جوینی، عبداللّه بن یوسف، فقیه و مفسر شافعی قرن چهارم و پنجم. لقب او رکن الاسلام و کنیهاش ابومحمد است (باخرزی، ج 2، ص 998؛ ابنقاضی شهبه، ج 1، ص 211؛ داوودی، ج 1، ص 258ـ 259) و نسب وی، به گفته خودش، به قبیله سِنْبِسْ، شاخهای از قبیله طَی (رجوع کنید به ابناثیر، ج 2، ص 144؛ ابنمنظور، ج 6، ص 383)، میرسد (ذهبی، ج 17، ص 617؛ داوودی، ج 1، ص 260).از تاریخ تولد او اطلاعی نیست. وی در جوین * به دنیا آمد. ادبیات را نزد پدرش و فقه را از ابویعقوب ابیوَردی (متوفی ح 400) فرا گرفت، سپس در نیشابور اقامت گزید و از محضر ابوطیب صُعْلوکی *بهره برد. پس از آن، به مرو رفت و نزد فقیه مشهور شافعی، عبداللّهبن احمد قَفّالِ مَروَزی *، مبانی و اصول مذهب شافعی را آموخت. در 407 به نیشابور بازگشت و به کار تدریس و افتا پرداخت و مجالس مناظره برپا داشت (یاقوت حموی، ذیل «جوین»؛ یافعی، ج 3، ص 46؛ سبکی، ج 5، ص73ـ74؛ ابنقاضی شهبه، ص 211؛ داوودی، ج 1، ص259).اشخاص بسیاری نزد جوینی تلمذ کردند، از جمله فرزندش امامالحرمین (رجوع کنید به جوینی*، عبدالملکبن عبداللّه)، علی باخَرْزی * ، محمدبن قاسمبن عَبدوس، ابوسعید ناصحی نیشابوری و اسماعیلبن احمد طُرَیثیثی (باخرزی، همانجا؛ یاقوت حموی، همانجا؛ سبکی، ج 4، ص 195، 266، ج 5، ص 169).جوینی از محدّثان بسیاری در شهرهای گوناگون حدیث شنید، از جمله در مکه از ابننظیف، در کوفه از ابومحمد جناحبن نذیر (صریفینی، ص 434)، در بغداد از ابوالحسینبن بِشران (صریفینی؛ داوودی، همانجاها) و در نیشابور از ابونُعَیم ازهری و قَفّال مروزی (صریفینی، همانجا؛ برای آگاهی از افراد دیگر رجوع کنید به سمعانی، ج 3، ص 429ـ430؛ ابنجوزی، ج 15، ص 306؛ سبکی، ج 5، ص 73). همچنین فرزندش امامالحرمین، علیبن احمد مَدینی و سهلبن ابراهیم مَسجدی (سجزی) از او حدیث نقل کردهاند (ذهبی؛ سبکی؛ داوودی، همانجاها).جوینی در عصر خود در علوم گوناگون سرآمد بود، از جمله در فقه، اصول، تفسیر، حدیث و ادبیات عرب (ابنعساکر، ص 257؛ ابنخلّکان، ج 3، ص 47؛ سبکی، ج 5، ص 73). وی برای تدریس فقه و علوم دیگر، مدرسهای در نیشابور افتتاح کرد که پس از او فرزندش امامالحرمین اداره آن را برعهده گرفت (وات ، ص 111؛ گرایلی، ص 247).شرححالنگاران، جوینی را به زهد و پرهیزگاری ستوده و سخنان مبالغهآمیزی نقل کردهاند (رجوع کنید به سبکی، ج 5، ص 74؛ ابنقاضی شهبه، ج 1، ص 212). همچنین گفتهاند که وی از حُسن خلق و بیان رسا و مهارت در تدریس و وقار و هیبت برخوردار بود (رجوع کنید به ابنعساکر، ص 257ـ 258؛ یافعی؛ سبکی؛ داوودی، همانجاها). ابنخلّکان (ج 3، ص 47ـ 48) نیز گزارش مبالغهآمیزی از مراسم کفن کردن او ارائه کرده است.جوینی در 438 در نیشابور درگذشت (ابنعساکر، ص 257؛ ابنجوزی، ج 15، ص 307) و در مقبره الحسین به خاک سپرده شد (ابنخلّکان، ج 3، ص 169). به نوشته برخی منابع (رجوع کنید به یاقوت حموی، همانجا؛ ابنخلّکان، ج 3، ص 47)، وی در 434 درگذشته، اما نظر نخست با آنچه در برخی منابع متأخر (رجوع کنید به سبکی، ج 5، ص 169؛ ابنقاضی شهبه، ج 1، ص 275) آمده است مبنی بر اینکه امامالحرمین پس از وفات پدر در حدود بیست سالگی اداره امور مدرسه وی را بهعهده گرفت، سازگارتر است.آثار جوینی عمدتاً فقهی است، البته وی کتابی بزرگ با عنوان التفسیر داشته که در آن برای تفسیر آیات از علوم گوناگون بهره گرفته است (ابنخلّکان، همانجا؛ ابنقاضی شهبه، ج 1، ص 213؛ داوودی، ج 1، ص260). کتابهای فقهی او عبارتاند از: التبصره، التذکره و السلسله در فروع فقه (یافعی؛ ابنقاضی شهبه، همانجاها)، الجمع و الفرق ( الفرق و الجمع ؟) که نسخه خطی آن در کتابخانه سلطنتی برلین بوده است (یافعی، همانجا؛ آلوارت ، ج 4، ص 256)، مختصر فی موقف الامام و المأموم (یافعی، همانجا؛ سبکی، ج 5، ص 75)، الفروق ، التعلیقه (ذهبی، ج 17، ص 618؛ داوودی، همانجا) و کتاب المُعْتَصَر فی مختصرالمختصر که تلخیصی از کتاب المختصر مُزَنی در فقه شافعی است (ابنعساکر، همانجا). عثمانبن محمد مُصْعَبی (متوفی 550 یا بعد آن) شرحی بر این کتاب نگاشته و غزالی (متوفی 505) آن را تلخیص نموده است (سبکی، ج 7، ص 209؛ زرینکوب، ص 147). سُبکی (ج 7، ص 152) از تدریس این کتاب در مکه، گزارش کرده است. زرکلی (ج 4، ص 146) اثری با عنوان رساله فی اثبات الاستواء نیز به جوینی نسبت داده است.جوینی نگارش کتابی استدلالی در فقه را با عنوان المحیط آغاز کرد و پس از آنکه سه بخش از آن را نگاشت، آنهارا نزد ابوبکر بیهقی فرستاد ولی او از کتاب انتقادهایی کرد و جوینی از ادامه تألیف آن منصرف شد (رجوع کنید به سبکی، ج 5، ص 76ـ77).برادر جوینی، علیبن یوسف جوینی، معروف به شیخحجاز، نیز از عالمان و محدّثان بود و در خراسان مجلس املا داشت. وی علاوه بر مشایخ روایی برادرش، از محدّثان دیگری نیز در نیشابور و مصر استماع حدیث نمود و کسانی چون زاهربن طاهرشَحْامی در مرو و محمدبن فضل فراوی در نیشابور از او حدیث شنیدند (رجوع کنید به یاقوت حموی، همانجا). وی در زمره صوفیان بود و در 463 در نیشابور درگذشت (ابنعماد، ج 3، ص 262). نسخهای از کتاب السّلوهاو، در علم تصوف، به خط خودش نزد سمعانی بوده است (سمعانی، ج 3، ص 430).منابع: ابناثیر، اللباب فی تهذیبالانساب ، بیروت 1414/1994؛ ابنجوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت 1412 / 1992؛ ابنخلّکان؛ ابنعساکر، تبیین کذب المفتری فیما نسب الی الامام ابیالحسن الاشعری ، دمشق 1399؛ ابنعماد؛ ابنقاضی شهبه، طبقات الشافعیه، چاپ حافظ عبدالعلیمخان، حیدرآباد، دکن 1398ـ1400/ 1978ـ1980؛ ابنمنظور؛ علیبن حسن باخرزی، دمیه القصر و عصره اهل العصر، چاپ محمد تونجی، ج 2، دمشق [? 1392/1972]؛ محمدبن علی داوودی، طبقات المفسرین، بیروت 1403/1983؛ ذهبی؛ خیرالدین زرکلی، الاعلام ، بیروت 1999؛ عبدالحسین زرینکوب، فرار از مدرسه: در باره زندگی و اندیشه ابوحامد غزالی ، تهران 1369 ش؛ عبدالوهاببن علی سبکی، طبقات الشافعیه الکبری ، چاپ محمود محمد طناحی و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره 1964ـ1976؛ سمعانی؛ ابراهیمبن محمد صریفینی، تاریخ نیسابور: المنتخب من السیاق ، چاپ محمدکاظم محمودی، قم 1362 ش؛ فریدون گرایلی، نیشابور: شهر فیروزه، [مشهد] 1357 ش؛ عبداللّهبن اسعد یافعی، مراه الجنان و عبره الیقظان، بیروت 1417 /1997؛ یاقوت حموی؛W. Ahlwardt, Verzeichniss der arabischen Handschriften der Koniglichen Bibliothek zu Berlin, Berlin 1887-1899; William Montgomery Watt, Islamic philosophy and theology , Edinbugh 1972.
جهادیه، خطبهها، فتواها و رسالههایی در باره جهاد در حوادث مهم سیاسی. خطبههای پیامبر اسلام صلیاللّهعلیهو آلهوسلم در غزوهها، نخستین نمونههای خطبههای جهادی هستند که حضرت در آنها مسلمانان را به جهاد ترغیب کرده و آنان را به اخلاص و صبر و تقوا فراخوانده و به پاداش الاهی مژده داده است (رجوع کنید به واقدی، ج 1، ص 58ـ59، 221 ـ 223). امام علی علیهالسلام نیز در خطبههای بسیار، مردم را به جهاد و دفع تجاوز دشمندعوت کرد (برای نمونه رجوع کنید به نهجالبلاغه، خطبه 27، 110).با حمله رومیان به سرزمینهای اسلامی در 348 و رسیدن آنها به مَیافارقین، ابننُباتَه فارقی، خطیب حمدانیان، خطبههایی در باره جهاد ایراد کرد که به «خطب جهادیه» مشهورند (رجوع کنید به ابننباته، ص 177ـ240).اتابک نورالدین محمود زنگی، از اتابکان شام در جنگهای صلیبی، قاضیالقضات خود، کمال الدین محمدبن عبداللّه شهرزوری، را با نامهای نزد خلیفه مستضی بامراللّه (حک: 566ـ575) فرستاد و از فرمانبرداری خویش از خلیفه و جهادش با کفار (صلیبیها) و فتح بلادشان یاد کرد (ابناثیر، ج 11، ص 395).در حمله محمود غازان ایلخانی به مصر و شام، در جنگ شَقْحَب (702)، فقها و مردم برای مقابله با ایلخانیان هم سوگند شدند و بهویژه پس از توضیحات ابنتیمیه در باره لزوم جهاد با مهاجمان، در این نبرد شرکت کردند (رجوع کنید به ابنکثیر، ج 14، ص 23ـ27).روش عثمانیها که خود را خلیفه مسلمانان میدانستند (فریدونبیگ پاشا، ج 1، ص 515؛ اوزون چارشیلی، ج 2، ص 305ـ 306) متفاوت و چنین بود که هم زمان با اعلام جنگ بر ضد کشورهای دیگر، از شیخالاسلام و مفتیان فتوای جهاد دریافت مینمودند و به کشورگشاییها و جنگهای توسعهطلبانه خود رنگ دینی میدادند، تا آنجا که سلطانسلیم اول در جنگ با ایران در 920، از مفتیهای عثمانی فتوای کفر شاهاسماعیل را گرفت و به جنگهایش با ایران تقدس بخشید (رجوع کنید به سویدی، صور فتاوا؛ فریدون بیگپاشا، ج 1، ص 379ـ380)، حتی فقیه عبداللّه سویدی در فتوای خود ایران را دارالحرب و شیعه را مرتد اعلام کرد و گفت زنان و فرزندان اهل تشیع را به غلامی ببرند و اموالشان را غارت کنند(رجوع کنید به صور فتاوا).مفتی دیگری به نام محمدفقیهی عینی نیز فتاوی مشابهی صادر کرد (رجوع کنید به بهجت الفتوا). در زمان سلطان سلیمان قانونی نیز طلاب مکتبهای (مدارس) ادرنه، فِلبِه و صوفیه در جنگ بلگراد 927/ 1521 شرکت کردند و پس از تصرف بلگراد، آن شهر را در برابر دیگر نقاط اروپا، که دارالحرب و دارالکفار نامیده میشد، دارالجهاد نامیدند (فریدون بیگپاشا، ج 1، ص 507 ـ 509، 515 ـ516؛ اوزون چارشیلی، ج 2، ص 312).در دوره صفوی جنگها جنبه جهادی نداشتند، اما هنگامی که شیرغازیخان ازبک در 1128 به خراسان حمله کرد و بسیاری از مردم آنجا را به قتل رساند، شیخبهاءالدین اِستیری و جمعی از علمای خراسان به دربار شاهسلطان حسین (حک : 1105ـ1130) شکایت بردند و خواهان جهاد شدند، اما آنها را از دربار اخراج کردند. شیخ دست بر نداشت و همچنان در خطبهها مردم را به جهاد فراخواند و به این طریق عدهای را برای جهاد در برابر شیرغازیخان جمع کرد، اما سرانجام صفی قلیخان حاکم خراسان او را به قتل رساند (مرعشی صفوی، ص 24ـ 26).در دوره قاجار پس از شروع جنگ ایران و روس، میرزاعیسی قائممقام فراهانی، وزیر عباسمیرزا ولیعهد، برای تقویت جبهه با نیروهای مردمی از علما خواست که فتواهایی برای جهاد با روسها صادر کنند. وی حاجملاباقر سلماسی و صدرالدین محمد تبریزی را به عتباتنزد شیخجعفر نجفی صاحب کتاب فقهی کشفالغطاء و سیدعلی طباطبایی صاحب ریاضالمسائل فرستاد و نامههایی نیز برای علمای شهرهای قم، اصفهان، یزد و کاشان، چون میرزا ابوالقاسم بن ملامحمدحسن گیلانی، مشهور به میرزای قمی صاحب قوانینالاصول، میرمحمدحسین خاتونآبادی (امامجمعه اصفهان)، ملاعلیاکبر ایجی و آخوندملااحمد کاشی نگاشت و در مدتی کوتاه رسالههای جهادی و فتواهای بسیاری در باب وجوب جهاد با روسها صادر شد(رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی، ج 5، ص 296ـ 298؛ جعفریان، ص331ـ334؛ میرزابزرگ قائممقام، 1380ش، مقدمه زرگرینژاد، ص 82). برخی از این رسالهها مانند رساله میرزای قمی و خاتونآبادی بهصورت پرسش و پاسخ است. در عموم رسالههای جهادی در باره معنا و فضیلت جهاد، اقسام و شرایط آن، وجوب حفظ بیضه اسلام، فضیلت شهادت، احکام غنائم و منافع اراضی خراجی بحث میشد(برای نمونه رجوع کنید به میرزایقمی،ج1، ص347ـ 348، 352 به بعد). میرزا عیسی نیز به تدوین این فتواها پرداخت: نسخه مفصّل جهادیه کبیر را برای امرا و سرتیپان، و نسخه فشردهتری به نام جهادیه صغیر را تدوین کرد، سپس احکام الجهاد و اسباب الرشاد را، که از نظر حجم بین آن دو بود، تهیه نمود. جهادیههایی که میرزا عیسی قائممقام در هشت باب تدوین کرد، در حقیقت تألیفات جدیدی بودند، زیرا وی پس از آرای مجتهدان،مستندات فقهی ـ اعتقادی خویش را بیان میکرد. او فتواها را به یکدیگر نزدیک نمود و آنها را دستهبندی موضوعی و سپس کوتاه و ساده کرد. آنچه وی ارائه داد علاوه بر ارزش فقهی و تاریخی،ارزش ادبی نیز دارد (در باره این کتاب رجوع کنید به میرزابزرگ قائممقام، 1380 ش، مقدمه زرگرینژاد، ص 83 ـ 90). او در رسائل جهادیه برای مخالفت با صلح ایران و روسیه، که فرماندهان روسی با دسیسههای خویش در پی آن بودند، آرای خود را نیز بیان نمود (رجوع کنید به میرزا بزرگ قائممقام، 1380 ش، ص 83 ـ89؛ نیز رجوع کنید به مفتون دنبلی، ص 145 ـ 146). در جهادیه میرزا عیسی، جهاد دفاعی به چند دسته تقسیم شده است: جهاد هنگام هجوم کفار به قصد تصرف سرزمینهای اسلامی، جهاد برای اخراج کفار پس از تسلط آنها بر سرزمینهای اسلامی و جهاد با کفاری که با مسلمانان برخورد داشته باشند (ص 9ـ10).تعدادی از این رسائل جهادی چاپ شدهاند (رجوع کنید به رسایل و فتاوای جهادی، ص 22 ـ 177؛ رساله جهادیه، ص 183ـ207؛ گیلانی، ص 211ـ244).در دوره ناصرالدینشاه و در جریان حمله انگلستان برای جداسازی هرات از خاک ایران، حاجیمیرزاعسکری، امام جمعه مشهد، رسالهای با عنوان «رساله جهادیه ناصریه» نگاشت و در آن از ضرورت جهاد و مقابله با دشمن سخن راند. این رساله را حوریه سعیدی در فصلنامه تاریخ معاصر ایران (ش 37، بهار 1385، ص 235ـ243) به چاپ رسانده است.در آستانه جنگ جهانی اول، که روسیه شمال ایران و انگلستان جنوب ایران را تصرف کردند، علمای امامیه در عتبات و ایران فتوای جهاد صادر کردند و از مسلمانان دفع مهاجمان را خواستند (رجوع کنید به رسایل و فتاوای جهادی، ص 237ـ 238، 257ـ 268). برخی از علمای عتبات به فتوای جهاد بسنده نکردند، بلکه شخصاً برای جهاد با روسها روانه ایران شدند، از جمله عبداللّه مازندرانی، شیخالشریعه اصفهانی، آیتاللّه سیدمصطفی کاشانی و فرزند وی، سید ابوالقاسم کاشانی، میرزا مهدی آیتاللّهزاده خراسانی، فرزند آخوند محمدکاظم خراسانی و آیت اللّه میرزا محمدتقی شیرازی. پس از درگذشت آخوند خراسانی، که هدایت حرکت به دست او بود، نیز علما به راه خود ادامه دادند (رجوع کنید به جهادیه، ص 24ـ26). با آغاز جنگ جهانی اول، فرانسه، روسیه و بریتانیا (متفقین) به دولت عثمانی، که از متحدین بود، اعلام جنگ کردند. مصطفی حائریافندی، مفتی اعظم عثمانی، برای حمایت از سلطانمحمد پنجم عثمانی فتوای جهاد صادر کرد و فرماندهی سپاه را به سلطان عثمانی، به عنوان خلیفه مسلمانان، سپرد. آنان این جهاد را واجب عینی اعلام کردند و از همه مسلمانان جهان (خارج از قلمرو عثمانی) خواستند تا جهاد کنند. به این ترتیب، از نظریه اتحاد اسلام ــ که نخستین بار سیدجمالالدین اسدآبادی *آن را در دوره سلطان عبدالحمید دوم عثمانی ابراز کرده بود و همفکرانش، کواکبی * و محمد عبده *، آن را ترویج نمودند ــدر جنگ جهانی اول به نفع سلطانمحمد پنجم بهرهبرداری شد و تمام کسانی که از هجوم استعمار هراسان بودند، به رهبری سلطان عثمانی راضی شدند (رجوع کنید به جمالالدین اسدآبادی و عبده، ص 92ـ97؛ پیترز، ص 105ـ 109؛ رسایل و فتاوای جهادی، ص275ـ277؛ محیط طباطبائی، ص 99، 105ـ106، 113). علمای شیعه نیز در عتبات به حمایت از سلطانمحمد پنجم برخاسته و او را خلیفه نامیدند و با صدور فتاوایی از مسلمانان خواستند تا از خلافت عثمانی دفاع کنند. پس از جنگ جهانی اول و در جریان اشغال عراق و مناطقی از ایران و عثمانی بار دیگر فتواهای جهادی بسیاری از سوی علما صادر شد (رجوع کنید به جهادیه، ص 47ـ49؛ رسایل و فتاوای جهادی ، ص 278ـ 345، 349ـ351؛ جبوری، ص 60ـ79، 89 ـ92).