خزعل (شیخ خزعل)، حکمران محمّره، شیخ و رئیس قبیله مُحَیْسِن، از 1315 تا ح 1343/1303ش. شیخخزعل به نصرتالملک، معزالسلطنه، سردار اقدس و سردار ارفع ملقب بود (کسروی، ص210؛ سلیمانی، ص 199؛ بامداد، ج 1، ص 476) و رتبه امیرتومانی (رجوع کنید به کسروی، ص 202؛ تومان*) و سپس امیرنویانی (کسروی، ص210؛ صداوی، ص 155؛ نیز رجوع کنید به نویان*) داشت.خزعل در 1280 به دنیا آمد. او از طایفه عرب بنیکعب* خوزستان و پسر حاج جابرخان نصرتالملک، حکمران محمّره، بود. پس از مرگ پدرش در 1298، برادرانش شیخ مزعل و شیخمحمد بر سر جانشینی با یکدیگر درافتادند. شیخمحمد که پسر بزرگتر بود، در مقابل عشیره کاری از پیش نبرد و چون آنان مزعل را میخواستند شاه نیز لقب نصرتالملک را که از آن شیخ جابر بود، به مزعل داد (اعتمادالسلطنه، ص130؛ کسروی، ص 190ـ191؛ بامداد، همانجا).شیخ مزعل پس از به قدرت رسیدن، با برادر کوچکترش خزعل که نزد او میزیست، بدرفتاری میکرد. در نتیجه، این دو برادر به یکدیگر بدگمان بودند (کسروی، ص 201ـ202). در 1315، خزعل با به قتل رساندن مزعل به قدرت رسید (افضلالملک، ص 369؛ رضا پهلوی، ص 109؛ کسروی، ص 202) و با اعمال خشونت و شدت عمل، مخالفت اعضای طایفه و حتی اغلب شیوخ عرب را خنثی ساخت (رجوع کنید به مصطفی عبدالقادر نجار، ص110؛ کسروی، ص210؛ صداوی، ص158).بدینترتیب شیخخزعل، شیخِ قبیله محیسن شد و از مظفرالدینشاه حکمرانی و سرحدداری محمّره و لقب معزالسلطنه و درجه امیرتومانی گرفت (مصطفی عبدالقادر نجار، ص 106؛ افضلالملک، ص 258؛ کسروی، ص 202). شیخخزعل با دختران رجال مشهور و بانفوذ ازدواج میکرد تا موقعیت خود را تحکیم کند (برای نمونهای از اینگونه ازدواجها رجوع کنید به کسروی، ص210؛ مستوفی، ج 3، ص 636). از جمله اقدامات خزعل برای تثبیت وضع خویش در خوزستان، از میان برداشتن شیوخ قبایلی چون شیخِ آلخمیس، شیخِ بنیطُرَف و شیخِ هویزه بود که به این ترتیب عشایر آنان زیرنفوذ شیخخزعل قرار گرفتند (کسروی، ص 211).او ناحیه حکمرانی خود در محمّره و فلاحیه را از حکومت خوزستان جدا کرد. پس از آن، حکومت اهواز را به او دادند و در 1319 به موجب فرمان شاه، جزیره آبادان، بهمنشیر، کارون، هندیجان، دهملا و فلاحیه نیز جزو املاک شخصی خزعل گردید (همانجا؛ ذوقی، بخش 1، ص 490). همزمان با افزایش قدرت شیخ خزعل در خوزستان و به سبب اعطای امتیاز نفت به دارسی در 9 صفر 1319/ 28 مه 1901 (رجوع کنید به دارسی*، امتیاز)، توجه انگلیسیها به آن منطقه دوچندان شد و برای آنکه در آنجا شورشی روی ندهد، از شیخ خزعل حمایت کردند (رجوع کنید به کسروی، ص212؛ ذوقی، بخش 1، ص 120؛ رجوع کنید به کتاب آبی، ج 4، ص 799، 933، 942).از اواخر 1318/ اوایل 1901، شیخ خزعل خواستار تضمینهایی از سوی دولت انگلیس شد. بدینمنظور در 1320/ 1902 سرآرتور هاردینگ، وزیرمختار انگلستان در تهران، در نامهای به خزعل اطمینان داد که در مقابل دولت مرکزی از او حمایت خواهد کرد (رجوع کنید بهزرگر، ص 109؛ ذوقی، بخش 1، ص 492ـ493).