خداینامه، مهمترین کتابی که درباره تاریخ ملی ایران در زمان ساسانیان، با تحریرهای گوناگون، مدون شده بود. این کتاب، که روایات تاریخی و داستانهای حماسی ایرانیان از آفرینش جهان و نخستین شهریار تا مرگ یزدگرد سوم ساسانی در آن ثبت شده بود، در نظر ساسانیانِ متأخر، تاریخ رسمی ایران به حساب میآمد.نام این کتاب به زبان پهلوی (فارسی میانه) Xwaday namag بوده است (بندهشن، فصل 35الف، بند7)، متشکل از دو واژه xwadayبه معنای سرور، شاه و namagبه معنای نوشته و کتاب (رجوع کنید به قزوینی، 1313ش، ج 2، ص 3، پانویس 1) و در مجموع به معنای کتاب شاهان (مجملالتواریخ و القصص، ص 68). عنوان خداینامه در بسیاری از کتابهای قدیم اسلامی آمده است، از جمله الفهرست ابنندیم (ص 132، 364؛ نیز رجوع کنید به خالقیمطلق، 1386ش، ص 35)، تاریخ حمزه اصفهانی (ص 15، 19، 43)، التنبیه مسعودی (ص 106)، البدء و التاریخ مقدسی (ج 5، ص 197)، السعادة و الاسعاد عامری (ص 296، 298، 300، 317، 432، 435) و تاریخ بلعمی (ص 85). باتوجه به اینکه مؤلفان اغلب این کتابها معاصر بودند و هریک در مواضع متفاوتی، از این کتاب نام بردهاند، معلوم میشود هیچیک عنوان آن را از دیگری نگرفته بودند، بلکه این عنوان در آن زمان در میان مؤلفان شناخته شده بوده است (خالقیمطلق، 1386ش، ص 34ـ35). عنوان خداینامه در زبان عربی عمومآ به سِیَرالملوک ]ملوکالفرس[ و تاریخ ملوکالفرس ترجمه شد و ایرانیان عنوان شاهنامه را جایگزین آن کردند (رجوع کنید به ادامه مقاله).متن پهلوی هیچیک از تحریرهای مختلف این کتاب (رجوع کنید به ادامه مقاله) به دست ما نرسیده است، اما تردیدی نیست که تا اوایل قرن چهارم، متن پهلوی بعضی از تحریرهای خداینامه، لااقل به صورت پراکنده، نزد موبدان زردشتی موجود بوده است (خالقی مطلق، 1371ش، ص 170؛ همو، 1377ش، ص512ـ 513؛ همو، 1386ش، ص 25ـ26). در همین دوره، در فارس دانشمندان زردشتی کتابهای پارسیان و شرح نبردهای خود، «اَیادکاراتُ الفُرْس و ایّامهم»، را به سایر زردشتیان میآموختند (رجوع کنید به اصطخری، ص 118 و پانویس e). چنانکه تفضلی (ص278) خاطرنشان کرده است، از سخن ابنحوقل در صورة الأرض (ص 373) برمیآید که این «ایادکارات» کتابهای تاریخی بودهاند.از میان کتابهای بازمانده به زبان پهلوی، بندهش* تنها کتابی است که مؤلفش احتمالا از خداینامه استفاده کرده است (رجوع کنید به بندهش، مقدمه بهار، ص 12). از فصل راجع به دوده موبدان معلوم میشود که مؤلف بندهش خداینامه را در دست داشته است (رجوع کنید به بندهشن، همانجا). به نظر کریستنسن (ص 77ـ 79)، مؤلف بندهشن خداینامه را میشناخته، اما آن را در دست نداشته و در تدوین بعضی از فصول کتاب (وی فصل آخر را تصریح کرده است) از منابع عربی استفاده کرده است که ترجمه خداینامه بودند. لیکن با توجه به نوع روایات و نامهای خاص مندرج در فصول پایانی بندهش، به نظر میرسد که مأخذ آن در این فصول (به استثنای فصل آخر)، اوستا و تفاسیر آن بوده است، نه خداینامه پهلوی یا ترجمههای عربی آن.