جهاد اسلامی، جنبش، (حرکه الجهاد الاسلامی فی فلسطین)، جنبش جهادی در فلسطین با هدف آزادسازی فلسطین. پس از جنگ شش روزه (خرداد 1346/ ژوئن 1967)، اخوانالمسلمین *در مورد اتخاذ خطمشی مسلحانه در قبال مسئله فلسطین، اختلافنظر پیدا کردند؛ دیدگاه غالب، آن بود که هنوز زمان مقابله نظامی و اعلام جهاد با اسرائیل فرا نرسیده، زیرا مرحله آمادهسازی و تربیت نسل اسلامی پایان نیافته است (ملاابراهیمی، ذیل مادّه؛ ابو عمرو، ص 66ـ67). خطمشی غیرمسلحانه اخوانالمسلمین سبب شد تا گروهی از دانشجویان فلسطینی مقیم مصر، از جمله فتحی شقاقی*و عبدالعزیز عوده، از این تشکل جدا شوند و با تشکیل جنبشی مسلحانه، برای نابودی رژیم اسرائیل مبارزه نمایند (شلّح، ص 95ـ96؛ ابوطه، ص 80 ـ81؛ نیز رجوع کنید به ادامه مقاله).این گروه از دانشجویان فلسطینی با برخی گروههای مبارز مصری، مانند سازمانِ الجهاد * در ارتباط بودند. نزدیکی آنها با این سازمان سبب شد تا از مصر اخراج شوند و به فلسطین برگردند (حرکه الجهاد الاسلامی فی فلسطین ، 2005). در چنین اوضاعی، در 1358 ش / 1979، فتحی شقاقی و عبدالعزیز عوده، پس از بازگشت به غزه، جنبش جهاد اسلامی را تأسیس کردند (جرباوی، ص 54 ـ 55؛ کیلانی، ص 214؛ ساره، ص 60).جنبش جهاد اسلامی نخست فعالیتهای سیاسی خود را از مساجد آغاز کرد و در مراسم مذهبی، اعیاد و خطبههای نماز جمعه به ترویج دیدگاههایش پرداخت. تأسیس مراکز بهداشتی و درمانی و باشگاههای ورزشی در داخل مساجد از دیگر فعالیتهای جهاد اسلامی بود. همچنین جهاد اسلامی از طریق دیگر مراکز عمومی،چون اتحادیهها و دانشگاهها، به بسیج و سازماندهی مردم پرداخت. در دانشگاههای الخلیل، بیرزیت و دانشگاه اسلامی غزه هستههای مقاومت دایر کرد و بدینترتیب، در مدت کوتاهی توانست هدایت و رهبری جریانهای دانشجویی را به دست گیرد. افزون بر آن، کتاب، اعلامیه و بیانیه چاپ کرد که منعکسکننده دیدگاهها، اهداف و خط مشی سیاسی جنبش بود (ملاابراهیمی، همانجا).جنبش جهاد غیر از تحرکات سیاسی، فعالیتهای مطبوعاتی را نیز در دستور کار خود قرار داد. از مهمترین ترجمانها (ارگانها)ی خبری جنبش، این نشریات بودند: المختار الاسلامی (قاهره 1358 ش/ 1979)، الطلیعه الاسلامیه (لندن 1361 ش/ 1982)، المجاهد (بیروت 1361 ش/ 1982 تاکنون)، الاسلام و فلسطین (قبرس). نداءالقدس (تهران 1376 ش/ 1997 تاکنون). همچنین نشریه النور الاسلامی در غزه منتشر و در سراسر فلسطین اشغالی توزیع میشود (ابوعمرو، ص98؛ ملاابراهیمی، همانجا).مرام جنبش جهاد اسلامی آمیزهای از ملیگرایی فلسطینی و افکار و اندیشههای شخصیتهایی مانند حسنالبنّاء *، سیدقطب *و عزالدین قسام *و همچنین آموزههای انقلاب اسلامی ایران است. به باور این جنبش، درک مناسب قرآن و فهم تاریخ، ما را به این نتیجه میرساند که فلسطین مرکز مقابله تاریخی ـ مذهبی میان مسلمانان و یهودیان است. مسلمانان نماینده نیروی حق و یهودیان نماینده نیروی باطلاند. فلسطین هدف مرکزی طرح امپریالیسم غربی، و اقدام اوّلیه برای غلبه برتمام سرزمینهای اسلامی است (جرباوی، همانجا؛ ساره، ص 60ـ61). از نظر بنیانگذاران جهاد اسلامی، مصالحه با اسرائیل به مفهوم به رسمیت شناختن دولت اسرائیل است و تشکیل حکومت فلسطین مستقل در بخشی از سرزمین فلسطین را فریب یهودیان برای تصرف سرزمینهای عربی و اسلامی میدانند (ابوطه، ص 83ـ84). نوشتههای سعید حوا (اندیشمند سوری اخوانالمسلمین) و کتاب الجهاد الفریضه الغائبه (نوشته محمد عبدالسلام فرج، از بنیانگذاران سازمانِ الجهاد در مصر)، تأثیر مهمی در تکوین اندیشه جهادی جنبش داشته است (هاله مصطفی، ص 86؛ ساره، همانجا؛ ابوعمرو، ص 95). فتحی شقاقی در 1358 ش/1979 در مصر کتابی به نام الخمینی: الحل الاسلامی و البدیل نوشت که در آن از انقلاب اسلامی ایران حمایت شده است. چاپ و انتشار این کتاب در مصر ممنوع، و شقاقی نیز چهار ماه زندانی شد (ابوعمرو، ص90ـ93؛ حرکه الجهاد الاسلامی فی فلسطین، 2005؛ ابوطه، ص98، پانویس4). یکی دیگر از مبانی جنبش، اتحاد و همبستگی میان مذاهب اسلامی، همچون شیعه و سنّی، است (ابوطه، ص 93).جنبش دارای اساسنامه و ساختار تشکیلاتی منظمی است. کنگره سراسری، به عنوان عالیترین مرجع قانونگذاری، مشی سیاسی، اهداف و دیدگاههای جنبش را در زمینههای مختلف اجتماعی، اعتقادی، فرهنگی و اقتصادی تعیین میکند. دبیرکل، مجمع عمومی، مجلس مشورتی، مجالس و شوراهای محلی و کمیتههای فرعی، مهمترین ارکان سازمانی جنبش محسوب میشوند. مجمع عمومی، بالاترین قدرت اجرایی است که هر چهار سال یک بار مجلس مشورتی را انتخاب میکند و تعیین دبیرکل را نیز برعهده دارد؛ البته با توجه به شرایط امنیتی، عملاً مجمع عمومی تشکیل نمیشود. مجالس و شوراهای محلی و قسمتهای مختلف، اعم از سیاسی، تبلیغاتی، نظامی و مالی، که خود کمیتههای فرعی متعددی را در برمیگیرد، زیر نظر دبیرکل فعالیت میکنند. کمیتههای فرعی، به منزله پایینترین سطح تشکیلات سازمانی، عضوگیری و آموزش اعضا را برعهده دارند (ملا ابراهیمی، همانجا؛ ابوطه، ص 82).تشکیلات نظامی جهاد اسلامی محرمانه است؛ ازاینرو، نمیتوان آمار دقیقی از نفرات، اعضای فرماندهی، میزان و نوع تسلیحات، پایگاهها، مراکز انتشار و منابع مالی و تسلیحاتی آن ارائه داد. نیروهای جهاد اسلامی زیرنظر نیروهای نظامی فتح، در عراق، سوریه و الجزایر آموزش نظامی دیدهاند.جنبش دارای منابع مالی محدودی است که از طریق قبول زکات و صدقه مسلمانانکشورهای اسلامی، بخشی از حقوق ماهیانه اعضای جنبش، و کمکهای داوطلبانه هواداران و همفکران سیاسی آن تعیین میشود (ابوطه، ص 82 ـ83).جنبش جهاد اسلامی از بدو تأسیس تاکنون پنج مرحله عمده را پشت سر گذاشته است: در مرحله اول (از 1359 ش/ 1980)، که «طلیعه جنبش» نیز نام دارد، جنبش توانست از طریق خبرنامه و نشریاتی که در اختیار داشت، مواضع و آرای خود را در سرزمینهای اشغالی تبلیغ نماید. در مرحله دوم (از 1363 ش/ 1984 تا 1365 ش/ 1986) با تشکیل نخستین هستههای نظامی، مقاومت مسلحانه را آغاز کرد. در 1364 ش/ 1986 با انتصاب فتحیشقاقی به ریاست شاخه نظامی جهاد و سپس دستگیری وی به همراه چند عضو فعال دیگر، جنبش جهاد نیرویی تأثیرگذار در عرصه مبارزات فلسطینیان شناخته شد. مرحله سوم (1365 ش/ 1987) اوج فعالیتهای نظامی آن بود. در 14 مهر 1366/ 6 اکتبر 1987، جنبش، نبرد الشجاعیه را برضد نیروهای اسرائیل سازماندهی کرد. این اقدام، پیروزیهای بعدی گروههای فلسطینی را در پی داشت، بهطوری که اندکی پس از آن، انتفاضه * شکل گرفت. در مرحله چهارم (از 1366 ش/ 1987 تا 1374 ش/ 1995)، جنبش فعالیتهای خود را در خارج از فلسطین گسترش داد و با برخی از کشورها تماس برقرار کرد. همچنین بر دامنه عملیاتهای نظامی افزود. مرحله پنجم از 1374 ش/ 1995 آغاز شد. ویژگی این دوره، ثبات سیاسی و مقابله نظامی با تأکید بر انجام عملیات نظامی بوده است (همان، ص 81 ـ82؛ نیز رجوع کنید به ادامه مقاله).جهاد اسلامی عملیات نظامی خود را در 1363 ش/ 1984 آغاز کرد و در این سال هشت عملیات انجام داد. در اسفند 1364/ مارس 1986 نیروهای اسرائیلی فتحی شقاقی را ــ به اتهام همکاری با یک گروه مسلحانه که در 1363 ش/ 1984 عملیات نظامی علیه نیروهای اشغالگر اجرا کرده بود ــ دستگیر و به لبنان تبعید کرد (شقاقی، ص 10).جنبش جهاد اسلامی نقش مهمی در آغاز انتفاضه داشت. در نوار غزه مجموعه حوادثی به وقوع پیوست که به جهاد اسلامی مرتبط میشد و با فرار شش تن از اعضای جهاد اسلامی از زندان مرکزی غزه در اردیبهشت 1366/ مه 1987، آغاز شد و واکنش مثبت ساکنان را بههمراه داشت. درگیری اعضای یک هسته جهاد اسلامی با نیروهای امنیتی اسرائیل در منطقه الشجاعیه در شهر غزه در 24 مهر 1366/ 6 اکتبر 1987 تأثیر مهمی در برانگیختن مردم داشت، به گونهای که پس از آن تظاهرات گسترده در نوار غزه شروع شد و تا آغاز انتفاضه ادامه داشت (ابوعمرو، ص 111؛ کیلانی، ص 232؛ شقاقی، ص 11ـ12). در فروردین 1367/ آوریل 1988، اسرائیل، عبدالعزیز عوده را به لبنان تبعید کرد. شقاقی و عوده در لبنان مناسبات این جنبش را با ایران و حزباللّه * لبنان تقویت کردند و ایران به عمدهترین حامی جنبش جهاد اسلامی تبدیل شد. همچنین حزباللّه، اعضای جنبش جهاد اسلامی را از طریق آموزش و ارائه تدارکات پشتیبانی میکرد. در 1369 ش/ 1990، نخستین انشعاب در جنبش جهاد اسلامی صورت گرفت. احمد مهنا از این جنبش منشعب شد و تشکیلات «حزباللّه فلسطین» را تأسیس کرد که چندان دوام نیافت (ملاابراهیمی، همانجا). جنبش جهاد اسلامی بر موضعگیری خود، مبنی بر مخالفت با مذاکرات با اسرائیل، ادامه داد و با آغاز مذاکرات صلح مادرید در 1370 ش/ 1991، این جنبش در قالب بیانیههای مشترک با چند گروه مبارز فلسطینی، نسبت به نتایج منفی آن هشدار میداد. همچنین جنبش با معاهده اسلو و تأسیس تشکیلات خودگردان فلسطینی در اراضی اشغالی در 1372 ش/ 1993، مخالفت کرد و کوشید همه نیروهای مخالف معاهده اسلو را گردهم آورد. پس از انجام مذاکرات متعدد در دمشق، ائتلافی تشکیل شد که هدف آن ناکام گذاشتن معاهده اسلو بود (جرباوی، ص 56؛ شانتسر، 2007). در اواخر 1372 ش/ 1993، شیخ عبدالعزیز عوده و چند تن دیگر از آن منشعب شدند و مدتی بعد، با روی کار آمدن تشکیلات خودگردان فلسطین، به آن پیوستند (رجوع کنید به ملا ابراهیمی، همانجا). در 4 آبان 1374/ 26 اکتبر 1995، فتحی شقاقی را عوامل اسرائیل در کشور مالت ترور کردند.جهاد اسلامی در انتخابات ریاست جمهوری و مجلس فلسطین در 1375 ش/ 1996 شرکت نکرد ولی بر خلاف حماس راه منازعه با تشکیلات خودگردان را در پیش نگرفت (لیتواک ، 2007؛ ابوطه، ص 81).آغاز انتفاضه دوم در مهر 1379/ سپتامبر 2000 باعث تقویت جنبش جهاد اسلامی شد. همگام با حماس، جنبش جهاد اسلامی مدعی بود که جهاد تنها راه برای خارج کردن اسرائیل از نوار غزه و کرانه باختری و نخستین مرحله آزادی کامل فلسطین است. در این مرحله جنبش جهاد اسلامی از آزادی عمل بیشتری برخوردار بود. ظاهراً تشکیلات خودگردان در این مرحله کمکهایی به جنبش جهاد اسلامی نموده بود. جهاد اسلامی در مذاکرات قاهره در اواسط آذر 1381/ نوامبر 2002، که بین فتح و حماس صورت گرفت، شرکت نکرد. در این مذاکرات در باره توقف عملیات نظامی علیه اسرائیل بحث شد، در حالی که جهاد اسلامی همچنان بر انجام اینگونه عملیاتها تأکید داشت (حرکه الجهاد الاسلامی فی فلسطین، 2005). در مرداد 1385/ ژوئیه 2005، احمد قُرَیع، نخستوزیر دولت خودگردان فلسطین، از همه گروههای فلسطینی، از جمله جهاد اسلامی، دعوت کرد تا به تشکیلات خودگردان بپیوندند و یک دولت وحدت ملی تشکیل دهند. جنبش جهاد اسلامی این دعوت را نپذیرفت (زیدآبادی، 2005) و حتی از شرکت در انتخابات مجلس در 1385 ش/ 2005 خودداری کرد (خبرگزاری مهر، 1384 ش).جهاد اسلامی دارای پایگاههای بینالمللی یا تشکیلات متمرکزی در کشورهای عربی نیست. مناسبات آن با دولتهای مصر و اردن تیره است، اما با دیگر کشورهای عربی، چون لیبی، سوریه، لبنان و سودان، دوستانه است. در میان کشورهای منطقه، بیش از همه با ایران مناسبات خود را استحکام بخشیده و به طور همه جانبه از انقلاب اسلامی ایران تأثیر پذیرفته و این کشور را دوست و همپیمان خود میداند (رجوع کنید به ملاابراهیمی، همانجا؛ ابوطه، ص 96). جنبش اغلب دولتهای عربی را وابسته به غرب میداند. از نظر رهبران جنبش، دولتهای عربی هیچگاه در قبال مسئله فلسطین، صادقانه موضعگیری نکردهاند و در عمل، با رژیم اسرائیل همگرا بودهاند (شقاقی، ص 149). نزدیکی جنبش جهاد به ایران، بهویژه در جریان جنگ عراق با ایران * ، باعث شده است که کشورها و گروهها و جنبشهای مخالف ایران، از جمله در عراق و عربستان سعودی، جنبش جهاد اسلامی را منزوی کنند (فراتی، ص 69).جنبش جهاد اسلامی و جنبش حماس در هدفهای راهبردی، یعنی آزادسازی همه سرزمینهای اشغالی و برقراری دولت مستقل فلسطینی، اشتراکنظر دارند و در موضعگیریهای محوری و مخالفت با روشهای مسالمتآمیز حل و فصل مسئله فلسطین و نتایج آن و تداوم جهاد نیز رویکرد واحدی دارند. این در حالی است که تا پیش از انعقاد قرارداد اسلو در 1372 ش/ 1993، فعالیت مشترکی میان جنبش حماس و جنبش جهاد اسلامی دیده نشده است. با این حال، مناسبات جنبش جهاد اسلامی با جنبش حماس در مقایسه با دیگر جناحهای فعال در فلسطین، مبتنی بر هماهنگی و همکاری مشترک بوده است.پس از انتفاضه، با تأسیس حماس، اغلب اعضای اخوانالمسلمین به آن پیوستند. ازاینرو، اعضای جهاد اسلامی، حماس را سازمانی میدانند که از پیشینه آنها بهرهبرداری کرده و به مرور، به جنبشی تودهای، دارای شاخههای نظامی و سیاسی و شبکهای از مؤسسات رفاهی و اجتماعی، تبدیل شده است؛ درحالیکه جهاد اسلامی در همان وضع خود باقیمانده است ( دراسه فی الفکر السیاسی لحرکه المقاومه الاسلامیه ، ص 274ـ 277؛ وفا، ص 76ـ77).جنبش جهاد اسلامی از ابتدای تأسیس، مناسبات دوستانهای با سازمان آزادیبخش فلسطین * (ساف) داشت، اما بهتدریج، با فاصله گرفتن ساف از منشور ملی فلسطین و مذاکره با صهیونیستها، مناسبات آن دو تیره شد، بهطوری که جنبش از شرکت در اجلاس شورای ملی فلسطین و دیگر تشکیلات ساف خودداری کرد. به رسمیت شناختن اسرائیل از سوی ساف، بر اختلافات آنها افزود و از آن پس جهاد اسلامی از به رسمیت شناختن ساف، به عنوان تنها نماینده قانونی ملت فلسطین، امتناع نمود (ملاابراهیمی، همانجا؛ شلّح، ص 111ـ113). طرفداران جنبش جهاد اسلامی با موضعگیری غیردینی گروههای مختلف عضو ساف، بهویژه گروههایی که عقاید مارکسیستی دارند، موافق نیستند. جهاد اسلامی معتقد است که هدف ساف، یعنی برپایی دولت غیرمذهبی در فلسطین، با نگرش اسلامی آنان منافات دارد (ابوعمرو، ص 104؛ کیلانی، ص 227).منابع: انور ابوطه، «تأثیر امام خمینی و انقلاب اسلامی در اندیشه و عملکرد جهاد اسلامی فلسطین»، ترجمه مهدی سرحدی، حضور، ش 33 (پاییز 1379)؛ زیاد ابوعمرو، جنبشهای اسلامی در فلسطین، ترجمه هادی صبا، [تهران] 1371 ش؛ علی جرباوی، «موقف الحرکات الاسلامیه الفلسطینیه من الاتفاق الفلسطینی ـ الاسرائیلی»، المستقبل العربی، ش 180 (فوریه 1994)؛ خبرگزاری مهر، 3/11/1384؛]Online]. Available: http://www.mehrnews.ir/ fa/ News Detail. aspx?News ID= 281415. [10 Apr. 2007];دراسه فی الفکر السیاسی لحرکه المقاومه الاسلامیه: حماس ( 1987ـ1996 )، تألیف عبداللّه أبوعید و دیگران، تحریر جواد حمد و إیاد برغوثی، عمان: مرکز دراسات الشرق الاوسط، 1999؛ احمد زیدآبادی، «نیاز فلسطینیان به تشکیل دولت وحدت ملی»،BBC.4 July 2005. [Online]. Available: http://www. bbc. Persian. com. [19 Nov. 2005];فایز ساره، «الحرکه الاسلامیه فی فلسطین: وحده الایدیولوجیا و انقسامات السیاسیه»، المستقبل العربی ، ش 124 (ژوئن 1989)؛ فتحی شقاقی، انتفاضه و طرح اسلامی معاصر: فلسطین و ریشههای انتفاضه ، تهران 1371 ش؛ رمضان عبداللّه شلّح، «مقابله مع الدکتور رمضان عبداللّه شلّح: الامین العام للحرکه»، إعداد خالد عاید، مجله الدّراسات الفلسطینیه، ش 37 (شتاء 1999)؛ عبدالوهاب فراتی، انقلاب اسلامی و بازتاب آن ، قم 1381 ش؛ موسی زید کیلانی، الحرکات الاسلامیه فی الاردن و فلسطین، عمان 1995؛ عزت ملاابراهیمی، فرهنگ معاصر فلسطین: شخصیتها و جنبشها، ج 1، تهران 1382 ش؛ افسانه وفا، یاسر عرفات: از مبارزه تا مذاکره ، تهران 1383 ش؛ هاله مصطفی، «التیار الاسلامی فی الارض المحتله»، المستقبل العربی ، ش 113 (ژوئیه 1988)؛Meir Litvak, "Moshe Dayan Center for Middle Eastern and African Studies", Institute for Counter-Terrorism]. Online]. Available: http:// www.ict.org.il. [10 Apr. 2007 ;[Palestinian Islamic Jihad, "Palestinian Islamic Jihad: Harakat al-Jihad al-Islami al-Filastini", Institute for Counter-Terrorism. [Online]. Available: http://www. ict/org/il. [19 Nov. 2005]; Jonathan Schanzet, "The challenge of Hamas to Fatah", in The Middle East quarterly , vol.10, no.2 (Spring 2003). [Online]. Available: http://www.meforum.org. [10 Apr. 2007].
