جنگ؛ ایران پس از اسلامالف) از سده سوم هجری تا حمله مغول. در سه قرن نخست اسلامی، نواحی مختلف ایران، تابع حکومتهای مرکزی و به طور کلی، دستگاه خلافت بود. بنابراین مسائل مرتبط با جنگ در ایران سه قرن نخست، در بخش سوم مطرح شده است. این بخش از مقاله ناظر به قرن چهارم و پس از آن است که ظهور سلسلههای مستقل در ایران، سبب تحولاتی در ترکیب نیروهای نظامی و نیز شیوهها و تاکتیکهای جنگی شد. ورود تعداد زیادی از غلامان ترک به ایران و به کارگیری آنان به صورت سوارهنظام و نیز استخدام نیروهایی از اقوام و نژادهای گوناگون، چون عرب و کرد و هندی و دیلمی و گیل در لشکر، موجب تشکیل سپاهی چند نژادی شد که اصلیترین مشخصه نیروهای نظامی در این دوره بود (برای نمونه رجوع کنید به مسکویه، ج 1، ص 353؛ ابوشجاع روذراوری، ص 169؛ عتبی، ج 1، ص 108؛ گردیزی، ص 429). خواجه نظامالملک (ص 119)، ضمن اشاره به چند نژادی بودن سپاه محمود غزنوی، به ملکشاه سلجوقی توصیه کرده است که لشکر خویش را از نژادهای گوناگون برگزیند، زیرا به زعم وی، این امر حس رقابت را به هنگام نبرد، در میان سپاهیان افزایش میداد. با این حال، گزارشهایی از اختلاف میان گروههای مختلف سپاه و ایجاد مشکل برای فرماندهان آن در دست است. مثلاً، ترکان و دیلمیانِ لشکر آلبویه اغلب با یکدیگر درگیر میشدند (برای نمونه رجوع کنید به مسکویه، ج 2، ص 282؛ ابناثیر، ج 9، ص 49ـ50) و گاه امیران بُوَیهی، برای کاستن از این اختلافات، به تدابیری چون ایجاد مناسبات خویشاوندی میان آنان متوسل میشدند (رجوع کنید به مسکویه، همانجا). اختلافات قومی در سپاه سلجوقیان نیز بارها به بروز مشکلاتی انجامید (برای نمونه رجوع کنید به بنداری، ص 50). در این دوره، برای تقویت حس همبستگی میان سربازان و نیز افزایش وفاداری آنان به فرمانده، اغلب تلاش میشد فرمانده هر نژاد از میان خود آنان برگزیده شود (برای نمونه رجوع کنید به ابوشجاع روذراوری، همانجا؛ برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به سپاه *).به هنگام بروز جنگ، لشکریان از مناطق مختلف فراخوانده میشدند. پیش از حرکت، سلطان یا فرمانده کل یا عارض (رجوع کنید به عرض *)، از سپاه سان میدید و ضمن تجهیز سربازان و بازدیدِ سلاحها و ادوات جنگی، صلهها و نفقاتی برای هزینه سفر و گاه با هدف تشویق به جنگ، به آنان اعطا میکرد (رجوع کنید به نرشخی، ص122؛ مسکویه، ج2، ص 271؛ گردیزی، ص 421). در مواقع اضطراری و نیز زمانی که حکومت قادر به تهیه مایحتاج لشکر نبود، امکان داشت سربازان با سلاح و توشه کامل و نیز شترانی برای حمل باروبنه خویش، فراخوانده شوند (رجوع کنید به نسوی، ص89).در انتخاب مسیر حرکت سپاه به مسائلی چون وضع آب و هوا و در دسترس بودن آب و علوفه و آذوقه توجه میشد (رجوع کنید به مسکویه، ج 2، ص 140؛ بیهقی، ص 441ـ442). نبودن یکی از این شرایط گاه موجب انصراف از لشکرکشی میشد. یکی از روشهای مرسوم، دریافت علوفه از مردمی بود که در مسیر سپاه قرار داشتند، به گونهای که گاه لشکرکشیهای متناوب، سبب ویرانی و بروز قحطی در شهرهای مسیر سپاه میشد (عُتبی، ج 2، ص 10). افزون بر آن، به جز برخی موارد (رجوع کنید به مسعودی، ج 8، ص 46ـ47)، غارت اموال کسانی که در مسیر سپاه قرار داشتند، اغلب مرسوم بود. سپاهیان مرداویج زیاری (حک:316- 323) از حیث غارت شهرها و روستاها و تعرض به غیر نظامیان، آوازه داشتند (رجوع کنید به همان، ج 9، ص 22ـ 25). برای جلوگیری از چنین دستدرازیها و نیز اطمینان از در دسترس بودن علوفه بود که نظامالملک (ص 117) بنای انبارهای علوفه را در راهها و منزلگاهها توصیه میکرد.اغلب کاروانی عظیم شامل ابزارهای قلعهگیری، مهندسان، پزشکان، ندیمان، درباریان و دیوانیان، زنان و کودکان، مطبخ، خزانه، جامهخانه، زرادخانه، بازار لشکر و کارگرانی برای هموار کردن راه و برداشتن موانع، سپاه را همراهی میکرد (رجوع کنید به گردیزی، ص401؛ فخر مدبر، ص 282ـ283). گزارشهای موجود در باره ساختن پل بر روی رودخانهها به هنگام حرکت و در مدتی کوتاه (برای نمونه رجوع کنید به گردیزی، ص 404ـ 405، 434؛ ابناثیر، ج 10، ص 39) نشان میدهد که امکانات و تجهیزات لازم برای اقدام به این کار مهم، همراهِ سپاه بوده است. به گزارش قفطی (ص 405)، در سپاه محمودبن محمد سلجوقی (حک:511ـ 525) بیمارستانی با تجهیزات کامل بر پشت چهل شتر حمل میشد. باروبنه، ملازمان و تجهیزات سپاه اغلب بر پشت تعداد زیادی شتر، فیل، قاطر و خر برده میشد (رجوع کنید به بیهقی، ص 803 ـ804، 833؛ گردیزی، ص 404). در سپاه محمود غزنوی برای نبرد با بویهیان ری و جبال نیز دوازده هزار شتر برای حمل سلاح، چهار هزار شتر برای حمل خزانه و اثاثیه و جامهخانه، سیصد فیل برای حمل خیمهها و دو هزار اسب برای انتقال حرم و درباریان وجود داشت (شبانکارهای، ص 63).برای حفظ نظم و نیز برای اینکه سربازان جایگاه خویش را بهتر بشناسند، اغلب سعی میشد سپاه با همان آرایشی که قرار بود با دشمن روبهرو شود حرکت کند (رجوع کنید به بیهقی، ص 441،630، 757) اما گاه لشکر را بدون تعبیه حرکت میدادند و در اردوگاه به تعبیه آن می پرداختند (رجوع کنید به همان، ص 802؛ نیز رجوع کنید به منهاج سراج، ج 1، ص 400). فرماندهان برای اطلاع از مسیر، مقر و نیز کمینگاههای دشمن، جاسوسان و طلایعی را پیشاپیش میفرستادند و گذرگاهها و تنگههای سر راهِ سپاه را، برای تعیین چگونگی عبور از آن، بررسی میکردند (رجوع کنید به مسکویه، ج 2، ص 139؛ بیهقی، ص441؛ ابناثیر، ج 7، ص 192ـ193). مخفی نگه داشتن مسیر سپاه و نیز حرکت از راههای غیر متعارف و گاه بیراهه مرسوم بود (برای نمونه رجوع کنید به گردیزی، ص 388) و امکان داشت مسیری طولانی، شب هنگام پیموده شود (رجوع کنید به ابناسفندیار، ج 1، ص 250ـ251).در دسترس بودن آب و علوفه و نیز وجود موانع طبیعی چون رود و جنگل و کوه (رجوع کنید به بیهقی، ص 441، 757؛ جوینی، ج 2، ص 15)، شمار نیروها، مهارت جنگی و امکانات و تجهیزات طرفین، در انتخاب اردوگاه مؤثر بود (رجوع کنید به راوندی، ص 219). به نوشته فخر مدبر (ص 282) اردوگاه باید در جایی باشد که راه را بر دشمن نگیرد، از کمین در امان و آب و علوفه کافی در دسترس باشد. همچنین به گفته وی (همانجا)، سپاه و ملازمان و نیروهای پشتیبانی باید به همان ترتیب و شیوهای که وارد نبرد میشوند، در اردوگاه مستقر گردند تا هر کس جایگاه خویش را بداند. از انتخاب زمینهای سنگلاخ، که به سمّ اسبان آسیب میرساند، و نیز زمینهای باتلاقی یا مکانهایی که گرد و خاک زیاد از آن برمیخیزد نیز باید پرهیز گردد (همان، ص 315). با گماشتن نگهبانان و حفر خندق پیرامون اردوگاه و گاه با ایجاد موانعی با شاخههای بزرگ درختان، از آنجا محافظت میشد (رجوع کنید به ابوشجاع روذراوری، ص 79) و تدابیر امنیتی برای حفاظت اردوگاه، شبها شدیدتر میگردید (رجوع کنید به بیهقی، ص 758). اردوگاه طرفین درگیر، اغلب نزدیک یکدیگر انتخاب میشد، به گونهای که گاه صدای دهل و بوق و غوغای هم را میشنیدند (همانجا). به گفته بنداری (ص 41)، اردوگاه الب ارسلان و فرمانروای روم در نبرد ملازگرد در 463، یک فرسخ از یکدیگر فاصله داشت. بزرگی خیمههایی که برخی سلاطین و امیران در میدان نبرد بر پا میکردند توجه برخی مورخان را جلب کرده است. مسعودی (ج 8، ص 52 ـ53) از سراپرده عظیم یعقوب لیث در لشکرکشیها سخن گفته است. گردیزی (ص 405) نیز در گزارشی اغراقآمیز، از سراپرده محمود غزنوی، که گنجایش ده هزار سوار را داشت، خبر داده است. امیران آلبویه خیمهها و خرگاههایی در میدان نبرد میساختند که بر پا بودن آن نشاندهنده مقاومت سپاه و فرو افتادنش نشانه شکست لشکر بود (رجوع کنید به مسکویه، ج 2، ص 5، 134، 371).سپاه به طور کلی از سواره نظام و پیاده نظام تشکیل میشد و هر گروه سلاحهای خاص خویش را داشت (رجوع کنید به سلاح *). سازماندهی و تعبیه لشکر در میدان جنگ، به تعداد نیروهای طرفین، سلاحها و نیز اوضاع جغرافیایی منطقه جنگی بستگی داشت (در باره تعبیه رجوع کنید به بخش 3). از اطلاعات موجود چنین برمیآید که از شیوههای جنگی خمیس، کردوس، صف و کرّ و فر، با توجه به اوضاع استفاده میشده است (برای نمونه رجوع کنید به عتبی، ج 1، ص 85 ـ86؛ مسکویه، ج 2، ص 132ـ133، 164، 339ـ340، 381ـ382؛ برای وصف این شیوهها رجوع کنید به بخش 3). با این حال، به نظر میرسد نظام تعبیه لشکر به صورت خمیس در این دوره کاربرد بیشتری داشته است. گزارشهایی نیز مبنی بر استفاده همزمان از نظام خمیس و کردوس در دست است (برای نمونه رجوع کنید به مسکویه، ج 2، ص 6؛ ابناثیر، ج 6، ص 243ـ244).در نظام خمیس سلطان یا فرمانده کل سپاه، به همراه ملتزمان خویش و گروهی از کارآمدترین نیروها، در قلب قرار میگرفت. گستردگی زیاد هر یک از اجزای پنجگانه سپاه، بهویژه میمنه و میسره، از ویژگیهای شیوه خمیس در این دوره است، به گونهای که اغلب بر هر بخش چندین تن فرماندهی میکردند، که اغلب از فرزندان و نزدیکان سلطان بودند (رجوع کنید به بیهقی، ص 441؛ بنداری، ص 218ـ219). هر یک از بخشهای پنجگانه، با توجه به اوضاع منطقه جنگی، امکان داشت در فاصلهای نزدیک یا دور ازهم استقرار یابند، به گونهای که گاه فاصله زیاد موجب بیخبری یک جناح از شکست یا پیروزی جناح دیگر میشد (رجوع کنید به ابوشجاع روذراوری، ص 17؛ نسوی، ص 235). در صورت فاصله زیاد، مبادله خبر میان جناحها به روشهایی چون فرستادن رسولان و نواختن طبل، برقرار میگردید (رجوع کنید به بیهقی، ص 444).استفاده از نظام صف نیز، با توجه به پیاده یا سواره بودن بیشتر نیروهای طرفین و سلاحها و وسعت و تنگی محل نبرد، متفاوت بود. راوندی (ص 218ـ219)، بدون توضیح، صفها را به دو دسته پیوسته و گسسته، و صف پیوسته را نیز به سه گونه راست و خفته و مثلث تقسیم کرده است. وی همچنین از صف مقوّس سخن گفته و برخی شرایط را که در آن باید هر یک از این صفها را برای نبرد برگزید، بیان کرده است (همانجا). پیش از آغاز نبرد، غالباً فرماندهان با تشکیل شورای جنگی به بحث و تبادل نظر در باره شیوههای حمله و چگونگی مقابله با حملات دشمن میپرداختند (رجوع کنید به عتبی، ج 1، ص 124؛ بیهقی، ص 766؛ مسعودی، ج 9، ص 13). گزارشهایی نیز از مشورت با منجمان، در باره زمان آغاز نبرد، در دست است (برای نمونه رجوع کنید به عتبی، ج 1، ص 112؛ ابناثیر، ج 10، ص 36). بهعلاوه، سلطان الب ارسلان سلجوقی برای آغاز نبرد ملازگرد با فقیه ابونصر محمدبن عبدالملک بخاری حنفی مشورت کرد و به توصیه وی روز جمعه را، که مردم در مساجد مشغول دعا برای پیروزی سلطان هستند، برای شروع جنگ برگزید (بنداری، ص 42؛ حسینی، ص 109)؛ پیش از این نبرد، خلیفه قائم عباسی دعاهای خاصی برای پیروزی لشکریان مسلمان نوشته و نسخههایی از آن را فرستاده بود تا خطیبان در منابرِ مساجد بخوانند (همانجاها). این کار برای تقویت روحیه سربازان مسلمان بود. برای روحیهدادن به لشکریان و نیز تحریک احساسات مذهبی آنان و تشویق بیشتر به جنگ، از شیوههای دیگری چون ایراد خطبههای محرک و بیان کلمات و عبارات خاص نیز استفاده میشد (برای نمونه رجوع کنید به بیهقی، ص 628، 762؛ حسینی، ص 111؛ ابناثیر، ج 10، ص 66). قابوسبن وشمگیر (ص 223ـ224)، ضمن توصیه به نیکویی کردن به لشکریان، روحیهدادن به آنان را نیز یادآوری کرده است. فخر مدبر نیز بخشی از آدابالحرب و الشجاعه(ص 430ـ431) را به «صلاح لشکر» و کسانی اختصاص داده است که با دعاها و شفاعتهای خویش از سربازان حمایت میکنند و به آنان روحیه میدهند. گاه نیز شخصیتهای برجسته دینی را، که جایگاهی در میان مردم داشتند، برای تشویق بیشتر سربازان به نبرد، با سپاه همراه میساختند (رجوع کنید به راوندی، ص 299ـ300). برای واداشتن لشکریان به دلاوری، گاه خلعتها و اموالی را که قرار بود به کسانی ببخشند که در نبرد شایستگی خود را نشان میدهند، همراه سپاه حمل میکردند (رجوع کنید به بیهقی، ص 628). شایع کردن برخی خبرها در سپاه دشمن برای تضعیف روحیه سربازان و گاه مکاتبه با فرماندهان لشکر دشمن برای همراه کردن آنان با خود نیز پیش از جنگ مرسوم بود (برای نمونه رجوع کنید به مسعودی، ج 9، ص 16ـ17).گاه سنّت نبرد پهلوانانِ دو لشکر پیش از صدور حمله عمومی اجرا میگردید (برای نمونه رجوع کنید به فخر مدبر، ص 356ـ 357).فرمان حمله، با تکان دادن پرچمها، نواختن طبل و دهل، غوغای لشکریان و گاه سر دادن تکبیر، اغلب صبحگاهان صادر میشد (رجوع کنید به بیهقی، ص 441، 551 ـ552؛ گردیزی، ص 371، 405 قس فخر مدبر، ص 315). نواختن طبل و دهل برای ایجاد وحشت در سپاه دشمن و تضعیف روحیه آنها کارگر میافتاد (رجوع کنید به گردیزی، ص 389).به گفته فخر مدبر (ص 344)، حمله باید از میمنه آغاز شود و پس از آن قلب و میسره وارد کارزار شوند؛ لیکن گزارشهایی در دست است که نشان میدهد با توجه به وضع سپاه و نیز اوضاع طبیعی، حمله ممکن بود از میمنه، میسره یا قلب شروع شود (رجوع کنید به گردیزی، ص 442؛ ابناثیر، ج 10، ص 78، 677ـ 678). با این حال، امکان داشت پس از شروع جنگ، به دنبال تغییرات جوّی چون وزش باد و ایجاد گرد و خاک شدید و یا حمله سریع دشمن، نظم سپاه به هم بخورد و هر یک از قسمتهای لشکر به یاری دیگری بشتابد (برای نمونه رجوع کنید به بیهقی، ص 760ـ761). گاه یک جناحِ لشکر پیروز میشد و به پیش میتاخت، اما جناح دیگر شکست میخورد و به عقب مینشست و صحنه نبرد دایرهوار میشد بهگونهای که طرفین، بهسبب نامشخص بودن نتیجه جنگ، دست از پیکار میکشیدند (مثلاً رجوع کنید به منهاج سراج، ج1، ص310).هر چند در این دوره سوارهنظام از اهمیت بیشتری برخوردار بود، همیشه جنگ با پیادهنظام آغاز میشد که با نیزههای دراز و سپرهای بزرگ در جلو سپاه قرار داشتند. این کار به قصد بر هم زدن نظم سپاه دشمن یا قطع راه تدارکاتی آن، انجام میشد (رجوع کنید به بیهقی، ص 762؛ مسکویه، ج 2، ص 6). قراردادن پیاده نظام در جلو به قدری بدیهی بود که مسکویه (ج 2، ص 368)، امیرِ بُوَیهی عزالدوله بختیار را که برای نبرد با عضدالدوله در 366 سواران را در جلو و پیادگان را پشت سر آنها قرار داده بود، نکوهش کرده و از کار وی اظهار شگفتی نموده است. نیروهای پیاده در دوره غوریان (حک: 401ـ612) پوششی به نام «کاروَه»، که از پوست گاو و پنبه و کرباس تهیه میشد، بر تن میکردند. کاروه از سر تا پای آنان را میپوشاند و چون به صف میشدند همانند دیواری مستحکم در برابر دشمن به حساب میآمدند (منهاج سراج، ج 1، ص 343). اهمیت نیروهای پیاده در مناطق صعبالعبور طبرستان بیش از جاهای دیگر بود، به گونهای که گاه شکست پیادهنظام در این منطقه به منزله شکست همه سپاه بود (رجوع کنید به ابناسفندیار، ج 1، ص 234ـ 235).سلطان یا فرمانده کل لشکر میبایست تا زمانی که ضرورت ایجاب نمیکرد، از ورود به نبرد خودداری و توان خویش را صرفِ هدایت و فرماندهی سپاه و تشویق سربازان میکرد (رجوع کنید به قابوسبن وشمگیر، ص 224؛ مسکویه، ج 2، ص 381ـ382). ورود زود هنگام وی به جنگ گاه باعث اخلال در فرماندهی لشکر و پراکنده شدن نیروها میشد (برای نمونه رجوع کنید به راوندی، ص 371). وی همچنین گروهی از جنگجویان برجسته را، به عنوان نیروهای پشتیبانی، تحت امر خویش نگه میداشت تا در صورت لزوم، آنان را به یاری جناحهای لشکر بفرستد (رجوع کنید به بیهقی، ص 441؛ فخر مدبر، ص 345). گاه برای واداشتن سربازان به نبرد، عدهای را مأمور میکرد تا در صورت بازگشتِ هر یک از لشکریان از صحنه نبرد و بیرون آمدن از صفوف، وی را به قتل برسانند(رجوع کنید به بیهقی، ص760، 441). پرچم، که اغلب در قلب سپاه قرار میگرفت، نقش مهمی در ایجاد هماهنگی میان بخشهای گوناگون داشت و سربازان در میدان نبرد پیوسته متوجه آن بودند، چرا که بر پا بودن پرچم نشانه مقاومت سپاه و ادامه نبرد بود و سرنگون شدن آن از شکست لشکر خبر میداد؛ ازاینرو، دارنده پرچم یا علمدار *از میان مبارزان برجسته و معتمدان سلطان برگزیده میشد (رجوع کنید به منهاج سراج، ج 1، ص 358؛ رشیدالدین فضلاللّه، ج 1، ص 653).استفاده فراوان از فیل باعث کارآمدی بیشتر جنگ به شیوه خمیس در این دوره گردیده بود. مؤلف تاریخ سیستان (ص 206) از استفاده نکردن یعقوب لیث از فیل به بهانه بد یمن بودن آن (با اشاره به داستان اَبرَهه) سخن گفته است، اما این حیوان، بهویژه در سپاه غزنویان و غوریان و سلجوقیان، به کار گرفته میشده است. علاوه بر حمل بار، برای ایجاد حایل در برابر دشمن و نیز بر هم زدن نظم سپاهِ مقابل نیز از فیل استفاده میشد. فرماندهان سپاه نیز اغلب از پشت فیلی کوهپیکر به نظاره صحنه نبرد میپرداختند (رجوع کنید به عتبی، ج 1، ص 114، 280؛ بیهقی، ص 757؛ گردیزی، ص 371). در نبرد میان شاهزادگان سلجوقی در 526، صفی از فیلها پیشاپیش لشکریان تعبیه گردیده بود (رجوع کنید به ابناثیر، ج 10، ص 677). گاه بر پشت هر فیل چند سرباز قرار میگرفتند و از آنجا به نبرد میپرداختند (رجوع کنید به همان، ج 10، ص 505 ـ 506). برای مقابله با فیلها، روشهایی چون تیرباران شدید آنها و نیز به قتل رساندن پیلبان توصیه میشد (رجوع کنید به همانجا؛ فیل *). از شیوههای دیگری نیز برای محافظت از پیشانی لشکر استفاده میشد. مثلاً، در نبرد میان خلیفه عباسی مقتفی و سپاه ترک به رهبری امیرمسعود بلالی در 549، ترکمنهای زیادی با خیمهها، رمهها، خانواده و باروبنه خویش، در جلو صف لشکر ترکان قرار گرفته بودند (بنداری، ص 219ـ220).تقسیم لشکر به گروههای پانصد نفره یا بیشتر و حمله به شیوه کرّ و فرّ برای خسته کردن دشمن،از دیگر شیوهها بود (رجوع کنید به عتبی، ج 1، ص 85 ـ86؛ مسکویه، ج 2، ص164). مؤلف قابوسنامه(همانجا) توصیه کرده است که سپاه را باید «فوج فوج» به نبرد دشمن فرستاد. گاه نیز لشکر را برای محاصره دشمن از چهار طرف و نبرد با وی، به چهار گروه بزرگ تقسیم میکردند (رجوع کنید به منهاج سراج، ج 1، ص 400).شبیخون زدن به دشمن، برای ایجاد هرج و مرج و آشوب، نیز گاه در دستیابی به پیروزی بسیار مؤثر بود. بهنوشته فخر مدبر (ص 298)، برای شبیخون زدن باید مردان کارآزموده، خردمند و هوشیار انتخاب شوند. رماندن و پیکردن اسبها و رها کردن آنها در میان خیمه و خرگاه دشمن، بریدن طنابهای خیمهها، کشتن نگهبانان و پخش شایعاتی مبنی بر کشته شدن سرداران و پهلوانان معروف، از جمله اهداف شبیخون بود (رجوع کنید به همان، ص298- 299).عقبنشینی ساختگی و اجازه دادن به دشمن برای پیشروی در درون صفوف، برای کشاندن وی به کمینگاه، کاربرد فراوان داشت (برای نمونه رجوع کنید به بیهقی، ص552 ـ553؛ منهاج سراج، همانجا). این کار علاوه بر غافلگیر ساختن دشمن، باعث ایجاد فاصله میان قسمتهای گوناگون سپاه وی میگردید (رجوع کنید به مسکویه، ج 2، ص 6).گزارشهایی نیز از جاری ساختن آب رودخانهها و سدها در اردوگاه یا مسیر حرکت دشمن در دست است (برای نمونه رجوع کنید به مسعودی،ج 8، ص 44ـ45؛ ابناثیر، ج 1، ص 36).کمین کردن یکی از کارآمدترین شیوههای جنگی در این دوره بود. در منابع از کمتر نبردی سخن رفته است که در آن لشکریان یک یا هر دو طرف، از این شیوه استفاده نکرده باشند (برای نمونه رجوع کنید به نَرشَخی، ص 123؛ منهاج سراج، ج 2، ص159ـ160؛ ابناسفندیار، ج 1، ص 236، 294). فخر مدبر (ص 304) بزرگترین کار از کارهای حرب را کمین کردن دانسته و درباره چگونگی برگزیدن افراد، اسبها و جایگاه کمین توصیههایی کرده است.لشکر شکست خورده گاه در نزدیکی اردوگاه خویش کمین میکرد و پس از آنکه سپاه پیروز به جمعآوری غنایم و غارت باروبنه مشغول میشد، بر آنان میتاخت و نتیجه نبرد را به نفع خود تغییر میداد (برای نمونه رجوع کنید به مسکویه، ج 1، ص 282ـ283)، حتی گاه کالاها و سلاحهای خویش را عمداً در اردوگاه رها میکردند و در کمین نیروهای مهاجم مینشستند (رجوع کنید به حسینی، ص 32)؛ ازاینرو، فرماندهان لشکرِ پیروز اغلب برای اطمینان یافتن از شکست واقعی دشمن، گروههایی را برای تجسس به اطراف میدان نبرد میفرستادند و پس از حصول اطمینان، اجازه غارت باروبنه بر جایمانده به سپاهیان داده میشد (رجوع کنید به مسکویه،ج 1، ص298؛ گردیزی، ص400ـ401). مؤلف قابوسنامه(ص 225) تعقیب طولانی دشمن را جایز ندانسته است، بهسبب خطرهایی که ممکن است در بازگشت برای لشکریان پیش آید. اگر سپاه مغلوب فرصت مییافت، اردوگاه و بنه خویش را پیش از فرار آتش میزد تا به دست دشمن نیفتد (رجوع کنید به گردیزی، ص 364؛ راوندی، ص 269). گاه نیز در اردوگاه خویش آتش میافروختند تا دشمن چنین بپندارد که آنان در جایگاه خویش هستند، آنگاه در تاریکی شب میگریختند (رجوع کنید به ابوشجاع روذراوری، ص 198). تخریب پلهای سر راه و نیز فرو بردن سیخهای آهنین نوک تیز در زمین، برای کند کردن حرکت تعقیبکنندگان، از دیگر تدابیر لشکر مغلوب بود (رجوع کنید به ابناثیر، ج 10، ص 330؛ فقیهی، ص 386ـ387).عارض یا نماینده وی، بلافاصله پس از پیروزی، به بررسی غنایم و ارزشگذاری آنها میپرداخت و اگر سلطان در نبرد حضور نداشت، نخست 15 سهم وی کنار نهاده میشد. به علاوه، فلزات قیمتی، سلاحها، فیلها و هر چه سلطان میپسندید، سهم وی بود و بقیه میان لشکریان، بر اساس رتبه و نیز نقش هر یک در جنگ، تقسیم میشد (رجوع کنید به غنیمت *).توصیه به خوشرفتاری با اسیران اغلب نادیده گرفته میشد و قتلعام یا تحقیر و تخویف آنان، با کارهایی چون گردانیدن در شهر، داغ زدن و نهادن دوکهای زنان در دست اسرای سرشناس، مرسوم بود (برای نمونه رجوع کنید به عتبی، ج 1، ص 139؛ ابناسفندیار،ج 1، ص 263). با این حال، گزارشهایی از آزاد سازی اسیران و خوشرفتاری با برخی امیران اسیر شده در دست است (برای نمونه رجوع کنید به نرشخی، ص 124ـ 125؛ حسینی، ص80 ـ81).در پایان، فتحنامههایی که اغلب، ادبای بزرگ آنها را مینوشتند، برای خلیفه یا برخی پادشاهان و امیران فرستاده میشد که حاوی شکر خداوند، بشارت پیروزی، و گاه وصف نبرد بود (رجوع کنید به فتحنامه *) و مردم در شهرها، با شنیدن خبر فتح، به چراغانی کردن و جشن و پایکوبی میپرداختند. گاهی نیز برخی شعرا در مدح پیروزی شعر میسرودند (رجوع کنید به بیهقی، ص 628ـ 629؛ مسکویه، ج 1، ص 395ـ396؛ ابناثیر، ج 10، ص 14؛ برای آگاهی از فنون محاصره در این دوره رجوع کنید به بارو*، برای اطلاع از نبردهای دریایی رجوع کنید به نیروی دریایی *).