رجال، علم، عنوانى براى يكى از شاخه هاى علوم حديث ناظر به بررسى احوال و اوصاف راويان حديث و بيان اصول و قواعد آن. از آغاز تدوين علوم اسلامى، ناقدان حديث همواره به بررسى احوال راويان مذكور در سلسله اسناد احاديث پيامبراكرم و ائمه عليهم السلام اهتمام داشته و از آن به مثابه دانشى كمكى براى علم الحديث و مآلا فقه بهره برده اند. همچنين، علماى شيعه و سنّى آن را وسيله اى در خدمت علم حديث و فقه دانسته و در اين باب آثار بسيار آفريده اند. اين روند تا عصر حاضر همچنان ادامه داشته است.به طور كلى، در ميان شيعه دست كم دو برداشت از علم رجال رايج است: يكى ناظر است به بيان نام و كنيه و موطن راويان و ارزيابى وثاقت يا عدم وثاقت آنها (اسماءالرجال)، و ديگرى ناظر است به قواعد و ضوابط كلى اى كه فقيهان و محققان به وسيله آنها احوال و اوصاف راويان را با جزئيات موجود در كتابهاى رجالى تطبيق مى دهند (← فضلى، ص 18ـ 19). اهل سنّت نيز علم رجال را بر مجموعه آگاهيهايى چون معرفة الصحابه، جرح و تعديل*، كتابهاى تاريخ الرجال محلى و كتابهاى اسماءالرجال اطلاق مى كنند كه به كار شناخت راويان مى آيد.مقاله حاضر به ابعاد مختلف اين علم مى پردازد و مشتمل بر شش بخش است: 1) واژه شناسى، تعاريف، موضوع و مسائل2) جايگاه علم رجال3) قواعد رجال اهل سنّت4) قواعد رجال شيعه5) سير رجال نويسى اهل سنّت6) سير رجال نويسى شيعه
1) واژه شناسى، تعاريف، موضوع و مسائل. تركيب اضافى «علم الرجال» كه در زبان فارسى به صورت علم رجال به كار مى رود و در دو سه قرن اخير در زبان و آثار علماى شيعه تداول بيشترى يافته، متشكل است از دو واژه علم به معنى دانش و شناسايى، و رجال، جمع مكسر رجل، به معناى مرد، و در واقع صورت مختصر تركيب سه جزئى «علم رجال الحديث» است كه در آن الحديث حذف و «ال» در الرجال جايگزين آن شده و معناى آن شناسايى راويان حديث است. در اين تركيب، ذكر رجال از باب غلبه است نه بيان جنسيت و بنابراين شامل زنان راوى نيز مى شود (مامقانى، ج 1، ص 36). در زبان و آثار علما در كنار تركيب علم رجال از تركيباتى نظير فن الرجال (براى نمونه ← بحرالعلوم ، ج 2، ص370؛ نورى، ج 1، ص 67؛ امين، ج10، ص 324) به وفور، و گاهى نيز از تعبير علم رجال الحديث (← فضلى، ص 27؛ على نمازى شاهرودى در عنوان كتاب خود: مستدرك علم رجال الحديث) استفاده شده است. نخستين كاربردهاى اصطلاح علم رجال را به ندرت در آثار قرن يازدهم مانند مشرق الشمسين شيخ بهائى (متوفى 1030؛ ص 71) و نقدالرجال تفرشى (زنده در 1044؛ ج 2، ص 43) و الوافية فى اصول الفقه ملاعبداللّه تونى (متوفى 1071؛ ص 275، 279) و به وفور در آثار قرن دوازدهم به بعد، يعنى عصر آقامحمدباقر بهبهانى* (متوفى 1205) مى توان يافت.با وجود قدمت اين علم نزد اهل سنّت، تعبير علم الرجال در كتابهاى كهن رجالى آنها تا دوره معاصر تعبيرى كم كاربرد است (براى نمونه ← سيوطى، ص293؛ خزرجى، ص 388) و به نظر مى رسد در قرن اخير در بين ايشان رواج يافته است، و آنان در گذشته براى اين علم از تعابير ديگرى مانند جرح و تعديل، التاريخ، تاريخ رواة الحديث، الطبقات، طبقات رواة الحديث و طبقات المحدثين استفاده مى كرده اند (← عبدالماجد غورى، ص252ـ 254، 286ـ291). احتمالا تعبير علم الرجال در دهه هاى اخير از آثار شيعه به آثار اهل سنّت راه يافته است. مثلا در عنوان كتابهايى مانند علم الرجال: نشأته و تطوّره من القرن الاول الى نهاية القرن التاسع (رياض 1427) اثر محمدبن مَطَر زَهرانى و علم الرجال : تعريفه و كتبه (دمشق 1427/ 2007) اثر سيدعبدالماجد غورى.تا حدود دو سه قرن پيش يعنى پيش از قوّت گرفتن جريان اخبارى در فقه، گسترش علم رجال آهنگى عادى داشت و به اقتضاى تحول ديگر علوم اسلامى، خصوصآ فقه و حديث، تحول مى يافت؛ ازاين رو، اصوليان و رجاليان لازم نمى ديدند كه آن را علمى مستقل مانند ديگر علوم تلقى و حدود و ثغور آن را مشخص كنند. اما از زمان ظهور و گسترش اخباريه و تبديل آن به جريان بزرگ و مهم فقهى در عالم تشيع و مخصوصآ تشكيكات منسوب به آنان در باب لزوم و مشروعيت علم رجال، منتقدان آنها و مشخصآ اصوليان، يعنى وحيد بهبهانى و شاگردان مكتب اصولى او، به دفاع از اين علم برخاستند و براى اثبات مشروعيت و بيان اهميت آن در استنباط احكام، درصدد تعريف و بيان موضوع و نسبت آن با علومى چون دراية الحديث و تفاوت آن با علم تراجم و طبقات و نيز توضيح مبادى و مسائل آن برآمدند و كوشيدند به آن هويتى مستقل همانند ديگر علوم اسلامى ببخشند (← كجورى شيرازى، مقدمه رحمان ستايش، ص 24ـ25؛ ساعدى، ص 249، 252). بدينسان گونه اى ديگر از تأليفات رجالى پديد آمد كه با تكيه بر ميراث اصولى، به قاعده مندكردن و كليت بخشيدن و دادن هويت نظرى به اين علم مى پرداخت. در اين آثار پرشمار كه تأليف آنها تا عصر ما ادامه يافته، سعى شده است ضمن تعريف جامع و مانع علم رجال، موضوع و مسائل و فايده و ضرورت آن بيان شود.