در زمان ساسانیان، داستانهای تاریخی و حماسی ایران نزد عامه معروف بود (نولدکه، 1378ش، ص 18). در چند جای شاهنامه فردوسی به خواندنِ «نامه باستان» در زمان ساسانیان اشاره شده، از جمله آمده است که بهرام گور در بزم و شکار میخواست تا در حضورش نامه باستان بخوانند (فردوسی، دفتر6، ص 442، نیز رجوع کنید به ص 445). هرمزد چهارم، پدر خسرو پرویز، هنگامی که از پادشاهی عزل و زندانی شد، از پسرش خواست تا پیرمرد دانایی را پیش او بفرستد تا برای او داستانهای شهریاران را از روی دفتر بخواند (همان، دفتر8، ص 6). این روایات نشان میدهد که لااقل از زمان بهرامگور (ح 420ـ 438میلادی) داستانهای شاهان پیشین به صورت مدون و مکتوب وجود داشتهاست و طبق سنّت، دفترخوانان آنها را میخواندند (رجوع کنید به خالقیمطلق، 1377ش، ص 538).بنابر مقدمه شاهنامه بایسنغری*، نوشته شده در 829، نخستین تدوین تاریخ پادشاهان ایران به دستور خسرو انوشیروان (531ـ579میلادی) فراهم آمد (رجوع کنید به ریاحی، ص 319). انتساب تألیف خداینامه به زمان خسرو انوشیروان برای شهرت علاقه این پادشاه به جمعآوری کتب حِکْمی و علمی است و البته هیچ دور نیست که در زمان انوشیروان که دوران تألیف و ترجمه و نهضت ادبی بوده، تدوین جدیدی از خداینامه به دستور او فراهم آمده باشد. به نظر نولدکه (1378ش، ص 17)، در زمان خسرو انوشیروان گزارشی کلی از تاریخ ایران وجود داشته و تا اندازهای رسمی بوده است. مورخ رومی، آگاثیاس (متوفی 582میلادی)، در تاریخ خود گزارشی کوتاه از تاریخ ایران، از اسکندر تا خسرو انوشیروان، به دست داده است که آن را دوست ارمنیاش، سرگیوس، در زمان انوشیروان از کتابخانه دربار ساسانی برای او تهیه کرده بود (رجوع کنید به شهبازی، 1376ش، ص 580ـ586). این گزارش شرح کوتاهی درباره مدت فرمانروایی هر پادشاه و رویدادهای بسیار مهم زمان آنهاست. اینکه گزارش آگاثیاس صورت ملخصی از خداینامه باشد (رجوع کنید به همان، ص 579ـ581)، به سادگی پذیرفتنی نیست، زیرا چنانکه امیدسالار (رجوع کنید به دانشنامه زبان و ادب فارسی، ذیل مادّه) یادآور شده، این گزارش بیش از آنکه تلخیصی از خداینامه باشد، برگرفته از دفاتر رسمی وقایع و بایگانیهای دیوانی است. خالقیمطلق (1386ش، ص 39) هم نشان داده است که این گزارش نمیتواند صورت خلاصهشدهای از روایات مفصّل بوده باشد. وی این گزارش را برابر «کتاب السِّیَرالصغیر» مذکور در تاریخ حمزه اصفهانی (ص 17) دانسته است.چنانکه نولدکه (1378ش، ص 16؛ همو، 1979، ص 23) دریافته است، تا زمان مرگ خسروپرویز (628 میلادی) گزارش همه منابع بازمانده از تحریرهای مختلف خداینامه تقریبآ تا حد زیادی با یکدیگر مطابقت دارند، اما پس از این پادشاه این تطابق به چشم نمیخورد. بنابر این دلیل، و نیز با اعتماد بر قول نویسنده مقدمه شاهنامه بایسنغری که نوشته است اخبار خداینامه تا انتهای سلطنت خسروپرویز بود (رجوع کنید به ریاحی، همانجا)، میتوان پذیرفت که در زمان این پادشاه و شاید به دستور او تدوینی رسمی و مفصّل از خداینامه صورت گرفته بوده است. این امر را قرینه دیگری که شهبازی (1990، ص 214) به آن توجه نموده است تأیید میکند: در مقدمه شاهنامه ابومنصوری* (ص 36)، که مأخذ اصلی آن یکی از تحریرهای خداینامه بوده، در ذکر حدود کشور ایران آمده است که ایرانشهر از رود آموی است تا رود مصر. تنها زمانی که ایرانشهر در دوره ساسانی از سوی مغرب تا رود نیل و از سوی مشرق تا رود جیحون گسترده بود، میان سالهای 615 تا 622 میلادی است که سرداران خسروپرویز مصر را فتح کردند. بنابراین، میتوان نتیجه گرفت که تدوین مجدد خداینامه به دستور خسروپرویز در حدود سال 620 میلادی صورت پذیرفته است.