درنگیانا ← سیستانNNNNدَرنه، شهری در شمالشرقی لیبی در ساحل مدیترانه و مرکز استانی به همین نام. تاریخ احداث شهر دَرنه/ دِرنه چندان مشخص نیست، اگرچه محققان آنجا را با ناحیة یونانینشین دارنیس ، که در عهد باستان محل مبادلات تجاری بود، کمابیش منطبق دانستهاند (← محمد طیب، ص 32؛ عبدالعزیز طریح شرف، ص 231). درنه پیش از اسلام یکی از مراکز دینی مسیحیان بود (عبدالعزیز طریح شرف، همانجا). در جریان فتوحات مسلمانان در شمال افریقا ظاهراً این شهر رو به ویرانی نهاد (← ابنسعید مغربی، ص80). در دورة اسلامی، اولین مورخی که به درنه اشاره کرده ابنعبدالحَکَم (متوفی 257) است. وی در گزارش خود (ص 202ـ203) از کشته شدن زُهُیربن قیس بَلَوی (← بلوی*، خاندان)، از سرداران اموی در فتح افریقیه، به همراه هفتاد تن از یارانش در نبرد با رومیان به سال 69 (قس ابنخلدون، ج 3، ص 172؛ یاقوت حموی، ذیل مادّه و ابنحجر عسقلانی، ج 1، ص 555ـ556) در درنه سخن گفتهاست. در قرن هفتم یاقوت حموی (همانجا)، درنه را از اعمال باجه* شمرده، در حالیکه معاصر وی، ابنسعید مغربی (متوفی 685؛ همانجا)، آن را از شهرهای بَرقَه* دانستهاست. در این سده، عربها و شماری از یهودیان در درنه ساکن بودند (← همانجا). از اواخر قرن نهم به بعد، شماری از مسلمانانِ گریخته از اَندلس، که به شمال افریقا رفته بودند، در این شهر ساکن شدند. حضور مهاجران بهتدریج موجب آبادی شهر درنه شد، بهگونهای که حتی در برخی منابع، آبادی مجدد درنه را حاصل اقدامات این گروه بهویژه از حدود 1040 دانستهاند (← عیاشی، ج1، ص 204ـ205؛ ورثیلانی، ص 609؛ محمد طیب، ص33). در این سالها بین دو قبیلة عُبَیْدات و اولاد علی، که مدتها پیش از ورود راندهشدگان اندلسی در درنه ساکن شده بودند، اختلاف افتاد و قبیلة اولاد علی، شیخِ عُبَیْدات را کشتند و آنها نیز در مقابل از همپیمانان خود در طرابلس کمک خواستند و پس از شکست اولاد علی، یک سوم زمین آنها را به طرابلسیها دادند. بدینترتیب، گروهی از طرابلسیها همراه با خانوادههایشان در درنه ساکن و به تجارت و زراعت مشغول شدند (محمد طیب، همانجا).در دورههای بعد، بارها میان طرابلسیها و مهاجران اندلسی درگیریهایی رخ داد. این درگیریها به حدی بود که در 1066، عثمانپاشا، حاکم عثمانی طرابلس، به درنه حمله کرد و براثر این حمله و کشتار مردم، بهویژه اندلسیها، شهر متروک شد، اما دیری نگذشت که در اواخر قرن یازدهم دوباره شهر رو به آبادی نهاد (← د. اسلام، چاپ دوم، ذیل مادّه). در 1220/ 1804، کشتیهای جنگی امریکا برای تنبیه یوسفبیگ قرهمانی (ﺣک : 1210ـ1250)، حاکم مستقل طرابلس، به درنه حمله و آنجا را اشغال کردند (محمد طیب، همانجا). براساس معاهدة صلحی در همان سال بین دو طرف، امریکاییها از آنجا عقبنشینی کردند (رولفس ، ص 182؛ روسی ، ص 381). صرفنظر از شمار بسیاری که در حملات امریکاییها به درنه کشته شدند، در پی طاعون 1231 و زلزلة 1250 نیز شمار زیادی از جمعیت درنه کاسته شد. شیوع طاعون به حدی بود که از هفت هزار تن جمعیت درنه فقط پانصد تن زنده مانده بودند (د. اسلام، همانجا).عثمانیها در 1251 با برانداختن حکومت قرهمانیان* (1123ـ1251) دوباره بر سراسر لیبی، از جمله درنه، حاکم شدند (د.اسلام؛ محمد طیب، همانجاها) و درنه براساس تقسیمات کشوری جزو منطقه برقه (سنجق بنغازی) شد (رولفس، ص180ـ181).درنه تا نیمة قرن دوازدهم از بنادر مهم حمل بَرده بود تا اینکه به فرمان سلطان عثمانی، حمل برده از بنادری مانند درنه ممنوع شد و از آن زمان مواد غذایی همچون حبوبات و نمک از آنجا صادر میشد (پروشین ، ص 41، 44؛ رایت ، ص 98). در جریان جنگ ایتالیا با عثمانی در 1329/ 1911 درنه به اشغال ایتالیاییها درآمد و براثر اهتمام آنان به مراقبت از، شهر زیبا و آبادی بدل شد (وندوال ، ص 24؛ عبدالعزیز طریح شرف، ص230). در جنگ جهانی دوم، درنه چند بار بین ایتالیا و آلمان دست به دست شد و سرانجام در 1322ش/ 1943 به اشغال انگلیسیها درآمد (د.