خرچنگ، گروهی از سختپوستان عالی متعلق به راسته دهپایان، شامل برخی جنسهای معروف از قبیل Potamon(نوعی خرچنگ پهن) و خرچنگهای دراز متعلق به خانواده Astacidae. این جانوران دارای سر و سینه متصل، پنج جفت پا (که اولین جفت حالت چنگال پیدا کرده است)، دو چشم بر روی دو پایک، تعدادی زوائد دهانی و شاخک، توانایی پوستاندازی، حرکت در هر دو جهت جلو و عقب، اشکال و ابعاد بسیار متنوع (از چند میلیمتر تا چهار متر در خرچنگ عنکبوتی ژاپنی)، سیستم گردش خون باز و تنوع غذایی گسترده هستند. گونههای فراوانی از این سختپوستان در فلات ایران، خلیجفارس و دریای عمان وجود دارد (حبیبی، ج 3، ص 48ـ56؛ محمدیان، ص 14ـ17، 113ـ130؛ )دایرةالمعارف علوم مگیل(، ذیل "Crabs and lobsters"؛ هیکمن و همکاران، ص 508ـ511؛ د. ایرانیکا، ذیل "Arthropods"). در بسیاری از کشورها این جانوران را برای تغذیه شکار میکنند ()دایرةالمعارف علوم مگیل(، همانجا؛ حبیبی، ج 3، ص 61)، اما در برنامه غذایی ایرانیان جایی ندارند. براساس فقه شیعه خوردن خرچنگ حرام است (محقق حلّی، قسم 4، ص 748). حکم خوردن خرچنگ در مذاهب مختلف اهل سنّت متفاوت است (برای این احکام رجوع کنید به زحیلی، ج 4، ص 2079ـ2800).خرچنگ در پهلوی Karcang (فرهوشی، ذیل واژه؛ بهار، ص 235)، متشکل از دو جزء خر (بزرگ) و چنگ، به معنای بزرگ چنگال (رجوع کنید به هرن، ذیل واژه)، آمده است. ابوریحان بیرونی در الآثار الباقیة عن القرون الخالیة (ص 193) آن را به صورت کرزنگ و در قرن هشتم کاسانی مترجم فارسی صیدنه آن را به صورت کژچنگ آورده است (رجوع کنید به ابوریحان بیرونی، ج 1، ص 371، در معنای سلحفاة) پنجپایک (رجوع کنید به کلیله و دمنه، ص 82؛ بدرالدین ابراهیم، ص 291)، پنجپایه، پیچیا و چنگار از دیگر نامهای خرچنگ بوده است (غیاثالدین رامپوری؛ نفیسی، ذیل واژه). در عربی آن را سرطان، عقربالماء و ابوبکر مینامند (دمیری، ج 2، ص 524). عربها و ایرانیان خصوصیات عجیبی برای این جانور قائل بودهاند. جاحظ (ج 7، ص 105، 203) آن را جانوری عجیب و بزرگ وصف کرده است که برخی آن را میخورند (همان، ج 4، ص 45). دَمیری (ج 2، ص 524ـ525) و قزوینی (ص 143)، آویزان کردن آن را بر درخت بیبار، برای ثمردار کردنش، مفید دانسته و موارد جادویی دیگری نیز برایش برشمردهاند. به نوشته ابوبکر مطهر جمالی یزدی (ص 108)، اگر خرچنگ چیزی را به دندان گیرد تا زمانیکه به او باد ندمند، آن را رها نمیکند. همچنین اگر آن را در آفتاب خشک کنند و کوبیده آن را با روغن در چراغ بریزند، چنان نماید که هر چه درآن خانه است در حال رقص است. ظاهرآ زردشتیان ایران، این جانور را مثل قورباغه، لاکپشت و برخی جانوران دیگر، جزو آلودهکنندههای آب میدانستند و به همین سبب از خرچنگ نفرت داشتند و آن را میکشتند (دلاواله، ص80). تاورنیه (ج 2، ص 105) نوشته است در هنگام غروب آفتاب در کنار یکی از رودخانههای ایران، خرچنگهای بزرگی از رودخانه بیرون آمدند و برای خوردن توت سفید، به سمت درختان توت رفتند.در داستانهای منثور فارسی (از جمله رجوع کنید به کلیلهودمنه، ص 82 ـ 85) و برخی اشعار عربی (رجوع کنید به دمیری، ج 2، ص 525) و امثال فارسی (رجوع کنید به شکورزاده، ص266، 454) نیز به این جانور و بیشتر به طرز راه رفتن آن اشاره شده است (برای آگاهی از جنبههای اسطورهای خرچنگ در اخترشناسی تمدنهای کهن رجوع کنید به سرطان*).پزشکان و داروشناسان یونانی و اسلامی از دو جانور، به نامهای سرطاننهری و سرطانبحری، نام برده و برای هریک خواصی ذکر کردهاند. شاید سرطاننهری همان خرچنگهای پهن رودخانهها و جاهای مرطوب و سرطانبحری، انواعی از خرچنگهای دراز دریایی باشد. دیوسکوریدس (ص 131ـ132) سرطان نهری را برای بیماریهای متعددی مفید میداند، از جمله برای گزیدگی سگ و سایر جانوران مانند عقرب و رتیل، انواع شقاق، سرطان و زخم شش و نیز کشتن عقارب. نوع بحری را نیز دارای همان خواص، اما ضعیفتر، میداند. جالینوس نوع بحری را در زدودن برخی امراض پوستی، خشکاندن برخی زخمها و تحلیل اورام، و نوع نهری را در درمان گزیدگی سگ هار مؤثر میداند (به نقل رازی، 1374ـ1393، ج 21، قسم 1، ص 31ـ34). ابنماسه آن را برای درمان مسلولان و تقویت نیروی جنسی تجویز کردهاست (رجوع کنید به همان، ج21، قسم1، ص34؛ نیز رجوع کنید به همو، 1408، ص180). آنچه پزشکان اسلامی سپسین در کتابهایشان برای انواع خرچنگ آوردهاند، تکرار نوشتهها و عقاید پزشکان یونانی و اسلامی پیشین است، مگر با برخی افزودههای مختصر (برای نمونه رجوع کنید به ابنسینا، ج 1، کتاب 2، ص 633؛ ابنبیطار، ج 3، ص 9ـ10؛ انصاری شیرازی، ص 219ـ 220؛ عقیلی شیرازی، ص 496ـ497؛ حکیم مؤمن، ص 145).منابع : ابنبیطار؛ ابنسینا؛ ابوریحان بیرونی، الآثار الباقیة عن القرون الخالیة، چاپ ادوارد زاخاو، لایپزیگ 1923؛ همو، صیدنه، ترجمه فارسی نیمه اول قرن هشتم هجری از ابوبکر علیبن عثمان کاسانی، چاپ منوچهر ستوده و ایرج افشار، تهران 1358ش؛ علیبن حسین انصاری شیرازی، اختیارات بدیعی (قسمت مفردات)، چاپ محمدتقی میر، تهران 1371ش؛ بدرالدین ابراهیم، فرهنگنامه زفان گویا و جهان پویا = فرهنگ لغات فرس (پنجبخشی)، چاپ حبیباللّه طالبی، تهران 1381ش؛ مهرداد بهار، واژهنامه بندهش، تهران 1345ش؛ عمرو بن بحر جاحظ، کتاب الحیوان، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر ?]1385ـ1389/ 1965ـ 1969[، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ مطهربن محمد جمالی یزدی، فرّخنامه: دائرةالمعارف علوم و فنون و عقائد، چاپ ایرج افشار، تهران 1346ش؛ طلعت حبیبی، جانورشناسی عمومی، ج 3، تهران 1376ش؛ محمدمؤمنبن محمدزمان حکیم مؤمن، تحفه حکیم مؤمن، چاپ سنگی تهران 1277، چاپ افست 1378؛ پیترو دلاواله، سفرنامه پیترو دلاواله: قسمت مربوط به ایران، ترجمه شعاعالدین شفا، تهران 1348ش؛ محمدبن موسی دمیری، حیاة الحیوان الکبری، چاپ ابراهیم صالح، دمشق 1426/2005؛ پدانیوس دیوسکوریدس، هیولیالطب فی الحشائش و السموم، ترجمه اِصْطِفَنبن بَسیل و اصلاح حنینبن اسحاق، چاپ سزار ا. دوبلر و الیاس تِرِس، تطوان 1952؛ محمدبن زکریا رازی، کتاب الحاوی فی الطب، حیدرآباد، دکن 1374ـ1393/ 1955ـ1973؛ همو، المنصوری فی الطب، چاپ حازم بکری صدیقی، کویت 1408/1987؛ وهبه مصطفی زحیلی، الفقه الاسلامی و ادلتّه، دمشق 1418/1997؛ ابراهیم شکورزاده، دوازده هزار مثل فارسی و سی هزار معادل آنها، مشهد 1380ش؛ عقیلی علویشیرازی؛ محمدبن جلالالدین غیاثالدین رامپوری، غیاث اللغات، چاپ منصور ثروت، تهران 1375ش؛ بهرام فرهوشی، فرهنگ فارسی به پهلوی، تهران 1358ش؛ زکریابن محمد قزوینی، عجایب المخلوقاتوغرائبالموجودات (تحریر فارسی)، چاپ نصراللّه سبوحی، ]تهران[ 1361ش؛ کلیله و دمنه، ترجمه کلیله و دمنه، انشای ابوالمعالی نصراللّه منشی، چاپ مجتبی مینوی، تهران 1343ش؛ جعفربن حسن محقق حلّی، شرائعالاسلام فی مسائل الحلال و الحرام، چاپ صادق شیرازی، تهران 1409؛ حسنیار محمدیان، سختپوستان ایران، تهران 1382ش؛ علیاکبر نفیسی، فرهنگ نفیسی، تهران 1355ش؛ پاول هرن، اساساشتقاق فارسی، ]باتوضیحات یوهان هاینریش هوبشمان[، ترجمه جلال خالقی مطلق، تهران 1356ش؛EIr, s.v. "Arthropods" (by A.Ahmadi and R. G. Tuck); Cleveland P.Hickman, Larry S.Roberts, and Allan Larson, Integrated principles of zoology, st. Louis 1993; Magill's encyclopedia of science: animal life, ed. Cral W.Hoagstrom, Pasadena Calif: Salem Press, 2002, s.v."Crabs and lobsters" (by Dwight G. Smith); Jean- Baptiste Tavernier, Les six voyages de Turquie et de Perse, introduction et notes de Stephane Yerasimos, Paris 1981.