ب) دوره مغول و پس از آن. مغولان شیوهها و تاکتیکهای جنگی جدید را وارد ایران کردند که در دوره ایلخانان و تیموریان نیز ادامه یافت و جانشین بسیاری از روشهای پیشینِ نبرد، چون حرکت آهسته سپاه و لشکریان حرفهای مجهز به سلاحهای سنگین، گردید. استقرار و استمرار حکومت مغول در واقع به سبب ارتش منظم، تاکتیکهای ابتکاری و تحرک و مهارت جنگی آنان بود (رجوع کنید به اشپولر، ص 342ـ343). بهرغم مبالغههایی که در باره کثرت سربازان مغول، برای توجیه پیروزیهای آنان، صورت گرفته است به نظر میرسد تعداد آنان کمتر از لشکریان فرمانروایان چین و نیز خوارزمشاهیان بوده است (رجوع کنید به رشیدالدین فضلاللّه، ج 1، ص 592، که تعداد کل لشکریان چنگیز را در زمان درگذشت وی 000 ، 129 تن ذکر کرده است).جوینی (ج 1، ص 21) لشکر مغول را، از نظر فرمانبرداری و نیز توان تحمل سختیها و مهارت در جنگ، بهترین سپاه دوران خویش دانسته است. استقامت و پایداری نیروهای مغول توجه کارپینی، سیاح ایتالیایی، را که در 642 از جانب پاپ به دربار خان مغول فرستاده شده بود، جلب کرده است (رجوع کنید به ص 46). گروسه (ص 367) تاکتیک و شیوههای جنگی مغولان را به جنگاوران معاصرش، همچون ناپلئون، تشبیه کرده است (برای آگاهی بیشتر در باره مقاومت و سختکوشی مغولان در جنگ رجوع کنید به مارتین، ص 50 ـ51).مغولان از کودکی وارد سپاه میشدند و همه مردان بالغ، متعهد به انجام دادن خدمات نظامی بودند. به سربازان به طور مداوم آموزشهای نظامی داده میشد. شکارگاهها بهترین مکان برای ارائه فنون نظامی، چون تیراندازی و محاصره دشمن، بودند. لشکریان با همان شیوه و تاکتیک حضور در میدان جنگ، در میدانهای شکار نیز به کار گرفته میشدند (رجوع کنید به جوینی، ج 1، ص 19ـ20، 106؛ رشیدالدین فضلاللّه، ج 1، ص 526؛ کارپینی، ص 84). بارتولد (ص 386) شکار را در میان مغولان، علاوه بر منبعی برای به دست آوردن آذوقه، به منزله رزمایش (مانور) و تمرین نظامی دانسته است که نقض مقررات آن، مجازاتهای سختی برای سربازان در پی داشت (نیز رجوع کنید به مورگان، ص 102ـ103). بهعلاوه، گاه برای افزایش هوشیاری لشکر و مهیا کردن آن برای مقابله با حملات غافلگیرانه، سلطان دستور میداد در اردوگاه، خبرِ فرارسیدن ناگهانی دشمن را شایع کنند (برای نمونه رجوع کنید به رشیدالدین فضلاللّه، ج 2، ص 1291). تیمور نیز قبل از شروع جنگ به آموزشهای لازم و بیان قواعد و رسوم نبرد و چگونگی روبهرو شدن با دشمن میپرداخت (حافظ ابرو، 1380 ش، ج 2، ص 849).در آغازِ حملات مغولان به ایران، سپاه آنان از قبایل گوناگون مغول تشکیل میشد، لیکن پس از فتوحات بهتدریج عناصر غیر مغولی وارد سپاه گردید، به گونهای که در دوره تیمور لشکرهای محلی شکل گرفت که نیروهای آن مردم بومی هر شهر یا ایالت بودند و به نام محل خویش خوانده میشدند، مانند لشکر خراسان، لشکر کرمان و لشکر قم (برای نمونه رجوع کنید به شرفالدین علی یزدی، ج 2، ص 153؛ نیز رجوع کنید به منز، ص 96ـ 106).تصمیمگیری در باره جنگ، نقشه حمله، تعداد سربازان و اسبها و تجهیزات مورد نیاز برعهده شورایی به نام قوریلتای*، مرکّب از امرای بزرگ مغول، بود (جوینی،ج 1، ص144؛ رشیدالدین فضلاللّه، ج 1، ص 256، ج 2، ص 1315).در این دوره و بهویژه در زمان چنگیز و تیمور، کسب آگاهی از وضع سیاسی و نظامی دشمن و نیز اوضاع جغرافیای سرزمین مورد حمله پیش از جنگ، از جمله از طریق بازرگانان، پناهندگان سیاسی یا اُسرا، از اصول اولیه و بسیار مهم بود (رجوع کنید به نسوی، ص 92ـ93؛ نیز رجوع کنید به بارتولد، ص 407، 409؛ مارتین، ص 58؛ ساندرز، ص 68). به گفته ابنتغری بردی (ج 8، ص 155ـ 156)، پیش از نبرد عینجالوت در 658، مغولان 500 ، 1 نفر را برای غارت و نیز کسب اخبار و اطلاعات از وضع دشمن، به شام اعزام کرده بودند. در 706 اولجایتو برای حمله به گیلان از افرادی که به آنجا سفر کرده و آن سرزمین را میشناختند، اطلاعات لازم را کسب کرد (حافظ ابرو، 1317 ش، بخش 1، ص 11). اهتمام تیمور به کسب اخبار در باره سرزمین و نیروهای دشمن و حتی مسائلی چون نرخها، وزنها، منزلگاهها، ناهمواریها، نام شهرها و روستاها و اسامی سرداران دشمن و فرماندهان قلعهها نیز مورد توجه مورخان قرار گرفته است (برای نمونه رجوع کنید به ابنعربشاه، ص 456ـ457؛ شرفالدین علی یزدی، ج 2، ص 181؛ کلاویخو، ص 288ـ 289).توان زیاد مغولان و نیز سبکباری آنان، بهویژه در آغاز فرمانروایی، پیمودن سریع مسیرهای طولانی را برای آنان ممکن میساخت. اغلب، اخبار لشکرکشیها و نیز مسیر حرکت سپاه مخفی نگه داشته میشد (رجوع کنید به رشیدالدین فضلاللّه، ج 2، ص 1362؛ ابنعربشاه، ص 113). گاه نیز قسمتهای سهگانه لشکر (رجوع کنید به ادامه مقاله) هر کدام از راهی جداگانه به میدان نبرد اعزام میشدند (رجوع کنید به جوینی، ج 3، ص 282ـ283؛ رشیدالدین فضلاللّه، ج 2، ص 1008).پیش از فتح شهرها و روستاها، آذوقه و علوفه لشکر بیشتر با غارت به دست میآمد، هر چند گرفتن آن از مردمی که در مسیر سپاه قرار داشتند نیز مرسوم بود (رجوع کنید به نسوی، ص 234؛ جوینی، ج 1، ص 113؛ رشیدالدین فضلاللّه، ج 1، ص 508). همچنین پیش از حرکت، مسیر لشکر را قرق میکردند؛ یعنی، چرای دامها را در علفزارها و مرغزارها، برای در دسترس نگاه داشتنِ علوفه جهت لشکریان، قدغن میکردند (رجوع کنید به جوینی، ج 3، ص93 -94؛ رشیدالدین فضلاللّه، ج 2، ص 975؛ نیز رجوع کنید به علوفه *). با این حال، از همراه داشتن علوفه و آذوقه و دیگر نیازمندیهای خویش نیز غافل نبودند. به گفته جوینی (ج 1، ص 22)، مغولان در لشکرکشی همه نوع وسایل «از مختلفات سلاحها و آلات دیگر تا درفش و سوزن و حبال و...» با خود میبردند. در لشکرکشی هولاکو به ایران، برای هر نفر یک تغار * (صد من) آرد و یک خیک (پنجاه من) شراب همراه سپاه بود (جوینی، ج 3، ص 94؛ رشیدالدین فضلاللّه، ج 2، ص 976). بهعلاوه، پیش از حرکت، گوشت گوسفندان را قدید (نمک سود) میکردند و با خود میبردند (رجوع کنید به منهاج سراج، ج 2، ص 104ـ 105). مغولان نیز با همان سازمانی که قرار بود وارد نبرد شوند، در مسیر حرکت میکردند (رجوع کنید به جوینی، ج 3، ص 97). آنان برای عبور از رودخانه سبدهایی از پوست یا چرم میساختند، سپس وسایل خویش را در آن قرار میدادند و خود نیز درون آن مینشستند و با پارو زدن یا بستن آن به دم اسبها عرض رودخانه را میپیمودند (رجوع کنید به ابناثیر، ج 12، ص 369؛ کارپینی، ص 68). گاه نیز با استفاده از کشتیها، بر روی رودخانه پل میبستند (برای نمونه رجوع کنید به جوینی، ج 1، ص 72).به دلیل مهارت مغولان در سوارکاری، اغلب جلگهای هموار، که از هر سو تا افق دیده شود، برای محل نبرد برگزیده میشد (کارپینی، ص 83). چنگیز در انتخاب محل نبرد مهارت فراوان داشت و گاه سرداران خویش را بهسبب برگزیدن محل نامناسب، توبیخ میکرد (برای نمونه: انتقاد چنگیز از قوتوقو، فرمانده مغول، که به سبب انتخاب نبردگاه نامناسب، در جنگ پَرْوان، از لشکر خوارزمشاهیان شکست خورده بود رجوع کنید به رشیدالدین فضلاللّه، ج 1، ص 525 ـ526). در صورت سست بودن زمین اردوگاه و برخاستن گرد و خاکِ زیاد به هنگام نبرد، به لشکریان دستور داده میشد تا سطح زمین را با سنگ بپوشانند (رجوع کنید به همان، ج 1، ص 536).سپاه در این دوره ساختار دَهدَهی (اعشاری) داشت و به دستههای ده، صد، هزار و ده هزار نفری تقسیم میشد. از میان ده نفر نخست یکی به فرماندهی برگزیده میشد. از هر ده فرمانده نیز یکی به فرماندهی صد نفر انتخاب میشد و به همین ترتیب فرمانده هزار نفر و ده هزار نفر تعیین میگردید. هر دههزار نفر، تومان *و فرمانده آن امیرتومان نامیده میشد (رجوع کنید به جوینی، ج 1، ص 23؛ رشیدالدین فضلاللّه، ج 1، ص 588). این تقسیمبندی، سپاه مغول را بسیار کارآمد و منظم میساخت، بهگونهای که امیرتومان بهراحتی میتوانست با ارتباط با فرماندهان دستههای کوچکتر، دستورهای خویش را در سپاه به اجرا گذارد. در میدان نبرد، لشکر به سه بخش تقسیم میشد: میمنه (بَرانغار/ بَوانقار)، میسره (جَرانغار/ جَوانقار) و قلب (قُلْ). هر بخش امکان داشت از چند تومان تشکیل شده باشد. در این صورت، یکی از امرای تومان به نسبت دیگران ارشد به حساب میآمد (رجوع کنید به رشیدالدین فضلاللّه، ج 1، ص 592 ـ 605، ج 2، ص 1008). در این سازماندهی، روابط قبیلهای و خویشاوندی سربازان در قرار دادن آنان در هر دسته، در نظر گرفته میشد. پیشقراولان و پیام رسانهایی که ارتباط میان این بخشها و صفوف را برقرار میکردند نیز به مجموعه مذکور افزوده میگردید. تقسیم لشکر بدین شیوه در دوره جانشینان چنگیز در ایران و نیز در دوره تیموریان ادامه یافت (برای نمونه رجوع کنید به شرفالدین علی یزدی،ج 1، ص 265، 268، ج 2، ص 232، 236؛ خواندمیر، ج 3، ص 507). برخی، تقسیمبندی لشکر بدین شیوه را تحت تأثیر چینیان دانستهاند (رجوع کنید به مورگان، ص 107؛ اشپولر، ص 331).خان یا فرمانده کل سپاه، با نیروهای ماهر و کارآمد، در قلب قرار میگرفت. بهعلاوه، خان گروهی محافظ شخصی به نام «کشیکچیان» یا «بهادران/ بهادریه» در اختیار داشت که در لشکرکشیها اغلب به عنوان نیروی ضربت و نیز پشتیبانی دیگر بخشهای سپاه عمل میکردند (منهاج سراج، ج 2، ص 104، 140؛ نسوی، ص 158، 236؛ شرفالدین علی یزدی، ج 1، ص 382؛ نیز رجوع کنید به مارتین، ص 55؛ بارتولد، ص 383ـ384؛ بهادر*؛ کشیکچی *).بدنه اصلی لشکر را سواره نظام تشکیل میداد. بهسبب اهمیت سواره نظام، هر سرباز در لشکر مغول، چندین اسب بههمراه داشت که بر یکی سوار میشد و بقیه را به صورت یدک با خود میکشید (رجوع کنید به میرخواند، ج 8، ص 4235). به گفته کارپینی (ص 84)، از هر اسب در هر چهار روز فقط یک روز سواری گرفته میشد. بیشک همراه بردن اسبهای یدک، بر نمایش قدرت و جنگاوری سواران مغول تأثیر بسزایی داشته است. بدن اسبها با زره پوشانده میشد و هر سوار دو یا سه کمان، سه تیردان پر از تیر، یک تبر، شمشیر نوک تیز، کلاهخود، سپرهایی که گاه از پوست تهیه میشد و نیزههایی چنگکدار برای به زیر کشیدن سواران دشمن داشت (رجوع کنید به منهاج سراج، ج 2، ص 140؛ کارپینی، ص 66ـ67).سربازان مغول در تیراندازی مهارت بسیاری داشتند. آنان در حال تاختن اسب به تیراندازی میپرداختند و گاه برای افزایش دقت خویش از اسب پیاده میشدند (رجوع کنید به مارتین، ص 71). قدرت و بُرد مفید تیرها فوقالعاده بود. گروسه (ص 369) بر آن است که تیراندازان مغولی از فاصله دویست تا چهارصد متری حریف را هلاک میکردند. به گفته رشیدالدین فضلاللّه (ج 2، ص 1299)، مغولان تیری به نام تُونَه داشتند که سهپر و بسیار تیز بود. آنان همچنین سوهانهایی برای تیز کردن تیرها با خود حمل میکردند (کارپینی، ص 67). موفقیت مغولان و جانشینان آنان در بسیاری از جنگها مرهون مهارت تیراندازان بود (برای نمونه رجوع کنید به مارتین، ص 72).پیش از حمله، با فرستادن پیکهایی دشمن را به تسلیم فرامیخواندند (رجوع کنید به نسوی، ص 171؛ رشیدالدین فضلاللّه، ج 1، ص 490) و با جنگ روانی و انتشار اخباری مبنی بر خونخوارگی یا کثرت لشکریان خویش (رجوع کنید به رشیدالدین فضلاللّه، ج 1، ص 504؛ مارتین، ص 59؛ ساندرز، همانجا)، گاه مردم را به ترک مقاومت و فرار وامیداشتند (برای نمونه رجوع کنید به ابنتغری بردی، ج 8، ص 157ـ159؛ مقریزی، ج 2، ص 318ـ319). از اختلافات سیاسی و مذهبی نیروهای دشمن نیز بهخوبی استفاده میشد. چنگیز که از طریق بدرالدین عمید، از کارگزاران عالیرتبه دستگاه خوارزمشاهی، از اختلاف محمد خوارزمشاه و مادرش ترکان خاتون و حمایت سرداران از آن دو، آگاهی یافته بود، به بدرالدین دستور داد تا از جانب برخی سرداران محمد نامههایی به خان مغول بنویسد، آنگاه پاسخ خان مغول، مبنی بر تبانی برضد محمد، نیز پشت نامهها نوشته شد و ترتیبی داده شد که نامهها به دست جاسوسان خوارزمشاه برسد. آگاهی محمد بر متن این نامهها، موجی از وحشت و بیاعتمادی میان وی و سردارانش به وجود آورد (رجوع کنید به نسوی، ص 92ـ 93؛ حمداللّه مستوفی، ص 494).حمله با پیشروی تیراندازان و تیرباران کردن دشمن آغاز میشد. این کار را به نوبت دستههای مختلف تیرانداز، برای برهم زدن نظم سپاه حریف، ادامه میدادند (کارپینی، ص 67)، سپس پیشقراولان و طلایع، برای متفرق ساختن دشمن، وارد عمل میشدند و به دنبال آن، دوجناح هم زمان حرکت دایرهوار خویش را، برای حمله به دشمن از دوپهلو و پشت، آغاز میکردند. حمله جناحها، ظاهراً به تقلید از چینیان، در پنج صف جدا از یکدیگر و با فاصله صورت میگرفت و اگر ضرورت ایجاب میکرد صفها با سرعت زیاد به یکدیگر میپیوستند (همانجا؛ مارتین، ص 70).محاصره دشمن از شیوههای مورد علاقه مغولان در میدان نبرد بود. آنان برای سهولت این کار، اغلب تا حد امکان، عرض سپاه خویش را امتداد میدادند (مارتین، ص 69). این تاکتیک، علاوه بر ایجاد فاصله میان بخشهای گوناگون سپاه دشمن، موجب میشد که تعداد نیروهای مغول، بیش از مقدار واقعی نشان داده شود. برای در میان گرفتن سپاهیان متخاصم، گاه صفهای سپاه را باز میکردند و به نیروهای دشمن اجازه پیشروی میدادند و در زمان مناسب آنها را در برگرفته قتلعام میکردند (رجوع کنید به کارپینی، ص 84). تاکتیک محاصره ــ که عمدتاً در پشت ابری از گرد و غبار یا در پناه تپهها و درهها انجام میگرفت (رجوع کنید به مارتین، ص 73) ــ در دوره تیمور نیز مورد توجه بود (برای نمونه رجوع کنید به شرفالدین علی یزدی، ج 1، ص 266).عقبنشینی ساختگی از دیگر تاکتیکهای جنگی بسیار رایج در این دوره بود. این نوع عقب نشینی گاه چند روز ادامه مییافت (رجوع کنید به کارپینی، ص 67) تا با یافتن مکان و موقعیتی مناسب و کشاندن دشمن به کمینگاهها، امکان قلع و قمع وی فراهم گردد (برای نمونههایی از این گونه عقبنشینی رجوع کنید به نسوی، ص 158؛ ابنتغری بردی، ج 8، ص 161). این تاکتیک جنگی، حتی زمانی که دشمنان آن را شناخته بودند، اغلب با پیروزی مغولان همراه بود (رجوع کنید به مارتین، همانجا) و جانشینان آنان در ایران و نیز تیموریان بارها از آن استفاده کردند (رجوع کنید به شرفالدین علی یزدی، ج 1، ص 265؛ ابنعربشاه، ص 243ـ244).سربازان مغول اغلب از نبرد تن به تن پرهیز میکردند، اما اگر دشمن زخمی میشد یا سرباز مغولی خود از اسب میافتاد، با چاقوهایی که بههمراه داشت به نبرد میپرداخت (رجوع کنید به ابناثیر، ج 12، ص 364؛ ابنتغری بردی، همانجا؛ کارپینی، ص 69).به کار گرفتن مردان اسیر شده دشمن، به صورت پیاده نظام در صفوفِ مقدّم جبهه (حَشَر)، نیز شیوهای مرسوم بود. از این افراد اغلب برای محاصره شهرها، تخریب قلعهها، پرکردن خندقها، حمل منجنیقها و باروبنه سپاه و نیز نبرد با همکیشان و هموطنان خودشان استفاده میشد. مردان حشری ــ که گاه آنان را به هیئت مغولان در میآوردند و به هر ده نفر آنها یک پرچم میدادند ــ از دو جناح و پشت سر توسط مردان مسلح محافظت میشدند تا در صورت کوتاهی در وظایف محوله و استنکاف از نبرد، به قتل برسند (برای نمونههایی از این شیوه رجوع کنید به جوینی، ج 1، ص 66، 71، 97؛ نسوی، ص 114، 119؛ رشیدالدین فضلاللّه، ج 1، ص 492، 500 ـ503؛ ابنعبری، ص 266؛ نیز رجوع کنید به گروسه، ص 399ـ400).فرمانبرداری لشکریان مغول از فرماندهان خویش شگفتانگیز بود. با این حال، برای آن دسته از سربازانی که در جنگ کوتاهی میکردند یا مقررات نظامی را زیر پا مینهادند، مجازاتهای سختی در نظر گرفته میشد. اگر از یک گروهِ ده یا صد نفره، یک یا چند نفر از جنگ فرار میکردند، همه اعضای گروه به قتل میرسیدند. مجازات کسانی که پیش از پایان نبرد به جمعآوری غنایم میپرداختند، نگهبانانی که در هنگام انجام وظیفه به خواب میرفتند و عدهای که همرزمان خویش را در پیشروی یاری نمیکردند، قتل بود (رجوع کنید به کارپینی، ص 45، 65ـ66، 83).مغولان از هیچگونه فریبکاری در جنگ کوتاهی نمیکردند. کارپینی (ص 84) بر آن است که آنان اغلب با فریبکاری پیروز میشدند؛ سوار کردن آدمکهای حصیری و گاه زنان و کودکان برای بیشتر نشان دادن تعداد سپاهیان (رجوع کنید به همان، ص 69؛ رشیدالدین فضلاللّه، ج 1، ص 523؛ ابنعربشاه، ص 481؛ کلاویخو، ص 294)، کمین کردن بخش اصلی سپاه و فرستادن گروه کوچکی به میدان برای تظاهر به ضعف (ابنعربشاه، ص 243ـ244؛ مارتین، ص 74) و جاری ساختن آب رودخانه در اردوگاه دشمن (رشیدالدین فضلاللّه، ج 2، ص 1011) برخی از این حیلهها بود.مغولان در صورت پیروزی، برای جلوگیری از گردآمدن دوباره دشمن، با سرعت بسیار به تعقیب آنان میپرداختند و اغلب باروبنه سپاه و اموال مردم را در شهرها غارت میکردند. با این حال، برخی از اسیران، چون دانشمندان و هنرمندان و گاه مأموران حکومتی، را به عنوان غنیمت گرفته و زنده میگذاشتند (رجوع کنید به جوینی، ج 1، ص 66؛ خواندمیر، ج 3، ص 501).سپاهیان مغول اگر شکست میخوردند یا ضرورت عقبنشینی را احساس میکردند، با افروختن آتش در اردوگاه خویش، شبانه عقب مینشستند (رجوع کنید به ابناثیر، ج 12، ص 365) و برای آزادی اسرای خویش حاضر به پرداخت فدیه بودند. به گفته ابنتغری بردی (ج 8، ص 164)، مغولان پس از شکست در نبرد مجمعالمروج، دو ماه در شهر تبریز برای کشته شدگان خویش بهعزاداری پرداختند.ترتیبات و اصطلاحات مورد استفاده در اردوهای نظامی ترکمانان قراقوینلو و آققوینلو در ایران،تقلیدی کامل از شیوههای جنگی ایلخانان بود (رجوع کنید به اوزون چارشیلی، ص 285). بههمراه بردن همه نوع وسایل و تجهیزات و نیز گروه عظیمی از ملازمان با لشکر، تقسیم سپاهیان به شیوه دهدهی و استفاده از نظام سه بخشی (بَرانغارـ جَرانغار و قُل) در جنگ، نشاندهنده تقلید ترکمانان از شیوهها و تاکتیکهای نظامی پیشینیان است (برای برخی تشابهاتِ سازماندهی نظامی مغولی ـ تیموری با ترکمانان رجوع کنید به باربارو، ص 74ـ77؛ دوانی، ص51- 62؛ طهرانی، ص 264ـ 265، 273ـ274؛ اوزون چارشیلی، ص 284ـ 288؛ مینورسکی، ص 30ـ31، 212ـ 213، 217ـ 218؛ برای جنگ در ایران پس از رواج استفاده از اسلحه گرم رجوع کنید به باروت/ باروتخانه *؛ تفنگ *؛ نیز رجوع کنید به صفویان *؛ افشاریان *، قاجار، سلسله *).منابع: ابناثیر؛ ابناسفندیار، تاریخ طبرستان، چاپ عباس اقبال آشتیانی، تهران[? 1320 ش]؛ ابنتغری بردی، النجوم الزاهره فی ملوک مصر و القاهره، قاهره [? 1383] ـ1392/ [ ? 1963]ـ1972؛ ابنعبری، تاریخ مختصرالدول،چاپ انطون صالحانی یسوعی، بیروت 1958؛ ابنعربشاه، عجائب المقدور فی نوائب تیمور، چاپ احمد فایز حمصی، بیروت 1407/1986؛ ابوشجاع روذراوری، ذیل کتاب تجارب الامم ، چاپ آمدروز، مصر 1334/1916، چاپ افست بغداد [بیتا.]؛ جوزوفا باربارو، سفرنامه جوزافا باربارو، در سفرنامههای ونیزیان در ایران: شش سفرنامه ، ترجمه منوچهر امیری، تهران: خوارزمی، 1349 ش؛ فتحبن علی بنداری، تاریخ دوله آلسلجوق [ زبدهالنصر و نخبهالعصر]، بیروت 1978؛ بیهقی؛ تاریخ سیستان، چاپ محمدتقی بهار،تهران: زوار، [? 1314 ش]؛ جوینی؛ عبداللّهبن لطفاللّه حافظ ابرو، ذیل جامعالتواریخ رشیدی، بخش 1، چاپ خانبابا بیانی، تهران 1317 ش؛ همو، زبدهالتواریخ ، چاپ کمال حاج سیدجوادی، تهران 1380 ش؛ علیبن ناصر حسینی، زبده التواریخ: اخبار الامراء و الملوک السلجوقیه ، چاپ محمد نورالدین، بیروت 1406/1986؛ حمداللّه مستوفی، تاریخ گزیده ؛ خواندمیر؛ محمدبن اسعد دوّانی، عرض سپاه اوزون حسن ، چاپ ایرج افشار، در مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران ، سال 3، ش 3 (فروردین 1335)؛ محمدبن علی راوندی، راحهالصدور و آیهالسرور در تاریخ آل سلجوق ، به سعی و تصحیح محمد اقبال، بانضمام حواشی و فهارس با تصحیحات لازم مجتبی مینوی، تهران 1364 ش؛ رشیدالدین فضلاللّه؛ جان جوزف ساندرز، تاریخ فتوحات مغول ، ترجمه ابوالقاسم حالت، تهران 1361 ش؛ محمدبن علی شبانکارهای، مجمعالانساب ، چاپ میرهاشم محدث، تهران 1363 ش؛ شرفالدین علی یزدی، ظفرنامه: تاریخ عمومی مفصل ایران در دوره تیموریان ، چاپ محمد عباسی، تهران 1336 ش؛ ابوبکر طهرانی، کتاب دیار بکریه ، چاپ نجاتی لوغال و فاروق سومر، آنکارا 1962ـ1964، چاپ افست تهران 1356 ش؛ محمدبن عبدالجبار عتبی، تاریخالعتبی (تاریخالیمینی )، ضمن الفتح الوهبی ( شرحالیمینی )، از احمدبن علی منینی، قاهره 1286؛ محمدبن منصور فخر مدبر، آدابالحرب و الشجاعه ، چاپ احمد سهیلی خوانساری، تهران 1346 ش؛ علیاصغر فقیهی، آلبویه: نخستین سلسله قدرتمند شیعه با نمونهای از زندگی جامعه اسلامی در قرنهای چهارم و پنجم ، [تهران ] 1366 ش؛ قابوسبن وشمگیر، قابوسنامه ، چاپ غلامحسین یوسفی، تهران 1352 ش؛ علیبن یوسف قفطی، تاریخ الحکماء، و هو مختصرالزوزنی المسمی بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبارالعلماء باخبارالحکماء ، چاپ یولیوس لیپرت، لایپزیگ 1903؛ جووانی د پیانو کارپینی، سفرنامه پلان کارپن، نخستین سفیر واتیکان در دربار مغول در سال 1245 میلادی ، ترجمه ولیاللّه شادان، تهران 1363 ش؛ روی گونثالث د کلاویخو، سفرنامه کلاویخو ، ترجمه مسعود رجبنیا، تهران 1344 ش؛ عبدالحیبن ضحاک گردیزی، تاریخ گردیزی ، چاپ عبدالحی حبیبی، تهران 1363 ش؛ رنه گروسه، امپراطوری صحرانوردان ، ترجمه عبدالحسین میکده، تهران 1365 ش؛ مسعودی، مروج (پاریس)؛ مسکویه؛ احمدبن علی مقریزی، السلوک لمعرفه دولالملوک ، چاپ محمد عبدالقادر عطا، بیروت 1418/1997؛ عثمانبن محمد منهاج سراج، طبقات ناصری ، چاپ عبدالحی حبیبی، کابل 1342ـ1343 ش؛ دیوید مورگان، مغولها ، ترجمه عباس مخبر، تهران 1371 ش؛ میرخواند؛ ولادیمیر فئودوروویچ مینورسکی، «پژوهشی در باره امور نظامی و غیرنظامی فارس»، ترجمه حسن جوادی، مجله بررسیهای تاریخی ، سال 4، ش 1 (فروردین و اردیبهشت 1348)؛ محمدبن جعفر نرشخی، تاریخ بخارا ، ترجمه ابونصر احمدبن محمدبن نصر قباوی، تلخیص محمدبن زفربن عمر، چاپ مدرس رضوی، تهران 1351 ش؛ محمدبن احمد نسوی، سیره سلطان جلالالدین منکبرنی ، چاپ احمد احمدی، مصر 1953؛ حسنبن علی نظامالملک، سیاستنامه ، چاپ محمد قزوینی و مرتضی مدرس چهاردهی، تهران 1344 ش؛Vasily Vladimirowich Barthold, Turkestan down to the Mongol invasion , London 1928; EI 2 , s.v. "Harb. v:Persia" (by C. E. Bosworth); Beatrice Forbes Manz, The rise and rule of Tamerlane , Cambridge 1991; H. Desmond Martin, "The Mongol army", JRAS (1943); Bertold Spuler, Die Mongolen in Iran , Leiden 1985; Ismail Hakki Uzuncarsili, Osmanli devletinin ilmiye taskilati , Ankara 1988.
