خطابه

معرف

یکی از اقسام صناعات خمس در منطق
متن
خطابه، یکی از اقسام صناعات خمس در منطق. خطابه و خطاب به معنی سخن گفتن رودررو (رجوع کنید به خلیل‌بن احمد؛ صفی‌پوری، ذیل «خطب») یا فریفتن به زبان است (تهانوی، ذیل واژه) و در اصطلاح منطق، صناعتی علمی که هدف آن اقناع مخاطب است (رجوع کنید به ارسطو، خطابه، کتاب 1، 1355ب 25ـ26؛ فارابی، ج 1، ص 456؛ ابن‌سینا، 1950، ص 15؛ ابن‌رشد، ص 28).خطابه در ابتدا، نام شیوه‌ای تعلیمی بود که از پروتاگوراس (481ـ411ق م) آغاز شد (گمپرتس، ج 1، ص 459ـ482)، اما سوفسطاییان نخستین کسانی بودند که آن را به صورت یک فن و با هدف رسیدن به مقاصد سیاسی و شخصی خویش به کار گرفتند و در قبال مزد و پاداش به دیگران نیز آموختند. این رویکرد به دلیل نیاز فراوان آن زمان به ایراد سخنان قانع‌کننده در دادگاهها بود (کاپلستون، ج 1، ص 102، 115). سقراط و افلاطون از اولین کسانی بودند که در برابر این جریان واکنش نشان دادند و سعی کردند از درست جلوه دادن سخن نادرست به‌وسیله سخنوری جلوگیری کنند و به همین منظور روش دیالکتیکی را برگزیدند (رجوع کنید به جدل*).افلاطون در رساله‌های گرگیاس و به‌ویژه فایدروس، آرای خود را درباره خطابه در قالب گفتگوی دیالکتیکی سقراط با سوفسطاییان به‌طور مفصّل بیان می‌کند. وی در گرگیاس که به منظور نکوهش فن سخنوری تصنیف شده، آن را نمودی از فن، که فقط بر تمرین تجربی مبتنی است، تلقی کرده است (گمپرتس، ج 2، ص 867ـ868، 872، ج 3، ص 1668). افلاطون در فایدروس ( 264c، 266 ed-)، خطابه را به موجود زنده‌ای تشبیه می‌کند که باید آغاز، میانه و انجامی داشته باشد و همه این قسمتها به هم پیوسته باشند. او در ادامه به ساختار مناسب سخن اشاره می‌کند که مشتمل است بر مقدمه، شرح مطالب، دلایل و براهین، قراین و نشانه‌ها. وی در این رساله کوشیده است این فن را که پیشتر به‌طور قاطع رد کرده بود، بر پایه‌ای دیالکتیکی و روان‌شناختی مبتنی سازد و بر سخنور لازم دانسته که موضوع سخنش را از عالی‌ترین جنس تا سافل‌ترین آن به دقت بررسی کند و با یک‌یک سیرتها و خصال و کیفیت روانی شنوندگانی که می‌خواهد از طریق سخن بر آنان تأثیر گذارد، آشنایی کامل داشته باشد (گمپرتس، ج 3، ص 1668ـ1669). ارسطو خطابه را همچون شعر*، یکی از رشته‌های فرعی فلسفه عملی و نه در زمره اجزای منطق (ارگانون) می‌دانست (کاپلستون، ج 1، ص 319؛ نیز رجوع کنید به صناعات خمس*). گفته شده که انگیزه اصلی ارسطو در تألیف دو کتاب اول ریطوریقا یا فن خطابه به احتمال قوی این بوده است که کمال مطلوب خطابه را که افلاطون در فایدروس عرضه کرده بود، تحقق بخشد (گمپرتس، ج 3، ص 1669). درواقع، ارسطو تکمیل‌کننده فن خطابه بود. وی به‌طور جدی و منسجم به بحث خطابه