حماس، جنبش، از مهمترین جنبشها و سازمانهای اسلامی در فلسطین که در 1366ش/ 1987 با هدف آزادسازی اراضی اشغالی شکل گرفت.حماس کوتهنوشتِ «حرکة المقاومة الاسلامیة» (جنبش مقاومت اسلامی) است و شاخه اخوانالمسلمین* در فلسطین به شمار میآید، ازاینرو پیشینه تاریخی مشترکی با آن دارد (رجوع کنید به ابوعمرو، 1371ش، ص 66؛ «میثاق حرکة المقاومة الاسلامیة (حماس)»، مادّه 2). سابقه فعالیت اخوانالمسلمین در فلسطین به پیش از تأسیس رژیم اشغالگر در 1327ش/1948 باز میگردد. در 1314ش/1935 حسنالبنا*، رهبر اخوانالمسلمین، برادر خود عبدالرحمان البنا و استاد محمداسعدالحکیم را به فلسطین اعزام کرد (دراسة فی الفکر السیاسی لحرکة المقاومة الاسلامیة، ص 31). سعید رمضان، یکی از رهبران اخوانالمسلمین، نخستین شعبه اخوان را در 4 آبان 1324/ 26 اکتبر 1945 در بیتالمقدّس بنیاد گذاشت. در 1326ش/1947، اخوانالمسلمین در فلسطین با حدود 25 شعبه، بالغ بر دوازده تا بیست هزار نفر عضو فعال داشت و همه این شعبهها را اخوانالمسلمین مصر رهبری میکرد (ابوعمرو، 1371ش، ص 3).شکست کشورهای عربی از رژیم اشغالگر در جنگ شش روزه 1346ش/1967، از یکسو سبب تضعیف و انفعال شماری از گروهها و احزاب در جهان عرب شد و از سوی دیگر، شماری از گروههای اسلامگرا را به اقدام جدی برانگیخت و آنها را به عرصه سیاست سوق داد (دراسة فی الفکر السیاسی لحرکة المقاومة الاسلامیة، ص 33). بر این اساس میتوان تحول جنبش اخوانالمسلمین فلسطین را از 1346ش/ 1967 به چهار دوره تقسیم کرد: 1) سازماندهی تدریجی و تحکیم پایههای جنبش از 1346 تا 1355ش/ 1967ـ1976؛ 2) نهادسازی و توسعه دامنه جنبش از 1355 تا 1360ش/ 1976ـ1981؛ 3) پایان مرحله زیربناسازی و انتقال به عرصه مقاومت از 1360 تا 1366ش/ 1981ـ1987؛ 4) مرحله جهاد با اشغالگران صهیونیست از 1366ش/ 1987 تاکنون (1388ش/2009؛ همان، ص35ـ 38). از 1346ش/1967 تا میانه دهه 1350ش/1970، فعالیت اخوانالمسلمین در نوار غزه و کرانه باختری بدونگرایش به مسائل سیاسی صرفآ به امور دینی و اجتماعی محدود ماند (ابوعمرو، 1993، ص 86؛ حروب، 1996، ص 29ـ30). از اواخر دهه 1350ش/1970، اخوانالمسلمین فلسطین، علاوهبر نوار غزه، در دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالی کرانه باختری نیز فعالیت میکرد. اوجگیری فعالیت سیاسی این جنبش در سرزمینهای اشغالی از یک سو متأثر از مؤلفههایی چون وقوع انقلاب اسلامی در ایران و فعالیت جنبشهای اسلامی در مصر و از سوی دیگر، مقارن با افول شدید جنبشهای ملیگرا در جهان عرب بود. با وجود این اخوانالمسلمین فلسطین اموری مانند اصلاح فردی، تشکیل جامعه اسلامی و برپایی دولت اسلامی را از اولویتهای خود میدانست و مقاومت مسلحانه در برابر اشغالگران جزو اولویتهای آنها نبود (جرباوی، 1993، ص 72؛ لیتواک، ص 149).در آغاز دهه 1360ش/1980، این جنبش به نیرویی سیاسی بدل شد و مبارزه مسلحانه با اشغالگران را با تشکیل سازمانی به نام «المجاهدون الفلسطینیون»، به مثابه بازوی نظامی اخوانالمسلمین در نوار غزه، آغاز کرد. در پی تأسیس این سازمان، برخی از رهبران آن و در رأس آنها شیخ احمد یاسین* بازداشت شدند. شیخاحمد یاسین در تیر 1363/ ژوئن 1984 به اتهام ایجاد سازمان دینی، اقدام علیه امنیت ملی اسرائیل، توسل به خشونت و تلاش برای برقراری دولت اسلامی دستگیر و زندانی شد (دراسة فی الفکر السیاسی لحرکةالمقاومة الاسلامیة، ص37ـ 38؛ حروب، 1996، ص33؛ احمدبنیوسف، ص20ـ 21). اخوانالمسلمین نیز مانند دیگر نیروهای سیاسی در انتفاضه آذر 1366/ دسامبر 1987 شرکت کرد. این مشارکت، تحولی در موضعگیری این گروه نسبت به قضیه فلسطین و ورود به مرحله راهبردی جدیدی در موضوع فلسطین، یعنی انتقال به مرحله عمل یا جهاد واقعی بود (ابوعمرو، 1371ش، ص 61؛ ساره، ص 63؛ جرباوی، 1994، ص 135).حماس هم زمان با آغاز انتفاضه*، در 18 آذر 1366/ 9 دسامبر 1987 تأسیس شد. در آن زمان در منزل شیخاحمد یاسین نشستی برگزار شد. شش تن از دیگر رهبران اخوانالمسلمین در نوار غزه نیز در این جلسه شرکت کردند که عبارت بودند از: عبدالعزیز رنتیسی، ابراهیم یازوری، صلاح شَحاده، عیسی نشار، محمد شمعه، عبدالفتاح دخان. هدف از این نشست بررسی حادثهای بود که در 17 آذر 1366/ 8 دسامبر 1987 بر اثر برخورد خودرویی اسرائیلی با چند خودروی فلسطینی اتفاق افتاد و در آن شماری از کارگران فلسطینی کشته شدند؛ حادثهای که عامل جدی تحریک احساسات دینی و ملی مردم و شکلگیری تظاهرات مردمی برضد رژیم اشغالگر شد. در نشست مذکور، علاوه بر تمشیت امور تظاهرات، جنبش حماس پایهریزی گردید. در نخستین بیانیه حماس، از تظاهرات تودهای مردم فلسطین با عنوان انتفاضه نام برده شد و 17 آذر 1366/ 8 دسامبر 1987 بهعنوان تاریخ رسمی آغاز انتفاضه اول ثبت گردید (دراسة فی الفکر السیاسی لحرکةالمقاومة الاسلامیة، ص30؛ حروب، 1996، ص 44ـ45؛ کیلانی، ص 195). تظاهرات علیه نیروهای اشغالگر در نوار غزه به کرانه باختری نیز گسترش پیدا کرد. در دی 1366/ ژانویه 1988 جمیل حمامی (از اعضای اخوانالمسلمین در کرانه باختری) شاخه جنبش حماس در کرانه باختری را تأسیس کرد (ابوعمرو، 1993، ص 87ـ88).ساختار تشکیلاتی حماس با ساختار کلی جنبش اخوانالمسلمین شباهت زیادی دارد و بر پایه اصول اسلامی، شورا و رهبری ناشی از بیعت عمومی و اطاعت از رهبری استوار است. هدایت جنبش به عهده دفتر رهبری، المکتبالقیادی، است که زیرنظر مجلس شورا عمل میکند. اعضای مجلس شورا را اعضای جنبش انتخاب میکنند و دفتر رهبری مسئولیت ایجاد واحدهای فنی در زمینههای تبلیغات دینی، امور خیریه، توسعه امور اجتماعی، بهداشتی و آموزشی و فعالیت دانشجویی، صنفی و سیاسی و نیز مسئولیت نیروهای امنیتی و نظامی را بهعهده دارد (دراسة فی الفکر السیاسی لحرکةالمقاومة الاسلامیة، ص 43ـ44). رهبری اولیه جنبش حماس از هفت نفر عضو مؤسس به ریاست شیخ احمد یاسین تشکیل شد و سپس به تأسیس شاخهها و کمیتههای سیاسی، امنیتی، نظامی و رسانهای اقدام کرد. پس از مدتی رهبری حماس به علت بازداشتهای مکرر اعضای مؤسس تغییر یافت.ساختار تشکیلاتی حماس تا 1388ش/ 2009 دو مرحله را پشت سرگذاشته است: مرحله نخست آن از آغاز انتفاضه تا اردیبهشت 1368/ مه 1989 بود که در این مرحله کار تشکیلاتی به سه حوزه سیاسی، امنیتی و نظامی تقسیم شد. حوزه سیاسی به صدور بیانیه و انتشار نشریه و جزوه میپرداخت و از شخصیتهای اصلی آن شیخ احمد یاسین و مَجْدی عَقیل بودند. وظیفه اصلی حوزه امنیتی، معروف به مَجْد، جمعآوری اطلاعات از حوزه استحفاظی اشغالگران اسرائیلی و شناسایی سران تجارت مواد مخدر و منصرف کردن آنها از فعالیتهای ضدملی، و در غیر این صورت قتل آنها بود. حوزه نظامی، معروف به «المجاهدون الفلسطینیون»، برنامهریزی و اجرای عملیات نظامی علیه اشغالگران را برعهده داشت. مقامات رژیم اشغالگر انتظار داشتند کشف تشکیلات حماس در اردیبهشت 1368/ مه 1989 و موج بازداشتها، به انهدام آن بینجامد، اما جنبش حماس به زودی موفق شد بخشهای سیاسی و نظامیاش را با هدف جلوگیری از افشای اطلاعات ناشی از بازداشتهای وسیع، از یکدیگر جدا سازد. مرحله دوم، از 1368ش/ 1989 آغاز شد و تاکنون ادامه داشته است. در این مرحله، شاخه نظامی در 1370ش/1991 تأسیس شد و عملیات خود را از سال بعد آغاز کرد. دفتر رهبری جنبش مطابق مصوبات مجلس شورا و سازمان عالی اجرایی و سرویسهای فنی اجرایی عمل میکند و حوزه فعالیت آن کرانه باختری و نوار غزه و نیز سکونتگاههای فلسطینیهای ساکندیگر مناطق جهان است. فعالیت حماس را سه نهاد اصلی هدایت میکنند: دفتر سیاسی که تا امروز خالد مشعل ریاست آن را برعهده دارد؛ دفتر تبلیغاتی؛ و بازوی نظامی معروف به گردانهای شهید عزالدین قسام (دراسة فی الفکر السیاسی لحرکةالمقاومة الاسلامیة، ص 45ـ48؛ جربان، ص 11ـ12). بیانیههای حماس با آیات قرآن شروع میشود و بر موضعگیریهای دینی و اخلاقی و التزام به شعائر مذهبی تأکید دارد. متن این بیانیهها شامل حمله قلمی به اشغالگران و سیاستهای آنها و همچنین اعتراض صریح به حکام عرب و نقش آنها در شکستهای فلسطینیان و از دست رفتن فلسطین است (ابوعمرو، 1371ش، ص 76).حماس اهداف و راهبردهای خود را در اساسنامه 27 مرداد 1367/ 18 اوت 1988 شرح داده است. این اساسنامه مشتمل بر 36 مادّه است که بر تعامل میان اسلام و ملیگرایی در فلسطین تأکید دارد. مواضعی که در این اساسنامه آمده با مواضع سابق اخوانالمسلمین تفاوت چندانی ندارد. حماس، مانند دیگر شاخههای اخوانالمسلمین در خاورمیانه، بخش عمده ایدئولوژی خود را از آموزههای حسنالبنا، مؤسس و نظریهپرداز مصری جنبش اخوانالمسلمین، گرفته است. ماهیت اسلامی قضیه فلسطین و منازعه با رژیم صهیونیستی محور اصلی و راهبردی حماس را تشکیل میدهد (لیتواک، ص 149؛ ابوعمرو، 1993، ص 89ـ90؛ ساره، ص 58ـ59). در اساسنامه حماس این جنبش حلقهای از زنجیره جهاد در برابر هجوم صهیونیسم به شمار رفته است (رجوع کنید به «میثاق حرکة المقاومة الاسلامیة (حماس)»، مادّه 1 و 7؛ دراسة فی الفکر السیاسی لحرکةالمقاومة الاسلامیة، ص30). ماهیت منازعه با رژیم اشغالگر از نظر حماس، کشمکش ریشهدار جهان اسلام و صهیونیسمِ تحت حمایت غرب است. این برداشت از ماهیت منازعه با صهیونیسم، به دیدگاه اخوانالمسلمین نزدیک است زیرا آنان در فلسطین مخالف محدود کردن منازعه موجود در مفاهیم طبقاتی یا ملی هستند (کیلانی، ص200؛ دراسة فی الفکر السیاسی لحرکةالمقاومة الاسلامیة، ص 118). از دیدگاه حماس، سرزمین فلسطین، میراثی برای نسلهای مسلمان تا پایان دنیاست و چشمپوشی از تمام یا قسمتی از آن جایز نیست و هیچ کس نمیتواند در آن دخالت کند («میثاق حرکة المقاومة الاسلامیة (حماس)»، مادّه 11). بنابراین تمامی راهحلهای مسالمتآمیز و همایشهای بینالمللی برای حل قضیه فلسطین، با نگرش حماس در تعارض است و حل مسئله فلسطین تنها از راه جهاد امکانپذیر است (همان، مادّه 13). از نظر حماس، یهودیت با صهیونیسم متفاوت است و معارضه این جنبش با صهیونیسم به دلیل تجاوزکار بودنش است، نه داشتن عقیده متفاوت (حروب، 1996، ص 47، 49، 55). از دیدگاه حماس، صهیونیسم پرچمدار طرحی سیاسی با زمینههای دینی و احساسات قومی است که هدف آن تحقق رؤیای دیرینه تأسیس دولت یهودی در فلسطین است (دراسة فی الفکر السیاسی لحرکةالمقاومة الاسلامیة، ص 137ـ143). به همین دلیل، حل قضیه فلسطین از دیدگاه حماس، با نابودی رژیم اسرائیل و تشکیل دولت اسلامی به جای آن امکانپذیر است (ابوعمرو، 1993، ص 89).بدینترتیب فهم جنبش حماس از مسئله فلسطین بر منطق ملی و دینی استوار است و این جنبش مفهوم ملیگرایی را بخشی از هویت اسلامی و یکی از ابعاد مسئله فلسطین میداند (حروب، 1996، ص 47ـ49).جنبش حماس به مردم سالاری و انتخابات آزاد اعتقاد دارد. شیخاحمد یاسین در یکی از مصاحبههایش در اردیبهشت 1368/ آوریل 1989 اعلام کرد که حماس به رأی مردم فلسطین از طریق انتخاباتی مردمی گردن مینهد، حتی اگر این امر سبب به قدرت رسیدن حزب کمونیست شود (حروب، 1996، ص 234؛ ابوعمرو، 1995، ص 75). برخی از اهداف حماس که با مطالعه عقاید حرکتهای سیاسی و گفتگو با رهبرانش مطرح شدهاند عبارتاند از: 1) برقراری دولت اسلامی، که هدف کلی و عمومی حماس است. حماس در طرح موضوع دولت خاطرنشان میکند که رابطه آزادسازی سرزمینهای اشغالی و برقراری دولت، رابطهای ساختاری است و تأسیس دولت از رهگذر آزادسازی میسر میشود. 2) آزادسازی سرزمین فلسطین، که هدف راهبردی حماس است. 3) اهداف مرحلهای که عبارتاند از: آزادسازی کرانه باختری و نوار غزه؛ اسلامی کردن جامعه فلسطین؛ تأکید بر مشروعیت پیکار مسلحانه؛ تداوم انتفاضه؛ پاسداری از وحدت ملی؛ برچیدن آبادیهای یهودینشین؛ آزادی زندانیان و عدم تجاوز به حقوق غیرنظامیان؛ و فعال کردن بیشتر کشورهای عربی و اسلامی برای حمایت از فلسطین. 4) هدف کوتاه مدت که عبارت است از فلج کردن قدرت نظامی اسرائیل (دراسة فی الفکر السیاسی لحرکةالمقاومة الاسلامیة، ص 55ـ56، 60ـ77).منابع مالی جنبش حماس بدین قرار است: 1) اموالی که این جنبش از طرفدارانش و از مردم فلسطین در سرزمینهای اشغالی از طریق زکات و سایر وجوه شرعی دریافت میکند؛ 2) کمکهای مسلمانان کشورهای دیگر؛ 3) کمکهای جنبشهای اسلامی در بسیاری از کشورها بهویژه اردن، مصر، عربستان، کشورهای حاشیه خلیجفارس، سودان و ایران؛ 4) کمکهای بعضی کشورهای همسو با حماس مانند عربستانسعودی و کشورهای حاشیه خلیجفارس بهویژه قبل از جنگ خلیجفارس؛ 5) کمکهای سازمان آزادیبخش فلسطین* (ساف) که در گذشته به دستور یاسر عرفات*، رئیس این سازمان، این کمکها صورت میگرفت؛ 6) طرحهای سرمایهگذاری جنبش حماس (ابوعمرو، 1993، ص 92ـ94).در فروردین 1368/ آوریل 1989، اسحاق شامیر، نخستوزیر وقت رژیم صهیونیستی، خواستار اجرای انتخابات در سرزمینهای اشغالی شد. حماس طرح شامیر را تلاش این رژیم برای تحریف انتفاضه و جلب افکار عمومی جهان دانست و موضع مخالف اتخاذ کرد (همو، 1371ش، ص 73). حماس در 1368ش/ 1989، شش حمله برضد اسرائیلیها انجام داد و با اوج گرفتن محبوبیت حماس و نیز افزایش خشونتها، نیروهای امنیتی رژیم اشغالگر صدها تن از فعالان و نیروهای نظامی حماس را دستگیر کردند و در 6 مهر 1368/ 28 سپتامبر 1989 فعالیت حماس غیرقانونی اعلام شد. شیخاحمد یاسین نیز به جرم قتل چهار فلسطینی که با رژیم صهیونیستی همکاری میکردند و رهبری سازمانی غیرقانونی و جمعآوری اسلحه، به پانزده سال زندان محکوم شد (وفا، ص 71؛ شانتسر، 2003؛ یاسین، ص 184ـ185؛ احمدبن یوسف، ص 31). رهبران ساف در برخورد با حماس روش مهار مسالمتآمیز این جنبش را در پیش گرفتند. به همین سبب ساف موضوع نمایندگی این جنبش در مجلس ملی فلسطین (المجلسالوطنی الفلسطینی) را مطرح کرد. این مسئله همواره از 1369ش/1990 تا انعقاد اجلاس صلح مادرید در آبان 1370/ اکتبر 1991 در دستورکار نشستهای طرفین قرار داشت (دراسة فی الفکر السیاسی لحرکةالمقاومة الاسلامیة، ص 265؛ حیدری، ص 118؛ اسامه عامر، ص 185). در 1369ش/1990، رهبران حماس و ساف در امان پایتخت اردن باهم دیدار کردند و برای تهیه اعلامیه آتشبس و دعوت حماس برای پیوستن به مجلس ملی فلسطین بحث کردند. بهرغم این تلاشها برای سازش، تنش میان ساف و حماس همچنان باقی ماند (شانتسر، 2003).در حمله عراق به کویت، حماس، برخلاف عرفات، از صدام حسین در جنگ خلیجفارس 1369ش/ 1990 حمایت نکرد و از عراق و امریکا درخواست کرد که نیروهای خود را عقب بکشند. درنتیجه کشورهای حاشیه خلیجفارس کمکهای مالی خود را از ساف متوجه حماس کردند (ایسروف، 2008؛ حیدری، ص 118ـ119). در 1370ش/1991 و با آغاز اجلاس مادرید، حماس هیئت مذاکرهکننده فلسطینی را فاقد مشروعیت خواند و به شدت به اجلاسهایی که سبب واگذاری سرزمینهای فلسطین میشوند، حمله کرد. رشد فزاینده محبوبیت حماس سبب شد رقابت شدیدی میان این جنبش و جنبش فتح* بهوجود آید. پیوستن جنبش فتح به روند مذاکرات صلح بهویژه پس از اجلاس مادرید، مهمترین دلیل اختلافات حماس و فتح به شمار میرود. این رقابت در برخی مواقع به رویارویی مسلحانه انجامید. پس از توافق رژیم اشغالگر و ساف برای تأسیس تشکیلات خودگردان فلسطینی در نوار غزه و کرانه باختری که به دنبال انعقاد معاهده اسلو در 22 شهریور 1372 /13 سپتامبر 1993 در پایتخت نروژ صورت گرفت، حماس قاطعانه با این معاهده مخالفت کرد و آن را سبب پایمال شدن حقوق ملت فلسطین دانست. همچنین حماس اعلام کرد که در حکومت تشکیلات خودگردان فلسطین شرکت نخواهد کرد (حروب، 1994، ص 29؛ همو، 1996، ص 101ـ102؛ وفا، ص 74؛ حورانی، ص 29). در 1372ش/ 1993 حماس به همراه جنبش جهاد اسلامی*، جبهه خلق برای آزادی فلسطین*، جبهه دموکراتیک برای آزادی فلسطین، فرماندهی کل جبهه خلق برای آزادی فلسطین و پنج گروه کوچک مخالف، ائتلافی موقت به نام جبهه ملی اسلامی و دموکراتیک (الجبهة الوطنیة الاسلامیة و الدیمقراطیة) در دمشق تشکیل داد. هدف این ائتلاف مخالفت با معاهده اسلو بود. در 1373ش/1994، پس از آنکه تشکیلات خودگردان اداره امور غزه را براساس قرارداد اسلو بر عهده گرفت، میان حماس و تشکیلات خودگردان درگیریهایی روی داد که به کشته و زخمی شدن نیروهای دو طرف انجامید (شانتسر، 2003؛ ایسروف، 2008؛ جرباوی، 1994، ص 137ـ 138).