خرس، پستانداری تنومند و پرمو از دو جنس Ursus و Selenarctos متعلق به خانواده خرسها. گونههای مختلف خرس دارای سر پهن، پوزه کشیده، گوشهای کوچک و گرد، چشمهای ریز و نزدیک به هم، دم بسیار کوتاه و ردپایی شبیه انسان و کمی پهنتر هستند. این جانوران کفروهستند و رنگ آنها از سفید (در خرس قطبی) تا قهوهای مایل به سیاه (در خرس سیاه) متغیر است. از تیره خرسها دوگونه خرس قهوهای و سیاه در ایران وجود دارد (اعتماد، ج 2، ص 58؛ ضیائی، ص 204؛ فیروز، ص 379ـ 380). خرس قهوهای یعنی گونه U. arctos بزرگترین گوشتخوار ایران است و از گذشته تا به امروز در نواحی جنگلی کوهستانهای البرز و زاگرس وجود داشته است (اعتماد، ج 2، ص 63؛ ضیائی، ص 205؛ فیروز، همانجا؛ هرینگتون، ص 20؛ جهت گزارشهای تاریخی رجوع کنید به شاردن، ج 3، ص 582؛ تاورنیه، ج 2، ص 104). خرس سیاه یا هیمالیایی، یعنی گونه S.thibetanus، از خرس قهوهای کوچکتر و رنگش تیرهتر است و در جنوبشرق ایران (کرمان و بلوچستان)، پاکستان و افغانستان زندگی میکند (اعتماد، ج 2، ص 66ـ70؛ ضیائی، ص 207؛ فیروز، ص380؛ هرینگتون، ص 66).خرس را در پهلوی به صورت xirs (فرهوشی، ذیل واژه)، در اوستایی aresa- (هرن، ذیل واژه؛ برای برخی دیگر از زبانها و لهجههای ایرانی رجوع کنید به همانجا؛ برهان، ج 2، ص 733، پانویس) و در عربی دُبّ (برای اسامی و کنیهها در زبان عربی رجوع کنید به ابنسیده، ج 2، ص 288؛ دمیری، ج 1، ص 463) آوردهاند.بنابر بندهش (ص 83) خرسها، برخلاف دیگر حیوانات، از «تخم کیومرث» بهوجود آمدهاند و از آنها با عبارت «بیشهای دنبدار که مانند گوسپندان موی بر تن دارد» یاد شده است. به نقلی دیگر پس از دور شدن فرّه از جم، وی بهسبب هراس از دیوها، دیوی را به زنی گرفت و جَمَگ خواهرش را به همسری دیوی درآورد. کَپی/ کُپّی ]میمون[، خرس بیشهای دنبدار و دیگر انواع جانوران تباهکننده از نسل آنها به وجود آمدهاند (همان، ص 84؛ نیز برای باورها در زبان عربی رجوع کنید به ابنسیده، همانجا). خرس در اساطیر کشورهای مختلف نماینده توأمان خیر و شر است (رجوع کنید به امام، ج 1، ص 183ـ184). به نوشته هاکس (ذیل واژه)، منظور از خرسی که در خواب دانیال نبی (رجوع کنید به کتاب دانیالنبی، 5:7) آمده، مملکت فارس است. در اساطیر یونانی، برخی قهرمانان داستانها پس از مرگ به خرس آسمانی بدل میگردند که صورت فلکی «دُبّ اکبر» نماد آن خرس اسطورهای بوده است (رجوع کنید به گریمال، ذیل "Callisto" و "Arcas"؛ نیز رجوع کنید به بناتالنعش*). بنابر احادیث، کفر قوم حضرت عیسی علیهالسلام موجب مسخ آنها به صور گوناگون از جمله خرس شد (رجوع کنید به مجلسی، ج14، ص235، ج 21، ص241ـ 242).طبیعیدانان از دیرباز به خرس توجه کردهاند، چنانکه ارسطو (ج 2، ص 29، 41) مطالبی درباره نحوه جفتگیری و تغذیه آن ذکر کرده است و برخی دیگر مطالبی درباره کاربردهای دارویی اندامهای مختلف خرس بیان کردهاند (رجوع کنید به ادامه مقاله). حکمای اسلامی نیز به جنبههای گوناگون زندگی خرس از قبیل تغذیه، خواب زمستانی، جفتگیری، زایمان و مراقبت از تولهها پرداختهاند (برای نمونه رجوع کنید به جاحظ، ج 7، ص 36، 207؛ کشاجم، ص 217؛ قزوینی، ص 413؛ دمیری، ج 1، ص 463ـ 464؛ قلقشندی، ج 2، ص 48؛ انطاکی، ج 1، ص 171). خرس حیوانی تربیتپذیر است، اما این کار به دشواری صورت میگیرد (رجوع کنید به دمیری، ج 1، ص 464). به نوشته عقیلی علوی شیرازی (ص 413) خرس حیوان باهوشی است که میتواند همانند انسان بر روی دو پا بایستد، عصا در دست گرفته و راه برود و سنگ بیاندازد. به همین سبب این حیوان را برای انجام برخی حرکات نمایشی به کار میگرفتند (رجوع کنید به آلمانی، ج 2، ص 618؛ فخرائی، ص 78؛ بشرا، ج 2، ص 228ـ 231).از بافتها و اندامهای خرس در درمان بیماریهای مختلف استفاده میشود. تنوع این کاربردها شاید به سبب، منابع متنوع تغذیهای خرس باشد (رجوع کنید به دمیری،ج1،ص463؛ضیائی، ص205). پیه این جانور برای درمان نوعی ورم سفت و بدون درد (رجوع کنید به رازی، ج 4، جزء11، ص 134، 139، به نقل از جالینوس و اغلوقن؛ نیز رجوع کنید بهابنسینا، ج 3، کتاب 4، ص 1943)، دررفتگی و شکستگی استخوان و کوفتگی عصب (رازی، ج 5، جزء13، ص 152، به نقل از اطهورسفس)، سُلاق (التهاب پلک؛ همان، ج 1، جزء2، ص 185)، داءالثعلب (همان، ج 8، جزء23، قسم 2، ص 62؛ ابنسینا، ج 1، کتاب 2، ص 413)، درد پرده جنب (رازی، ج 4، ص 118) و موارد دیگر (رجوع کنید به ابنسینا، ج 2، کتاب 3، ص 941؛ ابنبیطار، ج 3، ص 57، 59؛ حکیم مؤمن، ص 114) به کار برده میشد. از دیگر اندامها و بافتهای این جانور از قبیل صفرا، خون گرم، ریه، پوست و چشم نیز استفادههای گوناگونی میشود (رجوع کنید به طبری، ص 429؛ رازی، ج 3، جزء7، ص 75؛ ج 7، جزء20، ص 173، جزء21، ص 241؛ ابنبیطار، ج 2، ص 87ـ88، 96، 147؛ دمیری، ج 1، ص 465). خوردن گوشت خرس در فقه اسلامی حرام است (طوسی، ص 577؛ برای احادیث رجوع کنید به مجلسی، ج 62، ص 175، 185).در ادبیات فارسی، ویژگیهایی برای خرس در مثلها آوردهاند؛ مثلا دوستی با شخص نادان را به دوستی با خرس و گرفتن چیزی از فرد بخیل را به کندن مو از خرس تشبیه کردهاند (رجوع کنید به دهخدا، ج2، ص731ـ732؛ شکورزاده، ص102، 547؛ نیز رجوع کنید به شکورزاده فهرست، ص 1112؛ دهگان، ص 367ـ368). در افسانههای ایرانی از این جانور به فراوانی یاد کردهاند. این افسانهها بیشتر درباره عشق خرس به دختران روستایی، مسخ شدن برخی انسانهای بد کار به خرس، ترسویی، بیعقلی و از این قبیل است (رجوع کنید به بشرا، ج 2، ص 228، 237ـ261). در ادبیات عرب نیز، این جانور مظهر حماقت (رجوع کنید به دمیری، همانجا) و بدسگالی است (سجاسی، ص 256ـ264، 324ـ329).منابع :هانریرنه د آلمانی، از خراسان تا بختیاری، ترجمه غلامرضا سمیعی، تهران 1378ش؛ ابنبابویه، عللالشرایع، نجف 1385ـ1386، چاپ افست قم ]بیتا.[؛ ابنبیطار؛ ابنسیده، المُخصَّص، بیروت 1417/1996؛ ابنسینا؛ اسماعیل اعتماد، پستانداران ایران، تهران 1357ـ1364ش؛ امام عبدالفتاح امام، معجم دیانات و اساطیرالعالم، قاهره ?] 1995[؛ داوودبن عمر انطاکی، تذکرة اولیالالباب]و [الجامعللعجبالعُجاب، ]قاهره [1416/1996؛ محمدحسینبن خلف برهان، برهان قاطع، چاپ محمدمعین، تهران 1361ش؛ محمد بشرا، افسانهها و باورداشتهای مردم شناختی جانوران و گیاهان در گیلان، ج 2، رشت 1383ش؛ بندهش، ]گردآوری[ فرنبغدادگی، ترجمه مهرداد بهار، تهران: توس، 1369ش؛ عمروبن بحر جاحظ، کتابالحیوان، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر ?]1385ـ1389/1965ـ 1969[، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ محمدمؤمنبن محمدزمان حکیم مؤمن، تحفه حکیم مؤمن، چاپ سنگی تهران 1277، چاپ افست 1378؛ محمدبن موسی دمیری، حیاةالحیوانالکبری، قاهره 1390/1970، چاپ افست قم 1364ش؛ علیاکبر دهخدا، امثال و حکم، تهران 1363ش؛ بهمن دهگان، فرهنگ جامع ضربالمثلهای فارسی، تهران 1383ش؛ محمدبن زکریا رازی، الحاوی فیالطب، چاپ محمد محمداسماعیل، بیروت 1421/2000؛ اسحاقبن ابراهیم سجاسی، فرائدالسلوک، چاپ نورانی وصالو غلامرضاافراسیابی،تهران1368ش؛ ابراهیم شکورزاده،دوازدههزارمثل فارسی و سیهزار معادل آنها، مشهد 1380ش؛ هوشنگ ضیائی، راهنمای صحرائی پستانداران ایران، تهران 1375ش؛ علیبنسهل طبری، فردوسالحکمةفیالطب، چاپ محمدزبیر صدیقی،برلین 1928؛ محمدبن حسن طوسی، النهایة فی مجرد الفقه والفتاوی، بیروت 1400/1980؛ عقیلی علوی شیرازی؛ ابراهیم فخرائی، گیلان در گذرگاه زمان، ]تهران[ 1354ش؛ بهرام فرهوشی، فرهنگ فارسی به پهلوی، تهران 1358ش؛ اسکندر فیروز، حیاتوحش ایران: مهرهداران، تهران 1378ش؛ زکریابن محمد قزوینی، عجایبالمخلوقات و غرائب الموجودات (تحریر فارسی)، چاپ نصراللّه سبوحی، ]تهران [1361ش؛ قلقشندی؛ محمودبن حسین کشاجم، المصاید و المطارد، چاپ محمد اسعد طلس، بغداد ?] 1954[؛ مجلسی؛ جیمز هاکس، قاموس کتاب مقدس، بیروت 1928؛ پاول هرن، اساس اشتقاق فارسی، ]با توضیحات یوهان هاینریش هویشمان[، ترجمه جلال خالقی مطلق، تهران 1356ش؛Aristoteles, maqala tashtamil alafusul min kiab al-Hayawan li-Aristu, vol.2, ed. and tr. J. N. Mattock, Cambridge 1966;،Jean Chardin, Voyages du Chevalier Cardin en Perse et autres lieux de l'Orient, ed. L. Langles, Paris 1811; Pierre Grimal, Dictionnaire de la mytologie grecque et romaine, Paris 1986; Fred A. Harrington, A guide to the mammals of Iran, Tehran 1977, Jean- Baptiste Tavernier, Les six voyages de Turquie et de Perse, introduction et notes de Stephane Yerasimos, Paris 1981.
خرگوش (در عربی أرنَب)، پستانداری با نام علمی capensisLepus ، از تیرهخرگوشها، در منابعداروشناسیو پزشکی اسلامی، أرنب شاملدو نوع برّی یا دشتی (همان خرگوش) و بحری یا دریایی (نوعی نرمتن) بوده است (رجوع کنید به ادامه مقاله؛ برای معادلهای عربی رجوع کنید به کشاجم، ص 146؛ ابنسیده، ج 2، ص290).خرگوش حدود نیم متر طول، گوشهای دراز، پاهای عقبی بلند، 5ر1 تا 6 کیلوگرم وزن، و در مقایسه با جوندگان دو جفت دندان پیشین اضافه در فک بالا دارد. کف دستها و پاهای خرگوشها پوشیده از موهای زبر و برس مانند است. رنگ آنها از خاکستری روشن تا قهوهای، تغذیه آنها از گیاهان به صورت مدفوعخواری، دفعات آبستنی دو تا سه بار در سال و شیرشان کم ولی بسیار مغذی است. این پستاندار در هنگام آبستنی میتواند مجددآ باردار شود. خرگوش بیشتر شبگرد است و چندین لانه زیرزمینی برای استفاده در موقعیتهای مختلف دارد. در ایران خرگوش علاوه بر نواحی کاملا بیابانی و ارتفاعات بسیار زیاد و قسمتهای انبوه جنگل، در سایر مناطق نیز زندگی میکند (فیروز، ص 414؛ اعتماد، ج 1، ص 264ـ274؛ ضیائی، ص 185ـ 190؛ اوفتدال، ص 563ـ564؛ هانتینگتون، ص 593؛ مرفی و نورمن، ص 675ـ677؛ هرینگتون، ص 14).خرگوش دریایی (اَرنَب بحری) جانوری نرمتن و صدفدار متعلق به جنس Aplysia از تیره Aplysiidaeاست. این جانور یک جفت شاخک حساس بلند بر روی سرش دارد و چون این شاخکها گوشهای بلند خرگوش را تداعی میکنند، آن را خرگوش دریایی نامیدهاند (رجوع کنید به حبیبی، ج 2، ص 295، 357؛ شارباتی، ص 88ـ89).براساس بندهش (ص 89)، خرگوشِ بور، سرور (سردسته) فراخرفتاران (= ددان؛ رجوع کنید به بهار، ج 1، ص 206) است و سَهُوگ (=خرگوش صحرایی؛ فرهوشی، ذیل «خرگوش صحرایی») به پنج سَرده (نوع) تقسیم میشود (رجوع کنید به بندهش، ص 79)، خرگوشها دین را به زبان مردم از هرمزد پذیرفتند و به سرکردگی پنج نوع از جانوران گماشته شدند تا دیگر جانوران را به دین بخوانند (بهار، همانجا). بنابر اظهارات هرودوت (کتاب 1، بند123)، هارپاک (از نجبای دربار آستیاک) از طرف اعیان ماد، نامهای را در شکم خرگوشی نهاد و برای کوروش فرستاد تا وی را بر ضد پادشاه ماد (آستیاک) بشوراند.باورهای جانورشناسان دوره اسلامی درباره خرگوش، آمیختهای از واقعیات علمی و خرافات است. طبق منابع این دوره، خرگوش با چشم باز میخوابد و قادر است بر روی نوک انگشتان چنان حرکت کند که کسی متوجه عبورش نشود. خرگوش حایض میشود و بههمین دلیل جنّیان بر پشتش سوار نمیشوند. این جانور یک سال نر و یک سال ماده است و در ترس و سرعت در دویدن نظیر ندارد (رجوع کنید به جاحظ، ج 5، ص 283، ج 6، ص 352ـ353، 357؛ کشاجم، همانجا؛ جمالی یزدی، ص 56؛ قزوینی، ص 408؛ حکیم مؤمن، ص 19). کوتاهی دستهایش به سرعت گرفتنش کمک میکند (جاحظ، ج 3، ص 399؛ نیز رجوع کنید به نویری، ج 9، ص 334ـ336). ظاهرآ دیدن خرگوش در خواب نامبارک است (رجوع کنید به تفلیسی، ص 223؛ به نقل از ابنسیرین؛ برای تعبیرهای دیگر درباره خواب دیدن خرگوش رجوع کنید به ابنسیرین، ص 233).شاردن در گزارش سفر خود به ایران، از فراوانی این حیوان در سراسر کشور یاد کرده است (رجوع کنید به ج 3، ص 381). به گزارش تاورنیه(ج2، ص109)، پوست خرگوش را پر از کاه میکرده و برای تعلیم پرندگان شکاری به کار میبردهاند. دمشقی (ص133) از خرگوش دریایی به عنوان جانوری که اندامش شبیه ماهی، سرش شبیه سر خرگوش و جسمش صدفی است نامبرده است.