خراسانیان (بنیخراسان)، از خاندانهای حکومتگر در شهر تونس*، در سدههای پنجم و ششم هجری. خراسانیان یا بنیخراسان از آشفتگی و هرجومرج ناشی از یورش اعراب بنیهلال به افریقیه استفاده کردند و در سالهای 452 تا 522 و 543 تا 554 در شهر تونس قدرت را به دست گرفتند.گفته شده است که خراسانیان از مردم تونس بودند، ولی به احتمال قویتر، آنان از قبایل صَنْهَاجه* محسوب میشدند (ابنخلدون، ج 6، ص 217؛ قس ادریس، ج 1، ص 311، که نظر ابنخلدون را کاملا رد کرده است). در برخی منابع نیز بر ایرانیتبار بودن آنها تأکید شده است (رجوع کنید به احمدبن عامر، ص 161؛ شابی، ص 8ـ9؛ کعاک، ص 36ـ37). فرمانروایان این خاندان عبارت بودند از :عبدالحق بن عبدالعزیز. مردم تونس که از حکومت معزّبن بادیس* و ناتوانی وی در سرکوب شورشهای اعراب ناراضی بودند، به حمادیان* روی آوردند و از آنها یاری خواستند و خواستار تعیین فرمانروای جدیدی برای تونس شدند. در پی این درخواست ناصربن علناس، حاکم حمّادی شهر قلعه، عبدالحقبن عبدالعزیز از بنیخراسان را به امارت تونس رساند (ابنعذاری، ج 1، ص 315؛ ابنخلدون، همانجا). بدین ترتیب، عبدالحق زمام امور تونس را به دست گرفت و شورای مشایخ نیز وی را در اداره امور کمک میکردند. عبدالحق با حسن نیتو توانایی در اداره امور، نظر مردم را به خود جلب نمود. اوبا عقد پیمانی با اعراب و پرداخت باج به ایشان از شورشها و تجاوزات آنها ممانعت کرد (ابنخلدون، همانجا؛ ادریس، ج 1، ص 311ـ312).در سال 458، تمیمبن معزّبن بادیس به قصد بازپسگیری تونس، با سپاه خود از مهدیه حرکت کرد و مدتی طولانی تونس را محاصره نمود. عبدالحق ناگزیر تن به صلح و اطاعت داد و به این ترتیب توانست تا سال 488 که وفات یافت در امارت خود بماند (ابنخلدون، همانجا؛ ابنابیدینار، ص 107؛ قس ابناثیر، ج10، ص50ـ51؛ نویری، ج 24، ص 228).عبدالعزیز بن عبدالحق. عبدالعزیز ملقب به شیخالاجل، برخلاف پدرش، امیری ضعیف و ناتوان بود و خراسانیان در زمان او حکومتی نیمهمستقل داشتند که گاه تحت امر زیریان* (دولت صنهاجی) و زمانی هم فرمانبردار بنیحمّاد بودند (ابنعذاری، همانجا؛ ادریس، ج 1، ص 312؛ قس ابنخلدون، همانجا). عبدالعزیز در محرّم 499 یا 500 از دنیا رفت وپسرش احمد جانشین او شد (رجوع کنید به ابنعذاری، همانجا؛ ادریس، ج 1، ص 313).احمدبن عبدالعزیز. او زمانی قدرت را به دست گرفت که تونس فرمانبردار دولت صنهاجی بود. احمد پس از کسب قدرت، به مناسبات خود با دولت صنهاجی پایان داد و از راه و رسم مشایخ (که پدر و جدّش با آن حکومت کردند) عدول کرد و به شیوه ملوک و شاهان روی آورد و ستم آغاز کرد. وی عمویش، اسماعیل، را که با پدرش در اداره تونس شریک بود، کشت و پسر عمویش، ابوبکر، از بیم جان به بَنْزَرْت* گریخت. احمد همچنین عدهای از مردم و بزرگان تونس را به مهدیه و دیگر نواحی تبعید کرد (ابنعذاری؛ ابنخلدون، همانجاها). در 510، علیبن یحییبن تمیمبن مُضَر، حاکم افریقیه، شهر تونس را به محاصره درآورد و احمدبن عبدالعزیز با او صلح کرد (ابناثیر، ج10، ص 521؛ نویری، ج 24، ص 242؛ ابنابیدینار، ص 111ـ112). در 514، عزیزبن منصوربن حماد، حاکم بِجایه*، به تونس لشکر کشید. احمدبن عبدالعزیز به ناچار از او اطاعت کرد و در مقام خود ماند. در سال 522، مُطَرِّفبن علیبن حَمْدون زناتّی، از سرداران بنیحماد، از بجایه به افریقیه رفت و همه شهرهای آن، از جمله تونس، را تصرف کرد و احمدبن عبدالعزیز را از آنجا بیرون راند. احمد به همراه خانوادهاش به بجایه رفت و بقیه عمر را همانجا گذراند (ابنعذاری، همانجا؛ ابنخلدون، ج6، ص217ـ218). او که برجستهترین حکمران این خاندان بود، 22 سال با زیرکی و قدرت بر تونس حکمرانی کرد.پس از احمدبن عبدالعزیز، امارت تونس به ترتیب به کرامةبن منصور از بنیحماد، برادرش ابوالفتوحبن منصور، محمدبن ابیالفتوح، و مَعَدّبن منصور رسید و تا 543 قدرت بنوخراسان از تونس برچیده شد و دورهای از هرجومرج بر تونس گذشت (ابنعذاری، ج 1، ص 316؛ ابنخلدون، ج 6، ص 218).ابوبکربن اسماعیل بن عبدالحق. در 543، مردم تونس که از تسلط رومیان بر شهر مهدیه ترسیده بودند، بر معدّبن منصور شوریدند و فتنه بزرگی برپا شد (همانجاها). در پی این فتنه، مردم تونس تصمیم گرفتند حکومت را به خراسانیان بازگردانند. ازاینرو گروهی به شهر بَنْزَرْت رفتند و ابوبکربن اسماعیلبن عبدالحق را که در زمان احمدبن عبدالعزیز به آنجا گریخته بود، به تونس بردند و امیر خود کردند. او پس از هفت ماه حکومت با دسیسه برادرزادهاش، عبداللّهبن عبدالعزیزبن اسماعیل، کشته شد (ابنعذاری، همانجا).عبداللّه بن عبدالعزیز بن عبدالحق. او از 544 تا حدود ده سال قدرت را در تونس در دست داشت. وی در این مدت قاضی ابوالفضل جعفر و پسرش و فرزند دخترش را از ترس اینکه مبادا عربها را برضد وی جمع کنند، کشت. در دوران حکومت او، مردم از اذیت و آزار اعراب منطقه به عبدالمؤمنبن علی، از حکام موحّدون، شکایت کردند. او نیز فرزندش، عبداللّه، را در 552 یا 553 با سپاه موحّدون* از بجایه به افریقیه فرستاد. تونس برای مدتی در محاصره قرار گرفت، اما لشکر موحدون شکست خورد و عقب نشست. در این هنگام، عبداللّهبن عبدالعزیز از دنیا رفت و برادرزادهاش، علیبن احمدبن عبدالعزیز جانشین وی شد (ابنعذاری؛ ابنخلدون، همانجاها).علی بن احمد بن عبدالعزیز. در دوره حکومت پنج ماهه علیبن احمد، عبدالمؤمنبن علی موحدی شخصآ به تونس لشکر کشید و از خشکی و دریا شهر را محاصره کرد. مردم تونس پس از جنگیدن با عبدالمؤمن، شبانه گروهی را به نزد وی فرستادند و شرایط او را پذیرفتند و میان دو طرف صلح برقرار گردید. در پی این صلح، عبدالمؤمن در 554 وارد تونس شد و علیبن احمد پس از واگذاری نصف اموالش، همراه با خانوادهاش به قصد مراکش از تونس خارج شد ولی در راه وفات یافت و با مرگ وی، حکومت خراسانیان منقرض گردید و تونس به اشغال موحدون درآمد (تجانی، ص 345ـ346؛ نویری، ج 24، ص 311ـ312؛ ابنخلدون، همانجا).خراسانیان در دوره خود اقدامات فرهنگی و عمرانی چندی انجام دادند. احمدبن عبدالعزیز برای فرونشاندن شورش اعراب با آنها معاهداتی بست و اعراب نیز متعهد شدند که آذوقه شهر را تأمین و از مسافران حمایت کنند. او برای مستحکم کردن شهر تونس برج و باروهایی بنا کرد و قصری در تونس ساخت که به قصر بنیخراسان معروف شد. مسجدجامع القصر نیز از بناهای این دوره است (ابنخلدون، ج 6، ص 217؛ ابنحمدیس، مقدمه یوسفعید، ص 12؛ طویلی، ص 27ـ28). احمدبن عبدالعزیز به علما و ادبا توجه داشت و آنها را در اطراف خود جمع میکرد، از جمله ابنحمدیس*، شاعر معروف این دوره، که احمدبن عبدالعزیز را در قصیده مفصّلی ستوده است (رجوع کنید به ص 142ـ144؛ نیز رجوع کنید به طویلی، ص 29). خراسانیان همچنین توجه خاصی به بازارها و مسافرخانهها داشتند که به رونق تجارت در افریقیه انجامید (رجوع کنید به طویلی، ص 28ـ29).در صنایع تونس و مناسبات آن با دیگر کشورها نیز پیشرفتهایی حاصل شد که نامه عبداللّهبن عبدالعزیز به اسقف اعظم پیزا در 552/ 1157، برای تقویت مناسبات تجاری میان دو طرف، شاهدی بر این مدعاست (رجوع کنید به د. اسلام، چاپ دوم، ذیل "(Banu) Khurasan").خراسانیان با برقراری امنیت در منطقه و ایجاد مناسبات خوب با صقلیه (سیسیل)، شهرهای تونس را برای رفتوآمد تجار ایتالیایی باز کردند تا با آسودگی به بندرهای تونسبروند. همچنین اصلاحاتی برای تسهیل تجارت خارجی بهوجود آوردند، به اینترتیب که عُشر برخی از صادرات را بر بازرگانان خارجی بخشیدند یا کاهش دادند (عزالدین عمر موسی، ص 265).در دوران خراسانیان در تونس، تا قرن هفتم و قبل از تحتالحمایه شدن تونس، در مدارس زیتونه وصادقیه زبان فارسی تدریس میشد (رجوع کنید به شابی، ص 8ـ11). خراسانیان به تجدید بنای جامع زیتونه نیز توجه داشتند و توسعه آنجا را مایه افتخار مرکز حکومت خود میدانستند. به این منظور، بر تعداد دروازههای آن افزودند. بر لوحهای نصبشده بر این دروازهها نام مؤسسان آنها از بنیخراسان ذکر شده است (طویلی، ص 29). مسجد المهراس نزدیک بابالبحر (که براساس کتیبه موجود در آن، به دستور سلطانالمنصور باللّه أبیمحمد عبدالعزیز و برادرش، أبیطاهر اسماعیلبن خراسان، در جمادیالآخره 486 ساخته شده است) و قُبّة سیدی بوخریصان/ بوخریسان، نزدیک جامع القصر، از دیگر بناهای دوران حکومت خراسانیان است (احمدبن عامر، ص 162ـ163؛ بنخوجه، ص 169؛ ادریس، ج 1، ص 312ـ313).منابع : ابنابیدینار، المؤنس فی اخبار افریقیة و تونس، بیروت 1993؛ ابناثیر؛ ابنحمدیس، دیوان، چاپ یوسف عید، بیروت 2005؛ ابنخلدون؛ ابنعذاری، البیان المُغرِب فی اخبار الاندلس و المَغرِب، ج 1، چاپ ژ. س. کولن و ا. لوی ـ پرووانسال، بیروت 1400/1980؛ احمدبن عامر، تونس عبرالتاریخ: منذ اقدم العصور الی اعلان الجمهوریة، تونس 1379/1960؛ هادی روژه ادریس، الدولة الصنهاجیة: تاریخ افریقیة فی عهد بنیزیری من القرن 10 الی القرن 12 م .، نقله الی العربیة حمادی ساحلی، بیروت 1992؛ بنخوجه (محمد)، تاریخ معالم التوحید فی القدیم و فی الجدید، چاپ جیلانیبن حاج یحیی و حمادی ساحلی، بیروت 1985؛ عبداللّهبن محمد تجانی، رحلة التجانی، چاپ حسن حسنی عبدالوهاب، تونس 1981؛ علی شابی، «العلاقات الثقافیة بین تونس و ایران»، در تونس و ایران قرون من التلاقُح الحضاری، تونس: الدارالتونسیة للنشر، 1971؛ احمد طویلی، تاریخ مدینة تونس : الثقافی و الحضاری من الفتح الی اواخر القرن التاسع عشر، تونس 2002؛ عزالدین عمر موسی، النشاط الاقتصادی فی المغرب الاسلامی خلال القرن السادس الهجری، بیروت 1424/2003؛ عثمان کعاک، روابط ایران و تونس در گذر زمان، ترجمه و تحقیق ستار عودی، تهران 1387ش؛ احمدبن عبدالوهاب نویری، نهایةالارب فی فنون الادب، قاهره ] 1923[ـ1990؛EI2, s.v. "(Banu) Khurasan" (by H.R. Idris).