اسلام، همانجا).امروزه درنه یکی از استان (شعبیه)های لیبی به مرکزیت شهر درنه است. این استان از شمال به دریای مدیترانه، از مشرق به استان بُطنان، از مغرب به جبلاخضر و از جنوب به استان واحات محدود میشود (← تقسیمات اداری کشورها ، 2012). شهر درنه، در ناحیة کوهستانی جبلاخضر بر تپههایی صخرهای واقع است و رود بزرگ درنه شهر را به دو نیمه قسمت میکند. علاوه بر این رود، آب شهر از دو چشمه پرآب بلاد و ابیمنصور تأمین میشود. این آبها و حاصلخیزی خاک این منطقه، درنه و اطراف آن را به یکی از درختستانهای مهم لیبی بدل کرده و بیشتر منبع درآمد ساکنانش از درختان خرما، زیتون، مرکّبات و جز آنهاست. همچنین درنه یکی از مهمترین مناطق صید اسفنج دریایی به شمار میآید (پاشو ، ص 144؛ محمد طیب، همانجا؛ عبدالعزیز طریح شرف، ص 232؛ عفیفی، ذیل مادّه؛ ابوحجر، ص 462).درنه از شهرهایی است که محمدبن علی سنوسی* (متوفی 1275)، بنیانگذار طریقت سنوسیه، زاویههایی با هدف تعلیمی در آنجا ساخت (← صلابی، قسم 1، ص 47، نیز ← قسم 1، ص80 ـ90). از مهمترین آثار مذهبی برجای مانده در این شهر مسجدجامعی بانام جامع عتیق است که یکی از اعضای خاندان قرهمانیان در 1101 آن را ساخته است (محمد طیب، همانجا).منابع: ابنحجر عسقلانی، کتاب الاصابة فی تمییز الصحابة، مصر 1328، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ ابنخلدون؛ ابنسعید مغربی، کتاب بسط الارض فی الطول و العرض، چاپ خوان قرنیط خینیس، تطوان 1958؛ ابنعبدالحکم، فتوح مصر و اخبارها، قاهره 1411/1991؛ آمنه ابوحجر، موسوعة المدن العربیة، عَمّان 2002؛ ژان رمون پاشو، روایة رحلة الی مرمرة و قورینه و واحتی اوجله و مراده، تعریب مفتاح عبداللّه مسوری، بیروت 1419/1999؛ نیکالای ایلیچ پروشین، تاریخ لیبیا: من نهایة القرن التاسع عشر حتی عام 1969، ترجمة عماد حاتم، بیروت 2001؛ اتوره روسی، لیبیا: منذالفتح العربی حتی سنة 1911، ترجمة خلیفه محمد تلیسی، ]طرابلس[ 1411/ 1991؛ گرهارت رولفس، رحلة من طرابلس الی الاسکندریة، ترجمة عمادالدین غانم، بنغازی 2002؛ علیمحمد صلابی، تاریخ الحرکة السنوسیة فی افریقیا، بیروت 1427/2006؛ عبدالعزیز طریح شرف، جغرافیة لیبیا: الجماهیریة العربیة اللیبیة الاشتراکیة العظمی، اسکندریه 2008؛ عبدالحکیم عفیفی، موسوعة 0001 مدینةالاسلامیة، بیروت 1421/2000؛ عبداللّهبن محمد عیاشی، الرحلة العیاشیة: 1663-1661 م.، چاپ سعید فاضلی و سلیمان قرشی، ابوظبی 2006؛ محمد طیب، برقة العربیة: امس و الیوم، ]قاهره? 1365/ 1946[؛ حسینبن محمد ورثیلانی، نزهةالانظار فی فضل علم التاریخ و الاخبار، بیروت 1394/1974؛ یاقوت حموی؛Administrative Divisions of Countries ("Statoids"), 2012. Retrieved Apr.2, 2012, from http://statoids.com; EI2, s.v. "Darna" (by L. Veccia Vaglieri); Dirk Vandewalle, A history of modern Libya, Cambridge 2006; John Wright, Libya, Chad and the central Sahara, Totowa, N. J. 1989.
دُکّاله، اتحادیهای از قبایل بربر و نام ناحیهای در مغرب اقصی. در منابع، برای واژة دُکّاله معنای خاصی ذکر نشده و دانسته نیست که این اسم از چه زمانی بهکار رفتهاست. اما پیداست که این نام قدمت چندانی ندارد، چنانکه نه تنها این نام در منابع یونانی و رومی پیش از اسلام دیده نشده (احمد بوشرب، ص 46) بلکه در دورة اسلامی نیز ابوعبید بَکری (جغرافیدان بزرگ اسپانیایی قرن پنجم) که به انعکاس اخبار مغرب اهتمام خاصی داشته، در هیچیک از تألیفات جغرافیایی خویش از دُکّاله نامی نبردهاست.