پرداخت و با تألیف کتابی در فن خطابه، قواعد حاکم بر آن را تدوین کرد. قبل از ارسطو نیز کتب و رسالاتی در باب فن خطابه تالیف شده، از جمله رساله‌ای که کوراکس در این زمینه نگاشته و در آن به بحث از ترتیب خطابه و استدلالهای خطابی پرداخته بود. تیسیاس، شاگرد کوراکس، نیز کتابی درباره خطابه به همان روش استادش تألیف کرده است (ابن‌سینا، 1405، ج 4، فن 8، مقدمه محمد سلیم سالم، ص 11ـ13). ریطوریقا معرب لفظ Rhetorike یونانی است (Rethorik یا Rhetoric به انگلیسی). این صناعت که به حوزه فرهنگ اسلامی پا نهاد، به ریطوریقا یا فن خطابه معروف شد (افنان، ص 89).ابن‌ندیم (ص310) به ترجمه اسحاق‌بن حنین و ترجمه ابراهیم‌بن عبداللّه از خطابه ارسطو اشاره کرده است. خطابه ارسطو از جمله کتبی است که فارابی آن را تفسیر کرده است. مسلمانان نیز در تبیین و شرح خطابه ارسطو همت گماشتند و تقریبآ بدون دخل و تصرف، مباحث آن را پذیرفتند. امروزه مباحث فن خطابه، چیزی جز تکمیل و ترجمه خطابه ارسطو نیست.ارسطو (خطابه، کتاب 1، 1355ب 25ـ26) و منطق‌دانان مسلمان به پیروی از او، خطابه را قوه یا ملکه‌ای نفسانی یا صناعتی دانسته‌اند که با آن بتوان در هر امر جزئی، دیگران را در حد امکان اقناع کرد. آنان غرض از خطابه را نیز اقناع مخاطب بیان کرده و هیچ صناعتی را در افاده تصدیق اقناعی مانند خطابه ندانسته‌اند، زیرا عقول عامه مردم از ادراک قیاس برهانی قاصر است یا ــدست‌کم ــ استفاده از برهان برای تفهیم و اقناع آنها به زمان بیشتری نیاز دارد؛ بنابراین، از سویی عموم مردم با خطابه زودتر اقناع می‌شوند و از سوی دیگر، خطیب نیز برای اقناع آنان زودتر و ساده‌تر به نتیجه می‌رسد (رجوع کنید به فارابی، ج 1، ص 456، 466ـ 467؛ ابن‌سینا، 1950، ص 15، 17؛ همو، 1405، ج 4، فن 8، ص 23؛ ابن‌رشد، ص20ـ21، 28ـ29؛ نصیرالدین طوسی، ص 529ـ530). همچنین غرض از خطابه خو گرفتن نفس به تهذیب اخلاق و تحصیل ملکه عدالت دانسته شده است (سبزواری، ج 1، ص 343).خطابه شامل سه بخش مقدمه یا صدر، اقتصاص و خاتمه است. صدر مقدمه‌ای است متناسب با موضوع خطابه که به‌طور ضمنی به غرض خطیب اشاره می‌کند و ذهن شنونده را آماده شنیدن موضوع خطابه می‌کند و بسته به نوع خطابه، با مدح، ذم، دعا، شعر و مانند اینها آغاز می‌شود. اقتصاص، اشاره‌ای جزئی به مطالب بعد از خود دارد و گاهی با صناعت و حیله همراه است (رجوع کنید به ارسطو، خطابه، کتاب 3، 1414الف 30ـ1417ب 20؛ ابن‌سینا، 1405، ج 4، فن 8، ص 241)؛ عده‌ای نیز قصه گفتن در اثنای خطابه را اقتصاص می‌گویند (رجوع کنید به نصیرالدین طوسی، ص580؛ مظفر، ج 3، ص 415). خاتمه خطابه هم باید نظر مساعد شنوندگان را به خطیب جلب کند، عاطفه شنوندگان را برانگیزد، محتوای خطابه را خلاصه کند، با مطالب قبل درآمیخته نباشد و به‌طور کلی در پایان خطابه، خطیب باید با خاتمه‌ای مناسب مطلب خطابه را جمع‌بندی کند و سخن را با آنچه پسندیده است به پایان برد (رجوع کنید به ارسطو، خطابه، کتاب 3، 1419ب 10ـ1420الف؛ ابن‌سینا، 1405، ج 4، فن 8، ص 247؛ نصیرالدین طوسی، همانجا).