بَربَرها ، نام اقوامی که از مرز مصر (سیوه) تا سواحل اقیانوس اطلس و انحنای بزرگ رود نیجر به گویشهای (یا بهتر بگوییم صورتهای محلّی) یک زبان واحد، یعنی زبان بربر، سخن میگویند یا پیش از پذیرش زبان عربی سخن میگفتند. این اصطلاح احتمالاً عنوان تحقیرآمیزی است که در زبان یونانی (بارباروی آنتیشان ، رجوع کنید به ) و لاتینی (بارباری ) و همچنین عربی (بربر، مفرد آن: بربری، جمع آن: بَرابِر و برابره) به کار رفته است، و به خلاف نامهای نظر بعضی ( جغرافیایی بربر در نوبیا و بربرا در سومالی؛ نیز کولن ، ص 93ـ96). لفظ اَمَزِغ/ اَمَهَغ (و رجوع کنید به ص 3)نام قوم نیست ( صورتهای مختلف آنها) و (صیغة جمع اِمَزِغِن/ اِمُهَغ (و صورتهای مختلف آنها) را میتوان دالّ بر بربرها به طور کلّی دانست، ولو آنکه خود آنها، به سبب نداشتن احساس پیوستگی، معمولاً خود را به نامهای قبیلهای خویش مینامند یا کمابیش به دلخواه نامهایی را امزغ به معنی «انسان آزاد» رجوع کنید به پذیرفتهاند که خارجیها به آنها دادهاند («قبائل» ، چئوئیه و مانند آنها). لفظ سارنلی ، ص 131ـ 138) است ( و هنوز در حوزة نسبتاً وسیعی به کار میرود و صیغة مؤنّث «تَمَزِغْت» (تَمَزیخت) «تَمَهَقّ» (و صورتهای آن) در آنجا به زبان بربر اطلاق میشود.یگانه اثر کلّی دربارة بربرها شرح معروف کوتاه ولی عالی بوسکه ، به نام بربرها ست.1) تاریخالف) اصل و نسبب) پیش از اسلامج) دوران اسلامی2) پراکندگی کنونی بربرها3) دین4) آداب و رسوم و سازمان اجتماعی و سیاسی5) زبانالف) مسئله تاریخیب) گویشها و زبان6) ادبیات و هنر1) تاریخالف) اصل و نسب. زبان اکنون یگانه معیار تشخیص بربرهاست؛ زیرا آنان از لحاظ انسان شناسی خصایص صوری بسیار متنوّع و در واقع بسیار متناقضی دارند، به طوری که نمیتوان سخن از نژاد همگون بربر به میان آورد. در عین حال، بربرها از لحاظ سیاسی همواره چنان از هم جدا بودهاند که نمیتوان آنها را قوم واقعاً متمایزی شمرد. با وجود وفور نسبی آثار پیش از تاریخ مکشوف در سرزمین پهناوری که برای سهولت «بربرستان» نامیده میشود، و با وجود کتیبهها و نوشتههای مؤلّفان یونانی و لاتینی و عرب زبان، بخش اعظم تاریخ این قوم، که بیگمان یکپارچه نیست، هنوز بر ما مجهول است. باید اذعان داشت که اصل زبان بربر ـ که وحدت آن هم حتمی بخش 5) ـ برای ما همچنان ناشناخته است،ازینرو تعیین موطن اصلی کسانی که به آن زبان سخن میگویند فعلاً محال است. اما در نوشتههای راجع به این موضوع به هیچ وجه کمبودی نیست. دربارة اصل بربرها فرضیّات بسیاری هست که گاهی به صورت قطعی عرضه شده است. نویسندگان دوران باستان، با اقوال گوناگون، آنان را بومی یا شرقی یا آگیایی (اژهای) میشمارند. عربها معمولاً آنها را شرقی، کنعانی یا حمیری میدانند، و از فرضیّة اخیر بتازگی با دلایلی قوی پشتیبانی شده است (هلفریتس ). بعضی از مؤلفان جدید (آنتیشان، دوما ، اسلوچتس ) اصل کنعانی را از نو مطرح کردهاند؛ در حالیکه در نظر دیگران بربرها یا بومیاند (کارت ) یا بومی آمیخته با نژاد آسیایی بویژه فنیقی (فورنل ، مرسیه ). بعضی، معمولاً اهل تفنن، تا بدانجا پیش میروند که جمعیّت باستانی سرزمین بربرها را با همة عناصرش بازسازی میکنند (رن ، 1889؛ لارتیگ ، 1904) و میان آنان و اقوام سلت و باسک و قفقازی مناسباتی برقرار میکنند که بسیار بعید مینماید (کووه ، 1925؛ همو، 1926)؛ حتی آنها را با بومیان آن سوی اقیانوس اطلس دارای پیوندهایی میدانند (همو، 1930). انسان شناسان در این باره حیراناند و وجود بربرهای موبور حل مسئله را آسان نمیکند. باصلاحیتترین دانشمندان در عقیدة خود محتاطاند و به طور کلّی میگویند که عناصر گوناگونی از جنوب و مشرق و شاید شمال به جمعیت اصلی، که بیشتر به مردم سواحل شمالی مدیترانه شباهت داشتهاند، افزوده شدهاند؛ ولی این واقعه در روزگاران دیرین روی داده و تاریخ مهاجرتهای گوناگون را نمیتوان تعیین کرد. به هر تقدیر، اینها فرضیّههایی بیش نیست؛ شاید تنها با معلومات زبان شناختی بتوان معمای اصل خاستگاه بربرها را، که در قرن حاضر هنوز ناگشوده مانده است، حل کرد.منابع:P.H. Antichan, La Tunisie , 1884; L. Balout, Prإhistoire de l'Afrique du Nord. Essai de chronologie, Paris 1955; Beguinot, "Chi sono i Berberi?", OM (1921); A. Bernard, L'Alge ¨ rie , Paris 1929, 81 ff.; Essad Bey, Allah est grand!, Paris 1937, 262; M. Boule, Les hommes fossiles , Paris 1921, 376 ff.; G. H. Bousquet, Les Berbةres, Paris 1957; Gen. Brإmond, Berbe © res et Arabes. La Berbإrie est un pays europإen , Paris 1942 (to be used with reserve); Carette, Origines et migrations des principales tribus de l'Algإrie, 24 ff.;Comm. Cauvet, Les Berbe © res en Amإrique, Algiers 1930; idem, "Les Origines caucasiennes des Touareg", Bull. Soc. Gإog. Alger . (1925); idem, "La formation celtique de la nation targuie", ibid., (1926); G. S.Colin, "Appellations donnإes par les Arabes aux peuples hإtإroglosses", in GLECS , v â â E. F. Gautier, L'Afrique