کاربردها. دیوسکوریدس (ص 134) خرگوش دریایی را برای زدودن مو مفید دانسته است. به گفته او (همانجا)، خوردن مغز خرگوش دشتی برای لرزش ناشی از بیماری، مالیدن آن به لثه کودکان برای بهبود عوارض رویش دندان، و دیگر مصارف دارویی آن برای برخی امراض زنانه و سردرد و امراض پوستی مناسب است (قس ابنسینا، ج 1، کتاب 2، ص 413، که برخی از این خواص را برای خرگوش دریایی ذکر کرده است؛ نیز رجوع کنید به رازی، ج20، ص 98ـ99؛ ابنسینا، ج 1، کتاب 2، ص 406). قسمتهای مختلف بدن این جانور برای امراض دیگری از جمله سنگ کلیه، نقرس و درد مفاصل، و نیز پوست آن در تهیه لباسهای فاخر بهکار میرفته است (رجوع کنید به ابنبیطار، ج 1، ص 21ـ22؛ نیز رجوع کنید به جمالی یزدی، ص 57ـ59؛ دُنیسری، ص 106، 132، 230؛ انصاری شیرازی، ص 26ـ27؛ حکیم مؤمن، همانجا؛ عقیلی علوی شیرازی، ص 117ـ119).باورها و ادبیات. عربهای جاهلی معتقد بودند که آویختن خرگوش از چشم زخم و سحر پیشگیری میکند (جاحظ، ج 6، ص 357؛ کشاجم، ص 148؛ دنیسری، ص 324).خوردن گوشت خرگوش در فقه شیعه حرام است (رجوع کنید به ابنبابویه، ج 2، ص 482، 485ـ486، 488؛ طوسی، ج 6، ص 78)، اما اهل سنّت آن را حلال میدانند (رجوع کنید به ابنقدامه، ج 11، ص 70؛ نووی، ج 9، ص 10). برخی جنبههای رفتاری و زیستی خرگوش وارد اشعار و مَثَلها شده است. از جمله خوابیدن خرگوش با چشمان باز (رجوع کنید به ناصرخسرو، ص 433؛ نظامی، 1315ش، ص 124، 175؛ همو، 1376ش، ص 35)، ترس (رجوع کنید به فخرالدین اسعدگرگانی، ج1، ص183)، و تغییر جنسیت آن (خاقانی، ص250؛ نیز رجوع کنید به اسدی طوسی، ص 439؛ عبداللهی، ج 1، ص 335ـ 337؛ شکورزاده، ص 285). در کلیله و دمنه (ص 86ـ 88، 201ـ205)، داستانهایی از مکر و فریب این جانور برای در امان ماندن از شرّ حیوانات قویتر ذکر شده است.منابع :ابنبابویه، عللالشرایع، نجف 1385ـ1386، چاپ افست قم ]بیتا.[؛ ابنبیطار؛ ابنسیده، المُخصِّص، بیروت 1417/1996؛ ابنسیرین، تفسیرالاحلام الکبیر، بیروت 1409/1988؛ ابنسینا؛ ابنقدامه، المغنی، چاپافستبیروت1403/1983؛علیبناحمداسدیطوسی،گرشاسبنامه، چاپ حبیب یغمائی، تهران 1354ش؛ اسماعیل اعتماد، پستانداران ایران، تهران 1357ـ1364ش؛ علیبن حسین انصاریشیرازی، اختیارات بدیعی (قسمت مفردات)، چاپ محمدتقی میر، تهران 1371ش؛ بندهش ]گردآوری[ فرنبغ دادگی، ترجمه مهرداد بهار، تهران: توس، 1369ش؛ مهرداد بهار، پژوهشیدراساطیرایران، ج 1، تهران 1362ش؛ حبیشبن ابراهیم تفلیسی، کاملالتعبیر، چاپ محمدحسین رکنزاده آدمیت، تهران 1372ش؛ عمروبن بحر جاحظ، کتابالحیوان، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر ?]1385ـ1389/1965ـ 1969[، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ مطهربن محمد جمالییزدی، فرّخنامه: دائرةالمعارف علوم و فنون و عقائد، چاپ ایرج افشار، تهران 1346ش؛ طلعت حبیبی، جانورشناسی عمومی، ج 2، تهران 1381ش؛ محمدمؤمنبن محمد زمان حکیممؤمن، تحفه حکیم مؤمن، چاپ سنگی تهران 1277، چاپ افست 1378؛ بدیلبن علی خاقانی، دیوان، چاپ ضیاءالدین سجادی، تهران 1378ش؛ محمدبن ابیطالب دمشقی، کتاب نخبةالدهر فی عجائب البَرّ و البحر، بیروت 1408/1988؛ محمدبن ایوب دُنیسری، نوادر التبادر لتحفة البهادر، چاپ محمدتقی دانشپژوه و ایرج افشار، تهران ?]1350ش[؛ پدانیوس دیوسکوریدس، هیولیالطب فی الحشائش و السموم، ترجمة اِصْطِفَنبن بَسیل و اصلاح حنینبن اسحاق، چاپ سزار ا. دوبلر و الیاس تِرِس، تطوان 1952؛ محمدبن زکریا رازی، کتابالحاوی فی الطب، حیدرآباد، دکن 1374ـ1393/ 1955ـ 1973؛ ابراهیم شکورزاده، دوازده هزار مثل فارسی و سیهزار معادل آنها، مشهد 1380ش؛ هوشنگ ضیائی، راهنمای صحرائی پستانداران ایران، تهران 1375ش؛ محمدبن حسن طوسی، کتابالخلاف، چاپ محمدمهدی نجف، جواد شهرستانی، و علی خراسانی کاظمی، قم 1407ـ1417؛ منیژه عبداللهی، فرهنگنامه جانوران در ادب پارسی بر پایه واژهشناسی، اساطیر، باورها، زیباییشناسی و...، تهران 1381ش؛ عقیلی علوی شیرازی؛ فخرالدین اسعدگرگانی، ویس و رامین، ج 1، چاپ مجتبی مینوی، تهران 1314ش؛ بهرام فرهوشی، فرهنگ فارسی به پهلوی، تهران 1358ش؛ اسکندر فیروز، حیاتوحشایران :مهرهداران، تهران 1378ش؛ زکریابن محمد قزوینی، عجایب المخلوقات و غرائب الموجودات (تحریر فارسی)، چاپ نصراللّه سبوحی، ]تهران [1361ش؛ محمودبن حسین کشاجم، المصاید و المطارد، چاپ محمد اسعد طلس، بغداد ?] 1954[؛ کلیلهودمنه، ترجمه کلیله و دمنه، انشای ابوالمعالی نصراللّه منشی، چاپ مجتبی مینوی، تهران 1343ش؛ ناصرخسرو، دیوان، به اهتمام نصراللّه تقوی، چاپ مجتبی مینوی، تهران 1380ش؛ الیاسبن یوسف نظامی، خسرووشیرین، چاپ برات زنجانی، تهران 1376ش؛ همو، هفتپیکر، چاپ وحید دستگردی، تهران 1315ش؛ یحییبن شرف نووی، المجموع : شرحالمُهَذّب، بیروت: دارالفکر، ]بیتا.[؛ احمدبن عبدالوهاب نویری، نهایةالارب فی فنونالادب، قاهره ] 1923[ـ 1990؛Jean Chardin, Voyages du Chevalier Chardin en Perse et autres lieux de l'orient, ed. L.Langles, Paris 1811; Fred A. Harrington, Aguidetothe mammals of Iran, Tehran 1977; Herodotus, Thehistory ofHerodotus,tr.George Rawlinson,Chicago 1952; Gerald B. Huntington, "Mammals: nonruminant herbivores",in Encyclopediaofanimalscience, ed.Wilson G.Pond and Alan W. Bell, New York: Marcel Dekker, 2005; Michael Murphy and Amy C. Norman, "Nutrient requirements: nonruminant herbivores", in ibid; Olav T. Oftedal, "Lactation land mammals, species comparisons", in ibid; DoreenSharabati, Saudi Arabian seashells: selected Red Sea and Arabian Gulf molluscs, [London] 1981; Jean-Baptiste Tavernier, Les six voyages de Turquie et de Perse, introduction et notes de Stephane Yerasimos, Paris 1981.
خروس، جنس نر پرندهای پرورشیافته از راسته ماکیانسانان و خانواده ماکیانیان/ قرقاول، با نام علمی Gallus gallus، با جایگاهی ویژه در باورهای دینی و ایرانی. خروسها بیش از چهار هزار سال پیش در جنوبشرق آسیا اهلی شدند. نیای مرغ و خروسهایامروزی دستکم چهار نوع گوناگون خروس وحشی بودهاند ()دایرةالمعارف علوم مگیل(، ذیل "Domestication", "Chickens, turkeys, pheasant, and quail"؛ قس گژیمک، ج 8، ص 21؛ برای سیاه خروس با نام علمی Tetrao mlokosiewicziرجوع کنید بهاسکات و همکاران، ص 107ـ108؛ منصوری، ص 102).در زبانها و گویشهای قدیم و جدید ایران واژههای گوناگونی برای نامیدن خروس وجود دارد، مثلا در اوستایی: xraoasaka، xraosya، xraosyoit، پهلوی: xros، کردی: koros، بلوچی: kros(هرن، ج 1، ص 613ـ614). خروه و خروز نیز معادلهای قدیم خروساند (رجوع کنید بههمان، ج 1، ص 614ـ615). ریشه واژه خروس از مصدر خرئوس (khraos)، که در اوستا به معنای خروشیدن است، گرفته شده است (یاحقی، ذیل واژه). خروس در اوستا با نامهای پَرُدَرْش (= پیشبین، دوربین، از دور بیننده، تیزنگر؛ وندیداد، فرگرد 18، بند 15، 23، 29؛ پورداود، بخش 1، ص316ـ317)، کَرِتودانسو (= خمزننده؛ وندیداد، واژهنامه فرگرد 18، ص1649؛ بارتولومه، ستون454؛ بهرامی، دفتر1، ص360ـ 361) و کَهْرکَتاس (= پرنده شکلک درآور؛ وندیداد، فرگرد18، بند 15، 23؛ بهرامی، دفتر1، ص 372) آمده است. گاه واژه خروس به معنای جنس نر هرگونه پرنده بوده است (رجوع کنید به هرن، ج 1، ص 614). در عربی نیز اسامی و کنیههای بسیاری برای خروس بهکار رفته است، از جمله دیک، دیوک/ دیکه (جمع)، دُوَیْک (تصغیر)، ابوحسان، ابوحمّاد، ابوسلیمان، ابویقظان (رجوع کنید به دمیری، ج 1، ص 489؛ شاکر هادی شکر، ج 1، ص 85).ویژگیهای جسمی و رفتاری در منابع تاریخی. خروس از حیواناتی است که بسیار مورد توجه نویسندگان پیشین بوده است و حتی درباره آن رسائل مستقلی نوشتهاند. مثلا جاحظ (ج 1، ص 289، 296، ج 2، ص 149، 233) عباراتی را از شخصی به نام صاحب الدیک نقل کرده که احتمالا در زمان جاحظ معروف بوده است (نیز رجوع کنید به سزگین، ج 3، ص370ـ 371). نویسندگان دوره اسلامی درباره جنبههای گوناگون زیستی این پرنده، از جمله انواع، خصوصیات جسمی، تنکارشناسی و رفتاری، مطالب فراوانی نوشتهاند. جاحظ (ج 3، ص 145) انواع گوناگونی از خروس (از جمله هندی، خِلاسی و نبطی) را نام برده است. ظاهر پردار و زیبایش نیز مورد توجه بوده است (رجوع کنید به همان، ج 1، ص 194، ج 2، ص 239، ج 5، ص210). رنگ و شکل تاج این پرنده باعث شده است که درگذشته برای نامیدن گوگرد سرخ و نیز قلعهای در شهر شیزر سوریه، از واژههای اعرافالدیکة (= تاجهای خروس) و عُرفالدیک استفاده شود (رجوع کنید به دمشقی، ص 77، 272). این پرنده را شجاع (جاحظ، ج 2، ص 233)، مغرور و خودشیفته (شهمردانبن ابیالخیر، ص 152) و نادان دانستهاند (جاحظ، ج 1، ص 196) و راست ایستادن و تناسبش در راه رفتن باعث شده است که بر طاووس ترجیح داده شود (رجوع کنید به همان، ج 2، ص 243). مقابله با این حیوان شاید باعث کوری یا حتی مرگِ حملهکننده شود (همان، ج 1، ص 375ـ376). میل جنسی شدید و دیگر جنبههای تولیدمثلی او نیز مورد توجه فراوان بوده و گاه به خرافات آمیخته است (رجوع کنید به همان، ج 1، ص 373، ج 2، ص 9، 345، ج 3، ص 185ـ186، ج 7، ص 69؛ قزوینی، ص 434؛ دمیری، همانجا). رفتار دو جنس نر و ماده چنان متفاوت است که حتی جوجهها هم نشانههایی از این تفاوت را دارند و گاه راههایی برای تشخیص جوجههای نر و ماده از هم بیان شده است (رجوع کنید به جاحظ، ج 2، ص260؛ شهمردانبن ابیالخیر، ص 153ـ154؛ طوسی، ص 525؛ نیز رجوع کنید به جاحظ، ج 2، ص 154، 264؛ طوسی، ص 523).احکام، باورها، ادبیات. در آیین میترایی، خروس به عنوان نماد مهرپرستی، مقام شامخی دارد و در مراسم دینی، خروس سفید به میترا هدیه میشود (رضی، 1381ش الف، ج 1، ص 444ـ445) و در سحرگاهان پرهیزکاران را برای نیایش بیدار میکند (همو، 1381ش ب، ج 1، ص 557). نقش خروس بر مهرابهها و معابد مهری گواه اهمیت خروس در این آیین است (رجوع کنید به شین دشتگل، ص 36). حضور سر خروس در پیکرههای مفرغی لرستان (رجوع کنید به مفرغهای لرستان و صنایع فلزی اسلامی، ص 27ـ28، تصویر10؛ شین دشتگل، ص 36ـ37) نشان از حضور میترائیسم یا آیینی مرتبط و نزدیک به آن در این منطقه دارد (گیرشمن، 1378ـ1379ش، ج 2، ص 163). بر روی سنگ مهری از زمان ساسانیان، سه عدد سر انسان وجود دارد که بر روی خروسی پیوند خورده است (همان، ج 2، ص 166). نقشهای ویژه خروس روی پارچههای ساسانی، نشان از مفاهیم وابسته به فرّ ایزدی دارد (رجوع کنید به همو، 1962، تصویر280؛ ریاضی، ص 256ـ261، 264، 269، 271، 273 و تصاویر).در بندهش، خروس تنها پرنده نر تخمگذار (ص 85ـ86)، یکی از صد و ده سرده مرغان (ص 79) و آفریدهای اهورایی برای از بین بردن دیوان و جادوان (ص 103) است. مطابق شایست ناشایست (فصل10، بند 9) از کشتنش باید پرهیز کرد. ایرانیان به سبب تقدس خروس، خوردن گوشتش را روا نمیدانستند (رجوع کنید به اوشیدری، ذیل واژه) و حتی گاه آن را میپرستیدند (رجوع کنید به اسدیطوسی، ص196، 400). در اسطورههای ایران باستان خروس، پرنده ویژه امشاسپند بهمن است و از جانب سروش، ایزد شب زندهدار، گماشته شده است تا با بانگ خویش ظلمت را دور و مردم را بیدار کند (اوشیدری، همانجا). طهمورث، خروس و ماکیان را از بین پرندگان برای پرورش برگزید (فردوسی، دفتر1، ص 36، بیت 15 و 16). کیومرث نیز از مهربانی خروس به جفتش شگفت زده شد و او را به میان فرزندان خود برد تا پرورشش دهند (بلعمی، ج1، ص117ـ118؛ خواندمیر، ج 1، ص495ـ496).