پس از صدور اعلامیه بالفور *در 1335/1917 و پایان جنگ جهانی اول، فلسطین مستعمره انگلستان شد. از آن پس، موضوع فلسطین در رأس مشکلات جهان اسلام قرار گرفت. در پی آن، جهاد مفهومی گستردهتر از پیش یافت و مبارزان فلسطینی در مقابله با استعمار به آن استناد میکردند (پیترز، ص 20ـ21، 110، و جاهای دیگر).عزالدین قسام *، که از 1301 ش/1922 مخالفت با استعمار و صهیونیستها را آغاز کرده بود، قیمومت را نقض تمامیت ارضی دارالاسلام و جهاد را واجب عینی اعلام کرد. وی از 1314 ش/ 1935 به مبارزه مسلحانه با بریتانیا و صهیونیستها پرداخت و در خطبههای خود به آیات جهادی استناد نمود و مبارزهاش شکل جهادی یافت (همان، ص 111ـ112).از آن پس، خطبهها و کتابها و رسالاتی در باره جهاد تألیف و تنظیم شد و برای دفاع از فلسطین نهضتهای جهادی به وجود آمد، از جمله حسنالبنّا * ، پایهگذار اخوانالمسلمین * ، که برای مبارزه با استبداد و استعمار به وجوب جهاد تمسک جست و پس از تشکیل دولت اسرائیل، مبارزه با یهودیان و جهاد را در دستور کار و برنامه اخوانالمسلمین قرار داد و نخستین اعلامیه اخوانالمسلمین در باره جهاد و دفاع از فلسطین منتشر شد (رجوع کنید به بناء، ص 44ـ46؛ پیترز، ص 115ـ116). آنها در 1316 ش/ 1937 جزوهای در باره جهاد برای رهایی فلسطین چاپ کردند و این جهاد را واجب عینی دانستند. در 1317 ش/ 1938 نیز مطلب مشابهی در یک روزنامه بیروتی بهچاپ رسید. شیخ محمدحسین کاشفالغطاء و ابراهیم الراوی، از علمای عراق، فتوای جهاد صادر نمودند که همایش علمای سوریه آنها را تأیید و دانشگاه الازهر و اخوانالمسلمین آنها را چاپ کردند. در ماجرای فلسطین هیچیک از کشورهای عربی، بهجز عربستان سعودی، دعوت به جهاد نکردند (پیترز، ص 116ـ117).پس از تشکیل دولت اسرائیل در 1327 ش/ 1948 و افزایش تعداد مهاجران یهودی در اسرائیل، حسنین محمد مخلوف، مفتی مصر، فتوایی مبنی بر جهاد برای رهایی فلسطین صادر کرد و آن را بر همه مسلمانان واجب شمرد. اخوانالمسلمین نیز این فتوا را تأیید کردند (همان، ص 132ـ 133). ابوالاعلی مودودی * ، از شخصیتهای اسلامی پاکستان، پس از تأسیس حزب جماعت اسلامی *در 1320ش/ 1941، علیه غرب اعلام جهاد نمود و در رسالهای به نام الجهاد فیسبیلاللّه(ص 6ـ16)، موضوع جهاد را تشریح کرد. مراجع تقلید و علمای شیعه نیز در اعلامیههایی خطاب به ملتها و دولتهای اسلامی، حکم به تحریم رابطه سیاسی و تجاری با اسرائیل و دعوت به مقابله و مبارزه با دولت اسرائیل و قلعوقمع آن دادند (رجوع کنید به مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست، ص 456ـ 459؛ امامخمینی، ج 1، ص 139، 144ـ 145، 209ـ210؛ اسلامی، ص 127ـ 128؛ اسناد مهاجرت یهودیان ایران به فلسطین ، ص 103ـ 105). از این پس جهاد با اسرائیل در دستور کار مبارزان مسلمان جهان اسلام قرار گرفت.منابع: آقابزرگ طهرانی؛ ابناثیر؛ ابنکثیر، البدایه والنهایه، بیروت 1411/1990؛ ابننباته، دیوان خطب ابننباته، بیروت [بیتا.]؛ غلامرضا اسلامی، غروب خورشید فقاهت: نگرشی بر زندگینامه و آثار و مبارزات مرحوم حضرت آیتاللّه العظمی آقای خوئی ، قم 1373 ش؛ سناد مهاجرت یهودیان ایران به فلسطین: 1330ـ 1300 ه ش ، چاپ مرضیه یزدانی، تهران: سازمان اسناد ملی ایران، 1374 ش؛ حسن بناء، مجموعه رسائل الامام الشهید حسنالبنا، اسکندریه 1423/2002؛ رودلف پیترز، اسلام و استعمار، یا، جهاد در عصر حاضر، ترجمه محمد خرقانی، مشهد 1365 ش؛ کامل سلمان جبوری، النجف الاشرف و حرکهالجهاد: عام 1332 ـ 1333 ه / 1914 م، بیروت 1422/2002؛ رسول جعفریان، دین و سیاست در دوره صفوی، قم 1370 ش؛ جمالالدین اسدآبادی و محمد عبده، العروهالوثقی ، چاپ هادی خسروشاهی، تهران 1421؛ جهادیه: فتاوی جهادیه علما و مراجع عظام در جنگ جهانی اول ، به کوشش محمدحسن کاووسی عراقی و نصراللّه صالحی، تهران: وزارت امور خارجه، مؤسسه چاپ و انتشارات، 1375 ش؛ روحاللّه خمینی، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامیایران، صحیفه نور، تهران، ج 1، 1361 ش؛ رساله جهادیه، چاپ علی صدرائینیا، در میراث اسلامی ایران، دفتر 2، به کوشش رسول جعفریان، قم: کتابخانه آیهاللّه مرعشی نجفی، 1374 ش؛ رسایل و فتاوای جهادی ، تدوین، تحقیق، تحشیه از محمدحسن رجبی، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، معاونت پژوهشی و آموزشی، 1378 ش؛ عبداللّهبن حسین سویدی، صور فتاوا فی حق روافض عجم ، نسخه خطی کتابخانه سلیمانیه استانبول، ش 3687؛ علیبن ابیطالب(ع)، امام اول، نهجالبلاغه، چاپ صبحی صالح، بیروت [? 1387]، چاپ افست قم [ بیتا.]؛ احمد فریدونبیگپاشا، منشآت السلاطین، [استانبول] 1274ـ 1275؛ محمد فقیهی عینی، بهجتالفتوا، نسخه خطی کتابخانه سلیمانیه استانبول، ش 3687؛ محمدحسنبن محمد ابراهیم گیلانی، تحفهالمجاهدین، چاپ علی صدرائینیا، در میراث اسلامی ایران، همان؛ محمد محیط طباطبائی، نقش سیدجمالالدین اسدآبادی در بیداری مشرق زمین، مقدمه و ملحقات هادی خسروشاهی، [قم1352ش]؛ مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست: اسناد و گزارشهایی از آیات عظام نائینی، اصفهانی، قمی، حائری و بروجردی، 1292 تا 1339 شمسی ، چاپ محمد حسین منظورالاجداد، تهران: شیرازه، 1379 ش؛ محمدخلیل بن داوود مرعشی صفوی، چاپ عباس اقبال آشتیانی، تهران 1362 ش؛ عبدالرزاقبن نجفقلی مفتون دنبلی، مآثر سلطانیه: تاریخ جنگهای ایران و روس ، تبریز 1241، چاپ غلامحسین صدری افشار، چاپ افست تهران 1351 ش؛ ابوالاعلی مودودی، الجهاد فی سبیلاللّه ، معرب عن الاردیه گوجرا نواله، پاکستان: دارالعروبه للدعوه الاسلامیه، ] بیتا. [ ؛ عیسیبن حسن میرزابزرگ قائممقام، احکام الجهاد و اسبابالرشاد، چاپ غلامحسین زرگرینژاد، تهران 1380 ش؛ همو، جهادیه، [تهران] 1234، چاپ افست [بیتا.]؛ ابوالقاسمبن محمدحسن میرزای قمی، جامعالشتات، چاپ مرتضی رضوی، تهران 1371 ش؛ محمدبن عمر واقدی، کتاب المغازی للواقدی، چاپ مارسدن جونز، لندن 1966؛Ismail Hakkl Uzunµarsili, Osmanl((tarihi, vol.2, Ankara 1983.
چاه، احکام فقهی . پرکاربردترین معادلِ عربی چاه بئر است، از ریشه ب أ ر ، به معنای حفر کردن، اندوختن و ذخیره کردن (جوهری؛ ابنمنظور، ذیل «بأر»). چاه بدان سبب که یکی از منابع اصلی تأمین آب است، در فقه و نیز حقوق به آن توجه شده است.یکی از مهمترین احکام آب چاه، حکم فقهی طهارت یا نجاست آن است. برخی فقها، از جمله شهیدثانی، به دلیل اهمیت این بحث، رساله مستقل در این باب نگاشتهاند (رجوع کنید به 1379 ـ 1380 ش، ج 1، ص 75ـ113). آبچاه یکی از اقسام آب مطلق (در برابر آب مضاف، مانند آبمیوه) است و مانند دیگر اقسام این آب، ذاتاً پاک و پاککننده بهشمار میرود، ولی در صورت برخورد با نجاست و دگرگون شدن اوصاف سهگانه آن (رنگ، بو و مزه) نجس میشود (رجوع کنید به طوسی، المبسوط، ج 1، ص 5ـ6؛ محقق حلّی، ج 1، ص 9؛ طباطبائییزدی، ج 1، ص 26،30ـ31؛ زحیلی، ج 1، ص 264ـ265).پیش از علامه حلّی (متوفی 726)، بیشتر فقهای متقدم امامی با استناد به برخی احادیث (رجوع کنید به حرّعاملی، ج 1، ص 179ـ197) آب چاه را، مانند آب قلیل، به صِرف برخورد با نجاست نجس میدانستند و برای تطهیر آن به کشیدن مقدار معینی از آب چاه حکم میکردند، مانند کشیدن هفتاد دلو آب برای افتادن انسان مرده در چاه، یک دلو برای گنجشک مرده، یا همه آن برای مردن شتر در چاه (برای نمونه رجوع کنید به علمالهدی، ص 89ـ90؛ طوسی، المبسوط، ج 1، ص 11ـ13؛ ابنبرّاج، ج 1، ص 21ـ23؛ ابنادریس حلّی، ج 1، ص 61، 69ـ84؛ آبی، ج 1، ص 48؛ برای تفصیل این نظر و نقد آن رجوع کنید به نجفی، ج 1، ص 199ـ206، 259 ـ 270، 276ـ280؛ انصاری، ج 1، ص 198ـ 243). ولی برخی این نظر را نپذیرفته بودند، از جمله ابنابیعقیلِ عمّانی، ابنغضائری، محمدبن محمد بصروی و مفیدالدین محمدبن جهیم (رجوع کنید به علامه حلّی، 1412ـ1420، ج 1، ص 187؛ شهید اول، ج 1، ص 87؛ شهید ثانی، 1404، ص 144؛ موسوی عاملی، ج 1، ص 54).علامه حلّی و فقهای پس از او، آب چاه را، از آنرو که به منبع آب زیرزمینی متصل است، بهاستناد احادیث (رجوع کنید به حرّعاملی، ج 1، ص170ـ177)، در حکم آب کثیر دانسته و تنها درصورت تغییر اوصاف سهگانه آن پس از برخورد با نجاست، آن را نجس شمردهاند (رجوع کنید به علامه حلّی، 1412ـ1420، ج 1، ص 187ـ 188؛ شهید ثانی، 1379ـ1380 ش، ج 1، ص 78ـ 88؛ نراقی، ج 1، ص 68؛ نجفی، ج 1، ص 193ـ199). آنها علاوه بر احادیث، به اصل طهارت و استصحاب نیز استناد کردهاند (رجوع کنید به علامه حلّی، 1412ـ 1420، همانجا؛ انصاری، ج 1، ص 205). همچنین این فقها لازمه نجس شدن آب چاه، صرفاً بر اثر ملاقات با نجس، را مشقت و سختی برای افرادی دانستهاند که چاه یگانه منبع تأمین آب آنهاست (رجوع کنید به کاشفالغطاء، ج 2، ص 429؛ برای آگاهی از دلایل ذکر اندازههای آب کشیدن از چاه در برخی از احادیث رجوع کنید به نجفی، ج 1، ص 203ـ204؛ انصاری، ج 1، ص 206ـ207؛ غروی تبریزی، ج 1، ص 297ـ 298).شافعیان، حنبلیان و حنفیان میان آب چاه قلیل و کثیر تمایز گذاشته و گفتهاند که آب چاه قلیل، به مجرد برخورد با نجاست، نجس میشود، اما آب چاه کثیر تنها درصورت تغییر یکی از اوصاف سهگانه آن پس از برخورد با نجاست، نجس میگردد (رجوع کنید به سمرقندی، ج 1، ص 59ـ63؛ جزیری، ج 1، ص 43ـ44؛ زحیلی، ج 1، ص 288ـ290).فقهای امامی شیوههای گوناگونی برای تطهیر آب چاه پس از برخورد با نجاست و تغییر یکی از اوصاف سهگانهاش بیان کردهاند، اما بیشتر آنان از بین رفتن تغییر ایجاد شده را، با هر روشی که ممکن باشد، کافی دانستهاند، از جمله خارج کردن مقداری از آب چاه یا مخلوط شدن آن با آب زیرزمینی جدیدی که وارد چاه شده است (رجوع کنید به نجفی، ج 1، ص 270ـ271؛ طباطبائی یزدی، ج 1، ص 42ـ43؛ انصاری، ج 1، ص 258ـ 266).حنفیان بیرون آوردن مقدار معینی از آب چاه را برای تطهیر آن، باتوجه به نوع نجاست، لازم دانستهاند (رجوع کنید به شمسالائمه سرخسی، ج 1، ص60؛ کاسانی، ج 1، ص 74ـ 78؛ ابنعابدین، ج 1، ص 228ـ 238؛ زحیلی، ج 1، ص 291ـ292). مالکیان نیز خارج کردن آب را پذیرفتهاند و حنبلیان، علاوه بر آن، اضافه کردن آب به چاه یا اتصال آن به منبع آب زیرزمینی را از دیگر راههای تطهیر دانستهاند، اما به نظر فقهای هر دو مذهب، کشیدن آب از چاه اندازه مشخصی ندارد (رجوع کنید به ابنقدامه، ج 1، ص 34ـ35؛ جزیری، ج 1، ص 43). شافعیان خارج کردن آب را به تنهایی پاککننده نمیدانند و تنها شیوه افزودن بر مقدار آب را برای تطهیر آب چاه برگزیدهاند (رجوع کنید به نووی،ج 1، ص 148؛ خطیب شربینی،ج 1، ص 23).در متون فقهی برای بهرهبرداری از بعضی چاهها احکام خاصی بیان شده است، از جمله در باره چاه زمزم *و چاههای سرزمینهایی که به عذاب الاهی گرفتار شدهاند(رجوع کنید به نووی، ج 1، ص 91ـ92؛ حطّاب، ج 1، ص 64ـ65؛ خطیب شربینی، ج 1، ص20؛ بهوتی حنبلی، ج 1، ص 31ـ32؛ دسوقی، ج 1، ص 34؛ کاشفالغطاء، ج 2، ص 433، 436).مالکیت چاه و آب آن نیز در منابع فقهی مطرح شده است. به نظر مشهور فقهی، هرکس در زمین خود چاهی حفر کند، مالک آن میشود (رجوع کنید به طوسی، المبسوط ، ج 3، ص280؛ نجفی، ج 38، ص 116). همچنین به نظر فقهای امامی و اهل سنّت، احیای چاه در زمین موات، که حفر چاه در آن به قصد تملک صورت میگیرد، آن را به مالکیت احیاکننده درمیآورد؛ ازاینرو، اگر حفر چاه بدون قصد تملک و تنها برای استفاده کردن از چاه در مدتی محدود، صورت گرفته باشد، ملکیت حاصل نمیشود و حفرکننده فقط در بهرهبرداری از آن، بر دیگران حق تقدم خواهد داشت (رجوع کنید به طوسی، المبسوط، همانجا، ص 281؛ نجفی، ج 38، ص 116ـ117؛ نووی، ج 15، ص 241؛ بهوتی حنبلی، ج 4، ص230؛ الموسوعه الفقهیه ، ج 1، ص 78).چاههای عمومی از «مشترکات»اند و همه مردم در بهرهبرداری و استفاده از آنها برابرند و هرکس فقط مالک مقداری از آب آن میشود که تصرف کرده است (رجوع کنید به شهید ثانی، 1403،ج 7، ص 184ـ185؛ نجفی،ج 38، ص 118ـ119؛ الموسوعه الفقهیه،ج 1، ص 79 ). بیشتر فقها (برای نمونه رجوع کنید به نووی، ج 15، ص240ـ242؛ شهید ثانی، 1403، ج 7، ص 187؛ ابنحجر عسقلانی، ج 5، ص 24؛ نجفی، ج 22، ص 354ـ355، ج 38، ص 116ـ 117، 199؛ نیز رجوع کنید به ایران. قوانین و احکام، 1379 ش الف، «قانون مدنی ایران»، مادّه 160) مالک چاه را مالک آب آن نیز میدانند، اما به نظر برخی دیگر(رجوع کنید به طوسی، المبسوط، ج 3، ص 281؛ همو، کتاب الخلاف، ج 3، ص 531 ـ 533؛ سمرقندی، ج 3، ص 318؛ بهوتی حنبلی، ج 4، ص230) مالک چاه نسبت به آب آن فقط حق اولویت دارد، بدینمعنا که دیگران میتوانند از آب مازاد بر نیاز مالک استفاده کنند (برای نقد این نظر رجوع کنید به علامه حلّی،1412ـ1420، ج 6، ص 203ـ 204؛ نجفی،ج 38، ص 117ـ119، 122ـ 124). در کتابهای قواعد فقه، ذیل قاعده لاضرر، در باره صحیح بودن یا نبودن تطبیق این قاعده بر جواز استفاده دیگران از آب افزون بر نیاز مالک، بحث شده است (برای نمونه رجوع کنید به موسوی بجنوردی، ج 1، ص 227ـ 228؛ سیستانی، ص 59ـ61).