به گفته ارسطو (خطابه، کتاب 1، 1355ب 25ـ1365الف) موضوع اصلی فن خطابه وسایل اقناع است که درواقع وسایل اثبات‌اند. به عقیده او وظیفه این فن، اقناع نیست، بلکه استفاده از وسایل اقناع موجود برای هر مورد است. او وسایل اثبات را به وسایل هنرمندانه و وسایل عاری از هنر تقسیم می‌کند. سخنور وسایل هنرمندانه را به وجود می‌آورد، در حالی که وسایل عاری از هنر، از قبیل گواهی گواهان و اسناد معامله، را فقط به‌کار می‌برد. در زمره وسایل هنرمندانه علاوه بر وسایل مربوط به موضوع سخن، وسایلی هم هست تا به شنوندگان تلقین شود که سخنگو دارای سیرت نکوست و همچنین وسایلی که وظیفه‌شان برانگیختن عواطفی معیّن در شنوندگان است. بنابراین سخنور باید دارای این سه توانایی باشد: استنتاج، داوری درباره فضائل و سیرتها، و شناختن ماهیت و کیفیت هر کدام از عواطف و طریق بیدار ساختن آنها. پس خطابه در آن واحد هم شاخه‌ای از دیالکتیک است و هم شاخه‌ای از اخلاق که می‌توان آن را سیاست نامید (گمپرتس، ج 3، ص 1671).منطق‌دانان مسلمان (برای نمونه رجوع کنید به فارابی، ج 1، ص 471ـ 474؛ ابن‌سینا، 1405، ج 2، فن 8، ص 9ـ11؛ نصیرالدین طوسی، ص 533ـ535؛ علامه حلّی، ص 278ـ279) اجزای خطابه را عمود و اعوان نامیده‌اند. عمود به معنای قوام خطابه، ماده قضایای خطابی است که ذاتآ مطلوب ظنی را نتیجه می‌دهد و اعوان به معنای کمک‌کننده‌ها در ایجاد اقناع است و به اقوال و افعال خارج از آن گفته می‌شود. هریک از دو جزء در شکل‌گیری خطابه نقش عمده دارند، عمود به تنهایی نمی‌تواند غرض از خطابه را برآورده سازد و چه‌بسا خطیب ناچار است علاوه بر عمود از امور خارج از آن نیز کمک گیرد. اعوان دوگونه است: قولی و فعلی؛ و هریک از دو قسم آن ممکن است با اعمال حیله و صناعت همراه باشد یا نباشد. آنچه بدون اعمال حیله و صناعت است به شهادت شاهدی است که این شاهد یا قول است یا حال. منظور از شهادت قول، استشهاد به قول مقتدا، امام، حکیم، شاعر یا کسی است که قول او مفید اقناع است. شهادت حال نیز یا حالی است که با عقل آن را ادراک می‌کنند، مانند فضیلت گوینده یا حالی که با حس آن را ادراک می‌کنند، مانند تحدی و سوگند و عهد. آنچه بدون اعمال حیله و صناعت است استدراجات خوانده می‌شود، از آن جهت که شنونده را آماده می‌کند تا قول مورد نظر را تصدیق کند. استدراج یا به‌حسب گوینده است یا قول یا شنونده. استدراج به حسب گوینده، در قابل تصدیق و تایید بودن متکلم و به عبارتی صالح بودن است. در استدراج به حسب شنونده، سخنور باید به گونه‌ای سخن گوید که مخاطب گمان نبرد وی قصد به شبهه انداختن و فریب او را دارد و به علاوه، میل و عواطف مخاطبان را نیز برانگیزد. در استدراج به حسب قول نیز لحن و کلام سخنور باید موثر و مناسب با غرض او باشد.