در آذر 1374/ دسامبر 1995، هیئت نمایندگی حماس با نمایندگان حکومت خودگردان به ریاست یاسر عرفات، در قاهره جلسهای برگزار کردند. حکومت خودگردان امیدوار بود حماس را قانع کند تا حملاتش را برضد اسرائیل متوقف سازد و در انتخابات مجلس قانونگذاری در دی 1374/ ژانویه 1996 شرکت کند. حماس هم از عرفات خواستار آزادی زندانیان این جنبش و کاهش فشار نیروهای امنیتی شد. در این زمان یحیی عیاش، فرمانده شاخه نظامی حماس، بهدست اسرائیلیها به شهادت رسید و حماس در واکنش به این حادثه چند عملیات بمبگذاری در بیتالمقدّس انجام داد و مناسبات حماس و ساف دوباره به وضع قبلی برگشت (وفا، ص 75ـ76؛ ایسروف، 2008؛ یاسین، ص 185؛ اسامه عامر، ص 189). در اسفند 1374/ مارس 1996 بعد از چهار بمبگذاری که سبب کشته شدن 47 نفر شد، نیروهای امنیتی تشکیلات خودگردان، صد نفر از اعضای حماس را دستگیر کردند (شانتسر، 2003).تشکیلات خودگردان فلسطین در 30 دی 1374/ 20 ژانویه 1996، نخستین انتخابات ریاست جمهوری و مجلس قانونگذاری (المجلسالتشریعی) را برگزار کرد. حماس بار دیگر در انتخابات شرکت نکرد (همانجا). در مهر 1376/ اکتبر 1997، شیخاحمد یاسین بعد از هشت سال اسارت و پیش از تمام شدن مدت محکومیت پانزده سالهاش با زندانیان اسرائیلی معاوضه شد و آزاد گردید. در همین سال، تلاشهای رژیم صهیونیستی برای ترور خالد مشعل در اردن ناموفق ماند (وفا، ص 71؛ ایسروف، 2008). با شروع انتفاضه دوم در شهریور 1379/ سپتامبر 2000، یاسر عرفات بسیاری از اعضای حماس را آزاد کرد. در این هنگام، حماس از لحاظ سیاسی و نظامی بهشدت فعال شد. در همین سال جبهه ملی و اسلامی متشکل از سیزده عضو، از جمله حماس، فتح و جهاد اسلامی و با هدف هماهنگی بین این گروهها شکل گرفت، اما حماس باز هم مستقل و یک جانبه عمل کرد، هرچند در برخی اقدامات نظامی به گردانهای الاقصی، شاخه نظامی جنبش فتح، پیوست. در این هنگام، امریکا با تأیید انگلیس، حماس را در فهرست گروههای تروریستی قرار داد و عربستانسعودی به همین سبب کمکهای مالی خود به حماس را قطع کرد (شانتسر، 2003؛ ایسروف، 2008).در 1380ش/2001، حماس پیشنهاد عرفات را برای پیوستن به کابینه جدید فلسطین نپذیرفت (همانجاها).در 3 فروردین 1383/ 22 مارس 2004 اسرائیل شیخ احمد یاسین را به شهادت رساند. عبدالعزیز رنتیسی جانشین وی شد، اما او نیز در 29 فروردین 1383/ 17 آوریل 2004 به دست صهیونیستها به شهادت رسید. پس از وی ظاهراً محمود الزهار جانشین او شد که به دلایل امنیتی اعلام نگردید (وفا، ص 72؛ ایسروف، 2008).پس از فوت عرفات در آبان 1383/ نوامبر 2004، محمود عباس رئیسجمهور و رئیس ساف شد (همانجاها). حماس در انتخابات شوراها که در دی 1383/ ژانویه 2005 برگزار شد، پس از جنبش فتح بیشترین آرا را به خود اختصاص داد. جنبش حماس برای نخستینبار در انتخابات مجلس قانونگذاری فلسطین در دی 1384/ ژانویه 2006 شرکت کرد و با کسب بیش از شصت درصد کرسیهای مجلس پیروزی بزرگی به دست آورد (ایسروف، 2008؛ «تداعیات فوز حماس فیالانتخابات التشریعیة الفلسطینیة 2006»). پس از این رویداد، اسماعیل هنیه کابینه را تشکیل داد که همه اعضای آن از جنبش حماس بودند. این کابینه در 8 فروردین 1385/ 28 مارس 2006 از مجلس رأی اعتماد گرفت (ایوب، 2009). از سوی دیگر، امریکا و دولتهای غربی از رسیدن کمکهای مالی به حکومت حماس جلوگیری کردند. به علاوه، منازعه بین فتح و حماس بار دیگر اوج گرفت. حماس محمود عباس، رئیس تشکیلات خودگردان، را متهم ساخت که به واسطه دستگاههای امنیتی زیر سلطه خود در پی ساقط کردن حکومت حماس است. در این میان، با دخالت عربستان سعودی، این دو جنبش در 19 بهمن 1384/ 8 فوریه 2006 در مکه توافقنامهای امضا کردند که براساس آن اسماعیل هنیه با مشارکت فتح حکومت ائتلافی تشکیل داد، اما پس از گذشت سه ماه، بار دیگر درگیری میان شاخههای نظامی این دو جنبش شدت یافت. این درگیریها به تسلط کامل حماس بر غزه و تصرف دفاتر فتح و بیرون راندن عناصر سیاسی و نظامی فتح از غزه منجر شد (نعامی، 1428). محمود عباس نیز در واکنش، اسماعیل هنیه را در 27 خرداد 1386/ 17 ژوئن 2007 از کار برکنار و کابینه وی را غیر قانونی دانست و دستور تشکیل حکومت جدید به ریاست سلام فیاض را صادر کرد («تصاعد الاتهامات بین فتح و حماس»، 2009). پس از این رویداد، محاصره اقتصادی غزه با بستن گذرگاهها تشدید شد و حماس و رژیم صهیونیستی نیز به حملات خود علیه یکدیگر ادامه دادند (اعتماد، سال 7، ش 1704، 1 تیر 1387، ص 3).پس از مذاکرات فراوان با میانجیگری دولت مصر، در 30خرداد 1387/ 19 ژوئن 2008، حماس و رژیم صهیونیستی آتشبس اعلام کردند. این آتشبس با توافق چند گروه فلسطینی به رهبری حماس از یک سو و مقامات حکومت صهیونیستی به مدت شش ماه به اجرا گذاشته شد. با اجرای آتشبس و گشوده شدن گذرگاهها، ارسال کالا و مواد غذایی به غزه آغاز گردید (همانجا). با پایان یافتن آتشبس، رژیم اشغالگر در 7 دی 1387/ 27 دسامبر 2008، حملات گسترده هوایی و زمینی خود به غزه را آغاز کرد. در این عملیات که 23 روز بهطول انجامید، حدود 1300 فلسطینی شهید شدند. جنبش حماس هم به شهرکهای یهودینشین حملات موشکی کرد. پس از 23 روز، اسرائیل به طور یکجانبه آتشبس اعلام کرد و حماس نیز آن را پذیرفت (همان، سال 7، ش 1854، 8 دی 1387، ص 1، ش1870، 30 دی 1387، ص 1، 3).درباره مناسبات حماس با دیگر گروههای فلسطینی، حماس ساف را جزو جنبش مقاومت اسلامی میداند، اما مواضع و عملکرد آن را ناشی از افکار غیرمذهبی این سازمان میداند («میثاق حرکة المقاومة الاسلامیة (حماس)، مادّه 27). دیدگاه حماس درباره مشروعیت ساف با تحولات سیاسی دستخوش دگرگونی شد. حماس ابتدا ساف را پذیرفت ولی پس از اجلاس مادرید، مشروعیت آن را زیر سؤال برد. حماس با انعقاد معاهده اسلو، ساف را به کوتاهی و امتیازدهی به دشمنان متهم کرد و اعلام کرد که این سازمان، نماینده ملت فلسطین نیست. پس از تشکیل حکومت خودگردان فلسطین در 1373ش/ 1994، حماس از این تشکیلات انتقاد کرد (حروب، 1996، ص 99ـ 100؛ همو، 1993، ص 29؛ دراسة فی الفکر السیاسی لحرکة المقاومة الاسلامیة، ص 264ـ268).مناسبات حماس با جنبش فتح براساس رقابت، تشنج و درگیری بوده است. از زمان وقوع انتفاضه، این دو جنبش از لحاظ روش و برنامه باهم رقابت میکردند. در مقابلِ شعارهای فتح که خواهان استفاده از انتفاضه برای تشکیل دولت فلسطینی در سرزمینهای اشغالی بود، شعار حماس پایان بخشیدن به اشغال فلسطین بود. رقابت حماس و فتح، حول دو محور بود، رهبری ملت فلسطین و گسترش نفوذ خود در بین لایههای مختلف مردم (حروب، 1996، ص 129ـ130؛ دراسة فی الفکر السیاسی لحرکةالمقاومة الاسلامیة، ص 269؛ هلال، ص 99).جنبش حماس و جنبش جهاد اسلامی، علاوه برداشتن دیدگاههای اسلامی مشترک، در هدفهای راهبردی یعنی آزادسازی همه سرزمینهای اشغالی، برقراری دولت مستقل فلسطینی، مخالفت با روشهای مسالمتآمیز حل و فصل مسئله فلسطین، و تداوم جهاد رویکرد واحدی دارند، در حالی که تا پیش از انعقاد قرارداد اسلو، فعالیت مشترکی میان جنبش حماس و جنبش جهاد اسلامی دیده نمیشد. جهاد اسلامی سابقه طولانیتری از حماس دارد و در حقیقت این سازمان زمینهساز بروز انتفاضه بود، اما پس از انتفاضه، با تأسیس حماس، اغلب اعضای اخوانالمسلمین به حماس پیوستند. بنابراین طبیعی بود که اعضای جهاد اسلامی، حماس را سازمانی در نظر بگیرند که از زحمات قبلی آنها بهرهبرداری کرده است. جدایی سیاسی بین این دو گروه به درگیریهایی منتهی شد، اما در 1372ش/ 1993، هر دو سازمان مذاکرات جدیتری را برای اتحاد و همکاریهای بیشتر باهم آغاز کردند (دراسة فی الفکر السیاسی لحرکةالمقاومة الاسلامیة، ص 274ـ277؛ وفا، ص 76ـ77).مناسبات حماس با کشورهای عربی و اسلامی را میتوان به دو مرحله تقسیم کرد: مرحله اول، از تأسیس حماس تا اواخر 1369ش/ 1990 است که در این مدت، حماس در هیچیک از کشورها دفتر نمایندگی و سخنگو نداشت. مرحله دوم، از جنگ دوم خلیجفارس در 1369ش/ 1990 تاکنون، (1388ش/ 2009) است که در این مدت حماس دفاتر نمایندگی خود را در بسیاری از کشورها تأسیس کرد. گفتنی است که مناسبات حماس با کشورهای عربی و اسلامی با کشورهای عربستان سعودی، عراق و ایران، از 1368ش/ 1989 آغاز شد اما بحران دوم خلیجفارس فرصت بیشتری برای برقراری مناسبات با دیگر کشورهای عربی و اسلامی پیش روی این جنبش قرارداد. کشورهای عربی و اسلامیای که با جنبش حماس مناسباتی دارند را میتوان به این ترتیب دستهبندی کرد :1) کشورهایی که حماس به صورت رسمی یا غیررسمی در آنها نمایندگی دارد یا با مقامات بلند پایه آنها دیدار میکند.2) کشورهایی که ارتباط جنبش حماس با آنها فقط در چهارچوب دیدار با دیپلماتهاست و بعضاً میان نمایندگان حماس و برخی مقامات بلندپایه این کشورها دیدارهایی صورت میگیرد (حروب، 1996، ص 162؛ دراسة فی الفکر السیاسی لحرکةالمقاومة الاسلامیة، ص 287ـ290).مناسبات جنبش حماس با کشورهای غربی از اواخر 1371ش/ 1992، آغاز شد. روابط حماس و کشورهای غربی همچنان در مرحله گفتگو قرار دارد. کشورهای غربی در بهبود مناسبات خود با جنبش حماس به شدت محافظهکارند، زیرا از واکنش رژیم صهیونیستی و حتی تشکیلات رسمی فلسطین نگراناند (دراسة فی الفکر السیاسی لحرکةالمقاومة الاسلامیة، ص 293ـ301).از 1370ش/ 1991، ایران مناسبات نزدیکتری با حماس برقرار کرد. اساس این روابط مخالفت با سازش با رژیم اشغالگر و سیاستهای سازشکارانه سازمان آزادیبخش فلسطین است. پس از نزدیکی حماس و ایران، دفتر حماس در تهران در بهمن 1370/ فوریه 1992 با ریاست یکی از رهبران معروف حماس، عمادالعُلی، افتتاح شد. حماس از کمکهای مالی ایران نیز بیبهره نیست. از نظر حماس، مناسباتش با ایران براساس احترام متقابل، اشتراک مواضع و دیدگاههای راهبردی و سیاسی است، بدون آنکه هریک از دو طرف نظرش را به طرف مقابل تحمیل کند (وفا، ص 77؛ ابوعمرو، 1993، ص 92؛ امین مصطفی، ص 61).فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی جنبش حماس مکملی بر فعالیت اخوانالمسلمین در اراضی اشغالی است. حماس از زیربناهای اجتماعی و فرهنگیای که اخوانالمسلمین ایجاد کرده بودند، برای گسترش پایگاه اجتماعی خود استفاده بسیار کرد. از جمله اقدامات اخوانالمسلمین تأسیس مؤسسات خیریه اسلامی، کتابخانهها و باشگاههای ورزشی در نقاط مختلفی از کرانه باختری و نوار غزه بود. حماس نهادهای اجتماعی، خیریه، آموزشی و اقتصادی اخوانالمسلمین را فعال نمود. در فعالیتهای سیاسی نیز حماس همان روشهای اخوانالمسلمین، مانند برگزاری همایشها و جشنوارههای سیاسی، اقامه نمایشگاههای اسلامی بهویژه در دانشگاههای فلسطین، صدور بیانیهها، منشورها و جزوهها، برگزاری مراسم سالگرد شهدا و وقایع اسلامی، تظاهرات و اعتصابات را ادامه داد (ابوعمرو، 1993، ص94ـ96؛ دراسة فی الفکر السیاسی لحرکةالمقاومة الاسلامیة، ص 88ـ89؛ حروب، 2000، ص 42). امروزه، حماس به خوبی درک میکند که کسب نفوذ در صحنه سیاسی ابتدا از طریق فعالیت اجتماعی سپس از طریق فعالیت مذهبی و در نهایت از طریق فعالیت سیاسی ممکن است (روی، ص 339).منابع: زیاد ابوعمرو، «الاحزاب السیاسیة الفلسطینیة بین الدیمقراطیة و التعددیة»، المستقبلالعربی، سال 17، ش 2 (شباط 1995)؛ همو، جنبشهای اسلامی در فلسطین، ترجمه هادی صبا، ]تهران[ 1371ش؛ همو، «حماس: خلفیة تاریخیة سیاسیة»، مجلة الدراسات الفلسطینیة، ش 13 (شتاء 1993)؛ احمدبن یوسف، احمد یاسین: الظاهرة المعجزة و اسطورة التحدی، عَمّان ] 1990[؛ اسامه عامر، «]حول[ درب الأشواک : حماس ـ الانتفاضة ـ السلطة ]لعماد عبدالحمید فالوجی[»، المستقبل العربی، سال 26، ش 6 (حزیران 2003)؛ امین مصطفی، ایران و فلسطین بین عهدین، بیروت 1996؛ یسار ایوب، 'حماس، و ا لأزمة: قراءة أوّلیّة»، الأخبار (1 أیار 2009).Retrieved May 2, 2009, from http://www. al-akhbar. com/ar/node/45993;«تداعیات فوز حماس فی الانتخابات التشریعیة الفلسطینیة 2006 علی مستقبل القضیة و الصراع فی المنطقة، و علی اسرائیل»، مرکز دراسات الشرق الأوسط، 2009.Retrieved Apr. 26, 2009. from http://www.mesc.com.jo/ Index Ar-08.html;تصاعد الاتهامات بین فتح و حماس: عباس یصدر مرسوم تشکیل الحکومة و أولمرت یدعمها» الجزیرة، 2009.Retrieved Arp. 26, 2009, from http://www. aljazeera.net/ News/ archive/ archive? Archiveld = 1061013;غسان دوعر جربان، حرب الایام السبعة، لندن 1993؛ علی جرباوی، «,حماس،: مدخل الاخوان المسلمین الی الشرعیة السیاسیة»، مجلة الدراسات الفلسطینیة، ش 13 (شتاء 1993)؛ خالد حروب، «حرکة ,حماس، بین السلطة الفلسطینیة و اسرائیل: من مثلث القوی الی المطرقة و السندان»، همان، ش 18 (ربیع 1994)؛ همو، حماس: الفکر و الممارسة السیاسیة، بیروت 1996؛ همو، «حماس و اتفاق غزة ـ أریحا أولا: الموقف و الممارسة»، مجلة الدراسات الفلسطینیة، ش 16 (خریف 1993)؛ همو، «خیارات حرکة حماس فی ظل التسویة المقبلة»، همان، ش 42 (ربیع 2000)؛ فیصل حورانی، «بینما الانتفاضة مستمرة، جمود سیاسی و مستقبل غامض»، همان، ش 48 (خریف 2001)؛ نبیل حیدری، «منظمة التحریر الفلسطینیة و حرکة ,حماس،: الصراع فی شأن النفوذ»، همان، ش 13 (شتاء 1993)؛ دراسة فیالفکر السیاسی لحرکةالمقاومةالاسلامیة: حماس (1987ـ 1996)، تألیف عبداللّه أبوعید و دیگران، تحریر جواد حمد و اِیاد برغوثی، عمان : مرکز دراسات الشرق الاوسط، 1999؛ ساره م. روی، «غزة: دینامیات جدیدة للتفکک الاجتماعی»، مجلة الدراسات الفلسطینیة، ش 16 (خریف 1993)؛ فایز ساره، «الحرکة الاسلامیة فی فلسطین: وحدة الایدیولوجیا و انقسامات السیاسة، المستقبل العربی، ش 124 (ژوئن 1989)؛ موسی زید کیلانی، الحرکات الاسلامیة فی الاردن و فلسطین، عمان 1995؛ «میثاق حرکة المقاومة الاسلامیة (حماس)»، در القضیة الفلسطینیة بین میثاقین، ]اعداد انس عبدالرحمان[، کویت: مکتبة دارالبیان، 1989؛ صالح نعامی، «مأزق 'السلطة،: حماس احتفلت بمرور 20 عاما علی تأسیسها: انطلقت کصاروخ.. لکنها تحصد الآن ثمار 'تسرعها،»، الشرق الأوسط، ش 10615 (11 ذیحجه 1428).Retrieved Apr. 26, 2009, from http://www/aawsat.com/ details. asp? section= 45 & article = 450585;افسانه وفا، یاسر عرفات: از مبارزه تا مذاکره، تهران 1383ش؛ جمیل هلال، النظام السیاسی الفلسطینی بعد اوسلو: دراسة تحلیلیة نقدیة، بیروت 1998؛ عبیر محمد یاسین، «حماس و العلاقات الاسرائیلیة الفلسطینیة»، السیاسة الدولیة، ش 132 (ابریل 1998)؛Ami Isseroff, "A history of the Hamas movement", Mid East web, 2008. Retrieved May. 11, 2009, from http://www. midestweb. org/hamas history. htm; Ali Jarbawi, "The position of Palestinian Islamists on the Palestine-Israel accord", The Muslim world, LXXXIV, no. 1-2 (Jan.-Apr. 1994); Meir Litvak, "The Islamization of the Palestinian-Israeli conflict: the case of Hamas", Middle Eastern studies, vol. 34, no. 1 (Jan. 1998); Jonathan Schanzer, "The challenge of Hamas to Fatah", The Middle East quarterly, vol. 10, no.2 (spring 2003), The Middle East forum, 2009. Retrieved Apr. 26, 2009, from http://www.meforum. org/article/516.