احکام خرید و فروش و اجاره چاه و آب آن، حفر چاه در زمین غصبی، اتلاف یا وارد شدن خسارت مالی یا جانی براثر وجود چاه یا حفر آن در راه عبور مردم،از دیگر مباحث مطرح شده در کتب فقهی است (رجوع کنید به علامه حلّی، 1414، ج 12، ص 60؛ نووی، ج 11، ص 160ـ161، 284؛ خطیب شربینی، ج 2، ص 345، 376؛ خوئی، ج 2، ص 256، 259، 262، 264ـ 265؛ خطیب، ص 233ـ314). در قوانین ایران، مقررات بهرهبرداری از چاه، در «قانون توزیع عادلانه آب» ذکر شده است (برای نمونه رجوع کنید به ایران. قوانین و احکام، 1379 ش ب ، ص 482ـ 510؛ نیز رجوع کنید به آب*؛ حریم*؛ حیازت مباحات*؛ محیط زیست *).منابع: حسنبن ابیطالب آبی، کشفالرّموز فی شرح المختصر النافع، چاپ علی پناه اشتهاردی و حسین یزدی، قم 1408ـ1410؛ ابنادریس حلّی، کتاب السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی، قم 1410ـ1411؛ ابنبرّاج، المهذّب ، قم 1406؛ ابنحجر عسقلانی، فتحالباری: شرح صحیح البخاری، بیروت: دارالمعرفه، [بیتا.]؛ ابنعابدین، حاشیه ردّالمحتار علی الدّر المختار: شرح تنویر الابصار، چاپ افست بیروت 1399/1979؛ ابنقدامه، المغنی، بیروت: عالمالکتب، [بیتا.]؛ ابنمنظور؛ مرتضیبن محمدامین انصاری، کتاب الطهاره، قم 1415ـ 1418؛ ایران. قوانین و احکام، مجموعه قوانین اساسیـ مدنی: با آخرین اصلاحات و الحاقات، تدوین غلامرضا حجتی اشرفی، تهران 1379 ش الف؛ همو، مجموعه کامل قوانین و مقررات حقوقی، با آخرین اصلاحیهها و الحاقیهها، تدوین غلامرضا حجتیاشرفی، تهران 1379 ش ب ؛ منصوربن یونس بهوتی حنبلی، کشّاف القناع عن متن الاقناع، چاپ محمدحسن شافعی، بیروت 1418/ 1997؛ عبدالرحمان جزیری، کتاب الفقه علی المذاهب الاربعه، استانبول 1404/1984؛ اسماعیلبن حماد جوهری، الصحاح: تاجاللغه و صحاح العربیه، چاپ احمد عبدالغفور عطار، قاهره 1376، چاپ افست بیروت 1407؛ حرّعاملی؛ محمدبن محمد حطّاب، مواهب الجلیل لشرح مختصرخلیل ، چاپ زکریا عمیرات، بیروت 1416/ 1995؛ یاسین خطیب، «البئر و ضمانه»، مجله البحوث الاسلامیه ، ش 56 (1420)؛ محمدبن احمد خطیب شربینی، مغنی المحتاج الی معرفه معانی الفاظ المنهاج، مع تعلیقات جوبلیبن ابراهیم شافعی، بیروت: دارالفکر، [بیتا.]؛ ابوالقاسم خوئی، مبانی تکمله المنهاج، قم 1396؛ محمدبن احمد دسوقی، حاشیه الدسوقی علی الشرح الکبیر، [بیروت]: داراحیاء الکتب العربیه، [بیتا.]؛ وهبه مصطفی زحیلی، الفقه الاسلامی و ادلّته، دمشق 1418/1997؛ محمدبن احمد سمرقندی، تحفه الفقهاء، بیروت 1414/1994؛ علی سیستانی، قاعده لاضرر و لاضرار، بیروت 1414/1994؛ محمدبن احمد شمسالائمه سرخسی، کتاب المبسوط، قاهره 1324ـ1331، چاپ افست استانبول 1403/ 1983؛ محمدبن مکی شهید اول، ذکری الشیعه فی احکام الشریعه، قم 1419؛ زینالدینبن علی شهیدثانی، رسائل الشهید الثانی، رساله 4: ماءالبئر ، قم 1379ـ1380 ش؛ همو، روضالجنان فی شرح ارشاد الاذهان، چاپ سنگی تهران 1303، قم 1404؛ همو، الروضه البهیه فی شرح اللمعه الدمشقیه، چاپ محمد کلانتر، بیروت 1403/1983؛ محمدکاظمبن عبدالعظیم طباطبائییزدی، العروه الوثقی، بیروت 1404/1984؛ محمدبن حسن طوسی، کتاب الخلاف ، قم 1407ـ1417؛ همو، المبسوط فی فقه الامامیه، ج 1، چاپ محمدتقی کشفی، تهران 1387، ج 3، چاپ محمدباقر بهبودی، تهران [1388]؛ حسنبن یوسف علامه حلّی، تذکره الفقهاء، قم 1414ـ ؛ همو، مختلف الشیعه فی احکام الشریعه، قم 1412ـ1420؛ علیبن حسین علمالهدی، الانتصار، قم 1415؛ علی غروی تبریزی، التنقیح فی شرح العروه الوثقی، تقریرات درس آیه اللّه خوئی، ج 1، قم 1418/1998؛ ابوبکربن مسعود کاسانی، کتاب بدائع الصنائع فی ترتیب الشرائع، بیروت 1402/1982؛ جعفر بن خضر کاشفالغطاء، کشف الغطاء عن مبهمات الشریعه الغراء ، قم 1380 ش؛ جعفربن حسن محقق حلّی، شرایع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام، چاپ عبدالحسین محمدعلی بقال، نجف 1389/1969؛ الموسوعه الفقهیه، ج 1، کویت: وزاره الاوقاف والشئون الاسلامیه، 1405/ 1984؛ حسن موسوی بجنوردی، القواعد الفقهیه، نجف 1969ـ1982، چاپ افست قم 1402؛ محمدبن علی موسوی عاملی، مدارک الاحکام فی شرح شرائع الاسلام، قم 1410؛ محمدحسنبن باقر نجفی، جواهرالکلام فی شرح شرائع الاسلام، بیروت 1981؛ احمدبن محمدمهدی نراقی، مستند الشیعه فی احکام الشریعه، ج 1، قم 1415؛ یحییبن شرف نووی، المجموع: شرح المهذّب ، بیروت: دارالفکر، [بیتا.].
چرم، احکامفقهی. بهاستناد ادله فقهی، از جملهآیه سوممائده، برایاستفادهاز پوستحیواناتباید قبلاً آنها بهروششرعیتذکیه*شدهباشند. احکامپوستحیواناتدر منابعفقهی، غالباً در مباحثطهارت، صلاه، و صید و ذباحهمطرحشدهاست. در همه مذاهباسلامی، پوستحیواناتحلالگوشتدر صورتتذکیهــ با دباغییا بدونآنــ پاکو نماز خواندندر لباسِ فراوریشدهاز آنصحیحاست، ولیاستفادهاز پوستحیواناتحرامگوشتو نجس(مانند سگو خوکبهنظر فقهایامامیو، خوکبهنظر بیشتر فقهایاهلسنّت)، حتیاگر تذکیهو دباغیشدهباشد، جایز نیست(رجوع کنید به ابنبرّاج، ج2، ص442؛ ابنادریسحلّی، ج3، ص113ـ114؛ نجفی، ج6، ص345؛ زحیلی، ج1، ص254ـ 255؛ الموسوعه الفقهیه، ج15، ص251ـ252).استفادهاز پوستحیواناتحرامگوشتِ غیرنجس(مانند روباهو پلنگ) در صورتتذکیهو (بهنظر مشهور فقهایامامی) بهشرطدباغیشدن، در همه کارها جز نماز جایز است(رجوع کنید به ابنادریسحلّی، ج3، ص114؛ بحرانی، ج5، ص522 ـ526؛ غرویتبریزی، ج3، ص275). حنفیانو برخیاز مالکیان، تذکیهرا برایپاکشدنپوستاینقبیلحیواناتکافیدانستهاند (رجوع کنید به کاسانی، ج1، ص86؛ نووی، ج1، ص245ـ 246؛ زحیلی،ج1، ص254ـ256).فقهایامامیپوستمردار حلالگوشترا، حتیدر صورتدباغیشدن، نجسو نماز خواندندر چرمساختهشدهاز آنرا باطلشمردهاند (رجوع کنید به نجفی، ج8، ص48ـ49؛ طباطبائییزدی، ج1، ص132، 294، ج2، ص334؛ امامخمینی، 1410، ج3، ص50 ـ 55). حنفیانو شافعیاندباغیشدنپوستمردار (جز خوکبهنظر حنفیانو سگو خوکبهنظر شافعیان) را موجبپاکشدنآنمیدانند (رجوع کنید به کاسانی، ج1، ص85؛ نووی، ج1، ص214ـ216). در برابر، نظر مشهور در فقهمالکیو حنبلیپاکنشدنپوستمردار، حتیپساز دباغی، است(رجوع کنید به ابنقدامه، ج1، ص55؛ زحیلی، ج1، ص309ـ 310). بر ایناساس، حکمخرید و فروشو استفادهکردناز لباسدوختهشدهاز پوستمردار نیز در مذاهبمختلف، متفاوتاست(رجوع کنید به امامخمینی، 1368 ش، ج1، ص45ـ 58؛ الموسوعه الفقهیه، ج15، ص255ـ256).از دیدگاهفقها هنگامشکدر باره تذکیه حیوانیکهاز پوستآنچرمساختهشده، اصلعدمتذکیهجاریاست(رجوع کنید به کاظمیخراسانی، ج1، ص207ـ213). با وجود این، وجود برخینشانهها از نظر شرعیدلیل(اَماره) تذکیهبهشمار میرود، مانند دریافتچرمیا خرید آناز فرد مسلمان(رجوع کنید به طباطبائییزدی، ج1، ص130ـ131). خرید چرماز بازار مسلماناننیز اَماره تذکیهاست، زیرا فقها بهاستناد احادیث(رجوع کنید به حرّ عاملی، ج3، ص490ـ494) بهپاکبودنپوستو چرمخریداریشدهاز بازار مسلمانانحکمدادهو تفحصو پرسشاز تذکیه آنرا لازمندانستهاند (براینمونهرجوع کنید به طباطبائییزدی، ج1، ص295؛ امامخمینی، 1407، ج1، ص105؛ نیز رجوع کنید به بازار*؛ بخش5). همچنینچرمیکهاز سرزمینهایاسلامیوارد شود، برخلافآنچهاز سرزمینهایغیراسلامیخریداریشود، از نظر فقهیپاکاست، مگر آنکهذبحغیرشرعیحیواناحراز گردد (امامخمینی، 1366 ش، ج1، ص97ـ99؛ گلپایگانی، ج1، ص40).برخیفقها استفادهکردناز چرمیرا کهاز غیرمسلمانخریداریشدهاست، ولیدر باره تذکیه آناطمینانوجود دارد، جایز دانستهاند (رجوع کنید به امامخمینی، 1407؛ گلپایگانی، همانجاها). همچنیندر صورتیکهمعلومنباشد چرمموجود در کفش، لباس، کمربند و مانند اینها از پوستحیوانِ تذکیهشده، ساختهشدهیا از چیزیدیگر مانند چرممصنوعی، بهنظر فقها باید آنرا پاکشمرد و نیاز بهتفحصو بررسینیست(رجوع کنید به احکامالمغتربین، ص34، 107، 111ـ112، 114ـ 115؛ نیز رجوع کنید به تذکیه*، ذبح*).منابع: ابنادریسحلّی، کتابالسرائرالحاویلتحریرالفتاوی، قم1410ـ1411؛ ابنبرّاج، المهذّب، قم1406؛ ابنقدامه، المغنی، بیروت: دارالکتابالعربی،[بیتا.]؛ احکامالمغتربین، وفقاً لفتاویعشره منمراجعالتقلید، اعداد و تنظیمحسینحسینی، تهران: مرکز الطباعه و النشر للمجمعالعالمیلاهلالبیت(ع)، 1420؛ یوسفبناحمد بحرانی، الحدائقالنّاضره فیاحکامالعتره الطاهره، قم1363ـ1367 ش؛ حرّعاملی؛ روحاللّهخمینی، رهبر انقلابو بنیانگذار جمهوریاسلامیایران، استفتاآتاز محضر... حضرتآیه اللّهالعظمیامامخمینی، ج1، [قم] 1366 ش؛ همو، تحریرالوسیله، بیروت1407/1987؛ همو، کتابالطهاره، قم[1410]؛ همو، المکاسبالمحرمه، ج1، قم1368 ش؛ وهبهمصطفیزحیلی، الفقهالاسلامیو ادلّته، دمشق1418/ 1997؛ محمدکاظمبنعبدالعظیمطباطبائییزدی، العروه الوثقی، قم1417ـ1420؛ علیغرویتبریزی، التنقیحفیشرحالعروه الوثقی: کتابالطهاره، تقریراتدرسآیه اللّهخوئی،ج3، قم1410؛ ابوبکربنمسعود کاسانی، کتاببدائعالصنائعفیترتیبالشرائع، بیروت1402 / 1982؛ محمدعلیکاظمیخراسانی، کتابالصلاه، تقریراتدرسآیه اللّهنائینی، قم1411؛ محمدرضا گلپایگانی، مجمعالمسائل، ج1، قم [? 1409 ]؛ الموسوعه الفقهیه، ج15، کویت: وزاره الاوقافو الشئونالاسلامیه، 1408/1988؛ محمدحسنبنباقر نجفی، جواهر الکلامفیشرحشرائعالاسلام، بیروت 1981؛ یحییبنشرفنووی، المجموع: شرحالمهذّب، بیروت: دارالفکر، [بیتا.].
خاتونآبادی، خاندان، از خاندانهای علمی مشهور و پرنفوذ در اصفهان و سپس تهران که منصب رسمی امامت جمعه در این دو شهر (اصفهان: قرن دوازدهم تا چهاردهم، تهران: قرن سیزدهم تا پیروزی انقلاب اسلامی) را داشتند. اجداد آنها از ساداتِ حسینیِ ساکن در مدینه بودند که نسبشان به حَسَنِ اَفْطَس، نوه امام زینالعابدین علیهالسلام، میرسد. یکی از این سادات بهنام حسن بهدعوت حاکم خراسان به مشهد رفت، دختر حاکم را به همسری گرفت و نقیبالنقبای خراسان شد. پس از وفات وی فرزندانش به شهر قم و سپس تعدادی از آنها به اصفهان رفتند؛ از جمله عمادالدینبن حسنبن جلالالدین که سرسلسله خاندان خاتونآبادی است (محمدحسین خاتونآبادی، گ ]291ـ 292[؛ کتابی، ج 1، ص 53ـ54). محمدباقر کتابی (همانجا) با استناد به شجرهنامهای از خاتونآبادیها، ورود سیدحسن به خراسان را اواخر قرن نهم و عمادالدین را نسل چهارم از فرزندان او (قس محمدحسین خاتونآبادی، گ ] 291[) دانسته است.در پی بروز طاعون در اصفهان، عمادالدین به خاتونآباد، از روستاهای اصفهان، رفت و تا پایان عمر در آنجا ماند. ازاینرو اولاد و احفادش خاتونآبادی خوانده شدهاند. دو تن از فرزندان او، میراسماعیل و میرعلی، از خاتونآباد به روستای نزدیک آن، گَوَرت، رفتند و در آنجا اقامت گزیدند. اسماعیل در 1033 درگذشت. مدفن او در بقعه شاهمراد در گورت محلتوجه مردم بوده است (عبدالحسین خاتونآبادی، ص 506؛ محمدحسین خاتونآبادی، گ ] 292[؛ حبیبآبادی، ج 1، ص130). یکی از اعقاب میرعلی، میرمحمدصادق منجم خاتونآبادی (متوفی 1244) است که در نجوم و استخراج تقویم بسیار تبحر داشته است (رجوع کنید به حبیبآبادی، ج 4، ص 1221).بیشتر مشاهیر خاندان خاتونآبادی از نسل دو پسر میراسماعیل، یعنی میرمحمدصالح و میرمحمدباقر، هستند. محمدصالح دو پسر داشت: میرعبدالواسع و میرمحمدرفیع. پس از وفات محمدصالح در جوانی، برادرش محمدباقر زوجه او را که سیدةالنساء دختر سیدحسین عبدالوهابی سبزواری بود، به همسری گرفت و از او صاحب چهار فرزند پسر به نامهای اسماعیل، عبدالحسین، عبداللّه و محمد و دو دختر به نامهای فاطمه و آمنه شد. بنابراین عبدالواسع و محمدرفیع از ناحیه مادر، برادران و از ناحیه پدر، پسران عموی اینان (فرزندان محمدباقر) هستند. محمدباقر خاتونآبادی از محمدتقی مجلسی حدیث شنید. وی بیش از شصت سال در گورت زندگی کرد و در 1060 درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد. چندین جُنگ مشتمل بر ادعیه از او برجای ماند (عبدالحسین خاتونآبادی، ص 517؛ محمدحسین خاتونآبادی، گ ]290ـ 293[).مشاهیرخاندان خاتونآبادیاز نسل محمدصالحبناسماعیل: پسر بزرگ او، عبدالواسع، در جوانی به اصفهان رفت و در آنجا اقامت گزید. پس از او برادرانِ تنی و ناتنی و برخی دیگر از بستگانش نیز به اصفهان رفتند. وی از نزدیکان محمدتقی مجلسی بود و از او حدیث شنید. عبدالواسع و برادرش محمدرفیع هر دو در اواخر قرن یازدهم درگذشتند. مدفن عبدالواسع در نجف است (عبدالحسین خاتونآبادی، ص 539ـ 540، 543ـ 544؛ محمدحسین خاتونآبادی، گ ]290ـ 291، 293[).مشهورترین فرزند عبدالواسع، محمدصالح خاتونآبادی، امام جمعه و شیخالاسلام اصفهان و داماد محمدباقر مجلسی، و نخستین امام جمعه اصفهان از خاندان خاتونآبادی است (رجوع کنید به خاتونآبادی*، میرمحمدصالح). خواهرزاده محمدصالح، ابوالحسن شریفبن محمدطاهر فتونی* (متوفی 1138 یا 1139)، عالم دینی ساکن نجف، با سه واسطه جدِّ مادریِ محمدحسن نجفی* (فقیه بزرگ امامی قرن سیزدهم و مؤلف جواهرالکلام*) است (رجوع کنید به محمدحسین خاتونآبادی، گ ] 288[؛ آلمحبوبه، ج 2، ص 399ـ400).مشهورترین فرزندان محمدصالح عبارتاند از: 1) میرمحمد حسین خاتونآبادی، امامجمعه اصفهانو صاحب آثار فراوان (رجوع کنید به خاتونآبادی*، میرمحمدحسین). 2) میرمحمد جعفر که برخی فرزندان واعقاباو از عالمان دینی بودند (رجوع کنید به مهدوی، 1348ش، ص 14). 3) محمد، معروف به شهید که از طریق پدر، برادرِ میرمحمدحسین بود. وی در علم کلام مهارت داشت و از شاگردان آقاجمالالدین خوانساری* بود. وی که در دوران حکومت شاهطهماسب دوم ملاباشی بود در 1148 پس از نشست معروف دشت مغان در پی امتناع از قبول نظر نادرشاه، شهید شد. از او آثاری برجای مانده است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی، الذریعة، ج6، ص97؛ موسوعة طبقات الفقهاء، ج12، ص328). به گفته برخی منابع، مزار «پیر سیّد» در تنکابن مدفن پسر او، محمدعلی، است که از اصفهان به تنکابن رفته و در آنجا ساکن شده بود و سیدمحمدهاشم تنکابنی، عالم و صاحب چند اثر، از احفاد اوست (برای نمونه رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی، طبقات : الکواکب، ص 509؛ همان: الکرام، قسم 3، ص 619ـ620؛ حبیبآبادی، ج 5، ص 1695ـ1696)؛ اما در صحت این انتساب تردید شده است (رجوع کنید به سمامی حائری، ص330ـ 331، 348).