حِلیةُالمُتّقین، کتابی در آداب و سنن اسلامی به فارسی نوشته محمدباقر مجلسی (متوفی 1110). مؤلف در مقدمه کتاب (ص 2) نوشته است که پس از نگارش کتاب عینالحیوة (در 1073)، شماری از مؤمنان از وی خواستند که رسالهای مختصر در محاسن آداب، برگرفته از احادیث امامان معصوم علیهمالسلام، به زبان فارسی بنویسد که مورد استفاده عامه مردم باشد و وی در اجابت درخواست آنان کتاب حلیةالمتقین را نوشت. این کتاب دارای چهارده باب و هر باب شامل دوازده فصل است و در پایان کتاب خاتمهای در بیان بعضی آداب متفرقه آمده است. ابواب چهاردهگانه کتاب عبارتاند از: آداب لباس پوشیدن (رجوع کنید به ص3ـ14)، آداب زیور پوشیدن و سرمهکشیدن و در آیینه نظر کردن و خضاب (ص 14ـ29)، آداب خوردن و آشامیدن (ص 29ـ65)، بیان فضیلت تزویج و آداب معاشرت با زنان و تربیت فرزندان (ص 65ـ97)، آداب مسواک کردن و شانه کردن و ناخن و شارب گرفتن و سر تراشیدن (ص 97ـ107)، آداب بوی خوش استعمال کردن و گل بوییدن و روغن مالیدن (ص 107ـ115)، آداب حمام و متعلقات آن (ص 115ـ126)، آداب خواب رفتن و بیدار شدن (ص 126ـ 146)، آداب حجامت و تنقیه و خواص برخی داروها و معالجه برخی امراض (ص 146ـ192)، آداب معاشرت با مردم و حقوق آنان (ص 192ـ236)، آداب مجالس از جمله سلام و مصافحه و معانقه (ص 236ـ258)، آداب داخل شدن به خانه و بیرون رفتن (ص 258ـ275)، آداب پیاده رفتن و سوار شدن و بازار رفتن و تجارت و زراعت نمودن و نگهداری چهارپایان (ص 275ـ 297)، آداب سفر (ص 297ـ322)، و خاتمه (ص 322ـ333). بیشتر ابواب کتاب ناظر به آداب و اخلاق فردی است، اما ابوابی نیز، نظیر باب دهم و باب یازدهم، به آداب و اخلاق اجتماعی و تعامل انسانها با یکدیگر میپردازد. باب نهم، که به انوع داروها ومعالجات متداول بین مردم اختصاص یافته است، از جهت تاریخ اجتماعی و تاریخ طب اهمیت خاص دارد. اگرچه کتاب در مقام بیان آداب و سنن است، اما در موارد بسیاری از احکام فقهی و حلال و حرام اعمال نیز سخن گفته است (برای نمونه رجوع کنید به ص 5ـ6، 16، 29ـ31،70). تکیه اصلی کتاب بر احادیث پیامبر اکرم صلیاللّهعلیهوآلهوسلم و امامان در موضوعات مرتبط با ابواب کتاب است. مجلسی در هنگام نقل حدیث، سلسله سند آن را ذکر نکرده، اما در موارد بسیاری، با ذکر عبارت «در روایت معتبر آمده است» یا «به سند صحیح منقول است» پیش از نقل روایت، نظر و اعتماد خود را به آن روایت بیان نموده است (برای نمونه رجوع کنید به ص 8، 11، 42، 107، 268). بنای مؤلف در این کتاب ذکر منابع و مصادر خود در نقل حدیث نبوده، اما گاه در هنگام ذکر روایت به منبع آن نیز اشاره کرده است (از جمله رجوع کنید به ص:10 جامع بزنطی، فقه رضوی، ص :234 فقهالرضا، ص10، :172 مکارم الاخلاق). یکی از خصوصیات این کتاب این است که در بیان اعمال و آداب، دعاهای مربوط به هر عمل نیز ذکر شده است (برای نمونه رجوع کنید به ص 129ـ132، 165ـ166، 229ـ232 و جاهای دیگر).آقابزرگ طهرانی (ج 7، ص 83)، براساس یکی از نسخههای خطی حلیةالمتقین، نوشته که تألیف آن در 26 ذیحجه 1082 به پایان رسیده، اما براساس تعدادی از نسخههای کتاب (رجوع کنید به حائری، ج10، بخش 3، ص 1171؛ انوار، ج 5، ص 93) تاریخ پایان تألیف آن 5 رجب 1079 است.تا پیش از مجلسی، علمای دین بیشتر به زبان عربی و برای اهل علم، کتاب مینوشتند، اما وی کتابهای بسیاری به فارسی و درخور فهم همه نوشت که حلیةالمتقین از جمله آنهاست (رجوع کنید به بهار، ج 3، ص 303ـ304؛ نیز رجوع کنید به مسکوب، ص 162ـ163). چون کتابهای مجلسی به نثر ساده و روان است، با اقبال گسترده مردم مواجه شده است (رجوع کنید به مجلسی*، محمدباقر). نسخههای خطی فراوان کتاب و نیز چاپهای بسیار آن گواه این مدعاست (درباره شیوه فارسینویسی مجلسی رجوع کنید به بهار؛ مسکوب، همانجاها؛ مهدوی دامغانی، ص 128ـ151). این کتاب همواره مورد توجه و استفاده علما و عامه مردم بوده است. نوری در مستدرکالوسائل (ج 5، ص110) از آن بهره برده است. نورجهان تهرانی نیز بخشی از کتاب نجاةالمسلمات خود را به آداب اسلامیای که زنان باید رعایت کنند اختصاص داده که بر گرفته از حلیةالمتقین است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی، ج 24، ص 62).از حلیةالمتقین ترجمهها و تلخیصهای بسیاری صورت گرفته است. محمدباقر فشارکی اصفهانی (متوفی 1315) آن را تلخیص و تبویب و تنظیم، و با عنوان آدابالشریعة عرضه کرده است (همان، ج 1، ص 21). شیخعباس قمی هم حلیةالمتقین را خلاصه کرده و آن را مختصرالابواب فیالسنن و الآداب نامیده است (همان، ج20، ص 176؛ قس همان، ج 12، ص 238، که به اشتباه این کتاب را مختصر معراجالسعادة دانسته است).علی عبدالحسین شبستری حلیةالمتقین را به عربی برگردانده است (رجوع کنید به تراثنا، سال 1، ش 3، ص 217). خلیل رزقعاملی نیز آن را به عربی ترجمه کرده و با تحقیق جدید، در 1373ش/ 1994 به چاپ رسانده است (همان، سال 14، ش 1 و 2، ص457ـ458). سیدمقبول احمد دهلوی در 1338 حلیةالمتقین را به اردو ترجمه کرده و آن را تهذیب اسلام (تهذیب مؤمنین) نامیده است (اخترراهی، ص 396؛ قس آقابزرگ طهرانی، ج 4، ص 508، که نام آن را تهذیبالاسلام ثبت کرده است).براساس فهرست خانبابا مشار (ج 2، ستون 1815ـ1816)، حلیةالمتقین نخستینبار در 1248 در چاپخانه زینالعابدین تبریزی در تهران چاپ سربی شده است. پس از آن نیز این کتاب بارها به چاپ رسیده است (رجوع کنید به همانجا). در بسیاری از چاپها، همراه با حلیةالمتقین دو کتاب دیگر نیز چاپ شده است: یکی مجمع المعارف و مخزنالعوارف، نوشته محمدشفیعبن محمدصالح، به فارسی، درباره عقبات و مواقف قیامت (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی، ج20، ص45؛ مشار، همانجا)؛ دیگری مکالمات حُسنیّه، در امامت، که به شیخ ابوالفتوح رازی منسوب است و ابراهیمبن ولیاللّه استرآبادی آن را ترجمه کرده است (رجوع کنید به ابوالفتوح رازی، ص 1؛ آقابزرگ طهرانی، ج 4، ص 97؛ مشار، همانجا).منابع: آقابزرگ طهرانی؛ ابوالفتوح رازی، کتاب مکالمات حسنیّه، ترجمه ابراهیم استرآبادی، در محمدباقربن محمدتقی مجلسی، کتاب حِلیةالمتقین، قم 1369ش؛ سفیر اخترراهی، ترجمههای متون فارسی به زبانهای پاکستانی، اسلامآباد 1365ش؛ عبداللّه انوار، فهرست نسخ خطی کتابخانه ملّی، تهران 1343ـ1358ش؛ محمدتقی بهار، سبکشناسی، تهران 1337ـ1338ش؛ تراثنا، سال 1، ش 3 (شتاء 1406)، سال 14، ش 1 و 2 (محرّم ـ جمادیالآخره 1419)؛ عبدالحسین حائری، فهرست کتابخانه مجلس شورای ملی، ج 10، بخش 3، تهران 1348ش؛ محمدباقربن محمدتقی مجلسی، کتاب حِلیةالمتقین، قم 1369ش؛ شاهرخ مسکوب، هویت ایرانی و زبان فارسی، تهران 1373ش؛ خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی، تهران 1350ـ1355ش؛ محمود مهدویدامغانی، «نگاهی به پارهیی از آثار فارسی علامه مجلسی»، نشریه دانشکده الهیات و معارف اسلامی مشهد، ش 10 (بهار 1353)؛ حسینبن محمدتقی نوری، مستدرک الوسائل و مستنبطالمسائل، قم 1407ـ1408.
حَیْوَة بن شُرَیْح بن صفوانبن مالک تُجیبی کِندی، محدّث و فقیه مصری قرن دوم. در بیشتر منابع کنیه او ابوزرعه (برای نمونه رجوع کنید به ابنحِبّان، ج 6، ص 247؛ مِزّی، ج 7، ص 478؛ ذهبی، 1401ـ1409، ج 6، ص 404) و در برخی منابع، ابویزید (رجوع کنید به ابنسعد، ج 7، ص 515؛ ابنجوزی، 1389ـ1393، ج 4، ص 309) ذکر شده است. وی را نباید با حیوةبن شریحبن یزید حَضرَمی حِمْصی (متوفی 224) اشتباه گرفت. درباره تاریخ ولادت و نخستین سالهای زندگی حیوةبن شریحبن صفوان اطلاعی در دست نیست. سیوطی (ج 1، ص 279) او را از اتباع تابعین شمرده است. پدر وی فرمانده جماعتی بود که در 117 به خونخواهی وُهیب یَحصَبی، بر ضد والی مصر، ولیدبن رفاعه، شورش کردند (کندی، ص 99ـ100) و او احتمالا در همین شورش کشته شد، زیرا وفات وی در همین سال ذکر شده است (رجوع کنید به ذهبی، 1424، ج 3، ص 346).ربیعةبن یزید قصیر، عقبةبن مسلم، یزیدبن ابیحبیب، و سلیمبن جبیر از مشایخ و استادان حیوة بودند (ابنابیحاتم، ج3، ص 306؛ مزّی، ج 7، ص 479؛ ذهبی، 1376ـ1377، ج 1، ص 185). عبداللّهبن مبارک، عبداللّهبن وَهْب، ابوعبدالرحمان مُقری، لیثبن سعد و ابوعاصم نَبیل از وی حدیث روایت کردهاند (ابنابیحاتم؛ ذهبی، 1376ـ 1377، همانجاها؛ برای فهرست استادان و شاگردان او رجوع کنید به مزّی، ج 7، ص 479ـ480).منابع متقدم رجالی، حیوة را در نقل حدیث توثیق نمودهاند (برای نمونه رجوع کنید به ابنسعد، همانجا؛ عجلی، ص138؛ ابنابیحاتم، ج 3، ص 306ـ307). با وجود این، روایات ضعیفی نیز از او نقل شده است (رجوع کنید به ابنعبدالحکم، ص287ـ 288؛ ابنجوزی، 1403، ج 1، ص320). وی در اسناد بسیاری از روایات اهل سنّت، بهویژه احادیث کتب ستّه، قرار دارد (برای نمونه رجوع کنید به بخاری، ج 6، ص 221؛ مسلمبن حجاج، ج 6، ص 58، ج 8، ص 6؛ ابوداوود، ج 1، ص 83). در کتابهای تاریخی نیز برخی گزارشهای او ثبت شده است (برای نمونه رجوع کنید به ابنسعد، ج 1، ص 395، ج 4، ص 258؛ ابنعبدالحکم، ص 82، 87، 176).حیوةبن شریح ظاهراً مجلس تدریس فقه داشته است (رجوع کنید به ذهبی، 1376ـ1377، ج1، ص186). در سال 144 منصب قضای مصر به او پیشنهاد شد، اما نپذیرفت (ابنعبدالحکم، ص 241؛ وکیع، ص 638). احادیثی فقهی نیز از وی نقل شده است (برای نمونه رجوع کنید به سحنون، ج 1، جزء1، ص 61، 200، ج 2، جزء4، ص 305). زهد و پارسایی و کثرت عبادت حیوة را ستوده و او را مستجابالدعوه و از بَکّائین دانستهاند (رجوع کنید به مزّی، ج 7، ص 481؛ صفدی، ج 13، ص 232). حکایاتی نیز درباره کرامات و خوارق عاداتِ او نقل کردهاند (از جمله رجوع کنید به ذهبی، 1376ـ 1377، ج 1، ص 185ـ186؛ ابنحجر عسقلانی، ج 3، ص 62؛ برای نقد یکی از این حکایات رجوع کنید به امینی، ج 11، ص 173).در بیشتر منابع، سال وفات او 158 (برای نمونه رجوع کنید به مزّی، ج 7، ص 482؛ ذهبی، 1401ـ1409، ج 6، ص 405؛ ابنحجر عسقلانی، همانجا؛ سیوطی، ج 1، ص300) و در برخی منابع، سال 159 ذکر شده است (رجوع کنید به ابنحبّان، همانجا؛ کلاباذی، ج 1، ص 213). به گفته واقدی، او براثر بیماری وبا درگذشت (رجوع کنید به ابنکثیر، ج10، ص 137). در منابع، تألیفی به او منسوب نیست، اما در گزارشی آمده که حیوة به شخصی سفارش کرد از کتابهایش نگهداری کند ولی کوتاهی آن فرد سبب شد کسانی، از جمله ابنلُهَیعه*، از آنها استنساخ و بهرهبرداری کنند (رجوع کنید به ذهبی، 1401ـ1409، ج 8، ص 15).منابع: ابنابیحاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن 1371ـ1373/ 1952ـ1953، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ ابنجوزی، صفةالصفوة، چاپ محمود فاخوری و محمد رواسقلعجی، حلب 1389ـ1393/1969ـ1973؛ همو، کتابالموضوعات، چاپ عبدالرحمان محمد عثمان، ]بیروت[ 1403/1983؛ ابنحِبّان، کتاب الثقات، حیدرآباد، دکن 1393ـ1403/ 1973ـ1983، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ ابنحجر عسقلانی، کتاب تهذیبالتهذیب، ]بیروت [1404/1984؛ ابنسعد (بیروت)؛ ابنعبدالحکم، فتوح مصر و اخبارها، چاپ چارلز سی. توری، نیوهاون 1922، چاپ افست بغداد ] 1968[؛ ابنکثیر، البدایة و النهایة، چاپ علی شیری، بیروت 1408/1988؛ سلیمانبن اشعث ابوداوود، سنن ابیداود، چاپ سعید محمد لحام، بیروت 1410/1990؛ عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب، قم 1416ـ1422/ 1995ـ2002؛ محمدبن اسماعیل بخاری، صحیح البخاری، ]چاپ محمد ذهنیافندی[، استانبول 1401/1981، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ محمدبن احمد ذهبی، تاریخالاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت 1424/2003؛ همو، سیر اعلامالنبلاء، چاپ شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت 1401ـ1409/ 1981ـ1988؛ همو، کتاب تذکرةالحفاظ، حیدرآباد، دکن 1376ـ1377/ 1956ـ1958، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ عبدالسلامبن سعید سحنون، المُدَوَّنة الکبری، التی رواها سحنونبن سعید تنوخی عن عبدالرحمانبن قاسم عتقی عن مالکبن انس، قاهره 1323، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ عبدالرحمانبن ابیبکر سیوطی، حسن المحاضرة فی تاریخ مصر و قاهرة، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، ]قاهره[ 1387؛ صفدی؛ احمدبن عبداللّه عجلی، تاریخ الثقات، بهترتیب علیبن ابیبکر هیثمی و تضمینات ابنحجر عسقلانی، چاپ عبدالمعطی قلعجی، بیروت 1405/1984؛ احمدبن محمد کلاباذی، رجال صحیح البخاری، المسمّی الهدایة و الارشاد فی معرفة اهل الثقة والسداد، چاپ عبداللّه لیثی، بیروت 1407/1987؛ محمدبن یوسف کندی، ولاة مصر، چاپ حسین نصّار، بیروت 1379/1959؛ یوسفبن عبدالرحمان مِزّی، تهذیب الکمال فی اسماءالرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت 1422/2002؛ مسلمبن حجاج، الجامع الصحیح، بیروت: دارالفکر، ]بیتا.[؛ محمدبن خلف وکیع، اخبارالقضاة، چاپ سعید محمد لحّام، بیروت 1422/2001.
