خاورمیانه، منطقهای در غرب آسیا و شمال افریقا. اصطلاح خاورمیانه را برای نخستین بار آلفرد ماهان (مورخ و جغرافیدان وابسته به نیروی دریایی امریکا)، در 1320/ 1902 بهکار برد. او که از قاره اروپا به این منطقه مینگریست، این اصطلاح را به منطقه پیرامون خلیجفارس اطلاق کرد، زیرا از نظر او اصطلاح خاور نزدیک و خاور دور برای این منطقه مناسب به نظر نمیرسید (درایسدل و بلیک، ص 19ـ 20). در 20 ربیعالاول 1329/ 22 مارس 1911، لرد کرزن در مجلس اعیان انگلستان بههنگام بررسی مسائل ایران، ترکیه و خلیجفارس این اصطلاح را بهکار برد (بومونت و همکاران، ص 1ـ2) و در جنگ جهانی اول (1914ـ1918)، نیروهای متفقین اعزامی به عراق که از طریق هند هدایت می شدند، نیروهای خاورمیانه نامیده شدند. همچنین در آغاز جنگ جهانی دوم (1939-1945)، ستاد فرماندهی نظامی انگلیس در قاهره، ستاد کل فرماندهی خاورمیانه نام گرفت و به تدریج این اصطلاح در میان عموم رایج شد (اندرسون، ص 12).در چند دهه اخیر، حدود جغرافیایی خاورمیانه هرگز وضع مشخص و یکنواختی پیدا نکرده است. گاهی خاورمیانه همه سرزمینهایی را شامل میشود که از شمال افریقا تا حدود هندوستان امتداد دارند (رجوع کنید به مجتهدزاده، ص 506؛ اطاعت، ص 3). در برخی منابع، خاورمیانه شامل کشورهای قبرس، سودان، الجزایر، تونس، مغرب (مراکش) و حتی یونان و بلغارستان نیز دانسته شده است (رجوع کنید به )خاورمیانه(، ص 1؛ اندرسون، ص 13ـ15؛ )اطلس خاورمیانه(، ص 8)، اما قلمرو خاورمیانه براساس مرزبندیهای جدید شامل ایران، ترکیه، لبنان، اردن، سوریه، عراق، فلسطین، کشورهای عرب حاشیه خلیجفارس شامل عربستان سعودی، عمان، بحرین، قطر، کویت، امارات متحده عربی، یمن، مصر و لیبی است (کورت، ص 10؛ بومونت و همکاران، ص 4).خاورمیانه در حدود 000 ’800’8کیلومترمربع وسعت دارد و جمعیت آن حدود سیصد میلیون نفر است. سه کشور ایران، ترکیه و مصر 52% جمعیت منطقه را دربرگرفتهاند (درایسدل و بلیک، ص 14ـ16؛ کورت، ص 11). جمعیت خاورمیانه نامتجانس و دارای تنوع فراوان است. بهطور کلی، ترکیب جمعیتی خاورمیانه از اختلاط بین اقوام و مذاهب مختلف عرب، ترک، فارس، کرد، ارمنی، بربر، یهودی، مسیحی، سنّی، شیعه و دروزی تشکیل شده است، که عربها و اهل سنّت بیشترین جمعیت را دارند (اندرسون، ص130ـ137؛ کورت، ص 16ـ17). خاورمیانه خاستگاه سه دین بزرگ آسمانی یعنی یهودیت، مسیحیت و اسلام است. بیشترین جمعیت خاورمیانه را مسلمانان تشکیل میدهند. اکثر یهودیها ساکن سرزمینهای اشغالی فلسطیناند و در ایران، ترکیه، تونس، سوریه، مغرب و مصر نیز زندگی میکنند. مسیحیان هم در لبنان، سوریه، مصر و عراق سکونت دارند (اسپوزیتو و مقتدرخان، ص 497؛ رضویان، ج 1، ص 182ـ184).خاورمیانه در تقاطع سه قاره آسیا، افریقا و اروپا، در مجاورت اقیانوس هند قرار گرفته است و پنج دریای مدیترانه، احمر، خزر، سیاه و خلیجفارس در آن واقع شدهاند. همچنین وجود چهارتنگه بزرگ در میان انشعاب اقیانوسها، بندرها و راههای دریایی سبب شده است تا از دیرباز این منطقه به لحاظ تجاری و نظامی اهمیت راهبردی داشته باشد (بومونت و همکاران، ص 7ـ9؛ درایسدل و بلیک، ص 13). احداث آبراهه سوئز* در 1286/1869، اقیانوس اطلس و هند را به یکدیگر متصل کرد. افزون بر این، اکتشاف نفت در خاورمیانه در اوایل دهه 1300ش/ 1920 و انتقال و توزیع آن، بر اهمیت راهبردی این منطقه افزود و منازعه و رقابت قدرتهای بزرگ را در آن تشدید کرد (کعکی، ص 164ـ165؛ نیز رجوع کنید به ادامه مقاله).پیدایی ملیگرایی در خاورمیانه. اندیشه ملیگرایی در نیمه دوم قرن سیزدهم/ نوزدهم به خاورمیانه راه پیدا کرد و منشأ بسیاری از تحولات خاورمیانه گردید. فروپاشی حکومت عثمانی و شکلگیری دولتهای جدید و همچنین تأسیس مدارس جدید و افزایش آگاهیهای سیاسی، در تقویت ملیگرایی در جهان اسلام، بهویژه در خاورمیانه، مؤثر بود که بهطور همزمان سبب پیدایش ملیگرایی عرب، ترک، ایرانی و یهودی در این منطقه شد (درایسدل و بلیک، ص 57؛ حورانی، 1990، ص 18). ملیگرایی عرب پس از جنبش ترکهای جوان* در 1326، در واکنش به سیاست ترکسازی عثمانیها تقویت شد. تأسیس احزاب و جمعیتهای مختلف در شهرهای بیروت، دمشق، بغداد و قاهره در گسترش ملیگرایی عرب و اعمال فشار بر سران عثمانی مؤثر بود. برخی از آنها خواهان خودمختاری در چهارچوب حکومت عثمانی شدند و شماری دیگر خواهان تحول در حکومت عثمانی و حتی جدایی از آن بودند. ملیگرایی ترک که با جنبش ترکهای جوان، خود را جنبشی اصلاحطلب معرفی کرد، با گرایشهای پانترکیسم تندرو، سبب تحریک تمایلات تجزیهطلبانه ملیتهای دیگر شد. ملیگرایی ترک پس از جنگ جهانی اول تقویت گردید و مبنای تأسیس جمهوری ترکیه به رهبری مصطفی کمال آتاتورک* شد (خدوری، ص 28ـ31؛ درایسدل و بلیک، ص 57ـ 59؛ دان، ص 17).ملیگرایی ایرانی از اوایل قرن چهاردهم در بین روشنفکران نوگرا رواج یافت. هدف این روشنفکران ایجاد حکومتی متمرکز و مقتدر بود تا به نظام فئودالی و فساد حکومتی پایان دهد (کاتم، ص سیوپنج ـ سیوشش؛ نیز رجوع کنید به ملیگرایی*). ملیگرایی کرد نیز در اوایل قرن چهاردهم شکل گرفت. طرفداران این جریان به دو دسته تقسیم شدند: یک دسته به دنبال خودمختاری در چهارچوب دولت عثمانی و دستهای دیگر خواهان جدایی از آن بودند (مکداول، ص 89ـ90).ملیگرایی یهود نیز در اوایل قرن چهاردهم/ اواخر قرن نوزدهم در حکومت عثمانی پدید آمد که جمعیت چندصد هزار نفری از قوم یهود را در برداشت. یهودیها در شهرهای استانبول، سالونیک، ازمیر، بغداد، دمشق و در بخشهایی از اسرائیل و یمن زندگی میکردند و وضعی همانند دیگر اقلیتها در حکومت عثمانی داشتند. ملیگرایی یهود، پدیدهای اروپایی بود که نتایج آن از قرن چهاردهم، از زمان مهاجرت به فلسطین، ظاهر شد (درینیک، ص 36؛ نیز رجوع کنید به صهیونیسم*).