بایْسُنغُر(2)، از سلاطین آققوینلو. در 886 در تبریز به دنیا آمد و پدرش، سلطان یعقوب * ، ملک الامرا صوفی خلیلبیگ موصلی را با عنوان امیراعظم به اتابکی او برگماشت و چون بیمار شد در وصیت خود بایسنغر را به جانشینی برگزید. صوفیخلیلبیگ، پس از مرگ سلطان یعقوب در 2 صفر 896، این شاهزاده را که هنوز کودکی بیش نبود با جلب موافقت شاهزادگان منسوب به خاندان آققوینلو و امرای دولت، رسماً سلطان خواند و به نام او ادارة امور حکومت را کلاً به دست گرفت. به روایتی، صوفی خلیلبیگ، هنگام بیماری سلطانیعقوب، شاهزاده علی میرزابن سلطان خلیل را که بیگِدیوان بود و برای سلطنت رقیبی به شمار میرفت در بند کرده و در شب فوت سلطان یعقوب به قتل رسانده بود. شاهزادگان آققوینلو و سایر بیگها که به سلطنت بایسنغر رأی داده بودند، چون هجده پسر و خویشاوندان صوفیخلیل و نیز سایر رؤسای طایفة موصلی را در رأس مقامات دولتی در اطراف و اکناف مملکت دیدند، به دور مسیح میرزا پسر اوزون حسن * گرد آمدند و او را سلطان خواندند. این عصیان که عبدالباقی، از اخلاف میرانشاه و از فرزندان تیمور، و غضنفر میرزا نیز در آن شرکت داشتند به تبریز هم سرایت کرد، ولی صوفیخلیل بر اوضاع مسلط شد، و در این ماجرا مسیح میرزا و شاهزادگان دیگری از خاندان آققوینلو و عدة بسیاری از امرا کشته شدند و فقط عبدالباقی میرزاعفو شد. شاهزاده رستممیرزابن مقصودبن اوزون حسن، که صوفیخلیل قصد کشتنش را داشت، با وساطت بایسنغر از مرگ نجات یافت و ابتدا محبوس و سپس به قلعة اَلَنْجِق تبعید شد. صوفی خلیلبیگ پس از این پیروزی حاکمیت را به تمام معنی در دست گرفت و قاضی صفیالدین (یا مسیحالدین) عیسی ساوچی پسر خواجه شکراللّه وزیر را، که معلم سلطان یعقوب بود و در زمان سلطنت وی مقام صدارت علیا (شیخ الاسلامی) داشت و به علم و اخلاق و فضیلت بلند آوازه بود و در مقابل پادشاه و شاهزادگان و امرا پیوسته از اصول دین و اخلاق دفاع میکرد، به الحاد متهم کرد و به قتل رسانید و نجمالدین مسعود، خواهرزاده و در عین حال عموزادة وی را نیز از صدارت برکنار کرد.محمود میرزا پسر محمد میرزا اوغورلی، که در جنگ قبلی جان به سلامت برده و موفق شده بود به همدان نزد شاه علیبیگ از امرای طایفة پُرناک * پناه ببرد، از طرف وی و بیگهای دیگر، سلطان شناخته شد. صوفی خلیلبیگ و قایتمیشبیگ از طایفة بایندر (بایندریان * ) و عبدالباقیمیرزامیرانشاهزاده (میرانشاهلو)، که از طرف مادر منسوب به خاندان آققوینلو بود، و فرمانروای جوان به اتفاق، به آنان حمله کردند. در جنگی که در حوالی درگز در برابر خانقاهِ اتابک یا دَنَک روی داد، شاه علیبیگ از پا درآمد و اردوی او پراکنده گشت و محمود میرزا نیز اسیر و کشته شد. احمد میرزا، یکی دیگر از برادران محمودمیرزا، به استانبول فرار کرد و به دایی خود سلطان بایزید دوم پناهنده شد، و حسین میرزا به مصر پناه برد. احمدمیرزا دامادِ سلطان بایزید دوم شد و حسین میرزا نیز با دختر یکی از خویشان