اولين گام در اين مسير، تعريف علم رجال بوده و از قرن سيزدهم به بعد تعاريف متعددى براى آن عرضه شده است. بر اساس يكى از نخستين تعريفها كه در نيمه دوم اين قرن، محمدجعفر استرآبادى* (متوفى 1263) در لبّاللباب فى علم الرجال (ص 419) مطرح كرده، علم رجال علمى است كه با آن توانايى شناخت احوال خبر واحد از جهت صحت و ضعف آن و آنچه در حكم اين دو است حاصل مى شود و اين شناخت خود از رهگذر شناخت سند و اشخاص و اوصاف راويان متن از حيث مدح يا قدح شدن و آنچه در معناى اين دو است به دست مى آيد. همو در كتاب رجالى ديگرش الايجاز فى علمى الرجال و الدراية تعريفى تا حدى متفاوت با تعريف پيشين آورده است كه با تعريف رجاليان بعد از او مشابهت بسيار دارد و شايد به لحاظ تقدم وى، پايه و اساس تعاريف مؤلفان بعدى شده باشد. او در اين اثر (ص 307)، علم رجال را علمى تعريف كرده است كه به كمك آن قدرت شناخت احوال راويان، از حيث شخصيت و اوصاف آنان، از لحاظ مدح و ذم، حاصل مى شود تا از اين رهگذر، احوال خبر واحد از جهت صحت و ضعف و آنچه در حكم اين دو است شناخته شود. فاضل دربندى (متوفى 1285) تعريف تفصيلى ترى از علم رجال عرضه كرده است. از نظر او (ص 81) علم رجال علمى است كه به وسيله آن قدرت شناسايى احوال راويان از حيث اتصاف به عدالت، وثاقت و ممدوح بودن يا اتصاف به ضعف و مذموم بودن و امثال آنها و نيز توانايى شناخت اصول و ضوابط كلى براى تميز مشتركات و خالى بودن اسناد از غلط و امثال آنها حاصل مى آيد. كجورى شيرازى (متوفى 1293؛ ص 35) در تعريفى موجز، علم رجال را علمى دانسته است كه به كمك آن شخصيت و اوصاف رجال واقع در سند حديث از حيث ممدوح يا مذموم بودن شناخته مى شود. تعريف حاج ملاعلى كنى (متوفى 1306؛ ص 29) بيش يا كم شبيه به تعريف كجورى شيرازى است.رجاليان و اصوليان بعدى تعاريف يادشده را، كه بايد آنها را اولين گامها در زمينه هويت نظرى بخشيدن به علم رجال محسوب كرد، تجميع و تنقيح كردند. مثلا عليارى تبريزى (متوفى 1327) در بهجة الآمال فى شرح زبدة المقال (ج 1، ص 4ـ 10)، بارفروشى (متوفى 1345) در نتيجة المقال (ص 4ـ 8) و مامقانى (متوفى 1351) در الفوائد الرجالية من تنقيح المقال (ج 1، ص 29ـ44) به تفصيل، تعاريف عرضه شده از اين علم تا زمان خود را نقل و بررسى كرده و از ميان آنها تعريفى را برگزيده و صحيح دانسته اند. در عصر ما نيز رجاليانى مانند محسنى (ص 6)، سبحانى (ص 11)، فضلى (ص 11) و سيفى (ص 9) تعريفهايى كمابيش شبيه به هم مطرح كرده اند كه متكى به همان ميراث دو سه قرن اخير است.براساس مجموع تعاريف پيش گفته مى توان علم رجال را علمى دانست كه وثاقت، قدح يا ضعف راويان سلسله سند حديث را از حيث دخالت آنها در اعتبار سند حديث بررسى مى كند (ربانى، ص 17؛ براى نقد و بررسى تعاريف علم رجال ← مكى عاملى، ص 35ـ36). از مجموع اين تعاريف همچنين مى توان دريافت كه اين علم از دو جهت در پى بررسى احوال راويان است : يكى، براى تشخيص و تعيين هويت راوى، يعنى اسم و رسم و نسب و لقب او و امثال آنها؛ و ديگر، احراز اوصافى كه در قبول يا رد خبر آنها تأثير دارد، يعنى احراز عدالت و وثاقت، يا اثبات فسق و ضعف و مهمل يا مجهول بودن (← فضلى، همانجا).گام ديگر در هويتِ نظرى دادن به علم رجال، تعيين موضوع آن بود. رجاليان از موضوع اين علم با تعابير مختلف سخن گفته اند، از جمله اينكه موضوع آن را راوى سلسله اخبار نقل شده از پيامبراكرم و ائمه عليهم السلام به اعتبار وثاقت، ضعف و امثال آنها دانسته اند (براى نمونه ← استرآبادى، 1378ش، ص 421؛ همو، 1385ش، ص 307). تعيين و توضيح موضوع علم رجال به رجاليان مجالى داد براى مداقه هاى منطقى در جهتِ بخشيدن هويت علمى مستقل به آن (براى نمونه ← عليارى تبريزى، ج 1، ص10ـ11؛ كنى، ص 32ـ34؛ مامقانى، ج 1، ص 45ـ47)؛ اما محققان معاصر كه شايد چنين مداقه هايى را ثمربخش نمى دانند، به ندرت وارد چنين بحثهايى شده و به موضوع اين علم به اختصار اشاره كرده اند (براى نمونه ← سبحانى، ص 12؛ فضلى، ص 12؛ سيفى، همانجا).