ایرانیان بانگ بهنگام خروس، بهویژه خروس سفید، را خجسته میدانند، زیرا به باور آنان، دور کننده اهریمن است (رجوع کنید به بلعمی، ج 1، ص 118)، اما بانگ بیهنگام او را ناخجسته میپندارند، زیرا کیومرث پس از بانگ نابهنگام خروسی در هنگام عبادت شام از دنیا رفت (خواندمیر، ج 1، ص 496). البته در اعتقادات زردشتی، بانگ بیوقت خروس بد یمن نیست (رجوع کنید به پورداود، بخش 1، ص 322، به نقل از صد در؛ رضی، 1381ش ب، همانجا). به نظر ایرانیان، خروس در روز هفدهم نوروز، که به نام سروش شب زندهدار است، برای برآمدن خورشید این روز بانگ برمیآورد (ابوریحان بیرونی، 1923، ص 219). شاهان و پهلوانان ایران هرجا میرفتند خروس را به عنوان نشانه سپاه با خود میبردند (پورداود، بخش 1، ص 328). اردشیر در نبرد با برادر خود، به زخمیکننده برادرش، خروسی زرین بخشید تا در جلو لشکر با خود داشته باشد. از اینرو، آن گروه را خروسان نامیدند (همان، بخش 1، ص 327ـ328). خروس سفید بیشتر از خروسهای دیگر مورد توجه بوده است، تا جایی که وجود آن را در کاروان، بهویژه خروس پیر را، موجب ترس شیر میدانستند (رجوع کنید به شهمردانبن ابیالخیر، ص 153). بنابر نوشته نرشخی (ص 32ـ33)، مغان بخارا هر ساله پیش از برآمدن آفتاب نوروزی به گرامیداشت سیاوش، بر مدفن او خروسی میکشتند. در زمان صفویه گاه بر مسکوکات مسین نقوش جانورانی از جمله خروس، حک میکردند (رجوع کنید بهاولئاریوس، ص 244). برخی باورهای ایرانیان درباره خروس هنوز هم پابرجاست (رجوع کنید به بختیاری، ص327ـ 328؛ وکیلیان، ج 1، ص 47ـ48).هرچند ابوریحان بیرونی (1377، ص 46) از ناشایست بودن پرورش ماکیان (مرغ و خروس) در هند سخن رانده، سیرافی (ص 71) از تعداد فراوان خروسهای هند و بانگ صبحگاهی آنها نوشته است.خروس در خروج موفق حضرت موسی علیهالسلام و بنیاسرائیل از مصر نقش داشته است، زیرا با بانگ نکردن صبحگاهی، فرعون از تعقیبِ بهنگام آنها بازماند (رجوع کنید به اسفراینی، ج 1، ص 311). در قرآن نامی از خروس برده نشده است، اما مفسران در تفسیر آیه 260 سوره بقره، براساس روایات خروس را یکی از چهار پرندهای میدانند که حضرت ابراهیم علیهالسلام برای به یقین رسیدن در مورد زنده شدن مردگان انتخاب کرد (همانجا؛ قمی؛ عیاشی، ذیل آیه؛ سورآبادی، ج 1، ص 229ـ 230؛ نسفی، ذیل آیه). در روایات، خروس (بهویژه خروس سفید) دوست پیامبر و دشمن شیطان دانسته شده است. همچنین برای خروس برخی ویژگیهای پیامبران را برشمردهاند، از جمله بخشندگی، شجاعت و دانستن هنگامِ نماز (رجوع کنید به مجلسی، ج 62، ص 3ـ9). گاه نیز صحابه در هنگام سفر، با خود خروس حمل میکردند (رجوع کنید به جاحظ، ج 2، ص 259؛ نیز رجوع کنید به دمیری، ج 1، ص490ـ491). براساس روایات معراج، پیامبر در شب معراج خروس سفید بسیار بزرگی را در عرش دیده است. این موضوع دستمایه تصویرگران ایرانی معراجنامهها در دوره ایلخانان، تیموریان و صفویه، برای خلق آثاری زیبا و برگرفته از تقدس خروس نزد ایرانیان و روایات اسلامی، شده است (رجوع کنید به ایپشیراوغلو، ص 61ـ62؛ سِگی، لوحه 9؛ شین دشتگل، ص40ـ44). میل جنسی شدید خروس در نهجالبلاغه (خطبه 165، ص 236ـ237) مذموم شمرده شده است (نیز رجوع کنید به همان، خطبه 165، ص 236). عربها خروس را حافظ انسان در برابر شیطان و ذبح خروس سفید را مایه فرودآمدن بدبختی بر ذبحکننده و خانوادهاش میدانستند (رجوع کنید به جاحظ، ج 1، ص 377، ج 2، ص 207، 259).طبق احادیث و روایات، خروس به اوقات نماز آگاه است (رجوع کنید به ابنبابویه، 1401، ج 4، ص 3؛ همو، 1363ش، ج 1، ص 277؛ نیز رجوع کنید به دمیری، ج 1، ص 489، 492).مراسم جنگ خروس از قدیم از سرگرمیهای رایج بوده و خروسهایی از نژاد مخصوص برای این کار تربیت میشده است. شهمردانبن ابیالخیر (ص 156) جنگنده بودن خروس را از ویژگیهای لازم خروس خوب دانسته است. مراسم جنگ خروس از سرگرمیهای رایج در سراسر ایران، عثمانی، هند و سیلان بوده و مبالغ گزافی برای شرطبندی تعیین میشده است. مالیات آن نیز سنگین بوده است (رجوع کنید به سیرافی، ص 85؛ ابنخرداذبه، ص 68؛ بدلیسی، ج 2، ص 139؛ سیلوا ای فیگروآ، ص 245ـ246). هنوز هم در افغانستان و قسمتهایی از ایران مراسم جنگ خروس رایج است (رجوع کنید به یاحقی، همانجا).برای خوشطعم کردن گوشت خروس، آن را اخته میکردند (جاحظ، ج 1، ص 115، 131، ج 5، ص 341)، هرچند در احادیث این کار منع شده است (رجوع کنید به دمیری، ج 1، ص 492؛ مجلسی، ج 62، ص 10). ارمنیان ایران شیوه اخته کردن خروس را در زمان صفویه از اروپاییان یاد گرفتند و اولین خروسهای پروار شده را به شاهعباس تقدیم کردند (رجوع کنید به تاورنیه، ج 2، ص 106؛ برای گزارش خروس چینی ]؟[رجوع کنید به ابنبطوطه، ج 2، ص640؛ ذبح خروس در روسیه رجوع کنید به یاقوت حموی، ج 2، ص 838؛ در اساطیر یونانی رجوع کنید به دانشنامه اساطیر جهان، ص 508؛ در مصر رجوع کنید به دمشقی، ص 48ـ49).دیدن خروس در خواب به صورتهای گوناگون و گاه متناقض تعبیر شده است، از جمله مرگ قریبالوقوع (رجوع کنید به طوسی، ص 524)، پیروزی (بیهقی، ص 135)، مردی عجمی (طوسی، همانجا؛ آملی، ج 3، ص 246) و مرد نادان یا غلام (حزین لاهیجی، ص 301؛ نیز رجوع کنید به دمیری، ج 1، ص 496ـ497).شاید به پیروی از باورهای زردشتی (رجوع کنید به هرن، ج 1، ص 616)، برخی اندامهای خروس، بهویژه چشم او، در ادبیات حماسی وصف شده است. مراد از چشم خروس در توصیفات و احتمالا صحنههای تغزلی، سرخی و آراستگی و روشنی، و در صحنههای حماسی حدّت و صلابت است (رجوع کنید به فردوسی، دفتر1، ص10، بیت100، ص 322، بیت 539، دفتر3، ص 162، بیت 926، دفتر8، ص 116، بیت1522؛ عبداللهی، ج 1، ص 348ـ 349). تاج خروس هم، از حیث رنگ و شکل، موضوع تشبیه بوده است (رجوع کنید به هرن، ج 1، ص 614ـ615؛ بدلیسی، ج 1، ص 131). بانگ خروس نیز، که در نظر ایرانیان باستان رماننده نیروهای اهریمنی بوده (رجوع کنید به سطور پیشین؛ شایست ناشایست، فصل 10، بند30؛ نیز رجوع کنید به درمعرفتبعضیامورفلاحت، ص107)، به اشعار فارسی راه یافته است (رجوع کنید به فردوسی، دفتر1، ص 287، بیت 23، دفتر3، ص17، بیت 239، ص 368، بیت 861؛ ثعالبی، ص470؛ عبداللهی، ص 352؛ برای ترکیباتی نظیر خروس بیمحل، خروسخوان، شب به خروس گذاشتن، خروس جنگی رجوع کنید به هرن، ج 1، ص 615ـ616؛ دهخدا، ج 2، ص 737؛ یاحقی، همانجا). خصوصیات ظاهری و رفتاری خروس به اشعار عربی نیز راه یافته است (رجوع کنید به شاکر هادی شکر، ج 2، ص 86ـ113). در ادبیات عرب، خروس به سبب حیله کلاغ، به بند انسان درآمده و فاقد توان پرواز شده است (رجوع کنید به همان، ج 2، ص 87).کاربردها. حکمای یونانی توصیفات مختصری از خواص دارویی این جانور دادهاند. دیوسکوریدس (ص 142) ضَماد گوشت القطورس (محرف واژه]آلِکتوریدِس[ و به معنای خروس) را در رفع اثر گزیدگیها، و پوست چینهدانش را برای درد معده مفید دانسته است. جالینوس نیز آب گوشت آن را روان کننده طبیعت بدن معرفی کرده است (به نقل رازی، ج20، ص 463؛ به نقل ابنبیطار، ج 2، ص 88). او از این جانور برای تشریح و آزمودن دارو استفاده میکرده است (به نقل رازی، ج 7، ص 19؛ به نقل شاپوربن سهل، گ 12). جاحظ (ج 1، ص 229) گفتهکه گوشتآن خشکاست. حکمایاسلامی خواصمتعددی برای اجزای مختلف این جانور ذکر کردهاند، از جمله اینکه آن را در رفع تب (اخوینیبخاری، ص750)، درمان قولنج (هروی، ص293)، درمان بیماریهای چشم (همان، ص328)، درمان سرطان و افزایش میل جنسی (شهمردانبن ابیالخیر، ص 154ـ 155) و درمان شبادراری (جمالییزدی، ص89) مفید دانستهاند. گاه نیز در بازداری، برای درمان امراض پرندگان شکاری از آن استفاده میکردهاند (رجوع کنید به بازیار عزیزباللّه، ص 88؛ بلدی، ص 251ـ252؛ برای دیگر خواص دارویی و عقاید خرافی درباره خروس رجوع کنید به جمالی یزدی، ص 89ـ90؛ قزوینی، ص 275، 371، 434؛ انصاری شیرازی، ص 171، 177؛ حمداللّه مستوفی، ص 152؛ دمیری، ج 1، ص 496؛ حکیم مؤمن، ص 114ـ115؛ حزین لاهیجی، همانجا؛ عقیلی علوی شیرازی، ص 415ـ417). در آشپزی دوره صفویه هم از خروس استفاده میکردند (رجوع کنید به باورچی بغدادی، ص 164ـ165).منابع :شمسالدین محمدبن محمود آملی، نفائس الفنون فی عرایس العیون، ج 3، چاپ ابوالحسن شعرانی، تهران 1379؛ ابنبابویه، عیون اخبارالرضا، چاپ مهدی لاجوردی، قم 1363ش؛ همو، کتاب مَن لایحَضُرُه الفقیه، چاپ حسن موسوی خرسان، بیروت 1401/1981؛ ابنبطوطه، رحلة ابنبطوطة، چاپ محمد عبدالمنعم عریان، بیروت 1407/1987؛ ابنبیطار؛ ابنخرداذبه؛ ابوریحان بیرونی، الآثار الباقیة عن القرونالخالیة، چاپ ادوارد زاخاو، لایپزیگ 1923؛ همو، کتاب البیرونی فی تحقیق ماللهند، حیدرآباد، دکن 1377/1958؛ اخوینی بخاری؛ علیبن احمد اسدیطوسی، گرشاسبنامه، چاپ حبیب یغمائی، تهران 1354ش؛ شهفوربن طاهر اسفراینی، تاجالتراجم فی تفسیر القرآن للأعاجم، چاپ نجیب مایلهروی و علیاکبر الهی خراسانی، ج 1، تهران 1375ش؛ درک ا. اسکات، حسین مروج همدانی، و علی ادهمی میرحسینی، پرندگان ایران، تهران 1354ش؛ علیبن حسین انصاری شیرازی، اختیارات بدیعی (قسمت مفردات)، چاپ محمدتقی میر، تهران 1371ش؛ اوستا، وندیداد، ترجمه هاشمرضی، تهران 1376ش؛ جهانگیر اوشیدری، دانشنامه مزدیسنا: واژهنامه توضیحی آیین زرتشت، تهران 1371ش؛ آدام اولئاریوس، سفرنامه آدام الئاریوس: بخش ایران، ترجمه احمد بهپور، تهران 1363ش؛ حسنبن حسین بازیار عزیزباللّه، البیزرة، چاپ محمد کردعلی، بیروت 1416/1995؛ محمدعلیبن بوداق باورچی بغدادی، کارنامه در باب طباخی و صنعت آن، در کارنامه و مادةالحیوة: متن دو رساله در آشپزی از دوره صفوی، چاپ ایرج افشار، تهران 1360ش؛ علیاکبر بختیاری، سیرجان در آیینه زمان، کرمان 1378ش؛ شرفالدینبن شمسالدین بدلیسی، شرفنامه: تاریخ مفصّل کردستان، چاپ ولادیمیر ولیامینوف زرنوف، سنپترزبورگ 1276ـ1278/ 1860ـ1862، چاپ افست تهران 1377ش؛ عبدالرحمانبن محمد بلدی، کتاب الکافی فی البیزرة، چاپ احسان عباس و عبدالحفیظ منصور، بیروت 1403/1983؛ محمدبن محمد بلعمی، تاریخ بلعمی: تکمله و ترجمه تاریخ طبری، به تصحیح محمدتقی بهار، چاپ محمد پروین گنابادی، تهران 1353ش؛ بندهش، ]گردآوری [فرنبغ دادگی، ترجمه مهرداد بهار، تهران: توس، 1369ش؛ احسان بهرامی، فرهنگ واژههای اوستائی، تهران 1369ش؛ بیهقی؛ ابراهیم پورداود، فرهنگ ایران باستان، بخش 1، تهران 1356ش؛ عبدالملکبن محمد ثعالبی، ثمار القلوب فی المضاف و المنسوب، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم،قاهره] 1985[؛ عمروبنبحر جاحظ، کتابالحیوان،چاپ عبدالسلام محمدهارون، مصر ?]1385ـ1389/1965ـ 1969[، چاپ افست بیروت]بیتا.[؛ مطهربنمحمدجمالییزدی، فرّخنامه: دائرةالمعارفعلوم و فنون و عقائد، چاپ ایرج افشار، تهران 1346ش؛ محمدعلیبن ابیطالب حزین لاهیجی، رسائل حزین لاهیجی، چاپ علی اوجبی و دیگران، تهران 1377ش؛ محمدمؤمنبن محمدزمان حکیم مؤمن، تحفه حکیم مؤمن، چاپ سنگی تهران 1277، چاپ افست 1378؛ حمداللّه مستوفی، کتاب نزهتالقلوب، چاپ سنگی بمبئی ] 1311[؛ خواندمیر؛ دانشنامه اساطیر جهان، زیرنظر رکس وارنر، برگردانِ ابوالقاسم اسماعیلپور، تهران : اسطوره، 1386ش؛ درمعرفت بعضیامور فلاحت، ]از مؤلفی ناشناخته[، در احمدرضا یاوری، مقدمهای بر شناخت کشاورزیسنتیایران، تهران 1359ش؛ محمدبنابیطالب دمشقی، کتاب نخبةالدهر فی عجائب البَرّ و البحر، بیروت 1408/ 1988؛ محمدبن موسی دمیری، حیاةالحیوانالکبری، قاهره 1390/1970، چاپ افست قم 1364ش؛ علیاکبر دهخدا، امثال و حکم، تهران 1357ش؛ پدانیوس دیوسکوریدس، هیولیالطبفیالحشائشو السموم، ترجمة اِصْطِفَنبن بَسیل و اصلاح حنینبن اسحاق، چاپ سزار ا. دوبلر و الیاس تِرِس، تطوان 1952؛ محمدبن زکریا رازی، کتاب الحاوی فی الطب، حیدرآباد، دکن 1374ـ1393/1955ـ1973؛ هاشم رضی، آیینمهر :پژوهشهاییدر تاریخ آیین رازآمیز میترایی در شرق و غرب، تهران 1381ش الف؛ همو، دانشنامهایرانباستان :عصر اوستایی تا پایان دوران ساسانی، تهران 1381ش ب؛ محمدرضا ریاضی، طرحها و نقوش لباسها و بافتههایساسانی، تهران 1382ش؛ ماریرز سِگی، معراجنامه :سفر معجزهآسای پیامبر(ص)، ترجمه مهناز شایستهفر، تهران 1385ش؛ عتیقبن محمد سورآبادی، تفسیر سورآبادی: تفسیرالتفاسیر، چاپ علیاکبر سعیدی سیرجانی، تهران 1381ش؛ سلیمان تاجر سیرافی، اخبار الصینوالهند، تتمیم حسنبن یزید سیرافی، چاپ ابراهیم خوری، بیروت 1411/1991؛ گارسیاد سیلوا ای فیگروآ، سفرنامه دنگارسیاد سیلوا فیگوئروآسفیراسپانیا دردربارشاه عباس اول، ترجمه غلامرضا سمیعی، تهران 1363ش؛ شاپوربن سهل، قرابادین، نسخه خطی کتابخانه ملک، ش4234؛ شاکرهادیشکر، الحیوانفیالادبالعربی، بیروت1405/ 1985؛ شایست ناشایست: متنی به زبان پارسی میانه (پهلوی ساسانی)، آوانویسی و ترجمه کتایون مزداپور، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1369ش؛ شهمردانبن ابیالخیر، نزهتنامه علائی، چاپ فرهنگ جهانپور، تهران 1362ش؛ هلنا شیندشتگل، «خروس سفید از متن تا تصویر»، فرهنگ مردم، ش 21 و 22 (بهار و تابستان 1386)؛ محمدبنمحمود طوسی، عجایبالمخلوقات، چاپ منوچهر ستوده، تهران 1345ش؛ منیژه عبداللهی، فرهنگنامهجانوراندر ادبپارسیبر پایه واژهشناسی،اساطیر،باورها،زیباییشناسیو...