جنگ جهانی اول و شکلگیری دولتهای جدید. پیش از آغاز جنگ جهانی اول*، چهار نوع قلمرو سیاسی در خاورمیانه وجود داشت که عبارت بودند از: قبیلهای، کشور مستقل، حکومتهایی با قلمرو گسترده، و مستعمراتی. 1)قلمرو قبیلهای، شامل کوچنشینان و یکجانشینان بود که در مجاورت چراگاهها سکونت داشتند، مرزهای این قلمرو بهطور دقیق مشخص نبود. 2)کشور مستقل، به هر واحد سیاسی که نه قبیلهای بود و نه گسترده اطلاق میشد. دولتها در این کشورها به اخذ مالیات، اجرای قوانین و تأسیس ارتش منظم اقدام میکردند. 3)امپراتوریها و حکومتهای دارای قلمرو گسترده، که با لشکرکشی و تسلط بر سایر واحدهای سیاسی موجود بهوجود آمده بودند. 4)قلمروهای مستعمراتی، که در نتیجه رقابت قدرتهای بزرگ استعماری در قرون اخیر، شکل گرفتند (درایسدل و بلیک، ص 41ـ45).با آغاز جنگ جهانی اول در 1332/ 1914، حکومت عثمانی بر ضد متفقین وارد جنگ شد. در همین سال، مناطق عربنشین عثمانی با دولت انگلیس که در مصر، عدن و خلیجفارس مستقر بود، ارتباط مستقیم داشتند. انگلیسیها از ابتدای جنگ در خاورمیانه، تسهیلاتی برای شورش اعراب بر ضد عثمانیها فراهم کردند، زیرا شورش آنها در کوتاهمدت، قدرت عثمانی را تضعیف میکرد و در بلندمدت، استقرار انگلیس را در خاورمیانه فراهم میساخت (درینیک، ص 68). انگلیس با بهرهبرداری از تمایلات جداییطلبانه عربها در تشکیل حکومت عربی مستقل، شریف حسین*، حاکم حجاز، را بر ضد حکومت عثمانی تحریک کرد. از سوی دیگر با انعقاد موافقتنامه سایکسپیکو* در 1334/ 1916 بین انگلیس و فرانسه، مناطق وسیعی از حکومت عثمانی تقسیم شد (حورانی، 2002، ص 315ـ318؛ روگان، ص 22ـ23؛ انطونیوس، ص 247). پس از پایان جنگ جهانی اول و شکست عثمانی، براساس مفاد عهدنامه ورسای در 1337/ 1919، مناطق عربی حکومت عثمانی اجازه یافتند که به شرط پذیرش قیمومت دولتهای بزرگ، به صورت کشورهای مستقل درآیند. البته پیش از این، دولتهای جدید در خاورمیانه از 1293/ 1876 آموزش کشورداری، شامل دانش حکومت، ارتباط با دیوانسالاری حکومتی، تبعیت از اصول و قوانین جدید از طریق سرشماری، ثبت اراضی، اداره امور مالیاتی و انجام دادن خدمت نظام وظیفه سربازی را تجربه کرده بودند. براساس اجلاس سانرمو (در 6 شعبان 1338/ 25 آوریل 1920) و طبق معاهده سِوْر* (25 ذیقعده 1338/10 اوت 1920) حجاز کشوری مستقل شناخته شد و سوریه و لبنان به قیمومت فرانسه، و عراق، فلسطین و ماورای اردن به قیمومت انگلیس درآمدند.از آنجا که سیاستهای این دولتهای جدید با رضایت ملتها همراه نبود، راهبرد عربها بیشتر براساس کسب استقلال از حکومتهای استعماری متمرکز شد. به طور کلی رویکردی که طی آن خاورمیانه جدید در دوره بعد از جنگ جهانی اول شکل گرفت، شماری از دولتهای با ثبات ایجاد کرد که به تدریج خود را در جامعه ملل تثبیت کردند، اما این فرایند مشکلات بزرگی در پی داشت که در تحولات منطقهای و بینالمللی اثرگذار بود. بارزترین این مشکلات اشغال فلسطین توسط صهیونیستها و بر اثر آن، منازعه اعراب و اسرائیل، و بیثباتی سیاسی کشورهای خاورمیانه بود (روگان، ص 28، 37ـ38؛ حتی، ص531؛ حورانی، 2002، ص318؛ لوئیس، 1994، ص128ـ 129؛ نیز رجوع کنید به ادامه مقاله).لیبی نیز در زمان سلطه عثمانیها شامل دو ایالت مجزای سیرنائیک و طرابلس غرب بود. ایتالیا در 1329/1911 این منطقه را اشغال کرد و در 1313ش/1934 این دو ایالت را در هم ادغام نمود و بهصورت کشور لیبی درآورد. مصر از 1299/ 1882 مستعمره انگلستان شد و ایران اگرچه هرگز مستعمره نشد، اما تحت نفوذ دولتهای روسیه و انگلیس بود (لاپیدوس، ص 573ـ574، 615، 712ـ713؛ عبدالساتر، ص 118، 134ـ 136؛ نیز رجوع کنید به استعمار*).جنگ جهانی دوم و پیامدهای آن. طی جنگ جهانی دوم*، دولتهای نیمهمستقل خاورمیانه، گرچه بهطور مستقیم در جنگ حضور نداشتند، ورود دولتهای استعماری، آنها را نیز به نوعی درگیر جنگ کرد. تبلیغات ضدیهودی آلمانیها، گرایش ضداستعماری مستعمرات و پیروزی اولیه متحدین (آلمان، ایتالیا، ژاپن) در جنگ، بسیاری از کشورهای خاورمیانه را به حمایت از دول محور مصمم کرد (لوئیس، 1381ش، ص 361؛ نیز رجوع کنید به منسفیلد، ص 253ـ255)، اما نتایج جنگ برای آنها ناخوشایند بود. دول محور انتظارات حامیان خود را برآورده نکردند. همچنین با وجود وعده استقلال، بسیاری از نیروهای متفقین در کشورهای خاورمیانه ماندند. از این پس، این کشورها برای دستیابی به استقلال تلاش کردند. پیش از آن، عربستان سعودی، یمن، عراق و مصر به استقلال رسیده بودند. در 1322ش/ 1943، با خروج اجباری نیروهای فرانسوی، سوریه و لبنان نیز مستقل شدند. اتحادیه عرب* در 1324ش/ 1945 تشکیل شد. در 1325ش/ 1946، امیرنشین اردن نیز که تحت قیمومت انگلیس بود به استقلال رسید. نخستین هدف این دولتها، الغای معاهدات و بیرون راندن نیروهای خارجی و کسب استقلال کامل بود که با عقبنشینی دولتهای استعماری از تمامی سرزمینهای اشغالی در اوایل دهه 1330ش/1950، به وقوع پیوست. درپی استقلال این کشورها، جنبش استقلالطلبی به دیگر کشورها نیز گسترش یافت. لیبی در 1330ش/1951، کویت در 1340ش/1961، یمن جنوبی در 1346ش/1967 و امارات متحده عربی در 1350ش/1971 به استقلال دست یافتند (لوئیس، 1381ش، ص 362، 367ـ368؛ منسفیلد، ص 259ـ263؛ قدوره، ص 266، 313؛ نیز رجوع کنید بهاستقلال*).