بختیاریهای افغانستان ، دو گروه کوچک پشتو ] و فارسی [ زبان در بخش شرقی ناحیة ایرانی ـ افغانی، معروف به بختیاری یا بختیار. در اندک اطلاعی که از ایشان در دست است، چیزی حاکی از پیوند میان ایشان و عشایر بختیاری منطقة زاگرس دیده نمیشود. نفوذ گروه اخیر به جانب مشرق، در پرتو حمایت نادرشاه افشار، ظاهراً با مرگ وی در 1160 به پایان رسیده است.1) گروهی موسوم به بختیار(ان)، بختیاری یا بختیارخیل (شکل اول رایجتر است) در جنوب شرقی افغانستان زیست میکنند. آنها با میانخیلها، از ایلات پشتون، متحد بودند و سرانجام با آن ایل همتبار شدند (شیرمحمدخان، ص 227؛ رابینسن، ص 175). بختیاران در قرن سیزدهم چادرنشینانی بودند که با عشایر میانخیل از درة سند وسطی به مناطق کوهستانی افغانستان و بالعکس کوچ میکردند و معروف است که تخصّص آنها در پرورش و تجارت اسب بوده است (همیلتن، ص 204). پس از آنکه چراگاههای زمستانی آنها به دست ایل گنذاپور افتاد (شیرمحمدخان، همانجا)، چندین تیرة آنها به یکجانشینی در منطقة تابستانی قدیم خود در جنوب شرقی افغانستان روی آوردند ( به تخمین رابینسن، ص 176، یکصد خانوار). بدینسان، نام ایشان بر چندین محل میان غزنه و قندهار گذاشته شده است (ادامک، ج 5، ص 78، ذیل «بختیار»؛ قاموس جغرافیائی افغانستان ، ج 1، ص 225، ذیل «بختیار»؛ اطلس قریههای افغانستان ، ج 1، ص 230، 239، 273، ج 3، ص 1320). ولی وجود هرگونه ارتباطی میان این گروه و دو محل، یکی «قلعة بختیار» در حومة جنوبی کابل و دیگری «بختیاران» در حومة شمال شرقی همان شهر، بعید است. براساس اطلاعات موجود، غِلْزیها در اواخر قرن سیزدهم در بختیاران سکونت اختیار کردند (ادامک، ج 6، ص 57).اصل و نسب این گروه ایلی معلوم نیست. هرچند احتمالاً بومی نیستند، فرضیة کوچانیدن ایشان از غرب ایران در زمان لشکرکشی نادر (که هنوز هم مدافعانی دارد، از جمله تروبِتْسکوی، ص 15؛ اِمان، ص 50) ناشی از شتابزدگی الفینستن در یکی گرفتن آنان با گروهی دیگر است (ص 376) که هنری فیلد نیز بدان شاخ و برگ داده و در معرفی آنها به عنوان بازماندگان پادگانی مرکب از افراد بختیاری، که گویا نادرشاه در پیشاور مستقر کرده بود، تردیدی روا نداشته است (ص 31). این نظریه باید مردود شناخته شود، زیرا بنابر شواهدی عشایر بختیار در اوایل قرن یازدهم در کوهها و کوهپایههای سلیمان میزیستهاند (خواجهنعمتالله، بخش 2، ص 55ـ56). به روایتی محلّی، ایشان اعضای تباری مقدس («ستانه») از ایل شیرانیاند که برای دفع چشم زخم نام «بختیار» بر آنها نهاده شده است. بنابر این روایت، جدّ اعلای ایشان، سید اسحاق، از عراق آمده بوده است (همانجا؛ راورتی، ص 429، 525 و بعد). شجرهنامة ایلی که محمدحیات خان ارائه کرده (ص 280)، هرچند به هیچ وجه کامل نیست، حاوی مطالبی است که مکمّل اظهارات خواجه نعمت اللّه و شیرمحمدخان است (همان، ص 274).2) چادرنشینان و نیمه چادرنشینانی نیز هستند که به بختیاری موسوماند و در زمستان در قسمتهای مختلف جنوب دشت بلخ و در تابستان در کوههای مرکزی افغانستان به سر میبرند. تعداد آنها در دهة 1350ـ1360 ش به بیش از 800 خانوار بالغ میشد. قشلاق مهمترین گروه ایشان در نزدیکی حضرتِ سلطان در ولایت سمنگان است که قریة بختیاریِ آنجا نیز به نام آنهاست. گروههای دیگر در واحة آقچه (35 درصد کل) و در