خطیب عُمَری، شهرت یاسینبن خیراللّهبن محمودبن موسی الخطیببن علیبن حاجقاسم عمری، مورخ، ادیب، شاعر و از فضلای موصل در سده دوازدهم و سیزدهم (عزاوی، ج 2، ص 46؛ خطیب عمری، مقدمه عماد علی حمزه، ص 11). او نسب خود را به عمربن خطّاب، خلیفه دوم، میرساند (خطیب عمری، مقدمه سامرائی، ص 21).خطیب عمری در حدود 1157 در خانوادهای صاحبنام و اهل علم به دنیا آمد. پدرش، خیراللّه، عالم به طب و ادب و تصوف و فقه، و برادرش محمدامین نیز از فضلا و مورخان مشهور عصر خود بود (رجوع کنید به عزاوی، ج 2، ص40؛ عمرطالب، ص 3؛ سالم عبدالرزاق احمد، ج 5، ص 107، ج 6، ص 267؛ خطیب عمری، مقدمه عماد علی حمزه، ص 11). اطلاعات ما از زندگی اجتماعی و خانوادگی خطیب عمری ناچیز است. دوره زندگی وی عصر ظهور و درخشش تصوف و بزرگان صوفیه در عرصههای مختلف اجتماعی و سیاسی در سراسر قلمرو اسلامی بود. خطیب عمری نیز همچون برخی از نویسندگان آن عصر به تصوف توجه داشت و تواناییاش در عرضه اطلاعات درباره این موضوع کسب عنوان زاهد را برای وی به دنبال داشت. همچنین او اجازه نقل معارف صوفیه را، بهویژه در دو طریقت قادریه و نقشبندیه، از شیخ عثمانبن یوسفبن عزالدین قادری خطیب (عثمانالخطیب)، مشهور به اسود موصلی (رجوع کنید به خطیب عمری، مقدمه سامرائی، ص 23)، دریافت کرد (سالم عبدالرزاق احمد، ج 6، ص 267، پانویس 1؛ خطیب عمری، مقدمه عماد علی حمزه، ص 11ـ12).خطیب عمری در سرودن شعر نیز توانمند بود. چلبی در مجموعه خود ( 1927ب، ص 152) قصایدی از وی نقل کرده و او را از شعرا و مصنفان دانسته است. همچنین، منظومهای با عنوان مقاصدالتعبیر در موضوع تعبیر خواب از خطیب عمری به دست آمده که شاهد دیگری بر توانایی شعر سرودن اوست (رجوع کنید به ادامه مقاله). برادرش محمدامین هم به شناخت او از شعر و نظم اشاره کرده است (رجوع کنید به سالم عبدالرزاق احمد، ج 7، ص 245؛ خطیب عمری، مقدمه عماد علی حمزه، ص 12ـ13).اعتبار و شهرت خطیب عمری عمدتآ بهسبب تحقیقات و تألیفات وی است. اینکه او شاگرد چه کسانی بوده است چندان معلوم نیست و فقط برخی اشارات خود وی در قسمتهای مختلف تألیفاتش، اطلاعات اندکی به ما میدهد. براین اساس، گذشته از پدر و برادرش، استادان او در معارف صوفیه اسود موصلی و در علوم فقهی ملاعبدالقادربن محییالدین أربلی موصلی بودند. محمدبن قاسم عبدلی نیز استاد وی بود (سالم عبدالرزاق احمد، ج 6، ص 267؛ خطیب عمری، مقدمه عمادعلی حمزه، ص 15).خطیب عمری پس از 1232 در موصل وفات یافت (سالم عبدالرزاق احمد، ج 5، ص 64، ج 6، ص 186، 188، 267، ج 7، ص 245؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص 389؛ قس بغدادی، هدیه، ج 2، ستون 512 :1224؛ عزاوی، ج 2، ص 46: 1224).خطیب عمری بیش از بیست اثر از خود به جا گذاشته است (خطیب عمری، مقدمه عماد علیحمزه، ص 12، 17؛ قس عماد عبدالسلام رئوف، همانجا) که تمامآ جمعآوری از کتابهای معروف پیشینیان است و به جز آنهایی که درباره تاریخ عصر مؤلف یا کمی پیش از وی است بقیه آثار او از اهمیت چندانی برخوردار نیستند (چلبی، 1927الف، ص 235). از آثار وی اینهاست: 1) الآثارالجلیة. موضوع آن تاریخ است و به شیوه سالشمار نوشته شده است. خطیب عمری در این اثر وقایع تاریخی از سال اول تا پایان 1210 هجری را ذکر کرده است. براساس آنچه که او در مقدمه این کتاب نوشته، اطلاعات اولیه را از آثار مورخان معروفی چون ابناثیر، ابنخلّکان و ابنالوردی جمعآوری کرده و مطالبی را هم با تکیه بر شنیدههایش از استادان آن عصر ذکر نموده است. همچنین، در این اثر برخی حوادث عصر خود را که شاهد آن بوده، آورده است. او این اثر را به محمدامینبیگبن یاسینافندی، مفتی موصل، تقدیم کرده است. نسخهای خطی از این اثر در مدرسه خیاط موصل موجود است (چلبی، 1927ب، ص 140ـ141؛ همو، 1927الف، همانجا؛ زرکلی، ج 8، ص 129؛ خطیب عمری، مقدمه عماد علی حمزه، ص 17).2) الخریدة العمریة یا الخردة العربیة من الطب. نسخه خطی در موضوع طب. نسخهای با این عنوان در یکی از کتابخانههای شخصی موصل موجود است، اما چون محتوای آن طبی نیست نمیتواند کتاب مذکور باشد (چلبی، 1927ب، ص 264؛ موسوعةالموصل الحضاریة، ج 4، ص 381).3) خلاصةالتواریخ. در قالب یک مقدمه و هشت باب و هر باب شامل معرفی و شرح احوال کسانی است که نامشان با یکی از اسما یا صفات خداوند همراه است، همچون عبداللّه و عبدالرحمان. نسخهای خطی از این کتاب به شماره 9900 در کتابخانه برلین نگهداری میشود (عماد عبدالسلام رئوف، ص390؛ خطیب عمری، مقدمه عماد علی حمزه، ص 18).4) الدر المکنون فی مآثرالماضی (المآثر الماضیة) من القرون. در تاریخ اسلام از آغاز تا 1226، با تأکید بر حوادث موصل. نسخ متعددی از این کتاب در کتابخانههای مختلف جهان وجود دارد (رجوع کنید به بغدادی، ایضاح، ج 1، ستون 448، ج 2، ستون 127؛ بروکلمان،)ذیل(، ج 2، ص 781؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص 389).5) الدر المنتثر فی تراجم فضلاء القرن الثانی عشر. شرح احوال علما و شعرای همعصر مؤلف که نسخهای خطی از آن در کتابخانه عباس عزاوی موجود بوده است (چلبی، 1927ب، ص 141؛ بغدادی، هدیه، همانجا؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص 391؛ عزاوی، ج 2، ص 131، پانویس 2).6) الجوهرة فی اللغات المشتهرة. جزوه کوچک در لغت عرب که برحسب الفبا تنظیم شده است. این اثر که در 1205 نوشته شده، شامل مجموعهای منتخب از اشعار و نثر اوست. نسخهای از آن در کتابخانه سیدناظم عمری در موصل وجود دارد (عزاوی، ج 2، ص 46).7) الروضالزاهر فی تاریخ الملوک الاوائل و الاواخر. در موضوع فرمانروایان، سلاطین، وزرا، صاحبمنصبان، امیران، قضات و شیوخ که به ترتیب حروف الفبا تنظیم شده بوده است. از این اثر، نسخهای موجود نیست (چلبی، 1927الف، ص 235؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص390).8) روضةالمشتاق. در ادبیات (چلبی، همانجا).9) زبدة الآثار الجلیة. تلخیصی از الآثارالجلیة و تعلیقی درباره تاریخ دیگر سرزمینهای اسلامی از ابتدای سال 920. این اثر با وجود اختصار، مفید و درخور ستایش است زیرا اطلاعات مفیدی درباره موصل دارد که یا مورخان دیگر در بیان آن اهمال ورزیدهاند یا هیچ اثر تاریخی در این زمینه به ما نرسیده است. از این اثر نسخهای خطی در مکتبة الاوقاف العامة در موصل موجود است (چلبی، 1927ب، ص 268ـ269؛ بروکلمان، )ذیل(، ج 2، ص 782؛ سالم عبدالرزاق احمد، ج 6، ص 186؛ نیز رجوع کنید به سویدی، ص 435، پانویس 1، ص440، پانویس 1، ص 441، پانویس 1).10) السیف المهنّد فی مَن اسمُه أحمد. کتاب با ذکری از مشتقات اسم احمد شروع شده است. سپس مؤلف درباره فضائل نام احمد سخن گفته و در ادامه نیز آن را به نام پیامبر متبرک کرده است. مطالب آن تا نیمه اول قرن سیزدهم ادامه مییابد. نسخه خطی این اثر در یکی از کتابخانههای شخصی موصل موجود است (بروکلمان، همانجا؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص 391؛ خطیب عمری، مقدمه عماد علی حمزه، ص 21).11) السیوف الساطعة. این کتاب مشتمل بر ادعیه است (خطیب عمری، همانجا).12) العذْب الصافی فی تسهیل القوافی. این اثر در موضوعات مختلف از جمله شهدای بدر است. نسخه خطی این کتاب در مکتبةالاوقاف العامة در موصل موجود است (چلبی، 1927ب، ص 257؛ سالم عبدالرزاق احمد، ج 6، ص 267ـ 268؛ بروکلمان، همانجا).13) عمدةالبیان فی تصاریف الزمان. نسخهای از آن در کتابخانه سیدناظم عمری در موصل موجود است (عماد عبدالسلام رئوف، ص 389؛ زرکلی، ج 8، ص 129).14) عنوان الاعیان فی ذکر ملوکالزمان. شامل شرح احوال ملوک اسلام، حکومتشان و نیز احوال انبیا، صحابه، تابعین، علما و شعرای مشهور است. نسخهای از این کتاب در کتابخانه سیدناظم عمری در موصل نگهداری میشود (چلبی، 1927الف، همانجا؛ بغدادی، هدیه، ج 2، ستون 512؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص 391).15) غایةالبیان فی مناقب سلیمان. درباره سلیماننبی و مناقب او و در شرح احوال کسانی است که سلیم نام دارند. نسخهای از این کتاب در کتابخانه برلین به شماره 9901 وجود دارد (عماد عبدالسلام رئوف، ص390ـ391).16) غایةالمرام فی محاسن بغداد دارالسلام. شرح و وصف بغداد، قصرها، دروازهها، بازارها، رودها، حکام آن و تحولات این منطقه تا سال 1220 است. این اثر در 1347ش/ 1968 منتشر شده است (بروکلمان، )ذیل(، ج 2، ص 781؛ لانگریگ، ص 329؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص 392).17) غرائبالاثر فی حوادث ربعالقرن الثالث عشر: تکملهای است بر الآثارالجلیة که در آن حوادث سالهای 240 تا 1225 به اختصار بیان شده است (بروکلمان، )ذیل(، ج 2، ص 782؛ لانگریگ، همانجا؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص390). این اثر به کوشش محمدصدیق جلیلی در موصل در 1319ش/ 1940 با همین عنوان چاپ و منتشر شد (لانگریگ، ترجمه عربی، ص 395).18) قرّةالعین فی تراجم الحسن و الحسین. شامل اطلاعات مفصّل درباره این دو امام و نیز کسانی که همنام ایشان بودند، با تکیه بر فضل و دانش و ادب و شهرت آنان. در پایان نیز، بخشی هرچند کوتاه، به معرفی کسانی اختصاص یافته که نامشان علی است. نسخه خطی آن به شماره 291/4 در کتابخانه مرکزی موصل نگهداری میشود (بروکلمان، همانجا؛ خطیب عمری، مقدمه عماد علی حمزه، ص 23ـ24).19) مقاصدالتعبیر. منظومهای در شرح و تعبیر خواب است (بروکلمان، همانجا؛ سالم عبدالرزاق احمد، ج 5، ص 65).20) منهجالثقات فی تراجمالقضاة. در موضوع تاریخ، با