خوقند، شهری تاریخی در شرق ازبکستان. این شهر در جنوبشرقی تاشکند و در نزدیکی رود سیحون قرار دارد (رجوع کنید به )اطلس جامع جهان تایمز( ، نقشه 41) و از شمال به سلسلهکوههای آلای منطقه تیانشان و از جنوب به فلات پامیر محدود است (اسکایلر ، ج 1، ص 274؛ میهیو ، ص 34؛ نیز رجوع کنید به فیشر ، ص 22).واژه خوقند که گاه به صورتهای خوکند، کوکند، خقند، قوقن، خواکند و خواقند نیز بهکار رفته است، معمولا به معنای شهر خوکان/ گراز دانسته میشود (بارتولد، 1358ش، ص 36؛ د.اسلام، چاپ دوم، ذیل مادّه)، هرچند آن را به معنای محل زیبا و دهقشنگ یا شهر کوروش نیز ذکر کردهاند (رجوع کنید به وامبری، 1365ش، ص 476؛ کانینگام ، ص 109).ظاهرآ سابقه خوقند به پیش از ظهور اسلام میرسد و در دوره باستان، این شهر تحت تأثیر فرهنگ ایرانی، یکی از مراکز مهم حضور و رونق آیین زردشتی و مانوی بوده است (رودلسون ، ص 26). با این حال، در اخبار فتوحات اسلامی بدین شهر اشارهای نشده است و حتی اطلاعات موجود درباره خوقند از قرون پیشین تمدن اسلامی نیز بسیار اندک و به اشارات جغرافینگاران مسلمان محدود است (برای نمونه رجوع کنید به ابنحوقل، ص 513، 516؛ اصطخری، ص 335، 347؛ یاقوت حموی، ذیل «خواقند»؛ ابوالفداء، ص 498ـ499).خوقند در دره فرغانه، در شمالشرقی سمرقند و جنوبشهر چاچ، واقع بوده است (رجوع کنید به حسین مؤنس، نقشه115؛ اسکایلر، ج 1، ص 337؛ میهیو، ص 186؛ پیرنیا، ج 3، ص 2262)؛ ظاهرآ خوقند چنان اهمیتی در دره فرغانه داشته است که گاه، بهرغم وجود حدود بیست شهر دیگر در این دره، آن را ولایت خوقند نامیدهاند (رجوع کنید به تیمکوفسکی ، ج 1، ص 418؛ سفرنامه بخارا، ص 202؛ وامبری، 1365ش، ص 473ـ477).اطلاعات در باب خوقند تا عصر مغول همچنان محدود است (رجوع کنید به اسکایلر، همانجا؛ آکینر ، ص 271)، اما با آغاز قرون متأخر اهمیت و شهرت خوقند افزایش یافته است. در اوایل سده دوازدهم، خانهای طایفه مین ، از تیرههای ازبک، در فرغانه و شرق ماوراءالنهر به قدرت رسیدند. از میان آنان، شاهرخبیگ خاننشینی تأسیس کرد که به خانات خوقند* (1112ـ1293) شهرت یافت (رجوع کنید به وامبری ، 1873، ص 339ـ 345؛ میهیو، ص 187).حکمرانی خانات خوقند، علاوه بر مرکزیت سیاسی، به رونق کشاورزی (رجوع کنید به )دایرةالمعارف هنر و معماری اسلامی گروو( ، ذیل "Kokand"؛ نیز رجوع کنید به لاپیدوس ، ص 430) و تجاری خوقند، بهویژه بهسبب قرارداشتن شهر در مسیر جاده ابریشم و راههای شمال ـ جنوب و شرق ـ غرب ترکستان، انجامید (رجوع کنید به قزوینی، ص 23؛ لاپیدوس، همانجا)، چنانکه آمارهای برجای مانده، نشاندهنده اهمیت تجاری خوقند تا قرن سیزدهم است (برای نمونه رجوع کنید به تیمکوفسکی، ج 1، ص 420؛ اسکایلر، ج 1، ص 192ـ193، 212ـ219، 315).اهمیت تجاری خوقند، قدرتهای بزرگ همسایه آن، یعنی چین و روسیه، را به اعمال نفوذ سیاسی در این منطقه ترغیب کرد. ابتدا در نیمه دوم قرن دوازدهم، چینیها مدتی خانات خوقند را تحت نفوذ سیاسی خود درآوردند و از این طریق به منافع تجاری بسیاری دست یافتند (رجوع کنید به بارتولد ، 1956ـ1958، ج 1، ص 165؛ لاپیدوس، همانجا). در قرن سیزدهم نیز روسها درصدد استیلا بر راههای تجاری خوقند برآمدند (رجوع کنید به د. اسلام، همانجا) و در 1285/1868 خانات خوقند را تحتالحمایه خود کردند (کستنکو ، ص 176). سپس در 1293/1876 خوقند را، با عنوان ایالت فرغانه، رسمآ به قلمرو روسیه افزودند (اعتمادالسلطنه، ج 3، ص 1961؛ نیز رجوع کنید به کاظمزاده ، ص 36؛ بارتولد، 1358ش، ص 41).تا پیش از سلطه روسها، تمدن و فرهنگ ایرانی ـ اسلامی در این منطقه رواج کامل داشت، چنانکه نظام مالیاتی آن مشابه نظام مالیاتی ایران (رجوع کنید به سفرنامه بخارا، ص 199ـ205) و زبان رسمی خوقند فارسی بود (امیراحمدیان، ص 175) و حتی بزرگان آن به فارسی شعر میسرودند؛ مانند محمدعمرخان (حک : 1224ـ1237)، از خانهای خوقند، که با تخلص «امیر» شعر میسرود (د.اسلام، همانجا؛ بارتولد، 1358ش، ص 38ـ39). رمزی خوقندی (سده دوازدهم و سیزدهم)، از غزلسرایان پارسیگوی، نیز نسب به خوقند میبرد (رجوع کنید به دانشنامه ادب فارسی، ذیل «رمزی خوقندی»).بیشتر اهالی خوقند سنّیمذهب بودند (رجوع کنید به آکینر، ص280ـ281)، اما به نظر صفا (ج 2، ص 451) بهسبب فعالیتهای ناصرخسرو، داعی نامدار اسماعیلی در منطقه یَمکان، باور اسماعیلی نیز در خوقند رواج داشته است. تصوف نیز در خوقند پیشینهای دیرپا دارد، از جمله طریقت چِشتیّه* در آنجا پیروانی داشته است (رجوع کنید به آکینر، ص 285ـ286). نظام تعلیم و تربیت اسلامی نیز تا پیش از سلطه روسها و ورود شیوههای جدید آموزشی، در مساجد و مدارس این شهر به شکلی جدّی دنبال میشد (رجوع کنید به موزر ، ص 37؛ د. اسلام؛ بارتولد، 1358ش، همانجاها؛ میهیو، ص 188ـ189) و حضور طلاب علوم اسلامی ضامن اجرای احکام شریعت در خوقند بود (رجوع کنید به اسکایلر، ج 1، ص 161).در دوره روسیه تزاری (1133ـ1336/ 1721ـ1917) خوقند همچنان شهری پررونق و آباد بود (رجوع کنید به سراجالدینبن عبدالرئوف، ص 36ـ37؛ بارتولد، 1358ش، ص 41؛ قس گیس ، ص 282، نقشه) و حتی در کنار شهر قدیم خوقند، شهری جدید با معماری اروپایی بنا شد (رجوع کنید به سراجالدینبن عبدالرئوف، ص 36، 38). با این حال، اهالی خوقند نارضایی خود را از سلطه روسها به صورت مقاومتهایی، از جمله قیام باسماچیان، نشان دادند (رجوع کنید به طوغان ، ص 3؛ آکینر، ص 273). با شکل گرفتن اتحاد جماهیر شوروی، خوقند موقتآ اهمیت یافت و مرکز دولت خودمختار ترکستان به رهبری مصطفی چکایف شد (رجوع کنید به بارتولد، 1358ش؛ آکینر، همانجاها؛ میهیو، ص 187)، اما مداخله نیروهای شورای تاشکند موجب شکست این دولت در 1336/1918 و قتلعام هزاران تن از مردم خوقند و ویرانی بناهای بسیاری شد (رجوع کنید به وامبری، 1873، ص 398ـ399؛ بنیگسن و براکس آپ ، ص 61؛ بارتولد، 1358ش؛ همانجا؛ کستنکو، ص 162ـ163؛ میهیو، همانجا). در پی این حوادث، خوقند از نظر مذهبی تحت فشار شوروی قرار گرفت؛ چنانکه در میان اندک مساجد فعال ایالت فرغانه، ذکری از مساجد خوقند، دومین شهر مذهبی منطقه پس از بخارا، دیده نمیشود (آکینر، ص 285؛ میهیو، ص 187).پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و استقلال کشورهای آسیای میانه در 1369ش/ 1990، خوقند یکی از شهرهای جمهوری ازبکستان شد (رجوع کنید به احمدیانشالچی، ص73).امروزه خوقند شهری صنعتی است (همان، ص 161) و قرار گرفتن آن در مسیر راههای اصلی منطقه نیز بر اهمیت آن افزوده است (رجوع کنید به ازبکستان، ص 97؛ قزوینی، ص 23؛ احمدیان شالچی، ص 171). براساس آخرین آمارها، جمعیت خوقند حدود 000،180 تن (میهیو، همانجا) و ترکیبی از اقوام گوناگونی چون ازبک، قرقیز، تاجیک، قزاق و قپچاق است (رجوع کنید به اسکایلر، ج 1، ص30؛ آکینر، ص 273ـ274). زبان مردم این منطقه، ازبکی و مذهب رایج آن سنّی حنفی است (ازبکستان، ص 35؛ آکینر، ص280ـ281).خوقند دارای بناهای اسلامی بسیاری چون مسجد، مدرسه و بازار، عمدتآ متعلق به دوره حکمرانی خانات خوقند، است (رجوع کنید به وامبری، 1365ش، ص 477؛ اسکایلر، ج 1، ص 61، 67، 71ـ72؛ راهول ، ص 153؛ میهیو، همانجا؛ بارتولد، 1358ش، ص 41) که به رغم حوادثی چون حملات 1336/ 1918، همچنان باقی ماندهاند (رجوع کنید به میهیو، همانجا؛ سراجالدینبن عبدالرئوف، ص 38). از مشهورترین آثار معماری اسلامی در خوقند قصر خدایار خان واقع در پارک مرکزی مقیمی (رجوع کنید به میهیو، ص 187ـ188)، مدرسه ناربوتهبی، مدرسه صاحب میان حضرت (همان، ص 188ـ189)، و مدرسه مدلیخان/ محمدعلیخان (حک : 1237ـ ح 1256)، از خانات خوقند، است (بارتولد، 1358ش، ص 39).منابع : ابنحوقل؛ اسماعیلبن علی ابوالفداء، کتاب تقویمالبلدان، چاپ رنو و سلان، پاریس 1840؛ نسرین احمدیان شالچی، دیار آشنا : ویژگیهای جغرافیایی کشورهای آسیای مرکزی، مشهد 1378ش؛ ازبکستان، تهران: وزارت امورخارجه، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، 1386ش؛ اصطخری؛ محمدحسنبن علی اعتمادالسلطنه، تاریخ منتظم ناصری، چاپ محمداسماعیل رضوانی، تهران 1363ـ1367ش؛ بهرام امیراحمدیان، «تعامل فرهنگی ایرانیان و ترکان در آسیای مرکزی»، مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز، ش 48 (زمستان 1383)؛ واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، گزیده مقالات تحقیقی، ترجمه کریم کشاورز، تهران 1358ش؛ حسن پیرنیا، ایران باستان، یا، تاریخ مفصل ایران قدیم، تهران 1369ش؛ حسین مؤنس، اطلس تاریخ الاسلام، قاهره 1407/1987؛ دانشنامه ادب فارسی، بهسرپرستی حسن انوشه، ج :1 ادب فارسی در آسیای میانه، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1380ش، ذیل «رمزی خوقندی» (از تبسم آتشین جان)؛ سراجالدینبن عبدالرئوف، تحف اهل بخارا، تهران ?]1370ش[؛ سفرنامه بخارا (سال 1260 قمری)، نوشته ایلچی اعزامی از سوی محمدشاه، چاپ ایرج افشار، در دفتر تاریخ، ج 2، بهکوشش ایرج افشار، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، 1384ش؛ ذبیحاللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج 2، تهران 1378ش؛ احمد زکیولیدی طوغان، فریاد رهایی: یادداشتها و خاطراتی از قیام قومی ـ اسلامی باسماچیان در برابر روسهای کمونیست، ترجمه علی کاتبی، تهران، 1387ش؛ محمد قزوینی، «خجند و خوقند»، یادگار، سال 3، ش 2 (مهر 1325)؛ کاپیتان کستنکو، شرح آسیای مرکزی و انتشار سیویلیزاسیون روسی در آن با نقشه ممالک آسیای مرکزی، ترجمه ماردروس داودخانف، بهاهتمام مؤتمنالسلطان صنیعالدوله، چاپ غلامحسین زرگرینژاد، تهران 1383ش؛ هنری موزر، سفرنامه ترکستان و ایران: گذری در آسیای مرکزی، ترجمه علی مترجم، چاپ محمد گلبن، تهران 1356ش؛ آرمین وامبری، سیاحت درویشی دروغین در خانات آسیای میانه، ترجمه فتحعلی خواجهنوریان، تهران 1365ش؛ یاقوت حموی؛Shirin Akiner, Islamic peoples of the Soviet Union, London 1983; Vasily Vladimirovich Barthold, Four studies on the history of Central Asia, translated from the Russian [by] V. and T. Minorsky, Leiden 1956-1958; Alexandre Bennigsen and Marie Broxup, The Islamic threat to the Soviet state, London 1985; A. Cunningham, Coins of Alexander's successors in the East, London 1884; EI2, s.v. okKh"(and" (by W. Barthold-[C.E. Bosworth]); Frederick H. Fisher, Afghanistan and the Central Asian and question, London 1978; Paul Georg Geiss, Pre-Tsarist Tsarist Central Asia: communal commitment and political order in change, London 2003; The Grove encyclopedia of Islamic art and architecture, ed. Jonathan M. Bloom and Sheila S. Blair, Oxford: Oxford University Press, 2009; Firuz Kazemzadeh, Russia and Britain in Persia: 1864-1914, a study in imperialism, New Haven 1968; Ira M. Lapidus, A history of Islamic societies, Cambridge 1991; Bradley Mayhew, Paul Clammer, and Michael Kohn, Central Asia, Oakland 2004; Ram Rahul, March of Central Asia, New Delhi 2000; Justin Jon Rudelson, Oasis identities: Uyghur nationalism along China's Silk Road, NewYork 1997; Eugene Schuyler, Turkistan: notes of a journey in Russian Turkistan, Khokhand, Bukhara and Kuldja, New York 1877; The Times comprehensive atlas of the world, London: Times Books, 2005; Egor Fedorovich Timkovski , Travels of the Russian mission through Mongolia to China, and residence in peking, in the years 1820-1821, London 1827; Armin Vamb(ry, History of Bokhara: from the earliest period down to the present, London 1873.