خطیب، ابوالفرج هبةاللّه محمدبن عبدالقادر، عالم و مفسر دمشقی قرن سیزدهم و چهاردهم. وی یکی از اعضای خاندان خطیب است که طی نسلهای متمادی علما و خطیبان سرشناس بسیاری را پرورش دادهاند. صالح خطیب کتاب تراجم آلالخطیب را درباره شرححال اعضای این خاندان نگاشته است (رجوع کنید به فرفور، ص 292، پانویس؛ برای زندگینامه شماری از افراد این خاندان رجوع کنید به همان، ص 414ـ415).خطیب در 1244 متولد شد. نخستین استاد او پدرش، شیخعبدالقادر، از علما و استادان دمشق بود (درباره او رجوع کنید به شطی، ص 182ـ183) و ابوالفرج بیشترین بهره را از او برد (حصنی، ج 2، ص 703ـ704؛ شطی، ص 357). عبدالقادر که هریک از فرزندان خود را برای فراگیری یکی از چهار مذهب فقهی اهل سنّت نزد عالمی از آن مذهب میفرستاد، ابوالفرج پسر ارشد خود را نزد شیخ عبداللّه حلبی حنفی فرستاد تا فقه حنفی را از او بیاموزد (شطی، ص 183). با وجود این، او از مجلس درس شماری دیگر از استادان دمشق نیز بهره جست. وی همچنین موفق به دریافت اجازه از برخی علمای حجاز و مصر شد (حصنی، ج 2، ص 703).خطیب پس از پایان تحصیلات، همچون پدرش، به تدریس در جامع اموی مشغول شد و بسیاری از فضلای دمشق در مجلس درس او حاضر میشدند. وی همچنین خطیب مدرسه خیاطین بود که پس از او فرزندش، حسن، جانشین او در آنجا شد (همان، ج 2، ص 703ـ704؛ شطی، ص 182ـ183، 357). خطیب در عین حال که مورد توجه و عنایت علما بود، با مردم ارتباط نزدیکی داشت بهگونهای که افراد از همه نقاط برای حل مشکلات خانوادگی و دینی خود نزد وی به مدرسه نوریه صغری در عصرونیه میرفتند. وی در مسائلی نظیر نکاح و طلاق براساس فقه شافعی و حنبلی فتوا میداد (حصنی، ج 2، ص 704؛ شطی، ص 357ـ358).خطیب در صفر 1311 درگذشت و در مقبره خانوادگیشان در قبرستان دحداح به خاک سپرده شد (رجوع کنید به شطی، ص 358، 377). فرزندان او به نامهای حسن، محمدسعید، عبدالقادر و صلاحالدین، جملگی، از فضلا و چهرههای برجسته دمشق بودند (حصنی، ج 2، ص 704؛ شطی، ص 358). شیخحسن نیز مانند پدرش، خطیب و مدرّس جامع اموی و محل مراجعه عامه مردم در اختلافات خانوادگی بود (حصنی، همانجا؛ فرفور، ص 75).از خطیب آثار فراوانی در تفسیر، نحو، حدیث و دیگر علوم اسلامی باقی ماندهاست که مهمترین آنها تفسیرالتنزیل و أسرار التأویل در سی مجلد است. از دیگر کتابهای وی اینهاست: الدُّرّ و الزّبرجد فی مختصر مسند الإمام احمد، در چهار جلد؛ الفیوضاتالحسان بنصائحالولدان (الوالدان)، در سه نسخه بزرگ، کوچک و متوسط؛ حاشیه بر قطرالندی، اثر ابنهشام در نحو؛ الزیارات للأولیاء و الصالحین الذین لهم بدمشق قبور و مقامات؛ رفعالعدل و الإنصاف بحرمان الورثة الضعاف؛ و تعلیقه بر الفیه نیای مادریش، شیخخلیل خشه مشهور به شافعی صغیر، در نحو؛ و معراجالنبی (ص) (رجوع کنید به بغدادی، ج 2، ستون 393؛ حصنی، ج 2، ص 704؛ کحّاله، ج 8، ص 58؛ برای فهرستی از آثار وی رجوع کنید به همانجاها؛ مجاهد، ج 1، ص 255ـ256).کتاب مختصر تاریخ دمشق ابنعساکر* را هم به ابوالفرج و هم به برادرش، ابوالفتح، نسبت دادهاند که غیر از اثری با همین نام از ابنمنظور است (رجوع کنید به بغدادی، همانجا؛ مجاهد، ج 1، ص 256ـ257).منابع : اسماعیل بغدادی، هدیةالعارفین، ج 2، در حاجیخلیفه، ج 6؛ محمد ادیب حصنی، کتاب منتخباتالتواریخ لدمشق، دمشق 1346ـ1353/1927ـ1934؛ محمدجمیل شطی، اعیان دمشق فی القرن الثالث عشر و نصفالقرنالرابع عشر: 1201ـ1350ه ، ]دمشق [1972؛ محمد عبداللطیف صالح فرفور، اعلام دمشق فی القرن الرابع عشرالهجری، ]دمشق[ 1408/1987؛ عمررضا کحّاله، معجمالمؤلفین، دمشق 1957ـ1961، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ زکی محمد مجاهد، الاعلامالشرقیة فیالمائةالرابعة عشرةالهجریة، بیروت 1994.
داوودبن قاسم، ابوهاشم جعفری، محدّث امامی قرن سوم. نام کامل وی داوودبن قاسمبن اسحاقبن عبداللّهبن جعفربن ابیطالب، و بهسبب انتساب به جعفربن ابیطالب به ابوهاشم جعفری مشهور است (← نجاشی، ص 156؛ سمعانی، ج 2، ص 66ـ67). پدرش، قاسمبن اسحاق، از اصحاب امامصادق علیهالسلام (← نجاشی، همانجا؛ طوسی، 1415، ص 271) و پسرخالة آن حضرت بود (عمری، ص 298؛ ابنعِنَبَه، ص40). وی از یاران محمدبن عبداللّه معروف به نفس زکیه* بود و در 145، محمدبن عبداللّه در جریان قیامش او را برای دعوت به یمن فرستاد و ازاینرو به قاسمالامیر مشهور بود(همانجاها) ولی پیش از آنکه داوود کار خود را آغاز کند، نفس زکیه به قتل رسید (← طبری، ج 7، ص 561، 574ـ 576؛ ابوالفرج اصفهانی، ص 187، 201). در کتابهای انساب طالبیان، داوود در شمار فرزندان قاسم و اعقاب جعفربن ابیطالب نیامدهاست، با این حال در همان کتابها از او مطالبی نقل شدهاست (← بخاری، ص13؛ ابنعنبه، ص 158؛ نیز دربارة نسب داوود ← مسعودی، ج 7، ص 331).ابوهاشم اهل بغداد بود (طوسی، 1420، ص 181؛ خطیب بغدادی، ج 9، ص 341) و به شهرهای مدینه و سامرا سفر کرده بود (← طبرسی، ج 2، ص 117؛ ابنحمزه، ص 544ـ 545؛ قطب راوندی، ج 2، ص 661ـ662، 673ـ674؛ ابنشهرآشوب، ج 3، ص 512). همچنین هنگام عبور امامرضا علیهالسلام از اهواز با آن حضرت ملاقات کرد (قطب راوندی، ج 2، ص 661ـ662) و در مرو نیز همراه ایشان بود (← ابنشعبه، ص 456).داوود از اصحاب امامرضا، امامجواد، و امامهادی و امامعسکری علیهمالسلام بود (برقی، 1383ش، ص 56ـ57، 60؛ طوسی، 1415، ص 357، 375، 386، 399؛ همو، 1420، همانجا). همچنین نقل شدهاست که وی از سفرا و نواب امام عصر بود که شیعیان اختلافی در سفارت آنان نداشتند (← طبرسی، ج 2، ص 259). البته، باتوجه به درگذشت وی در جمادیالاولی 261 (طبری، ج 9، ص 512؛ خطیب بغدادی، همانجا؛ ابناثیر، ج 7، ص 289)، وی فقط در سال نخست غیبت صغری این مأموریت را برعهده داشتهاست (شوشتری، ج 4، ص 257). همچنین در روایات شواهدی بر وکالت وی از جانب امامجواد، امامهادی و امامعسکری علیهمالسلام هست (← جباری، ص 534ـ535)، از جمله در گزارشی آمده که نامههای شیعیان را به امامجواد علیهالسلام رساندهاست (← مفید، ج 2، ص 293؛ قطب راوندی، ج 2، ص 664)؛ گاهی نیز آن حضرت او را به ایفای وظایفی مأمور میکردهاست (← قطب راوندی، ج 2، ص 665).وی جایگاه خاصی نزد امامان شیعه داشته و از اصحاب خاص و مورد اعتماد ایشان بودهاست (کشّی، ص 571؛ نجاشی؛ طوسی، 1420، همانجاها؛ ابنشهرآشوب، ج 3، ص 525). در روایتی امامهادی علیهالسلام او را عمو خطاب کردهاست (← ابنشهرآشوب، ج 3، ص 512)، او خود میگوید که بر امامهادی و امامعسکری علیهماالسلام وارد نشدم جز اینکه کرامت و برهانی بر امامت ایشان دیدم (← طبرسی، ج 2، ص 144؛ قطب راوندی، ج 2، ص 684). وی همچنین کرامتی از امامهادی را درباره خودش نقل کردهاست (← طبرسی، ج 2، ص 117ـ 118؛ ابنحمزه، ص 533؛ قطب راوندی، ج 2،ص 673؛ ابنشهرآشوب، همانجا).ابوهاشم در میان علویان جایگاه ویژهای داشت و در زمان خود نزدیکترین نوادة جعفربن ابیطالب به او، از نظر طبقه، بهشمار میآمد (← مسعودی، همانجا؛ ابوالفرج اصفهانی، ص 447). وی همچنین با دربار عباسی مناسباتی داشت و در دستگاه حکومت محترم بود (← طوسی، 1420، همانجا). در عین حال، او فردی صریحاللهجه بود و به انتقاد از مظالم حاکمان میپرداخت. از جمله هنگامی که سر بریدة یحییبن عمر علوی را به بغداد آوردند و مردم برای تبریک به والی بغداد نزد او آمده بودند، ابوهاشم با شجاعت و صراحت خطاب به وی گفت: ای امیر برای تبریک قتل کسی گرد تو آمدهایم که اگر پیامبر زنده بود، برای او عزاداری میکرد (← طبری، ج 9، ص270؛ مسعودی، ج 7، ص 331ـ332؛ ابوالفرج اصفهانی، ص 422ـ423). بهسبب همین جسارت و صراحت، در سال 252 در میان طالبیانی بود که به دستور معتز عباسی به سامرا تبعید و در آنجا زندانی شدند (← طبری، ج 9، ص370ـ371؛ خطیب بغدادی، همانجا). وی در این زندان با امامعسکری علیهالسلام و برادرش، جعفر، همراه بود (طوسی، 1411، ص 227؛ طبرسی، ج 2، ص140ـ141). بنابر گزارشی دیگر، آنان تا پایان حکومت مهتدی (ﺣک : 255ـ256) در زندان بودند. در همین نقل، ابوهاشم پیشگویی امام دربارة سقوط مهتدی و جانشینی معتمد (ﺣک: 256ـ279) را روایت کردهاست (← طوسی، 1411، ص 205؛ ابنشهرآشوب، ج 3، ص530).ابوهاشم در دورانی بحرانی از حیات سیاسی و اجتماعی شیعه میزیست. ازاینرو، موضوع امامت و شناخت جانشین هریک از امامان مورد توجه وی بود، از جمله او روایاتی از امامهادی علیهالسلام نقل کردهاست که بر جانشینی امامحسن عسکری پس از آن حضرت تصریح دارد (برای نمونه ← طوسی، 1411، ص200، 202؛ نیز ← ابنشهرآشوب، ج 3، ص 524 که نام ابوهاشم را در میان راویان نص بر امامت امامعسکری آوردهاست). همچنین او نقل میکند که وقتی با امامحسن عسکری علیهالسلام در زندان بود، حضرت از نزدیک بودن تولد فرزندش، امام دوازدهم، به وی خبر داد (← طوسی، 1411، ص 205؛ قطب راوندی، ج 1، ص 431ـ432). در گزارشی دیگر، داوود نزد امامحسن عسکری علیهالسلام رفته و از فرزند آن حضرت در صورت فقدان ایشان، جویا شده و امام پاسخ داده است که در آن زمان او را در مدینه بجوید (← کلینی، ج 1، ص 328؛ مفید، ج 2، ص 348؛ برای توضیح دربارة این روایت ← مازندرانی، ج 6، ص 226ـ227). همچنین او روایتی از امامهادی علیهالسلام نقل کرده که براساس آن حضرت خضر پس از چند سؤال از امیرالمؤمنین علیهالسلام، با ذکر نام دوازده امام از نسل ایشان بر امامت آنان شهادت دادهاست (← نعمانی، ص 66ـ68؛ ابنبابویه (علیبن حسین)، ص 106ـ108؛ کلینی، ج 1، ص 525ـ526).