قدما در هويت بخشى به علم رجال به بيان مسائل آن توجه نداشته اند، اما بعضى از رجاليان معاصر به آن پرداخته اند. مثلا سبحانى (همانجا) و سيفى (همانجا)، مسائل علم رجال را علم به احوال اشخاص از حيث وثاقت و نظاير آن دانسته اند (درباره اشكالات اين بيان و جواب آن ← سبحانى، ص 12ـ13؛ سيفى، ص 9ـ10).يكى از بحثهايى كه درباره علم رجال در تحقيقات رجالى متأخر آمده و در روشن شدن ماهيت آن بسيار راهگشا بوده بحث از تفاوت علم رجال با علومى است مانند درايه و تراجم و طبقات و اسماءالرجال. اين مرزبندى، حاصل دقت در تعاريف اين علم است. به عبارت ديگر، در تعريف علم رجال قيودى به كار رفته است كه آن را از ديگر علوم مشابه متمايز مى سازد.درباره تفاوت دراية الحديث با علم رجال گفته اند موضوع بحث در اولى متن و سند حديث و در دومى، راوى حديث است (← كنى، ص 31؛ عليارى تبريزى، ج 1، ص 6ـ7؛ سيفى، ص10). ميان علم رجال و علم تراجم نيز از وجوهى تمايز نهاده شده است، از جمله اينكه هرچند موضوع اين دو علم يكى است، هر يك از وجه خاصى از آن موضوع بحث مى كند. در علم رجال درباره اشخاص از حيث وقوع در سند حديث بحث مى شود، اما در علم تراجم، اشخاص از حيث تأثير در عالم علم و ادب و هنر و اجتماع و سياست بررسى مى شوند. از سوى ديگر، اين دو علم از جهت محمول هم با هم متفاوت اند. محمول علم رجال در درجه اول، وثاقت و ضعف راوى است، و شناخت طبقه، مشايخ، شاگردان و شمار روايات وى بالعرض مطلوب اند نه بالذات. اما مطلوب در علم تراجم، شناخت اشخاص از جهت جايگاهى است كه در قلمرو علوم و فنون و جامعه و سياست دارند. تفاوت ديگر اين دو علم اين است كه علم رجال خاستگاهى كاملا اسلامى دارد كه به انگيزه شناخت روايات رسول اكرم و ائمه عليهم السلام از جهت جايگاهى كه در اعتقادات و اعمال مسلمانان دارند به وجود آمده است. درحالى كه پيشينه علم تراجم بسيار بيشتر از علم رجال است و در بسيارى از فرهنگهاى بشرى وجود داشته است (← سبحانى، ص 15ـ16؛ نيز ← كنى، ص 29؛ سيفى، ص 11ـ12). تفاوت علم رجال به عنوان اصول و قواعد توثيق و تضعيف با اسماءالرجال نيز در اين دانسته شده است كه اولى صبغه اى كلى دارد يعنى مشتمل بر اصول و قواعدى كلى است كه محقق يا فقيه آنها را با جزئياتى كه از كتب اسماءالرجال به دست مى آيد، تطبيق مى دهد (← فضلى، ص 11، 18ـ19).
منابع : محمدجعفربن سيف الدين استرآبادى، الايجاز فى علمى الرجال و الدراية، چاپ حميد احمدى جلفايى، در ميراث حديث شيعه، دفتر15، به كوشش مهدى مهريزى و على صدرايى خويى، قم : دارالحديث، 1385ش؛ همو، لبّاللباب فى علم الرجال، چاپ محمدحسين مولوى، در همان، دفتر2، 1378ش؛ امين؛ محمدحسن بارفروشى، نتيجة المقال فى علم الرجال، چاپ سنگى تهران ] 1284[؛ محمدمهدى بن مرتضى بحرالعلوم، رجال السيد بحرالعلوم، المعروف بالفوائد الرجالية، چاپ محمدصادق بحرالعلوم و حسين بحرالعلوم، تهران 1363ش؛ مصطفى بن حسين تفرشى، نقدالرجال، قم 1418؛ عبداللّه بن محمد تونى، الوافية فى اصول الفقه، چاپ محمدحسين رضوى كشميرى، قم 1415؛ احمدبن عبداللّه خزرجى، خلاصة تذهيب تهذيب الكمال فى اسماءالرجال، چاپ عبدالفتاح ابوغده، حلب 1411؛ محمدحسن ربانى، دانش رجال الحديث، مشهد 1382ش؛ حسين ساعدى، «نشأة علم الرجال و تطوره»، الفكر الاسلامى، ش 26(شوال ـ ذيحجه 1421)؛ جعفر سبحانى، كليات فى علم الرجال، قم 1421؛ على اكبر سيفى، مقياس الرواة فى كليات علم الرجال، قم 1422؛ عبدالرحمان بن ابى بكر سيوطى، كتاب المحاضرات و المحاورات، چاپ يحيى جبورى، بيروت 1424/2003؛ محمدبن حسين شيخ بهائى، مشرق الشمسين و اكسيرالسعادتين، مع تعليقات محمداسماعيل بن حسين مازندرانى خواجوئى، چاپ مهدى رجايى، مشهد 1372ش؛ عبدالماجد غورى، علم الرجال: تعريفه و كتبه، دمشق 1428/2007؛ على بن عبداللّه عليارى تبريزى، بهجة الآمال فى شرح زبدة المقال، ج 1، قم 1371ش؛ آقابن عابد فاضل دربندى، الفن الثانى من القواميس، چاپ محمدكاظم رحمان ستايش، در رسائل فى دراية الحديث، چاپ ابوالفضل حافظيان بابلى، ج 2، قم: دارالحديث، 1383ش؛ عبدالهادى فضلى، اصول علم الرجال، بيروت 1420؛ مهدى كجورى شيرازى، الفوائدالرجالية، چاپ محمدكاظم رحمان ستايش، قم1382ش؛ على بن قربانعلى كنى، توضيح المقال فى علم الرجال، چاپ محمدحسين مولوى، قم 1379ش؛ عبداللّه مامقانى، الفوائد الرجالية من تنقيح المقال فى علم الرجال، چاپ محمدرضا مامقاتى، قم 1431؛ محمدآصف محسنى، بحوث فى علم الرجال، قم 1362ش؛ على حسين مكى عاملى، بحوث فى فقه الرجال، محاضرات على فانى اصفهانى، برج البراجنه، لبنان 1414/1994؛ حسين بن محمدتقى نورى، خاتمة مستدرك الوسائل، قم 1415ـ1420.