دارالمجانین ← جنونNNNNدارالمُصنّفین ← دارالعلومNNNNدارالمعلمین عالی ← دانشسرای عالیNNNNدارالندوه، محل گردآمدن اشراف قریش در مکه (در عصر جاهلیت) برای مشورت و تصمیمگیری درباره مسائل مختلف. واژه ندوه در این ترکیب از ریشه ن د ا (ن د و) بهمعنای فراهم آمدن و اجتماع کردن گرفته شده است (خلیلبن احمد، ج 8، ص 76، ذیل «ندو»؛ ابندُرَید، 1987ـ1988، ج 2، ص 686؛ جوهری، ذیل «ندا»).این مکان از بناهای قُصَیّبن کِلاب* است (ابنسعد، ج 1،ص 52؛ طبری، ج 2، ص 259) و بهدلیل ابتکار وی در تأسیس آن و گردآوردن قبایل قریش، او را مُجَمِّع لقب دادهاند (ابنکلبی، ج 1، ص 25؛ ابنقتیبه، ص70). دارالندوه که همان خانه قصیّ بود (ابنهشام، ج 1، ص 137، ج 2، ص 124؛ ابناثیر، ج 2، ص 102)، در کنار مسجدالحرام و سمت غربی آن قرار داشت و درِ آن به سوی کعبه باز میشد (ابنسعد، همانجا؛ اصطخری، ص 18).دارالندوه، مشورتخانه قریش بود و تصمیمگیری درباره مسائل سیاسی و اجتماعی در آنجا صورت میگرفت. اموری چون اعلام جنگ، ازدواج، اعلان بلوغ دختران و پوشانیدن لباس ویژه به آنان و ختنه پسران همگی در این مکان انجام میشد. همچنین نقطه آغاز و انجام حرکت تمام کاروانهای تجاری مکه، از دارالندوه بود (خلیلبن احمد، همانجا؛ ابنهشام، ج 1، ص 137؛ ابنسعد، همانجا؛ یعقوبی، ج 1، ص240؛ طبری، ج 2، ص 259ـ260)، با این حال گفته شده که دارالندوه در روزگار قدیمتر مکانی مقدس و محل اجرای شعائر اجتماعی ـ دینی بوده است گو اینکه شواهد کافی در اینباره در دست نیست (← د. اسلام، چاپ دوم، ذیل مادّه).فرزندان قصیّ همگی عضو دارالندوه بودند، اما افراد دیگر طوایف قریش به شرط داشتن چهل سال میتوانستند در آن شرکت کنند، هرچند ابوجهل را به سبب رأی صائبش در سی سالگی بدانجا پذیرفتند (ابندرید، 1399، ج 1، ص 155؛ زریاب، ص 42). قصیّ با تأسیس دارالندوه، درحقیقت اساس مدنیّت مکه را بنیاد نهاد (← زریاب، همانجا)، زیرا نخستین خانهای که به جز کعبه ساخته شد، دارالندوه بود و دیگران خانههای خویش را به تبع آن ساختند (بلاذری، ص 52؛ یعقوبی، ج 1، ص 239).از تصمیمات مهم و تاریخسازی که در دارالندوه گرفته شده اینهاست: پیمان خُزاعه و بنیهاشم (← ابنسعد، ج 1، ص 66؛ ابنحبیب، ص 89)، فراهم شدن زمینه پیمان حِلفالفضول* (مسعودی، ج 3، ص 9) و تصمیم قریش مبنی بر قتل پیامبر صلیاللّهعلیهوآلهوسلم که منجر به هجرت آن حضرت و مسلمانان به مدینه گردید (ابنهشام، ج 2، ص 124؛ ابنسعد، ج 1، ص 193ـ194).سرپرستی دارالندوه پس از مرگ قصیّ به پسرش عبدالدار رسید (ابنسعد، ج 1، ص 55) و پس از اختلافاتی که میان بنیعبدالدار و بنیعبدمناف بر سر ریاست آن درگرفت، سرانجام سرپرستی آن به بنیعبدالدار رسید (همان، ج 1، ص 58ـ59؛ ابناثیر، ج 2، ص 22) تا آنکه حکیمبن حزام، دارالندوه را از منصوربن عامربن هشامبن عبدمنافبن عبدالداربن قصیّ خرید (مصعببن عبداللّه، ص 254). سپس عِکرمةبن عامربن هشام آن را از حکیمبن حزام خرید (ابنحزم، ص 127) و در زمان اسلام در ازای صد هزار درهم به معاویه (حک : 41ـ60) فروخت (ابنکلبی، ج 1، ص 66؛ ابنحبیب، ص 21؛ قس ابنحزم، ص 121، که معتقد است معاویه آن را از خود حکیمبن حزام خرید). معاویه دارالندوه را دارالاماره مکه قرار داد (ابنسعد، ج 1، ص 59؛ ابنحبیب، همانجا). بعدها این مکان در دوره امویان و دوره اول عباسیان، اقامتگاه خلفا در موسم حج شد (د.اسلام، همانجا؛ نیز ← ابنسعد، همانجا). در عین حال هارونالرشید (حک : 170ـ193) فرمان به ساخت بنایی دیگر برای اقامت خلفا داد، و از آن پس ساختمان دارالندوه رو به ویرانی نهاد. در اواخر قرن سوم هجری، روزگار المعتضدباللّه (خلیفه عباسی)، این بنا پس از تعمیرات و بازسازیهایی در ستونها و طاقهای آن، به مسجدالحرام ملحق و جزوی از آن شد (د.اسلام، همانجا؛ نیز ← ابناثیر، ج 2، ص 23؛ ابنعبدالحق، ج 2، ص 508).منابع: ابناثیر؛ ابنحبیب، کتاب المُنَمَّق فی اخبار قریش، چاپ خورشید احمد فارق، حیدرآباد، دکن 1384/1964؛ ابنحزم، جمهرة انسابالعرب، بیروت 1403/1983؛ ابندرید، کتاب الاشتقاق، چاپ عبدالسلام محمد هارون، بغداد 1399/1979؛ همو، کتاب جمهرة اللغة، چاپ رمزی منیر بعلبکی، بیروت 1987ـ1988؛ ابنسعد (قاهره)؛ ابنعبدالحق، مراصدالاطلاع، چاپ علیمحمد بجاوی، بیروت 1373ـ1374/ 1954ـ1955؛ ابنقتیبه، المعارف، چاپ ثروت عکاشه، قاهره 1969؛ ابنکلبی، جَمْهَرةالنسب، ج 1، چاپ ناجی حسن، بیروت 1407/ 1986؛ ابنهشام، السیرةالنبویة، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری، و عبدالحفیظ شلبی، ]قاهره 1355/ 1936[، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ اصطخری، ترجمه فارسی؛ بلاذری (لیدن)؛ اسماعیلبن حماد جوهری، الصحاح: تاجاللغة و صحاحالعربیة، چاپ احمد عبدالغفور عطار، بیروت ]بیتا.[، چاپ افست تهران 1368ش؛ خلیلبن احمد، کتاب العین، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، قم 1405؛ عباس زریاب، سیره رسولاللّه: از آغاز تا هجرت، تهران 1376ش؛ طبری؛ تاریخ (بیروت)؛ مسعودی، مروج (بیروت)؛ مصعببن عبداللّه، کتاب نسب قریش، چاپ لوی پرووانسال، قاهره 1953؛ یعقوبی، تاریخ؛EI2, s.v. "Da(r al-Nadwa" (by R. Paret).
دُبَیسبن صدقه ← مَزْیدیانNNNNدُبَیسبن علی ← مزیدیانNNNNدَبیق، شهری کوچک در شمالشرقی مصر که امروز ویرانههایی از آن برجای ماندهاست. نام دبیق (← ابنخرداذبه، ص 83؛ یاقوت حموی، ذیل مادّه؛ ابندقماق، قسم 2، ص 89؛ ابنجِیعان، ص 76) در آثار مؤلفان به اشکال گوناگون بهکار رفتهاست، از جمله دَبقوا (← ابنحوقل، ص 156)، دَبقو (مقدسی، ص 54، 193؛ بکری، ج 2، ص 761؛ ادریسی، ج 1، ص338؛ نیز ← سارجنت ، ص 136)، دبقا (یاقوت حموی، ذیل «دبقا»؛ سیوطی، ج 1، ص 313) و دیبق (ابنمماتی، ص 136).ادریسی (همانجا) دبیق را از جزیرههای دریاچة تِنّیس و یاقوت حموی (ذیل مادّه) آن را نزدیک تنّیس* دانستهاست و نویسندگان دورههای بعد مانند ابندقماق (همانجا)، دبیق را به مساحت 323 فِدّان (هر فدان 6368 مترمربع) و ابنجیعان (همانجا) آن را جزو منطقة الغربیه، یعنی سرزمینهای واقع در غرب شاخه شرقی نیل (← رمزی، قسم 2، ص 8) نوشتهاند. به نظر میرسد علت ناکامی نویسندگان و جغرافیدانان در تعیین مکان صحیح دبیق این باشد که در برخی ایام شهر دستخوش ویرانیهایی شدهاست؛ بهویژه آنکه به لحاظ موقعیت جغرافیایی در معرض سرریز شدن آب رود نیل و دریای مدیترانه بودهاست (← یاقوت حموی، همانجا؛ ابوالفدا، ص 119؛ نیز ← رمزی، قسم 1، ص 243ـ244). اختلاف بر سر تعیین محل دبیق امروزه نیز باقی است، چنانکه برخی ویرانههای آن را با تلدبقو یا دبجوی در نزدیکی دریاچة مَنزَله (تنیس) در شمالشرقی ناحیه صانالحَجَر، به مرکزیت فاقوس در استان شرقیه، تطبیق میدهند و برخی نیز ویرانههای واقع در ناحیة کَفْرتُرْعه جدید به مرکزیت شِربین در استان الغربیه را بقایای دبیق میدانند (رمزی، همانجا؛ نیز ← د. اسلام، چاپ دوم، ذیل مادّه).