blanche , Paris [1939], 170; S. Gsell, Histoire ancienne de l'Afrique du Nord, Paris 1913-1928, â , 275 ff.; S. Gsell, G. Marcais, and G. Yver, Histoire de l'Algإrie , Paris 1929, 6 ff.; A.C. Haddon, Les Races humaines , Paris 1930, 66 ff.; H. Helfritz, Le Pays sans ombre , Paris 1936, 53 ff.; Ch. A. Julien, Histoire de l'Afrique du Nord 2 , â , Paris 1951; Col. de Lartigue, Monographie de l'Aure © s , Constantine 1904; E. Leblanc, Le proble © me des Berbe © res , 1931; H. Lhote, Les Touaregs du Hoggar , Paris 1944, 76 ff.; Olivier, "Recherches sur l'origine des Berbe © res", Bull. Acad. d'Hippone (1868); R. Peyronnet, Le problةme nord-african 2 , Paris 1924, 104 ff.; V. Piquet Les civilisations de l'Afrique du Nord 3 , Paris 1931, 3 ff.; Rinn, Les origines berbةres, Algiers 1889; T. Sarnelli, "Sull'origine del nome Ima ¦ z i ¦ g en", in Mإmorial Andrإ Basset, Paris 1957; Tissot , Gإographie comparإe de la Province Romaine, 1888, â , 402; R.Vaufrey , Pre ¨ histoire de l'Afrique , â , Le Maghreb , Paris [1955].ب) پیش از اسلام. مسلّماً بربرها از روزگارانی دیرین در شمال افریقا مستقر شده بودهاند. تاریخ نویسان و جغرافیدانان باستان آنان را به نامهایی گوناگون نامیدهاند که چون بیگمان خود این اقوام بر خود ننهاده بودند باقی نمانده است. این نامها عبارتاند از: ناسامونها و پسیلها که در سیرنائیک (بَرقَه) و طرابلس اقامت داشتند؛ گارامانتها که مانند بدویان در صحرا میزیستند؛ ماشلیها و ماکسیها که در ساحل تونس میزیستند؛ نومیدیاییها که در بخش شرقی مغرب سکونت داشتند؛ ژتولها (گتولها) که از مرزهای صحرا و فلاتهای مرتفع دفاع میکردند؛ و مورها که در بخش مرکزی مغرب و مغرب اقصی پراکنده بودند. استقرار مهاجرنشینان خارجی (فنیقی و کارتاژی و یونانی) شاید جز در مورد ناحیة هم مرز با کارتاژ، تنها اثری محدود بر این اقوام داشت. آنها به قبایل رقیب متعددی تقسیم شده بودند که در عین حال، میتوانستند مدت کوتاهی در برابر بیگانگان متحد شوند؛ اما این اتحاد تا حدّی نبود که دولتهای نیرومند و پایدار تشکیل دهند. با وجود این، در زمان جنگهای پونی میان رومیها و کارتاژیها، با آنکه هرج و مرج در بخش شرقی ادامه داشت، تأسیس تشکیلات سیاسی (به وجود آمدن کشورهای سلطنتی ماسیلها ، مازالزیلها ، موریتانیاییها) در بخشهای مرکزی و غربی مشاهده میشود. نبوغ ماسینیسا ، با کمک روم، باعث شد که این امیر سراسر نومیدیا را تحت فرمان خود متحد کند و ظرف چند سال کشوری به وجود آورد که شامل همة اهالی بربر، از سرزمینهای مولویا تا سیرت ، شود. ولی این پادشاهی دیری نپایید و در 46 ق م منقرض شد و نومیدیای شرقی به صورت یکی از ایالات رومی در آمد. چند سالی بعد، پادشاهی نومیدیا دوباره تأسیس و تحت الحمایة روم شد. عمر پادشاهی موریتانیا، که آوگوستوس آن را در 17 م به سود یوبای دوم به وجود آورد، کوتاهتر بود و از 42 م به صورت یکی از ایالات رومی در آمد.سلطة روم بر افریقا تا قرن پنجم میلادی ادامه یافت. در این دوره وضع بربرها، ضمن آنکه در «ایالت افریقا» و نومیدیا مستحیل شده بودند، در مناطق کوهستانی و فلاتهای مرتفع و در مرزهای صحرا و موریتانیا تغییر چندانی نکرد. رومیها غالباً به این قانع بودند که آنان را به پرداخت خراج و تهیة قوای امدادی وادار سازند و ادارة قبایل را به رؤسای محلّی (پرینکیپها و پرایفکتی و رگولی ) واگذار میکردند. روحیّة استقلال طلبی بربرها به هیچ وجه از میان نرفته بود؛ این روحیه گاهی به صورت شورش، به رهبری بومیانی کمابیش رومیمآب شده، مانند تاکفاریناس (17ـ29 م) و زمانی به صورت حملات مردم صحرانشین یا قبایلی که هنوز متمدّن نشده بودند ظاهر میگشت؛ مانند حملاتی که به رهبری ناسامونها و گارامانتها در زمان فرمانروایی آوگوستوس و دومیتیانوس صورت گرفت؛ شورشهای مورها در عهد هادریانوس و آنتونیوس و کومودوس؛ شورشهای ژتولها (گتولها) طیّ هرج و مرج نظامی؛ و آشوب کوینکوه گنتیان («قبائل» جُرجُره) در پایان قرن سوم میلادی. با زوال تدریجی قدرت روم، بربرها واکنش شدید نشان دادند؛ آنان با اختیار آیینهایی غیر از کیش رسمی، مانند دوناتیسم ، جداییخواهی خود را اظهار کردند، به طوری که نزاعهای مذهبی که باعث ویرانی افریقا در قرن چهارم میلادی شد، از بسیاری جهات، جنگهای نژادی بود. قیام کیرکوم کلیونها ظاهراً نوعی شورش دهقانان بربر بوده است. آشوبهایی مانند آشوب فیرموس (372ـ375) و گیلدون (398) شواهد بسیاری از طغیانهای اقوام بومی به دست میدهد؛ اما بربرها، همچون گذشته، نتوانستند در برابر دشمن مشترک متحد شوند و جای او را بگیرند. خصومت آنان نسبت به رومیان تنها غلبة واندالها را آسان کرد. این مهاجمان ژرمنی مانند رومیان مجبور بودند که بربرها را به حساب آورند. هر چند گایزریک با وارد کردن بربران در سپاه خود موفّق به آرام ساختن آنان شد، جانشینانش پیوسته با آنها در نزاع بودند. موریتانیا، بلادالقبائل، اورس ] اَوراس [ وطرابلس استقلال خود را حفظ کردند. رومیان شرقی نیز، که پس از شکست دادن واندالها یک قرن (531ـ642) بر شمال افریقا مستولی بودند، وضع بهتری نداشتند، رؤسای بومی قبایل، مانند آنتالاس در بیزاسن و یابداس در اورِس در برابر سلیمان (فرماندار اعزامی یوستینیانوس) چنان ایستادند که وی در شکستن مقاومت آنان با دشواری بسیار مواجه شد. پس از قتل این سردار، طی لشکرکشی بر سرِ لواتیها (لُواتَه) در طرابلس، وضع متصرّفات افریقایی روم شرقی بسیار بحرانی شد. جان تروگلیتا تنها با کمک بربرهای اورس توانست از حملة لواتیها جلوگیری کند، ولی همة اقوام بومی سلطة روم شرقی را نپذیرفته بودند. گذشته از بیزاسن، «ایالت سابق افریقا» (تونس) و بخش شمالی ایالت کنستانتین، شهرهای ساحلی و بعضی از استحکامات داخلی، بربرها همه جا استقلال داشتند. بربرها در آن زمان سه گروه بودند: 1) در بخش شرقی، لواته (هَوّاره، اَوْریغه، نَفْزاوَه، اَوْرَبَه) که تا طرابلس و سیرنائیک، جَرید، و اورس امتداد داشت؛ 2) در بخش غربی، قبیلة صَنهاجَه در سراسر بخشهای مرکزی و مغرب الاقصی (کُتامَه در بلادالقبائل کوچک، زواوَه در بلادالقبائل بزرگ، زَناتَه * در ساحل الجزایر میان بلادالقبائل و شِلیف، ایفرِن از شلیف تا مُولُویَا، غُماره در ریف، مَصمودَه در کرانههای اقیانوس اطلس مراکش، جِزوله (رجوع کنید به جَزوله) در جبال اطلس، لِمطَه در بخش جنوبی مراکش، صنهاجه «لثام دار» ] دهان بنددار [ که به صورت بدوی در غرب صحرا زندگی میکردند) پراکنده بود؛ 3) زناته که به فواصل زیاد در طول مرزهای فلاتها از طرابلس تا جبل عَمور زندگی میکنند و بتدریج به سوی بخشهای مرکزی و غربی و مغرب الاقصی پیش میروند.منابع:E. Albertini, L'Afrique romaine , 1937, 2 1955; Berthelot, L'Afrique saharienne et soudanaise. Ce qu'en ont connu les Anciens , Paris 1927; J. Carcopino, L'Aptitude des Berbةres ب la civilisation , VIII Convegno "Volta", Rome 1938; C. Courtois, Les Vandales et l'Afrique , Paris [1955]; Diehl, L'Afrique byzantine , Paris 1896; E. F.Gautier, Gensإric, roi des Vandales , Paris 1935; S. Gsell, Histoire ancienne de l'Afrique du Nord , Paris 1913-1928; idem, Textes relatifs a © l'Afrique du Hإrodote , Alger-Paris 1916; C. A. Julien, Histoire de l'Afrique du Nord 2 , I, Paris 1951; Dureau de La Malle, L'Algإrie , Paris 1852; P. Monceaux, Histoire littإraire de l'Afrique chrإtienne depuis l'origine jusqu'a © l'invasion arabe , Paris 1900-1923; R. Roget, Le Maroc chez les auteurs anciens, Paris [n.d.];(نیز رجوع کنید به مآخذ تاریخی مندرج در منابع مقالات «الجزیره»، «مراکش»، «تونس»، همچنین منابع قسمت 1).ج) دوران اسلامی. ورود عربها در وضع پیشین چندان تغییری نداد. در حقیقت، نخستین لشکرکشیهای آنان یورشهایی بیش نبود و اثری جز خرابیهایی که به بار آمد نداشت. درست است که تأسیس قیروان (50/670) پایگاه عملیاتی دایمی در اختیار عربها نهاد، ولی لشکرکشیهای عُقبَةبن نافع * به سراسر مغرب بیشتر به تاخت و تاز شباهت داشت تا فتح واقعی. او نتوانست بر شهرهایی که هنوز در تصرف روم شرقی بود یا بر ساکنان نواحی کوهستانی غلبه کند. در حقیقت، سلطه بر آنان چندان ضعیف بود که یکی از رهبرانشان به نام کُسَیْلَه پس از غافلگیرکردن و کشتن عقبه در تَهوذه، عربها را از افریقیه بیرون راند و حکومتی بربر بنیان نهاد که شامل اورس، جنوب ایالت کنونی کنستانتین و بخش اعظم تونس میشد (68ـ 71/687ـ 690). اما کسیله دیری نپایید و با وجود مقاومت بربرهای اورس، که «کاهِنه» شخصیت افسانهای مظهر آن بود، مسلمانان سرانجام در پایان قرن اول پیروز شدند. اسلام آوردن بربرها، که در زمان عقبه آغاز یافته ولی با توفیق چندانی مواجه نشده بود، در آغاز قرن بعد صورت گرفت. انگیزة آن بیشتر منفعت و مصلحت جویی بود تا ایمان واعتقاد، زیرا سرداران عرب عقیده داشتند که بومیان به امید سهیم شدن در غنایم وارد لشکر ایشان خواهند شد و بدینسان به آیین آنان در خواهند آمد. بربرها هستة لشکرهایی را تشکیل دادند که به رهبری عربها، یا حتی خود بربرها، مانند طارقبنزیاد * طیّ چند سال مغرب را کاملاً مطیع ساختند و در کمتر از نیم قرن اسپانیا را فتح کردند.اما هماهنگی میان عربها و بربرها دیری نپایید. بربرها شکایت داشتند که در ازای خدمات، پاداش ناچیزی به آنان داده شده و، به رغم مسلمان بودن، بیشتر به منزلة زیردست با آنها رفتار شده است تا همطراز. بنابراین، پس از آنکه از مذهب تسنّن بریدند و به خوارج پیوستند (رجوع کنید به بخش 3)، بر ضد عربها قیام کردند. این نهضت در غرب (122/740) به تحریک مردی از مَطغاره به نام مَیْسَره آغاز شد و بعدها، با وجود قتل او به دست پیروانش، در سراسر مغرب گسترش یافت و حتی به اسپانیا کشیده شد. عربها شکستهای سختی خوردند، مانند شکست کلثومبن عیاض * در 123/741؛ و از قیروان، که ورفَجّومَه (پیروان صُفریه) آن را غارت کردند (139/756)، رانده شدند؛ سپس نَوّاره (اباضیها) به رهبری ابوخَطّاب ورفجومه را شکست