تبرّی ، اصطلاحی کلامی و از آموزههای اعتقادی و رفتاریِ دینی، بویژه نزد شیعیان و برخی فرقههای اسلامی به معنای دوریجستن از دشمنان خدا. تبرّی مصدر عربی، بر وزن تفعّل و از ریشة بَرَءَ و اصل آن تَبَرُّؤ است، در زبان فارسی بیشتر به صورت تبرّا به کار میرود. تبرّی در لغت به معنای دوری کردن از چیزی که مجاورت با آن ناپسند است، بیزاری جستن، و مانند اینها آمده است. در فارسی نیز «تبرّی جستن» به معنای بیزاری و دوری جستن است (رجوع کنید به راغب اصفهانی؛ ابنمنظور؛ صفیپوری، ذیل «برء»؛ نفیسی؛ داعیالاسلام، ذیل «تبرّا»).اصطلاح و آموزة تبرّی، ریشه در قرآن کریم دارد. در قرآن، علاوه بر اینکه یک سوره با برائتِ خدا و پیامبرش از مشرکان آغاز شده و ازینرو «برائت * » نام گرفته است، در بیست سوره (مجموعاً در 27 آیه)، مادّة برائت و مشتقات آن، سی بار آمده است (مصطفوی؛ عبدالباقی، ذیل «برء»)، از آن جمله است: تبرّی جستنِ امامانِ ضلالت و گمراهی از پیروان خود در روز قیامت (قصص: 41ـ42، 63؛ نیز رجوع کنید به بقره: 166)، آرزوی پیروان ایشان برای بازگشت به دنیا برای تبرّیجستن از آن امامان (بقره: 167)، تبرّی جستن ابراهیم از آزر و قومش که دشمن خدا بودند و از معبودهایشان (توبه: 114؛ ممتحنه: 4)، تبرّی از شرک (انعام: 19، 78) و همچنین اظهار برائت پیامبر اکرم از مخالفان خود و بری بودن مخالفان ایشان از آن حضرت (یونس: 41؛ شعرا: 216). قرآن برائت و تبرّی را تقریباً به معنای لغوی بهکار برده است و اصل مشترک در آن، مفارقت کردن از دشمنان خدا و خروج از عهد و پیمان مشرکان و کفار و منقطع شدن و گسستن از پیروان باطل است (طبرسی، ج 5، ص 3ـ4؛ عبدالباقی، همانجا). در احادیثی از پیامبر اکرم صلیاللّهعلیهوآلهوسلم نیز بر اهمیت تبرّی تأکید شده و ایشان برائت (البغض فی اللّهِ) را یکی از مهمترین و استوارترین رشتههای ایمان (مِنْ اَوْثقِ عُریَ الایمانِ) ذکر کردهاند (متقی، ج 1، ص 257؛ مجلسی، ج 66، ص 242). امام صادق علیهالسلام نیز به وجوب برائت از مخالفان دین خدا و دوستانِ دشمنان خدا و دشمنانِ دوستان خدا تصریح کردهاند (ابنبابویه، 1412، ص 86).بیشتر فرقهها و مذاهب اسلامی، با توجه به تأکید قرآن کریم و احادیث پیامبر اکرم، معتقد به تبرّی بوده و اختلافی در مفهوم کلی قرآنی و ضرورت و اهمیت آن نداشتهاند، ولی در خصوص مصداق دشمنی خدا و نیز معیار خروج از دین اختلافاتی پیدا کردهاند؛ برخی از آنها با تکیه بر حقانیت خویش در دینداری، خود را مصداق دوستان خدا دانسته و مخالفانشان را خارج از دین، اهل باطل و دشمن خدا بهشمار آورده و تبرّی از آنان را واجب شمردهاند (قس د. اسلام ، چاپ دوم، ذیل " ف "Tabarru ؛ نیز رجوع کنید به ایرانیکا ، ذیل a" ف ¦"Bara ). به گفتة بغدادی (ص 16، 278، 281)، شمار بزرگی از مسلمانان در بارة رافضیان (شامل زیدیّه، امامیّه، کیسانیّه و غُلات) و چند فرقة دیگر، با وجود انتساب آنان به اسلام، معتقد بودند که آنان گمراه و کافرند و از ایشان تبرّی میجستند. این نظر بغدادی را همة متکلمان و علمای اسلام تأیید نکردهاند (برای نمونه رجوع کنید به عضدالدین ایجی، ص 394ـ 395)، هر چند برخی از علمای متأخر اهلسنّت، از جمله علیبن علیبن ابیالعزّ حنفی (متوفی 792) در شرح الطحاویة فی العقیدة السلفیّة (ص 398ـ403) نظر وی را تأیید کردهاند (نیز رجوع کنید به امین، ص 148؛ آلوسی، ص 80؛ آلشیخ، ص 501 ـ 505).خوارج پس از واقعة تحکیم * ، تبرّی از علی علیهالسلام و عثمان و برخی دیگر را واجب شمردند (رجوع کنید به ادامة مقاله). شیعیان نیز تبرّی را همراه با تولّی که مفهوم مخالف و متضاد آن است، جزء فروع دین و از واجبات دانسته و مراد از آن را دشمنی کردن با دشمنانِ اهلبیت پیامبر اکرم و بیزاری جستن از این دشمنان بیان کردهاند (ابنبابویه، 1412، ص 78ـ81؛ لاهیجی، ص 154ـ 155).در طول تاریخ اسلام، تبرّیجوییها یا ریشه در مسائل کلامی و اعتقادی، از جمله مسئلة امامت و جانشینی پیامبر، داشته یا از اغراض و نزاعهای سیاسی و گاه انگیزههای شخصی ناشی شده است (ابنابیالحدید، ج 4، ص 54، 56 ـ 58). در این میان، اصل تبرّی در کنار تولّی، جایگاه ویژه و بار معنایی خاصی در مذهب شیعه دارد و یکی از آموزههای اساسی پیروان این مذهب به شمار میآید، ازینرو این مقاله، عمدتاً به تبیین این آموزه اختصاص دارد.شیعیان اعتقاد به امامت منصوص را از اصول دین میدانند و معتقدند که امامت، با این قید (منصوص بودن امام)، دنبالة رسالت و ضامن حفظ و بقای اسلام است و دوازده امام پس از پیامبر، معصوم و منصوص از جانب خدایند، رسولاللّه آنان را شناسانده و هر امام نیز امام پس از خود را معرفی کرده است. امامان نگهدارندة دین از هر گونه تحریف و فرو کاستن و دگرگونی در عقاید و اعمالاند (برای نمونهای از بیان جایگاه و شأن وظیفة امام در احادیث رجوع کنید به کلینی، ج 1، ص 198ـ203 در حدیثی از حضرت رضا علیهالسلام). بر پایة این اعتقاد، دشمنان امامان یعنی کسانی که مانع تحقق امامت و مآلاً مانع تحقق صورت ناب و حقیقی اسلام بودهاند یا با اهلبیت پیامبر کینهتوزی داشتهاند، دشمنان خدایند و تبرّی از آنان واجب است (لاهیجی، همانجا؛ ابنبابویه، 1412، ص 81). علاوه بر این، شماری از علما و مفسران شیعه، برخی آیات ــ از جمله آیههای 18 و 19 سورة هود و آیة 25 سورة انفال و آیة 22 سورة مجادله ــ را با استناد به برخی روایات معتبر در جوامع حدیثی اهلسنّت، در شأن حضرت علی علیهالسلام دانسته، دشمنان وی را دشمنان خدا و پیامبر قلمداد کرده و تبرّی از آنان را واجب شمردهاند (ابنبابویه، 1412، ص 77ـ 78؛ حسکانی، ج 2، ص 329). احادیث بسیاری نیز از پیامبر اکرم و امامان شیعه روایت شده که متضمن معنای تبرّی است؛ برای مثال در حدیثی از پیامبر اکرم خطاب به حضرت علی آمده است: «اَنـَا سِلْمٌ لِمَنْ سالَمْتَ و حَرْبٌ لِمَنْ حارَبْتَ» (من با هرکس که تو با او در صلح باشی در صلحم و با هرکس که تو با او بجنگی در جنگم)، یا «امامانِ پس از من دوازده نفرند و انکار هریک، انکار من است»، و نیز سخن ایشان در بارة علی و فاطمه و حسن و حسین علیهمالسلام: «اَنـَا حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ و سِلْمٌ لِمَنْ س'الَمَکُمْ» (ابنبابویه، 1412، ص 78ـ 81؛ همو، 1410، ص125؛ اخطب خوارزم، ص 61؛ حرّ عاملی، ج 16، ص 177ـ 183). امامان شیعه نیز به مناسبتهای مختلف، تبرّی را از لوازم اسلام و ایمان خوانده و آن را واجب دانستهاند و مصادیق مشمول این حکم واجب را برشمردهاند: کسانی که به عترت پیامبر ظلم کردند و حرمت ایشان را شکستند، سنّت رسول خدا را تغییر دادند، برگزیدگان اصحاب پیامبر را تبعید نمودند، اموال فقرا را بین ثروتمندان تقسیم کردند، ناکثین (پیمانشکنان جمل)، قاسطین (معاویه و طرفدارانش)، مارقین (خوارج)، تمام پیشوایان گمراهی و رهبران ستمکار، قاتل حضرت علی و همة قاتلان ائمه و اهلبیت علیهمالسلام (ابنبابویه، 1362 ش، ج 2، ص 607ـ 608؛ مجلسی، ج 10، ص 358، ج 65، ص 263). توجه به این نکته لازم است که از نظر شیعیان، چنان نیست که هر مسلمان غیرشیعی مصداق وجوب تبرّی باشد، بلکه صرفاً افرادی مشمول این حکماند که به تعبیر روایات و منابع فقهی، نسبت به عترت پیامبر اکرم با علم به حقانیت آنان، «نَصْب عداوت» کردهاند (عَلَم دشمنی برافراشتهاند) یا همچون غُلات معتقد به الوهیت حضرت علی یا انسانی دیگر بوده و یا مانند مفوضه، قایل بودهاند که امر آفرینش و روزیدادن و زندگیبخشیدن و میراندن به پیامبر اکرم و حضرت علی واگذار شده است (رجوع کنید به ابنبابویه، 1412، ص 71ـ76؛ طباطبائی یزدی، ج 1، ص 67ـ 68؛ نراقی، ج 1، ص 204).از نظر تاریخی، خوارج نخستین فرقهای بودند که تبرّی از عثمان و علی را مقدّم بر هر طاعتی اعلام کردند و شرط صحت عقد ازدواج را بیزاری از آن دو دانستند (رجوع کنید به اشعری، ص 86 ، 88؛ شهرستانی، ج 1، 106؛ طبری، ج 5، ص 72). خوارج همچنین از حَکَمَیْن و معاویه و یاران و دوستداران آنها تبرّی میجستند (مسعودی، ج 3، ص 153؛ دینوری، ص 206) و علاوه بر آن، تبرّی جستن از یکدیگر میان شاخههای مختلف خوارج بسیار رایج بود (رجوع کنید به اشعری، ص 86 ـ131؛ شهرستانی، ج 1، ص 105ـ 124). معاویه نیز با تمهیدات بسیار کوشید تا سَبّ * علی علیهالسلام و برائت از آن حضرت را در شهرهای تحت فرمانش رواج دهد. در مواقعی، شرط مأموران معاویه برای گذشتن از خون مردم یک ناحیه این بود که آنان از حضرت علی برائت جویند و او را لعن کنند (طبری، ج 5، ص 168، 253، 275؛ ابنابیالحدید، ج 4، ص 58). مروانبن حکم در زمان حکومت بر مدینه، بهرغم مُفاد صلحنامة امام حسن علیهالسلام و معاویه، حتی در حضور امام حسن، حضرت علی را سبّ میکرد و از وی تبرّی میجست و نیز در ترویج سبّ و دشنام و تبرّی از ایشان میکوشید. وی در زمان حکومت بر مصر نیز این شیوه را ادامه داد. تا زمان حکومت عمربن عبدالعزیز * (99ـ 101) در بیشتر بلاد اسلامی، وضع به همین منوال بود و او با صدور بخشنامه برائت جستن از امیرمؤمنان علیهالسلام و سبّ آن حضرت را منع کرد (رجوع کنید به مسعودی، ج 4، ص 17؛ ابنابیالحدید، ج 4، ص 58 ـ 59). با اینهمه تا زمان قدرت یافتن عباسیان همان سنّت اموی ادامه یافت (ابنسعد، ص 143ـ144؛ مَقریزی، 1270، ج 2، ص 338). در میان خلفای عباسی، متوکل (حک : 232ـ247) به دشمنی با علی علیهالسلام و خاندان او مشهور است. وی در 236 دستور داد تا شیعیانِ علی را آزار و اذیت و از مصر اخراج کنند (ابناثیر، ج 7، ص 55 ـ 56؛ مقریزی، 1270، ج 2، ص 339). موارد دیگری نیز از اینگونه تضییقات و تبرّیجوییهای برخی پیروان مذاهب نسبت به شیعیان علی علیهالسلام گزارش شده که گاه به مداخله خلفا و حاکمان برای پایان دادن به آن آزارها میانجامیده است (رجوع کنید به تنوخی، ج 2، ص 44، 231ـ233؛ صولی، ص 135ـ 136؛ مسکویه، ج 1، ص 322؛ ابناثیر، ج 8، ص 307ـ 308؛ یاقوت حموی، ج 18، ص 57 ـ 58).تبرّی از دشمنان اهلبیت، اگر چه مصداق تبرّی از دشمنان خدا و یکی از ارکان عقیدة شیعی محسوب میشود، در عین حال، شیعیان نسبت به مصادیق دشمنی همیشه اتفاقنظر نداشتهاند؛ ابوالحسن اشعری (ص 65، 68ـ69) به وجود دیدگاههای مختلف شیعیان زیدبن علی در این باره اشاره کرده است. در بارة نحوة ابراز تبرّی نیز شیعیان و سنّیان طیف گستردهای را تشکیل میدهند و بویژه حکومتهای شیعی و سنّی در تشدید یا کاهش اظهار تبرّی تأثیر جدّی داشتهاند. این نکته نیز درخور توجه و دقت است که سیرة غالبِ علمای شیعه، دست کم در اظهار تبرّی از دشمنان، در تأسی به حضرت علی علیهالسلام، رعایت اصل تقویت وحدت و تحکیم روابط مسلمانان با یکدیگر و تلاش برای تقریب مذاهب اسلامی بوده است. در سرگذشت عالمان سلَف، چون شیخمفید و سیدمرتضی و شیخطوسی، و عالمان دورة اخیر و معاصران، چون میرزاحسن شیرازی و میرزامحمدحسین نائینی و آیتاللّه حاجآقاحسین بروجردی و امام خمینی، شواهد فراوانی برای این امر وجود دارد. وجود روایاتی که احتراز از هرگونه تحریک عاطفی و برانگیختن فضای بدبینی را توصیه کرده است، در اتخاذ این سیره بیتردید مؤثر بوده است (برای نمونه رجوع کنید به ابنبابویه، 1412، ص 82). با اینهمه، نمونههایی از تبرّی جستن در دورة استقرار برخی حکومتهای شیعی مانند آلبویه و فاطمیان و صفویان و عادلشاهیان و نظامشاهیان و قطبشاهیان گزارش شده است (رجوع کنید به همدانی، ج 1، ص 183، 187؛ ابنجوزی، ج 14، ص 150ـ 151؛ ابناثیر، ج 8، ص 542 ـ 543؛ ابنخلّکان، ج 1، ص 407؛ ذهبی، حوادث و وفیات 351ـ 380 ه . ، ص 8، 248؛ مقریزی، 1387، ج1، ص142، 145ـ146، همو، 1270، ج 2، ص 286ـ 287، 341ـ342؛ فرشته، ج 2، ص 11، 109ـ113؛ عزّاوی، ج 3، ص 341ـ 343؛ فلسفی، ج 3، ص 889، 894 ، 895). از سوی دیگر، پیروان مذهب سلفی وهابیت، اقداماتی مبتنی بر تبرّی صورت دادند، از جمله حمله به شهرهای نجف و کربلا و مزار امامان شیعه و تخریب قبور صحابیان و بزرگان مذاهب اسلامی و زادگاه رسول اکرم در مکّه (رجوع کنید به آلمحبوبه، ج 1، ص324ـ326؛ امین، ص 13ـ 14، 22ـ23؛ کرکوکلی، ص212).منابع: علاوه بر قرآن؛ عبدالرحمانبن حسن آلشیخ، فتحالمجید: شرح کتاب التوحید ، چاپ عبدالعزیزبن عبداللّهبن باز، بیروت 1405/1985؛ جعفربن باقر آلمحبوبه، ماضیالنجف و حاضرها ، بیروت 1406/ 1986؛ محمود شکری آلوسی، تاریخ نجد ، چاپ محمد بهجةالاثری، ] قاهره ? 