این نام که از سدة ششم در منابع بهکار رفته، هم بر قبیلهای بربر در مغرب اقصی و هم بر محل سکونت آنها اطلاق شدهاست (← ادریسی، ج 1، ص 241؛ یاقوت حموی، ذیل مادّه؛ ابنخلدون، ج 6، ص 299، 356). البته از اوایل قرن دهم بدینسو، بهویژه پس از حملات پرتغالیها به مناطق شمال افریقا، واژة دکّاله عمدتاً برای نامیدن منطقهای بهکار رفتهاست که قبایل بربر دکّاله و گروهی از قبیلههای عرب در آن ساکن بودند (احمد بوشرب، ص 47) و از آن پس، نام گروههای قومی دکّاله نیز متناسب با موقعیت جغرافیایی آنها دستخوش تغییراتی شدهاست. ابنخلدون (ج 6، ص 356) دکّاله را جزو مَصمودَه*، یکی از دو قبیلة بزرگ مغرب، برشمردهاست. دکّاله از شش قبیلة مشنزایه، بنیدُغوغ، بنیرَگراگه، بنیماکَر و هَزمیره (همگی از مصموده) و صنهاجه* تشکیل شده بود (احمد بوشرب، ص 72؛ بنعبداللّه، ذیل مادّه). براساس کتاب الاستبصار فی عجائبالامصار (تألیف سدة ششم؛ ص 209) اعضای قبیلة دکّاله در مراکش و اطراف آن به سر میبردند، اما در منابع متأخرتر دربارة جایگاه دقیق هر کدام از قبایل تشکیلدهندة اتحادیة قبیلهای دکّاله اطلاعات بیشتری آمدهاست. مشنزایه در اطراف روستای اِلسکاوَن و جبلالاخضر در دشت سیدینور ساکن بودند (ابنزیّات، ص 108ـ109؛ نیز ← احمد بوشرب، همانجا). محل سکونت بنیماکر از مشرق به ارتفاعات موسویات و از مغرب به اقیانوس اطلس و منطقة سکونت رگراگه از مشرق به وادی شیشاوه و از مغرب به روستای اَکوز محدود میشد (احمد بوشرب، ص 73). ابنزیّات چندین بار از قبیلة بنیدغوغ سخن گفته، اما محدودة سکونت آنها را مشخص نکردهاست (برای نمونه ← ص 119، 205، 414). احمد بوشرب (همانجا) سکونتگاه قبیلة بنیدغوغ را بین منطقة بنیماکر و مشنزایه در شمالشرق دشت سحیم ذکر کردهاست. محدودة سکونت قبیلة هزمیره نیز مشخص نیست.کمبود آب از مشکلات مهم سرزمین دکّاله بود، چنانکه منابع دکّاله را اقلیمی خشک وصف کردهاند که در آن جز چاه هیچ نهر و چشمهای وجود نداشتهاست (برای نمونه ← ادریسی، همانجا؛ ابنخطیب، کتاب معیارالاختیار، ص 159؛ ابنقُنفُذ، ص 71). مردم آب مورد نیاز خود را بیشتر از چاه تأمین میکردند (ابنقنفذ، همانجا). علاوه بر آن، آب باران را با حفر خزانههایی در زیر زمین، به نام نطاف، ذخیره میکردند (ابنخطیب، نفاضةالجراب، ص 69). گاه مشکل کمآبی به حدی میرسید که مردم مجبور بودند برای یافتن آب به نواحی دیگر کوچ کنند (ابنزیّات، ص 155). با وجود این، آب و هوای نواحی ساحلی و ارتفاعات بهتر بود و مردم میتوانستند به کشاورزی و دامپروری بپردازند، مثلاً در شهرهای تِیط و اَزَمّور زراعت، بهویژه کاشت گندم، بسیار رونق داشت. در برخی نواحی مانند شهر بُولَعوان در نزدیکی رود امّالربیع دامپروری و کشاورزی بسیار رونق داشت. نواحی کوهستانی جبلالاخضر و بنیماکر سرسبز و پوشیده از انواع درختان بلوط و صنوبر بود و در جبلالاخضر و نواحی ساحلی مردم بیشتر به صید ماهی مشغول بودند (← لئوی آفریقایی ، ج 1، ص 152، 155، 157، 159ـ160).دکّالیها عموماً افرادی بیسواد و عامی بودند و با اسلام آشنایی چندانی نداشتند و حتی به نوشتة ابنزَیدان (متوفی 1325ش؛ ج 1، ص 232) از قرآن جز سورههای فاتحه، اخلاص و مُعوّذتین چیزی نمیدانستند (نیز ← لئوی آفریقایی، ج 1، ص160) و به اقتضای خوی بیابانی و الزامات طبیعی محل سکونت خود بیشتر در بیابانگردی و جنگ مهارت داشتند (← ابنخطیب، کتاب معیار الاختیار، ص 159؛ حِمْیَری، ص 619).