دادند و دولتی اباضی به وجود آوردند که به طرابلس وتونس شرقی الجزایر تسلّط داشت. تا مدتی خلیفة عباسی در افریقا قدرتی نداشت؛ اما بربرها، که پیوسته با یکدیگر اختلاف داشتند، قادر به بهرهبرداری از موفقیّت خود نبودند. در نتیجة شکست خوردن لشکر ابوخطّاب از قوای سوریّه، افریقیّه به عربها باز گردانده شد (144/761). بر اثر چهل سال کشمکشهای خونین و درگیریهای بیشمار (به گفتة ابن خلدون، سیصدبار)، آنان توانستند بار دیگر بر بخش شرقی مغرب مسلط شوند. بقیّة آن سرزمین از دست آنها رفت. در نقاط گوناگون، چندین کشور پدید آمد، که رؤسایی از نژاد عرب آنها را اداره میکردند ولی ساکنان آنها بربرهایی بودند که بیشترشان اهل بدعت بودند و فرمان خلیفة عباسی را گردن نمینهادند؛ از جمله: دولت سلطنتی تاهَرت (144ـ 296/761ـ 908) که امامبن رستم با کمک اباضیهای مشرق که به مغرب مرکزی پناهنده شده بودند آن را تأسیس کرد ] رجوع کنید به رستمیان * [ ؛ دولت سِجِلماسَه که در آنجا بنی مِدرار حکومت میکردند (155ـ 366/771ـ 977)؛ دولت تِلمْسان که به دست ابوقُرّه سرکردة بنی اِفرِن بنیان نهاده شد؛ دولت نَکور در ریف؛ دولت بَرغَواطه در ساحل اقیانوس اطلس؛ و سرانجام، در آغاز قرن سوم/نهم، دولت فاس، که ادریس اول از اعقاب علیبن ابیطالب علیهالسّلام با کمک طوایف بربر (مِکناسَه، سَدراتَه، زواغَه) آن را به وجود آورد. تنها سلسلة نیمه مستقل اغلبیان * (184ـ296/ 800 ـ909) بود که سلطة عباسیان را قبول داشت. آنان برای فتح سیسیل از سربازان بربر استفاده کردند، ولی مجبور شدند که شورشهای متعدد ساکنان بومی طرابلس و جنوب تونس و زاب و هُدنَه را فرونشانند.در واقع، مخالفت با عربها همچنان دوام یافت و حتی چندان شدت گرفت که باعث پیروزی مذهب شیعه در مغرب شد، حال آنکه شیعیان با اعتقادات خوارج، که در قرن پیش بربرها آن را پذیرفته بودند، سخت مخالف بودند. کُتامه سربازانی در اختیار داعی ابوعبداللّه * شیعی قرار دادند و او با اغلبیان جنگید و دولت فاطمیان را به سود مهدی عُبیداللّه (297/910) تأسیس کرد. فاطمیان البته موفّق نشدند که بر همة بربرها غلبه کنند و هر چند از عهدة محو امام نشین تاهَرت بر آمدند، نتوانستند ادریسیان * را در مغرب الاقصی شکست دهند؛ مَغْراوه و زناته را نیز، که به سبب تنفّر از فاطمیان در کنف حمایت امویان اسپانیا قرار داشتند، تنوانستند مطیع سازند و سرانجام مجبور به فرونشاندن شورش خوارج شدند که ابویزید «مرد الاغ سوار» آن را رهبری میکرد. این شورش که قدرت آنان را به خطر انداخت تنها با کمک صَنهاجة بخش مرکزی مغرب سرکوب شد. گذشته از این، در همان اوایل، فاطمیان به جانب مشرق توجه کردند و به محض آنکه خلیفه المُعِزّ در مصر استقرار یافت (362/973)، علاقة خود را نسبت به مغرب از دست دادند. شمال افریقا بار دیگر در معرض کشمکش قبایل گوناگون بربر قرار گرفت، و هیچیک از آنها چندان نیرومند نبود که بر دیگران تفوّق یابد. در بخش شرقی، صنهاجه جای کتامه را گرفت و از دولت زیریان * که بر افریقیه و طرابلس حکومت میکردند (362ـ563/ 973ـ1167) پیروی کرد؛ در بخش غربی، پس از انقراض ادریسیان، قدرت به دست زناته افتاد که در ابتدا حکّامی محلّی از سوی امویان بیش نبودند و بعدها با ظهور مُرابِطون * ، به صورت امیرانی مستقل در فاس، در آمدند (455/1063).در آغاز قرن پنجم/ یازدهم، دولت زیریان منقرض شد؛ در بخش مرکزی مغرب، دولت حمادی (حمادیان * ) به وجود آمد که فرمانروایانش قدرت خلیفة بغداد را قبول داشتند و نخست «قلعه» و سپس بِجایَه را پایتخت خود ساختند (405ـ 547/1014ـ 1152). هرج و مرج ناشی از کشمکشهای خونین، در نیمة قرن براثر حملة قبایل هلالی وضع پیچیدهتری یافت، و نتیجة عاجل آن خرابی افریقیّه و بخشی از مغرب، و پی آمد آجل آن بروز تغییری عمیق در ترکیب قومی مردم شمال افریقا بود.اما درست در اوج هرج و مرج، دو سلسلة بربر (مرابطون و مُوَحّدون * ، که هر دو مدّعی اصلاح آیین مذهبی بودند)، موقتاً در شمال افریقا تفوّق یافتند. پیروزی مرابطون به منزلة پیروزی قبیلة لَمتْونه بود که تا آن زمان در جنوب مراکش و کرانههای رود سنگال و رودخانة نیجر چادرنشین بودند. این قبیله که در قرن سوم/ نهم به اسلام گرویده بود، تا دیر زمانی فقط به اسم، مسلمان بود. افراد آن، که اصول و شرایع مذهب سنّت را از عبداللّهبن یاسین (متوفی 451/1059) فرا گرفته بودند، بر آن شدند که اسلام را در میان سیاهپوستان سودان و اقوام جاهل جنوب مراکش رواج دهند. دیری نگذشت که پیروزیهای آنها از این حدود فراتر رفت. ابوبکربن عمر مراکش را بنیان نهاد (462/1070) و یوسفبن تاشْفین (تاشُفین) طی چند سال سراسر مراکش و بخش مرکزی مغرب را تا مرزهای دولت حمادی مطیع خود ساخت، با پیروزی در زَلاّ قه پیشرفت عیسویان شبه جزیرة ایبریا را متوقف کرد (479/1086)، امیران اندلسی را از تخت بر انداخت و یگانه فرمانروای سراسر اسپانیای مسلمان شد. زوال دولت مرابطون همچون اعتلای آنها سریع بود. بربرهای صحرا، که بر اثر کشمکشهای پیروزمندانة خود و در نتیجه تماس با تمدّنی عالیتر فرسوده شده بودند، بسرعت محو گشتند. خلفای