/ اسماعيل باغستانى /
2) جايگاه علم رجال، درباره اهميت و نياز به علم رجال در قرون اخير ميان عالمان اختلاف نظر هست. موافقان كه بيشتر اصوليان اند با ادله مختلف نياز به علم رجال را اثبات كرده و به ادله مخالفان كه بيشترْ اخباريان اند، پاسخ داده و اهميت اين علم را براى استنباط احكام، مبرهن ساخته اند. درواقع، نياز به علم رجال و شناخت راويان حديث از لوازم استنباط احكام شرعى است، از آن رو كه حديث، حاكى از سنّت، و سنّت يكى از منابع احكام است.تا پيش از ظهور جريان اخباريه، علماى امامى نياز به علم رجال و بررسى رجال سند احاديث را مسلّم مى دانستند. مثلا علامه حلّى (ص 43) و ابن داوود حلّى (ستون 1ـ2) شناخت احوال راويان را از بنيانهاى فقاهت و براى هر مجتهد واجب مى دانستند و ترك آن را جايز نمى شمردند، زيرا بيشتر احكام از احاديث پيامبراكرم و امامان معصوم عليهم السلام استنباط مى شود و بنابراين مجتهد ناچار است طرق رسيدن به آنها را، كه همان سلسله راويان است، بشناسد. نياز به علم رجال در نزد قدما چندان بديهى بود كه بسيارى از محدّثان متقدم مانند احمدبن محمد برقى* (متوفى 274 يا 280) و محمدبن يعقوب كُلَينى* (متوفى 329) آثارى در رجال نوشتند (← نجاشى، ص 76، 377).با ظهور جريان اخباريه و ادعاى صحت احاديث كتب اربعه و به تَبَع آن، عدم نياز به علم رجال، در درجه اول اصوليان و مقدّم بر همه فاضل تونى (متوفى 1071) و سپس محمدباقر بهبهانى (متوفى 1205) در مقام پاسخگويى و رد تشكيكها و استدلالهاى اخباريه برآمدند و بدين گونه مباحث نظرى نيز به تدريج به علم رجال راه يافت. فاضل تونى (ص 260ـ261) در برشمارى علوم مورد نياز براى مجتهد، يكى از سه علم نقلى را آگاهى از احوال راويان از حيث جرح و تعديل مى داند و پس از بيان وجه نياز به اين علم، از مولى محمدامين استرآبادى نقل مى كند كه نيازى به اين آگاهى نيست (نيز ← بهبهانى، ص 112ـ113). استرآبادى و ساير اخباريان بر صحت ادعاى خود ادله اى اقامه كرده اند. آنان صحت احاديث كتب اربعه شيعه را امرى قطعى و يقينى مى دانستند، و يكى از لوازم اين اعتقاد بى نيازى از علم رجال بود (← محمدامين استرآبادى، ص 128ـ129، 131، 178، 371؛ كَرَكى، ص 17؛ حرّعاملى، 1416، ج 30، ص 191ـ198؛ همو، 1412ـ1414، ج 8، ص 564؛ سماهيجى، ص 36؛ بحرانى، لؤلؤة البحرين، ص 5). محمدباقر مجلسى (ج 1، ص 21ـ22) نيز كه او را در عِداد اخباريان ميانه رو نام برده اند، بر آن بود كه به همه احاديث موجود در كتب اربعه مى توان عمل كرد، اما بايد به سند آنها مراجعه كرد، زيرا در هنگام تعارض احاديث، بررسى سند تعيين كننده خواهد بود (نيز ← فيض كاشانى، ج 1، ص 25). در اين ميان، برخى از اخباريان ادعا كرده اند كه همه روايات موجود در منابع شيعى، اعم از آنچه در كتب اربعه آمده است، يا قطعى الصدورند يا دست كم، اعتبار و حجيت دارند (براى نمونه ← حرّ عاملى، 1416، ج 30، ص 153ـ 165، 249ـ265؛ جزايرى، ص 64؛ بحرانى، الحدائق الناضرة، ج 1، ص 25ـ26؛ نيز ← مامقانى، ج 1، ص 99). در واقع، فايده اولى و مهم علم رجال تشخيص و تميز راوى ثقه از غير ثقه است تا براساس آن بتوان درباره حديث داورى كرد؛ حال آنكه به عقيده اخباريان، مؤلفان كتب اربعه خود اين كار را انجام داده اند و در مقدمه كتابهايشان بر صحت روايات كتابشان شهادت داده و راويان اسناد احاديث كتاب خود را به اجمال توثيق كرده اند (براى نمونه ← كلينى، ج1، ص 8؛ ابن بابويه، ج 1، ص 2ـ3). بنابراين نيازى به بررسى مجدد رجال روايات نيست (← حرّعاملى، 1416، ج 30، ص 153؛ بحرانى، الحدائق الناضرة، ج 1، ص 16؛ نيز ← بهبهانى، ص 113ـ114؛ مامقانى، ج 1، ص 103). گذشته از اين، گفته هاى رجاليان درباره راويان، غالبآ نظر اجتهادى خودشان است و براى ديگران حجيتى ندارد و در واقع نوعى شهادت است. براى مثال، وقتى نجاشى يا طوسى يكى از راويان را توثيق مى