آنان در دورة حکومت مرابطون (ﺣﮑ : 447 یا 448ـ541)، که مرکزشان شهر مراکش بود، برخلاف دیگر مصمودیها از مرابطون تبعیت میکردند. اما در دورة موحدون (ﺣﮑ : 524ـ668)، با وجود اطاعت ظاهری از آنها، از هر فرصتی برای مخالفت و شورش بر ضد آنان استفاده میکردند. چنانکه در 541 به محمدبن عبداللّه (ملقب به هادی)، مدعی امامت پس از ابنتومَرت (متوفی 524) در سوس، پیوستند (← ابنخلدون، ج 6، ص310) یا در 543 در اطراف مراکش به غارت دست زدند تا اینکه سال بعد با لشکرکشی عبدالمؤمن موحدی (ﺣﮑ : 527ـ558)، مؤسس دولت موحدون، بسیاری از آنان کشته و اسیر شدند (← ابناثیر، ج10، ص 585ـ586). اما ضربة اصلی که به فروپاشی انسجام قبیلة دکّاله منجر شد، از زمان ابویوسف یعقوببن یوسفالمنصور (متوفی 595)، سومین خلیفة موحدون، آغاز شد که با کوچاندن تیرههایی از قبیلة بنیهلال به دکّاله آنان را در آنجا اسکان داد (لئوی آفریقایی، ج 1، ص 46ـ47). حضور این قبایل بهسبب دشمنی آنان با یکدیگر و نیز با قبایل بربر آشفتگیهایی در قلمرو دکّالیها پدید آورد (احمد بوشرب، ص 74)، چنانکه در زمان عادل موحدی (ﺣﮑ : 621ـ624) اختلاف و درگیری بین هَسکوره و خلط موجب ویرانیهایی در محدودة سکونت قبایل دکّاله شد (← ابنخلدون، ج 6، ص 339). اسکان قبایل عربی در محدودة دکّالیها در دورة مَرینیان (592ـ831) نیز ادامه یافت (همان، ج 3، ص 129). با تداوم این سیاست، که توازن قدرت را به نفع قبایل عربی تغییر داد، بسیاری از دکّالیها محل سکونت خود را ترک کردند و افراد باقیمانده نیز بهتدریج با قبایل عربی درآمیختند. ازاینرو، در ابتدای قرن دهم، محدودة سکونت دکّاله کاملاً رنگ عربی به خود گرفت و قبایل پرشمار عربیِ شرقی شامل اولاد فرج، اولاد عمران اِلسکاوی، اولاد سبیطه، اولاد بوعزیز، اولاد عمران، اولاد یعقوب، قبایل غربیه و عبده و قبایل بربری چون مشنزایه، بنیماکر و رگراگه در این نواحی به سر بردند (احمد بوشرب، ص 74ـ75، 77ـ82) و از این پس نام دکّاله نه بر قبایل دکّاله بلکه عمدتاً بر محدودة سکونت این قبایل، که بیشتر غیرعرب بودند، اطلاق میشد. ازاینرو، در نیمة سدة دهم، لئوی آفریقایی (ج 1، ص30) از اقلیم دکّاله سخن میگوید. وی (ج 1، ص 147) وسعت این اقلیم را چهار روز راه در طول و دو روز راه در عرض شمردهاست (قس ابنقنفذ، همانجا، که وسعت آن را چهار روز راه در چهار روز راه دانستهاست). به گفتة لئوی آفریقایی (ج 1، ص30، 147ـ157)، اقلیم دکّاله جزو اقلیمهای مراکش بوده و دستکم ده شهر داشته که مهمترین آنها اَسَفی بودهاست. وی (ج 1، ص 147) دکّاله را از مغرب به تَنسیفْت، از شمال به سواحل اقیانوس اطلس و از جنوب به وادیالعبید محدود دانستهاست، در حالی که امروزه بیشتر پژوهشگران این گزارش را اشتباه میدانند. براساس این پژوهشها دکّاله منطقة بزرگی بوده که از رود امّالربیع در شمال تا رود تنسیفت در جنوب و از اقیانوس اطلس در مغرب تا جبلالاخضر و جبال بنیماکر را شامل میشدهاست (← احمد بوشرب، ص 48؛ لئوی آفریقایی، ج 1، ص 147، پانویس).موقعیت طبیعی و تجارت رو به رشد مغرب (← ابنزیّات، ص 169؛ نیز ← احمد بوشرب، ص 111ـ115) سبب شد پرتغالیها به این منطقه حمله کنند و دکّاله نیز از این هجوم در امان نماند. پرتغالیها طی دو مرحله در سالهای 914/ 1508 و 919/ 1513، سه شهر مهم اسفی، ازمور و مدینة غربیه را به اشغال درآوردند. پیش از آن نیز آنان با بستن قراردادها و معاهداتی، در واقع غیرمستقیم بر این شهرها حکومت میکردند و پس از مدتی به فکر اشغال کامل این مناطق افتادند (لئوی آفریقایی، ج 1، ص 63؛ نیز ← احمد بوشرب، ص 174 به بعد). تا قرن دوازدهم/ هجدهم برخی نواحی دکّاله در اشغال پرتغالیها باقی ماند (احمد بوشرب، ص 465 به بعد). بهسبب حضور پرتغالیها در منطقه، نبردهای بیحاصل وطّاسیان (ﺣﮑ : 831 ـ 957) با آنان، ناتوانی حکومت شرفای سعدی در برقراری امنیت و ثبات دائمی در منطقه و برخی عوامل دیگر، دکّاله مدتها دستخوش آشوب و کشمکش داخلی بود (← همان، ص 465).امروزه نام دکّاله در عنوان دکّاله عَبْدُه و شیاظمه حفظ شدهاست (همان، ص 49؛ معلمةالمغرب، ج 12، ص 4052). دکّاله عبده و شیاظمه یکی از شانزده استان مراکش به مرکزیت شهر اسفی است. این استان در 1383ش/ 2004 حدود 039، 984،1 تن جمعیت داشتهاست (← نواحی مغرب ، 2012؛ حکومة المملکة المغربیة، 2006).