بُتر، نام یکی از دو قبیلهای که با قبیلهای دیگر به نام بَرانِس * ، بربرها * را تشکیل میدهند.تیرههای عمدهای که قبیلة بتر از آن ترکیب میشد عبارت بودند از: لَواتَه * ، نَفوسَه * ، نَفْزاوه * ، بنوفاتن، مِکْناسه. نخستین محل سکونت این تیرهها جلگهها و فلاتهایی بوده است که از رود نیل تا جنوب تونس ادامه دارد و ازینرو آنها در اصل از بربرهای لیبی به شمار میآیند. لیکن پس از اندک مدتی دستههایی چند از این تیرهها (مکناسه، بنوفاتن و بخشی از لواته) به سوی غرب ـ یعنی الجزایر(سرزمینهای اطراف اَوْراس، تاهرت و تلمسان) و مراکش (حوضة رود ملویه، سرزمین صحرایی میان سِجلْماسه و فیگیگ و تُوات، حوضة رودخانة سبو) ـ سرازیر شدند، و عدة بسیاری از جهت باختریِ کشور مغرب به اسپانیا رخنه کردند. پیوسته سعی براین بوده است که مردمِ بتر را بیش از هرچیز بربرهایی چادرنشین و شترسوار معرفی کنند. شاید این شیوة زندگی ابتدایی آنان بوده است و یقیناً به همین سبب تاریخ نویسان عرب اقوامی چون هَوّاره و زَناته را که دارای رسوم بادیهنشینی بودهاند، جزو این گروه شمردهاند. باوجود این بهنظر می رسد که بترهای نفوسه و نفزاوه و بخشی از لواته از زمانهای دور، شاید از زمان فتوحات اسلام، در کوهستانهای لیبی مستقر شده باشند. گروههایی که به الجزایر و مراکش عزیمت کردند، درمدتی کوتاه در آنجا اسکان یافتند و حتی شهرهای کوچکی را نیز بنیاد نهادند.بخش اعظم اسامی قبایلی که بتر از آنان تشکیل شده اکنون نیز رایج است لیکن خودِ اسم جمع از میان رفته است. بتر جمع صفت عربی اَبْتَر، لقب شخصی به نام مادغیس، است که مردم این قبیله وی را نیای مشترک خود میدانند. ابتر به معنی «دم بریده یا بیعقبه» است. معنی اخیر به دشواری باکسی که قبیلهای نام خود را از وی اخذ کرده تطبیق میکند و معنی اول نیز غریب به نظرمیآید. ولی نام بُرنُس، نیایی که گروه دیگر بدان منسوب است، با کلمة عربی برنس مطابقت دارد که کلمة دخیل قدیمی مأخوذ از بِیرّوس یونانی و به معنی «ردا» است. بدینترتیب، ممکن است غرض از بَرانس، «پوشندگان ردا یا برنس، یا بلندجامگان» باشد و بالعکس، بتر به کسانی اطلاق میشده که «جامة کوتاه برتن میکردهاند». در گویش عربی مردم شمالِ غربی مراکش، صفت «گرِطیط» (رباعی تغییر یافتهای از ریشة «قرط» به معنی «دم بریده» است) بالاخص به جِلاّ بههای بسیار کوتاه کوهنشینان گفته میشود ( رجوع کنید به مارسه، ص 439).درباب سایر اقوامی که نامشان از مختصات البسة آنان مشتق میشود، باید به بربرهای صَنهاجه * که آن را مُلَثِّمون مینامند، یعنی «کسانی که پوششی ] ثام [ برروی دهان خود دارند» و نیز به آنچه درباب بربرهای مَصْموده * ، مشهور به شُلوح گفته شده است توجه کرد ( ) مجموعة مقالات اهدا شده به گودِفرواـ دومومبین ( ، ص 305).منابع:E.F. Gautier, Les siecles obscurs du Maghreb, Paris 1927, 204-211; Ibn Khaldun, Histoire des Berberes 2 , Ë , 170, 226;W.Mar µ ais, Textes de Tanger; Melanges Gaudefroy- Demombynes , Cairo 1939./ د.اسلام /) ژ. س. کولَن (NNNNبَتُرست رجوع کنید به بانجولNNNNبتروجی، نورالدین رجوع کنید به بطروجی، نورالدینNNNNبَتْرون (یا بَثْرون)، شهر بندری کوچکی در لبنان، در 56 کیلومتری شمال بیروت. یونانیان و رومیان آن را بُستروس/بُستریس و صلیبیان بوتْرُن میخواندند. این شهر چون در جنوب کوه پرنشیب رأس شَقّه (تئوپروزپون ) بر جادة بیروت ـ طرابلس مشرف است، شاهد عبور همة سپاهیانی بوده است که قصد فتح آن نواحی را داشتهاند.به روایت فلاویوس یوسفوس (ج 8، ص 3، 52) این شهر را إیتوبَعَل ، سلطانِ صور، تأسیس کرد، اما در واقع بترون پیشینهای به مراتب کهنتر از این دارد و در نامههای تل العمارنه (قرن پانزدهم پیش از میلاد) از توابع بیبلوس (جُبَیْل) خوانده شده است. این شهر روزگاری مأمن دزدان دریایی بود، ولی آنتیوخوس سوم یا آنتیوخوس کبیر آنان را قلعوقمع کرد. چنانکه از بقایای تماشاخانة عمومی وسیع آن برمیآید، بترون که پیش از آن نیز به سبب وجود تاکستانها شهرت داشت، در دورة رومیان از اهمیتی نسبی برخوردار بوده است. بترون مانند همة شهرهای ساحلی مدیترانه، در 16 ژوئیة 551 براثر زلزله و مدّ آب دریاویران شد.در زمان جنگهای صلیبی، بترون اسقف نشین بخش طرابلس بود. در این بندر پیزاییها از امتیازاتی برخوردار بودند. زمان مدیدی خاندان داگو از اهالی ایالت پرووانس بر این شهر مسلط بودند. در 670/1271، متعاقب نزاع میان فرانکها، شهسواران پرستشگاه قلعة آنجا را با خاک یکسان کردند. در 688/1289 سلطان قلاوون براحتی بترون را تصرف کرد. در عصر ممالیک مصر، این شهر به «نیابة» طرابلس منضم شد. در قرن سیزدهم/نوزدهم، به لحاظ رواج صید اسفنج، که امروزه قایقهای صیادی معدودی به آن اختصاص دارد، از رفاه و رونق قابل ملاحظهای برخوردار بود ] در دهة 1980، حدود هفت هزار نفر جمعیت داشته که اغلب مارونیاند [ .منابع: یاقوتبن عبداللّه یاقوت حموی، معجمالبلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ 1866ـ1873، ج 1، ص 493؛Du Cagne, Les Familles d'Outre-Me, 257-259; Dussaud, Topographie historique de la Syrie, 71; Grousset, Histoire des Croisades, iii, 688, 745; W. Heyd, Histoire du commerce au Levant, i,321; Idrisi , Syrie (Gildemeister) 17, (Jaubert)i, 356 Adil Ismail, Histoire du Liban du XVII e siecle a nos jours , i, 33, 114; Flavius Josephus, Antiquities of the Jews ; Lammens, La Syrie , ii, 38; G. Le Strange, Palestine under the Moslems , London 1890, 351-352.