اکتشاف و استخراج نفت در خوزستان در 1323/1905 وارد مراحل جدیدی شد و شرکت نفت ایران و انگلیس برای خرید زمینهایی که لولههای نفت از آنجا عبور میکرد مستقیمآ با سران بختیاری و شیخ خزعل وارد مذاکره شد (زرگر، ص 41؛ اتحادیه، کتاب 1، ص 85؛ ذوقی، بخش 1، ص 120؛ برای اطلاعات بیشتر رجوع کنید به شرکت نفت انگلیس و ایران*). در 27 جمادیالآخره 1327/ 16 ژوئیه 1909، سرپرسی کاکس (سرکنسول انگلستان در بوشهر) ضمن عقد قراردادی با شیخ خزعل، یک میل مربع (هر میل مربع معادل ح 590ر2 کیلومترمربع) از اراضی آبادان را برای احداث پالایشگاه از شیخ خزعل خرید. شیخخزعل موافقت کرد که با دریافت 650 لیره در سال، حفاظت تأسیسات و لولهها و نیز ایجاد امنیت در منطقه را بهعهده گیرد. افزون بر آن، دههزار لیره هم وام گرفت (فاتح، ص 261؛ ذوقی، بخش 1، ص 121).خزعل در این دوران صاحب نفوذ و قدرت فراوانی بود تا جایی که او را نیمه پادشاه میدانستند. او در زمان خودش یکی از چند نفر ثروتمند ایران بود (تقیزاده، ص 162، 344).شیخ خزعل که از حمایتهای محدود انگلیس چندان راضی به نظر نمیرسید، در رمضان 1325/ اکتبر 1907 به کنسول انگلستان در محمّره شکایت کرد و خواهان تضمیننامه کتبی برای حمایت از خود و فرزندانش شد. انگلیس نیز برای پیشگیری از درخواست حمایت خزعل از روسیه، در 1326/ 1908 ضمانتنامهای کتبی به وی داد (ذوقی، بخش 1، ص 495ـ497). ولی دامنه درخواستهای شیخ از دولت انگلیس روز به روز گستردهتر میشد و او خواهان تضمینهای بیشتر و محکمتری بود. بنابراین در 1328/1910 قراردادی که در عین حال تضمیننامه دولت انگلیس هم بود، در محمّره میان شیخ خزعل و کاکس بسته شد (لورین، ص 58؛ ذوقی، بخش 1، ص 501؛ رایت، ص 192). البته با این قید که شیخ و جانشینان او میباید وظایف خود را در قبال حکومت مرکزی ایران به جاآورند (لورین، ص 58ـ59؛ زرگر، ص 109). اگرچه شیخ با انگلیسیها مناسبات ویژهای داشت، اما آنان میدانستند که او تحت حمایت دولتشان نیست (ذوقی، بخش 1، ص 502؛ رایت، همانجا).در 1331/1913، شیخ خزعل بار دیگر از دولت انگلیس خواست که حمایت از جانشینش را اعلام نماید و بین وی و بختیاریها نیز صلح برقرار کند. همچنین دولت ایران را به قبول خودمختاری وی در مناطق تحت حاکمیتش وادار نماید. در 14 ذیحجه 1332/ 3 نوامبر 1914، کلنل ناکس (کفیل نماینده سیاسی انگلستان در بوشهر) در نامهای به شیخ خزعل نوشته بود که برای تصرف بصره ممکن است به کمک او نیاز باشد (ذوقی، بخش 1، ص 502ـ503) و در ازای اینکه شیخ خزعل در ائتلاف امیر عبدالعزیز سعودی و شیخ مبارکالصباح کویتی علیه عثمانیها در بصره شرکت نماید، انگلیس نیز در مقابل دولت ایران به او کمک میکند (مجتهدزاده، ص 109). در 3 محرّم 1333/ 22 نوامبر 1914، کاکس نامه دیگری برای خزعل فرستاد که در آن تعهدات و تضمینهای بیشتری در حمایت از حکمرانی او داده شده بود (رجوع کنید به ذوقی، بخش 1، ص 503؛ غنی، ص 356).