تکیه بر آثار ابنالوردی، ابنخلّکان و ابناثیر. خطیب عمری در این کتاب به ثبت نام قضات مسلمانی پرداخته که در شعر و نظم دستی داشتند و اشعارشان مشهور بوده است. وی ابتدا در مقدمهای به بیان فضیلت علم و مرتبه قضاوت پرداخته و سپس نوادر آن را معرفی کرده است. نسخه خطی این کتاب در مکتبةالاوقاف العامه در موصل موجود است (چلبی، 1927الف، ص 234؛ بروکلمان، )ذیل(، ج 2، ص 781).21) مُنیةالادباء فی تاریخ الموصلالحدباء. نویسنده مطالب خود را از تأسیس موصل آغاز کرده و تا سال 1221 ادامه داده است. موضوع کتاب شامل تاریخ حکام و پادشاهان قبل از اسلام و احوال فرمانروایان اسلامی آن تا 1221 است. همچنین، خطیب عمری در این کتاب مطالب مهمی درباره قریهها و آبادیهای موصل با استناد به معجمالبلدان یاقوت حموی ارائه کرده است (بروکلمان، همانجا). این کتاب به کوشش سعید دیوهچی (مدیر موزه موصل) در 1329ش/ 1950 در موصل چاپ و منتشر شد (عزاوی، ج 2، ص320، پانویس 1).22) قصاید. نسخه خطی این اثر در مجموعه شماره 31 مدرسه عبدالرحمان چلبی صائغ در موصل نگهداری میشود (چلبی، 1927ب، ص 152؛ بروکلمان، )ذیل(، ج 2، ص 782).23) الروضةالفَیْحاء فی تواریخ النساء. اثری حجیم در شرح احوال زنان نیک و بد مشهور. سیدرجاء سامرایی این اثر را در 1345ش/ 1966 در بیروت به چاپ رسانده است. سامرایی در تحقیقی که درباره این نوشته انجام داده، برخی داستانها و اشعار آن را حذف کرده و سپس با عنوان مهذّب الروضة الفیحاء فی تواریخ النساء آن را به چاپ رسانده است (چلبی، 1927الف، ص 235؛ بغدادی، هدیه، ج 2، ستون 512).مورخان تألیفات دیگری نیز از خطیب عمری ذکر کردهاند (رجوع کنید به بغدادی، همانجا؛ عزاوی، ج 1، ص330؛ سالم عبدالرزاق احمد، ج 5، ص 64ـ65؛ خطیب عمری، مقدمه عماد علی حمزه، ص 17ـ25).یاسینبن خیراللّه بهسبب تنوع موضوعاتی که در تألیفاتش به کار برده مشهور است. او در نگارش آثار تاریخی خود کوشیده از شیوه برادر خود، محمدامین، که شیوه سالشمارانه بود، پیروی کند و این شیوه در الآثار الجلیة، الدرالمکنون و عمدةالبیان او نمایان است.فرزند خطیب عمری، علیبن یاسین، نیز درباره تاریخ موصل و ادیبان این شهر تألیفاتی دارد (شیخو، ج 1، ص 31ـ32؛ بروکلمان، )ذیل(، ج 2، ص 782).منابع : اسماعیل بغدادی، ایضاحالمکنون، ج 1ـ2، در حاجیخلیفه، ج 3ـ4؛ همو، هدیةالعارفین، ج 2، در حاجیخلیفه، ج 6؛ داود چلبی، «حول مخطوطة دمشق فی تراجم علماء الموصل فی القرن الثانی عشرالهجری»، لغةالعرب، سال 5، ش 4 ( 1927الف)؛ همو، کتاب مخطوطات الموصل، بغداد 1927ب؛ یاسینبن خیراللّه خطیب عمری، الروضة الفیحاء فی تواریخ النساء، چاپ رجاء محمود سامرائی، بیروت 1987؛ همان، چاپ عماد علی حمزه، ]بیروت[ 1407/1987؛ خیرالدین زرکلی، الاعلام، بیروت 1984؛ سالم عبدالرزاق احمد، فهرس مخطوطات مکتبة الاوقاف العامة فی الموصل، ج 5ـ7، ]موصل[ 1403ـ1983؛ محمدامین سویدی، حدیقةالزوراء فی سیرةالوزراء، چاپ عماد عبدالسلام روؤف، بغداد 1423/ 2003؛ لویس شیخو، الآداب العربیة فی القرن التاسععشر، بیروت 1924ـ1926؛ عباس عزاوی، تاریخالادب العربی فی العراق، بغداد 1380ـ1382/ 1960ـ1962؛ عماد عبدالسلام رئوف، الموصل فی العهد العثمانی، نجف 1395/1975؛ عمرطالب، «محمدامین العمری: حیاته و ادبه»، آدابالرافدین، ش 4 (1972)؛ استیون همزلی لانگریگ، اربعة قرون من تاریخ العراق الحدیث، نقله الی العربیة جعفر خیاط، بغداد ?]1388/ 1968[، چاپ افست قم 1370ش؛ موسوعة الموصل الحضاریة، موصل : دارالکتب للطباعة و النشر، 1412؛Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942; Stephen Hemsley Longrigg, Four centuries of modern Iraq, Beirut 1968.
خلیلبن قلاوون، هشتمین سلطان ممالیک مصر. ملکالاشرف صلاحالدین خلیلبن ملکالمنصور سیفالدین قلاوون ألفی صالحی نجفی در 666 به دنیا آمد (ابنایاس، ج 1، قسم 1، ص 365) و یک روز پس از مرگ پدر، در 7 ذیقعده 689 به سلطنت رسید (عباسی صفدی، ص 165ـ166؛ بیبرس منصوری، ص 272). براساس برخی روایات، ملکالمنصور ابتدا فرزند دیگرش، علاءالدین علی، را به ولایتعهدی برگزیده و او را الصالح لقب داده بود، اما با وفات صالح در 687، خلیل را ولایتعهدی داد (رجوع کنید به بیبرس منصوری، ص 263ـ264؛ ابنخلدون، ج 5، ص 462؛ ابنتغری بردی، ج 8، ص 3). گرچه بنابر برخی روایات، از تعیین خلیل به ولایتعهدی ناخشنود بود و چندی از امضای حکم ولایتعهدی وی امتناع میکرد (ابنفرات، ج 8، ص 70، 98ـ99). به روایتی، خلیل به برادرش، علاءالدین علی، حسادت میورزید و به همین سبب او را مسموم کرد (رجوع کنید به همان، ج 8، ص 69ـ70). مرگ ناگهانی ملکالمنصور و نارضایتی او از خلیل، روایت ابنفرات(ج 8، ص 97) را که خلیل پدرش را نیز مسموم کرده است، تقویت میکند.خلیل چون بر تخت نشست، خود را به ملکالاشرف ملقب ساخت و امیران و بزرگان دربار مصر با وی بیعت کردند (ابنوردی، ج 2، ص 335ـ336؛ ابنتغری بردی، ج 8، ص 4). وی در نخستین اقدام، نایبالسلطنه، حسامالدین طُرُنطای/ ترنطای را که با ولایتعهدی وی مخالفت و برضد او توطئه کرده بود، به قتل رساند و اموالش را مصادره کرد (بیبرس منصوری، ص 274ـ275؛ جزری، ج 1، ص 31ـ32؛ ابنخلدون، ج 5، ص 463). سپس امیر بدرالدین بَیْدَرا را، که پیش از این استاددار* بود، به نیابت سلطنت برگزید و تیولهای طرنطای را به وی داد (بیبرس منصوری، ص 275؛ ابوالفداء، ج 2، جزء4، ص 24؛ ابنحبیب، ج 1، ص 136). او همچنین دوست دیرینهاش، قاضیشمسالدین محمدبن سَلعُوس را که متصدی امور تجاری وی در دوران ولایتعهدیاش بود و در دوره ملکالمنصور به مکه تبعید شده بود، به وزارت خود برگزید (بیبرس منصوری، ص 275ـ276؛ ابنصُقاعی، ص 71؛ ابنکثیر، ج 7، جزء13، ص 317).خلیلبن قلاوون چون مطّلع شد که فرمانروای صلیبی عکّا بر مسلمانان سخت گرفته و راههای خشکی و دریایی را بر روی آنان بسته است، در رأس سپاهی با بیستهزار جنگجو راهی عکّا شد و از امیران مملوکی شام خواست به وی ملحق شوند (بیبرس منصوری، ص 278؛ ابوالفداء، همانجا). آنگاه از اوایل ربیعالآخر تا اواسط جمادیالاولی 690، شهر مستحکم عکّا را در محاصره گرفت و سرانجام در 17 جمادیالاولی آنجا را فتح کرد و بسیاری از صلیبیان را کشت یا اسیر کرد و برج و باروی شهر را تخریب کرد تا از طمع صلیبیان در امان باشد (دواداری، ج 8، ص 308ـ310؛ جزری، ج 1، ص 45؛ ابنکثیر، ج 7، جزء13، ص 320ـ321؛ قس بیبرس منصوری، ص 278ـ280، که فتح عکّا را در 17 جمادیالآخره 690 ذکر کرده است). پس از فتح عکّا، ملکالاشرف در مدت کوتاهی سایر شهرهای شام همچون صور، صیدا، بیروت، حیفا، عثلیث و دیگر شهرهای ساحلی را که در دست صلیبیان بود، تصرف کرد (عباسی صفدی، ص 166ـ167؛ بیبرس منصوری، ص 282؛ کتاب الحوادث، ص 512؛ نیز رجوع کنید به جنگهای صلیبی*).هنگام محاصره عکّا، ملکالاشرف بر اثر سعایت امیر علمالدین سنجر، امیر حسامالدین لاجین* را از نیابت سلطنت شام معزول کرد و امیر علمالدین را به جانشینی وی برگزید (ابوالفداء، ج 2، جزء4، ص 26؛ دواداری، ج 8، ص 311؛ جزری، ج 1، ص 52؛ ابنحبیب، ج 1، ص 142). ملکالاشرف پس از عزل و کشتن برخی از امیران ممالیک دمشق و تعیین گروهی از درباریان به مناصب مختلف (رجوع کنید به جزری، ج 1، ص 53؛ ابندقماق، ج 2، ص 106ـ107؛ مَقریزی، 1418، ج 2، ص 226)، در رجب 690 دمشق را ترک کرد و در 9 شعبان همان سال پیروزمندانه وارد قاهره شد. سپس برخی از امیران همچون حسامالدین لاجین و بدرالدین بیسری را آزاد کرد و به برخی نیز خلعت بخشید. ملکالاشرف آنگاه منصب قضای مصر را به بدرالدین محمدبن ابراهیم، فقیه شافعی از خاندانِ ابنجماعه* داد (رجوع کنید به بیبرس منصوری، ص 287ـ288؛ دواداری، ج 8، ص 312؛ جزری، ج 1، ص 67).ملکالاشرف در 6 جمادیالاولی 691 به دمشق رفت و پس از آماده ساختن سپاهیان مصر و شام، به قصد تصرف قلعةالروم راهی حلب شد. او پس از حدود چهل روز محاصره قلعه، آنجا را در 11 رجب فتح کرد و آن را قلعه مسلمانان نامید (عباسی صفدی، ص 168؛ بیبرس منصوری، ص 288ـ289؛ ابنکثیر، ج 7، جزء13، ص 326ـ328؛ قس کتابالحوادث، ص 513). او سپس به حلب بازگشت و امیر شمسالدین قراسنقر، نایبالسلطنه حلب، را که درصدد کسب سلطنت برای خود بود، از مقامش برکنار کرد و سیفالدین بلبان طباخی منصوری را جای او گمارد. همچنین امیر عزالدین ایبگ حموی را به جای علمالدین سنجر به نیابت سلطنت دمشق انتخاب کرد (بیبرس منصوری، ص 289ـ290؛ ابنکثیر، ج 7، جزء13، ص 330؛ مقریزی، 1418، ج 2، ص 234). او در 10 شوال رهسپار مصر شد و چند تن از درباریان بزرگ مصر را به دلیل مخالفت اعدام کرد و حسامالدین لاجین را به زندان انداخت، اما اندکی بعد وی را آزاد کرد (رجوع کنید به بیبرس منصوری، ص 290ـ291، 293).ملکالاشرف در جمادیالاولی 692 بار دیگر به دمشق رفت. سپس شروع به تجهیز سپاه برای تصرف سیس کرد (ابنتغری بردی، ج 8، ص 14). حاکم سیس پیکی با درخواست صلح نزد سلطان فرستاد. سلطان به شرط واگذاری چند قلعه مهم و اموالی، با درخواست وی موافقت کرد. به این ترتیب، ملکالاشرف قلعههای بَهَسنا، مَرْعَش و تلّ حمدون را تصرف کرد (رجوع کنید به دواداری، ج 8، ص 340؛ قس عباسی صفدی، همانجاکه فتح بهسنا را در 691 ثبت کرده است). ملکالاشرف تا رجب 692 در دمشق اقامت داشت. سپس، به همراه لشکریان مصر و شام به حمص و سپس سَلَمیه رفت و پس از اقداماتی چند عازم مصر شد (رجوع کنید به دواداری، ج 8، ص 341ـ342؛ جزری، ج 1، ص 150؛ ابنخلدون، ج 5، ص 465).