1998 [ ؛ ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغة ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره 1385ـ1387/ 1965ـ1967، چاپ افست بیروت ] بیتا. [ ؛ ابنابیالعز، شرح الطحاویة فی العقیدة السّلفیّة ، چاپ احمدمحمد شاکر، قاهره: دارالتراث؛ ابناثیر؛ ابنبابویه، الاعتقادات فیدین الامامیة ، چاپ غلام رضا مازندرانی، قم 1412؛ همو، فضائل الشیعة، صفاتالشیعة، و مصادقة الاخوان ، قم 1410؛ همو، کتاب الخصال ، چاپ علیاکبر غفاری، قم 1362 ش؛ ابنجوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم ، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت 1412/ 1992؛ ابنخلّکان؛ ابنسعد، ترجمةالحسین و مقتله علیهالسلام ، من القسم غیرالمطبوع من کتاب الطبقات الکبیر لابنسعد ، چاپ عبدالعزیز طباطبائی، تراثنا ، سال 3، ش 1 (محرم ـ ربیعالاول 1408)؛ ابنمنظور؛ موفقبن احمد اخطب خوارزم، المناقب ، قم 1417؛ علیبن اسماعیل اشعری، کتاب مقالات الاسلامیّین و اختلاف المصلّین ، چاپ هلموت ریتر، ویسبادن 1400/1980؛ محسن امین، کشف الارتیاب ، تهران 1347؛ عبدالقاهربن طاهر بغدادی، الفرق بین الفرق ، چاپ محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت: دارالکتب العلمیه، ] بیتا. [ ؛ محسنبن تنوخی، نشوار المحاضرة و اخبار المذاکرة ، چاپ عبود شالجی، بیروت 1391ـ1393/ 1971ـ1973؛ حرّعاملی؛ عبیداللّهبن عبداللّه حسکانی، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل ، چاپ محمدباقر محمودی، تهران 1411/1990؛ محمدعلی داعیالاسلام، فرهنگ نظام ، چاپ سنگی حیدرآباد دکن 1305ـ 1318 ش، چاپ افست تهران 1362ـ 1364 ش؛ احمدبن داود دینوری، الاخبار الطوال ، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره 1960، چاپ افست قم 1368 ش؛ محمدبن احمد ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام ، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، حوادث و وفیات 351ـ380 ه ، بیروت 1409/1989؛ حسینبن محمد راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن ، چاپ محمد سیدکیلانی، تهران ?] 1332 ش [ ؛ محمدبن عبدالکریم شهرستانی، کتاب الملل و النحل ، چاپ محمدبن فتحاللّه بدران، قاهره ?] 1375/ 1956 [ ، چاپ افست قم 1367 ش؛ عبدالرحیمبن عبدالکریم صفیپوری، منتهیالارب فی لغة العرب ، چاپ سنگی تهران 1297ـ 1298، چاپ افست 1377؛ محمدبن یحیی صولی، اخبار الراضی بالله و المتقی بالله ، چاپ هیورث دن، بیروت 1399/ 1979؛ محمدکاظمبن عبدالعظیم طباطبائی یزدی، العروةالوثقی ، بیروت 1404/1984؛ طبرسی؛ طبری، تاریخ (بیروت)؛ محمد فؤاد عبدالباقی، المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم ، قاهره 1364؛ عباس عزّاوی، تاریخ العراق بین احتلالین ، بغداد 1353ـ1371/ 1935ـ1956، چاپ افست قم 1369 ش؛ عبدالرحمانبن احمد عضدالدین ایجی، المواقف فی علم الکلام ، بیروت: عالم الکتب، ] بیتا. [ ؛ محمدقاسمبن غلامعلی فرشته، تاریخ فرشته، یا، گلشن ابراهیمی ، لکهنو 1281؛ نصراللّه فلسفی، زندگانی شاه عباساول ، تهران 1364 ش؛ رسول کرکوکلی، دوحة الوزراء فی تاریخ وقائع بغداد الزوراء ، نقله عنالترکیة موسیکاظم نورس، قم 1372 ش؛ کلینی؛ عبدالرزاقبن علی لاهیجی، سرمایة ایمان ، تهران 1362 ش؛ علیبن حسامالدین متقی، کنزالعمال فیسنن الاقوال و الافعال ، حیدرآباد دکن 1364ـ1384/ 1945ـ 1975؛ مجلسی؛ مسعودی، مروج (بیروت)؛ مسکویه؛ حسن مصطفوی، التحقیق فیکلمات القرآن الکریم ، تهران 1360ـ1371 ش؛ احمدبن علی مقریزی، اتعاظ الحنفا ، ج 1، چاپ جمالالدین شیال، قاهره 1387/1967؛ همو، کتاب المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط والا´ثار، المعروف بالخطط المقریزیة ، بولاق 1270، چاپ افست قاهره ] بیتا. [ ؛ احمدبن محمدمهدی نراقی، مستند الشیعة فی احکام الشریعة ، ج 1، مشهد 1415؛ علیاکبر نفیسی، فرهنگ نفیسی ، تهران 1355 ش؛ محمدبن عبدالملک همدانی، تکملة تاریخ الطبری ، ج 1، چاپ البرت یوسف کنعان، بیروت 1961؛ یاقوت حموی، معجمالادباء ، مصر 1355ـ1357/ 1936ـ 1938، چاپ افست بیروت ] بیتا. [ ؛Encyclopaedia Iranica , s.v. "Bara ¦ Ýa" (by E. Kohlberg); EI 2 , s.v. "`Tabarru ف " (by J. Calmard).
حَبَقّوق، از پیامبران صاحب کتاب بنیاسرائیل. وی یکی از دوازده پیامبر غیر اولوالعزم بنیاسرائیل* به شمار میرود (هاکس، ذیل مادّه؛ نیز رجوع کنید به )دانشنامه معیار کتاب مقدّس(، ذیل مادّه) و کتاب او با نام خودش در عهد عتیق آمدهاست. حبقّوق واژهای عبری است که برای آن معانی گوناگونی ذکر شده است، از جمله «کسی که به آغوش کشید» (هاکس، همانجا)، «گیاهی خوشبو» (د. جودائیکا، ذیل مادّه) و «کسی که گلاویز میشود» (ناظر به کشمکش روحانی او با خدا؛ )دانشنامه معیار کتاب مقدّس(، همانجا).درباره زندگی حبقّوق نبی اطلاع دقیقی در دست نیست و جز در کتابش در جای دیگری از عهد عتیق نامی از او برده نشده است (همانجا).بنابر آنچه در کتاب حبقّوق نبی (:1 6) درباره پیشگویی حمله کلدانیان آمده است، معلوم میشود که دوره نبوت او تقریباً همزمان با سقوط پایتخت آشوریان و پیروزی بابلیها ــبه فرماندهی بختنصّر*ــ در سال 612ق م بوده است (د. جودائیکا؛ )دانشنامه معیار کتاب مقدّس(، همانجاها). به گفته برخی محققان متأخر، وی در دوره سلطنت یهویاقیم (609ـ598 ق م) یا کمی پیشتر از آن، در اواخر دوره سلطنت یوشیا (639ـ609ق م)، میزیسته است (رجوع کنید به د. جودائیکا، همانجا). داستانهایی درباره حبقّوق، بهویژه بر اساس معنای لغوی نام وی، شکل گرفته که به افسانه شبیهتر است تا تاریخ، از جمله ماجرای «زیبا و اژدها» که شرح خدمت او به دانیال در چاه شیران است (رجوع کنید به )دانشنامه معیار کتاب مقدّس(؛ د. جودائیکا، همانجاها). همچنین درباره حضور وی در میان اسیران بنیاسرائیل که به بابل برده شدند و نیز آمدن وی به ایران، گزارشهایی وجود دارد، ولی گفته شده است که این گزارشها مبنای تاریخی ندارند (رجوع کنید به د. ایرانیکا، ذیل مادّه).نام حبقّوق و اشاراتی به کتاب او در پارهای متون حدیثی و تفسیری اسلامی یافت میشود. نام وی در این منابع اغلب حَیقوق و حَیقوق ضبط شده است. ذکر نام حبقّوق در متون اسلامی عمدتاً بدان سبب است که گفتههای وی در باب سوم کتابش بشارتی برظهور پیامبر اسلام دانسته میشود. براساس حدیثی شیعی که ابنبابویه (1357ش، ص 428؛ همو، 1363ش، ج 1، ص 165ـ166) نقل کرده است، امام رضا علیهالسلام در مناظره با رأس الجالوت یهود، برای دفاع از حقانیت اسلام، به بشارت حبقّوق به ظهور حضرت محمد صلیاللّهعلیهوآلهوسلم و نزول قرآن استناد کرد و او نیز پذیرفت. این بخش از این حدیث طولانی ــکه گزارشی تفصیلی از مناظره امام رضا با بزرگان ادیان و مذاهب آن روزگار در حضور مأمون است ــ در منابع بعدی شیعی نیز نقل شده است (برای نمونه رجوع کنید به طبرسی، ج 2، ص 210؛ مجلسی، ج 10، ص 308؛ حویزی، ج 2، ص 81؛ جزایری، ص 443). در برخی منابع کلامی شیعی نیز، بدون اشاره به این حدیث، به جملاتی از کتاب حبقّوق ناظر به بشارت به ظهور پیامبر اسلام استناد شده است که با عبارات ذکر شده در این حدیث اختلافاتی دارد (رجوع کنید به قطب راوندی، ج 1، ص 74؛ بیاضی، ج 1، ص 55). همچنین نام حبقّوق در دعای امّداود ــکه خواندن آن در روز نیمه رجب توصیه شده است ــ ذکر شده است (رجوع کنید به طوسی، ص 809).در متون حدیثی و روایی اهلسنّت ظاهراً از حبقّوق نامیبرده نشده است؛ اما فخررازی در التفسیرالکبیر (ج 3، ص 37)، به مناسبت نقل شواهدی از کتابهای مقدّس یهود و نصارا در اثبات نبوت پیامبر اسلام، جملاتی از کتاب حبقّوق را نیز آورده است. همچنین کتاب حبقّوق را در زمره کتبی قرار داده که در آنها بشارت به بعثت پیامبر اسلام وجود دارد (ج 12، ص 47؛ نیز رجوع کنید به ابوالسعود، ج 3، ص 60؛ آلوسی، ج 6، ص 184). در عین حال، عباراتی که در برخی از این منابع، چه شیعی چه سنّی، از کتاب حبقّوق درباره بشارت به ظهور پیامبر اسلام نقل شده است، با عبارات نسخه موجود از این کتاب اختلافات بسیاری دارد، از جمله اینکه در نسخه کنونی نامی از رسول اکرم برده نشده است.کتاب حبقّوق سِفرِ سی و پنجم عهد عتیق و هشتمین سِفر از اسفار دوازده پیامبر غیر اولوالعزم بنیاسرائیل و از جمله کتابهای مختصر عهد عتیق است. این کتاب سه باب دارد و محتوای آن به پنج بخش تقسیمپذیر است. در بابهای اول و دومِ این کتاب، که چهار بخش نخست آن را دربرمیگیرد، آمده است که حبقّوق از ظلم و بیعدالتی در میان قوم یهود به درگاه خدا شکوه کرد و خدا در پاسخ به او مژده داد که بابلیها آنان را به اسارت خواهند برد. سپس حبقّوق از خدا پرسید چگونه بابلیها بر قوم یهود که از آنان عادلترند غلبه خواهند کرد و آنان را اسیر خواهند کرد؟ خدا جواب داد که پیروزی و شادی بابلیها موقت است و آنان نابود خواهند شد و مردمانِ عادل با ایمانشان خواهند زیست. بخش پنجم (باب سوم)، که خلاصه و نتیجه اقوال حبقّوق در دو باب پیشین است، مناجاتی شعرگونه است (برای گزارشی از محتوای کتاب رجوع کنید به )دانشنامه معیار کتاب مقدّس(؛ د. جودائیکا؛ هاکس، همانجاها). تفسیری از دو باب اول این کتاب در طومارهای بحرالمیت کشف شده است (رجوع کنید به التوراة کتابات مابینالعهدین، ج 1، ص 281ـ295). برخی تعالیم این کتاب (4:2) بر رهبران بزرگ مسیحی، نظیر پولس، آگوستین و لوتر، اثر گذار بوده است (هیوم، ص 250).آرامگاهی منسوب به حبقّوق در جنوبغربی شهر تویسرکان* قرار دارد که از بناهای ارزشمند تاریخی ایران است. سازمان میراث فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در 1369ش این آرامگاه و محوطه اصلی آن را کشف کرد («بقعه حیقوقنبی»، ص 35؛ مقدم گلمحمدی، ج 1، ص 135؛ درباره پیشینه تاریخی این آرامگاه رجوع کنید به اذکائی، ص 115ـ116).ساختمان آرامگاه احتمالا از بناهای قرون هفتم و هشتم و متعلق به دوره سلجوقیان است (مقدم گلمحمدی، ج 1، ص 131؛ «بقعه حیقوقنبی»، همانجا). در منابع، نمای این بنا و اوصاف معماری آن، بهویژه سقف مخروطی شکل آن که نمونهای از آثار با ارزش معماری قدیم ایرانی است، بهتفصیل گزارش شده و درباره وضع داخلی مقبره اطلاعاتی آمده است (رجوع کنید به مقدم گلمحمدی، ج 1، ص 131ـ134؛ ستوده، ص 6189ـ 6191؛ کلافچی و مؤمنی، ص 667ـ668).آرامگاه حبقّوق مورد احترام و تقدیس یهودیان و مسلمانان است و اهالی منطقه درباره کرامات وی حکایات فراوانی نقل میکنند.منابع : علاوه برکتاب مقدّس. عهد عتیق؛ محمودبن عبداللّه آلوسی، روحالمعانی، بیروت: داراحیاءالتراثالعربی، ]بیتا.[؛ ابنبابویه، التوحید، چاپ هاشم حسینی طهرانی، قم [? 1357ش[؛ همو، عیون اخبارالرضا، چاپ مهدی لاجوردی، قم 1363ش؛ محمدبن محمد ابوالسعود، تفسیر ابیالسعود، المسمی ارشادالعقل السلیم الی مزایا القرآن الکریم، بیروت: داراحیاء التراث العربی، ]بیتا.[؛ پرویز اذکائی، «تویسرکان ـ رودراور»، فرهنگ همدان، ش 13 و 14 (بهار و تابستان 1377)؛ «بقعه حیقوق نبی»، میراث فرهنگی، سال 1، ش 1 (تیر 1369)؛ علیبن محمد بیاضی، الصراطالمستقیم الی مستحقی التقدیم، چاپ محمدباقر بهبودی، ]تهران[ 1384؛ التوراة، کتابات مابینالعهدین: مخطوطات قمران ـ البحرالمیت، چاپ آندره دوپون ـ سومر و مارک فیلوننکو، ترجمة و تقدیم موسی دیب خوری، دمشق: دارالطلیعة الجدیدة، 1998ـ1999؛ نعمتاللّهبن عبداللّه جزایری، النورالمبین فی قصصالانبیاء و المرسلین، قم 1398/ 1978؛ عبدعلیبن جمعه حویزی، تفسیر نورالثقلین، چاپ هاشم رسولی محلاتی، قم 1370ش؛ منوچهر ستوده، «مقبره حبقوق در یک کیلومتری جنوب شهر تویسرکان»، در نامواره دکتر محمود افشار، به کوشش ایرج افشار، ج 10، تهران : بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، 1377ش؛ احمدبن علی طبرسی، الاحتجاج، چاپ محمدباقر موسوی خرسان، نجف 1386/1966، چاپ افست قم ]بیتا.[؛ محمدبن حسن طوسی، مصباحالمتهجّد، بیروت 1411/ 1991؛ محمدبن عمرفخررازی، التفسیرالکبیر، قاهره ]بیتا.[، چاپ افست تهران ]بیتا.[؛ سعیدبن هبةاللّه قطب راوندی، الخرائج و الجرائح، قم 1409؛ زهرا کلافچی و مهرشاد مؤمنی، «مجموعه برج آرامگاههای استان همدان»، در مجموعه مقالات دومین کنگره تاریخ معماری و شهرسازی ایران: 25ـ29 فروردین ماه 1378، ارگ بم ـ کرمان، به کوشش باقر آیتاللّهزاده شیرازی، ج 4، تهران: سازمان میراث فرهنگی کشور، 1380ش؛ مجلسی؛ محمد مقدم گلمحمدی، تویسرکان، ج 1، تهران 1371ش؛ جیمز هاکس، قاموس کتاب مقدس، بیروت 1928، چاپ افست تهران 1349ش؛ رابرت ارنست هیوم، ادیان زنده جهان، ترجمه و توضیح عبدالرحیم گواهی، تهران 1369ش؛EIr., s.v. "Habaquq" (by S. Soroudi); Encyclopaedia Judaica, Jerusalem 1978-1982, s.v. "Habakkuk" (by Yehoshua M. Grintz and Dvora Briskin-Nadiv); The International standard Bible encyclopedia, ed. Geoffrey W. Bromiley, Michigan: William B. Eerdmans, 1979-1988, s.v. "Habakkuk" (by C. E. Armerding).
