حنفیّه (2) آرا و آموزههای کلامی. ابوحنیفه اگرچه بیشتر در مقام فقیهی صاحب مکتب شناخته شده، دارای اندیشهها و آرای کلامی نیز بوده است که شاگردانش از وی روایت کردهاند (رجوع کنید به ابوزهره، ج 2، ص 130ـ143) و بعدها مبنای اندیشههای کلامی و بنیاد اعتقادی شارحانش قرار گرفته است. البته مکتب کلامی حنفیه، چنانکه در ادامه دیده میشود، مستقلا ادامه نیافته و کم و بیش در فرقههای دیگر مستحیل شده است. همچنانکه تعبیر «حنفی» در وصف اشخاص، غالبآ به مذهب فقهی آنان اشاره دارد تا مشرب کلامیشان. آشنایی با این مکتب کلامی عمدتآ مبتنی است بر شناخت آرای ابوحنیفه و بهویژه آثار او (رجوع کنید به ادامه مقاله) که در حکم مجموعه مرجع متکلمان حنفیمشرب بوده است.توجه به مباحثهها و مناظرههای عقیدتی ابوحنیفه، اولین مرزبندیهای مکتب کلامی حنفی را با دیگر مکاتب و فرق نشان میدهد.ابوحنیفه از فعالان محافل علمی و اعتقادی کوفه بوده و در فرصتهای گوناگون با صاحبان اندیشههای مختلف به مناظره میپرداخته است. او به بصره، دیگر مرکز عمده علمی عراق در آن زمان، نیز سفر کرده و با گروههای اعتقادی متمرکز در آن سامان به مناظره پرداخته، که مناظره او با خوارج اِباضیه و صُفْریه از آن جمله است (رجوع کنید به خطیب بغدادی، ج 15، ص 457؛ ابوزهره، ج 2، ص 133). همچنین از وی مناظراتی با برخی اشخاص بهثبت رسیده است، از جمله با سفیان ثوری، شریکبن عبداللّه، حسنبن صالح، ابن ابیلیلی (رجوع کنید به خطیب بغدادی، ج 15،ص 511؛ جعفریان، ص 47)، مؤمن الطاق، فضالبن حسن و هیثمبن حبیب صیرفی (رجوع کنید به کشی، ج 2، ص 426؛ مفید، ص 26؛ طبرسی، ج 2، ص 313ـ316).در کلام و عقاید نیز رسالههایی از ابوحنیفه یا منسوب به وی برجای مانده که مبنای کار حنفیه بوده است. مهمترین رسالههایی که از وی روایت شده و به مثابه مهمترین اعتقادنامههای حنفیان و منبع کلامی آنان مورد توجه بوده این رسالههاست :1. العالم و المتعلم. راوی این رساله، ابومقاتل حفصبن سلم سمرقندی، شاگرد ابوحنیفه است که در مقام متعلم از ابوحنیفه در مقام عالم، پرسشهایی کرده و ابوحنیفه نیز به او پاسخ گفته است. این رساله مسائل گوناگونی را دربردارد، اما مسئله محوری آن ایمان و کفر است که از بحث برانگیزترین مسائل آن زمان بوده است (برای تفصیل بیشتر رجوع کنید به العالم و المتعلم*).2. الفقه الابسط. در واقع، نام آن فقه اکبر بوده است و برای تمیز آن از روایت دیگری از الفقه الاکبر (رجوع کنید به ادامه مقاله)، آن را الفقه الابسط نامیدهاند (رجوع کنید به ابوحنیفه، الفقه الابسط، توضیح کوثری، ص 597). این رساله به روایت ابومطیع حکمبن عبداللّه بلخی*، دیگر شاگرد ابوحنیفه، نقل شده است. محور آن نیز کفر و ایمان، قضا و قدر و مشیت الهی است.3. الفقهالاکبر. مشهورترین متن اعتقادی منقول از ابوحنیفه که آن را حماد، فرزند ابوحنیفه، روایت کرده است. بر این رساله شروح و حواشی متعددی نگاشته شده، که از مشهورترین آنهاست: شرحالفقهالاکبر، منسوب به ابومنصور ماتریدی*، اما در واقع نگاشته ابواللیثِ سمرقندی*؛ و شرح الفقهالاکبر ملاعلی قاری* هروی. هرچند در استناد اصل این رساله به ابوحنیفه تردیدی نیست، اما نسخههایی از آن در دست است که با یکدیگر اندکی تفاوت دارند و به اعتقاد برخی محققان، بعضی از این