در دوم یا سوم محرّم 693، ملکالاشرف همراه وزیرش ابنسلعوس و نایبالسلطنه بیدرا و گروهی از امیران به قصد شکار عازم اسکندریه شد. در پی اختلاف میان ابنسلعوس و بیدرا، سلطان جانب ابنسلعوس را گرفت و بیدرا که از پیش کینه سلطان را در دل داشت، امیران همدست خود را به قتل سلطان تحریک کرد. به این ترتیب خلیلبن قلاوون در 12 محرّم 693 به قتل رسید (بیبرس منصوری، ص 295ـ296؛ کتابالحوادث، ص 517ـ518؛ دواداری، ج 8، ص 346ـ348؛ قس ابنشاکر کتبی، ج 1، ص 13:407 محرّم).امیران توطئهگر پس از کشتن سلطان متفقآ بیدرا را به سلطنت برگزیدند (بیبرس منصوری، ص 296)، اما بیدرا و امیران همدست وی در مصاف با طرفداران و ممالیک ملکالاشرف در 15 محرّم 693 کشته شدند (عباسی صفدی، ص 169ـ170؛ بیبرس منصوری، ص 297). سه روز پس از قتل ملکالاشرف، جنازهاش را به قاهره منتقل کردند و در مدرسهای که خود ساخته بود (به نام اشرفیه) به خاک سپردند. وی در هنگام مرگ حدود سی سال داشت (کتابالحوادث، ص 518؛ بیبرس منصوری، ص 296؛ ابنایاس، ج 1، قسم 1، ص 375ـ376).خلیلبن قلاوون پادشاهی شجاع، باوقار، بخشنده، خوشصورت و باهیبت بود (ذهبی، حوادث و وفیات 691ـ700هـ.، ص 181؛ صفدی، ج 13، ص 399، 402ـ403؛ ابنتغری بردی، ج 8، ص 26؛ ابنسباط، ج 1، ص 502). وی از برخی ستمها، از جمله روشهای خشونتآمیز اخذ مالیات از مردم، جلوگیری کرد (صفدی، ج 13، ص 402). او به میگساری و خوشگذرانی نیز تمایل داشت (دواداری، ج 8، ص 351؛ ابنتغری بردی، همانجا؛ ابنایاس، ج 1، قسم 1، ص 376).خلیلبن قلاوون دبیرانش را از به کارگیری القاب و اوصاف پرطمطراق بازمیداشت و برخلاصهنویسی نامههای اداری تأکید میکرد (صفدی، ج 13، ص 403ـ404؛ ابنفرات، ج 8، ص 166؛ مقریزی، 1418، ج 2، ص 247؛ ابنایاس، ج 1، قسم 1، ص 376ـ377). مورخان سجایای ناپسند وی را نیز ذکر کردهاند (برای نمونه رجوع کنید به ابنخلدون، ج 5، ص 463؛ عینی، ج 3، ص 208ـ210؛ ابنایاس، ج 1، قسم 1، ص 377).ملکالاشرف بناهایی نیز احداث کرد، مانند تالار (کاخ) اشرفیه در قلعةالجبل، طاقنماهایی وسیع و بلند در این قلعه برای جلوس در ایام جشن و سرور، ایوان اشرفی و مدرسه اشرفیه در کنار مزار سیده نفیسه در قاهره (ابنخلدون، ج 5، ص 464؛ مقریزی، 1970، ج 2، ص 211؛ ابنایاس، ج 1، قسم 1، ص 378).منابع : ابنایاس، بدائعالزهور فی وقائعالدهور، چاپ محمد مصطفی، قاهره 1402ـ1404/ 1982ـ1984؛ ابنتغری بردی، النجومالزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة، قاهره ?] 1383[ـ1392/ ?] 1963[ـ1972؛ ابنحبیب، تذکرةالنبیه فی ایام المنصور و بنیه، چاپ محمد محمدامین، قاهره 1976ـ1986؛ ابنخلدون؛ ابندقماق، الجوهر الثمین فی سیر الملوک و السلاطین، چاپ محمد کمالالدین عزالدین علی، بیروت 1405/ 1985؛ ابنسباط، صدقالاخبار، تاریخ ابنسباط، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، طرابلس 1413/1993؛ ابنشاکر کتبی، فواتالوفیات، چاپ احسان عباس، بیروت 1973ـ1974؛ ابنصُقاعی، تالی کتاب وفیاتالاعیان، چاپ ژاکلین سوبله، دمشق 1974؛ ابنفرات، تاریخ ابنالفرات، ج 8، چاپ قسطنطین زریق و نجلا عزالدین، بیروت 1939؛ ابنکثیر، البدایة و النهایة، ج 7، چاپ احمد ابوملحم و دیگران، بیروت 1407/1987؛ ابنوردی، تاریخ ابنالوردی، نجف 1389/1969؛ اسماعیلبن علی ابوالفداء، المختصر فی اخبار البشر: تاریخ ابیالفداء، بیروت: دارالمعرفة للطباعة و النشر، ]بیتا.[؛ بیبرس منصوری، زبدةالفکر فی تاریخ الهجرة، چاپ دونالد س. ریچاردز، بیروت 1419/1998؛ محمدبن ابراهیم جزری، تاریخ حوادث الزمان و انبائه و وفیات الاکابر و الاعیان فی ابنائه، المعروف بتاریخ ابنالجزری، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، صیدا 1419/1998؛ ابوبکربن عبداللّه دواداری، کنزالدرر و جامعالغرر، ج 8، چاپ اولریش هارمان، قاهره 1391/1971؛ محمدبن احمد ذهبی، تاریخالاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، حوادث و وفیات 691ـ700ه .، بیروت 1421/2000؛ صفدی؛ حسنبن عبداللّه عباسی صفدی، نزهةالمالک و المملوک فی مختصر سیرة من ولی مصر منالملوک، یؤرّخ من عصر الفراعنة و الانبیاء حتّی سنة 717ه .، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، صیدا 1424/2003؛ محمودبن احمد عینی، عقد الجمان فی تاریخ اهل الزمان، چاپ محمد محمد امین، قاهره 1407ـ1412/ 1987ـ1992؛ کتابالحوادث، و هو الکتاب المسمّی وهمأ بالحوادث الجامعة و التجارب النافعة، منسوب به ابنفُوَطی، چاپ بشار عواد معروف و عماد عبدالسلام رؤوف، بیروت: دارالغرب الاسلامی، 1997؛ احمدبن علی مَقریزی، السلوک لمعرفة دول الملوک، چاپ محمد عبدالقادر عطا، بیروت 1418/1997؛ همو، کتابالمواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار، المعروف بالخطط المقریزیة، بولاق 1270، چاپ افست بغداد ] 1970[.
خوشقَدَم، الملکالظاهر، سیوهشتمین فرمانروای مملوکی مصر. الملکالظاهر ابوسعید سیفالدین خوشقدم (خُشقدم)بن عبداللّه ناصری مؤیدی رومی، براساس برخی قراین، در حدود 806 متولد شد (رجوع کنید به ابنتغری بردی، 1383ـ 1392، ج 16، ص 255، 307).خوشقدم رومینژاد و اولین سلطان رومی، بعد از سیزده سلطان چرکسی، در مصر بود (همان، ج 16، ص 253، 255؛ ابنایاس، 1402ـ1404، ج 2، ص 378). الملکالمؤیَّد مملوکی او را در 815 یا اوایل 816 خرید و پس از مدتی آزاد کرد. به این ترتیب، خوشقدم یکی از ممالیک سلطانی و به مؤیدی منسوب شد (ابنتغری بردی، 1383ـ1392، ج 16، ص 255؛ سخاوی، ج 3، ص 175؛ ابنایاس، 1402ـ1404، ج 2، ص 379؛ همو، 1426، ص 341). خواجه ناصرالدین، معروف به ناصری، او را از الملکالمؤیّد خرید و جامهدار کرد. ازاینرو، در برخی منابع عنوان ناصری هم برای او ذکر شده است (رجوع کنید به ابنتغری بردی، 1998، ج 1، ص 286؛ ابنایاس، 1402ـ1404، همانجا).در دوره ملکمظفر احمدبن الملکالمؤیَّد، خوشقدم یکی از خاصان وی گردید. مدت طولانی در این منصب بود تا اینکه الملکالظاهر چَقْمَق* به قدرت رسید. خوشقدم در دربار الملکالظاهر ابتدا ساقی دربار شد (ابنتغری بردی، 1998، همانجا؛ سخاوی، ج 3، ص 176). بعد در 846، به مقامهای امیر دهتایی و رأسالنوب رسید. در 850، الملکالظاهر او را به فرماندهی هزار نفر به دمشق فرستاد (ابنتغری بردی، 1998، همانجا؛ ابنایاس، 1402ـ1404، ج 2، ص 379). در 854، به قاهره فراخوانده شد و به منصب حاجبالحجابی دربار رسید (ابنتغری بردی، 1998، همانجا؛ همو، 1383ـ1392، ج 16، ص 253، 255؛ ابنایاس، 1402ـ1404، همانجا). در دوران سلطنت ملکاشرف اینال (حک : 857ـ865)، خوشقدم مقام امیرسلاح یافت. در همین دوران، در سمت فرمانده سپاه، برای مقابله با ابنقِرمان به حلب فرستاده شد. او همچنان امیرسلاح بود تا اینکه در دوران کوتاه سلطنت الملکالمؤیَّد احمدبن اینال (جمادیالاولی 865 ـ رمضان 865)، به اتابکی سپاه برگزیده شد (ابنتغریبردی، 1998؛ ابنایاس، 1402ـ1404، همانجاها).در پی قیام امیران ممالیک علیه احمدبن اینال و خلع وی از سلطنت در رمضان 865، امیر جانیبیگ (سرکرده این قیام) و سایر امرای ممالیک تصمیم گرفتند فرمانروایی مصر را به جانمبیگ (نایب شام) واگذارند، اما او تأخیر کرد و امیران شورشی به پیشنهاد جانیبیگ، خوشقدم را موقتآ برای اداره امور کشور انتخاب کردند. خوشقدم در رمضان 865 به سلطنت رسید و به الملکالظاهر ملقب شد (ابنتغری بردی، 1998، همانجا؛ ابنایاس، 1402ـ1404، ج 2، ص 378). او از تأخیر جانمبیگ بهره جست و با تهدید و تطمیع و رشوه و مماشات با سایر امیران، سلطنت خود را مستحکم کرد (ابنتغری بردی، 1383ـ1392، ج 16، ص 254؛ سخاوی، ج 3، ص 175؛ ابنایاس، 1402ـ1404، ج 2، ص380ـ381).خوشقدم ابتدا دستور داد الملکالمؤیَّد و برادر وی محمد و جمعی از امیران را دستگیر و به اسکندریه تبعید و زندانی کنند (ابنتغریبردی، 1383ـ 1392، ج 16، ص 255؛ ابنشاهین، 1422، ج2، قسم6،ص114،127). سپسبهکمک امیرجانیبیگ، جانمبیگ را متقاعد به بازگشت به شام کرد و به وی اختیار عزل و نصب در ولایتش را داد (ابنتغری بردی، 1383ـ 1392، ج 16، ص 257؛ ابنشاهین، 1422، ج 2، قسم 6، ص 115ـ116).آنگاه، خوشقدم که از نفوذ و قدرت امیر جانیبیگ بسیار نگران بود، فرمان دستگیری و قتل وی و چند تن از امیران را صادر کرد (ابنتغری بردی، 1383ـ1392، ج 16، ص 261؛ همو، 1930ـ1942، فصل 3، ص410؛ ابنایاس، 1402ـ1404، ج 2، ص 387ـ388). پس از آن، درگیری و هرجومرج دربار را فراگرفت، اما خوشقدم با جلبنظر برخی از امیران و ممالیک و کنارزدن عدهای دیگر، تاحدودی اوضاع را آرام کرد (ابنتغری بردی، 1383ـ1392، ج 16، ص 261، 277؛ ابنشاهین، 1422، ج 2، قسم 6، ص 126؛ ابنایاس، 1402ـ 1404، ج 2، ص 387). او برای تحکیم پایههای قدرتش و انتظام اوضاع دربار، با بخششهایی در میان سپاهیان و پرداخت حقوق کامل آنها، تقسیم اراضی در بین ممالیک و دادن انعام و خلعت به امیران، سعی در راضی نگهداشتن آنها داشت. همچنین برای جلب محبت قضات و طبقات صاحبنفوذ، به آنان هدایایی داد (ابنتغریبردی، 1383ـ1392، ج16، ص256ـ259؛ ابنشاهین، 1422، ج 2، قسم 6، ص 116، 118ـ119؛ ابنایاس، 1402ـ 1404، ج 2، ص 381، 388). خوشقدم در آغاز، قوانینی را که برضد مسیحیان وضع شده بود، با جدیت اجرا کرد و پس از استقرار سلطنتش آنها را لغو نمود (میور ، ص 167). او آن دسته از ممالیک را که از سویشان احساس خطر میکرد، در گروههایی برای کمک به پادشاه قبرس، که از وی درخواست کمک کرده بود، فرستاد (ابنتغری بردی، 1383ـ1392، ج 16، ص 264، 269؛ ابنشاهین، 1422، ج 2، قسم 6، ص 143؛ میور، ص 167ـ168).خوشقدم در 12 ربیعالاول 866، به همراه عدهای از امیران و خاصانش، برای اولین بار از مقرّ خود (قلعه جبل) خارج شد و در منزل نایب شام فرود آمد (ابنتغری بردی، 1383ـ1392، ج 16، ص 267؛ ابنشاهین، 1422، ج 2، قسم 6، ص 142؛ ابنایاس، 1402ـ1404، ج 2، ص390). او علاوه بر اعزام نیرو به قبرس، لشکریانش را برای سرکوب مخالفان و برقراری امنیت به نواحی مختلف مصر گسیل داشت (ابنتغریبردی، 1383ـ 1392، ج 16، ص 264، 268، 270؛ همو، 1930ـ 1942، فصل 3، ص 422؛ ابنایاس، 1402ـ1404، ج 2، ص 393).