جلال و جمال ، دو اصطلاح مهم و پرکاربرد در اندیشه اسلامی به ویژه در تصوف و عرفان و علم کلام.1) واژه. جلال، از ریشه جلل ، در لغت به معنای بزرگی قدر و منزلت و عظمت و کبریاست (خلیلبن احمد، ذیل «جل»؛ ابنمنظور؛ طریحی، ذیل «جلل»). جلالت، به معنای بزرگی قدر و جلال، بر نهایت بزرگی قدر و شأن دلالت میکند و بدین معنا جلال به خداوند اختصاص دارد و درباره غیر او به کار نمیرود (فیروزآبادی، ج2، ص385). همچنین گفته شده است که جلال کاربرد سلبی دارد، زیرا خدا بزرگتر از آن است که بتوان او را با حواس ادراک کرد یا به او احاطه یافت (همان، ج2، ص386؛ بستانی، ذیل «جل»). جمال نیز نزد اهل لغت به معنای حُسن و خوبی در خلقت خداوند و خُلق آدمی است (رجوع کنید به خلیلبن احمد؛ ابنمنظور، ذیل «جمل»). ابنفارس (ذیل «جمل») نیز در موافقت با همین معنا از جمال، آن را مقابل و ضد قُبح (زشتی) دانسته است. به گفته طریحی (ذیل «جمل») نیز جمال هم بر صورتها هم بر معانی اطلاق میشود.2) بحث قرآنی. در قرآنکریم واژه جلال دوبار (رجوع کنید به رحم'ن: 27، 78) و جمال یک بار (رجوع کنید به نحل: 6) به کار رفته است. در این آیات جلال در صورتهای ترکیبی «ذوالجلال» (رحم'ن: 27) و «ذیالجلال» (رحمن: 78) آمده و جمال علاوه بر آیه 6 سوره نحل، در صورت اشتقاقی جمیل (یوسف: 18، 83؛ حجر:85؛ احزاب: 28، 49؛ معارج: 5) نیز به کار رفته است.مفسران ذوالجلال را مرادف با الفاظ گوناگون، اما قریبالمعنی، قرار دادهاند و آن را به این معانی دانستهاند: صاحب عظمت (قرطبی؛ محلّی و سیوطی، ذیل رحم'ن: 27)، کبریا (ابنکثیر؛ ثعالبی، ذیل رحم'ن: 27)، صاحب غنای مطلق و سزاوار تنزیه از شبیه و ضدّ و نِدّ (کاشانی، ذیل رحم'ن: 27)، شایسته اطاعت (ابنکثیر، همانجا)، دارای عظمت و بزرگی و احسان (طوسی، التبیان ، ذیل رحم'ن: 27)، مستحق حمد و مدح به واسطه احسانی که در بالاترین مرتبه است (طبرسی، 1408، ذیل رحم'ن: 27) و صاحب فضل عام (بیضاوی، ج2، ص302؛ فیض کاشانی، ج2، ص1243). اما جمال در میان اهل تفسیر کمتر مورد مُداقّه قرار گرفته است، شاید به این علت که جلال، در ترکیب ذوالجلال، در قرآن به عنوان وصف یا اسم خداوند به کار رفته، اما جمال با این ویژگی در قرآن کاربرد نداشته است. نزد اهل تفسیر، جمال در تنها کاربرد آن در قرآن، به معنای حسنِ منظر و زینت به کار رفته است (رجوع کنید به بیضاوی، ج2، ص509؛ مجلسی، ج6، ص103؛ درباره جمیل رجوع کنید به ادامه مقاله).مفسران، به تناسب مشرب خود، به تفسیر آیات مورد اشاره، پرداختهاند. برخی به تحلیل مفهومی و بیان معنای لغوی آن بسنده کرده و گروهی به مباحث کلامی، فلسفی و عرفانی روی آوردهاند.گفته شده است که جلال در ترکیب ذوالجلال و الاکرام به صفات قهریه حق و «اکرام» به اوصاف لُطفیه او اشاره دارد. بر این اساس، تعبیر ذوالجلال و الاکرام جامع همه صفات حق تعالی است (کاشانی، ذیل رحم'ن: 78). طباطبائی (ذیل رحم'ن: 27)، به دلیل اینکه این ترکیب خود اسمی از اسمای الاهی است، مفهوم آن را جامع تمام اسمای جمال و جلال دانسته و به این ترتیب به تقسیم اسمای الاهی به جمالی و جلالی اشاره کرده است. به گفته او (همانجا)، در جلال جنبه اعتلا و برتری معنوی بر دیگران وجود دارد و صفات متناسب با این وصف واجد جنبههای دفع و منعاند، مانند علو، تعالی، عظمت، کبریا، تکبر، احاطه، عزت و غلبه. همچنین اکرام واجد جنبههای حسن و بهاء (شکوه و زیبایی) است که جذب کننده دیگران است، مانند علم، قدرت، حیات، رحمت، جود، جمال و حسن. به این صفات، صفات جمالی گفته میشود کما اینکه به قسم اول، صفات جلالی میگویند. قرطبی (ذیل رحم'ن: 78) آیه 78 سوره رحمن را به ذات و افعال خداوند نسبت داده و عبارت ذیالجلالِ و الاکرام را چنین تفسیر کرده است: جلیل در ذاتش و کریم در افعالش.تقسیم اسما و صفات به قهری و لطفی یا جلالی و جمالی، فقط از تعبیر ذوالجلال و الاکرام مستفاد نمیشود، بلکه آیات دیگری از قرآن الهامبخش مفسران در تقسیم اسما و صفات به این اقسام بوده است. «عَلی» و «کَبیر» در آیه 62 سوره حج («... انَّاللّهَ هو العَلی الکَبیر») از اسمائی است که با جلال معنای نزدیکی دارد (رجوع کنید به قرطبی، ذیل آیه). گفته شده که کبیر به معنای دارای کبریاست و کبریا عبارت است از کمال ذات، یعنی ذاتی که وجود مطلق دارد، چنان که علوّ او به معنای بلند مرتبه بودن مجد و شکوه و بلند مرتبگی صفات و ملکوت اوست (همان، ذیل اعراف: 54). در اینباره بیضاوی (ج2، ص422) «احد» را در سوره اخلاص جامع همه صفات جلالی و «اللّه» را مشتمل بر تمام صفات کمال دانسته و توصیف اسما را به «حسنی» در «فَلَهُ الاسماءُالحُسنی'» (اسراء:110) از باب دلالت بر صفات جلال و اکرام شمرده است (ج1، ص553). طباطبائی (ذیل اعراف: 205؛ رحمن: 27) نیز مدلول «اسماءالحسنی» را کل اسمای جلال و جمال دانسته است.علاوه بر تقسیم اسما و صفات، صاحبان تفسیر در باب مسمّای ذوالجلال و الاکرام در سوره رحمن (آیه 27 «وَ یبقی' وَجهُ ربِّکَ ذوالجلالِ و الاکرام» و نسبت اسم و مسمّا در آیه 78 «تَبارکَ اسمُ ربِّکَ ذِیالجلالِ و الاکرام») بسیار سخن گفتهاند. برخی اسم را عین مسمّا دانسته و گروهی به مغایرت آن دو قائل شدهاند (رجوع کنید به ابنعربی، الفتوحاتالمکیة، ج1، ص45؛ تفتازانی، ج4، ص337). ثعالبی (ذیل رحمن: 78) از کسانی است که مراد از «اسم» را در آیه 78 این سوره همان مسمّا دانسته است. قرطبی نیز (ذیل رحمن: 78) گفته است اگر ذیالجلال، ذوالجلال قرائت شود، جلال وصف «اسم» میشود و به این معنا مسمّای ذوالجلال همان «اسم» خواهد بود؛ اما، اگر ذیالجلال خوانده شود، «ذی» صفت « ربّ» است و منظور از آن اسمی است که سوره با آن آغاز شده است، یعنی «الرحمن». درباره مسمّای ذوالجلال و الاکرام نیز اغلب مفسران، ذوالجلال را در آیه 27 این سوره صفت «وجه» دانستهاند (رجوع کنید به طبرسی، 1378ش، ج4، ص220؛ ابنعربی، رحمة من الرحمن ، ج4، ص246؛ ابنکثیر؛ طباطبائی، ذیل رحمن: 27). به گفته طبری (ذیل رحمن: 27) این در حالتی است که آن عبارت را به صورت مرفوع (ذوالجلال و الاکرام) بخوانیم، اما در قرائت عبداللّهبن مسعود (متوفی 33)، چنانکه طبری میگوید، این عبارت به صورت مجرور (ذیالجلال و الاکرام) آمده که در این حالت صفت « ربّ» خواهد بود. اما به گفته طباطبائی (همانجا) مرجع وجه نیز در نهایت همان ذات است و ذوالجلال و الاکرام مانند هر اسم دیگری از اسماءاللّه، بر ذات دلالت میکند. با توجه به این نکات، مسمّای حقیقی ذوالجلال و الاکرام را میتوان ذات مقدّس خداوند دانست.به گفته غزالی ( المقصدالاسنی ، ص152ـ153)، ذوالجلال و الاکرام کسی است که جلال و کمال مختص اوست و کرامت فقط از او صادر میشود. جلال مختص خودِ اوست و کرامت از او به انحای بیشمار به سوی خلق فیضان دارد. از نظر غزالی، آیه «وَلَقَد کَرَّمنا بنیآدم» (اسراء:70) نیز بر این اکرام دلالت میکند. در تأویل این تعبیر، ابنعربی ( رحمة مِنْ الرحمن ، ج4، ص256) ذوالجلال والاکرام را به اعتبار اهمیتی که در شناختِ خدا دارد، مورد توجه قرار داده و گفته است که جلال نَعتی است که در دلها هیبت و تعظیم ایجاد میکند. به عقیده وی، اگر خدا اکرام را در پی جلال نمیآورد، در ضمیر بنده یأس از وصول الیاللّه پدید میآمد، اما خدا با ذکر «اکرام» در پی «ذوالجلال»، با جود و کرم خود به خلق نظر میکند. بیان ابنعربی مبتنی بر این اصل است که وجه تنزیهی حق، وجهی نیست که سالکان بتوانند بدان واصل شوند و جلال الاهی به این وجه اشاره میکند؛ اما، خدا با ذکر اکرام ــکه دلالت بر وجه تشبیهی دارد و وصول الیاللّه را ممکن میسازدــ میان تشبیه و تنزیه، و امید و یأس نسبت به وصول الیاللّه جمع میکند (نیز رجوع کنید به ادامه مقاله).عبارت ذوالجلال و الاکرام در روایات و احادیث و ادعیه نیز وارد شده است. در سخنی از پیامبر اکرم صلیاللّهوعلیهوآلهو سلم درباره این عبارت، جلال نام بهشتی است که بر عرش محیط است و فاصله آن با بهشتی که بندگان خدا در آن قرار دارند هفتصد سال راه است (رجوع کنید به جرجانی؛ کاشانی، ذیل رحم'ن: 27). از امام باقر علیهالسلام نقل شده است که مراد از «جلال خدا» در سوره رحمن، امامان معصوماند. براساس این روایت، خدا بندگان خود را، به واسطه پیروی از امامان معصوم، اکرام کرده است (رجوع کنید به قمی، ذیل رحم'ن: 78؛ صفار قمی، ص312؛ مجلسی، ج24، ص196). در سخنان پیامبر اکرم به «دارالجلال» اشاره شده (رجوع کنید به نوری، ج10، ص82) و در روایتی دیگر از امام باقر نیز این تعبیر آمده است (رجوع کنید به مجلسی، ج24، ص396؛ نوری، ج10، ص337). دارالجلال در تفسیر قرطبی (ذیل یونس: 25)، به نقل از ابنعباس، یکی از هفت بهشت (دارالجلال، دارالسلام، جنةعدن، جنةالمأوی، جنةالخلد، جنةالفردوس و جنةالنعیم) است و در روایت امام باقر، منظور از دارالجلال اهل بیت و امامان معصوماند (رجوع کنید به مجلسی، ج24، ص396ـ 397). در حدیث دیگری، پیامبر اکرم نور جلال نام گرفته است که ملائکه به واسطه درود و صلوات بر او توانستهاند عرش الاهی را حمل کنند (رجوع کنید به نوری، ج5، ص341). به تعبیر مجلسی در شرح حدیث معراج (ج79، ص248) پیامبر اکرم در معراج خود، پس از خرق حجابهای جسمانی و عقلانی، به عرش عظمت و جلال خداوند راه یافت و در مجلس انس و وصال اقامت گزید.از پیامبر اسلام نقل شده است که در دعاهایتان «یا ذاالجلال و الاکرام» را بسیار ذکر کنید (رجوع کنید به نسائی، ج4، ص409؛ سیوطی، ذیل رحم'ن: 78). خود آن حضرت هم در دعای بعد از نماز، پس از سه بار استغفار، همین عبارت را میخواندند (رجوع کنید به بیهقی، ص169ـ170؛ سیوطی، همانجا). همچنین نقل کردهاند که وقتی پیامبر برخی عبارات و از جمله این عبارت را در دعای کسی میشنید، میفرمود اگر خداوند را به اسم اعظم او بخوانید دعایتان مستجاب میشود (ابن ابیشَیبَه، ج7، ص57؛ طبرانی، ج5، ص101). این تأکید پیامبر موجب شده است که ذوالجلال و الاکرام جایگاه مهمی در دعاهای مسلمانان و بهویژه شیعیان بیابد (رجوع کنید به بیهقی، ص170ـ171؛ ابنطاووس، ص126، 215ـ216؛ مجلسی، ج94، ص247ـ248). همچنین روایت مذکور مستند کسانی است که ذوالجلال والاکرام را احتمالاً اسم اعظم خدا میدانند (رجوع کنید به کاشفی، ج4، ص246؛ سیوطی، همانجا). در روایات اسلامی، مرتبط با اسم جلال، «جلیل» نیز جزو اسماءاللّه آمده است (رجوع کنید به غزالی، المقصدالاسنی ، ص63؛ مجلسی، ج4، ص206). به نوشته غزالی (المقصدالاسنی ، ص126)، جلیل کسی است که به صفات جلال موصوف است (صفاتی از قبیلِ عزّ و تقدیس و علم و غنی و قدرت) و جلیلِ مطلق، خداست که جامع تمام این صفات است. وی در تفاوت میان عظیم و کبیر و جلیل نوشته است کبیر بر کمال ذات، جلیل بر کمال صفات، و عظیم بر کمال ذات و صفات دلالت دارد (همانجا). افزون بر این، جمیل نیز، مرتبط با اسم جمال، از اسمای الاهی است (رجوع کنید به مجلسی، ج4، ص210). بهگفته غزالی (المقصدالاسنی ، ص126ـ127)، وضع اسم جمیل در اصل برای صورتِ ظاهرِ قابلِ ادراکِ بصری بوده و سپس به صورت باطن منتقل شده است که باید آن را با بصیرت دریافت. جمیل، حق مطلق است، زیرا هر جمال و حُسن و کمالی در عالَم، از انوار ذات و آثار صفات اوست. از نظر غزالی ( المقصدالاسنی ، ص127)، جلیل و جمیل درباره انسانها هم بهکار میرود و منظور کسی است که صفات باطن او نیکو باشد، زیرا قدر و منزلت جمالِ صورتِ ظاهر کمتر از صورتِ باطن است.در فقرهای از دعای جوشنکبیر، جلیل و جمیل در کنار هم آمده و سبزواری (ص217) در شرح این فقره، بیتی آورده که از جهتی چکیده آموزه عرفانی جلال و جمال است: «جمالُکَ فی کل الحقائقِ سائر/ و لیسَ لهُ الاّ جلالُکَ ساتِر» (جمال تو در همه حقایق جاری است و تنها جلال توست که آن را میپوشاند). هر جمالی فیض و رشحهای از جمال حق است (همان، ص390). در دعاها نیز آمده که جلیل و جمیل جامع تمام اسمای الاهی است (برای نمونه رجوع کنید به مجلسی، ج90، ص263)؛ اما، در حدیثی دیگر از امام صادق علیهالسلام، و در زمینهای متفاوت، تعبیر قرآنی «صبر جمیل» (یوسف: 18، 83) به معنای صبرِ بدون شکایت آمده است (رجوع کنید به طوسی، الامالی ، ص294؛ مجلسی، ج68، ص87) و به نوشته ابنشهر آشوب (ج1، ص231)، هنگامی که صبر به قصد خدا باشد صبرِ جمیل و در غیر این صورت صبرِ قبیح است.3) در عرفان و تصوف. در میان عرفا و صوفیان درباره جلال و جمال دو تلقی وجود داشته است. در اغلب موارد، به ویژه نزد متقدمان، جلال و جمال از حیث تأثیرات سلوکیشان بر احوال و حیات معنوی سالک مورد توجه بوده و در تلقی دیگری (بیشتر نزد متأخران و در مکتب ابنعربی)، جلال و جمال از وجوه نظری ـ مابعدالطبیعی مورد تأمل قرار گرفته است.براساس آنچه منقول است برخی از متقدمان، همچون سَریسَقطی، به استقلال به تعریف جلال و جمال نپرداختهاند، اما در بیان اصطلاحاتی همچون حیا و انس به لوازم جلال و جمال الاهی توجه کردهاند. به گفته سریسقطی، حیا لب فروبستن از سَرِ اجلال برای تعظیم جلال حق است و انس، التذاد روح به کمال جمال است (رجوع کنید به غزالی، کتاب روضة الطالبین، ص84). همچنین بنابه گزارش قُشَیری (ج2، ص524ـ 525)، خرّاز فنای هویت و بقای باللّه را اثر مشاهده جلال ربوبی میداند.