پسران میرمحمد حسین خاتونآبادی، میرمحمدمهدی و میرعبدالباقی بودند.1) میرمحمدمهدی، امام جمعه اصفهان بود. او در 1183 درگذشت (حبیبآبادی، ج 2، ص 319ـ 320، 548). پس از او امامت جمعه اصفهان به برادرش، عبدالباقی و سپس به اعقاب عبدالباقی منتقل شد. در تهران نیز منصب امامت جمعه به اعقاب محمدمهدیبن محمد حسین رسید (رجوع کنید به ادامه مقاله). نوه محمدمهدی که همنام او و فرزند مرتضی بود، در 1185 یا 1186 بهدنیا آمد. او از عالمان دینی بود و در اصفهان به تدریس و اقامه جماعت اشتغال داشت. فتحعلیشاه قاجار پس از وفات امام جمعه تهران، در 1236 وی را به تهران فراخواند و ضمن تکریم فراوان به امامت جمعه این شهر منصوب کرد. میرمحمدمهدیبن مرتضی خاتونآبادی، مشهور به آقابزرگ، در فقه و حدیث تبحر داشت و نخستین امام جمعه تهران از این خاندان بود. او در 1263 درگذشت و در نجف به خاک سپرده شد. شرح نهجالبلاغه به فارسی از آثار اوست (همان، ج 5، ص 1703؛ آقابزرگ طهرانی، الذریعة، ج 14، ص 148ـ149).برادرزاده و داماد محمدمهدی، ابوالقاسم، پسر محمدمحسن خاتونآبادی، در 1215 در اصفهان بهدنیا آمد. او در 1237 به همراه جمعی از عالمان اصفهان برای تعزیت فتحعلیشاه در وفات پسرش، رهسپار تهران شد و مورد توجه شاه قرار گرفت و چون میرمحمدمهدی پسر نداشت، شاه او را نایبامام جمعه تهران کرد. او فقه، اصولوحکمت را از عالمان تهران فراگرفت و سپس بهنجف رفت و نزد کسانی چون شیخحسن کاشفالغطاء درس خواند. میرزا ابوالقاسم خاتونآبادی، مشهوربه آقا، پس از بازگشت به تهران بهتدریس و تصدی امور دینی مردم پرداخت و پس از وفات عمویش، محمدشاهقاجار او را بهامامت جمعه تهران منصوب کرد. وی در 1270 یا 1271 درگذشت و در بیرون دروازه تهران (بهسمت شهرری) بهخاک سپردهشد. در دوره ناصرالدینشاه بر قبر او عمارتی مجلل با گنبد فیروزهای بنا گردید. این بنا ــمعروف به «سَرِ قبرِآقا»ــ اکنون در جنوبشرقی شهر تهران واقع شده است. رساله عملیه، منتخبالفقه و رسالهای درباره بُلدانِ مَفتوحُ العَنوة از آثار اوست (نامه دانشوران ناصری، ج 2، ص 388ـ 390؛ آقابزرگ طهرانی، الذریعة، ج 3، ص 145ـ 146؛ بامداد، ج1، ص55؛ حبیبآبادی،ج2،ص549؛ مصطفوی، ج 1، ص 437).برادرمیرزاابوالقاسم، میرزامرتضی، ملقب به صدرالعلما (متوفی 1301) امام جماعت مسجد سیدعزیزاللّه تهران بود و در کنار برادر خود به خاک سپرده شد. پس از او برادر دیگرش محمد باقر، ملقب به صدر العلما، جانشین او شد. از پسران محمد باقر، جعفر صدر العلما (متوفی 1335، مدفون در مشهد) و یحیی صدرالعلما (متوفی 1370، مدفون در نجف)، از عالمان دینی نافذالکلمه و مورد توجه مردم بودند (رجوع کنید به اعتمادالسلطنه، ص 213، 221؛ آقابزرگ طهرانی، طبقات: نقباء، قسم 1، ص 223ـ224، قسم 5، ص 355، 586؛ بامداد، ج 1، ص 241؛ حبیبآبادی، ج 2، ص 548). پسر دیگر محمدباقر صدرالعلما، میرزامحسن مجتهد، نیز از عالمان دینی متنفذ تهران و از فعالان نهضت مشروطه بود که در 1335 کمیته مجازات او را به قتل رساند. وی داماد سیدعبداللّه بهبهانی* بود (عمادالکُتاب، ص 23ـ24، 225؛ عاقلی، ج 1، ص 119).فرزند میرزا ابوالقاسم، زینالعابدین، در 1261 بهدنیا آمد. پس از وفات پدرش، چون زینالعابدین خردسال بود عمویش، مرتضی صدرالعلما، تا 1280 نماز جمعه را اقامه کرد و از آن پس، امامت جمعه به او واگذار شد. زینالعابدین خاتونآبادی با دختر یکی از ثروتمندان تهران ازدواج کرد و از او دو پسر داشت: ابوالقاسم و محمد. وی پس از وفات همسرش، ضیاءالسلطنه دختر ناصرالدینشاه را به همسری گرفت. سیدجواد ظهیرالاسلام و شمسالسلطنه (همسر محمد مصدق، نخستوزیر ایران از 1330ـ 1332ش) فرزندان او از این همسر بودند (رجوع کنید به بامداد، ج 1، ص 55؛ حبیبآبادی، ج 5، ص1650ـ 1651؛ محبوبی اردکانی، ص440).میرزا زینالعابدین پس از وفات حاجملاعلی کنی* در 1306، تولیت مدرسه فخریه (مروی) را برعهده گرفت. وی در 1321 یا 1322 درگذشت و در کنار پدرش به خاک سپرده شد (اعتمادالسلطنه، ص192؛ حبیبآبادی، ج5، ص 1651؛ شریفرازی، ص 420).بزرگترین پسر زینالعابدین، میرزاابوالقاسم، در 1282 بهدنیا آمد. در 1304 به نجف رفت و نزد میرزاحبیباللّه رشتی* و شریعت اصفهانی درس خواند. او داماد مظفرالدینشاه شد و پس از وفات پدر، بهامامت جمعه تهران منصوبگردید و در1306ش درگذشت (آقابزرگ طهرانی، طبقات: نقباء، قسم 1، ص68ـ69؛ محبوبی اردکانی، ص 446؛ عاقلی، ج 1، ص227). آثارش عبارتاند از : مقصدالطالب فی شرح المکاسب (تهران 1314 و 1368) و رسالههایی درباره قاعده لاضرر (تهران 1323) و تسامح در ادلّه سنن (تهران 1323؛ آقابزرگطهرانی، الذریعة، ج 4، ص 173، ج 17، ص10؛ مشار، 1340ـ 1344ش، ج 1، ستون 229ـ230).میرزاابوالقاسم از مخالفان مشروطیت بود. در منابع تاریخ نهضت مشروطه ایران به اقدامات او در این باره اشاره شده است. وی پس از فتح تهران و خلع محمدعلیشاه قاجار در 1327، به سفارت روسیه پناهنده شد، سپس به اروپا رفت و پس از چندی با موافقت حکومت به ایران بازگشت. کمیسیونی متشکل از مشروطهخواهان که پس از فتح تهران، اداره امور کشور را در دست گرفته بودند او را از امامت جمعه برکنار کردند و برادرش میرمحمد، معروف به امامزاده، را ــکه از مشروطهخواهان عضو این کمیسیون بودــ بهجای او منصوب کردند (بامداد، ج 1، ص 56؛ عاقلی، ج 1، ص 63، 65).میرمحمد در نجف نزد میرزاحسین خلیلی تهرانی*، آخوند ملامحمدکاظم خراسانی* و سیدمحمدکاظم طباطبایییزدی درس خوانده بود. وی خطبه سلطنت احمدشاه قاجار را خواند و تا زمان وفاتش در 1324ش امام جمعه تهران بود. محمد خاتونآبادی در واقعه کشف حجاب با رضاشاه مخالفت کرد. وی در مقبره خانوادگی در سر قبر آقا به خاک سپرده شد (آقابزرگ طهرانی، طبقات: نقباء، قسم 5، ص210؛ شریف رازی، ص 421ـ 422؛ عاقلی، ج 1، ص 67).دیگر فرزند میرزازینالعابدین، سیدجواد ظهیرالاسلام، که علوم قدیم و جدید آموخته بود نیز داماد مظفرالدینشاه بود. وی چند بار به سمت نایبالتولیه مدرسه عالی سپهسالار منصوب شد و اقدامات عمرانی قابلتوجهی در مدرسه انجام داد. همچنین دو بار (در 1295ش و 1298ش) نایبالتولیه آستان قدس رضوی شد. وی در دوره اول و دوم، نماینده مجلس سنا بود. ظهیرالاسلام در 1344ش در 84 سالگی درگذشت و در سرِ قبر آقا به خاک سپرده شد (سحاب، ص115ـ119، 122ـ123؛ محبوبی اردکانی، ص 448؛ مؤتمن، ص 233؛ شریف رازی، ص 422ـ423).پس از وفات میرمحمد، سیدحسن امامی، فرزند ابوالقاسم (امام جمعه عزل شده)، امام جمعه تهران شد. وی در 1281ش در تهران بهدنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در مدرسهای روسی گذراند و سپس برای فراگیری علوم دینی به نجف رفت. در 1307ش برای تحصیل در رشته حقوق عازم سویس شد و پس از اخذ درجه دکتریِ این رشته و بازگشت به ایران، افزون بر عهدهدار شدن مناصب قضایی، بهتدریسحقوقدر دانشگاه پرداخت. او علاوه بر امامت جمعه تهران، نمایندگی و ریاست دوره هفدهم مجلس شورای ملی را برعهده داشت که به دنبال بعضی وقایع سیاسی و اعتراض مردم به عملکرد او در همراهی با حکومت، در 1331ش از ریاست مجلس استعفا داد و مدتی در خارج از ایران بهسر برد (رجوع کنید به مکّی، ص68ـ71، 120ـ 123، 304؛ عاقلی، ج1،ص383، 466، 468ـ469، 471؛ مبارکیان، ص 125ـ126).مهمترین اثر او حقوق مدنی، شرح تفصیلی قانون مدنی ایران، است که بهگفته خودش در مقدمه کتاب، آن را در دوران اقامت در خارج از کشور نوشته است. کتاب بارها به چاپ رسیده است و هنوز هم یکی از مهمترین منابع این شاخه از حقوق به شمار میرود.سیدحسن امامی قبل از پیروزیانقلاباسلامی از ایران خارج شد و در 1358ش در ژنو درگذشت. وی آخرین امام جمعه تهران از خاندان خاتونآبادی است (شریف رازی، ص422؛ مبارکیان، ص 126؛ اطلاعات، ش 15882، 2 تیر 1358، ص 1).2) میرعبدالباقی، از عالمان بزرگ و نافذالکلمه اصفهان بود که به تدریس علوم دینی و اقامه جماعت اشتغال داشت. عبدالباقی خاتونآبادی نزد چند تن از عالمان، از جمله پدرش و نیز محمدقاسمبن محمدصادق سراب تنکابنی، یوسفبن احمد بحرانی* (صاحب الحدائقالناضرة) و میرزا ابوالقاسم مدرّس (رجوع کنید به ادامه مقاله) درس خواند یا از آنان اجازه روایت گرفت. پسرش محمدحسین، علامه بحرالعلوم*، محمدمهدی بن هدایتاللّه اصفهانی و علیبن محمدعلی طباطبایی از او اجازه روایت داشتند (خوانساری، ج 2،ص 361؛ حبیبآبادی، ج 2، ص 316؛ موسوعة طبقات الفقهاء، ج 12، ص 436ـ438، 493، ج 13، ص 413ـ415، 639ـ640).عبدالباقی پس از وفات برادرش، محمدمهدی، امام جمعه اصفهان شد و در 1207 درگذشت. مدفن او در نجف است (حبیبآبادی، ج 2، ص 317، 319ـ320؛ نیز رجوع کنید به خوانساری، ج2، ص361). آثارش عبارتاند از: اکمالالاعمال که استدراکی است بر الاقبال سیدبن طاووس (متوفی 664)، الجامع در اعمال و آدابماهرمضان و ریاض رضوان درباره زیارات امام رضا علیه السلام (آقابزرگ طهرانی، الذریعة، ج 2، ص282، ج5،ص28؛حبیبآبادی، ج 2، ص316).آقابزرگ طهرانی (طبقات: الکواکب، ص 236) در نسبنامه مختصری که برای مشاهیر این خاندان ترسیم کرده، محمدصالحِ آقابزرگ (عالم دینی ساکن هندوستان) را فرزند عبدالباقی خاتونآبادی معرفیکرده است در حالی که او فرزند عبدالباقیبنمحمدصالح مازندرانی (داماد محمدتقی مجلسی) است (رجوع کنید به آقااحمد کرمانشاهی، ج 1، ص 105ـ 106، 111). پسرانِ عبدالباقی خاتون آبادی، میرمحمد و میرمحمد حسین بودند.محمدحسین، مشهور به محمدحسین صغیر و ملقب به سلطانالعلما، نزد پدرش و آقامحمدباقر بهبهانی* درس خواند و از محمدطاهر اصفهانی اجازه روایت داشت. کسانی چون زینالعابدین خوانساری، حمزةبن حسین و میرزاهدایتاللّه مشهدی نزد او درس خواندند یا از وی اجازه روایت داشتند. میرمحمدحسین، پس از پدرش امام جمعه اصفهان شد و در 1233 درگذشت (خوانساری، ج 2، ص 364؛ آقابزرگ طهرانی، طبقات: الکرام، قسم 1، ص 396ـ397؛ حبیبآبادی، ج 2، ص320، ج 3، ص 959؛ حسینی اشکوری، ج 1، ص 322، ج 4، ص 43؛ موسوعة طبقاتالفقهاء، ج 12، ص 386ـ 387). برخی از آثارش عبارتاند از: رساله عملیه، مصابیحالقلوب (در فقه؛ فارسی)، ردّشبهات پادُریانِ نصرانی (رجوع کنید به پادُری*) و رسالهای درباره مُنَجَّزاتِ مریض (آقابزرگ طهرانی، الذریعة، ج10، ص 215، ج 11، ص 215، ج 23، ص 17؛ استادی، ج 2، ص170؛ نیز رجوع کنید به حبیبآبادی، همانجا). همچنین وی پس از هجوم روسیه به ایران، رساله جهادیهای نگاشت که در رسایل و فتاوای جهادی (تدوین محمدحسن رجبی، تهران 1378ش، ص 121ـ170) چاپ شده است (رجوع کنید به جهادیه*).پس از میرمحمدحسین سلطانالعلما، برادرش میرمحمد (متوفی 1244) و سپس فرزند میرمحمدحسین، میرزاحسن (متوفی 1248) امام جمعه اصفهان شدند. مدفن میرزاحسن در اصفهان مشهور به «سَرِ قبر آقا» است. بعد از او پسرانش، بهترتیب، میرمحمدمهدی (متوفی 1254)، میرسیدمحمد (متوفی 1291) و میرمحمدحسین (متوفی 1298) که هر سه عالمان دینی بودند عهدهدار منصب امامت جمعه در اصفهان شدند. میرمحمدحسین به سبب مخالفت با ظلالسلطان در 1296 از امامت جمعه برکنار شد (گزی برخواری، ص 61ـ62؛ مهدوی، 1348ش، ص 480ـ 481؛ همو، 1404، ج 1، ص313ـ 315، ج 2، ص351).امام جمعه بعدی اصفهان، میرزامحمدعلی خاتونآبادی بود که در 1300 درگذشت و در مقبره محمدباقر مجلسی به خاک سپرده شد. چند رساله فقهی از او برجای مانده است. پدرش میرزاجعفر و جدّش میرمحمد، پسر میرعبدالباقی خاتونآبادی، نیز در همین مکان دفن شدهاند (گزی برخواری، ص 63، 71؛ مهدوی، 1348ش، ص 447).پس از وفات محمدعلی، حاجمیرزا هاشم خاتونآبادی (1250ـ 1321)، فرزند محمدبن حسن، که در اصفهان و نجف درس خوانده بود، امام جمعه شد. مدفن او، سر قبر آقاست. وی در اواخر عمر، بهسبب پارهای وقایع، توجه و اعتماد مردم را از دست داد. پس از او ابتدا فرمان امامت جمعه به نام فرزند خردسالش، سیدحسن، مشهور به امامچی (متوفی 1365) صادر شد و میرزامحمدصادق، فرزند میرزامحمدعلی خاتونآبادی، به عنوان نایب امام، امامت جمعه را برعهده داشت. اما سیدحسن پس از بلوغ نتوانست به جایگاه علمی و معنوی مناسبی دست بیابد، ازاینرو فرمان امامت جمعه بهنام میرزامحمدصادق صادر شد. پس از درگذشت محمدصادق در 1348، اصفهان تا 1368 امام جمعه نداشت. در 1368 فرمان امامت جمعه برای میرمحمد مهدیبن میرابوطالب خاتونآبادی از اعقاب میرمحمدباقربن میراسماعیل صادر شد. وی از شاگردان ابوالقاسم دهکردی، محمدحسین فشارکی و سیدمهدی درچهای بود و در 1395 درگذشت و در بقعه علامه مجلسی دفن شد. با مرگ او منصب امامت جمعه اصفهان از خاندان خاتونآبادی خارج شد (حبیبآبادی، ج 4، ص 1378ـ1379؛ مهدوی، 1348ش، ص536ـ537؛ همو، 1401، ج 1، ص316ـ 317؛ کتابی، ج 1، ص60).مشاهیر خاندان خاتونآبادی از نسل محمدباقربن اسماعیل: 1) محمداسماعیل (اسماعیل)بن محمدباقر، در 1031 در خاتونآباد بهدنیا آمد و نزد کسانی چون محمدتقی مجلسی، رفیعالدین نائینی و محمدبن شرفالدین علی جزایری (مشهور به میرزا جزایری) درس خواند یا از آنان اجازه روایت گرفت. وی حدود پنجاه سال در اصفهان بهتدریس و ارشاد مردم مشغول بود (عبدالحسین خاتونآبادی، ص 505؛ محمدحسین خاتونآبادی، گ ] 289[؛ آقابزرگ طهرانی، طبقات: الکواکب، ص 60ـ62)، در اواخر عمر عزلت گزید و در یکی از حجرههای مدرسهای که خود در تختفولاد* بنا کردهبود، اقامتکرد تا اینکه در 1116 درگذشت و در همان حجره به خاک سپرده شد. از او چند اثر عامالمنفعه در اصفهان و خاتونآباد برجای ماند. در عهد شاهسلطان حسین صفوی بر قبر او بنایی ساخته شد که به تکیه خاتونآبادی معروف است و بسیاری از مشاهیر این خاندان در آنجا دفن شدهاند (عبدالحسین خاتونآبادی، تتمیم، ص 555ـ 556؛ محمدحسین خاتونآبادی، همانجا؛ مهدوی، 1370ش، ص 112ـ114).برخی آثارش عبارتاند از: شرح اصول کافی، شرح حدیث عمران صابی، تفسیر قرآن، رسالهای درباره نماز جمعه که در آن خواندن نماز جمعه به قصد وجوب عینی را بدعت دانسته است، نوروزیه، حاشیه بر شرح اشارات، معالمالدین، منهاجالیقین (هر دو درباره اصول دین) و زادالمسافرین و تحفةالسالکین (آقابزرگ طهرانی، الذریعة، ج 4، ص 261، ج 6، ص110، ج 13، ص 95، 203، ج 24، ص 381ـ382؛ حائری، ج10، بخش 1، ص 496ـ 498، بخش 3، ص 1325ـ1332).