با آغاز جنگ جهانی اول (1914)، شیخ خزعل تمام توان خود را به کار گرفت تا از منافع انگلیسیها دفاع کند. آنها نیز تسلیحات در اختیار شیخ و رؤسای بختیاری قرار دادند (زرگر، ص 44). در جنگ، عثمانیها تلاش کردند ایران را از موضع بیطرفی خارج کنند. آنان به شیخ خزعل گفتند به سود دولت عثمانی وارد جنگ شود وگرنه، به محمّره حمله میکنند. همچنین شیخ غضبان و اهالی عماره را تحریک کردند تا کارون، ناصری و محمّره را تصرف کنند (کتاب سبز، ص 91؛ استرانک، ص 291).در ربیعالاول 1332/ ژانویه 1915، شورش عربهای طایفه بنیلام و بنیطرف و نیز تیرههایی از طایفه کعب بر شیخ خزعل، در پی تبلیغات عثمانی و دعوت به جهاد در برابر کافران مهاجم به سرزمینهای اسلامی و نیز ناخشنودی طوایف از شیوه حکومت خودکامه او، خیلی زود به بحرانی جدّی برای دولت انگلستان و شیخخزعل تبدیل شد. این شورش که منافع انگلیس را در منطقه نفتی خوزستان بهطور جدّی تهدید میکرد، سرانجام با ورود 500 ،12سرباز انگلیسی از جبهه بینالنهرین به خوزستان و مساعی شیخخزعل خاتمه یافت؛ هرچند این واقعه ضربه سختی به حیثیت شیخخزعل و حکومت او زد و انگلیسیها را که درباره توانایی خزعل برای حفظ امنیت خوزستان دچار تردید شده بودند به چارهجویی واداشت (رجوع کنید به انصاری، ص 204ـ205؛ سفیری، ص 52؛ گرکه، کتاب 1، ص 163).در خلال جنگ جهانی اول، علمای بزرگ نجف فتاوی و نامههایی برای ترغیب شیخ خزعل و دعوت از او برای شرکت در جهاد با انگلیسیها فرستادند، اما او کماکان مناسبات خود را با انگلیسیها حفظ کرد (رجوع کنید به جهادیه، ص 59ـ60، 80، 84). در 24 صفر 1336/ 10 دسامبر 1917، دولت انگلیس نشان فرمانده بزرگ امپراتوری هند را به شیخ اعطا نمود (استرانک، ص 314) و این خود تأکید دوبارهای بر مناسبات دوستانه شیخ با دولت انگلیس بود. پس از پایان جنگ، شیخ فرصتی دوباره یافت تا به سرکوب مخالفان و رقبای محلی خود بپردازد (ذوقی، بخش 1، ص 504).شیخ خزعل که در سالهای 1312 تا 1317 وارد یکی از لژهای فراماسونری مصر شده بود، در 1340 به درجه استادی ارتقا یافت و در ضمن پیشنهاد کرد تا لژی به نام خودش در خرمشهر دایر نماید. به نوشته رائین (ج 2، ص 375ـ377) گراندلژ مصر پیشنهاد خزعل را بررسی کرد و فرمان تأسیس لژ خزعلخان را صادر نمود.پس از به قدرت رسیدن رضاخان، در عرصه سیاست درگیریهایی میان او و شیخ خزعل به وجود آمد. شیخ خزعل تلاش کرد تا با حمایت کردن از سید ضیاءالدین طباطبایی و ولیعهد، محمدحسن میرزا، تغییری در اوضاع نابسامان سیاسی ایجاد کند، اما کاری از پیش نبرد (بهار، ج 1، ص 103ـ104). رضاخان با مطرح کردن بدهیهای معوقه شیخ خزعل به دولت (لورین، ص 45)، در پی تحریک شیخ و بهانهای برای لشکرکشی به خوزستان بود (مکی، ج 3، ص 163). رضاخان با ادعای اینکه میخواهد مملکت را از شر ملوکالطوایفی برهاند، در تدارک سفر به خوزستان برآمد (رضا پهلوی، ص 12). در این میان، منافع انگلستان اقتضا میکرد که از حکومت مرکزی