خاورمیانه و جنگ سرد. جنگ سرد به دلیل رقابت دو قدرت رقیب یعنی امریکا و شوروی از 1324ش/ 1945، پیامدهای تأثیرگذاری برخاورمیانه داشت. دستیابی به برتری راهبردی در منطقه و دستیابی به منابع نفتی دلایل این رقابت بودند. جنگ سرد جنگی ایدئولوژیک میان دو نظام متفاوت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی، یعنی سرمایهداری و کمونیسم، بود. رشد و توسعه نفوذ قدرت امریکا و شوروی به تدریج خلأ قدرتی را که در غیاب قدرتهای سابق استعماری به ویژه انگلیس و فرانسه به وجود آمده بود، پر کرد. امریکا رهبری تفکر لیبرال دموکراسی و سرمایهداری را داشت و شوروی براساس تفکر مارکسیسم به دنبال اعمال آن بر نظام حکومتی کشورهای تحتنفوذ خود بود. بنابراین خاورمیانه بهمدت چهار دهه صحنه این رقابتهای ایدئولوژیک شد. بر پایه همین شعارها بود که دولتهای خاورمیانه به یکی از این دو قدرت بزرگ گرایش یافتند و به دو بلوک غرب و شرق پیوستند (اسلاگلت، ص 41ـ42، 48؛ میلتون ـ ادواردز و هینچکلیف، ص 36ـ37).در 1326ش/ 1947، رهنامه ترومن، رئیسجمهور امریکا، صادر شد که بر حمایت امریکا از کشورهایی تأکید میکرد که از سوی اتحاد جماهیر شوروی تهدید میشدند. دیگر رؤسای جمهور امریکا نیز بر همین اساس، سیاست جلوگیری از نفوذ شوروی و حفظ و تضمین منافع راهبردی امریکا در منطقه، بهویژه دستیابی به نفت در خاورمیانه، را ادامه دادند (لاکمن، ص 112؛ میلتون ـ ادواردز و هینچکلیف، ص 37). شوروی نیز با بهرهبرداری از وضع نابسامان پس از جنگ جهانی دوم، با حمایت از گروهها و احزاب مخالف چپگرا در خاورمیانه، موقعیت خود را در منطقه تقویت نمود و در دهههای بعد، مناسبات نزدیکی با دولتهای چپگرای جهان عرب مانند مصر، سوریه و عراق برقرار کرد (میلتون ـ ادواردز و هینچکلیف، ص 42ـ43؛ خدوری، ص 163؛ نیز رجوع کنید به چپ/ چپگرایی*، بخش دوم: در جهان عرب). جنگ سرد در خاورمیانه سبب وقوع بحرانهایی مانند بحران سوئز* در 1335ش/1956، انقلاب و کودتاهای پیاپی در کشورهایی مانند سوریه و عراق و بسیاری از منازعات منطقهای شد. سرخوردگی کشورهای خاورمیانه از تحققنیافتن منافعشان سبب شد تا در نهایت همراه با دیگر کشورهای آسیایی و افریقایی، در 1340ش/ 1961 جنبش عدم تعهد* را با هدف عدم وابستگی به قدرتهای غرب و شرق تأسیس کنند (عبدالرشیدی، ص 15ـ20، 31ـ33؛ حورانی، 2002، ص 367ـ368).منازعه اعراب و اسرائیل. این منازعه از مهمترین منازعات تاریخ خاورمیانه است، که حتی بر قطببندیهای بینالمللی و تشدید اختلافات بین قدرتهای بزرگ تأثیر گذاشت و سبب رقابت تسلیحاتی در منطقه خاورمیانه شد. این منازعه پیامد مستقیم اشغال فلسطین بود که از اعلامیه بالفور* در 1335/1917 و قیمومت فلسطین نشئت گرفت و سبب ایجاد شکاف بین کشورهای عربی گردید (علاءعبدالوهاب، ص 51ـ 52؛ محسن محمد صالح، ص 33ـ35). مهاجمانِ صهیونیست، با حمایت دولت انگلیس، پس از جنگ جهانی دوم، بخشهایی از سرزمین فلسطین را اشغال و رژیم اسرائیل را تأسیس کردند، متعاقب آن جنگ 1327ش/1948، برای آزادی فلسطین روی داد که ناکام ماند. از آن زمان تاکنون (1389ش/2010) منازعه کشورهای عربی با رژیم اشغالی، که بیشتر کشورهای اسلامی نیز با آن همراهاند، ادامه دارد و این رژیم که علاوه بر فلسطین، ارتفاعات جولان سوریه را نیز اشغال کرده است، همچنان از حمایت نظامی ـ سیاسی شماری از کشورهای غربی و بهویژه ایالات متحده امریکا بهره میگیرد. در این برهه زمانی، کشورهای عربی تلاش کردهاند که سرزمینهای خود را از راههای نظامی و سیاسی بازپسگیرند. امضای پیمان کمپ دیوید* بین مصر و اسرائیل در 1357ش/1978، مذاکرات صلح در دهه 1370ش/ 1990، و برگزاری کنفرانس مادرید* در 1370ش/ 1991 که بهانعقاد معاهده اسلو* در 1372ش/ 1993 انجامید و همچنین امضای معاهده صلح بین اردن و اسرائیل در 1373ش/ 1994، تاکنون نتوانسته است آرامش را به منطقه بازگرداند (اسمیت، ص 217، 229ـ235؛ براون، ص 240ـ245).اسلامگرایی. ظهور جنبشهای نوین اسلامی در منطقه خاورمیانه در واکنش به محیط بحرانی این کشورها بود. مهمترین عوامل بحرانزا در منطقه از یکسو جریانهای ملیگرایی بود که میان مسلمانان خاورمیانه تفرقه ایجاد کرد و از سوی دیگر فقر و تضادهای طبقاتی بود که در نتیجه سیاستهای دولتهای ناکار آمد همچنان گسترش مییافت. ضعف نظامی کشورهای منطقه و بهویژه شکست اعراب از اسرائیل و نیز بحران فرهنگی ناشی از تلاش این کشورها برای نوسازی و تقلید از غرب به انگیزه دستیابی به پیشرفتهای نظامی و توسعه اقتصادی از دیگر عوامل بحرانزا در منطقه بود. در این میان ناکامی گفتمانهای رقیب مانند گفتمان سکولار ملیگرا، گرایش به اسلامگرایی را در منطقه تسریع کرد. شکست اعراب از اسرائیل در 1346ش/ 1967 و مرگ جمال عبدالناصر رهبر ملیگرای مصر در 1349ش/ 1970 زمینه زوال اندیشههای ملیگرایی عرب و جانشین کردن گفتمان جدید (اسلامگرایی) را فراهم کرد و راه را برای فعالیت گروههای اسلامگرا هموار نمود (دکمجیان، ص23ـ 30؛ فایز ساره، ص 5). در 1357ش/1979 اسلامگرایی در خاورمیانه با پیروزی انقلاب اسلامی ایران به اوج خود رسید. بسیاری از جنبشهای اسلامی به نوعی از انقلاب اسلامی ایران الهام گرفتند و برای رسیدن به جامعه اسلامی آن را الگوی خود قرار دادند ()انقلاب ایران(، مقدمه جان اسپوزیتو و جیمز پیسکاتوری، ص 1ـ2؛ مورتیمر، ص 354ـ356). از دهه 1350ش/ 1970 بر تعداد احزاب و گروههای اسلامگرا در کشورهای خاورمیانه افزوده شد. این تشکلها در عرصه سیاسی این کشورها نقش مؤثری داشتند. در مصر جمعیت اخوانالمسلمین*، که در اسفند 1306/ مارس 1928 تأسیس شده بود، با توجه به فضای سیاسی جدید، در 1363ش/ 1984 در انتخابات مجلس هفت کرسی را به دست آورد. در دورههای بعد نیز حضور آنها در مجلس همچنان ادامه داشت. در لبنان الجماعة الاسلامیة در 1345ش/ 1964 و دو حزب شیعی امل* (افواجالمقامة اللبنانیة) و حزباللّه* در دهههای 1350 و 1360ش/ 1970 و 1980 به وجود آمدند. در فلسطین نیز جنبش جهاد اسلامی* (حرکة الجهادالاسلامی) تحت تأثیر انقلاب اسلامی ایران و جنبش حماس* با تأسی از اخوان المسلمین در این زمان شکل گرفتند. در عراق حزب الدعوة الاسلامیه* با آنکه در سالهای 1337ـ1338ش/ 1958ـ 1959 تأسیس شده بود، اما پس از انقلاب اسلامی ایران بر