،تهران 1381ش؛ عقیلی علوی شیرازی؛ علیبن ابیطالب(ع)، اماماول، نهجالبلاغة، چاپ صبحی صالح، قاهره1411/1991؛ محمدبنمسعود عیاشی، کتابالتفسیر، چاپ هاشم رسولی محلاتی، قم 1380ـ1381، چاپ افست تهران ]بیتا.[؛ ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، دفتر1، 3، 8، چاپ جلال خالقی مطلق، تهران 1388ش؛ زکریابن محمد قزوینی، عجایب المخلوقات و غرائب الموجودات (تحریر فارسی)، چاپ نصراللّه سبوحی، ]تهران [1361ش؛ علیبن ابراهیم قمی، تفسیرالقمی، بیروت 1412/1991؛ رومن گیرشمن، بیشاپور، ترجمه اصغر کریمی، تهران 1378ـ1379ش؛ مجلسی؛ مفرغهای لرستان و صنایع فلزی اسلامی: مجموعه موزه خرمآباد، ]بیجا: بینا، بیتا.[؛ جمشید منصوری، راهنمای صحرائی پرندگان ایران، تهران 1379ش؛ محمدبن جعفر نرشخی، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر احمدبن محمدبن نصر قباوی، تلخیص محمدبن زفربن عمر، چاپ مدرس رضوی، تهران 1351ش؛ عبداللّهبن احمد نسفی، تفسیر القرآن الجلیل، المسمی بمدارک التنزیل و حقائقالتأویل، بیروت: دارالکتاب العربی، ]بیتا.[؛ احمد وکیلیان، رمضان در فرهنگ مردم، ج 1، تهران 1370ش؛ پاول هرن، اساس اشتقاق فارسی، ]با توضیحات یوهان هاینریش هوبشمان[، ترجمه جلال خالقی مطلق، تهران 1356ش؛ هروی؛ محمدجعفر یاحقی، فرهنگ اساطیر و اشارات داستانی در ادبیات فارسی، تهران 1369ش؛ یاقوت حموی؛Christian Bartholomae, Altiranisches Worterbuch, Strasbourg 1904, repr. Berlin 1961; Roman Ghirshman, Iran parthes etsassanides, Paris 1962; Bernhard Grzimek, Grzimek's animal life encyclopedia, Detroit 2003-2004; Mazhar SevketIpsiroglu,Painting and culture of the Mongols,translated from German by E. D. Phillips, NewYork [n.d]; Magill'sencyclopedia of science: animal life, ed. Carl W. Hoagstrom, Pasadena, Calif.: Salem Press, 2002; Fuat Sezgin, Geschichtedes arabischen Schrifttums, Leiden 1967-; Jean-Baptiste Tavernier, Les six voyages, de Turquie et de Perse, introduction etnotes de Stephane Yerasimos, Paris 1981.
خفاش، تنها پستاندار باتوانایی پرواز، با نامهای فارسی شبپره، شبپرک، شبکور، و عربیِ خفّاش/ خُشّاف، وطواط، فَأرُالّلیل، فأرالجوّ (برای ریشه، مشتقات و وجهتسمیه خفاش رجوع کنید به ابوریحان بیرونی، ص 253؛ ابنمنظور، ذیل «خشف»؛ دمیری، ج 2، ص 227ـ229).خفاشها متعلق به راسته دستبالیان، دارای نوزده خانواده و بیش از هزارگونهاند. آنها به دو زیر راسته بزرگ خفاشهای بزرگ/ میوهخوار و خفاشهای کوچک/ حشرهخوار تقسیم میشوند. خفاشهای کوچک برخلاف انواع بزرگ، قدرت بینایی ضعیف اما سازوکاری پیچیده در حنجره و گوش برای تولید و دریافت امواج صوتی محیط دارند. خفاشها، همچون دیگر پستانداران، بچهزایند و بچههای خود را شیر میدهند و حتی گاه به خواب زمستانی میروند. با وجود برخی فواید مهم آنها در طبیعت از جمله گردهافشانی و حشرهخواری، در انتقال بیماری هاری و هیستوپلاسموز (نوعی بیماری قارچی) به انسان دخیلاند. خفاشها تقریبآ در همهجا به غیر از قطب و بیابانهای داغ زندگی میکنند (گژیمک، ج 13، ص 307ـ317؛ )علوم جانوری(، ج 2، ص 38، 121؛ )دایرةالمعارف پرواز(، ج 1، ص 132ـ134؛ )دایرةالمعارف علوم مگیل(، ذیل "Bats"؛ برای اطلاع از گونهها، پراکنش و نحوه زندگی خفاشهای ایران رجوع کنید به اعتماد، 1348ش؛ سپهیراد، 1383ش؛ د. ایرانیکا، ذیل "Bats"؛ هرینگتون، ص80ـ85؛ فیروز، ص 344ـ352).در کتب تاریخی از جمله منابع جانورشناسی اسلامی، اطلاعات فراوانی درباره خفاش آمده که بسیاری از آنها کاملا دقیق و مطابق دانش امروزی است، از جمله اینکه خفاش شبها پرواز میکند (جاحظ، ج 1، ص30)، گوشهایی بزرگ و برجسته دارد و بچهزاست (همان، ج 3، ص 529، ج 4، ص 396، ج 6، ص 321، ج 7، ص 126)، غذایش از حشرات و خون حیوانات (همان، ج 3، ص 336، 527ـ528) و میوه (دمیری، ج 2، ص230) است، به گردو و انار بسیار علاقه دارد (جاحظ، ج 3، ص 538؛ طوسی، ص 543)، اما از برگ خیار بیزار است (دمیری، ج 2، ص 231). همچنین قدرت زیادی در پرواز دارد (ابشیهی، ج 2، ص 238؛ نیز رجوع کنید به جاحظ، ج 3، ص 526ـ 539؛ ج 5، ص 203، ج 6، ص 321؛ ابنقتیبه، ج 1، جزء2، ص 108؛ شهمردانبن ابیالخیر، ص 122؛ قزوینی، ص 227، 260، 432ـ433؛ بلدی، ص 262، 315، 359؛ دمیری، ج 2، ص 227ـ 231). در منابع تاریخی گاه بیان خصوصیات خفاش با خرافه همراه بوده است (برای نمونه رجوع کنید به جاحظ، ج 3، ص 534؛ طوسی، همانجا). در منابع به دشمنی مار و خفاش نیز تأکید شده است (رجوع کنید به جاحظ، ج 5، ص 353؛ جمالییزدی، ص 70).باورها، دیدگاههای دینی، و در ادبیات. در عهد عتیق (سفر لویان، 19:11)، خفاش جانوری ناپاک است (نیز رجوع کنید به اشعیاء، 20:2). در بندهش (ص 79، 83)، شب کور نوعی مرغ (= پرنده) دانسته شده که به مرغ، سگ و موش شباهت دارد و از نسل کیومرث است. در شایست ناشایست (فصل 9، بند14)، گفته شده که فاصله بین مرده و زنده، به نازکی پر ]= بال[ sawag(=خفاش) است. در اسطورههای یونان آلسیتوئه، دختر مینیاس، به علت شرکت نکردن در مراسم دیونوسیا مورد خشم قرار گرفت و به خفاش تبدیل شد (حرب، ص 43).در تفاسیر پرندهای را که پس از دمیدن حضرت عیسی علیهالسلام در پارهای گل، پریدن گرفت، خفاش دانستهاند (رجوع کنید به محمدبن جریر طبری، ذیل آلعمران: 49؛ اسفراینی، ج 1، ص 359). در خطبهای از حضرت علی علیهالسلام (رجوع کنید به نهجالبلاغه، خطبه 155، ص 217ـ218) خصوصیات شگفتانگیز این جانور ذکر شده است. کشتنش، مذموم (رجوع کنید به جاحظ، ج 3، ص 538) و خوردن گوشتش حرام (شهید اول، ج 3، ص 11) است.خفاش در اشعار فارسی اغلب با صفت شبگردی و دوری گزیدن از خورشید وصف شده است (رجوع کنید به مسعودسعد سلمان، ص 5، بیت 5؛ سنایی، ص 325، بیت 6256؛ نظامی، ص 341، بیت 9؛ عطار، 1365ش، ص 137ـ138، بیت 2457ـ2470؛ نیز رجوع کنید به عطار، 1356ش، ص160ـ161؛ سهروردی، ج 3، ص 301ـ302). در اشعار و امثال عربی نیز به گوشهنشینی، روز کوری و دوری خفاش از خورشید اشاره شده است (رجوع کنید به شکر، ج 2، ص10ـ13). کشاجم که تألیفاتش درباره جانوران و شکار آنها معروف است، در دیوان خود (ص 317) با اشاره به احسان خفاش در نگهداری از بچه، فرزند خود را به نیکی با پدر دعوت میکند.کاربردها. جالینوس (به نقل رازی، ج20، ص 377) مالیدن مغز خفاش بر پوست را مانع روییدن مو و اکتحال آن را در چشم در مراحل اولیه بیماری آب مروارید برای درمان آن مؤثر میداند (نیز رجوع کنید به علیبن سهل طبری، ص 435ـ436؛ جمالییزدی، ص70ـ71). حکیم]اسحاق؟[بن حنین نیز خفاش را گرم و خشک و از بین برنده سفیدی چشم، ظَفَرَة (ناخنک چشم) و تقویتکننده بینایی میداند (به نقل رازی، ج 20، ص 378). قدما برای خفاش خواص متعدد دیگری نیز قائل بودند، از جمله اینکه پخته سر خفاش در روغن زنبق برای درمان نقرس، فلج، رعشه، ربو (آسم) و تورم بدن مفید است (دمیری، ج 2، ص 232ـ233). هر چند آنچه که در منابع دوره اسلامی آمده اغلب تکرار نوشتههای پیشینیان است (رجوع کنید به ابنسینا، ج 2، کتاب 2، ص 779؛ شهمردانبن ابیالخیر، ص 122ـ123؛ ابنبیطار، ج 2، ص 65؛ قزوینی، ص 433؛ انصاری شیرازی، ص 149؛ حکیم مؤمن، ص 105ـ106؛ انطاکی، ج 1، ص 161؛ در معرفت بعضی امور فلاحت، ص 167؛ عقیلی علوی شیرازی، ص 395).منابع : محمدبن احمد ابشیهی، المستطرف فی کلّ فنّ مستظرف، چاپ مفید محمد قمیحه، بیروت 1406/1986، چاپ افست قم 1368ش؛ ابنبیطار؛ ابنسینا؛ ابنقتیبه، عیونالاخبار، چاپ یوسفعلی طویل و مفید محمد قمیحه، بیروت ?] 1985[؛ ابنمنظور؛ ابوریحان بیرونی، الصیدنة؛ شهفوربن طاهر اسفراینی، تاجالتراجم فی تفسیر القرآن للاعاجم، چاپ نجیب مایل هروی و علیاکبر الهی خراسانی، ج 1، تهران 1375ش؛ اسماعیل اعتماد، پستانداران ایران: خفاشهای ایران و کلید تشخیص آنها، تهران 1348ش؛ علیبن حسین انصاریشیرازی، اختیارات بدیعی (قسمت مفردات)، چاپ محمدتقی میر، تهران 1371ش؛ داوودبن عمر انطاکی، تذکرة اولیالالباب و الجامع للعجب العجاب، چاپ علی شیری، بیروت 1411/1991؛ عبدالرحمانبن محمد بلدی، کتاب الکافی فی البیزرة، چاپ احسان عباس و عبدالحفیظ منصور، بیروت 1403/1983؛ بندهش ]گردآوری[ فرنبغ ددگی، ترجمه مهرداد بهار، تهران: توس، 1369ش؛ عمروبن بحر جاحظ، کتاب الحیوان، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر ?] 1385ـ1389/ 1965ـ 1969[، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ مطهربن محمد جمالی یزدی، فرخنامه : دائرةالمعارف علوم و فنون و عقائد، چاپ ایرج افشار، تهران 1346ش؛ طلال حرب، معجم اعلام الاساطیر و الخرافات فی المعتقدات القدیمة، بیروت 1420/1999؛ محمدمؤمنبن محمدزمان حکیم مؤمن، تحفه حکیم مؤمن، چاپ سنگی تهران 1277، چاپ افست 1378؛ در معرفت بعضی امور فلاحت، ]از مؤلفی ناشناخته[، در احمدرضا یاوری، مقدمهای بر شناخت کشاورزی سنتی ایران، تهران 1359ش؛ محمدبن موسی دمیری، حیاةالحیوان الکبری، چاپ ابراهیم صالح، دمشق 1426/2005؛ محمدبن زکریا رازی، کتاب الحاوی فی الطب، حیدرآباد، دکن 1374ـ1393/ 1955ـ 1973؛ خدیجه سپهیراد، شناخت انواع خفاشهای کرمان و نحوه تعذیه آنها، کرمان 1383ش؛ مجدودبن آدم سنایی، دیوان، چاپ مظاهر مصفا، تهران 1336ش؛ یحییبن حبش سهروردی، مجموعه مصنفات شیخاشراق، ج 3، چاپ حسین نصر، تهران 1373ش؛ شاکر هادی شکر، الحیوان فی الادب العربی، بیروت 1405/1985؛ شایست ناشایست: متنی به زبان پارسی میانه (پهلوی ساسانی)، آوانویسی و ترجمه کتایون مزداپور، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1369ش؛ شهمردانبن ابیالخیر، نزهتنامه علائی، چاپ فرهنگ جهانپور، تهران 1362ش؛ محمدبن مکی شهید اول، الدروس الشرعیة فی فقه الامامیة، قم 1412ـ1414؛ علیبن سهل طبری، فردوس الحکمة فی الطب، چاپ محمد زبیر صدیقی، برلین 1928؛ محمدبن جریر طبری؛ محمدبن محمود طوسی، عجایب المخلوقات، چاپ منوچهر ستوده، تهران 1345ش؛ محمدبن ابراهیم عطار، مصیبتنامه، چاپ نورانی وصال، تهران 1356ش؛ همو، منطقالطیر: مقامات الطیور، چاپ صادق گوهرین، تهران 1365ش؛ عقیلی علوی شیرازی؛ علیبن ابیطالب (ع)، امام اول، نهجالبلاغة، چاپ صبحی صالح، قاهره 1411/1991؛ اسکندر فیروز، حیات وحش ایران: مهرهداران، تهران 1378ش؛ زکریابن محمد قزوینی، عجایبالمخلوقات و غرائب الموجودات (تحریر فارسی)، چاپ نصراللّه سبوحی، ]تهران[ 1361ش؛ محمودبن حسین کشاجم، دیوان، چاپ خیریه محمد محفوظ، بغداد 1390/1970؛ مسعودسعد سلمان، دیوان، چاپ غلامرضا رشید یاسمی، تهران 1362ش؛ الیاسبن یوسف نظامی، کتاب خسرو و شیرین، چاپ وحید دستگردی، تهران 1313ش؛Animal sciences, ed. Allan B. Cobb, New York: Macmillan Reference USA, 2002; EIr., s.v. "Bats" (by A.F. DeBlase); Encyclopedia of flight , ed. Tracy Irons-Georges, Pasadena, Claif.: Salem Press, 2002; Bernhard Grzimek, Grzimek's animal life encyclopedia, Detroit 2003-2004; Fred A. Harrington, A guide to the mammals of Iran, Tehran 1977; Magill's encyclopedia of science: animal life, ed. Carl W. Hoagstrom, Pasadena, Calif.: Salem Press, 2002.