در تفسیر منسوب به امام صادق علیهالسلام ــکه از نخستین مکتوبات عرفانی است و سُلَمی در حقائقالتفسیر ( مجموعه آثار ابوعبدالرحمن سلمی ، ج1، ص42) آن را آوردهــ به دهشت و اضطراب ناشی از هیبت جلال اشاره شده است. بنابراین تفسیر، موسی علیهالسلام از آن رو که انوار هیبتْ او را دربرگرفته و انوار عزت و جبروتْ وی را احاطه کرده بود، دریافت که گوینده «... یا موسی اِنّی اَنَارَبُّکَ...» (طه: 11ـ12) خود حق تعالی است و او مخاطب خداوند قرار گرفته است. سلمی همچنین ذیل آیه «وَتَری النّاسَ سُکاری» (حج: 2) میگوید در این آیه سکر و مستی مردم ناشی از مشاهده عزت و جبروت کبریای حق است (ج1، ص43). وی در تفسیر «الذین یمْشُونَ علی الارضِ هَوْناً» (فرقان: 63) میگوید مؤمنان چون عظمت و هیبت حق را مشاهده کرده و بر کبریا و جلال او اطلاع یافتهاند، ارواحشان خاشع و نفوسشان خاضع گشته است (ج1، ص47). سلمی در درجات المعاملات ( مجموعه آثار ابوعبدالرحمن سلمی، ج1، ص493)، در تعریف انس ــکه عرفا عموماً آن را متعلَّق مشاهده جمال میدانندــ میگوید انس با تعظیم و غیبت همراه است و کسی که قلب او از استمرار در تعظیم بازایستد و ادعای انس کند، این ادعا او را به زندقه میکشاند.از نظر مُستَملی (ربع4، ص1452، 1454)، طرب و حزن ناشی از تفکر در جلال و جمال است. وی شادی و وصال را به جمال و، اندوه و فراق را به جلال نسبت میدهد. به اعتقاد او، همه افراد در برابر جلال خداوند یکسان نیستند. هنگامی که رسول اکرم از احوال آخرت یا از جلال حق خبری میداد، مستمعان مدهوش میشدند، اما پیامبر آرام بود و این به سبب قوّت آن حضرت و ضعف مخاطبان بود.ذیل همین رویکرد به جلال و جمال، غزالی ( کتاب روضة الطالبین ، ص55) تجلی عظمت (جلال) را موجب خوف و هیبت، و تجلی حسن و جمال را موجب عشق میداند. وی میان هیبت و انس * در مقام تلوین و تمکین * تفکیک قائل شده و معتقد است هیبت و انسِ قبل از فنا ناشی از نظر افکندن بر صفات جلال و جمال است و این مقام تلوین است و هیبت و انسِ بعد از فنا و در مقام تمکین ناشی از آگاهی به ذات است (ص81). غزالی توجه به جلال حق را در همه مراحل موجب انکسار و هیبت نمیداند؛ به اعتقاد وی، مراقبه دو مرتبه دارد: مراقبه صدیقان و مراقبه اصحاب یمین. مراقبه صدیقان مراقبه تعظیم و اجلال است، بدین معنا که قلب، مستغرق در توجه به جلال است و در اثر هیبت، منکسر است و در این حال التفات به غیر برای او ناممکن است (ص85)؛ اما، اهل ورع از اصحاب یمین در مراقبه خود از دیدن جلال دهشت نمییابند و قلوب ایشان در اعتدال باقی میماند و همچنان به اعمال و احوال خود التفات دارند (همان، ص85ـ86).نجم رازی (ص321ـ324) آثار جلال و جمال را بر سالک به نحو مشروح تبیین کرده است. وی تجلی صفات حق را به تجلی صفات جمال و تجلی * صفات جلال تقسیم میکند که هر یک از این دو نیز به صفات ذاتی و صفات فعلی تقسیم میشوند. صفات ذاتی جمال بر دو قسم است: صفات نَفْسی و صفات معنوی. صفات نفسی بر معنایی اضافه بر ذات خدا دلالت نمیکند، مانند موجود بودن، واحد بودن و قائم به نفس بودن. اگر خدا به صفت موجودیت تجلی کند مصداق سخن جنید است که میگفت غیر از خدا چیزی یا کسی موجود نیست. اگر به صفت واحدیت متجلی شود، مقتضای سخن ابوسعید است که گفت «لیس فی جُبَّتی سوی اللّه» (در جامهام غیر خدا نیست) و اگر به صفت قائم به نفس تجلی کند، اقتضایش سخن بایزید است که میگفت «سبحانی مااعظمَ شأنی» (چه بزرگ و منزهم). صفات معنوی بر معنایی اضافه بر ذات خدا و تجلی این صفات بر بنده دلالت میکنند، مانند علم و قدرت و ارادت و سمع و بصر. صفات فعلی نیز همچون رازقیت و خالقیت و زنده کردن و میراندن است (برای نمونههایی از صفات جمالی رجوع کنید به همان، ص321ـ323). صفات فعلی جلالی مانند صفات فعلی جمالی است. صفات ذاتی جلالی نیز عبارت است از صفات جبروت و صفات عظموت. هنگامی که حق به صفات جبروت خود متجلی شود، نوری بیکران و بسیار هیبتانگیز ظاهر میشود و به واسطه آن، صفاتِ انسانی فانی و آثار هستی انسان محو میگردد؛ اما، گاه در این حالت شعوری بر فنا باقی میماند و آنگاه که تجلی جلال اندکی افزون بر قوّت ولایت سالک باشد آن شعور بر وجود و فنای وجود هم از بین میرود و چنین حالتی را صَعْقه مینامند (همان، ص323ـ324). تجلی صفات عظموت هم در بیان نجم رازی بر دو نوع است: تجلی صفت حیی و قیومی، و تجلی صفت کبریا و عظمت و قهاری، که هر کدام اثر خاصی در بنده میگذارد. تجلی صفت حیی و قیومی موجب فنای فنا میشود و بر اثر آن بقای بقا پدید میآید (ص324). تجلی صفات کبریا و عظمت و قهاری نیز دهشت و حیرت به همراه دارد و علم و معرفت را به جهل بدل میسازد (همان، ص326ـ327). نجم رازی مقام سالک را در برابر تجلی صفات جلال و جمال یکسان نمیداند. مقام تجلی صفات جمال، تلوین است؛ ازاینرو، در تجلی صفات جمال گاه ستر (پوشیدگی) است و گاه تجلی. اما تجلی صفات جلال، مقام تمکین است و دورنگی وجود ندارد، که البته این بسیار نادر است (ص324). نجم رازی، همچون مستملی بخاری، آثار تجلی جلال و جمال را بر قلب سالک بهنحو مطلق ندانسته، بلکه آن را تابع قوّت و ضعف نفسانی سالک شمرده و گفته است بندگانی هستند که دل آنان تربیت یافته است و در پیروی از پیامبر به کمال رسیدهاند، در شبانهروز چندین بار دریاهای نور صفات جمال و جلال حق بر دل آنها تجلی میکند و آنها به توفیق الاهی آن را تحمل میکنند (ص191).ابنعربی بر تعریف جلال و جمال به اعتبار احوال ــچنانکه در عبارات متقدمان ذکر شد ــ خرده گرفته و اظهار داشته است که جلال و جمال دو وصف خداست و هیبت و انس دو وصف انسان. به گفته وی، صوفیان متقدم با توجه به احوال سالک در مواجهه با جلال و جمال الاهی، این دو اصطلاح را به قبض و بسط یا هیبت و انس تعریف کرده و براساس آنچه در نفوس خود یافتهاند، جلال را به قهر و جمال را به رحمت نسبت دادهاند ( رسائل ، ص3؛ همو، الفتوحات المکیة، ج2، ص540). ابنعربی میان جلال و جمال مطلق، و جلال و جمال مقید تفکیک قائل شده، هیبت و انس را به جمال مقید نسبت داده است. در اندیشه وی، جمال که عطای خود حق است، دارای علوّ (مرتبه بالا) و دنوّ (مرتبه پایین) است. علوّ جمال را جلالِ جمال مینامیم و این همان چیزی است که عارفان جلال مینامند و میپندارند این جلالِ اول و مطلقی است که ذکر آن رفت. قرینه این جلالِ جمال در نفس سالک، انس است و قرینه مرتبه پایینِ (دنوّ) جمال نیز حال هیبت است (همو، رسائل ، همانجا). ظاهر سخنان ابنعربی در اینجا، این تصور را به وجود میآورد که قول او خلافنظر پیشینیان، و حتی خلاف گفتههای خودش در جایی دیگر (رجوع کنید به رحمة من الرحمن ، ج4، ص256)، است که جلال را با هیبت و جمال را با انس آوردهاند، به نظر میرسد برای رفع این ناسازگاری، نکته فوق را اینگونه میتوان فهمید که سالک باید با هیبت حاصل از جلال، انس بگیرد و در برابر انس حاصل از جمال، به هیبت روی آورَد. توضیح بعدی او نیز مؤید این استنباط است: اگر با تجلی جلالِ جمال انس نگیریم هلاک خواهیم شد، چرا که قدرت و سلطه جلال و هیبت چیزی را به حال خود باقی نمیگذارد؛ لذا، در برابر جلال خدا انس ماست تا عقل و اعتدالمان را در مشاهده از دست ندهیم. جمال نیز گشادهرویی حق با ماست و چون این بسط و آسانگیری خدا ممکن است به بیادبی بنده منجر شود، در برابر این جمال و انبساط، هیبتی در ما انگیخته میشود تا مبادا این جمال به بیادبی و دور افتادن ما از درگاه حق بینجامد (همو، رسائل ، ص3ـ4). بنابراین، در اندیشه ابنعربی جلال صورتی از جمال است و انس و هیبت سالک در تعامل با جمال معنا مییابد؛ لذا، سالک آن مجال را ندارد که به ساحت جلال ذات نزدیک شود. حتی پیامبران و مقربان نیز، به گفته عینالقضاة (ج1، ص220ـ221)، از این امر مستثنا نبودهاند، بدینمعنا که هیچ پیامبری از پیامبران و هیچ مقربی از قدسیان نتوانستهاند به آستانه کبریای جلال حق برسند. به نوشته قیصری (1375ش، ص43ـ44) هر جمالی را جلالی است مانند دهشتِ حاصل از جمال الاهی که به معنای مقهور و متحیر ماندن عقل به واسطه مشاهده جمالِ الاهی است، و هر جلالی را جمالی است که همان لطف مستور در قهر الاهی است.عبدالکریم جیلی، از شارحان مکتب ابنعربی، جمال را، به نحو عام، اوصاف علیا و اسمای حسنای خدا و بهطور خاص صفات رحمت، علم، لطف، رزاقیت، خلاقیت و امثال اینها دانسته است (1390، ج1، ص89). البته صفاتی نیز هستند که از جهتی جمالی و از جهتی جلالیاند، مانند اسم « ربّ» که به اعتبار پرورندگی آن جمالی و به اعتبار قدرت آن جلالی است، و از این قبیل است اسم اللّه و رحمن (برای اطلاع از انواع اسما و صفات جمالی رجوع کنید به همانجا). از نظر وی، جلال الاهی عبارت است از ذات حق به اعتبار ظهور تفصیلی آن در اسما و صفاتی که پیشتر به نحو اجمالی در ذات متمکن بودهاند. این صفات عبارتاند از: صفات عظمت و کبریا و مجد و ثنا. افزون بر این، هر جمالی به هنگام شدت ظهور، جلال نامیده میشود، همانطور که هر جلالی در ابتدای ظهورش بر خلق جمال نام میگیرد. به همین دلیل گفتهاند هر جمالی جلالی دارد و هر جلالی جمالی. اما آنچه از جمال الاهی برای مردم قابل درک است، تنها جمال جلال و جلال جمال است و شهود جمال مطلق و جلال مطلق فقط به خداوند اختصاص دارد (همان، ج1، ص91). جیلی، براساس آنچه گذشت، اسما و صفات حق را، از حیث اقتضای حقیقتشان، چهار قسم میداند: جمالی؛ جلالی؛ مشترک میان جمال و جلال یا کمالی؛ و ذاتی (همانجا؛ برای فهرست تفصیلی اسما و صفات رجوع کنید به همان، ج1، ص92).در بیان دیگری از عرفای مکتب ابنعربی (رجوع کنید به عبدالرزاق کاشی، ص642) آمده که جلال عبارت است از در حجاب ماندن وجه باقی (ذات) بهسبب حجابهای صفات، و جمال همان نور وجه است بدون حجاب صفات. عبدالرزاق کاشی در جایی دیگر (ص377) درباره نسبت حُسْن * و جمال گفته است که حسن، کمال صفات است و جمال، بهای ذات. حسن در هر مظهری بهقدر استعداد و صفای آیینه وجود آن ظاهر میشود و حسنِ ظاهر شده در مظاهر، صورت تفصیلی جمال است.جامی (ص32) از جمال، به ظاهرِ انبساط یافته حق بر کائنات، و از جلال به باطن وجود تعبیر کرده است. بنابر احتمالی دیگر، جلال نزد او به معنای صور تعینات وجودی است، زیرا جمال به ظهور * تعلق دارد و جلال به بطون، و تعینات به اعتبار پوشیدگی ذات بر آنها از قبیل جلالاند.اگر عرفان را معرفت به ذات خدا به اعتبار اسما و صفات او بدانیم، موضوع جلال و جمال به بحث از معرفتپذیری یا معرفت ناپذیری خدا ربط پیدا میکند. خداوند بهسبب جلالش از ادراک بشری محجوب است (سلمی، ج1، ص21)؛ اما، وجه جمالی حق، که حاکی از ظهور او بر خلق است، وجه معرفتپذیر اوست. ابوطالب مکی (ج1، ص222) آورده است که خداوند به حضرت داوود علیهالسلام فرمود مرا نزد خلق به حسن جمیل (جمال) یاد کن زیرا خلق، مرا به غیر از این نمیشناسند. به گفته ابنعربی ( رسائل ، ص3)، جلال خدا امری است که به خود او بازمیگردد و مانع از آن میشود که به او معرفت بیابیم و جمال امری است که از سوی خدا به ما بازمیگردد و معرفت و مشاهدات و احوال را به ما عطا میکند. به گفته وی ( رسائل ، ص4)، حتی قرآن نیز شامل جلال جمال و جمال است و به جلال مطلق الاهی راهی نیست، زیرا آنجا مقام انفراد و یگانگی حق است. بهطور کلی در مکتب ابنعربی، وجود، دایر بر تقابل اسمای جلالی و جمالی است. به این معنا که تقابل اسمای جلال و جمال به عالم نیز تسری یافته است و این تقابل خود را در کتابهای آسمانی نیز نشان میدهد، چنانکه در برابر هر آیهای از قرآن، که متضمن رحمت است، آیهای هست که دربردارنده نقمت است (همانجا). بر همین اساس، بهشت از اسمای جمالی و جهنم از اسمای جلالی است (آملی، 1380ش، ج2، ص560).تقسیم اسما و صفات حق به جلالی و جمالی متناظر با تقسیم صفات خداوند به سلبی و ثبوتی یا تنزیهی و تشبیهی نزد متکلمان و فیلسوفان مسلمان است (رجوع کنید به شریف دارابی شیرازی، ص112). همچنین گفته شده است که با تأمل در قرآن معلوم میشود که تمام اسمای خداوند در اصل به دو صفت جلال و جمال بازمیگردد (آلوسی، ج1، ص8).