و یکپارچه در مقابل حکومتهای خودمختار محلی حمایت کند. با وجود این، سیاستمداران ارشد انگلیسی درگیر تناقضی آشکار در حمایت از شیخ یا حمایت از حکومت مرکزی ایران به رهبری رضاخان شده بودند (رجوع کنید به لورین، ص 59ـ60، 65؛ غنی، ص 359؛ نیز رجوع کنید به ایران و انگلیس*، روابط). آنان از سردارسپه خواستند که رعایت حال خزعل را بنماید و از سوی دیگر، به خزعل توصیه کردند که از رضاخان اطاعت کند (رستاخیز ایران، ص 153)، ولی پس از پیروزی بلشویکها در روسیه از حمایت خزعل دست برداشتند و به منظور تحکیم دولت مرکزی، سردارسپه را تقویت کردند (دولتآبادی، ج 4، ص 260؛ سوداگر، ص 783؛ غنی، ص 362). سپس آرتور میلیسپو، رئیس مالیه ایران، مأمور وصول 000، 430 تومان مالیات عقبافتاده خزعل شد (مکی، همانجا؛ مستوفی، ج 3، ص 638). پیش از این، شیخ نهتنها مالیاتی به دولت نمیپرداخت، بلکه هزینههای تأمین امنیت خوزستان را نیز مطالبه میکرد. در پی فشار میلیسپو، شیخ خزعل نه تنها مالیات خوزستان را در «کنترات» خود دانست، بلکه رضاخان را غاصب حکومت خواند (مکی، ج 3، ص 163ـ164؛ کسروی، ص 226؛ مستوفی، ج 3، ص 640).بدینترتیب، مناسبات شیخ خزعل و رضاخان تیره و سپس قطع گردید (مکی، همانجا؛ لورین، ص 68ـ69). شیخ برای مقابله با رضاخان، با برخی از خانهای بختیاری، کمیته قیام سعادت را تشکیل داد و با ارسال تلگراف به سفارتخانههای خارجی در تهران، رضاخان را به غصب حکومت احمدشاه متهم کرد و از احمدشاه که در پاریس به سر میبرد، خواست تا از طریق خوزستان به ایران بازگردد (لورین، ص 68؛ مکی، ج 3، ص 179؛ کسروی، ص 236؛ مستوفی، همانجا). احمدشاه که چندان موافقتی با اقدامات شیخ نداشت، هیچ پاسخی برای او ارسال نکرد (مکی، همانجا؛ کسروی، ص 237). شیخ همچنین تلگرافی برای علمای نجف فرستاد تا آنان را با خود همرأی سازد، اما پاسخ آنان هم به شیخ منفی بود (کسروی، همانجا). خزعل دست یاری به سوی اسماعیلخان صولتالدوله رهبر ایل قشقایی، و غلامرضاخان والی پشتکوه، دراز نمود (بیات، ص17؛ اتحادیه، کتاب 1، ص 96؛ مکی، ج 3، ص 165) اما برخلاف انتظار او، عشایر قشقایی خود را از این معرکه دور نگاه داشتند، هرچند غلامرضاخان بهپشتیبانی از خزعل تمایلداشت (کسروی، ص237؛ بیات، ص21). ظاهرآ سیدحسن مدرس*، از نمایندگان فراکسیون اقلیت مجلس، و سایر اعضای این فراکسیون با اقدام شیخ خزعل موافق بودند (رجوع کنید به مکی، ج 3، ص 173؛ مستوفی، ج3، ص639). کمیته قیام سعادت با اطلاع کنسول وقت انگلیس در اهواز تشکیل شد و او وعده همهگونه کمک مالی و مهمات و توپ و اسلحه را به آنان داده بود (مکی، ج 3، ص 156).