در منابع رجالی وی را با اوصافی چون ثقه، شریفالقدر، عظیمالمنزلةِ عندالائمة (← نجاشی؛ طوسی، 1415؛ همو، 1420، همانجاها)، عالم، عابد، زاهد و صحیحالعقل ستودهاند (← مسعودی، ج 7، ص 331ـ332؛ ذهبی، ج 6، ص 79). کشّی (ص 571) نیز گرچه به جایگاه ممتاز وی نزد امامان شیعه اذعان کرده، روایات او را حاکی از ارتفاع دانستهاست. امین (ج 6، ص 378) ارتفاع را به معنی غلو گرفته و علت انتساب وی به غلو را نقل روایاتی از او دربارة معجزات ائمه دانستهاست که برخی علمای شیعه آن را غلو بهشمار آوردهاند. اما به نظر او (همانجا) این روایات بیش از آنکه بر غلو دلالت داشته باشد، حاکی از قدر و منزلت والای داوود است، همچنانکه محمدتقی مجلسی (ج 14، ص320) نیز مقصود از ارتفاع را نقل معجزات فراوان توسط ابوهاشم دربارة ائمه علیهمالسلام دانستهاست. ابنطاووس تصریح دارد که نباید ابوهاشم را به غلو متهم کرد چون او هر آنچه دیده گزارش کردهاست و دیگران که حضور نداشتهاند مشاهدات او را ندیدهاند (← ابنشهید ثانی، ص 195). مامقانی (ج 26، ص 247) نیز معتقد است آنچه امروز از ضروریات مذهب تشیع بهشمار میآید، در آن زمان غلو و ارتفاع دانسته میشد، اما نباید فردی جلیلالقدر مانند ابوهاشم جعفری را بدون وجود برهان محکم به غلو متهم کرد. شوشتری (ج 4، ص 257) و خویی (ج 7، ص120) این تعبیر را محرَّف دانستهاند زیرا با تعبیرات کشّی که او را صاحب منزلتی ممتاز نزد امامان دانستهاست، سازگار نیست (برای تحلیلی دیگر از عبارت کشّی ← بهبودی، ص 251).داوودبن قاسم علاوه بر نقل روایت بیواسطه از ائمه علیهمالسلام (برای نمونه ← کلینی، ج 1، ص 23، 98ـ99، 123، ج 6، ص200، 532؛ طوسی، 1390، ج 6، ص 93)، از پدرش قاسمبن اسحاق (← مسعودی، ج 7، ص 332؛ کلینی، ج 6، ص 229)، داوودبن اسود (ابنشهرآشوب، ج 3، ص 528ـ529) و حسنبن زید (ابنبابویه (محمدبن علی)، 1362ش، ج 1، ص 76ـ77؛ مفید، ج 2، ص 151، 170ـ171) روایت کردهاست. کسانی همچون سعدبن عبداللّه اشعری، ابراهیمبن هاشم، احمدبن اسحاق اشعری، احمدبن محمدبن خالد برقی*، محمدبن ولید، فضلبن شاذان، علیبن ابراهیم قمی و سهلبن زیاد آدمی* از وی روایت کردهاند. بیشتر راویان وی اهل قم هستند (برای فهرستی از روایات او ← اردبیلی، ج1، ص 307؛ امین، ج 6، ص 378ـ382؛ خویی، ج 7، ص120ـ 122، ج 22، ص 75ـ76، 224ـ226).احادیثی که داوودبن قاسم روایت کردهاست موضوعات مختلفی همچون فقه، کلام و تفسیر را دربرمیگیرد (برای نمونه ← برقی، 1330ش، ج 2، ص 328؛ کلینی، ج 3، ص 215، 442، ج 6، ص 199ـ200، 229؛ ابنبابویه (محمدبن علی)، 1414، ج 3، ص 144؛ همو، 1357ش، ص 68ـ69، 94؛ ابنشهرآشوب، ج 3، ص 535). همچنین روایاتی در باب خصوصیات و شأن و منقبت ائمه معصومین (برای نمونه ← ابنشعبه، ص 446ـ447؛ طوسی، 1414، ص 245، 610؛ همو، 1411، ص 154ـ 155) و چند روایت در توثیق رجال (← کشّی، ص 278، 484ـ488؛ نجاشی، ص 447) از او نقل شدهاست. وی شاعر نیز بوده و اشعاری در مدح و منقبت اهل بیت علیهمالسلام داشتهاست (← طوسی، 1420، همانجا؛ ابنشهرآشوب، ج 1، ص 230، ج 2، ص 35ـ36). احمدبن محمدبن عبیداللّهبن عیاش جوهری اشعار وی را در کتاب شعر ابیهاشم گردآوردهاست (نجاشی، ص 86؛ طوسی، 1420، ص 78).به گفتة طوسی (1420، ص 182) ابوهاشم کتابی داشته که راوی آن احمدبن ابیعبداللّه برقی است (قس نجاشی، ص 156؛ نیز ← بهبودی، همانجا). همچنین ابنعیاش جوهری کتابی با نام اخبار ابیهاشم تألیف کرده (نجاشی، ص 86؛ طوسی، 1420، ص 78)، که در آن گزارشهای ابوهاشم از معجزات و خوارق عادات ائمه علیهمالسلام را گردآوردهاست. این کتاب تا زمان علامه حلّی موجود بوده و وی آن را در اختیار داشته و در اجازة خود به بنیزهره از آن با عنوان اخبار السید ابیهاشم داوودبن القاسم و ماشاهدَ مِن دلائلِ الائِمّة علیهمالسلام یاد کردهاست (← محمدباقر مجلسی، ج 104، ص110). انصاری (1389ش) احتمال دادهاست که مراد از کتاب اخبار السید که از آنِ جوهری دانسته شده (← نجاشی؛ طوسی، 1420، همانجاها) نیز همین کتاب باشد. از این کتاب مطالبی در کتب روایی از جمله کافی کلینی، عیون اخبارالرضا ابنبابویه و ارشاد مفید آمدهاست اما حجم فراوانی از روایات آن در کتابهای فضائل و مناقب اهل بیت از جمله اعلامالوری طبرسی، الثاقب فی المناقب ابنحمزه، الخرائج و الجرائح قطب راوندی، مناقب آل ابیطالب ابنشهرآشوب و کشفالغمة بهاءالدین اِربلی نقل شده که با استفاده از آنها میتوان این کتاب را بازسازی کرد (برای تلاشی در این زمینه ← انصاری، 1389ش).سبک بسیاری از نقلهای ابوهاشم در این کتاب چنین است که ابوهاشم نزد امام آمده در حالی که سؤالی در ذهن داشته یا به چیزی فکر میکرده و امام بدون آنکه وی سخنی بر زبان آورد آن فکر را بازگو کرده یا به آن پرسش پاسخ دادهاست (برای نمونه← کلینی، ج 1، ص 508، 512؛ مفید، ج 2، ص330). در کنار این دسته نقلها، کرامات و خوارق عادات دیگری نقل شدهاست، از جمله پیشبینی حوادث آینده توسط امام، شفا دادن بیمار با دعا به درگاه الهی، تصرف در طبیعت، سخن گفتن امام به زبانهای دیگر، اطلاع از غیب و برآوردن حاجات (← کلینی، ج 1، ص 495، 508؛ خصیبی، ص 299ـ300؛ مفید، ج 2، ص330؛ طبرسی، ج 2، ص 117ـ118؛ قطب راوندی، ج 2، ص 674ـ675؛ بهاءالدین اربلی، ج 3، ص 187).منابع: ابناثیر؛ ابنبابویه (علیبن حسین)، الامامة و التبصرة من الحیرة، قم 1363ش؛ ابنبابویه (محمدبن علی)، التوحید، چاپ هاشم حسینی طهرانی، قم ?] 1357ش[؛ همو، کتاب الخصال، چاپ علیاکبر غفاری، قم 1362ش؛ همو، کتاب مَن لایـَحضُرُه الفقیه، چاپ علیاکبر غفاری، قم 1414؛ ابنحمزه، الثاقب فی المناقب، چاپ نبیل رضا علوان، قم 1412؛ ابنشعبه، تحفالعقول عن آلالرسول صلیاللّه علیهم، چاپ علیاکبر غفاری، قم 1363ش؛ ابنشهر آشوب، مناقب آل ابیطالب، نجف 1956؛ ابنشهید ثانی، التحریر الطاووسی، چاپ فاضل جواهری، قم 1411؛ ابنعِنَبَه، عمدةالطالب فی انساب آلابیطالب، چاپ محمدحسن آلطالقانی، نجف 1380/1961؛ علیبن حسین ابوالفرج اصفهانی، مقاتلالطالبیین، چاپ کاظم مظفر، نجف 1385/1965، چاپ افست قم 1405؛ محمدبن علی اردبیلی، جامعالرواة و ازاحة الاشتباهات عن الطرق و الاسناد، بیروت 1403/1983؛ امین؛ حسن انصاری، «بازماندههای کتاب اخبار ابیهاشم الجعفری از ابنعیاش جوهری»، 22 فروردین 1389.Retrieved May 1, 2011. from http://ansari.kateban.com/ entry 1636.html;ابونصر سهلبن عبداللّه بخاری، سرّالسلسلة العلویة، چاپ محمدصادق بحرالعلوم، نجف 1381/1962؛ احمدبن محمد برقی، کتاب الرجال، در ابنداوود حلّی، کتاب الرجال، چاپ جلالالدین محدث ارموی، تهران 1383ش؛ همو، کتاب المحاسن، چاپ جلالالدین محدث ارموی، تهران 1330ش؛ علیبن عیسی بهاءالدین اربلی، کشف الغمة فی معرفة الائمة، بیروت 1405/1985؛ محمدباقر بهبودی، معرفة الحدیث و تاریخ نشره و تدوینه و ثقافته عندالشیعة الامامیة، تهران 1362ش؛ محمدرضا جباری، سازمان وکالت و نقش آن در عصر ائمه (علیهمالسلام)، قم 1382ش؛ حسینبن حمدان خصیبی، الهدایة الکبری، بیروت 1411/1991؛ خطیب بغدادی؛ خویی؛ محمدبن احمد ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت 1424/2003؛ سمعانی؛ شوشتری؛ فضلبن حسن طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، قم 1417؛ طبری، تاریخ (بیروت)؛ محمدبن حسن طوسی، الامالی، قم 1414؛ همو، تهذیب الاحکام، چاپ حسن موسوی خرسان، تهران 1390؛ همو، رجال الطوسی، چاپ جواد قیومی اصفهانی، قم 1415؛ همو، فهرست کتب الشیعة و اصولهم و اسماءالمصنفین و اصحاب الاصول، چاپ عبدالعزیز طباطبائی، قم 1420؛ همو، کتاب الغیبة، چاپ عبداللّه طهرانی و علی احمد ناصح، قم 1411؛ علیبن محمد عمری، المجدی فی انساب الطالبیین، چاپ احمد مهدوی دامغانی، قم 1409؛ سعیدبن هبةاللّه قطب راوندی، الخرائج و الجرائح، قم 1409؛ محمدبن عمر کشّی، اختیار معرفة الرجال، ]تلخیص[ محمدبن حسن طوسی، چاپ حسن مصطفوی، مشهد 1348ش؛ کلینی؛ محمدصالحبن احمد مازندرانی، شرح اصول الکافی، مع تعالیق ابوالحسن شعرانی، چاپ علی عاشور، بیروت 1421/2000؛ عبداللّه مامقانی، تنقیح المقال فی علم الرجال، چاپ محییالدین مامقانی، قم 1423ـ ؛ محمدباقربن محمدتقی مجلسی؛ محمدتقیبن مقصودعلی مجلسی، روضةالمتقین فی شرح مَنلایـَحضُرُه الفقیه، چاپ حسین موسوی کرمانی و علیپناه اشتهاردی، قم 1406ـ1413؛ مسعودی، مروج (پاریس)؛ محمدبن محمد مفید، الارشاد فی معرفة حججاللّه علی العباد، بیروت 1414/1993؛ احمدبن علی نجاشی، فهرست اسماء مصنّفی الشیعة المشتهر ﺑ رجال النجاشی، چاپ موسی شبیری زنجانی، قم 1407؛ ابنابیزینب نعمانی، الغیبة، چاپ فارس حسون کریم، قم 1422.