فعالیتش افزوده شد. در سوریه جبهه اسلامی سوریه (الجبهة الاسلامیة فی سوریا) در 1359ش/ 1980 از گروههای مختلف اسلامی شکل گرفت. در اردن اخوانالمسلمین قانونی شناخته شد و در انتخابات 1368ش/ 1989، 22 کرسی مجلس را به دست آورد. در یمن در 1349ش/1970 شاخهای از اخوانالمسلمین تأسیس شد و پس از وحدت بین یمن شمالی و جنوبی در 1369ش/ 1990 شمار احزاب اسلامی که به صورت قانونی فعالیت میکردند، به 46 رسید. در کویت جمعیت اصلاح اجتماعی (جمعیة الاصلاح الاجتماعی) که در 1342ش/1963 شکل گرفته بود در دهه 1350 و 1360ش/ 1970 و 1980 به اوج فعالیت خود رسید. در ترکیه نیز در دهه 1350ش/ 1970 احزاب اسلامی مانند حزب رفاه* (رفاه پارتیسی) و حزب نظام ملی (ملی نظام پارتیسی) به وجود آمدند که در صحنه سیاسی ترکیه نقش مهمی داشتند (حسنین توفیق ابراهیم، ص24ـ25؛ حیدر ابراهیم علی، ص 78، 81، 84، 88ـ91؛ تانک، ص 290).گسترش گروههای اسلامی موجب نگرانی برخی از دولتهای خاورمیانه شد و به همین دلیل آنها را از مشارکت سیاسی محروم کردند و به سرکوب این گروهها پرداختند. این امر سبب شد که برخی از آنها برای احقاق حقوق خود به شیوههای قهرآمیز متوسل شوند (دکمجیان، ص 217ـ219؛ نیز رجوع کنید به اسلامگرایی*).نفت و مسائل آن. نفت در خاورمیانه اهمیت راهبردی دارد و حتی مرزبندیهای خاورمیانه باتوجه به منابع نفتی صورت گرفته است. تنها چهار کشور عربستان سعودی، کویت، ایران و عراق در حدود هشتاد درصد ذخایر نفت منطقه و یک چهارم ذخایر جهانی را در اختیار دارند. نفت، افزون بر توزیع جغرافیایی ثروت، در تغییر موازنه قدرت و ایجاد تنش و بحران یا ائتلاف و همکاریهای منطقهای در خاورمیانه اثرگذار بوده است. نفت همراه با خود نیروهای جدیدی را وارد عرصه سیاسی کشورهای خاورمیانه کرد که به ایجاد ساختارهای حکومتی جدیدی در این کشورها انجامید. همچنین، امکان دسترسی مستقیم رهبران کشورهای خاورمیانه به درآمدهای خارجی از طریق فروش نفت مهیّا گردید. درآمدهایی که پیش از آن بازرگانان در ازای کسب امتیازات سیاسی ایجاد میکردند، اکنون بهطور مستقیم در اختیار حاکمان سیاسی قرار داشت. این امر سبب بهوجود آمدن هیئت حاکمهای مستقل و بینیاز از دیگر گروههای اجتماعی در این کشورها شد (درایسدل و بلیک، ص 313؛ کریستال، ص 6ـ7).درآمدهای نفت در خاورمیانه در انحصار دولتهاست و این درآمدها دولت را از تولید داخلی و وابستگی به طبقات اجتماعی بینیاز میکند؛ حتی در بسیاری موارد خود این طبقات به دولت وابسته میشوند. از جنبه اقتصادی نیز، اقتصاد نفتی در کشورهای خاورمیانه سبب رکود کشاورزی، افزایش شکاف میان شهر و روستا، کاهش تولید موادغذایی و فراوردههای کشاورزی، و رشد مهاجرت روستاییان به شهرها میگردد (کاتوزیان، 1372ش، ص290ـ292). دولتهای خاورمیانه در فرایند توزیع افزونه حاصل از درآمد (رانتِ) نفت در جامعه، نیازهای جامعه را برآورده میکنند. مهمترین ویژگی دولت رانتی، استقلال مالی آن از جامعه است که به همین سبب خود را از کسب مشروعیت از نهادهای دموکراتیک (مردم سالارانه) بینیاز میداند. این دولتها بیشتر دارای نظامهای استبدادیاند و درآمدهای نفتی به تقویت و تحکیم استبداد در آنها یاری رسانده است (لوسیانی، ص 92ـ93). نفت همچنین برای کشورهای خاورمیانه وابستگیهای بینالمللی جدیدی به وجود آورده است. تا پیش از جنگ جهانی دوم، عملیات اکتشاف، استخراج و فروش نفت در انحصار شرکتهای بزرگ غربی بود. این شرکتها به دلیل داشتن این فنّاوریها، از موضع قدرت با کشورهای خاورمیانه برخورد میکردند. از سوی دیگر، قدرتهای بزرگ در خاورمیانه براساس نیازهای نفتی خود سیاستگذاری میکردند. کشورهای تولیدکننده نفت در خاورمیانه نیز از اهمیت نفت برای قدرتهای جهانی آگاه شده و با خواستهایی مانند تضمین امنیت در برابر بحرانهای داخلی و خارجی و همچنین دستیابی به تسلیحات پیشرفته، با قدرتهای بزرگ جهانی به توافق رسیدهاند. با مرور تاریخ خاورمیانه درمییابیم که نیاز امریکا و انگلیس به نفت، الگوی رفتاری این دو کشور درباره خاورمیانه و ایجاد دولتهای جدید در این منطقه پس از فروپاشی حکومت عثمانی، را تحت تأثیر قرار داده است (کریستال، ص 7؛ درایسدل و بلیک، ص 322ـ323؛ لوسیانی، ص 87ـ88). در این میان، ملیشدن نفت در ایران در 1329ش/1950، پیروزی بزرگی برای یک کشور خاورمیانهای در برابر یک شرکت عظیم نفتیِ برخوردار از حمایت همهجانبه دولت انگلیس بود. این اقدام ضداستعماری را در سالهای بعد دیگر کشورهای خاورمیانه مانند عراق و لیبی ادامه دادند (فرشادگهر، ص 40ـ42).اختلافات مرزی و جنگها. مرزها نقش اساسی در نظاممند کردن مناسبات سیاسی و اقتصادی کشورها ایفا میکنند؛ همچنانکه گاه موجب بروز یا تشدید پارهای اختلافات میشوند. بخش اندکی از مرزهای خاورمیانه بر اثر توافق بین دولتها ایجاد شده است و هنوز مرزها در این کشورها منشأ اختلاف و منازعهاند. بهدلیل بحرانهای سیاسیِ بهوجود آمده در طول قرنهای پیش، مرزهای فعلی خاورمیانه کاملا جدید و محصول سالهای اولیه قرن چهاردهم است. مرزهای بین دو کشور باید مراحلی را پشت سر بگذارند تا به درجه تکامل برسند. مرزهای تکاملیافته مرزهایی است که دو دولت آنها را به رسمیت میشناسند و علامتگذاری و به صورت مناسبی اداره میکنند. باتوجه به این تعریف، بسیاری از مرزهای خاورمیانه هنوز تکاملیافته نیستند (رجوع کنید به درایسدل و بلیک، ص 75ـ77). منازعات مرزی مهمی در میان کشورهای حاشیه خلیجفارس وجود داشته است. از این میان، اختلافات ایران و عراق برای تعیین خط مرزی اروندرود (شطالعرب) دستاویز صدام حسین برای شروع جنگ عراق با ایران شد (کمپ و هارکاوی، ج 1، ص 149ـ152؛ نیز رجوع کنید به جنگ عراق با ایران*). افزون بر این، اختلاف ایران و امارات متحده عربی در باره جزایر تنب* و ابوموسی* از 1350ش/ 1971 