شهرت اصلی دبیق در دورة اسلامی به منسوجات مرغوب و ارزشمند آن بودهاست. منسوجات دبیق بهویژه در زمان حکومت خلیفة فاطمی العزیزباللّه (ﺣک : 365ـ386) رونق فراوان داشتهاست (← ناصرخسرو، ص 59؛ مقریزی، ج 4، قسم 1، ص 82). بدرالدین عینی (ص 164) هنگام ذکر میراث نهمین خلیفة فاطمی مستعلیباللّه (ﺣک : 487ـ495) از پانصد صندوق جامة دبیقی و دمیاطی وی یاد کردهاست. ابنمأمون نیز در 517، لباس حریر دبیقی را از خلعتهای خلیفه بهشمار آوردهاست (← ص 72).در دبیق انواع پارچههای ابریشمی زربفت، حریر، کتان سفید و الوان بافته میشد (← مقریزی، همانجا؛ نیز ← سارجنت، ص 143). ارزش یک پیراهن دبیقی هزار دینار (ادریسی، همانجا)، و به گفتة مقریزی (همانجا) قیمت یک عمامة زربفت دبیقی به طول صد ذراع (هر ذراع 48 سانتیمتر) به پانصد دینار میرسید.صنایع نساجی دبیق از نیمة اول قرن هفتم دچار رکود گردید و مراکز نساجی آن و اکثر شهرهای اطراف آن تعطیل شد. علت این رکود احتمالاً ورود روزافزون منسوجات اروپایی بودهاست (د. اسلام، چاپ دوم، ذیل «کتان»). احتمالاً این رکود اقتصادی موجب کاهش جمعیت شده و رفتهرفته شهر بهصورت ویرانه درآمدهاست.گاستونویه ، خاورشناس فرانسوی، از سه قطعه پارچه(یک قطعه عباسی و دو قطعه فاطمی) نام بردهاست که در نقوش آنها نام دبیق به چشم میخورد (← د. اسلام، ذیل مادّه).به سبب کیفیت و شهرت دبیق در منسوجات، نوعی از منسوجات که در مصر، بغداد و کازرون تولید میشد، دبیقی نام گرفته بود (← بیهقی، ص52؛ نیز ← لسترنج، ص266، 294).منابع: ابنجیعان، کتاب التحفةالسنیة بأسماء البلاد المصریة، بولاق 1316/ 1898، چاپ افست ]قاهره[ 1974؛ ابنحوقل؛ ابنخرداذبه؛ ابندقماق، کتاب الانتصار لواسطة عقدالامصار، بولاق 1310/ 1893، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ ابنمأمون، نصوص من اخبار مصر، چاپ ایمن فؤاد سید، قاهره 1983؛ ابنمماتی، کتاب قوانین الدوّاوین، چاپ عزیز سوریال عطیه، قاهره 1411/1991؛ اسماعیلبن علی ابوالفداء، کتاب تقویمالبلدان، چاپ رنو و سلان، پاریس 1840؛ محمدبن محمد ادریسی، کتاب نزهةالمشتاق فی اختراق الآفاق، بیروت 1409/1989؛ عبداللّهبن عبدالعزیز بکری، کتاب المسالک و الممالک، چاپ ادریان فانلیوفن و اندریفری، تونس 1992؛ بیهقی؛ محمد رمزی، القاموس الجغرافی للبلاد المصریة من عهد قدماء المصریین الی سنة 1945، ]قاهره [1994؛ عبدالرحمانبن ابیبکر سیوطی، لباللباب فی تحریر الانساب، چاپ محمد احمد عبدالعزیز و اشرف احمد عبدالعزیز، بیروت 1411/1991؛ محمودبن احمد عینی، السَّیف المُهَنَّد فی سیرة الملک المؤیّد «شیخ المحمودی»، چاپ فهیم محمد شلتوت، قاهره 1998؛ مقدسی؛ احمدبن علی مَقریزی، کتاب المواعظ و الاعتبار فی ذکر الخطط و الآثار للمقریزی، ج 4، قسم 1، قاهره 1923؛ ناصرخسرو، سفرنامه ناصرخسرو، چاپ نادر وزینپور، تهران 1367ش؛ یاقوت حموی؛EI2, s.vv. "Dabīk" (by G.Wiet), "Kattān" (by E. Ashtor); Guy Le Strange, The lands of the Eastern Caliphate, Cambridge 1930; R.B. Serjeant, Islamic textiles: material for a history up to the Mongol conquest, Beirut 1972.
چورُم، استان و شهری در ترکیه.1) استان چورم. در شمال مرکزی ترکیه واقع است. از شمال به استانهای قسطمونی، سینوپ و سامسون، از مشرق به استان آماسیه، از جنوب به استان یوزغاد/ یوزغات، از جنوب غربی به استان کِرک قلعه و از مغرب به استان چانغری/ چانگیری محدود میشود. این استان در منطقه کوهستانی واقع شده و از کوههای مهم آن اگرلیداغی، قرهداغ و کرلارداغیاست. رودهای قزل ایرماق، یشیل ایرماق و چورم چای، از ریزابههای آن، در این استان جاریاند (رجوع کنید به )اطلس جغرافیایی ترکیه(، بخش 1، ص 17ـ20، بخش 2، نقشه 26ـ27).استان چورم مشتمل است بر شهرستانهای هیمنه که در تولید فرش شهرت دارد، بیگ پازاری و ایاش که دارای چشمههای آب گرم هستند و نلیخان که مرکز تولید برنج است ()اطلس عثمانی(، ص 62).جمعیت استان چورم در 1382ش/ 2003، حدود 000 ،174 نفر بوده است()سازمانملل متحد(، ص277).2)شهر چورم. در دشتی زیبا و گسترده واقع است (سامی، ذیل مادّه). شهر چورم با راههای اصلی آنکارا ـ سامسون با دیگر شهرهای ترکیه در ارتباط است (رجوع کنید به )اطلس جغرافیایی ترکیه(، بخش 1، ص 19ـ20).از آثار باستانی شهر، مسجدجامع و قلعه چورم واقع در شمال شهر است (رجوع کنید به همان، بخش 2، نقشه 26ـ27). شهر چورم پیش از اسلام، تاویوم یا تائویون نام داشت و در دره آلاجا، در راه شاهی آسیای صغیر (روم)، واقع بود (موستراس، ص 244؛ رمزی، ص 29، 50، 243، 257).در دوره عثمانی، ولایت چورم مدتی سَنجَقِ مستقلی به مرکزیت شهر چورم، و مدتی نیز در ولایت آنکارا و جزء سنجق یوزغاد بود (رجوع کنید به سامی؛ )اطلس عثمانی(، همانجاها).شهر چورم در دوره عثمانی دارای مسجدجامع، تکیه، حمام، بازار، مکتبخانه و قلعه بود (رجوع کنید به اولیا چلبی، ج 2، ص 408).در نزدیکی شهر چورم، در ده علوان چلبی، مزار شیخ علوان، پسر عاشقپاشا* شاعر معروف، قرار دارد (همان، ج 2، ص 410) که وجود آن نشاندهنده رواج عقاید علویان بکتاشی در چورم است. در دوران معاصر گاهی درگیریهای خونین و کوتاه مدت میان صاحبان این عقاید و دیگر فرق اسلامی، در این شهر روی داده است (شانکلند، ص 1).منابع : اولیا چلبی؛ شمسالدینبن خالد سامی، قاموسالاعلام، چاپ مهران، استانبول 1306ـ1316/ 1889ـ1898؛ ک. موستراس، المعجم الجغرافی للامبراطوریة العثمانیة، ترجمة و تعلیق عصام محمد شحادات، بیروت 1423/2002؛Osmanli atlasi: xx. Yuzyl baslari, ed. Rahmi Tekin and Yasar Bas, Istanbul: Osmanli Arastirmalari Vakfi, 2003; W.M. Ramsay, The historical geography of Asia Minor, Amsterdam 1962; David Shankland, The Alevis in Turkey: the emergence of a secular Islamic tradition, London 2003; Turkiye cografya atlasi, Istanbul: Dogan Burda Rizzoli, 2004; United Nations, Demographic Yearbook, New York 2006.