مرابطون ، مجبور شدند که مزدوران عیسوی را به جای ایشان استخدام کنند، در حالی که، بدون توجه به مقتضیات دینی، مسلمانان متعصّب را بر اثر رفتارشان از خود منزجر ساختند. مصمودة ناحیة اطلس، پس از آنکهبر اثر تعلیمات ابن تومَرت به موحدین پیوستند، به ضد آنها سر به شورش بر داشتند و، به سرکردگی نابغهای از میان بربرهای کومیّه به نام عبدالمؤمن * ، به آسانی بر مرابطون غلبه کردند (541/1147). قلمروی که به دست موحدین تأسیس یافت پهناورتر از قلمرو اسلاف آنها بود. درست است که عبدالمؤمن موفّق به مطیع ساختن سراسر اسپانیا نشد، ولی دولت حمادی بِجایه و دولت زیری افریقیه را از میان برداشت، مسیحیان را از بندرهایی که اشغال کرده بودند بیرون راند و بر سراسر اراضی میان سیرت و اقیانوس اطلس تسلّط یافت. بدینسان، دولت عظیم بربر در سراسر شمال افریقا به وجود آمد، ولی طولی نکشید که رو به انقراض گذاشت. خلفای موحدون بیشتر از مرابطون به مذهب سنّت وفادار نماندند، و حتی یکی از آنها به نام مأمون علناً به لعن و سبّ ابنتومرت پرداخت و با مؤمنان بسختی رفتار کرد. رقابت میان گروههای گوناگون بربر، عامل دیگر انقراض دولت عبدالمؤمن بود. منازعات مصموده و کومیّه به خونریزی مستمر در دربار مراکش میانجامید؛ قبایل بخش مرکزی مغرب از اقدامات بنیغانیه * حمایت یا برای رسیدن به استقلال کوشش میکردند. یک قرن پس از وفات عبدالمؤمن آخرین فرد سلسله به نام ابودَبوّس ـ که به درجة سردستگی راهزنان تنزّل کرده بود ـ در گمنامی در گذشت (668/1269). در این زمان، مغرب میان دولتهای جدید تقسیم شده بود: مَرینیان در فاس، عبدالوادیان در تلمسان، و حَفصیان در تونس مستقر شده بودند. هیچیک از این سلسلههای جدید قادر نبود بر دیگران فایق آید، حتی نمیتوانست احترام اتباع خود را جلب کند. در مراکش، قبایل مناطق کوهستانی پیوسته بر مرینیان میشوریدند؛ در بخش مرکزی مغرب، بنیوَمانّو از اوارسنیس (وانشریش) زواوه از جرجره، «قبائل» ایالت کنستانتین و اقوام زاب و جَرید خارج از حیطة قدرت فرمانروایان کنستانتین و بجایه و تونس بودند؛ این معنی دربارة واحههای جبل نَفوسه واورِس نیز صدق میکرد. ناتوانی بربرها در تشکیل دولتی بزرگ بخوبی آشکار است.بنابراین، پیگیری تاریخ آنان جز با بررسی تاریخیِ سهم قبایل گوناگون محال است. بعلاوه، این کار بر اثرِ تغییراتی که ناشی از حملة هلالیهاست بینهایت پیچیده خواهد بود. اقوام بربر در دشتها و فلاتها با عربها درآمیختند، و بتدریج زبان و آداب و حتی نام پیشین خود را از دست دادند و به جای آن نام شخصیتی که خود را از اعقاب او میدانستند برگزیدند و قومیت عربی را پذیرفتند. گروههای دیگری چون قبایل اورس، بلادالقبائل، ریف، و اطلس بر اثر دورافتادگی زیستگاهشان از این استحاله در امان ماندند. شمار اعضای آنها در نتیجة ورود پناهندگان افزایش یافت. سرانجام، بعضی از آنها به داخل صحرا رانده شدند، به طوری که از قرن هشتم/چهاردهم، «بربرها در مرز سرزمین سیاهپوستان به صورت کمربندی بودند شبیه آنچه عربها در مرزهای دو مغرب و افریقیّه پدید آورده بودند» (ابنخلدون، ترجمة فرانسه، ج 2، ص 104). این تجزیه با افول موقت تمدن اسلامی همراه بود. اگر بگوییم شماری از گروههای بربر تا حدّی به حالت نیمه وحشی بازگشتند، و تنها تصوراتی بسیار ابتدایی از اسلام در ذهنشان باقی ماند، غلّو نکردهایم. اسلام آوردن دوبارة آنها در قرون نهم و دهم /پانزدهم و شانزدهم حاصل مرابطون بود که بیشتر اوقات، خود را اهل جنوب مراکش و ساقیةالحمرای افسانهای معرفی میکردند که، در تصوّر عامه، پرورشگاه مبلّغان دینی و اولیا بوده است. نفوذ این مردان پرهیزگار به اندازهای بود که امروزه قبایلی بتمامی خود را از اعقاب آنان میدانند؛ تنها چند گروه نادر از تأثیر و نفوذ آنان بر کنار ماندهاند.منابع: ابنخلدون، کتاب العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ، بولاق 1284، به این منبع، آثار سایر مورخان عرب شمال افریقا که در منابع مقالات «الجزیره»، «مراکش»، و «تونس» درج شده است، باید اضافه گردد؛P. Amilhat, "Petite chronique des Id ou Aich, hإritiers guerriers des Almoravides Sahariens" REI , II (1937), 41-130; R. Basset, Les Sanctuaires du Djebel Nefousa , Paris 1899; S.A. Boulifa, Le Djurdjura ب travers l'histoire , Algiers 1925; H. Fournel, Les Berbةres , Paris 1875; E. F. Gautier, Les Siةcles obscurs , Paris 1927; IbnKhaldu ¦ n, Histoire des Berbةres , French trans. de Slane, Algiers 1852-1856; C. A. Julien, Histoire de l'Afrique du Nord 2 , II; Col. Justinard, Le Tazeroualt , Paris [1954]; F. de La Chapelle, "Esquisse d'une histoire du Sahara occidental", Hesp. , II (1930), 35-95;E. Lإvi-Provenµal (ed.), Fragments historiques sur les Berbةres au moyen a ª ge , Rabat 1934; idem, Histoire de l'Espagne musulmane , nouv. إd., Leiden-Paris 1950-1953, index; T. Lewicki, A. Basset, "De quelques textes inإdits en vieux Berbةre provenant d'une chronique Iba ¦ d ¤ ite