داوود انطاکی، پزشک و نویسنده و دانشمند نابینای اهل انطاکیه (در ترکیه کنونی) در قرن دهم. برای انطاکی القاب متعددی ذکر شدهاست. پارهای از این القاب، از جمله بصیر، حکیم بصیر و عالم علامه از هوش و درایت او حکایت میکند (خفاجی، ص 271؛ ابنعماد، ج 8، ص 415؛ احمد عیسی، ص 185ـ186) و پارهای دیگر، به نابینایی او (← ادامة مقاله) که به اینسبب او را اَکْمَه و ضریر (هر دو در معنای نابینا) نیز نامیدهاند اشاره دارد (← همانجاها). انطاکی مؤلف آثاری متعدد در زمینههای فلسفه، کلام و پزشکی است، اما شهرت او در میان تراجمنویسان و کتابشناسان متقدم و متأخر اسلامی همواره بهسبب تسلط وی در پزشکی بودهاست. چنانکه از آثار متعدد انطاکی، که از میان آنها دستکم چهار کتاب او بهچاپ رسیده (← صالحیه، ج 1، ص 109ـ110؛ نیز ← ادامة مقاله)، حتی یکی از آثار او در موضوعهای دیگر تاکنون چاپ نشدهاست.تاریخ دقیق تولد انطاکی دانسته نیست، البته دربارة دوران کودکی و جوانی وی از طریق نوشتههای نویسنده و مورخ معاصر انطاکی، ابوالمعالی طالَوی ارتُقی، اطلاعاتی در دست است. طالوی ارتقی احتمالاً چند بار انطاکی را دیده بوده و بهنظر میرسد گزارش تفصیلی خود را دربارة زندگی انطاکی در زمان حیات او نوشته باشد. پدر انطاکی نجار، و رئیس دهکدهای بود که آنان در آنجا زندگی میکردند (طالوی ارتقی، ج 2، ص 35). انطاکی از بدو تولد نابینا بود و در کودکی قرآن را حفظ کرد. او تا هفت سالگی قادر به راه رفتن نبود تا اینکه مردی ایرانی به نام محمدشریف ــ که نشانههای هوش را در انطاکی دیده بوده ــ با تهیة روغنی خاص و مالیدن آن بر بدن او و فصد کردن، انطاکی را معالجه کرد. محمدشریف به او منطق، ریاضیات، طبیعیات و نیز زبان فارسی و یونانی آموخت. انطاکی با وجود نابینایی اشتیاق زیادی به یادگیری علوم داشت و بدینسبب سفرهای زیادی کرد. نخستین سفر او پس از مرگ پدر و از دست دادن املاک او بود که در این زمان انطاکی به دمشق، شهرهای دیگر شام و قاهره سفر کرد (همان، ج 2، ص 35ـ36؛ بستانی، ج 7، ص 578). در این سفرها او با ابیفتح محمد ]مغربی[، بدرغَزّی و علاءالدین عمادی آشنا شد و از آنان علوم مختلف را آموخت (طالوی ارتقی، ج 2، ص 37). بنابه اشارة کوتاه شهابالدین خفاجی، از شاگردان انطاکی که نزد او طب و برخی دیگر از علوم را آموختهاست، بهعلت عقاید فلسفی و کلامی انطاکی برخی از علمای عصر با او مخالفت کردند و انطاکی از بیم جان خود به شهر مکه پناهنده شد (همانجا؛ نیز ← مدنی، ص 420ـ421). علمای مکه انطاکی را محترم شمردند (عیاشی، ج 2، ص40)، اما اقامت او در این شهر زیاد طول نکشید و کمتر از یک سال پس از ورود به مکه به علت بیماری اسهال یا مسمومیت درگذشت (محبی، ج 2، ص 149). برای زمان درگذشت او تاریخهای 990 (← غزّی، ج 3، ص 150)، 1005 (وان دایک ، ص 228)، 1007 (شوکانی، ج 1، ص246) و 1008 (کحاله، ج 4، ص140؛ صالحیه، ج 1، ص 109؛ منجّد، ص 276) ذکر شدهاست.انطاکی شعر نیز میسروده که خفاجی (ص 271ـ272) و مدنی (ص 421ـ422) نمونههایی از اشعار او را آوردهاند. انطاکی در زمان خویش پزشک مشهوری بود و در حجرهای در مدرسة ظاهریه دمشق بیماران را درمان میکرد (محبی، ج 2، ص 147؛ نیز ← داوود انطاکی، تزیینالاسواق، ج 1، مقدمه، ص 7). دربارة حذاقت وی در تشخیص بیماریها و درمان آنها داستانهای چندی نقل شدهاست. از جمله اینکه او با گرفتن نبض بیمار (← خفاجی، ص 271؛ عیاشی؛ شوکانی، همانجاها)، یا با شنیدن صدای بیمار (بستانی، ج 7، ص 578) بیماری او را تشخیص میدادهاست (برای نمونههای دیگری از داستانهایی دربارة معالجه افراد توسط او ← عیاشی، ج 2، ص 39ـ41؛ محبی، ج 2، ص 147ـ148).برخی نویسندگان با استناد به نوشتههای انطاکی در شرحی که بر قصیدة عینیه ابنسینا نوشته (برای آگاهی دربارة این شرح و نیز دیگر موارد زندگی انطاکی ← بریش ، ص 55ـ74)، به خصوص استناد او به آیة 142 سورة اعراف و نیز این موضوع که انطاکی با ذکر حدیث ذوالفقار، حضرت علی علیهالسلام را جانشین پیامبر اکرم صلیاللّهعلیهوآلهوسلم دانستهاست، انطاکی را شیعه دانستهاند (← محبی، ج 2، ص 144ـ146؛ بستانی، ج 7، ص 578؛ آقابزرگ طهرانی، ص 207؛ احمد عیسی، ص 187).برای انطاکی فضائل اخلاقی چندی برشمردهاند، از جمله شبزندهداری، ترس از معاد و مانند آن (← ابنعماد، ج 8، ص 416؛ محبی، ج 2، ص140ـ141). البته در مقابل، برخی نیز با مطرح کردن عقیدة خاص انطاکی دربارة کیفیت معراج پیامبر و مشی فلسفی انطاکی او را به فساد عقیده متهم ساختهاند (← خفاجی، همانجا؛ محبی، ج 2، ص 145ـ146). آگاهیهای انطاکی در علوم مختلف زبانزد بودهاست، از جمله اینکه توضیحات تفصیلی وی در پاسخ به پرسشها بهاندازة یک رساله یا بیشتر میشد (ابنعماد، همانجا؛ محبی، ج 2، ص 142).آثار انطاکی عبارتاند از: 1) تذکرةُ اولیالالباب و الجامعُ لِلعَجَب العُجاب، که مهمترین اثر اوست و به اختصار تذکرة داوود نیز خوانده میشود. انطاکی این کتاب را در 976 تألیف کردهاست (داوود انطاکی، تذکرةاولیالالباب، ج 1، ص 27). کتاب مذکور شامل مقدمه، چهار باب و خاتمه است (برای آگاهی از عنوان هر کدام از بابهای کتاب ← عرفانیان، ج 19، ص 95ـ96). انطاکی کوشیدهاست خلاصة آرای مؤلفان گوناگون در زمینههای مختلف پزشکی و بهویژه داروشناسی را گرد آورد. انطاکی در مقدمة کتاب (ج 1، ص 3) نوشته که مبنای طبقهبندی وی در این تذکره با کتابهای متناظر در این زمینه متفاوت و بر سیاقی جدید است و نیز افزوده که کتاب را به گونهای تألیف کردهاست که هرکس در هر سطح علمی از آن استفاده کند و دارندة آن از هر کتاب دیگر، در این زمینه، بینیاز باشد.انطاکی در باب سوم کتاب ــ که در موضوع معرفی مفردات و مرکّبات دارویی است ــ نام 754 داروی مفرده (غیرترکیبی) و 332 داروی مرکّب را آورده و اسامی آنها را در زبانهای مختلف، بههمراه ماهیت، مرتبه، منافع و عوارض جانبی ذکر کردهاست (← ج 1، ص 48ـ476). در باب چهارم نیز به معرفی 74 بیماری و چگونگی درمان آنها پرداختهاست (← ج 2، ص 2ـ33). در خاتمة کتاب نیز (ج 2، ص 212ـ234) مطالب مفصّلی دربارة طلسمات، مربعات جادویی، رمل و غیره آوردهاست. بسیاری از این اعمال نیازمند استفاده و کاربرد خطوط و رموز خاصی است که باتوجه به نابینابودن انطاکی انتساب آنها به او بسیار بعید بهنظر میرسد. به نوشتة وان دایک (ص 228) شاید این بخشها ذیلی باشد که یکی از شاگردان انطاکی بر انتهای کتاب افزودهاست.در تذکره معادلهای فارسی بسیاری از داروها و مفردات دارویی ذکر شدهاند. از جمله ابریشم و آبنوس (ج 1، ص50)، بنجنکشت (= پنج انگشت، همان، ج 1، ص 71). همچنین انطاکی در آغاز کتاب (ج 1، ص 26ـ27) گزارشی از مهمترین منابع خود داده و حتی بعضی از آنها را نقد کردهاست. از جمله او در این کتاب از میان پزشکان یونانی از دیسقوریدس، جالینوس، روفس، اندروماخس و بولس، و از میان پزشکان و داروشناسان اسلامی نیز از حنینبن اسحاق، زکریای رازی، ابنسینا، ابنبیطار، ابناشعث، ابنجزّار، ابنتلمیذ و ابنجزله نام بردهاست.داوود انطاکی (تذکرةالاولی الالباب، ج 1، ص 27ـ28) در مورد داروهای مفرده، ده قانون برای داروسازی و درمان بیماریها عرضه کردهاست. این کتاب تأثیر بسزایی بر کتابهای پزشکی پس از خود گذاشته و توجه بسیاری از دانشمندان پس از انطاکی را جلب کردهاست. از جمله از میان پزشکان و داروسازان فارسینویس، حکیم مؤمن (ص 2)، عقیلی علوی شیرازی (ص 3) و ناظم جهان (ج 1، ص 5) از این کتاب در زمرة منابع خود یاد کردهاند. لوکلر (ج 2، ص 304) این کتاب را کاملترین اثر در مفردات پزشکی پس از کتاب ابنبیطار دانستهاست و خود بخش مفردات آن را به فرانسوی ترجمه کردهاست. انطاکی ابتدا تذکره را در صورتی مفصّل تألیف کرده و سپس آن را خلاصه نمودهاست (ابنعماد، ج 8، ص 416؛ عرفانیان، ج 19، ص 94ـ95). از این کتاب نسخههای خطی بسیاری بهجای ماندهاست (برای آگاهی از این نسخهها ← بروکلمان ، )ذیل(، ج 2، ص 491؛ ووستنفلد ، ص 158؛ لوکلر، ج 2، ص 305، 307؛ فهرستواره مشترک نسخههای خطی پزشکی، ص 158ـ159). این کتاب بارها بهچاپ رسیدهاست (← یوسف الیانسرکیس، ستون 1، ص 490ـ492؛ صالحیه، ج 1، ص 109ـ110).2) بُغیةالمحتاج فی المُجرّب مِنَ العِلاج، که انطاکی در آن بیماریها و راههای درمان آنها را فهرست کردهاست. این کتاب شامل مقدمه، بیست باب و خاتمه است. بابهای اول تا هفدهم دربارة نحوة درمان انواع بیماریهاست. باب هجدهم (ص 369ـ376) به مواد آرایشی و زینتی، باب نوزدهم (ص 379ـ 388) به شناسایی سموم و گزیدگی توسط حیوانات و باب بیستم (ص 391ـ408) به داروهای مرکّب اختصاص دارد. این کتاب در دمشق بهچاپ رسیدهاست.3) تزیین الأسواق بتفصیل اشواق العشاق، که به نام تزیینالاسواق بترتیب اشواق العشاق نیز شناخته میشود (← آلوارت ، ج 7، ص 399). این کتاب که با نام تزئینالاَسواق فی اخبار العشاق چاپ شده، کتاب مفصّلی است که انطاکی آن را در موضوع عشق، و برمبنای رساله مَصارعالعشاق ابوبکر محمدبن جعفر بغدادی سرّاج، تألیف کردهاست (← داوود انطاکی، تزیینالاسواق، ج 1، ص 9ـ10). کتاب شامل مقدمه، پنج باب و خاتمه است و در هر باب انطاکی در قسمهایی به طرح موضوعات موردنظر خود پرداخته، از جمله در قسم اول از باب دوم کتاب انواع داستانها و اخبار عشاق مشهور، همچون لیلی و مجنون، است (← ج 1، ص 57ـ173؛ برای آگاهی بیشتر دربارة ساختار این کتاب ← آلوارت، ج 7، ص 399ـ402).4) النُزْهَةُالمُبْهِجَة فی تَشْحیذِ الأذهان و تعدیل الأمْزِجَة، دیگر کتاب انطاکی در موضوع پزشکی، مشتمل بر مقدمه، هشت باب و خاتمه است (برای آگاهی از عناوین بابهای این کتاب ← عرفانیان، ص 579ـ580)، این کتاب نیز بهچاپ رسیدهاست (← صالحیه، ج 1، ص110).علاوهبر پزشکی، انطاکی در دیگر علوم نیز تألیفاتی دارد. به نوشتة سلان (ص 413)، رسالة انموذج فی علم الفلک، بهاحتمال در زمینة بهکارگیری علم احکام در پزشکی از انطاکی است. همچنین انطاکی رسالهای به نام احکامالنجوم تألیف کرده (برای آگاهی دربارة این رساله ← دانشپژوه، ج 3، بخش 2، ص 818) که به نظر لوکلر (ج 2، ص 306) خلاصهای از باب چهارم کتاب التذکره وی است.