جیره، سهمیه غذایی که روزانه، ماهانه یا سالانه در دوره صفوی (ح 906ـ 1135) و پس از آن به افراد نظامی یا کارکنان دولتی داده میشد. برخی کلمه جیره را فارسی دانستهاند (رجوع کنید به داعیالاسلام؛ نفیسی؛ شاد، ذیل واژه). این کلمه، که به نظر میرسد از مادّه عربی اَجری یجری (برقرار ساختن مقرری و وظیفه) گرفته شده، به صورت مصدرِ اجرا و با ترکیبهایی همچون اجرا دادن، اجراخور، اجراخوار و اجراکش، وارد متون فارسی شده (رجوع کنید به بیهقی، ص361،404؛ نظامی عروضی، ص41؛ انوری، ج2، ص626؛ خاقانی، ص 232، 269، 326، 384، 542، 769؛ عطار، ج 1، ص 198؛ ابنبیبی، ص 237، 246، 301) و سپس در دوره صفوی و در تداول عامه، به صورت جیره تحریف شده است (دهخدا، ج 1، ص 410، پانویس 1)؛ از اینرو، کلمه جیره ، بهرغم اصل عربی آن، در هیچ یک از لغت نامههای عربی یا در متون عربی و فارسی قبل از دوره صفوی نیامده و اصطلاحات ارزاق (رجوع کنید به ابنسعد، ج 7، ص 398؛ جاحظ، ج 2، ص 142؛ بلاذری، ص 327ـ 328؛ یعقوبی، ج 2، ص 290؛ طبری، ج8، ص406، ج9، ص283؛ طرطوشی، ص313ـ314)، جرایات (ابوالفرج اصفهانی، ج 19، ص90؛ ابناثیر، ج 8، ص 368، 575، ج 9، ص 643، ج10، ص 177؛ ابنکثیر، ج 11، ص197، 354؛ قلقشندی، ج3، ص268، 488، ج 10، ص415ـ 416)، اجرا، تغار*، مُشاهَره (جیره ماهانه)، میاوَمه (جیره روزانه)، مرسوم *، وظیفه *و آش (رشیدالدین فضلاللّه، ص124، 131،140، 216ـ217،220ـ221؛ شمس منشی،ج2، ص 113، 176، 221) بیانگر معنای جیره بوده است. خوارزمی در قرن چهارم، در بیان انواع وظیفه و جیره (ارزاق) در دیوانهای خراسان، از سه نوع جیره (رزق) به نام «حسابُ العِشرینیه»، «حساب الجُند» و «حساب المرتزقه» نام برده است که در هر سال به ترتیب چهار، سه و دو نوبت به لشکریان داده میشد (ص 43). وی همچنین برخی اصطلاحات راجع به جیره را، که در این دیوانها رایج بوده، توضیح داده است (همانجا).کلمه جیره در منابع دوره صفوی و پس از آن به کار رفته است. به گفته میرزاسمیعا (ص 33،51، 63؛ نیز رجوع کنید به نصیری، ص 30، 41، 43، 68)، بسیاری از کارکنان اداری و رؤسای دیوانها علاوه بر مبالغ نقدی، جیره نیز دریافت میکردند. جیره سربازان از املاکی داده میشد که در اختیار فرماندهان آنان قرار گرفته بود (سانسون، ص 87). کارگران کارخانههای اصفهان، به تناسب شغل خود، روزانه مقداری جیره دریافت میکردند (شاردن، ج 7، ص331ـ332)، این جیرهها طبق اسناد رسمی اعطا میشد و میبایست در دفاتر و «روزنامجات» ثبت میگردید (میرزا سمیعا، ص 33، 35). در فرمانی که شاه سلیمان در 1122 صادر کرده و بر اساس آن یک ریختهگر اروپایی به استخدام توپخانه در آمده، مقدار جیره روزانه او نیز ذکر شده است ( یکصدوپنجاه سند تاریخی، ص 76؛ بوسه، ص 218). در دوره صفوی جیره عمدتاً شامل مواد غذایی، از قبیل نان و گوشت و برنج و ادویه و کره و فلفل و پیاز و نمک، بود که به صورت خام یا پخته در اختیار افراد قرار میگرفت (مینورسکی، ص 164، به نقل از دومان). واحد پرداخت جیره، قاب (بشقاب، سینی) بود (میرزا سمیعا، ص 63؛ نصیری، ص 68،70) که مواد غذایی کافی برای شش تا هفت نفر در آن جا میگرفت (شاردن، ج 7، ص 332) و به هر فرد، به تناسب شغل و مقام وی، ممکن بود از 14 قاب تا دوقاب در روز جیره داده شود (همانجا؛ نیز رجوع کنید به بوسه، ص 137). افراد میتوانستند به جای جیره غذایی، معادل نقدی آن را دریافت کنند (شاردن؛ بوسه، همانجاها).پرداخت جیره، بهویژه به سربازان، در دورههای بعد نیز ادامه یافت. مؤلف چراغ هدایت خود شاهد پرداخت جیره از طرف نادرشاه (حک: 1148ـ1160) به «مردم و قشون و فوج» بوده است (آرزو، ص 55). در منابع این دوره، از اعتراض و شورش سربازان و قشون به سبب تأخیر در پرداخت جیره، فراوان سخن رفته است. این اعتراضات اغلب موجب واکنش دولت و پرداخت سریع جیره آنان میشد (برای نمونه رجوع کنید به وقایعاتفاقیه، ص 17ـ 18، 150، 161، 163، 481، 509؛ اعتمادالسلطنه، ص 33؛ مقصودلو، ج 1، ص 155). به گفته شیل (ص 43)، در دوره ناصرالدین شاه (1264ـ1313) هرگاه یکی از افراد متشخص عازم سفر بود از دربار فرمانی میگرفت که بر اساس آن، جیره و احتیاجات خدم و حشم وی (شامل زعفران و چای و ادویه و ریسههای سیر و پیاز) را میبایست روستانشینان، بدون دریافت پول، تأمین میکردند (برای اطلاع بیشتر در باره جیره در دوره قاجار رجوع کنید به مدرسی و همکاران، ص 202ـ203؛ یکصد و پنجاه سند تاریخی، ص230، 234،252، 256).در اسناد دوره عثمانی واژه عربی جرایه، به معنای صدقه جاریه، بیانگر جیرهای است که دولت به کارگزاران، روحانیان، سپاهیان، مسکینان، ایتام و بازنشستگان میداد. لفظ جرایه نخستینبار در نیمه دوم قرن دهم در اسناد عثمانی راجع به مصر، به مقدار مشخصی از حبوبات اعطایی دولت، اطلاق شده است. جرایه، که به دو نوع خاص و عام تقسیم میشد، با حوالهای به افراد اعطا میگردید و در صورت مرگ جرایهبگیر، به وارثان شرعی وی منتقل میشد. جرایهای به نام جرایه حرمین نیز به شریف مکه، قاضی مکه، شیخالحرمین و نایب او، قاضی مدینه و عدهای از کارکنان قضایی این دو شهر اختصاص داشت و به صورت ششماهه یا سالانه برای آنان ارسال میگردید. جرایه به صورت دقیق در دفاتر مالی و اداری عثمانی ثبت میشد. با ضعف دولت عثمانی و سوءاستفاده جیره بگیران، این رسم به تدریج از بین رفت (رجوع کنید به د. ترک، ذیل «جرایه»).جیره و مشتقات آن در برخی مَثَلهای فارسی به کار رفته است (رجوع کنید به دهخدا، ج 1، ص 410، ج 2، ص 603؛ شاملو، ذیل واژه). امروزه «جیرهخورِ کسی بودن» معنایی منفی دارد و مزدوری را به ذهن متبادر میسازد.منابع: سراجالدین علیبن حسامالدین آرزو، چراغ هدایت، در محمدبن جلالالدین غیاثالدین رامپوری، غیاثاللغات، چاپ منصور ثروت، تهران 1375 ش؛ ابناثیر؛ ابنبیبی، اخبار سلاجقه روم، چاپ محمدجواد مشکور، تهران 1350 ش؛ ابنسعد (بیروت)؛ ابنکثیر، البدایه و النهایه فی التاریخ، ج 11، بیروت: دارالفکر العربی، [بیتا.]؛ ابوالفرج اصفهانی؛ محمدحسنبن علی اعتمادالسلطنه، روزنامههای مرآت السفر و اردوی همایون، بخط میرزا محمدرضا کلهر، تهران 1363 ش؛ محمدبن محمد (علی) انوری، دیوان، چاپ محمدتقی مدرس رضوی، تهران 1337ـ1340 ش؛ بلاذری (بیروت)؛ بیهقی؛ جاحظ، البیان و التبیین، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قاهره 1380ـ1381/ 1960ـ1961؛ بدیلبن علی خاقانی، دیوان ، چاپ ضیاءالدین سجادی، تهران 1357 ش؛ محمدبن احمد خوارزمی، مفاتیح العلوم، مصر 1342؛ محمدعلی داعیالاسلام، فرهنگ نظام، چاپ سنگی حیدرآباد دکن 1305ـ 1318 ش، چاپ افست تهران 1362ـ1364 ش؛ علیاکبر دهخدا، امثال و حکم ، تهران 1352 ش؛ رشیدالدین فضلاللّه، وقفنامه ربع رشیدی، چاپ مجتبی مینوی و ایرج افشار، تهران 1356 ش؛ مارتین سانسون، سفرنامه سانسون: وضع کشور ایران در عهد شاهسلیمان صفوی، ترجمه محمد مهریار، اصفهان 1377 ش؛ محمدپادشاهبن غلام محییالدین شاد، آنندراج: فرهنگ جامع فارسی، چاپ محمد دبیر سیاقی، تهران 1363 ش؛ احمد شاملو، کتاب کوچه، حرف ج، تهران 1381 ش؛ محمدبن هندوشاه شمس منشی، دستورالکاتب فی تعیین المراتب، چاپ عبدالکریم علیزاده، مسکو 1964 ـ 1976؛ مریلئونورا شیل (وولف)، خاطرات لیدی شیل: همسر وزیر مختار انگلیس در اوائل سلطنت ناصرالدینشاه، ترجمه حسین ابوترابیان، تهران 1368ش؛ طبری، تاریخ (بیروت)؛ محمد بن ولید طرطوشی، سراجالملوک، بیروت 1995؛ محمدبن ابراهیم عطار، تذکره الاولیاء ، چاپ نیکلسون،تهران 1370ش؛ قلقشندی؛یحیی مدرسی، حسین سامعی، و زهرا صفوی مبرهن، فرهنگ اصطلاحات دوره قاجار: قشون و نظمیه، تهران 1380 ش؛ حسینقلی مقصودلو، مخابرات استراباد، چاپ ایرج افشار و محمدرسول دریاگشت، تهران 1363 ش؛ میرزا سمیعا، تذکره الملوک، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1368 ش؛ ولادیمیر فئودوروویچ مینورسکی، سازمان اداری حکومت صفوی، یا، تحقیقات و حواشی و تعلیقات استاد مینورسکی بر تذکره الملوک، ترجمه مسعود رجبنیا، در میرزاسمیعا، تذکره الملوک، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1368 ش؛ علینقی نصیری، القاب و مواجب دوره سلاطین صفویه، چاپ یوسف رحیملو، مشهد 1372ش؛ احمدبن عمر نظامی عروضی، کتاب چهار مقاله، چاپ محمد بن عبدالوهاب قزوینی، لیدن 1327/1909، چاپ افست تهران [بیتا.]؛ علیاکبر نفیسی، فرهنگ نفیسی،تهران 1355 ش؛ وقایع اتّفاقیه: مجموعه گزارشهای خفیهنویسان انگلیس در ولایات جنوبی ایران از سال 1291 تا 1322 قمری، چاپ سعیدی سیرجانی، تهران: نوین، 1362 ش؛ یعقوبی، تاریخ؛ یکصد و پنجاه سند تاریخی: از جلایریان تا پهلوی، چاپ جهانگیر قائممقامی، تهران 1348 ش؛Heribert Busse, Untersuchungen zum islamischen Kanzleiwesen: an Hand turkmenischer und Safawidischer Urkunden , Cairo; 1959 Jean Chardin; Voyages du Chevalier Chardin en Perse et autres lieux de l'Orient , new ed. by L.Langles, Paris 1811; T A , s.v. "Ceraye".
چاووش (چاوش)، منصبی نظامی و اداری با وظایفی متنوع. چاووش از واژه ترکی چاو یا چو به معانی اعلان و خطاب (برهان، ج 2، ص 617؛ ذیل واژه و پانویس)، لابه و زاری کردن (اسدی طوسی، 1336 ش، ص 169) و نیز آواز بلند برخی پرندگان و حیوانات (رجوع کنید به رودکی، ص 53) گرفته شده است. چاو به معنای جاه و مقام و شهرت نیز آمده و گفته شده است که چون چاووشان از میان نجبا و اشراف انتخاب میشدند، به این نام خوانده شدهاند ( د.ا.د. ترک ، ذیل واژه). احتمال دارد که این کلمه از اصل چینی چو ـ پی ـ شه باشد (همانجا) یا از طریق پِچِنِگها *و سلجوقیان وارد زبان ترکی شده باشد ( د. اسلام، چاپ دوم، ذیل واژه). محمود کاشغری (ج 1، ص 307) آن را به صورت جَقُش، بهعنوان منصبی نظامی، به کار برده است. به هر حال، این کلمه از زبان ترکی، احتمالاً در دوره غزنوی (قرن چهارم ـ ششم) و سلجوقی (قرن پنجم ـ ششم) وارد فارسی شده و به صورت چاووش و چاوش در متون نظم و نثر فارسی، به معانی متعدد (رجوع کنید به ادامه مقاله)، به کار رفته است. در عربی نیز به صورت شاویش، شاوش و جاویش، و در جمع شاویشیه و جاویشیه، با معانی متعدد، و عمدتاً در متون دوره ممالیک، ایوبیان و عثمانیان (به طور کلی از اواخر قرن ششم تا اواسط قرن چهاردهم) استفاده شده است (رجوع کنید به ادامه مقاله). این کلمه از طریق عثمانی به بسیاری از زبانها و لهجههای کشورهای اروپایی تحت سیطره عثمانیان راه یافت ( د.ا.د.ترک، همانجا؛ دورفر، ج 3، ص 37ـ 38).منصب چاووش ظاهراً پیش از اسلام در میان ترکان و حتی ایرانیان وجود داشته است ( د.ا. د.ترک، همانجا). مسعودی (ج 1، ص 288) از منصبی با عنوان «خرّمباش» در دربار ساسانیان نام برده که بسیاری از وظایفش بعدها برعهده جارچیها و نیز چاووشان نهاده شده است.با بررسی منابع دورههای گوناگون اسلامی، وظایف چاووشان را میتوان به دو دسته نظامی و اداری تقسیم کرد. محمود کاشغری (همانجا) آن را منصبی نظامی دانسته که به آرایش سپاهیان به هنگام نبرد و مرتب ساختن صفوف میپرداخته و لشکریان را از ظلم به دیگران باز میداشته است. هرچند حضور چاووشان در دربار و در میان سپاه در منابع دوره سلجوقی و خوارزمشاهی (حک: 470ـ 628) گزارش شده است (برای نمونه رجوع کنید به نظامالملک، ص180؛ نسوی، ص 152، 165؛ ابنبیبی، ج 1، ص 727؛ آقسرایی، ص 89)، به نظر میرسد چاووشان نظامی از دوره ایوبیان و بهویژه در نبردهای صلاحالدین (حک: 564 ـ589) با صلیبیان و افزایش فراوان لشکریان وی، اهمیت بسیاری یافتند و وظایف متنوعی به آنان واگذار شد. چاووشان در صحنههای نبرد یا به هنگام حرکت لشکر اغلب در کنار فرمانده سپاه میایستادند و فراخواندن لشکر، رساندن فرمان سلطان یا فرمانده به سربازان با صدای بلند، تشویق سربازان به نبرد با بیان جملات و عبارات مشوق، اعلان دستور حرکت یا توقف سپاه و دعوت گروهی از سربازان از یک جناح لشکر به جناحی دیگر، برخی از مهمترین وظایف آنان بود (رجوع کنید به ابنشداد، ص 178، 185، 197؛ ابنواصل، ج 2، ص 295؛ قلقشندی، ج 4، ص 239). گزارشی از فعالیت اداری و دیوانی چاووشان در دورههای ایوبی و ممالیک در دست نیست، اما در دورههای بعد، بهویژه در دوره صفوی (ح 906ـ 1135) و عثمانی، هرچند چاووشان در میان لشکریان حضور داشتند و بسیاری از وظایف مذکور را انجام میدادند (برای مثال رجوع کنید به روملو، ج 2، ص 761؛ هامرـ پورگشتال، ج 3، ص 481؛ شوکت، ص 90)، به نظر میرسد نقش اداری و دیوانی آنان برجستهتر گردیده و وظایف متنوعی در دیوان و دربار به آنان محول شده بود. چاووشان در مراسم و تشریفات رسمی، از قبیل بارعام، استقبال و پذیرایی از سفیران و مهمانان خارجی، شرفیابی وزرا و خارجیان به حضور سلطان، سان دیدن از لشکریان و انتقال سلطان از مکانی به مکان دیگر حضور داشتند.وظایف دیگری نیز برعهده آنان بود، از جمله اعلان نشستن سلطان بر تخت، معرفی مهمانان و سفیران خارجی و صاحبمنصبان نظامی و اداری، حفظ نظم و برقراری امنیت در مجلس و دعوت همگان به سکوت، محافظت از سلطان، تقدیم هدایای وی به مهمانان یا سلاطین دیگر و آگاه کردن یا دور کردن افراد از مسیر عبور سلطان با جارزدن (ابنتغری بردی، ج 12، ص 83؛ نصیری، ص 165؛ ابنکنّان، ص 66، 93، 206؛ هامر ـ پورگشتال، ج 3، ص 6، 440، 442؛ شوکت، ص 91ـ93، 96، 122ـ123، 129؛ دورفر، ج 3، ص 35ـ36). وظیفه چاووش در مراسم و تشریفات، شبیه نقش یساوُل (مأمور تشریفات در دوره صفوی) و ایشیک آغاسی *(رئیس تشریفات در دوره صفوی و قاجار) دانسته شده است (استرآبادی، ص 139ـ140؛ نیز رجوع کنید به اوته، ص 296، 303؛ دورفر، ج 3، ص 36). به این چاووشان در عثمانی، آلای چاووشی (چاووش تشریفات بزرگ) میگفتند (هامر ـ پورگشتال، ج 3، ص 503).علاوه بر این، در دوره صفوی و عثمانی چاووشان را بهعنوان سفیر، مأمور رساندن پیامها، نامهها یا هدایای سلاطین میکردند (اسکندرمنشی، ج 1، ص 104، ج 2، ص 655، 720؛ منشی قمی، ج 2، ص 984؛ هامر ـ پورگشتال، ج 3، ص 297، 398، 498). وظیفه چاووشان در این زمینه همانند ایلچیان بود، هرچند که ظاهراً ایلچی را برای مأموریتها و سفارتهای مهمتر و رسمیتر میفرستادند (رجوع کنید به عالم آرای صفوی ، ص160).علاوه بر وظایف مذکور، گاه ممکن بود مأموریتهای ویژهای به چاووشان داده شود، از قبیل اجرای حکم اعدام یا نظارت بر اجرای آن، تنبیه متخلفان، نظارت بر مأموران انتظامی و گردش در بازار، محافظت از شهر، جبایت (گردآوری) اموال و شناسایی مقتول (رجوع کنید به نظامالملک، همانجا؛ کیلانی، ص 41؛ محمد معصوم، ص 68؛ هامر ـ پورگشتال، ج 3، ص 71، 444ـ 445، ج 6، ص 418). با کاروانها و قافله حجاج نیز چاووشانی همراه میشدند که به آنان گاه چوبدار میگفتند و وظیفهشان راهنمایی قافله و آگاهاندن آن از خطر و نیز اعلان خبر حرکت یا توقف قافله بود (دواداری، ج 9، ص 367؛ استرآبادی، ص140؛ افوشتهیی، ص180؛ روزنامه وقایع اتفاقیه، ص 2؛ برای اطلاعات بیشتر رجوع کنید به چاووشخوانی *). هنگام عبور موکب سلطان، چاووشان در جلوی آن حرکت میکردند و با سر دادن ندای «دور باش»، مردم را از حرکت وی آگاه میکردند و آنان را از مسیر سلطان دور مینمودند؛ از اینرو، دور باش در بسیاری از منابع و متون نظم و نثر فارسی، معادل چاووش گرفته شده است (برای نمونه رجوع کنید به خاقانی، ص 857، 925؛ عوفی، ج 1، ص 114؛ جوینی، ج 1، ص 5؛ مافروخی، ص 52؛ برهان، ذیل «دورباش»).در باره سازمان و تشکیلات چاووشان، اطلاع اندکی وجود دارد. رئیس چاووشان را چاووشباشی، باشچاووش یا مقدّمِ چاووشان مینامیدند. وی تحت فرمان مستقیم حاکم یا سلطان، به مسئولیتهای خود میپرداخت (نسوی، ص 165؛ اسکندرمنشی، ج 2، ص 654؛ د. اسلام ، همانجا). اشخاص برای رسیدن به منصب چاووشباشی، علاوه بر شجاع بودن، میبایست در برقراری نظم و امنیت نیز لیاقت کافی میداشتند (هامر ـ پورگشتال، ج 3، ص 440؛ دزی، ذیل «جَاوِیش»). چاووشباشی در عثمانی، نیابت وزیراعظم را، به خصوص در دیوان عدالت، برعهده داشت ( د. اسلام، همانجا).در منابع، تعداد چاووشان را از 4 تا 630 نفر برشمردهاند؛ شمار آنان باتوجه به تعداد سپاهیان و نیز مسئولیتهایی که در امور نظامی و دیوانی بر عهده آنان گذاشته میشد، متغیر بود (رجوع کنید به هامر ـ پورگشتال، ج 6، ص 260، 317؛ دزی؛ دورفر، همانجاها). گاه کثرت چاووشان موجب میشد که افرادی برای جاسوسی یا انجام دادن مأموریتهایی همچون ترور، وارد گروه آنان شوند (رجوع کنید به نسوی، همانجا).در مقطعی از دوره عثمانی، ظاهراً تقاضای مردم برای عضویت در گروه چاووشان کاهش یافته و تعداد آنان به حداقل خود رسیده بود (هامر ـ پورگشتال، ج 3، ص 474). با این حال، در دوره مصطفای دوم (حک:1106ـ 1115)، مقرر گردید که تعداد چاووشان دیوان نباید از پنجاه نفر بیشتر گردد (همان، ج 6، ص 624). گاه ممکن بود فردی هفت تا ده سال در شغل چاووشی باقی بماند (همان، ج 3، ص 474). گاه نیز این منصب در یک خاندان، موروثی میشد (همان، ج 1، ص 495؛ برای آگاهی بیشتر در باره سازمان و تشکیلات چاووشان در دوره عثمانی رجوع کنید به د.ا.د.ترک، همانجا؛ نیز رجوع کنید به شوکت، همانجاها). چاووش در صورت نشان دادن شایستگی میتوانست تا مقام امارت شهر نیز پیشرفت کند (اسکندرمنشی، ج 2، ص 769).پوشش و هیئت چاووشان به هنگام انجام دادن مأموریت میبایست به گونهای بود که در میان دیگران بهراحتی شناخته شوند. این گروه برای اینکه در نظر مردم مهیب و با صلابت جلوه کنند، اغلب لباس سیاه میپوشیدند؛ اصطلاح سیهپوش/ سیاهپوش، که در منابع فراوان به کار رفته است، به چاووشانی اشاره دارد که در مراسم و تشریفات و نیز به هنگام عبور موکب سلطان، وی را همراهی میکردند (رجوع کنید به اسدی طوسی، 1354 ش، ص 205، 208، 226؛ شاد؛ برهان، ذیل «سیاهپوش»، «سیهپوش»). مشخصه چاووشان در دوره ممالیک، گلولهای طلایی بود که با نخ به کلاه مخصوص خود میبستند. به نظر عرینی (ص 227، پانویس 1)، این رسم از خوارزمیان ــ که تعدادشان در سپاه ممالیک فراوان بود ــ گرفته شده بود (برای آگاهی بیشتر در باره نحوه پوشش چاووشان عثمانی رجوع کنید به شوکت، همانجاها).از میزان درآمد و دستمزد چاووشان اطلاعی در دست نیست. در دوره عثمانی، چاووشهای دیوان از خزانه حقوق دریافت میکردند یا به آنان «زعامت*» یا «ارپه لیق» تعلق میگرفت (د. اسلام، همانجا). به علاوه، درصورت موفقیتآمیز بودن مأموریت، گاه هدایای نقدی یا جنسی به آنان داده میشد (حسینیاسترآبادی، ص 195؛ هامر ـ پورگشتال، ج 6، ص 253ـ254).در آغاز قرن سیزدهم، در عثمانی منصبهای چاووش و چاووشوکیلی در سوارهنظام و نیروی دریایی به کار میرفت و با تجدید سازمان ارتش در 1241، چاووش معادل گروهبان شد ( د. اسلام، همانجا) که تا امروز نیز همین معنی را حفظ کرده است. امروزه چاووش به معنای گماشته، پادو، نگهبان، دربان و استوار (در مصر) بهکار میرود (رجوع کنید به آذرنوش، ذیل «شاوش»، «شاوِیش»). در ایران دوره قاجار،به افسر نگهبان و مسئول امور داخلی سربازخانه، چاووشباشی میگفتند (رجوع کنید به مدرسی و همکاران، ص 208).در بعضی از فرقهها و طریقتها مانند یزیدیه و رفاعیه، عنوان چاووش برابر درجهای از سلسله مراتب فرقه بوده است. در تشکیلات اصناف نیز چاووشهایی وجود داشتهاند که مأموریتشان اجرای تصمیمات شورای صنفی بوده است ( د. اسلام، همانجا).منابع: آذرتاش آذرنوش، فرهنگ معاصر عربی ـ فارسی، تهران 1379 ش؛ محمودبنمحمد آقسرایی، مسامره الاخبار و مسایره الاخیار، چاپ عثمان توران، آنکارا 1944؛ ابنبیبی، الاوامر العلائیه فی الامور العلائیه، ج 1، چاپ عکسی از نسخه خطی کتابخانه ایاصوفیه، ش 2985، چاپ عدنان صادق ارزی، آنکارا 1956؛ ابنتغری بردی، النجوم الزاهره فی ملوک مصر و القاهره، قاهره [? 1383]ـ 1392/ [? 1963]ـ 1972؛ ابنشداد، النوادر السلطانیه و المحاسن الیوسفیه، او، سیره صلاحالدین، چاپ جمالالدین شیال،[مصر] 1964؛ ابنکنّان، حدائق الیاسمین فی ذکر قوانین الخلفاء و السلاطین، چاپ عباس صباغ، بیروت 1412/1991؛ ابن واصل، مفرّج الکروب فی اخبار بنی ایوب، ج 2، چاپ جمالالدین شیال،[قاهره 1377/1957]؛ محمدمهدیبن محمدنصیر استرآبادی، سنگلاخ:فرهنگ ترکی به فارسی از سده دوازدهم هجری، چاپ روشن خیاوی، تهران 1374 ش؛ علیبن احمد اسدی طوسی، گرشاسبنامه، چاپ حبیب یغمائی، تهران 1354 ش؛ همو، لغت فرس، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1336 ش؛ اسکندر منشی؛ محمودبن هدایتاللّه افوشتهیی، نقاوه الا´ثار فی ذکر الاخیار: در تاریخ صفویه، چاپ احسان اشراقی، تهران 1373 ش؛ ژان اوته، سفرنامه ژان اوتر: عصر نادرشاه، ترجمه علی اقبالی، تهران 1363 ش؛ محمدحسینبن خلف برهان، برهان قاطع ، چاپ محمدمعین، تهران 1361 ش؛ جوینی؛ حسینبن مرتضی حسینی استرآبادی، تاریخ سلطانی: از شیخصفی تا شاه صفی، چاپ احسان اشراقی، تهران 1364 ش؛ بدیلبن علی خاقانی، دیوان ، چاپ ضیاءالدین سجادی، تهران 1357 ش؛ ابوبکربن عبداللّه دواداری، کنزالدرر و جامع الغرر ، ج 9، چاپ اولریش هارمان، قاهره 1391/1971؛ جعفربن محمد رودکی، دیوان ، چاپ جعفر شعار، تهران 1378 ش؛ روزنامه وقایع اتفاقیه ، ش 163، 16 جمادیالثانیه 1270؛ حسن روملو، احسن التواریخ ، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران 1384 ش؛ محمدپادشاهبن غلام محییالدین شاد، آنندراج: فرهنگ جامع فارسی ، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1363 ش؛ محمود شوکت، التشکیلات و الازیاء العسکریه العثمانیه منذ بدایه تشکیل الجیش العثمانی حتی سنه 1825 م، ترجمه عن الترکیه یوسف جمیل نعیسه و محمود عامر، دمشق 1988؛ عالمآرای صفوی، چاپ یداللّه شکری، تهران: اطلاعات، 1363 ش؛ سیدالباز عرینی، الممالیک، بیروت [? 1386/ 1967]؛ عوفی؛ قلقشندی؛ محمودبن حسین کاشغری، کتاب دیوان لغات الترک، [استانبول] 1333ـ1335؛ ابراهیم کیلانی، «مصطلحات تاریخیه مستعمله فی العصور الثلاثه الایوبی و المملوکی و العثمانی»، التراث العربی، ش 49 (ربیعالا´خر 1413)؛ مُفَضَّلبن سعد مافرّوخی، ترجمه محاسن اصفهان، به قلم حسینبن محمدبن ابیرضا آوی، چاپ عباس اقبال آشتیانی، تهران 1328 ش؛ محمد معصوم، خلاصه السیر: تاریخ روزگار شاهصفی صفوی ، تهران 1368 ش؛ یحیی مدرسی، حسین سامعی، و زهرا صفوی مبرهن، فرهنگ اصطلاحات دوره قاجار: قشون و نظمیه، تهران 1380 ش؛ مسعودی، مروج (بیروت)؛ احمدبن حسین منشی قمی، خلاصه التواریخ، چاپ احسان اشراقی، تهران 1359ـ1363 ش؛ محمدبن احمد نسوی، سیرتجلالالدین مینکبرنی، چاپ مجتبی مینوی، تهران 1365 ش؛ محمدابراهیمبن زینالعابدین نصیری، دستور شهریاران: سالهای 1105 تا 1110 ه .ق پادشاهی شاهسلطان حسین صفوی، چاپ محمدنادر نصیری مقدّم، تهران 1373 ش؛ حسینبن علی نظامالملک، سیاستنامه، چاپ محمد قزوینی و مرتضی مدرس چهاردهی، تهران 1344 ش؛Gerhard Doerfer, Turkische und mongolische Elemente im Neupersischen , Wiesbaden 1963-1975; Reinhart Pieter Anne Dozy, Supplement aux dictionnaires arabes, Leiden 1881, repr. Beirut 1981; EI 2, s.v. "Cāūsh" (by R. Mantran); Joseph von Hammer-Purgstall, Geschichte des osmanischen Reiches , Graz 1963; TDVIA , s.v. "Çavuş" (by Orhan F. Koprulu).