رضاخان با خواندن تلگرافی که خزعل توسط سفارت ترکیه به مجلس شورای ملی فرستاده بود و در آن اهداف خود و کمیته قیام سعادت را شرح داده بود، عزم خود را برای حرکت به سمت خوزستان جزم نمود و در 13 آبان 1303، عازم خوزستان شد. در اصفهان، کنسول انگلیس به دیدار رضاخان رفت تا او را از ادامه سفر باز دارد ولی با مخالفت او مواجه شد (رضا پهلوی، ص 6ـ8، 31ـ32). رضاخان پس از ورود به شیراز، تلگرافی از خزعل مبنیبر اظهار ندامت دریافت کرد، ازاینرو خواستار تسلیم بدون قید و شرط و قطعی او شد و در 26 آبان 1303 وارد بوشهر شد. سپس ابلاغیهای نوشت و دستور داد تا برفراز خوزستان پخش کنند. مضمون این ابلاغیه مقصر دانستن خزعل، بیگناهی مردم عادی و دعوت آنان به زمین گذاشتن سلاح و اطاعت از نیروهای دولتی بود. رضاخان از طریق بوشهر با کشتی به سوی بندر دیلمحرکت کرد (همان، ص40ـ42، 51، 59ـ61، 63).در تمام مدت تهدیدات ظاهری و هشدارهای انگلیسیها و برحذر داشتن رضاخان از جنگ و جدال ادامه داشت (همان، ص 80ـ81؛ زرگر، ص 117)، اما مضمون تلگرافهایی که میان رضاخان و خزعل رد و بدل شده است، نشان از موضع قدرت رضاخان و موضع ضعف، تسلیم و انقیاد خزعل دارد. رضاخان پس از رسیدن به اهواز در عمارت خزعل جای گرفت و در دیداری که با او داشت از او خواست که مطیع و منقاد باشد (رجوع کنید به رضا پهلوی، ص 85ـ86، 98، 146ـ148). همچنین اصرار داشت که شیخ خزعل به تهران بیاید، اما شیخ طفره میرفت (لورین، ص 91). رضاخان پس از گماردن فضلاللّه زاهدی* به ریاست حکومت نظامی خوزستان، به تهران بازگشت. زاهدی محرمانه از سوی رضاخان دستور داشت تا خزعل را دستگیر کند (رضا پهلوی، ص 248ـ249). او با استفاده از غفلت خزعل، در ضیافتی او را دستگیر کرد و فورآ به تهران فرستاد. خزعل و سه پسرش سالها در شمیران در خانهای که تحتنظر بود، زندگی کردند (سالور، ج 9، ص 7288؛ سدیدالسلطنه، ص 356ـ357؛ رضا پهلوی، همانجا). سرانجام در 1315ش، مأموران شهربانی وی را در همین خانه به قتل رساندند (رجوع کنید به مکی، ج 3، ص 300).از شیخ خزعل کتابی به نام الریاضالخزعلیة فی السیاسة الانسانیة در دو مجلد، در مصر به چاپ رسیده است. کسروی مدعی است شیخ خزعل به فردی پول داد تا این کتاب را به نام او تألیف کند (خزعل، ج 1، ص 3؛ کسروی، ص 230؛ آقابزرگ طهرانی، ج 11، ص 324). همچنین، به نوشته وی (همانجا) شیخ سالیانه هزاران لیره در میان روزنامهنگاران مصری و عراقی پخش میکرد تا در روزنامهها و مجلات، او را امیر عربستان بنامند. نیز با حمایت از شعرا بر آن بود تا به لقب «المحسنالکبیر» مشهور شود.منابع :آقابزرگ طهرانی؛ منصوره اتحادیه، رضاقلیخان نظامالسلطنه، تهران 1379ش؛ محمدحسنبن علی اعتمادالسلطنه، روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، چاپ ایرج افشار، تهران 1350ش؛ غلامحسین افضلالملک، افضلالتواریخ، چاپ منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان، تهران 1361ش؛ مصطفی انصاری، تاریخ خوزستان: 1878ـ 1925 (دوره شیخخزعل)، ترجمه محمد جواهرکلام، تهران 1377ش؛ مهدی بامداد، شرححال رجال ایران در قرن 12 و 13 و 14 هجری، تهران 1357ش؛ محمدتقی بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، تهران 1323ـ1363ش؛ کاوه بیات، شورش عشایری فارس: 1309ـ1307ه .