در رمضان 868، خوشقدم خلعت سلطان عثمانی (محمد دوم) را از نماینده وی دریافت کرد. با این حال به دلایل سیاسی، مناسبات دو طرف متشنج گردید (ابنشاهین، 1422، ج 2، قسم 6، ص190ـ191؛ ابنایاس، 1402ـ1404، ج 2، ص420).در 872 و در حالی که سلطان خوشقدم بیمار بود، از حلب خبر رسید که شاه سُوار، نایب شهر اِلبستان، شورش کرده است. سلطان به نایب حلب نامهای نوشت و او را به مقابله با سوار دعوت کرد. با شدتگرفتن بیماری خوشقدم، امور حکومت را امیرخایربیگ و احمدبن العینی اداره میکردند. در این دوره، اعرابِ برخی نواحی نیز فتنههایی برپا کردند که سلطان لشکرهایی برای فرونشاندن فتنه آنها فرستاد (ابنتغری بردی، 1383ـ1392، ج 16، ص300ـ301؛ ابنایاس، 1402ـ1404، ج 2، ص 451).خوشقدم در 10 ربیعالاول 872 وفات یافت (ابنتغری بردی، 1998، ج 1، ص 286؛ همو، 1383ـ1392، ج 16، ص 305؛ سیوطی، ص 109؛ ابنشاهین، 1407، ص140). او دو فرزند خردسال و اموال فراوانی به جا گذاشت (ابنتغری بردی، 1383ـ1392، ج 16، ص 307؛ ابنشاهین، 1422، ج 2، قسم6، ص 278ـ279؛ ابنایاس، 1402ـ1404، ج 2، ص455).الملکالظاهر خوشقدم باهیبت، بردبار، بشّاش، مدبر، باریکبین و آگاه به احوال مملکت بود. او را زیبا و خوشاندام، متوسطالقامه، سرخگون و تنومند وصف کردهاند. به عربی فصیح سخن میگفت. برای دانشمندان و فقها احترام قائل بود و به آنچه فقها نزد او میگفتند، علاقه نشان میداد (ابنتغری بردی، 1383ـ1392، ج 16، ص 307ـ308؛ سخاوی، همانجا؛ ابنشاهین، 1422، ج 2، قسم 6، ص 279؛ ابنایاس، 1402ـ 1404، ج 2، ص 456). در عزل کارگزاران عجله میکرد و بسیاری از امیران را بیگناه به قتل میرساند. به شریعت عمل میکرد و حتی برخی مراسم مذهبی چون میلاد پیامبر صلیاللّه علیهوآلهوسلم (مولدالنبی) را برپا میداشت (ابنتغری بردی، 1383ـ1392، ج 16، ص 307ـ309؛ ابنایاس، 1402ـ 1404، ج 2، ص 456ـ458).منابع : ابنایاس، بدائعالزهور فی وقائعالدهور، چاپ محمدمصطفی، قاهره 1402ـ1404/ 1982ـ1984؛ همو، جواهرالسلوک فی امرالخلفاء و الملوک، چاپ محمد زینهم، قاهره 1426/2006؛ ابنتغری بردی، الدلیل الشافی علی المنهل الصافی، چاپ فهیم محمد شلتوت، قاهره 1998؛ همو، منتخبات من حوادث الدهور فی مدی الایام و الشهور، چاپ ویلیام پوپر، برکلی 1930ـ1942؛ همو، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة، قاهره ?] 1383[ـ1392/ ?] 1963[ـ1972؛ ابنشاهین، نزهةالاساطین فیمن ولی مصر من السلاطین، چاپ محمد کمالالدین عزالدین علی، قاهره 1407/1987؛ همو، نیلالامل فی ذیل الدول، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، صیدا 1422/2002؛ محمدبن عبدالرحمان سخاوی، الضوءاللامع لاهل القرن التاسع، قاهره: دارالکتاب الاسلامی، ]بیتا.[؛ عبدالرحمانبن ابیبکر سیوطی، نظمالعقیان فی اعیانالاعیان، چاپ فیلیپ حتی، نیویورک 1927؛ ویلیام میور، تاریخ دولةالممالیک فی مصر، ترجمة محمود عابدین و سلیم حسن، قاهره 1415/1995.
داویه، از فرقههای کاتولیک با روحیة جنگاوری. این فرقه در جنگهای صلیبی* و پس از آن تا قرن سیزدهم، از نظر نظامی، اجتماعی، اقتصادی و اعتقادی تأثیرگذار بوده و احتمالاً تا دورة معاصر نیز بهگونهای متفاوت حیاتش ادامه یافتهاست.داویه (در عربی: منسوب به معبد (هیکل) سلیمان در قدس) در منابع کهن عربی بهصورت دیویّه، بیتالدیویّه و الاخوةالدیویّه نیز ذکر شدهاست (← یاقوت حموی، ذیل «الحصن»؛ ابنعبدالظاهر، ص20ـ22، 34ـ35؛ ابنواصل، ج 3، ص 330؛ قلقشندی، ج 6، ص 503، ج 14، ص 51ـ52). ادریسی (متوفی 560)، از معاصران داویه، آنان را خادمان خدا معرفی کرده (ج 1، ص360) و یاقوت حموی (همانجا) آنها را فرنگیانی دانستهاست که راهب بودند و خود را وقف جنگیدن با مسلمانان کردهبودند.این فرقه را در سنّت مسیحی ـ غربی با نامهای مختلفی همچون سربازان مسیح ، برادران یا سربازان تهیدست، یاور مسیح معبد سلیمان ، و شوالیهها یا شهسواران پرستشگاه خواندهاند (ویلیام صوری، ج 2، ص 346؛ ماستناک ، ص 234ـ235، 239؛ )دایرةالمعارف جدید کاتولیک( ، ذیل"Templars").در 512/1118 سالها بعد از اولین جنگ صلیبی و اشغال بیتالمقدس، نُه تن از شوالیههای فرانسوی ناحیة بورگونی ، بهرهبری هوگپاین/ پایینی و گودفری سنتومر/ سنتامری (که از 508/1114 در بیتالمقدس به سر میبردند) داویه را بنیان نهادند (استامبولی ، ص 77؛ هشام بطل، ص 18ـ 19؛مطوی، ص 96؛ محمد عبداللّه عنان، ص 59ـ60). این نه تن سوگند خوردند براساس اصول رهبانیت زندگی کنند. آنان تهیدستی، پاکدامنی و فرمانبرداری را شعار خود قرار دادند و با اعلام محافظت از زائران مسیحی از یافا و جنگ با مسلمانان، با حمایت بودئن دوم، پادشاه بیتالمقدس (ﺣک : 512ـ525/1118ـ 1131) که بخشی از کاخ خود در نزدیکی خرابههای معبد سلیمان را به این گروه اختصاص داد، و تأیید پاپ هونوریوس دوم ، فعالیت خود را آغاز کردند (ویلیام صوری، ج 2، ص 345؛ میخائیل سریانی، ج 3، ص 169ـ171؛ لوترل ،ص 80؛ قس تاریخ اوکسفورد للحروب الصلیبیة، ص 275). در 521/ 1127 یا 522/ 1128، با حمایت جدّی سن برنار کلروویی (از شخصیتهای دینی بانفوذ اروپا و از راهبان فرقة سیسترسیانها ) و تشکیل شورای معروف تروا ،داویه را پاپ و سران اروپا به رسمیت شناختند و آییننامهای برای آنها تدوین کردند که تمام شئون زندگی این گروه از خوردن و خوابیدن و مناسک دینی و غیره را دربرمیگرفت و تخلف از آن مجازاتهای سختی برایشان در پی داشت (ویلیام صوری، ج 2، ص 345، ج 3، ص 68ـ69؛ میخائیل سریانی، ج 3، ص 171؛ رانسیمان، ج 2، ص 179). ازجمله بندهای این آییننامه ممنوعیت هرگونه مالکیت شخصی، ازدواج، شکار پرنده، پرهیز از استحمام زیاد و اطاعت محض از مافوق بود (میخائیل سریانی، ج 3، ص 170؛ یاقوت حموی، همانجا؛ زابوروف، ص 162ـ163؛ یاسپرت ، ص 155).پس از تأیید شورای تروا و اعطای امتیازات خاصی چون معافیتهای مالیاتی، این گروه که با گذشت یک دهه همان نه تن عضو را داشت ، بهسرعت مشهور شد. حمایت گستردة برنار کلروویی و ازجمله خطابههایش در حمایت از این فرقه در شهرت و افزایش شمار آنها مؤثر بود. شماری از بزرگان و اشراف اروپایی به آنها ملحق شدند و سپس با دریافت کمکهای عمومی و عشر درآمد کلیسا و املاک و اقطاعات بسیار، داویه به یکی از بزرگترین و بانفوذترین سازمانهای دینی ـ نظامی با ساختار و آیینهای خاص خود بدل شد (ویلیام صوری، ج 2، ص 346؛ )دایرةالمعارف جدید کاتولیک(، همانجا؛ حریری، ص 58؛ میخائیل سریانی، ج 3، ص170).از حیث تشکیلات، داویه به سه دسته شوالیهها یا شهسواران، معاونان یا گروهبانان و راهبان تقسیم گردید. همة آنها زیر نظر استاد اعظم (در منابع عربی: مقدمالداویه) خدمت میکردند. مقرّ اصلی استاد اعظم تا پیش از آزادی بیتالمقدس به دست مسلمانان، همواره در این شهر بود (ویلیام صوری، ج 3، ص 68؛ ابنسباط، ج 1، ص 155؛ بوئز ، ص 69ـ70؛ قس هشام بطل، ص 214ـ219). گروه شهسواران این فرقه از 540/ 1145 بهدستور پاپ ائوگنیوس سوم، پوشش خاصی پیدا کردند که شامل یک لباس ساده با عبا یا شنل سفید با نقش صلیب سرخ و کلاه و کمربند بود. لباس راهبان هم سفید و خاکستری بود (دورانت ، ج 4، بخش 2، ص 794؛ ویلیام صوری؛ میخائیل سریانی، همانجاها؛ حتی ، ج 2، ص 252؛ قس مایر ، ص 97؛ منصور عبدالحکیم، ص 92).پرچمی که این فرقه در جنگها حمل میکردند بیوسنت/ بوسان نام داشت و به رنگ سیاه و سفید با شعارهایی چون زندهباد مسیح بود، که آن را نشانة ملاطفت با دوستان و سرسختی با دشمنان میدانستند (رستون ، ص 37؛ حریری،همانجا؛ استامبولی، ص 143). نظام داخلی داویه براساس انضباط بود. التزام به قوانین سخت و خشن با ماهیت دینی و نظامی که برنار برای آنها تدوین کردهبود، از قبیل حضور مداوم و مرتب در مراسم و آیینهای مذهبی کلیسا، بهجا آوردن نماز و روزه و دیگر برنامههای دینی، و مداومت در اعمال خیر در کنار قوانین و تعالیم سخت نظامی، و مجازاتهای سختی چون طرد از گروه و پیوستن به فرقه شدیداً رهبانی سیسترسیانها برای تطهیر روح یا خلع سلاحشدن و جز آن، تأثیر عمدهای در این انتظام داشت (مَدن ، ص 94؛ رید ، ص 101ـ103؛ هشام بطل، ص 33ـ55).داویه برخلاف دیگر فرقههای نظامی، شروط بسیار سختی برای پذیرش عضو جدید داشتند. فقط افراد بالغ سالم و توانا و آشنا به فنون اولیه و سادة نظامی چون سوارکاری و حمل سلاح میتوانستند درخواست عضویت کنند. در موارد استثنایی، نوجوانان ده ساله یا کمی بزرگتر در صورت پذیرش فقط میتوانستند در منازل شهسواران خدمتکار باشند. البته افراد بالغ هم در بدو ورود به مقام شهسواری نمیرسیدند، بلکه ابتدا بهعنوان پیادهنظام، یا معاون خدمت میکردند و بعد از یک دورة تقریباً طولانی به جرگة شهسواران ملحق میشدند. عضو جدید باید تمام اموال خود را در اختیار جمعیت میگذاشت، سپس مراسم پذیرش در شب، در حجرهای تاریک و بهطور کاملا سرّی انجام میگرفت. بعد از دادن آگاهیهای مکرر به داوطلب درخصوص شرایط سخت و خاص فرقه و سؤالات بسیار از وی و سوگندهای خاص، با تأیید فرمانده، فرد به عضویت فرقه در میآمد و لباس مخصوص بر تن میکرد (میخائیل سریانی، ج 3، ص170؛ تاریخ اوکسفورد للحروب الصلیبیة، ص 275، 301؛ مکنزی، ص 116ـ118؛ هشام بطل، ص 62ـ74). زنان هم میتوانستند عضو این فرقه شوند. آنان با عنوان راهبه در خانههایی که در اروپا برایشان در نظر گرفته شدهبود، زندگی میکردند و وظیفة آنها محدود به خواندن نماز و دعا برای داویه بود و خود در جنگها شرکت نمیکردند (یاسپرت، ص 156؛ هارون یحیی ، 2003، ص 40؛ هشام بطل، ص 65).