چک، سند، تعهد و حوالهای حقوقی برای پرداخت پول یا کالا؛ نیز قباله، برات، منشور و حجت.1) مباحث تاریخی. به دلیل کاربرد این واژه در متون قدیم نظم و نثر فارسی (برای نمونه رجوع کنید به رودکی، ص 76؛ قمی، ص152؛ بلعمی، ج1، ص 58،60، 535ـ536، ج 2، ص1191، 1214؛ فردوسی، ج 8، ص 12، 375؛ اسدی طوسی، ص 87؛ خاقانی، ص 163، 471؛ شمس منشی، 1341ش، ص 178)، بیشتر محققان و لغتنامهنویسان آن را واژهای فارسی دانستهاند (رجوع کنید به برهان، ذیل واژه؛ زبیدی، ذیل «صکک»؛ هدایت، ص 316؛ شیر، ص 108؛ گلریز، ذیل "Check"). به نظر پاشنگ (ص 248)، در زبانهای پهلوی (فارسی میانه) و اشکانی (پارتی)، این واژه به صورتهای چیکا (caki) و چکان(cikan) آمده است. به نظر ویلم فلور (رجوع کنید به د. ایرانیکا، ذیل واژه)، اصل آن گتی یا گتکی بوده که در زبان فارسی میانه به معنای وصیتنامه است. همچنین احتمال دادهاند که اصل این واژه چینی بوده باشد (رجوع کنید به برهان، ج 2، ص 648، پانویس 6). چک از زبان فارسی وارد برخی زبانها شده است، مثلا در فرانسهcheque (نفیسی، ذیل "Cheque"؛ شاخت، ص 78)، در انگلیسی check یا cheque (گلریز، همانجا؛ نیکگهر، ذیل "Cheque"؛ قس زمردیان، ذیل واژه که چک فارسی را برگرفته از chech انگلیسی دانسته است) و در زبان ترکی چِک/ چِئک (استرآبادی، ص 136؛ سامی، ذیل واژه). معرّب این واژه با تبدیل «چ» فارسی به «ص»، بهصورت صَکّْ و با جمعهای صُکوک، صِکاک و اَصُکّ، در بیشتر منابع قدیم و جدید به معانی گوناگون (رجوع کنید به ادامه مقاله) بهکار رفته است (رجوع کنید به جوهری؛ ابنمنظور، ذیل «صکک»؛ زبیدی، همانجا؛ فاروقی، ذیل "Cheque"؛ الموسوعة العربیة العالمیة، ذیل «الصَّک»؛ آذرنوش، ذیل «صک»). در نظام جدید بانکیِ کشورهای عربی، از صورت فرانسه این واژه استفاده میشود (الموسوعةالعربیة العالمیة، ذیل «الشیک»؛ آذرنوش، ذیل «شیک»). همچنین در منابع فارسی، چک به این معانی نیز بهکار رفته است: حواله و سند پرداخت پول یا کالا (قمی، ص 152؛ خاقانی، همانجا)، خط، قباله، حجت، برات (اسدی طوسی؛ شمس منشی، 1341ش، همانجاها)، قرارداد، معاهده و تصدیقنامه (بلعمی، ج 1، ص 58، 60، ج 2، ص 1191؛ فردوسی، همانجا). بنابر توضیح داعیالاسلام (ذیل «بیجک») «بیجَک» در زبان هندی بر کاغذی اطلاق میشده که صراف در آن مبلغ معینی را نوشته و به مثابه گونهای چک در معاملات بهکار میبرده است (قس غیاثالدین رامپوری، ذیل «بیجک»، که بیجک را به معنای صورت حساب ــ مشابه فاکتور امروزی ــ دانسته است).از سند مکتوب (چک)، برای نقل و انتقال پول و کالا، از دیرباز استفاده میشده است. به نوشته گیرشمن(ص 310ـ311)، در دوره ساسانیان (ح 226ـ ح 652 میلادی) نیز مبادلات پولی با استفاده از اسناد مکتوب و از طریق بانکهای شاهی ــکه ایرانیان یا یهودیان آنها را اداره میکردندــ انجام میشد. براساس برخی یافتههای باستانشناسان، استفاده از چک و اسناد مکتوب در بینالنهرین نیز رایج بوده است (بصمهجی، ص 155ـ156).در دوره اسلامی، استفاده از چک (به معنای حواله پول و کالا)، از دوره خلیفه دوم (13ـ23) رواج داشته است. وی دستور داده بود برای تقسیم غنایمی که عمروعاص از مصر به مدینه فرستاده بود، چکهایی نوشته و میان مردم تقسیم شود (ابنعبدالحکم، ص 287ـ288؛ یعقوبی، ج 2، ص 154ـ155). به نظر برخی مورخان (رجوع کنید به طبری، سلسله 1، ص 1251؛ ابنجوزی، ج 4، ص 227؛ ابناثیر، ج 1، ص10؛ ابنکثیر، ج 3، ص 251)، یکی از دلایل وضع گاهشماری هجری قمری در زمان خلیفه دوم، روشن ساختن موعد دقیق چکهایی بود که افراد برای دریافت ارزاق خود در دست داشتند. صاحبان چک، قبل از وصول اموال، آن را خرید و فروش میکردند، که این امر در دوره مروانبن حکم (حک : 64ـ65) به موضوعی بحثانگیز تبدیل شده بود. چون ظاهرآ خریداران مبلغی از چک را کسر میکردند، بعدها فقهای مذاهب به بحثهایی درباره جواز یا عدم جوازِ خرید و فروش این اسناد پرداختند (رجوع کنید به مالکبن انس، ج 2، ص 641؛ شافعی، ج 7، ص 37؛ ابنحنبل، ج 2، ص 349؛ نووی، ج 6، جزء11، ص 21). به نظر میرسد که در دوره امویان (41ـ132) از چک عمدتآ برای پرداخت حقوق و ارزاق سپاهیان استفاده میشده است. به گفته زبیدی (همانجا)، این نوع ارزاق را بهطور کلی صکوک مینامیدند (قس حربی، ص 23).پس از تشکیل حکومت عباسیان (132ـ656)، به دلیل استفاده فراوان از پول نقد و نیز رشد تجارت، استفاده از چک بسیار متداول گردید. تجار و ثروتمندان، برای سهولت کار خویش و نیز از بیم غارت شدن اموالشان یا مصادره آن از طرف دولت، به استفاده از چک به جای حمل ونقل پول و کالا رغبت فراوان نشان دادند (شیخلی، ص 22ـ23). با این حال، یکی از کاربردهای اصلی چک در این دوره پرداخت حقوق و ارزاق و اقطاع لشکریان بود. دارندگان چک ظاهرآ در روزهای معینی برای دریافت وجه آن به دیوان جیش، بیتالمال یا به متولی خراج ولایت مراجعه میکردند (طبری، سلسله 3، ص 607ـ 608؛ صابی، ص 257؛ ابوشجاع روذراوری، ص 46ـ47؛ ابنجوزی، ج 11، ص 200؛ مقّری، ج 7، ص290؛ عبدالوهاب خضرالیاس، ص 158ـ 159). به گفته خوارزمی (ص 83)، گاه برای گروهی از لشکریان یک چک نوشته میشد که نام و تعداد وصولکنندگان، نوع جیره و وظیفه هرکس در منشوری نوشته و با مهر حاکم یا وزیر تأیید میشد (نیز رجوع کنید به دیوان جُند*). اجرت ساربانانی که وظیفه حمل و نقل کالا را به عهده داشتند نیز با چک پرداخت میگردید (خوارزمی، همانجا). لازم بود چک به تأیید حاکم یا وزیر برسد و متولیان پرداخت آن حق نداشتند چکهایی را که ممهور و تأیید نشده بود، نقد کنند (طبری؛ خوارزمی؛ صابی، همانجاها؛ عبدالوهاب خضر الیاس، ص159ـ 160). کثرت استفاده از چک برای دریافت ارزاق مردم و سپاهیان، باعث شد که برخی شب قدر یا شب نیمه شعبان را ــکه به باور آنان خداوند ارزاق و روزی هرکس در سال آینده را در آن شب مشخص و قطعی میکندــ لیلةالصک یا شب چک بنامند (رجوع کنید به رودکی، ص 76؛ مناوی، 1391، ج 2، ص 263؛ شوکانی، ج 4، ص570). در دوره عباسیان، از چک برای مقاصد گوناگون استفاده میشد. ابنحوقل در قرن چهارم، با اظهار تعجب، از چکی به مبلغ000 ‘42 دینار سخن گفته که نزدِ یکی از تجار مراکش دیده بوده است (ص 91). قلقشندی (متوفی 821؛ ج 5، ص 164) نیز برای نشان دادن میزان ثروت مردم شهرِ سِجِلْماسه در مراکش، به چکی به مبلغ چهل هزار دینار اشاره کرده، که تاجری از این دیار در وجه دیگری نوشته بوده است. در کنار این مبالغ هنگفت، گاه چکهایی با مبالغ بسیار کم، مثلا برای خرید نفت و حصیر، صادر میگردید (مسکویه، ج 2، ص80). علاوه بر تجار، وزیران و دستاندرکاران امور حکومتی نیز برای دادوستد یا مقاصد دیگر از چک استفاده میکردند (رجوع کنید به جهشیاری، ص 196، 114ـ115؛ صابی، ص 84، 89). گاه صله شاعران یا برخی هنرمندان نیز با چک به آنان پرداخت میشد (یاقوت حموی، ج 1، ص 208؛ مقّری، ج 3، ص 133ـ134). صادرکنندگان چک معمولا برای خویش جهبذ* یا خزانهدار برمیگزیدند و چکها را به حواله آنان مینوشتند (رجوع کنید به قمی، ص 149، 150؛ مسکویه، ج 1، ص 208؛ خطیب بغدادی، ج 5، ص 109). جهبذ، پس از بررسی صحت چک، آن را میپرداخت (عبدالوهاب خضرالیاس، ص 159ـ161) و مبلغی از چک را نیز به عنوان حقالعمل کسر میکرد. یکی از وظایف صرافان نیز پرداخت چکهای کسانی بود که نزد آنان حساب داشتند (ناصرخسرو، ص 72؛ شیخلی، همانجا؛ نیز رجوع کنید به صرافی*). در منابع به ضامن اجرایی این چکها، در صورت پرداخت نکردن آنها، اشاره نشده است؛ با این حال، استفاده زیاد از این اسناد نشان میدهد که برخی از مشکلات در پرداخت چکها یا تقلب در آن (رجوع کنید به طبری، سلسله 2، ص1307ـ1308؛ صابی، ص257؛ ابوشجاع روذراوری، همانجا) مانع از کاربرد فراوان این اسناد نگردیده است. چکها را معمولا روی کاغذ (قرطاس) یا پوست مینوشتند (یعقوبی، ج 2، ص 154؛ خطیب بغدادی، ج 8، ص270؛ ابنعساکر، ج 21، ص 141؛ ابنخلدون، ج :1 مقدمه، ص 421ـ422). اندازه چک از بزرگی منشوری که بتوان اسامی لشکریان و ارزاق آنان را در آن نوشت تا اندازههای بسیار کوچکتر متغیر بود (طبری، سلسله 3، ص 608؛ ابنعساکر، ج 57، ص 206). روی چک، نام گیرنده، نوع پول (دینار یا درهم) و کالا و نیز تاریخ پرداخت آن ذکر میگردید.بهرغم استفاده فراوان از واژه صک (بهمعنای حواله پول یا کالا) در منابعِ قرون نخستین اسلامی، بهویژه در قرن چهارم، به نظر میرسد از حدود قرن ششم کاربرد این واژه به معنای مذکور بهتدریج متروک گردیده و واژههای برات، حواله و سفتجه، با اختلافاتی در معنای هریک، جای آن را گرفته است (قس ابنخلّکان، ج 2، ص 322، ج 6، ص 297). با این حال، واژه صک و مشتقات آن، به معنای هر نوع سند مکتوب، از قبیل معاهده و قرارداد، وثیقه، قباله زمین و خانه، احکام قضایی، ارثنامه، وقفنامه و صلحنامه، در منابع کاربرد فراوانی داشته است (برای نمونه رجوع کنید به صدرالشهید، ج 1، ص 259، 315؛ سمعانی، ج 1، ص 489؛ قلقشندی، ج10، ص 299؛ مُناوی، 1410، ص 459؛ طوری، ج 7، ص 71؛ بحرالعلوم، ج 1، ص250؛ فرید، ص 343، 350ـ356).علمی را که به مطالعه و بررسی این اسناد میپرداخت، علم شروط یا علم صکوک میگفتند (شمس منشی، 1964ـ1976، ج 1، ص 64؛ شاخت، ص 82، پانویس 1؛ برای آگاهی بیشتر درباره این علم رجوع کنید به سمرقندی، 1987). موضوع تألیفات برخی از دانشمندان بررسی اسناد مکتوب (صکوک) است (رجوع کنید به حاجیخلیفه، ج 2، ستون 1080، 1916؛ آقابزرگ طهرانی، ج 9، قسم 3، ص 891).از حدود قرن سیزدهم/ نوزدهم، با تأسیس بانک در کشورهای اروپایی (نیکگهر؛ گلریز، همانجاها) و استفاده از چک در آنها، بهتدریج در ایران نیز استفاده از چک به شیوه جدید، متداول گردید. بهموجب مادّه 310 قانون اسناد تجارت ایران، چک نوشتهای است که براساس آن، صادرکننده وجوهی را که نزد مُحالٌ علیه دارد، کلا یا بعضآ مسترد یا به دیگری واگذار مینماید (اسناد تجاری، ص 34؛ برای آگاهی از انواع چک و نیز قوانین مربوط به آن رجوع کنید به همان، ص 41 به بعد؛ ایران. قوانین و احکام، ص 964ـ973).نیز رجوع کنید به برات*؛ قباله*؛ منشور*منابع : آذرتاش آذرنوش، فرهنگ معاصر عربی ـ فارسی، تهران 1379ش؛ آقابزرگ طهرانی؛ ابناثیر؛ ابنجوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت 1412/1992؛ ابنحنبل، مسند الامام احمدبن حنبل، بیروت : دارصادر، ]بیتا.[؛ ابنحوقل؛ ابنخلدون؛ ابنخلّکان؛ ابنعبدالحکم، کتاب فتوح مصر و اخبارها، چاپ محمد حجیری، بیروت 1416/1996؛ ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، چاپ علی شیری، بیروت 1415ـ1421/ 1995ـ2001؛ ابنکثیر، البدایة و النهایة، چاپ علی شیری، بیروت 1408/1988؛ ابنمنظور؛ ابوشجاع روذراوری، ذیل کتاب تجارب الامم، چاپ آمدروز، مصر 1334/1916، چاپ افست بغداد ]بیتا.[؛ محمدمهدیبن محمدنصیر استرآبادی، سنگلاخ: فرهنگ ترکی به فارسی از سده دوازدهم هجری، چاپ روشن خیاوی، تهران 1374ش؛ علیبن احمد اسدی طوسی، لغت فرس، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1336ش؛ اسناد تجاری: شامل قوانین، آراء وحدت رویه و نظرهای مشورتی اداره حقوقی وزارت دادگستری در خصوص چک، سفته، برات و اسناد در وجه حامل و قانون صدور چک با اصلاحات 1372، تدوین علی جعفرزاده و احمد ترابی، تهران: آبتین، 1373ش؛ ایران. قوانین و احکام، مجموعه قوانین و مقررات بازرگانی و تجاری با آخرین اصلاحات و الحاقات، تدوین غلامرضا حجتی اشرفی، تهران 1378ش؛ محمدبن محمدتقی بحرالعلوم، بلغةالفقیة، چاپ محمدتقی آل بحرالعلوم، تهران 1362ش؛ محمدحسینبن خلفبرهان، برهان قاطع، چاپ محمدمعین، تهران 1361ش؛ فرج بصمهجی، «الاختام الاسطوانیة فی المتحفالعراقی»، سومر، ج 2، ش 2 (1946)؛ محمدبن محمد بلعمی، تاریخنامه طبری، چاپ محمد روشن، تهران 1366ش؛ مصطفی پاشنگ، فرهنگ پاشنگ : ریشهیابی واژگان پارسی، تهران 1377ش؛ اسماعیلبن حماد جوهری، الصحاح: تاجاللغة و صحاح العربیة، چاپ احمد عبدالغفور عطار، بیروت ]بیتا.[، چاپ افست تهران 1368ش؛ محمدبن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتّاب، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری، و عبدالحفیظ شلبی، قاهره 1357/ 1938؛ حاجی خلیفه؛ عبدالوهاب خضر حربی، «توزیعالعطاء علی الجند فی فترتی صدرالاسلام و العهدالعباسی الاول»، المورد، ج 17، ش 3، (خریف 1988)؛ بدیلبن علی خاقانی، دیوان، چاپ ضیاءالدین سجادی، تهران 1357ش؛ خطیب بغدادی؛ محمدبن احمد خوارزمی، مفاتیحالعلوم، چاپ ابراهیم ابیاری، بیروت 1404/1984؛ محمدعلی داعیالاسلام، فرهنگ نظام، چاپ سنگی حیدرآباد، دکن 1305ـ1318ش، چاپ افست تهران 1362ـ1364ش؛ جعفربن محمد رودکی، دیوان، چاپ جعفر شعار، تهران 1378ش؛ محمدبن محمد زبیدی، تاجالعروس من جواهرالقاموس، چاپ علی شیری، بیروت 1414/1994؛ رضا زمردیان، فرهنگ واژههای دخیل اروپایی در فارسی، همراه با ریشه هر واژه، مشهد 1373ش؛ شمسالدینبن خالد سامی، قاموس ترکی، چاپ احمد جودت، استانبول 1317؛ احمدبن محمد سمرقندی، کتاب الشّروط و علومالصّکوک، چاپ محمدجاسم حدیثی، بغداد 1987؛ سمعانی؛ محمدبن ادریس شافعی، الاُمّ، چاپ محمد زهری نجار، بیروت ]بیتا.[؛ محمدبن هندوشاه شمس منشی، دستورالکاتب فی تعیین المراتب، چاپ عبدالکریم علیزاده، مسکو 1964ـ1976؛ همو، صحاحالفرس، چاپ عبدالعلی طاعتی، تهران 1341ش؛ محمد شوکانی، فتحالقدیر، بیروت: داراحیاء التراث العربی، ]بیتا.[؛ صباح ابراهیم سعید شیخلی، الاصناف فیالعصر العباسی: نشأتها و تطورها، بغداد 1396/1976؛ ادّی شیر، کتاب الالفاظ الفارسیة المعرَّبة، قاهره 1987ـ1988؛ هلالبن محسن صابی، الوزراء، او، تحفة الأمراء فی تاریخ الوزراء، چاپ عبدالستار احمد فراج، ]قاهره[ 1958؛ عمربن عبدالعزیز صدر الشهید، کتاب شرح ادب القاضی للخصّاف، چاپ محیی هلال سرحان، ج 1، بغداد 1397/1977؛ طبری، تاریخ (لیدن)؛ محمدبن علی طوری، تکملة البحر الرّائق شرح کنز الدقائق، در ابننجیم، البحرالرائق، ج 7ـ9، بیروت 1418/1997؛ عبدالوهاب خضرالیاس، «نظام رواتب الجیش العباسی فیالعراق: 218ـ334ه / 833ـ945م»، مجلة المجمع العلمی العراقی، ج 44، ش 4 (1418/1997)؛ محمدبن جلالالدین غیاثالدین رامپوری، غیاثاللغات، چاپ منصور ثروت، تهران 1375ش؛ حارث سلیمان فاروقی، المعجم القانونی: انکلیزی ـ عربی، بیروت 1988؛ ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه فردوسی، ج 8، چاپ رستم علییف، مسکو 1970؛ محمدبک فرید، تاریخ الدولة العلمیة العثمانیة، چاپ احسان حقی، بیروت 1408/1988؛ قلقشندی؛ حسنبن محمد قمی، کتاب تاریخ قم، ترجمه حسنبن علی قمی، چاپ جلالالدین طهرانی، تهران 1361ش؛ حسن گلریز، فرهنگ توصیفی اصطلاحات پول، بانکداری و مالیه بینالمللی: انگلیسی ـ فارسی، تهران 1380ش؛ مالکبن انس، المُوَطَّأ، چاپ محمدفؤاد عبدالباقی، ]قاهره[ 1370/1951؛ مسکویه؛ احمدبن محمد مقّری، نفح الطیب، چاپ احسان عباس، بیروت 1388/ 1968؛ محمد عبدالرووفبن تاجالعارفین مُناوی، التوقیف علی مهماتالتعاریف، چاپ محمد رضوان دایه، دمشق 1410/1990؛ همو، فیضالقدیر : شرحالجامع الصغیر، ]بیروت[ 1391/1972؛ الموسوعة العربیة العالمیة، ریاض: مؤسسة اعمال الموسوعة للنشر و التوزیع، 1419/1999؛ ناصر خسرو، سفرنامه ناصرخسرو علوی، ]برلین ? 1341[، چاپ افست تهران ]بیتا.[؛ سعید نفیسی، فرهنگ فرانسه ـ فارسی، تهران 1364ش؛ یحییبن شرف نووی، صحیح مسلم بشرح النووی، چاپ ابوعبدالرحمان عادلبن سعد، قاهره ] 2003[؛ عبدالحسین نیک گهر، فرهنگ علوم اقتصادی، بازرگانی و مالی : انگلیسی ـ فرانسه ـ فارسی، تهران 1369ش؛ رضاقلیبن محمدهادی هدایت، کتاب فرهنگ انجمن آرای ناصری، چاپ سنگی تهران 1288، چاپ افست ]بیتا.[؛ یاقوت حموی، معجمالادباء، چاپ احسان عباس، بیروت 1993؛ یعقوبی، تاریخ؛EIr. , s.v. "Cak" (by Willem Floor); Roman Ghirshman, L' Iran des Origines a l'Islam, Paris 1951; Joseph Schacht, An introduction to Islamic law, Oxford 1984.
خادم، فردی که در قصر خلفا و پادشاهان یا در منزل اشراف و بزرگان و مردم عادی، به انجام کارهای شخصی آنان، اشتغال داشت. برای این مفهوم واژههای نوکر و خدمتکار نیز به کار رفته است. کلمه خادم برای خدمتکاران زن و مرد بهکار رفته است، زنان خادم را گاه خادمة یا وصیفه/ وصائف نیز گفتهاند (رجوع کنید به خلیلبن احمد، ذیل «خدم»؛ ابنمنظور، ذیل «وصف»).در منابع از اشخاص بسیاری به عنوان خادمان پیامبر صلیاللّهعلیهوآلهوسلم یاد شده است (رجوع کنید به ابنعبدالبرّ، ج 4، ص 1681، 1834، 1838، 1862، 1873، 1911، 1913، و جاهای دیگر؛ خزاعی، ص 68ـ70). همچنین اهل خانواده و همسران پیامبر و برخی از بزرگان صحابه و تابعین و مشایخ صوفیه، خادم داشتهاند (رجوع کنید به یعقوبی، ج 2، ص 213؛ تنوخی، ج 1، ص 67؛ سمعانی، ج 2، ص 19، 116؛ ذهبی، تاریخ، حوادث و وفیات 221ـ230ه .، ص 57). پس از گسترش جامعه اسلامی و ارتقای سطح زندگی مادی مسلمانان، بهویژه در دوره عباسیان و پس از آن، خادمان ــکه غالباً از بردگان بودندــ ضرورتی اجتنابناپذیر برای همه خانوادههای اشراف و بسیاری از مردم عادی بهشمار میرفتند. درنتیجه، خرید و فروش خادمان سفید و سیاه، تجارتی پرسود برای بازرگانان شد و سرزمینهایی چون سودان و مغرب و اندلس، مرکز اصلی تهیه خادم و فروش آنها در نقاط مختلف جهان اسلام شناخته شدند (رجوع کنید به مقدسی، ص 97، 242ـ243؛ حافظابرو، ج 1، ص 274ـ275).خادمان براساس نژاد، رنگ پوست و تواناییها و ویژگیهای خود، به انواعی تقسیم شدند و بر هریک قیمتی نهاده شد (رجوع کنید به مقدسی، ص 242ـ243). بهای خادمانی که خرید و فروش میشدند بسیار متنوع بود (برای نمونههایی از قیمتهای خادمان در منابع رجوع کنید به ابنسعد، ج 7، ص 437؛ یعقوبی، ج 2، ص 213؛ ابنبطوطه، ج 2، ص710). در میان هدایا و خلعتهایی که مردم و فرمانروایان به یکدیگر تقدیم میکردند، اغلب تعدادی خادم نیز دیده میشد (رجوع کنید به ابنزبیر، ص 47، 49، 60، 68ـ69؛ مسعودی، ج 5، ص 191؛ ابنکثیر، ج 13، ص 104). همچنین به هنگام فهرست کردن داراییها و اموال یا میراث و ماترک اشخاص، همیشه نام گروهی از خادمان، از جنسهای گوناگون نیز دیده میشد. بنابر گزارشهای متعدد، شمار بزرگی از خادمان در دربارها و دستگاهها و نیز منازل خدمت میکردند و کثرت تعداد آنان مایه مباهات و تفاخر صاحبانشان بود (رجوع کنید به ابنجوزی، ج 13، ص 64، 174، ج 16، ص70؛ ابناثیر، ج10، ص 17؛ ذهبی، تاریخ، حوادث و وفیات 311ـ320ه .، ص23، 398؛ ابنکثیر، ج 11، ص 170، ج 12، ص 87؛ ابنبطوطه، ج 2، ص710).کارهایی که خادمان در خانههای صاحبان خویش انجام میدادند، بسیار متنوع بود و همه کارهای منزل چون نظافت، آشپزی، باغبانی، سرایداری، تهیه مایحتاج خانه، دربانی، پذیرایی از مهمانان و گاه کشاورزی و بنّایی را شامل میشد (رجوع کنید به سمعانی، ج 2، ص 303؛ لین، ص 147، 197؛ احمدامین، ذیل «الخدم»؛ د. اسلام، چاپ دوم، ذیل واژه). خادمان قصرها نیز به دستههای مختلف تقسیم میشدند که هر گروه به خدماتی چون حجابت، نگهبانی از قصر و حرم، کار در اصطبل و برپا کردن خیمهها در سفر اشتغال داشتند (رجوع کنید به تنوخی، ج 1، ص 127؛ د.اسلام، همانجا). قلقشندی (ج 5، ص 469ـ471) صاحبان همه مشاغل دربار چون شرابدار، طشتدار، بازدار، و خوانسالار را ارباب الخدم خوانده است. گروهی از خادمان قصرها نیز الخدم الخاصّة (خادمان ویژه) خوانده میشدند (رجوع کنید به طبری، ج 8، ص 339، 353، 522، ج 9، ص 226؛ تنوخی، ج 1، ص 168؛ شابشتی، ص 153؛ ابنجوزی، ج 16، ص 97) که مشاغل و وظایف مهمتر به آنان سپرده میشد.بسیاری از خادمان مرد، بهویژه آنان که در خانهها و حرمسراها خدمت میکردند، اخته میشدند (رجوع کنید به مقدسی؛ سمعانی، همانجاها). ابنخطیب در الاحاطة فی أخبار غرناطة (ج 4، ص 614ـ634)، رسالهای به نام «رسالة السیاسة» آورده که در آن در کنار جُند و حرم، بخشی نیز (رجوع کنید به ج 4، ص 623ـ625) به خادمان و چگونگی رفتار با آنان اختصاص داده شده است.به نظر میرسد برخی از مردم با خادمان خویش بدرفتاری میکردهاند. اینکه در فضیلت عبداللّهبن عمر گفته شده است که تنها یک بار خادم خویش را نفرین کرد (رجوع کنید به ذهبی، سیر، ج 3، ص 215)، نشاندهنده رواج بدگویی به خادمان است. با این حال برخی با خادمان خویش رفتاری احترامآمیز داشتند (برای نمونهای از این نوع رفتارها در مصر در قرن سیزدهم رجوع کنید به لین، ص 168). از سوی دیگر گزارشهای بسیاری درباره خیانتهای خادمان به صاحبان خویش، از جمله جاسوسی و بیرون بردن اطلاعات محرمانه آنان به نفع دشمنان و حتی مشارکت در قتل آنان و سَر و سرّ یافتن با کنیزکانشان، در دست است (رجوع کنید به طبری، ج 11، ص 283؛ ابناثیر، ج 7، ص 11، 109، 521، ج 8، ص 300ـ 301؛ ابنخلّکان، ج 5، ص 268؛ ذهبی، تاریخ، حوادث و وفیات 281ـ290ه .، ص 19؛ ابنعماد، ج 2، ص 237؛ سبطبن عجمی، ج 1، ص 385، 488). بیشتر خادمان معتمَد و سرسپرده صاحبان خویش بودند و گاه جان بر سر این وفاداری مینهادند (رجوع کنید به ذهبی، تاریخ، حوادث و وفیات 311ـ320ه .، ص 351؛ ابنکثیر، ج 12، ص 273) و به همین دلیل گاه مشاغل مهمی چون جاسوسی، ولایت برید یک ایالت یا سرپرستی اموال و ضیاع به آنان سپرده میشد (رجوع کنید به ابنیونس، ج 2، ص 45؛ تنوخی، ج 1، ص 89، 104؛ ابنجوزی، ج 13، ص 152). بسیاری از این خادمان نیز به امارت و حکومت و فرماندهی در ردههای بالای سپاه میرسیدند، از جمله مونس خادم، کافور خادم و وصیف خادم در دوره عباسی (رجوع کنید به طبری، ج 9، ص440، ج10، ص 18ـ19، 142، ج 11، ص 52؛ در دوره مملوکی رجوع کنید به ابنتغری بردی، ج 16، ص 214ـ215، 292).لین اطلاعات جالب توجهی درباره خادمان در مصر داده است. به گفته او خادمان به عنوان یک گروه اجتماعی، تحت نظارت و تربیت فردی که شیخ خوانده میشد قرار داشتند و مردم برای استخدام خادم به وی مراجعه میکردند. چون ممکن بود برخی از خادمان به اموال صاحبان خویش دستبرد بزنند یا اعمال ناشایست دیگری انجام دهند، شیخ میبایست درستکاری آنها را ضمانت کند و حتی گاه خسارتهای وارد شده به استخدامکنندگان خادمها را جبران کند. خادمان زن سفیدپوست اغلب کنیزان صاحبخانه بودند و سیاهان به کار پختوپز و پیشخدمتی خانمهای خانه میپرداختند. آنان صورت خود را میپوشاندند و تنها یک چشم و یک دستشان برای دیدن و کارکردن، بیرون از حجاب بود، همچنین با همان لباسی که کار میکردند شبها بر روی حصیری کوچک میخوابیدند و در زمستان با یک پتو یا ردا خود را گرم میکردند (همان، ص 139، 147، 168، 197).لباس خادمان باتوجه به وضع صاحبان آنان و نیز کاری که برعهدهشان گذاشته میشد، متفاوت بود. خادمان خانه لباسهایی بسیار ساده میپوشیدند و فوطهای بر کمر خویش میبستند. خادمان خلفا و فرمانروایان، بهویژه دستهای از آنان که متصدی پذیرایی از مهمانان و نیز ارائه خدمات در تشریفات بودند، برای حفظ شأن و آبروی صاحب خویش، لباسهای زیبا، رنگارنگ و گرانقیمت بر تن میکردند. آنان قبا، کمربند، کلاه و کفشهای زینتی میپوشیدند که گاه رنگ پوشش هر خادم با دیگری متفاوت بود (برای آگاهی درباره انواع لباسها و پوشش خادمان رجوع کنید به طبری، ج 11، ص 73؛ ابوالفرج اصفهانی، ج 7، ص170؛ شابشتی، ص160؛ لین، ص 168؛ سلیمه عبدالرسول عبد، ص 243ـ244).خادمان در قصرها و حرمسراها جای ویژهای برای سکونت داشتند که گاه دُورالخَدَمة گفته میشد (رجوع کنید به تنوخی، ج 1، ص 128). خادمان خانهها نیز معمولا بر در خانه صاحبان خویش اقامت داشتند تا به هنگام نیاز در دسترس باشند (رجوع کنید به خزاعی، ص70). دستمزد خادمان ناچیز بود. مهمانان صاحبخانه نیز گاه به خادمان انعام میدادند (رجوع کنید به لین؛ احمدامین، همانجاها). چنانکه خادمی، خدمت شایستهای برای صاحب خویش انجام میداد، ممکن بود از امتیازات ویژهای برخوردار شود. مثلا حامدبن عباس، وزیر مقتدر عباسی، به خادمی که زمانی جان وی را از خطر مرگ نجات داده بود، سالیانه پنجاه دینار پرداخت میکرد (رجوع کنید به تنوخی، ج 1، ص 119). در مصر قرن سیزدهم، در مناسبتهایی چون عید فطر، خادمان لباسهایی شامل پیراهن، طربوش و دستار، از صاحبان خویش دریافت میکردند، اما دیگر لباسهایی را که در سال نیاز داشتند، میبایست خودشان تهیه کنند (لین، ص 168).خادمان فرمانروایان، دانشمندان و دیگر بزرگان، یکی از منابع مهم نقل اخبار و داستانها درباره صاحبان خویش و نیز بیان احوال و اعمالِ بعضاً سرّی آنان هستند؛ به همین دلیل در منابع آگاهیهای زیادی درباره افراد مختلف، از زبان خادمانشان آمده است (برای نمونه رجوع کنید به ابنفضلاللّه عمری، سفر8، ص 125، 212، 214).برخی خادمان به سبب شایستگیها و تواناییهای خویش، به مناصب عالی دست یافتند و از نیروهای تأثیرگذار در جریان حوادث سیاسی و اجتماعی بودند و گاه بر امور حکومتی استیلا مییافتند (رجوع کنید به ناصرخسرو، ص 107؛ ابناثیر، ج 9، ص 565؛ ابنتغری بردی، ج10، ص90، 97، 156). چهبسا برخی خادمان پس از مرگ حاکم، سرپرستی جانشین خردسال وی را برعهده میگرفتند (رجوع کنید به ابناثیر، ج 9، ص 505، ج 12، ص 275؛ ابنکثیر، ج 13، ص 49). شماری از خادمان نیز در برخی علوم متبحر شدند و در منابع از آنان به عنوان فقیه و محدّث یاد شده است (رجوع کنید به ابنیونس، همانجا؛ سمعانی، ج 2، ص 303ـ304؛ درباره خادمانی که به استماع یا کتابتِ حدیث میپرداختند رجوع کنید به سمعانی، ج 3، ص330، ج 4، ص 436).به افرادی که در مدارس، مساجد، بیمارستانها، زوایا، خانقاهها، زیارتگاهها و حرم پیامبر و امامان معصوم علیهمالسلام، خدمت میکردند و مجاور این مکانها بودند نیز خادم گفته میشد. انتصاب این خادمان، بهویژه در حرم پیامبر و ائمه با حکم رسمی از طرف فرمانروایان صورت میگرفته است (رجوع کنید به ذهبی، تاریخ، حوادث و وفیات 521ـ540ه .، ص 97، 316؛ قلقشندی، ج 12، ص260ـ262؛ ابنتغری بردی، ج 16، ص330؛ اسکندرمنشی، ج 1، ص 133، 157، 597؛ د.ا.د.ترک، ذیل واژه).منابع: ابناثیر؛ ابنبطوطه، رحلة ابنبطوطة، چاپ محمد عبدالمنعم عریان، بیروت 1407/1987؛ ابنتغری بردی، النجومالزاهرة فی ملوک مصروالقاهرة، قاهره 1426ـ1427/2005ـ2006؛ ابنجوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت 1412/1992؛ ابنخطیب، الاحاطة فی اخبار غرناطة، چاپ محمد عبداللّه عنان، قاهره 1393ـ1397/ 1973ـ1977؛ ابنخلّکان؛ ابنزبیر، کتابالذخائر و التحف، چاپ محمد حمیداللّه، کویت 1959؛ ابنسعد (قاهره)؛ ابن عبدالبرّ، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، چاپ علیمحمد بجاوی، بیروت 1412/1992؛ ابنعماد؛ ابنفضلاللّه عمری، مسالک الابصار فی ممالک الامصار، سفر8، چاپ بسام محمد بارود، ابوظبی 1421/2001؛ ابنکثیر، البدایة و النهایة فی تاریخ، ]قاهره [1351ـ1358؛ ابنمنظور؛ ابنیونس، تاریخ ابنیونس الصدفی، چاپ عبدالفتاح فتحی عبدالفتاح، بیروت 1421/2000؛ ابوالفرج اصفهانی؛ احمدامین، قاموسالعادات و التقالید و التعابیر المصریة، قاهره 1953؛ اسکندرمنشی؛ محسنبن علی تنوخی، الفرجبعد الشدة، قاهره ]بیتا.[، چاپ افست قم 1364ش؛ عبداللّهبن لطفاللّه حافظابرو، جغرافیای حافظ ابرو، چاپ صادق سجادی، تهران 1375ـ1378ش؛ علیبن محمد خزاعی، تخریج الدلالات السمعیة علی ماکان فی عهد رسولاللّه صلیاللّهعلیهوسلم من الحرف و الصنائع، العمالات الشرعیة، چاپ احسان عباس، بیروت 1405/1985؛ خلیلبناحمد، کتاب العین، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، قم 1405؛ محمدبن احمد ذهبی، تاریخ اسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، حوادث و وفیات 231ـ230ه .، 281ـ290ه .، 1414/1993، حوادث و وفیات 311ـ320ه .، 1415/1994، حوادث و وفیات 521ـ540ه .؛ 1417/ 1997؛ همو، سیراعلام النبلاء، چاپ شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت 1401ـ 1409/ 1981ـ1988؛ احمدبن ابراهیم سبطبن عجمی، کنوزالذهب فی تاریخ حلب، چاپ شوقی شعث و فالح بکّور، حلب 1417ـ1418/ 1996ـ 1997؛ سلیمه عبدالرسول عبد، «ملابسالعمل لذوی المهن و الحرف (من خلال النصوص التاریخیة و اللوحات الاثریة) فی العصر الاسلامی»، سومر، ج 37، ش 1 و 2 (1981)؛ سمعانی؛ علیبن محمد شابشتی، الدیارات، چاپ کورکیس عوّاد، بیروت 1406/1986؛ طبری، تاریخ (بیروت)؛ قلقشندی؛ مسعودی، مروج (بیروت)؛ مقدسی؛ ناصرخسرو، سفرنامه حکیم ناصرخسرو قبادیانی مروزی، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1363ش؛ یعقوبی، تاریخ؛EI2, s.v. "Khadim" (by A. J. Wensinck); Edward William Lane, An account of the manners and customs of the modern Egyptians, London 1986; TDVIA, s.v. "Hadim" (by Suleyman Uludag).