نسخهها را در طول زمان پیروان ابوحنیفه، برای ایجاد هماهنگی با اندیشههای بعدی حنفیان، پدید آوردهاند (برای نسخههای متفاوت این رساله و اعتبار و تاریخ احتمالی پیدایی هر یک رجوع کنید به دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج 5، ص 390ـ391؛ نیز رجوع کنید به الفقهالاکبر*).4. رسالة ابیحنیفة الی عثمان البتّی. نامهای از ابوحنیفه به عثمانبن سلیمانبن جرموز بتّی، فقیه کوفی، است که در هنگام نگارش این نامه در بصره سکونت داشته است (رجوع کنید به ابوحنیفه، رسالة، ص 627). موضوع این رساله نیز ایمان و ارجاء است و ابوحنیفه در آن خود را از اتهام ارجاء مبرا ساخته و منظور خود را توضیح داده است (رجوع کنید به ادامه مقاله). این نامه به مثابه متنی اصیل از ابوحنیفه محل توجه است (رجوع کنید به د. اسلام، چاپ دوم، ذیل «ابوحنیفه»).5. وصیّة الامام ابیحنیفة فی التوحید (به اختصار: الوصیة). در این رساله به برخی مسائل اعتقادی، از جمله ایمان، استطاعت، معاد، قرآن و کلام خدا پرداخته شده است.شیخ محمد زاهد کوثری، محقق حنفی قرن چهاردهم، این رسالههای پنجگانه را، به همراه آثاری از دیگر دانشمندان سنّی، در مجموعهای با عنوان العقیدة و علمالکلام گردآورده است (برای مشخصات نسخههای خطی و چاپی این پنج رساله و دیگر آثار ابوحنیفه رجوع کنید به دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج 5، ص 404ـ406).علاوه بر رسالههایی که از ابوحنیفه در کلام روایت شده، روایتهایی نیز درباره مسائل گوناگون کلامی و اعتقادی از وی نقل گردیده است که جزو منابع مکتب کلامی حنفیه به شمار میرود. این روایات در آثار فقهی، حدیثی و کتابهای ملل و نحل و فرقهشناختی پراکنده است و کمالالدین احمد بیاضی، از عالمان حنفی قرن یازدهم، در دو اثر اشاراتالمرام من عبارات الامام و الاصول المُنیفة للامام ابیحنیفة، به شرح و بسط آنها پرداخته است.مهمترین مباحث کلامی مکتب حنفی به این شرح است :توحید و تنزیه. از دید ابوحنیفه، توحید خداوند، به معنای توحید عددی نیست، بلکه توحید به معنای نفی شریک و شبیه از خداوند است (رجوع کنید به ابوحنیفه، الفقهالاکبر، ص 619؛ نیز رجوع کنید به ماتریدی، ص 19، 23؛ قاری، ص 48ـ49). تنزیه خداوند اصلی است که ابوحنیفه و حنفیان بر آن تأکید دارند. از دید آنان خدا شبیه هیچ مخلوقی نیست و هیچ مخلوقی نیز شبیه خدا نیست (رجوع کنید به ابوحنیفه، الفقهالاکبر، همانجا؛ همو، الفقهالابسط، ص 613؛ نیز رجوع کنید به ماتریدی، ص 38ـ43؛ بزدوی، ص 21ـ28؛ نسفی، ج 1، ص110ـ166؛ صابونی، ص 57ـ60) و از هرگونه جسمانیت و حد و ضد و مِثل، منزه است (رجوع کنید به ابوحنیفه، الفقهالاکبر، ص 620؛ قاری، ص 50ـ52، 88ـ91).ایمان و ارجاء. بیشترین حجم آثار ابوحنیفه به موضوع ایمان و ارجاء اختصاص یافته است. بسیاری از نویسندگان، از مکاتب مختلف، ابوحنیفه را جزو مرجئه* و بلکه نظریهپرداز ارجاء دانستهاند (برای نمونه رجوع کنید به سعدبن عبداللّه اشعری، ص 6؛ علیبن اسماعیل اشعری، 1400، ص 138ـ139؛ نیز رجوع کنید به جعفریان، ص 48ـ67).