خطابه از جهت زمانِ امری که خطیب به اثبات فضیلت یا رذیلت و تشریح منافع یا مضارّ و مفاسد آن می‌پردازد، به سه قسم تقسیم می‌شود: اگر آن امر در زمان حال موجود باشد، به آن منافرت یا تثبیت می‌گویند. اگر منظور از منافرت، اثبات فضیلت و منفعت امر موجود باشد، مدح و اگر مراد، اثبات رذیلت و مضرت آن باشد، ذم است. اگر آن امر در گذشته موجود باشد، آن را مشاجره خوانند که بر دو قسم است یا خطابه در تقریر اثبات منافع آن است و درحقیقت خطابه، ستایشِ گذشته است که شکر نامیده می‌شود، یا اینکه خطابه تقریر مضار آن امر است و در این صورت ممکن است مخاطب درصدد نزاع و دفاع از آن برآید که این تقریر را شکایت گفته‌اند. به مخاطبی که درصدد دفاع برآید، معتذر و به دفاعیه او عذر می‌گویند. از مشاجرات به خصامیات هم تعبیر شده است. اگر آن امر در آینده موجود گردد و خطابه در باب نفع آن امر و تشویق به انجام آن یا در باب ضرر آن شیء و منع از انجام آن ایراد شود، مشاوره خوانده می‌شود (رجوع کنید به ارسطو، خطابه، کتاب 1، 1358ب؛ ابن‌سینا، 1950، ص 19؛ همو، 1405، ج 4، فن 8، ص 55ـ56؛ ابن‌رشد، ص 52 ـ 53؛ نصیرالدین طوسی، ص 541؛ علامه حلّی، ص 284ـ285).مطلوب در فن خطابه، حصول ظن است نه یقین، لذا منطق‌دانان مواد قضایای خطابی را متشکل از مشهورات، مقبولات و مظنونات دانسته‌اند (برای نمونه رجوع کنید به نصیرالدین طوسی، ص 532؛ علامه حلّی، ص280ـ281؛ صدرالدین شیرازی، ص 46ـ47؛ قس ابن‌سینا، 1405، ج 4، فن 8، ص 56؛ ابن‌رشد، ص 57 که از آنها با اصطلاحات محمودات، دلایل و علامات یاد کرده‌اند؛ نیز رجوع کنید به فارابی، ج 1، ص 485ـ487). صور تألیف قضایا در حجج خطابی نیز به صورت قیاس، تمثیل و گاه استقرا است. در صورتی که ساختار حجج خطابی قیاس یا تمثیل باشد، تثبیت خوانده می‌شود، اگر تثبیت قیاس باشد و در آن یکی از مقدمات ذکر نشود، آن را قیاس ضمیر می‌خوانند و اگر استنباط حد وسط نیاز به فکر داشته باشد، تکفیر خوانده می‌شود. اگر تثبیت تمثیل باشد، آن را، از باب اشتراک لفظی، اقناع می‌خوانند و اگر خطیب، با استفاده از تمثیل، به سرعت به نتیجه رسد به آن تمثیل برهان گفته می‌شود و در صورتی که ساختار حجت خطابی استقرا باشد، مثال خوانده می‌شود. دلیل استفاده از تمثیل در خطابه آن است که از تمثیل، تصدیق غیرجزمی اقناعی حاصل می‌شود هدف خطابه نیز تصدیق جزمی نیست (رجوع کنید به ارسطو، خطابه، کتاب 1، 1356الف ـ 1356ب 35؛ فارابی، ج 1، ص 468ـ470، 474ـ484؛ ابن‌سینا، 1405، ج 4، فن 8، ص 35؛ ابن‌رشد، ص 34ـ35؛ علامه حلّی، ص 281ـ 282؛ شهابی، ص 347ـ348).