خادم الحرمین، از القاب رسمی برخی از سلاطین مملوک مصر و نیز پادشاهان عثمانی، به معنای خدمتگزار و نگهبان دو شهر مکه و مدینه. این لقب از 923، که سلطانسلیم اول شام و مصر را فتح کرد، رایج شد. مدرکی دالّ بر کاربرد این لقب برای خلفای عباسی بغداد و جانشینان رسمی آنان در قاهره، یافته نشده است. در دوره فاطمی (297ـ567)، از عنوانی برای سرپرستی امور مکه و مدینه به صورت نظارت بر امر «الحَرَمَیْنِ المَحْروسَیْن» یاد شده است (رجوع کنید به السّجِلّات المستنصریة، ص 192؛ ایمن فؤادسید، ص 212). عُلَیمی حنبلی (ج 1، ص 318)، پس از بیان آنکه صلاحالدین ایوبی (حک: 564ـ589) در 583 چگونه بیتالمقدس را فتح کرد، القابی را برای وی ذکر کرده است که به نظر میرسد رسمآ بهکار میرفتهاند و خادمالحرمین الشریفین نیز از جمله آنهاست. بهعلاوه در کتیبه قُبّة یوسف در بیتالمقدس، که متعلق به 587 است، صلاحالدین با این لقب خوانده شده است (د. اسلام، چاپ دوم؛ د.ا.د.ترک، ذیل مادّه). ابنخلّکان (ج 5، ص 82) نیز به نقل از کسی که در دوره ملک کامل ایوبی در مکه بود، گفته است که خطیب جمعه، ملک کامل را خادم الحرمین الشریفین میخواند.سلاطین مملوک مصر خادمالحرمین الشریفین را در خطبهها، نامهها، وقفنامهها و کتیبهها جزو القاب رسمی خویش بهکار میبردند (رجوع کنید به ابنحبیب، ج 1، ص 334، 385؛ قلقشندی، ج 6، ص 46؛ علیمیحنبلی، ج 2، ص 282). گاه عبارتهایی چون «المسجدالاقصی و مسجدالخلیل النیِرِّیْن»، «صاحبالقِبْلَتَیْن» و «مالکالقبلتین» نیز به خادمالحرمین عطف میشد (رجوع کنید به ابنحبیب، ج 1، ص 334؛ علیمیحنبلی، همانجا). سلاطین عثمانی پیش از فتح مصر، ممالیک را بدان دلیل که مکه و مدینه جزو قلمروشان بود سلطان حرمین بابام یا خادم حرمین خطاب میکردند (عاشق پاشازاده، ص 209).سلطانسلیم اول عثمانی، پس از فتح حلب در 922 و سپس قاهره در 923 خود را خادمالحرمین الشریفین خواند (رجوع کنید به ابنعماد، ج 8، ص 145؛ فرید، ص 192ـ193؛ غَزّی، ج 3، ص 198). او که مدعی شده بود متوکل سوم، واپسین خلیفه عباسی مصر، حق مشروع خلافت را به او واگذار کرده است، با اشتیاق فراوان این لقب را برای خویش برگزید تا تسلط خود را بر جهان اسلام اعلام دارد و در نخستین فرصت پس از فتح قلمرو ممالیک دستور داد که واعظان در خطبهها وی را خادمالحرمین بخوانند (رجوع کنید به غزّی، همانجا؛ آرنولد، ص 142ـ145). زمانی که در جامع حلب، خطیب برای اولین بار، سلطان سلیم را بدین لقب خواند، او از خوشحالی ردای گرانقیمتش را به وی بخشید (هامر ـ پورگشتال، ج 2، ص 476). پس از سلیم اول، سلاطین عثمانی در نامههای رسمی، خطبهها، کتیبهها و سکهها، لقب خادمالحرمین را به کار بردند. این لقب در اواخر دوره عثمانی به عنوان لقب خلیفه به کار برده میشد (د. اسلام، همانجا).برگزیدن لقب خادمالحرمین، که به معنای حکومت بر شهرهای مکه و مدینه بود، موجب افتخار و مباهات ممالیک و عثمانیها بود. صاحب این لقب در نظر مردم و حتی حکمرانان سرزمینهای دیگر، از اعتبار و اهمیت خاصی برخوردار بود. ابنتغری بِردی (ج 1، ص 2) در آغاز کتابش النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة یادآور شده که چون سلاطین مصر خادمالحرمین بودند و بر دیگران رجحان داشتند، تصمیم گرفت تاریخ این سرزمین را بنویسد. حتی تیمور گورکان* نیز در نامهای که به سلطان بایزید اول عثمانی نوشته، داشتن این لقب را سبب کمال مباهات و اعظم سعادت دانسته و از اینکه سلاطین مملوک خود را سلطانالحرمین خواندهاند، شکایت کرده است (رجوع کنید به فریدونبیگپاشا، ج 1، ص130). دفاع از شهرهای مکه و مدینه و نیز دیگر سرزمینهای اسلامی از وظایف مهم خادمالحرمین بود. به همین دلیل گاه القاب حامیالحرمین یا حامی القبلتین و خدیمالحرمین نیز برای این سلاطین بهکار میرفت (رجوع کنید به قلقشندی، ج 6، ص 124، ج 8، ص 88؛ غزّی، همانجا). به رسمیت شناختن لقب خادمالحرمین برای سلطان عثمانی، از طرف شریف مکه، اهمیت بسیاری برای عثمانیها داشت و به همین دلیل تلاش میکردند با ارسال هدایا، توجه و حمایت شریف را جلب کنند. پس از آنکه سلطان سلیم قاهره را فتح کرد، شریف مکه مفاتیح کعبه و هدایایی برای سلطان فرستاد و سلطان نیز خدمت حرمین و کفالت مشایخ و فقرای آن شهر را به او سپرد و شریف نیز به نام سلطان خطبه خواند (رجوع کنید به اولیا چلبی، ج 10، ص 116ـ117، 124ـ125؛ منجمباشی، ج 3، ص 567؛ هامر ـ پورگشتال، ج 2، ص520ـ522). جانشین و پسر سلیم، سلطان سلیمان نیز پس از جلوس در 926 نامهای به شریف مکه نوشت و از او خواست برای پدرش، که خادم بیتاللّهالحرام بود، در حرم مکه و در مدینه نماز بخواند و دعا کند (رجوع کنید به فریدونبیگپاشا، ج 1، ص500ـ501).تأمین رفاه و آسایش اهالی مکه و مدینه و ایجاد بناهای عامالمنفعه در این شهرها و نیز تعمیر خانه کعبه، وظیفهای افتخارآمیز برای خادمالحرمین به شمار میرفت (رجوع کنید به صبریپاشا، ج 2، ص 673؛ د.ا.د.ترک، همانجا). هدایای نقدی و غیرنقدی که خادمالحرمین سالانه برای ساکنان این دو شهر میفرستاد صُرّه همایون خوانده میشد. همچنین، تهیه و ارسال پوشش خانه کعبه از افتخارات خادمالحرمین بود که هر سال در ماه رجب و شوال صورت میگرفت و با کاروان عظیمی به نام محمل به مکه فرستاده میشد (رجوع کنید به حج*، بخش دوم، مباحث تاریخی).پس از جدا شدن مکه و مدینه از قلمرو عثمانی نیز این لقب برای عثمانیها بهکار میرفت. عبدالمجید که از سوی مجلس ترکیه به عنوان خلیفه برگزیده شد، لقب خادمالحرمین الشریفین داشت. با الغای خلافت در 1303ش/1924 این لقب نیز ملغا گردید تا اینکه ملک فهد پادشاه عربستان سعودی در 1364ش/1986، خود را خادم الحرمینالشریفین، خواند (د.ا.د.ترک، همانجا؛ خطیب، ص 156).منابع: ابنتغری بردی، النجومالزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة، قاهره ?] 1383[ـ1392/ ?] 1963[ـ1972؛ ابنحبیب، تذکرةالنبیه فی ایام المنصور و بنیه، چاپ محمد محمدامین، قاهره 1976ـ1986؛ ابنخلّکان؛ ابنعماد؛ اولیاچلبی؛ ایمن فؤاد سید، الدولة الفاطمیة فی مصر: تفسیر جدید، قاهره 1420/2000؛ مصطفی عبدالکریم خطیب، معجم المصطلحات و الالقاب التاریخیة، بیروت 1417/1997؛ السجلات المستنصریة، چاپ عبدالمنعم ماجد، مصر : دارالفکر العربی، 1954؛ ایوب صبریپاشا، موسوعة مرآة الحرمینالشریفین و جزیرةالعرب، اشرف علی ترجمتها محمد حرب، قاهره 1424/ 2004؛ درویش احمد عاشقپاشازاده، عاشق پاشازاده تاریخی، چاپ عالیبیگ، استانبول 1332؛ مجیرالدین عبدالرحمانبن محمد عُلَیمیحنبلی، الاُّنس الجلیل بتاریخالقدس و الخلیل، نجف 1388/1968؛ کامل غَزّی، کتاب نهرالذهب فی تاریخ حلب، چاپ شوقی شعث و محمود فاخوری، حلب 1412ـ1413/ 1991ـ 1993؛ محمدبک فرید، تاریخالدولة العلیة العثمانیة، چاپ احسان حقی، بیروت 1408/1988؛ احمد فریدون بیگپاشا، منشآتالسلاطین، ]استانبول[ 1274ـ1275؛ قلقشندی؛ احمدبن لطفاللّه منجمباشی، صحائفالاخبار، (ترجمه ترکی)، ج 3، ]استانبول [1285؛Thomas Walker Arnold, The Caliphate, London 1965; EI2, s.v. "Khadim al-Haramayn" (by B. Lewis); Joseph von Hammer-Purgstall, Geschichte des osmanischen Reiches, Graz 1963; TDVIA, s.v. "Hadimu'l-Haremeyn" (by Hulusi Yavuz).
خالصه، اراضی سلطنتی، زمینهایی که در اختیار و تحت نظارت مستقیم خلیفه و سلطان قرار داشت و درآمدهای حاصل از آن به خزانه خصوصی وی واریز میشد. این واژه از دوره ایلخانان در ایران به معنای اراضی سلطنتی به کار رفته است. پیش از آن اصطلاحاتی چون صَوافی، ضیاع، خاص و خاصه برای نامیدن اینگونه زمینها معمول بود (رجوع کنید به ادامه مقاله).در دوره پیامبر صلیاللّهعلیهوآلهوسلم علاوه بر خمس، بخشی از غنایم منقول یا غیرمنقول به عنوان صَفّی در اختیار وی، در مقام رهبر مسلمانان، قرار میگرفت (رجوع کنید به خلیلبن احمد، ج 7، ص 163، ذیل «صفو»؛ ابویوسف، ص 24ـ25). در برخی منابع (برای نمونه رجوع کنید به شافعی، ج 4، جزء7، ص 335؛ ابنهشام، قسم 2، ص 353؛ بلاذری، ص 18) این اموال «خالصه» پیامبر نامیده شده است. ظاهراً این مسئله منشأ اصلی ایجاد صوافی و خالصهها در دورههای بعد بود، زیرا چنین تصور شد که خلیفه و حاکم میتوانند اراضی وسیعی را به عنوان خالصه و صوافی به خود اختصاص دهند (لمتون، ص 24ـ25؛ نیز رجوع کنید به مدرسی طباطبائی، 1362ش، ج 2، ص 21ـ22؛ برای نظر شیعه درباره صفو/ صفایاالمال رجوع کنید به نجفی، ج 6، ص 9، ص 72ـ73). دستیابی مسلمانان بر املاک سلطنتی و خالصههای پادشاهان ایرانی، در ایجاد صوافی و خالصهها در دوره اسلامی، بسیار مؤثر بود (رجوع کنید به د. اسلام، چاپ دوم، ذیل "Safi, Sawafi"). خالصههای شاهان ساسانی و وابستگان و خویشان آنان و اراضی کسانی که گریخته یا در جنگ کشته شده بودند، از جمله نخستین زمینهایی بود که از دوره خلیفه دوم به عنوان صوافی در اختیار وی قرار گرفت (رجوع کنید به ابویوسف، ص 62؛ بلاذری، ص 273؛ قدامةبن جعفر، ص 217؛ ماوردی، ص 329). وسعت خالصههای ساسانی و چگونگی اداره آن برای فاتحان، ناشناخته بود تا آنکه در دوره معاویه، عامل خراج وی در عراق، با راهنمایی دهقانان، به دیوانی در حلوان دست یافت که کار ثبت و ضبط و اداره این خالصهها در آن صورت میگرفت (رجوع کنید به یعقوبی، ج 2، ص 218؛ مسکویه، ج 2، ص 22ـ23).با گسترش فتوحات، بر وسعت صوافی در سرزمینهای گوناگون افزوده شد و این املاک به یکی از مهمترین منابع مالی دستگاه خلافت تبدیل شد بهگونهای که درآمد حاصل از آن را در سال، هفت تا نه میلیون درهم دانستهاند (رجوع کنید به ابویوسف، ص 63؛ ماوردی، همانجا). به نظر میرسد نظارت بر این زمینها در دوره امویان (41ـ132) برعهده دیوان خراج نهاده شده بود. گفتهاند که در واقعه دیر جَماجم در سال 83، دیوان خراج در آتش سوخت، درنتیجه در اوضاع صوافی هرجومرج ایجاد شد و مردم نواحی گوناگون بخشهایی از صوافی را گرفتند (رجوع کنید به همانجاها).عباسیان (حک : 132ـ656) از راههایی چون ضبط املاک خلفای بنیامیه، مصادره زمینهای وزرا و بزرگان، خرید یا الجاء*، صوافی و ضیاع گستردهای را در سراسر قلمرو خلافت، به خویش اختصاص دادند (رجوع کنید به قدامةبن جعفر، ص170؛ دوری، ص 38، 45). واژههایی چون صوافیالسلطان، النواحی السلطانیه، ضیاعالسلطان، ضیاعالخلافة، الضیاعالعباسیة و الضیاعالخاصة که همگی با اندکی تفاوت به معنای اراضی خالصه/ صوافی است و در جای جای قلمرو حکومت عباسی پراکنده بوده است، در منابع این دوره بسیار بهکار رفته که نشاندهنده گستردگی و اهمیت این زمینهاست (برای نمونه رجوع کنید به بلاذری، ص 294؛ تنوخی، ج 1، ص 212؛ مسکویه، ج 5، ص 73، 198؛ صابی، 1383، ص 39؛ نیز رجوع کنید به لوکهگارد، ص 51ـ 52؛ دوری، ص 38ـ39). دیوانهایی چون دیوان الصوافی، دیوان الضیاع الخاصه و دیوان الضیاعالعباسیه متصدی ثبت و ضبط این زمینها و اداره امور مربوط به آنها بودهاند (رجوع کنید به جهشیاری، ص 266؛ مسکویه، ج 5، ص 73، 220، 385؛ صابی، 1958، ص300). درآمدهای حاصل از این زمینها نیز به بیتالمال خاصه ــکه در نظارت مستقیم خلیفه قرار داشت ــ وارد میشد (رجوع کنید به بیتالمال*).از دوره عثمان (23ـ35) و سپس در دورههای اموی و عباسی صوافی و ضیاع خلیفه به صورت اقطاع* به افراد بهویژه به نزدیکان خلفا و سلاطین واگذار میشد (رجوع کنید به یعقوبی، ج 2، ص 234؛ طبری، ج 8، ص 133، 366؛ مسکویه، ج 4، ص330).از نظر ماوردی (همانجا)، اِقطاع این زمینها تنها به صورت اقطاع استغلال (یا اجاره) جایز بود. همچنان که عثمان وقتی برای نخستین بار صوافی را به اقطاع داد، شرط کرد که مُقطِعان باید حق فیء* بپردازند. گاه نیز صوافی را به صورت مزارعه واگذار میکردند که در این شرایط مالیات آن به شکل مقاسمه دریافت میشد (رجوع کنید به ابنحوقل، ص 303؛ کساسبه، ص 79).حاکمان خاندانهای حکومتگرِ همزمان با خلافت عباسی نیز زمینهایی را از راههای گوناگون با عناوین خاص*، خاصه، ضیاع خاص و گاه خالصه، تصاحب کردند. یکی از چهار خزانه عَمرِولیث صفاری خزینه مال خاص بود که درآمدهای حاصل از خالصهها بدان سرازیر میشد (رجوع کنید به گردیزی، ص 209ـ210). در دوره سامانیان (261ـ389) «دیوان مملکة خاص» مسئول نظارت بر املاک شخصی سلطان بود (رجوع کنید به نرشخی، ص 36؛ د. اسلام، چاپ دوم، ج 4، ص 973). بیهقی (ص 156) از «ضیاع غزنیِ خاص» در دوره محمود غزنوی سخن گفته که سرپرست و ناظر آن مقامی همسنگ صاحب دیوان غزنی داشت (نیز رجوع کنید به همان، ص 157 درباره ضیاع خاص سلطان محمود). سلاطین سلجوقی (حک : 429ـ اوایل قرن هشتم) و خوارزمشاهی (حک : 470ـ628). نیز خالصههایی در مناطق گوناگون داشتهاند (رجوع کنید به منتجبالدین بدیع، ص 67؛ ابناثیر، ج10، ص 12؛ نسوی، ص 222). با این حال گسترش نظام اقطاعداری در این دوره، موجب کاهش دامنه املاک سلطنتی گردید (رجوع کنید به د. اسلام، ج 4، ص 975؛ نیز رجوع کنید به اقطاع*).برخلاف دوره سلجوقی، در عهد مغول و سپس ایلخانان (حک : ح 654ـ750) بر وسعت خالصهها بسیار افزوده شد و حکام، املاک بسیاری را با عنوان دالای و انجو/ اینجو، ضبط کردند. انجو بر دو نوع بود، دسته اول زمینهایی که در اختیار اعضای خاندان سلطنتی قرار داشت و دسته دوم زمینهای متعلق به شخص سلطان که انجو خاص یا خاصانجو گفته میشد (رجوع کنید به رشیدالدین فضلاللّه، ص 305؛ وصّافالحضره، ص 142، 404؛ پطروشفسکی، ج 2، ص 455). درآمد زمینهای انجو که اغلب به مقاطعه داده میشدند، بسیار زیاد بود و هزینه دستگاه و دربار سلطان، همسران و فرزندان وی، اردوها و برخی از کارهای عامالمنفعه از این درآمدها تأمین میشد (رجوع کنید به وصّافالحضره، ص 231، 319، 404). گاه انجو به صورت موروثی در یک خاندانِ مقاطعهکار باقی میماند اما اداره امور مربوط به انجوها، همیشه به یکی از نزدیکان سلطان سپرده میشد (رجوع کنید به همان، ص 231، 319). غازانخان با صدور فرمانی، زمینهای بایر را با شروطی برای اجاره دادن واگذار کرد تا آن را آباد کنند و سهمی از محصول را به حکومت بپردازند. این زمینها در منابع این دوره خالصات خوانده شدهاند و برای اداره این املاک دیوان خالصات تشکیل گردید (رجوع کنید به رشیدالدین فضلاللّه، ص 349ـ356؛ وصّافالحضره، ص 349؛ پطروشفسکی، ج 2، ص 462). دو اصطلاح خاصه و خالصه در منابع دوره صفوی بهصورت مترادف بهکار رفتهاند. با این حال شواهدی در دست است که نشان میدهد گاه خاصه (در برابر املاک دیوانی یا ممالک) به نواحی و ایالتهایی اطلاق میشد که بهطور کلی و یکپارچه جزء املاک سلطنتی بودهاند، و خالصه آن بخشی از املاک سلطنتی بوده که در داخل ایالتهایی قرار داشته که به تیول* داده شده است (روربورن، ص 131ـ135). برای نمونه مستوفی بافقی (ج 3، ص 248) از خالصجات سرکار خاصه شریفه در یزد نام برده و میرزاسمیعا (ص 45) رسیدگی به امور محال خالصه و مستغلات سرکار خاصه شریفه را از وظایف وزیر دارالسلطنه اصفهان برشمرده است.وسعت املاک خاصه با قدرت پادشاه و توان وی برای متمرکز ساختن قدرت، تناسب داشت. در دوره پادشاهان قدرتمند، دامنه املاک خاصه افزایش مییافت و در دوره ضعف سلاطین، حاکمان ایالتها و شاهزادگان، این املاک را به خود اختصاص میدادند (رجوع کنید به روربورن، ص 135ـ136). گاه در ناآرامیهایی که پس از درگذشت سلطان رخ میداد، افراد بانفوذ، بخشی از املاک خاصه را به نفع خویش تصرف میکردند (رجوع کنید به اسکندرمنشی، ج 1، ص 381). در دوره شاهعباس اول (حک : 996ـ1038)، شاهصفی و شاهعباس دوم، املاک خاصه بسیار گسترده شد و اغلب ایالتهای بزرگ، جزو املاک خاصه شد (رجوع کنید به شاردن، ج 5، ص 249ـ252؛ روربورن، ص 115). سیاهه روربورن (ص 118ـ122) از ایالات خاصه تا 1374ش/ 1995 نشان میدهد که اولا حاصلخیزترین ایالتها تبدیل به خاصه میشد و ثانیاً بخش عمده درآمدهای دولت از همین املاک بهدست میآمد (نیز رجوع کنید به شاردن، ج 5، ص 412ـ413، 580ـ 581؛ کمپفر، ص 89ـ90). ایالتهای خاصه هر کدام یک وزیر داشتند که متصدی خالصجات یا وزیر خالصه خوانده میشد و همه امور ایالت از طرف شاه به وی واگذار میگردید (رجوع کنید به مستوفی بافقی، ج 3، ص 206، 217ـ218؛ مشیزی، ص340؛ کمپفر، ص90؛ میرزاسمیعا، ترجمه انگلیسی، تعلیقات مینورسکی، ص 149؛ برای آگاهی از وظایف وزیر اصفهان که جزو ایالتهای خاصه بود رجوع کنید به میرزاسمیعا، ص 44ـ46). دخل و خرج املاک خاصه، در دفترخانه خاصه ثبت میشد. در این دفترخانه سیاههای از املاک خاصه و نیز درآمدهای آن تهیه میگردید. رئیس دفترخانه مستوفی خاصه نام داشت که زیر نظر مستوفیالممالک کار میکرد (رجوع کنید به اسکندرمنشی، ج2، ص1009؛ میرزاسمیعا، ص 6، 17، 45؛ ترجمه انگلیسی، مقدمه مینورسکی، ص 25؛ کمپفر، ص 88ـ89). خاصهها به صورت مزارعه به کشاورزان واگذار میشد و با توجه به نوع محصول، عرف محل و وضع کشاورزی، از آنان مالالاجاره دریافت میگردید (رجوع کنید به کمپفر، ص90؛ لمتون، ص 122). گاهی نیز این املاک به روحانیان، مأموران رسمی دولتی و اعضای خاصه شریفه و مقامات لشکری واگذار میشد (رجوع کنید به میرزاسمیعا، ترجمه انگلیسی، همان تعلیقات، ص 148، 195)، به همین دلیل منصبی به نام وزیر سرکار انتقالی ایجاد شده بود که مأمور رسیدگی به خاصههای انتقالی یا واگذار شده بود و تنظیم رابطه کشاورزان و حکومت، تعیین چگونگی کشت زمینها، نحوه وضع و جمعآوری مالالاجارهها و نیز تلاش برای رونق کشاورزی و تعمیر قناتها و عمارات مرتبط با خاصهها از وظایف عمده وی بود (رجوع کنید به میرزاسمیعا، ص 46). گاه بخشی از درآمدهای یک خاصه به افراد مستحق ساکن در آنجا داده میشد (رجوع کنید به مستوفیبافقی، ج 3، ص 308). برخلاف ایالتهای خاصه، درآمد ایالتهایی که جزو ممالک بود و به تیول داده شده بود، پس از پرداخت مالیات، در همان ایالت خرج میشد. به علاوه وزیران و مباشرانی که برای اداره ایالتهای خاصه انتخاب میشدند، نهایت تلاش خویش را به کار میبردند تا درآمد بیشتری را به خزانه شاه بفرستند و راه هرگونه ظلم و سوءاستفاده مالی برای آنان هموار بود. این مسائل موجب میشد که مردم بیشتر علاقهمند باشند ایالتشان به صورت تیول به حکام سپرده شود تا آنکه خاصه باشد (رجوع کنید به میرزاسمیعا، ترجمه انگلیسی، همان مقدمه، ص 25ـ26).پس از صفویه در ایران خالصه معنای زمینهای دولتی یافت که در مقابل زمینهای وقفی و اربابی، که در اختیار مالکان بزرگ بود، قرار داشت (اتحادیه، ص 5؛ میرزاسمیعا، ترجمه انگلیسی، همان تعلیقات، ص 147؛ مدرسیطباطبائی، 1354ش، ص 435).در 1151 نادرشاه با صدور فرمانی، ظاهراً برای کاستن از قدرت روحانیان و برخی از تیولداران، تمام تیولات و موقوفات را ضمیمه خالصجات دیوان اعلی کرد (رجوع کنید به فسائی، ج 1، ص 544؛ میرزاسمیعا، ترجمه انگلیسی، همان تعلیقات، ص 147ـ148). این املاک که به رقبات نادری مشهور شد (جابری انصاری، ج 1، ص 27)، مبنای ثبت و محاسبه اراضی دولتی (خالصجات) در دورههای بعد گردید (رجوع کنید به مدرسی طباطبائی، 1354ش، همانجا). در دوره قاجار علاوه بر تصرف خالصجات پیشین، با تملک املاک یاغیان و اشرار، ضبط املاک مغضوبان حکومت، مصادره املاک بدهکاران مالیاتی و نیز از راه بخشش زمینها از جانب برخی از بزرگان به شاه و پس گرفتن املاک به تیول داده شده، بر وسعت دامنه املاک خالصه بسیار افزوده شد و انواع خالصهها چون خالصجات ضبطی، انتقالی و دیوانی شکل گرفت (رجوع کنید به افضلالملک، ص 207؛ گیلانشاه، ص 21؛ ساعدلو، 1369ش، ص 191ـ192؛ لمتون، ص 147ـ 148، 152). این امر در کنار ناآرامیها و تغییرات پی در پی پادشاهان، موجب شد که تعیین دقیق دامنه املاک خالصه، دشوار گردد. حتی گاه نیمی از یک روستا خالصه و نیم دیگر اربابی بود (رجوع کنید به حکیم الممالک، ص 66، 81، 87). به همین دلیل بارها از طرف حکومت برای ثبت و شناسایی املاک خالصه، تلاشهایی صورت گرفت و مستوفیان دفترها و کتابچههایی به این منظور فراهم آوردند، به گونهای که تنها در دوره ناصرالدینشاه، سه بار از خالصههای سراسر کشور، صورتبرداری شد (رجوع کنید به ساعدلو، 1369ش، ص 189ـ195؛ همو، 1381ش، ص 201، پانویس 3؛ مدرسی طباطبائی، 1354ش، ص 435ـ442).درآمدهای حاصل از املاک خالصه، گاه در بحرانهایی چون قحطی، دولت و مردم را یاری میرساند (رجوع کنید به اتحادیه، ص 6)، با این حال بیشتر این زمینها ویران و بیاستفاده بودند و دولت مجبور میشد آنها را به اشخاص واگذار نماید و مالیاتهای سنگین بر آن وضع کند (رجوع کنید به همان، ص 7ـ9؛ لمتون، ص 152).با این همه، در دوره قاجار (1210ـ1344/ 1304ش) به علت حمایتهای دولت از زمینهای خالصه و ظلمی که گاه تیولداران و خریداران خالصجات بر کشاورزان میکردند، آنان برخلاف دوره صفوی، ترجیح میدادند زمینها و ایالتشان به صورت خالصه باقی بماند (رجوع کنید به افضلالملک، ص 204ـ205؛ لمتون، ص 148). در اواخر دوره ناصرالدینشاه، فرمانی صادر شد مبنی بر فروش همه املاک خالصه به غیر از خالصجات حومه تهران که مایحتاج مردم شهر از آن تأمین میشد (رجوع کنید به ساعدلو، 1381ش، ص 207ـ208).در پی قوانینی که از 1310 تا 1323ش تصویب شد، بسیاری از خالصهها به افراد فروخته شد و در 1325ش، قانون دیگری به تصویب رسید که بانک کشاورزی را مأمور کرد، خالصجات باقیمانده را به قطعاتی تقسیم کرده به فروش برساند (رجوع کنید به لمتون، ص 239ـ243).در هند دوره اسلامی نیز خالصه و خالصه شریفه به معنای زمینهای در اختیار سلطان بود و در مقابل اِقطاع و جاگیر* بهکار میرفت و چگونگی اداره این خالصجات و هزینهکردن درآمدهای آن، تفاوت درخور ملاحظهای با خالصه و خاصه در ایران نداشت (برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به بَرَنی، ص 382؛ هروی، ج 1، ص 152، 158ـ159؛ قندهاری، ص 198؛ مورلند، ص 29، 38، 133، 147؛ اطهر علی، ص 74ـ75؛ عرفان حبیب، ص 298ـ341).منابع: ابناثیر؛ ابنحوقل؛ ابنهشام، السیرةالنبویة، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری، و عبدالحفیظ شلبی، بیروت: دارابنکثیر، ]بیتا.[؛ یعقوببن ابراهیم ابویوسف، کتابالخراج، چاپ قصی محبالدین خطیب، قاهره 1397؛ اسکندرمنشی؛ غلامحسین افضلالملک، تاریخ و جغرافیای قم، ]تهران ? 