از دکّاله بزرگان و اندیشمندانی برخاستهاند، از جمله : ابوموسی دکّالی سلوی، زاهدی بزرگ و صاحب کرامات در قرن ششم (← معلمةالمغرب، ج 12، ص 4062)؛ یحیی ابوزکریا بستی دکّالی، از فقهای بزرگ مغرب در قرن هشتم (تنبکتی، ص 633ـ634)؛ و ابوعبداللّه محمدبن علی دکّالی* (متوفی 1364)، مورخ معروف در حوزه تاریخ مغرب.منابع : ابناثیر؛ ابنخطیب، کتاب معیار الاختیار فی ذکر المعاهد و الدیار، چاپ محمد کمال شبانه، ]محمدیه، مراکش ?1396/ 1976[؛ همو، نفاضةالجراب فی عُلالة الاغتراب، چاپ احمد مختار عبّادی، بغداد ]بیتا.[؛ ابنخلدون؛ ابنزیّات، التشوف الی رجالالتصوف، چاپ آدولف فور، رباط 1958؛ ابنزیدان، اتحاف اعلامالناس بجمال اخبار حاضرة مکناس، رباط 1347ـ1352؛ ابنقُنفُذ، انسالفقیر و عزالحقیر، چاپ محمد فاسی و آدولف فور، رباط 1965؛ احمد بوشرب، دکالة و الاستعمار البرتغالی الی سنة اخلاء آسفی و أزمور: قبل 28 غشت 1481 ـ اکتوبر 1541، دارالبیضاء 1409/ 1984؛ محمدبن محمد ادریسی، کتاب نزهةالمشتاق فی اختراق الآفاق، بیروت 1409/1989؛ عبدالعزیز بنعبداللّه، معلمة المدن و القبائل، در الموسوعة المغربیة للاعلام البشریة و الحضاریة، ملحق 2، ]رباط[: وزارة الاوقاف و الشؤون الاسلامیة، 1397/1977؛ احمدبابابن احمد تنبکتی، نیلالابتهاج بتطریز الدیباج، چاپ عبدالحمید عبداللّه هرامه، طرابلس 1398/1989؛ حکومة المملکة المغربیة، 2006.Retrieved May 28, 2012, from http://www.maroc.ma/ portail Inst/ Ar/ MenuGauche;محمدبن عبدالمنعم حِمْیَری، الروض المعطار فی خبر الاقطار، چاپ احسان عباس، بیروت 1984؛ کتاب الاستبصار فی عجائب الامصار، چاپ سعدزغلول عبدالحمید، دارالبیضاء: دارالنشر المغربیة، 1985؛ لئوی آفریقایی، وصف افریقیا، ترجمة عنالفرنسیة محمد حجی و محمد اخضر، بیروت 1983؛ معلمةالمغرب، سلا: مطابع سلا، 1410ـ1426/ 1989ـ2005، ذیل «دکالة» (از احمد بوشرب)، «الدکالی السلوی، ابوموسی» (از محمد سعدیین)؛ یاقوت حموی؛Regions of Morocco, 2012. Retrieved May 28,2012,fromhttp://www.statoides.com/uma.html.
دَکّالی، ابوعبداللّه محمدبن محمدبن محمدبن علیبن احمد دَکّالی هلالی سَلَوی، مورخ مشهور مغربی سدة سیزدهم. در 1285 در شهر سَلا در مجاور رَباط، پایتخت مغرب، به دنیا آمد (ابنسوده، 1418، ص 13؛ معلمةالمغرب، ذیل «علی، محمدبن محمد»). نام وی دُکّالی نیز ذکر شده است (زرکلی، ج 6، ص 305). نسب وی به هِلالیها از قبیلة دکاله* میرسد که وقتی پرتغالیها در اوایل قرن دهم سرزمینشان را در مغرب به اشغال درآوردند، به سلا، مِکناس و دیگر شهرهای مغرب مهاجرت کردند (معلمةالمغرب ،همانجا).دکّالی در خانوادهای اصیل پرورش یافت و پدرش از همان اوان کودکی به تعلیم و تربیت وی همت گماشت (جراری، ج 2، ص 177). او در مدت کوتاهی پس از حفظ قرآن، مقدمات علوم فقه، اصول، حدیث و ادبیات را نزد استادانی چون ابراهیمبن فقیه جریری، عبداللهبن خضرا و احمدبن خالد ناصری (مؤلف کتاب الاستقصاء) آموخت (همان، ج 2، ص 177ـ178؛ معلمةالمغرب، همانجا؛ ابنسوده، 1417، قسم3، ص 3189). در 1303، به فاس رفت و پنج سال در مدرسة قرویین نزد استادانی چون احمدبن خیاط زَکّاری، عبدالمالک سِجِلماسی، محمدبن تهامی وَزّانی، عبدالعزیزبن محمد بَنانی و دیگران تحصیل کرد (جراری، ج 2، ص 178؛ معلمةالمغرب، همانجا؛ ابنسوده، 1417، قسم 3، ص 3188). دکالی حدود دوازده سال در سلا و فاس تدریس کرد. سپس به سلا بازگشت و به تدریس در آنجا ادامه داد (جراری، همانجا). دوران فعالیتهای سیاسی و حکومتی برای دکالی از 1315 آغاز شد. رسیدن او به مناصب حکومتی مرهون نگارش چند کتاب بود، از جمله، یکی از نخستین آثار وی، السراج