که مردم عادی این جانور دریایی را از نزدیک ندیده بودند.احتمالاً افسانههای یونانی و هندی دربارة جانور دلفین (← بخش اول مقاله) بهنوعی با صورت فلکی دلفین پیوند داشتهاست (← برنم، ج2، ص824). در اسطورهای به نقل از مانیلیوس (اخترشناس قرن اول میلادی) دلفین بهسبب قبول همسری نپتونوس (خدای آب و دریاها در روم باستان) و خدمت به وی در آسمان جای گرفت (آلن، ص199). هندیان باستان این صورت را شی ـ شو ـ مارا یا زیزومارا (به معنای خوک دریایی) مینامیدند. در بین نسطوریان، این صورت به صلیب مسیح یا تابوت یونس معروف بود (برنم، ج2، ص824 ـ 825). در نجوم قدیم، دلفین از ده ستارة کمنور تشکیل شدهاست. بطلمیوس (1998، ص357ـ358) پنجستارة این صورت را از قدر سوم، دو تا را از قدر چهارم و سه تا را از قدر ششم آورده، اما صوفی (ص152) براساس رصدهایش چهار ستاره را از قدر سوم، یکی را از قدر چهارم و پنجتا را از قدر ششم ذکر کردهاست. در طرحهای اسطورهای این صورت، ستارگان اول تا سوم، دم دلفین و دیگر ستارهها بدن آن را تشکیل میدهد (← همان، ص151؛ نیز ← ترجمه فارسی، ص107؛ شهمردانبن ابیالخیر، ص446). ستارة نخست و نورانیترین آنها، ذَنَبالدلفین ((- دلفین) نام دارد که آن را بر اسطرلاب رسم میکردند. نام این ستاره بهصورت Deneb به لاتین و سپس زبانهای اروپایی راه یافتهاست (← بکیچ، ص198). بطلمیوس این ستاره را از قدر سوم، اما صوفی آن را از قدر چهارم دانستهاست. ستارگان چهارم تا هفتم دلفین در آرایشی لوزیمانند قرار دارند (← بطلمیوس، 1998، ص357). در نجوم دورة اسلامی نیز از این شکل با نام مُعَیَّن (لوزی) یاد شدهاست (برای نمونه ← صوفی؛ شهمردانبن ابیالخیر، همانجاها). عرب قدیم ستارگان چهارم تا هفتم (،،،ـ دلفین) را قَعود (شتر مناسب سواری؛ صوفی، همانجا؛ برای واژة قعود ← میدانی، ص300) و گاهی عقود (← ابنقتیبه، ص152) مینامیدند. در نجوم عامیانة عربها (احتمالاً تحت تأثیر مسیحیان)، ستارگان قعود را صلیب و ذنبالدلفین را عمود صلیب نیز میخواندند (برای نمونه← ابنقتیبه، ص151ـ152؛ صوفی، همانجا؛ قس قطان مروزی، همانجا که نام دیگر کل صورت را صلیب آوردهاست). نصیرالدین طوسی، به پیروی از بطلمیوس (1948، ص57)، ستارگان دلفین را از مزاج (سرشت) زحل و مریخ آوردهاست (← صوفی، ترجمة فارسی، ص107). در احکام نجوم، از دلفین در زمرة صور فلکی مرتبط با دریا یاد شدهاست که در مخلوقات دریایی و دریانوردی تأثیر دارد (← بطلمیوس، 1948، ص173ـ175). در نجوم جدید، دلفین یازده ستاره نورانیتر از قدر 5ر5 دارد و با صورتهای فلکی دلو، عقاب، سهم، قطعةالفرس، فرس اعظم و روباهک هممرز است (← شکل 2). محدودة غربی ـ شرقی دلفین از بُعد 20 ساعت و 13 دقیقه تا 21 ساعت و 6 دقیقه و محدودة شمالی ـ جنوبی آن از میل ْ21+ تا ْ2+ است (بکیچ، همانجا).منابع: ابنقتیبه، کتابالانواء، حیدرآباد، دکن 1375/1956؛ ابوریحان بیرونی، کتاب التفهیم لاوائل صناعةالتنجیم، چاپ جلالالدین همائی، تهران 1362ش؛ شهمردانبن ابیالخیر، روضةالمنجمین، چاپ عکسی از نسخه خطی کتابخانه ملک، با مقدمه و فهرستها و اصطلاحات نجومی از جلیل اخوان زنجانی، تهران 1368ش؛ عبدالرحمانبن عمر صوفی، کتاب صورالکواکب، چاپ عکسی از نسخه خطی کتابخانه بودلیان، ش 144. Marsh، فرانکفورت 1406/1986؛ همان: ترجمه صورالکواکب عبدالرحمن صوفی، به قلم نصیرالدین طوسی، چاپ معزالدین مهدوی، تهران 1351ش؛ حسنبن علی قطان مروزی، گیهان شناخت، چاپ عکسی از نسخه خطی کتابخانه آیتاللّه مرعشی نجفی، چاپ محمود مرعشی، قم 1379ش؛ احمدبن محمد میدانی، السامی فیالاسامی، عکس نسخه مکتوب به سال 601 هجری قمری محفوظ در کتابخانه ابراهیم پاشا (ترکیه)، تهران 1345ش؛Richard Hinckley Allen, Star names: their lore and meaning, New York 1963; Michael E. Backich, The Cambridge guide to the constellations, Cambridge 1995; Robert Burnham Jr. Burnham’s celestial handbook: an observer’s guide to the universe beyond the Solar System, New York 1978; Patrick Moore, Guide to stars and planets, London 1993; Claudius Ptolemy, Ptolemy’s Almagest, translated and annotated by G. J. Toomer, Princeton, N. J. 1998; idem, Tetrabiblos, edited and translated into English by F. E. Robbins, London 1948.