تاکنون ادامه دارد. در عربستان نیز، اختلاف برای تعیین مرزهای مشرق عربستان با همسایگانش موجب تنشهایی بین این کشور با ابوظبی و عمان شد. عربستان و ابوظبی درباره منطقه نفتخیز الزّفه که در حاشیه ربعالخالی واقع است، نیز با یکدیگر اختلاف دارند. در جنوب عربستان نیز، اختلافات مرزی این کشور و یمن به برخوردهای نظامی بین قبایلی از دو دولت منجر شده است (بومونت و همکاران، ص 392ـ395؛ شانیولو و سیاح، ص 212ـ231). عراق نیز با کویت اختلاف مرزی دارد. عراق مدعی بود که کویت در زمان حکومت عثمانی جزئی از استان بصره بوده و سپس انگلیس در 1311ش/1932 آن را جدا کرده است. عراق از 1341ش/1962، مدعی حاکمیت بر سراسر کویت شد که این اختلافات و تنشها سرانجام به جنگ عراق با کویت و اشغال آن در 1369ش/1990 و شکست نهایی دولت عراق منجر گردید (کمپ و هارکاوی، ج 1، ص 154؛ یافه، ص 128؛ نیز رجوع کنید به جنگ عراق با کویت*).بررسی جنگهای خاورمیانه در دوران معاصر نشان میدهد که فقط داشتن قدرت پیشرفته نظامی و توسل به زور برای حل منازعه باعث جلوگیری از جنگ نمیشود. تحلیل و بررسی نشان میدهد که عوامل سیاسی و اقتصادی از دلایل مهم وقوع جنگ در خاورمیانه بودهاند. تلاش برای دستیابی به مشروعیت سیاسی و اهداف اقتصادی انگیزههای قدرتمندی برای آغاز بسیاری از جنگها در خاورمیانه بودهاند. مسئله جلوگیری از جنگ و خشونت علاوه بر نظامی بودن، مسئلهای سیاسی نیز بهشمار میآید. برخی از جنگهای خاورمیانه پیامد برهم خوردن توازن قوا و از بین رفتن بازدارندگی در منطقهاند. در این وضع، کشورها با فراهم شدن فرصتی برای دستیابی به منافع بیشتر با یکدیگر جنگ میکنند و تا زمانی که کشورهای خاورمیانه به توافق و سازگاری سیاسی نرسند، فضای منطقه همچنان امنیتی خواهد ماند و منابع طبیعی این منطقه برای خرید تسلیحات و نظامیگری هزینه خواهد شد (اشتاین، ص 197ـ198، 213).نظامیان، نظامیگری و کودتا. در خاورمیانه مانند بسیاری از کشورهای توسعهنیافته، نظامیان در ایجاد ساختارهای جدید و نوسازی جامعه نقش برجستهای داشتهاند. در این منطقه در سالهای 1315 تا 1379ش/ 1936ـ 2000، بیش از پنجاه کودتای نظامی بهوقوع پیوسته که بیانگر مداخله نظامیان در سیاست است (سینائی، ص 63). همچنین، تحولات منطقهای و بینالمللی پس از دو جنگ جهانی در گسترش و تداوم مداخله نظامیان در سیاست در کشورهای خاورمیانه مؤثر بودند. تأسیس رژیم اسرائیل در 1327ش/1948 و تحقیر اعراب در منازعه با اسرائیل بر رشد و گسترش ملیگرایی عرب و افزایش قدرت نظامیان در کشورهای عربی اثرگذار بودهاست. جنگ سرد نیز عامل مؤثری در خاورمیانه برای گسترش نظامیگری، افزایش قدرت نهادهای نظامی و مداخله نظامیان در سیاست بود. رقابت تسلیحاتی و مناسبات نظامی و امنیتی این کشورها در چهارچوب رقابت دو قدرت برتر جهان و تمایل این قدرتها بر تداوم ساختارهای موجود در این کشورها که متکی بر نیروهای نظامی بود، به تحکیم موقعیت نظامیان و اعمال فشارشان بر نیروهای مخالف در داخل کشور منجر شد (همان، ص 67ـ68؛ طلعت مسلّم، ص 275ـ276).آشنایی نظامیان با علوم جدید و بهکارگیری فناوریهای پیشرفته، آگاهی از عقبماندگی کشور و نیز خاستگاههای اجتماعی آنان، به همراه ویژگیهایی مانند دارا بودن نظام فرماندهی متمرکز، سلسله مراتبی و منضبط، و انحصار تجهیزات نظامی، بر اقتدار و سازماندهی ارتش در کشورهای خاورمیانه افزود و باعث شد نظامیان خود را پیشگامان ملیگرایی و اصلاح اجتماعی معرفی کنند و وارد صحنه سیاسی شوند (عطائیفر، ص 143ـ145؛ بلقزیز، ص 27ـ29). برای مثال، رضاخان با چنین ادعاهایی و با حمایت انگلیسیها در 1299ش/ 1920 وارد صحنه سیاسی شد و پس از آن قدرت را به دست گرفت. مصطفی کمال آتاتورک نیز، پس از فروپاشی حکومت عثمانی، جمهوری ترکیه را پایهریزی کرد (عطائیفر، ص 146ـ147؛ سینائی، ص 259ـ261، 348؛ لوئیس، 2002، ص 292ـ293).با ورود نظامیان به صحنه سیاست، کودتا به مثابه یک روش انتقال قدرت در کشورهای خاورمیانه رایج شد. بیشتر این کودتاها بعد از مدت کوتاهی (سه یا چهار سال) پس از به استقلال رسیدن کشورها یا بلافاصله پس از استقلال آنها رخ داده است. قسمت اعظم کودتاها در دورهای رخ دادهاند که در این کشورها ناآرامی و بیثباتی سیاسی وجود داشته و هیئت حاکمه برای برقراری امنیت و آرامش به ارتش تکیه کرده است.کودتا در خاورمیانه همچنین به دلیل واکنش اعتراضی نظامیان به تغییرات بنیادی از سوی هیئت حاکمه یا نبودن روشی مسالمتآمیز برای انتقال قدرت انجام گرفته است (زرتوقه، ص 251ـ252). کودتا به معنای واقعی آن در خاورمیانه، پس از جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد. در سوریه در 1328ش/1949، نظامیان به رهبری حُسنیالزعیم*، در مصر در 1331ش/ 1952 افسران آزاد به رهبری محمد نجیب* و جمال عبدالناصر* و در عراق در 1337ش/ 1958 نظامیان بهرهبری عبدالکریم قاسم* کودتا کردند (لش، ص271؛ زرتوقه، ص 263، 297؛ عطائیفر، ص 145). در ایران نیز زاهدی با کمک امریکا و انگلیس و به نفع محمدرضاشاه در 28 مرداد 1332 با کودتا حکومت محمدمصدق را سرنگون کرد (کاتوزیان، 1371ش، ص 342ـ 349). به همین ترتیب، دخالت نظامیان در کشورهای خاورمیانه ادامه پیدا کرد. بااینهمه، در حالیکه در بیشتر کشورهای خاورمیانه نظامیان نیرویی برای کودتا، انقلاب و اصلاح محسوب میشوند، در برخی دیگر از این کشورها مانند اردن، عربستانسعودی یا دیگر کشورهای شیخنشین خلیجفارس، ارتش با دیگر عناصر سنّتی جامعه از قبیل رژیم سلطنتی و طبقه زمیندار، در حمایت از نظم موجود عمل میکند. دخالت نظامیان در این جوامع که به صورت قبیلهای سازمان یافتهاند، کمتر از جوامع رعیتی رخ دادهاست، زیرا قدرت در جامعهای که اساس قبیلهای دارد، محصول توازن منافع میان گروههای قبیلهای مختلف تشکیلدهنده دولت است. به همین سبب تلاش نظامیان برای به دست گرفتن حکومت در جوامع قبیلهای، همواره از سوی اعضای غیرقبیلهای مانند افسرانی با زمینههای رعیتی یا شهری صورت گرفته است. بهطور کلی، علت دخالت نکردن نظامیان در سیاست این کشورها آن است که ارتش بهواسطه وجود نظام قبیلهای کاملا تحت سیطره شخص پادشاه یا رئیس حکومت قرار گرفتهاست (عطائیفر، ص 147ـ148).