حَدَث، شهری قدیمی که ویرانههای آن در ترکیه در شمال دریای مرمره، در سنجق قدیمی مرعش، در استان کنونی استانبول است. این شهر در منطقه عواصم* و در کناره علیای آقسو، در جلگهای در ارتفاع هزار متری دامنه کوههای توروس* واقع بود و به سبب واقع شدن در مرز متصرفات عربی و روم شرقی، اهمیت داشت. قلعه شهر بر فراز تپه احیدب ساخته شده بود (یاقوت حموی، ذیل مادّه؛ نیز رجوع کنید به لسترنج، ص 122).در شمالغربی حدث، گذرگاه کوه نورِ حق یا «درب الحدث» صحنه جنگهای متعدد بود و از مرعش (جرمانیقیه) تا البستان را محافظت میکرد (لسترنج، همانجا؛ )اطلس جغرافیایی ترکیه(، بخش2، نقشه 19، 20؛ نصراللّه و همکاران، نقشه 25). رومیان حدث را آداتا مینامیدند (لسترنج، ص 121). در دوره اسلامی، که مسلمانان در برابر رومیان در این شهر دچار مشکلات فراوان شدند، آنجا را «درب حدث» (دروازه حوادث) نامیدند. به روایتی دیگر، در جریان فتح این شهر، زمانی که مسلمانان با نوجوانی (حدث) در شهر مواجه شدند که به همراه سربازانش با ایشان جنگید و پیروز شد، این شهر را حدث نامیدند و در زمان امویان نام آن را به «درب السلامة» تغییر دادند (بلاذری، ص 267؛ یاقوتحموی، همانجا؛ ابناثیر، ج 2، ص 497).این شهر را، به علت داشتن خاک سرخ، حدث حمراء نیز خواندهاند (رجوع کنید به متنبی، ص 385؛ یاقوتحموی، همانجا؛ ابنعدیم، ج 1، ص 239). در دوران تسلط ارمنیان، این شهر کینوک یا دربند کینوک نامیده میشد و کردها به آن الهان/ الهت میگفتند (یاقوتحموی؛ ابنعدیم، همانجاها؛ جنزوری، ص88).در قرن سوم، ابنخرداذبه (ص 253) نوشته است که حدث دومین ثغر شام، پس از مرعش، است. به نوشته ابنرسته (ص 106ـ107)، حدث از شهرهای ولایت جزیره است ولی ثغور نامیده میشود. در قرن چهارم، جیهانی (ص 85) حدث را از ثغور جزیره آورده که تا مرعش و حصن منصور، هر کدام، یک روز فاصله داشته است. اصطخری (ص 62ـ63) حدث را از ثغور شام ضبط کرده و مطالب کوتاهی نیز درباره آبادانی، کشت و زرع، انواع میوهها و آب فراوان آنجا نوشته است. ابنحوقل (ص180ـ182) به برخی از درگیریهای مسلمانان با رومیان و ویرانی این شهر اشاره کرده است. در حدودالعالم به آبادانی، کشت و زرع بسیار و آبهای فراوان حدث اشاره و این شهر از ثغور جزیره محسوب شده است (ص170ـ171). در قرن پنجم، بکری (ج 1، ص 498) نوشته که حدث از کورههای جزیره است و ثَغْر نامیده میشود. در قرن ششم، ادریسی در کتاب نزهه المشتاق فی اختراق الآفاق (ج 2، ص 652)، حدث و مرعش را دو شهر یک اندازه و نزدیک به هم معرفی کرده و در کتاب اُنْس المُهَج و رَوْضالفَرَج (ج 2، ص 134، ج 1، ص 185) مسافت میان حصن منصور و حدث را یک مرحله قید کرده است. در قرن هفتم، یاقوتحموی (همانجا)، اطلاعات بسیار مفید و مفصّلی از شهر حدث و قلعه آن در کوه احیدب آورده و در قرن هشتم، ابوالفداء (ص 263) فقط به سخنان جغرافیدانان قبل از یاقوتحموی بسنده کرده و نوشته که حدث در دوازده میلی مَخَاضَة العلوی ]؟[ است که در ساحل رود اصلی جیحان واقع شده است.در زمان خلافت عمر، این شهر را حبیب بن مَسْلَمه، فرستاده سردار عَیاض بن غَنْمَ، تصرف کرد (بلاذری، ص 267؛ ابناثیر، ج 2، ص 497) و از آن پس، این شهر پیوسته میان مسلمانان و رومیان و ارمنیان دست به دست و ویران میشد و مردم آنجا یا کوچانده میشدند یا به قتل میرسیدند (بلاذری، ص268ـ 269).در اغتشاشات دوران مروانبن محمد اموی، رومیان با استفاده از فرصت، بر مسلمانان تاختند و بناهای شهر را ویران کردند و مردم آنجا به اطراف گریختند (همان، ص 267؛ سامی، ذیل مادّه). در دوران عباسی، حدث صحنه درگیریهای مسلمانان و رومیان بود (رجوع کنید به ابناثیر، ج 5، ص 488). در 161/778، رومیان اهالی حدث را قتلعام کردند و غنایم زیادی بهدست آوردند (رجوع کنید به ابنخلدون، ج 3، ص 267). در 162/779 حسنبن قحطبه، سردار عباسی، در انتقامجویی از آنان چنان بر رومیان سخت گرفت که او را الشتین یا التین (شیطان) لقب دادند و تصویرش را در کلیساها نقش کردند (بلاذری، ص 231، 268؛ طبری، ج 8، ص 142). حسن پس از بازگشت به پایتخت، با خلیفه المهدی درباره بنای مجدد شهر حدث گفتگو کرد و خلیفه نیز در 168 شهر را از نو بنا نهاد و آن را مهدیه یا محمدیه نامید (خلیفةبن خیاط، قسم 2، ص 692؛ بلاذری، ص 268؛ طبری، ج 8، ص 148؛ یاقوت حموی، همانجا).در دوره خلافت موسی الهادی (169ـ170)، محمدبن ابراهیم به ولایت جزیره و قنسرین برگزیده شد و چهارهزار نگهبان حدث را در شهر سکنا داد و از مردم مَلَطیه، سُمَیساط، شِمشاط، کَیسوم، دُلوک و رَعبان نیز دوهزار تن را به آنجا بُرد (یاقوتحموی، همانجا)؛ اما سستی بناها و تاختوتاز رومیان سبب پراکنده شدن ساکنان گردید. خلیفه، سپاهی را برای اعزام به شهر آماده کرد، ولی پیش از آن درگذشت (بلاذری، ص268ـ269).هارونالرشید حدث را از رومیان پس گرفت و دستور بازسازی آنجا را داد و اقطاعاتی نیز بر آن مقرر داشت (بلاذری، ص 269؛ یاقوت حموی، همانجا؛ لسترنج، ص 122). بدینترتیب، حدث به منطقهای سوقالجیشی تبدیل شد و چون امنیت یافت، کشت و زرع در آنجا آغاز گردید و مسلمانان از حیث تأمین مایحتاج خویش و علوفه چهارپایان آسوده شدند (بلاذری، ص270). وی در 191، هرثمةبن اعین را به همراه مسرور خادم، با سی هزار خراسانی، به نبرد رومیان فرستاد و خود تا دربالحدث پیش رفت و سه روز از ماه رمضان را در حدث گذرانید (طبری، ج 8، ص 323ـ324).در 291/904، بار دیگر رومیان به حدث حمله بردند و اسیران بسیار گرفتند و شهر را سوزانیدند (همان، ج10، ص 116).در 337/948ـ949 رومیها به حدث حمله و شهر و حصارش را ویران کردند (جنزوری، ص 91). در 343، در پی استیلای سیفالدوله حمدانی بر شهر، حدث دوباره جزو قلمرو مسلمانان گشت (ابناثیر، ج 8، ص 508؛ یاقوتحموی، همانجا). رومیان که شکست سختی خورده بودند، در 346/957، به فرماندهی نقفورفوکاس در زمان امپراتوری کنستانتین هفتم، مجدداً به حدث حمله و آنجا را از قلمرو مسلمانان جدا کردند. حدث در دست رومیان بود تا آنکه عمادالدین زنگی در 537/1142 آن را به تصرف خود درآورد (جنزوری، ص 92). در 545، در عهد مسعودبن قلیچ ارسلان سلجوقی، شهر دوباره بهدست مسلمانان افتاد (لسترنج، همانجا).در 715، مصریان پس از نبردی خونین، این شهر را که قبلاً به دست ارمنیان افتاده بود آزاد ساختند و در 839، سپاهیان ممالیک بر این حدود تاختند ولی به علت کثرت برف، نتوانستند به حدث برسند (ابنتغری بردی، ج 15، ص 78).بهرغم بیثباتی سیاسی و نظامی در این منطقه، در حدث دانشمندان و محدّثانی چون عمربن زراره حدثی، علیبن الحسن حدثی و ابوالولید احمدبن جناب حدثی بالیدهاند (رجوع کنید به یاقوتحموی، همانجا).منابع : ابناثیر؛ ابنتغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة، قاهره [? 1383[ـ1392/ [? 1963[ـ1972؛ ابنحوقل؛ ابنخرداذبه؛ ابنخلدون؛ ابنرسته؛ ابنعدیم، بغیةالطلب فی تاریخ حلب، چاپ سهیل زکّار، بیروت [? 1408/ 1988[؛ ابوالفداء، کتاب تقویم البلدان، چاپ رنو و دسلان، پاریس 1840؛ محمدبن محمد ادریسی، انس المهج و روضالفرج، چاپ عکسی از نسخه خطی کتابخانه سلیمانیه استانبول، مجموعه حکیم أوغلی، ش 688 و حسن حسنی، ش 1289، فرانکفورت 1405/1984؛ همو، کتاب نزهةالمشتاق فی اختراق الآفاق، بیروت 1409/1989؛ اصطخری؛ عبداللّهبن عبدالعزیز بکری، کتاب المسالک و الممالک، چاپ ادریان فان لیوفن و اندریفری، تونس 1992؛ بلاذری (بیروت)؛ عبدالسمیع جنزوری، الثغور البرّیة الاسلامیة علی حدود الدولة البیزنطیة فی العصور الوسطی، قاهره 1979؛ ابوالقاسمبن احمد جیهانی، اشکال العالم، ترجمه علیبن عبدالسلام کاتب، چاپ فیروز منصوری، تهران 1368ش؛ حدودالعالم؛ خلیفةبن خیاط، تاریخ خلیفةبن خیاط، روایة بقیبن مخلد، چاپ سهیل زکّار، دمشق 1967ـ1968؛ شمسالدینبن خالد سامی، قاموس الاعلام، چاپ مهران، استانبول 1306ـ1316/ 1889ـ1898؛ طبری، تاریخ (بیروت)؛ احمدبن حسین متنبی، دیوان، بیروت: دارصادر، ]بیتا.[؛ یاقوت حموی؛Guy Le Strange, The lands of the Eastern Caliphate, London 1966; Mehmet Nasrullah, Mehmet Rusdu, and Mehmet Esref, Osmanli atlasi (xx.yu zylbaslari), ed. Rahmi Tekin and Yasar Bas, Istanbul 2003; Turkiye cografya atlasi, Istanbul: Dogan Burda Rizzoli, 2004.