در برابر خوارج (قائلان به دخالت عمل در ایمان و کافر بودنِ مرتکبِ گناه کبیره) و اصحاب حدیث (قائلان به دخالت عمل در ایمان و در عین حال، کافر نبودنِ مرتکبِ گناه کبیره)، مرجئه عمل را از ایمان جدا، و ایمان را غیرقابل فزونی و کاستی میدانستند. مرجئان تندرو بر عمل تأکید نمیکردند و شخص مؤمن را هر قدر هم گناهکار باشد، مستحق دوزخ نمیدیدند. اما در نیمه نخست قرن دوم، میان مرجئه و اصحاب حدیث گروه میانهای پدید آمد که، در عین تأکید بر ارزش عمل، در خصوص فزونی و کاستی نیافتن ایمان و جدایی عمل از ایمان، با مرجئه موافق بود. ابوحنیفه در زمره همین گروه قرار داشت. از منظر وی (العالم و المتعلِّم، ص 575)، ایمانْ تصدیق و شناخت و یقین و اقرار است. بنابراین، عمل در ایمان دخالتی ندارد (رجوع کنید به همو، الوصیة، ص 635). از دید ابوحنیفه (العالم و المتعلِّم، ص 575ـ576) انسانها بر سه دستهاند: آنان که با دل و زبان به خدا و دین الهی تصدیق و اقرار دارند، اینان در نزد خدا و مردم مؤمن محسوب میشوند؛ آنان که به زبان اقرار دارند و به دل تکذیب میکنند، اینان در نزد خدا کافر و در دید مردم مؤمن شمرده میشوند؛ و آنان که در دل خدا و پیامبر را تصدیق میکنند، اما برای تقیه، در نزد مردم، به زبان اظهار کفر میکنند، اینان در پیشگاه خدا مؤمن و در چشم مردم کافرند.از منظر ابوحنیفه (العالم و المتعلِّم، ص 578، 591؛ همو، الفقهالاکبر، ص 622)، ایمان امری بسیط است و در آن هیچگونه افزونی و کاستی راه ندارد. بر این اساس، ایمانِ مؤمنِ عادی با ایمان فرشتگان و انبیا و اولیا همانند است، زیرا وی به تمام آنچه ایشان ایمان دارند، ایمان دارد؛ هر چند که خداوند ثواب ایمان آنان را از ایمان مؤمن عادی افزونتر قرار داده، درست همانگونه که خود ایشان را بر دیگران برتری داده است.به اعتقاد ابوحنیفه، طاعت و عصیان هر چند به ایمان نمیافزاید و از آن نمیکاهد، اهمیتی بسیار دارد، زیرا عمل در سرای دیگر ثمر میدهد. طاعت در افزایش درجات انسان اثر میگذارد و گناه ممکن است باعث عذاب شود. از نگاه ابوحنیفه، تنها یک گناه به طور قطع بخشوده نمیشود و آن شرک است. اما برخلاف دیدگاه مرجئانِ تندرو، که هیچ معصیتی را باعث تعذیب انسان نمیدانستند، از دید ابوحنیفه بقیه گناهان (غیر از شرک)، تحت مشیت الهی قرار دارند و ممکن است بخشوده نشوند و انسان به سبب آنها عذاب شود؛ از اینرو، وی بر لزوم طاعت و پرهیز از معصیت و نیز بر لزوم استغفار و توبه تأکید میورزد (رجوع کنید به همو، العالم و المتعلِّم، ص 578ـ579؛ همو، الفقهالاکبر، همانجا).با وجود این، اصحاب حدیث، بدون توجه به عنایت ابوحنیفه به طاعت و عصیان، او را در زمره دیگر مرجئان قرار داده و با توجه به وجود احادیثی در مذمت و تکفیر مرجئه، به اتهام ارجاء به قدح او پرداختهاند (رجوع کنید به جعفریان، ص 40ـ49). ابوحنیفه در نوشتههای خود، از جمله در رسالة به عثمان بتّی (ص 627ـ632)، اتهام ارجاء به معنای افراطی خاصش را از خود دور ساخته (نیز رجوع کنید به همو، الفقهالاکبر، ص 622)، هر چند در مواردی آن را ستوده و به معنایی که خود میپسندیده، حمل کرده است (برای نمونه رجوع کنید به العالم و المتعلِّم، ص 584ـ585). با گذشت زمان و نزدیکی گروههای موسوم به اهل سنّت، ارجاء ابوحنیفه، ارجاء السنة نامیده شد و اتهام ارجاء از وی دفع گردید (رجوع کنید به شهرستانی، ج 1، ص 141).