خداینامهای که بعدها تحریرهای مختلفش به زبان عربی ترجمه شد، خداینامهای است که در زمان یزدگرد سوم (632ـ651 میلادی) بازنگری و تدوین شد (رجوع کنید به نولدکه، 1979، ص 24). با این حال، برخی رویدادهای عمده دوره پادشاهی یزدگرد باید پس از شکست نظامی ایران از مسلمانان تألیف شده باشد. خالقیمطلق (1386ش، ص 31) احتمال داده است مؤلف بخش پادشاهی یزدگرد کسانی چون «فرخان موبدان موبد یزدگرد شهریار» یا «رامین بنده یزدگرد شهریار» بودهاند که نامشان در مقدمه شاهنامه ابومنصوری (ص 40) آمده است. اینان احتمالا در پایان برخی از تحریرهای خداینامه مطالبی درباره سالهای پایانی ساسانیان افزوده بودند. شهبازی (1990، ص 214ـ215) این احتمال را مطرح ساخته است که داستان پادشاهی یزدگرد را کشیشان مسیحی به خداینامه اضافه کرده باشند. در هر صورت، در دوره پادشاهانی چون اردشیر اول، بهرامگور، خسرو انوشیروان و خسروپرویز که تألیف آثار بیشتری را به آن نسبت دادهاند، احتمال تدوینهای نویی از خداینامه نیز بیشتر مینماید (خالقیمطلق، 1386ش، ص63).در خداینامه تفاوتی میان پادشاهان اساطیری و پادشاهان کاملا تاریخی نبوده است و مورخانی که از این مأخذ استفاده کردهاند، این را نمیدانستهاند (نولدکه، 1378ش، ص 17). مندرجات خداینامه از نظر منشأ پیدایی روایات به سه بخش تقسیم شدنی است: بخش اول، از آفرینش جهان و ظهور نخستین پادشاه تا جنگ بزرگ کیخسرو و افراسیاب، که سرشت و پیشینه اساطیری دارد. این بخش با آفرینش جهان شروع میشده است، اما داستان آفرینش به دلیل تطابق نداشتن با اعتقادات دوره اسلامی، در برخی از برگردانهای عربی خداینامه (رجوع کنید به ادامه مقاله)، از جمله ترجمه ابنمقفّع*، ترجمه نشده بوده است (حمزه اصفهانی، ص 43). ظاهرآ این بخش جز در آغاز، یعنی داستان آفرینش جهان و پدید آمدن نخستین انسان یا پادشاه، اختلاف چندانی در اخبار نداشته است.بخش دوم، از لهراسپ تا حمله اسکندر که ریشه در روایات و داستانهای تاریخی زردشتی دارد. روایات این بخش نیز حقیقت تاریخی ندارند و اینکه انعکاس ضعیفی از آخرین شاهان هخامنشی در آنها باشد، مورد تردید است (نولدکه، 1378ش، ص 18).بخش سوم، از اسکندر تا مرگ یزدگرد سوم که منشأ آن درنهایت سنّت تاریخنویسی ساسانیان است. این بخش که قسمت اعظم آن تاریخ و داستانهای منسوب به شاهان ساسانی را در برمیگرفت، مفصّلترین بخش خداینامه بوده است. از این بخش، داستان اسکندر که از میانه پادشاهی داراب آغاز میگردد، به گونهای که در شاهنامه فردوسی آمده در خداینامه نبوده است (همو، 1979، ص 29ـ30؛ خالقیمطلق، 1386ش، ص 30). خالقیمطلق احتمال داده که داستان اسکندر در خداینامههای زردشتی نبوده است، اما در خداینامههای شاهی (رجوع کنید به ادامه مقاله)، پس از اینکه یک اصل و نسب ایرانی برای او ساخته شد، داستانهای اسکندر هم داخل روایت گردید (رجوع کنید به دانشنامه ایران و اسلام، ج 8، ص 1075).