داویه تا زمانی که پایبند مقررات و سختگیریهای فوق بودند، در جنگهای خود اغلب پیروز بودند، اما بهتدریج بهویژه از نبرد حِطّین* بهبعد که خسارات بسیاری بر آنها وارد آمد، فرماندهان داویه چندان قوانین اولیه را رعایت نمیکردند، لذا افراد جدید از طبقات اجتماعی مختلف و بهویژه گروههایی از مجرمان و متخلفان از اروپا بهسوی این فرقه فرستاده شدند. پاپ و دیگر افراد کلیسا معتقد بودند گناهان اینان با الحاق به داویه بخشیده میشود، اما حضور آنها آسیب جدّی به فرقه زد و مشکلات انضباطی در صفوف آن ایجاد کرد، چنانکه بروز روح وحشیگری حاکم بر داویه را ناشی از وجود این افراد دانستهاند (هشام بطل، ص 68ـ70). وحشیگری آنها حتی فرماندهان مسلمان را به واکنش خشونتآمیز با اسرای داویه واداشت (ویلیام صوری، ج 3، ص 409ـ410، ج 4، ص 38، 233، 236؛ ابناثیر، ج 11، ص 455ـ456، 530ـ531، ج 12، ص 38ـ39؛ ابوشامه، ج 2، ص 8ـ9؛ سبط ابنجوزی، ج 8، قسم 1، ص 392).شهسواران با مهارتهایی که در فنون نظامی داشتند، سهم عمدهای در دورة طولانی جنگهای صلیبی داشتند و بخش مهمی از هر لشکر صلیبی را تشکیل میدادند. بنیامین تودلایی، جهانگرد یهودی اندلسی (متوفی قرن ششم؛ ص 249)، از تمرینات رزمی و جنگی آنها در قرارگاهشان در بیتالمقدس سخن گفتهاست.فرماندهان صلیبی برای حفظ استحکامات خود در شام به این شهسواران متکی بودند و اغلب دژهای خود را به آنها واگذار میکردند؛ فولک دو آنژو ، پادشاه بیتالمقدس، در 534/ 1140 قلعة صَفَد را به آنها داد (سرور علی عبدالمنعم، ص 146؛ قس ابنفضلاللّه عمری، سفر3، ص 541). بودئن سوم هم در 545/1150 قلعة غزه و بعد قلعههای صافیتا و طرسوس (ویلیام صوری، ج 3، ص330، ج 4، ص 134؛ مولر ـ وینر ، ص 61، 63؛ جوهری، ص 263؛ قس لوک ، ص 355) و رنو دو شاتیون، فرمانروای انطاکیه، در 550/ 1156 دژهای بَغراس* و دَربَساک (ابنعبری، 1986، ص 171؛ اسعد محمود حومد، ج 1، ص 517ـ518) را به آنها واگذار کرد. داویه با استقرار در قلعههای بسیاری که در مناطق راهبردی قرارداشتند، همچنین بنای استحکامات، صومعهها و کلیساهای دایرهوار در دو سوی مدیترانه، با معماری برگرفته از کلیسای مقدس مسیح، تقسیم نیروهای خود در این مراکز و تأمین امکانات مالی و هزینههای زندگی در آنها، تا مدتها در مقابل مسلمانان مقاومت کردند و به حفظ استحکامات مسیحیان در مشرق کمک کردند (مدن، ص 92؛ نیز ← هشام بطل، ص 92ـ133).نخستین اقدام نظامی آنها مشارکت در محاصرة دمشق در 523/1129 بود (لوک، همانجا). پس از آن در جنگهای بسیاری حضور داشتند (← اسعد محمود حومد، ج 1، ص 326؛ ویلیام صوری، ج 3، ص 173ـ174، 362ـ363، 409ـ410، ج 4، ص30، 38، 101ـ102، 155ـ159؛ ادیسون ، ص 45، 51).عمده پیروزیهای صلیبیان در شام، بنابر اقرار فرماندهان صلیبی، بهسبب ایستادگی، سرسختی و خشونت داویه بود. در غیر این صورت، صلیبیان نمیتوانستند تا قرن هفتم/ سیزدهم در شام حضور داشتهباشند (سعید عبدالفتاح عاشور، ص 324؛ محمود سعید عمران، ص 114؛ مکنزی، ص 116).اگرچه داویه به ظاهر مقررات سخت نظامی چون جنگیدن تا حد مرگ، ممنوعیت عقبنشینی یا تسلیمشدن به دشمن، تحقیر و سرکوب دشمنان و کشتن اسرای مسلمان را داشتند، اما همیشه به این مقررات پایبند نبودند (استامبولی، ص 78، 81 ـ82 ؛ لوک، ص 354؛ هارون یحیی، 2003، ص30) و در بسیاری موارد که منافع آنها با اهداف و منافع حکومت تعارض مییافت، سیاست مخالف و متضادی در رویارویی با مسلمانان پیش میگرفتند و معاهدات صلحی با فرماندهان مسلمان منعقد میکردند (ویلیام صوری، ج 4، ص 38، 101ـ102؛ حبشی، ص 153، 170؛ صَفَدی، ج 6، ص 184؛ رانسیمان، ج 3، ص 133؛ ابنعبری، 1403، ص 413ـ414). همین مسئله بعدها با عنوان خیانت در جنگهای صلیبی جزو اتهامات آنها قرار گرفت.داویه با شهرت و ثروتی که در جنگها بهدست آوردهبودند، گاه بر بَطرِیَرک بیتالمقدس میشوریدند و از فرمان کلیسا سرپیچی میکردند. آنها در مناسبتهای خاص و ویژهای چون تاجگذاری یا عزل پادشاهان و مراسم خاکسپاری آنان، جلسات مشاورة نظامی و سیاسی با امرای مسیحی شام و جلسات دادگاه عالی بیتالمقدس شرکت میکردند (← ویلیام صوری، ج 3، ص 307، ج 4، ص 46ـ50؛ حبشی، ص 42، 72ـ73؛ بیشاوی، ص 99؛ عبداللطیف عبدالهادی سید، ص 109).مأموریت انتقال شمشهای طلا و اموال بهتاراج گرفته، از مشرق به پاریس و لندن بهسبب توانمندی نظامی داویه به آنها سپرده شد (شهبازی، ج 2، ص 27). داویه در اکثر نقاط اروپا به املاک و ثروت عظیمی دست یافتند که بعد از پایان جنگهای صلیبی و از دست دادن بیتالمقدس و بسیاری از استحکامات خود، و تحمل تلفات بسیار در جنگها، در فرانسه و دیگر ممالک اروپا با قدرت به حیات خود ادامه دادند. قلعهها و قصرهای بسیاری در اکثر نقاط اروپا احداث کردند و حتی القابی اشرافی چون لرد و بارون کسب کردند (مکنزی، ص 116؛ منصور عبدالحکیم، ص 43، 113). آنها با ثروت عظیمی که در اختیار داشتند، برای جلوگیری از افزایش قدرت دیگران نوعی نظام سرمایهداری قرون وسطایی بنیان نهادند. با وجود حرمت ربا در آیین مسیح، ظاهراً داویه از طریق معاملات بر پایة ربا، به نوعی، راه بانکداری جدید را هموار کردند و برای نخستینبار نظام اعتباری و چک بهکار بردند و به حاکمان ورشکسته، وام با سود کلان میدادند (دورانت، ج 4، بخش 2، ص 844؛ هارون یحیی، 1385ش، ص 14؛ زابوروف، ص 165؛ منصور عبدالحکیم، ص 43، 67، 114ـ115). آنها در اوضاع نامساعد اجتماعی و ناامنی راهها در اروپا، با ایجاد نوعی نظام مالی و دادن حوالههای اعتماد به مسافران، تجار و فرماندهان جنگی که نگران حمل اموال خود بودند، ضمن جلب اعتماد، به ثروت خود افزودند. گاه حکام اشیای باارزشی نزد داویه ودیعه میگذاشتند، مثل تاج جواهرنشان پادشاهان انگلیس که هانری سوم بهناچار نزد آنها رهن گذاشت (مکنزی، همانجا؛ بیجنت و لی، ص 72ـ75؛ محمد عبداللّه عنان، ص 62). میان داویه و دیگر فرقههای نظامی مسیحی چون اسبتاریه* (شهسواران مهماننواز) و تیوتونها برای کسب ثروت و قدرت رقابت و دشمنی بهوجود آمده بود و مناسبات آنها اغلب تیره بود. جنگ سن ساباس در 657/ 1259 که تلفات جانی بسیاری به همراه داشت، مهمترین درگیری میان آنها بود. این اختلافات اغلب فرصت مناسبی برای مسلمانان در حفظ استحکاماتشان مقابل صلیبیان بود (مایر، ص 317ـ318؛ رید، ص 228؛ رستون، ص 222؛ حسن عبدالوهاب حسنین، ص 31، 210؛ محمد فوزی رحیل، ص 151).داویه نیروی دریایی قدرتمندی داشت و با ناوگانی که پرچمی با تصویر جمجمه و دو استخوان به صورت صلیب بر آن ترسیم بود، مسیرهای مهم تجاری را در اختیار گرفته بود. چون کشتیهای آنها از پرداخت مالیات معاف بودند، مسافران، زائران و کالاهای تجاری بسیاری با کشتیهای ایشان جابهجا میشدند و همین خود منبع درآمد دیگری برای داویه بود (بیجنت و لی، ص 88، 95ـ96، 167؛ منصور عبدالحکیم، ص 59، 67، 116، 125). در اسناد ویژه هانری سوم، نام دو کشتیِ داویه آمده که بیشترین استفادههای تجاری در اروپا از آنها حاصل میشدهاست (بیجنت و لی، ص 71).داویه بعد از سالها جنگ در مشرق، بهتدریج موقعیت خود را از دست دادند. بعد از اینکه سلطان مملوکی، خلیلبن قلاوون*، عکّا را در 690/ 1291 آزاد کرد، برخی از داویه به قبرس و برخی هم به جزیره آرواد نزدیک طرسوس رفتند.سپس، از آنجا هم رانده و راهی اروپا شدند (رید، ص 242ـ243، 250؛ مولر ـ وینر، ص 36؛ ابنتغری بردی، ج 8، ص 6ـ8؛ هشام بطل، ص 254ـ255).مناسبات داویه با پادشاهان و امرای کشورهایی که در آنجا مستقر بودند، متفاوت بود. در فرانسه، در اسپانیا و انگلیس، گاه مناسبات دوستانهای با حکومت داشتند. در انگلیس، ضمن استقبال از مهاجرت داویه به آنجا، مراکز اجتماعی برای فعالیتهای آنها در نقاط مختلف اختصاص دادهشد. متیلدا ، همسر استیون/ استفان (پادشاه انگلیس) دو قطعه زمین در اسیکس و آکسفورد به داویه داد که بعدها معابد کریسنج و کاولی (از مراکز مهم داویه) را در آنها ساختند (بیجنت و لی، ص 68؛ منصور عبدالحکیم، ص 59ـ61).هانری دوم و فرزندش ریچارد مناسبات استواری با داویه داشتند و در اغلب اجتماعات آنها شرکت میکردند. ریچارد مدتی در بیتالمقدس تحت حمایت داویه در مقابل رقبای خود، قرار داشت. همو در 588/ 1192 قبرس را برای آنها خرید (حبشی، ص 219ـ221؛ میخائیل سریانی، ج 3، ص 368؛ ادیسون، ص 147؛ مکنزی، ص 127). امپراتور جان، جانشین ریچارد، در اواخر حکومتش محل اقامت خود را به داویه داد و ایمیر دی سانت مور، رئیس داویة انگلیس، از مستشاران نزدیک وی بود (بیجنت و لی، ص 69ـ70).سرانجام قدرت سیاسی و اقتصادی داویه پادشاهان اروپا را نگران کرد و درصدد مقابله برآمدند. رواج شایعاتی در مورد آنها چون شیطانپرستی، اهانت به مقدسات مسیحیت و انکار این دین پاپ را هم نگران کرد (هشام بطل، ص260؛ محمد عبداللّه عنان، ص 61ـ62؛ منصور عبدالحکیم، ص 92). در 706/ 1306، پاپ کلمنت/ کلمان پنجم تصمیم به ادغام فرقههای دینی ـ نظامی و تدارک حملة دیگر به مشرق گرفت که با مخالفت داویه مواجه شد (باربر ، ص 23؛ هشام بطل، ص 257، 260؛ ادیسون، ص 198ـ199). یک سال بعد، پادشاه فرانسه، فیلیپ چهارم ، که در آستانة ورشکستگی بود، دستور دستگیری و مصادرة اموال داویه را به اتهام کفر و الحاد و تخلفات اخلاقی و مالی داد (مایر، ص 329ـ330؛ هشام بطل، ص 261؛ رید، ص 264؛ هارون یحیی، 2003، ص 62). برخی این اقدام وی و اقدام سال قبلش، یعنی اخراج و دستگیری صرافان و رباخواران یهودی، را اجزای پیوسته یک سیاست ارزیابی کردهاند و آن را اقدامی در جهت پایاندادن به فساد بیش از حد مالی و قلع و قمع گروههای غارتگر شکلگرفته در دوران جنگهای صلیبی دانستهاند (د. جودائیکا، ج 16، ستون 1284؛ شهبازی، ج 4، ص 155ـ156).