فرزند او محمدباقر، از نخستین مدرّسان مدرسه چهارباغ* و عالمی مشهور، پرنفوذ و صاحب تألیفات بود (رجوع کنید به خاتونآبادی*، میرمحمدباقر). اعقاب او غالباً متولی و مدرّس مدرسه چهارباغ بودند. پسران او محمد و محمداسماعیل (مشهور به اسماعیلِ ثالث، متوفی 1160) مدرّس علوم دینی بودند (رجوع کنید به عبدالحسین خاتونآبادی، تتمیم، ص 563ـ565، 569؛ درباره آن دو رجوع کنید به خاتونآبادی*، میرمحمدباقر).فرزند میرمحمداسماعیلِ ثالث، میرزا ابوالقاسم مشهور به مدرّس است که در علوم کلام و حکمت، فقه، تفسیر و حدیث تبحر داشت و نزدیک به سی سال در جامع عباسی (نام کنونی آن: مسجد امام) اقامه جماعت میکرد. وی از مشهورترین مدرّسان اصفهان بود که سالیان طولانی در مدرسه چهارباغ تدریس کرد و اولاد و احفادش تا مدتها با عنوان مدرّس شناخته میشدند (حبیبآبادی، ج1، ص131؛ کتابی، ج1، ص338). میرزا ابوالقاسم فلسفه را نزد ملااسماعیل خواجویی* و آقامحمد بیدآبادی* خواند و فقه و اصول و حدیث را از سیدمحمدمهدی طباطبایی بحرالعلوم در عتبات عراق فراگرفت. بحرالعلوم هم حکمت و کلام را نزد او آموخت. ابوالقاسم جعفربن حسین خوانساری و ملاعلی نوری از شاگردان او بودند. وی در 1202 درگذشت و در نجف به خاک سپرده شد. برخی آثارش عبارتاند از: شرح نهجالبلاغه، تفسیر قرآن و حاشیه بر چند کتاب حدیثی از جمله کتاب مَنلایَحضُرُه الفقیه و الاستبصار (خوانساری، ج 1، ص 119، ج 4، ص 408، ج 7، ص 122؛ آقابزرگ طهرانی، طبقات: الکرام، قسم 1، ص 50ـ51؛ حبیبآبادی، ج 1، ص 131ـ132).نوه میرزا ابوالقاسم، محمدصادقبن محمدرضا، در 1207 متولد شد و نزد کسانی چون میرزای قمی و ملاعلی نوری درس خواند. وی در فقه، حدیث، کلام، ریاضیات و علوم غریبه تبحر داشت و سالیان زیادی بهتدریس و اقامه جماعت مشغول بود و شاگردان زیادی تربیت کرد. او در 1272 درگذشت. کتابش کشفالحق معروف به اربعینِ خاتونآبادی در احوال امام زمان است. پسر او میرزامحمدحسین نایبالصدر از شاگردان شیخمرتضی انصاری و حاجملاعلی کنی بود. وی شجرهنامه مفصّلی برای خاندان خاتونآبادی نوشت. او در 1326 درگذشت و در تکیه خاتونآبادی اصفهان به خاک سپرده شد (آقابزرگ طهرانی، الذریعة، ج 13، ص 38؛ حبیبآبادی، ج2، ص324ـ326؛ مهدوی، 1348ش، ص289).فرزند محمدحسین نایبالصدر، میرمحمدصادق، از عالمان دینی مشهور در اصفهان بود. وی در نجف نزد آخوند خراسانی و سیدمحمدکاظم یزدی درس خواند و گفته شده در نگارش کفایَة الاصول به آخوندخراسانی کمک میکرد. محمدصادق از مدرّسان بزرگ بود و بسیاری از عالمان اصفهان نزد او درس خواندند. وی در 1348 درگذشت و در تکیه سیدالعراقین در تخته فولاد به خاک سپرده شد. چند رساله فقهی و اصولی از او برجای ماند (آقابزرگ طهرانی، طبقات: نقباء، قسم2، ص869ـ 870؛ مهدوی، 1348ش، ص379ـ380). میرمحمدصادق خاتونآبادی، جدّ مادریِ سیدمحمدحسین بهشتی (رجوع کنید به بهشتی*، محمد) است.برادر میرمحمدصادق، ابوالفضل خاتونآبادی (متوفی 1388، مدفون در قم) نیز مدرّس علوم دینی بود (مهدوی، 1348ش، ص380).برخی احفاد ابوالقاسم مدرّس از نسل فرزند دیگرش، محمد، از صوفیاناصفهان بودند. مدفن غالب آنان تکیه آغاباشی (در کنار تکیه خاتونآبادی) است (رجوع کنید به کتابی، ج1، ص379ـ 380، 415ـ419؛ مهدوی، 1348ش، ص141ـ143؛ همو، 1370ش، ص 52ـ53).یکی از اعقاب برادرِ ابوالقاسم مدرّس (ابوالمحسنبن محمد اسماعیلِثالث)هم از عالمان مشهور اصفهان بوده است: عبدالحسین بن مهدیبن میرمعصوم، مشهور به سیدالعراقین. وی در 1294 در اصفهان متولد شد. علوم دینی را در آنجا و نجف فراگرفت و از استادانش به تصدیق اجتهاد نایل شد. سپس به اصفهان بازگشت و به تدریس و اقامه جماعت پرداخت. او از مشهورترین مدرّسان مدرسه چهارباغ و آخرین مدرّس سرشناس آن تا پیش از تعطیل مدرسه (در مقطعی از دوره حکومت پهلویاول) بود. سیدالعراقین در 1350/1310ش درگذشت و در تخت فولاد به خاک سپرده شد. بعدها بر قبر او بقعهای بنا کردند که به بقعه سیدالعراقین معروف است. وی از کسانی چون شیخالشریعه اصفهانی روایت میکرد و سیدشهابالدین مرعشی نجفی از او اجازه روایت داشت (مهدوی، 1348ش، ص360؛ قس مرعشینجفی، ص73ـ 74 که وفات سیدالعراقین را در حدود 1370 دانسته است).2) عبدالحسینبن محمدباقر در 1039 بهدنیا آمد. وی نزد کسانی چون محمدتقی مجلسی، محمدباقر سبزواری، میرزارفیعا طباطبایی، میرمحمدمؤمن حسینی استرآبادی، ملاعبداللّه تونی و احمد تونی درس خواند و یا از آنان حدیث شنید و اجازه روایت گرفت (رجوع کنید به عبدالحسین خاتونآبادی، ص 509، 516، 521، 524،530 ـ531، 533، 535). عبدالحسین در 1105 درگذشت و در تکیه بابارکنالدین در تخت فولاد به خاک سپرده شد (همان، ص 509؛ مهدوی، 1370ش، ص 71ـ73).وی تألیفاتی داشته است (رجوع کنید به مهدوی، 1348ش، ص 92). مشهورترین اثر عبدالحسین خاتونآبادی، وقایع السِّنین و الاَعوام به فارسی است و سه «مقصد» دارد: از خلقت آدم تا میلاد پیامبر اکرم، ولادت پیامبر اکرم تا سال یازدهم هجری و از آن سال تا زمان وفات مؤلف. اهمیت این کتاب، که به ترتیبِ سال تدوین شده، احتوای آن بر گزارش رویدادهایی است که در حکومت صفویان، بهویژه در زمان حیات مؤلف، رخ داده و او ناظر آنها بوده است. همچنین اطلاعاتی که وی درباره دانشمندان و بزرگان معاصر خود ارائه میدهد بسیار ارزشمند، بااهمیت و موثق است.نگارش وقایعِ پس از درگذشت مؤلف، تا 1193 ادامه یافته و به کتاب ضمیمه شده است. به گفته حبیبآبادی (ج 3، ص 673) چند نفر از خاندان عبدالحسین خاتونآبادی، هریک پس از دیگری، وقایع را نوشتهاند. به نظر میرسد ملحقات برخی سالها را فرزندش، محمدحسین (متولد 1073)، نگاشته باشد، زیرا وی چند بار میراسماعیل خاتونآبادی را عمو و فرزندش میرمحمدباقر خاتونآبادی (متولد 1070) را پسرعموی خود معرفی کرده و او را سه سال بزرگتر از خود دانسته است (رجوع کنید به ص 521، 523، تتمیم، ص 552، 555). وقایع السنین و الاعوام با تصحیح محمدباقر بهبودی در 1352ش به چاپ رسیده است.فرزند عبدالحسین، میرمحمدمعصوم (متوفی 1155) زاهد و اهل ریاضت بود و مزارش در تخت فولاد موردتوجه و احترام بوده است. پسر او، عبدالغنی (متوفی 1161) شیخالاسلام اصفهان بود. بانوی مجتهده معاصر، نصرتبیگم امین (مشهور به بانوامین، متوفی 1362ش) از احفاد میرمحمدمعصوم خاتونآبادی است (عبدالحسین خاتونآبادی، تتمیم، ص 551؛ مهدوی، 1348ش، ص 93، 445).نوه عبدالحسین، عبدالکاظم پسر محمدصادق (متوفی1151، مدفون در نجف) شجرهنامه مفصّلی برای خاندان خاتونآبادی نگاشته است. آقابزرگ طهرانی این شجرهنامه را در نجف دیده، در تألیفاتش از آن استفاده کرده و بر ارزش و اهمیت آن تأکید کرده است (رجوع کنید به الذریعة، ج 8، ص220ـ221، ج13، ص38ـ39).3) محمدبن محمدباقر، در 1047 در خاتونآباد به دنیا آمد و از کسانی چون محمدباقر سبزواری و محمدباقر مجلسی، علوم دینی را فراگرفت، حدیث شنید و اجازه نقل حدیث دریافت کرد. او حدود پنجاه سال در جامع عباسی به تدریس علوم دینی پرداخت. میرمحمدحسین خاتونآبادی یکی از شاگردان او بود. محمد خاتونآبادی در 1133 درگذشت و در کنار قبر برادرش محمداسماعیل، در یکی از حجرههای تکیه خاتونآبادی، به خاک سپرده شد. از آثارش میتوان به کتاب الاربعین و رسالههایی در موضوعات گوناگون از جمله فقه و اصول فقه اشاره کرد (محمدحسین خاتونآبادی، گ ] 290[).گفتنی است که دختر محمدباقر، فاطمه، همسر محمدِ گَوَرتی بود که بهسبب وصلت با این خاندان ملقب به شریف شد. آنها از اصفهان به نجف مهاجرت کردند. پسرشان، عبدالرحیم شریف، که در علوم گوناگون بهویژه ریاضیات و نجوم مهارت داشت و پس از تحصیل در اصفهان، ساکن نجف اشرف شده بود، با سه واسطه، جدّ پدری محمدحسن نجفیِ صاحب جواهر است (همان، گ ]289ـ290، 292[؛ آلمحبوبه، ج 2، ص 399ـ400).تراجمنویسان از عالمان بسیاری با عنوان خاتونآبادی نام بردهاند که در برخی موارد نسب آنها بهطور کامل بیان نشده و ازاینرو ــ بهرغم شهرت و داشتن تألیفات ــ چگونگی انتسابشان به این خاندان روشن نیست. میرمحمدحسین خاتونآبادی در رسالهای مختصر (در چند برگ) به بررسی شرححال بعضی از عالمان خاندانش پرداخته است. به کمک این رساله که نسخه خطی آن در کتابخانه مجلس شورای اسلامی (مجموعه ش5501) موجود است، میتوان برخی ابهامات را برطرف کرد یا کاهش داد از جمله :1) ملااحمد خاتونآبادی پسر محمدمهدی (زنده در 1155). وی عالم دینی و متبحر در علوم ریاضی و نجوم، استاد عبداللّهبن نورالدین جزایری* و نویسنده معرفةالتقویم بود که چند بار به چاپ رسیده است (رجوع کنید به مشار، 1344ش، ستون 475؛ حسینی اشکوری، ج 1، ص 139). با استناد به این رساله (رجوع کنید به گ ]288ـ 289، 292[) جدّ پدری او محمدمؤمن خاتونآبادی، همسر آمنه، دختر میرمحمدباقربن میراسماعیل خاتونآبادی است؛ بدینترتیب آمنه مادربزرگ ملااحمد است.2) میرمحمدرضابن میرمحمدمؤمن خاتونآبادی (متوفی 1135 و مدفون در تخت فولاد). در کتابهای تراجم گزارشی از شرح زندگانی وی نیامده و گاه شرححال او با شرححال میرمحمدرضا حسینی منشیالممالک (از عالمان دینی اصفهان) خلط شده است (رجوع کنید به زنوزی، روضه 4، قسم 4، ص 417ـ 418، پانویس). آثارش عبارتاند از: جَنّات ُالخُلود که کتابی دایرةالمعارفی است جدولبندی شده (آقابزرگ طهرانی، الذریعة، ج 5، ص150ـ151) و خزائنالانوار و معادنالاخبار (همان، ج 7، ص153) که تفسیری فارسی است و در 1386ش در تهران به چاپ رسیده است. مصحح در مقدمه این کتاب (رجوع کنید به ص بیست) او را فرزند محمدمؤمنبن میرعبدالرفیعبن محمدصالح خاتونآبادی و آمنه، دختر عمادالدین محمد، دانسته است. اما عبدالحسین خاتونآبادی (برادرِ مادریِ میررفیع) هنگام ذکر نام فرزندان او، نامی از محمدمؤمن نبرده است (رجوع کنید به عبدالحسین خاتونآبادی، ص 544). با استناد به نسخه خطیِ یاد شده، به احتمال زیاد پدر میرمحمدرضا، محمدمؤمن خاتونآبادی (رجوع کنید به سطور پیشین) و مادر او آمنه، دختر میرمحمدباقربن میراسماعیل است.3) محمدابراهیمبن محمدنصیر خاتونآبادی (متوفی 1148). عالم، ادیب، مدرّس علوم دینی، شیخالاسلام مشهد و صاحب تألیفات بسیار. همچنین پسرش محمدحسین (متوفی 1159، مدفون در مشهد)، شیخالاسلام منصوب از ناحیه نادرشاه افشار و صاحب آثاری است (رجوع کنید به موسوعة طبقات الفقهاء، ج 12، ص 344ـ345، 362ـ363). با استناد به رساله مذکور (رجوع کنید به گ ] 288[) محمدابراهیم خاتونآبادی، پسر داییِ میرمحمدصالح خاتونآبادی (داماد محمدباقر مجلسی) است.منابع: آقااحمد کرمانشاهی، مرآت الاحوال جهاننما: سفرنامه، قم 1373ش؛ محمدمحسن آقابزرگ طهرانی، الذریعة الی تصانیف الشیعة، چاپ علینقی منزوی و احمد منزوی، بیروت 1403/1983؛ همو، طبقات اعلامالشیعة: الکرام البررة، قسم 1ـ2، مشهد 1404، قسم 3، چاپ حیدر محمدعلی بغدادی و خلیل نافی، قم 1427؛ همان: الکواکب المنتشرة فی القرن الثانی بعد العشرة، چاپ علینقی منزوی، تهران 1372ش؛ همان: نقباء البشر فی القرن الرابع عشر، مشهد، قسم 1ـ4، 1404، قسم 5، چاپ محمد طباطبائی بهبهانی، 1388ش؛ جعفربن باقر آلمحبوبه، ماضی النجف و حاضرها، بیروت 1406/1986؛ رضا استادی، فهرست نسخههای خطی کتابخانه عمومی حضرت آیةاللّهالعظمی گلپایگانی، ج 2، قم: دارالقرآن الکریم، ]بیتا.[؛ محمدحسنبن علی اعتمادالسلطنه، المآثر و الآثار، در چهل سال تاریخ ایران، چاپ ایرج افشار، ج 1، تهران: اساطیر، 1363ش؛ مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن 12 و 13 و 14 هجری، تهران 1357ش؛ عبدالحسین حائری، فهرست کتابخانه مجلس شورای ملی، تهران، ج10، بخش 1، 1347ش، بخش 3، 1348ش؛ محمدعلی حبیبآبادی، مکارمالآثار، اصفهان، ج 1ـ5، 1337ـ ?]1355ش[؛ احمد حسینی اشکوری، تراجم الرجال، قم 1422؛ عبدالحسینبن محمدباقر خاتونآبادی، وقایع السنین و الاعوام، یا، گزارشهای سالیانه از ابتدای خلقت تا سال 1195 هجری، چاپ محمدباقر بهبودی، تهران 1352ش؛ محمدحسینبن محمدصالح خاتونآبادی، احوالالعلماء من اقارب المؤلف، نسخه خطی کتابخانه (ش 1) مجلس شورای اسلامی، ش 7ر5501؛ محمدرضابن محمدمؤمن خاتونآبادی، خزائن الانوار و معادنالاخبار، چاپ مریم ایمانی خوشخو، تهران 1386ش؛ خوانساری؛ محمدحسنبن عبدالرسول زنوزی، ریاضالجنة، روضه 4، قسم 4، چاپ علی رفیعی، قم 1386ش؛ ابوالقاسم سحاب، تاریخ مدرسه عالی سپهسالار، ]تهران ?1329ش[؛ محمد سمامی حائری، بزرگان تنکابن، قم 1372ش؛ محمد شریف رازی، اختران فروزان ری و طهران، یا تذکرةالمقابر فی احوال المفاخر، قم : مکتبةالزهراء، ]بیتا.[؛ باقر عاقلی، روزشمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامی، تهران 1376ش؛ محمدحسین عمادالکُتاب، کمیته مجازات و خاطرات عمادالکتاب، چاپ محمدجواد مرادینیا، تهران 1384ش؛ محمدباقر کتابی، رجال اصفهان (در علم و عرفان و ادب و هنر)، اصفهان 1375ش ؛ عبدالکریمبن مهدی گزی برخواری، تذکرة القبور، چاپ ناصر باقری بیدهندی، قم 1371ش؛ عباس مبارکیان، چهرهها در تاریخچه نظام آموزش عالی حقوق و عدلیه نوین، تهران 1377ش؛ حسین محبوبی اردکانی، تعلیقات حسین محبوبی اردکانی بر المآثر و الآثار، در چهل سال تاریخ ایران، چاپ ایرج افشار، ج 2، تهران: اساطیر، 1368ش؛ شهابالدین مرعشینجفی، الاجازة الکبیرة، او، الطریق و المَحَجَّة لثمرة المُهْجَة، اعداد و تنظیم محمد سمامی حائری، قم 1414؛ خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی عربی، تهران 1344ش؛ همو، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی، تهران 1340ـ 1344ش؛ محمدتقی مصطفوی، آثار تاریخی طهران، ج 1، تنظیم و تصحیح میرهاشم محدث، تهران 1361ش؛ حسین مکّی، وقایع سیام تیر 1331، با تجدیدنظر و اضافات، تهران 1366ش؛ علی مؤتمن، راهنما، یا، تاریخ و توصیف دربار ولایتمدار رضوی(ع)، مشهد 1348ش؛ موسوعة طبقات الفقهاء، اشراف جعفر سبحانی، قم: مؤسسة الامام الصادق، 1418ـ1424؛ مصلحالدین مهدوی، تذکرةالقبور، یا، دانشمندان و بزرگان اصفهان، اصفهان 1348ش؛ همو، زندگینامه علامهمجلسی: تاریخ علمیواجتماعیاصفهان در قرن 11 هجری، اصفهان ?] 1401[؛ همو، لسان الارض، یا، تاریخ تخت فولاد، اصفهان 1370ش؛ نامه دانشوران ناصری، قم: دارالفکر، ?]1338ش[.
