/ زابلستان، منطقه اى تاريخى در بخشهاى شرقى و جنوبى افغانستان. در منابع تاريخى و جغرافيايى، زابلستان به شكلهاى زابُل/ زاوُل و زاوُلستان نيز ضبط شده است (براى نمونه ← بَلاذُرى، ص 555؛ تاريخ سيستان، ص 114؛ ياقوت حَمَوى، ذيل مادّه؛ منهاج سراج، ج 1، ص 329). ظاهرآ نام آن در اصل زاول بوده كه به صورت زابل نيز ضبط شده است. اين واژه با افزودن پسوند مكان ساز فارسىِ ستان، به زاولستان/ زابلستان بدل شده است (ياقوت حموى، همانجا؛ نيز ← سيستانى، ص 71). مقدسى (ص 299) زابلستان را جابُلستان نيز خوانده است. درباره وجه تسميه زابلستان، آراى گوناگون وجود دارد (براى نمونه ← شاه حسين بن غياث الدين محمد، ص 16؛ يمين، ص 153ـ155). ماركوارت[1] (ص 247ـ248) زابل/ زاول را برگرفته از نام قبيله اى از هونهاى سفيد (هَياطِله* يا هِپتاليان/ هِفتاليان) دانسته است، كه در قرن پنجم ميلادى اين منطقه را گرفتند (نيز ← سيستانى، ص 68ـ69). برخى نيز اطلاق نام زابل/ زاول به اين منطقه را مربوط به دوره پيش از ميلاد دانسته و برآن اند كه اين نام پيش از ورود هپتاليها، به اين منطقه اطلاق مى شده و درواقع، آن قبيله هپتالى نام خود را از نام منطقه گرفته است (حبيبى، 1348ش، ص 7ـ8؛ يمين، ص 154ـ155). محدوده جغرافيايى زابلستان، در دوره هاى مختلف، دستخوش تغيير بوده است. ازاين رو، درباره محدوده جغرافيايى اين منطقه، ميان پژوهشگران اتفاق نظر وجود ندارد. محمداعظم سيستانى (ص 64ـ65)، به استناد مطالب تاريخ سيستان و شاهنامه فردوسى، زابلستان را با سيستان* مرادف دانسته است (نيز ← خاورى شيرازى، ج 1، ص 15). ملك الشعراء بهار در تصحيح تاريخ سيستان (ص 308، پانويس 1) محدوده وسيع ترى براى زابلستان ذكر كرده است. او زابلستان را نام ديگر نيمروز دانسته كه شامل سيستان، زمين داور*، توران*، قندهار*، غَزنى* و كابل* مى شده است اما افزوده است، زابلستانى كه مؤلف تاريخ سيستان در حوادث قرن چهارم به آن اشاره كرده، ناحيه اى است كه شهر غزنى قصبه (كرسى) آن بوده است. ابهام درباره محدوده جغرافيايى زابلستان موجب شده است كه برخى پژوهشگران از ذكر تعريف دقيق درباره محدوده آن بازمانند و زابلستان را به لحاظ محدوده جغرافيايى مبهم به شمار آورند ( ← لسترنج[2] ، ص 349؛ د.اسلام، چاپ دوم، ذيل «زابل، زابلستان»؛ سيستانى، ص 67). جغرافى نگاران و مورخان مسلمان در قرون نخستين اسلامى نيز محدوده زابلستان را يكسان معرفى نكرده اند. ابن خرداذبه (ص 35)، در بيان مقدار خراج سيستان در دوره عبداللّه بن طاهر (213ـ230)، زابلستان را از نواحى سيستان و ثغور تُخارستان* دانسته است. مسعودى (ج 8، ص 127ـ128) زابلستان را منطقه اى وسيع با قلعه هاى شگفت انگيز معرفى كرده است كه كابل و باميان* به آن متصل بودند و اقوام مختلف با زبانهاى گوناگون در آن زندگى مى كردند. مؤلف ناشناس حدودالعالم (ص 324ـ325) نيز غزنى و نواحى اطراف آن را زابلستان خوانده است. به نظر مى رسد، كامل ترين گزارش درباره محدوده و ويژگيهاى جغرافيايى زابلستان را شيروانى در سده سيزدهم نوشته است. او كه ظاهرآ چندين مرتبه به اين منطقه سفر كرده بود، زابلستان را از شمال به خراسان، از مشرق به كابل، از جنوب به سند و از مغرب به قُهستان محدود دانسته و قندهار، غزنى، زمين داور، فيروزكوه*، فَراه* و ميمند را از شهرهاى آن ذكر كرده است ( ← ص 301). از مجموع مطالب درباره زابلستان در دوره هاى گوناگون تاريخى مى توان نتيجه گرفت كه اين منطقه بخش وسيعى از افغانستان كنونى را دربرمى گرفته است، به ويژه مناطق شرقى و جنوبىِ اين كشور، شامل ولايتهاى غزنى و زابل (لسترنج؛ د.