پاپ کلمنت نیز بعد از گزارش شورایی که برای بررسی اتهامات وارده بر داویه ترتیب دادهبود، رسماً حکم به انحلال و مصادرة اموال آنها به سود کلیسا و دیگر فرقهها داد (ماستناک، ص350ـ351؛ یاسپرت، ص 164؛ باربر، ص 217؛ لوک، ص 354؛ قس ناصری طاهری، ص 115ـ117). ژاک دوموله ، رئیس اعظم، و بسیاری از افراد او در 713/1314 در مقابل کلیسای نوتردام پاریس سوزانده شدند (محمد عبداللّه عنان، ص 62؛ هشام بطل، ص 257؛ تاریخ اوکسفورد للحروب الصلیبیة، ص320). کسانی چون دانته ، شاعر معاصر داویه، یا فیالانی، مورخ ایتالیایی، اتهامات وارده بر داویه را نفی میکنند اما مورخ انگلیسی، نستا اچ. وبستر ، در کتاب خود )انجمنهای سرّی و جنبشهای ضد حکومت( تمایل به تبرئة داویه از اتهامات را بیسبب دانستهاست (← هارون یحیی، 1385ش، ص 15ـ16؛ محمد عبداللّه عنان، همانجا؛ منصور عبدالحکیم، ص 43).دستگیری و قتلعام داویه در فرانسه و دیگر کشورهای اروپا نه تنها این جمعیت را منحل نکرد، بلکه موجب شد گستردهتر از گذشته به حیات خود ادامه دهد. بسیاری از آنها بعد از صدور فرمان فیلیپ چهارم پنهان شدند. مبیناک/ مبیگناک ، از رهبران داویه، همراه برخی از افراد خود به اسکاتلند پناه برد و گروهی هم به پرتغال فرار کردند. در پرتغال، آنان را از اتهاماتشان تبرئه کردند و با مساعدت پادشاه وقت، فعالیت این گروه که بسیار ثروتمند بودند و با دربار روابط حسنه داشتند، تداوم یافت. بعدها داویه در توسعة مستعمرات پرتغال نقش مهمی داشتند و با عنوان شهسواران سیدمسیح تا قرن دهم/ شانزدهم در آنجا ادامة حیات دادند (ادیسون، ص 201ـ203؛ یاسپرت، همانجا؛ تاریخ اوکسفورد للحروب الصلیبیة، ص 317؛ بیجنت و لی، ص 82). آنان در آلمان به فرقههای قدیس یوحنا یا شهسواران تیوتون ملحق شدند. در اسپانیا، با خاندان یهودی و ثروتمند ابنلوی/ ابولاوی یا کاوالریا (← د.جودائیکا، ج 5، ستون 261) مناسبات استواری یافتند و با کمکهای مالی و حمایتهای آنها در دربار این کشور نفوذ کردند و سازمانی بهنام آلسید ترتیب دادند (شهبازی، ج 2، ص 26ـ27). آنها همچنین به فرقههای دیگر بهویژه کالاتراوا پناه بردند و نظام جدیدی به نام مونتسیا شکل دادند. گزارشی هم از فرار بخشی از ناوگان دریایی داویه بهسوی امریکا وجود دارد (بیجنت و لی، همانجا؛ منصور عبدالحکیم، ص 126ـ127).داویه در اسکاتلند (تنها کشور اروپایی که اقتدار کلیسا را بهرسمیت نشناختهبود)، تحت حمایت پادشاه روبرت بروس قرارگرفتند و تجدید سازمان کردند (محمد عبداللّه عنان، ص 92؛ منصور عبدالحکیم، ص 89ـ90). در آنجا، به یکی از مهمترین اصناف، صنف بنایان، رخنه کردند و آن را تحت سیطرة غیررسمی خود درآوردند و این صنف بعدها به لژ ماسونی تغییرنام داد. ازهمینرو، برخی داویه را سنگ بنای فرماسونری دانستهاند و معتقدند فلسفه و آیینهای داویه تحت پوشش فراماسونری همچنان باقی است (بیجنت و لی، ص 65؛ محمد عبداللّه عنان، همانجا؛ منصور عبدالحکیم، ص90).در شمارة 775 سال 1369ش/ 1990 مجلة فراماسونی ترک معمار سنان ، بهتفصیل دربارة پیوند داویه و فراماسونری و شباهت مناسک و آداب دو گروه سخن گفته شدهاست (منصور عبدالحکیم، همانجا). کریستوفر نایت و رابرت لومس، دو نویسندة ماسونی کتاب )کلید حیرام( (ص 19، 22، 28ـ29)، فراماسونری را استمرار داویه دانستهاند. براساس دادههای این کتاب و نیز یافتههای مورخ فرانسوی، دلافورج، و تحقیقات باستانشناسی چارلز ویلسون، از مهندسان انجمن رویال در قرن سیزدهم/ نوزدهم، اعضای داویه با تظاهر به حمایت از زائران مسیحی بهدنبال کشف اسنادی در خرابههای معبد سلیمان بودند. هوگ پاین و همراهانش با استقرار در اصطبلهای موجود در معبد، بهحفاری پرداختند و بعد از ده سال آن اسناد را پیدا و به اروپا منتقل کردند (منصور عبدالحکیم، ص 66ـ67، 77، 90ـ91، 109ـ112؛ هارون یحیی، 1385ش، ص20ـ21).بنابر برخی مشابهتها میان باورها و اعمال داویه، بهویژه گرایش به آداب و شعائر سرّی، ضمن آنکه ایشان را متأثر از عرفان یهودی (قباله) دانستهاند، برخی محققان با پیگیری نمادهای آنان و فراماسونها اظهار کردهاند که داویه را میتوان سرمنشأ فراماسونری دانست (← محمد عبداللّه عنان، ص 87 ـ92؛ هارون یحیی، 1385ش، ص20ـ21، 50ـ52؛ شهبازی، ج 4، ص 161). کلیسای معروف رزلین شاپل، نزدیک ادینبورو در اسکاتلند، را که سرویلیام سنت کلر، استاد اعظم داویه، در فاصلة 1446 تا 1448 بنا کرده و با نمادهای فراماسونری تزیین شدهاست، ازجمله شواهد بارز این تأثیر دانستهاند (← منصور عبدالحکیم، ص 115؛ هارون یحیی، 1385ش، ص 33ـ34).گذشته از این، گفته شدهاست که داویه ضمن داشتن مناسباتی استوار و نزدیک با اسماعیلیان شام، برخی تعالیم و نظام سازمانی خود را از آنان به وام گرفتهاند. در دورة حضور داویه در مشرق در زمان جنگهای صلیبی، یکی از شهسواران به نام گیوم مونبار ملاقاتهایی با رهبر اسماعیلیان شام داشتهاست.هم اسماعیلیه و هم داویه هر دو جریانی ملحد و بدعتگذار و عامل تخریب شناخته شدهاند (مکنزی، ص 114؛ محمد عبداللّه عنان، ص60، 64، 92ـ93؛ منصور عبدالحکیم، ص 42، 92). در منابع متقدم اسلامی (برای نمونه ← ابناثیر، ج 6، ص 377؛ نیز ← ابنظافرازدی، ص 82ـ83، 115؛ نُوَیری، ج 28، ص250، 319، 334ـ335؛ ابنخلدون، ج 4، ص 96، 125؛ ابنتغریبردی، ج 5، ص 178ـ183) و آثار مورخان صلیبی (← رمون آگوئیلری ، ص 105؛ ویلیام صوری، ج 1، ص 297ـ 298)، اسماعیلیه مصر و شام در ایام جنگهای صلیبی بههمکاری و دوستی با صلیبیها بهویژه فرقههای داویه و اسبتاریه متهم شدهاند. در حالیکه، جستجو در منابع تاریخی از این واقعیت حکایت دارد که اسماعیلیة شام و داویه برحسب اوضاع زمانی و مکانی و برای حفظ موقعیت خود و مناسباتشان با دولتهای اسلامی موضعگیری میکردند (← ناصریطاهری، ص 215ـ218). نگاهی به جغرافیای حضور اسماعیلیه و قلعههای آنها در شام نشان میدهد که آنها در میان مناطق مسکونی و قلعههای سوقالجیشی داویه و اسبتاریه محصور بودهاند و این امر بهطور قطع قلعههای اسماعیلیه را تهدید میکردهاست (ابنشحنه، ص 253). به همیندلیل، گاه اسماعیلیه خراجگزار داویه بودند یا درصدد مصالحه و دوستی با آنها برمیآمدند (ویلیام صوری، ج 4، ص 155ـ159؛ رستون، ص 374؛ گروسه ، ج 3، ص 516ـ517). در مقابل، داویه هم بهاقتضای اوضاع و موقعیت خود از کمک اسماعیلیه بهره میبردند (ابناثیر، ج 12، ص 78ـ79). با اینحال، این همراهیها محدود و اندک بود و دو فرقه عمدتاً با یکدیگر در جنگ بودند.برخی گزارشها از ادامة فعالیت احتمالی داویه در پوشش چند جمعیت سرّی حکایت دارد؛ ازجمله میرابو که تاریخ جمعیتهای سرّی را مطالعه کرده، از استمرار حضور آنها با عنوان «جمعیت صلیب گلگون» یاد کردهاست. هرچند این نظریه مخالفانی دارد (محمد عبداللّه عنان، ص 75). در 1151/ 1738، پادشاه پروس، فردریک کبیر عضو داویه شد و در تجدید حیات آن به کمک ولتر ، نویسنده و فیلسوف معروف فرانسوی، نقش مهمی داشت. ولتر در )رساله اخلاق( خود جریان داویه را بسیار ستودهاست (← همان، ص 108ـ111). در 1192/ 1778، فن مارشال، نمایندة ماسونها، سعی کرد در پاریس شکل جدیدی از فرقة داویه را احیا کند. تلاشهای او را، دیگر نمایندة ماسونها، فن هونت ادامه داد. او با انتشار نشریهای تهمتهای وارده بر داویه را رد کرد و موفق شد گروهی از آنان را با نام جمعیت «نَظّار قاطع» گردهم آورد. در 1219/ 1804 نیز،به ریاست فابر پالاپرا ، یکی از اعضای داویه، گروهی از این فرقه شکل گرفت (محمد عبداللّه عنان، ص 108ـ109؛ هارون یحیی، 1385ش، ص 75، 77).منابع: ابناثیر؛ ابنتغری بردی، النجومالزاهرة فی ملوک مصر و القاهره، قاهره ?] 1383[ـ1392/?] 1963[ـ 1972؛ ابنخلدون؛ ابنسباط، صدقالاخبار، تاریخ ابنسباط، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، طرابلس 1413/1993؛ ابنشحنه، تاریخ حلب (فصل من کتاب «نزهة النواظر»)، علق علیه ابوالیمن بترونی، چاپ کیکو اوتا، توکیو 1990؛ ابنظافر ازدی، اخبارالدول المنقطعة، چاپ آندره فره، قاهره 1972؛ ابنعبدالظاهر، تشریفالایام والعصور فی سیرةالملک المنصور، چاپ مراد کامل، قاهره 1961؛ ابنعبری، تاریخالزمان، نقله الیالعربیة اسحاق ارمله، بیروت 1986؛ همو، تاریخ مختصرالدول، چاپ انطون صالحانی، لبنان 1403/1983؛ ابنفضلاللّه عمری، مسالک الابصار فی ممالکالامصار، سفر 3، چاپ احمد عبدالقادر شاذلی، ابوظبی 1424/2003؛ ابنواصل، مُفَرِّجالکروب فی اخبار بنیایوب، ج 3، چاپ جمالالدین شیال، قاهره ?]1379/ 1960[؛ عبدالرحمانبن اسماعیل ابوشامه، الروضتین فی اخبار الدولتین، ]چاپ ابوالسعود، قاهره 1287ـ1288/1870ـ 1871[، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ محمدبن محمد ادریسی، کتاب نزهةالمشتاق فی احتراق الآفاق، بیروت 1409/ 1989؛ رمون استامبولی، مفاتیح اورشلیم القدس: حملتان صلیبیتان علی مصر، 1200ـ 1250، ترجمة عایده باجوری، قاهره 2004؛ اسعد محمود حومد، تاریخ الجهاد لطرد الغزاة الصلیبیین، ]دمشق [2002؛ ادرین بوئز، مدینة بیتالمقدس زمنالحروب الصلیبیة، ترجمة علی سید علی، قاهره 2010؛ مایکل بیجنت و ریچارد لی، فرسان الهیکل و المحفل الماسونی، ترجمة و تعلیق محمد واکد، دمشق 2009؛ سعید عبداللّه بیشاوی، الممتلکات الکنسیة فی مملکة بیتالمقدس الصلیبیة: 1099ـ1291م/492ـ690 ﻫ .