كنند، در حقيقت، به وثاقت او شهادت مى دهند، درحالى كه شرايط اعتبار شهادت در اين شهادات موجود نيست، زيرا آن فرد را نديده و باواسطه او را توثيق كرده اند، پس اين شهادت حدسى است نه حسى. در ضمن در باب شهادت، شهادتِ كتبى كافى نيست، بلكه گفته شده است شهادت بايد لفظى و تعداد شهود هم، در بيشتر موارد، بايد دو تن باشد، حال آنكه مثلا نجاشى يك تن است و شهادتش هم لفظى نيست. حال اگر توثيقات رجاليان شهادت محسوب شود، چرا توثيقات صاحبان كتابهاى معتبر حديث درباره راويانبه عنوان شهادت پذيرفته نشود (بحرانى، الحدائق الناضرة، ج 1، ص 22ـ23؛ نيز ← كنى، ص 46؛ سبحانى، ص 40ـ41؛ صرّامى، ص 172).به نظر برخى ديگر از دانشمندان، همين كه مشهور فقها به روايتى عمل كرده باشند، آن روايت حجت است، خواه راوى آن ثقه باشد يا نباشد، و ديگر به بررسى رجال آن نياز نيست و در صورتى كه سند روايت ضعيف باشد، شهرت، ضعف آن را جبران مى كند (← حرّعاملى، 1416، ج30، ص 247؛ نيز ← خويى، ج 1، ص 21؛ سبحانى، ص 36).از ديگر دلايلى كه در رد علم رجال از اخباريان نقل شده است دلايل اخلاقى است، با اين بيان كه چون كندوكاوهاى رجالى مستلزم بيان عيوب مردم و تجسس در احوال آنان است بايد از آن اجتناب كرد (← كنى، ص 44). حتى به عقيده شيخ يوسف بحرانى* كه خود از اخباريان ميانه روست، جرح و تعديل متوقف بر تجسس در امورى است كه موجب جرح برخى از راويان مى شود و گناه است (الحدائق الناضرة، ج1، ص 24، پانويس 1؛ نيز ← خاقانى، ص 84).از ديدگاه اخباريان، علم به عدالت راوى وقتى ارزش دارد كه معلوم شود وى در وقت نقل روايت نيز عادل بوده است، اما رجاليان فقط حكم به عادل بودن يا نبودن راوى مى كنند و نمى توانند عادل بودن او را در هنگام نقل روايت اثبات كنند (← مامقانى، ج 1، ص 80). همچنين اختلاف نظرهايى كه در معناى عدالت وجود دارد، موجب اعتمادنكردن به اقوال رجاليان در عادل يا ناعادل دانستن برخى از راويان مى شود (← همان، ج 1، ص 88؛ كنى، ص 45؛ سبحانى، ص 38).افزون براين، به عقيده اخباريان اعتماد و استناد رجاليان به آراى برخى از رجاليان متقدم كه بر مذهب امامى نبودند، مانند ابن عُقده* (متوفى 332 يا 333) كه زيدى جارودى بود، و على بن حسن بن فضّال (متوفى 224؛ ← ابن فضّال*) كه فَطَحى بود، درست نيست (← مامقانى، ج 1، ص 86).اشكال ديگرى كه بر علم رجال گرفته اند اين است كه اگر غرض از تحقيق در احوال رجال، تحصيل مظنّه (حدس و گمان) است كه از اول حاصل بوده و اگر مراد علم قطعى است كه از اين علم، جز شكوك و شبهات چيزى حاصل نمى شود (← ابراهيمى، ص 127).در هر حال، اخباريان ذكر طرق و اسناد را در كتابهاى معتبر حديثى، از باب تبرك و تيمن و براى دفع ادعاى مخالفان مبنى بر بى اساس بودن احاديث شيعه، درست دانسته اند (براى نمونه ← محمدامين استرآبادى، ص 118؛ بحرانى، لؤلؤة البحرين، ص 5؛ نورى، ج 2، ص 5، 10ـ11).اصوليان و رجاليان امامى در مقابل، براى اثبات نياز به دانش رجال دلايلى برشمرده اند كه برخى از آنها در پاسخ به سخنان اخباريان و برخى ديگر به طور مستقل از دلايل نياز به اين علم است. محمدباقر بهبهانى آغازگر اين راه بود. او در فصل هشتم رسالة الاجتهاد و الاخبار بابى را باعنوان «احتياج المجتهد الى علم الرجال» گشود و در آن به تشكيكات و شبهات اخباريان، به ويژه محمدامين استرآبادى، در اين زمينه پاسخ گفت (← الرسائل الاصولية، ص 112ـ229). رجاليان بعدى بر مبناى اين رساله، لزوم و اهميت جايگاه علم رجال را در استنباط احكام بيان كردند.