دیدهبان (دیدبان)، کسی که با استقرار در نقطهای مرتفع در اردوگاهها یا در قلعهها و شهرها، موقعیت و فعالیت نیروهای دشمن را به اطلاع فرماندهان و نیروهای خودی میرساند. دیدبان فارسی و مرکّب از کلمه «دید» و پسوند «بان» است (← ابنقتیبه، ص289؛ جوالیقی، ص141؛ ادّیشیر، ص61). این واژه بهصورت دَیْدَب (جمع: دَیادَبه) در متون نظم و نثر عربی بهکار رفتهاست (برای نمونه ← طبری، سلسله 3، ص1229؛ ابوالفرجاصفهانی، ج18، ص282، ج20، ص37؛ نیز ← دوزی ، ج1، ص480ـ481). بااینحال، کلمه «ربیئة» (نگهبان)،اغلب در منابع، جایگزین دیدهبان شدهاست (برای نمونه ← طبری، سلسله 1، ص1457، 1598، سلسله 2، ص1205؛ ابناثیر، ذیل «عرا»؛ نیز ← برهان، ذیل «واژه»). هرچند هرثمی شعرانی (ص25) در میان گروههای چندگانهای که سپاه را همراهی میکنند، افزونبر «دیدبان» (الدّیادَبه) از «ربیئة» (الرّبایا) نیز خبر دادهاست، که ظاهرآ حاکی از تفاوت در وظایف این گروهها در میدان نبرد است (← همان، ص25، پانویس 4ـ5). هرثمی شعرانی (ص50) همچنین دیدهبان را نگهبانِ روز و عسس را نگهبانِ شب دانستهاست.مسلمانان صدر اسلام در جنگها، همچون قبایل عرب پیش از اسلام (← جوادعلی، ج5، ص439)، برای پرهیز از غافلگیر شدن، ربیئة میگماشتند (← طبری، همانجاها). دیدهبانی در دوره امویان و عباسیان و نیز در میان سایر خاندانهای حکومتگر از مشاغل رایجدر ساختارهای نظامی بهشمار میرفت (برای نمونه ← هرثمی شعرانی، ص25؛ طبری، سلسله2، ص1205، سلسله 3، ص1229؛ بیهقی، ص806؛ یاقوت حموی، ج1، ص779، ج2، ص593؛ قلقشندی، ج7، ص204، ج8، ص59؛ عالم آرای صفوی، ص218).خبردادن از فعالیتهای دشمن اصلیترین وظیفه دارندگان این منصب بود، که بهدنبال استفاده از توپخانه در جنگها، اطلاعدادن درباره فاصله و جهتِ هدف نیز برعهده دیدهبانان قرار گرفت (← مدرسی و همکاران، ص271). دیدهبان میبایست محل مأموریت خود را بهخوبی میشناخت و از جلب توجه دشمن پرهیز میکرد و توان مقاومت در برابر سختیهای احتمالی شغل خویش را میداشت (← همانجا؛ نیز ← طبری، سلسله 1، ص1598ـ1599). دیدهبان اخبار را اغلب با فریادزدن و ادای کلماتی چون «السلاح» بهاطلاع میرساند (← طبری، سلسله 3، ص1229؛ ابنعساکر، ج53، ص264)؛ گاه نیز از شیوههای دیگری چون کندن لباس خویش برای نشاندادن خطرناکبودن اوضاع استفاده میکرد (← ابناثیر، همانجا).در برخی منابع دیدهبان را عین (جاسوس)، طلیعه، رقیب و حارس نیز گفتهاند که نشان میدهد وظایفی چون جاسوسی، نگهبانی و مشارکت در کمین نیز برعهده وی بودهاست (ابنمنظور، ذیل «دبب»؛ سیوطی، ج1، ص374؛ بهار، ذیل واژه؛ نیز ← رشیدی، ص90). ازاینرو، به دلیل اهمیت و حساسیت شغل دیدهبانی، لازم بود صاحبان این منصب از میان افراد مورد اعتماد و هوشیار برگزیده شوند؛ زیرا پناهندهشدن دیدهبان به دشمن میتوانست تأثیر جبرانناپذیری بر نیروهای خودی داشتهباشد (← رشیدی، همانجا). بهنظر میرسد بهدلیل حساسیت و اهمیت کار دیدهبانی، دیوان برید موظف به نظارت بر دیدهبانها بودهاست. قلقشندی (همانجاها) در میان مکاتبات دیوان برید، به نامههایی اشاره کردهاست که درباره دیدهبانها و نظارت دقیق بر کار آنها نوشته شدهاست.محل استقرار دیدهبان در شهرها و قلعهها، اغلب بر فراز منارهها یا محلهای خاصی به نام «مِرْقَب» قرار داشت که بر بالای دیوارها تعبیه میشد (← ابنعساکر، ج68، ص235؛ یاقوت حموی، ج2، ص593). در میدان نبرد و اردوگاه نیز دیدهبان بر فراز تپه و مکان بلندی مشرف بر میدان نبرد میایستاد (طبری، سلسله 1، ص1598ـ1599؛ بیهقی، ص806). گاه نیز با استفاده از چوب و پوشال اتاقکی برای استقرار دیدهبان ساخته میشد. به نوشته خلیلبن احمد (ج77، ص400، ذیل «فنزر») فَنْزَر اتاقک (کلبه) کوچکی بودهاست که بر بالای پایه چوبی مرتفعی، بهعنوان جایگاه دیدهبان (ربیئة) میساختند. این کلبه را گاه دیدبان (دیدبانان) نیز میخواندند (دوزی، همانجا). پست دیدهبانی، عرابه دیدهبانی و نقطه دیدهبانی واژههایی بود که در دوره قاجار در ایران برای مکان استقرار دیدهبانها بهکار میرفت (← مدرسی و همکاران، ص103، 401، 604).در دوره عثمانی، مأموران بازرسی گمرک را دیدهبان میگفتند. این افراد پس از دوره تنظیمات (1255)، قولجو/ کولجو یا مُبقِّر نامیده شدند. در این دوره همچنین به آن دسته از افراد ینیچری که در برجی در استانبول، مأمور خبردادن از آتشسوزیها در نقاط مختلف شهر بودند، دیدهبان گفته میشد. این گروه که لباس قرمز بر تن میکردند و اغلب با نواختن دهل اخبار آتشسوزی را به اطلاع مردم میرساندند، برای شغل خویش حقوقی دریافت نمیکردند. مردم به این افراد کوشکلو(اهل کوشک) میگفتند و گاه مبلغی میان پنجتا ده قروش نقره بهصورت ماهانه به آنها پرداخت میکردند. این دیدهبانها از نظر اداری دارای سلسلهمراتب مختلفی بودند و رئیس آنها دیدهبانباشی یا قولجوباشی نام داشت (پاکالین ، ذیل واژه؛ اوزونچارشیلی ، ص394 و پانویس 2ـ3). در این دوره راهنمای کشتیها را نیز «دیدبان المراکب» میگفتند (← اوزونچارشیلی، همانجا؛ بستانی، ذیل «ددب»).منابع : ابناثیر، النهایة فی غریبالحدیث و الاثر، چاپ محمود محمد طناحی و طاهر احمد زاوی، بیروت 1383/ 1963، چاپ افست قم 1364ش؛ ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، چاپ علی شیری، بیروت 1415ـ1421/ 1995ـ2001؛ ابنقتیبه، ادبالکاتب، چاپ محمد محییالدین عبدالحمید، مصر 1382/ 1963؛ ابنمنظور؛ ابوالفرجاصفهانی؛ ادّیشیر، کتاب الالفاظ الفارسیة المعرّبة، بیروت 1908؛ محمدحسینبن خلف برهان، برهان قاطع، چاپ محمد معین، تهران 1361ش؛ بطرس بستانی، محیطالمحیط: قاموس مطوّل للّغة العربیة، بیروت 1867ـ1870؛ لالهتیکچند بهار، بهار عجم: فرهنگ لغات، ترکیبات، کنایات و امثال فارسی، چاپ کاظم دزفولیان، تهران 1380ش؛ بیهقی؛ جوادعلی، المفصل فی تاریخالعرب قبلالاسلام، بیروت 1976ـ1978؛ موهوببن احمد جوالیقی، المعرّب من الکلام الأعجمیّ علی حروف المعجم، چاپ احمد محمد شاکر، قاهره 1361؛ خلیلبن احمد، کتاب العین، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، قم 1409؛ محمد رشیدی، تفریجالکروب فی تدبیر الحروب، چاپ عارف احمد عبدالغنی، دمشق ] 1995[؛ عبدالرحمانبن ابیبکر سیوطی، المزهر فی علوم اللغة و انواعها، چاپ محمداحمد جادالمولی، علیمحمد بجاوی، و محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ]بیتا.[؛ طبری، تاریخ (لیدن)؛ عالمآرای صفوی، چاپ یداللّه شکری، تهران: اطلاعات، 1363ش؛ قَلقَشندی؛ یحیی مدرسی، حسین سامعی، و زهرا صفویمبرهن، فرهنگ اصطلاحات دوره قاجار: قشون و نظمیه، تهران 1380ش؛ ابوسعید هرثمی شعرانی، مختصر فی سیاسة الحروب، چاپ عارف احمد عبدالغنی، دمشق ] 1995[؛ یاقوت حموی؛Reinhart Pieter Anne Dozy, Suppl(ment aux dictionnaires arabes, Leiden 1881, repr.Beirut 1981; Mehmet Zeki Pakal(n, Osmanl tarih deyimleri ve terimleri s(zl(g(, I(stanbul 1971-1972; I(smail Hakk( Uzun(ar((l(, Osmanl devletinin ilmiye te(kila(t, Ankara 1988.