صرفنظر از آمیختگی روایات مربوط به برخی از شاهان و پهلوانان اشکانی با تاریخ ملی ایران، از دوره اشکانیان چیزی جز ذکر اسامی بعضی شاهان و دوره شاهی ایشان در این کتاب نیامده بوده است، زیرا ساسانیان روایات و اخبار اشکانیان را از خداینامه حذف کرده بودند (خالقیمطلق، 1386ش، ص 58). با این حال، چنانکه خالقیمطلق نشان داده است (رجوع کنید به همان، ص 64ـ67)، اشکانیان نیز کتابهایی در تاریخ شاهان خود آمیخته با داستان (طبق سنّت تاریخنویسی در ایران) داشتهاند که باقینمانده است.اخبار ساسانیان، شامل اسامی شاهان، مدت پادشاهی و شرح رویدادهای زمان هریک از ایشان بوده است. علاوه بر این، داستانهای مستقل و منسوب به زمان هر پادشاه در تحریرهای مختلف خداینامه افزوده شده بوده است (همان، ص 39، برای تفصیل این داستانها رجوع کنید به همان، ص 40ـ51). روایات و اخبار خداینامه، به صورتی که به دست ما رسیده، تمامآ متعلق به زمان ساسانیان و زیر تأثیر جهانبینی دوران ایشان است. عقاید دو طبقه بزرگان (نجبا) و روحانیان که با یکدیگر در ارتباط نزدیک بودند و در امور کشور نفوذ بسیار داشتند، در همه جای این کتاب نمایان است (نولدکه، 1979، ص 24). این نکته نیز شایسته توجه است که اهمیت خداینامه و هدف اصلی از خواندن آن (حتی در بخشهای تاریخی) برای شاهان بعدی، سرگرم شدن، کسب عبرت از سرگذشت پیشینیان، اطلاع از گفتار و کردار شاهان گذشته و تکرار آن بوده است.بنابر نامه تنسر (ص 57)، یکی از طبقات مختلف دبیران در دوران ساسانی کُتّاب سِیَر بودهاند. اینان که دبیران دربار، دبیران روحانیان بلندپایه و دبیران بزرگان و اشراف بودند، در حقیقت تدوینکنندگان تحریرهای مختلف خداینامه به حساب میآیند. این دبیران در تدوین خداینامه از منابعی که در ادامه میآید استفاده کردهاند و احتمالا با توجه به طبقهای که برای آن فعالیت میکردند (دربار، روحانیان، بزرگان)، به میزان متفاوتی از این منابع بهره میبردند :1) مجموعههای مدون و مکتوب از تاریخ ملی ایران. این مجموعهها احتمالا در زمان نخستین پادشاهان ساسانی که سعی در ایجاد انسجام ملی داشتند و جزو کسانی بودند که دستور جمعآوری اوستا را دادند (رجوع کنید به تفضلی، ص 133)، با استناد به اوستا و تفاسیر آن و برخی کتابهای پهلوی که در آنها سنّتهای تاریخنویسی زردشتی انعکاس یافته بود، گردآوری و تدوین شده بودند (برای آگاهی از تاریخ ملی ایران در اوستا رجوع کنید به شهبازی، 1990، ص 215ـ216).وجود چنین مجموعههایی در زمان اشکانیان نیز تقریبآ مسلّم است (رجوع کنید به سطرهای پیشین). بنابراین میتوان حدس زد که ساسانیان از مجموعههای ایشان نیز در تدوین بخشهای قدیمتر تاریخ ملی ایران استفاده نمودند.2) بایگانیهای سلطنتی. از میان این مدارک سلطنتی، مؤلفان خداینامه بیش از همه از سالنامهها و دفاتر رسمیِ وقایع استفاده کردند (رجوع کنید به همان، ص 209). به احتمال زیاد، صورتهای ملخصی از مجموعههای سابقالذکر نیز که شامل اخبار شاهان پیشدادی و کیانی بود و آنها را به منزله تاریخ گذشته ایران میدانستند، با تغییراتی داخل این دفاتر وقایع