صفات خدا. ابوحنیفه با اکثریت مسلمانان در پذیرش صفات خدا موافق است. او (الفقهالاکبر، ص 619) تمام صفات ذات (همچون حیات، قدرت، علم و مانند آنها) و نیز صفات فعل (همچون خلق و روزی دادن) را میپذیرد؛ اما تمام صفات الهی، چه ذاتی چه فعلی، را قدیم و ازلی و غیرمخلوق میداند. ظاهراً مسئله چگونگی رابطه ذات و صفات خدا در عصر ابوحنیفه مطرح نبوده است، اما ظاهر عبارات الفقهالاکبر موجود (عالماً بعلمه...، قادراً بقدرته...؛ ص 619)، با نظریه زیادت صفات بر ذات و نیز قدیم بودن این صفات همخوانی بیشتری دارد.از منظر ابوحنیفه (الفقهالاکبر، ص 620؛ الفقهالابسط، ص 613؛ الوصیة، ص 636) تمام صفات خبری به همان صورت که در قرآن آمده، پذیرفته شده است، اما کیفیت آنها دانسته نیست؛ بنابراین، وی وجه، ید، نفس و مانند آنها را برای خدا بدون کیفیت میپذیرد و تأویل آنها به معانی دیگر (مثلا تأویل ید به قدرت یا نعمت) را نمیپذیرد و آن را ابطال این صفات میداند. این نظریه را بعدها اشعریان پذیرفتند (رجوع کنید به علیبن اسماعیل اشعری، 1420، ص 104ـ112)، اما حنفیان ماتریدی درباره آن اختلاف دارند. برخی، ضمن سلب معانی ظاهری، معانی حقیقی آنها را به خدا تفویض میکنند و برخی دیگر به تأویل آنها رضایت دادهاند (رجوع کنید به نسفی، ج 1، ص 183، 187؛ نیز رجوع کنید به جلالی، ص 243ـ246).قرآن و کلامالهی. مسئله خلق قرآن از مباحث جنجال برانگیز در عصر ابوحنیفه بود. اصحاب حدیث او را متهم میکردند که به خلق قرآن قائل شده است، و حتی او را نخستین قائل به خلق قرآن معرفی میکردند (رجوع کنید به خطیب بغدادی، ج 15، ص 518ـ527)؛ اما، مطابق روایات حنفیان، وی خلق قرآن را مردود میدانسته است (رجوع کنید به سمرقندی، ص 47؛ خطیب بغدادی، ج 15، ص 516ـ518). مطابق الفقهالاکبر موجود (ص 619)، قرآن دو بُعد دارد: بُعد مخلوق، که همان الفاظ قرآن است که به تلفظ و قرائت و کتابت درمیآید؛ و بُعد غیرمخلوق، که همان جنبه کلام الهی و حقیقت قرآن است. این نظریه را بعدها ماتریدیه* تأیید کردند (رجوع کنید به جلالی، ص 232ـ237).جبر و اختیار و قضا و قدر. درباره قضا و قدر، ابوحنیفه با نظریه اصحاب حدیث، مبنی بر شمول قضا و قدر الهی، همرأی بود (رجوع کنید به الوصیة، ص 635؛ همو، الفقهالاکبر، ص 620؛ همو، الفقهالابسط، ص 603، 610؛ نیز رجوع کنید به خطیب بغدادی، ج 15، ص 454، 515ـ516). او برای توجیه شمول قدر الهی و سازگاری آن با اختیار انسان، این دیدگاه را مطرح ساخت که انسان دارای قدرت و استطاعتی است که همراه با فعل است، نه پیش یا پس از فعل، زیرا اگر پیش از فعل باشد، مستلزم بینیازی انسان از خدا میشود و اگر پس از فعل باشد، مستلزم حصول فعل بدون استطاعت و توان است و این نیز محال است (ابوحنیفه، الوصیة، ص 636ـ637؛ نیز رجوع کنید به بزدوی، ص 115). این قدرت که همراه با فعل است، صلاحیت تعلق به ضدین را دارد (رجوع کنید به ابوحنیفه، الفقهالابسط، ص 602؛ بزدوی، ص 115ـ 123؛ صابونی، ص 110).ابوحنیفه درباره جبر و اختیار ــ برخلاف قدریه و جبریه که به اختیار مطلق یا جبر مطلق قائل بودندــ موضعی میانی اتخاذ کرده و از «لاجبر و لا تفویض و لا تسلیط، بل امر بینالامرین» سخن گفته است. مطابق گزارش کمالالدین احمد بیاضی (ص 257ـ258)، ابوحنیفه این نظریه را از امام محمدباقر علیهالسلام آموخته و روایت کرده است. بر این اساس، ابوحنیفه و پیروان او با نظریه امامیه درباره جبر و اختیار همرأیاند.