داوودی، محمدبن علی، ملقب به شمسالدین، عالم مصری قرن دهم. دربارة تاریخ تولد و زندگی او اطلاع چندانی در دست نیست. بیشترین آگاهی دربارة او، مطلب کوتاهی از غَزّی (ج 2، ص 71ـ72) است. داوودی شاگرد سیوطی* (متوفی 911) بود (← همان، ج 2، ص 71) و در انتهای نسخه طبقات المفسّرین سیوطی (ص 43) آمده که کاتب نسخه، داوودی بودهاست. استاد دیگر وی، ابراهیمبن عَمروبن شعیب دَمیری (متوفی 923) است (← بدرالدین قرافی، ص 47؛ تنبکتی، ص 67). داوودی شافعیمذهب بوده و ذیلی بر طبقاتالشافعیة سُبکی نیز نگاشتهاست؛ هرچند از مالکی بودن او نیز سخن رفتهاست (← غزّی، همانجا). وی شیخ اهل حدیث در زمان خود در مصر بود و جاراللّهبن فهد و بدرالدین غزّی او را ستودهاند (همانجا؛ ابنعماد، ج 8 ، ص 264). غزّی تاریخ وفات داوودی را به نقل نوشتهای بر مجلدی از کتاب داوودی در شرح اصول، 18 شوال 945 ذکر کرده و از دفن او در مقبرة فیروز، خارج بابالنصر، در قاهره خبر دادهاست. اما ابنطولون در وقایع 947 آورده که در 18 ربیعالآخر آن سال در مسجد دمشق، غیابی بر داوودی نماز گزاردهاست. در گزارش دیگری، سال وفات داوودی 946 ذکر شدهاست (← غزّی، ج 2، ص 71ـ72).مهمترین اثر داوودی کتاب طبقاتالمفسّرین است. پیش از او سیوطی کتابی با همین عنوان در دست تألیف داشته که آن را به پایان نرسانده و مُسَوَّده آن باقی بوده و داوودی آن را پاکنویس کردهاست (← سیوطی، همانجا؛ حاجیخلیفه، ج 2، ستون 1107). سیوطی در کتاب خود نام 136 مفسر را آورده که داوودی آن را به 704 تن رساندهاست. کتاب سیوطی از منابع مهم داوودی در تألیف کتابش بوده و در مواردی در شرح احوال افراد، فقط گفتههای سیوطی را آورده (برای نمونه ← داوودی، ج 1، ص 5، 15ـ16؛ نیز ← سیوطی، ص 3) و در مواردی مطالبی بر آنها افزودهاست (برای نمونه ← داوودی، ج 1، ص 56ـ57، 66ـ67؛ نیز ← سیوطی، ص 5). ترتیب کتاب طبقاتالمفسّرین براساس حروف الفباست. داوودی (ج 2، ص 386) فهرستی از کتابهایی که در تألیف طبقاتالمفسّرین از آنها بهره برده، ذکر کردهاست. مهمترین اثر غیرموجود از میان این آثار، کتاب السیاق تألیف عبدالغافربن اسماعیل فارسی (متوفی 529) است (← همان، ج 2، ص 32، 50).داوودی در طبقاتالمفسّرین، علاوه بر مفسران اهل سنّت، به مفسران مذاهب دیگر چون شیعیان نیز پرداختهاست (برای نمونه ← ج 1، ص 72، 392، ج 2، ص 33، 122)، برخلاف سیوطی که فقط شرح احوال مفسران اهل سنّت را آوردهاست. داوودی، طبقاتالمفسّرین را در 941 به پایان رساند (داوودی، ج 2، ص 386). حاجیخلیفه (همانجا) آن را بهترین نوشته در این موضوع دانستهاست. بروکلمان (ج 2، ص 372، )ذیل(، ج 2، ص 401) نسخههای خطی موجود این کتاب را معرفی کردهاست.اثر دیگر داوودی، ذیلی بر طبقاتالشافعیة تاجالدین سُبْکی (متوفی 771) است. به گفتة ابنطولون، داوودی برای تهیه این کتاب، زندگینامه عدهای را از او درخواست کرده بود (← غزّی، ج 2، ص 71). وی کتابی نیز در شرححال سیوطی نگاشتهاست (همانجا). جفری (د. اسلام، چاپ دوم، ذیل «سیوطی») نام این کتاب را ترجمةالسیوطی ثبت کردهاست. داوودی ذیلی نیز بر کتاب لبُ اللباب فیالانساب سیوطی نوشتهاست (بغدادی، ج 2، ستون 237). بروکلمان ()ذیل(، ج 1، ص 741) کتاب الاِتحاف بتمییز ماتَبِعَ فیه البیضاوی صاحبالکشاف را متعلق به داوودی ذکر کرده، اما حاجیخلیفه (ج 1، ستون 193) آن را اثر محمدبن یوسف صالحی شامی* (متوفی 942) دانستهاست. همچنین در نسخة خطی معرفی شده از الاتحاف در کتابخانه کوپریلی، مؤلف کتاب محمدبن یوسف شامی ذکر شدهاست (← ششن و همکاران، ج 3، ص 11).منابع:ابنعماد؛ محمدبن یحیی بدرالدین قرافی، توشیحالدیباج و حلیةالابتهاج، چاپ احمد شتیوی، بیروت 1403/1983؛ اسماعیل بغدادی، هدیةالعارفین، ج 2، در حاجیخلیفه، ج 6؛ احمدبابابن احمد تنبکتی، نیلالابتهاج بتطریزالدیباج، چاپ عبدالحمید عبداللّه هرامه، طرابلس 1398/1989؛ حاجیخلیفه؛ محمدبن علی داوودی، طبقاتالمفسّرین، بیروت 1403/1983؛ عبدالرحمانبن ابیبکر سیوطی، کتاب طبقاتالمفسّرین، چاپ مورسینگ، لیدن 1839، چاپ افست تهران 1960؛ رمضان ششن، جواد ایزگی، و جمیل آقپنار، فهرس مخطوطات مکتبة کوپریلی، استانبول 1406/1986؛ نجمالدین محمدبن محمد غزّی، الکواکب السائرة باعیان المئةالعاشرة، چاپ جبرائیل سلیمان جبور، بیروت 1979؛Carl Brokelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942; EI2, s.v. "Al-Suyutī" (by E. Geoffroy).
حارثبن عبداللّه همْدانی، تابعی کوفی و از اصحاب علی علیهالسلام. نسب کامل وی حارثبن عبداللّهبن کعببن اسدبن خالد (یخلُد)بن حوث است (ابنسعد، ج 6، ص 168؛ طبری، ص 662). نام او را حرث نیز ضبط کردهاند (برای نمونه رجوع کنید به ابنحنبل، مسند، ج 1، ص 91، 107، 133، 464؛ نیز رجوع کنید به شافعی، ج 7، ص 14، که از حرث اعور نام برده اما او را مجهول خوانده است؛ مسلمبن حجاج، کتاب الکنی، ص 116؛ برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به شوشتری، قاموسالرجال، ج 3، ص 11ـ13). در برخی منابع نام پدر وی عبید آمده است (رجوع کنید به بخاری، کتاب التاریخ الکبیر، ج 1، قسم 2، ص 273؛ همو، التاریخ الصغیر، ج 1، ص 184؛ ابنابیحاتم، ج 3، ص 78)، کنیه حارث، ابوزهیر بود (یحییبن معین، روایت دوری، ج 1، ص 218؛ بخاری، کتاب التاریخ الکبیر؛ مسلمبن حجاج، کتاب الکنی، همانجاها) و چون فقط یک چشم داشت به اَعوَر شهرت یافت (سمعانی، ج 1، ص 192). در منابع گاه از حارث اعور، بدون ذکر نام پدرش، یاد شده که موجب گردیده است برخی رجالیان او را حارثبن قیس، برخی حارثبن عبداللّه و برخی حارثبن غیث بدانند، هر چند که به ظن قوی حارث اعور همان حارثبن عبداللّه اعور است (رجوع کنید به مامقانی، ج 17، ص 50ـ60؛ شوشتری، قاموسالرجال، ج 3، ص 13، 47ـ48؛ نیز رجوع کنید به علامه حلّی، ص122ـ123؛ تفرشی، ج 1، ص 381، 388ـ 389؛ قهپائی، ج 2، ص 68؛ امین، ج 4، ص 301).حارث به شاخه حوث از قبیله هَمدان* منسوب است (ابنکلبی، ج 2، ص 251؛ نیز رجوع کنید به ابنسعد؛ طبری، همانجاها؛ شوشتری، قاموسالرجال، ج 3، ص 14؛ قس بخاری، التاریخ الصغیر، همانجا: خونی؛ مِزّی، ج 5، ص :245 حوتی، که هر دو خطا به نظر میرسد). برخی نیز او را خارَفی/ خارِفی دانستهاند (رجوع کنید به بخاری، کتاب التاریخ الکبیر؛ ابنابیحاتم، همانجاها؛ سمعانی، ج 2، ص 305؛ مزّی، ج 5، ص 244)، که ظاهرآ تصحیف حوثی است (شوشتری، قاموسالرجال، ج 3، ص 11؛ مدرسی طباطبائی، ج 1، ص 45)؛ چه، خارف تیره دیگری از قبیله همدان است (رجوع کنید به ابنکلبی، همانجا). نسبت خارفی در برخی منابع رجالی شیعی به حالقی یا حالفی تصحیف شده است (رجوع کنید به طوسی، 1415، ص60؛ نیز رجوع کنید به خوئی، ج 4، ص210). مزّی (ج 5، ص 245)، به خطا، از یحییبن معین نقل کرده است که برخی اصل حارث را نه از همْدان بلکه از ایران میدانستند، زیرا در تاریخ یحییبن معین (روایت دوری، ج 1، ص 359) این مطلب درباره مُرّه همدانی گفته شده است. مدرسی طباطبائی (همانجا) نیز، بر مبنای همین خطا، چنین نتیجه گرفته که ذکر حارث در کتاب تاریخ جرجان حمزةبن یوسف سهمی (ص200) با نسبت جرجانی، تحریف نسب او (حوثی) بوده است.قبیله همدان از قبایل یمنی بودند که پس از تأسیس شهر کوفه در سال 17 هجری به این شهر کوچانده شدند و در آنجا سکنا گزیدند (رجوع کنید به سمعانی، ج 5، ص 647؛ نیز رجوع کنید به نشار، ج 3، ص 217)؛ ازاینرو، تا پیش از این زمان، اطلاعی از سوانح حیات حارث در اختیار نداریم. ابنسعد (همانجا) نام حارث را در طبقه نخست تابعین کوفه آورده است. حارث از امیر مؤمنان علی علیهالسلام، عبداللّهبن مسعود و زیدبن ثابت حدیث نقل کرده است (همانجا؛ مزّی، همانجا). ابواسحاق سَبیعی همْدانی، ضحاکبن مزاحم، عامر شَعْبی، عطاءبن ابیرباح و سعیدبن عمرو (برادرزاده حارث) از او حدیث نقل کردهاند (مزّی، همانجا). در منابع اهلسنّت گفته شده است که امام حسن و امام حسین علیهماالسلام از حارث اعور درباره احادیث پدرشان سؤال میکردند (برای نمونه رجوع کنید به ابنسعد، همانجا؛ طبری، ص 662ـ 663؛ ابنابیحاتم، ج 3، ص 79؛ سهمی، ص 559). ابنشاذان (ص 468ـ470) به نقد این گزارشها پرداخته است. بهعلاوه، طوسی (1415، ص 94) نام حارث را در میان اصحاب امام حسن علیهالسلام نیز آورده است. در تفسیر فرات کوفی (ص 563) نیز روایتی از وی به نقل از امام حسین علیهالسلام آمده است.حارث از اصحاب خاص امام علی علیهالسلام (رجوع کنید به برقی، ص 4؛ طوسی، 1415، ص60) و از نخستین بیعتکنندگان با وی در مدینه بوده (طبری، ص 662؛ مفید، 1374ش، ص 109) و آن حضرت وی را در زمره ده یار معتمد خود برشمرده است (رجوع کنید به ابنطاووس، ص 174). ابنقتیبه (ص 624) نیز نام حارث را در صدر اسامی شیعیان آورده است. از او به عنوان پرچمْدارِ (صاحب رایة) علی علیهالسلام نیز یاد شده است (رجوع کنید به سهمی، ص200؛ اخطب خوارزم، ص 89). همچنین گفتهاند که حضرت علی هنگام فراخواندن لشکریان خود، از حارث میخواست که آنان را فرا بخواند (رجوع کنید به نصربن مزاحم، ص 121، 143؛ بلاذری، ج 2، ص 205، 344؛ ابناعثم کوفی، ج 2، ص 544). حارث محبت و علاقه ویژهای به علی علیهالسلام داشته (ابنعبدالبرّ، ج 2، ص 387) تا جایی که ابنحِبّان (ج 1، ص 222) او را از شیعیان تندرو دانسته است. در منابع شیعی گزارش گفتگوی وی و علی علیهالسلام در این باره نقل شده است (رجوع کنید به مفید، 1403، ص 3ـ7؛ طوسی، 1414، ص 625ـ627). براساس روایتی، حارث محبت و شیفتگی فراوان خود را به حضرت علی ابراز کرده و حضرت نیز در پاسخ فرموده است: «هر بندهای که مرا دوست داشته باشد در هنگام مرگ مرا به گونهای که دوست دارد، میبیند و کسی که مرا دشمن بدارد، در هنگام مرگ مرا به گونهای که دوست ندارد، میبیند» (رجوع کنید به کشی، ص 88ـ89؛ ابنشهر آشوب، ج 3، ص 258؛ برای روایات مشابه رجوع کنید به ابنبابویه، 1362ش، ج 1، ص 334ـ335؛ مفید، 1403، ص 271؛ طوسی، 1414، ص 34، 48؛ قطب راوندی، ص 249). سیداسماعیلبن محمد حِمیری این مضمون را به شعر درآورده است (حمیری، ص 327ـ328؛ نیز رجوع کنید به مفید، 1403، ص 7؛ طوسی، 1414، ص 627؛ قس ابنابیالحدید، ج 1، ص 299، که آن را به حضرت علی نسبت داده است). این روایت و ابیات «سیدحمیری*» در میان شیعیان رواج بسیاری دارد و در موضوع دیدار شیعیان با امیرالمؤمنین و اهل بیت علیهمالسلام به هنگام احتضار، به آن استشهاد میشود (برای نمونه رجوع کنید به مفید، 1414الف، ص 73ـ74؛ علمالهدی، ج 3، ص 133ـ134؛ ابن ابیالحدید، ج 1، ص 299؛ حلّی، ص 13ـ14).