ملاک و معیار تمیز اسما و صفات جلالی از اسما و صفات جمالی همان است که تحت عنوان تأثیرات جلال و جمال در احوال سالک گفته شد. هر چه به لطف خدا مربوط است جمال و هر چه به قهر و غضب تعلق دارد، جلال است (قیصری، 1375ش، ص824؛ نیز رجوع کنید به آملی، 1347ش، ص134). سیدحیدر آملی در عین حال جمال را مختص به اسما و صفاتی دانسته است که منشأ کثرتاند (1347ش، ص73) و این معیار دیگری برای تشخیص و تمیز اسمای جمالی است. وی (1347ش، ص673ـ674) قوام عالم ظاهر را وابسته به قهر و لطف (جلال و جمال) و این نکته را معنای حقیقی آیه «بَلْ یداهُ مَبْسوطَتان» (بلکه دو دست خداوند گشوده است؛ مائده: 64) دانسته است. عبدالکریم جیلی (1390، ج1، ص93) نیز به عمومیت و شمول حکم اسمای جمالی در برابر اسمای جلالی قائل است. در نظر او موجودات، بهطور کلی و از حیث اطلاق، مظاهر اسمای جمالاند؛ اما، برخی از اسمای جلالی نیز، همانند اسمای جمالی، در عالم وجود اثری عام و فراگیر دارند، اسمایی مانند قادر، رقیب، و واسع. لذا میتوان گفت موجودات از حیث بعضی صفات جلالی، مظهر جلال حقاند. اما این حکم در تمام اسمای جلالی ساری نیست، زیرا بعضی از این اسما، مانند منتقم، ضارّ و مانع، فقط به برخی موجودات اختصاص دارند. جیلی همچنین درباره اوصاف جلالی و جمالی و اسمای مأخوذ از آنها سخنانی دارد که نمایانگر مرجع این اسما و صفات است. در نظر او تمام اوصاف جمال به دو وصف علم و لطف راجعاند و تمام اوصاف جلال به دو وصف عظمت و اقتدار (1390، ج1، ص29ـ30).اگر ملاک و معیار تمایز اسمای جلالی و جمالی در عرفان اسلامی انس و لطف و قهر و هیبت باشد، فهرستی از اسمای جلال و جمال به این نحو خواهد بود:اسمای جلالی: الملک، القدوس، المهیمن، العزیز، الجبّار، المتکبر، العلی، العظیم، الباطن، الکبیر، الجلیل، المتین، الصمد، المتعال، الغنی، ذوالجلال، الرقیب، القهار، القاهر، المقتدر، القوی، الحسیب، القابض، المذلّ، الحکم، العدل، الممیت، المنتقم، المقسط، المانع، الضارّ.اسمای جمالی: الرّب، السّلام، المؤمن، الظاهر، المجید، النور، الحی، الرحمن، الرحیم، الکریم، الغفار، الغفور، الودود، الرؤوف، الحلیم، البرّ، الصبور، الواسع، الخالق، المصوّر، الرزّاق، الوهّاب، الفتّاح، الباسط، المعزّ، اللطیف، المعید، المحیی، الولی، التوّاب، الجامع، النافع، الهادی، و البدیع.این فهرست همه اسما را دربرنمیگیرد و مبنای آن ظهور معنایی است که پیشتر ذکر شد. اگر جلال و جمال را به معنای ثبوتی و تنزیهی بگیریم این فهرست متفاوت خواهد بود (رجوع کنید به همان، ج1، ص92؛ همو، 1417، ص47ـ51).به گفته روزبهان بَقْلی شیرازی (ص303ـ304)، آفرینش ارواح در میان دو تجلی جمال و جلال خداوند صورت گرفت و ارواح هم به این دو تجلی تربیت یافتند؛ ازاینرو، شناخت روح میسر نبوده و به حکم «قُلِ الروحُ مِنْ اَمرِ ربّی» (بگو روح از امر پروردگار من است؛ اسراء: 85)، ارواح از چیستی و چگونگی بیروناند. در عرفان اسلامی غایت آفرینش هم براساس جمال و حب جمال توجیه میشود و مستند این تلقی عرفا، حدیث مشهور قدسی «کنتُ کنزاً مخفیاً...» است. حق تعالی، بر حَسَب حب ذاتی ازلی، صورت اعیان ثابته را در باطن و مقام علم ذاتی خود ظاهر ساخت، سپس به فیض مقدّس، حقایق اشیا را مطابق عین ثابت آنها و استعدادهایشان در خارج ظاهر کرد (قیصری، 1381ش، ص13ـ14). روزبهان بقلی (ص166) درباره منشأ عشق به جمال در آفرینش عالم گفته است که حق تعالی در قِدَم عاشق جمال خود گشت و خواست خلقی بیافریند تا عشق او در عالم ظاهر گردد. بنابراین، عشق به جمال دلیل آفرینش است. این عشق در همه موجودات سَرَیان پیدا کرده است و هر موجودی در حد خود به حق تعالی عشق دارد.منابع: علاوه بر قرآن؛ محمودبن عبداللّه آلوسی، روحالمعانی ، بیروت: داراحیاء التراث العربی، [ بیتا. ]؛ حیدربن علی آملی، تفسیر المحیط الاعظم و البحر الخضم فی تأویل کتاب اللّه العزیز المحکم، چاپ محسن موسوی تبریزی، ج2، قم1380ش؛ همو، کتاب جامعالاسرار و منبعالانوار، به انضمام، رساله نقد النقود فی معرفة الوجود ، چاپ هانری کوربن و عثمان اسماعیل یحیی، تهران 1347ش؛ ابنابیشیبه، المصنَّف فی الاحادیث و الا´ثار ، چاپ سعید محمد لحّام، بیروت 1409/1989؛ ابنشهرآشوب، متشابهالقرآن و مختلفه ، تهران 1328ش، چاپ افست قم 1410؛ ابنطاووس، الدروع الواقیة، چاپ جواد قیومی اصفهانی، قم 1414؛ ابنعربی، رحمة من الرحمن فی تفسیر و اشارات القرآن ، من کلام الشیخ الاکبر محییالدین ابنالعربی، جمع و تألیف محمود محمودغراب، دمشق 1421/2000؛ همو، رسائل ابنالعربی ، ج1، ش2: کتابالجلالوالجمال، بیروت: داراحیاء التراث العربی، [ بیتا. ]؛ همو، الفتوحات المکیة، بیروت: دارصادر، [ بیتا. ]؛ ابنفارس؛ ابنکثیر، تفسیر القرآن العظیم ، بیروت 1412؛ ابنمنظور؛ ابوطالب مکی، کتاب قوت القلوب فی معاملة المحبوب و وصف طریق المرید الی مقام التوحید ، قاهره 1310، چاپ افست بیروت [ بیتا. ]؛ بطرس بستانی، محیط المحیط: قاموس مطوّل للّغة العربیة، بیروت 1987؛ عبداللّهبن عمر بیضاوی، انوارالتنزیل و اسرارالتأویل، چاپ فلیشر، اوسنابروک 1968؛ احمدبن حسین بیهقی، کتاب الاسماء و الصفات ، بیروت 1405/ 1984؛ مسعودبن عمر تفتازانی، شرح المقاصد ، چاپ عبدالرحمان عمیره، قاهره 1409/ 1989، چاپ افست قم 1370ـ1371ش؛ عبدالرحمانبن محمد ثعالبی، تفسیر الثعالبی، المسمی بالجواهرالحسان فی تفسیر القرآن ، چاپ علیمحمد معوض و عادل احمد عبدالموجود، بیروت 1418/ 1997؛ عبدالرحمانبن احمد جامی، اشعة اللمعات فی شرح اللمعات ، در گنجینه عرفان ، چاپ حامد ربانی، تهران: کتابخانه علمیه حامدی، ?] 1352ش [ ؛ حسینبن حسن جرجانی، تفسیر گازر ، چاپ جلالالدین محدّث ارموی، تهران 1337ـ1341ش؛ عبدالکریمبن ابراهیم جیلی، الانسان الکامل فی معرفة الاواخر و الاوائل ، قاهره 1390/ 1970؛ همو، الکمالات الالهیة فی الصفات المحمدیة، چاپ سعید عبدالفتاح، قاهره 1417/1997؛ خلیلبن احمد، کتاب العین ، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، قم 1409؛ روزبهان بقلی، شرح شطحیات ، چاپ هانری کوربن، تهران 1360ش؛ هادیبن مهدی سبزواری، شرح الاسماء، او، شرح دعاء الجوشن الکبیر ، چاپ نجفقلی حبیبی، تهران 1375ش؛ محمدبن حسین سلمی، مجموعه آثار ابوعبدالرحمن سلمی: بخشهایی از حقائقالتفسیر و رسائل دیگر ، چاپ نصراللّه پورجوادی، تهران 1369ـ1372ش؛ سیوطی؛ عباس شریف دارابی شیرازی، تحفة المراد: شرح قصیده میرفندرسکی ، چاپ محمدحسین اکبری ساوی، تهران [? 1372ش ]؛ محمدبن حسن صفار قمی، بصائرالدرجات فی فضائل آل محمد « ص »، چاپ محسن کوچهباغیتبریزی، قم 1404؛ طباطبائی؛ سلیمانبن احمد طبرانی، المعجم الکبیر ، چاپ حمدی عبدالمجید سلفی، چاپ افست بیروت 1404ـ ? ـ140؛ فضلبن حسن طبرسی، تفسیر جوامعالجامع ، ج4، چاپ ابوالقاسم گرجی، تهران 1378ش؛ همو، مجمع البیان فی تفسیرالقرآن ، چاپ هاشم رسولی محلاتی و فضلاللّه یزدی طباطبائی، بیروت 1408/1988؛ طبری، جامع ؛ فخرالدینبن محمد طریحی، مجمع البحرین ، چاپ احمد حسینی، تهران 1362ش؛ محمدبن حسن طوسی، الامالی ، قم 1414؛ همو، التبیان فی تفسیر القرآن ، چاپ احمد حبیب قصیرعاملی، بیروت [ بیتا. ]؛ عبدالرزاق کاشی، مجموعه رسائل و مصنفات، چاپ مجید هادیزاده، تهران 1379ش؛ عبداللّهبن محمد عینالقضاة، نامههای عینالقضات همدانی، ج1، چاپ علینقی منزوی و عفیف عسیران، تهران [? 1969]؛ محمدبن محمد غزالی، کتاب روضةالطالبین و عمدة السالکین، چاپ محمد بخیت، بیروت [بیتا. ]؛ همو، المقصدالاسنی فی شرح معانی اسماء الله الحسنی ، چاپ فضله شحاده، بیروت 1971؛ محمدبن یعقوب فیروزآبادی، بصائر ذویالتمییز فی لطائف الکتاب العزیز ، ج2، چاپ محمدعلی نجار، بیروت [ بیتا. ]؛ محمدبن شاهمرتضی فیض کاشانی، الاصفی فی تفسیرالقرآن، قم 1376ـ1378ش؛ محمدبن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن ، بیروت: دارالفکر، [ بیتا. ]؛ عبدالکریمبن هوازن قشیری، الرساله القشیریه ، چاپ عبدالحلیم محمود و محمودبن شریف، قاهره [ 1972ـ1974 ]؛ علیبن ابراهیم قمی، تفسیر القمی ، بیروت 1412/ 1991؛ داوودبن محمود قیصری، رسائل قیصری ، با حواشی محمدرضا قمشهای، چاپ جلالالدین آشتیانی، رساله1: التوحید و النبوة و الولایة، تهران 1381ش؛ همو، شرح فصوص الحکم ، چاپ جلالالدین آشتیانی، تهران 1375ش؛ فتحاللّهبن شکراللّه کاشانی، تفسیر منهج الصادقین فی الزام المخالفین ( تفسیر کبیر ملافتحاللّه کاشانی )، تهران 1344ش؛ حسینبن علی کاشفی، مواهب علیه، یا، تفسیر حسینی ، چاپ محمدرضا جلالی نائینی، تهران 1317ـ1329ش؛ مجلسی؛ محمدبن احمد محلّی و عبدالرحمانبن ابیبکر سیوطی، تفسیرالقران العظیم [ معروف به تفسیر الجلالین]، استانبول: دارالدعوة، [ بیتا. ]؛ اسماعیلبن محمد مستملی، شرح التعرف لمذهب التصوف ، چاپ محمد روشن، تهران 1363ـ1366ش؛ عبداللّهبن محمد نجم رازی، مرصاد العباد ، چاپ محمدامین ریاحی، تهران 1352ش؛ احمدبن علی نسائی، کتاب السنن الکبری ، چاپ عبدالغفار سلیمان بنداری و سیدکسروی حسن، بیروت 1411/1991؛ حسینبن محمدتقی نوری، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل ، قم 1407ـ1408.4) در علم کلام. به صفات سلبیه، گاه صفات جلال و به صفات ثبوتیه، صفات جمال گفتهاند. تا زمان میثمبن علیبن میثم بحرانی (متوفی 672)، این دو اصطلاح در کتابهای کلامی نیامده بود و عموماً از صفات ثبوتی و سلبی به صفات کمال و نقص یاد میشده است. بررسی کتاب تعریفاتجرجانی (متوفی 816) نشان میدهد که، دستکم تا اوایل قرن نهم، تناظر اصطلاحات جمال و جلال با صفات ثبوتی و سلبی عمومیت نداشته، چنانکه جرجانی (ص80، 139) صفات جلالیه و جلال را صفات ناظر به قهر و غضب و عزت و عظمت، و صفات جمالیه و جمال را صفات ناظر به رضا و لطف و رحمت تعریف کرده است.ظاهراً نخستینبار ابنمیثم در قواعدالمرام (ص77) صفت جلال را به معنای صفت سلبی بهکار برده، هرچند به صفت جمال برای صفات ثبوتیه اشارهای نکرده است. فاضل مقداد (ص18) نیز مشابه او عمل کرده و صفات جلال را معادل صفات سلبی و در برابر صفات کمال بهکار برده است.در قاموس البحرین ، اثر محمدابوالفضل محمد مشهور به حمید مفتی، که متنی کلامی به فارسی وتألیف شده در سال 814 است، نیز میتوان کاربرد تعبیر جلال را برای صفات سلبی یافت. مؤلف این اثر (ص171ـ172) صفات الاهی را سه قسم کرده است: وجودی حقیقی (مثل حیات و قدرت)؛ وجودی اضافی (مثل وجوب و قدم و خلق که، برخلاف صفات وجودی حقیقی، در قیاس با دیگر موجودات درک میشود)؛ و صفات عدمی (مثل عدم تحیز یا غِنا، که همان بینیازی است). او، به تعبیر خودش، «وجودیات» را «صفات اکرام» و «عدمیات» را «نعوت جلال» دانسته و توضیح داده است که متکلمان، عدمیات را نعت میگویند. همچنین توضیح داده که تعابیر اکرام و جلال برگرفته از تعبیر قرآنی ذوالجلال و الاکرام (الرحمن: 27) است.در بررسی منابع مختلف کلامی، از تاریخ دقیق کاربرد اصطلاح جمال برای صفات ثبوتیه، اطلاعی به دست نیامد، ولی با توجه به کتاب الجلالیة و الجمالیة اثر میرزافیضاللّه یا فضلاللّه اینجو شیرازی (صدر سلطان محمود بهمنی در هند) در نیمه دوم قرن هشتم، که به زبان فارسی و در بیان صفات ثبوتی و سلبی است (آقابزرگ طهرانی، ج5، ص126)، معلوم میشود که در آن دوره، اصطلاح جمال و جلال برای صفات ثبوتیه و سلبیه به کار میرفته است. بعید نیست چنین کاربردی تحت تأثیر منابع عرفانی به آثار کلامی راه یافته باشد.صدرالدین شیرازی در اسفار (سفر3، جزء1، ص118)، با اشاره به آیه «تبارک اسم ربک ذیالجلال والاکرام» (الرحمن: 78)، لفظ جلال را دالّ بر صفات سلبی و تنزیه ذات باری از مشابهت غیر، و لفظ اکرام را دالّ بر صفات جمال و آنچه خداوند به آن آراسته و بدان وصف میشود، دانسته است. به نظر میرسد پس از ملاصدرا تعبیرهای جمال و جلال، به عنوان تعبیرهایی متناظر با ثبوت و سلب، جا افتاده بوده، چنانکه در گوهر مراد عبدالرزاق لاهیجی (ص236ـ238) آمده است که به صفات ثبوتی، صفات جمال و کمال و به صفات سلبی صفات جلال میگویند که به تعبیر لاهیجی «راجع شود به تجرد و تنزه واجب تعالی از هرچه لایق به جلال او نیست.»در دوره معاصر، این دو اصطلاح کاربرد بیشتری یافته و کتابهای متعددی نیز با همین عنوان بهچاپ رسیده است (برای بعضی نمونهها رجوع کنید به معجمالتراثالکلامی ، ج4، ص165).منابع: آقابزرگ طهرانی؛ ابنمیثم، قواعدالمرام فی علمالکلام ، قم 1398؛ علیبن محمد جرجانی، کتابالتعریفات، چاپ ابراهیم ابیاری، بیروت 1405/1985؛ محمدبن ابوالفضل حمید مفتی، قاموس البحرین، چاپ علی اوجبی، تهران 1374ش؛ محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمةالمتعالیة فیالاسفار العقلیة الاربعة، بیروت 1981؛ مقدادبن عبداللّه فاضل مقداد، النافع یومالحشر فی شرح [ ال] باب الحادی عشر ، در حسنبن یوسف علامه حلّی، البابالحادی عشر للعلامة الحلی ، چاپ مهدی محقق، تهران: دانشگاه تهران، 1365ش؛ عبدالرزاقبن علی لاهیجی، گوهرمراد ، چاپ زینالعابدین قربانی لاهیجی، تهران 1383ش؛ معجمالتراث الکلامی: معجم یتناول ذکر اسماء المؤلفات الکلامیة ( المخطوطات و المطبوعات)، تألیف اللجنةالعلمیة فی مؤسسة الامامالصادق (ع)، اشراف جعفر سبحانی، قم: مؤسسة الامامالصادق (ع)، 1423.