در سالیان اخیر، کودتا در کشورهای خاورمیانه کمتر اتفاق افتاده که مهمترین دلایل آن عبارتاند از: افزایش توانایی نظامیان به قدرت رسیده در حفظ قدرت، تبدیل شدن مؤسسه نظامی به مهمترین بخش دولت با امکانات اقتصادی فراوان، عدم وقوع جنگها و تبدیل شدن نظامیان به کارمندان اداری و دور شدن آنها از فنون جنگی، عدم توجه احزاب سیاسی جدید به تأسیس شاخه نظامی (منذرسلیمان، ص 86ـ88؛ نیز رجوع کنید به کودتا*).هویت دولت در خاورمیانه. هویت دولتی در خاورمیانه با موانع واقعی از سوی هویتهای فرودولتی و فرادولتی مواجه است. این معضِل بزرگ، خاورمیانه را از این لحاظ به منطقهای بیهمتا تبدیل نمودهاست. درواقع سازگار نبودن دولت و هویت، مهمترین ویژگی نظام دولت در خاورمیانه است. وقتی همگرایی بین دولت، سرزمین و ملت از بین برود، مشروعیت دولت تضعیف میشود. در خاورمیانه، وجود هویتهای نیرومند فرودولتی مانند اقلیتهای قومی و فرادولتی مانند جنبشهای اتحاد جهان عرب، و وحدت اسلامی، وفاداری تودهای به دولت را تضعیف کرده است (هینبوش، ص 151ـ153). در واقع، در اغلب کشورهای خاورمیانه تمایل به سازگاری با دولتِ سرزمینی از لحاظ تاریخی ضعیف است و به جای آن، واحدهای فرودولتی مانند شهر، قبیله، فرقه مذهبی یا فرادولتی مانند امت اسلامی اهمیت بیشتری دارند و توجه بیشتری به آنها میشود.به غیر از چند کشور خاورمیانه، شامل ایران، ترکیه فعلی، مصر و تاحدودی عربستان، تمام دولت ـ ملتهای خاورمیانه نوپا هستند و از تجزیه حکومت عثمانی و براساس راهبرد و منافع برخی قدرتهای اروپایی، به ویژه انگلیس، به وجود آمدهاند. البته این دولتها اگرچه برخی از عناصر ملیت را برای استمرار هویت و بقای خود دارا بودهاند، ولی بر مبنای مفاهیم و مقتضیات جدید، دولت ـ ملت جدید به شمار نمیآیند. بهنظر میرسد، ضرورتهای تاریخی و منطقهای سبب شدهاست که فرایند ملتسازی در خاورمیانه، مراحل تدریجی و روند منطقی خود را طی نکند و براساس مقتضیات حفظ و بقای کشورها یا دولتها، صورتبندیهای متفاوتییابد. روش تحمیل نظام دولتها از سوی قدرتهای بزرگ نیز بر بحران هویت دولتهای معاصر افزوده است. برخلاف شیوه تعیین مرزها در غرب، که براساس جنگ و ازدواج دودمانی انجام میگرفت، مرزهای تحمیلی ایجادشده، دولتهای جدید خاورمیانه را به صورت واحدهای سیاسی ناسازگار، رقیب و ساختگی براساس منافع دولتهای غربی و نه براساس آرمانها و تمایلات بومی درآورد (بنیهاشمی، ص 21ـ 22؛ هینبوش، ص 153).از مهمترین پیامدهای تشکیل دولتهای جدید در خاورمیانه، پایبندی آنها به حفظ هویتهای فرودولتی مانند هویتهای قبیلهای، عشیرهای است. آنها بیشتر در امتداد مرزهای تحمیلی جدید پراکنده شدهاند که این امر به منازعات بین دولتهای منطقه و اختلافات مرزی منجر شده است. برای نمونه، پراکندگی کردها در بین چهار کشور ایران، عراق، سوریه و ترکیه عامل ایجاد اختلاف بین آنها گردیده است (هینبوش، ص 154؛ حامد محمود عیسی، ص 53). از سوی دیگر، در برخی کشورهای خاورمیانه که خاندانهای سلطنتی آنها را تأسیس کردهاند، وطن به مثابه قلمرو شخصی سلطان است و شهروندان وفاداری خود را به سلطان و خاندان سلطنتی نشان میدهند نه وطن. درواقع وفاداریهای قومی، قبیلهای و خویشاوندی بهجای مؤلفههای ملی و شهروندی، این کشورها را به یکدیگر پیوند دادهاست که برای نمونه میتوان به اردن و کشورهای حاشیه خلیجفارس اشاره کرد (درایسدل و بلیک، ص 185ـ186؛ احمدی، ص50). دیگر پیامد تحمیل نظام دولتها در خاورمیانه از سوی دولتهای غربی پس از جنگ جهانی اول، تقویت هویت فرادولتی است که بیانگر خلأ تمایلات وحدت فرهنگی در این کشورهاست.فروپاشی حکومت عثمانی خلأ هویتی شدیدی در منطقه خاورمیانه به ویژه در کشورهای عربی بهوجود آورد. ازاینرو، فعالیت روشنفکران عرب و مبارزات جنبشهای ملیگرا و ضداستعماری در خاورمیانه در واکنش به این خلأ هویتی ارزیابی میشود (هینبوش، همانجا؛ شرابی، ص 107ـ108؛ حیالی، ص 154؛ نیز رجوع کنید به پانعربیسم*). افزون بر این، در سده سیزدهم، هویت اسلامی که بر اتحاد اسلام و پاناسلامیسم تأکید میکرد، برای مقابله با تهدید قدرتهای بزرگ، به گونهای اجتنابناپذیر کشورهای اسلامی را به هم پیوند داد (اردوش، ص 311ـ313؛ ابوزهره، ص200ـ201؛ شرابی، ص220ـ227). شکست عربها در جنگ 1346ش/1967 به افول جنبشها، احزاب و ایدئولوژیهای سکولار در خاورمیانه انجامید، زیرا آنها افزون بر سرخوردگی در بازپسگیری سرزمینهای اشغالی، از حکومتهایی استبدادی نیز ناخرسند بودند. در چنین اوضاعی، اسلام سیاسی به مثابه واکنش در برابر فساد، بیعدالتی و غربزدگی ناشی از نوسازی حکومتهای خاورمیانه ظهور کرد و با پیروزی انقلاب اسلامی ایران* در 1357ش/ 1979 بهاوج خود رسید. اسلامگرایان از این پس کوشیدند که گرایش تودهها به اسلام را در قالب ایدئولوژی سیاسی سازماندهی کنند تا بدین وسیله بتوانند مردم را در برابر نظامهای حاکم در خاورمیانه بسیج نمایند. اینگونه بود که اسلام سیاسی و تمایل به وحدت اسلامی به صورت وفاداری فرادولتی مانع از تشکیل هویت دولتی منسجم شد (اسپوزیتو و مقتدرخان، ص 516ـ520؛ هینبوش، ص 155ـ156؛ نیز رجوع کنید به اسلامگرایی*).