برخی منابع رجالی اهلسنّت، حارث را در شمار ثقات آوردهاند (رجوع کنید به یحییبن معین، روایت دوری، ج 1، ص 265؛ همو، روایت دارمی، ص90؛ عجلی، ج 1، ص 278؛ ابنشاهین، ص 71ـ72؛ قس یحییبن معین، روایت دارمی، ص 91، که دارمی از تغییر رأی یحییبن معین درباره حارث خبر داده است)، اما برخی وی را ضعیف دانسته و در وثاقتش تردید کردهاند (رجوع کنید به ابنسعد، همانجا؛ بخاری، کتاب الضعفاء الصغیر، ص 32؛ نسائی، ص 77؛ ابوزُرعه رازی، ص 606؛ ابنابیحاتم، ج 1، ص 78ـ79؛ دارقطنی، 1406، ص 153؛ ابنجوزی، ج 1، ص 181ـ182). مهمترین عامل جرح حارث، عبارات عامربن شراحیل شعبی، تابعی معاصر حارث، است که با اینکه از حارث روایت کرده، تأکید نموده که وی کذاب است (برای نمونه رجوع کنید به بخاری، کتاب التاریخ الکبیر، ج 3، قسم 2، ص 482؛ همو، التاریخ الصغیر، همانجا؛ عقیلی، سفر1، ص 208؛ ذهبی، 1963ـ1964، ج 1، ص 435). چنانکه گفته شده بخاری و مسلمبن حجاج، به دلیل طعن شعبی بر حارث، روایات او را نیاوردهاند (ابنخلّکان، ج 2، ص 339). درباره اینگونه اظهارنظرهای شعبی و در عین حال نقل روایت او از حارث، توجیهاتی آوردهاند، از جمله اینکه حارث در نقل دروغ نمیگفته بلکه «عقاید نادرست» داشته (ابنشاهین، ص 72؛ سهمی، همانجا) یا اینکه در سخنان روزمره دروغ میگفته اما در نقل حدیث و راستگو بود (خطیب عمری، ص 179) یا اینکه به سهو دروغ میگفته است نه به عمد (ذهبی، 1401ـ1409، ج 4، ص 153). گفتنی است که شعبی، عثمانیمذهب و با عقیده به امامت علی علیهالسلام و حتی موالات آن حضرت مخالف بوده است (رجوع کنید به کشی، ص 89؛ طبری آملی، ص 183ـ184؛ مفید، 1414ب، ص 216ـ217). ابنعبدالبرّ (همانجا) تصریح کرده که از حارث دروغی گزارش نشده است، اما وی به سبب محبت شدیدش به حضرت علی و تفضیل او بر دیگران، مورد ملامت بوده و از همینرو شعبی او را تکذیب کرده، چرا که شعبی معتقد به تفضیل ابوبکر بوده و او را اولین ایمانآورنده به پیامبر اکرم میدانسته است. عبدالعزیزبن محمد حسینی غماری، از علمای معاصر مراکش، دو کتاب الباحث عن علل الطعن فی الحارث (قم 1420) و بیان نَکث الناکِث المُتَعَدی بتضعیف الحارث (قم 1420) را در اثبات وثاقت حارث اعور و رد شبهات وارد شده در این باره نگاشته است.ذهبی (1401ـ1409، ج 4، ص 152؛ همو، 1963ـ1964، ج 1، ص 437) از حارث با عناوینی چون علامه، فقیه، امام و کثیرالعلم یاد کرده است (نیز رجوع کنید به مزّی، ج 5، ص 252). حارث را حاذق در علم حساب و نیز فرایض (نحوه محاسبه و تقسیم ترکه میت میان ورثه) دانسته (رجوع کنید به ابنعساکر، ج 24، ص100؛ مزّی، ج 5، ص 249، 252) و حافظهاش را ستودهاند (ابنشاهین، ص 71ـ72). یعقوبی (ج 2، ص 214) او را در زمره اصحاب دانشمند علی علیهالسلام برشمرده و ابنسیرین او را در شمار پنج عالم و فقیه سرشناس کوفه نامبرده است (رجوع کنید به وکیع، ص380؛ ابنعدی، ج 2، ص 186؛ نیز رجوع کنید به مزّی، ج 5، ص 252). همچنین او را از اصحاب ابنمسعود دانستهاند (رجوع کنید به یحییبن معین، روایت دوری، ج 1، ص220؛ بخاری، التاریخ الصغیر، ج 1، ص 176؛ ذهبی، 1963ـ1964، همانجا). عباراتی مبهم از حارث درباره یادگیری قرآن نقل شده است، مانند اینکه «من قرآن را در سه سال و وحی را در دو سال آموختم» (تعلّمت القرآن فی ثلاث سنین و الوحی فی سنتین؛ مسلمبن حجاج، الجامع الصحیح، ج 1، ص 15؛ مزّی، ج 5، ص 247) یا در پاسخ به کسی که گفته بود قرآن را در دو سال آموخته است، گفته بود : «قرآن آسان است، وحی دشوارتر است» (القرآن هَینٌ، الوحیُ اَشدُّ؛ مسلمبن حجاج، الجامع الصحیح، ج 1، ص 14ـ15). این عبارت، به سبب ابهام، در کتابهای غریبالحدیث بررسی و از آن تفاسیر مختلفی شده است. برخی مقصود از قرآن را قرائت قرآن و مقصود از وحی را کتابت آن دانستهاند (زمخشری، ج 3، ص90؛ ابناثیر، ذیل «وحی»؛ نیز رجوع کنید به نووی، ج 1، ص 99)، اما شوشتری (قاموسالرجال، ج 3، ص40) مراد از وحی را تفسیر و شأن نزول آیات قرآن، و سیدمحسن امین (ج 4، ص 367) وحی را حدیث معنا کردهاند.حارث اعور احادیث و خطبههای امیرمؤمنان را مکتوب میکرده است (برای نمونه رجوع کنید به کلینی، ج 1، ص 141ـ142؛ ابنبابویه، 1357ش، ص 31ـ34). به نوشته شوشتری (بهجالصباغة، ج 1، ص 6)، او نخستین گردآورنده خطبههای امام علی علیهالسلام است. در گزارشی آمده است که حارث به تشویق حضرت علی اوراقی خرید و پس از آن، علوم و احادیث بسیاری از آن حضرت در آن نوشت (رجوع کنید به ابنسعد، همانجا). در منابع از حارث به عنوان صاحب کتب یاد شده و به کتاب (رجوع کنید به ابنحنبل، الجامع فی العلل و المعرفة، ج 2، ص 257؛ عقیلی، سفر3، ص 58؛ ابنابیحاتم، ج6، ص 26) یا صحیفه (رجوع کنید به ابوداوود، 1418، ج 2، ص 145) حارث اشاره شده است. روایات بسیاری به نقل از وی در کتابهای شیعه و اهل سنّت آمده است. این روایات، که عمومآ به نقل از علی علیهالسلام است، موضوعات و مباحث مختلف اعتقادی، احکام فقهی، تفسیر و اخلاق را در برمیگیرد. مدرسی طباطبائی (ج 1، ص 46ـ57) فهرستی از منابعی را که روایات حارث در آنها نقل شده، فراهم آورده است.علاوه بر مُسنَد ابنحنبل و سنن دارِمی، در چهار کتاب از کتب ششگانه اهل سنّت از وی حدیث نقل شده است (مِزّی، ج 5، ص 253؛ نیز رجوع کنید به مدرسی طباطبائی، همانجا).کتاب المسائل التی أخبر بها أمیرالمؤمنین الیهودی نیز به حارث اعور منسوب است. به گفته طوسی (1420، ص 319)، عمروبن میمون مطالب این کتاب را به واسطه ابواسحاق سَبیعی از حارث از علی علیهالسلام نقل کرده است. متن این رساله را ابنبابویه با سندی دیگر در کتاب الخصال (ج 2، ص 364ـ382) آورده است. در این رساله، ماجرای پرسش سرکرده یهودیان از علی علیهالسلام درباره اینکه آیا وی وصی پیامبر اکرم است، آمده و این وصایت و شرایط و مراحل آن اثبات شده است (نیز رجوع کنید به مدرسی طباطبائی، ج 1، ص 59، که این کتاب را یک جزوه تبلیغی شیعی متعلق به اواخر دوران اموی تلقی کرده است).مهمترین راوی حارث اعور، ابواسحاق سبیعی* است. به گفته ابنحنبل، ابواسحاق پس از درگذشت حارث با بیوه او ازدواج کرد و به این ترتیب به کتابها و نوشتههای حدیثی حارث دست یافت (رجوع کنید به ذهبی، 1401ـ1409، ج 5، ص 398؛ همو، 1424، ج 3، ص 474)؛ از همینرو در منابع اهل سنّت آمده که ابواسحاق فقط چهار روایت از حارث شنیده (رجوع کنید به بخاری، التاریخ الصغیر، ج 1، ص 184؛ ابوداوود، 1417، ص 31؛ ابنابیحاتم، ج 1، ص 132، 148) و بقیه را از نگاشتههای او نقل کرده است (عجلی، ج 2، ص 179؛ برای فهرستی از روایات او از حارث رجوع کنید به یوسف ازبک، ج 1، ص 305ـ428)، همچنانکه روایات خِلاسبن عمرو هَجَری (رجوع کنید به یوسف ازبک، ج 2، ص 849ـ863) و عبدالاعلیبن عامر ثعلبی (رجوع کنید به همان، ج 5، ص 1967ـ1976) از امام علی علیهالسلام را برگرفته از کتاب حارث میدانند (رجوع کنید به ابنحنبل، الجامع فی العلل و معرفةالرجال، همانجا؛ ابوداوود، 1418، ج 2، ص 145؛ عقیلی، همانجا؛ ابنابیحاتم، ج 6، ص 26). در شماری از روایات، ابواسحاق سبیعی به واسطه دیگران از حارث روایت کرده که حاکی از شفاهی بودن است نه نقل از کتاب حارث (برای نمونه رجوع کنید به شافعی، ج 7، ص 199؛ صنعانی، ج 4، ص 256، 282؛ عقیلی، سفر4، ص 11). سلسله سند «ابواسحاق از حارث از علی علیهالسلام» زنجیره حدیثی مشهوری است که برخی جاعلان، خصوصآ عثمانیه در مناظرات فرقهای خود با شیعیان، از این شهرت سود جسته و مطالب مجعول خود را با آن رواج دادهاند (مدرسی طباطبائی، ج 1، ص 57ـ58).بهجز سبیعی، راویان بسیاری از طریق حارث روایات امام علی را شنیدهاند، که از آن جملهاند ابراهیمبن یزید نخعی* و سعیدبن فیروز ابوالبختری* (برای فهرست کامل این راویان و روایات آنان رجوع کنید به یوسف ازبک، ج 1، ص 305ـ432، ج 2، ص 433ـ 467). حارث در دوران خلافت عثمانبن عفّان (23ـ 35)، مبارزات سیاسی گستردهای داشته است. وی از اعضای گروه قرّاء در کوفه بهشمار میآمد که به سرکردگی مالک اشتر نخعی با سعیدبن عاص (عامل عثمان در کوفه) مخالفت میکردند (رجوع کنید به بلاذری، ج 5، ص150). آنان بر سعیدبن عاص شوریدند و به مدینه رفتند و از عثمان خواستار عزل وی شدند (ابنسعد، ج 5، ص 32ـ33؛ ابناعثم کوفی، ج 2، ص 386). همین مخالفتها موجب شد که عثمان آنان را به شام تبعید کند (ابناعثم کوفی، همانجا؛ درباره حوادثی که در شام برای آنان رخ داد رجوع کنید به بلاذری، ج 5، ص 154ـ155). با این همه، او در وقایعی که به قتل عثمان انجامید نیز در مدینه حضور داشت (مفید، 1374ش، ص 109).