1396[؛ ضیاءالدین بَرَنی، تاریخ فیروزشاهی، چاپ سیداحمدخان، کلکته 1862؛ بلاذری (لیدن)؛ بیهقی؛ ایلیا پاولوویچ پطروشفسکی، کشاورزی و مناسبات ارضی در ایران عهد مغول، ترجمه کریم کشاورز، تهران 1357ش؛ محسنبن علی تنوخی، کتاب الفرج بعدالشدة، چاپ عبود شالجی، بیروت 1398/1978؛ محمدحسن جابری انصاری، تاریخ اصفهان، چاپ جمشید مظاهری (سروشیار)، اصفهان 1378ش؛ محمدبن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتّاب، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری، و عبدالحفیظ شلبی، قاهره 1357/1938؛ علینقیبن اسماعیل حکیمالممالک، روزنامه سفر خراسان، تهران 1356ش؛ خلیلبن احمد، کتابالعین، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، قم 1409؛ عبدالعزیز دوری، تاریخ العراق الاقتصادی فی القرن الرابع الهجری، بیروت 1974؛ رشیدالدین فضلاللّه، کتاب تاریخ مبارک غازانی: داستان غازانخان، چاپ کارلیان، لندن 1358/1940؛ هوشنگ ساعدلو، «کتابچه رقبات محمدشاهی و ناصرالدین شاهی»، در هفتاد مقاله: ارمغان فرهنگی به دکتر غلامحسین صدیقی، گردآورده یحیی مهدوی و ایرج افشار، ج 1، تهران: اساطیر، 1369ش؛ همو، «کتابچه رقبات ناصرالدینشاهی»، در اشراقینامه: مجموعه مقالات تاریخی، اجتماعی، ادبی، جغرافیایی، زیرنظر محمد دبیرسیاقی، قزوین: حدیث امروز، 1381ش؛ محمدبن ادریس شافعی، الاُمّ، چاپ محمد زهری نجار، بیروت ]بیتا.[؛ هلالبن مُحَسِّن صابی، رسوم دارالخلافة، چاپ میخائیل عوّاد، بغداد 1383/1964؛ همو، الوزراء، او، تحفةالامراء فی تاریخ الوزراء، چاپ عبدالستار احمد فراج، ]قاهره[ 1958؛ طبری، تاریخ (بیروت)؛ حسنبن حسن فسائی، فارسنامه ناصری، چاپ منصور رستگار فسائی، تهران 1382ش؛ قدامةبن جعفر، الخراج و صناعة الکتابة، چاپ محمدحسین زبیدی، بغداد 1981؛ محمدعارف قندهاری، تاریخ اکبری، معروف به تاریخ قندهاری، چاپ معینالدین ندوی و اظهرعلی دهلوی، رامپور 1382/1962؛ حسین فلاح کساسبه، المؤسسات الاداریة فی مرکز الخلافة العباسیة (الدواوین)، ]مؤته[ 1413/1992؛ عبدالحیبن ضحاک گردیزی، زینالاخبار، چاپ رحیم رضازادهملک، تهران 1384ش؛ امیر گیلانشاه، یکصدوپنجاه سال سلطنت در ایران، ]تهران 1341ش[؛ علیبن محمد ماوردی، الاحکام السلطانیة و الولایات الدینیة، چاپ خالد عبداللطیف السبع العلمی، بیروت 1410/1990؛ حسین مدرسی طباطبائی، زمین در فقه اسلامی، تهران 1362ش؛ همو «کتابچه ثبت موقوفات و خالصهجات کشور در دوره ناصری»، راهنمای کتاب، سال 18، ش 4ـ6 (تیر ـ شهریور 1354)؛ محمدمفیدبن محمود مستوفیبافقی، جامع مفیدی، چاپ ایرج افشار، ج 3، تهران 1340ش؛ مسکویه؛ میرمحمدسعیدبن علی مشیزی، تذکره صفویه کرمان، چاپ محمدابراهیم باستانیپاریزی، تهران 1369ش؛ علیبن احمد منتجبالدین بدیع، کتاب عتبةالکتبة: مجموعه مراسلات دیوان سلطانسنجر، چاپ محمد قزوینی و عباس اقبالآشتیانی، تهران 1329ش؛ میرزاسمیعا، تذکرةالملوک، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1368ش؛ محمدحسنبن باقر نجفی، جواهرالکلام فی شرح شرائع الاسلام، بیروت 1412/ 1992؛ محمدبن جعفر نرشخی، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر احمدبن محمدبن نصر قبادی، تلخیص محمدبن زفربن عمر، چاپ مدرس رضوی، تهران 1363ش؛ محمدبن احمد نسوی، سیرةالسلطان جلالالدین منکبرتی، چاپ حافظ احمد حمدی، ]قاهره[ 1953؛ عبداللّهبن فضلاللّه وصّافالحضره، تاریخ وصّاف، چاپ سنگی بمبئی 1269؛ احمدبن محمد مقیم هروی، طبقات اکبری، چاپ بی. دی و محمد هدایت حسین، کلکته 1927ـ ] 1935[؛ یعقوبی، تاریخ؛M. Athar Ali, The Muhal nobility under Aurangzeb, Bombay 1970; Jean Chardin, Voyages du Chevalier Chardin en Perse et autreslieux de l'Orient, new ed. by L. Langles, Paris 1811; EI2, s.vv. "Khalisa", "Safi, Sawafi" (by Ann K. S. Lambton); Mansoureh Ettehadieh, "The khalisah of Varamin", International journal of Middle East studies, vol. 25, no.1 (Feb. 1993); Irfan Habib, The agrarian system of Mughal India: 1556-1707, New Delhi 2005; Engelbert Kaempfer, Am Hofe des Persischen Grosskonigs (1684-85), ed. and tr. Walther Hinz, Leipzig 1940; Ann Katharine Swynford Lambton, Landlord and peasant in Persia: a study of land tenure and land revenue administration, London 1953; Frede L(kkegaard, Islamic taxation in the classic period: with special reference to circumstances Iraq, Copenhagen 1950; Mirza Samia, Tadhkirat al-Muluak: a manual of Safavid administration (Circa 1137/ 1725), translated and explained by V. Minorsky, Cambridge 1980; William Harrison Moreland, The agrarian system of Moslem India, Delhi 1968; Klaus Michael Rohrborn, Provinzen und Zentralgewalt Persiens im 16. und 17. Jahrhundert, Berlin 1966.
خنجر، جنگافزار سبک انفرادی فلزی و کوچک، شبیه چاقو، با تیغهای تیز و نوکدار. در دوره اسلامی خنجرها از نظر جنس، ساخت، تزیینات و کاربرد، بسیار متنوع بودهاند. گاه اجزای یک خنجر، چون دسته و تیغه و غلاف، در شهرها و مناطق گوناگون ساخته میشده و ازاینرو، بیان ویژگیهای کلی درباره ساخت، جنس و تزیینات خنجرهای یک منطقه یا سرزمین، مشکل و گاه غیرممکن است (نورث ، ص 37).هر خنجر متشکل از دو جزء دسته یا قبضه و تیغه، و نیز غلافی برای محافظت از آن است. تیغه جزء اصلی خنجر است و معمولا از فولاد سخت ساخته میشود. تیغه یک یا دو لبه تیز دارد (سامرائی، ص 13) و معمولا در وسط آن شیاری تعبیه میشود. یکی از وجوه ممیزه خنجرهای مناطق گوناگون، انحنا یا صافی تیغه آنهاست. خنجرهای ایرانی عمومآ تیغههای صاف دارند و معمولا در آنها هیچگونه ناوی دیده نمیشود (دوبنچا، ص 98؛ نیز رجوع کنید به ایوانوف ، ص 65ـ73). اما خنجرهای ترکی و عربی، اغلب انحنای شدیدی دارند (دوبنچا، ص 99). هرچند به نظر میرسد تیغههای منحنی و صاف کموبیش در میان همه ملتها و اقوام رایج بوده است (رجوع کنید به نورث، ص 37ـ39). برای اینکه تیغههای منحنی استحکام بیشتری داشته باشند، آنها را ضخیمتر میساختند. نوک تیغه اغلب خنجرها برجستگی کوچکی بهشکل سرنیزه دارد که برای پاره کردن حلقههای زره و فرورفتن در بدن بوده است (دوبنچا، ص 98ـ99).دسته خنجر، بسته به کاربری آن، از جنسهای مختلف چون استخوان، چوب، عاج، شاخ حیوانات، سنگ و طلا ساخته میشد (رجوع کنید به مسعودی، ج 3، ص 9؛ دوبنچا، ص 99؛ د.ا.د.ترک، ذیل "Han(er"). دسته خنجر را معمولا بیش از دیگر اجزای آن، تزیین میکردند (برای نمونههایی از این تزیینات رجوع کنید به الاسلحة الاسلامیة، ص 52ـ63).غلاف خنجر را معمولا از چرم و مخمل یا چوب، نقره، برنج و فلزات دیگر، که گاه با چرم پوشانده میشد، میساختند (دوبنچا، ص100؛ پولاک ، ص 109؛ د.ا.د.ترک، همانجا). در انتهای برخی غلافهای چرمی یک تکه فلز یا استخوان تعبیه میکردند تا مانع پاره شدن آن با نوک خنجر شود. برای اینکه خنجر به راحتی از غلاف بیرون کشیده شود، در بالای دسته آن حلقه کوچکی نصب میکردند و ابریشمی از آن میگذراندند (دوبنچا، همانجا).خنجرها را اغلب با کمربند مخصوص به کمربند میبستند. به گفته واقدی (ج 2، ص 274)، مُغیرةبن شُعبه کمربندی میبست که دو خنجر، یکی از چپ و دیگری از راست، بدان حمایل میشد. کمربند و غلاف را گاه از یک جنس و با تزیینات مشابه میساختند که بر زیبایی آن میافزود (برای نمونه رجوع کنید به الاسلحةالاسلامیة، ص29، 60ـ61). اندازه بیشتر خنجرها بین سی تا چهل سانتیمتر بوده است؛ هرچند خنجرهای بلندتر یا کوتاهتر نیز در مجموعهها دیده میشود (رجوع کنید به نورث، ص 38ـ39؛ الکساندر ، ص142ـ148، 186ـ190). ظاهرآ خنجرهای بلندتراز 45 سانتیمتر، شمشیر به شمار میرفتهاند (د.ا.د.ترک، همانجا). خنجرها، با توجه به محل ساخت یا جنس، اسامی متعدد داشتهاند (برای نمونه رجوع کنید به پانت ، ص 98ـ100؛ الاسلحة الاسلامیة، ص 52ـ63، 85ـ86). برخی از این خنجرها، به دلیل مرغوبیت، مشهورتر بودهاند، مانند خنجرهای سغدی و هندی در قرون سوم و چهارم و خنجرهای چرکسی در دوره عثمانی و صفوی و قاجار (رجوع کنید به ابنفقیه، ص50؛ مسعودی، ج 2، ص 149؛ پولاک، همانجا؛ آلمانی ، ج 2، ص 336؛ د.ا.د.ترک، همانجا).بُرندگی، نازکی و سبکی خنجرها اهمیت بسیار داشته است، بهگونهای که خنجرهای مرغوب در برخی منابع به پرعقاب (خافیةالنَّسر) تشبیه شدهاند (رجوع کنید به ابنسعد، ج 2، ص 90؛ طبری، ج 2، ص 543).مهمترین کاربرد خنجر در میدان نبرد بوده است. در واقع، خنجر سلاح ثابت و همیشگی همه سربازان در رستههای گوناگون سپاه بوده است. ابنمَنْکُلی (1983، ص 356)، بر اینکه سربازان باید خنجر به همراه داشته باشند، تأکید کرده و افزوده این سلاح یاوری نیکو برای رزمنده است و سربازی که هنگام نبرد، خنجر یا چاقو به همراه نداشته باشد، رزمنده و نیروی جنگی به شمار نمیآید. او (1983، ص 335، 338) با تقسیم خنجرها به بلند و کوتاه، به بیان چگونگی استفاده از آنها پرداخته و توصیه کرده است (1409، ص250) که رزمنده در میدان جنگ، باید سه خنجر همراه خویش داشته باشد؛ یکی را در سپرش جاسازی کند، دومی را به ساعد خویش ببندد و سومی را در چکمه خود پنهان کند. او (1983، ص 341) توضیح داده است که خنجرِ جاسازی شده در سپر، دو فایده عمده برای جنگجو دارد: اولا ممکن است شمشیر سرباز از دست او بیفتد، در این صورت میتواند با خنجر به نبرد ادامه دهد؛ ثانیآ دشمن که نمیداند وی در سپرش، خنجری پنهان کرده، بیمحابا به او نزدیک میشود و وی میتواند با خنجر، دشمن را از پای درآورد.خنجر در میدان جنگ، معمولا سلاح اصلی رزمندگان نبوده است، بلکه همه رستههای نظامی (از سوارهنظام و پیادهنظام و تیراندازان و غیره)، افزون بر شمشیر و تیر و کمان و گرز و سلاحهای مرسوم دیگر، خنجرهایی نیز حمل میکردند تا در مواقع اضطراری و نبردهای تن به تن از آن استفاده کنند (رجوع کنید به ابناعثم کوفی، ج 2، ص 129؛ ابناثیر، ج 3، ص 118؛ ابنمنکلی، 2000، ص 313؛ سامرائی، ص 13). با این حال، در مناطق جنگلی و کوهستانی، که حمل شمشیر و سلاحهای بلند و سنگین دشوار بود، خنجر به مثابه سلاح اصلی، اهمیتی فوقالعاده داشت.سهولت حمل و امکان پنهان کردن خنجر در زیر جامه، موجب شد که این سلاح معمولترین وسیله برای قتل شود. گزارشهای بسیاری ثبت شده است که نشان میدهد رایجترین وسیله قتل و فتک در جوامع اسلامی در همه دورهها، خنجر بوده است. مثلا خلیفه دوم با خنجری دو سر (ذاتالطرفین)، که دسته آن در وسطش قرار داشت، به قتل رسید (طبری، ج 4، ص 191). سوءقصد به جان معاویه نیز با خنجر صورت گرفت (دینوری، ص 215؛ برای گزارشهای دیگر رجوع کنید به طبری، ج 8، ص 165؛ ذهبی، حوادث و وفیات 501ـ510 ه .، 511ـ 520ه .، ص 28؛ ابنکثیر، ج 9، ص 34ـ35، ج 12، ص 106). اوج استفاده از خنجر برای کشتن مخالفان، در دوره فعالیت فدائیان اسماعیلی در مشرق و مغرب جهان اسلام بود (رجوع کنید به ذهبی، حوادث و وفیات 521ـ530 ه .، 531ـ540ه .، ص 16؛ ابنخلدون، ج 5، ص 14، 44). گاه برای تقویت اثر زخم خنجر در کشتن افراد، تیغه آن را زهرآلود میکردند (رجوع کنید به ابنسعد، ج 6، ص 381؛ یعقوبی، ج 2، ص 159؛ ابنکثیر، ج 7، ص 329). از سوی دیگر، خنجر هنگام کمین کردن و یورش بردن بر دشمن (رجوع کنید به بلاذری، ج 4، ص 329) یا برای آدمربایی و شبیخون زدن به اردوگاه دشمن (ابنشداد، ص 192ـ193) یا برای دفاع شخصی و مقابله با حملات ناگهانی، سلاحی معمول بود و حتی زنان، در میدان جنگ یا در شهرها، معمولا با خود خنجری حمل میکردند (رجوع کنید به ابنهشام، قسم 2، ص 446؛ طبری، ج 11، ص 616). درباره مرداویج زیاری گفته شده است که همیشه، حتی در حمام، خنجری به همراه داشت (ابناثیر، ج 8، ص300ـ301). در بسیاری موارد، وقتی در جنگ کار برای کسی سخت میشد، خنجر سهلالوصولترین وسیله برای خودکشی بود (رجوع کنید به ابنکثیر، ج 12، ص130؛ ابنخلدون، ج 4، ص 481، ج 5، ص10). در برخی اقوام و ملتها، همه مردم خنجر حمل میکردهاند و این، امری رایج و معمول بوده است؛ حتی امروزه نیز در میان برخی عربها ــاز جمله در شهرهای یمن ــ رایج است و در واقع، خنجر زینت مردان و نشانه جلال و شکوه آنان است (الاسلحة الاسلامیة، ص 29). گردیزی در قرن پنجم (ص 386) درباره اقوام غز گفته است که همه مردمان ایشان به کمربند خود کارد و خنجری میآویختند. در ایران از دوره صفویه به بعد، گزارشهای بسیاری نشان میدهد که اغلب مردم طبقات گوناگون جامعه، خنجر میبستهاند. جملی کارری(ص 135) خنجر را سلاح کمری ایرانیان خواندهاست. دروویل(ج 2، ص 13، پانویس) نیز نوشته است که ایرانیان همیشه خنجری به همراه دارند. با این حال، اذعان کرده است که آنان به هنگام مرافعه از خنجر استفاده نمیکنند و اینکه همه با خود خنجر دارند بدانمعنا نیست که میزان قتل و جرح در ایران زیاد است (همانجا؛ قس برجس ، ص 93، که گفته درگیری با خنجر در تبریز رایج بوده است). به گفته آلمانی (ج 2، ص 336)، ارابهرانها و کالسکهرانها علاوه بر سلاحهای گرم و سرد دیگر، همواره خنجری چرکسی بر پهلوی چپ خود میبستند. خنجر به کمر بستن شاه، شاهزادگان، رجال درباری و سپاهیان، از دوره صفوی به بعد در ایران و نیز در دوره مغولان هند و عثمانیها، از لوازم تشریفات رسمی بوده است. به گفته تاورنیه (ج 2، ص 269)، رجال دربار و سپاهیان، از کوچک و بزرگ، خنجر به کمر داشتند که تزیینات و قیمت آن بسته به استطاعت و شأن صاحب آن بود. شاهزادهها، از زن و مرد، حق داشتند دو خنجر به کمر خویش ببندند، یکی از چپ و دیگری از راست. شاردن(ج 4، ص 18)، ضمن اشاره به خنجر بستن درباریان، اظهار داشته است که روحانیان، علما، اهل ادب و قلم، قضات و بازرگانان و صاحبان برخی مشاغل هرگز شمشیر و خنجر به همراه نداشتند. به نوشته او (ج 4، ص 24) خنجر را با رشتهای به شال خود میبندند و در محل گره، علامت گرد و گوهر نشانی، که «گُل خنجر» نامیده میشود، تعبیه میکنند. از نظر پولاک (ص 109)، خنجر چرکسیِ مرصّع، جزئی از لباس معمول پادشاه قاجار بوده است. خنجر یکی از نشانهای ویژه سلطنت بود که در مراسم جلوس و تاجگذاری شاه، به همراه اشیای دیگر، اغلب شیخالاسلام آن را به کمر شاه میبست (رجوع کنید به جلوس*). اهمیت خنجر در این دوره به اندازهای بود که منصبی به نام خنجر قورچیسی (یا قورچی خنجر یا خنجردار)، برای نگهداری و محافظت از خنجرها ایجاد شد. صاحب این منصب دارای عنوان «مقربالحضره» بود و در مجالس رسمی، درمیان دیگر صاحبمنصبان، در رتبه پنجم در کنار شاه قرار میگرفت (رجوع کنید به میرزارفیعا، ص 257؛ میرزاسمیعا ، تعلیقات مینورسکی، ص 117).ساخت خنجر از فلزات گرانبها و تزیینات زیبا و نفیس بر روی دسته و تیغه و غلاف آن، موجب شد که این سلاح بهعنوان کالایی تجملی جزو خزاین دولتمندان باشد و نماد قدرت و ثروت شناخته شود (رجوع کنید به ابنزبیر، ص 177). در میان هدایایی که سلاطین و بزرگان به هم میدادند، اغلب خنجرهایی نیز بودهاست. شاردن هنگامی که برای تبریک عید نوروز بهخانه یکی از مقامات عالی دولت صفوی رفت، یک قبضه خنجر عالی با دسته عاج زرنگار و غلاف مرصّع به وی تقدیم کرد (شاردن، ج 2، ص 272). بنتان نیز (ص 83) از فتحعلیشاه، خنجری خلعت گرفت که غلاف آن مطلا و میناکاری شده بود.از جمله هدایایی که سلطانمحمود عثمانی در 1159 برای نادرشاه افشار فرستاد، خنجری نفیس بود که با قطعات زمرد تزیین شده و غلاف و قبضه آن از طلا و الماس نشان بود (اصفهانیان، ص 21).تزیینات روی دسته و تیغه و غلاف خنجرها، بسته به نوع کاربری و نیز شأن و مقام صاحب آن، متفاوت بود. خنجرهای سربازان در میدان جنگ، چندان مزیّن نبود؛ اما در خنجرهای شاهان و شاهزادگان و ثروتمندان تزیینات بسیار بهکار میرفت (رجوع کنید به جملی کارری، همانجا؛ دوبنچا، ص 99ـ100). به همین دلیل گاه قیمت این خنجرها بسیار زیاد بود. به گزارش تاورنیه (همانجا) در خنجری که برای شاهعباس دوم صفوی ساخته شده بود، بیش از شصت قیراط الماس نشانده بودند. وی (همانجا) قیمت خنجر شاهعباس دوم را دوازده ـ سیزده هزار تومان تخمین زده است (برای قیمت برخی خنجرها و مقایسه آن با قیمت کارد و قمه در اصفهان دوره قاجار رجوع کنید به آلن و گیلمور ، ص 150).حک کردن آیات، اشعار و عباراتی بر روی خنجرها یا استفاده از طرحهای هندسی، گیاهی و آرابسک از دیگر تزیینات بود (رجوع کنید به الاسلحة الاسلامیة، ص 52ـ54، 56ـ64؛ د. ا. د. ترک، همانجا). معمولا آیاتی که دلالت بر فتح و پیروزی داشت، چون «نصرٌ مِنَ اللّه و فتحٌ قریبٌ» یا آیات سوره نصر، بر روی تیغه خنجرها حک میشد (آلن و گیلمور، ص 151ـ152). ایوانوف (ص 65ـ75) به نمونههایی از شمشیرهای ایرانی اشاره کرده که بر روی تیغه آنها، اشعار فارسی حک شده است. در همه این اشعار کلمه «خنجر» تکرار شده و اغلب مضمون آنها تیزی و بُرندگی و زیبایی خنجر است. در هند در دوره جهانگیر (حک : 977ـ1037)، پادشاه خنجری به نام «خنجر خاصه پادشاهی» داشت که شعرا در سرودن رباعیاتی برای حک شدن بر روی آن، باهم رقابت میکردند (رجوع کنید به عبدالستار لاهوری، ص60، 62). روی برخی خنجرها، نام سازنده یا سفارشدهنده و مکان ساخت و گاه اسامی اصحاب کهف و نقوش مختلف، چون مهر سلیمان و چرخ و فلک، حک میشد (د.ا.د.ترک، همانجا).در دوره قاجار برخی آداب و باورها درباره خنجر در میان مردم رایج بوده است. مثلا بر آن بودند که گذاشتن خنجر در اتاق زائو، از وی و نوزادش رفع خطر میکند (مونسالدوله، ص 8).منابع : هانری رنه د آلمانی، از خراسان تا بختیاری، ترجمه غلامرضا سمیعی، تهران 1378ش؛ ابناثیر؛ ابناعثم کوفی، کتاب الفتوح، ج 2، حیدرآباد، دکن 1389/1969؛ ابنخلدون؛ ابنزبیر، کتاب الذخائر و التحف، چاپ محمد حمیداللّه، کویت 1959؛ ابنسعد (قاهره)؛ ابنشداد، النوادر السلطانیة و المحاسن الیوسفیة، او، سیرة صلاحالدین، چاپ جمالالدین شیال، ]مصر[ 1964؛ ابنفقیه؛ ابنکثیر، البدایة و النهایة فی التاریخ، ]قاهره[ 1351ـ1358؛ ابنمنکلی، الادلة الرسمیة فی التعابی الحربیة، چاپ محمود شیت خطّاب، ]بغداد[ 1409/1988؛ همو، الحیل فی الحروب و فتحالمدائن و حفظ الدروب، چاپ نبیل محمد عبدالعزیز احمد، قاهره 2000؛ همو، کتاب التدبیرات السلطانیة فی سیاسة الصناعة الحربیة، چاپ صادق محمود جمیلی، در المورد، ج 12، ش 4 (شتاء 1983)؛ ابنهشام، السیرةالنبویة، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری، و عبدالحفیظ شلبی، ]بیروت[: دارابنکثیر، ]بیتا.[؛ الاسلحة الاسلامیة: السیوف و الدروع، ریاض: مرکز الملک فیصل للبحوث و الدراسات الاسلامیة، 1411؛ داود اصفهانیان، «تخت اهدائی نادرشاه افشار به سلطانمحمود عثمانی»، هنر و مردم، ش 156 (مهر 1354)؛ چارلز هنری برجس و ادوارد برجس، نامههایی از ایران : 1828ـ 1855، گردآوری و ویراسته بنجامین شوارتز، ترجمه حسین اصغرنژاد و معصومه جمشیدی، تهران 1384ش؛ احمدبن یحیی بلاذری، کتاب جُمَل من انساب الاشراف، چاپ سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت 1417/1996؛ شارل اگوست بنتان، سفرنامه اگوست بنتان، ترجمه منصوره اتحادیه (نظام مافی)، تهران 1354ش؛ یاکوب ادوارد پولاک، سفرنامه پولاک، ترجمه کیکاوس جهانداری، تهران 1361ش؛ جووانی فرانچسکو جملی کارری، سفرنامه کارری، ترجمه عباس نخجوانی و عبدالعلی کارنگ، ]تبریز[ 1348ش؛ رومانوسکی دوبنچا، «تاریخچه اسلحههای سرد در ایران»، مجله بررسیهای تاریخی، سال 2، ش 5 (دی 1346)؛ احمدبن داوود دینوری، الاخبار الطِّوال، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره 1960، چاپ افست قم 1368ش؛ محمدبن احمد ذهبی، تاریخالاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، حوادث و وفیات 501ـ510 ه .، 511ـ520ه .، 1415/1994، 521ـ530ه .، 531ـ540ه .، 1417/1997؛ عبدالجبار سامرائی، «تقنیة السلاح عندالعرب»، المورد، ج 14، ش 4 (شتاء 1406)؛ طبری، تاریخ (بیروت)؛ عبدالستار لاهوری، مجالس جهانگیری : مجلسهای شبانه دربار نورالدین جهانگیر از 24 رجب 1017 تا 19 رمضان 1020 ه .ق.، چاپ عارف نوشاهی و معین نظامی، تهران 1385ش؛ عبدالحیبن ضحاک گردیزی، زینالاخبار، چاپ رحیم رضازاده ملک، تهران 1384ش؛ مسعودی، مروج (پاریس)؛ مونسالدوله، خاطرات مونسالدوله: ندیمه حرمسرای ناصرالدینشاه، چاپ سیروس سعدوندیان، تهران 1380ش؛ میرزارفیعا، دستورالملوک میرزارفیعا، بهکوشش و تصحیح محمداسماعیل مار چینکوفسکی، ترجمه علی کردآبادی، تهران 1385ش؛ محمدبن عمر واقدی، فتوحالشام، بیروت: دارالجیل، ]بیتا.[؛ یعقوبی، تاریخ؛David Alexander, The arts of war: arms and armour of the 7th to 19th centuries, in The Nasser D. Khalili Collection of Islamic Art, vol.21, ed. Julian Raby, London: The Nour Foundation, 1992; James Allan and Brian Gilmour, Persian steel: the Tanavoli Collection, Oxford 2000; Jean Chardin, Voyages du Chevalier Chardin en Perse et autres lieux de l'Orient, new ed. by L. Langl(s, Paris 1811; Gaspard Drouville, Voyage en Perse, pendant les ann(es 1812 et 1813, St. Petersbourg 1819, repr. Tehran 1976; A. Ivanov, "A group of Iranian daggers of the period from the fifteenth century to the beginning of the seventeenth with Persian inscriptions", Islamic arms and armour, ed. Robert Elgood, London: Scolar Press, 1979; M((rza( Sam((`a(,kirat al Muludh Ta(k: a manual of Safavid administration (circa 1137/1725), translated and explained by V. Minorsky, Cambridge 1980; Anthony North, An introduction to Islamic arms, London 1985; Gayatri Nath Pant, Catalogue of edged arms and armour in the Salarjung Museum Hyderabad, Hyderabad 1989; Mikhail Borisovich Piotrovsky, Earthly : art of Islam, ed. John Vrieze, beauty, heavenly art Amsterdam 2000; Akhtar Riazuddin, History of handicrafts: Pakistan-India, Islamabad 1408/1988; Jean- Baptiste Tavernier, Les six voyages de Turquie et de Perse, introduction et notes de St