اسلام، همانجاها). پيش از اسلام، زابلستان بخشى از قلمرو شاهان ايرانى بود و به حاكمان محلى آنجا زابل خداى و زابل شاه مى گفتند. در فرهنگ حماسى ايران، نام زابلستان با آثارى چون شاهنامه فردوسى و گرشاسب نامه گره خورده است. در اين آثار، چندين بار در ذكر حوادث مرتبط با شاهان ايران و نيز رستم (رستم زابلى)، از اين منطقه به شكلهاى زابل/ زاول و زاولستان ياد شده است ( ← فردوسى، ج 2، ص 28ـ29، 34؛ اسدى طوسى، ص 36، 50، 79؛ نيز ← حبيبى، 1380ش، ص 69؛ باسورث[3] ، ص 2). زابلستان تا قرن پنجم ميلادى تحت سيطره شاهان ايران بود، در اين قرن، هپتاليها بر اين منطقه مسلط شدند. مقارن ظهور اسلام و نيز در سده هاى نخستين هجرى، زابلستان تحت سلطه رُتبيل/ زنبيل* بود و پايتخت تابستانى آنها در اين منطقه قرار داشت. ازاين رو، رتبيلها را زابل شاه نيز خوانده اند ( ← وينك[4] ، ج 2، ص110، 114، 117؛ د.اسلام؛ حبيبى، 1380ش، همانجاها). به نوشته بلاذرى (ص 555ـ556)، سپاهيان مسلمان در دوره خلافت عثمان (23ـ35) تحت فرمان عبدالرحمان بن سَمُره، زابلستان را با صلح تصرف كردند. چندى بعد، براثر شورش مردم، اين منطقه از تصرفشان درآمد ولى اندكى نگذشت كه مجددآ بر آنجا تسلط يافتند تا اينكه، پس از درگذشت عبدالرحمان بن سمره در سال 50، رتبيلها زابلستان را پس گرفتند و تا سده سوم، به رغم تلاشهاى سپاهيان مسلمان و تصرف بخشهايى از آن، رتبيلها مانع تسلط كامل آنان بر زابلستان شدند (د.اسلام، همانجا؛ نيز ← رتبيل/ زنبيل*). در دوره امويان، عبدالرحمان بن محمدبن اَشعَث (متوفى 82)، از جانب حَجّاج بن يوسف ثَقَفى مأمور تصرف قلمرو رتبيلها شد و زابلستان را گرفت، اما به سبب اختلاف بين او و حجّاج، رتبيلها دوباره زابلستان و مناطق ديگر را تصرف كردند (تاريخ سيستان، ص 114، 117). در اوايل دوره عباسيان (حك : 132ـ656) نيز، هرچند رتبيلها همچنان مانع از تسلط كامل مسلمانان بر زابلستان بودند، بخش عمده اين منطقه در اختيار واليان عباسى بود ( ← گرديزى، ص 164). پس از تسلط يعقوب ليث صفارى (حك : 247ـ265) بر سيستان، بخش اعظم قلمرو رتبيلها، ازجمله زابلستان، جزو حكومت وى شد. درنهايت، يعقوب در 258 زابلستان را ضميمه قلمرو خويش ساخت و از سده چهارم، اسلام در اين منطقه گسترش يافت (تاريخ سيستان، ص 255، 287؛ گرديزى، ص 306؛ نيز ← د.اسلام، همانجا). پس از صفاريان، زابلستان بخشى از قلمرو سامانيان و غزنويان بود. محمود غزنوى (حك : 389ـ421) كه وى را محمود زابلى نيز خوانده اند، غزنى (كرسى زابلستان) را مركز حكومت خود قرار داد ( ← بيهقى، ص 257، 386؛ منهاج سراج، ج 1، ص 329). ظاهرآ در اوايل سده پنجم، زابلستان به سبب مالياتهاى سنگين، ويران شده بود. جمال الدين فرخزاد (حك : 444ـ451)، از اميران غزنوى، براى كمك به بهبود اوضاع مالى زابلستان، خراج ساكنان آن را بخشيد (منهاج سراج، ج 1، ص 237). پس از غزنويان، زابلستان بخشى از قلمرو سلجوقيان، غوريان، خوارزمشاهيان و مغولان بود ( ← جوينى، ج 2، ص 61ـ62؛ منهاج سراج، ج 1، ص 309، 369؛ شيروانى، ص 301). هم زمان با حمله