حارث اعور در سال 65، در دوران عبداللّهبن زبیر، در کوفه درگذشت (ابنسعد، ج 6، ص 169؛ طبری، ص 663؛ قس مسعودی، ج 3، ص 297، که درگذشت او را سال 66 و همزمان با قیام توّابین ذکر کرده است). بنابه وصیت حارث، عبداللّهبن یزید خطمی (عامل ابنزبیر در کوفه) بر پیکر وی نماز گزارد (ابنسعد، همانجا؛ بخاری، التاریخ الصغیر، ج 1، ص 183؛ طبری، همانجا)؛ این امر میتواند حاکی از همراهی حارث با زبیریان و اعتراض او به امویان باشد.از خاندان و فرزندان حارث اطلاع چندانی در دست نیست. ابنعساکر (ج 34، ص 265)، به نقل از واقدی، از فردی به نام عبدالرحمانبن حارثبن عبداللّه همدانی کوفی یاد کرده که در سال 43 هجری، به همراه عبدالرحمانبن خالدبن ولید، در فتوحات شرکت داشته و چون از خبرهترین افراد در حساب بوده است، او را بر کار غنایم گمارده بودند. او سهمی را که از غنایم برایش در نظر گرفته بودند نپذیرفت. ظاهرآ این فرد پسر حارث بوده و اوصافی که از او ذکر شده، از جمله اینکه بر علم حساب تسلط داشته، شاهدی بر این مدعاست. همچنین سعیدبن عمرو (برادرزاده حارث) یکی از راویان وی بوده است (رجوع کنید به دارقطنی، 1405، ج 3، ص 137؛ مزّی، ج 5، ص 245). یکی از نوادگان او، به نام حارثبن محمدبن حارث، نیز از راویان شیعه بوده است (رجوع کنید به ابنبسطام، ص 58؛ مجلسی، ج 59، ص 122). شیخبهائی و پدر وی، که از نسل حارث بودهاند، به حارثی و همْدانی ملقب شدهاند (رجوع کنید به بهاءالدین عاملی*؛ حارثی*، حسینبن عبدالصمد).منابع : ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغة، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره 1385ـ1387/ 1965ـ1967، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ ابنابیحاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن 1371ـ1373/ 1952ـ1953، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ ابناثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، چاپ محمود محمد طناحی و طاهر احمد زاوی، بیروت 1383/1963، چاپ افست قم 1364ش؛ ابناعثم کوفی، کتاب الفتوح، چاپ علی شیری، بیروت 1411/1991؛ ابنبابویه، التوحید، چاپ هاشم حسینی طهرانی، قم [? 1357ش[؛ همو، کتاب الخصال، چاپ علیاکبر غفاری، قم 1362ش؛ ابنبسطام (حسینبن بسطام) و ابنبسطام (عبداللّهبن بسطام)، طب الائمة علیهمالسلام، نجف ] 1385[، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ ابنجوزی، کتاب الضعفاء و المتروکین، چاپ ابوالفداء عبداللّه قاضی، بیروت 1406/1986؛ ابنحِبّان، کتاب المجروحین من المحدثین و الضعفاء و المتروکین، چاپ محمود ابراهیم زاید، حلب 1395ـ1396/ 1975ـ1976؛ ابنحنبل، الجامع فی العلل و معرفة الرجال، چاپ محمدحسام بیضون، بیروت 1410/ 1990؛ همو، مسندالامام احمدبن حنبل، بیروت: دارصادر، ]بیتا.[؛ ابنخلّکان؛ ابنسعد (بیروت)؛ ابنشاذان، الایضاح، چاپ جلالالدین محدث ارموی، تهران 1363ش؛ ابنشاهین، تاریخ أسماء الثقات، چاپ صبحی سامرائی، کویت 1404/ 1984؛ ابنشهرآشوب، مناقب آلابیطالب، چاپ یوسف بقاعی، قم 1385ش؛ ابنطاووس، کشف المَحَجَّة لثمرة المُهْجَة، نجف 1370/1951؛ ابنعبدالبرّ، جامع بیان العلم و فضله و ما ینبغی فی روایته و حمله، بیروت 1418/1997؛ ابنعدی، الکامل فی ضعفاء الرجال، چاپ سهیل زکار، بیروت 1409/ 1988؛ ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، چاپ علی شیری، بیروت 1415ـ1421/ 1995ـ2001؛ ابنقتیبه، المعارف، چاپ محمداسماعیل عبداللّه صاوی، بیروت 1390/1970؛ ابنکلبی، نسب مَعَدّ و الیمن الکبیر، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق 1408/1988؛ سلیمانبن اشعث ابوداوود، رسالة أبی داود إلی أهل مکة فی وصف سُنَنِهِ، چاپ محمدبن لطفی صبّاغ، بیروت 1417/1997؛ همو، سؤالات أبیعبید الآجری أباداود سلیمانبن الأشعث السجستانی، چاپ عبدالعلیم عبدالعظیم بستوی، بیروت 1418/1997؛ ابوزُرعه رازی، کتاب الضعفاء لابی زرعة الرازی و اجوبته علی اسئلة البرذعی، در سعدی هاشمی، ابوزرعة الرازی و جهوده فی السنة النبویة، باب 2، مدینه 1409/1989؛ موفقبن احمد اخطب خوارزم، المناقب، چاپ مالک محمودی، قم 1414؛ امین؛ محمدبن اسماعیل بخاری، التاریخ الصغیر، چاپ محمود ابراهیم زاید، بیروت 1406/1986؛ همو، کتاب التاریخ الکبیر، دیاربکر: المکتبة الاسلامیة، ]بیتا.[؛ همو، کتاب الضعفاء الصغیر، چاپ محمد ابراهیم زاید، بیروت 1406/1986؛ احمدبن محمد برقی، کتاب الرجال، چاپ جلالالدین محدث ارموی، تهران 1342ش؛ احمدبن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، چاپ محمود فردوسالعظم، دمشق 1996ـ2000؛ مصطفیبن حسین تفرشی، نقدالرجال، قم 1418؛ حسنبن سلیمان حلّی، المحتضر، چاپ علی أشرف، ]بیجا[: مکتبة الحیدریة، 1382ش؛ اسماعیلبن محمد حمیری، دیوان، چاپ شاکر هادی شکر، بیروت ]بیتا.[؛ محمدبن عبداللّه خطیب عمری، الإکمال فی اسماء الرجال، چاپ محمد عبداللّه انصاری، قم: مؤسسة اهل بیت علیهمالسلام، ]بیتا.[؛ خوئی؛ علیبن عمر دارقطنی، العلل الواردة فی الاحادیث النبویة، ریاض 1405/1985؛ همو، کتاب الضُعفاء و المتروکین، چاپ صبحی بدری سامرائی، بیروت 1406/ 1986؛ محمدبن احمد ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، چاپ بشّار عوّاد معروف، بیروت 1424/2003؛ همو، سیر اعلام النبلاء، چاپ شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت 1401ـ1409/ 1981ـ1988؛ همو، میزانالاعتدال فی نقدالرجال، چاپ علیمحمد بجاوی، قاهره 1963ـ1964، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ محمودبن عمر زمخشری، الفائق فی غریب الحدیث، بیروت 1417/ 1996؛ سمعانی؛ حمزةبن یوسف سهمی، تاریخ جرجان، چاپ محمد عبدالمعیدخان، حیدرآباد، دکن 1387/1967؛ محمدبن ادریس شافعی، الامّ، بیروت 1403/1983؛ محمدتقی شوشتری، بَهجالصباغة فی شرح نهجالبلاغة، ج 1، تهران : مکتبةالصدر، ]بیتا.[؛ همو، قاموسالرجال، قم 1410ـ1424؛ عبدالرزاقبن همام صنعانی، المصنَّف، چاپ حبیبالرحمان اعظمی، بیروت 1403/1983؛ محمدبن جریر طبری، «المنتخب من کتاب ذیل المذیل من تاریخ الصحابة و التابعین»، در ذیول تاریخ الطبری، ج 11، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره ] 1977[؛ محمدبن جریر طبری آملی، المسترشد فی امامة امیرالمؤمنین علیبن ابیطالب علیهالسلام، چاپ احمد محمودی، قم [? 1415[؛ محمدبن حسن طوسی، الامالی، قم 1414؛ همو، رجال الطوسی، چاپ جواد قیومی اصفهانی، قم 1415؛ همو، فهرست کتب الشیعة و اصولهم و اسماء المصنفین و اصحاب الاصول، چاپ عبدالعزیز طباطبائی، قم 1420؛ احمدبن عبداللّه عجلی، معرفةالثقات، چاپ عبدالعلیم عبدالعظیم بستوی، مدینه 1405/1985؛ محمدبن عمرو عقیلی، کتاب الضعفاء الکبیر، چاپ عبدالمعطی امین قلعجی، بیروت 1418/1998؛ حسنبن یوسف علامه حلّی، خلاصة الاقوال فی معرفة الرجال، چاپ جواد قیومی اصفهانی، ]قم[ 1417؛ علیبن حسین علمالهدی، رسائل الشریف المرتضی، چاپ مهدی رجائی، رساله :32 اجوبة مسائل متفرقة من الحدیث و غیره، قم 1405ـ1410؛ سعیدبن هبةاللّه قطب راوندی، کتاب سلوة الحزین، المعروف ب الدعوات، قم 1407؛ عنایةاللّه قهپائی، مجمعالرجال، چاپ ضیاءالدین علامه اصفهانی، اصفهان 1384ـ1387، چاپ افست قم ]بیتا.[؛ محمدبن عمر کشی، اختیار معرفة الرجال، ]تلخیص[ محمدبن حسن طوسی، چاپ حسن مصطفوی، مشهد 1348ش؛ کلینی؛ فراتبن ابراهیم کوفی، تفسیر فرات الکوفی، چاپ محمدکاظم محمودی، تهران 1410/1990؛ عبداللّه مامقانی، تنقیحالمقال فی علمالرجال، چاپ محییالدین مامقانی، قم 1423ـ؛ مجلسی؛ یوسفبن عبدالرحمان مِزّی، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ج 5، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت 1405/1985؛ مسعودی، مروج (بیروت)؛ مسلمبن حجاج، الجامع الصحیح، بیروت: دارالفکر، ]بیتا.[؛ همو، کتاب الکنی و الأسماء، دمشق 1404/1984؛ محمدبن محمدمفید، اوائل المقالات، چاپ ابراهیم انصاری، بیروت 1414الف/ 1993؛ همو، الجمل و النُصرة لسید العترة فی حرب البصرة، چاپ علی میرشریفی، قم 1374ش؛ همو، الفصول المختارة، چاپ علی میرشریفی، بیروت 1414ب/ 1993؛ همو، کتاب الامالی، چاپ حسین استادولی و علیاکبر غفاری، قم 1403؛ احمدبن علی نسائی، کتاب الضعفاء و المتروکین، چاپ بوران ضناوی و کمال یوسف حوت، بیروت 1407/1987؛ علی سامی نشار، نشأة الفکر الفلسفی فی الاسلام، ج 3، قاهره ] 1996[؛ نصربن مزاحم، وقعة صفّین، چاپ عبدالسلام محمدهارون، قاهره 1382، چاپ افست قم 1404؛ یحییبن شرف نووی، صحیح مسلم بشرح النووی، بیروت 1407/1987؛ محمدبن خلف وکیع، اخبارالقضاة، چاپ سعید محمد لحّام، بیروت 1422/2001؛ یحییبن معین، تاریخ عثمانبن سعید الدارمی (200ـ280ه ) عن أبی زکریا یحییبن معین (158ـ233ه ) فی تجریح الرواة و تعدیلهم، چاپ احمدمحمد نورسیف، دمشق : دارالمأمون للتراث، ]بیتا.[؛ همو، تاریخ یحییبن معین، روایة عباسبن محمدبن حاتم دوری، چاپ عبداللّه احمدحسن، بیروت ]بیتا.[؛ یعقوبی، تاریخ؛یوسف ازبک، مسند علیبن ابیطالب رضیاللّهعنه، خَرَّجَ احادیثهُ علیرضابن عبداللّهبن علیرضا، دمشق 1416/1995؛Hossein Modarressi Tabataba'i, Tradition and survival: a bibliographical survey of early shi`ite literature, vol.1, Oxford 2003.