در صناعت خطابه به هر مقدمه‌ای که بالقوه یا بالفعل جزء تثبیت باشد و در تثبیت استفاده شود، موضوع و به قوانینی که مقدمات خطابی از آن استخراج می‌گردد، نوع گفته می‌شود. نوع در خطابه به منزله موضع در جدل است (رجوع کنید به جدل*؛ نیز برای اطلاع از شباهتها و تفاوتهای خطابه و جدل رجوع کنید به صناعات خمس*)، هرچه انواع جزئی‌تر باشند مفیدترند، زیرا استنباط و استخراج مقدمات خطابی از آنها آسان‌تر خواهد بود. منطق‌دانان انواع متعلق به هریک از سه قسم خطابه یعنی مشاوره، مشاجره و منافره را ذکر کرده‌اند. ازاین‌رو، شایسته است که خطیب درخصوص اقسام سه‌گانه خطابه، انواع یا قضایای کلی مرتبط با مقصود خود را آماده داشته باشد و در موقع مناسب آنها را به کار گیرد تا خطابه او هدفش را تامین و مطلوب اقناعی‌اش را تثبیت کند (برای نمونه رجوع کنید به ارسطو، خطابه، کتاب 1، 1358الف 26ـ35؛ فارابی، ج 1، ص 485ـ486؛ ابن‌سینا، 1950، ص 24؛ ابن‌رشد، ص70ـ72؛ نصیرالدین طوسی، ص 547ـ550، 557).خطابه از سه رکن تشکیل می‌شود: گوینده یا خطیب، قول یا خطاب و شنونده. شنونده سه دسته است: مخاطب که خطاب با اوست که یا جمهور مردم‌اند یا خصم، حاکم یا داور که به سود یا به زیان خطیب حکم می‌کند و به تصدیق یکی از دو طرف می‌پردازد، و حاضران که فقط خطابه را نظاره می‌کنند. وجود داور و حاضران در همه اصناف خطابه ضروری نیست. قول هم یا خود غرض است یا وسیله رسیدن به غرض. غرض در خطابه‌های مشاوره‌ای، اقناع در نفع یا ضرر چیزی است و در خطابه‌های منافره‌ای، مدح یا ذم چیزی و در خطابه‌های مشاجره‌ای، شکایت از ظلم یا عذر آوردن برای نفی ظلم. وسیله برای رسیدن به غرض هم آن است که ابتدا سخن را از آن آغاز می‌کنند و سپس به خود غرض می‌پردازند، که اگر با مدح آغاز و سپس به خطابه مشاوره‌ای پرداخته شود، به آن تصدیر می‌گویند و اگر با غزل آغاز شود به آن تشبیب می‌گویند (رجوع کنید به ارسطو، خطابه، کتاب 1، 1358ب ـ1359الف 30؛ ابن‌سینا، 1950، ص20؛ همو، 1405، ج4، فن8، ص10، 55؛ نصیرالدین طوسی، ص541؛ علامه‌حلّی، ص279؛ قس فارابی، ج1، ص 469ـ470؛ ابن‌رشد، ص 51 که شنونده را به سه دسته مناظر، حاکم و کسی که هدف از خطابه اقناع اوست تقسیم کرده‌اند).