حورانی، آلبرت، نویسنده و پژوهشگر مسائل خاورمیانه. او در 14 جمادیالاولی 1333/ 31 مارس 1915 در شهر منچستر انگلیس، از پدر و مادری مسیحی، بهدنیا آمد. پیشتر خانوادهاش از جنوب لبنان به انگلیس مهاجرت کرده و مذهب خود را از ارتدوکس به پروتستان تغییر داده بودند و پدرش ارشد کلیسای محله خود در شهر منچستر بود (یوسف، ص 86؛ فواز، 2000؛ هاپوود، ص 26). حورانی پس از گذراندن تحصیلات اولیه در منچستر، برای ادامه تحصیل به لندن رفت و از 1312ش/ 1933 در کالج مادلن، در دانشگاه آکسفورد، در رشتههای فلسفه، علوم سیاسی و اقتصاد تحصیل نمود و با کسانی چون چارلز عیساوی (عیسوی)، که بعدها از خاورمیانهشناسان برجسته شد، آشنا گردید. او در 1315ش/1936 از این دانشگاه فارغالتحصیل شد (رجایی، ص 686؛ فواز، 2000؛ یوسف، همانجا).حورانی پس از آن به لبنان رفت و دو سال در دانشگاه امریکایی بیروت، در رشته علوم سیاسی، تدریس کرد. با شروع جنگ جهانی دوم در 1318ش/1939، به لندن بازگشت و تا 1322ش/ 1943 در مؤسسه سلطنتی امور بینالمللی، زیرنظر آرنولد توینبی و همیلتون گیب، از خاورشناسان معروف، به پژوهش پرداخت (فواز، 2000؛ رجایی، ص 686ـ687). وی از 1322 تا 1324ش/ 1943ـ1945 نیز در دفتر نماینده دولت انگلیس در قاهره و پس از آن در دفتر عرب در لندن به تحقیق اشتغال داشت. در 1327ش/1948 عضو هیئت علمی کالج مادلن گردید و در 1332ش/1953، در همین دانشگاه، به عنوان نخستین مدیر مرکز ]مطالعات[ خاورمیانه در کالج سنت آنتونی برگزیده شد. وی در پیشرفت مطالعات خاورمیانه سهم بسزایی داشت، تا اینکه در 1359ش/1980 بازنشسته شد (فواز، 2000؛ رجایی، ص 687). پس از بازنشستگی همچنان به فعالیتهای علمی ادامه داد و گاهی، در سمت استاد مدعو، در دانشگاههایی چون دانشگاه شیکاگو و هاروارد تدریس کرد. دانشگاه هاروارد کوشید وی را برای مدیریت مرکز مطالعات خاورمیانه جذب کند، اما او نپذیرفت (رجایی، همانجا). حورانی در 27 دی 1371/ 17 ژانویه 1993 در آکسفورد درگذشت (فواز، 2000).از او آثار مهمی بهجا مانده است که برخی از آنها عبارتاند از : )سوریه و لبنان، )اقلیتها در جهان عرب(، )نگرشی تاریخی(، )فکر عربی در عصر لیبرالی: 1798ـ 1939(، )اروپا و خاورمیانه(، )ظهور خاورمیانه جدید(، تاریخ مردمان عرب، )اسلام در اندیشه اروپایی( (رجوع کنید به رجایی، ص 688؛ ویلسون، ص 553ـ 563).حورانی در نوشتههای خود به معرفی مردم خاورمیانه و اندیشههای آنان و طرحها و راههای آنان برای تمدنسازی پرداخته و همچنین درک دانشمندان اروپایی را از خاورمیانه و اسلام بررسی کرده است. وی، مانند ابنخلدون* و آرنولد توینبی، در آثار خود واحد مطالعه را تمدن و حوزه تمدنی قرار داده است؛ حوزه تمدنی و تمدن مورد نظر او جهانی است که براساس آموزه اسلام و به وساطت زبان عربی شکل گرفته و به عنوان جهان اسلام قابل تعریف و شناسایی است (رجایی، ص 690).از دیدگاه حورانی (1996، ص 7ـ12)، اگرچه آشنایی اروپاییان با اسلام در ابتدا بسیار ناقص و غیراصولی بود و ده قرن با جهان اسلام در چالش مذهبی و فکری بودند، اما از قرن دهم/ شانزدهم به بعد آشنایی آنان با اسلام بیشتر شد و پژوهشهای جدّی و گستردهای برای درک بیشتر ماهیت اسلام انجام دادند (نیز رجوع کنید به همو، 1980، ص 1ـ18). از سوی دیگر، در جهان اسلام نیز اندیشمندان مسلمان ضمن آشنایی با آموزههای غربی، برای برونرفت از بحرانهای پیشِرو و رفع موانع پیشرفت سه راهکار در پیش گرفتند: گروهی که جهان جدید و تحولات کشورهای غربی را نماینده فرهنگ بشری، فضائل مدنی و دموکراسی تلقی میکردند غربگرایی را در پیش گرفتند. گروه دوم راز عقبماندگی مسلمانان را دوری از آموزههای اسلامی میدانستند و در پی احیای تعلیمات اسلامی بودند و گروه سوم راه رهایی را در روی آوردن جهان عرب به ملیگرایی عربی و اتحاد عرب براساس زبان مشترک میدانستند (حورانی، 2002الف، ص 67، 103، 245؛ نیز رجوع کنید به رجایی، ص 697ـ698).حورانی ( 2002ب، ص 58) توضیح داده است که مفهوم ملیگرایی مدرن براساس زبان مشترک و جامعه سیاسیِ کاملاً مجزا، در جهان اسلام پدید نیامد. او ( 2002الف، ص 341ـ343) از سه نوع ملیگرایی در منطقه خاورمیانه نام میبرد که به ترتیب زمان ظهورشان عبارتاند از: نوعی ملیگرایی که وی از آن به ملیگرایی دینی یاد میکند؛ ملیگرایی سرزمینی یا منطقهگرایانه، که به عقیده او شباهتهایی با ملیگرایی اروپایی دارد؛ و ملیگرایی قومی و زبانی که در عصر حاضر نیرومندترین و نافذترین نوع تفکر سیاسی در خاورمیانه است.بهطور کلی، آثار حورانی منشأ بسیاری از اندیشههای تازه و مباحث جدّی شده است. بسیاری از دانشجویان و نویسندگان امور خاورمیانه، او را پدر فکری خود بهشمار آورده و مشی او را دنبال نمودهاند. رسانههای گروهی نیز همواره با وی درباره خاورمیانه مشورت میکردند (رجایی، ص 688ـ689).منابع: فرهنگ رجایی، «دانشوری و تمدنسازی: آلبرت حورانی، یک الگوی دانشگاهی»، فصلنامه خاورمیانه، سال 2، ش 3 (پاییز 1374)؛ محمدخیر یوسف، تکملة معجمالمؤلفین، بیروت 1418/1997؛Leila Fawaz, "Albert Hourani biography", MESA: Middle East Studies Association, 2000. Retrieved June.21, 2009, from http://www.mesa. arizona. edu/excellence/ houranibio.htm; Derek Hopwood, "Albert Hourani: Islam, Christianity and Orientalism", St. Antony's College, St. Antony's College record 2003. Retrieved June. 21, 2009, from http://www.sant.ox. uk/ antonians/ record 2003. pdf; Albert Hourani, Arabic thought in the liberal age: 1798-1939, Cambridge 2002a; idem, Europe and the Middle East, Berkeley, Calif. 1980; idem, A history of the Arab peoples, London 2002b; idem, Islam in European thought, Cambridge 1996; Mary C. Wilson, "Bibliography of published works by A.H. Hourani", International journal of Middle East studies, vol.16. no.4, (Nov. 1984).
حَیدَره، علیبن سلیمان تمیمی، ادیب، شاعر، نحوی و فقیه یمنی در قرن ششم. کنیهاش ابوالحسن و لقبش حیدره بود (یاقوت حموی، 1400، ج 13، ص 243)، اما صفدی (ج 21، ص 146) وی را، احتمالا بهسبب اشتباه نسخهنویسان، ملقب به حِیدَة دانسته است. شاید وی به قبیله یمنی حیدره در حضرموت* منتسب بوده که چنین لقبی یافته است (رجوع کنید به بتنونی، ص 61). وی را با القابی چون شیخ امام، عالم صَدر (پیشوا) و علامه ستودهاند (رجوع کنید به حیدره، ج 1، مقدمه هادی عطیه مطر، ص 14). علاوه بر این، به دلیل محل زندگیاش، بَکیل (سرزمین قبیله بزرگ بَکیل در بخشِ ذِمارِ* یمن)، به بَکیلی نیز مشهور شد (یاقوت حموی، 1965، ذیل «بکیل»؛ همو، 1400، ج 13، ص 244). از سال ولادتش اطلاعی در دست نیست و در منابع از استادان او سخنی به میان نیامده است. تنها خود وی (ج1، ص160) از یکی از استادانش با نام ابوالسعودبن فتح نامبرده و او را ادیبِ الادباء نامیده است. حیدره شاگردان بسیاری داشته که از میان آنان فقط به ابوالحسن علیبن یحیی فُضَیلی اشاره شده است (رجوع کنید به همان، ج 1، ص 159ـ160، 175، پانویس 50). حیدره در 599 درگذشت (یاقوت حموی، 1400، همانجا).او فقیه، نحوی، ادیب و سرآمد بزرگان یمن بود (همان، ج 13، ص 243؛ حیدره، ج 1، همان مقدمه، ص 14). اشعار باقیمانده از او (رجوع کنید به یاقوت حموی، 1400، ج 13، ص 245؛ صفدی، ج 21، ص 146ـ147) به تبحر او در سرودن شعر دلالت دارد.مهمترین اثر ادبی حیدره کشف المشکل فیالنحو است (رجوع کنید به حاجیخلیفه، ج 2، ستون 1495). با مطالعه این اثر میتوان دریافت که اعطای چنان القابی به او اغراق نبوده است (رجوع کنید به حیدره، ج 1، همان مقدمه، ص 14ـ15). گروهی از ادبا و دوستداران ادبیات از وی درخواست کرده بودند که کتاب مرجعی برای رفع مشکلات ادبی تألیف کند (حیدره، ج 1، ص 160). این کتاب تواناییهای نحوی و لغوی حیدره را به خوبی آشکار میسازد. وی در این کتاب تمام موضوعات نحوی را به روش پرسش و پاسخ، در چهار بخش شامل 110 باب، توضیح داده است (همان، ج 1، مقدمه هادی عطیه مطر، ص 15، 136). حیدره حافظ قرآن بود و به همین دلیل، در این کتاب از آیات فراوانی بهره گرفته و حتی باب ویژهای برای احکام قرائت قرار داده است. او به اشعار عرب نیز آگاهی بسیار داشته و حدود هشتصد بیت از 86 شاعر عرب را به مناسبت ذکر کرده است. علاوه بر این، بخش پایانی کتابش را به شعر و مطالب مرتبط با آن اختصاص داده است (همان مقدمه، ص 14ـ15، 22، 129، 140).حیدره کتاب المبانی و المعانی فیالقرآن را در زمینه علم قرائت تألیف کرده که نسخه خطی آن موجود است (همان مقدمه، ص 15).منابع: محمد لبیب بتنونی، الرحلة الحجازیة، قاهره 1415/1995؛ حاجیخلیفه؛ علیبن سلیمان حیدره، کشفالمشکل فیالنحو، چاپ هادی عطیه مطر، بغداد 1404/1984؛ صفدی؛ یاقوتحموی، کتاب معجمالبلدان، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ 1866ـ1873، چاپ افست تهران 1965؛ همو، معجم الادبا، بیروت 1400/1980.
خالد بن عبدالعزیز، چهارمین پادشاه آلِ سعود* (حک : 1354ـ 1361ش/ 1975ـ1982) در عربستان سعودی. او در ربیعالاول 1331/ 1291ش در ریاض به دنیا آمد. پنجمین فرزند عبدالعزیزبن سعود*، بنیانگذار کشور عربستان سعودی*، بود. در کودکی، خواندن و نوشتن آموخت و قرآن را از حفظ کرد، سپس تعالیم دینی را نزد برخی عالمان برجسته کشور فراگرفت (دعجانی، ص 34، 43ـ44). او همراه پدرش، در جنگهای داخلی حضور داشت. در 1313ش/1934، پدر خالد او را معاون پسر دیگرش، فیصلبن عبدالعزیز*، کرد و اداره امارت مکه را، به نیابت از فیصل (نایب عام حجاز)، و نیز مسئولیت مجلس نمایندگان (مجلس الوکلاء) را به وی سپرد (همان، ص 69، 94). در همان سال، فیصل درصدد اشغال شهرهای یمن برآمد و ملک عبدالعزیز، خالد را در رأس هیئتی برای مذاکرات صلح با یمنیها، به طائف فرستاد که به بستن پیمان طائف در 1313ش/1934 انجامید (عبداللّه سُعود قبّاع، ص 378ـ390؛ دعجانی، ص 69ـ70). زمانی که فیصل به مأموریتهای خارج از کشور میرفت، پادشاه، خالد را مأمور بازرسی قبایل بادیهنشین میکرد. خالد در 1317ش/ 1938 به اروپا رفت و در برلین با هیتلر ملاقات کرد (فویه، ص 184). وی همچنین در 1318ش/1939 فیصل را در سفر به لندن برای پیگیری مسئله فلسطین و نیز در امریکا برای امضای میثاق سازمان ملل متحد همراهی کرد (ابراهیم مسلم، ص 95؛ عتیبی، ص 259).در 1343ش/1964، سعودبن عبدالعزیز*، اولین جانشین عبدالعزیز، از سلطنت برکنار شد و برادرش، فیصل، که ولیعهد او بود، به سلطنت رسید. فیصل، محمدبن عبدالعزیز (بزرگترین فرزند عبدالعزیز) را به ولیعهدی برگزید، اما وی به سبب بیماری ولیعهدی را نپذیرفت و فیصل خالد را، که علاقه چندانی به امور سیاسی نداشت، در 1344ش/1965 به ولیعهدی برگزید (صلاح سالم زرنوقه، ص 74ـ75؛ دعجانی، ص 103ـ 108؛ قحطانی، ص 143ـ144) و معاونت نخستوزیری و نیز مسئولیت سازماندهی ارتش سفید را ــکه متشکل از افراد ویژه قبایل وفادار به آلسعود بودــ به او سپرد. خالد ارتش را بهابزاری نیرومند برای سرکوب مخالفان بدل کرد. او در 1349ش/ 1970، در پی حمله قلبی، برای معالجه به امریکا رفت و ملک فیصل برادر ناتنی خود، فهد، را که وزیر کشور بود، معاون دوم نخستوزیر کرد. از این زمان، فهد جدّیتر در عرصه سیاسی حضور یافت (فویه، ص 184ـ185؛ دعجانی، ص 102). در دهه 1350ش/ 1970، میان خالد و برادرانش و فهد و برادرانش که ازمادر دیگری بودند، منازعه قدرت درگرفت (قحطانی، ص 145؛ واسیلیف، ص540). پس از قتل ملک فیصل در 5 فروردین 1354/ 25 مارس 1975 به دست برادرزادهاش، امیرفیصلبن مساعدبن عبدالعزیز، محمد که بزرگترین فرزند عبدالعزیز بود، با رضایت، پادشاهی را به خالد واگذار کرد. خانواده سلطنتی نیز با او بیعت کردند و ملکخالد، با موافقت خانواده سلطنتی، فهدبن عبدالعزیز را به ولیعهدی برگزید (لیسی، ج 2، ص 633ـ634؛ دعجانی، ص 113ـ114؛ قحطانی، ص 146ـ149).ملک خالد وزارتخانههای کشور، دفاع، خارجه و ریاست گارد ملی را در اختیار آلسعود گذاشت و دیگر مناصب را به افرادی از خارج از آلسعود سپرد و به وزرا اختیارات بیشتری داد. او همچنین فهد را وزیر کشور و نایب اول نخستوزیر کرد (واسیلیف، ص 514؛ قحطانی، ص 197؛ لیسی، ج 2، ص 643). ملک خالد اوضاع امنیتی را ــکه بعد از قتل ملک فیصل به وخامت گراییده بودــ بهبود بخشید و پس از مجازات قاتل ملک فیصل، دستور عفو زندانیان سیاسی را صادر کرد و از متهمان خارج از کشور خواست به کشور بازگردند که در پی آن، بسیاری از آنان به کشور بازگشتند (قحطانی، ص 194ـ196؛ لیسی، ج 2، ص 636ـ637؛ فویه، ص 183).ملک خالد در پی ایجاد وحدت و یکپارچگی و سازش میان کشورهای عربی بود. او در 1354ش/1975 میان عراق و سوریه ــکه بر سر چگونگی بهرهبرداری از آب فرات اختلاف داشتندــ وساطت کرد و این اختلافات بهگونهای مسالمتآمیز حل شد (محمد عبداللّه عنان، ص 215ـ219). همچنین به دنبال بروز تنش میان مصر و سوریه، بین این دو کشور میانجیگری کرد و در 2 اردیبهشت 1354/ 22 آوریل 1975، با حضور انورسادات* (رئیسجمهوری مصر) و حافظ اسد* (رئیسجمهوری سوریه) نشستی برگزار شد که در نهایت اختلافات برطرف گردید (دعجانی، ص 334ـ336؛ ابراهیم مسلم، ص 96؛ حسن ابوطالب، ص 151ـ152). او در 1354ش/ 1975 با شروع جنگ داخلی در لبنان، به همراه شیخ صباح السالم الصباح، امیر کویت، طرح صلحی ارائه دادند که در نشست ریاض در 24ـ26 مهر 1355/ 16ـ18 اکتبر 1976 به اعلان آتشبس در لبنان انجامید (واسیلیف، ص 531؛ دعجانی، ص 125، 200).ملکخالد در 1356ش/ 1977 با جرالدفورد، رئیسجمهوری امریکا، پیمان همکاری بست که در تحکیم مناسباتِ دو کشور مؤثر بود (واسیلیف، ص 526). وی در 1358ش/ 1979، مذاکره با اسرائیل را فرصتی مناسب برای صلح و سازش در منطقه میدانست، اما پس از پیمان کمپ دیوید* بین مصر و اسرائیل در 6 فروردین 1358/ 26 مارس 1979، به همراه دیگر کشورهای عربی، در 4 اردیبهشت 1358/ 24 آوریل 1979 مناسبات دیپلماتیک خود با مصر را قطع کرد و از ادامه پرداخت کمکهای مالی به مصر خودداری نمود (حسنابوطالب، ص 177؛ شامپنوا و سولیه، ج 3، ص 238؛ واسیلیف، ص 533).در عرصه داخلی، در 1358ش/1979 ملک خالد با واقعه مهمی روبهرو شد. از مرداد 1358/ اوت 1979، برخی گروههای سرّی در ارتش به کشور اسلحه قاچاق میکردند. همزمان، نارضایتی از حکومت در بین جوانان افزایش یافته بود. ناآرامی بر ضد حکومت از آبان/ نوامبر همان سال آغاز شد و شورشیان بر بخشهای وسیعی از زمینهای بین مکه و مدینه تسلط یافتند. رهبر معنوی شورشیان، محمدقحطانی بود که خود را مهدی موعود میخواند. او هدف جنبش را آزادی سرزمین عربستان از کفار، یعنی خاندان سلطنتی و عالمان وابسته، اعلام کرد. رهبری سیاسی آن نیز برعهده جُهَیْمان عتیبی* بود. ملکخالد شورشیان را سرکوب کرد که شمار زیادی، از جمله محمد القحطانی، به قتل رسیدند و جهیمان عتیبی نیز اعدام شد (نیبلاک، ص 77ـ79؛ واسیلیف، ص 514ـ517). همچنین در 1359ش/1980، شیعیان نواحی شرقی عربستان تحت تأثیر قیام مکه، برخلاف دستورهای حکومتی، مراسم روز عاشورا برپا داشتند و تصاویری از امام خمینی را با خود حمل کردند که به ناآرامیهایی انجامید. ملکخالد این اقدام را به شدت سرکوب کرد (آشتی، ص 67؛ واسیلیف، ص 517ـ518). وی برای بازگرداندن آرامش به کشور، شماری از مقامات نظامی و نیز حاکم مکه را، به دلیل اهمال و بیکفایتی، برکنار کرد. از طرف دیگر، ممنوعیت مراسم عاشورا لغو گردید و شیعیان زندانی آزاد شدند (روشندل و سیفزاده، ص 42؛ واسیلیف، ص 518).توجه ملکخالد به مسائل کشورهای اسلامی در سومین اجلاس سازمان کنفرانس اسلامی* (5 بهمن 1359/ 25 ژانویه 1981)، موجب شد که مؤسسه خیریه ملک فیصل (مؤسسة الملک فیصل الخیریة) در 3 اسفند 1359/ 22 فوریه 1981، جایزه جهانی ملکفیصل (جائزةالملک فیصل العالمیة) را به او اعطا کند (دعجانی، ص 318ـ321، 339ـ341). ملکخالد در 23 خرداد 1362/ 13 ژوئن 1983 براثر سکته قلبی درگذشت و برادرش، فهدبن عبدالعزیز، جانشین او شد (قحطانی، ص 206ـ207).