خاتونآبادی، میرمحمدباقر، عالم امامی اواخر دوره صفوی. وی در 1070 بهدنیا آمد. پدرش میرمحمداسماعیل (متوفی 1116) از عالمان مشهور اصفهان بود (رجوع کنید به خاتونآبادی*، خاندان). محمدباقر نزد پدر و آقاحسین خوانساری* درس خواند و از پدرش روایت نقل کرد. کسانی چون ملاعبدالحسین کاظمی (زنده تا 1120)، سیدنورالدین جزایری (متوفی 1158)، سیداحمد علوی خاتونآبادی (متوفی 1161) و محمدصالح قزوینی (متوفی قبل از 1191) نزد او تلمذ کردند (عبدالحسین خاتونآبادی، ص 521؛ محمدحسین خاتونآبادی، گ ] 291[؛ جزایری، ص 127؛ قزوینی، ص 78؛ آقابزرگ طهرانی، 1372ش، ص 88، 421).بهنوشته برخی مؤلفان، میرمحمدباقر به لحاظ علمی همرتبه پدر خود بود، اما ویژگیهایی چون خوشبیانی و مهارت در تدریس و منزلت ویژه او نزد شاهسلطان حسین صفوی (حک : 1105ـ1135) بر شهرت او افزود. شاه وی را به استادی خود برگزید و بر همه عالمان آن عصر مقدّم داشت و همواره با او مشورت میکرد. امرا و دولتمردان نیز به پیروی از شاه در برابر او خاضع بودند (رجوع کنید به عبدالحسین خاتونآبادی، تتمیم، ص 556ـ 557، 562ـ563؛ قزوینی، ص 77ـ78).پس از وفات جعفربن عبداللّه کَمَرهای، شیخالاسلام اصفهان، در 1115، شاه با اصرار بسیار منصب شیخالاسلامی را به خاتونآبادی پیشنهاد کرد، اما او این منصب را به دلیل «عدم مشروعیت» نپذیرفت (رجوع کنید به عبدالحسین خاتونآبادی، تتمیم، ص 553ـ554). سخنان بعدی میرمحمدباقر با شاه بیانگر آن است که وی خود را واجد شرایط لازم برای تصدی این منصب نمیدانسته است یعنی خود را مجتهد نمیخوانده است (طارمیراد، ص 255). سلطانحسین از آقاجمالالدین خوانساری* (متوفی 1122) خواست که میرمحمدباقر را به پذیرش این مسئولیت وادار کند ولی وی باز هم امتناع نمود. سپس یکی دیگر از افراد خاندان خاتونآبادی، میرمحمدصالح خاتونآبادی*، به این سمت برگزیده شد (رجوع کنید به عبدالحسین خاتونآبادی، تتمیم، ص 554ـ 555).این رویداد از ارادت شاهصفوی به میرمحمدباقر نکاست؛ چنانکه او را در سفر خود در 1119 به مشهد، همراه و همصحبت خود کرد. شاه در ذیحجه 1118، که بنای مدرسه چهارباغ* (سلطانی) تقریباً پایان یافته بود، میرمحمدباقر را به مدرّسی آنجا برگزید؛ هرچند افتتاح رسمی آن تا رجب 1122 به تعویق افتاد. خاتونآبادی در 1123 به سبب اشتغالات فراوان، تدریس در این مدرسه را به فرزندش محمد سپرد (رجوع کنید به همان تتمیم، ص 556ـ557، 559ـ561، 563؛ تبریزی، ص 291).در 1124 میرمحمدصالح از سِمَت شیخالاسلامی برکنار شد (رجوع کنید به خاتونآبادی*، میرمحمدصالح). شاه برخی اختیارات میرمحمدصالح مانند تولیت اوقاف را به میرمحمدباقر سپرد و درخواست مصرّانه وی برای بازگرداندن آنها به میرمحمدصالح را نپذیرفت. بهعلاوه، در همین زمان منصب جدیدی ایجاد کرد که شأن اصلی آن ریاست بر علما بود و این منصب را ملاباشی نامید و آن را به میرمحمدباقر تفویض کرد (رجوع کنید به عبدالحسین خاتونآبادی، تتمیم، ص 565ـ566). ظاهراً او نخستین کسی بود که عهدهدار این منصب شده بود. به اینترتیب، ملاباشی مهمترین مشاور شاه بود و این منصب عالیترین مقام روحانی در ساختار دیوانی ایران در اواخر دوران صفویان بهشمار میرفت. رساندن وجوهات و صدقات به نیازمندان، پراخت حقوق طلاب و جلوگیری از ظلم به افراد، از جمله وظایف ملاباشی بود (رجوع کنید به میرزاسمیعا، ص 1ـ2).میرزا سمیعا در تذکرةالملوک، که موضوع آن مناصب رسمی حکومتی است و ظاهراً در زمان حکومت اشرف افغان (حک: 1137ـ1142) نوشته شده، منصب ملاباشی را معرفی کرده و از میرمحمدباقر ــ یعنی خاتونآبادی ــ به عنوان اولین ملاباشی نام برده است (رجوع کنید به ص 1ـ2). مینورسکی در حواشی خود بر این کتاب، وی را محمدباقر مجلسی (متوفی 1110) پنداشته و بر پایه این تصور نتایجی گرفته است (رجوع کنید به مینورسکی، ص 72). این خطا عیناً در آثار چند نویسنده غربی (برای نمونه رجوع کنید به لاکهارت، ص 72) و ایرانی نیز بروز یافته و اظهارنظرهایی را در پی داشته است (برای تفصیل این بحث رجوع کنید به مهدوی، 1407، ج 1، ص140ـ144؛ طارمیراد، ص 17ـ18). در سالهای اخیر، کالینترنر، نیز بر این اظهارنظر مینورسکی انتقاد کرده است (رجوع کنید به ص 165ـ166).در صفر 1127 نان در اصفهان گران شد. شایع شده بود که خاتونآبادی شاه را تشویق به افزایش قیمت کرده است. برخی از مردم تحریک شدند و به خانه او یورش بردند. شاهسلطان حسین برای حفظ جان وی و پراکندن مردم اقدماتی کرد، اما فتحعلیخان داغستانی، که در آن زمان رئیس غلامان ویژه (قولْلَر آقاسی) بود و با خاتونآبادی میانه خوبی نداشت، نیرنگی بهکار بست و سبب ضرب و جرح طلاب و شماری از نزدیکان خاتونآبادی، که در خانه او گرد آمده بودند، شد. حمله به خانه میرمحمدباقر و بیحرمتی به او، واکنش مردم و عالمان شهر را برانگیخت. آنان مساجد را بستند و اجتماعاتی تشکیل دادند، اما این کارها نتیجهای دربرنداشت و از جانب شاه اقدام مؤثری صورت نگرفت (رجوع کنید به عبدالحسین خاتونآبادی، تتمیم، ص 567ـ 569). احتمالا بیتفاوتی شاه ناشی از تأثیرپذیری از اطرافیان و درباریانی بود که از نفوذ کلام میرمحمدباقر و اعتبار دینی و سیاسی او ناخشنود بودند. بیماری خاتونآبادی که پیش از این آغاز شده بود، براثر آن واقعه شدت یافت و او در ربیعالاول 1127 درگذشت (همان تتمیم، ص 569). برخی منابع گفتهاند که میرمحمدباقر را مسموم کرده بودند، چنانکه به او شهید ثالث گفته میشد. او در تکیه خاتونآبادیِ تخت فولاد اصفهان در کنار پدرش به خاک سپرده شد (رجوع کنید به محمدحسین خاتونآبادی، گ ] 291[؛ امینی، ص234؛ مهدوی، 1370ش، ص112ـ114).هرچند میرمحمدباقر از عالمان مشهور زمان خود بهشمار میرفت، اما ظاهراً نزدیکی او به سلطان در این خصوص نقشی مهم داشت، ازاینرو، ادعای میرزا سمیعا (همانجا) که او را از نظر علمی فروتر از آقاجمال خوانساری خوانده، چندان دور از واقع به نظر نمیرسد. بهویژه آنکه خاتونآبادی خود نیز جایگاه علمی آقاجمال را حرمت مینهاد (برای نمونه رجوع کنید به عبدالحسین خاتونآبادی، تتمیم، ص 559ـ561).برخی آثار فارسی خاتونآبادی عبارتاند از: نوروزنامه که تقویمی است بر طبق اخبار و احادیث؛ کائنات الجَوّ یا آثار عُلوی، درباره تطبیق قواعد شریعت با اقوال حکما؛ رسالةٌ فی ماءِالنِیسان و ما یَتعلَّق به درباره خواص باران ماه نیسان و آثار قمر در عقرب از دیدگاه احادیث شیعه (آقابزرگ طهرانی، 1403، ج 17، ص 228، ج 19، ص 13، ج 22، ص 147ـ148، ج 24، ص 379؛ نیز درباره نسخ خطی این کتابها رجوع کنید به دانشپژوه و منزوی، بخش 3، ص 1ـ2، 7). وی همچنین حاشیههایی بر دو کتاب علامه حلّی در علم رجال، ایضاحُ الاشتباه و خلاصةالاقوال، نگاشته است (حسینیاشکوری، ج 2، ص 599؛ نیز رجوع کنید به عبدالحسین خاتونآبادی، تتمیم، ص 552).خاتونآبادی برخی آثار مهم را، عمدتاً به درخواست شاهسلطان حسین، به فارسی ترجمه کرد، از جمله: عُدَّةُ السَفَر و عُمْدَةُ الحَضَر اثر ابوعلی طبرسی (متوفی 548) که درباره نمازهای مستحبی و ادعیه است (نوری، ج 1، ص 387)؛ مکارمالاخلاق اثر رضیالدین ابونصر طبرسی (عالم قرن ششم)؛ المشکول اثر حاج بابابن محمدصالح قزوینی (عالم سده یازدهم)، که به سبک کشکول تألیف شده است و در ترجمه آن برخی عالمان معاصر او مشارکت داشتهاند. این اثر در 1300 در تهران چاپ شد (آقابزرگ طهرانی، 1403، ج 21، ص 67، ج 22، ص 147؛ مشار، ج 2، ستون 14)؛ عُیونالحِساب اثر ملامحمدباقر یزدی* (ریاضیدان مشهور، متوفی قبل از 1069؛ محمدحسین خاتونآبادی، همانجا؛ آقابزرگ طهرانی، 1403، ج 22، ص 148؛ نیز برای نسخه خطی آن رجوع کنید به نفیسی، ج 6، ص 107)؛ و اناجیل اربعه (حسینیاشکوری، ج 2، ص 592).خاتونآبادی کتاب اخیر را به درخواست شاهسلطانحسین برای رد کردن آرای مسیحیان ــکه در آن زمان مبشرانشان در اصفهان تبلیغ میکردندــ ترجمه کرد. توضیحات خاتونآبادی در مقدمه کتاب نشان میدهد که ترجمه با دقتِ تمام صورت گرفته است. کتاب، نثری بسیار روان و قابلفهم دارد. وی همچنین بر آن حاشیه نوشته است. بخش اعظم این حواشی، در توضیح متن کتاب بوده است. از پارهای از تعلیقات مزبور برمیآید که وی علاوه بر بهره بردن از نسخههای گوناگون انجیل به عربی، در برخی موارد با کمک پادُریان، کشیشان مبلّغ مسیحی (رجوع کنید به پادُری*)، اصفهان از متن لاتینی و حتی عبری آن بهره جسته و در پارهای موارد، از پادریان مطالبی نقل کرده است. وی همچنین از شرحهای متعدد انجیل نیز استفاده کرده و در موارد متعددی، در تعلیقات خود، دیدگاههای گوناگونی را درباره شرح عبارات انجیل یادآور شده است. خاتونآبادی علاوه بر تعلیقات توضیحی، حواشی نقادانهای هم بر کتاب دارد، مثلا او دیدگاه مسیحیان را درباره «ابناللّه بودن مسیح» به نقد کشیده است، اما مهمترین جنبه نقد او، بیان تناقضاتِ موجود میان اناجیل و اثبات تحریف این کتاب است که احاطه او را بر محتوای اناجیل نشان میدهد (رجوع کنید به کتاب مقدس. عهد جدید، مقدمه جعفریان، ص 45ـ49). این کتاب در 1373ش در قم با مقدمه رسول جعفریان چاپ شد (برای دیگر آثار ترجمهای خاتونآبادی رجوع کنید به عبدالحسین خاتونآبادی، همانجا؛ آقابزرگ طهرانی، 1403، ج 4، ص 84، ج 26، ص 192ـ193؛ انوار، ج 6، ص 139؛ صدر، مقدمه استادی، ص 395).دو فرزند خاتونآبادی، محمد و اسماعیل نیز از عالمان روزگار خود بودند. محمد در 1093 در مدینه به دنیا آمد. وی در 1123 بهنیابت از پدر بر کرسی تدریس مدرسه چهارباغ (سلطانی) نشست و پس از وفات او، به تدریس در آنجا ادامه داد. وی از مدرّسان جامع عباسی (نام کنونی آن: مسجد امام) هم بود. وی همچنین از پدرش اجازه روایت داشت و میرزا ابراهیمبن غیاثالدین محمد اصفهانی خُوزانی (متوفی 1160) از او اجازه روایت گرفت (عبدالحسین خاتونآبادی، ص 536، تتمیم، ص 563 ـ 565، 569؛ آقابزرگ طهرانی،1372ش، ص663ـ664).محمد پس از 1160 درگذشت و در مدینه دفن شد (عبدالحسین خاتونآبادی، ص 536؛ آقابزرگ طهرانی، 1372ش، همانجا). مهدوی (1370ش، ص 114) وی را متوفی 1136 و مدفون در تکیه خاتونآبادی دانسته است. به احتمال زیاد او بین سیدمحمدبن سید محمدباقر (جَدّ محمدباقرِ ملاباشی)بن اسماعیلبن عمادالدین خاتونآبادی (رجوع کنید به خاتونآبادی*، خاندان) و سیدمحمد فرزند سیدمحمدباقرِ ملاباشی خلط کرده است (قس محمدحسین خاتونآبادی، گ ] 290 [که محمدِ نخست را متوفی 1133 و مدفون در تکیه خاتونآبادی دانسته است).شرح فارسی الاربعین حدیثاً فی فضائل امیرالمؤمنین علیهالسلام، اثر جمعی از علمای بحرین، از او برجای مانده است (آقابزرگ طهرانی، 1403، ج 13، ص70).اسماعیل، معروف به اسماعیل ثالث در فقه، حدیث و تفسیر تبحر داشت و پس از وفات پدرش در جامع عباسی بهتدریس و اقامه نماز جماعت پرداخت. وی همچنین از مدرّسان مدرسه چهارباغ بود (عبدالحسین خاتونآبادی، تتمیم، ص 569؛ آقابزرگ طهرانی، 1372ش، ص 62؛ حبیبآبادی، ج 1، ص 131). سیدعبداللّه جزایری (ص130) که خود از شاگردان او بوده، وی را به علم و تقوا و نیکسیرتی ستوده است. اسماعیل خاتونآبادی پس از 1160 درگذشت (آقابزرگ طهرانی، 1372ش، همانجا) و در تکیه خاتونآبادی در تخت فولاد اصفهان به خاک سپرده شد (مهدوی، 1370ش، همانجا).منابع: محمدمحسن آقابزرگ طهرانی، الذریعة الی تصانیفالشیعة، چاپ علینقی منزوی و احمد منزوی، بیروت 1403/1983؛ همو، طبقات اعلام الشیعة: الکواکب المنتشرة فیالقرنالثانی بعدالعشرة، چاپ علینقی منزوی، تهران 1372ش؛ عبدالحسین امینی، شهداءالفضیلة، قم 1352ش؛ عبداللّه انوار، فهرست نسخ خطی کتابخانه ملّی، تهران 1343ـ1358ش؛ محمدزمانبن کلبعلی تبریزی، فرائد الفوائد: در احوال مدارس و مساجد، چاپ رسول جعفریان، تهران 1373ش؛ عبداللّهبن نورالدین جزایری، الاجازة الکبیرة، چاپ محمد سمامی حائری، قم 1409؛ محمدعلی حبیبآبادی، مکارم الآثار، ج 1، اصفهان 1337ش؛ احمد حسینیاشکوری، تراجمالرجال، قم 1414؛ عبدالحسینبن محمدباقر خاتونآبادی، وقایعالسنین و الاعوام، یا، گزارشهای سالیانه از ابتدای خلقت تا سال 1195 هجری، چاپ محمدباقر بهبودی، تهران 1352ش؛ محمدحسینبن محمدصالح خاتونآبادی، احوالالعلماء من اقارب المؤلف، نسخه خطی کتابخانه (ش 1) مجلس شورای اسلامی، ش 7/5501؛ محمدتقی دانشپژوه و علینقی منزوی، فهرست کتابخانه سپهسالار، بخش 3، تهران 1340ش؛ حسن صدر، فصل القضاء فی الکتاب المشتهربفقه الرضا، چاپ رضا استادی، در آشنایی با چند نسخه خطی، دفتر1، قم 1355ش؛ حسن طارمیراد، علامه مجلسی، تهران 1375ش؛ عبدالنبیبن محمدتقی قزوینی، تتمیم املالآمل، چاپ احمدحسینی، قم 1407؛ کتاب مقدس. عهد جدید. فارسی، ترجمه اناجیل اربعه، ترجمه و تعلیقات از میرمحمدباقر خاتونآبادی، چاپ رسول جعفریان، ]قم ?1373ش[؛ خانبابا مشار، مؤلّفین کتب چاپی فارسی و عربی، تهران 1340ـ1344ش؛ مصلحالدین مهدوی، زندگینامه علامه مجلسی : تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در قرن 11 هجری، اصفهان ?] 1401[؛ همو، لسانالارض، یا، تاریخ تخت فولاد، اصفهان 1370ش؛ میرزاسمیعا، تذکرةالملوک، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1368ش؛ ولادیمیر فئودوروویچ مینورسکی، سازمان اداری حکومت صفوی، یا، تحقیقات و حواشی و تعلیقات استاد مینورسکی بر تذکرةالملوک، ترجمه مسعود رجبنیا، در همان؛ سعید نفیسی، فهرست کتابخانه مجلس شورای ملی، ج 6، تهران 1344ش؛ حسینبن محمدتقی نوری، خاتمة مستدرک الوسائل، قم 1415ـ1420؛Laurence Lockhart, The fall of the Safavi dynasty and the Afghan occupation of Persia, Cambridge 1958; Colin Turner, Islam without Allah?: the rise of religious externalism in Safavid Iran, Richmond, Surrey 2000.