الوهاج و الکوکب المنیر مِنْ سَنا صاحبالتاج، مولاناالحسن الامیر، دربارة فیلی که دولت بریتانیا در 1309/ 1892 به سلطان مغرب، حسن اول، اهدا کرد و نیز الْاِتحافُ الوجیز ]المُهْدی لِلْمولی عبدالعزیز[ فی أصول سُکّانالعَدوْتینِ سَلا و الرَّباط، که در 1313/ 1896 نگاشت و آن را به سلطان عبدالعزیز تقدیم کرد. همچنین، إتحاف أشراف المَلا ببعض أخبار الرباط و سَلا که ارجوزهای شعری در سه هزار بیت بود و در 1329/ 1911 آن را نوشت و به سلطان عبدالحفیظ اهدا کرد. او بابت نگارش این کتابها پاداشهای مالی سخاوتمندانه و تقدیرنامههای ارزشمندی از فرمانروایان مغرب دریافت کرد و مناسباتش با دربار و دولت مغرب مستحکم شد و در محافل علمی مغرب و جهان شهرت یافت (معلمةالمغرب؛ ابنسوده، 1417، همانجاها؛ همو، 1418، ص 13، 254؛ جراری، ج 2، ص 180).او در 1315 جزو دستیاران معتمد قاضی سلا بود و در 1317، دستیار قاضی شهر طَنجه شد. پس از سه سال اقامت در طنجه، به سلا بازگشت و به کتابت و دبیری نزد پاشاعبداللهبن سعید پرداخت. سپس به عنوان دبیر پاشاطیب صُبَیحی انتخاب شد. پس از آن، در بانک مغربی سمت منشی یافت. وقتی زَنیبَر سَلَوی، نمایندة حکومت در بانک مغربی، در رأس اردوی العزیزیه از رباط راهی مراکش شد، دکالی در مقام منشی همراهش رفت و پس از شکست اردو، به شغل قبلیاش نزد پاشاطیب صبیحی بازگشت. دکالی در دوره حکومت عبدالحفیظ علوی، به سمت دبیر در دبار فاس منصوب شد ولی در این منصب چندان باقی نماند و در 1329، به سلا بازگشت و دوباره به امر قضا پرداخت. در اواخر 1330، سلطان یوسفبن حسن اول وی را نامزد منصب دبیری در دربار سلطنتی و وزارت دارایی کرد و بعد، به عنوان دبیر به نزد نخستوزیر منتقل شد. پس از آن، به عضویت دادگاه عالی ارتقا یافت و سپس به ریاست دبیرخانة ادارة علوم و معارف منصوب شد. او در همین اداره در 1359/ 1940، با عبدالله جراری، مورخ، ملاقات کرد و آن دو پنج سال همکاری علمی کردند (جراری، ج 2، ص 178ـ179). بسیاری از مستشرقان از جمله لوئی ماسینیون و لوی ـ پرووانسال به خانة دکّالی میرفتند و از تحقیقات و بحثهای او استفاده و در آثارشان از وی تمجید میکردند (← معلمةالمغرب؛ جراری، همانجاها). او با محمد عبدالحی کتّانی (شیخ طریقت کتانیه) نامهنگاریهایی دربارة کتابها و آثار نفیس و نادر داشت (جراری، ج 2، ص 179). دکالی در 6 جمادیالآخره 1364 در زادگاهش (سلا) درگذشت و در همانجا در زاویة قادریه به خاک سپرده شد (همان، ج 2، ص 181ـ182؛ معلمةالمغرب، همانجا؛ ابنسوده، 1417، قسم 3، ص 3191).دکالی حدود سی اثر داشت که بسیاری از آنها پس از درگذشت وی از بین رفتند و فقط نام یا نقلقولهایی از آنها در دیگر آثارش به چشم میخورند ( معلمةالمغرب، همانجا). برخی از آثارش عبارتاند از: 1) أدْواحُالبستان فی أخبار العَدوَتین و من درج بهما یا فیهما من الأعیان، در چهار جلد که از مهمترین آثارش بود، شامل نام و سرگذشت حدود دوهزار نفر از بزرگان و علما و صالحان و ادیبان و پادشاهان و دریاسالاران مغرب و تاریخ این سرزمین از دیرباز تا اعصار متأخر. شایع است که پس از وفات دکالی، سلطان مغرب، محمد پنجم، از پسر وی (عمربن علی دکالی) خواست آثار پدرش را نزد وی بفرستد و از هنگامی که این کتاب با دیگر آثار دکالی به کاخ دارالاسلام، در حومة رباط، ارسال شد، مفقود گردید. 