شده بوده است.3) داستانهای مستقل درباره شاهان. از مهمترین منابع خداینامه داستانهای منسوب به زمان شاهان مختلف، بهویژه پادشاهان ساسانی است که بیشتر آنها قبلا جداگانه نوشته شده بوده و بعدها به خداینامه افزوده گردیده است (خالقیمطلق، 1386ش، ص 39). به نظر خالقیمطلق (1386ش، ص 51)، در ادبیات پهلوی رسالهها و کتابهای متعددِ جداگانه و مستقلی وجود داشتهاند که بعدها هنگام راه یافتن به تحریرهای مختلف خداینامه و ترجمههای عربی و فارسی آن کوتاه و کوتاهتر شدهاند. وی همه این داستانها را مشخص و فهرستوار بررسی نموده است (رجوع کنید به 1386ش، ص 39ـ57).خداینامه ساسانی تحریرهای مختلفی داشته است که در برخی جزئیات با یکدیگر متفاوت بودهاند. تعدد تحریرهای مختلف خداینامه پهلوی به چند دلیل اثبات میشود: یکی، وجود اختلاف روایات در منابع دوره اسلامی (رجوع کنید به نولدکه، 1378ش، ص 21)؛ دیگر اینکه از طریق تاریخ حمزه اصفهانی (ص 19) میدانیم که بهرامبن مردانشاه، موبد ولایت شاپور در فارس، بیستواندی نسخه از کتاب خداینامه را جمعآوری کرده بود تا از روی آنها سنوات تاریخی شاهان ساسانی را اصلاح کند. از آنجا که این شخص موبدی زردشتی بود، حتمآ اساس کارش نیز بر متون پهلوی استوار بوده است. بنابراین، اختلافی که مورخانی چون موسیبن عیسی کسروی (رجوع کنید به همان، ص 15) درباره نسخههای خداینامه یادآور شدهاند، صرفآ معلول ترجمه نبوده است (رجوع کنید به دانشنامه زبان و ادب فارسی، همانجا). اگرچه تردیدی نیست که این اختلافات در ترجمههای بعدی به مراتب بیشتر شدهاند.جز این، با توجه به معروفیت ابنمقفّع به فصاحت و بلاغت، اگر او خداینامه را به عربی ترجمه کرده بوده و این کتاب به نثر شیوای او موجود بوده است، دیگر چه لزومی داشته که اینهمه مترجم دوباره به ترجمه همان خداینامهای بپردازند که ابنمقفّع ترجمه کرده بوده است. توجیه منطقی این است که این مترجمان خداینامههای گوناگونی را به عربی برگردانده باشند که اگر نه در کلیات، در جزئیات با یکدیگر فرق داشتهاند (رجوع کنید به همانجا).وجود تحریرهای مختلف خداینامه چند سبب دارد. نخستین و مهمترین آن، گرایش طبقاتی مؤلفان خداینامه و کسانی است که این کتاب برای ایشان نوشته میشده است. در بعضی از خداینامهها که دبیران شاهی نقش بیشتری در تدوین آن داشتند، وقایع سیاسی و اجتماعی اهمیت بیشتری داشت. اما در تحریرهایی که موبدان و روحانیان در تدوین آنها شرکت داشتند، با دیدی دینی به حوادث نگریسته میشد. احتمالا خاندانهای بزرگ ساسانی نیز در تنظیم داستانهای پهلوانی نقش مهمی ایفا کردهاند (تفضلی، ص 273؛ برای تفصیل بیشتر رجوع کنید به شهبازی، 1990، ص 215ـ218). به نظر خالقیمطلق (رجوع کنید به دانشنامه ایران و اسلام، ج 8، ص 1075)، در زمان ساسانیان دو گروه خداینامه موجود بوده است. گروهی خداینامههای سلطنتی بودهاند که اینها را دبیران و مورخان درباری تدوین کرده بودند و گروهی خداینامههای دینی که موبدان و علمای دینی نوشته بودند.