دارالاَیْتام، محلی برای نگهداری و آموزش و پرورش کودکان یتیم و بیسرپرست. مسلمانان از نخستین سال هجرت، درگیر جنگ با مشرکان مکه و سپس طوایف و اقوام دیگر شدند و شمار زیادی کودک یتیم و بیسرپرست بهجای ماندند؛ پیامبر اسلام صلیاللّهعلیهوآلهوسلم نیز یتیم بود و قرآن این ویژگی آن حضرت را یادآوری کرده و از ایشان خواسته است که با یتیمان نیک رفتار باشد. در آیات متعدد قرآن، همچنین به رعایت حال ایتام و دستبرد نزدن به اموال آنها سفارش شدهاست. در سنّت پیامبر و بالطبع در احکام و قوانین فقهی و حقوقی اسلام نیز، رعایت حال یتیمان مورد توجه بسیار قرار گرفته است (← یتیم*). مجموعه اینها موجب شده است که مسلمانان نگاه ویژهای به یتیمان داشته باشند. با این حال، دارالایتام یا پرورشگاه به معنای محلی که زندگی کودکان یتیم به صورت شبانهروزی تا رسیدن به سن بلوغ در آن سپری میشود، متعلق به عصر جدید است و درباره وجود چنین مراکزی در قرون پیشین گزارشی در دست نیست. در این مقاله، ابتدا به چگونگی تعامل جامعه اسلامی با یتیمان، بهویژه در دو حوزه مراقبت از اموال یتیمان و آموزش آنها، پرداخته شدهاست و سپس پرورشگاهها به عنوان نهادهایی که در عصر جدید متولی سرپرستی و نگهداری کودکاناند، مطالعه و بررسی شدهاند.در قرآن کریم (نساء: 10)، تصرف ظالمانه اموال یتیمان منع و بسیار نکوهش شده و خوردن مال یتیم، فروریختن آتش در شکم دانسته شده است. این منع شدید موجب شد مسلمانان در حفظ اموالی که یتیمان به ارث میبردند، دقت و وسواس فراوان داشته باشند و دستگاههای قضائی و خلفا و حکمرانان تدابیری برای مراقبت از این اموال در نظر گیرند. به گزارش ابنعساکر (ج 35، ص 444)، عبدالرحمانبن معاویةبن حُدَیج (متوفی 95) در مصر، نخستین قاضی بود که مراقبت از اموال یتیمان هر قوم را به عَریف* آن قوم سپرد و برای آن، نامه و سند رسمی تهیه کرد. بهعلاوه، در بسیاری از فرمانهایی که خلفا، سلاطین و امرا برای نقبا، قضات و کارفرمایان خویش مینوشتند، آنها را به مراقبت از اموال یتیمان سفارش کرده و بعضآ راهکارهایی برای این امر در نظر گرفته بودند (برای نمونههایی از این فرمانها ← قلقشندی، ج10، ص 271، 289، ج 12، ص 47، 184).در تشکیلات دیوانی ایوبیان (قرن ششم ـ هفتم) و ممالیک در مصر و شام (قرن هفتم ـ دهم)، منصبی تحت عنوان ناظرالایتام یا عاملالایتام وجود داشت که وظیفه اصلی صاحب آن سرپرستی و محافظت از اموال یتیمان بود (← ذهبی، حوادث و وفیات 671ـ680ه .، ص 79، 243، حوادث و وفیات 691ـ700ه .، ص190؛ ابنکثیر، ج 13، ص 264، 343). سپردن این منصب به افراد مهم و سرشناس، از جمله محتسب، حاکی از اهمیت آن در دوره سلاطین مذکور است (← همانجاها). ناظرالایتام، به هنگام خریدوفروش اموال یتیمان، مبایعهنامهای در حضور شاهدان تهیه میکرد (نُوَیری، ج 9، ص 49ـ50). در تشکیلات اداری این دوران، همچنین از دیوانالایتام سخن گفته شده است که به نظر میرسد اموال یتیمان در آن ثبت و ضبط میشده است (← همان، ج 30، ص 125).در میانه قرن سیزدهم، در قلمرو عثمانی سازمانی به نام «نظارت اموالالایتام» با خزانهای به اسم صندوقالایتام ایجاد شد که ریاست آن را «مدیر صندوقالایتام» برعهده داشت و در ولایات و نواحی مختلف دارای نمایندگیهایی بود. بدینترتیب، شاید برای نخستین بار، نظارت بر اموال یتیمان از نهادهای شرعی به چنین سازمانی منتقل شد (یازبک ، ص 134ـ136).آموزش دینی و تربیت یتیمان نیز در جامعه اسلامی جایگاه و اهمیت ویژهای داشته است. آموزش کودکان در مسجد، به دلیل حفظ حرمت و پرهیز از نجسشدن آن، در فرهنگ اسلامی امری ممنوع و مذموم بود. بهعلاوه، توصیه میشد که از آموزش کودکان در خانههای آنها نیز پرهیز شود (← ابناخوه، ص260؛ هرچند همواره به این منع توجه نمیشد ← ابراهیم عبدالمنعم، ص 29). این محذورات و نیز این نکته که بسیاری از یتیمان اساسآ خانه و سرپناه مناسب نداشتند، موجب شد که در جوامع، مساجد، مدارس، خانقاهها، بیمارستانها و سایر نهادهای آموزشی که به تعلیم و آموزش کودکان میپرداختند، مکانی نیز به تعلیم و تربیت ایتام اختصاص یابد. این مکانها که در منابع مکتب/ مکاتبالایتام خوانده شدهاند، بیشک مهمترین و گستردهترین نهاد متولی آموزشهای ابتدایی به کودکان یتیم در شرق و غرب جهان اسلام به شمار میروند (برای نمونههایی از این مکاتب و کارکردهای آنها ← ادامه مقاله).ولیدبن عبدالملک (حک : 86ـ96)، ششمین خلیفه اموی، از نخستین خلفایی است که به تربیت و آموزش یتیمان همت گماشت. او برای یتیمان مؤدِّب ویژه برگزید و برای آنها «اخراجات معین کرد» (حمداللّه مستوفی، ص 277ـ278؛ ذهبی، حوادث و وفیات 81ـ100 ه .، ص500). گزارشهایی نیز از دوره عباسیان در دست است که نشان میدهد در بغداد یا شهرهای دیگر، مکاتبی برای آموزش ایتام دایر بوده است. برای نمونه شمسالملک (متوفی 517، فرزند خواجه نظامالملک طوسی)، و انوشیروانبن خالد کاشی (متوفی 532، وزیر مسترشد عباسی)، هریک در بغداد مکتبی برای آموزش کودکان یتیم ایجاد کرده بودند (← بنداری، ص 129؛ امین، ج 3، ص 505). در مدرسه مستنصریه بغداد نیز، که در 631 کار بنای آن به اتمام رسید، مکتبی برای یتیمان در نظر گرفته شده بود (ابنکثیر، ج 13، ص 139). شاید مهمترین گزارش از ایجاد مکتب ایتام پس از عباسیان، درباره «بیتالتعلیم» واقع در رَبع رشیدی* در تبریز باشد. در وقفنامههای موجود، در بیان مجاوران و ملازمان ربع رشیدی از ده کودک یتیم نیز سخن رفته است که در محله صالحیه سکونت داشتند و در بیتالتعلیم به آموزش قرآن و خواندن و نوشتن میپرداختند. علاوه بر معلمی که مسئول آموزش این یتیمان بود، فردی با عنوان اتابک، سرپرستی و تربیت و رسیدگی به اوضاع بهداشت، تغذیه و پوشاک آنها را برعهده داشت. اتابک مجرد و سالخورده و مشفق و معتمَد بود. او هر روز کودکان را به بیتالتعلیم میبرد و پس از پایان زمان آموزش، آنها را به سکونتگاهشان برمیگرداند. خواجه رشیدالدین از محل اوقاف برای یتیمان و معلم و اتابک آنها «مُشاهَره» (جیره ماهیانه) و «میاوَمه» (جیره روزانه) نقدی و جنسی مقرر کرده بود. این کودکان پس از رسیدن به سن بلوغ و دریافت آموزشهای اولیه، جای خود را به گروهی دیگر میدادند (← رشیدالدین فضلاللّه، ص 135، 185، 190).در عصر صفوی، به دستور شاهطهماسب اول (حک : 930ـ 984)، مکتبخانههایی برای ایتام در برخی شهرهای ایران از جمله مشهد، سبزوار، استرآباد، قم، یزد، کاشان، تبریز و اردبیل ساخته شد که از آن میان، مکتبخانه ایتام مشهد در کنار حرم رضوی با موقوفات بسیارش تا اواخر عصر قاجاری نیز فعال بود و چهل پسر و چهل دختر یتیم در آن تعلیم و پرورش مییافتند (← جهانپور، ص 37ـ63).بیشترین گزارشها در منابع، درباره ایجاد مکتب ایتام در مصر و شام در دوره ایوبیان و ممالیک است. هدف اصلی از تأسیس این مراکز، آموزش قرآن به یتیمان بوده است. بهگونهای که گاه دارالایتام یا مکتبالایتام در منابع این دوره مترادف دارالقرآن به کار رفته است (← ابنبطوطه، ج 1، ص 62؛ عبدالجلیل حسن عبدالمهدی، ج 2، ص 175، 179). ابنجبیر (متوفی 614؛ ص 25، 220)، نیز از «محاضر» یا مکاتبی گزارش کرده است که در زمان او در قاهره و دمشق فعال بودهاند. وجود پانزده مکتب ایتام در شهر حلب در قرن نهم که منسوب به افراد عادی یا امرا و فرمانروایان یا دانشمندان بودهاند، حکایت از توجه مردم، از گروههای مختلف، به ایجاد چنین مراکزی دارد (← سبط ابنعجمی، ج 1، ص440ـ444).مکاتب ایتام اغلب به مراکز آموزشی چون جوامع و مدارس و خانقاهها و بیمارستانها وابسته بودند. برای نمونه جامعالازهر، جامع آقسنقر، جامع حاکمی، خانقاه مظفری، خانقاه علائیه، بیمارستان منصوری و مدرسه سلطانحسنبن ناصر محمدبن قَلاوون، همگی در قاهره، و مدارس تنکزیه و طَشتمَریه در بیتالمقدس هریک دارای مکتب ایتام بودند (← نویری، ج 33، ص 305؛ مَقریزی، ج 4، ص 56ـ57، 107، 117، 260ـ261؛ ابنتغری بردی، ج10، ص 126؛ عبدالجلیل حسن عبدالمهدی، ج 2، ص 179، 184). برخی دیگر از مکاتب ایتام به دست افراد خیّر و نیکوکار بنا میشد یا این افراد بخشی از اموال و داراییهای خود را برای این مدارس وقف میکردند (← ذهبی، حوادث و وفیات 621ـ630ه .، ص 403؛ حسین رمضان، ص 193، 213؛ اوقاف و املاک المسلمین فی فلسطین، ص 26، 38). در منابع این دوره همچنین، مکتب/ مکاتبالسبیل برای اشاره به مکاتب ویژه آموزش ایتام به کار رفته که حاکی از خیریّه بودن این مراکز است (برای نمونه ← نویری، ج 31، ص 121، ج 33، ص 305؛ مقریزی، ج 4، ص 117، 261؛ ابنتغری بردی، همانجا).در مکاتب ایتام، یک یا دو مؤدِّب برای آموزش قرآن به یتیمان در نظر گرفته میشد. این مؤدبان را فقیه نیز مینامیدند (← نویری، ج 31، ص 112، ج 32، ص 87). در مکتب ایتامی که به دارالقرآن دلامیه در دمشق وابسته بود، فردی با عنوان شیخ، آموزش ایتام را برعهده داشت و دو نفر دیگر یکی با عنوان ناظر و دیگری عامل، وی را در این کار یاری میکردند (نُعَیمی دمشقی، ج 1، ص 8ـ9). مؤدب لازم بود عالم به قرآن و آشنا به خط و زبان عربی باشد، چرا که وی علاوه بر قرآن، برخی آداب دینی و نیز خواندن و نوشتن را به کودکان آموزش میداد. بهعلاوه، او بایست فردی دیندار، نیکوکار، آشنا با علوم شرعی، خوشخلق، مهربان و باادب و نیز متأهل میبود (← حسین رمضان، ص 213؛ سعید عبدالفتاح عاشور، ص 433ـ434).هزینه مکتب ایتام عمدتآ از طریق وقف تأمین میشد. برای مؤدبان و یتیمان حقوق و مستمری نقدی و جنسی (جامگی و جِرایَه) به صورت روزانه و ماهیانه تعیین میگردید. تعداد کودکان و مؤدبان و مقدار مقرری براساس نظر واقف و نیز وسعت و امکانات مکتب، متفاوت بود. گزارشها نشان میدهد که تعداد کودکان از سیصد تن و بیش از آن، تا حداقل شش تن در هر مکتب بوده است. اغلب برای کودکان علاوه بر مقرری نقدی، مقداری نان و حلوا و برخی خوراکیها و مایحتاج دیگر و نیز لباسهای زمستانی و تابستانی تعیین میشده است (← نویری، ج 31، ص 112، ج 33، ص 305ـ306؛ ابنکثیر، ج 14، ص 78ـ 79؛ مقریزی، همانجاها؛ ابنتغری بردی، ج 7، ص 121؛ نعیمیدمشقی؛ حسین رمضان، همانجاها). در حالی که برخی گزارشها نشان میدهند که در قرن نهم، مقرری نقدی یک مؤدب بین پنجاه تا شصت درهم در ماه بوده است (← نویری؛ نعیمی دمشقی، همانجاها). گزارشی از یک مکتب ایتام در مصر، در اوایل قرن دهم، نشان میدهد که برای مؤدب چهارصد و برای ایتام هر کدام صد درهم در ماه اختصاص یافته بوده است (← حسین رمضان، همانجا). اگر این مقرریها به آنچه به صورت جنسی به مؤدبان و یتیمان داده میشد، اضافه شود شاید بتوان نتیجه گرفت که در مقایسه با سایر معلمان و کودکان، به این افراد توجه بیشتری میشده است و وضع مالی نسبتآ بهتری داشتهاند (برای فهرستی تفصیلی از هزینههای یک مکتب ایتام در ایران عصر صفوی ـ قاجاری ← جهانپور، ص 55ـ63، 67ـ121).علاوه بر مکاتب ایتام، در برخی مدارس، در کنار استادان و مُعیدان، معلمانی نیز برای آموزش کودکان یتیم برگزیده میشدند یا برخی از استادان و معلمان علاوه بر آموزش کودکان و دانشجویان عادی، بخشی از وقت خود را به آموزش ایتام اختصاص میدادند (← نویری، ج 33، ص 154؛ عبدالجلیل حسن عبدالمهدی، ج 2، ص 179). واقفان به تربیت و آموزش ایتام توجه ویژه میکردند و گاه خود بهرغم مشاغل و مناصبی که داشتند، شخصآ به احوال آنها رسیدگی میکردند (برای نمونه ← ابنکثیر، همانجا).بهرغم آگاهیهای موجود درباره مکاتب ایتام، برخی از مطالب اساسی را درباره این مراکز نمیتوان بهروشنی و درستی مشخص کرد و اطلاعی درباره آنها در منابع یافته نمیشود؛ مثلا چگونگی گزینش ایتام و مدت زمان آموزش آنها در این مراکز شناخته نیست. همچنین، معلوم نیست که آیا آنان به صورت شبانهروزی در این مکاتب نگهداری میشدند و سرپرستی آنها هم برعهده متولیان این مراکز بود یا نه؟ از همینرو، اگرچه مکاتب ایتام بخشی از وظایف دارالایتامها و پرورشگاههای دوره جدید را برعهده داشتند، نمیتوان این مرکز را بهطور کلی با دارالایتام مقایسه کرد. هرچند به نظر میرسد براساس نظام سربازگیری در دوره ممالیک، که به تربیت غلامان و افراد یتیم و بیسرپرست برای پیوستن به دستگاههای نظامی و اداری توجه ویژه میشد، احتمالا مراکزی برای نگهداری و دادن آموزشهای لازم به کودکان یتیم در این دوره وجود داشته است (← امیره ازهری سنبل ، ص 58).دارالایتام یا یتیمخانه نهادی اجتماعی است که در سرزمینهای اسلامی از اواخر قرن سیزدهم تشکیل شد و سپس در سراسر قرن چهاردهم، بهویژه پس از تشکیل کشورهای مستقل مسلمان، رشد کمّی و کیفی سریع و چشمگیری یافت. درواقع، نگهداری یتیمان در دوره جدید، بهویژه به هنگام فقر و تنگدستی، یکی از معضِلات جدّی جوامع به شمار میرود. همین امر مردم و دولتها را به چارهاندیشی از طریق ایجاد مراکز نگهداری کودکان به صورت شبانهروزی واداشته است. در این مراکز، از یتیمان، از نوزادی یا سنین بالاتر تا هنگام بلوغ که بتوانند با اتکا به خویش در جامعه زندگی کنند، نگهداری میشود و در این مدت، همه آنچه یک خانواده برای فرزندان خویش فراهم میکند، اعم از مایحتاج زندگی و امکانات آموزشی، پرورشی، رفاهی و تفریحی، در حد توان در اختیار این کودکان قرار داده میشود. در برخی یتیمخانهها که توان مالی بیشتری داشتهاند، امکانات و تسهیلات رفاهی، تفریحی و آموزشی بهاندازهای بوده است که کودکان پرورشیافته در آنها از هنرمندان و موفقترین افراد و متخصصان جامعه خویش میشدهاند، بهگونهای که حتی خانوادهها تلاش میکردند با سپردن فرزندان خود به این مراکز، زمینه علم و مهارتآموزی و درنتیجه موفقیت آنها را فراهم سازند. حتی فارغالتحصیلان برخی از دارالایتامها چون دارالشفقه در استانبول، با تشکیل انجمنها و جذب در مراکز نظامی و دولتی، نقش بیشتری در جامعه داشتند (← شهریباف، ج 1، ص587؛ کلارک، ص75؛ د.ا.د.ترک، ذیل "Da(r(((afaka").در بسیاری از یتیمخانهها، علاوه بر آموزشهای علمی رایج در مدارس و مکاتب چون خواندن و نوشتن، آداب دینی و مقدمات علوم شرعی و دانشهای ریاضی، جغرافیا و تاریخ، به کودکان مهارتهای عملی و فنی نیز آموزش میدادند تا آنها پس از به پایان رساندن دوره اقامت در یتیمخانه، بتوانند شغلی برگزینند یا در زندگی خصوصی خود از این مهارتها بهره ببرند. این آموزشها برای پسران شامل فنونی چون نجاری، آهنگری، بنّایی، نقاشی، کفاشی، آرایشگری، صحافی، حکاکی، سفالگری و فلزکاری بود، و برای دختران مهارتهایی را دربرمیگرفت که اغلب در زندگی شخصی و خانوادگی به کارشان آید، مانند خانهداری، گلدوزی، خیاطی، آشپزی، جوراببافی و قالیبافی (← شهریباف، ج1، ص586ـ587؛ «تشکیلات بلدیه طهران»، ص80؛ قاسمی پویا، ص290؛ کوپفرشمیت ، ص141؛ ناطق، ص200). اغلب یتیمخانههای جدید به امکانات پیشرفته رسانهای و آموزشی مجهز شدهاند (← عالمشاه ، ص 1415ـ 1416). با این حال، وضع مالی یتیمخانهها همیشه اجازه چنین فعالیتهایی را به بانیان آن نمیداد و بسیاری از این مراکز، بهویژه آنهاکه افراد عادی و خیّرین ایجاد میکردند، مشکلات مالی بسیاری برای تأمین مکان و هزینههای جاری خود داشتند (برای نمونه ← صنعتیزاده کرمانی، ص 65ـ69، 179، 308؛ محمد عبدالهادی جمال، ص 407).کشورهای اسلامی از نظر توجه به ایجاد یتیمخانهها و تکثر و تنوع آنها یکسان نیستند. هرچند، آمار موثقی در این زمینه یافته نشده است، اما به نظر میرسد کشورهای قلمرو عثمانی که در جنگ جهانی اول آسیب بیشتری دیدند و سپس تحت قیمومت دولتهای اروپایی قرار گرفتند (مانند برخی از کشورهای عربی حوزه دریای مدیترانه)، کشورهایی که مناسبات بیشتری با مسیحیان و اروپاییان داشتند (چون کشورهای واقع در شبهقاره هند)، و نیز مناطقی از جهان اسلام که بیشتر درگیر جنگ داخلی بودند، از نظر تقدم ایجاد یتیمخانهها و تنوع آنها پیشرو باشند. از یک سو، خود کشورهای استعمارگر با انگیزههای تبلیغی یا سروسامان دادن به انبوه یتیمانِ بازمانده از جنگ، به تأسیس چنین مراکزی دست میزدند و از سوی دیگر، مسلمانان ساکن در این سرزمینها یا برای مقابله با تبلیغات مسیحیان اروپایی یا به انگیزههای خیرخواهانه و دینی، این کار را میکردند برای مثال، لبنان که علاوه بر تحمل آسیبهای پیشگفته، در نیمه دوم قرن چهاردهم/ بیستم درگیر جنگهای داخلی نیز بود، به نظر میرسد نسبت به جمعیت خود، بیشترین تعداد یتیمخانهها را در بین کشورهای اسلامی داشته باشد (کلارک، همانجا). همچنین، شهرهای مختلف مصر در سالهای 1300 تا 1320ش و سپس سالهای 1370 تا 1380ش، دارای یتیمخانههای فراوانی متعلق به مسیحیان، مسلمانان، اتباع خارجی و بعضآ عموم مردم (فارغ از دین و ملیت) بود.از اهداف مهم دارالایتام که در 1301ش/ 1922 در بیتالمقدس و با حمایت و نظارت سازمان اوقاف تشکیل شد، علاوه بر پناهدادن به کودکان یتیمِ بازمانده از جنگ جهانی اول، مقابله و رقابت با یتیمخانههای مبلّغان مسیحی بود. بهعلاوه در دهه سوم قرن سیزدهم و مقارن با قیامهای کشور عربی در برابر قیمومت غربیان، کمک به کودکان یتیمِ و سرپرستی آنها یا سپردنشان به یتیمخانهها، عملی وطنپرستانه به حساب میآمد و گروههای اجتماعی چون «انجمن زنان عرب» در فلسطین، دراین زمینه بسیار فعال بودند (← روگ، ص 131ـ132؛ گرینبرگ ، ص 121؛ دامپر ، ص 88). منطقه جامو و کشمیر در شبهقاره هند نیز بهویژه پس از استقلال هند و کشتارهای ناشی از بحران کشمیر، یکی از سرزمینهای پرشمار از حیث دارا بودن یتیمخانه است (← عالمشاه، ص 1413).یتیمخانهها را از نظر بانیان و انگیزههای تأسیس آنها، میتوان به چند دسته تقسیم کرد: دسته اول، یتیمخانههایی که پیروان و مبلّغان یک دین یا مذهب برای سرپرستی یتیمان همان دین یا جذب و دعوت دیگران به دین خویش ساختهاند. بیشک پرشمارترین و مؤثرترین آنها را مبلّغان مسیحی وابسته به فرقههای کاتولیک و پروتستان از نیمه دوم قرن سیزدهم/ نوزدهم در سرزمینهای مختلف اسلامی ساختند. در واقع، ساخت یتیمخانه همیشه یکی از اقدامات مهم و اصلی مبلّغان مسیحی و ابزاری کارآمد برای جلب کودکان به مسیحیت به شمار میرفته است. به نظر میرسد کشیشان انگلیسی در نیمه دوم قرن دوازدهم/ هجدهم، پیشگامِ ساخت این یتیمخانهها در شبهقاره هند بودهاند (← متای ، ص 48). شهرهای مختلفایران و سرزمینهای عربی و اسلامیِ تحت سلطه عثمانی نیز همواره توجه مبلّغان دینی فرنگی را جلب کردهاند (برای آگاهی از برخی از این یتیمخانهها ← ناطق، ص195، 200، 215، 242، 252؛ ریشتر ، ص156، 162، 260، 315؛ )دایرةالمعارف هند( ، ج 1، ص 186، 250؛ بارون ، ص 241). شاید مصر، چه در دوره عثمانیان و چه پس از آن، بیشترین تعداد یتیمخانههای مسیحی را در میان سرزمینهای اسلامی داشته است. براساس گزارش منتشرشده در 1348ـ1349ش/ 1969ـ 1970، از مجموع 173 یتیمخانه موجود در چند شهر مهم مصر، از جمله قاهره و اسکندریه، که همگی تحت نظارت وزارت امور اجتماعی بودند، 85 یتیمخانه متعلق به مسیحیان بود (←روگ، ص 132). اولین و مهمترین یتیمخانه مسیحی در مصر را یک زن مبلّغ امریکایی به نام لیلیان هانت ترشر (متوفی 1340ش/ 1961) در شهر اسیوط ، از مراکز اصلی مسیحیان پروتستان، ایجاد کرد. این یتیمخانه که «مَلجأ الایتام الخَیْریّ» نام داشت، بهزودی به شهرکی با همه امکانات رفاهی و تفریحی تبدیل شد و در پانزده سال نخست فعالیتش، حدود هشت هزار یتیم در آن سرپرستی شدند. ترشر دختران یتیم زیر دوازده و پسران زیر ده سال را بدون توجه به دین و مذهبشان در مرکز خویش میپذیرفت و تا هجده سالگی از آنها نگهداری میکرد. به علاوه، بچههای سرراهی، معلول، جذامی، دختران نابینا و کودکانی که پدر و مادر ناتوان داشتند نیز در این مرکز پذیرفته میشدند. حتی دخترانی که از طریق رابطه نامشروع دارای فرزند شده بودند، با بچه خود در یتیمخانه وی زندگی میکردند. بهرغم اینکه این یتیمخانه مبلّغ مسیحیت بود، اقدامات خیرخواهانه ترشر بهزودی توجه مسلمانان را نیز به خود جلب کرد، بهگونهای که علاوه بر اوقاف، بخشی از منابع مالی این مرکز را تاجران و ثروتمندان مسلمان محلی تأمین میکردند. در دهه اول قرن چهاردهم/ دهه سوم قرن بیستم، در نتیجه اظهارات روزنامه الجهاد درباره اینکه ترشر کودکان مسلمان را به خدمت مسیحیان میگمارد، دولت مصر 64 تن از کودکان مسلمان را از یتیمخانه پس گرفت (بارون، ص241ـ255).دسته دوم از یتیمخانهها را انجمنها، جمعیتها، بنیادها و نهادها و مؤسسههای خصوصی و گاه نیمهدولتی ایجاد میکنند. بدیهی است باتوجه به اهداف و انگیزههای سیاسی، مذهبی، اجتماعی و گاه خیرخواهانه این گروهها، برنامههای آموزشی و تربیتی و معیارهای گزینش کودکان نیز در یتیمخانهها متفاوت خواهد بود. یکی از قدیمترین این انجمنها «جمعیت تدریسیه اسلامیه» وابسته به گروهی از دولتمردان عثمانی بود که در 1290/1873 به تقلید از فرانسویان، در استانبول یتیمخانهای به نام دارالشفقه ایجاد کرد. بخشی از هزینههای دارالشفقه را برخی از وزرا و مأموران عالیرتبه دولتی و بخش دیگر را خزانه مالیه تأمین میکرد. براساس نظامنامه آن، کودکان یتیم و فقیر مسلمانِ زیر یازده سال پذیرفته میشدند و هدف اصلیاش تربیت افرادی بود که پس از فارغالتحصیلی در دوایر و ادارات لشکری و کشوری خدمت کنند. بنابراین، دارالشفقه بهرغم تحولات فراوان، دارای برنامههای مدون و منظم آموزشی و تربیتی بوده است و زبانهای ترکی، عربی، فرانسه و در دوره جدید انگلیسی، علوم دینی، تاریخ و جغرافیای عثمانی، منطق، ادبیات و فن ترسّل، ریاضیات، شیمی، نجوم، مکانیک، اقتصاد، اصول دفترداری و برخی از فنون و حِرَف دیگر در آن تدریس میشوند. دارالشفقه از 1321/1903 تحت پوشش وزارت معارف قرار گرفت و امروزه نیز یکی از مراکز مهم آموزشی و تربیتی به صورت شبانهروزی است (← د.ا.د.ترک، همانجا).یکی از شاهکارهای شورای عالی مسلمانان که در دوره تسلط انگلیسیها در فلسطین در 1302ش/ 1923، با هدف اداره امور مسلمانان بهویژه در زمینه اوقاف و امور شرعی، تشکیل شد، تأسیس دارالایتام در بیتالمقدس بود. این دارالایتام با شعار «العلم و العمل»، نقش مهمی در آموزش و تربیت کودکان مسلمان ایفا کرد. علاوه بر آموزشهای دینی و علمی رایج، بسیاری از فنون نیز در این مرکز به کودکان آموخته میشد. بهگونهای که بخشی از درآمد دارالایتام از طریق فروش محصولات دستساز کودکان تأمین میگردید. به علاوه، دارالایتام چاپخانهای مهم داشت که از سراسر فلسطین سفارش میگرفت و بخش عمدهای از هزینههای دارالایتام با فعالیتهای همین چاپخانه تأمین میشد. تشکیلات منظم و سطح آموزشهای این دارالایتام، تحسین بسیاری از ناظران را برانگیخته است (← کوپفرشمیت، ص 141ـ142).