سیاست خارجی. ملکخالد، اندکی پس از آغاز سلطنت خود، در 8 فروردین 1354/ 28 مارس 1975 با صدور اعلامیهای، از حقوق غصب شده ملت فلسطین، استرداد سرزمینهای اشغالی و آزادی بیتالمقدّس سخن گفت و پس از مدتی اعلام کرد که موجودیت اسرائیل را، مشروط بر عقبنشینی آن به مرزهای 1346ش/ 1967 و تشکیل دولت فلسطینی، به رسمیت میشناسد (شامپنوا و سولیه، ج 3، ص 242). وی در عرصه سیاست خارجی به غرب گرایش داشت، اما مناسبات نزدیک او با امریکا، جایگاه نظام پادشاهی را نزد توده مردم تضعیف مینمود؛ ازاینرو، ملکخالد ضمن افزایش حمایت خود از فلسطین، کمکهای چشمگیری به سازمان آزادیبخش فلسطین* (ساف) کرد. او حمایت امریکا را از اسرائیل موجب بیثباتی در منطقه و خطر بزرگی برای نظام پادشاهی میدانست. بنابراین، با استقرار نیروهای واکنش سریع امریکا در منطقه و بهویژه در عربستان مخالفت کرد (واسیلیف، ص 527ـ528). ملکخالد، که داعیه رهبریِ جهان اسلام را داشت، ضمن جلوگیری از نفوذ افکار کمونیستی به کشور، در برقراری مناسبات سیاسی با اتحاد جماهیر شوروی که از 1317ش/ 1938 قطع شده بود، تلاش مؤثری نکرد و حتی بعد از هجوم شوروی به افغانستان، برای مقابله با آن با امریکا همکاری نمود (مضاوی الرشید، ص 143؛ شامپنوا و سولیه، ج 3، ص 256ـ257). مناسبات ملکخالد با ایران در زمان حکومت پهلوی و پیش از وقوع انقلاب اسلامی، دوستانه بود و با اوجگیری انقلاب اسلامی در ایران در 1357ش، وی رسماً از محمدرضا پهلوی حمایت کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، هراس از صدور انقلاب اسلامی به خارج از کشور و دعاوی تاریخی ایران در منطقه خلیجفارس، سبب تیرگی مناسبت دو کشور شد. شورش شیعیان در 1359ش/ 1980 در عربستان نیز بر نگرانیها افزود (سعید محمد بادیب، ص 89ـ91؛ پریس، ص30ـ31؛ نیبلاک، ص80ـ83). با آغاز جنگ عراق با ایران* در شهریور 1359/ سپتامبر 1980، ملکخالد و دیگر شاهزادگان سعودی امید داشتند که این مخاصمه به تضعیف دو کشور مهم منطقه بینجامد و از سوی دیگر، از احتمال گسترش جنگ به عربستان و اختلال در انتقال نفت خلیجفارس واهمه داشتند. با این حال، خالد و رؤسای دیگر کشورهای عربی جانب عراق را گرفتند (مضاویالرشید، ص 143؛ واسیلیف، ص 529ـ530؛ شامپنوا و سولیه، ج 3، ص250). ملکخالد برای مواجهه با تهدید ایران در 15 بهمن 1359/ 4 فوریه 1981، طرح پیشنهادی تشکیل شورایی متشکل از شش کشور حاشیه خلیجفارس را در ریاض اعلام کرد که متعاقب آن در 5 خرداد 1360/ 26 مه 1981، شورای همکاری خلیجفارس* تشکیل شد (دعجانی، ص260؛ آشتی، ص 45).عملکرد اقتصادی. در دوران پادشاهی خالد، قیمت نفت افزایش یافت و تولید آن نیز به بیش از یازده میلیون بشکه در روز رسید. وضع اقتصادی کشور بهبود یافت و ملکخالد، برنامه پنج ساله دوم (1354ـ1359ش/ 1975ـ1980) را، که از دوره ملکفیصل شروع شده بود، ادامه داد (دعجانی، ص 175؛ عتیبی، ص 259ـ260). در این دوره، عربستانسعودی بزرگترین سرمایهگذار در بانکهای امریکا بود، به گونهای که در 1357ش/1978 سپرده این کشور به بیش از 133 میلیارد دلار رسید و در پایان 1360ش/1981، حدود صد میلیارد به آن افزوده شد. همچنین تولید ناخالص ملی عربستان در 1361ش/1982 (آخرین سال زندگی ملک خالد)، به بیش از 153 میلیارد دلار رسید (واسیلیف، ص 526؛ آشتی، ص20). اما صرفنظر از ذخایر ارزی و درآمدهای نفتی عربستان، نظام اقتصادی این کشور در دوره ملکخالد، تا حدود زیادی نامتعادل و عقبمانده بود. با اینکه نیمی از مردم این کشور به کشاورزی و دامداری مشغول بودند، در 1359ش/1980 حدود یک درصد از تولید ناخالص ملی به کشاورزی و دامداری اختصاص داشت (آقایی، ص 322؛ آشتی، ص60).منابع: نصرتاللّه آشتی، ساختار حکومت عربستان سعودی، تهران 1371ش؛ داود آقایی، سیاست و حکومت در عربستان سعودی، تهران 1368ش؛ ابراهیم مسلم، العلاقات السعودیة المصریة : عراقة الماضی و اشراقةالمستقبل، قاهره 1420/2000؛ ریچارد پریس، امریکا و السعودیة: تکاملالحاضر... تنافر المستقبل، ترجمة سعد هجرس، قاهره 1991؛ حسن ابوطالب، المملکة السعودیة و ظلالالقدس، بیروت 1412/1992؛ احمد دعجانی، خالدبن عبدالعزیز: سیرة مَلِک و نهضة مملکة، ریاض 1422/2002؛ جلیل روشندل و حسین سیفزاده، تعارضات ساختاری داخلی، منطقهای و بینالمللی در خلیجفارس، تهران 1382ش؛ سعید محمد بادیب، العلاقات السعودیة الایرانیة : 1922ـ 1982، لندن 1994؛ لوسیین شامپنوا و ژانلوئی سولیه، «پادشاهی عربستان سعودی»، در شبه جزیره عربستان در عصر حاضر، زیرنظر پلبون آنفان، ج 3، ترجمه ابوالحسن سروقد مقدّم، مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1380ش؛ صلاح سالم زرنوقه، «نمط انتقال السلطة فی النظم الوراثیة العربیة: 1950ـ1985»، المستقبلالعربی، سال 14، ش 10 (تشرینالاول 1990)؛ عبداللّه سُعود قبّاع، العلاقاتالسعودیة الیمنیة، ]ریاض[ 1413/1992؛ غالب عوض عتیبی، المملکة العربیةالسعودیة: مسیرة دولة و سیرة رجال، بیروت 1419؛ کلود فویه، نظام آلسعود، ]ترجمه[ نورالدین شیرازی، ]تهران [1367ش؛ فهد قحطانی، صِراع الاجنحة فیالعائلة السعودیة: دراسة فی النظام السیاسی و تأسس الدولة، لندن 1988؛ رابرت لیسی، سرزمین سلاطین، ترجمه فریده خلعتبری، ج 2، ]تهران[ 1367ش؛ محمد عبداللّه عنان، السعودیة و همومالعرب : خلال نصف قرن، 1923ـ 1978، بیروت 1978؛ آلکسی میخائیلوویچ واسیلیف، فصول من تاریخالعربیّة السعودیّة، ]ترجمه عنالروسیة: خیری ضامن و جلال ماشطه[، لندن 1988؛Madawi al-Rasheed, A history of Saudi Arabia, Cambridge 2002; Tim Niblock, Saudi Arabia: power, legitimacy and survival, London 2006.
خاورمیانه، منطقهای در غرب آسیا و شمال افریقا. اصطلاح خاورمیانه را برای نخستین بار آلفرد ماهان (مورخ و جغرافیدان وابسته به نیروی دریایی امریکا)، در 1320/ 1902 بهکار برد. او که از قاره اروپا به این منطقه مینگریست، این اصطلاح را به منطقه پیرامون خلیجفارس اطلاق کرد، زیرا از نظر او اصطلاح خاور نزدیک و خاور دور برای این منطقه مناسب به نظر نمیرسید (درایسدل و بلیک، ص 19ـ 20). در 20 ربیعالاول 1329/ 22 مارس 1911، لرد کرزن در مجلس اعیان انگلستان بههنگام بررسی مسائل ایران، ترکیه و خلیجفارس این اصطلاح را بهکار برد (بومونت و همکاران، ص 1ـ2) و در جنگ جهانی اول (1914ـ1918)، نیروهای متفقین اعزامی به عراق که از طریق هند هدایت می شدند، نیروهای خاورمیانه نامیده شدند. همچنین در آغاز جنگ جهانی دوم (1939-1945)، ستاد فرماندهی نظامی انگلیس در قاهره، ستاد کل فرماندهی خاورمیانه نام گرفت و به تدریج این اصطلاح در میان عموم رایج شد (اندرسون، ص 12).در چند دهه اخیر، حدود جغرافیایی خاورمیانه هرگز وضع مشخص و یکنواختی پیدا نکرده است. گاهی خاورمیانه همه سرزمینهایی را شامل میشود که از شمال افریقا تا حدود هندوستان امتداد دارند (رجوع کنید به مجتهدزاده، ص 506؛ اطاعت، ص 3). در برخی منابع، خاورمیانه شامل کشورهای قبرس، سودان، الجزایر، تونس، مغرب (مراکش) و حتی یونان و بلغارستان نیز دانسته شده است (رجوع کنید به )خاورمیانه(، ص 1؛ اندرسون، ص 13ـ15؛ )اطلس خاورمیانه(، ص 8)، اما قلمرو خاورمیانه براساس مرزبندیهای جدید شامل ایران، ترکیه، لبنان، اردن، سوریه، عراق، فلسطین، کشورهای عرب حاشیه خلیجفارس شامل عربستان سعودی، عمان، بحرین، قطر، کویت، امارات متحده عربی، یمن، مصر و لیبی است (کورت، ص 10؛ بومونت و همکاران، ص 4).خاورمیانه در حدود 000 ’800’8کیلومترمربع وسعت دارد و جمعیت آن حدود سیصد میلیون نفر است. سه کشور ایران، ترکیه و مصر 52% جمعیت منطقه را دربرگرفتهاند (درایسدل و بلیک، ص 14ـ16؛ کورت، ص 11). جمعیت خاورمیانه نامتجانس و دارای تنوع فراوان است. بهطور کلی، ترکیب جمعیتی خاورمیانه از اختلاط بین اقوام و مذاهب مختلف عرب، ترک، فارس، کرد، ارمنی، بربر، یهودی، مسیحی، سنّی، شیعه و دروزی تشکیل شده است، که عربها و اهل سنّت بیشترین جمعیت را دارند (اندرسون، ص130ـ137؛ کورت، ص 16ـ17). خاورمیانه خاستگاه سه دین بزرگ آسمانی یعنی یهودیت، مسیحیت و اسلام است. بیشترین جمعیت خاورمیانه را مسلمانان تشکیل میدهند. اکثر یهودیها ساکن سرزمینهای اشغالی فلسطیناند و در ایران، ترکیه، تونس، سوریه، مغرب و مصر نیز زندگی میکنند. مسیحیان هم در لبنان، سوریه، مصر و عراق سکونت دارند (اسپوزیتو و مقتدرخان، ص 497؛ رضویان، ج 1، ص 182ـ184).خاورمیانه در تقاطع سه قاره آسیا، افریقا و اروپا، در مجاورت اقیانوس هند قرار گرفته است و پنج دریای مدیترانه، احمر، خزر، سیاه و خلیجفارس در آن واقع شدهاند. همچنین وجود چهارتنگه بزرگ در میان انشعاب اقیانوسها، بندرها و راههای دریایی سبب شده است تا از دیرباز این منطقه به لحاظ تجاری و نظامی اهمیت راهبردی داشته باشد (بومونت و همکاران، ص 7ـ9؛ درایسدل و بلیک، ص 13). احداث آبراهه سوئز* در 1286/1869، اقیانوس اطلس و هند را به یکدیگر متصل کرد. افزون بر این، اکتشاف نفت در خاورمیانه در اوایل دهه 1300ش/ 1920 و انتقال و توزیع آن، بر اهمیت راهبردی این منطقه افزود و منازعه و رقابت قدرتهای بزرگ را در آن تشدید کرد (کعکی، ص 164ـ165؛ نیز رجوع کنید به ادامه مقاله).پیدایی ملیگرایی در خاورمیانه. اندیشه ملیگرایی در نیمه دوم قرن سیزدهم/ نوزدهم به خاورمیانه راه پیدا کرد و منشأ بسیاری از تحولات خاورمیانه گردید. فروپاشی حکومت عثمانی و شکلگیری دولتهای جدید و همچنین تأسیس مدارس جدید و افزایش آگاهیهای سیاسی، در تقویت ملیگرایی در جهان اسلام، بهویژه در خاورمیانه، مؤثر بود که بهطور همزمان سبب پیدایش ملیگرایی عرب، ترک، ایرانی و یهودی در این منطقه شد (درایسدل و بلیک، ص 57؛ حورانی، 1990، ص 18). ملیگرایی عرب پس از جنبش ترکهای جوان* در 1326، در واکنش به سیاست ترکسازی عثمانیها تقویت شد. تأسیس احزاب و جمعیتهای مختلف در شهرهای بیروت، دمشق، بغداد و قاهره در گسترش ملیگرایی عرب و اعمال فشار بر سران عثمانی مؤثر بود. برخی از آنها خواهان خودمختاری در چهارچوب حکومت عثمانی شدند و شماری دیگر خواهان تحول در حکومت عثمانی و حتی جدایی از آن بودند. ملیگرایی ترک که با جنبش ترکهای جوان، خود را جنبشی اصلاحطلب معرفی کرد، با گرایشهای پانترکیسم تندرو، سبب تحریک تمایلات تجزیهطلبانه ملیتهای دیگر شد. ملیگرایی ترک پس از جنگ جهانی اول تقویت گردید و مبنای تأسیس جمهوری ترکیه به رهبری مصطفی کمال آتاتورک* شد (خدوری، ص 28ـ31؛ درایسدل و بلیک، ص 57ـ 59؛ دان، ص 17).ملیگرایی ایرانی از اوایل قرن چهاردهم در بین روشنفکران نوگرا رواج یافت. هدف این روشنفکران ایجاد حکومتی متمرکز و مقتدر بود تا به نظام فئودالی و فساد حکومتی پایان دهد (کاتم، ص سیوپنج ـ سیوشش؛ نیز رجوع کنید به ملیگرایی*). ملیگرایی کرد نیز در اوایل قرن چهاردهم شکل گرفت. طرفداران این جریان به دو دسته تقسیم شدند: یک دسته به دنبال خودمختاری در چهارچوب دولت عثمانی و دستهای دیگر خواهان جدایی از آن بودند (مکداول، ص 89ـ90).ملیگرایی یهود نیز در اوایل قرن چهاردهم/ اواخر قرن نوزدهم در حکومت عثمانی پدید آمد که جمعیت چندصد هزار نفری از قوم یهود را در برداشت. یهودیها در شهرهای استانبول، سالونیک، ازمیر، بغداد، دمشق و در بخشهایی از اسرائیل و یمن زندگی میکردند و وضعی همانند دیگر اقلیتها در حکومت عثمانی داشتند. ملیگرایی یهود، پدیدهای اروپایی بود که نتایج آن از قرن چهاردهم، از زمان مهاجرت به فلسطین، ظاهر شد (درینیک، ص 36؛ نیز رجوع کنید به صهیونیسم*).جنگ جهانی اول و شکلگیری دولتهای جدید. پیش از آغاز جنگ جهانی اول*، چهار نوع قلمرو سیاسی در خاورمیانه وجود داشت که عبارت بودند از: قبیلهای، کشور مستقل، حکومتهایی با قلمرو گسترده، و مستعمراتی. 1)قلمرو قبیلهای، شامل کوچنشینان و یکجانشینان بود که در مجاورت چراگاهها سکونت داشتند، مرزهای این قلمرو بهطور دقیق مشخص نبود. 2)کشور مستقل، به هر واحد سیاسی که نه قبیلهای بود و نه گسترده اطلاق میشد. دولتها در این کشورها به اخذ مالیات، اجرای قوانین و تأسیس ارتش منظم اقدام میکردند. 3)امپراتوریها و حکومتهای دارای قلمرو گسترده، که با لشکرکشی و تسلط بر سایر واحدهای سیاسی موجود بهوجود آمده بودند. 4)قلمروهای مستعمراتی، که در نتیجه رقابت قدرتهای بزرگ استعماری در قرون اخیر، شکل گرفتند (درایسدل و بلیک، ص 41ـ45).با آغاز جنگ جهانی اول در 1332/ 1914، حکومت عثمانی بر ضد متفقین وارد جنگ شد. در همین سال، مناطق عربنشین عثمانی با دولت انگلیس که در مصر، عدن و خلیجفارس مستقر بود، ارتباط مستقیم داشتند. انگلیسیها از ابتدای جنگ در خاورمیانه، تسهیلاتی برای شورش اعراب بر ضد عثمانیها فراهم کردند، زیرا شورش آنها در کوتاهمدت، قدرت عثمانی را تضعیف میکرد و در بلندمدت، استقرار انگلیس را در خاورمیانه فراهم میساخت (درینیک، ص 68). انگلیس با بهرهبرداری از تمایلات جداییطلبانه عربها در تشکیل حکومت عربی مستقل، شریف حسین*، حاکم حجاز، را بر ضد حکومت عثمانی تحریک کرد. از سوی دیگر با انعقاد موافقتنامه سایکسپیکو* در 1334/ 1916 بین انگلیس و فرانسه، مناطق وسیعی از حکومت عثمانی تقسیم شد (حورانی، 2002، ص 315ـ318؛ روگان، ص 22ـ23؛ انطونیوس، ص 247). پس از پایان جنگ جهانی اول و شکست عثمانی، براساس مفاد عهدنامه ورسای در 1337/ 1919، مناطق عربی حکومت عثمانی اجازه یافتند که به شرط پذیرش قیمومت دولتهای بزرگ، به صورت کشورهای مستقل درآیند. البته پیش از این، دولتهای جدید در خاورمیانه از 1293/ 1876 آموزش کشورداری، شامل دانش حکومت، ارتباط با دیوانسالاری حکومتی، تبعیت از اصول و قوانین جدید از طریق سرشماری، ثبت اراضی، اداره امور مالیاتی و انجام دادن خدمت نظام وظیفه سربازی را تجربه کرده بودند. براساس اجلاس سانرمو (در 6 شعبان 1338/ 25 آوریل 1920) و طبق معاهده سِوْر* (25 ذیقعده 1338/10 اوت 1920) حجاز کشوری مستقل شناخته شد و سوریه و لبنان به قیمومت فرانسه، و عراق، فلسطین و ماورای اردن به قیمومت انگلیس درآمدند.از آنجا که سیاستهای این دولتهای جدید با رضایت ملتها همراه نبود، راهبرد عربها بیشتر براساس کسب استقلال از حکومتهای استعماری متمرکز شد. به طور کلی رویکردی که طی آن خاورمیانه جدید در دوره بعد از جنگ جهانی اول شکل گرفت، شماری از دولتهای با ثبات ایجاد کرد که به تدریج خود را در جامعه ملل تثبیت کردند، اما این فرایند مشکلات بزرگی در پی داشت که در تحولات منطقهای و بینالمللی اثرگذار بود. بارزترین این مشکلات اشغال فلسطین توسط صهیونیستها و بر اثر آن، منازعه اعراب و اسرائیل، و بیثباتی سیاسی کشورهای خاورمیانه بود (روگان، ص 28، 37ـ38؛ حتی، ص531؛ حورانی، 2002، ص318؛ لوئیس، 1994، ص128ـ 129؛ نیز رجوع کنید به ادامه مقاله).لیبی نیز در زمان سلطه عثمانیها شامل دو ایالت مجزای سیرنائیک و طرابلس غرب بود. ایتالیا در 1329/1911 این منطقه را اشغال کرد و در 1313ش/1934 این دو ایالت را در هم ادغام نمود و بهصورت کشور لیبی درآورد. مصر از 1299/ 1882 مستعمره انگلستان شد و ایران اگرچه هرگز مستعمره نشد، اما تحت نفوذ دولتهای روسیه و انگلیس بود (لاپیدوس، ص 573ـ574، 615، 712ـ713؛ عبدالساتر، ص 118، 134ـ 136؛ نیز رجوع کنید به استعمار*).جنگ جهانی دوم و پیامدهای آن. طی جنگ جهانی دوم*، دولتهای نیمهمستقل خاورمیانه، گرچه بهطور مستقیم در جنگ حضور نداشتند، ورود دولتهای استعماری، آنها را نیز به نوعی درگیر جنگ کرد. تبلیغات ضدیهودی آلمانیها، گرایش ضداستعماری مستعمرات و پیروزی اولیه متحدین (آلمان، ایتالیا، ژاپن) در جنگ، بسیاری از کشورهای خاورمیانه را به حمایت از دول محور مصمم کرد (لوئیس، 1381ش، ص 361؛ نیز رجوع کنید به منسفیلد، ص 253ـ255)، اما نتایج جنگ برای آنها ناخوشایند بود. دول محور انتظارات حامیان خود را برآورده نکردند. همچنین با وجود وعده استقلال، بسیاری از نیروهای متفقین در کشورهای خاورمیانه ماندند. از این پس، این کشورها برای دستیابی به استقلال تلاش کردند. پیش از آن، عربستان سعودی، یمن، عراق و مصر به استقلال رسیده بودند. در 1322ش/ 1943، با خروج اجباری نیروهای فرانسوی، سوریه و لبنان نیز مستقل شدند. اتحادیه عرب* در 1324ش/ 1945 تشکیل شد. در 1325ش/ 1946، امیرنشین اردن نیز که تحت قیمومت انگلیس بود به استقلال رسید. نخستین هدف این دولتها، الغای معاهدات و بیرون راندن نیروهای خارجی و کسب استقلال کامل بود که با عقبنشینی دولتهای استعماری از تمامی سرزمینهای اشغالی در اوایل دهه 1330ش/1950، به وقوع پیوست. درپی استقلال این کشورها، جنبش استقلالطلبی به دیگر کشورها نیز گسترش یافت. لیبی در 1330ش/1951، کویت در 1340ش/1961، یمن جنوبی در 1346ش/1967 و امارات متحده عربی در 1350ش/1971 به استقلال دست یافتند (لوئیس، 1381ش، ص 362، 367ـ368؛ منسفیلد، ص 259ـ263؛ قدوره، ص 266، 313؛ نیز رجوع کنید بهاستقلال*).