ذَمار (یا ذِمار)، شهر و مرکز استانی به همین نام در یمن. این شهر در منطقهای کوهستانی (ارتفاع 300،2 متر از سطح دریا) در حدود صد کیلومتری جنوب صَنعا* واقع است (مقحفی، 1985، ص 167؛ )تغییرات اقلیمی در کشورهای درحالتوسعه( ، ص 106).بر اساس برخی روایات، که گاه از اسطورهها برگرفته شدهاند، ذمار از نام یکی از ملوک سَبأ* (قوم و مملکتی در جنوبغربی جزیرةالعرب) و حِمیَر* (از اقوام قدیم عربستان جنوبی) گرفته شدهاست (← ابنهشام، ج 1، ص70؛ ابنحائک، 1999ـ2000، ج 8، ص 156؛ بکری، 1403، ج 2، ص 614ـ 615؛ نَشوانبن سعید حِمْیَری، ص 27؛ قس حازمیهمدانی، ج 1، ص 446؛ یاقوتحموی، ذیل مادّه که ذمار را نام دیگر صنعا دانستهاند). براساس یافتههای باستانشناسان، قدمت ذمار به دوران فرمانروایی ملوک سبأ بازمیگردد و فردی بهنام ذمار آن را ساختهاست (ترسیسی، ص 21؛ نیز ← لوندین ، ص 18). اشاره ابنحائک (1989، ص100، 206، 248) به رواج زبان حمیری در نواحی ذمار احتمالا مؤید چنین پیشینهای است.در منابع جغرافیایی اسلام، ذمار یکی از مِخلافهای یمن ذکر شده که قصرها، باغهای پرمحصول، مزارع حاصلخیز و چاههای فراوان پرآب آن شهرت داشتهاست (برای نمونه ← ابنخرداذبه، ص 138؛ ابنرسته، ص 317؛ حدودالعالم، ص 167؛ ابنحائک، 1989، ص 206). یاقوت حموی (متوفی 626؛ ذیل «مخلاف ذیجره و خولان») به ذرت، جو و گندم مرغوب آنجا اشاره کردهاست که برای مدت طولانی، سالم باقی میماندند و به همین سبب، ذمار را «مصر یمن» میگفتهاند. اسبهای اصیل ذمار در سراسر یمن شهرت داشت (همان، ذیل «مخلاف ذمار»).با ورود اسلام به یمن، در شهر ذمار، که بر سر راه حج و نیز کاروانهای تجاری بهسوی شام واقع بود (← یوسف محمد عبداللّه، ص 19ـ21)، مدارس و مساجدی ایجاد شد، ازجمله مسجد جبلبن معاذ (← بکری، 1992، ج 1، ص364) و مسجدجامع ذمار. تاریخ بنای مسجد اخیر، که تا به امروز باقی است، به اواخر حیات پیامبر صلیاللّهعلیهو آلهوسلم نسبت داده شدهاست (الموسوعةالیمنیة، ذیل مادّه).از قرن چهارم، ذمار محل فعالیتهای زیدیان (← زیدیان یمن*) و نیز از مراکز مهم ترویج علوم در یمن بود. مدارس بسیاری از این دوران برجا مانده که مشهورترین آنها مدرسه شمسیه است که امامشرفالدین در 947 آن را بنا نهاد و به نام پسرش شمسالدین نامگذاری کرد (← ابندیبع، ص 164ـ165؛ نیز ← اکوع، 1406، ص370ـ371؛ کحّاله، ص304؛ برای خانههای علمی در ذمار← ابنحَیدَره، ص 26؛ مقحفی، 1422، ذیل مادّه).در دوره تسلط عثمانیان بر یمن، با تشکیل شهرستان ذمار در استان صنعا، شهر ذمار مرکز این شهرستان شد (← احمد وصفی زکریا، ص 77). در اوایل قرن چهاردهم/ بیستم، ذمار شهری کوچک بود که دوهزار خانه، مغازه و کاروانهای متعدد، قلعهای از سنگهای تراشیده و دارالحکومهای با ساختمانی سهطبقه داشت (← همان، ص 171).در سالهای پایانی حکومت امامان زیدی در صنعا، شهر ذمار که از اصلیترین مراکز آنها بود، همچون گذشته رونق نداشت، چنانکه جمعیت شهر در اواخر نیمه اول قرن چهاردهم/ بیستم حدود پنجهزار تن بود (کحّاله، همانجا).در 1341ش/ 1962، استان ذمار به مرکزیت شهر ذمار تشکیل شد (اکوع، 1423، قسم 1، ص 81، 94). امروزه این استان از جنوب به استان اِب و از شمال به استان صنعا محدود میشود و در تقسیمبندی جدید، شامل نواحی (مدیریه) مختلفی ازجمله حَداء، عنس، جَهران، مَغرب عنس، ضَوران، جَبَلالشرق، عُتمَه، وُصاب عالی و وصاب سافل است (← مقحفی، 1422، همانجا). جمعیت استان ذمار در سرشماری 1391ش/ 2012 حدود 000، 649،1 تن بود از این تعداد تنها 000،231 تن شهرنشین و باقی روستانشین بودهاند (← الجهاز المرکزی للاحصاء، 2013).علاوه بر مساجد و مدارس قدیمی، در ذمار قلعههای متعددی وجود داشته که از مشهورترین آنها، قلعه هِرّان است. همچنین بنایی با نام تختسلیمان در نزدیکی ذمار قرار دارد (حجری یمانی، ج 1، جزء2، ص 341ـ342؛ نیز ← د.اسلام، چاپ دوم، ذیل مادّه).علما و محدّثان بسیاری به ذمار منسوباند، ازجمله وَهْببن مُنَبِّه* از نخستین قُصّاص در صدر اسلام (متوفی 110؛ ← سمعانی، ج 3، ص 11؛ برای نمونههای دیگر ← زبارهیمنی، ج1، ص153، 201، 255؛ مقحفی، 1431، ج2، ص319ـ320).منابع : ابنحائک، صفة جزیرةالعرب، چاپ محمدبن علی اکوع، بغداد 1989؛ همو، کتاب الاکلیل، ج 8، چاپ نبیه امین فارس، پرینستون 1940، چاپ افست ]قاهره[ 1999ـ2000؛ ابنحَیدَره، مطلع الاقمار و مجمع الانهار فی ذکر المشاهیر من علماء مدینة ذمار و من قرأ فیها و حقّق من اهل الامصار، چاپ عبداللّهبن عبداللّه حوثی، عَمّان 1423/2002؛ ابنخرداذبه؛ ابندیبع، کتاب قرّةالعیون باخبار الیمن المیمون، چاپ محمدبن علی اکوع، ]بیروت [1409/1988؛ ابنرسته؛ ابنهشام، السیرةالنبویّة، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری، و عبدالحفیظ شلبی، ]بیروت[، دارابنکثیر، ]بیتا.[؛ احمد وصفی زکریا، رحلتی الی الیمن، دمشق 1406/1986؛ اسماعیل اکوع، مخالیف الیمن، قسم 1، ابوظبی 1423/2002؛ همو، المدارس الاسلامیة فی الیمن، بیروت 1406/1986؛ عبداللّهبن عبدالعزیز بکری، کتاب المسالک و الممالک، چاپ ادریان فان لیوفن و اندری فری، تونس 1992؛ همو، معجم مااستعجم من اسماءالبلاد و المواضع، چاپ مصطفی سقّا، بیروت 1403/1983؛ عدنان ترسیسی، الیمن و الحضارة العرب مع دراسة جغرافیّة کاملة، بیروت: دارمکتبةالحیاة، ]بیتا.[؛ الجهاز المرکزی للاحصاء، کتاب الاحصاء السنوی 2012، 2013.Retrieved July 15, 2013, from http://www.cso-yemen-org/ content .php?Lng = arabic & id=623;محمدبن موسی حازمیهمدانی، الاماکن،او،ما اتفّق لفظهو افترق مسماه من الامکنة، چاپ حمد جاسر، ریاض ]بیتا.[؛ محمدبن احمد حجری یمانی، مجموع بلدانالیمن و قبائلها، چاپ اسماعیلبن علی اکوع، صنعا 1416/1996؛ حدودالعالم؛ محمد زباره یمنی، نیل الوَطَر من تراجم رجالالیمن فیالقرن الثالث عشر، ]قاهره[ 1348ـ1350، چاپ افست صنعا ]بیتا.[؛ سمعانی؛عمررضا کحّاله،جغرافیة شبهجزیرةالعرب، چاپ احمدعلی، مکه 1384/1964؛ ا.ج. لوندین، «المدینة و الدولة فی الیمن : فی الالف الاول قبل المیلاد»، الاجتهاد، سال 2، ش 7 (ربیع 1410)؛ ابراهیم احمد مقحفی، معجم البلدان و القبائل الیمنیة، صنعا 1422/2002؛ همو، معجم المدن و القبائل الیمنیة، صنعا 1985؛ همو، موسوعة الالقاب الیمنیة، بیروت 1431/2010؛ الموسوعة الیمنیة، اعداد و اشراف و تحریر : احمد جابر عفیف و دیگران، صنعا 1412/1992، ذیل «ذمار» (از حسین عبداللّه عمری)؛ نَشوانبن سعید حِمْیَری، ملوک حِمْیَر و اقیالالیمن : قصیدة نشوانبن سعید الحمیری، المتوفی سنة 573ه و شرحها المسمی خلاصةالسیرة الجامعة لعجائب اخبارالملوک التبابعة، چاپ علیبن اسماعیل مؤید و اسماعیلبن احمد جرافی، بیروت 1406/1985؛ یاقوت حموی؛ یوسف محمد عبداللّه، «المدینة الیمنیة القدیمة»، الاجتهاد، سال 2، ش 6 (شتاء 1410)؛Climate change in developing countries, ed. M. A. Van UK: CABI, Willingford, C.Dorland, and R.Lasage Drunen, 2006; EI2amaDh, s.v. "(r" (by J. Schleifer- [O.L(fgren]).