سبب دیگر، اضافاتی است که از دیگر کتابهای پهلوی در برخی از نسخ خداینامه وارد شده بوده است (رجوع کنید به نولدکه، 1378ش، ص 20). به اعتبار همین مسئله، احتمالا دوگونه خداینامه موجود بوده است: خداینامه بزرگ و خداینامه کوچک، که حمزه اصفهانی (ص 17) از آنها به کتاب السِیَرالکبیر و کتاب السِیَرالصغیر یاد کرده است. در خداینامه بزرگ، رویدادها شرح داده شده بوده و بهویژه داستانهای منسوب به زمان هر پادشاه، که بیشتر آنها قبلا جداگانه نگارش یافته بودند، بدان افزوده شده بوده است (خالقیمطلق، 1386ش، ص 39).به نظر امیدسالار (رجوع کنید به دانشنامه زبان و ادب فارسی، همانجا)، خداینامه اسم کتاب مشخصی نبوده است، بلکه مانند لفظ شاهنامه اسمی عام و در واقع یک نوع ادبی بوده است و به کتبی اطلاق میشده که حاوی داستانهای پهلوانی و سیره شاهان ایران بودهاند.خداینامه پهلوی طی قرون دوم تا چهارم هجری چندینبار به زبان عربی و فارسی ترجمه شد. امروزه هیچیک از این ترجمهها باقینمانده است. با بررسی منقولات بازمانده از این ترجمهها در منابع بعدی، معلوم میشود که تقریبآ همه اینها نه ترجمه صرف از خداینامه، که در واقع نوعی گردآوری و ترجمه و تألیف بودهاند. از طرف دیگر، متن این ترجمهها با یکدیگر نیز تفاوتهای کوچک و بزرگی داشتهاند. قدیمترین و مشهورترین این ترجمهها که مأخذ اصلی مورخان بعدی قرار گرفته، ترجمه ابنمقفّع است.ابومحمد عبداللّهبن مقفّع بعضی از کتابهای پهلوی، از جمله خداینامه، را به عربی ترجمه نمود. ذکر ترجمه ابنمقفّع در کتابهای الفهرست ابنندیم (ص 132، 364)، تاریخ حمزه اصفهانی (ص 9، 43)، آثارالباقیه ابوریحان بیرونی (ص 99) و مقدمه شاهنامه ابومنصوری (ص 38) آمده است. ترجمه ابنمقفّع که در چند قرن اولیه اسلامی با نامهای سِیَرالملوک، سِیَرملوکالفرس، تاریخ ملوکالفرس، سِیَر ملوکالعجم، سِیَرالعجم، شاهنامه بزرگ و نامه پسر مقفع شناخته میشد، ترجمه خداینامه پهلوی به معنای نقل کلام از پهلوی به عربی نبود، بلکه ترجمه و تألیف محسوب میشد و مطالب غیرحماسی و غیر ایرانی نیز در آن وارد شده بود (امیدسالار، ص 398). به نظر نولدکه (1378ش، ص 22؛ همو، 1979، ص25)، ابنمقفع ظاهرآ با حذف مطالبی که موجب برانگیختگی احساسات دینی مسلمانان میشد، کوشش کرده است تا تاریخ ایران را با ذوق معاصران خود (قرن دوم) سازگار سازد. اینکه حمزه اصفهانی (ص 43) هم گفته است که ابنمقفّع بخشهایی از خداینامه را ترجمه نکردهاست، شاید مؤید همین موضوع باشد.از سیرالملوک ابنمقفّع در بعضی از منابع قدیم مطالبی به صورت نقل به مضمون یا عین عبارات آمده است که با کنار هم گذاشتن این منقولات میتوان تا حدودی به طرح کلی این کتاب و میزان تصرفات ابنمقفّع در متن پهلوی پیبرد. کتابی که بیش از همه از سیرالملوک ابنمقفّع نقل کرده نهایةالأرب، از کتابهای قدیم تاریخ به زبان عربی، است (برای نمونه رجوع کنید به ص 82، 85، 89، 99، 110، 203، 277، 324ـ328، 336). برخی از دیگر کتابهایی که بخشهایی از سیرالملوک ابنمقفّع را نقل کردهاند عبارتاند از: عیونالأخبار ابنقتیبه (مثلا ج 1، ص 117، 178؛ برای اثبات این امر رجوع کنید به نولدکه، 1378ش، ص 23، پانویس 2)، البدء و التاریخ مقدسی (ج 5، ص 195، 197)، مقدمه شاهنامه ابومنصوری (همانجا) و تاریخ بلعمی (ص 75ـ76).