خاورمیانه و جنگ سرد. جنگ سرد به دلیل رقابت دو قدرت رقیب یعنی امریکا و شوروی از 1324ش/ 1945، پیامدهای تأثیرگذاری برخاورمیانه داشت. دستیابی به برتری راهبردی در منطقه و دستیابی به منابع نفتی دلایل این رقابت بودند. جنگ سرد جنگی ایدئولوژیک میان دو نظام متفاوت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی، یعنی سرمایهداری و کمونیسم، بود. رشد و توسعه نفوذ قدرت امریکا و شوروی به تدریج خلأ قدرتی را که در غیاب قدرتهای سابق استعماری به ویژه انگلیس و فرانسه به وجود آمده بود، پر کرد. امریکا رهبری تفکر لیبرال دموکراسی و سرمایهداری را داشت و شوروی براساس تفکر مارکسیسم به دنبال اعمال آن بر نظام حکومتی کشورهای تحتنفوذ خود بود. بنابراین خاورمیانه بهمدت چهار دهه صحنه این رقابتهای ایدئولوژیک شد. بر پایه همین شعارها بود که دولتهای خاورمیانه به یکی از این دو قدرت بزرگ گرایش یافتند و به دو بلوک غرب و شرق پیوستند (اسلاگلت، ص 41ـ42، 48؛ میلتون ـ ادواردز و هینچکلیف، ص 36ـ37).در 1326ش/ 1947، رهنامه ترومن، رئیسجمهور امریکا، صادر شد که بر حمایت امریکا از کشورهایی تأکید میکرد که از سوی اتحاد جماهیر شوروی تهدید میشدند. دیگر رؤسای جمهور امریکا نیز بر همین اساس، سیاست جلوگیری از نفوذ شوروی و حفظ و تضمین منافع راهبردی امریکا در منطقه، بهویژه دستیابی به نفت در خاورمیانه، را ادامه دادند (لاکمن، ص 112؛ میلتون ـ ادواردز و هینچکلیف، ص 37). شوروی نیز با بهرهبرداری از وضع نابسامان پس از جنگ جهانی دوم، با حمایت از گروهها و احزاب مخالف چپگرا در خاورمیانه، موقعیت خود را در منطقه تقویت نمود و در دهههای بعد، مناسبات نزدیکی با دولتهای چپگرای جهان عرب مانند مصر، سوریه و عراق برقرار کرد (میلتون ـ ادواردز و هینچکلیف، ص 42ـ43؛ خدوری، ص 163؛ نیز رجوع کنید به چپ/ چپگرایی*، بخش دوم: در جهان عرب). جنگ سرد در خاورمیانه سبب وقوع بحرانهایی مانند بحران سوئز* در 1335ش/1956، انقلاب و کودتاهای پیاپی در کشورهایی مانند سوریه و عراق و بسیاری از منازعات منطقهای شد. سرخوردگی کشورهای خاورمیانه از تحققنیافتن منافعشان سبب شد تا در نهایت همراه با دیگر کشورهای آسیایی و افریقایی، در 1340ش/ 1961 جنبش عدم تعهد* را با هدف عدم وابستگی به قدرتهای غرب و شرق تأسیس کنند (عبدالرشیدی، ص 15ـ20، 31ـ33؛ حورانی، 2002، ص 367ـ368).منازعه اعراب و اسرائیل. این منازعه از مهمترین منازعات تاریخ خاورمیانه است، که حتی بر قطببندیهای بینالمللی و تشدید اختلافات بین قدرتهای بزرگ تأثیر گذاشت و سبب رقابت تسلیحاتی در منطقه خاورمیانه شد. این منازعه پیامد مستقیم اشغال فلسطین بود که از اعلامیه بالفور* در 1335/1917 و قیمومت فلسطین نشئت گرفت و سبب ایجاد شکاف بین کشورهای عربی گردید (علاءعبدالوهاب، ص 51ـ 52؛ محسن محمد صالح، ص 33ـ35). مهاجمانِ صهیونیست، با حمایت دولت انگلیس، پس از جنگ جهانی دوم، بخشهایی از سرزمین فلسطین را اشغال و رژیم اسرائیل را تأسیس کردند، متعاقب آن جنگ 1327ش/1948، برای آزادی فلسطین روی داد که ناکام ماند. از آن زمان تاکنون (1389ش/2010) منازعه کشورهای عربی با رژیم اشغالی، که بیشتر کشورهای اسلامی نیز با آن همراهاند، ادامه دارد و این رژیم که علاوه بر فلسطین، ارتفاعات جولان سوریه را نیز اشغال کرده است، همچنان از حمایت نظامی ـ سیاسی شماری از کشورهای غربی و بهویژه ایالات متحده امریکا بهره میگیرد. در این برهه زمانی، کشورهای عربی تلاش کردهاند که سرزمینهای خود را از راههای نظامی و سیاسی بازپسگیرند. امضای پیمان کمپ دیوید* بین مصر و اسرائیل در 1357ش/1978، مذاکرات صلح در دهه 1370ش/ 1990، و برگزاری کنفرانس مادرید* در 1370ش/ 1991 که بهانعقاد معاهده اسلو* در 1372ش/ 1993 انجامید و همچنین امضای معاهده صلح بین اردن و اسرائیل در 1373ش/ 1994، تاکنون نتوانسته است آرامش را به منطقه بازگرداند (اسمیت، ص 217، 229ـ235؛ براون، ص 240ـ245).اسلامگرایی. ظهور جنبشهای نوین اسلامی در منطقه خاورمیانه در واکنش به محیط بحرانی این کشورها بود. مهمترین عوامل بحرانزا در منطقه از یکسو جریانهای ملیگرایی بود که میان مسلمانان خاورمیانه تفرقه ایجاد کرد و از سوی دیگر فقر و تضادهای طبقاتی بود که در نتیجه سیاستهای دولتهای ناکار آمد همچنان گسترش مییافت. ضعف نظامی کشورهای منطقه و بهویژه شکست اعراب از اسرائیل و نیز بحران فرهنگی ناشی از تلاش این کشورها برای نوسازی و تقلید از غرب به انگیزه دستیابی به پیشرفتهای نظامی و توسعه اقتصادی از دیگر عوامل بحرانزا در منطقه بود. در این میان ناکامی گفتمانهای رقیب مانند گفتمان سکولار ملیگرا، گرایش به اسلامگرایی را در منطقه تسریع کرد. شکست اعراب از اسرائیل در 1346ش/ 1967 و مرگ جمال عبدالناصر رهبر ملیگرای مصر در 1349ش/ 1970 زمینه زوال اندیشههای ملیگرایی عرب و جانشین کردن گفتمان جدید (اسلامگرایی) را فراهم کرد و راه را برای فعالیت گروههای اسلامگرا هموار نمود (دکمجیان، ص23ـ 30؛ فایز ساره، ص 5). در 1357ش/1979 اسلامگرایی در خاورمیانه با پیروزی انقلاب اسلامی ایران به اوج خود رسید. بسیاری از جنبشهای اسلامی به نوعی از انقلاب اسلامی ایران الهام گرفتند و برای رسیدن به جامعه اسلامی آن را الگوی خود قرار دادند ()انقلاب ایران(، مقدمه جان اسپوزیتو و جیمز پیسکاتوری، ص 1ـ2؛ مورتیمر، ص 354ـ356). از دهه 1350ش/ 1970 بر تعداد احزاب و گروههای اسلامگرا در کشورهای خاورمیانه افزوده شد. این تشکلها در عرصه سیاسی این کشورها نقش مؤثری داشتند. در مصر جمعیت اخوانالمسلمین*، که در اسفند 1306/ مارس 1928 تأسیس شده بود، با توجه به فضای سیاسی جدید، در 1363ش/ 1984 در انتخابات مجلس هفت کرسی را به دست آورد. در دورههای بعد نیز حضور آنها در مجلس همچنان ادامه داشت. در لبنان الجماعة الاسلامیة در 1345ش/ 1964 و دو حزب شیعی امل* (افواجالمقامة اللبنانیة) و حزباللّه* در دهههای 1350 و 1360ش/ 1970 و 1980 به وجود آمدند. در فلسطین نیز جنبش جهاد اسلامی* (حرکة الجهادالاسلامی) تحت تأثیر انقلاب اسلامی ایران و جنبش حماس* با تأسی از اخوان المسلمین در این زمان شکل گرفتند. در عراق حزب الدعوة الاسلامیه* با آنکه در سالهای 1337ـ1338ش/ 1958ـ 1959 تأسیس شده بود، اما پس از انقلاب اسلامی ایران بر فعالیتش افزوده شد. در سوریه جبهه اسلامی سوریه (الجبهة الاسلامیة فی سوریا) در 1359ش/ 1980 از گروههای مختلف اسلامی شکل گرفت. در اردن اخوانالمسلمین قانونی شناخته شد و در انتخابات 1368ش/ 1989، 22 کرسی مجلس را به دست آورد. در یمن در 1349ش/1970 شاخهای از اخوانالمسلمین تأسیس شد و پس از وحدت بین یمن شمالی و جنوبی در 1369ش/ 1990 شمار احزاب اسلامی که به صورت قانونی فعالیت میکردند، به 46 رسید. در کویت جمعیت اصلاح اجتماعی (جمعیة الاصلاح الاجتماعی) که در 1342ش/1963 شکل گرفته بود در دهه 1350 و 1360ش/ 1970 و 1980 به اوج فعالیت خود رسید. در ترکیه نیز در دهه 1350ش/ 1970 احزاب اسلامی مانند حزب رفاه* (رفاه پارتیسی) و حزب نظام ملی (ملی نظام پارتیسی) به وجود آمدند که در صحنه سیاسی ترکیه نقش مهمی داشتند (حسنین توفیق ابراهیم، ص24ـ25؛ حیدر ابراهیم علی، ص 78، 81، 84، 88ـ91؛ تانک، ص 290).گسترش گروههای اسلامی موجب نگرانی برخی از دولتهای خاورمیانه شد و به همین دلیل آنها را از مشارکت سیاسی محروم کردند و به سرکوب این گروهها پرداختند. این امر سبب شد که برخی از آنها برای احقاق حقوق خود به شیوههای قهرآمیز متوسل شوند (دکمجیان، ص 217ـ219؛ نیز رجوع کنید به اسلامگرایی*).نفت و مسائل آن. نفت در خاورمیانه اهمیت راهبردی دارد و حتی مرزبندیهای خاورمیانه باتوجه به منابع نفتی صورت گرفته است. تنها چهار کشور عربستان سعودی، کویت، ایران و عراق در حدود هشتاد درصد ذخایر نفت منطقه و یک چهارم ذخایر جهانی را در اختیار دارند. نفت، افزون بر توزیع جغرافیایی ثروت، در تغییر موازنه قدرت و ایجاد تنش و بحران یا ائتلاف و همکاریهای منطقهای در خاورمیانه اثرگذار بوده است. نفت همراه با خود نیروهای جدیدی را وارد عرصه سیاسی کشورهای خاورمیانه کرد که به ایجاد ساختارهای حکومتی جدیدی در این کشورها انجامید. همچنین، امکان دسترسی مستقیم رهبران کشورهای خاورمیانه به درآمدهای خارجی از طریق فروش نفت مهیّا گردید. درآمدهایی که پیش از آن بازرگانان در ازای کسب امتیازات سیاسی ایجاد میکردند، اکنون بهطور مستقیم در اختیار حاکمان سیاسی قرار داشت. این امر سبب بهوجود آمدن هیئت حاکمهای مستقل و بینیاز از دیگر گروههای اجتماعی در این کشورها شد (درایسدل و بلیک، ص 313؛ کریستال، ص 6ـ7).درآمدهای نفت در خاورمیانه در انحصار دولتهاست و این درآمدها دولت را از تولید داخلی و وابستگی به طبقات اجتماعی بینیاز میکند؛ حتی در بسیاری موارد خود این طبقات به دولت وابسته میشوند. از جنبه اقتصادی نیز، اقتصاد نفتی در کشورهای خاورمیانه سبب رکود کشاورزی، افزایش شکاف میان شهر و روستا، کاهش تولید موادغذایی و فراوردههای کشاورزی، و رشد مهاجرت روستاییان به شهرها میگردد (کاتوزیان، 1372ش، ص290ـ292). دولتهای خاورمیانه در فرایند توزیع افزونه حاصل از درآمد (رانتِ) نفت در جامعه، نیازهای جامعه را برآورده میکنند. مهمترین ویژگی دولت رانتی، استقلال مالی آن از جامعه است که به همین سبب خود را از کسب مشروعیت از نهادهای دموکراتیک (مردم سالارانه) بینیاز میداند. این دولتها بیشتر دارای نظامهای استبدادیاند و درآمدهای نفتی به تقویت و تحکیم استبداد در آنها یاری رسانده است (لوسیانی، ص 92ـ93). نفت همچنین برای کشورهای خاورمیانه وابستگیهای بینالمللی جدیدی به وجود آورده است. تا پیش از جنگ جهانی دوم، عملیات اکتشاف، استخراج و فروش نفت در انحصار شرکتهای بزرگ غربی بود. این شرکتها به دلیل داشتن این فنّاوریها، از موضع قدرت با کشورهای خاورمیانه برخورد میکردند. از سوی دیگر، قدرتهای بزرگ در خاورمیانه براساس نیازهای نفتی خود سیاستگذاری میکردند. کشورهای تولیدکننده نفت در خاورمیانه نیز از اهمیت نفت برای قدرتهای جهانی آگاه شده و با خواستهایی مانند تضمین امنیت در برابر بحرانهای داخلی و خارجی و همچنین دستیابی به تسلیحات پیشرفته، با قدرتهای بزرگ جهانی به توافق رسیدهاند. با مرور تاریخ خاورمیانه درمییابیم که نیاز امریکا و انگلیس به نفت، الگوی رفتاری این دو کشور درباره خاورمیانه و ایجاد دولتهای جدید در این منطقه پس از فروپاشی حکومت عثمانی، را تحت تأثیر قرار داده است (کریستال، ص 7؛ درایسدل و بلیک، ص 322ـ323؛ لوسیانی، ص 87ـ88). در این میان، ملیشدن نفت در ایران در 1329ش/1950، پیروزی بزرگی برای یک کشور خاورمیانهای در برابر یک شرکت عظیم نفتیِ برخوردار از حمایت همهجانبه دولت انگلیس بود. این اقدام ضداستعماری را در سالهای بعد دیگر کشورهای خاورمیانه مانند عراق و لیبی ادامه دادند (فرشادگهر، ص 40ـ42).اختلافات مرزی و جنگها. مرزها نقش اساسی در نظاممند کردن مناسبات سیاسی و اقتصادی کشورها ایفا میکنند؛ همچنانکه گاه موجب بروز یا تشدید پارهای اختلافات میشوند. بخش اندکی از مرزهای خاورمیانه بر اثر توافق بین دولتها ایجاد شده است و هنوز مرزها در این کشورها منشأ اختلاف و منازعهاند. بهدلیل بحرانهای سیاسیِ بهوجود آمده در طول قرنهای پیش، مرزهای فعلی خاورمیانه کاملا جدید و محصول سالهای اولیه قرن چهاردهم است. مرزهای بین دو کشور باید مراحلی را پشت سر بگذارند تا به درجه تکامل برسند. مرزهای تکاملیافته مرزهایی است که دو دولت آنها را به رسمیت میشناسند و علامتگذاری و به صورت مناسبی اداره میکنند. باتوجه به این تعریف، بسیاری از مرزهای خاورمیانه هنوز تکاملیافته نیستند (رجوع کنید به درایسدل و بلیک، ص 75ـ77). منازعات مرزی مهمی در میان کشورهای حاشیه خلیجفارس وجود داشته است. از این میان، اختلافات ایران و عراق برای تعیین خط مرزی اروندرود (شطالعرب) دستاویز صدام حسین برای شروع جنگ عراق با ایران شد (کمپ و هارکاوی، ج 1، ص 149ـ152؛ نیز رجوع کنید به جنگ عراق با ایران*). افزون بر این، اختلاف ایران و امارات متحده عربی در باره جزایر تنب* و ابوموسی* از 1350ش/ 1971 تاکنون ادامه دارد. در عربستان نیز، اختلاف برای تعیین مرزهای مشرق عربستان با همسایگانش موجب تنشهایی بین این کشور با ابوظبی و عمان شد. عربستان و ابوظبی درباره منطقه نفتخیز الزّفه که در حاشیه ربعالخالی واقع است، نیز با یکدیگر اختلاف دارند. در جنوب عربستان نیز، اختلافات مرزی این کشور و یمن به برخوردهای نظامی بین قبایلی از دو دولت منجر شده است (بومونت و همکاران، ص 392ـ395؛ شانیولو و سیاح، ص 212ـ231). عراق نیز با کویت اختلاف مرزی دارد. عراق مدعی بود که کویت در زمان حکومت عثمانی جزئی از استان بصره بوده و سپس انگلیس در 1311ش/1932 آن را جدا کرده است. عراق از 1341ش/1962، مدعی حاکمیت بر سراسر کویت شد که این اختلافات و تنشها سرانجام به جنگ عراق با کویت و اشغال آن در 1369ش/1990 و شکست نهایی دولت عراق منجر گردید (کمپ و هارکاوی، ج 1، ص 154؛ یافه، ص 128؛ نیز رجوع کنید به جنگ عراق با کویت*).بررسی جنگهای خاورمیانه در دوران معاصر نشان میدهد که فقط داشتن قدرت پیشرفته نظامی و توسل به زور برای حل منازعه باعث جلوگیری از جنگ نمیشود. تحلیل و بررسی نشان میدهد که عوامل سیاسی و اقتصادی از دلایل مهم وقوع جنگ در خاورمیانه بودهاند. تلاش برای دستیابی به مشروعیت سیاسی و اهداف اقتصادی انگیزههای قدرتمندی برای آغاز بسیاری از جنگها در خاورمیانه بودهاند. مسئله جلوگیری از جنگ و خشونت علاوه بر نظامی بودن، مسئلهای سیاسی نیز بهشمار میآید. برخی از جنگهای خاورمیانه پیامد برهم خوردن توازن قوا و از بین رفتن بازدارندگی در منطقهاند. در این وضع، کشورها با فراهم شدن فرصتی برای دستیابی به منافع بیشتر با یکدیگر جنگ میکنند و تا زمانی که کشورهای خاورمیانه به توافق و سازگاری سیاسی نرسند، فضای منطقه همچنان امنیتی خواهد ماند و منابع طبیعی این منطقه برای خرید تسلیحات و نظامیگری هزینه خواهد شد (اشتاین، ص 197ـ198، 213).نظامیان، نظامیگری و کودتا. در خاورمیانه مانند بسیاری از کشورهای توسعهنیافته، نظامیان در ایجاد ساختارهای جدید و نوسازی جامعه نقش برجستهای داشتهاند. در این منطقه در سالهای 1315 تا 1379ش/ 1936ـ 2000، بیش از پنجاه کودتای نظامی بهوقوع پیوسته که بیانگر مداخله نظامیان در سیاست است (سینائی، ص 63). همچنین، تحولات منطقهای و بینالمللی پس از دو جنگ جهانی در گسترش و تداوم مداخله نظامیان در سیاست در کشورهای خاورمیانه مؤثر بودند. تأسیس رژیم اسرائیل در 1327ش/1948 و تحقیر اعراب در منازعه با اسرائیل بر رشد و گسترش ملیگرایی عرب و افزایش قدرت نظامیان در کشورهای عربی اثرگذار بودهاست. جنگ سرد نیز عامل مؤثری در خاورمیانه برای گسترش نظامیگری، افزایش قدرت نهادهای نظامی و مداخله نظامیان در سیاست بود. رقابت تسلیحاتی و مناسبات نظامی و امنیتی این کشورها در چهارچوب رقابت دو قدرت برتر جهان و تمایل این قدرتها بر تداوم ساختارهای موجود در این کشورها که متکی بر نیروهای نظامی بود، به تحکیم موقعیت نظامیان و اعمال فشارشان بر نیروهای مخالف در داخل کشور منجر شد (همان، ص 67ـ68؛ طلعت مسلّم، ص 275ـ276).