2) ضوءالنِبراس فی مجالس فاس یا محاسن مدینة فاس، که آن را در فاصلة 1303 و 1308 و هنگامی که دانشجو بود، در فاس نوشت. این اثر احتمالاً نخستین تصنیف دکالی و شامل نوشتههای برخی شیوخ و بزرگان فاس بود. 3) انساب سکّان العدوتین، در شش بخش، که توسط انجمن علمی طنجه به فرانسه ترجمه شد. 4)الدرةالیتیمة فی أخبار شالةالحدیثة و القدیمة یا القدیمة و الحدیثة، که آن را به درخواست راینهارت دُزی ، خاورشناس فرانسوی، نگاشت و به فرانسه ترجمه شد. 5) احوال السِکَک الاسلامیة التی کان التعامل بها قدیماً بالمغرب الی العهد الحاضر، که هنگام اشتغال در بانک دولتی مغرب با محمدبن عبدالهادی زَنیبَر نوشت. 6) الحسبةفیالاسلام که دربارة احکام حسبه و احوال محتسب است و به پیشنهاد حاج محمد مُقری، نخستوزیر مغرب، آن را نوشت. 7) ضوءالنِبراس لدولة بنیوطّاس. 8) رساله فی اخبار بناء جامع حسان بالرباط. 9)رسالة فی تاریخ المغرب فی القدیم و الحدیث. بیشتر آثار وی به صورت نسخة خطی مانده است (← ابنسوده، 1418، ص 15، 27ـ28، 39، 113؛ همو، 1417، قسم 3، ص 3189ـ 3191؛ معلمةالمغرب، همانجا؛ جراری، ج 2، ص 180ـ181).منابع : ابنسوده، اتحافالمُطالع بوفیات اعلام القرن الثالث عشر و الرابع، قسم 1ـ3، در موسوعةاعلام المغرب، ج7ـ9، چاپ محمد حجّی، بیروت: دارالغربالاسلامی، 1417/ 1996؛ همو، دلیلمؤرّخ المغرب الاقصی، بیروت 1418/ 1997؛ عبدالله جراری، من اعلام الفکر المعاصر : بالعدوتین الرباط و سلا، ]بی جا، بی تا.[؛ خیرالدین زرکلی، الاعلام، بیروت 1999؛ معلمةالمغرب، سلا: مطابعسلا، 1410ـ1426/1989ـ2005، ذیل «علی، محمدبن محمدبن محمد» (از محمد حجی).
دیاله، نام رود و نیز استانی در مشرق عراق.1) رود دیاله. از ریزابههای مهم در ساحل شرقی رود دجله. این رود از رشتهکوه زاگرس، در استان کرمانشاه در مغرب ایران، سرچشمه میگیرد و پس از گذر از کوههای اورمان و شاهو، در جهت غربی وارد حلبچه در جنوبشرقی استان سُلیمانیه میشود. این رود با تغذیه سد دربندیخان در شمال استان دیاله، در ادامه مسیر خود در این استان، در جنوب جبل حَمْرین (بارِمّا*) به سوی دجله تغییر مسیر میدهد و در جنوبشرقی بغداد بدان میپیوندد (← )اطلس جامع جهان تایمز( ، نقشه 35؛ ادموندز ، ص18؛ حسنی، قسم 1، ص73؛ نامی و محمدپور، ص23).زالم و تَنجِر/ تنجرو از رودهایی هستند که به دیاله میپیوندند (فرهوشی، ص108). پس از گذر از جبل حمرین و در فاصله 1500 متری از آن، آبراهههای روز، هارونیه، شهربان، مَهروت و خَریسان از مغرب و آبراهه خالِصاز مشرق رود دیاله منشعب میشوند و در آبیاری اراضی کشاورزی و نخلستانهای آن مناطق تأثیر گذارند و در گذشته نیز باعث رونق و آبادانی شهرهایی چون نهروان*، باجَسْرا*، بَعقوبه*، دَسْکَره و جَلولاء* بودهاند (حسنی، همانجا؛ د.اسلام، چاپ دوم، ذیل "Diya(la(").منطقه سفلای دیاله از مناطق باستانی عراق است و بخشهایی از آن، بیش از هفتهزار سال قدمت دارد. در کاوشهای باستانشناسی در 1309ش/1930، در تلّاسمر در مشرق رود دیاله و در جنوب بعقوبه، بقایایی از اِشنونّا (از شهرهای مهم دوران سومری) کشف شد (مصطفی جواد و احمد سوسه، ص37؛ حسنی، قسم 1، ص79؛ مکی ، ص144؛ برای اطلاع بیشتر ← المواقع الاثریة فی العراق، ص87ـ106).وجه تسمیه و معنای نام دیاله چندان روشن نیست و بهگفته لانگریگ ، سابقه آن به دوران باستان بازمیگردد (← د. اسلام، همانجا). نام این رود، در منابع دوره اسلامی، دیالی ذکر شده (← ادامه مقاله). محمدبن جریر طبری (متوفی 310) قدیمترین مورخی است که از این رود، در ذکر حوادث سال 158، نام بردهاست (← ج8، ص57). پس از وی، سهراب (نیمه نخست قرن چهارم؛ ص128)، مسعودی (متوفی 345 یا 346؛ ص53)، یاقوتحموی (متوفی 626؛ ذیل «دیالی») و ابناثیر (متوفی 630؛ ج8، ص380) نام این رود را در آثارشان ذکر کردهاند. ظاهرآ رود دیاله در آثار برخی از این جغرافینگاران، با رودهای نهروان و تامَرّا اشتباه شدهاست (د. اسلام، همانجا؛ برای نمونهای از این آثار ← یاقوت حموی، همانجا). رود دیاله گاه در بیشتر مسیر خود به نام رود سیروان یا شیروان، یکی از رودهای تشکیلدهنده آن خوانده میشد (فرهوشی؛ د.اسلام، همانجاها؛ قس هاشم سعدی، ص24، که نام شیروان را تنها به آن قسمت از رود نسبت میدهد که در ایران جریان دارد).