اصوليان در مقام اثبات نياز به علم رجال از جمله گفته اند در ميان احكام شرعى مواردى كه بتوان حكم آن را به تنهايى از صريح كتاب يا سنّت قطعى يا اجماع و عقل استنباط كرد، در قياس با مجموعه احكام بسيار اندك است. از سوى ديگر، عمل به ظن در امر دين بر طبق آيات قرآن (يونس: 36، 59؛ اسراء : 36) و ادله قطعى جايز نيست (← انصارى، ج 1، ص 131ـ133؛ خويى، ج 1، ص 19). بنابراين، استنباط حكم شرعى، على الاغلب از مراجعه به روايات مأثوره از اهل بيت عصمت عليهم السلام حاصل مى شود كه خود متوقف بر اثباتِ حجيت آن روايات براى ما و نيز حجيت خبر واحد است. زيرا در بين احاديث تعداد خبر متواتر يا نزديك به متواتر بسيار كم است و بنابراين رجوع به اخبار آحاد ضرورت مى يابد. اين در حالى است كه همه اخبار آحاد حجيت ندارند و براى تشخيص صحت و ضعف اخبار به علم رجال نياز هست (خويى، ج 1، ص 20ـ21؛ نيز ← خبر واحد*). به ويژه، فتوادادن بدون رسيدن به حجت شرعى حرام است و ادله فقط اثبات مى كند كه خبر ثقه شرعآ حجت است و مى توان بر مبناى آن فتوا داد. پس راهى جز رجوع به اخبار ثقات و راويان عادل نيست و احراز وثاقت هم منوط به بررسيهاى رجالى است (سيفى، ص 13).وجود اخبار و احاديث جعلى در ميان انبوه روايات و نيز وجود جاعلان حديث، بررسيهاى رجالى براى احراز ضعف و وثاقت راويان را ضرورى مى كند (← بهبهانى، ص 124ـ127، 207ـ209). دليل عقلى مسئله اين است كه ما به وجود دروغ گويان و واضعان حديث و احاديث ساختگى، علم اجمالى داريم و اين علم ما را به ضرورت بررسى احوال راويان دلالت مى كند. دليل نقلى مسئله هم وجود رواياتى است كه از بودن اين احاديث و راويان ــ هرچند ممكن است تعداد آنها زياد نباشدــ خبر مى دهد. مثلا از امام صادق و امام رضا عليهماالسلام نقل شده كه مغيرة بن سعيد مطالبى برساخته را در كتابهاى اصحاب امام باقر عليه السلام وارد كرده است. حال براى شناخت اين قبيل اشخاص بايد در احوال راويان تحقيق كرد (← كشّى، ص 223ـ228؛ محمدجعفر استرآبادى، ص 426؛ مامقانى، ج 1، ص 64ـ67؛ نيز ← سبحانى، ص 25ـ28).افزون بر اين، در اخبار عِلاجيه امامان عليهم السلام كه عبارت است از راه و و روشهايى براى رفع تعارض در احاديث، بر صفات و ويژگيهاى راويان تأكيد شده است. براى نمونه در مقبوله عمربن حنظله از امام صادق كه هرچند درباره صفات قاضى (حاكم) نقل شده، چون در آن روزگار قاضيان راوى حديث نيز بودند، حضرت به شناخت اوصاف راويان و عدالت، فقاهت، راست گويى و ورع آنها توصيه كرده اند (← كلينى، ج 1، ص 67ـ68، ج 7، ص 412؛ طوسى، ج 6، ص 218، 301ـ 303) كه شناخت اين اوصاف دقيقآ موضوع علم رجال است (مامقانى، ج 1، ص 59ـ62؛ سبحانى، ص 25).يكى ديگر از دلايل موافقان علم رجال، وجود افراد غير امامى در سلسله اسناد احاديث شيعه است. احتمال دارد گاهى امام معصوم در برابر چنين افرادى، از روى تقيه، بر اساس مذهب آنها پاسخ داده باشد و راويان بدون اشاره به مذهب آن فرد، پرسش او و پاسخ امام را نقل كرده باشند كه در اين صورت، براى شناسايى احاديثى كه از سر تقيه صادر شده است، بررسيهاى رجالى لازم مى آيد (سبحانى، ص 28).دليل ديگر بر لزوم علم رجال اجماع فريقين است. عالمان امامى از عصر حضور امامان تاكنون، و عالمان همه مذاهب اسلامى در روزگاران گذشته بر اهميت اين علم اجماع داشته و بر آن بوده اند كه بدون شناخت رجال سند احاديث، استنباط احكام الهى ممكن نيست (كنى، ص 37؛ مامقانى، ج 1، ص 74ـ 76؛ سبحانى، ص 28ـ29).اصوليان در پاسخ به اين استدلال كه با اعتماد بر شهرت مى توان از علم رجال بى نياز شد و هر روايتى كه مشهوربه آن عمل كرده باشند، حجت است و ديگر نيازى به بررسى راويان آن نيست، گفته اند كه شناسايى فتواى مشهور در همه مسائل، دشوار است، زيرا برخى مسائل در كتابها مطرح نشده اند. در برخى مسائل هم هيچ يك از شقوق شهرت ندارد و در برخى ديگر نيز يك قول مشهور و قول ديگر مشهورتر است. افزون بر اين، حجيت شهرت فتوايى براى اينكه معيار اعتماد به صدور روايات قرار گيرد، در اصول فقه نقد شده است (← بهبهانى، ص 129ـ132؛ سبحانى، ص 36؛ صرّامى، ص 168؛ نيز ← شهرت*).