رسالهای منسوب به او در زمینة دانش کیمیا به نام رسالة فی الطائر و العقاب نیز وجود دارد (← سلان، ص 275؛ برای آگاهی از عناوین دیگر آثار انطاکی ← خفاجی، ص 272؛ ابنعماد، ج 8، ص 416؛ زرکلی، ج 2، ص 333؛ کحاله، ج 4، ص140؛ برای فهرستی از آثار قطعی و منسوب بدو در زمینه پزشکی ← منجّد، ص 276ـ278).منابع: محمدمحسن آقابزرگ طهرانی، طبقات اعلامالشیعة : الروضةالنضرة فی علماء الماة الحادیة عشرة، بیروت 1411/1990؛ ابنعماد؛ احمد عیسی، معجمالاطباء: من سنة 650ﻫ . الی یومنا هذا، بیروت 1402/1982؛ بطرس بستانی، کتاب دائرةالمعارف: قاموس عام لکل فن و مطلب، بیروت 1876ـ1900، چاپ افست ]بیتا.[؛ محمدمؤمنبن محمدزمان حکیم مؤمن، تحفه حکیم مؤمن، چاپ سنگی تهران 1277، چاپ افست 1378؛ احمدبن محمد خفاجی، ریحانةالالباء و زهرةالحیاة الدنیا، چاپ سنگی بولاق 1273؛ محمدتقی دانشپژوه، فهرست کتابخانه اهدائی آقای سیدمحمد مشکوة به کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، ج 3، بخش 2، تهران 1332ش؛ داوود انطاکی، بغیةالمحتاج فی المجرّب من العلاج، دمشق: الاولی، ]بیتا.[؛ همو، تذکرة اولیالالباب و الجامع للعجب العجاب، ج 1ـ2، قاهره 1294، در الطب الاسلامی، ج 83 ـ84، چاپ افست فرانکفورت: معهد تاریخ العلوم العربیة و الاسلامیة، 1417/1997؛ همو، تزیینالاسواق فی اخبار العشاق، بیروت: دار و مکتبةالهلال، ]بیتا.[؛ خیرالدین زرکلی، الاعلام، بیروت 1980؛ محمد شوکانی، البدر الطالع بمحاسن من بعد القرن السابع، ج 1، چاپ خلیل منصور، بیروت 1418/1998؛ محمدعیسی صالحیه، المعجم الشامل للتراث العربی المطبوع، ج 1، قاهره 1992؛ محمدبن احمد طالوی ارتقی، سانحات دمی القصر فی مطارحات بنیالعصر، ج 2، چاپ محمد مرسیخولی، بیروت 1403/1983؛ غلامعلی عرفانیان، فهرست کتب خطی کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد آستان قدس رضوی، ج 19، مشهد 1380ش؛ عقیلی علوی شیرازی؛ عبداللّهبن محمد عیاشی، الرحلةالعیاشیة: 1663-1661م، چاپ سعید فاضلی و سلیمان قرشی، ابوظبی 2006؛ نجمالدین محمدبن محمد غزّی، الکواکب السائرة باعیان المئة العاشرة، چاپ جبرائیل سلیمان جبور، بیروت 1979؛ فهرستواره مشترک نسخههای خطی پزشکی و علوم وابسته در کتابخانههای ایران، به کوشش محمدرضا شمس اردکانی و دیگران، تهران: سبزآرنگ، 1387ش؛ عمررضا کحاله، معجمالمؤلفین، دمشق 1957ـ1961، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ محمدامینبن فضلاللّه محبی، خلاصةالاثر فی اعیانالقرن الحادی عشر، بیروت: دارصادر، ]بیتا.[؛ علیخانبن احمد مدنی، سلافةالعصر فی محاسنالشعراء بکل مصر، مصر 1324، چاپ افست تهران ]بیتا.[؛ صلاحالدین منجّد، «مصادر جدیدة عن تاریخ الطب عندالعرب»، مجلة معهدالمخطوطات العربیة، ج 5، ش 2 (جمادیالاولی 1379)؛ ادوارد وان دایک، کتاب اکتفاء القنوع بما هو مطبوع، چاپ محمدعلی ببلاوی، مصر 1313/1896، چاپ افست قم 1409؛ محمداعظم ناظم جهان، کتاب اکسیر اعظم، ج 1، چاپ سنگی ]لکهنو[ 1884، چاپ افست تهران: مؤسسه مطالعات تاریخ پزشکی، طب اسلامی و مکمل، 1383ش؛ یوسف الیان سرکیس، معجمالمطبوعات العربیة و المعربة، قاهره 1346/1928، چاپ افست قم 1410؛W. Ahlwardt, Verzeichniss der arabischen Handschriften der Königlichen Bibliotheka zu Berlin Berlin 1887-1899; Khaled Breiche, "Dâwûd al-Antâkî, disciple d'Avicenne: son commentaire de la Kasīda al-`ayniyya", doctoral thesis, Université de Paris I: Panthéon-Sorbonne, 1995; Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband , 1937-1942; Lucien Leclerc, Histoire de la médecine arabe, Paris 1876; MacGuckin de Slane, Catalogue des manuscrits arabes, Paris 1883-1895; Heinrich Ferdinand Wüstenfeld, Geschichte derarabischen Aerzte und Naturforscher, Hildesheim 1978.
ذاتالجَنب (سینهپهلو)،ورم گرم و دردناک ناحیه سینه. پزشکان دوره اسلامی بنابه اینکه بیماری حجابِ حاجِز (دیافراگم)، غشای دندهها از سمت داخل، یا غشای قفسه سینه را مبتلا میکرد، آن را ذاتالجنب، شَوصه، یا بَرسام مینامیدند. در بیشتر منابع، این سه بیماری با هم ذکر شدهاست. ولی گاه تعاریف آنها با هم تعارض دارد (← احمدبن محمد طبری، قسم2، ص175ـ181؛ مجوسی، ج 1، ص 355ـ357؛ جرجانی، ص417؛ ابنزُهر، سفر1، ص 226؛ طبیب هروی، ذیل مادّه). در برخی منابع نیز ذاتالجنب و شوصه یکبیماری دانسته شدهاست (← رازی، 1398، ص 123؛ ابنسینا، ج 2، کتاب 3، ص 1165؛ برای گزارشی مفصّل از اصطلاحات گوناگون درباره بیماری و تعاریفآن از نظر پزشکان دوره اسلامی ← رازی، 1374ـ1393، ج 4، ص 112ـ152؛ نیز ← ناظم جهان، ج 2، ص 231ـ 232).اگر ورم فقط در دیافراگم ایجاد میشد، آن را ذاتالجنب خالص و اگر در غشای پوشاننده دندهها یا عضلات خارجی رخ میداد، آن را غیرخالص مینامیدند (ابنسینا، ج2، کتاب3، ص 1169؛ انطاکی، ص 133؛ برای تشخیص این دو ← اخوینی بخاری، ص 330؛ عقیلی علوی شیرازی، ص 542).از نظر پزشکی امروزی، جنب (غشای دولایه و نازکی که فضای بین دو ریه و قفسه سینه را پوشاندهاست) بهطور طبیعی حاوی مقدار کمی مایع است. التهاب و در پی آن، افزایش نابجای این مایع (جنبْآماس) ممکن است براثر عوامل متعددی چون عفونتها، نارسایی قلبی و مشکلات کبدی بهوجود آید (← اصول طب داخلی هاریسون ، ج 2، ص 1561ـ1658).افزایش این مایع بر اندامهای اطراف فشار وارد میآورد و سبب بروز علایم مختلفی میشود. گذشتگان، علت این بیماری را تجمع نابجای یکی از اخلاط چهارگانه*، غالبآ صفرا (مَرار) و بهندرت اخلاط دیگر، میدانستند (← احمدبن محمد طبری، قسم 2، ص 175؛ اخوینی بخاری، ص 327؛ ابنسینا، ج 2، کتاب 3، ص 1171؛ جرجانی، همانجا) و نوع آن را از رنگ خلط و برخی علایم دیگر تشخیص میدادند (رازی، 1374ـ1393، ج 4، ص 141؛ مجوسی، ج 1، ص356).بهنظر میرسد بقراط (متوفی حـ375ق م) از نخستین پزشکانی است که این بیماری را میشناختهاست. برخی از آرای وی در باب این بیماری در ترجمه عربی آثارش (برای نمونه ← 1969، ص 25) و برخی دیگر از آموزههای او و دیگر پزشکان قدیم، که شاید کتاب مستقلی از آنان نمانده باشد، در آثار پزشکان دوره اسلامی یافت میشود (برای نمونه ← رازی، 1374ـ 1393، ج 4، ص 112ـ152؛ جرجانی، ص 419).بهباور بقراط (1969، همانجا) و پزشکان دوره اسلامی (برای نمونه ← ابنسینا، ج 2، کتاب 3، ص 1167؛ جرجانی، ص 120ـ121، 417) بیماری بیشتر در پاییز و زمستان و در شهرهای شمالی رخ میدهد. پزشکان علل گوناگونی برای تجمع اخلاط ذکر کردهاند، ازجمله فرودآمدن نَزله (ترشح پشت حلق)، خوردن آب بسیار سرد، قرارگرفتن در هوای سرد، یا خوردن غذاهایی که خون را غلیظ میکنند (← جرجانی، ص 417؛ عقیلی علوی شیرازی، ص 543ـ544). ابنسینا (همانجا) این بیماری را برای پیران و زنان باردار شدید و کشنده میدانست.بقراط (1971، ص 33) و پزشکان دوره اسلامی ویژگیهای جسمی بیمار را در ابتلا به این بیماری مؤثر میدانستند، مثلا افرادی که دچار جُشاء حامِض (آروغ ترش) هستند یا افرادی که دهانه رگهای آنها در قسمت تحتانی بدن باز است، در برابر بیماری مصونیت نسبی دارند (برای نمونه ← مجوسی، همانجا؛ ابنسینا، ج 2، کتاب 3، ص 1165). این مطلب را قرنها بعد ناظمجهان (ج 2، ص 231) نیز تأیید کردهاست.از نظر پزشکان دوره اسلامی، ورم ذاتالجنب یا بهتدریج تحلیل میرود، یا چرکی و در موارد نادری سخت میشود. خلط تجمعیافته ممکن است از راه هوا وارد شش و از گلو خارج شود؛ یا چون معتقد بودند میان کبد و کلیه ارتباطی وجود دارد، از طریق رگ اَجوَف، پس از عبور از کبد، از راه ادرار دفع شود؛ یا خلط پس از ورود به کبد، از طریق رودهها دفع شود (← ابنسینا، ج 2، کتاب 3، ص 1165ـ1166؛ جرجانی، ص 412). بااینحال هم خلط و هم مزمنشدن بیماری یا موجب بیماریهایی در اندامهای دیگر میشود، همچون ذاتالرّیه*، سل، سرسام یا اختلاط ذهن، و خفقان (تپش قلب)؛ یا خلط در مناطق نرم و خالی مانند پشت گوش و کشاله ران جمع میشود (ابنسینا، ج 2، کتاب 3، ص 1166، 1171؛ جرجانی، ص 413، 417).بیماری ممکن است سمت چپ یا راست قفسه سینه را درگیر سازد که درگیری سمت چپ، بهعلت نزدیکی به قلب، خطرناکتر بوده، اما چون قلب مرکز حرارت غریزی در بدن است، به پختهشدن زودهنگام خلط و تحلیل آن کمک میکند (ابنسینا، ج 2، کتاب 3، ص 1167).علایم ذاتالجنب با بیماریهای دیگری چون ذاتالرّیه، ذاتالکبد (ورم کبد) و سرسام (التهاب در بافت مغز) مشابهت دارد و ازاینرو کیفیت نبض بیمار، الگوی درد، علایم ظاهری در چهره بیمار، خصوصیات خلط و سطح هوشیاری بیمار از معیارهای تشخیص افتراقی بودهاست (برای جزئیات ← رازی، 1398، ص 123ـ127؛ برای منبعی متأخر و مرتبط با دوره اسلامی ← ج 2، ص 233ـ234).پختهشدن خلط در بدن بیمار و پاکشدن آن را تابع عواملی چون نوع و کیفیت خلط، بنیه جسمی، فصل و سن بیمار دانستهاند (← جرجانی، ص 418). پزشکان از روی زمان پختهشدن خلط و کیفیت دفع آن و علایم دیگر سرانجام بیماری را پیشبینی میکردند (← علیبن رَبَّن طبری، ص 306؛ اخوینی بخاری، ص 329ـ330؛ ابنسینا، ج 2، کتاب 3، ص 1169، 1171؛ جرجانی، ص 418ـ419). اگر خلط بهموقع پخته و باز نمیشد، مداخله پزشک ضروری بود.در گذشته، عقیده بر این بود که هرچه مادّه ذاتالجنب گرمتر باشد، زودتر بهبود مییابد، و اگر بنابه وضع بیمار، بیماری، و زمان و مکان، تا مدت معیّنی بهبود نیابد، ریم (چرک) میکند. در بدترین وضع چنانچه بیماری تا شصتروز برطرف نشود، بیمار هلاک میگردد (علیبن رَبَّن طبری، ص 306ـ307؛ جرجانی، همانجا).برای پختهشدن خلط از ضماد (داروگذاشتن بر عضو) و کِماد (قراردادن دارو در پارچه و گذاشتن آن بر عضو) استفاده میکردند (برای جزئیات داروها ← ابنسینا، ج 2، کتاب 3، ص 1184ـ 1186). برای پاکسازی همچنین از فصد و حجامت بهره میجستند. محل فصد برحسب شدت بیماری تغییر میکرد، ولی معمولا در سمت مخالف قسمت درگیر انجام میشد تا خلط بیماریزا را از محل درگیری دور سازد (رازی، 1408، ص 414ـ415؛ ابنسینا، ج 2، کتاب 3، ص 1181؛ جرجانی، ص 410ـ411؛ انطاکی، ص 133ـ134). رژیمهای غذایی خاص هم تجویز میشد (← ابنسینا، ج 2، کتاب 3، ص 1182ـ 1186؛ نیز ← ناظمجهان، ج 2، ص 237ـ252).