سابق و تالى، به معنى پيشين و پسين، دو اصل اول جهان روحانى در كيهان شناسى عرفانى اسماعيليه. صورت اوليه اين دو اصل، در كيهان شناسى اسطوره اى اسماعيليان پيش از دوره فاطمى، كه در يمن و ايران تعليم مى شد، با اصطلاح دوتايى «كونى ـ قدَر» بيان شده بود. خداوند جهان را با كلمه «كُن» (= باش)، كه در زبان قرآن (بقره: ۱۱۷) امر تكوينى را افاده مى كند، آفريد. دو حرف اين فعل امرى، يعنى كاف و نون، منشأ دو كلمه بودند: ابتدا «كونى» پديد آمد كه همان اصل اول است و صورت مؤنث كُن شمرده مى شود. از اين اصل يعنى نور كونى كه به منزله صانع بود، به فرمان خدا «قَدَر» صادر شد كه همان ثانى و اصل مذكر است. اين دو اصل، نخستين زوج (الزوج الاوّل) را به وجود آوردند. زوج كونى ـ قدر مشتمل بر هفت حرف عُلوى (الحروف العُلوية) تلقى مى شدند كه اغلب نمادى از هفت رسول ناطق، از آدم تا قائم، و پيام آنها بودند، چنان كه كاف رمز آدم و راء رمز قائم بود. همچنين از سه حرف قدر به امر كونى سه وجود روحانى جَدّ، فتح، و خَيال صادر شدند كه اسماعيليان آنها را با جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل يكى مى گرفتند، يعنى فرشتگانى كه وظيفه برقرارى ارتباط ميان عالم روحانى و عالم جسمانى و نيز ميان خداوند و ناطقانى را به عهده دارند. در اوايل سده چهارم، با تلفيق كلام اسماعيلى و انديشه نوافلاطونى به دست داعى محمد نَسَفى* (متوفى ۳۳۲)، دو اصل يا اقنوم نخستين يعنى كونى و قدر، كه اكنون از آنها به سابق و تالى تعبير مى شد، به ترتيب بر عقل و نفس انطباق يافتند. كيهان شناسى مبتنى بر اين مفاهيم كه به دست داعيان سرزمينهاى ايرانى تكوين يافت و پس از نسفى، ابوحاتِم رازى* (متوفى ۳۲۲) و ابويعقوب سِجِستانى* (متوفى ۴۰۸) آن را بسط دادند، نخست مورد پذيرش اسماعيليان ايران قرار گرفت، و سپس در عصر خلافت المعزّلدين اللّه فاطمى (حك : ۳۴۱ـ ۳۶۵) به صورت عقيده رسمى دعوت فاطمى درآمد. روايت اوليه اى از اين نظام در متن نامه اى منسوب به ابوعيسى مرشد، داعى مصر و معاصر قاضى نعمان (متوفى ۳۶۳)، آمده است كه جزئياتى را از عقيده رسمى دستگاه فاطمى بيان مى كند. در اين رساله تحول مفهوم سابق و تالى از صورت اوليه كونى و قدر تا تطبيق آن بر عقل و نفس منعكس شده است. سابقْ ساكن، باقى و لايتغير است، و تالى در حركت، متغير و زوال پذير. اول يا سابق موجد و مدبر اشيا است و ثانى يا تالى، در جايگاه وزير و دستيار اول، اشيا را تقدير و تنظيم مى كند. هر چيزى كه در عالم عُلوى است همتايى در عالم سِفلى دارد، بدين نحو كه همه موجودات لطيف و ارواحْ متعلق به حدّ سابق اند و همه اجساد و جواهر كثيف به حدّ تالى تعلق دارند. در تناظر ميان عالم غيب و عالم شهود، سابق يا كونى با خورشيد، و تالى يا قدر با ماه يكى گرفته مى شوند و به همين ترتيب بقيه عناصر روحانى با اجزاى افلاك مطابقت دارند. ترتيب آفرينش چنين بود كه سابق نخست هوا را آفريد و اين همان است كه در زبان ظاهر عرش خوانده مى شود، سپس آب را آفريد كه همان كرسى است. از شكافتن هوا طبقات هفت گانه آسمان و از تموّج هوا، زمين و كوهها پديد آمدند (استرن[۱] ، ص ۸ـ۱۰، ۱۴). مفاهيم سابق و تالى بيشترين كاربرد را در انديشه ابويعقوب سجستانى داشته اند. عقل و نفس «اصلَين» يا دو اقنوم نخست ابداع اند و اجزاى جهان همگى به نحو صدور يا انبعاث از عقل پديد آمده اند. سابق يا عقل سرچشمه همه نورها، ربّالارباب و دربردارنده همه كمالها و همه اشياست. تالى يا نفس كلى منبعث از سابق است و به جهت اينكه بالقوه كامل است نه بالفعل، در پى سابق حركت مى كند و منشأ حركتهاى اين جهان مى شود. در نظر سجستانى (ص۱۱۰) وجه تسميه عقل