علم رجال و شناخت اسناد حديث در نزد عالمان و محدّثان اهل سنّت چندان اهميت داشت كه شخصى مانند ابن سيرين (متوفى 110) در سخن مشهورى در اين باب گفته است، اين علم (حديث) دين شماست، مراقب باشيد آن را از چه كسى اخذ مى كنيد (← مِزّى، ج 1، ص 160ـ161) و از على بن مَدينى (متوفى234)، محدّث مشهور اهل سنّت، نقل شده كه تفقه در معانى حديث، نيمى از علم و شناخت رجال، نيم ديگر آن است (← رامهرمزى، ص 320؛ مزّى، ج 1، ص 165). يزيدبن زُرَيع نيز اصحاب اسانيد را شهسواران دين اسلام خوانده است (← مزّى، همانجا). همچنين شعبة بن حجّاج با كنايه به كسانى كه اظهارنظرهاى رجالى را مصداق غيبت مى شمردند، گفته است بياييد براى خدا غيبت كنيم (← عقيلى، سفر1، ص 15). در ميان اهل سنّت، ابن ابى حاتِم (ج 1، ص 2ـ3، 5ـ6) درباره لزوم علم رجال و تشخيص ثقات از ضعفا چنين استدلال كرده است كه چون كتاب و سنّت از طريق نقل و روايت به دست ما رسيده اند و ما جز از اين راه نمى توانيم به شناخت دقيق معانى آنها دست يابيم، ناچاريم راويان ثقهو غير ثقه را بشناسيم و كسانى را كه اهل حفظ و ثبت واتقان بوده اند از كسانى كه اهل غفلت، ضعف حافظه، خطا، دروغ يا جعل حديث بوده اند، تشخيص دهيم تا عدالت آنها در نقل حديث براى ما اثبات شود. ابن حِبّان (ج 1، ص 4) نيز گفته است، شناخت سقيم از صحيح و استخراج دليل از منابع جز با شناخت راويان ضعيف و ثقه ممكن نيست. گفتنى است، علم رجال در نزد اهل سنّت از ابتدا بيشتر با عنوان جرح و تعديل مشهور شد و هدف از آن كنار گذاشتن راويان ضعيف و غيرمعتبر بود (براى آگاهى از جايگاه علم رجال نزد اهل سنّت ← جرح و تعديل*).
منابع : ابوالقاسم ابراهيمى، كتاب اجتهاد و تقليد، ]كرمان 1362[؛ ابن ابى حاتِم، كتاب الجرح و التعديل، حيدرآباد، دكن 1371ـ1373/ 1952ـ 1953، چاپ افست بيروت ]بى تا.[؛ ابن بابويه، كتاب مَن لايَحْضُرُه الفقيه، چاپ على اكبر غفارى، قم 1404؛ ابن حِبّان، كتاب المجروحين من المحدثين و الضعفاء و المتروكين، چاپ محمود ابراهيم زايد، حلب 1395ـ1396/1975ـ1976؛ ابن داوود حلّى، كتاب الرجال، چاپ جلال الدين محدث ارموى، تهران 1383ش؛ محمدامين بن محمدشريف استرآبادى، الفوائد المدنية، چاپ رحمة اللّه رحمتى اراكى، قم 1424؛ محمدجعفربن سيف الدين استرآبادى، لبّ اللباب فى علم الرجال، چاپ محمدحسين مولوى، در ميراث حديث شيعه، دفتر2، به كوشش مهدى مهريزى و على صدرايى خويى، قم: دارالحديث، 1378ش؛ مرتضى بن محمدامين انصارى، فرائدالاصول، قم 1419؛ يوسف بن احمد بحرانى، الحدائق الناضرة فى احكام العترة الطاهرة، قم 1363ـ1367ش؛ همو، لؤلؤة البحرين، چاپ محمدصادق بحرالعلوم، قم ]بى تا.[؛ محمدباقربن محمداكمل بهبهانى، الرسائل الاصولية، قم 1416؛ عبداللّه بن محمد تونى، الوافية فى اصول الفقه، چاپمحمدحسين رضوى كشميرى، ]قم ? 1412[؛ نعمت اللّه بن عبداللّه جزايرى، منبع الحياة، در محمدبن شاه مرتضى فيض كاشانى، الشهاب الثاقب فى وجوب صلاة الجمعة العينى، چاپ رؤوف جمال الدين، قم 1401؛ محمدبن حسن حرّ عاملى، تفصيل وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة، قم 1416؛ همو، هداية الامة الى احكام الائمة عليهم السلام، مشهد 1412ـ1414؛ على بن حسين خاقانى، رجال الخاقانى، چاپ محمدصادق بحرالعلوم، ]نجف 1388/ 1968[، چاپ افست ]قم [1404؛ خويى؛ حسن بن عبدالرحمان رامهرمزى، المحدث الفاصل بين الراوى و الواعى، چاپ محمد عجاج خطيب، بيروت 1420/2000؛ جعفر سبحانى، كليات فى علم الرجال، قم 1421؛ عبداللّه بن صالح سماهيجى، منية المُمارسين، در
Andrew J. Newman, "The nature of the Akhb¦ar¦â/U¤su¦ l¦â dispute in late S¤ afawid Iran. part 1: ‘Abdalla¦ h al-Sam¦ahij¦â’s ,Munyat al-muma¦ ris¦in", Bulletin of the School of Oriental and A frican Studies, vol. 55, no.1 (1992);