آشنایی نظامیان با علوم جدید و بهکارگیری فناوریهای پیشرفته، آگاهی از عقبماندگی کشور و نیز خاستگاههای اجتماعی آنان، به همراه ویژگیهایی مانند دارا بودن نظام فرماندهی متمرکز، سلسله مراتبی و منضبط، و انحصار تجهیزات نظامی، بر اقتدار و سازماندهی ارتش در کشورهای خاورمیانه افزود و باعث شد نظامیان خود را پیشگامان ملیگرایی و اصلاح اجتماعی معرفی کنند و وارد صحنه سیاسی شوند (عطائیفر، ص 143ـ145؛ بلقزیز، ص 27ـ29). برای مثال، رضاخان با چنین ادعاهایی و با حمایت انگلیسیها در 1299ش/ 1920 وارد صحنه سیاسی شد و پس از آن قدرت را به دست گرفت. مصطفی کمال آتاتورک نیز، پس از فروپاشی حکومت عثمانی، جمهوری ترکیه را پایهریزی کرد (عطائیفر، ص 146ـ147؛ سینائی، ص 259ـ261، 348؛ لوئیس، 2002، ص 292ـ293).با ورود نظامیان به صحنه سیاست، کودتا به مثابه یک روش انتقال قدرت در کشورهای خاورمیانه رایج شد. بیشتر این کودتاها بعد از مدت کوتاهی (سه یا چهار سال) پس از به استقلال رسیدن کشورها یا بلافاصله پس از استقلال آنها رخ داده است. قسمت اعظم کودتاها در دورهای رخ دادهاند که در این کشورها ناآرامی و بیثباتی سیاسی وجود داشته و هیئت حاکمه برای برقراری امنیت و آرامش به ارتش تکیه کرده است.کودتا در خاورمیانه همچنین به دلیل واکنش اعتراضی نظامیان به تغییرات بنیادی از سوی هیئت حاکمه یا نبودن روشی مسالمتآمیز برای انتقال قدرت انجام گرفته است (زرتوقه، ص 251ـ252). کودتا به معنای واقعی آن در خاورمیانه، پس از جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد. در سوریه در 1328ش/1949، نظامیان به رهبری حُسنیالزعیم*، در مصر در 1331ش/ 1952 افسران آزاد به رهبری محمد نجیب* و جمال عبدالناصر* و در عراق در 1337ش/ 1958 نظامیان بهرهبری عبدالکریم قاسم* کودتا کردند (لش، ص271؛ زرتوقه، ص 263، 297؛ عطائیفر، ص 145). در ایران نیز زاهدی با کمک امریکا و انگلیس و به نفع محمدرضاشاه در 28 مرداد 1332 با کودتا حکومت محمدمصدق را سرنگون کرد (کاتوزیان، 1371ش، ص 342ـ 349). به همین ترتیب، دخالت نظامیان در کشورهای خاورمیانه ادامه پیدا کرد. بااینهمه، در حالیکه در بیشتر کشورهای خاورمیانه نظامیان نیرویی برای کودتا، انقلاب و اصلاح محسوب میشوند، در برخی دیگر از این کشورها مانند اردن، عربستانسعودی یا دیگر کشورهای شیخنشین خلیجفارس، ارتش با دیگر عناصر سنّتی جامعه از قبیل رژیم سلطنتی و طبقه زمیندار، در حمایت از نظم موجود عمل میکند. دخالت نظامیان در این جوامع که به صورت قبیلهای سازمان یافتهاند، کمتر از جوامع رعیتی رخ دادهاست، زیرا قدرت در جامعهای که اساس قبیلهای دارد، محصول توازن منافع میان گروههای قبیلهای مختلف تشکیلدهنده دولت است. به همین سبب تلاش نظامیان برای به دست گرفتن حکومت در جوامع قبیلهای، همواره از سوی اعضای غیرقبیلهای مانند افسرانی با زمینههای رعیتی یا شهری صورت گرفته است. بهطور کلی، علت دخالت نکردن نظامیان در سیاست این کشورها آن است که ارتش بهواسطه وجود نظام قبیلهای کاملا تحت سیطره شخص پادشاه یا رئیس حکومت قرار گرفتهاست (عطائیفر، ص 147ـ148).در سالیان اخیر، کودتا در کشورهای خاورمیانه کمتر اتفاق افتاده که مهمترین دلایل آن عبارتاند از: افزایش توانایی نظامیان به قدرت رسیده در حفظ قدرت، تبدیل شدن مؤسسه نظامی به مهمترین بخش دولت با امکانات اقتصادی فراوان، عدم وقوع جنگها و تبدیل شدن نظامیان به کارمندان اداری و دور شدن آنها از فنون جنگی، عدم توجه احزاب سیاسی جدید به تأسیس شاخه نظامی (منذرسلیمان، ص 86ـ88؛ نیز رجوع کنید به کودتا*).هویت دولت در خاورمیانه. هویت دولتی در خاورمیانه با موانع واقعی از سوی هویتهای فرودولتی و فرادولتی مواجه است. این معضِل بزرگ، خاورمیانه را از این لحاظ به منطقهای بیهمتا تبدیل نمودهاست. درواقع سازگار نبودن دولت و هویت، مهمترین ویژگی نظام دولت در خاورمیانه است. وقتی همگرایی بین دولت، سرزمین و ملت از بین برود، مشروعیت دولت تضعیف میشود. در خاورمیانه، وجود هویتهای نیرومند فرودولتی مانند اقلیتهای قومی و فرادولتی مانند جنبشهای اتحاد جهان عرب، و وحدت اسلامی، وفاداری تودهای به دولت را تضعیف کرده است (هینبوش، ص 151ـ153). در واقع، در اغلب کشورهای خاورمیانه تمایل به سازگاری با دولتِ سرزمینی از لحاظ تاریخی ضعیف است و به جای آن، واحدهای فرودولتی مانند شهر، قبیله، فرقه مذهبی یا فرادولتی مانند امت اسلامی اهمیت بیشتری دارند و توجه بیشتری به آنها میشود.به غیر از چند کشور خاورمیانه، شامل ایران، ترکیه فعلی، مصر و تاحدودی عربستان، تمام دولت ـ ملتهای خاورمیانه نوپا هستند و از تجزیه حکومت عثمانی و براساس راهبرد و منافع برخی قدرتهای اروپایی، به ویژه انگلیس، به وجود آمدهاند. البته این دولتها اگرچه برخی از عناصر ملیت را برای استمرار هویت و بقای خود دارا بودهاند، ولی بر مبنای مفاهیم و مقتضیات جدید، دولت ـ ملت جدید به شمار نمیآیند. بهنظر میرسد، ضرورتهای تاریخی و منطقهای سبب شدهاست که فرایند ملتسازی در خاورمیانه، مراحل تدریجی و روند منطقی خود را طی نکند و براساس مقتضیات حفظ و بقای کشورها یا دولتها، صورتبندیهای متفاوتییابد. روش تحمیل نظام دولتها از سوی قدرتهای بزرگ نیز بر بحران هویت دولتهای معاصر افزوده است. برخلاف شیوه تعیین مرزها در غرب، که براساس جنگ و ازدواج دودمانی انجام میگرفت، مرزهای تحمیلی ایجادشده، دولتهای جدید خاورمیانه را به صورت واحدهای سیاسی ناسازگار، رقیب و ساختگی براساس منافع دولتهای غربی و نه براساس آرمانها و تمایلات بومی درآورد (بنیهاشمی، ص 21ـ 22؛ هینبوش، ص 153).از مهمترین پیامدهای تشکیل دولتهای جدید در خاورمیانه، پایبندی آنها به حفظ هویتهای فرودولتی مانند هویتهای قبیلهای، عشیرهای است. آنها بیشتر در امتداد مرزهای تحمیلی جدید پراکنده شدهاند که این امر به منازعات بین دولتهای منطقه و اختلافات مرزی منجر شده است. برای نمونه، پراکندگی کردها در بین چهار کشور ایران، عراق، سوریه و ترکیه عامل ایجاد اختلاف بین آنها گردیده است (هینبوش، ص 154؛ حامد محمود عیسی، ص 53). از سوی دیگر، در برخی کشورهای خاورمیانه که خاندانهای سلطنتی آنها را تأسیس کردهاند، وطن به مثابه قلمرو شخصی سلطان است و شهروندان وفاداری خود را به سلطان و خاندان سلطنتی نشان میدهند نه وطن. درواقع وفاداریهای قومی، قبیلهای و خویشاوندی بهجای مؤلفههای ملی و شهروندی، این کشورها را به یکدیگر پیوند دادهاست که برای نمونه میتوان به اردن و کشورهای حاشیه خلیجفارس اشاره کرد (درایسدل و بلیک، ص 185ـ186؛ احمدی، ص50). دیگر پیامد تحمیل نظام دولتها در خاورمیانه از سوی دولتهای غربی پس از جنگ جهانی اول، تقویت هویت فرادولتی است که بیانگر خلأ تمایلات وحدت فرهنگی در این کشورهاست.فروپاشی حکومت عثمانی خلأ هویتی شدیدی در منطقه خاورمیانه به ویژه در کشورهای عربی بهوجود آورد. ازاینرو، فعالیت روشنفکران عرب و مبارزات جنبشهای ملیگرا و ضداستعماری در خاورمیانه در واکنش به این خلأ هویتی ارزیابی میشود (هینبوش، همانجا؛ شرابی، ص 107ـ108؛ حیالی، ص 154؛ نیز رجوع کنید به پانعربیسم*). افزون بر این، در سده سیزدهم، هویت اسلامی که بر اتحاد اسلام و پاناسلامیسم تأکید میکرد، برای مقابله با تهدید قدرتهای بزرگ، به گونهای اجتنابناپذیر کشورهای اسلامی را به هم پیوند داد (اردوش، ص 311ـ313؛ ابوزهره، ص200ـ201؛ شرابی، ص220ـ227). شکست عربها در جنگ 1346ش/1967 به افول جنبشها، احزاب و ایدئولوژیهای سکولار در خاورمیانه انجامید، زیرا آنها افزون بر سرخوردگی در بازپسگیری سرزمینهای اشغالی، از حکومتهایی استبدادی نیز ناخرسند بودند. در چنین اوضاعی، اسلام سیاسی به مثابه واکنش در برابر فساد، بیعدالتی و غربزدگی ناشی از نوسازی حکومتهای خاورمیانه ظهور کرد و با پیروزی انقلاب اسلامی ایران* در 1357ش/ 1979 بهاوج خود رسید. اسلامگرایان از این پس کوشیدند که گرایش تودهها به اسلام را در قالب ایدئولوژی سیاسی سازماندهی کنند تا بدین وسیله بتوانند مردم را در برابر نظامهای حاکم در خاورمیانه بسیج نمایند. اینگونه بود که اسلام سیاسی و تمایل به وحدت اسلامی به صورت وفاداری فرادولتی مانع از تشکیل هویت دولتی منسجم شد (اسپوزیتو و مقتدرخان، ص 516ـ520؛ هینبوش، ص 155ـ156؛ نیز رجوع کنید به اسلامگرایی*).خاورمیانه بزرگ. رویداد 20 شهریور 1380/ 11 سپتامبر 2001 بر نظام بینالملل و به ویژه تحولات خاورمیانه بسیار اثرگذار بود. اشغال افغانستان بهمنظور مقابله با جریان طالبان و نابودی القاعده، حمله به عراق و سقوط نظام حاکم به بهانه از بین بردن سلاحهای کشتار جمعی، و همچنین مبارزه با تروریسم جهانی به منظور از بین بردن شبکههای تروریستی و اسلامگرایان تندرو در سرتاسر جهان، بیانگر آن بود که پس از این رویداد مهم، امریکا از سیاستهای سنّتی خود در خاورمیانه مبتنی بر حفظ وضع موجود، به سیاست مداخلهجویانه مبتنی بر تغییر گرایش یافته است (هادسون، ص 298ـ299؛ یافه، ص 130ـ 131؛ مزاحم، ص 173ـ184؛ نیز رجوع کنید به یازده سپتامبر*، رویداد). به همین دلیل، امریکا طرح خاورمیانه بزرگ را در اجلاس سران گروه هشت در 1382ش/ 2003 پیشنهاد کرد که به تصویب این کشورها رسید. براساس این طرح، خاورمیانه بزرگ شامل کشورهای جهان عرب، افغانستان، ایران، اسرائیل، پاکستان و ترکیه میشد. این طرح متناسب با دگرگونیهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در خاورمیانه بزرگ بود و بر مبارزه با تروریسم نیز تأکید میکرد. همچنین طرح خاورمیانه بزرگ سه محور ارتقای دموکراسی و دولت کارآمد، ایجاد جامعهای دانش محور، و گسترش فرصتهای اقتصادی را در برداشت. نکته اصلی در این اصلاحات، ارتقای جایگاه اجتماعی و حقوقی زنان بود. همچنین برای پیشبرد این اصلاحات، کمکهای کشورهای گروه هشت به کشورهای خاورمیانه بزرگ در نظر گرفته شده بود (آتاوی و کرادرز، ص 1؛ احمدی فشارکی، ص 44). ضمن آنکه هدف اصلی طرح، از بین بردن جریان اسلامگرایی سیاسی بود که در چهارچوب بازسازی ساختار داخلی کشورهای خاورمیانه انجام میگرفت. افزون بر این، یکی از مهمترین اهداف امریکا از پیشنهاد این طرح، تضعیف جایگاه راهبردی جمهوری اسلامی ایران در منطقه از طریق همپیمانی با کشورهای اسرائیل و چند کشور دیگر بود (هادسون، ص 299؛ حاجییوسفی، ص 334).پس از پیشنهاد طرح خاورمیانه بزرگ، بیشتر کشورهای خاورمیانه با آن مخالفت کردند. بهاعتقاد آنها این طرح اهدافی مانند حفظ برتری رژیم اشغالگر اسرائیل در منطقه، ایجاد ائتلافها و همکاریهای امنیتی جدید و مشترک، و درنتیجه تداوم سیطره امریکا در منطقه را دربرداشت. از سوی دیگر، طرح امریکا بهلحاظ ساختاری با کشورهای خاورمیانه تضاد داشت و راهبرد این کشور براساس تغییر ساختهای حکومتی و نظم جدید در منطقه سازماندهی میشد که در نهایت اجرای آن با مخالفت همپیمانان امریکا در منطقه، تعدیل شد (عنانی، ص 100ـ101؛ متقی، ص 69ـ71؛ حاجی یوسفی، ص 334ـ 335؛ حمّاد، ص150ـ151).منابع :محمد ابوزهره، «الوحدة الاسلامیة»، در الوحدة الاسلامیة : مالها و ماعلیها، بیروت: دارالتقریب بین المذاهب االاسلامیة، 1415/1994؛ حمید احمدی، قومیت و قومگرایی در ایران: از افسانه تا واقعیت، تهران 1378ش؛ حسنعلی احمدی فشارکی، «طرح خاورمیانه بزرگ: چیستی، چالشها و چشمانداز آینده»، نهضت، ش 17 و 18 (بهار و تابستان 1383)؛ حسین اردوش، تأملی بر مسألهی وحدت اسلامی از دیرباز تا دیروز با تأکید بر جنبش اتحاد اسلام، تهران 1384ش؛ جان اسپوزیتو و محمد ا. مقتدرخان، «الدین و السیاسة فی الشرق الاوسط»، در الشرق الاوسط المعاصر: محاولة للفهم، تحریر دیبورا ج. جیرنر، ترجمة احمد عبدالحمید احمد، قاهره: المجلس الاعلی للثقافة، 2003؛ جواد اطاعت، «ویژگیهای ژئوپلیتیک خاورمیانه»، در سلسله مقالات خاورمیانهشناسی، ش4، تهران: مرکز پژوهشهای علمی و مطالعات استراتژیک خاورمیانه، 1374ش؛ جورج انطونیوس، یقظة العرب: تاریخ حرکة العرب القومیة، ترجمه ناصرالدین اسد و احسان عباس، بیروت ?] 1961[؛ عبدالاله بلقزیز، «السیاسة فی میزان العلاقة بین الجیش و السلطة»، در الجیش و السیاسة و السلطة فی الوطن العربی، بیروت: مرکز دراسات الوحدة العربیة، 2002؛ قاسم بنیهاشمی، «فرایند ملتسازی در خاورمیانه»، در کتاب خاورمیانه (1): ویژه مسائل و چالشهای خاورمیانه، تهران: مؤسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بینالمللی ابرار معاصر تهران، 1383ش؛ پیتر بومونت، جرالد هنری بلیک، و جان مالکوم گستاف، خاورمیانه، ترجمه محسن مدیرشانهچی، محمود رمضانزاده و علی آخشینی، مشهد 1369ش؛ امیرمحمد حاجییوسفی، ایران و خاورمیانه: گفتارهایی در سیاست خارجی ایران، تهران 1383ش؛ حامد محمود عیسی، المشکلة الکردیة فی الشرق الاوسط منذ بدایتها حتی سنة 1991، ]قاهره[ 1992؛ فیلیپ خوری حتی، شرق نزدیک در تاریخ: یک سرگذشت پنج هزار ساله، ترجمه قمرآریان، تهران 1382ش؛ حسنین توفیق ابراهیم، النظام السیاسی و الاخوان المسلمون فی مصر من التسامح الی المواجهة: 1981ـ 1996، بیروت 1998؛ کمال حمّاد، «من حلف بغداد الی الشرق الاوسط الکبیر»، شؤون الاوسط، ش 115 (صیف 2004)؛ محمدجعفر حیالی، «الحرکة العربیة القومیة 1920ـ1946»، در الحرکة العربیة القومیة فی مائة عام: 1982-1875، اشراف و تحریر ناجی علوش، عَمّان: دارالشرق، 1997؛ حیدر ابراهیم علی، التیارات الاسلامیة و قضیة الدیمقراطیة، بیروت 1996؛ مجید خدوری، الاتجاهات السیاسة فی العالم العربی: دور الافکار و المثل العلیا فی السیاسة، بیروت 1972؛ ژان پیر درینیک، خاورمیانه در قرن بیستم، ترجمه فرنگیس اردلان، تهران 1368ش؛ محمدتقی رضویان، خاورمیانه، ج 1، تهران 1358ش؛ صلاح سالم زرتوقه، انماط الاستیلاء علی السلطة فی الدول العربیة، قاهره 1414/1993؛ وحید سینائی، دولت مطلقه، نظامیان و سیاست در ایران: 1357ـ 1299، تهران 1384ش؛ ژان پل شانیلو و احمد سیاح، مسألة الحدود فی الشرق الاوسط، تعریب حسین حیدر، بیروت 2006؛ هشام شرابی، المثقّفون العرب و الغرب: عصر النهضة 1875ـ 1914، بیروت 1999؛ طلعت مسلّم، «قضایا و متطلّبات الامن العسکری العربی فی نهایة القرن العشرین و مطلع القرن الحادی و العشرین»، در التحدیات الشرق اوسطیة الجدیدة و الوطن العربی، بیروت: مرکز دراسات الوحدة العربیة، 2000؛ علیاکبر عبدالرشیدی، جنبش عدم تعهد از آغاز تا سال 1985، تهران 1365ش؛ لبیب عبدالساتر، التاریخ المعاصر، بیروت 1983؛ بهروز عطائیفر، ارتش، کودتا، سیاست : بررسی تحلیلی ـ تطبیقی نقش ارتش در کشورهای اسلامی، تهران 1379ش؛ علاء عبدالوهاب، الشرق الاوسط الجدید؟! سیناریوالهیمنة الاسرائیلیة، قاهره 1995؛ خلیل عنانی، «الشرق الاوسط الکبیر»، السیاسة الدولیة، ش156 (آوریل 2004)؛ فایز ساره، دراسات فی الاسلام السیاسی، دمشق 1994؛ ناصر فرشادگهر، «نقش متغیرهای سیاسی در روند دگرگونیهای اوپک»، اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی، سال 9، ش 5 و 6 (بهمن و اسفند 1373)؛ زاهیه قدوره، تاریخ العرب الحدیث، بیروت 1405/1985؛ ریچارد کاتم، ناسیونالیسم در ایران، ترجمه احمد تدیّن، تهران 1378ش؛ محمدعلی کاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران: از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی، ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی، تهران 1372ش؛ همو، مصدق و نبرد قدرت در ایران، ترجمه احمد تدین، تهران 1371ش؛ یحیی احمد کعکی، الشرق الاوسط و الصراع الدولی، دراسة عامة لموقع المنطقة فی الصراع، بیروت 1406/ 1986؛ جفری کمپ و رابرت هارکاوی، جغرافیای استراتژیک خاورمیانه، ترجمه مهدی حسینی متین، تهران 1383ش؛ برنارد لوئیس، خاورمیانه: دو هزار سال تاریخ از ظهور مسیحیت تا امروز، ترجمه حسن کامشاد، تهران 1381ش؛ ابراهیم متقی، «چالشهای فراروی خاورمیانه بزرگ»، نهضت، ش 17 و 18 (بهار و تابستان 1383)؛ پیروز مجتهدزاده، «نگاهی به جغرافیای سیاسی خلیجفارس