anonyme", REI, 8 (1934), 275-305; G. Marµais, "La Berbإrie au IX e siةcle d'aprةs El-Ya ف qou ª b ª â ", RAfr ., 85 (1941), 40-61; idem, "La Berbإrie du VII e au xv â e sie © cle", in Mإl. d'hist. et d'archإol ., Algiers 1957, 17-22; idem, La Berbإrie musulmane et l'Orient au moyen a ª ge , Paris 1946; W. Marµais, "Comment l'Afrique du Nord a e ¨ te ¨ arabise ¨ e", I, AIEO Alger, (1938), II, ibid., (1956); E. Masqueray, Chronique d'Abou Zakaria , Algiers 1878; R. Montagne, Les Berbe © res et le Makhzen dans le Sud du Maroc , Paris 1930; idem, "Un e ¨ pisode de la ، siba' berbe re au xv â â â e sie cle, d'apre s la ، rihla' de Sidi Mohammed ez-Zerhouni de Tasaft", tr. Justinard, Hesp ., 28 (1941), 85-98; H. Terrasse, Histoire du Maroc , Paris 1951.2) پراکندگی کنونی بربرهاهرچند امروزه بربرها پایه و اساس جمعیت افریقای شمالیاند، دیر زمانی است که گروهی متجانس به شمار نمیروند و در نهایت فقط کسانی را میتوان بربر دانست که به زبان بربری سخن میگویند. شمار این گروه احتمالاً به بیش از پنج میلیون تن میرسد. بسیاری از آنها دو زبانه و حتی سه زبانهاند، اما هنوز تعداد کسانی که، چه بسا بعمد، همة آثار اصل و نسب و عادات و زبان خود را به فراموشی سپردهاند و در بیشتر مواقع آشکارا برای خود شجرهنامة عربی فراهم کردهاند بسیار زیاد است. بر عکس، تعداد اندکی از بربرهای پراکنده نیز هستند که هر چند دیگر به زبان نیاکان خود سخن نمیگویند، ادعای اصل و نسب بربری دارند. رویهمرفته زبان بربری پیوسته در برابر پیشروی زبان عربی عقبنشینی کرده و حوادث اخیر یا رخدادهای امروزی وسعت خطهای را که زبان قدیمی ] بربری [ در آن به کار میرود محدودتر کرده است. از میان رفتن حوزههای مختلف بربری زبان، بویژه در ممالک بربر شرقی، پدیدهای معاصر است. به نظر میرسد که وضع سیاسی در افریقای شمالی احتمالاً در آیندة نزدیک نیز به نفع توسعة قلمرو زبان عربی ادامه یابد.چندین گروه بزرگ از بربرها در کوهستانها و صحرا، یعنی مناطقی که اعراب فقط به صورت ظاهری در آنها نفوذ کردهاند، به زندگی خود ادامه میدهند. این گروهها در حوزههایی کمابیش نزدیک به هم زندگی میکنند و با یکدیگر ارتباط دارند و همچنان نمونه و شاهد الگوی قومی و زبانی قدیماند. به طور کلی میتوان گفت که تراکم گروههای بربر از مشرق به مغرب افزایش مییابد. این گروهها در سراسر ناحیهای وسیع ـ از سرحد مصر (سیوه و جَرَبُب) تا اقیانوس اطلس واز صخرة هُمبوری در جنوب نیجر تا دریای مدیترانه ـ پراکندهاند.لیبی. گروههای مختلفی در کوهستانهای سرزمین بَرْقه و در کوههای غوریان و ایْفرِن و نَفوسه به سر میبرند. همچنین آنها در واحههای اَوْجِله و سُقْنه و تِمِسّا، و در کنار دریا در زواره نیز دیده میشوند. بعضی از اهالی اوجله و اورفِلّه در حوالی طرابلس (حدود 23% جمعیت)، هر چند به عربی سخن میگویند، خود را بربر میدانند.تونس. شش دهکده در جزیرة جِرْبه، و هفت دهکده در داخل خاک تونس هنوز تا حدّی به زبان بربری سخن میگویند. این بربرها ـ که بسیاری از آنان بیشتر ایام در شهرهای شمال بویژه در شهر تونس به سر میبرند و در آنجا در رأس کارهای حسّاساند ـ به گویش خود، که در ضمن برای آنها به منزلة لوترات (زبان سرّی) است، بسیار علاقهمندند (کلاّ 1% بربری زباناند).الجزایر. بلادالقبائل در شمال و اورِس (اوراس) در جنوب شرقی دو قطب مقاومت بربرها بوده است. اکنون این مناطق تنها با ناحیة نسبتاً باریک عربی زبانی که تا سِطیف امتداد دارد از هم جدا میشوند. در الجزایر و تلّ و هران، شمار بربران تنها در ناحیة کوهستانی بِلیده و چِلیف (وانْشریش ] اوارسنیس [ ، جَندَل، بنیمَناصِر، چِنُوَه) نسبتاً زیاد است. بالاخره چندین گروه بربر نیز در امتداد مرز الجزایر و مراکش (بنی سنوس نزدیک تلمسان) زندگی میکنند (کلاً حدود 30% بربری زباناند).مراکش. موقعیت جغرافیایی مراکش بویژه برای بقای جماعات بربر مساعد بوده است. هر چند تعدادی از قبایل بربر دیگر به زبان بربری سخن نمیگویند، زبان گروههای بزرگی از زَناته و مَصمْوده و صَنْهاجه در ریف و در رشته جبال اطلس متوسط و اطلس عظمی و ماورای اطلس، و نیز در سوس همچنان بربری است. مونتانی (ص 17) تخمین زده است که از جمعیت مراکش 10 - 15% عرباند و 40 - 45% بربرهای عرب شده؛ 40 - 45% بقیه هم بربرهایی هستند که نمیتوانند اصل خود را انکار کنند.صحرا. در صحرای مراکش و الجزایر، در واحههای وادی ریغ، وارْجلا ] وارقَله [ و نغوسَه، و هفت شهر مزاب، «قصور» غُراره، توآت، تِدیکِلْت و ] واحههای [ فجیج و تافیلات و دادِس، و بعد در ناحیة بسیار پهناوری به شکلی سه گوشه در میان غَدامِس در شمال و تُمْبوکْتو در جنوب غربی و زِنْدِر در جنوب شرقی شامل غات و جِنِت و اَهَگَّر گروههای متعددی از طوارق * زندگی میکنند. همچنین حدود 000 ، 25 تن از ساکنان موریتانیا (زِناجَه؛ بویژه قبیله تْرارْزَه) نیز به زبان بربری، و مردم ناحیة وَدَه به گویش آزِر، گویشی از زبان سونِنکْه آمیخته با بربری، سخن میگویند.