امامت و تفضیل خلفا. در دوران ابوحنیفه، پذیرش ابوبکر و عمر و تفضیل آن دو بر دیگر صحابه پیامبر، در میان غیرشیعیان امری رایج بوده و او نیز چنین اعتقادی داشته است. اما درباره حضرت علی علیهالسلام و عثمان اختلاف بود. طبق الفقهالاکبر (ص 621) و الوصیة (ص 636)، ابوحنیفه هر چهار خلیفه را به ترتیب خلافت میپذیرفته و فضیلت ایشان را نیز به ترتیب تصدی خلافت میدانسته است (نیز رجوع کنید به بزدوی، ص 196). اما، برپایه برخی گزارشها، وی درباره دو خلیفه متأخر توقف کرده (رجوع کنید به خطیببغدادی، ج15، ص516) و براساس برخی دیگر، حضرت علی را بر عثمان مقدّم میداشته است (رجوع کنید به صیمری، ص 132؛ بزدوی، همانجا؛ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج 5، ص 383).پس از ابوحنیفه مکاتب مختلفی شکل گرفت که خود را حنفی میدانستند و آرای وی را، البته با برداشتی که خود داشتند، معیار دیدگاههایشان قرار میدادند. از آن جمله، دو گرایش کم و بیش متقابل بود که یکی صبغه معتزلی و دیگری صبغه اشعری داشت. کانون گروه نخست، که در مسائلی چون ایمان و ارجاء پیرو ابوحنیفه بودند، بلخ و ماوراءالنهر بود و در برخی شهرهای ایران، از جمله ری، نیز رد پایی از آنان میتوان یافت (رجوع کنید به عبدالجلیل قزوینی، ص 41، 304، 344، 458، 551ـ552). کسانی چون ابومطیع بلخی، سلمبن سالم بلخی، ابواسحاق زیّات بلخی، ابومقاتل حفصبن سالم سمرقندی، محمدبن شجاع خراسانی معروف به ابنثَلْجی و بِشربن غیّاث مَریسی از جمله شخصیتهای این مکتب بهشمار آمدهاند (رجوع کنید به دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج 5، ص 387ـ388). این مکتب تا حدود پایان قرن پنجم دوام یافت و بهتدریج تحت نفوذ ماتریدیه (رجوع کنید به ادامه مقاله) قرار گرفت و از میان رفت.از اواخر قرن سوم تا اواخر قرن پنجم در ماوراءالنهر و خراسان گروه دیگری حضور داشتند که عقاید خود را به ابوحنیفه منتسب میکردند، اما با کلام و تفکر عقلی بهشدت مخالف، و به لحاظ اعتقادی به اشاعره نزدیک بودند. از دید آنان خداوند پیش از بعثت انبیا چیزی را بر انسان واجب نساخته است؛ از اینرو صرفاً به وجوب شرعی شناخت خدا قائل بودند (رجوع کنید به بزدوی، ص 207). آنان، همچون اهل حدیث، ایمان را غیرمخلوق میدانستند (رجوع کنید به همان، ص 154ـ155). کانون این اندیشه بخارا بود. ابوبکر محمد فضل، ابومحمد اسماعیل بن حسین زاهد، شیخ ابوحفص سفکودری، صاعدبن محمد استوایی (متوفی 432)، ابوبکر خوارزمی (متوفی 403) و ابوعبداللّه دامغانی (متوفی 478) از جمله افراد این گروه بودند (رجوع کنید به همان، ص 154؛ نیز رجوع کنید به مادلونگ، ص 33ـ34). این مکتب نیز در حدود اواخر قرن پنجم، تحت نفوذ مکتب ماتریدیه، از میان رفت.دو فرقه حنفی مشرب دیگر هم بودند: طحاویه و ماتریدیه. فرقه نخست را در اواخر قرن سوم ابوجعفر طحاوی (متوفی 321) در مصر بهوجود آورد. وی، که معاصر ابوالحسن اشعری* و ماتریدی بود، همانند آندو، اندیشههای خود را عقاید «اهل سنّت و جماعت» نامید و آنها را بر پایه اندیشههای ابوحنیفه بنانهاد (رجوع کنید به طحاوی، بیانالسنة؛ نیز رجوع کنید به طحاوی*، ابوجعفر). عقاید او در میان حنفیان مصر به مثابه عقاید حنفی پذیرفته شد. این مکتب نیز از اواخر قرن ششم به بعد، تحت نفوذ ماتریدیه، از میان رفت.