در لبنان نیز، انجمنهای غیردولتی اقدامات مهمی برای ایجاد یتیمخانه انجام دادند (برای نمونه ← تامپسون ، ص 96).مهمترین یتیمخانه غیردولتی در این کشور در 1335/ 1917 تشکیل شد. در 1311ش/ 1932، دارالایتام الاسلامیة نام گرفت و در 1351ش/ 1972، به «مؤسسات الرعایة الاجتماعیة فی لبنان: دارالایتام الاسلامیة» تغییر نام داد. این مرکز که دارای امکانات گسترده آموزشی و رفاهی است و در بسیاری از شهرهای لبنان نمایندگیهایی با نامهای مختلف دارد، بیشک نقش مهمی در تحولات اجتماعی این کشور دارد (← مؤسسات الرعایة الاجتماعیة فی لبنان، 2006؛ کلارک، ص 75ـ80). بنیاد امام موسی صدر در شهر صور نیز در کنار اعمال خیریه دیگر، از 1398/1978 مرکزی برای نگهداری و آموزش ایتام دایر کرده است (مؤسسات الامامالصدر، 2011).در جامو و کشمیر، مراکز غیردولتی از جمله بنیاد یتیم جامو و کشمیر یتیمخانههایی برای پسران و دختران ایجاد کردهاند و نقش مهمی در تربیت نیروهای متخصص، بهویژه در پزشکی و مهندسی، داشتهاند (← عالمشاه، ص 1414ـ1423).انجمنهای «لَجَنة الدعوة الاسلامیة» در کویت و «مؤسسة الحرمین الخیریة» در جدّه، به مسلمانان بهویژه گروههای تندرو، برای ایجاد یتیمخانه در کشورهای مختلف بسیار کمک کردهاند. مؤسسة الحرمین الخیریة که متعلق به وهابیان است، سازمان القاعده را یاری کرده است تا در کشورهایی چون بوسنی، سومالی و فیلیپین یتیمخانههایی دایر کند (← عطوان ، ص 226؛ ابوزه ، ص 138؛ کومراس ، ص 121، 123).سومین دسته از یتیمخانهها را دولتها یا مؤسسات و سازمانهای وابسته به دولت ایجاد و اداره میکردهاند. بهویژه از زمان شکلگیری زندگی شهری به شیوه جدید و تشکیل بلدیه* در شهرهای مختلف اسلامی که عمدتآ به اواخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم برمیگردد، این یتیمخانهها تأسیس شدند. درواقع، یکی از وظایف اصلی بلدیهها ساماندادن به وضع کودکان یتیم و بیسرپرست بود. بدیهی است که این نوع یتیمخانهها بیشتر در شهرهای پرجمعیت، که هم یتیمان بیشتری دارند و هم جلب حمایت مردمی آسانتر است، تشکیل میشوند. در تهران در 1334/ 1295ش، وثوقالدوله رئیسالوزرای وقت، شخصی را به ریاست دارالمساکین که پس از آن به دارالایتام تبدیل شد، منصوب کرد و بدینترتیب، اداره امور خیریه بلدیه تهران تشکیل شد. این دارالایتام در دوره مشیرالدوله ماهیانه 150،5 تومان بودجه داشت و 650 یتیم را سرپرستی میکرد (محبوبی اردکانی، ج 2، ص 135). دارالایتام در 1299ش دو شعبه داشت: مدرسه شبانهروزی پسران در عمارت دولتی معروف به «باغ اعتماد حضور» و مدرسه شبانهروزی دختران واقع در «باغ آرشاکخان». مجموعآ، حدود 300،1 نفر در این مدارس نگهداری میشدند (همان، ج 2، ص 136ـ137). در 1308ش نیز، در «پرورشگاه کودکان بلدی» سیصد پسر و صد دختر یتیم بین پنج تا هجده سال، طبق برنامه وزارت معارف، آموزش داده میشدند («تشکیلات بلدیه طهران»، ص80). بنابر مصوبه فرهنگستان زبان ایران در سالهای پایانی دوره پهلوی اول، واژه «پرورشگاه یتیمان» جایگزین دارالایتام شد (← فرهنگستان زبان ایران، ص 18) و در دوره پهلوی دوم، علاوه بر شهرداریها، برخی سازمانها و ادارات دولتی چون آموزش و پرورش و شیروخورشید سرخ نیز به ایجاد پرورشگاه اقدام کردند. ظاهرآ فعالترین مؤسسه در این زمینه بنیاد پهلوی بود که انبوهی پرورشگاه را در شهرهای مختلف ایجاد و سرپرستی کرد (← ایرانشهر، ج 2، ص 1445ـ 1449؛ کریمان، ص 341).پس از پیروزیانقلاب اسلامی (1357ش)، براساس مصوبه دولت در 1358ش، کلیه مراکزی که به نوعی در نگهداری و تربیت کودکان بیسرپرست و یتیم سهم داشتند، به وزارت بهداری و بهزیستی منتقل شدند (رضایی و همکاران، ص 23ـ24).در قلمرو عثمانی نیز از 1333/ 1915، با پیشنهاد احمد شُکریبیگ وزیر معارف، در پایتخت و برخی شهرهای دیگر دارالایتامهایی ایجاد شد. هزینه این مراکز از بودجه دولت و بلدیهها تأمین میشد و در مدتی کوتاه، شمار کودکان تحت حمایت این مراکز به شانزده هزار تن رسید. این دارالایتامها در 1306ش/ 1927، بهسبب مشکلات مالی و دشواریهای ناشیاز جنگ، به دارالشفقه ملحق شدند (د.ا.د.ترک، ذیل "Da(r(leyta(m").چهارمین دسته، یتیمخانههایی است که افراد خیّر با هزینه شخصی یا از طریق املاک وقفی خود میساختهاند. بدیهی است این دسته از یتیمخانهها بیش از دستههای دیگر از نظر مالی و گاه پرداختن به مسائل آموزشی و تربیتی کودکان در مضیقه بودهاند. در ایران، گزارشهایی از ایجاد این مراکز از دوره ناصری بهبعد در دست است (برای نمونه ← سپهر، 1368شالف، ص 156؛ همو، 1368ش ب، ص 109، 238؛ صنعتیزاده کرمانی، ص 65ـ69؛ مونسالدوله، ص 336ـ338؛ قاسمی پویا، ص290). یکی از بزرگ ترین و دیرپاترین این مراکز که تا امروز به فعالیت خود ادامه داده است، «پرورشگاه یتیمان رشت» است که در 1317ش به همت کاظم مژدهی ایجاد شد. این پرورشگاه دارای مجموعههای مختلف اداری، فرهنگی، بهداشتی، صنعتی، ورزشی، و حتی کتابخانه و سالن نمایش و موسیقی بود و براساس مقررات ادارات فرهنگ و بهداری اداره میشد (← تاریخچه پرورشگاه یتیمان رشت، ص 4، 18ـ20).دارالایتامها در سرزمینهای اسلامی بخش چشمگیری از مشکلات اجتماعی و اقتصادی جوامع را برطرف میکردند. برخی از این مراکز حتی تلاش میکردند با برخی از آداب و آیینهای نادرست جامعه درباره کودکان، مقابله کنند. برای نمونه، مسئولان دارالایتامی در بیتالمقدس تلاش بسیاری کردند تا از ازدواج زودهنگام دختران که رواج فراوان داشت، جلوگیری کنند و تقاضاهایی را که برای ازدواج با دختران ساکن در دارالایتام میرسید، به شدت رد میکردند (گرینبرگ، ص 115)، یا دارالایتام الاسلامیه در لبنان برای رفع همه مشکلات اجتماعی کودکان، بهجز روسپیگری و اعتیاد که به دلایلی پرداختن به آن در این مراکز از جانب حکومت منع شده بود، تلاش میکرد. حتی میکوشید تا با آگاه کردن مردم از طریق رسانهها، به معضل کودکان سرراهی که مشکلاتی برای جامعه و خود کودکان به دنبال میآورد، پایان دهد (← کلارک، ص 75ـ80). با این حال، این تلاشها همیشه موفقیتآمیز نبود و به نظر میرسد بهرغم همه اقدامات مشفقانه و خیرخواهانه یتیمخانهها، در میان بسیاری از مردم و نیز خود کودکان، نگاه چندان مثبت و رضایتبخشی به این مراکز وجود نداشته است.در ایران، برخی متدینان در دوره ناصری یتیمخانه را محصولی غربی میدانستند که در آن به کودکان درس بیدینی میدهند و بهویژه با ایجاد دارالایتام دخترانه بهشدت مخالفت میکردند (← مونسالدوله، ص 337) در مصر بهرغم خدمات بسیارِ ترشر، برخی از مردم میپنداشتند که او کودکان را به صورت برده به امریکا میفرستد (بارون، ص 245). کودکان ساکن در این مراکز نیز چندان خوش نداشتند که بهعنوان کودک یتیمخانهای شناخته شوند. حتی برخی از متولیان یتیمخانهها از داشتن کودکان سرراهی احساس شرمندگی میکردند (← کلارک، ص 76ـ80). شاید چنین تصوری درباره یتیمخانهها موجب شد، بانیان و متولیان بهتدریج نام این مراکز را از دارالایتام به عناوینی چون جمعیت، انجمن، مؤسسه و پرورشگاه تغییر دهند (← روگ، ص 128). بهعلاوه در دوره جدید، سازمانها و نهادهای مختلف و نیز متخصصان امور اجتماعی و تربیتی تلاشهای علمی و عملی فراوانی برای کاستن مشکلات یتیمان و یتیمخانهها برای جامعه به عمل آوردهاند (برای نمونههایی از مطالعات درباره پرورشگاههای ایران ← بوستانی ، ص 32ـ38).منابع : علاوه بر قرآن؛ ابراهیم عبدالمنعم، رعایة الایتام فی الاندلس من الفتح الاسلامی حتی نهایة دولة المرابطین، اسکندریه 2005؛ ابناخوه، کتاب معالم القربة فی احکام الحسبة، چاپ محمد محمود شعبان و صدیق احمد عیسی مطیعی، ]قاهره[ 1976، چاپ افست ]قم[ 1408؛ ابنبطوطه، رحلة ابنبطوطة، چاپ محمد عبدالمنعم عریان، بیروت 1407/1987؛ ابنتغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة، قاهره ?] 1383[ـ1392/ ?] 1963[ـ1972؛ ابنجبیر، رحلة ابنجبیر، بیروت 1986؛ ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، چاپ علی شیری، بیروت 1415ـ1421/ 1995ـ2001؛ ابنکثیر، البدایة و النهایة، بیروت 1411/1990؛ امین؛ اوقاف و املاک المسلمین فی فلسطین، تحقیق و تقدیم محمد اپشرلی و محمد داود تمیمی، استانبول: منظمة المؤتمر الاسلامی، 1402/1982؛ ایرانشهر، تهران: کمیسیون ملی یونسکو در ایران، 1342ـ1343ش؛ فتحبن علی بنداری، تاریخ دولة آلسلجوق ]زبدةالنُصرة و نخبةالعُصرة[، بیروت 1978؛ تاریخچه پرورشگاه یتیمان رشت و دبستان مژدهی و کتابخانه و قرائتخانه دانش، نویسنده و گردآورنده: محمدمهدی کاشانی، رشت 1327ش؛ «تشکیلات بلدیه طهران»، سالنامه پارس، سال 4 (1308ش)؛ فاطمه جهانپور، تاریخچه مکتبخانهها و مدارس قدیم آستان قدس رضوی با تکیه بر اسناد (صفویه تا قاجاریه)، مشهد 1387ش؛ حسین رمضان، «منشأة الامیر ازدمر من علیبای: دراسة اثریة وثائقیة»، مجلة کلیةالآثار، ش 5 (1991)؛ حمداللّه مستوفی، تاریخ گزیده؛ محمدبن احمد ذهبی، تاریخالاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، حوادث و وفیات 81ـ100ه .، 1414/ 1993، حوادث و وفیات 621ـ630ه .، 1418/1998، حوادث و وفیات 671ـ 680ه .، 1420/1999، حوادث و وفیات 691ـ700ه .، 1421/ 2000؛ رشیدالدین فضلاللّه، وقفنامه ربع رشیدی، چاپ مجتبی مینوی و ایرج افشار، تهران 1356ش؛ فاطمه رضایی، ولیاللّه نصر، و حمیدرضا الوند، حقوق کودکان فاقد سرپرست قانونی، تهران 1387ش؛ احمدبن ابراهیم سبط ابنعجمی، کُنوز الذهب فی تاریخ حلب، چاپ شوقی شعث و فالح بکّور، حلب 1417ـ1418/ 1996ـ 1997؛ عبدالحسین سپهر، مرآت الوقایع مظفری؛ و، یادداشتهای ملکالمورخین، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران 1368ش الف؛ همو، یادداشتهای ملکالمورخین، در همان، 1368ش ب؛ سعید عبدالفتاح عاشور، «المؤسسات الاجتماعیة فی الحضارة العربیة»، در موسوعة الحضارة العربیة الاسلامیة، ج 3، بیروت: المؤسسة العربیة للدراسات و النشر، 1995؛ جعفر شهریباف، تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، تهران 1367ـ1368ش؛ عبدالحسین صنعتیزاده کرمانی، روزگاری که گذشت، ]تهران[ 1346ش؛ عبدالجلیل حسن عبدالمهدی، المدارس فی بیتالمقدس فی العصرین الایوبی و المملوکی، عَمّان 1401/1981؛ فرهنگستان زبان ایران، واژههای نو که تا پایان سال 1319 در فرهنگستان ایران پذیرفته شده است، تهران 1354ش؛ اقبال قاسمیپویا، مدارس جدید در دوره قاجاریه: بانیان و پیشروان، تهران 1377ش؛ قلقشندی؛ حسین کریمان، تهران در گذشته و حال، تهران 1355ش؛ حسین محبوبی اردکانی، تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران، تهران 1354ـ1368ش؛ محمد عبدالهادی جمال، الحرف و المهن و الانشطة التجاریة القدیمة فی الکویت، کویت 2003؛ احمدبن علی مَقریزی، کتاب الخطط المقریزیة، ج 4، مصر 1326؛ مؤسسات الامامالصدر، 2011.Retrieved Jan. 8, 2012, from http://www. imamsadrfoundation.org/home/Show/The-Orphanage- Care-Program;مؤسسات الرعایة الاجتماعیة فی لبنان: دارالایتام الاسلامیة، 2006.Retrieved Nov. 8, 2011, from http://www.daralaytam.org;مونسالدوله، خاطرات مونسالدوله: ندیمه حرمسرای ناصرالدینشاه، چاپ سیروس سعدوندیان، تهران 1380ش؛ هما ناطق، کارنامه فرهنگی فرنگی در ایران: 1921ـ 1837، تهران 1380ش؛ عبدالقادربن محمد نُعَیمی دمشقی، الدارس فی تاریخ المدارس، چاپ جعفر حسنی، ]قاهره[ 1988؛ احمدبن عبدالوهاب نُوَیری، نهایةالارب فی فنون الادب، قاهره، ج 9 و 30، 1428/2007، ج 31، 1429/2008، ج 32، و 33، 1423/2002؛Zachary Abuza, "Al Qaeda in Southeast Asia: exploring the linkages", in After Bali: the threat of terrorism in Southeast Asia, ed. Kumar Ramakrishna and See Seng Tan, Singapore 2003; Manzoor Alam Shah, "Orphanage homes and the plight of orphans in municipal area Srinagar", in Challenges to religions and Islam: a study of Muslim movements, personalities, issues and trends, ed. Hamid Naseem Rafiabadi, pt.3, New Delhi: Sarup & Sons, 2007; Amira Azhary Sonbol, "Adoption in Islamic Society: a historical survey", in Children in the Muslim Middle East, ed. Elizabeth Warnock Fernea, Austin: University of Texas Press, 1995; Abdel Bari Atwan, The secret history of al-Qaeda, Berkeley, Calif. 2008; Beth Baron, "Nile mother: Lillian Trasher and the orphans of Egypt", in Competing kingdoms: women, mission, nation, and the American Protestant empire, 1812-1960, ed. Barbara Reeves - Ellington, Kathryn Kish Sklar and Connie A. Shemo, Durham: Duke University Press, 2010; Manijeh Boustani, "A comparison of the social competence of orphanage and home-reared children in Iran", doctoral thesis, The Graduate School of Duke University, 1987; Morgan Clarke, Islam and new kinship: reproductive technology and the shariah in Lebanon, NewYork 2011; Victor Comras, "Al Qaeda finances and funding to affiliated groups", in Terrorism financing and state responses: a comparative perspective, ed. Jeanne K. Giraldo and Harold A. Trinkunas, Stanford, Calif.: Stanford University Press, 2007; Michael Dumper, The politics of sacred space: the old city of Jerusalem in the Middle East conflict, Boulder, Colo. 2003; Encyclopedia of India, ed. Stanley Wolpert, Detroit: Charles Scribner's Sons, 2006, s.vv. "British impact" (by Ainslie T. Embree), "Christian impact on India, history of" (by Graham Houghton); Ela Greenberg, Preparing the mothers of tomorrow: education and Islam in mandate Palestine, Austin 2010; Uri M. Kupferschmidt, The Supreme Muslim Council: Islam underthe British mandate for Palestine, Leiden 1987; John Matthai, Village government in British India, London 1915; Julius Richter, A history of Protestant missions in the Near East, New York 1910; Andrea B. Rugh, "Orphanages in Egypt: contradiction or affirmation in a family - oriented society", in Children in the Muslim Middle East, ed. Elizabeth Warnock Fernea, Austin: University of Texas Press, 1995; Elizabeth Thompson, Colonial citizens: republican rights, paternal privilege, and gender in French Syria and Lebanon, NewYork 2000; TDVI(A, s.vv. "Da(r(leytam" (by Hidayet Y. Nuhog(lu), "Da(r(((afaka" (by Halis Ayhan Hakk( Mavi(); Mahmoud Yazbak, "Muslim orphans and the shar(((a in Ottoman Palestine according to sijill records", Journal of the economic and social history of the Orient, vol.44, pt.2 (May 2001).
جار(2) ، درگذشته شهری بندری در ساحل شرقی دریای سرخ در عربستان سعودی، که ویرانههای آن در حدود 210 کیلومتری جنوبغربی شهر مدینه باقی است. احتمالاً به سبب مجاورت این شهر با دریا جار خوانده شده است ( رجوع کنید بهمرتضی زَبیدی، ج 10، ص 479). از تاریخ بنای شهر اطلاعی در دست نیست. ظاهراً قبل از ظهور اسلام این شهر اهمیت تجاری داشته و بارانداز کشتیهایی بوده است که از حبشه برای تجارت به بندرهای عربی میآمدهاند ( رجوع کنید به جوادعلی، ج 7، ص 266). در دورة پیامبر اکرم، کشتیرانی بین حبشه و حجاز از طریق جار صورت میگرفت، چنانکه کسانی که بار دوم به حبشه مهاجرت کردند، در سال هفتم هجری با دو کشتی به جار و از آنجا به مدینه بازگشتند ( رجوع کنید به ابنسعد، ج 1، قسم 1، ص 138ـ139). با فتح مصر در سال 21، در دورة عمربن خطّاب (حک : 13ـ23)، این شهر اهمیت فراوانی در برقراری ارتباط دریایی میان مصر و مرکز خلافت یافت و از آن پس به بندر مهم مدینهو نیز انبار کالاهایی که از مصر، حبشه، بحرین، هند و چین میآمدند، تبدیل گردید ( رجوع کنید به ادامة مقاله). حاجیان مصرینیز در مسیر خود به مکه از این شهر عبور میکردند (جوادعلی، ج 7، ص 350).اولین بار در سال 20 یا 21 بهدستور عمر، عمروبن عاص خراج مصر و موادغذایی را برای مصرف مردم مدینه از راه دریابه جار و از آنجا به مدینه فرستاد. با رسیدن این محمولهها به جار، عمر با گروهی از بزرگان صحابه وارد شهر شد و دستور داد در شهر دو انبار برای نگهداری کالاها بسازند، سپس اقدام به تهیة حوالههایی برای این کالاها کرد. این حوالهها بین مردم و تجار شهر خریدوفروش میشد و در واقع، اولین بار تجارت با حواله در جهان اسلام، در شهر جار صورت گرفت (بلاذری، ص 303ـ 304؛ یعقوبی، ج 2، ص 154ـ 155؛ ابنعبدالحَکَم، ص 287ـ 288). ابوعبداللّه سعدبن نَوْفَل جاری، عامل عمر در شهر جار بود (سمعانی، ج 2، ص 9ـ10).در دورة امویان (41ـ127) نیز تجارت با حواله در این شهر رواج داشت، برای نمونه در دورة مروانبن حکم (64ـ65) این حوالهها بین مردم دست به دست میشد ( رجوع کنید به ابنعبدالحکم، ص 289). جار اهمیت خود را در تجارت و حملونقل کالا تا دورة عباسی (13ـ922) حفظ کرد. در دورة عباسیان، مردم شهر که عمدتاً به تجارت مشغول بودند، در برخی حوادث سیاسی و اقتصادی گاه نقش مهمی ایفا میکردند. در 230نبردهایی میان قبایل بنیسُلیم با بنوکنانه و باهِله در شهر درگرفت. همچنین در 266 یکی از علویان به نام احمدبن محمد، پس از تصرف مدینه، برای کاهش قیمت کالاها، اموال بازرگانان جار را ضمانت (بیمه) و آنان را از پرداخت مالیات معاف کرد (طبری، ج 5، جزء 9، ص 66، 278). در دورة مقتدر (حک : 295ـ320) علوی دیگری بهنام عبداللّهبن محمدبن سلیمان در جار بهدست شخصی به نام «سودان» بهقتل رسید ( رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانی، ص 552).بهگفتة ابنخرداذبه در سدة سوم، تجار یهودی، معروف به راذانیه * ، که به تجارت انواع کالاها میان مصر و هند و چین و بالعکس اشتغال داشتند، در مسیر خویش از جار میگذشتند (ص 153). در این دوره علاوه بر برخی قبایل عرب، همچون بنوکنانه و باهله ( رجوع کنید به طبری، ج 5، جزء 9، ص 66)، ظاهراً گروههایی از قبایل سیاهپوست و مسیحی بِجَه * نیز در جار میزیستند. در برخی حوادث مهم سیاسی، چون قتل برخی علویان، از این قبایل نام بردهاند ( رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانی، همانجا؛ حازمی، ج 1، ص 177، پانویس 2).در سدة چهارم از جار به شهرکی بر کران دریا، کوچکتر از جدّه * ، با تجارت بسیار، در فاصلة سه مرحلهای از جُحْفه و بیست مرحلهای از اَیْلَه و بارگاه (انبار) مدینه یاد شده است ( رجوع کنید بهابنحوقل، ص 31ـ32؛ اصطخری، ص 27؛ حدودالعالم ، ص 169). مقدسی در اواخر سدة چهارم، جار را از شهرهای کورة حجاز، دارای دیوار از سه سو، بازاری معمور و جامع بدون صحن ذکر کرده است. بهگفتة وی، آب اهالی از بدر و خوراکشان از مصر تأمین میشد و جار انبار مدینه و شهرکهای اطراف آن بهشمار میرفت (ص 69، 83).شهر جار تا اواسط قرن پنجم، کمابیش اهمیت خود را حفظ کرد. در 414 که احمدبن اَنس عُذْری اندلسی از شهر دیدن کرده، از بازار، مسجدجامع و چاههای آب آنجا سخن گفته است ( رجوع کنید بهحازمی، ج 1، ص 178، پانویس). ناصرخسرو نیز در 439 با کشتی از قُلْزُم بهجار رفته ( رجوع کنید به ص 102)، اما در بارة اوضاع شهر مطلبی نیاورده است. بتدریج از اهمیت تجاری جار کاسته شد. بکری در نیمة دوم سدة پنجم آن را قریهای با قصرهای بسیار و محل عبور کشتیهای مصر، حبشه، بحرین و چین ضبط کرده است (ج 2، ص 355). آب شرب اهالی از وادی یَلْیَل ] از بُحَیْرَه در یلیل رجوع کنید به یاقوت حموی، ج 2، ص 5 [ واقع در دو فرسخی جار تأمین میشد (بکری، ج 2، ص 355ـ356). به گفتة وی، بخشی از جار در ساحل و بخشی دیگر در دریا قرار داشت. وی همچنین در بارة جزیرهای به نام قَراف (روبروی جار)، شغل ساکنان قراف و مراودات آنان با حبشه مطالبی آورده است (همانجا). ظاهراً بندر قراف را امروزه آب فراگرفته است(حازمی، ج 1، ص 178، پانویس).حازمی در سدة ششم، به وجود منبر در جار اشاره و بیشتر مطالب بکری را تکرار کرده است ( رجوع کنید به ج 1، ص 177). به گفتة یاقوت حموی در سدة هفتم، از جدّه تا قلزم (نزدیک مدینه)، جار خوانده میشد (همانجا؛ برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به مرتضی زبیدی، ج 10، ص 480). حمداللّه مستوفی در سدة هشتم، از آن به دیه یاد کرده و نوشته است: «دیه جار فُرضة ] = بندر [ اهل مدینه است بر سه مرحلة شهر ] مدینه [ ...» (ص 15). با این حال، در منابع در بارة تاریخ ویرانی شهر سخنی نیامده است. جهانگردان نیز از اواخر قرن دوازدهم نامی از آن نبردهاند ( د. اسلام ، چاپ دوم، ذیل مادّه). ظاهراً امروزه آبادی بُرَیْکه/ بِرکه جای آن را گرفته است (حازمی، ج 1، ص 178، پانویس).از محدّثان منسوب به جار، ابوعبداللّه سعدبن نوفل جاری، عبدالملکبن حسن جاری و عمربن راشد جاری بودهاند (سمعانی، همانجا).منابع: ابنحوقل؛ ابنخرداذبه؛ ابنسعد (لیدن)؛ ابنعبدالحکم، کتاب فتوح مصر و اخبارها ، چاپ محمد حجیری، بیروت 1420/2000؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتلالطالبیین ، چاپ احمد صقر، بیروت 1408/1987؛ محمدبن محمد ادریسی، کتاب نزهة المشتاق فی اختراق الا´فاق ، بیروت 1409/1989؛ اصطخری؛ عبداللّهبن عبدالعزیز بکری، معجم ما استعجم من اسماء البلاد و المواضع ، چاپ مصطفی سقا، بیروت 1403/1983؛ بلاذری (بیروت)؛ جوادعلی، المفصّل فی تاریخ العرب قبل الاسلام ، بیروت 1976ـ 1978؛ محمدبن موسی حازمی، الاماکن، او، ما اتّفق لفظه و افترقمسمّاه منالامکنة ، چاپ حمد جاسر، ریاض ] بیتا. [ ؛ حدودالعالم ؛ حمداللّه مستوفی، نزهةالقلوب ؛ سمعانی؛ محمدبن جریر طبری، تاریخالطبری: تاریخالامم و الملوک ، بیروت 1413/1992؛ محمدبن محمد مرتضی زبیدی، تاج العروس من جواهرالقاموس ، ج 10، چاپ ابراهیم ترزی، کویت 1392/1972، چاپ افست بیروت ] بیتا. [ ؛ مقدسی؛ ناصرخسرو، سفرنامه حکیم ناصرخسرو قبادیانی مروزی ، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1363 ش؛ یاقوت حموی؛ یعقوبی، تاریخ؛EI 2 , s.v. A l-Dja ¦r (by A. Dietrich)