خطابه دارای توابع و آرایه‌هایی است، یعنی اموری که خارج از ماهیت خطابه است و به تأثیر قول خطابی کمک می‌کند. آرایه‌ها یا توابع خطابه بر سه قسم است. اول، آنچه متعلق به لفظ است از جمله اینکه الفاظ خطابه باید دلپذیر، غیررکیک، غیربرهانی، با ارتباطی مناسب بین اجزا، مزیّن به استعاره و تشبیه، متعادل در ایجاز و اطناب و دارای وزن غیرشعری باشد. دوم، آنچه متعلق به ترتیب خطابه است، به این معنی که خطابه باید مرتب باشد و در آغاز آن، اشاره به مقصود (تصدیر) و پس از آن تصریح به مقصود (اقتصاص) شود و سپس جمع‌بندی مطالب و نتیجه‌گیری و به‌طور کلی خاتمه خطابه ذکر گردد. سوم، آنچه متعلق به هیئت لفظ یا گوینده است یعنی حیله و تظاهر در قول سخنور یا نسبت به خود سخنور اعمال شود، مانند آنکه در موقع مناسب صدا بلند، کوتاه، کند یا تند گردد یا اینکه سخنور به وارستگی و شایستگی معرفی شود (رجوع کنید به نصیرالدین طوسی، ص 574ـ582؛ علامه حلّی، ص 296ـ 298؛ شهابی، ص 351؛ مظفر، ج 3، ص 411ـ418).منابع :ابن‌رشد، تلخیص‌الخطابة، چاپ محمد سلیم سالم، قاهره 1387/1967؛ ابن‌سینا، الشفاء، المنطق، ج 4، الفن‌الثامن: الخطابة، چاپ ابراهیم مدکور و محمد سلیم سالم، قاهره 1373/1954، چاپ افست قم 1405؛ همو، کتاب المجموع، او، الحکمة العروضیة فی معانی کتاب ریطوریقا، چاپ محمد سلیم سالم، قاهره ?] 1950[؛ ابن‌ندیم (تهران)؛ سهیل محسن افنان، واژه‌نامه فلسفی، ]تهران[ 1362ش؛ محمداعلی‌بن علی تهانوی، موسوعة کشّاف اصطلاحات الفنون العلوم، چاپ رفیق‌العجم و علی دحروج، بیروت 1996؛ خلیل‌بن احمد، کتاب العین، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، قم 1405؛ هادی‌بن مهدی سبزواری، شرح‌المنظومة، چاپ حسن حسن‌زاده آملی، تهران 1416ـ1422؛ محمود شهابی، رهبر خرد، قسمت منطقیات، تهران 1340ش؛ محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی (ملاصدرا)، التنقیح فی المنطق، چاپ غلامرضا یاسی‌پور، تهران 1378ش؛ عبدالرحیم‌بن عبدالکریم صفی‌پوری، منتهی‌الارب فی لغة‌العرب، چاپ سنگی تهران 1297ـ1298، چاپ افست 1377؛ حسن‌بن یوسف علامه حلّی، الجوهرالنضید فی شرح منطق‌التجرید، ]قم[ 1363ش؛ محمدبن محمد فارابی، المنطقیات للفارابی، چاپ محمدتقی دانش‌پژوه، قم 1408ـ1410؛ فردریک چارلز کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج 1، ترجمه جلال‌الدین مجتبوی، تهران 1385ش؛ تئودور گمپرتس، متفکران یونانی، ترجمه محمدحسن لطفی، تهران 1375ش؛ محمدرضا مظفر، المنطق، قم 1378ش؛ محمدبن محمد نصیرالدین طوسی، کتاب اساس‌الاقتباس، چاپ مدرس رضوی، تهران 1361ش؛Aristoteles, The works of Aristotle, vol.1 and 2, in Great books of the Western world, ed. Mortimer J. Adler, vol.7 and 8, Chicago: Encyclopaedia Britannica, 1993; Plato, The collected dialogues of Plato, including the letters, ed. Edith Hamilton and Huntington Cairns, [tr. Lane Cooper et al.], Princeton, N. J. 1994.
نظر شما
مولفان
گروه
رده موضوعی
جلد 15
تاریخ 93
وضعیت چاپ
  • چاپ شده