ولایت فاریاب (5 درصد) گزارش شدهاند. از حدود چهل خانوار یکجانشین نیز در قریة حسن بلاغ در نزدیکی مَیْمَنه یاد شده است. نخستین دلیل کامل برای وجود گروههای بختیاری در شمال افغانستان، در بررسی عشایر افغان مربوط به سال 1357 ش آمده است، گو اینکه منابع مکتوب حاوی اشارات جسته گریختة دیگری نیز هست (بالان و دوبنوا). باید افزود که چهبسا گروههای دیگری نیز بودهاند که مأموران متوجه آنها نشدهاند، دربارة موقعیت و اصل و نسب نژادی این مردم فقط میتوان به حدس و گمان پرداخت. برخی از آنها خود را تاجیک، پشتو یا سیّد میخوانند؛ ولی بیشتر آنها فقط میگویند که بختیاریاند. این امر حاکی از آن است که ایشان نیز معروض همان تغییراتی شدهاند که از قرن سیزدهم در سراسر شمال افغانستان در حال تکوین بوده است. همة آنها به زبان پشتو سخن میگویند، ولی به طور کلی دو زبانهاند و همچون غالب پشتوزبانان منطقة بلخ زبان فارسی را به منزلة زبان دوم خود به کار میبرند. از این گذشته، یگانه نام خانوادگی که در میان ایشان دیده شده، یعنی عبدالله خیل، نزدیک آقچه، از سنخ اسامی پشتوست. این ویژگیهای پشتویی حاکی است که از ورود ایشان به این منطقه احتمالاً مدت زمان زیادی نمیگذرد. به احتمال زیاد، ایشان خانوادههایی بختیاریاند که از جنوب شرقی افغانستان بدین منطقه آمدهاند.در بخش جنوب غربی واحة هرات نیز گروه کوچکی از بختیاریهای فارسیوان و تاجیک گزارش شدهاست که تعداد آنها در دهة 1360ـ1370ش حدود 925 خانوار تخمین زده شده است (میرزامحمدتقیخان؛نیز رجوع کنید به ادامک، ج3، ص53، ذیل «بِرِنجی ») ولی ظاهراً از آن زمان به بعد اشارة دیگری بدان نشده است.منابع: اطلس قریههای افغانستان ، کابل 1353 ش؛ شیرمحمدخان، تواریخ خورشید جهان ، لاهور 1311؛ قاموس جغرافیائی افغانستان ، چاپ محمدحکیم ناهض، کابل 1956ـ1960؛L. W. Adamec, ed., Gazetteer of Afghanistan , Ë Ë Ë : Herat and Northwestern Afghanistan , Graz 1975, v: Kandahar and South-Central Afghanistan , Graz 1980, v Ë : Kabul and Southeastern Afghanistan ; D. Balland, A . de Benoist, Nomades et semi-nomades d'Afghanistan ; D. Ehmann, Bahtiyaren. Persische Bergnomaden im Wandel der Zeit , Wiesbaden 1975; M. Elphinstone, An account of the Kingdom of Caubul , London 1815, repr. Graz 1969; H. Field, An anthropological reconnaissance in the Near East, 1950 , Cambridge, Mass. 1956; A. Hamilton, Afghanistan , London 1906; Moh ammad H aya ¦ t Khan, Afghanistan and it's inhabitants , tr. from the "Hayat-i- Afghan" by H.Priestley, Lahore 1874, repr. Lahore 1981; K w a ¦ ja Na ـ mat-Alla ¦ h, Mak zan-e Afg ¦ a ¦ n i ¦ , tr. B. Dorn, History of the Afghans , pt. 2, London 1836, repr. London 1965, and Karachi 1976; Mirza Muhammad Takki Khan, Report on the city and province of Herat , tr. W.R.H. Merk, ca. 1886, India Office Records, London; H. G. Raverty, Notes on Afghanistan and Part of Baluchistan , London 1880- 1988, repr. Lahore 1976; J.A. Robinson, Notes on nomad tribes of eastern Afghanistan , New Delhi 1935, repr. Quetta 1978; V. V. Trubetsko § â , Bakhtiary , Moscow 1966.