زهراوی (حکیم و طبیباندلسی، متوفی حـ404؛ ص91) داغکردن ذاتالجنب را با ریشه گیاه دارویی زَراوند شرح دادهاست. به گفته او (همانجا)، برخی از پیشینیان با ابزارهای آهنی داغ میکردند تا به آماس برسند، اما او این روش را خطرناک و مرگ بیمار یا پدیدآمدن زخمی درمانناپذیر را محتمل دانستهاست. این شیوه را ابنسینا (ج 2، کتاب 3، ص 1177) نیز شرح دادهاست.دفع خلط از بدن ممکن بود حتی تا چهل روز ادامه یابد. پس از آن، داروهای جالی (جلادهنده)، غَسّال (شوینده) و مُنقّی (پاککننده) تجویز میکردند (همان، ج 2، کتاب 3، ص 1188).در صورت ابتلای بیمار به عوارضی چون تب زیاد یا چرکیشدن، برای هریک تمهیدی اندیشیده میشد (برای تب ← همان، ج 2، کتاب 3، ص 1181؛ برای چرکیشدن ← همان، ج 2، کتاب 3، ص 1187ـ 1189).منابع : ابنزُهر، کتاب التیسیر فیالمداواة و التدبیر، چاپ میشیل خوری، دمشق 1403/1983؛ ابنسینا؛ ربیعبن احمد اخوینی بخاری، هدایةالمتعلّمین فی الطب، چاپ جلال متینی، مشهد 1344ش؛ داوودبن عمر انطاکی، بـُغیةالمحتاج فی المجرّب منالعِلاج، دمشق: الاولی، ]بیتا.[؛ اسماعیلبن حسین (حسن) جرجانی، ذخیره خوارزمشاهی، چاپ عکسی از نسخهای خطی، چاپ علیاکبر سعیدی سیرجانی، تهران 1355ش؛ محمدبن زکریا رازی، کتابالحاوی فیالطب، حیدرآباد، دکن 1374ـ1393/ 1955ـ1973؛ همو، کتاب ماالفارق او الفروق، أو، کلام فیالفروق بینالامراض، چاپ سلمان قطایه، ]حلب [1398/1978؛ همو، المنصوری فیالطب، چاپ حازم بکری صدیقی، کویت 1408/1987؛ احمدبن محمد طبری، المعالجات البقراطیة، چاپ عکسی از نسخه خطی کتابخانه ملی ملک، ش4474، چاپ فؤاد سزگین، فرانکفورت 1410/1990؛ علیبن رَبَّن طبری، فردوس الحکمة فیالطب، چاپ محمدزبیر صدیقی، برلین 1928؛ محمدبن یوسف طبیب هروی، بحرالجواهر، چاپ سنگی تهران 1288؛ محمدحسینبن محمدهادی عقیلی علوی شیرازی، معالجات عقیلی، ]کلکته 1275[، چاپ افست تهران 1387ش؛ علیبن عباس مجوسی، کامل الصناعة الطبیة، بولاق 1294؛ محمداعظم ناظمجهان، کتاب اکسیر اعظم، ج 2، چاپ سنگی ]لکهنو [1884، چاپ افست تهران : مؤسسه مطالعات تاریخ پزشکی، طب اسلامی و مکمل، 1383ش؛Harrison's principles of internal medicine, ed. Eugene Braunwold etal., New York: McGrawhill, 2001; Hippocrates, Kita(b Buqra(tlakh fi'l-a(t, ed. and tr. J. N. Mattock, Cambridge 1971; idem, Kita(b Buqra(t fi'l-amra(d al-bila(diyya= On endemic diseases (airs, waters and places), ed. and tr. by J. N. Mattock and M. C. Lyons, Cambridge1969; Khalaf ibn `Abba(s Zahra(w((, On surgery , a definitive edition of the Arabic text and instruments with English translation and commentary by M. S. Spink and G. L. Lewis, London 1973.
ذاتالرّیه، التهاب بافت ریه براثر عوامل متنوعی چون باکتریها، قارچها، ویروسها و انگلها. ذاتالریه ، در طب سنّتی دوره اسلامی، به ورم حارّ در ریه شناخته میشد و آن را ناشی از خون و صفرا (که بالذات حارّند)، یا بلغم شور و متعفن یا سودای متعفن (که بالعرض حارّند) میدانستند. بنابراین اورام بارد (سرد) بلغمی و سوداویِ ریه، که در آنها عفونت و سُخونَت (گرمی) وجود ندارد، ذاتالرّیه بهشمار نمیآمدند و اصطلاحآ آنها را ورم رِخو (سست) و صُلب (سخت) مینامیدند (← اخوینی بخاری، ص 333، به نقل از بقراط؛ رازی، 1374ـ1393، ج 4، ص 114، به نقل از بولس؛ مجوسی، ج 1، ص 353؛ ابنسینا، ج 2، کتاب 3، ص 1174ـ1175؛ جرجانی، ص 409ـ410؛ شیرازی، ص 748ـ750).پزشکان دوره اسلامی در باب تأثیر اخلاط در ایجاد ذاتالریه آرای مختلف و گاه متناقضی داشتهاند. به عقیده برخی، ذاتالریه از تجمع نابجای هر خلطی بهوجود میآید. برخی نیز علت بیماری را ناشی از بیماریهای دیگر چون حُمْره (ورم صفراوی یا سرخ باد؛ ← طبیب هروی، ذیل «الحُمرة»)، ذاتالجَنب*، ریزش نَزله (ترشحاتی که از پشت حلق به پایین میریزد) سرد و گرم از سر به ریه، بازشدن خوانیق (جمع خناق، در اینجا احتمالا گلودرد چرکی) و فروریختن آن به ریه و ایجاد آماس میدانستند (رازی، 1374ـ1393، ج 4، ص 103، 124، 188ـ189؛ ابنسینا، ج 2، کتاب 3، ص 1175؛ جرجانی، ص 409). به گفته ابنبیطار (متوفی 646؛ ج 4، ص 671)، نوشیدن آبهای راکد نیز موجب این بیماری میشود.برخی انواع مختلفی برای آن قائل بودند، ازجمله احمدبن محمد طبری (طبیب، طبیعیدان و فیلسوف ایرانی سده چهارم؛ قسم 2، ص 184) که برحسب عامل ایجادکننده بیماری، آن را به پنج دسته تقسیم کرده و فایده این تقسیمبندی را سهولت در درمان دانستهاست.ابنسینا (ج 2، کتاب 3، ص 1174) جزئیات فراوانی را از این بیماری ذکر کرده ولی اوصاف جرجانی روشمندتر است. جرجانی (ص410) ده علامت برای ذاتالریه ذکر کردهاست که با مقایسه آنها با سببشناسی علمی معاصر، موارد مشابهی یافت میشود، ازجمله تب، تنگی نفس، سرفه، و خلط (← رازی، 1374ـ1393، ج 4، ص 100، 104، 120، 127ـ128 و نقل گزارش جالینوس؛ مجوسی، همانجا؛ ابنسینا، ج 2، کتاب 3، ص 1174ـ1175؛ برای آگاهی از علایم آن در پزشکی جدید ← هریسون ، ج 2، ص 1620). به گفته بقراط (1417، ص 25)، شیوع بیماری در زمستان بیشتر است و افرادی که دهانه رگهای آنان در قسمتهای تحتانی بدن باز است در برابر این بیماری مصونیت نسبی دارند (همو، 1971، ص33، متن عربی).علایم ذاتالریه و ذاتالجنب بسیار شبیه یکدیگر است و الگوی درد، نبض، کیفیت تنفس و وجود سرفه را از معیارهای تشخیص افتراقی این دو بیماری از یکدیگر میدانستند (← رازی، 1398، ص 125؛ همو، 1374ـ1393، ج 4، ص 112).نشانههایی دالّ بر بهبود یا وخامت بیماری ذکر شدهاست، برای نمونه به نقل از بقراط و جالینوس، اگر خُراج (ورمِ غالبآ چرکی) در پستانها و ساق پا دیده شود و نواصیر (زخمهای چرکی) باز شوند، بیمار خلاصی مییابد (← رازی، 1374ـ 1393، ج 4، ص 100، 102، 246؛ ابنسینا، ج 2، کتاب 3، ص 1175؛ جرجانی، همانجا) یا به نقل از بقراط، شکمروش در بیماری علامت بدی است (← رازی، 1374ـ 1393، ج 4، ص 185؛ نیز ← ناظم جهان، ج 2، ص 196).در مورد ذاتالریه صلب، جرجانی (همانجا)، به نقل از بولُس اجانیطی (پزشک و مؤلف یونانی سده اول/ هفتم) از جالینوس و اسکندر ]تِرالسی؟[، مینویسد که بیمارانی را دیده بودند که به هنگام سرفه، سه یا چهار سنگ از سینه آنها خارج شده بود.شدت بیماری و مهلکبودن آن را روزهای سوم تا هفتم میدانستند. درصورت زندهماندن بیمار، ممکن بود ذاتالریه تحلیل رود و بیمار بهبود یابد، یا چرکین شود (که دراینصورت درمان سل در مورد آن بهکار میرفت؛ اخوینی بخاری، ص 334؛ ابنسینا، ج2، کتاب3، ص1187ـ1189) یا صلب گردد (ابنسینا، ج2، کتاب3، ص 1174ـ1175؛ جرجانی، همانجا؛ ناظم جهان، ج 2، ص 195ـ196). همچنین ممکن بود بیماری به سمت مغز پیش رود و قَرانیطُس (در اصل، فرانیطس ، به معنای التهاب گرم در مغز) ایجاد شود (← رازی، 1374ـ1393، ج 4، ص 103؛ ابنسینا، ج 2، کتاب 3، ص 1174). پیشروی بیماری به سمت قلب (دل) خفقان (طپش قلب) و غش در پی داشت (جرجانی، همانجا). به گفته بقراط، اگر ذاتالریه چرکی در چهل روز پاک نگردد، به سل بدل میشود (← مجوسی، ج 1، ص 355).در طب سنّتی، درمان ذاتالریه دشوار و احتمال بهبود بیمار اندک بود. بنابه باور، خلط تجمعیافته باید ابتدا پخته، سپس گشاده و دفع میگشت. برای گشادهشدن از انواع ضَمادها (داروهایی که مستقیم بر موضع مینهادند)، لَعوق (داروهای لیسیدنی)، حبها، نوشیدنیها، بخوردادن و برخی تمهیدات دیگر بهره میجستند (جرجانی، ص 411ـ412).اگر بیمار بنیه خوبی داشت، بیماری پس از خناق یا نزله عارض میشد، پرخونی (امتلا) دیده میشد، یا بیماری براثر آماس خونی بود، بیمار را فصد میکردند؛ ولی اگر بیماری پس از ذاتالجنب بهوجود میآمد یا بیمار کمبنیه بود، فصد انجام نمیشد (اخوینی بخاری، ص 333؛ جرجانی، همانجاها؛ برای اطلاع از جزئیات درمانها، داروها و غذاهای مخصوص بیمار ← علیبن سهل طبری، ص 230ـ231؛ مجوسی، ج 2، ص 317ـ 318؛ جرجانی، ص 411؛ انطاکی، ص 132ـ133؛ ناظم جهان، ج 2، ص 197ـ200).منابع : ابنبیطار؛ ابنسینا؛ ربیعبن احمد اخوینی بخاری، هدایةالمتعلمین فی الطب، چاپ جلال متینی، مشهد 1344ش؛ داوودبن عمر انطاکی، بـُغیةالمحتاج فیالمجرَّب منالعِلاج، دمشق: الاولی، ]بیتا.[؛ بقراط، الفصول الابقراطیة فی الاصول الطبیة، ]ترجمها[ بالعبارة العربیة حنینبن اسحاق، چاپ جان تیتلر، چاپ سنگی کلکته 1832، در الطب السلامی، ج 94، چاپ افست فرانکفورت: معهد تاریخالعلوم العربیة و الاسلامیة، 1417/1997؛ اسماعیلبن حسین (حسن) جرجانی، ذخیره خوارزمشاهی، چاپ عکسی از نسخهای خطی، چاپ علیاکبر سعیدی سیرجانی، تهران 1355ش؛ محمدبن زکریا رازی، کتاب الحاوی فی الطب، حیدرآباد، دکن 1374ـ1393/ 1955ـ1973؛ همو، کتاب ما الفارق أو الفروق، أو، کلام فیالفروق بینالامراض، چاپ سلمان قطایه، ]حلب[ 1398/1978؛ نورالدین محمدبن عبداللّه شیرازی، طب داراشکوه = علاجات داراشکوه، نسخه خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی، ش 6226؛ احمدبن محمد طبری، المعالجات البقراطیة، چاپ عکسی از نسخه خطی کتابخانه ملی ملک، ش 4474، چاپ فؤاد سزگین، فرانکفورت 1410/1990؛ علیبن سهل طبری، فردوسالحکمة فیالطب، چاپ محمدزبیر صدیقی، برلین 1928؛ محمدبن یوسف طبیب هروی، بحرالجواهر، چاپ سنگی تهران 1288؛ علیبن عباس مجوسی، کامل الصناعةالطبیة، ج 1ـ2، بولاق 1294/1877، در الطب الاسلامی، ج 41ـ42، چاپ افست فرانکفورت: معهد تاریخالعلوم العربیة و الاسلامیة، 1417/1996؛ محمداعظم ناظم جهان، کتاب اکسیر اعظم، ج 2، چاپ سنگی ]لکهنو[ 1884، چاپ افست تهران: مؤسسه مطالعات تاریخ پزشکی، طب اسلامی و مکمل، 1383ش؛Tinsley Randolph Harrison, Harrison's principles of internal medicine, ed. Antony S. Fauci, et al., New York 2008; Hippocrates, Kita(b Buqratlakh fi'l-a(t, ed. and tr. J. N. Mattock, Cambridge 1971.