دستههای پراکنده. علاوه بر مناطق یاد شده، باید به مهاجرت بربرها به شهرهای بزرگ مراکش (مانند کازابلانکا) و الجزایر (مانند الجزیره) توجه کرد؛ مردمی که قبیلة خود را از دست دادهاند و از حیطة نظارت این اجتماع طبیعی بیرون ماندهاند، (رجوع کنید به بخش 4) رفته رفته به صورت طبقة کارگر فقیری در میآیند که برای قبول هر سرنوشتی آمادهاند. خارج از ممالک بربرنشین نیز گروههایی یافت میشوند؛ مثلاً کُتامَه که همراه با فاطمیان وارد لبنان شدند، و بربرهای الجزایری که در آغاز فتح دمشق به آن شهر مهاجرت کردند، یا بربرهایی که به امیر عبدالقادر * یا فرزندانش پیوستند. پس از جنگ جهانی دوم، بعضی از بربرها در کشورهای مختلف اروپایی باقی ماندند. حتی ظاهراً تعداد کمی نیز در امریکا زندگی میکنند. اما مهمتر از همه، بیشترین تعداد بربرها را در شهرهای بزرگ فرانسه میتوان یافت. اکثریت این بربرها «قبایلی» هستند که موقتاً، و گاهی همیشگی، خاک بایر وطنشان را در جستجوی وسیلة سودمندتری برای معیشت در خارج، ترک کردهاند. این گروه نیز به صورت طبقة کارگری در آمدهاند که در تطبیق خود با اوضاع زندگی در شهرها با مشکل روبرو هستند.منابع :A. Basset, Initiation ب la Tunisie , Paris 1950, 220-226; idem, "Les Ksours berbe ¨ rophones du Gourara", in â â â e Congrةs Soc. sav. de l'Af. du N.; idem, "La langue berbةre au Sahara", in Cahiers Ch. de Foucauld , 1948; idem, "La langue berbةre dans les territoires du Sud", RAfr ., (1941), 62 ff.; idem, "Parlers touaregs du Soudan et du Niger", in Bull. E ¨ t.hist.et إc. de l'AOF (1935); A. Bernard, P. Moussard, "Arabophones et berbe ¨ rophones au Maroc", in Ann. de Ge ¨ og . 1924; E. Douttإ, E.F. Gautier, Enque ª te sur la dispersion de la langue berbةre en Algإrie , Algiers 1910; L. Justinard, "Les Chleuh de la banlieue de Paris", in REI (1928); E. Laoust, in Initiation au Maroc , Paris 1945, 191-219; L. Massignon, Annuaire du Monde musulman 4 , Paris 1955, index; idem, "Cartes de rإpartition des Kabyles dans la rإgion parisienne", REI (1930); R. Montagne, La vie sociale et la vie politique des Berbةres , Paris 1931, 9 ff.; Rإpertoire alphabإtique des confإdإrations de tribus ... de la zone fran µ aise de l'empire chإrifien , Casablanca 1939;نیز رجوع کنید به منابع بخش 5 همین مقاله.3) دیندر زمانهای قدیم، دین بربرها ظاهراً به کیشهای محلی متعددی تقسیم میشدهکه با شعبات قبیله مطابقت داشته است. پیروان این کیش، که دربارة آن اطلاعات ناچیز و ناقصی داریم، پدیدههایی طبیعی مانند غارها، صخرهها، چشمهها،رودخانهها و کوهها، و نیز اجرام سماوی یا لااقل خورشید و ماه و بعضی ستارگان را میپرستیدهاند. احترام بربرهابهاین پدیدهها، هنوز در بعضی از افسانهها و باورها و مناسک و مراسم دینی آنان باقی است. هرچند بربرهابه اسلام گرویدهاند و به جامعة اسلامی تعلّق خاطر عمیقیاحساس میکنند، هنوز مجموعهای از مراسم آیین پیشین خود را حفظ کردهاندکه برخی از آنها کمابیش با اسلام سازگار شده و برخی دیگر در تضاد مستقیم با احکام اسلامی است. چنین مراسمی بویژه در آداب و جشنهای کشاورزی (مانند مراسم دعای باران و آداب خرمن کردن و افروختن آتشهای بزرگ، عَنْصْره * ) و در مفهوم بَرَکت * و آیین پرستش اولیا و غیره آشکار است.منکر نمیتوان شد که از دوران کارتاژ، بربرها تعدادی ایزد بیگانه را اقتباس، و در واقع با ایزدان قومی تلفیق کردهاند (رجوع کنید به باسه ، 1921). عدهای از بربرها نیز به دین یهود درآمدهاند. اگر دین یهود ] درمیان آنان [ حتی اهمیتی را که برخی بدان نسبت میدهند پیدا نکرد، این اندازه مسلّم است که در سراسر افریقای شمالی رواج یافت. در واقع، به استثنای فرزندان یهودیانی که در قرن نهم/پانزدهم از اسپانیا بیرون رانده شدند، اکثریت یهودیان بومی از نسل کسانی هستند که پیش از ظهور اسلام به دین یهود درآمدهاند (رجوع کنید به اسلوشتس ، 1909؛ سیمون ، 1946؛ ووآنو ، 1948؛ فلامان ، 1950، ص 363 به بعد؛ همو، 1952؛ همو، 1957).دین یهود راه را برای مسیحیت هموار کرد. دین مسیحی، به رغم مبارزة سخت قهری خود با شرکپرستی و درگیریهای داخلی که پس از اندک زمانی دچار آن شد، پیشرفت کرد. در این باره کافی است اشاره کنیم که مسیحیت به بربرها فرصت داد تا با یکدیگر برضد فرمانروایی روم متّحد شوند و بدعتهایی (مانند آریانیسم و دوناتیسم و غیره) را که مخالف اصول کلیسای روم بود مشتاقانه بپذیرند (رجوع کنید به مناژ ، 1902؛ همو، 1915؛ آلبرتینی ، ص 55 به بعد؛ لکلرک ، 1904؛ مونسو ، 1900ـ1923).