تنکابنی، محمدبن سلیمان ، فقیه، ادیب، شاعر، مفسر و رجالی شیعی قرن سیزدهم و چهاردهم. وی در 1234 یا 1235 به دنیا آمد (تنکابنی، ص 73ـ74). خاندان او از علما بودند و پدرش، میرزا سلیمان تنکابنی * ، و مادرش از سادات امام جمعة اصفهان بود (همان، ص 35،71، 73). هیچیک از منابع، و حتی خود تنکابنی در قصصالعلماء ، به محل تولدش اشاره نکردهاند. شاید اشتهار او به تنکابنی حاکی از محل تولدش باشد. وی کودکی و نوجوانی را در تنکابن گذرانید و ادبیات عربی و منطق را نزد پدر و دو دایی خود فرا گرفت. بعد از فوت پدرش، برای ادامة تحصیل به عراق رفت و فقه و اصول و رجال را عمدتاً نزد سیدابراهیم موسویقزوینی، صاحب ضوابط الاصول ، آموخت و در درس استادانی چون شیخمحمدحسن نجفی صاحب جواهرالکلام و سیدمحمدباقر شَفتی معروف به حجةالاسلام، و ملا آقا دربندی حاضر شد و از ایشان و استادان دیگر اجازة روایت گرفت (همان، ص 9، 24، 67، 73؛ تبریزی خیابانی، ص 13). تنکابنی با علمایی چون میرزامحمدباقر خوانساری، مؤلف روضاتالجنّات ، هممباحثه بود (آقابزرگ طهرانی، ج 17، ص 107، تنکابنی، ص 71). وی شاگردانی نیز تربیت کرد از جمله: سیدعلی قزوینی از علمای معروف قزوین و از خویشان صاحب ضوابط ، آقا سیداحمد کیسُمی و حاجشیخ محمد طهرانی (تنکابنی، ص 89 ـ90؛ تبریزیخیابانی، همانجا). تنکابنی به گفتة پسرش در 28 جمادیالآخره 1302 درگذشت و در روستای سلیمانآباد تنکابن به خاک سپرده شد (مدرّس تبریزی، ج 3، ص 381؛ آقابزرگ طهرانی، ج 3، ص 298).تنکابنی در زمینههای علمی مختلفی چون ادبیات عربی، شعر، اصول فقه، فقه، درایه، خلاف، تفسیر، کلام و فلسفه آثاری شامل تألیف، شرح، حاشیه و ترجمه دارد که بنا بر نقل خود او به بیش از 171 اثر میرسد (تنکابنی، ص 81 ـ 88). مشهورترین اثر او کتاب قصصالعلماء است (تبریزیخیابانی، ص 12؛ مدرّستبریزی، همانجا). تبریزیخیابانی (همانجا) این کتاب را ستوده است (قس اعتمادالسلطنه، ص 212 که قصصالعلماء را بیاعتبار میداند). این کتاب شامل زندگینامة 153 تن از علمای شیعه است که اغلب آنان از مشایخِ اجازه و اصحاب تألیف قرن سوم تا اواخر قرن سیزدهماند و بیش از شصت درصد آنان به دورة صفویه و پس از آن تعلق دارند. بعلاوه، چنانچه تنکابنی اشاره کرده، شرح حال شمار زیادی از عالمان نیز به مناسبت ذکر شده است (تنکابنی، ص 454). تنکابنی چهارمین زندگینامه را به معرفی تفصیلی خود و آثارش اختصاص داده است (ص 70ـ 91). وی در این کتاب علاوه بر شرححال علما و بیان پارهای نصایح و مواعظ در ضمن آنها، مناظرات و حکایاتی بدیع از دانشمندان نقل کرده و به شرححال کسانی مانند سید علیمحمد باب و شیخاحمد اَحسایی و نقد و رد آرای آنان پرداخته است (ص 47ـ50، 59 ـ64، 313ـ321، 453). قصصالعلماء به فارسی است و به تعبیر مؤلف، این کتاب حاصل محفوظات، شنیدهها و تتبع پنجاهسالة اوست که در 1290 در مدت سه ماه نوشته است. برخی از مطالب آن نیز با کتاب مختصر وی در همین زمینه به نام تذکرةالعلماء مشترک است (همان، ص 453ـ454). به نوشتة برخی مؤلفان مطالب این کتاببدون نظم و ترتیب است (آقابزرگطهرانی، ج 17، ص 107؛ دایرةالمعارف تشیع ، ذیل مادّه)، اما تنکابنی توضیح داده که در این کتاب از نظم خاصی پیروی کرده است. او این کتاب را با شرححال علمای زمان خویش، و مقدّم بر همه، یکی از استادان اجازهاش به نام سیدابراهیمبن سیدمحمدباقر موسوی، صاحب ضوابطالاصول ، آغاز کرده و کوشیده است تا زندگینامهها را بهترتیب اجازات و دورههای زمانی از عصر مؤلف به قبل تنظیم کند (تنکابنی، ص 3)، چنانکه مرسوم مؤلفان اجازات (مثلاً لؤلؤةالبحرین بحرانی) بوده است. با اینهمه وی از روش خود، بویژه پس از گزارش احوال نصیرالدینطوسی (شمارة ص =100)، عدول کرده و سرانجام قصص العلماء را با زندگینامة سیدنعمتاللّه جزایری، از علمای قرن یازدهم، به پایانبرده است.قصصالعلماء نخستین بار در 1290، سال نگارش کتاب، همراه با سبیلالنجاة (اثری مختصر از مؤلف در گزارش گفتگوی تفصیلی وی با شخصی مسیحی ( فرنگی ) در تنکابن، برای اثبات نبوت پیامبر اکرم)، در تهران چاپ شد و پس از آن نیز بارها، چه جداگانه و چههمراه با آثار دیگر، در جاهای مختلف، بدونتصحیح انتقادی، بهچاپ رسید (مشار،1340ـ1344ش، ج5، ستون510 ـ 511 ؛ همو، 1350ـ 1355ش، ج 3، ستون 3910ـ 3911).برخی دیگر از آثار تنکابنی عبارتاند از: بدایعالاحکام فی شرح شرایعالاسلام ؛ آدابالمناظرة ؛ لسانالصدق ، در علم اصول؛ شرح بر وجیزة شیخبهایی، در علم درایه؛ تعلیقه بر قوانین؛ حاشیه بر کتاب ریاض معروف به شرح کبیر ؛ الفوائد فی اصولالدّین ؛ منظومة الفیه ، در بارة نبوت خاصه؛ فقه منظوم به زبان عربی؛ توشیحالتفسیر . از این میان چهار اثر اخیر به چاپ رسیده است (تنکابنی، ص81 ـ 88؛ بغدادی، ج2، ستون392؛ تبریزیخیابانی، همانجا؛ آقابزرگطهرانی، ج 16، ص 135، ج 17، ص 107).منابع: آقابزرگطهرانی؛ محمدحسنبن علی اعتمادالسلطنه، المآثر والآثار ، در چهل سال تاریخ ایران ، چاپ ایرج افشار، ج 1، تهران 1363ش؛ اسماعیل بغدادی، هدیةالعارفین ، ج 2، در حاجیخلیفه، ج 6؛ علی تبریزیخیابانی، کتاب علماء معاصرین ، چاپ سنگی تهران 1366؛ محمدبن سلیمان تنکابنی، قصصالعلماء ، تهران: انتشارات علمیه اسلامیه [ بیتا. ] ؛ دایرةالمعارف تشیع ، زیرنظر احمد صدر حاج سیدجوادی، کامران فانی، و بهاءالدین خرمشاهی، تهران 1366 ش ـ ، ذیل «تنکابنی، میرزامحمد» (از محمدحسین روحانی)؛ مدرّستبریزی؛ خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی ، تهران 1350ـ1355ش؛ همو، مؤلّفین کتب چاپی فارسی و عربی ، تهران 1340ـ1344ش.
ترکمانی، خاندان ، نسبت چند تن از علمای حنفی مصر از قرن هفتم تا نهم. خاندان ترکمانی، مشهور به ابنترکمانی، از فرزندان و نوادگان عثمانبن ابراهیمبن مصطفیبن سلیمان فخرالدین ماردینیاند. افراد این خاندان عموماً اهل علم و فضل بوده و بیش از دو قرن مرجعیت امور دینی حنفیان را در مصر بر عهده داشتهاند. برجستهترین اعضای خاندان ترکمانی، عثمانبن ابراهیم و دو فرزندش، تاجالدین احمد و علاءالدین علی، بودهاند. برخی دیگر از اعضای این خاندان نیز صاحبنام بودهاند.1) عثمانبن ابراهیم ، فقیه و عالم به تفسیر و حدیث و ادبیات عرب. تاریخ تولد وی را ابنحَجَر عَسقَلانی (ج 2، ص 435) 660 نوشته است (قس زرکلی، ج 4، ص 202). او که ریاست حنفیان مصر را بر عهده داشت ضمن اِفتا در مدرسة منصوریه و نظارت بر اوقاف مدرسه به نیابت از ناظر ترک آن، کتاب خود، شرح الوجیز الجامع لمسائل الجامع را که شرحی بر الجامعالکبیر محمدبنحسن شیبانی بود، تدریس میکرد. او علاوه بر دو فرزند خویش، شاگردان بسیاری تربیت کرد، از جمله ابنحجر عسقلانی (محدّث، رجالی، تراجمنگار و ادیب) و محییالدین عبدالقادر قُرَشی (عالم به تراجم، حافظ حدیث و فقیه). وی در رجب 731 در قاهره درگذشت (سیوطی، 1387، ص 469؛ ابنابیالوفا، ج 1، ص 346؛ ابنحجر عسقلانی، همانجا).2) تاجالدین احمد ، فرزند ارشد عثمانبن ابراهیم، فقیه و ادیب. وی در 681 در مصر به دنیا آمد (ابنتَغْریبِردی، 1984، ج 1، ص 382). نزد پدرش و برخی دیگر از علمای مصر، همچون عبدالمؤمنبن خلف دِمیاطی و ابنصَواف، تحصیل کرد (ابنحجر عسقلانی، ج 1، ص 198؛ ابنتغری بردی، همانجا) و در فقه و اصول و حدیث و کلام و ادبیات عرب و منطق و هیئت مهارت یافت و مفتی و مدرّس شد. نظم و نثر خوبی داشت و آثار متعدد و متنوعی تصنیف کرد، هرچند که نتوانست بیشتر آنها را تکمیل کند. جمالالدین مسلماتی میگوید که بسیاری از آثار او را به برادرش نسبت دادهاند (ابنحجر عسقلانی، همانجا؛ ابنابیالوفا، ج 1، ص122؛ سیوطی، 1384، ج 1، ص 334). برخی، هفده اثر از او برشمردهاند که از آن جمله است: شرح الجامع الکبیر شیبانی در فقه، شرح المنتخب ابوالولید باجی در اصول فقه، شرح شمسیّه کاتبیقزوینی در منطق، دو کتاب مبسوط و متوسط در علم فرایض و تعلیقه بر المحصّل فخررازی (ابنتغریبردی، 1984، ج1، ص383ـ384؛ ابنحجر عسقلانی، همانجا؛ صفدی، ج 7، ص 182ـ183). وی در 744 در قاهره درگذشت و همانجا در کنار قبر پدرش دفن شد (صفدی، ج 7، ص 182؛ ابنابیالوفا، همانجا؛ سلاّ می، ج 1، ص 456).3) علاءالدین علی ، فرزند دیگر عثمانبن ابراهیم، مفتی و قاضی. وی در 683 در مصر به دنیا آمد. در فقه و اصول و حدیث و تفسیر و ادبیات عرب و علوم عقلی تبحر داشت. امام و مفتی حنفیان مصر بود و به تدریس نیز اشتغال داشت (ابنتغریبردی، 1383، ج 10، ص 246؛ ابنقطْلُوبُغا، ص153). در 748 به جای قاضیالقضاة زینالدین بسطامی، قضاوت حنفیان مصر را بر عهده گرفت و تا هنگام مرگ در آن منصب بود (ابنحجر عسقلانی، ج 3، ص 84؛ ابنتغری بردی، همانجا). علاءالدین آثار متعددی تألیف کرد، اما همچون برادرش نتوانست همة آنها را تکمیل کند. برخی از آثار وی عبارت است از: الجوهرالنقی فی الرد علی البیهقی ، در نقد کتاب السنن الکبری اثر ابوبکر بیهقی * که در 1316 در حیدرآباد (سرکیس، ج 1، ستون50) چاپ شده است؛ مقدمة فی اصول الفقه ؛ الکفایة فی مختصر الهدایة ؛ المنتخب فی علوم الحدیث ؛ مختصرِ المحصّل فخرالدین رازی. وی در دهم محرّم 750 در قاهره درگذشت (ابنقطلوبغا، ص 153ـ 154؛ ابنتغری بردی، 1383، ج 10، ص 247؛ بغدادی، ج1، ستون 720).4) محمدبن احمدبن عثمان ، ملقب به شمسالدین، مورخ و فقیه و اصولی. در 714 به دنیا آمد. در فقه شاگرد ابنسَرّاج و علاءالدین قونوی بود. وی پس از 750 در طرابلس به قتل رسید. از آثار اوست: الجنان که خلاصهای است از وفیاتالاعیان فیانباء ابناء الزمان اثر ابنخَلَّکان (متوفی681) و کشفالکاشف الذهنی در دو جلد، که شرحی بر المغنی جلالالدین خبّازی (متوفی 671) است (حاجیخلیفه، ج 2، ستون 1749، 2018؛ بغدادی، ج 2، ستون 157؛ ابنقطلوبغا، ص 205).5) جمالالدین عبداللّهبن علیبن عثمان ، فقیه و عالم به تفسیر و حدیث. در 719 به دنیا آمد. در 750 قاضیالقضاة مصر شد. وی در جامعِ ابنطُولُونِ مصر تفسیر و در کاملیّة مصر حدیث تدریس میکرد. صدرالدین محمد (743ـ776)، مفتی و مدرّس و قاضی مصر، فرزند اوست. جمالالدین در شعبان 769 درگذشت (سیوطی، 1387، ص 470).عزّالدین عبدالعزیزبن علیبن عثمان نیز از همین خاندان است. وی فقیه بود و در 749 بر اثر طاعون درگذشت (سیوطی، 1387، ص 469).منابع: ابنابیالوفا، الجواهر المضیّة فی طبقات الحنفیة ، ج1، حیدرآباد دکن 1408/1988؛ ابنتغری بردی، المنهل الصافی ، ج1، چاپ محمد محمدامین، قاهره 1984؛ همو، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة ، مصر: دارالکتب، [ بیتا. ] ؛ ابنحجر عسقلانی، الدرر الکامنة فی اعیان المائة الثامنة ، بیروت 1414/1993؛ ابنقطلوبغا، تاج التراجم فی من صنّف من الحنفیّه ، چاپ ابراهیم صالح، بیروت 1412/ 1992؛ اسماعیل بغدادی، هدیةالعارفین ، ج1ـ2، در حاجیخلیفه، ج5ـ6؛ حاجیخلیفه؛ زرکلی؛ سرکیس؛ محمدبن رافعسلاّ می، الوفیات ، چاپ صالح مهدی عباس و بشار عوّاد معروف، بیروت 1402/ 1982؛ عبدالرحمانبن ابیبکر سیوطی، بغیةالوعاة فی طبقات اللغوییّن و النّحاة ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره 1384؛ همو، حسنالمحاضرة فی تاریخ مصر و القاهرة ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، ج1، [ قاهره ] 1387/1967؛ صفدی.