مغولان، در اوايل سده هفتم، ياقوت حموى (همانجا) زابلستان را كوره اى گسترده و بزرگ در جنوب بلخ* و طخارستان، به مركزيت غزنى، معرفى كرده است. حمداللّه مستوفى در سده هشتم (ص 146) زابلستان را زاول خوانده كه ولايتى بزرگ با آب و هوايى گرم و ميوه هاى فراوان بوده است. در فاصله سده هشتم تا به قدرت رسيدن احمدشاه دُرّانى* (حك : 1160ـ1186)، زابلستان بخشى از قلمرو تيموريان ايران، بابُريان هند و صفويان بود، تا اينكه احمدشاه درّانى سلسله درّانيان* را به عنوان اولين سلسله مستقل در افغانستان ايجاد كرد ( ← شرف الدين على يزدى، ج 1، ص 544؛ اَسفِزارى، بخش 2، ص 189؛ شيروانى، همانجا). شيروانى (همانجا) زابلستان را در دوره درّانيان، ولايتى مشهور با آب و هوايى مناسب دانسته است كه بيشتر اهالى آن افغان بوده اند. به علاوه، هزاره ها، قبايل ترك، تاجيك و هندوان نيز در اين منطقه سكونت داشته اند. مذهب اهالى زابلستان نيز در اين دوره، بيشتر حنفى و شيعه امامى بوده است. امروزه، واحدى سياسى و ادارى به نام زابلستان وجود ندارد و ولايتهايى چون غزنى و زابل* در افغانستان بخشهايى از زابلستان تاريخى را دربرگرفته اند.
منابع : ابن خرداذبه؛ على بن احمد اسدى طوسى، گرشاسب نامه، چاپ حبيب يغمائى، تهران 1354ش؛ معين الدين محمد اسفزارى، روضات الجنات فى اوصاف مدينة هرات، چاپ محمدكاظم امام، تهران 1338ـ1339ش؛ بَلاذُرى (بيروت)؛ بيهقى؛ تاريخ سيستان، چاپ محمدتقى بهار، تهران: زوار، ?]1314ش[؛ جوينى؛ عبدالحى حبيبى، تاريخ افغانستان بعد از اسلام، تهران 1380ش؛ همو، «هفت كتيبه قديم: تخارى ـ سنسكريت ـ عربى»، آريانا، سال 27، ش 2 (حمل و ثور 1348)؛ حدودالعالم؛ حمداللّه مستوفى، نزهة القلوب؛ فضل اللّه بن عبدالنبى خاورى شيرازى، تاريخ ذوالقرنين، چاپ ناصر افشارفر، تهران 1380ش؛ محمداعظم سيستانى، «تذكرات مختصر جغرافيايى درباره سيستان و زابلستان»، آريانا، ش 2 (1362ش)؛ شاه حسين بن غياث الدين محمد، احياءالملوك، چاپ منوچهر ستوده، تهران 1383ش؛ شرف الدين على يزدى، ظفرنامه، چاپ سعيد ميرمحمدصادق و عبدالحسين نوايى، تهران 1387ش؛ زين العابدين بن اسكندر شيروانى، بستان السياحه، يا، سياحت نامه، چاپ سنگى تهران 1315، چاپ افست ]بى تا.[؛ ابوالقاسم فردوسى، شاهنامه فردوسى، ج 2، چاپ برتلس و ديگران، مسكو 1963؛ عبدالحى بن ضحاك گرديزى، تاريخ گرديزى، چاپ عبدالحى حبيبى، تهران 1363ش؛ مسعودى، مروج (پاريس)؛ مقدسى؛ عثمان بن محمد منهاج سراج، طبقات ناصرى، يا، تاريخ ايران و اسلام، چاپ عبدالحى حبيبى، تهران 1363ش؛ ياقوت حَمَوى؛ محمدحسين يمين، افغانستان تاريخى: فلسفه نامگذارى شهرها، شهركها، كوهها و درياها (جاى واژه شناسى افغانستان)، ]پيشاور[ 1380ش؛
Clifford Edmund Bosworth, S¦ ist¦an under the A rabs: from the Islamic conquest to the rise of the S¤ aff¦arids (30-250/ 651-864), Rome 1968; EI2, s.v. "Z¦ abul, Z¦abulist¦an" (by C. E. Bosworth); Guy Le Strange, The lands of the Eastern Caliphate, Cambridge 1905, repr. Frankfurt am Main 1993; Joseph Marquart, E¦ ra¦ n§sahr nach der Geographie des Ps. Moses XorenacÜi, Berlin 1901; André Wink, A l-Hind: the making of the Indo-Islamic world, vol.2, Leiden 1997.
/ سعيد شيرازى /
1. Marquart 2. Le Strange 3. Bosworth 4. Wink