سلطان قایتبای ازدواج کرد. در این میان سفیرانِ سلطان بایزید دوم که برای عرض تبریکِ جلوسِ سلطان بایسنغر فرستاده شده بودند، پس از گرفتن پاسخِ نامهای که آورده بودند، مراجعت کردند. از طرف دیگر، منصور بیگ، والی خطّة فارس پس از شنیدن خبر مرگ سلطان یعقوب ابتدا به نام سلطان بایسنغر خطبه خواند و سکّه زد، ولی اندکی بعد که شاه علی بیگ، محمود میرزا را سلطان اعلام کرد و از وی کمک خواست، خطبه را به نام او کرد. جهانگیر بیگ، خواجه حاجیلو و امیراحمدبیگ جولان، دو تن از امرای خود را به کمک فرستاد، لیکن آنان پس از شنیدن خبر کشته شدن شاه علیبیگ و محمود میرزا از نیمة راه به شیراز بازگشتند. اندکی پس از اینکه نامهای حاوی خبر پیروزی از طرف سلطان بایسنغر و صوفی خلیلبیگ به شیراز رسید، منصور بیگ بار دیگر خطبه را به نام بایسنغر خواند و به اسم او سکّه زد. چندی بعد قایتمیش، والی یزد، سر به عصیان برداشت و منصوربیگ نیروی مهمی به مقابلة وی فرستاد. در جنگی که در تفتِ یزد روی داد، قایتمیش بیگ کشته شد و این شورش به آسانی فرو نشست. صوفی خلیل بیگ که موفق به سرکوب تمام شورشها شده بود و تصوّر نمیکرد رقیب دیگری داشته باشد، به نام پادشاهِ جوان و به دلخواه خود حکومت میکرد. ولی امرای سایر قبایل در اطراف کشور، که نمیتوانستند حکومت وی و امرای منسوب به طایفة موصلی را تحمل کنند، پنهانی توافق کردند و نزد سلیمان بیگ بیچنلو، اتابکِ سلطان یعقوب و والی دیار بکر، رفتند و گرد او جمع شدند. در ذیقعدة 896 میان سلیمان بیگ که از دیار بکر حرکت کرده و به وان آمده بود و صوفی خلیل بیگ که به مقابله با وی برخاسته بود، جنگ بینتیجهای روی داد که یک ماه به طول انجامید. با نزدیک شدن فصل زمستان، صوفی خلیلبیگ ناگزیر به تبریز عقب نشست و سلیمان بیگ به طرف تبریز پیشروی کرد. طرفداران صوفی خلیلبیگ، گروه گروه، فرار میکردند و به سلیمان بیگ ملحق میشدند. گلابیبیگ، پسر امیربیگ موصلی و از امرای مشهور اوزون حسن، برای جلوگیری از پیشرفت سلیمان بیگ به مقابله فرستاده شد، ولی در جنگی که در دشت تبریز اتفاق افتاد سلیمان بیگ غالب آمد و گلابی بیگ کشته شد. در پی آن، صوفی خلیلبیگ که سلطان بایسنغر را نیز همراه داشت با گردآوری تمام نیرویش به مقابله با سلیمان بیگ برخاست. در شدیدترین مرحلة جنگ، عبدالباقی میرزا میرانشاهلو، بایسنغر را واداشت که به نزد سلیمان بیگ فرار کند. سلیمان بیگ در حالی که بایسنغر را در آغوش گرفته بود وی را به دو اردوی محارب نشان داد. در نتیجه اکثر سربازان طرفدار صوفی خلیل بیگ به سلیمان بیگ ملحق شدند. با اینهمه، صوفی خلیل بیگ به اتفاق ابوبکر بیگ و سایر فرماندهان موصلی به جنگ ادامه دادند تا همگی کشته شدند (سعدالدین، ج 2، ص 120). سلیمان بیگ، که به جای صوفی خلیلبیگ به عنوان اتابکِ سلطان قدرت را به دست گرفته بود، در تبریز مستقر شد و حدود هفت ماه بر سراسر مملکت حکومت کرد و بعضی از امرا را که رقیب خود میپنداشت از میان برداشت