بهدرستی مشخص نیستکه سیرالملوک ابنمقفّع از چه زمانی مفقود شده است، اما چنانکه ابوالفضل خطیبی (ص 172ـ174) خاطرنشان کرده، برخی از منابع نسبتآ متأخر مانند مجمل التواریخ که مطالبی را به نقل از سیرالملوک آوردهاند، نه از ترجمه ابنمقفّع، که از کتاب نهایةالأرب نقلقول کردهاند.بعد از ابنمقفّع، قدیمترین کسانی که تا اواخر قرن سوم نامشان در شمار مترجمان خداینامه و صاحبان کتب تاریخ ملوک فرس آمده است عبارتاند از: محمدبن جهم برمکی*، زادویهبن شاهویه اصفهانی، محمدبن بهرامبن مطیار (مهران) اصفهانی، هشامبن قاسم اصفهانی، بهرامبن مردانشاه، موسیبن عیسی کسروی (رجوع کنید به حمزه اصفهانی، ص 9ـ10، 15؛ قس مقدمه شاهنامه ابومنصوری، ص 39ـ40؛ ابنندیم، ص 305؛ ابوریحان بیرونی، همانجا)، فرخان موبدان موبد یزدگردِ شهریار، رامین بنده یزدگردِ شهریار (مقدمه شاهنامه ابومنصوری، ص 40)، اسحاقبن یزید، عمربن فرخان (ابنندیم، همانجا) و بهرام هروی مجوسی (ابوریحان بیرونی، همانجا).از ماهیت اغلب این ترجمهها و میزان استفاده ایشان از منابع عربی پیش از خود اطلاع چندانی نداریم. محمدبن جهم از مورخان اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم هجری است (برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به قزوینی، 1363ش، ج 7، ص 57ـ59) و کتاب سیرملوک الفرس وی ظاهرآ بعد از ترجمه ابنمقفّع قدیمترین ترجمه خداینامه است. زادویهبن شاهویه (قرن سوم) جز کتاب سیر ملوکالفرس که ظاهرآ ترجمه خداینامه از پهلوی بوده است، کتاب دیگری نیز تحت عنوان علة اعیادالفرس داشته است (رجوع کنید به ابوریحان بیرونی، ص 44). کتاب محمدبن بهرامبن مطیار (مهران) با نام سیر ملوکالفرس و کتاب هشامبن قاسم با نام تاریخ ملوک بنیساسان هر دو ترجمه یا تألیف بودهاند (رجوع کنید به حمزه اصفهانی، ص 9). بخش اندکی از کتاب بهرامبن مردانشاه با عنوان تاریخ ملوک بنیساسان، در تاریخ حمزه اصفهانی (ص 19ـ22)، برای ما باقیمانده است. موسیبن عیسی کسروی کتاب خود را حدود سالهای 245 تا 247 تألیف کرده است (روزن، ص 32). وی برای تألیف کتاب خود چندین نسخه از ترجمه خداینامه را با یکدیگر مقابله نموده است (رجوع کنید به حمزه اصفهانی، ص 15). بخشهایی از کتاب او به واسطه تاریخ حمزه اصفهانی (ص 5ـ19) و المحاسن و الأضدادِ جاحظ (ص 33، 143، 211) در دست است. کار کسروی نیز مانند سایر مترجمان صرفآ ترجمه نبوده، بلکه وی منابع در دسترس خود را بازنویسی کرده است (روزن، ص 42؛ درباره روش کار کسروی رجوع کنید به همان، ص 42ـ43؛ قس ابوریحان بیرونی، ص :129 ارزیابی بیرونی از روش کسروی). ظاهرآ موسی کسروی خداینامه پهلوی را در دست نداشته است. از کار باقی مترجمان جز نام فعلا اطلاع دیگری در دست نیست.در اوایل قرن چهارم، مؤلفان شاهنامه ابومنصوری یکی از تحریرهای خداینامه پهلوی را به فارسی ترجمه کردند و آن را اساس تألیف خود قرار دادند (خالقیمطلق، 1371ش، ص171).منابع :ابنحوقل؛ ابنقتیبه، کتاب عیونالاخبار، بیروت : دارالکتابالعربی، ]بیتا.