حائری، ابوعلی محمدبن اسماعیل، عالم رجالی و فقیه امامی سده دوازدهم و سیزدهم. منبع اصلی شرححال او، نوشته مختصر خودش در کتاب منتهیالمقال (ج 7، ص 213ـ214، ذیل «ابوعلی») است. وی در 1159 در کربلا زاده شد. پدرش مازندرانی بود (رجوع کنید به خوانساری، ج 4، ص 404؛ نوری، ج 2، ص 137)، ولی ابوعلی، به نقل از پدرش، نسب خود را به ابنسینا رسانده است (حائری، همانجا)، اما چون ابنسینا فرزندی نداشته است، در صحت این انتساب تردید وجود دارد (حبیبآبادی، ج 2، ص 593؛ نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی، 1337ش، ستون 394).حائری از محضر آقامحمدباقر بهبهانی* مشهور به وحید بهبهانی و سیدعلی طباطبائی* بهرهبرد (حائری؛ خوانساری، همانجاها؛ امین، ج 9، ص 124) و محضر درس سیدمحسن اعرجی کاظمی و علامه سیدمحمدمهدی بحرالعلوم* را نیز درک کرد (خوانساری، همانجا؛ قمی، ج 1، ص 119). از شاگردان او عبدالعلی رشتی (نوری، همانجا) و مولا درویش علی بغدادی حائری* (آقابزرگ طهرانی، 1337ش، ستون 395) بودند. به نوشته خوانساری (ج 4، ص 405) و خراسانی (ص 314)، او در 1215 در کربلا درگذشت، اما فرزند حائری در حاشیه منتهیالمقال نوشته است که پدرش در 1216 در نجف وفات یافت و در صحن حرم امیرمؤمنان علی علیهالسلام به خاک سپرده شد (حائری، ج 1، مقدمه، ص 39؛ نیز رجوع کنید به کنتوری، ص 561).از حائری آثاری برجایمانده که مهمترین و مشهورترین آنها منتهیالمقال فی احوالالرجال، درباره رجال و راویان شیعه، است و بدین سبب، او را صاحب منتهیالمقال نیز خواندهاند. او در این کتاب بیشتر به منهجالمقال میرزامحمد استرآبادی و تعلیقه وحید بهبهانی نظر داشته (حائری، ج 1، ص 4ـ5) و مطالب محمدامین کاظمی در مشترکات را نیز آورده است (همان، ج 1، ص 6). وی در مواردی نیز به اظهارنظر پرداخته و در کتابش برخی از رجال و راویان را آورده که در منهجالمقال و تعلیقه وحید بهبهانی ذکر نشده است (همان، مقدمه، ص 47). حائری در این کتاب از افراد مجهول ذکری به میان نیاورده، چرا که فایدهای در آن ندیده (ج 1، ص 5ـ6) و همین امر باعث شده است برخی از اثر او انتقاد کنند (برای نمونه رجوع کنید به نوری، ج 2، ص 138؛ آقابزرگ طهرانی، 1337ش، ستون 394ـ395)؛ البته کسانی همچون مولا درویشعلی حائری و محمدعلی آلکشکول، که بر منتهیالمقال استدراک نوشتهاند، این نقیصه را بر طرف کردهاند (آقابزرگ طهرانی، 1337ش، همانجا).منتهیالمقال در 1267 در تهران چاپ سنگی شد (مشار، ج 5، ستون 320). این کتاب به تحقیق مؤسسه آلالبیت لاحیاءالتراث، به مناسبت دویستمین سالگرد وفات ابوعلی حائری، در 1374ش/ 1416 در هفت مجلد در قم به چاپ حروفی رسید. بر منتهیالمقال چندین تعلیقه و حاشیه نوشته شده که مهمترین آنها تکملة رجال أبی علی از مولا درویشعلی حائری است (برای فهرستی از آنها رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی، 1403، ج 6، ص 222ـ223).اثر دیگر حائری، العذاب الواصب علیالجاحد الناصب است که ردیهای است بر کتاب نواقضالروافض میر مخدوم شریفی* (همان، ج 15، ص 240). نوری (همانجا) این کتاب را ستوده است.کتاب دیگر او عقداللالی البَهیة فی الرّدّعلی الطائفة الغَبیة است که آن را بیست سال پیش از تألیف منتهیالمقال نگاشته است (حائری، ج 7، ص 213) و در آن به نقد دیدگاههای اخباریان، که در آن روزگار کشمکشهای سختی با اصولیان داشتند، پرداخته است (خوانساری، همانجا).چند اثر فقهی نیز از حائری به جامانده است، از جمله زهرالریاض به فارسی، که رسالهای است در طهارت، صلوة و صوم که منتخبی است از ریاضالمسائل استادش سیدعلی طباطبائی (حائری، ج 7، ص 214). این کتاب نسخههای خطی متعددی دارد (رجوع کنید به دانشپژوه، ص 90؛ دانشپژوه و منزوی، بخش 5، ص 89؛ شیروانی، ج 3، ص 963ـ964، ج 5، ص 1563). زهرالریاض را مولوی مهدی حسین به زبان اردو ترجمه کرده است (آقابزرگ طهرانی، 1403، ج 12، ص 71). حائری دو رساله در مناسک حج، تألیف استادش وحید بهبهانی و فرزند او، آقامحمدعلی بهبهانی، را از عربی به فارسی ترجمه کرده است. همچنین رسالهای را در احکام حج، که خلاصهای از ابواب کتاب حج ریاضالمسائل است، تدوین کرده است (حائری، ج 7، ص 213ـ214). آقابزرگ طهرانی (1403، ج 24، ص 101) نام این رساله را النخبةالوجیزة ذکر کرده است. یوسف الیان سرکیس (ج 2، ستون 1628) توضیحالمقال حاج ملاعلی کنی* را به اشتباه به ابوعلی حائری نسبت داده است.منابع : محمدمحسن آقابزرگ طهرانی، الذریعة الی تصانیف الشیعة، چاپ علینقی منزوی و احمد منزوی، بیروت 1403/1983؛ همو، مصفی المقال فی مصنفی علمالرجال، چاپ احمد منزوی، تهران 1337ش؛ امین؛ محمدبن اسماعیل حائری، منتهیالمقال فی احوالالرجال، قم 1416؛ محمدعلی حبیبآبادی، مکارمالآثار در احوال رجال دوره قاجار، ج 2، اصفهان 1362ش؛ محمدهاشم خراسانی، منتخب التواریخ، تهران: انتشارات علمیه اسلامی، ]بیتا.[؛ خوانساری؛ محمدتقی دانشپژوه، فهرست نسخههای خطی کتابخانه دانشکده ادبیات : مجموعه امام جمعه کرمان، تهران 1344ش؛ محمدتقی دانشپژوه و علینقی منزوی، فهرست کتابخانه سپهسالار، بخش 5، تهران 1356ش؛ یوسف الیان سرکیس، معجم المطبوعات العربیة و المعرّبة، قاهره 1346/1928، چاپ افست قم 1410؛ محمد شیروانی، فهرست نسخههای خطی کتابخانه وزیری یزد، ]تهران[ 1350ـ1358ش؛ عباس قمی، کتاب الکنی و الالقاب، صیدا 1357ـ1358، چاپ افست قم ]بیتا.[؛ اعجاز حسینبن محمدقلی کنتوری، کشف الحجب و الأستارعن اسماء الکتب و الأسفار، قم 1409؛ خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی، تهران 1340ـ1344ش؛ حسینبن محمدتقی نوری، خاتمة مستدرک الوسائل، قم 1415ـ1420.
الجرح و التعدیل، از مهمترین کتابها در دانش جرح و تعدیل، تألیف ابنابیحاتمِ رازی * (متوفی 327). چارچوب اصلی کتاب بر گرفته از التاریخ الکبیر ابوعبداللّه محمدبن اسماعیل بخاری است (سخاوی، ص220؛ ابنابیحاتم، ج 1، مقدمه عبدالرحمان معلمی یمانی، ص ط ـ یا؛ برای آگاهی بیشتر در این باره رجوع کنید به رفعت فوزی عبدالمطلب، ص 185ـ191). بخاری در کتاب خود غالباً به ذکر نام افراد بسنده کرده و به تعدیل یا جرح آنان نپرداخته، ولی ابنابیحاتم علاوه بر گردآوری اقوال و آرای عالمان در باب جرح و تعدیل راویان، نام بسیاری از آنان را که در کتاب بخاری نیامده، ذکر کرده است (ابنابیحاتم، همانجا). ابنابیحاتم در کتاب خود از آرای کسانی همچون شُعبَة بن حَجّاج (متوفی160)، سُفیان ثَوری (متوفی 161)، یحییبن سعید قَطّان (متوفی 194)، عبدالرحمانبن مهدی (متوفی 198)، یحییبن مَعین (متوفی 233)، علیبن مَدینی (متوفی 234) احمدبن حنبل (متوفی 241)، ابوزُرعه رازی (متوفی 264) و پدرش، ابوحاتم رازی (متوفی 277)، بهره برده است (ابنابیحاتم، همان مقدمه، ص یا ـ یب). در مواردی که نقلقول باواسطه است، ابنابیحاتم سلسله اِسناد خود را تا راوی اول ذکر کرده (برای شماری از این واسطهها رجوع کنید به همان مقدمه، ص یا ـ یج) و در جاهایی به داوری در باره برخی معاصرانش پرداخته است (برای نمونه رجوع کنید به همان، ج 2، ص140، ج 4، ص 194، ج 8، ص 194؛ نیز رجوع کنید به رفعت فوزی عبدالمطلب، ص 351ـ369 که برخی از این موارد را فهرست کرده است). ترتیب کتاب الفبایی است و بر اساس حرف اول نام راویان، و در مواردی که اشخاصِ همنام بسیاری وجود داشتهاند، بر اساس حرف اول نام پدرشان مرتب شده است (مثلاً رجوع کنید به ابنابیحاتم، ج 2، ص 83: باب من یسمّی ابراهیم). در پایان هر نام، یک باب به کسانی اختصاص دارد که نام پدرشان مشخص نیست (مثلاً رجوع کنید به ج 2، ص 149: باب تسمیة ابراهیم الذین لاینْسَبون). در پایان هر حرف، نامهایی که فقط یک مصداق دارند در بابی مستقل ذکر شدهاند (برای نمونه رجوع کنید به ج 2، ص 343). در بخش پایانی کتاب (ج 9، ص 315 به بعد)، نام افرادی آمده که به نام پدر یا برادرشان یا به کنیه مشهور بودهاند، یا اینکه نه نام خودشان مشخص بوده نه نام پدرشان، و نیز نام یک تن ذکر شده که خودش شناخته شده اما پدرش ناشناخته است. با وجود این، نظم کتاب به گونهای نیست که نامها به سهولت قابل دستیابی باشند، ازاینرو فهرستهایی برای آن تنظیم شده است، از جمله فهرس الجرح و التعدیل از بَسْیونی زَغلول که در 1408 به همراه خود کتاب در بیروت چاپ شد و فهرستی دیگر از محمدصالحبن عبدالعزیز مراد (عطیه و دیگران، ج 2، ص 595).الجرح و التعدیل در بر گیرنده نام بیش از هجده هزار راوی،است، ولی سلمان باشاران(د.ا.د.ترک ، ذیل مادّه) به خطا این رقم را 040 ، 16 ثبت کرده است. ابنابیحاتم، به منظور جامعیت بخشیدن به کتاب، افراد بسیاری را، بدون جرح یا تعدیل ایشان، برشمرده است به امید آنکه در آینده حکمی در باره آنان بیابد و بر مطالب کتاب بیفزاید (ج 2، ص 38). برخی این فقدانِ حکم را دالّ بر توثیق راوی دانستهاند (رجوع کنید به لکنوی، ص230ـ 248، تعلقیه عبدالفتاح ابوغده).باتوجه به حجم گسترده کتاب و بهرغم دقت و وسواس مؤلف، اشتباهاتی به آن راه یافته که مصحح کتاب، عبدالرحمانبن یحیی معلمی یمانی، برخی از آنها را ذکر کرده است (رجوع کنید به ابنابیحاتم، ج 1، مقدمه، ص یز ـ یج). مؤلف در مقدمه کتاب (ج 2، ص 37ـ39) به تبیین درجات راویان و اقسام آنان از نظر جرح و تعدیل پرداخته و حماده (ص 248) اینگونه تقسیمبندی را بدیع دانسته است. به دلیل اهمیت این کتاب، تراجمنویسانِ بسیاری از آن مطالبی نقل کردهاند که از آن جملهاند: خطیب بغدادی (ج 3، ص 313، ج 5، ص 204)، ابنماکولا (ج 1، ص 293، ج 2، ص40، 497)، سمعانی (ج 1، ص 83، 96، ج 5، ص 5)، ابنعساکر (ج 5، ص 161، ج 19، ص240)، ابننقطه (ج 2، ص 83، 317، ج 3، ص 223)، مِزّی (ج 1، ص 152)، ذهبی (ج 2، ص 335، ج 3، ص 455) و ابنحجر عسقلانی (ج 1، ص 578، ج 8، ص 362).مؤسسه دایرة المعارف العثمانیة در حیدرآباد دکن، الجرح و التعدیل را به همراه تقدمة المعرفة، که دیباچه و مدخلی بر آن محسوب میشود و در آن عالمان جرح و تعدیل معرفی شدهاند، در نُه جلد و در فاصله سالهای 1361 تا 1373/ 1941ـ1953 چاپ کرده است (برای آگاهی از نسخههای خطی آن رجوع کنید به سزگین، ج 1، جزء 1، ص 353).منابع: ابنابیحاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد دکن 1371ـ1373/ 1952ـ1953، چاپ افست بیروت [ بیتا. ]؛ ابنحجر عسقلانی، لسانالمیزان، چاپ عبدالفتاح ابوغده، بیروت 1423/2002؛ ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، چاپ علی شیری، بیروت 1415ـ1421/ 1995ـ2001؛ ابنماکولا، الاکمال فی رفع الارتیاب عن المؤتلف و المختلف من الاسماء و الکنی و الانساب، چاپ عبدالرحمانبن یحیی معلمی یمانی، حیدرآباد دکن 1381ـ1406/ 1962ـ1986؛ ابننقطه، تکملة الاکمال، چاپ عبدالقیوم عبدرب النبی، مکه 1408ـ 1418؛ فاروق حماده، المنهج الاسلامی فی الجرح و التعدیل: دراسة منهجیة فی علوم الحدیث، رباط 1409/1989؛ خطیب بغدادی؛ ذهبی؛ رفعت فوزی عبدالمطلب، ابنابیحاتم الرازی و اثره فی علوم الحدیث، قاهره 1415/1994؛ محمدبن عبدالرحمان سخاوی، الاعلان بالتوبیخ لمن ذمّ التاریخ ، چاپ فرانتس روزنتال، بیروت [ بیتا. ]؛ فؤاد سزگین، تاریخ التراث العربی، ج 1، جزء 1، نقله الی العربیه محمود فهمی حجازی، ریاض 1403/1983؛ سمعانی؛ محییالدین عطیه، صلاحالدین حفنی، و محمد خیر رمضان یوسف، دلیل مؤلفات الحدیث الشریف المطبوعة القدیمة و الحدیثة، بیروت 1416/1995؛ محمود عبدالحی لکنوی، الرفع و التکمیل فی الجرح و التعدیل ، چاپ عبدالفتاح ابوغده، حلب 1407/ 1987؛ یوسفبن عبدالرحمان مزّی، تهذیب الکمال فیاسماء الرجال ، چاپ بشار عواد معروف، بیروت 1422/2002؛TDVIA , s.v. "el-Cerh ve't - Ta ـ dîl (by Selman Basaran).