در دوره اسلامی، بهویژه در دوره عباسیان (حک : 132ـ 656)، دیاله به سبب قرارگرفتن بر سر راه بغداد و ایران اهمیت داشت، چنانکه در مسیر این رود نبردها و کشمکشهایی رخ دادهاست (برای نمونه ← طبری، ج8، ص566، 572، ج9، ص544، ج10، ص91ـ92؛ مسکویه، ج1، ص394ـ395؛ ابنجوزی، ج17، ص228).2) استان دیاله، به مرکزیت بعقوبه، از شمال به استان سلیمانیه، از شمالغربی به استان صلاحالدین، از جنوبغربی به استان بغداد، از جنوب به استان واسط و از مشرق به استانهای ایلام و کرمانشاه در ایران محدود است (← )اطلس جامع جهان تایمز(، همانجا؛ حسنی، قسم 2، ص205ـ206؛ نامیومحمدپور، ص8). این استان در 1326ش/ 1947، پس از یکپارچهسازی نظام اداری استانهای عراق تشکیل شد و مشتمل بر پنج«قضاء» بعقوبه، مَندَلی، خانقین، خالِصو مِقدادیه (شهربان) است (خلیل اسماعیل محمد، ص31، جدول 2؛ جاسم محمد خلف، ص452؛ قس حسنی، قسم 2، ص209 که قضای شهربان را ناحیه الحاقی به بعقوبه دانستهاست). در 1383ش/2004، وسعت استان دیاله 076،19 کیلومترمربع و جمعیت آن 455، 418،1 تن بودهاست (نامیومحمدپور، ص8، 40). جمعیت استان متشکل است از قبایل متعدد عرب، کرد و ترکمان با مذهبهای سنّی و شیعه و نیز عده کمی از مسیحیان، یهودیان و منداییان در جنوبغربی استان (حسنی، قسم 2، ص206؛ نامی و محمدپور، ص60 ،526، نقشه 12). از قبایل مهم ساکن در این استان العُبَیْد و العَزَّة و تیرههای بنیتمیم و الجُبّور هستند (← حسنی، قسم 2، ص206ـ207؛ برای اطلاع از نحوه توزیع این قبایل ← نامی و محمدپور، ص525، نقشه 11). عمررضا کحّاله نیز به نام قبایل بسیاری در این استان اشاره کردهاست (برای نمونه ← ج1، ص98، 133، 185، 253، 274). دیاله از استانهایی است که بیشترین جمعیت روستایی را داراست (نامیومحمدپور، ص40).محصولاتی چون انگور و خرما اساس اقتصاد این استان را تشکیل میدهد (حسنی، قسم 2، ص215). استان دیاله از مراکز صنعتی در تولید پارچه و مواد غذایی است و قرارگرفتن پالایشگاه نفت در این استان، امتیاز ویژهای به آن بخشیدهاست (← نامی و محمدپور، ص527، نقشه 13).در جریان جنگ عراق با ایران، استان مرزی دیاله یکی از مراکز مهم نظامی عراق بهشمار میآمد. در 22 دی 1366، در عملیات نامنظم ظفر 5 ایرانیان توانستند تا عمق دویست کیلومتری داخل خاک عراق پیشروی کنند (سمیعی، ص440ـ442).منابع : ابناثیر؛ ابنجوزی؛ جاسم محمد خلف، محاضرات فی جغرافیة العراقالطبیعیة و الاقتصادیة و البشریة، ]قاهره[ 1959؛ عبدالرزاق حسنی، العراق قدیمآ و حدیثآ، صیدا 1377/ 1958؛ خلیل اسماعیل محمد، قضاء خانقین: دراسة فی جغرافیة السکان، بغداد 1397/1977؛ علی سمیعی، کارنامه توصیفی عملیات هشت سال دفاع مقدس، تهران 1382ش؛ سهراب، کتاب عجائب الاقالیم السبعة الی نهایة العمارة، چاپ هانس فون مژیک، وین 1347/1929؛ طبری، تاریخ (بیروت)؛ بهرام فرهوشی، ایرانویج، تهران 1374ش؛ عمررضا کحّاله، معجم قبائل العرب القدیمة و الحدیثة، دمشق 1432/2011؛ مسعودی، التنبیه؛ مسکویه؛ مصطفیجواد و احمد سوسه، دلیل خارطة بغداد المفصل فی خطط بغداد قدیمآ و حدیثآ، ]بغداد [1378/1958؛ داروتی مکی، مدن العراق القدیمة، ترجمه و شرحه و علق علیه یوسفیعقوب مسکونی، بغداد 1371/1952؛ المواقع الاثریة فی العراق، بغداد: وزارة الثقافة و الاعلام، 1970؛ محمدحسن نامی و علی محمدپور، جغرافیای کشور عراق: با تأکید بر مسائل ژئوپلیتیک، تهران 1387ش؛ هاشم سعدی، جغرافیةالعراق (الحدیثة)، بغداد 1342/1924؛ یاقوت حموی؛Cecil John Edmonds, Kurds, Turks and Arabs: politics, travel and research in north-eastern Iraq, 1919-1925, London 1957; EI2, s.v. "Diya(la(", (by S. H. Longrigg); The Times comprehensive atlas of the world, London: Times Books, 2005.