دُلُوک، شهری تاریخی و ویران در شمالغربی شهر غازیعینتاب، در جنوبشرقی ترکیه. دُلوک یا دَلوک، که پیشتر دولیچه نام داشت (بکری، 1403، ج2، ص555؛ نیز ← رمزی، ص227)، از جنوبشرقی به غازیعینتاب* و از مغرب به شهر سامکوی محدود میشود. این ناحیه در دامنة کوههای آنتیتوروس (کردداغ/ جبلالاکراد) و در درهای نزدیک به نهر کَرزین واقعاست (← )اطلس جغرافیایی ترکیه(، بخش 2، نقشة 90، 91، 108، 109).موقعیت دلوک در تقسیمبندی نواحی به صورتهای مختلف آمدهاست (← ادامة مقاله). در سدة سوم، آنجا را جزو ثغور شام دانستهاند (← ابنرسته، ص107؛ قدامةبن جعفر، ص254). در همین سده، دلوک یکی از کورههای شهر قدیم قِنَّسرین* واقع در جاده رَقّه ـ جزیره ذکر شدهاست (← ابنخرداذبه، ص75، 97). در سدة چهارم، دلوک شهری در جانب راست رود فرات* و میان شهر شِمشاط و جبل لُکام بودهاست (← ابنحوقل، ص166، 168). در سدة پنجم، دلوک در ثغور شام و زیرمجموعة عَواصم قنّسرین ذکر شدهاست (← بکری، 1992، ج1، ص459، 498). یاقوت حموی (متوفی 626؛ ذیل «عینتاب») دلوک را شهری از نواحی حلب دانستهاست.در جریان فتوحات مسلمانان در سرزمینهای امپراتوری رومشرقی، شهر دلوک را عِیاضبن غَنْم* (متوفی 20)، از صحابة پیامبر و سردارِ ابوعُبیده جَراح (متوفی 18)، محاصره کرد و در سال 16 به شرط پرداخت جزیه و رساندن اخبار تحرکات رومیان به مسلمانان بین آنها صلح برقرار شد (← بلاذری، ص204؛ یاقوت حموی، ذیل «رعبان»). در اواخر سدة اول و در دورة ولیدبن عبدالملک (حک: 86-96) به توصیفی از دلوک برمیخوریم که در آن عَدیبن رقاع (ص197ـ198) در قالب نظم از کثرت رومیان و حملات مسلمانان سخن راندهاست.پس از درگذشت ابوالعباس سفاح (حک: 132-136)، نخستین خلیفة عباسی، عبداللّهبن علی (متوفی 147؛ عموی وی از سرداران برجسته عباسیان) در 137 در دلوک دعوی خلافت کرد (طبری، ج7، ص473-474؛ ابنعساکر، ج31، ص61). در سال 170، هارونالرشید (حک: 170ـ193)، ضمن تفکیک ثغور، دلوک را جزو ولایت عواصم* قرار داد (← ابناثیر، ج6، ص108؛ ابنعدیم، ج1، ص261).در دورة حمدانیان*، سیفالدوله حمدانی (حک: 333ـ356) در 342 با رومیان جنگید و آنان را در دلوک بهسختی شکست داد. رومیان دلوک را در اواسط سدة چهارم تصرف کردند و در دوران جنگهای صلیبی (سدة پنجم - هفتم/ یازدهم - سیزدهم)، دلوک کرسی اسقف رُها* (ادسا) به نام تولوپ بود. در اواسط سدة ششم، نورالدین محمود زنگی*، از امرای آلزنگی، در جنگی با مسیحیان آنان را درهم شکست و دلوک بار دیگر جزو سرزمینهای مسلمانان شد (← ابنعبری، ص208؛ نیز ← عسلی، ج3، ص313، ج4، ص78). در زمانی که نورالدین محمود در دلوک بهسر میبرد، مسیحیان برای جلوگیری از بازگشت وی به او حمله کردند، اما بار دیگر شکست خوردند (← ابناثیر، ج11، ص163؛ ابوشامه، ج1، ص351؛ ابنواصل، ج1، ص125). در این درگیری نورالدین محمود شهر دلوک را ویران کرد (ابنعدیم، همانجا).بهسبب آنچه در دلوک روی داد، این شهر به ویرانهای بدل شد و در سدة هشتم از آنجا جز قلعهای ویران بهجا نمانده بود (← ابوالفداء، ص269). این قلعه از بناهای سنگی دورة امپراتوری رومشرقی بود که در 340 براثر زمینلرزه ویران شده بود (ذهبی، حوادث و وفیات 331ـ350ه .، ص48؛ ابنعدیم، همانجا) و در 551 مسیحیان آن را به شکل مستحکمتری بازسازی کرده بودند (غَزّی، ج1، ص349).به نوشتة غزّی (همانجا) در پی ویرانیهای پیدرپی دلوک، اهالی آن در 800 به غازی عینتاب مهاجرت کردند. امروزه دلوک، روستایی نزدیک شهر غازیعینتاب، در استانی به همین نام در جنوبشرقی ترکیه است (قانسو، ص227).منابع: ابناثیر؛ ابنحوقل؛ ابنخرداذبه؛ ابنرسته؛ ابنعبری، تاریخ مختصرالدول، چاپ انطون صالحانی، بیروت 1958؛ ابنعدیم، بغیةالطلب فی تاریخ حلب، چاپ سهیل زکار، بیروت ?] 1408/ 1988[؛ ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، چاپ علی شیری، بیروت 1415-1421/ 1995-2001؛ ابنواصل، مُفَرِّجالکروب فی اخبار بنیایوب، ج1، چاپ جمالالدین شیال، قاهره 1953؛ اسماعیلبن علی ابوالفداء، کتاب تقویمالبلدان، چاپ رنو و سلان، پاریس 1840؛ عبدالرحمانبن اسماعیل ابوشامه، کتاب الروضتین فی اخبار الدولتین النوریة و الصلاحیة، چاپ ابراهیم شمسالدین، بیروت 1422/2002؛ عبداللّهبن عبدالعزیز بکری، کتاب المسالک و الممالک، چاپ ادریان فانلیوفن و اندری فری، تونس 1992؛ همو، معجم ما استعجم من اسماءالبلاد و المواضع، چاپ مصطفی سقّا، بیروت 1403/1983؛ بلاذری (بیروت)؛ محمدبن احمد ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، حوادث و وفیات 331ـ350ه .، بیروت 1415/1995؛ طبری، تاریخ (بیروت)؛ عدیبن رقاع، دیوان شعر عدیبن الرقاع العاملی، عن ابیعباس احمدبن یحیی ثعلب شیبانی، چاپ نوری حمودی قیسی و حاتم صالح ضامن، بغداد 1407/1987؛ بسام عسلی، فنالحرب الاسلامی، بیروت 1408/1988؛ کامل غَزّی، کتاب نهر الذهب فی تاریخ حلب، چاپ شوقیشعث و محمود فاخوری، حلب 1412ـ1413/ 1991ـ1993؛ قدامةبن جعفر، کتاب الخراج، چاپ دخویه، لیدن 1889، چاپ افست 1967؛ یاقوت حموی؛Şevket Aziz Kansu, "Stone age cultures in Turkey", American journal of archaeology, vol.51, no.3 (Jul.-Sep. 1947); W.M. Ramsay, The historical geography of Asia Minor, Amsterdam 1962; Türkiye coğrafya atlas, İstanbul: Doğan Burda Rizzoli, 2004.