فرقه ماتریدیه را در اواخر قرن سوم ابومنصور ماتریدی به وجود آورد. این فرقه راه میانه دو گروه عقلگرا و حدیثگرای مذکور را پیمود و از قرن پنجم به بعد، بهتدریج، بر دیگر گرایشهای حنفی غلبه یافت و به مثابه مهمترین وارث مکتب اعتقادی ابوحنیفه، به حیات خود ادامه داد (رجوع کنید به ماتریدی*، ابومنصور؛ ماتریدیه*؛ نیز رجوع کنید به جلالی، تاریخ و عقاید ماتریدیه).منابع: ابوحنیفه، رسالة ابیحنیفة الی عثمان البتی، چاپ محمدزاهد کوثری، در العقیدة و علم الکلام من اعمال الامام محمدزاهد الکوثری، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1425؛ همو، العالم و المتعلِّم، چاپ محمدزاهد کوثری، در همان؛ همو، الفقه الابسط، چاپ محمدزاهد کوثری، در همان؛ همو، الفقه الاکبر، چاپ محمدزاهد کوثری، در همان؛ همو، وصیةالامام ابیحنیفة فی التوحید، چاپ محمدزاهد کوثری، در همان؛ محمد ابوزهره، تاریخ المذاهب الاسلامیة، قاهره ] 1976[؛ سعیدبن عبداللّه اشعری، کتاب المقالات و الفرق، چاپ محمدجواد مشکور، تهران 1341ش؛ علیبن اسماعیل اشعری، الابانة عن اصول الدیانة، چاپ بشیر محمد عیون، دمشق 1420/1999؛ همو، کتاب مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلّین، چاپ هلموت ریتر، ویسبادن 1400/1980؛ محمدبن محمد بزدوی، کتاب اصولالدین، چاپ هانس پیتر لینس، قاهره 1383/1963؛ احمدبن حسن بیاضی، اشارات المرام من عبارات الامام، ]قاهره[ 1368/1949؛ رسول جعفریان، مرجئه: تاریخ و اندیشه، قم 1371ش؛ لطفاللّه جلالی، تاریخ و عقاید ماتریدیه، قم 1386ش؛ خطیب بغدادی؛ دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، زیرنظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران 1367ش ـ ، ذیل «ابوحنیفه» (از احمد پاکتچی)؛ اسحاقبن محمد سمرقندی، السواد الاعظم، ترجمه به فارسی در حدود 370 هجری قمری، چاپ عبدالحی حبیبی، تهران 1348ش؛ محمدبن عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل، چاپ محمد سید کیلانی، بیروت 1406/1986؛ احمدبن محمود صابونی، کتاب البدایة من الکفایة فی الهدایة فی اصولالدین، چاپ فتحاللّه خلیف، اسکندریه 1969؛ حسینبن علی صیمری، اخبار ابیحنیفة و اصحابه، بیروت 1405/1985؛ احمدبن علی طبرسی، الاحتجاج، چاپ ابراهیم بهادری و محمد هادیبه، ]تهران[ 1425؛ احمدبن محمد طحاوی، بیانالسنة، چاپ ناصر البانی و زهیر شاویش، بیروت 1414؛ عبدالجلیل قزوینی، نقض، چاپ جلالالدین محدث ارموی، تهران 1358ش؛ علیبن سلطان محمد قاری، شرحالفقه الاکبر لابی حنیفة النعمان، چاپ مروان محمد شعّار، بیروت 1417/1997؛ محمدبن عمر کشی، اختیار معرفةالرجال، المعروف برجال الکشی، ]تلخیص [محمدبن حسن طوسی، تصحیح و تعلیق محمدباقربن محمد میرداماد، چاپ مهدی رجائی، قم 1404؛ محمدبن محمد ماتریدی، کتاب التوحید، چاپ فتحاللّه خلیف، استانبول 1979؛ ویلفرد مادلونگ، مکتبها و فرقههای اسلامی در سدههای میانه، ترجمه جواد قاسمی، مشهد 1375ش؛ محمدبن محمد مفید، کتاب الامالی، چاپ حسین استادولی و علیاکبر غفاری، قم 1403؛میمونبن محمد نسفی، تبصرة الادلة فی اصولالدین علی طریقة الامام ابیمنصور الماتریدی، چاپ کلود سلامه، دمشق 1990ـ1993؛EI2, s.v. "Abu Hanifa al-Nu`man" (by J. Schacht).