خاورمیانه بزرگ. رویداد 20 شهریور 1380/ 11 سپتامبر 2001 بر نظام بینالملل و به ویژه تحولات خاورمیانه بسیار اثرگذار بود. اشغال افغانستان بهمنظور مقابله با جریان طالبان و نابودی القاعده، حمله به عراق و سقوط نظام حاکم به بهانه از بین بردن سلاحهای کشتار جمعی، و همچنین مبارزه با تروریسم جهانی به منظور از بین بردن شبکههای تروریستی و اسلامگرایان تندرو در سرتاسر جهان، بیانگر آن بود که پس از این رویداد مهم، امریکا از سیاستهای سنّتی خود در خاورمیانه مبتنی بر حفظ وضع موجود، به سیاست مداخلهجویانه مبتنی بر تغییر گرایش یافته است (هادسون، ص 298ـ299؛ یافه، ص 130ـ 131؛ مزاحم، ص 173ـ184؛ نیز رجوع کنید به یازده سپتامبر*، رویداد). به همین دلیل، امریکا طرح خاورمیانه بزرگ را در اجلاس سران گروه هشت در 1382ش/ 2003 پیشنهاد کرد که به تصویب این کشورها رسید. براساس این طرح، خاورمیانه بزرگ شامل کشورهای جهان عرب، افغانستان، ایران، اسرائیل، پاکستان و ترکیه میشد. این طرح متناسب با دگرگونیهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در خاورمیانه بزرگ بود و بر مبارزه با تروریسم نیز تأکید میکرد. همچنین طرح خاورمیانه بزرگ سه محور ارتقای دموکراسی و دولت کارآمد، ایجاد جامعهای دانش محور، و گسترش فرصتهای اقتصادی را در برداشت. نکته اصلی در این اصلاحات، ارتقای جایگاه اجتماعی و حقوقی زنان بود. همچنین برای پیشبرد این اصلاحات، کمکهای کشورهای گروه هشت به کشورهای خاورمیانه بزرگ در نظر گرفته شده بود (آتاوی و کرادرز، ص 1؛ احمدی فشارکی، ص 44). ضمن آنکه هدف اصلی طرح، از بین بردن جریان اسلامگرایی سیاسی بود که در چهارچوب بازسازی ساختار داخلی کشورهای خاورمیانه انجام میگرفت. افزون بر این، یکی از مهمترین اهداف امریکا از پیشنهاد این طرح، تضعیف جایگاه راهبردی جمهوری اسلامی ایران در منطقه از طریق همپیمانی با کشورهای اسرائیل و چند کشور دیگر بود (هادسون، ص 299؛ حاجییوسفی، ص 334).پس از پیشنهاد طرح خاورمیانه بزرگ، بیشتر کشورهای خاورمیانه با آن مخالفت کردند. بهاعتقاد آنها این طرح اهدافی مانند حفظ برتری رژیم اشغالگر اسرائیل در منطقه، ایجاد ائتلافها و همکاریهای امنیتی جدید و مشترک، و درنتیجه تداوم سیطره امریکا در منطقه را دربرداشت. از سوی دیگر، طرح امریکا بهلحاظ ساختاری با کشورهای خاورمیانه تضاد داشت و راهبرد این کشور براساس تغییر ساختهای حکومتی و نظم جدید در منطقه سازماندهی میشد که در نهایت اجرای آن با مخالفت همپیمانان امریکا در منطقه، تعدیل شد (عنانی، ص 100ـ101؛ متقی، ص 69ـ71؛ حاجی یوسفی، ص 334ـ 335؛ حمّاد، ص150ـ151).منابع :محمد ابوزهره، «الوحدة الاسلامیة»، در الوحدة الاسلامیة : مالها و ماعلیها، بیروت: دارالتقریب بین المذاهب االاسلامیة، 1415/1994؛ حمید احمدی، قومیت و قومگرایی در ایران: از افسانه تا واقعیت، تهران 1378ش؛ حسنعلی احمدی فشارکی، «طرح خاورمیانه بزرگ: چیستی، چالشها و چشمانداز آینده»، نهضت، ش 17 و 18 (بهار و تابستان 1383)؛ حسین اردوش، تأملی بر مسألهی وحدت اسلامی از دیرباز تا دیروز با تأکید بر جنبش اتحاد اسلام، تهران 1384ش؛ جان اسپوزیتو و محمد ا. مقتدرخان، «الدین و السیاسة فی الشرق الاوسط»، در الشرق الاوسط المعاصر: محاولة للفهم، تحریر دیبورا ج. جیرنر، ترجمة احمد عبدالحمید احمد، قاهره: المجلس الاعلی للثقافة، 2003؛ جواد اطاعت، «ویژگیهای ژئوپلیتیک خاورمیانه»، در سلسله مقالات خاورمیانهشناسی، ش4، تهران: مرکز پژوهشهای علمی و مطالعات استراتژیک خاورمیانه، 1374ش؛ جورج انطونیوس، یقظة العرب: تاریخ حرکة العرب القومیة، ترجمه ناصرالدین اسد و احسان عباس، بیروت ?] 1961[؛ عبدالاله بلقزیز، «السیاسة فی میزان العلاقة بین الجیش و السلطة»، در الجیش و السیاسة و السلطة فی الوطن العربی، بیروت: مرکز دراسات الوحدة العربیة، 2002؛ قاسم بنیهاشمی، «فرایند ملتسازی در خاورمیانه»، در کتاب خاورمیانه (1): ویژه مسائل و چالشهای خاورمیانه، تهران: مؤسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بینالمللی ابرار معاصر تهران، 1383ش؛ پیتر بومونت، جرالد هنری بلیک، و جان مالکوم گستاف، خاورمیانه، ترجمه محسن مدیرشانهچی، محمود رمضانزاده و علی آخشینی، مشهد 1369ش؛ امیرمحمد حاجییوسفی، ایران و خاورمیانه: گفتارهایی در سیاست خارجی ایران، تهران 1383ش؛ حامد محمود عیسی، المشکلة الکردیة فی الشرق الاوسط منذ بدایتها حتی سنة 1991، ]قاهره[ 1992؛ فیلیپ خوری حتی، شرق نزدیک در تاریخ: یک سرگذشت پنج هزار ساله، ترجمه قمرآریان، تهران 1382ش؛ حسنین توفیق ابراهیم، النظام السیاسی و الاخوان المسلمون فی مصر من التسامح الی المواجهة: 1981ـ 1996، بیروت 1998؛ کمال حمّاد، «من حلف بغداد الی الشرق الاوسط الکبیر»، شؤون الاوسط، ش 115 (صیف 2004)؛ محمدجعفر حیالی، «الحرکة العربیة القومیة 1920ـ1946»، در الحرکة العربیة القومیة فی مائة عام: 1982-1875، اشراف و تحریر ناجی علوش، عَمّان: دارالشرق، 1997؛ حیدر ابراهیم علی، التیارات الاسلامیة و قضیة الدیمقراطیة، بیروت 1996؛ مجید خدوری، الاتجاهات السیاسة فی العالم العربی: دور الافکار و المثل العلیا فی السیاسة، بیروت 1972؛ ژان پیر درینیک، خاورمیانه در قرن بیستم، ترجمه فرنگیس اردلان، تهران 1368ش؛ محمدتقی رضویان، خاورمیانه، ج 1، تهران 1358ش؛ صلاح سالم زرتوقه، انماط الاستیلاء علی السلطة فی الدول العربیة، قاهره 1414/1993؛ وحید سینائی، دولت مطلقه، نظامیان و سیاست در ایران: 1357ـ 1299، تهران 1384ش؛ ژان پل شانیلو و احمد سیاح، مسألة الحدود فی الشرق الاوسط، تعریب حسین حیدر، بیروت 2006؛ هشام شرابی، المثقّفون العرب و الغرب: عصر النهضة 1875ـ 1914، بیروت 1999؛ طلعت مسلّم، «قضایا و متطلّبات الامن العسکری العربی فی نهایة القرن العشرین و مطلع القرن الحادی و العشرین»، در التحدیات الشرق اوسطیة الجدیدة و الوطن العربی، بیروت: مرکز دراسات الوحدة العربیة، 2000؛ علیاکبر عبدالرشیدی، جنبش عدم تعهد از آغاز تا سال 1985، تهران 1365ش؛ لبیب عبدالساتر، التاریخ المعاصر، بیروت 