، اسکندریه ]1410/ 1990[؛ تاریخ اوکسفورد للحروب الصلیبیة، تحریر جوناتان رایلی ـ اسمیت، ترجمة و تقدیم و تعلیق قاسم عبده قاسم، قاهره: عین للدراسات والبحوث الانسانیة والاجتماعیة، 1427/2007؛ بنیامینبن یونه تطیلی، رحلة بنیامین التطیلی، ترجمها عن النص العبری و علق علی حواشیها و کتب ملاحقها عزرا حداد، چاپ عبدالرحمان عبداللّه شیخ، ابوظبی 2002؛ نهی فتحی جوهری، امارة طرابلس الصلیبیة فیالقرن الثالث عشرالمیلادی/ السابع الهجری، قاهره 1429/2008؛ حسن حبشی، ذیل ولیم الصوری، ]قاهره [2002؛ فیلیپ خوری حتی، تاریخ سوریة و لبنان و فلسطین، ج 2، ترجمة کمال یازجی، بیروت 1959؛ علی حریری، الحروب الصلیبیة : اسبابها، حملاتها، نتائجها، چاپ عصام محمد شبارو، بیروت 1988؛ حسن عبدالوهاب حسنین، تاریخ جماعة الفرسان التیوتون فی الاراضی المقدسة: حوالی 1190ـ1291م/ 586ـ690ﻫ ، اسکندریه 1989؛ ویلیام جیمز دورانت، تاریخ تمدن، ج4 : عصر ایمان، بخش 2، ترجمة ابوالقاسم طاهری، تهران 1382ش؛ جیمز رستون، مقاتلون فی سبیلاللّه : صلاحالدین الایوبی و ریتشارد قلبالاسد والحملة الصلیبیة الثالثة، نقله الیالعربیة رضوان سید، ریاض 1423/2002؛ رمون آگوئیلری، تاریخالفرنجة غزاة بیتالمقدس، نقله الی الانجلیزیة مع مقدمة و هوامش جان هیوم و لوریتا هیل، نقله الی العربیة و علق علیه حسین محمد عطیه، اسکندریه 1990؛ میخائیل آبراموویچ زابوروف، الصلیبیون فی الشرق، ]ترجمة الیاس شاهین[، مسکو 1986؛ سبط ابنجوزی، مرآةالزمان فی تاریخ الاعیان، ج 8 ، حیدرآباد، دکن 1951ـ1952؛ سرور علی عبدالمنعم، «الاوضاع الداخلیة لمملکة بیتالمقدس: الصلیبیة فی عهدالملک فولک الانجوی، 1131ـ 1143م/526ـ535ﻫ »، در دراسات فی تاریخالعلاقات بین الشرق والغرب: العصورالوسطی، تحریر محمد مؤنس عوض، قاهره : عین للدراسات و البحوث الانسانیة و الاجتماعیة، 2003؛ سعید عبدالفتاح عاشور، تاریخالعلاقات بینالشرق والغرب فیالعصور الوسطی، بیروت 1972؛ عبداللّه شهبازی، زرسالاران یهودی و پارسی: استعمار بریتانیا و ایران، تهران 1377ـ1383ش؛ صفدی؛ عبداللطیف عبدالهادی سید، الحرکة الصلیبیة: عصر بلدوین الثالث، 1143ـ1163م، ]اسکندریه 2006[؛ قلقشندی؛ توماش ماستناک، السلام الصلیبی: الجماعة المسیحیة والعالم الاسلامی والنظام السیاسی الغربی، ترجمة بشیر سباعی، قاهره 2003؛ هانس ابرهارت مایر، جنگهای صلیبی، ترجمه عبدالحسین شاهکار، شیراز 1371ش؛ محمد عبداللّه عنان، تاریخالجمعیات السریة والحرکات الهدامة، ]قاهره[1926؛ محمد فوزی رحیل، نهایةالصلیبیین: فتح عکا 648ـ690ه / 1250ـ 1291م، قاهره 2009؛ محمود سعید عمران، حضارة اوروبا فیالعصور الوسطی، بیروت 1999؛ توماس مَدن، نگاهی نو و فشرده به تاریخ جنگهای صلیبی، ترجمة عبداللّه ناصری طاهری و اکرم کرمی، تهران 1389ش؛ محمد عروسی مطوی، الحروب الصلیبیة فیالمشرق والمغرب، بیروت 1982؛ نورمن ایان مکنزی، الجمعیات السریة، ترجمة ابراهیم محمد ابراهیم، قاهره 1420/1999؛ منصور عبدالحکیم، دولة فرسان مالطا و غزوالعراق، دمشق 2009؛ ولفگانگ مولر ـ وینر، القلاع : ایامالحروب الصلیبیة، ترجمة محمد ولید جلاد، دمشق 1403/1982؛ میخائیل سریانی، تاریخ مار میخائیل السریانی الکبیر، عرّبه عنالسریانیة گرگوریوس صلیبا شمعون، حلب 1996؛ عبداللّه ناصری طاهری، نقش اسماعیلیان در جنگهای صلیبی، تهران 1387ش؛ احمدبن عبدالوهاب نُوَیری، نهایةالارب فی فنون الادب، ج 28، قاهره 1428/2007؛ ویلیام صوری، الحروب الصلیبیة: 1094ـ1184م، ترجمة و تقدیم حسن حبشی، ]قاهره[1991ـ1995؛ هارون یحیی، فراماسونری جهانی: افشاء و نقد فلسفه ماسونی، ترجمة داود میرترابی، تهران 1385ش؛ هشام بطل، فرسان المعبد و دورهم العسکری فی الحروب الصلیبیة، ]قاهره[2011؛ یاقوت حموی؛Charles G. Addison, The history of the knights Templars, London 1842; Malcolm Barber, The Trial of the Templars, Cambridge 2006; Encyclopaedia Judaica, Jerusalem 1978-1982, s.v. "Cavalleria (Caballeria), dela" (by Haim Beinart), vol.16, supplementary entries, s.v. "Economic history: medieval Christendom" (by Arcadius Kahan); René Grousset, Histoire des croisades et du Royaume france de Jérusalem, Paris 1934-1936; Harun Yahya, The Knights Templars, [Srinagar], India 2003; Nikolas Jaspert, The crusades, tr. Phyllis G. Jestice, New York 2006; Christopher Knight and Robert Lomas, The Hiram Key: Pharaohs Freemasons, and the discovery of the secret scrolls of jesus, New York 1996; Peter Lock, The Routledge companion to the crusades, London 2006; Anthoney Luttrell, "The military orders: some definitions", in Militia sancti sepulcri: idea e istituzioni, ed. K. Elm and C. Fonseca, Vatican city 1998, repr. in Anthony Luttrell, Studies on the Hospitallers after 1306: Rhodes and the West, Aldershot, Engl. 2007; New Catholic encyclopedia, Detroit: Thomson, 2003, s.v. "Templars" (by G. Grosschmid); Piers Paul Read, The Templars, Cambridge, Mass. 2006; Steven Runciman, A history of the crusades, vol. 3, Middlesex, Engl. 1965.
حسنبن قاسمبن محمد، نیای شرفای عَلَویِ مغرب. نسب او با حدود پانزده واسطه به محمدبن عبداللّه نفس زّکیه* و از طریق او به حسن مثنّی و سپس امام حسن مجتبی علیهالسلام می رسد (رجوع کنید به ضعیف، ص 6؛ حسین مؤنس، ج 2، جزء3، ص 223؛ ناصری، ج 6، ص 11ـ12). مورخان مغربی نسب شرفای علوی را خالصتر از نسب سعدیان*، شاخهای دیگر از علویان مغرب، دانسته و حتی آن را سلسلةالذهب نامیدهاند (برای نمونه رجوع کنید به حسین مؤنس، همانجا؛ یفرنی، ص 288). به گفته ناصری (ج 6، ص 13)، حسنبن قاسم در حجاز متولد شده و اصل او از یَنْبُعالنَّخل، واقع در سواحل بحراحمر، بوده است.بنابر منابع اولین فرد از خاندان علوی که وارد مغرب شد، حسنبن قاسم بود. لذا او را الحسنالداخل لقب دادهاند (رجوع کنید به حسین مؤنس، ج2، جزء3، ص223ـ224؛ زبیب، ج4، ص81).درباره سال ورود حسنبن قاسم به مغرب روایات مختلفی نقل شده است. عدهای زمان ورودش را 664 ذکر کردهاند (رجوع کنید به ضعیف، ص 5؛ ناصری، ج 6، ص 14؛ حسین مؤنس، ج 2، جزء3، ص 224). به روایتی نیز ورود او در دوران حکومت سلطان یعقوببن عبدالحق مرینی (656ـ685) بوده است (ناصری، همانجا؛ قس یفرنی، ص 289؛ مشرفی، ج 1، ص 209، که ورود او را در زمان دولت ابی بکربن عبدالحق نوشتهاند). عبداللّهبن محمد عیاشی (متوفی 1090) نیز در سفرنامهاش (ج 1، ص 383) نوشته است که حسنبن قاسم در سده هفتم وارد مغرب شد. ناصری، مورخ معاصر، نیز (ج 6، ص 14) ادعای برخی مورخان را مبنی بر ورود حسنبن قاسم به مغرب در سده ششم، نپذیرفته است.درباره سبب ورود حسنبن قاسم به مغرب روایات گوناگونی ذکر شده است، از جمله اینکه کاروانی از حجاج مغرب، به سرپرستی ابوابراهیم سِجِلماسی، پس از بهجا آوردن حج، وارد ینبعالنّخل شدند و چون اوضاع اقتصادی در سجلماسه خوب نبود از حسنبن قاسم خواستند تا برای تبرک همراه آنان به مغرب برود (رجوع کنید به همان، ج 6، ص 14ـ15؛ بورگبه، ج 1، ص 146).به این ترتیب، حسنبن قاسم وارد سجلماسه، پایتخت تافیلالت*، شد و محلّ توجه مردم قرار گرفت و اندکی بعد، با دختر ابوابراهیم، ازدواج کرد و در مکانی به نام المصلح ساکن شد (ناصری، همانجا؛ حسین مؤنس، ج 2، جزء3، ص 224).دولت مَرینیان برای حسنبن قاسم و خاندانش احترام بسیاری قائل بودند. حسنبن قاسم صالح و نیکوکار و به پرهیزکاری مشهور بود (ناصری، همانجا؛ زبیب، ج 4، ص 82). حضور او در مغرب سبب تحولات اجتماعی و دینی و سیاسی گشت که مغرب را از دیگر مناطق متمایز میساخت و عاملی برای ظهور حرکتی اسلامی ـ علوی در قالب شرافت قریشی شد که به تشکیل دولت اسلامی بزرگ مغرب انجامید (حسین مؤنس، همانجا؛ غنیمی، ج 3، جزء6، ص 352). حسنبن قاسم در علوم گوناگون، بهویژه علم بیان، دست داشت (ناصری، همانجا؛ ضعیف، ص 6).وی دوازده سال در مغرب زندگی کرد و در آغاز سده هشتم درگذشت (ضعیف، همانجا؛ دادی، ص 19). تاریخ وفات وی دقیقاً معلوم نیست و آنچه یَفْرِنی در اینباره استنباط کرده، بی اساس است (رجوع کنید به ناصری، ج 6، ص 16). مردم سجلماسه درباره مدفن وی با یکدیگر نزاع کردند و سرانجام او را وسط شهر سجلماسه، با فاصله یکسانی از محل اقامت قبایل مختلف، به خاک سپردند (همانجا؛ نیز رجوع کنید به دادی، همانجا). حسنبن قاسم یک فرزند به نام محمد از خود به جا گذاشت. محمد نیز یک فرزند به نام حسن داشت که سلسله شرفای علوی مغرب از آن دو به وجود آمد (یفرنی، ص 292؛ بورگبه، ج 1، ص 147).منابع : سعید بورگبه، دورالوقف فی الحیاة الثقافیة بالمغرب فی عهدالدولة العلویة، ]رباط[ 1417/1996؛ حسین مؤنس، تاریخالمغرب و حضارته، بیروت 1412/1992؛ ماریه دادی، «ورقة حول شخصیة السلطان المولی محمد الأول»، در ندوةالحرکة العلمیة فی عصرالدولة العلویة الی اواخرالقرن التاسع عشر، وجده: جامعة محمد الأول، کلیة الآداب و العلوم الانسانیة، ] 1995[؛ نجیب زبیب، الموسوعةالعامة لتاریخ المغرب و الاندلس، بیروت 1415/1995؛ محمدبن عبدالسلام ضعیف، تاریخالضعیف : تاریخالدولةالسعیدة، چاپ احمد عماری، ]رباط 1406/ 1986[؛ عبداللّهبن محمد عیاشی، الرحلةالعیاشیة : 1663-1661م، چاپ سعید فاضلی و سلیمان قرشی، ابوظبی 2006؛ عبدالفتاح مقلد غنیمی، موسوعة تاریخالمغرب العربی، قاهره 1414/ 1994؛ محمدبن محمد مشرفی، الحُللالبهیّة فی ملوکالدولة العلویة، وعدّ بعض مفاخرها غیر المتناهیّة، چاپ ادریس بوهلیله، رباط 2005؛ احمدبن خالدناصری، کتاب الاستقصا لأخبار دول المغرب الاقصی، چاپ احمد]بنجعفر[ ناصری، دارالبیضاء 2001ـ2005؛ محمدصغیربن محمد یفرنی، نزهة الحادی باخبار ملوکالقرن الحادی، چاپ هوداس، پاریس 1888، چاپ افست رباط ]بی تا.[.