خوانساری، خاندان، از خاندانهای علمی شیعی. نسب این خاندان مشهور به عبداللّه، فرزند امام موسیکاظم علیهالسلام، میرسد. در سلسله نسب این خاندان، عالمان و زاهدانی بودند که مدفن آنها مورد توجه مردم و دارای گنبد و بارگاه بود، از جمله سیدعیسیبن حسن (مدفون در لرستان) و سیدصالح قَصیربن محمد (مدفون در خوانسار). خاندان خوانساری همگی احفاد مُحِبُّاللّهبن قاسم هستند که نسب او با هفت واسطه به صالح قصیر میرسد. عالمانِ بیشمار این خاندان غالبآ در ایران (بهویژه در خوانسار، گلپایگان و اصفهان) و برخی در عراق و هند سکونت داشتند (← موسوی خوانساری، مقدمه روضاتی، ص هشتادوچهار ـ نود؛ روضاتی، 1332ش، ص 11ـ12، 14).حسینبن قاسم، نوه محباللّه، در اصفهان اقامت داشت. او از عالمان دینی بود که دختر ملاحسن جیلانی لُنبانی (مدرّس حکمت و فلسفه در اصفهان، متوفی1094) را به همسری برگزید. وی خطی زیبا داشت و کتاب مطول سعدالدین تفتازانی را استنساخ کرد که ایننسخه تاکنون باقیاست (موسوی خوانساری، همان مقدمه، ص نود ـ نودویک؛ روضاتی، 1378ش، ص 97ـ99). بهگفته ابنالرضا (ج 1، ص 314) حسین به هند مهاجرت کرد و در همانجا درگذشت. پسر او ابوالقاسم جعفر از عالمان دینیِ بنام و سرسلسله خاندان خوانساری است.ابوالقاسم جعفر خوانساری، مشهور به میرِکبیر. او در 1090 در اصفهان متولد شد. در ابتدای جوانی در حلقه درس محمدباقر مجلسی حضور یافت و نزد وی و آقاجمالالدین خوانساری* تلمذ کرد؛ اما عمده دروس را از دایی خود، ملاحسین جیلانی لنبانی (از عالمان مشهور دوره صفوی، متوفی 1129) فراگرفت و به درجه اجتهاد رسید. او از محمدباقر مجلسی، ملاحسین جیلانی لنبانی، ملامحمدصادقبن محمد سراب تنکابنی و ملامحمدطاهربن مقصود علی اصفهانی اجازه روایت داشت و عباسبن حسن بلاغی نجفی از شاگردانش بود (محمدباقر خوانساری، ج 2، ص 197ـ198؛ آقابزرگ طهرانی، طبقات : الکواکب، ص 132؛ موسوی خوانساری، همان مقدمه، ص صدـ صدوسه).میرکبیر در جریان هجوم محمود افغان به اصفهان و سقوط شهر (در 1135)، از اصفهان خارج شد و به خوانسار رفت و به درخواست مردم آنجا به تدریس علوم دینی، افتا، قضاوت و اقامه نماز جمعه و جماعت پرداخت؛ اما در پی رفت و آمد زیاد میان خوانسار و گلپایگان ــکه به درخواست مردم گلپایگان صورت میگرفت ــ پس از مدتی در قودَجان (روستایی بین خوانسار و گلپایگان) اقامت گزید و تصدی امور دینی مردم گلپایگان و خوانسار را برعهده گرفت. ابوالقاسم، از آنرو که اجداد مادریش گلپایگانی بودهاند در برخی آثارش تصریح کرده که اصل او گلپایگانی است («الاصفهانی مولدآ الجُرباذْقانی اصلا»؛ ← محمدباقر خوانساری، ج 2، ص 197؛ موسوی خوانساری، همان مقدمه، ص صد و بیست و سه ـ صدوبیستوشش، صدوچهلوسه ـ صدوچهلوهشت).ابوالقاسم جعفر، مجتهدی مبرِّز بود که بر علم کلام، ادبیات و ملل و نِحَل نیز تسلط داشت و با عالمان ادیان دیگر مناظره میکرد. او خطی زیبا داشت و کتابهای زیادی را استنساخ کرد. میرکبیر در 1157 یا 1158 درگذشت و در قودجان، در کناره جاده گلپایگان ـ خوانسار، به خاک سپرده شد. مردم، بر مزارش بقعهای بنا کردند (← محمدباقر خوانساری، ج 2، ص 199؛ موسوی خوانساری، همان مقدمه، ص نودوچهار ـ نودوهفت، صدوشصتوشش ـ صدوهفتاد).برخی آثار میرکبیر عبارتاند از: مناسک حج، کتابی مبسوط درباره زکات؛ تتمیمالافصاح فی ترتیب الایضاح، که در آن کتابِ ایضاحالاشتباه علامه حلّی را مرتب کرده است؛ المصباح، در باب ادعیه مجرّب؛ رسالهای درباره اثبات وجوب عینی نماز جمعه در زمان غیبت امام معصوم علیهالسلام که در ردّ رساله استادش آقاجمال خوانساری است؛ رسالهای در شرح خطبه حضرت فاطمه سلاماللّهعلیها؛ حاشیههایی بر چند کتاب فقهی، از جمله الذخیرة اثر ملامحمدباقر سبزواری؛ مناهجالمعارف، کتابی به فارسی در شرح عقاید شیعه در اصول دین که با مقدمه بسیار مبسوط سیداحمد روضاتی (درباره عالمان خاندان خوانساری) در 1351ش چاپ شده است؛ و منظومه میمیّهای بدون الف و همزه به زبان عربی مشتمل بر حدود سه هزار بیت که در آن آداب شرعی و بعضی احکام فقهی بیان شده و حاکی از تسلط بسیار وی بر ادبیات عرب است. محمدهاشم خوانساری این منظومه را در کتاب مبانیالاصول خود (← مجمعالفوائد، ص1ـ43) آوردهاست (← محمدباقر خوانساری، ج2، ص198ـ 199؛ آقابزرگ طهرانی، الذریعة، ج 6، ص 85، 91، ج 15، ص 68ـ69؛ موسوی خوانساری، همان مقدمه، ص صدو سه ـ صدوپانزده، صدوسیوهشت).از پنج پسر میرکبیر، علی و حسین عالم دینی بودند. حسین به خوانسار رفت (← ادامه مقاله) و علی در قودجان ماند. از نسل او عالمان زیادی برخاستهاند. سه پسر دیگر میرکبیر، حسن، محمد و محمدتقی، در گلپایگان سکونت گزیدند. احفاد محمد منصب امامت جمعه گلپایگان را برعهده گرفتند (← موسوی خوانساری، همان مقدمه، ص صدوهفتادو یک ـ صدوهفتادوسه؛ ابنالرضا، ج 1، ص 341ـ342، ج 2، ص 237ـ238).حسین خوانساری، پسر ابوالقاسم جعفر، که نزد پدرش درس خواند. او از پدرش و محمدصادقبن محمدسراب تنکابنی اجازه روایت داشت. کسانی چون ابوالقاسم قمی* معروف به میرزای قمی (مؤلف قوانینالاصول)، محمدمهدیبن مرتضی بحرالعلوم* و آقامحمدعلی بهبهانی* و پسرش، ابوالقاسم جعفر مشهور به میرصغیر (← خوانساری*، ابوالقاسم)، نزد او درس خواندهاند یا از وی اجازه روایت داشتهاند. میرزای قمی پس از ترک خوانسار با سیدحسین مکاتبات زیادی داشت و وی را بسیار تکریم میکرد. او خواهر حسین را به همسری گرفت (محمدباقر خوانساری، ج 2، ص 367ـ369، ج 5، ص 369).سیدحسین در خوانسار به تدریس، تألیف و اقامه نماز جمعه و جماعت پرداخت و بسیار مورد توجه و اعتماد آقامحمدباقر بهبهانی* بود. او خطی زیبا داشت و چندین کتاب استنساخ کرد. زهد و تقوا و مردمداریِ وی را ستودهاند. وی در 1191 در خوانسار درگذشت و در کنار خانه خود، در پشت بازار قدیم خوانسار، به خاک سپرده شد. بر مزار او بقعهای بنا کردند (← قزوینی، ص 132ـ133؛ محمدباقر خوانساری، ج 2، ص370؛ موسوی خوانساری، همان مقدمه، ص صدو هفتادوهشت ـ صدوهشتادویک).برخی آثارش عبارتاند از: حاشیه بر شرح لمعه اثر شهید ثانی*؛ حاشیه بر ذخیرةالمعاد محمدباقر سبزواری؛ اجوبة المسائل النهاوندیة، که پاسخ استدلالی به سؤالات سیدعلی نهاوندی است؛ و رسالة فی شرح عباراتٍ مُشکلةٍ مِن شرح اللمعة فی بحث صلاة الجنائز که همراه با اثر دیگرش رسالة فی تنجّس ملاقی المتنجّس در 1377 با مقدمه سیداحمد روضاتی در اصفهان چاپ شده است (محمدباقر خوانساری، همانجا؛ مشار، ستون 554؛ موسوی خوانساری، همان مقدمه، ص صدو هفتادونه ـ صدوهشتاد).پسران حسین خوانساری، حسن و ابوالقاسم جعفر، مشهور به میرصغیر، از عالمان دینی بودند.حسن خوانساری. او در 1138 در خوانسار به دنیا آمد. علوم دینی را از پدر و جدّ خود فراگرفت. سپس به عتبات رفت و نزد یوسفبن احمد بحرانی* درس خواند. وی از دوستان نزدیک ملامحمدمهدی نراقی* بود و با او مکاتبه داشت. سیدحسن پس از بازگشت به خوانسار، تصدی امور دینی مردم و اقامه نماز جمعه و جماعت را برعهده گرفت. پسرش، محمدمهدی، از او اجازه روایت داشت. او در 1210 درگذشت. آثار او صَیغُالعُقود و حاشیه بر چند کتاب فقهی است (← آقابزرگ طهرانی، طبقات: الکرام، قسم 1، ص 323؛ حبیبآبادی، ج 2، ص 375ـ376؛ موسوی خوانساری، همان مقدمه، ص صدو هشتادودو ـ صدوهشتادوسه).مشاهیر خاندان خوانساری از نسل حسنبن حسین :ابوالقاسم. او از شاگردان پدر و جَدّ خود بود و از آنان و محمدباقر بهبهانی اجازه روایت داشت. ابوالقاسم در خوانسار به تدریس علوم دینی پرداخت و زینالعابدین خوانساری (← ادامه مقاله) از شاگردانش بود. او در 1212 درگذشت. اثر وی رساله اعتبار رؤیة الهلال قبل الزوال، ردیّهای است بر رساله عدمُ اعتبار رؤیةالهلال قبلالزوال تألیف محمدباقر بهبهانی. نسخ خطی این رساله در قم و کاشان موجود است. حاشیه بر چند کتاب فقهی و اصولی هم از او برجای مانده است (حبیبآبادی، ج2، ص430ـ 431؛ موسوی خوانساری، همان مقدمه، ص صدو هشتادوسه؛ رؤیت هلال، ج 5، ص 3535ـ3536).علی خوانساری. پسر ابوالقاسم و از عالمان دینی. علی و عمویش، محمدمهدی، از شاگردان خاص میرزای قمی و بسیار مورد احترام و توجه او بودند و میرزای قمی به اجتهادشان تصریح میکرد. سیدعلی خوانساری در 1231 یا 1238 درگذشت. اثر او شرحی استدلالی و مبسوط ولی ناتمام، بر منظومه فقهی الدُرَّةالنجفیة از محمدمهدی بحرالعلوم است (محمدباقر خوانساری، ج 5، ص370؛ موسوی خوانساری، همان مقدمه، ص صدوهشتادوسه ـ صدوهشتادوچهار).محمدمهدی خوانساری، پسر سیدحسن خوانساری، در 1182 زاده شد. او که مجتهدی متبحر در رجال، ادبیات و ریاضیات بود، در 1246 درگذشت و در کربلا بهخاک سپرده شد. برخی آثارش عبارتاند از: مناسک حج (به فارسی)، شرح ناتمام مبادیالوصول الی علمالاصول علامه حلّی، و رسالهای مفصّل در احوال ابوبصیر (از اصحاب امام باقر و امام صادق علیهماالسلام) که به عدیمةالنظیر فی احوال ابیبصیر معروف است. رسالاتی در فقه، علم حساب و حاشیه بر چند کتاب فقهی هم از او باقی است (← محمدباقر خوانساری، همانجا؛ حبیبآبادی، ج 4، ص 1291ـ1292؛ آقابزرگ طهرانی، الذریعة، ج 4، ص 148، ج 22، ص 274؛ موسوی خوانساری، همان مقدمه، ص صدوهشتادوچهار ـ صدوهشتادوپنج). رساله عدیمةالنظیر فی احوال ابیبصیر اثری گرانسنگ است که بسیار دقیق نگاشته شده و در مقدمه، فصول پنجگانه و خاتمه آن تمام نکات مورد بحث درباره ابوبصیر که موجب اشتراک و اشتباه در سلسلهسند روایت و در نهایت، موجب وثاقت یا ضعف سند میشده، با براهین محکم بیان گردیده است (محمدمهدی خوانساری، مقدمه هوشمند، ص 281ـ282). این رساله در 1276 در تهران ضمن الجوامعالفقهیة (مشار، ستون 258ـ259) و در سالیان اخیر بهاهتمام مهدی هوشمند در دفتر سیزدهم میراث حدیث شیعه (قم 1384ش، ص 286ـ446) به چاپ رسیده است. آیتاللّه سیدموسی شبیری زنجانی (از مراجع تقلید معاصر) بر این اثر محمدمهدی خوانساری، حاشیهای نگاشته که بهاهتمام سیدمحمدجواد شبیری در همین دفتر از میراث حدیث شیعه (ص 447ـ458) چاپ شده است.پسران محمدمهدی همگی از عالمان دینی بودند.1) ابوالقاسم جعفر. او در نجف نزد محمدحسن نجفی (مؤلف جواهرالکلام)، شیخِ انصاری، محسن خِنفَر نجفی و محمدقاسمبن محمدنجفی درس خواند و از برخی از آنان اجازه روایت گرفت. او خطی زیبا داشت و کتابهای زیادی استنساخ کرد. آثارش کتاب المکاسب، کتابی در علم رجال، اعمال شهر رمضان به عربی و کتابی در همین موضوع به فارسی است (آقابزرگ طهرانی، طبقات: الکرام، قسم 1، ص 66ـ67؛ همو، الذریعة، ج10، ص 104، ج 22، ص 151؛ موسوی اصفهانی، ج 2، ص 49ـ50).پسران او ابوتراب خوانساری*، عالم بنام و صاحب تألیفات فراوان، و محمود خوانساری (متولد 1265) هستند. محمود در حوزههای علمیه اصفهان و خوانسار درس خواند (موسوی خوانساری، همان مقدمه، ص صدوهشتادونه ـ صدونود، صدونودوپنج).ابوالقاسم خوانساری ریاضی، فرزند محمود خوانساری، در 1309 در خوانسار متولد شد. دروس عالی فقه و اصول را در نجف نزد عمویش ابوتراب خوانساری و ضیاءالدین عراقی* خواند و از ابوتراب خوانساری، سیدحسن صدر* و سیدابوالحسن اصفهانی* اجازه اجتهاد و روایت دریافت کرد. او علاوه بر تبحر در علوم دینی، بر علوم حساب و هندسه و جبر بسیار تسلط داشت و آثار متعددی در این زمینهها نگاشت. سیدمحمدحسین طباطبایی* از شاگردان خاص او بود. ابوالقاسم ریاضی به درخواست سیدابوالحسن اصفهانی برای تبلیغ به پاکستان رفت و در آنجا سکونت گزید. او در 1380 در شهر گِلگِت، در شمال پاکستان، درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد. بر مدفن او بقعهای بنا گردید (آقابزرگ طهرانی، طبقات : نقباء، قسم 1، ص 64، قسم 2، ص 645؛ موسوی اصفهانی، ج 2، ص 26؛ موسوی خوانساری، همان مقدمه، ص صدونود ـ صدونودویک).ابوالقاسم ریاضی کتابخانهای با کتابهای نفیس داشت. او بیش از سی اثر تألیف کرد که برخی از آنها عبارتاند از: اعجاز المهندسین، أو، الهندسة التی لایحتاج الی الفرجار (پرگار)؛ رسالة الجبر و المقابلة؛ رسالة قابلیة تقسیم الاعداد؛ رسالة فی استخراج نهایة خطأالکعب و رسالههای متعدد دیگر در ریاضیات. اعتقادات، یا، تاریخ تمدن؛ سیاحات المتفکرین فی آراء الملحدین و المتدینین، یا، دین بینزاع؛ منظومهای بدون الف به فارسی؛ حاشیه بر مستدرک الوسائل میرزاحسین نوری و جزواتی در فقه و اصول از دیگر آثار اوست (← آقابزرگ طهرانی، الذریعة، ج 3، ص 384، ج 5، ص 87، ج 6، ص 33، ج 11، ص 65، ج 17، ص 2، ج 21، ص 391، 399، ج 23، ص 104؛ موسوی خوانساری، همان مقدمه، ص صدونودویک ـ صدونودوسه).2) حسن، مشهور به میرزابابا. وی پسری به نام یوسف داشت. یوسف (متوفی 1312) در حوزه علمیه اصفهان درس خواند و به درجه اجتهاد رسید. او در خوانسار منصب افتا و اقامه نماز جمعه و جماعت را برعهده داشت و آثاری در فقه و اصول تألیف کرد. سیداحمد خوانساری* (متوفی 1363ش) فرزند اوست. دیگر پسر یوسف، محمدحسن (متوفی 1336 یا 1337، مدفون در اراک)، نیز فقیه بود و در ادبیات، علوم غریبه، هیئت و ریاضیات تبحر داشت و رسالههایی در این علوم نگاشت. تدوین الآثار فی احوال علماء خوانسار از تألیفات اوست (آقابزرگ طهرانی، طبقات: نقباء، قسم 1، ص 452ـ453؛ موسوی خوانساری، همان مقدمه، ص صدونودوچهار ـ صدونودوشش).3) محمدصادق. او در 1208 زاده شد. در اصفهان و نجف نزد پدرش، محمدمهدی و عالمان و بزرگان دیگری مانند محمدتقیبن محمدرحیم اصفهانی (← اصفهانی*، خاندان) و برادر وی، محمدحسین اصفهانی* معروف به صاحب فصول، محمدمهدیبن ابراهیم کرباسی و شیخ جعفر نجفی (← کاشفالغطاء*، آل)، درس خواند و از برخی از آنان اجازه اجتهاد و روایت گرفت. او پس از پدرش پیشوای خوانسار و امام جمعه آن شهر شد. محمدصادق خوانساری با فتحعلیشاه قاجار و دولتمردان مکاتبه داشت. او در 1254 یا 1255 درگذشت و در کربلا در کنار پدرش به خاک سپرده شد. آثارش افزون بر رساله عملیه (به عربی)، رسالاتی در اصول فقه، رجال و مواعظ و حِکَم است (موسوی خوانساری، همان مقدمه، ص صدونودو نه؛ حسینی اشکوری، 1414، ج 2، ص 722ـ724). پسران او محمد و محمدجواد، از عالمان دین بودند.