و از مصادرة اموال ثروتمندان هم غافل نماند. سلیمان بیگ که به قدرت و سلطة خود اطمینان حاصل کرده بود به جای رسیدگی به امور دولت و کشور در تبریز به عیش و نوش پرداخت. طولی نکشید که مخالفتهای شدیدی برضد وی درگرفت. عدهای از امرا و سربازان به دور ابراهیم بیگبن دانا خلیل بیگبن محمد بایندر ملقب به ایبه سلطان جمع شدند و به طرف قلعة النجق پیش رفتند و با سازش با قزاق سیدی علیبیگ پورناک، فرمانده قلعه، شاهزاده رستم بیگ را که در قلعه بازداشت بود، فراری دادند و سلطان خواندند و مستقیماً به طرف تبریز حرکت کردند. سلیمان بیگ با نیروهایی که توانسته بود گردآوری کند به اتفاق بایسنغر میرزا به مقابله با مخالفان برخاست، ولی چون دید پیشقراولانی که میفرستد پیدرپی به دشمن ملحق میشوند، به بیهودگی مقاومت پی برد و از راه بلاد روم به دیار بکر، ولایت سابق خود، فرار کرد، ولی در آنجا به دست نورعلیبیگ بایندر، برادر ایبه سلطان کشته شد و بایسنغر میرزا به اتفاق برادرانش حسن و مرادمیرزا به نزد شروانشاه، فرخ یسار، پدر بزرگ مادریش، گریخت. رستم میرزا در شعبان 897 وارد تبریز شد و بر تخت سلطنت نشست. بدین ترتیب، سلطنت سلطان بایسنغر از ربیعالاول 896 تا شعبان 897 یعنی درست هیجده ماه طول کشید.سلطان رستم برای از میان برداشتن بایسنغر به طرف شیروان حرکت کرد ولی چون با مقاومت شروانشاه و بایسنغر روبهرو شد، قرارداد صلحی با این شرط منعقد کرد که منطقة ارّان واقع در شمالِ ارس، در دست بایسنغر باقی بماند، و خود به تبریز بازگشت. پس از مدتی، بایسنغر میرزا به سبب بروز بینظمی و اغتشاش در نقاط مختلف ایران و شنیدن خبر عصیان کوسه حاجی، والی اصفهان، برضد سلطان رستم، سپاهی از پدربزرگش گرفت و آمادة حمله به آذربایجان شد. سلطان رستم برای جلوگیری از تجاوزات مختلف امرا و سرکوب عصیانها، از شیوخ صفوی و بخصوص از فرزندان صفیالدین اردبیلی کمک خواست. آنان مریدان خود را گرد آوردند و با نیروهای سلطان رستم که زیر فرمان ایبه سلطان بودند متحد شدند و به نیروهای بایسنغر میرزا و شروانشاه حمله کردند. در این جنگ، نیروهای بایسنغر میرزا بین گنجه و بردعه شکست سختی خوردند. بنا به روایتی، بایسنغر میرزا در جنگ کشته شد ولی بنا به روایت دیگر، پس از این شکست به دست سیدی علی پورناک دستگیر شد و روز پنجشنبه 6 شعبان 898 او را به تبریز آوردند و روز شنبه 17 رمضان در ییلاق سهند به دستور سلطانرستم به قتل رساندند. در مدت سلطنت کوتاه این شاه خردسال، که با حمایت و حکومت امرا و در هرجومرج سپری شد، کتابهایی مزیّن به نام او تألیف شده که موجود است و نیز کتابهایی در دست است که برای ضبط در کتابخانة او نسخه برداری شده است.منابع: محمدبن حسن سعدالدین، تاجالتواریخ ؛ فریدون بیگ پاشا، مجموعة منشأت سلاطین ، استانبول 1272، ج 1، ص 323ـ328؛Baysungur'un Bayezid II.'e mektubu, Arsiv K i lavuzu, chap. I, 28;برای منابع عمومی و خصوصی دیگر رجوع کنید به آق قوینلو * .