ش، تهران 1365ش؛ حسن تقیزاده، زندگی طوفانی: خاطرات سیدحسن تقیزاده، چاپ ایرج افشار، تهران 1372ش؛ جهادیه: فتاوی جهادیه علما و مراجع عظام در جنگ جهانی اول، به کوشش محمدحسن کاووسیعراقی و نصراللّه صالحی، تهران: وزارت امورخارجه، 1375ش؛ خزعل، کتاب ]ال[ریاضالخزعلیة فیالسیاسة الانسانیة، قاهره 1321؛ یحیی دولتآبادی، حیات یحیی، تهران 1362ش؛ ایرج ذوقی، تاریخ روابط سیاسی ایران و قدرتهای بزرگ: 1925ـ 1900، بخش 1، تهران 1368ش؛ اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، تهران 1378ش؛ رستاخیز ایران: مدارک مقالات و نگارشات خارجی 1299ـ 1323، گردآورنده: فتحاللّه نوری اسفندیاری، ]تهران[: ابنسینا، ?]1335ش[؛ رضا پهلوی، شاه ایران، رضاشاه کبیر: سفرنامه خوزستان، تهران 1355ش؛ علیاصغر زرگر، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دوره رضاشاه، ترجمه کاوه بیات، تهران 1372ش؛ قهرمانمیرزا سالور، روزنامه خاطرات عینالسلطنه، ج 9، چاپ مسعود سالور و ایرج افشار، تهران 1379ش؛ محمدعلی سدیدالسلطنه، سفرنامهسدیدالسلطنه: التدقیق فی سیرالطریق، چاپ احمد اقتداری، تهران 1362ش؛ فلوریدا سفیری، پلیس جنوب ایران: اس. پی. آر.، ترجمه منصوره اتحادیه (نظام مافی) و منصوره جعفری فشارکی (رفیعی)، تهران 1364ش؛ کریم سلیمانی، القاب رجال دوره قاجاریه، تهران 1379ش؛ محمدرضا سوداگر، رشد روابط سرمایهداری در ایران: مرحله گسترش 1342ـ 1357، تهران 1369ش؛ علیرضا صداوی، خوزستان در آیینهی تاریخ: تاریخ بنیکعب و ماجرای شیخخزعل، تهران 1379ش؛ سیروس غنی، ایران: برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها، ترجمه حسن کامشاد، تهران 1377ش؛ مصطفی فاتح، پنجاه سال نفت ایران، تهران 1358ش؛ کتاب آبی: گزارشهای محرمانه وزارت امورخارجه انگلیس درباره انقلاب مشروطه ایران، بهکوشش و ویراستاری احمد بشیری، تهران: نشر نو، 1362ـ1369ش؛ کتاب سبز، تهران: نشر تاریخ ایران، 1363ش؛ احمد کسروی، تاریخ پانصد ساله خوزستان، تهران 1362ش؛اولریش گرکه، پیش به سوی شرق: ایران در سیاست شرقی آلمان در جنگ جهانی اول، ترجمه پرویز صدری، تهران 1377ش؛ سرپرسی لورین، شیخخزعل و پادشاهی رضاخان، ترجمه محمد رفیعیمهرآبادی، تهران 1363ش؛ پیروز مجتهدزاده، خلیجفارس: کشورها و مرزها، تهران 1379ش؛ عبداللّه مستوفی، شرح زندگانی من، یا، تاریخاجتماعی و اداری دوره قاجاریه، تهران 1360ش؛ مصطفی عبدالقادر نجار، التاریخالسیاسی لامارة عربستان العربیة: 1897ـ 1925، ]قاهره [1971؛ حسین مکی، تاریخ بیستساله ایران، ج 3، تهران 1362ش؛William Theodor Strunk, "The reign of Shaykh Khaz'al Ibn Jabir and the suppression of the principality of Arabistan: a study in British imperialism in southwestern Iran, 1897-1925", Ph. D. dissertation, The Department of History, Indiana University, 1977; Denis Wright, The Persians amongst the English: episodes in Anglo-Persian history, London 1986.