در سال 2000»، فصلنامه خاورمیانه، سال 1، ش 3 (زمستان 1373)؛ محسن محمد صالح، فلسطین : دراسات منهجیة فی القضیة الفلسطینیة، ]قاهره [1424/2003؛ هیثم مزاحم، «السیاسة الخارجیة الامیرکیة بعد 11 ایلول»، شؤون الاوسط، ش107 (صیف 2002)؛ منذرسلیمان، «وجهة نظر حول الجیش و السیاسة و السلطة فی الوطن العربی»، در الجیش و السیاسة و السلطة فی الوطن العربی، بیروت: مرکز دراسات الوحدة العربیة، 2002؛ پیتر منسفیلد، تاریخ خاورمیانه، ترجمه عبدالعلی اسپهبدی، تهران 1385ش؛Ewan W. Anderson, The Middle East: geography and geopolitics, London 2000; Atlas of the Middle East, ed. Moshe Brawer, New York: Macmillan, 1988; Carl L. Brown, International politics and the Middle East, London 1984; Jill Crystal, Oil and politics in the Gulf: rulers and merchants in Kuwait and Qatar, Cambridge 1995; C. ErnestDawn ,"The origins of Arab nationalism", in The origins of Arab nationalism,ed. Rashid Khalidiand et al., New York: Columbia University Press, 1991;R. Hrair Dekmejian, Islam in revolution: fundamentalism in the Arab world, ed. Syracuse, N. Y. 1995; Alasdair Drysdale and Gerald Henry Blake, The Middle East andNorth Africa: a political geography, New York 1985;Raymond Hinnebusch, "The politics of identity in Middle East international relations", in International relations of the Middle East, ed. Louis Fawcett, Oxford: Oxford University Press, 2005; Albert Hourani, The emergence of the modern Middle East, Basingstoke, Engl.1990; idem, A history of the Arab peoples, London 2002; Michael C. Hudson, "The United States in the Middle East", in International relations of the Middle ed. East, ibid; The Iranian revolution: its global impact, ed.John L. Esposito Miami; Florida International UniversityPress, 1990; Michael G. Kort, The handbook of the Middle East, Minneapolis 2008; Ira M. Lapidus, A history of Islamic societies, Cambridge 1991; David W. Lesch, "Syrian Arab republic", in The government and politics of the Middle East and North Africa, ed. David E. Long, Bernard Reich, and Mark Gasiorowski, Boulder, Colo.: Westview Press, 2007; Bernard Lewis, The emergence of modern Turkey, New York 2002; idem, The shaping of the modern Middle East, NewYork 1994; Zachary Lockman,Contending visions of the Middle East: the history and politics of orientalism, Cambridge 2004; Giacomo Luciani, "Oil and political economy in the international relations of the Middle East", in International relations of the Middle East, ibid; The Middle East: a political and economic survey, ed. Reader Bullard, London: Oxford University Press, 1958; David McDowall,A modern history of the Kurds, London 1996; Beverley Milton- Edwards and Peter Hinchcliffe, Conflicts in the Middle East since 1945, London 2004; Edward Mortimer, Faith and power: the politics of Islam, London 1982; Marina Ottaway and Thomas Carothers, "The greater Middle East initiative: off to a false start", Policy brief, no.29 (March 2004), Retrieved Jan.11, 2010, from http:// www.carnegieendowment.org/files/policybrief29. pdf; Eugene L. Rogan, "The emergence of the Middle East into the modern state system", in International relations of the Middle East, ibid; Peter Sluglett, "The coldwar in the Middle East", in ibid; Charles Smith, "The Arab-Israeli conflict", ibid; Janice Gross Stein, "War and security in the Middle East", ibid; Pinar Tank, "Political Islam in Turkey: a state of controlled secularity", in Political Islam: critical concepts in Islamic studies, ed. Barry Rubin, vol.3, London: Routledge, 2007; Judith Share Yaphe, "Republic of Iraq", in The government and politics of the Middle East and North Africa, ibid.
خوری، بشاره، نخستین رئیسجمهور لبنان پس از استقلال. او در 1307/1890، در خانوادهای مارونی در بیروت به دنیا آمد. پس از پایان تحصیلات مقدماتی در شهر بیتالدین، برای ادامه تحصیل به بیروت رفت و در رشته زبان عربی از دانشگاه سن ـ ژوزف فارغالتحصیل شد. او در 1330/1912 از دانشگاه پاریس دانشنامه حقوق گرفت و به وکالت پرداخت (طرابلسی، ص 84ـ85، 157؛ صلح ، ص 16؛ علیزاده، ص 158). خوری در همین سال به همراه امیل اِدِه* در تأسیس جمعیت لبنانی بیروت (جمعیة بیروت اللبنانیه) مشارکت کرد که هدف از آن، تحقق لبنان بزرگ و استقلال کشور بود. او در 1333/ 1915، پس از امضای بیانیهای درخصوص استقلال لبنان از حکومت عثمانی، تحت تعقیب مقامات عثمانی قرار گرفت و ناگزیر به مصر رفت. خوری در قاهره و اسکندریه به وکالت ادامه داد و با بنیانگذاران اتحادیه لبنان (الاتحاداللبنانی)، که از خودمختاری و تمامیت ارضی لبنان دفاع میکردند، آشنا شد. پس از پایان جنگ جهانی اول، خوری در 1337/1919 به بیروت بازگشت و به وکالت ادامه داد. در 1338/1920، در تأسیس حزب ترقی با امیل اده همکاری کرد. این حزب پس از فروپاشی حکومت عثمانی، در چهارچوب نظام سیاسی لبنان فعالیت میکرد (جوزف ابوجودة، ص 412؛ الموسوعةالعربیة، ذیل مادّه؛ صلح، همانجا).خوری در 1338/1920، استاندار جبلِ لبنان* شد، اما پس از دو سال، در اعتراض به انتصاب حاکم فرانسوی به جای حاکم لبنانی در لبنان از مقام خود استعفا داد. او در 1301ش/ 1922، به عضویت مجلس نمایندگان و ریاست دادگاه استیناف برگزیده شد (صلیبی، ص 217؛ طرابلسی، ص 157؛ الموسوعة العربیة، همانجا). خوری در 1305ش/1926، در نخستین هیئت دولت ریاست جمهوری شارل دِبّاس، وزیر کشور شد، اما پس از مدتی، مجلس سنا رأی اعتماد خود را از هیئت دولت پس گرفت. سپس خوری از 1306 تا 1308ش/ 1927ـ1929، سهبار به نخستوزیری در همان زمانِ شارل دبّاس رسید. ولی دولتهای وی ثبات نداشتند، لذا هرسهبار استعفا کرد (ماجد خلیل ماجد، ص 17ـ23؛ بعینی، ص 615؛ دیری، ص 99).در 1311ش/1932، پس از پایان ریاستجمهوری شارل دبّاس، خوری قصد داشت در انتخابات ریاستجمهوری شرکت کند، اما فرانسویها با نادیده گرفتن قانون اساسی، دوره ریاستجمهوری دبّاس را یک سال دیگر تمدید کردند و در 1312ش/1933 نیز حبیبالسعد (از سیاستمداران وابسته به فرانسه) را به ریاستجمهوری برگزیدند. در 1315ش/ 1936، خوری در انتخابات ریاستجمهوری شرکت کرد اما مجلس زیر نفوذ فرانسویها، امیل اده، را که به فرانسه گرایش پیدا کرده بود، با اختلاف اندک آرا به ریاستجمهوری انتخاب کرد (لبیب عبدالساتر، ص 208؛ صلیبی، ص 222ـ225؛ محمد زعیتر، ص 459). از این پس، خوری مخالفان رئیسجمهور را در مجلس رهبری میکرد و خواهان اجرای کامل و درست قانون اساسی در کشور شد. او که از 1314ش/ 1935 حزب اتحاد قانون اساسی (حزب الاتحاد الدستوری) را به همین منظور تأسیس کرده بود، در مجلس با تشکیل فراکسیون قانون اساسی (الکُتْلة الدستوریة)، جناح مخالف قدرتمندی در برابر امیل اده و فراکسیون ملی (الکُتْلة الوطنیة) به رهبری وی تشکیل داد (صلیبی، 217، 222؛ لبیب عبدالساتر، ص 242).در 1320ش/1941، با وخامت اوضاع اقتصادی و تشدید اعتراضات مردمی بر ضد فرانسویها، امیل اده از ریاست جمهوری استعفا داد و فرانسویها آلفرد نقاش (دیگر سیاستمدار وابسته به فرانسه) را بهجای وی برگزیدند، اما با افزایش مخالفتهای رهبران و فعالان سیاسی لبنانی، فرانسویها پذیرفتند که انتخابات مجلس در 1322ش/1943 برگزار شود. پس از انتخابات مجلس، فراکسیون قانون اساسی با اکثریت قاطع به پیروزی رسید و رقابت شدیدی بین بشاره خوری و امیل اده برای انتخاب رئیسجمهور به وجود آمد ولی با توجه به اختلافات در جناح امیل اده، وی از حضور در مجلس صرفنظر کرد. بنابراین، مجلس در 29 شهریور 1322/ 21 سپتامبر 1943 با اکثریت قاطع، بشاره خوری را که در حمایت رهبران کشورهای عربی و انگلیس بود، به ریاستجمهوری برگزید. دو روز بعد خوری، ریاضالصُلح* (یکی از ملیگرایان برجسته سنّی) را به نخستوزیری برگزید (لبیب عبدالساتر، ص 213ـ220؛ صلیبی، ص 236؛ هودسون ، ص 43).خوری و حامیان وی در مجلس تلاش کردند با ایجاد تغییراتی در قانون اساسی، لبنان را از قیمومت فرانسه خارج کنند تا قوای مجریه و مقننه بهطور کامل در اختیار لبنانیها قرار گیرند. در 15 آبان 1322/ 7 نوامبر 1943، دولت این موارد اصلاحات را که به سند استقلال (وثیقةالاستقلال) یا میثاق ملی معروف شد، به مجلس ارائه کرد که در 16 آبان 1322/ 8 نوامبر 1943 به تصویب رسیدند. حذف کلمه قیمومت از قانون اساسی، تأکید بر حاکمیت ملی لبنان، حذف زبان فرانسه به عنوان زبان دوم رسمی کشور، استقلال لبنان در عرصه سیاست خارجی، تأکید بر عربی بودن لبنان و همکاری این کشور با کشورهای عربی، از مهمترین اصلاحات قانون اساسی بود. افزون بر این، سه منصب مهم سیاسی لبنان بین سه گروه تقسیم شد. ریاستجمهوری به مارونیها، نخستوزیری به مسلمانان اهل سنّت و ریاست مجلس به شیعیان اختصاص یافت. بشاره خوری نیز با این تغییرات موافقت نمود و میثاق ملی را امضا کرد، که در روزنامههای رسمی لبنان منتشر شد (صلیبی، ص 236ـ237؛ بعینی، ص 331ـ332؛ پتران ، ص 33ـ34؛ لبیب عبدالساتر،ص220ـ223).فرانسویها در واکنش به این اقدام، در 19 آبان 1322/ 11 نوامبر 1943 بشاره خوری را به همراه ریاضالصلح و شماری دیگر دستگیر و به قلعه راشیا تبعید کردند. آنها تغییرات ایجادشده در قانون اساسی را ملغا و مجلس را منحل کردند و امیل اده را به ریاستجمهوری و نخستوزیری برگزیدند، اما تحریم دولت وی از سوی اکثر سیاستمداران لبنانی، اده را ناگزیر به استعفا کرد (لبیب عبدالساتر، ص 224؛ طرابلسی، ص 178؛ ملحم قربان، ج 1، ص 219). پس از آن، قیام بزرگ مردم لبنان برضد اقدامات اشغالگران فرانسوی آغاز شد. آنها خواهان آزادی بشاره خوری و همراهان وی شدند. نیروهای فرانسوی تظاهرات و اعتصابات گسترده مردم را با خشونت سرکوب کردند. ملیگرایان نیز حکومتی موقت به ریاست حبیب ابیشهلا، رئیس مجلس نمایندگان، تشکیل دادند (طرابلسی، ص 179؛ نانته ، ص 408ـ409؛ محمد زعیتر، ص 497).فرانسویها نماینده خود، ژنرال کاترو ، را به لبنان اعزام کردند تا آرامش را به آنجا بازگرداند. پس از مذاکرات کاترو با ملیگرایان، از جمله بشاره خوری، فرانسویها وی و دیگر دستگیرشدگان را در 30 آبان 1322/ 22 نوامبر 1943 آزاد کردند و استقلال لبنان را پذیرفتند (الیاس قطار، ص 442ـ443؛ لبیب عبدالساتر، ص 237؛ صلح، ص 162).پس از خروج نیروهای فرانسوی از لبنان، بشاره خوری مناسبات لبنان با فرانسه را کاهش داد اما فرانسه تلاش کرد به دلیل موقعیت راهبردی لبنان، مناسبات خود را با این کشور حفظ کند. سیاست خارجی خوری نیز که در آغاز جنگ سرد با امریکا همسویی نداشت، بهتدریج به این کشور گرایش یافت (نانته، ص 423ـ425؛ حسّان حلّاق، ص 350ـ 354). او با گرایشهای پانعربیستی نیز همراه شد و ضمن تأکید بر آرمانهای ملت عرب و همکاری بیشتر کشورهای عربی، با پیوستن به اتحادیه عرب موافقت کرد. لبنان از کشورهای اثرگذار در تأسیس این اتحادیه در 1324ش/ 1945 بود. همچنین، خوری در جنگ جهانی دوم (1939ـ1945) برضد آلمان اعلام جنگ کرد و اجازه یافت در کنفرانس سانفرانسیسکو ــکه در آن سازمان ملل متحد بنیانگذاری شدــ شرکت کند. لبنان در 5 تیر 1324/ 26 ژوئن 1945 منشور سازمان ملل را امضا کرد و عضو آن شد. خوری با طرح سوریه بزرگ مبنی بر اتحاد اردن و سوریه و لبنان که ملک عبداللّهبن حسین* (پادشاه اردن) در 1325ش/ 1946 مطرح کرد، مخالفت نمود. در جنگ اعراب و اسرائیل 1327ش/1948 نیز، به دستور وی، نیروهای لبنانی همگام با برخی از کشورهای عربی در جنگ با اسرائیل، شرکت کردند (طرابلسی، ص 189ـ193؛ حسّان حلّاق، ص 269ـ270، 294ـ295، 304ـ305؛ نانته، همانجا).در 1328ش/1949، دوره ریاستجمهوری بشاره خوری به پایان رسید، اما هواداران او در مجلس که در اکثریت بودند، دوره ریاست جمهوری وی را شش سال دیگر تمدید کردند. بدینترتیب، او دوباره رئیسجمهور شد، اما این اقدام سبب شکلگیری جبهه مخالفان، به رهبری کمال جنبلاط (← جنبلاط*) و کَمیل شمعون* شد. خوری در همین سال قیام آنطوان سعاده*، رهبر حزب قومی سوریه، را سرکوب و وی را دستگیر و در 17 تیر 1328/ 8 ژوئیه 1949 اعدام کرد (طرابلسی، ص 194ـ195؛ صلیبی، ص 240ـ241؛ لبیب عبدالساتر، ص 250ـ251). او احزاب شبهنظامی مانند حزب کتائب* را منحل نمود. این کار باعث شد که این احزاب به صف مخالفان بپیوندند. در 1329ش/1950، همه نیروها و احزاب مخالف خوری در تشکلی بهنام جبهه ملی سوسیالیست (الجبهةالوطنیة الاشتراکیه)، به رهبری کمیل شمعون و کمال جنبلاط، جمع شدند. آنها در انتخابات مجلس در 1330ش/ 1951، فراکسیون قدرتمندی در مجلس بهوجود آوردند و حکومت خوری را به فساد سیاسی و اقتصادی و مقاومت در برابر اصلاحات متهم کردند و به دخالتهای فؤاد خوری، برادر وی، اعتراض نمودند (صلیبی، ص 241ـ242؛ طرابلسی، ص 211ـ212؛ تاریخ معاصر کشورهای عربی، ص 60ـ61).از سوی دیگر، کشته شدن ریاضالصلح (از حامیان خوری) در 1330ش/1951 در عَمّان/ امّان (پایتخت اردن) به دست یکی از اعضای حزب قومی سوریه، جایگاه خوری را تضعیف کرد. در 1331ش/1952 با افزایش فشار مخالفان، اعتصابات گستردهای شکل گرفت. در این میان، صائبسلام (وزیر سابق کشور) از درخواست خوری برای تشکیل هیئت دولت امتناع ورزید و ژنرال فؤاد شهاب، فرمانده ارتش، از اجرای دستور وی برای سرکوب مخالفان سر باز زد. در نتیجه، خوری ناگزیر در 27 شهریور 1331/ 18 سپتامبر 1952 استعفا داد. او پس از آن، از سیاست کنارهگیری کرد و بهنوشتن خاطرات خود با عنوان حقائق لبنانیة پرداخت. این کتاب در 1339ش/ 1960 در بیروت به چاپ رسید. خوری در 1343ش/1964 درگذشت (لبیب عبدالساتر، ص 252؛ طرابلسی، همانجا؛ علیزاده، ص 158).منابع : الیاس دیری، من یصنعالرئیس؟، بیروت 1402/1982؛ الیاس قطار، «دور الجنرال کاترو فی استقلال لبنان»، در الیوبیلالذهبی لاستقلال لبنان، بیروت: الجامعةاللبنانیة، 1996؛ تاریخ معاصر کشورهای عربی، زیرنظر د.ر. فوبلیکوف و دیگران، ترجمه محمدحسین روحانی، تهران : توس، 1367ش؛ جوزف ابوجودة، «الرئیس بشارةالخوری و الحزبالدستوری، الاستقلال، در الیوبیل الذهبی لاستقلال لبنان، همان؛ حسّان حلّاق، تاریخ لبنان المعاصر: 1913ـ 1952، بیروت 1414/ 1994؛ حسن امین بعینی، دروز سوریة و لبنان فی عهدالانتداب الفرنسی : 1920ـ1943، دراسة فی تاریخهم السیاسی، بیروت 1993؛ کمال سلیمان صلیبی، تاریخ لبنان الحدیث، بیروت 1991؛ فواز طرابلسی، تاریخ لبنان الحدیث: من الامارة الی اتفاق الطائف، بیروت 2008؛ ه . علیزاده، فرهنگ سیاسی لبنان، ترجمه محمدرضا گلسرخی و محمدرضا معماری، تهران 1368ش؛ لبنان: القرن فی صور، اعداد فارس ساسین و نواف سلام، بیروت: دارالنهار للنشر، 2008؛ لبیب عبدالستار، التاریخ المعاصر، بیروت 1983؛ ماجد خلیل ماجد، تاریخ الحکومات اللبنانیة: 1926ـ1996، التألیف، الثقة، الاستقالة، ]بیروت[ 1997؛ محمد زعیتر، المارونیة فی لبنان: قدیمآ و حدیثآ، بیروت ?]1414/ 1994[؛ ملحم قربان، تاریخ لبنان السیاسی الحدیث، ج 1، بیروت 1981؛ الموسوعة العربیة، دمشق: هیئة الموسوعة العربیة، 1998ـ، ذیل «الخوری، بشارة» (از علی سلطان)؛ ژاک نانته، تاریخ لبنان، ترجمه اسداللّه علوی، مشهد 1379ش؛Michael C. Hudson, The precarious republic: political modernization in Lebanon, Boulder, Colo. 1985; Tabitha Petran, The struggle over Lebanon, NewYork 1987; Raghid Solh, Lebanon and Arabism: national identity and state formation, London 2004.