محمد خوانساری، فرزند محمدصادق ابتدا در حوزه علمیه اصفهان درس خواند، سپس به نجف رفت و نزد شیخمرتضی انصاری تلمذ کرد. او از عالمانی چون محمدباقر شفتی اصفهانی، زینالعابدین خوانساری (پسرعموی جدّش) و محمدجعفر آبادهای اجازه اجتهاد داشت و پسرعمویش، ابوتراب خوانساری، از او اجازه روایت گرفت. او خواهر ابوتراب را به همسری گرفت و پسرانش محمدصادق (مشهور به آقامجتهد)، محمدحسن و محمدحسین (متوفی 1328)، هم از عالمان دین بودند. کتابی مبسوط و استدلالی در مبحث حج از محمد خوانساری برجای مانده است (آقابزرگ طهرانی، الذریعة، ج 6، ص 252؛ همو، طبقات: نقباء، قسم 2، ص650، 876؛ موسوی اصفهانی، ج 2، ص 23ـ25؛ حسینی اشکوری، 1414، ج 2، ص 558ـ559). در برخی منابع شرح حال مغشوشی از محمدحسینبن محمد ارائه شده که برخی مطالب آن با فرد دیگری خلط شده است (برای نمونه ← آقابزرگ طهرانی، طبقات: الکرام، قسم 3، ص400ـ401؛ ابنالرضا، ج 1، ص 665ـ670). در کتابخانه آیتاللّه مرعشینجفی در قم، 25 رساله از تألیفات محمدحسین موجود است (← حسینی اشکوری، 1354ـ1376ش، ج 8، ص 241ـ252؛ برای اطلاعات بیشتری درباره او ← همو، 1414، ج 2، ص670).محمدجواد، فرزند دیگر محمدصادق، عالم دین و امام جمعه خوانسار بود. او در 1231 زاده شد. محمدشاه قاجار برای او عصای مرصّع و انگشتر فرستاد و وی را ملقب به «آقازاده» کرد. محمدجواد در 1305 درگذشت. برخی پسران و احفاد او هم از عالمان دین بودند (← موسوی خوانساری، همان مقدمه، ص دویست ـ دویستویک؛ ابنالرضا، ج 1، ص 566ـ568).4) جمالالدین. وی امام جمعه خوانسار بود و پیش از سال 1300 درگذشت. از پسران او ابوطالب و محمدمهدی پس از پدر عهدهدار این منصب شدند. جمالالدین و محمدمهدی در بقعه سیدصالح قصیر (جدّ اعلای خاندان خوانساری) مدفوناند (آقابزرگ طهرانی، طبقات: الکرام، قسم 1، ص 273؛ موسوی خوانساری، همان مقدمه، ص دویستودو ـ دویستوسه؛ ابنالرضا، ج 1، ص 558ـ559).آقابزرگ طهرانی (طبقات: الکرام، قسم 3، ص 432، 556ـ 557) از شخصی بهنام محمدبن علیبن محمدمهدیبن حسن خوانساری نام برده و وی را از عالمان نجف و صاحب کتابخانهای نفیس معرفی کرده است؛ اما احمد روضاتی هنگام برشمردن هشت پسر محمدمهدیبن حسن و اعقاب آنها، از علی نامی نبرده است (← موسوی خوانساری، همان مقدمه، ص صدوهشتادوپنج ـ دویستوسه).یکی از نوادگان دختریِ محمدمهدیبن حسن خوانساری، بهنام محمدعلیبن محمدصادق خوانساری (متوفی 1286)، عالم دین و استادِ پسر داییاش، ابوتراب خوانساری، بود و آثاری در فقه و اصول نگاشت (← همان مقدمه، ص صدو هشتادوشش ـ صدوهشتادوهفت؛ موسوی اصفهانی، ج 2، ص 23ـ24). در برخی منابع، نسب او به اشتباه ذکر شده یا با افراد دیگری از خاندان خوانساری خلط شده است (برای نمونه ← موسوعة طبقاتالفقهاء، ج 13، ص 756؛ ابنالرضا، ج 2، ص 372ـ375).احمد خوانساری، پسر دیگر حسنبن حسین خوانساری است که از نسل وی نیز عالمانی برخاستهاند (← موسوی خوانساری، همان مقدمه، ص دویستوسه ـ دویستوپنج) :مشاهیر خاندان خوانساری از نسل ابوالقاسم جعفربن حسین (میرصغیر) :ابوالقاسم پنج پسر به نامهای عبدالمحسن، علینقی، علی، حسین و زینالعابدین داشت که همگی از عالمان دین بودند. علی از مدرّسان علوم دینی در خوانسار بود. پسر او، میرمحمدتقی، و اعقابش نیز عالم دین بودند (← همان مقدمه، ص دویستوهشت ـ دویست و چهارده). حسین خوانساری هم عالم دینی بود. محمدتقی خوانساری* (از مراجع تقلید، متوفی 1331ش) با دو واسطه از احفاد اوست (← همان مقدمه، ص دویستوپانزده ـ دویستوشانزده).زینالعابدین خوانساری، مشهورترین پسر ابوالقاسم جعفر است. او در 1190 در خوانسار به دنیا آمد و نزد پدرش و عموزادگان خود، ابوالقاسمبن حسن و محمدمهدیبن حسن خوانساری، درس خواند. مدت کوتاهی هم در نجف تحصیل کرد و در 1210 به اصفهان رفت. در آنجا نزد ملاعلی نوری، محمدابراهیمبن محمدحسن کرباسی و علیاکبربن محمدباقر ایجی درس خواند و از آنان و محمدباقر شفتی، میرمحمدحسین بنمیرعبدالباقی خاتونآبادی (← خاتونآبادی*، خاندان)، صدرالدین عاملی، محمدمعصوم رضوی مشهدی و محمدباقر بیدآبادی اجازه اجتهاد یا روایت گرفت. دو فرزندش، محمدباقر و محمدهاشم، حسنبن علی اصفهانی (مشهور به مدرّس) و محمد خوانساری هم از او اجازه اجتهاد و روایت داشتند (حبیبآبادی، ج 6، ص 2084ـ2086؛ آقابزرگ طهرانی، طبقات : الکرام، قسم 2، ص590ـ591؛ موسوی خوانساری، همان مقدمه، ص دویستوبیستویک ـ دویستوبیستودو).زینالعابدین خوانساری پس از درگذشت پدرش در 1240، از خوانسار به اصفهان رفت و در محله چهارسوق/ چهارسوی شیرازیها سکونت گزید؛ ازاینرو اعقاب وی به چهارسوقی/ چهارسویی نیز مشهورند. او از مجتهدان مبرِّز و عالمان مشهور اصفهان بود که کتابهای زیادی استنساخ کرد. مردم نیز به او بسیار اعتقاد داشتند. زینالعابدین در 1275 در اصفهان درگذشت و در تخت فولاد در تکیه آقاشیخ محمدتقی (تکیه مادر شاهزاده) به خاک سپرده شد. مدفن او مورد توجه مردم بوده است (← موسوی خوانساری، همان مقدمه، ص دویستوبیست، دویستوبیستودو - دویستوبیستوپنج؛ گزی برخواری، ص 44ـ47).برخی آثار زینالعابدین خوانساری عبارتاند از: شرح بر معالمالاصول حسنبن زینالعابدین عاملی؛ شرح زبدةالاصول شیخبهائی؛ الطلع النضید در اصول فقه؛ رسالات متعدد با موضوعاتی چون نیّت، اجماع، تداخل اسباب، احباط و تکفیر و قواعد عربی؛ شرح خلاصةالحساب شیخبهائی؛ مجموعه کشکول گونه بهجةالناظر و سرورالخاطر؛ و حاشیه بر برخی کتابهای فقهی و اصولی (← محمدباقر خوانساری، ج2، ص108ـ 109؛ آقابزرگ طهرانی، الذریعة، ج 1، ص280، ج 11، ص141، ج 13، ص 230، 300، ج 15، ص 179؛ موسوی خوانساری، همان مقدمه، صدویستوبیستوسه ـ دویستو بیستوچهار).زینالعابدین خوانساری هشت پسر داشت: محمدجواد، محمد، علی (که در کودکی از دنیا رفت)، محمدباقر (نویسنده روضاتالجنات*؛ ← خوانساری*، محمدباقر)، محمدصادق، محمدکاظم، محمدهاشم خوانساری*، و حسن که در جوانی درگذشت.پسران و اعقابِ پرتعداد زینالعابدین غالبآ از عالمان دین و صاحب آثار و تألیفاتی بودهاند. مشهورترین آنها احفاد محمدباقر خوانساری هستند که به روضاتی مشهورند. در میان هشت پسر محمدباقر (موسوی خوانساری، همان مقدمه، ص دویستو چهل و چهار، دویستونودویک)، محمدمهدی خوانساری*، محمدمسیح روضاتی (متوفی 1325) و میرزااحمد (متوفی 1341) شهرت بیشتری دارند. سیدحسن چهارسوقیِ روضاتی (متوفی 1377)، پسر محمدمسیح روضاتی از فقها و مجتهدان مشهور اصفهان است که در نجف به خاک سپرده شده است. محمدعلی روضاتی (از عالمان و محققان معاصر) نیز فرزند محمدهاشمبن جلالالدینبن محمدمسیح روضاتی است. زندگانی آیةاللّه (حسن) چهارسوقی، جامعالانساب و فهرست کتب خطی کتابخانههای اصفهان از آثار اوست (← همان مقدمه، ص دویستوبیستوپنج ـ سیصدو بیستودو).محمدمهدی موسوی اصفهانی، نوه محمدصادق بن زینالعابدین خوانساری، از عالمان دینی بود. پدرش محمد (متوفی 1355) نیز عالم دین بود و در کاظمین سکونت گزید. محمدمهدی از عالمان بزرگ عراق اجازه اجتهاد و روایت داشت و در کاظمین اقامه نماز جماعت میکرد. او بیش از پنجاه اثر تألیف کرد که مشهورترین آنها اَحَسنُالودیعة فی تراجم اَشْهَر مشاهیر مجتهدیالشیعة یا تتمیم روضاتالجنات (بغداد 1348) است. او در 1391 درگذشت و در کاظمین به خاک سپرده شد (← همان مقدمه، ص دویستونودونه ـ سیصدوشش؛ موسوی اصفهانی، ج 2، ص 27ـ42).سابقه استنساخ و گردآوری کتب، در خاندان خوانساری به میرکبیر و پدر او بازمیگردد. عالمان این خاندان، بهویژه سلسله روضاتی، کتابخانههای نفیسی داشتهاند که کتابخانه سیدحسن چهارسوقی در اصفهان از ممتازترین آنها بوده است (← آقابزرگ طهرانی، الذریعة، ج 8، ص 297ـ298؛ روضاتی، 1332ش، ص 50ـ52؛ همو، 1378ش، ص 96ـ115).منابع : آقابزرگ طهرانی، الذریعة الی تصانیف الشیعة، چاپ علینقی منزوی و احمد منزوی، بیروت 1403/1983؛ همو، طبقات اعلامالشیعة : الکرام البررة، قسم 1ـ2، مشهد 1404، قسم 3، چاپ حیدرمحمدعلی بغدادی و خلیل نایفی، قم 1427؛ همان: الکواکب المنتشرة فی القرن الثانی بعدالعشرة، چاپ علینقی منزوی، تهران 1372ش؛ همان : نقباءالبشر فی القرن الرابع عشر، مشهد، قسم 1ـ4، 1404؛ مهدی ابنالرضا، ضیاءالابصار فی ترجمة علماء خوانسار، قم 1382ش؛ محمدعلی حبیبآبادی، مکارمالآثار، اصفهان، ج 2، 1362ش، ج 4، 1352ش، ج 6، 1364ش؛ احمد حسینیاشکوری، تراجمالرجال، قم 1414؛ همو، فهرست نسخههای خطی کتابخانه عمومی حضرت آیةاللّه العظمی مرعشی نجفی، قم 1354ـ 1376ش؛ محمدباقربن زینالعابدین خوانساری؛ محمدمهدیبن حسن خوانساری، رسالة عدیمة النظیر فی احوال ابیبصیر، چاپ مهدی هوشمند، در میراث حدیث شیعه، دفتر13، به کوشش مهدی مهریزی و علی صدرایی خویی، قم : دارالحدیث، 1384ش؛ محمدهاشمبن زینالعابدین خوانساری، مجمعالفوائد و مخزنالفرائد، چاپ سنگی ]تهران[ 1317؛ محمدعلی روضاتی، دو گفتار پیرامون گوشههایی از احوال و آثار علماء بزرگ خوانسار مهاجر به اصفهان و سیری در اجازهنامهها، قم 1378ش؛ همو، زندگانی حضرت آیةاللّه چهارسوقی، حاوی شرححال بیش از یکصد نفر رجال قرون اخیره، اصفهان ?] 1332ش[؛ رؤیت هلال، به کوشش رضا مختاری و محسن نوروزی، ج 5، تهران: بوستان کتاب، 1386ش؛ عبدالنبیبن محمدتقی قزوینی، تتمیم املالآمل، چاپ احمد حسینی، قم 1407؛ عبدالکریمبن مهدی گزی برخواری، تذکرة القبور، چاپ ناصر باقری بیدهندی، قم 1371ش؛ خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی عربی، تهران 1344ش؛ موسوعة طبقاتالفقهاء، اشراف جعفر سبحانی، قم: مؤسسة الامام الصادق، 1418ـ1424؛ محمدمهدی موسوی اصفهانی، احسنالودیعة فی تراجم اشهر مشاهیر مجتهدی الشیعة، او، تتمیم روضاتالجنات، بغداد ?] 1348[؛ جعفربن حسین موسوی خوانساری، مناهجالمعارف، یا، فرهنگ عقائد شیعه، چاپ احمد روضاتی، تهران 1351ش.
دامغانی، حسینبن محمد، فقیه حنفی و مؤلف علوم قرآنی قرن پنجم. از سال تولد و زادگاه و تحصیلات وی اطلاعی در دست نیست. ابنجوزی (متوفی 597؛ ص 82 ـ83) از وی با عنوان ابوعبداللّه حسینبن محمد دامغانی نام برده و او را در زمرة مؤلفان در وجوه و نظائر (از شاخههای علوم قرآنی) برشمردهاست. طاشکوپریزاده (ج 2، ص 276) او را ابندامغانی خوانده و بغدادی (ج 1، ستون310) وی را ابوعبداللّه حسینبن محمدبن ابراهیم، فقیه حنفی، شناساندهاست.دامغانی بهنوشتة بغدادی (همانجا) در 478 فوت کرد. مشهورترین کتاب او الزوائد و النظائر و فوائدالبصائر فی القرآن یا الوجوه و النظائر است (همانجا؛ نیز ← دامغانی، ج 1، مقدمة زفیتی، ص 15ـ16؛ برای نسخ خطی کتاب ← همان مقدمه، ص 20ـ23؛ کولبرگ ، ص 387). این کتاب چند بار با عناوین مختلف بهچاپ رسیدهاست از جمله: الوجوه و النظائر لالفاظ کتاباللّهالعزیز با تحقیق و مقدمة محمدحسن ابوالعزم زفیتی در دو جلد در قاهره (1412ـ1421)؛ الوجوه و النظائر فیالقرآن در 1366ش در تبریز به تصحیح اکبر بهروز؛ و قاموس القرآن أَو اصلاح الوجوه و النظائر فی القرآن الکریم با تکمیل و اصلاح عبدالعزیز سیدالاهل در 1970 و 1977 در بیروت. چاپ اخیر کتاب را کریم عزیزینقش با نام قاموس قرآن در وجوه و لغات مشترک ترجمه کرده که در 1361ش در تهران چاپ شدهاست.عبارت مقدمة کتاب بیانگر آن است که دامغانی با تأمل در آثار نگاشته شده در موضوع وجوه و نظائر و کاستیهای آنها، درصدد تألیف کتابی جامع در این باب، به ترتیب الفبایی، برآمده و برای هریک از حروف بابی نهادهاست (← دامغانی، ج 1، ص 3). ابنطاووس (متوفی 664؛ ص 408) در کتاب خود، سعدالسعود للنفوس، از این اثر بهره برده و زَبیدی (متوفی 1205؛ ج 1، ص 5، 7) آن را از مصادر کتابِ مشهور خود، تاجالعروس، برشمردهاست.اثر دیگر دامغانی، سوق(شوق)العروس و انسالنفوس در مواعظ است (← حاجیخلیفه، ج 2، ستون 1067؛ بغدادی، همانجا؛ زرکلی، ج 2، ص 254؛ آقابزرگ طهرانی، ج 12، ص 256، ج 13، ص 343). نسخة خطی این کتاب در کتابخانة طوپقاپیسرای ترکیه (ش 1557A.) موجود است (← قاراتای ، ج3، ص 188). ابوالفتوح رازی در تفسیر خود (ج 15، ص420ـ 421) حدیثی دربارة اهل کساء و نیز اشعاری در اینباره از کتاب مذکور نقل کردهاست. عبدالملک عصامی مکّی (متوفی 1111) هم در کتاب تاریخی خود سَمْط النّجوم العوالی احادیثی را با استناد به این کتاب ذکر نمودهاست (← ج 1، ص 255ـ 256). همچنین نسخهای خطی از کتابی با عنوان المجرد فی الحکایات، در کتابخانة چستربیتی ایرلند (ش 3578) موجود است که نویسندة آن حسینبن محمد دامغانی (عالم قرن پنجم) معرفی شدهاست (← آربری ، ج 3، ص 34).بروکلمان (ج 1، ص460) میان ابوعبداللّه حسینبن محمد دامغانی و ابوعبداللّه محمدبن علی دامغانی (قاضیالقضات بغداد، متوفی 478؛ ← دامغانی*، خاندان) خلط کردهاست (برای خلطهای مشابه ← آقابزرگ طهرانی، ج 12، ص 257؛ کولبرگ، ص 387ـ388). وی در بخشی دیگر از کتاب خود () ذیل(، ج 2، ص 986)، الوجوه و النظائر فی القرآن الکریم و الزوائد و النظائر و فوائدالبصائر فی غریب القرآن را دو اثر مستقل از حسینبن محمد دامغانی دانستهاست (نیز ← وجوه و نظائر*).منابع: آقابزرگ طهرانی؛ ابنجوزی، نزهةالاعین النواظر فی علمالوجوه و النظائر، چاپ محمد عبدالکریم کاظمیراضی، بیروت 1404/ 1984؛ ابنطاووس، سعدالسعود للنفوس، قم 1380ش؛ ابوالفتوح رازی، روضالجِنان و روحالجَنان فی تفسیر القرآن، چاپ محمدجعفر یاحقی و محمدمهدی ناصح، مشهد 1365ـ1376ش؛ اسماعیل بغدادی، هدیةالعارفین، ج 1، در حاجیخلیفه، ج 5؛ حاجیخلیفه؛ حسینبن محمد دامغانی، الوجوه و النظائر لالفاظ کتاباللّه العزیز، چاپ محمدحسن ابوالعزم زفیتی، قاهره 1412ـ1421/ 1992ـ2000؛ محمدبن محمد زَبیدی، تاجالعروس من جواهرالقاموس، ج 1، چاپ عبدالستار احمد فراج، کویت 1385/1965، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ خیرالدین زرکلی، الاعلام، بیروت 1999؛ احمدبن مصطفی طاشکوپریزاده، کتاب مفتاحالسعادة و مصباحالسیادة، ج 2، حیدرآباد، دکن 1400/1980؛ عبدالملکبن حسین عصامی مکّی، سمط النجوم العوالی فی انباء الاوائل و التوالی، قاهره 1380؛Arthur John Arberry, The Chester Beatty Library: a handlist of the Arabic manuscripts, Dublin 1955-1966; Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942; Fehmi Edhem Karatay, Topkap Saray Müzesi Kütüphanesi Arapça yazmalar Kataloğu, vol.3. İstanbul 1966; Etan Kohlberg, A medieval Muslim scholar at work: Ibn Tāwūs and his library, Leiden 1992.