1983؛ بهروز عطائیفر، ارتش، کودتا، سیاست : بررسی تحلیلی ـ تطبیقی نقش ارتش در کشورهای اسلامی، تهران 1379ش؛ علاء عبدالوهاب، الشرق الاوسط الجدید؟! سیناریوالهیمنة الاسرائیلیة، قاهره 1995؛ خلیل عنانی، «الشرق الاوسط الکبیر»، السیاسة الدولیة، ش156 (آوریل 2004)؛ فایز ساره، دراسات فی الاسلام السیاسی، دمشق 1994؛ ناصر فرشادگهر، «نقش متغیرهای سیاسی در روند دگرگونیهای اوپک»، اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی، سال 9، ش 5 و 6 (بهمن و اسفند 1373)؛ زاهیه قدوره، تاریخ العرب الحدیث، بیروت 1405/1985؛ ریچارد کاتم، ناسیونالیسم در ایران، ترجمه احمد تدیّن، تهران 1378ش؛ محمدعلی کاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران: از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی، ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی، تهران 1372ش؛ همو، مصدق و نبرد قدرت در ایران، ترجمه احمد تدین، تهران 1371ش؛ یحیی احمد کعکی، الشرق الاوسط و الصراع الدولی، دراسة عامة لموقع المنطقة فی الصراع، بیروت 1406/ 1986؛ جفری کمپ و رابرت هارکاوی، جغرافیای استراتژیک خاورمیانه، ترجمه مهدی حسینی متین، تهران 1383ش؛ برنارد لوئیس، خاورمیانه: دو هزار سال تاریخ از ظهور مسیحیت تا امروز، ترجمه حسن کامشاد، تهران 1381ش؛ ابراهیم متقی، «چالشهای فراروی خاورمیانه بزرگ»، نهضت، ش 17 و 18 (بهار و تابستان 1383)؛ پیروز مجتهدزاده، «نگاهی به جغرافیای سیاسی خلیجفارس در سال 2000»، فصلنامه خاورمیانه، سال 1، ش 3 (زمستان 1373)؛ محسن محمد صالح، فلسطین : دراسات منهجیة فی القضیة الفلسطینیة، ]قاهره [1424/2003؛ هیثم مزاحم، «السیاسة الخارجیة الامیرکیة بعد 11 ایلول»، شؤون الاوسط، ش107 (صیف 2002)؛ منذرسلیمان، «وجهة نظر حول الجیش و السیاسة و السلطة فی الوطن العربی»، در الجیش و السیاسة و السلطة فی الوطن العربی، بیروت: مرکز دراسات الوحدة العربیة، 2002؛ پیتر منسفیلد، تاریخ خاورمیانه، ترجمه عبدالعلی اسپهبدی، تهران 1385ش؛Ewan W. Anderson, The Middle East: geography and geopolitics, London 2000; Atlas of the Middle East, ed. Moshe Brawer, New York: Macmillan, 1988; Carl L. Brown, International politics and the Middle East, London 1984; Jill Crystal, Oil and politics in the Gulf: rulers and merchants in Kuwait and Qatar, Cambridge 1995; C. ErnestDawn ,"The origins of Arab nationalism", in The origins of Arab nationalism,ed. Rashid Khalidiand et al., New York: Columbia University Press, 1991;R. Hrair Dekmejian, Islam in revolution: fundamentalism in the Arab world, ed. Syracuse, N. Y. 1995; Alasdair Drysdale and Gerald Henry Blake, The Middle East andNorth Africa: a political geography, New York 1985;Raymond Hinnebusch, "The politics of identity in Middle East international relations", in International relations of the Middle East, ed. Louis Fawcett, Oxford: Oxford University Press, 2005; Albert Hourani, The emergence of the modern Middle East, Basingstoke, Engl.1990; idem, A history of the Arab peoples, London 2002; Michael C. Hudson, "The United States in the Middle East", in International relations of the Middle ed. East, ibid; The Iranian revolution: its global impact, ed.John L. Esposito Miami; Florida International UniversityPress, 1990; Michael G. Kort, The handbook of the Middle East, Minneapolis 2008; Ira M. Lapidus, A history of Islamic societies, Cambridge 1991; David W. Lesch, "Syrian Arab republic", in The government and politics of the Middle East and North Africa, ed. David E. Long, Bernard Reich, and Mark Gasiorowski, Boulder, Colo.: Westview Press, 2007; Bernard Lewis, The emergence of modern Turkey, New York 2002; idem, The shaping of the modern Middle East, NewYork 1994; Zachary Lockman,Contending visions of the Middle East: the history and politics of orientalism, Cambridge 2004; Giacomo Luciani, "Oil and political economy in the international relations of the Middle East", in International relations of the Middle East, ibid; The Middle East: a political and economic survey, ed. Reader Bullard, London: Oxford University Press, 1958; David McDowall,A modern history of the Kurds, London 1996; Beverley Milton- Edwards and Peter Hinchcliffe, Conflicts in the Middle East since 1945, London 2004; Edward Mortimer, Faith and power: the politics of Islam, London 1982; Marina Ottaway and Thomas Carothers, "The greater Middle East initiative: off to a false start", Policy brief, no.29 (March 2004), Retrieved Jan.11, 2010, from http:// www.carnegieendowment.org/files/policybrief29. pdf; Eugene L. Rogan, "The emergence of the Middle East into the modern state system", in International relations of the Middle East, ibid; Peter Sluglett, "The coldwar in the Middle East", in ibid; Charles Smith, "The Arab-Israeli conflict", ibid; Janice Gross Stein, "War and security in the Middle East", ibid; Pinar Tank, "Political Islam in Turkey: a state of controlled secularity", in Political Islam: critical concepts in Islamic studies, ed. Barry Rubin, vol.3, London: Routledge, 2007; Judith Share Yaphe, "Republic of Iraq", in The government and politics of the Middle East and North Africa, ibid.