[؛ ابنندیم (تهران)؛ ابوریحان بیرونی، الآثارالباقیة؛ اصطخری؛ محمود امیدسالار، جستارهای شاهنامهشناسی و مباحث ادبی، تهران 1381ش؛ محمدبن محمد بلعمی، تاریخ بلعمی: تکمله و ترجمه تاریخ طبری، به تصحیح محمدتقی بهار، چاپ محمد پروینگنابادی، تهران 1380ش؛ بندهش، ]گردآوری[ فرنبغ دادگی، ترجمه مهرداد بهار، تهران: توس، 1369ش؛ احمد تفضلی، تاریخ ادبیات ایران پیش ازاسلام، به کوشش ژاله آموزگار، تهران 1378ش؛ عمروبن بحر جاحظ، المحاسن و الاضداد، چاپ فوزی خلیل عطوی، بیروت 1969؛ حمزةبن حسن حمزه اصفهانی، کتاب تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء علیهم الصلوة و السلام، برلین 1340؛ جلال خالقی مطلق، «از شاهنامه تا خداینامه: جستاری درباره مآخذ مستقیم و غیرمستقیم شاهنامه»، نامه ایران باستان، سال 7، ش 1 و 2 (1386ش)؛ همو، «در پیرامون منابع فردوسی»، ایرانشناسی، سال 10، ش 3 (پاییز 1377)؛ همو، «مأخذ اصلی شاهنامه ابومنصوری»، فصل کتاب، سال 4، ش 12ـ13 (1371ش)؛ ابوالفضل خطیبی، «سرگذشت سیرالملوک ابنمقفّع»، در یادنامهدکتر احمدتفضّلی، بهکوشش علیاشرف صادقی، تهران: سخن، 1379ش؛ دانشنامه ایران و اسلام، زیرنظر احسان یارشاطر، تهران 1354ـ1370ش، ذیل «ابوعلی بلخی» (از جلال خالقیمطلق)؛ دانشنامه زبان و ادبفارسی، به سرپرستی اسماعیل سعادت، تهران: فرهنگستان زبان و ادبفارسی، 1384ش ـ، ذیل «خداینامه» (از محمود امیدسالار)؛ ویکتور رومانوویچ روزن، «درباره ترجمههای عربی خداینامه»، ترجمه محسن شجاعی، نامه فرهنگستان، ضمیمه ش 15 (دی1382)؛ محمد امین ریاحی، سرچشمههایفردوسیشناسی، تهران1382ش؛ علیرضا شاپور شهبازی، «خداینامه در متن یونانی»، در سخنواره: پنجاه و پنج گفتار پژوهشی به یاد دکتر پرویز ناتل خانلری، به کوشش ایرج افشار و هانس روبرت رویمر، تهران: توس، 1376ش؛ محمدبن یوسف عامری، السعادة و الاسعاد فی السیرة الانسانیة، چاپ مجتبی مینوی، تهران 1336ش؛ ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، دفتر 6، چاپ جلال خالقی مطلق و محمود امیدسالار،دفتر8، چاپ جلال خالقیمطلق، تهران 1388ش؛ محمد قزوینی، بیستمقاله، ج2، چاپ عباس اقبال آشتیانی، تهران 1313ش؛ همو، یادداشتهای قزوینی، چاپ ایرج افشار، تهران 1363ش؛ آرتور امانوئل کریستنسن، کیانیان، ترجمه ذبیحاللّه صفا، تهران 1355ش؛ مجملالتواریخ و القصص، چاپ سیفالدین نجمآبادی و زیگفرید وبر، نکارهاوزن 1378ش؛ مسعودی، التنبیه؛ مطهربن طاهر مقدسی، کتابالبدء و التاریخ، چاپ کلمان هوار، پاریس 1899ـ1919، چاپ افست تهران 1962؛ «مقدمه ]شاهنامه ابومنصوری[»، در قزوینی، 1313ش، همان منبع؛ نامه تنسر به گشنسپ، چاپ مجتبی مینوی، تهران: خوارزمی، 1354ش؛ تئودور نولدکه، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمه عباس زریاب، تهران 1378ش؛ نهایة الارب فی اخبار الفرس و العرب، چاپ محمدتقی دانشپژوه، تهران : انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1375ش؛Bundahisn: Zoroastrische Kosmogonie und Kosmologie, vol.1, [ed. and tr.] Fazlollah Pakzad, Tehran: Centre for the Great Islamic Encyclopaedia, 2005; Theodor Noldeke, The Iranian national epic, or, the Shahnamah, translated from the German by Leonid Th. Bogdanov, Philadelphia 1979; Alireza Shapur Shahbazi, "On the Xwaday namag", in Acta Iranica, vol.30 (1990).