همین امر در زمان پیروزی مسلمانان نیز رخ داد؛ فقط نام دشمنان آنها تغییر یافت. از جزئیات چگونگی اسلام آوردن بربرها بیخبریم، اما بنابر روایات موجود بربرها دوازده بار از اسلام برگشتند و سرانجام اسلام در قرن ششم/دوازدهم پیروز شد. در این تاریخ، آخرین مسیحیان بومی از میان رفتند، ولی اجتماعات یهودی تا روزگار ما باقی ماندهاند. در آغاز پیروزی اسلام، بربرهای نومسلمان به مذهب اهل سنّت، یگانه مذهبی که میشناختند، گرویدند، اما چندی نگذشت که روحیة استقلال طلب خود را با پیوستن به خوارج، که تساوی خواهانهترین عقاید را ارائه میکردند، نشان دادند (رجوع کنید به اباضیّه * ، خوارج * ، و آثار لویکی ؛ نیز رجوع کنید به شیخ بکری، ص 55 ـ 108). از این حیث حمایت دستهای از ایشان از شیعیان نیز نشانه روشنی است. این حمایت، از ادریسیهای فاس بود و حتی از شیعیانی بود که نگرش ایرانی در آنان نفوذ یافته بود. بدینسان فاطمیان به موازات خوارج (مانند صُفریه و اباضیه) پدیدار گشتند و قبیلة کُتامَه حامیان عمدة مَهدی عبیدالله شدند. این تمایل به مواضع افراطی، باردیگر با پیروزی مذهب اهل سنّت به وسیلة قبیلة لَمتونه (مرابطون) صحرا، که در قرن پنجم به دین اسلام درآمده بودند، بروز کرد و در زمانی که قبیلة مصمودَة * جبال اطلس حکومت موحدون را بنیاد نهاد، استحکام بیشتری یافت. مصموده مخالفان بازماندة مسیحی یا شیعه را، به استثنای چند گروه از خوارج که در پناه کوهستان و بیابان یا دریا بودند، از میان بردند. این گرایش بار دیگر با تشکیل دولتهای کوچک مرابطی، که از قرن پنجم به این سو در مراکش پدید آمد، ظاهر شد (رجوع کنید به مونتانی ، ص 22 به بعد).در میان واکنشهایی که برضد اسلام رسمی پدید آمد باید از دو جنبش دیگر در جهت ایجاد دینی تازه در مراکش یاد کرد: در ریف، جنبش حامیم * مُفْتَری در قرن چهارم، و جنبش صالح * بن طَریف در ساحل اقیانوس اطلس.در دورة اسلامی، بربرها ـ که یکی از آبای کلیسا، قدیس آوگوستینوس (متولد در سوق احرس )، از میانشان برخاسته است ـ فقط حکیمانی پروردند که در بحث و جدل مهارت داشتند، ولی متفکران بزرگی نبودند. در ] قلمرو بربرها [ هر جا که اسلامِ اهل سنّت پیروز گشت از فقه مالکی پیروی شد. این مذهب هنوز هم در ممالک بربرنشین غلبه دارد، گو اینکه بعضی از جماعات خوارج (اباضی) نیز در جبال نَفوسه و جِربه و تونس جنوبی و مْزاب یافت میشود.منابع: درباره دین قدیم بربرها و بقاء آن، منابع متعددی وجود دارد که مهمترین آنها عبارتند از:E. Albertini, L'Afrique romaine ; H. Basset, Le culte des grottes au Maroc , Algiers 1920; idem, "Influences puniques chez les Berbةres", RAfr ., (1921); R. Basset, Recherches sur la religion des Berbةres , Paris 1910 (extract from the RHR ); A. Bel, "Quelques rites pour la pluie", in x â v e Congrةs Orient ., Algiers 1905; idem, in Mإl. Gaudefroy-Demombynes , Cairo 1935; L. Brunot,"Cultes naturistes ب Sefrou", in Arch. Berb ., 1918/2; E. Destaing, Fءtes et coutumes saisonniةres chez les Ben ¦ â -Snous", RAfr ., (1906); E. Douttإ, En Tribu , Paris 1914; idem, Magie et religion dans l'Afr. du N ., Algiers 1909; P. Flamand, "Les Communautإs israإlites du Sud marocain" thesis, Sorbonne 1957. idem, Un Mellah en pays berbةre: Demnate , Paris 1952; idem, "Population israإlite du Sud marocain", Hesp .,(1950); Dr. Foley, Moeurs et mإdecine des Touareg de l'Ahaggar , Algiers 1930; L. Joleaud, "Gravures rupestres et rites de l'eau", in J. Soc. Africanistes , 1933-1934; E. Laoust, Mots et choses berbةres, Paris 1920; idem, Noms et cإrإmonies des feux de joie, Hesp ., (1921); Dom Leclercq, L'Afrique chrإtienne , Paris 1904; G.Marcy, "grigine et signification des tatouages des tribus berbةres", RHR (1930), P. S. Mesnage, Le christianisme en Afrique , Algiers 1915; idem, ـtude sur l'influence du christianisme sur les Berbةres , Paris 1902; Monceaux, Histoire littإraire de l'Afrique chrإtienne. Paris 1900-1923; Montet, Destaing, Le Culte des saints en Af. du N ., Paris; Mouliإras, Le Maroc inconnu , Paris 1895-1899; F. Nicolas, "Les industries de protection chez les Twareg de l'Azawagh", in Hesp ., 1938; Probst- Biraben, "Les Rites d'obtention de la pluie", J.Soc. Africanistes 1932-1933; Rahmani, Le mois de mai chez les Kabyles , Algiers 1935-1939; idem, Notes eth. , Constantine 1933; J. Servier, "Jeux rituels et rites agraires des Berbةres d'Algإrie", thesis, Sorbonne 1955; M.A. Simon, "Le Judaفsme berbةre dans l'Afrique ancienne", in Rev. Hist. et Philos. Fac. thإol. protestante de Strasbourg , 1946; Slouschz, Hebraeo-Phإniciens et Judإo-Berbةres, Paris 1909; L. Voinot, Pةlerinages judإo-musulmans du Maroc , Paris 1948; E.Westermarck, Ceremonies and beliefs connected with agriculture, Helsingfors 1913; idem, Marriage ceremonies in Morocco , London 1914 (French trans. F. Arin, Paris 1921); idem, "Midsummer customs in Morocco", in Folk-lore , 1905; idem, The Moorish conception of Holiness (Baraka) , Helsingfors 1916; idem Ritual and belief in Morocco, London 1926