تَشریق، ایّام ، نام سه روزِ بعد از عید قربان: یازدهم، دوازدهم و سیزدهم ذیحجّه. تشریق ، از ریشة شرق ، در لغت به معنای طلوع خورشید آمده است. بنا بر نظر غالب، چون در این سه روز حاجیان گوشتهای قربانی را تکه تکه، و در نور آفتاب خشک میکردهاند، آن را ایام تشریق نامیدهاند. به نظر برخی، چون ذبح قربانی تنها در صورت بر آمدن آفتاب جایز است، یا ازینرو که حاجیان در ایام جاهلیت میگفتهاند: «اَشْرِقْ ثَبِیرُ کَیْم'ا نُغیر» (ای ثبیر [ نام کوهی در مکه ] در نور آفتاب داخل شو تا قربانی کنیم)، این ایام را تشریق گفتهاند (طُرَیحی؛ ابنفارس؛ صاحببن عبّاد، ذیل «شرق»).مفسران شیعه و سنّی عموماً «ایام معدودات» (بقره: 203) را ناظر به ایام تشریق دانستهاند و در تأیید آن به روایات استناد جستهاند (طوسی، تبیان ، ج 2، ص 175؛ قرطبی، ج 2، جزء 3، ص 1ـ3؛ ابنعربی، ج 1، ص 198؛ سیوطی، ج 1، ص 234).در تفسیر «ایام معلومات» (حج: 28) در اینکه مقصود، ایام نحر و قربانی کردن است، اتفاق نظر وجود دارد، اما در بارة تعیین مصداق آن اختلاف هست. شافعی، حسن بصری، مجاهدبنجبر و دیگران آن را دهة اول ذیحجّه، و بعضی دیگر عید قربان و سه روزِ بعد از آن دانستهاند. مفسران شیعی نیز، برخی نظر اول و برخی (از جمله رجوع کنید به طباطبائی، ج14، ص 370) با استناد به روایات اهل بیت علیهمالسلام رأی دوم را بر گزیدهاند( رجوع کنید به فخررازی، ج5، ص210؛ طبرسی، ج 7، ص 129؛ سیوطی، ج 4، ص 356).در حوادث سال نهم هجرت آوردهاند که پیامبر اکرم صلیاللّه علیهوآلهوسلم در موسم حج، علی علیهالسلام را مأمور به قرائت آیات نخستین سورة برائت برای حجاج کرد؛ این واقعه را در ایام تشریق دانستهاند (طوسی، تبیان ، ج5، ص169؛ فخر رازی، ج15، ص218؛ مجلسی، ج21، ص273؛ رجوع کنید به برائت از مشرکین * ). همچنین پیمان عقبة دوم میان پیامبر و انصار، که به هجرت آن حضرت به مدینه انجامید، نیز در روز دوم این ایام در سال سیزدهم بعثت رخ داده است (طبری، ج 2، ص 360؛ ابناثیر، ج 1، ص 612؛ مجلسی، ج19، ص 24ـ25، 47).مَبیت در مِنی' تا نیمهشب روزهای یازدهم، دوازدهم و سیزدهم و نیز رَمْیِ جَمَرات سهگانه ( رجوع کنید به جَمْره * ) از واجبات ایام تشریق است. از جمله مستحبات ایام تشریق، اقامت در منی' و تکبیر گفتن است. بنا بر نظر مشهور، روزهداری در هر سه روز این ایام حرام است، اما بر حاجیانی که توان مالی برای قربانی کردن ندارند واجب است (نجفی، ج20، ص3،10، 15ـ19، 32ـ 36، 41ـ 42؛ ابواسحاق شیرازی، ج 1، ص 237ـ 238؛ زرقانی، ج 2، ص 369ـ 371؛ ابنقدامه، ص 81 ـ82؛ شهیدثانی، ج 2، ص 295ـ 296، 315، 317ـ 318، 322ـ324). شیخ طوسی در بارة این حکم قائل به اجماع شده است ( اخلاف ، ج 2، ص 355ـ 356).منابع: علاوه بر قرآن؛ ابناثیر، الکامل فیالتاریخ ، ج1، چاپ عبداللّه قاضی، بیروت 1407/1987؛ ابنعربی، احکامالقرآن ، چاپ محمد عبدالقادر عطا، بیروت 1408/1988؛ ابنفارس؛ ابن قدامه، المقنع فی فقه امام السّنّة احمدبن حنبل الشّیبانی رضیاللّهعنه ، بیروت 1379/1959؛ ابراهیم بن علی ابواسحاق شیرازی، المهذّب فی فقه الامام الشّافعی ، بیروت 1379/ 1959؛ محمدبن عبدالباقی زرقانی، شرحالزّرقانی علی موطأ الامام مالک، بیروت [ بیتا. ] ؛ سیوطی؛ زینالدین بن علی شهید ثانی، الروضة البهیّة فی شرح اللمعة الدمشقیّة ، چاپ محمد کلانتر، بیروت 1403/1983؛ صاحب بنعبّاد، المحیط فیاللغة ، چاپ محمدحسن آلیاسین، بیروت 1414/1994؛ طباطبائی؛ طبرسی؛ طبری، تاریخ (بیروت)؛ فخرالدینبن محمد طریحی، مجمع البحرین ، چاپ احمد حسینی، تهران 1362 ش؛ محمدبن حسن طوسی، التبّیان فی تفسیر القرآن ، چاپ احمد حبیب قصیر عاملی، بیروت [ بیتا. ] ؛ همو، کتاب الخلاف ، قم 1407ـ1417؛ محمدبنعمر فخررازی، التفسیر الکبیر ، قاهره [ بیتا. ] ، چاپ افست تهران [ بیتا. ] ؛ محمدبناحمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن ، ج2، جزء3، بیروت 1376/1957، چاپ افست تهران 1364 ش؛ مجلسی؛ محمدحسنبن باقر نجفی، جواهرالکلام فی شرح شرائع الاسلام ، ج 20، چاپ عباس قوچانی، بیروت 1981.
تفسیر کبیر ، تفسیری کلامی نوشتة فخرالدین رازی، متکلم و مفسر اشعری قرن ششم و هفتم. تفسیرکبیر مهمترین و جامعترین اثر فخررازی و یکی از چند تفسیر مهم و برجستة قرآن کریم به زبان عربی است. این کتاب به سبب حجم بسیارش به تفسیر کبیر مشهور شده ولی نام اصلی آن مفاتیحالغیب است. فخررازی، بر خلاف زمخشری، که هدف از تفسیرش دفاع از آموزههای معتزلی است، بصراحت به انگیزه و هدف خود در نگارش این تفسیر اشارهای نکرده ولی عملاً در جای جای آن، به دفاع از مذهب کلامی ابوالحسن اشعری (متوفی 334) و رد آرای مخالفان وی، بویژه معتزله، پرداخته است (ذهبی، ج 1، ص 294؛ عبدالحمید، ص 64ـ66؛ نیز رجوع کنید به ابنحجر عَسقَلانی، 1390، ج 4، ص 428؛ «شناسایی برخی از تفاسیر عامه»، ص 78ـ79).در بارة تاریخ آغاز و پایانِ نگارش این تفسیر، تنها بر اساس اطلاعات پراکندهای که در آخر برخی سورهها آمده میتوان سخن گفت. نخستین تاریخی که فخررازی به آن اشاره کرده، اول ربیعالاول 595 است که در پایان سورة آلعمران آمده است. بر این اساس وی تفسیر خود را قبل از 595 آغاز کرده است. آخرین تاریخ نیز در پایان سورة احقاف ذکر شده که چهارشنبه 20 ذیحجّة 603 است (عبدالحمید، ص 51ـ52).یکی از دلایل شهرت و اعتبار تفسیرکبیر ، تأثیر آن بر تفاسیر بعدی است. برخی از مفسرانی که از محتوای تفسیرکبیر و روش آن استفاده کرده یا تأثیر پذیرفتهاند، عبارتاند از: نیشابوری در غرائبالقرآن ، بیضاوی در انوارالتنزیل ، آلوسی در روحالمعانی ، قاسمی در محاسنالتأویل ، طباطبائی در المیزان و سید محمد رشیدرضا در المنار (ایازی، ص 655؛ عبدالحمید، ص 169ـ 191). رشیدرضا که عالمی سَلَفی و پیرو ابنتَیْمیّه است، در المنار از شیوة استدلال و محتوای تفسیرکبیر بسیار استفاده کرده و طَنْطاوی نیز در الجواهر ، قرآن را به همان شیوة فخررازی تفسیر کرده است (عبدالحمید، ص 182ـ 188؛ فخررازی، ج 1، مقدمة حلبی، ص 37).فخر رازی در نگارش تفسیر خود از آثار و تفاسیر گوناگونی بهره برده (عبدالحمید، ص 87ـ122) ولی نام بیشتر آنها را ذکر نکرده است (خرمشاهی، ص 80ـ81؛ جولاندری، ص 52ـ54). از جمله آثاری که نام برده، الآثار الباقیة عن القرون الخالیة ابوریحان بیرونی و الاعتذار قاضی عبدالجبار معتزلی و التوحید ابنخُزَیمه است (لاگارد، ص 137ـ139؛ برای فهرست کامل این آثار رجوع کنید به همان، ص 137ـ144).شیوة معمول فخررازی تنها ذکر نام مؤلفان آثار است. وی در مباحث لغوی از کتاب معانیالقرآن زَجّاج (همان، ص 82ـ83) و فَرّاء (همان، ص 126ـ127)، الکامل مبرّد (همان، ص 151) و غریبالقرآن ابنقُتَیبه (همان، ص 13) بهره برده است. در تفاسیر روایی و مأثور صحابه و تابعین به تفاسیر عبداللّهبن عباس، مجاهدبن جَبْر، قَتادةبن دِعامَه و سعیدبن جُبَیر مراجعه و بیش از همه به آرای ابنعباس استناد کرده است (عبدالحمید، ص 90ـ 94). برخی از این تفاسیر با سلسله اسناد متعددی در آن روزگار رواج داشته ( رجوع کنید به تفسیر ابنعباس * ؛ تفسیر * ، بخش 5: تفسیر تابعین) اما فخررازی به اسناد روایت این تفاسیر اشارهای نکرده است. از تفاسیر متأخرتر نیز از جامعالبیان فی تفسیر القرآن طبری، الکشف و البیان احمدبن ابراهیم ثعلبی (متوفی 427) و تفسیر قَفّال شاشی و احکامالقرآن جَصّاص بهره جسته است (همان، ص 95ـ99، 120ـ122).با توجه به رویکرد عقلانی در تفسیر فخررازی، وی از تفاسیر معتزلی نقل قول فراوانی آورده است ( رجوع کنید به همان، ص 100ـ 120). تفاسیر معتزلی که فخررازی از آنها بهره برده عبارتاند از: تفسیر ابوالقاسم کعبی (متوفی 319؛ لاگارد، ص 24، 139)، تفسیر ابوعلی جُبّایی (متوفی 303؛ همان، ص 22ـ 23، 138)، الجامع ابومسلم محمدبن بحر اصفهانی (همان، ص 25ـ26،140)، تفسیر قاضی عبدالجبار معتزلی (متوفی 415؛ همان، ص 131ـ132، 139)، تفسیر ابوبکر اصمّ (همان، ص 15ـ16) و کشاف زمخشری (متوفی 538) که فخررازی به نقل آرای وی توجه فراوانی داشته است (عبدالحمید، ص 110ـ120).تفسیر کبیر از حیث نقل اقوال علما و رجال معتزلی نیز اهمیت دارد و فخررازی علاوه بر عبارتهایی از معتزلیان متقدم، به اقوال و آرای معتزلیان متأخر و معاصر خود، چون ابوالحسین بصری (متوفی 436) و رکنالدین محمود مَلاحِمی (متوفی 536)، که فخررازی از وی با نام محمود خوارزمی یاد کرده (لاگارد، ص 18، 73، 141، 155، 159، 160)، نیز اشاره نموده است. وی به اختلافات کلامی نحلهها و مذاهب گوناگون نیز توجه داشته و از گروههایی چون کرامیه (همان، ص 145)، اشاعره (همان، ص 27، 33، 36ـ37)، امامیه (همان، ص 40)، ثنویه (همان، ص 60)، جبریه (همان، ص 61)، خوارج (همان، ص 74) و روافض (همان، ص 80) نیز یاد کرده است. توجه به نظریات لغویان و نحویان بصره و کوفه و ذکر اختلاف آرای آنها، و بیان نظریات عالمان قرائت و فقها از دیگر جنبههای در خور توجهِ تفسیر فخررازی است (عبدالحمید، ص 87 ـ89، 123ـ 136، 152ـ 158). فخررازی در فقه بیشتر از شافعی ــ چون پیرو مذهب امام شافعی بوده ــ و سپس از ابوحنیفه تأثیر گرفته است (برکةالشامی، ج 1، ص 30ـ33؛ عَمّاری، ص 137ـ 159).به گفتة قاضی نوراللّه شوشتری (ج 1، ص 490)، فخرالدین رازی اساس تفسیر خود را از تفسیر ابوالفتوح رازی، اقتباس کرده و برای رفع توهم، بعضی از تشکیکات خود را بر آن افزوده است ولی حلبی (فخررازی، ج 1، مقدمه، ص 39) این قول را بیاساس و اثبات آن را بسیار مشکل و بلکه محال دانسته و منکر هرگونه شباهت این دو تفسیر شده است. حلبی (همانجا) معتقد است که چون فخررازی عقلگرا بوده، بسیاری از اوقات از خواندن تفاسیر عقلی، از جمله تفاسیر شیعی، متأثر گشته و بر خلاف عقاید اشاعره سخن گفته است.هر چند فخررازی در ابتدای تفسیر کبیر گفته است که آن را در مقدمه و ابوابی تنظیم کرده و مقدمه نیز شامل ابواب و فصولی است، عملاً در همان فصل اول از مقدمه، به تفسیر «اعوذباللّه منالشیطان الرجیم» پرداخته است. او تفسیر هر سوره را با ذکر نام آن، محل نزول، تعداد آیات و اقوال مربوط به آن آغاز کرده، سپس با ذکر یک یا دو یا چند آیه از آن سوره، توضیح کوتاهی در بارة مناسبت آنها با آیات قبلی داده است. این ویژگی از امتیازات بارز این تفسیر است (ایازی، ص 655). سپس، چنانچه روایت یا حدیثی از پیامبر اکرم، صحابه یا تابعین در بارة آیه یا آیات وجود داشته، آنها را بررسی کرده، یا به ذکر مسائلی چون ناسخ و منسوخ یا شرح مصطلحات حدیثی (مانند متواتر و آحاد و جرح و تعدیل) پرداخته، آنگاه آیه یا آیات مورد نظر را به کوچکترین اجزای مفهومی، تجزیه کرده و تحت عناوینی چون مسئله، سؤال، وجه، اقوال، امور و غیره، از ابعاد مختلف کلامی و فلسفی و لغوی و ادبی و فقهی و مانند اینها به بررسی و تفسیر آنها پرداخته («شناسایی برخی از تفاسیر عامه»، ص 79ـ80) و در پایان، نظر خود را بیان نموده است. این بحثهای تفصیلی و پرداختن به ابعاد گوناگون یک مسئله، از ویژگیهای بارز و منحصر به فرد تفسیر کبیر است.تفسیر کبیر را از نظر روش، در شمار تفاسیر عقلی و کلامی آوردهاند (سیوطی، ج 4، ص 243؛ طباطبائی، 1374 ش، ص 56). ذهبی (ج 1، ص 289) آن را از نوع تفسیر به رأیِ جائز دانسته است. علامه طباطبائی نیز از طرفی این تفسیر را تفسیری کلامی ذکر کرده (همانجا) و از طرف دیگر، تفسیر متکلمان را تطبیق نامیده و رد کرده است (1390ـ1394، ج 1، ص 6). هر چند تفسیر فخررازی پر از مباحث کلامی و عقلی است، ظاهراً خود او لزوماً به دنبال نگارش تفسیری کلامی یا فلسفی یا تفسیر به رأی، چه ممدوح چه مذموم، نبوده است، زیرا در تفسیر خود به این نکته اشارهای نکرده و در وصیتنامهاش مینویسد که هیچیک از این روشهای فلسفی و کلامی در کنار روش قرآنی ارج و ارزشی ندارند (داوودی، ج 2، ص 217).با توجه به اینکه محور غالب مباحث کلامی، آیات قرآن کریم بوده است، در تفسیرکبیر که صبغهای کلامی دارد، میتوان مجموعة نسبتاً کاملی را از آرای کلامی اشاعره، معتزله، کرامیه و برخی فرق دیگر (عبدالحمید، ص 321ـ339) ملاحظه کرد و به یک دورة کامل از مباحث کلامی دست یافت. برخی از مباحث کلامی ـ فلسفی که فخررازی به آنها پرداخته عبارتاند از: معرفت خداوند و اینکه آیا در شناخت او نظر و استدلال جائز است یا نه (لاگارد، ص 296، 339)، ایمان و اسلام، تفاوت میان این دو و ارکان ایمان (همان، ص 216ـ217)، کلام الاهی و بحث از حدوث و قدم آن (همان، ص 307، 320)، رؤیت خداوند (همان، ص 272)، عدل الاهی (همان، ص 293)، جبر و اختیار و قضا و قدر (همان، ص 246، 316)، حدوث و قدم عالم (همان، ص 208، 250)، اعجاز قرآن (همان، ص 207؛ نیز رجوع کنید به عبدالحمید، ص 225، 231)، ارادة خداوند (لاگارد، ص 195)، مفهوم استوای خداوند بر عرش (همان، ص 199)، تجسیم (همان، ص 223)، تثلیث (همان، ص 223)، عصمت انبیا (همان، ص 294ـ295)، شفاعت پیامبر اکرم (همان، ص 282)، عقیدة شیعه در امامت معصوم و احتمال صحت آن (همان، ص 40)، بیان لزوم وجود معصوم در هر زمانی با این توضیح که بر خلاف نظر شیعه و بنا بر اعتقاد اشاعره و خود فخررازی، مجموع امت معصوم است نه یک تن، و بحث معاد (همان، ص 339، برای موارد دیگر رجوع کنید به ص 257ـ 258).در میان مفسران، فخررازی بیش از همه در تبیین آیات باران کوشیده است ( رجوع کنید به باران * ، بخش دوم: باران در قرآن و حدیث). از آرای خاص تفسیری رازی، اعتقاد به نبودن واژههای دخیل و غیر عربی در قرآن است (عبدالحمید، ص 128). همچنین وی به نقل روایات اسباب نزول و ذکر قرائتهای مختلف اهتمام فراوانی داشته است (همان، ص 144ـ146، 152 ـ 158). عبدالحمید (ص 207ـ227) فهرستی از آرای خاص تفسیری فخررازی را آورده است. غلبة صبغة کلامی ـ عقلی در تفسیرکبیر مانع از این نشده است که فخررازی در مواردی، از شیوة قرآن به قرآن، در تفسیر آیات کریمه استفاده کند (همان، ص 136ـ 138) ولی با وجود اشاراتی که به احادیث پیامبر اکرم و امامان شیعه کرده (لاگارد، ص 68، 98، 119) و روایاتی که از صحابه و تابعین آورده، در تفسیر خود اعتماد اندکی به احادیث داشته است (عبدالحمید، ص 138ـ140). گفته میشود که او در نقل احادیث به شیوهای که در عصر او معمول بوده، سلسله سند حدیث را ذکر نکرده و نیز احادیثی را که بسیاری از مفسران، حتی عقلیمشربانی چون زمخشری و طبرسی، در فضائل سورهها و ثواب قرائت آنها نقل میکنند، نیاورده است (همان، ص 167؛ خرمشاهی، ص 80).