جَمّاعیلی، عبدالغنیبنعبدالواحد، کنیهاش ابومحمد، ملقب به تقیالدین، حافظ حدیث و رجال شناس حنبلی سده ششم. او در 541 در روستایجمّاعیلنابلسمتولد شد (ذهبی، 1406، ج21، ص444؛ سِبطابنجوزی، ج8، قسم2، ص؛ قسمنذری، ج2، ص18، کهسالتولد او را 544 ذکر کردهاست). ویبهمَقدِسیشهرتیافته، زیرا نابلساز توابعبیتالمقدسبودهاست( رجوع کنید به یاقوتحموی، ذیل«جمّاعیل»). در کودکیهمراهخانوادهاشبهدمشقمهاجرتکرد (ذهبی، 1984، ج4، ص 313؛ الموسوعةالفلسطینیة، ذیل«عبدالغنیبنعبدالواحد الجمّاعیلی») و از استادانآنجا، از جملهاز ابوالمکارمبنهِلال، بهرهبرد. در 560 یا 561 بههمراهپسرداییخود، موفقالدینابنقدامه، برایکسبدانش بهبغداد رفت(ذهبی، 1406، ج21، ص445؛ ابندمیاطی، ج21، ص126). آندو پساز چهار سال به دمشق بازگشتند (ابنکثیر، ج13، ص38). جمّاعیلی برای فراگرفتن حدیث به سرزمینهای بسیاری سفر کرد، از جملهبهمصر، اسکندریه، الجزیره، اصفهان، همدانو موصلرفت (ابندمیاطی، همانجا؛ سبطابنجوزی، ج8، قسم2، ص521) و از دانشکسانیچونابوطاهر سِلَفی(متوفی576)، ابوموسیمَدْینی(متوفی581)، ابوالفضل طوسی(متوفی568)، ابوسعید صائغ، و عبداللّه بنبَرّی بهرهمند شد (منذری، ج2، ص18ـ19؛ ذهبی، 1406، همانجا). ویدر فقهپیرو احمدبنحنبلبود (منذری، ج2، ص18) و در ایجاد مرکز علمیـ فقهیحنبلیدر صالحیه، محلهایدر دمشق، سهمعمدهایداشتو از ارکانعلمیاینمرکز بهشمار میرفت( الموسوعةالفلسطینیة، همانجا).حافظه و تبحر او را در حدیثستودهاند. خود ویتعداد احادیثیرا کهاز حفظداشتبیشاز صد هزار بر شمردهاست(ذهبی، 1376ـ1377، ص1375؛ همو، 1406، ج 21، ص448ـ449). او را امیرالمؤمنیندر حدیث(ذهبی، 1406، ج21، ص448؛ صفدی،ج19، ص؛ حنبلی، ج4، ص54) و از جملهحافظانموثقحدیثدانستهاند کهبهتماممراتبو جنبههایگوناگونحدیث(مانند صحیحو ضعیف، ناسخو منسوخ، غریبو مشکل، و ضبطاسماء راویانو معرفتبر احوانآنان) کاملاً واقفبود (حنبلی، ج4، ص55؛ نیز رجوع کنید به ذهبی، 1406، ج21، ص449). ویمجالسحدیثبسیاریدر بغداد و دمشقو مصر داشت(منذری، ج2، ص19؛ حنبلی، ج4، ص56). عدهبسیاریاز او حدیث نقل کردهاند، مانند فرزندانش، محمد و عبداللّه و عبدالرحمان (ابوشامه، ص99، 176؛ ذهبی، 1406، ج21، ص468)، و نیز موفقالدین ابنقدامه، ضیاءالدینمَقدِسی، شیخ محمد یونِینی فقیه، و عبد العزیز قَلانِسی(ذهبی، 1376ـ1377، ص1373؛ همو، 1406، ج21، ص446). جمّاعیلی متعبد و پایبند به ظواهر سنّت بود و مخفیانه به فقیران کمک میکرد. از او به پارسایی و زهد و امر به معروف و نهیاز منکر یاد کردهاند ( رجوع کنید به سبط ابنجوزی؛ همانجا؛ ذهبی، 1406، ج21، ص455). از خصوصیات او صراحت و بی پرواییاش در بر خورد با چیزهایی بود کهآنها را منکر میدانست، بهطوری که بارها آلات غنا را شکست( رجوع کنید به ذهبی، 1406، ج21، ص454ـ455؛ حنبلی، همانجا) و در اینباره حتی گزارشی از مواجهه صریح او با حکمران دولت ایوبی، ملک عادل اول(متوفی615)، نقلشدهاست( رجوع کنید به حنبلی، ج4، ص57). وی در اصفهان بر معرفةالصحابه ابونُعَیم اصفهانی(متوفی430) اشکالاتی وارد کرد. اینکار خشم خاندان خجندی(از خاندانهای بزرگ شافعی مذهب اصفهان) را بر انگیخت، به طوری که قصد هلاک او را کردند؛ از اینرو، جمّاعیلیاز اصفهان گریخت(سبطابن جوزی، ج8، قسم2، ص521؛ ذهبی، 1406، ج21، ص458ـ459). در موصل نیز به جُرم مطالعه کتاب الضعفاء عُقیلی، که در آن نقدهایی بر ابوحنیفه وجود داشت، بهزندان افتاد (سبطابنجوزی، همانجا؛ ذهبی، 1406، ج21، ص459). بر اساس گزارشهای تاریخی( رجوع کنید به ذهبی، 1406، ج21، ص459ـ461؛ ابنکثیر، ج13، ص39)، در دمشق نیز شافعیان به عقیده او در باره تجسیم و خلق قرآن ایراد گرفتند و در نهایت او را به گمراه کردن مردم متهم کردند و از او به والی شهر شکایت بردند. سرانجام، جلسهای برای بررسی عقاید وی تشکیل شد که جمّاعیلی در آن، ضمن توضیح و توجیه اندیشههای خود، بر عقایدش پافشاری کرد و از این رو، حاکم دمشق دستور تبعید او را داد. جمّاعیلی ابتدا از دمشق به بعلبکِ لبنان و پساز مدتی به مصر رفت و تا زمانمرگ در مصر بود (ذهبی، 1406، ج21، ص463). او در 24 ربیعالاول600 درگذشت(ابننقطه، ص) و در قَرافه، ناحیهای در فسطاط مصر ( رجوع کنید به یاقوتحموی، ذیل«قرافه»)، کنار قبر ابوعمروبنمَرزوق، محدّث بصری(متوفی224)، بهخاک سپرده شد (ابنکثیر، همانجا).آثار موجود جمّاعیلی را بیشاز چهل عنوان دانستهاند ( رجوع کنید به ذهبی، 1406، ج21، ص446ـ 448؛ الموسوعةالفلسطینیة، همانجا). الکمال فیاسماء الرجال او اولین اثریاستکه در آن نام راویان کتب صحاح سته، از صحابه و تابعین و پیروان آنها گرفته تا شیوخ روایی صاحباناین صحاح، گردآوری شده است(مِزی، ج1، مقدمه معروف، ص38). حافظ مِزّی(متوفی742) تهذیب الکمال را در تهذیب و اصلاح و تکمیل این کتاب نوشته است(مزی، ج1، ص148؛ نیز رجوع کنید به تهذیبالکمالفیاسماء الرجال* ).کتاب دیگر جمّاعیلی الاحکامالکبری است که خود آن را با عنوان عمدهالاحکام تلخیص کرده است(بروکلمان، ) ذیل (، ج2، ص605). حنبلی(ج4، ص) از این کتاب با نام العمدةفی الاحکاممما اتّفقعلیهالبخاری و مُسلم یاد کرده که در دو جزء است. عمدهالاحکام اولینبار به همراه الاربعون از یحیی بنشرف نَوَوی در 1313/1895 در دهلی به چاپ رسید ( رجوع کنید به بروکلمان، همانجا). چاپدیگر آن با تحقیق احمد محمد شاکر در 1411 در بیروت صورت گرفته است. بر این کتاب شرحهای فراوانی نوشته شده است( رجوع کنید به حاجیخلیفه، ج 2، ص1164ـ 1165؛ بروکلمان،) ذیل( ، ج2، ص605ـ 607). از شروح این کتاب، احکامالاحکام شرح عمدةالاحکام (قاهره1372/ 1953) و المنتقی من احکام الاحکام شرح عمدة الاحکام، هر دو از تقیالدینابن دقیقالعید (متوفی702)، النکتعلیالعمدة فی الاحکام از بدرالدین زرکشی (متوفی794) و عُدةالاحکام فی شرحعمدة الاحکام از مجدالدین فیروزآبادی(متوفی817) است (حاجی خلیفه، ج2، ستون1165؛ قسبغدادی، ج1، ستون589، کهاینکتابرا از خود جمّاعیلی دانسته است).اثر دیگر او الدرّةالمضیئه فیالسیرةالنبویة است که عبدالکریم بن عبدالنور، معروف به قطب الدین حلبی(متوفی735)، المَوْرِدُ العَذبُ الهَنی را در شرح آن نگاشته است(کتانی، ج2، ص962).برخی دیگر از آثار او عبارتاند از: المصباح فیعیون الاحادیثالصحاح، مشتمل بر احادیث صحیحین در 48 جزء (ذهبی، 1406، ج21، ص447؛ بروکلمان، همانجا)؛ تبیینُ الاصابة لِاوهام حَصَلَتْ لابینعیم فی معرفة الصحابة (ذهبی، 1406، ج21، ص448)؛ اخبار الحسن البصری (سزگین، ج1، جزء 4، ص؛ بروکلمان، همانجا)؛ محنة الامام احمدبن حنبل الشیبانی (حنبلی، ج4، ص59؛ بروکلمان، همانجا)؛ النصیحة فی الادعیة الصحیحة (حنبلی، ج4، ص؛ بروکلمان، همانجا)؛ و اعتقاد الشافعی (ذهبی، 1406، ج21، ص447)، که برخی با عنوان الاعتقاد یا عقیده از آنیاد کردهاند ( رجوع کنید به صفدی، ج19، ص31؛ بروکلمان، همانجا). خالد مرغوب محمدامینالهندیدر کتابی با عنوان الحافظعبدالغنیالمقدسی محدثاً (مکهالمکرمه، دبی1425) به تفصیل به زندگی، آثار و آرای جمّاعیلی پرداخته است.منابع: ابن دمیاطی، المستفاد من ذیل تاریخ بغداد، در خطیب بغدادی، ج21ـ22؛ ابنکثیر، البدایة و النهایة، بیروت1411/1990؛ ابننقطه، التّقیید لمعرفة رواةالسنن و المسانید، چاپ کمال یوسف حوت، بیروت1408/1988؛ عبدالرحمان بناسماعیل ابوشامه، تراجم رجال القرنین السادس و السابع، المعروفبالذیلعلیالروضتین، چاپمحمد زاهد بن حسن کوثری و عزتعطار حسینی، بیروت1974؛ اسماعیلبغدادی، هدیةالعارفین، ج1، در حاجی خلیفه، ج5؛ حاجیخلیفه؛ مجیرالدینعبدالرحمانبن محمد حنبلی، المنهج الاحمد فی تراجم اصحاب الاماماحمد، ج4، چاپریاضعبدالحمید مراد، بیروت1997؛ محمدبناحمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج21، چاپبشار عواد معروف و محیی هلال سرحان، بیروت1406/ 1986؛ همو، العبر فیخبر منغبر ، ج4، چاپ صلاحالدین منجد، کویت1984؛ همو، کتابتذکرةالحفاظ، حیدرآباد دکن1376ـ1377/ 1956ـ 1958، چاپافستبیروت [ بیتا. ] ؛ سبط ابنجوزی، مرآةالزمان فی تاریخ الاعیان، ج8، قسم2، حیدرآباد دکن1370/1951؛ فؤاد سزگین، تاریخ التراث العربی، ج1، جزء 4، نقله الی العربیمحمود فهمیحجازی، [ ریاض] 1403/1983؛ صفدی؛ محمد عبدالحیبن عبدالکبیر کتانی، فهرسالفهارسو الاثبات، چاپاحسانعباس، بیروت1402/1982؛ یوسفبنعبدالرحمانمزّی، تهذیبالکمال فیاسماء الرجال، چاپبشار عواد معروف، بیروت1422/2002؛ عبدالعظیم بنعبدالقوی منذری، التکملةلوفیاتالنقلة، چاپ بشار عواد معروف، بیروت1401/1981؛ الموسوعة الفلسطینیة، دمشق: هیئة الموسوعة الفلسطینیة، 1984؛ یاقوتحموی؛Carl Brockelmann , Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949 , Supplementband , 1937-1942.