به سابق اين است كه عقل در قبول آثار كلمه يا امر سبقت دارد و نفس در مرتبه تالىِ اين قبول است. سجستانى (ص۱۱۰ـ۱۱۴) سابق و تالى را، در تأويل تعبيرات قرآنى، به ترتيب با عرش و كرسى، قلم و لوح، و شمس و قمر يكى شمرده است. از امر الهى كه واسطه بين خدا و مُبْدَع اول يا عقل است، دو زنجيره متوازى در عالم طبيعت و عالم وضع (تشريع) نشئت گرفته اند. در عالم وضع يا سلسله مراتب تعليمى، ناطق و اساس با دو اصل سابق و تالى متناظرند. در اين نظام جديد، تطبيق يافتن سابق و تالى بر عقل و نفس با ترتيب پيشين كونى ـ قدر سازگارى نداشت. آن ترتيب، چنان كه در تبديل فعل كُن به كونى نشان داده مى شد، مبتنى بر تقدم اصل مؤنث بر اصل مذكر بود و با اين اسطوره گنوسى هماهنگى داشت كه نخستين آفريده جنس مؤنث است كه با عصيان خود آفرينش جهان را به جريان درمى آورد. درحالى كه بنابر ترتيب نوافلاطونى، عقل مذكر بر نفس مؤنث تقدم دارد. به همين جهت، سجستانى در الافتخار (ص ۱۲۴) سابق را در جهان واقع، با قدر يكى دانسته و اصل مؤنث يعنى نفس را در مرتبه بعد قرار داده است (نيز ← استرن، ص ۱۴؛ هالم[۲] ، ص ۶۷ـ۷۱). شواهدى از تطور مفهوم اسماعيلى سابق و تالى را مى توان در نوشته هاى جدلى زيديان يافت. در اين منابع، كه در برخى جزئيات حتى مكمل گزارشهاى خود اسماعيليه محسوب مى شوند، از اين مفهوم روايتى غلط به دست داده مى شود كه زيديه آن را مبناى انتساب اسماعيليه به ثنويت و مذهب دهرى قرار داده اند. ازجمله در نقل نُوَيْرى (ج ۲۵، ص ۲۱۱ـ۲۱۲) از اخومحسن آمده است كه برخى اسماعيليان علت پيدايش ثانى از سابق را انديشه اى عارض بر مبدأ مى پنداشتند و به همين گونه انديشه سابق را علت وجود تالى مى دانستند، و اين شبيه عقيده مجوس در باب تولد اهريمن از «قديم» بود (براى روايت زيدى ديگر ← ديلمى، ص ۲۴، ۳۴ـ۳۵). غزالى (متوفى ۵۰۵) نيز در كتاب فضائح الباطنية يا المستظهرى (ص ۳۸) از سابق و تالى به «دو الاه قديم» كه اولى علت دومى است، تعبير كرده است. وى (ص۴۰) تأكيد مى كند كه باطنيان چون به دو خداى نور و ظلمت ثنويان و مجوس قائل شدند، به «كفر رقيق شده» گرفتار آمدند. در كيهان شناسى مذهب دروزى، مفاهيم اسماعيلى سابق و تالى به صورت ديگرى به كار گرفته شده اند. در ميان پنج حد يا اصل روحانى، عقل و نفس در رأس قرار مى گيرند و سابق و تالى به مرتبه چهارم و پنجم، پس از عقل و نفس و كلمه، تنزل مى يابند. تالى واپسين جوهر عُلْوى است كه مبدأ آفرينش افلاك و زمين و طبايع و هيولا محسوب مى شود. دروزيان براى اين حدود، مظاهرى بشرى قائل بودند، چنان كه هريك از آنها را بر يكى از پنج پيشواى خود تطبيق مى دادند. اما در رسائل الحكمة (ص ۱۸۷) عقل با سابق، و نفس با تالى يكى گرفته شده است، چنان كه گاهى ميان سابق و تالى روحانى و جسمانى تفكيك شده، و سابق حقيقى همان عقل و امام اعظم دانسته شده است.
منابع : محمدبن حسن ديلمى، بيان مذهب الباطنية و بطلانه، منقول من كتاب قواعد عقائد آل محمد، چاپ ر. اشتروتمان، استانبول ۱۹۳۸؛ رسائل الحكمة، لحمزة بن على، اسماعيل تميمى، و بهاءالدين سموقى، ديار عقل، لبنان: دارلاجل المعرفة، ۱۹۸۶؛ ابويعقوب اسحاق بن احمد سِجِستانى، كتاب الافتخار، چاپ اسماعيل قربان حسين پوناوالا، بيروت ۲۰۰۰؛ محمدبن محمد غزالى، فضائح الباطنية، چاپ عبدالرحمان بدوى، قاهره ۱۳۸۳/ ۱۹۶۴؛ احمدبن عبدالوهاب نُوَيْرى، نهاية الارب فى فنون الادب، قاهره ] ۱۹۲۳[ـ ۱۹۹۰؛
Heinz Halm, Kosmologie und Heilslehre der frühen Ism¦a‘¦ il¦ iya, Wiesbaden ۱۹۷۸; S.M. Stern, Studies in early Ism¦a‘¦ ilism, Jerusalem ۱۹۸۳.
/ ويلفرد مادلونگ[۳] /
۱. Stern ۲. Halm ۳. Wilfred Madelung