در تفسیرکبیر استفاده از روایاتی که از اسرائیلیات شمرده میشوند، بسیار اندک است. برای نمونه ذیل آیة «ن» درسورة قلم، «ن» را به معنای نهنگی که زمین بر پشت آن قراردارد، دانسته است. فخررازی هر چند این روایت را درتفسیر آیة مذکور آورده، آن را نه به سبب مخالفت با عقل یا اشکال در سلسله روایت یا محتوای حدیث یا از اسرائیلیات بودن رد کرده، بلکه از جنبة ادبی و نحوی مردود دانستهاست (فخررازی، ج 30، ص 77؛ ابوشُهبه، ص 134؛ نیز رجوع کنید به عبدالحمید، ص 146ـ151).تفسیر فخررازی با وجود صبغة کلامی، از اشارات صوفیانه خالی نیست و در تفسیر برخی آیات به ذکر طریق و شیوةعارفان در تفسیر آیات نیز پرداخته است ( رجوع کنید به فخررازی، ج 16، ص 15؛ نیز رجوع کنید به عبدالحمید، ص 321ـ330). سُبْکی (ج 8، ص 86) ضمن اشاره به اینکه فخررازی در تفسیر خود عبارتهایی در بارة تصوف آورده، از وی به عنوان فردی مبّرِز در تصوف نیز یاد کرده است.از ویژگیهای بارز روش فخررازی در تفسیر کبیر ، اهتمام جدّی او به بیان مناسبات میان آیات و سور قرآنکریم است. وی تنها به ذکر یک مناسبت اکتفا نمیکند، بلکه در بیشتر مواقع به بیان چند مناسبت میپردازد (عبدالحمید، ص 163ـ164؛ ذهبی، ج 1، ص 293ـ294). عنایت به نکات ادبی و بلاغی، از جمله استشهاد به شواهد شعری دورة جاهلیت در مباحث لغوی و نحوی و بلاغی، از دیگر ویژگیهای روش تفسیری فخررازی محسوب میشود (عبدالحمید، ص 123ـ136). وی در این خصوص، بیشترین استفاده را از کشاف زمخشری برده است (همان، ص 110). توجه به مباحث فقهی نیز از جمله خصایص روش فخررازی در تفسیرکبیر است. فخررازی در برخورد با آیات احکام، ابتدا آرای مکاتب و مذاهب مختلف فقهی را در خصوص آنها مطرح میکند و سپس بتفصیل به بیان گرایش فقهی خود، یعنی مذهب فقهی شافعی، میپردازد و بر صحت آن استدلال میکند (ذهبی، ج 1، ص 295).در بارة اینکه تمامی تفسیرکبیر را خود فخررازی نوشته یا تنها بخشی از آن به قلم اوست، اختلاف نظر وجود دارد: یک نظر این است که فخررازی، خود، تفسیرش را به اتمام رسانده است (عماری، ص 186ـ187؛ آل جعفر، ص 190؛ داوودی، ج 2، ص 217)، زیرا تا پنجاه سال بعد از وفات او صحبتی از نقصان تفسیرکبیر نبوده و حتی شاگردان بزرگ رازی سخنی از آن به میان نیاوردهاند. عبدالحمید (ص 54ـ63)، بر اساس شواهد فراوانی از تفسیرکبیر ، نتیجه گرفته که تمام آن را خود فخررازی نوشته است. گروهی دیگر، بخشی از تفسیرکبیر را تألیف فخررازی دانسته (ابن خَلَّکان، ج 4، ص 249؛ ابنقاضی شهبه، ج 2، ص 83) و برای اثبات نظرشان به خود تفسیرکبیر استناد کردهاند، از جمله ذیل آیة «جَزَآءً بِم'ا کَانُوا یَعمَلُون» (واقعه: 24) که آمده است: المسألة الاولی الاصولیة، ذکرها الامام فخرالدین رَحمهُاللّه فی مواضعَ کثیرةٍ و نحن نذکر بعضَها (فخررازی، ج 21، ص 156). این عبارت به روشنی گواه است بر اینکه فخررازی در تفسیرش به این جا نرسیده بوده و این بخش از تفسیرکبیر را کس دیگری نوشته است. به گفتة ابوبکربن احمد معروف به ابنقاضی شُهْبه (متوفی 851؛ ج 2، ص 333) و ابنحجر عسقلانی (1385، ج 1، ص 325)، تکمیل کنندة تفسیر فخررازی احمدبن محمدبن مکی قَمولی (متوفی 725) بوده است. حاجی خلیفه (ج 2، ستون 756) نوشته است که قمولی و شهابالدینبن خلیل خویی (متوفی 631) تفسیر فخررازی را تکمیل کردهاند. ذهبی (ج 1، ص 293) معتقد است که بعد از فخررازی، خویی شروع به تکمیل تفسیرکبیر کرد ولی قبل از اتمام آن درگذشت و قمولی آن را به اتمام رساند. وی همچنین به نظر دیگری هم اشاره میکند و آن اینکه خویی و قمولی هر یک بتنهایی تکملهای مستقل بر تفسیرکبیر نوشتند. به این ترتیب، مسلّم شده که فخرالدین رازی خود تفسیرش را به پایان نرسانده ولی مشخص نیست تا کجای آن را نوشته است. به عقیدة ذهبی (همانجا) از ابتدا تا تفسیر سورة انبیاء، و به گفتة خرمشاهی (ص 83) تا سورة فتح اثر فخررازی است. در نسخهای خطی از تفسیر فخررازی آمده که از بعد از تفسیر سورة عنکبوت تألیف خویی است (حدایق شیرازی، ج 1، ص 158).تفسیرکبیر به دلیل مهارت فخررازی در علوم مختلف، سرشار از مباحث کلامی، فلسفی، منطقی، فقهی، ادبی و غیره است و همین ویژگی آن را دایرةالمعارفگونه کرده است. این گستردگی و اطناب تفسیر فخررازی میتواند از آن جهت باشد که وی آن را برای عموم ننوشته است. به نظر برخی از علمای تفسیر، اشتمال تفسیر فخررازی بر این حجم مطالب متنوع، از اهمیت تفسیری آن کاسته است. به گفتة ابوحَیّان غَرناطی، (مفسر قرن هفتم و هشتم)، در تفسیر فخررازی مطالبی هست که در عالم تفسیر نیازی به آنها نیست (سیوطی، ج 4، ص 243). ابنتیمیّه نیز آن را تفسیری دانسته که در آن، جز تفسیر از هر موضوعی سخنی یافت میشود (سیوطی، همانجا؛ صَفَدی، ج 4، ص 254). به عقیدة سیوطی (همانجا)، این تفسیر مملو از سخنان حکما و فلاسفه است و بحثهای تفسیریاش بیارتباط با آیات است. ابنخلّکان (همانجا) نیز میگوید که در آن مطالب غریب و نا آشنای فراوانی آمده است. سُبکی در وصف این کتاب گفته است که در آن همه چیز، از جمله تفسیر، وجود دارد (صفدی، همانجا).عدهای نیز بر محتوای آن خرده گرفتهاند و معتقدند که تفسیر کبیر از این جهت عیوب فراوانی دارد، از جمله ابوشامه مقدسی (متوفی 665؛ ص 68) معتقد است که فخررازی در تفسیر خود شبهات جدّی مخالفان اسلام و اهل سنّت را به بهترین شکل مطرح کرده ولی از حل آنها در نهایت عجز و ناتوانی فرومانده است. به گفتة شرفالدین نصیبی، استاد و شیخ او سراجالدین سِرْمیاحی مغربی در کتابی دو جلدی به نام المآخذ ، به بیان معایب و نقاط ضعف تفسیر فخررازی پرداخته است (به نقل ابن حجر عسقلانی، 1390، ج 4، ص 428). اقبال لاهوری (ص 199، نیز رجوع کنید به ص 293) نیز تفسیر فخررازی را مانع فهم درست قرآن دانسته است. برکةالشامی (ج 1، ص 24) این نظر را که فخررازی از دو روش تفصیل در تفسیر سورة حمد و اجمال در سایر سورهها استفاده کرده، رد نموده و معتقد است که فخررازی در تمام تفسیر خود، از یک شیوه بهره گرفته وتفصیل سورة حمد به اقتضای خود سوره بوده و فخررازیدر تفسیر برخی آیات دیگر نیز، به تناسب، مباحث را بتفصیل بیان کرده، از جمله ذیل آیة 31 سورة بقره، بحث گستردهای در بارة علم آورده است (همان، ج 1، ص 28ـ29).در دفاع از فخررازی پاسخهای دیگری نیز دادهاند، از جمله گفتهاند که امانتداری وی در نقل سخنان مخالفان بر عدهای از هم مشربان او گران آمده و آنان را به خردهگیری واداشته است (ابوشامه، ص 98؛ نیز رجوع کنید به سبکی، ج 8، ص 88). خود فخررازی نیز در ابتدای تفسیرکبیر ، دلیل تفصیل و تنوع مطالب کتاب را بیان کرده و به خردهگیران پاسخ داده است. او (ج 1، ص 3) میگوید زمانی گفته بودم که میتوان از فواید و نفایس سورة حمد، دههزار مسئله استنباط کرد، برخی از حسودان و جاهلان و گمراهان و دشمنان قیاس به نفس کرده، این سخن مرا باور نکردند و آن را انکار نمودند، لذا هنگامی که شروع به نگارش این کتاب کردم، برای اثبات اینکه چنین چیزی ممکن است، این مقدمه (تفسیر تفصیلی سورة حمد) را نوشتم. فخررازی در جاهای دیگری از تفسیر، انگیزهاش را در تنوع و تفصیل مطالب، تقویت دین و القای یقین و بر طرف کردن شک و شبههها و از بین بردن ناآگاهی ذکر کرده است (ج 17، ص 114، نیز رجوع کنید به ج 16، ص 32).تفسیر کبیر مجموعاً شامل 32 جزء است ولی تعداد مجلدات آن در چاپهای گوناگون، متفاوت است. نسخههای خطی متعددی از این تفسیر برجا مانده است (برای نمونه رجوع کنید به حدایق شیرازی، ج 1، ص 153ـ 158). علیاصغر حلبی در کار ترجمة آن به فارسی است و چند جلد آن را منتشر کرده است. فخررازی علاوه بر تفسیر کبیر ، آثار دیگری نیز در تفسیر قرآن دارد (عبدالحمید، ص 38).پژوهشهای فراوانی در بارة تفسیر فخررازی انجام شده است. ماهر مهدی هلال، فصل سوم کتاب خود، فخرالدین رازی بلاغیاً (ص 185ـ255)، را به بررسی آرای بلاغی تفسیر کبیر اختصاص داده است. برخی دیگر از این تألیفات عبارتاند از: الرازی مفسراً از محسن عبدالحمید؛ الامام فخرالدین الرازی: حیاته و آثاره از علی محمدحسن عماری (قاهره 1388/ 1969)؛ الرازی من خلال تفسیره اثر عبدالعزیزالمجذوب (لیبی و تونس 1400/1980) و فخرالدین الرازی، آراؤهالکلامیة و الفلسفیة از محمدصالح الزرکان.از تحقیقات خاورشناسان میتوان به کارهای روژه آرنالدز (کریمینیا، ص 24) و ژاک ژومیه (همان، ص 132ـ133) در بارة تفسیر فخررازی اشاره کرد. از مقالات متعدد روژه آرنالدز، مقالههای «مسیحیان بنا بر تفسیر فخررازی از قرآن» (ترجمة علیمحمد کاردان، معارف ، دورة 3، ش 1، فروردین ـ تیر 1365)، «جبر و اختیار در تفسیر رازی» (ترجمة میشلکوئیپرس، همان مجله) به طور کامل به فارسی ترجمه شده و گزارشی از مقالة «یافتههای فلسفی در تفسیرکبیر فخرالدین رازی» (ترجمة رضا داوری، همان مجله) نیز به فارسی موجود است. همچنین میشل لاگارد در کتابی با عنوان المصباح المنیر للتفسیر الکبیر (لیدن 1996) نمایهای از اعلام و موضوعات تفسیر فخررازی را به این شرح گرد آورده است: نمایة اعلام و اماکن و کتابهای مذکور در تفسیر رازی (ص 3ـ 183)، نمایة موضوعات کلامی و ادبی و فقهی (ص 185ـ 359) و نمایة مباحث اصول فقه بر اساس تفکیک موضوعی (ص 49 - 16 ). اساس کار لاگارد، تفسیرکبیر رازی چاپ بیروت 1982 است. لاگارد جدولهایی تطبیقی نیز با دو چاپ دیگر این تفسیر آورده که بر اساس آنها میتوان مطلب را در دو چاپ دیگر نیز یافت. با وجود چندین چاپ از تفسیر فخررازی، هنوز این متن تصحیح انتقادی نشده است ( رجوع کنید به ایازی، ص 650ـ651). در منابع از دو تلخیص این تفسیر به نامهای التنویر فیالتفسیر فی مختصرالتفسیرالکبیر نوشتة محمدبن ابیالقاسم رَبْقی (متوفی 709) و الواضح فی تلخیص تفسیرالقرآن نگاشتة محمدبن محمد نَسَفی (متوفی 687) یاد شده است (همان، ص 657).منابع: مسلم آلجعفر، مناهجالمفسرین ، [ بیجا ] : دارالکتب للطباعة و النشر، 1980؛ ابنحجر عسقلانی، الدررالکامنة فی اعیانالمائةالثامنة ، چاپ محمد سیدجادالحق، قاهره 1385/1966؛ همو، لسانالمیزان ، حیدرآباد دکن 1329ـ 1331، چاپ افست بیروت 1390/1971؛ ابنخلّکان؛ ابنقاضی شهبه، طبقاتالشافعیة ، چاپ حافظ عبدالعلیمخان، حیدرآباد دکن 1398ـ1400/1978ـ1980؛ عبدالرحمانبن اسماعیل ابوشامه، تراجم رجال القرنینالسادس والسابع، المعروف بالذیل علیالروضتین ، چاپ محمدزاهدبن حسن کوثری و عزت عطار حسینی، بیروت 1974؛ محمد ابوشهبه، الاسرائیلیات و الموضوعات فی کتب التفسیر ، بیروت 1413/1992؛ محمد اقبال لاهوری، کلیات اشعار فارسی مولانا اقبال لاهوری ، با مقدمه و شرح احوال و تفسیر کامل احمد سروش، تهران ?[ 1343 ش ] ؛ محمدعلی ایازی، المفسرون: حیاتهم و منهجهم ، تهران 1414؛ حسین برکةالشامی، تهذیب التفسیر الکبیر ، لندن 1418/1998؛ حاجی خلیفه؛ ضیاءالدین حدایق شیرازی، فهرست کتابخانة مدرسة عالی سپهسالار ، تهران 1315ـ 1318؛ بهاءالدین خرمشاهی، سیر بی سلوک ، تهران 1370 ش؛ محمدبنعلی داوودی، طبقاتالمفسرین ، بیروت 1403/1983؛ محمدحسین ذهبی، التفسیر و المفسرون ، بیروت 1407/ 1987؛ عبدالوهاببن علی سبکی، طبقات الشافعیة الکبری ، چاپ محمود محمدطناحی و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره 1964ـ1976؛ عبدالرحمانبن ابیبکر سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، [ قاهره 1967 ] ، چاپ افست قم 1363 ش؛ «شناسایی برخی از تفاسیر عامه»، حوزه ، سال 5، ش 4 (مهر و آبان 1367)؛ نوراللّهبن شریفالدینشوشتری، مجالسالمؤمنین، تهران 1354 ش؛ صفدی؛ محمدحسین طباطبائی، قرآن در اسلام از دیدگاه تشیع ، قم 1374 ش؛ همو، المیزان فی تفسیرالقرآن ، بیروت 1390ـ1394/1971ـ1974؛ محسن عبدالحمید، الرازی مفسراً ، بغداد 1394/1974؛ علیمحمدحسن عماری، الامام فخرالدین رازی: حیاته و آثاره ، قاهره 1388/1969؛ محمدبن عمر فخررازی، التفسیرالکبیر ، قاهره [ بیتا. ] ، چاپ افست تهران [ بیتا. ] ؛ همان: تفسیر کبیر ( مفاتیح الغیب )، ترجمة علیاصغر حلبی، تهران 1371 شـ ؛ مرتضی کریمینیا، کتابشناسی مطالعات قرآنی به زبانهای اروپایی: 1700ـ1995 ، تهران 1380 ش؛ ماهر مهدی هلال، فخرالدین الرازی بلاغیاً ، بغداد 1397/1977؛Rashid Ahmad Jullandri, "Abu al-Qasim al-Qushairi as a theologian and commentator", The Islamic quarterly, 13/I (1969); Michel Lagarde, Index du grand commentaire de Fah ¢ r al-D i ¦ n al-Ra ¦ z ¦ â = و المصبـاح المنیــر للتفسیــر الکبیــر:الفهرست الکامل لمفاتیح الغیب لفخرالدینالرازی،Leiden 1996.