على اكبر سيفى، مقياس الرواة فى كليات علم الرجال، قم 1422؛ سيف اللّه صرّامى، مبانى حجيت آراى رجالى، قم 1391ش؛ محمدبن حسن طوسى، تهذيب الاحكام، چاپ حسن موسوى خرسان، بيروت 1401/1981؛ محمدبن عمرو عقيلى، كتاب الضعفاء الكبير، چاپ عبدالمعطى امين قلعجى، بيروت 1404/1984؛ حسن بن يوسف علامه حلّى، خلاصة الاقوال فى معرفة الرجال، چاپ جواد قيومى اصفهانى، ]قم[ 1417؛ محمدبن شاه مرتضى فيض كاشانى، كتاب الوافى، چاپ ضياءالدين علامه اصفهانى، اصفهان 1365ـ1374ش؛ حسين بن شهاب الدين كَرَكى، كتاب هداية الابرار الى طريق الائمة الاطهار(ع)، چاپ رؤوف جمال الدين، ]بغداد 1977[؛ محمدبن عمر كشّى، اختيار معرفة الرجال، ]تلخيص[ محمدبن حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد 1348ش؛ كلينى (بيروت)؛ على بن قربانعلى كنى، توضيح المقال فى علم الرجال، چاپ محمدحسين مولوى، قم 1379ش؛ عبداللّه مامقانى، الفوائد الرجالية من تنقيح المقال فى علم الرجال، چاپ محمدرضا مامقانى، قم 1431؛ محمدباقربن محمدتقى مجلسى، مرآة العقول فى شرح اخبار آل الرسول، ج 1، چاپ هاشم رسولى محلاتى، تهران 1379ش؛ يوسف بن عبدالرحمان مِزّى، تهذيب الكمال فى اسماءالرجال، چاپ بشار عوّاد معروف، بيروت 1422/2002؛ نجاشى؛ حسين بن محمدتقى نورى، خاتمة مستدرك الوسائل، قم 1415ـ1420.
/ محسن معينى /
3) قواعد رجال اهل سنّت. از وثاقت و عدم وثاقت راويان حديث و معيارهاى آن در علم جرح و تعديل بحث مى شود كه از فروع علم رجال است و نسبت به دانش رجال از علوم متأخر به شمار مى رود (← جرح و تعديل*). تكوين و تكامل علم رجال و قواعد آن در ميان محدّثان و رجاليان متقدم اهل سنّت پيشينه كهن ترى دارد. سابقه علم رجال را كه به معناى جستجو در باب راويان و تشكيك در حديث آنهاست، مى توان به دوران صحابه بازگرداند (← مسلم بن حجاج، الجامع الصحيح، ج 1، ص 10ـ11؛ نيز ← مرعشلى، ص 7ـ8؛ سلفى، ص 154ـ155). در دوران تابعين اسناد* احاديث بيشتر مورد توجه و بررسى قرار گرفت. از محمدبن سيرين نقل شده است كه پيش از وقوع «فتنه» (جنگ داخلى بعد از قتل خليفه اموى وليدبن يزيد) از اِسناد حديث سؤال نمى شد، اما از آن پس از راوى حديث خواسته مى شد كه رجال سند خود را نام ببرد تا اگر از اهل سنّت بودند حديثش پذيرفته، و اگر از اهل بدعت بودند، از نقل حديث او خوددارى شود (← مسلم بن حجاج، الجامع الصحيح، ج 1، ص 11؛ تِرمِذى، ج5، ص 396). گولدتسيهر[1](ج 2، ص 135) اعتقاد داشت كه نقد و ارزيابى راويان در زمان عبدالله بن عون* (متوفى 151)، شُعبَة بن حَجّاج* (متوفى 160)، عبداللّه بن مبارك* (متوفى 181) و ديگر معاصران آنها، يعنى نيمه دوم قرن اول آغاز شده و متأثر از رواج روايات مجعول فرقه اى بوده است، اما پذيرش اين ديدگاه با اين اشكال مواجه است كه ابن سيرين در سال 110 درگذشته و نمى توان آغاز نقد سند را بعد از ابن سيرين، كه خود گزارش كننده اين واقعه است، دانست. به عقيده شاخت[2] (ص 36ـ37) منسوب كردن اين سخن به ابن سيرين صحيح نيست. وى با اندكى تفاوت با گولدتسيهر، تاريخ وقوع فتنه را 126، يعنى زمان قتل وليدبن يزيد اموى، دانسته است (← همانجا). ظاهرآ ديدگاه شاخت در اين زمينه مأخوذ از طبرى (سلسله 2، ص 1825) است (در باب ديدگاه ديگر خاورشناسان در باب آغاز شكل گيرى اسناد ← محمد بهاءالدين، ص 109ـ111؛ نفيسى، ص 253ـ277). عموم مؤلفان اهل سنّت منظور از فتنه را در اين گزارش حوادث پس از قتل عثمان (متوفى 35) يا معارضه معاويه با امام على عليه السلام دانسته و بر اين اساس، نتيجه گرفته اند كه نقد سند و سؤال از راوى حديث، در قرن اول پديد آمده است (← سباعى، ص 90؛ محمد بهاءالدين، ص 109ـ113). براى اثبات اين نظر، به گزارشهايى، ازجمله قول خود ابن سيرين استناد شده است؛ از جمله نقلى از وى كه گفته است فتنه زمانى واقع شد كه صحابه پيامبر ده هزارتن بودند (← احمدبن حنبل، ج 3، ص 182). روشن است كه اين تعداد صحابى، جز پيش از اين تاريخ (سال 35) زنده نبوده اند (محمد بهاءالدين، ص 113ـ114).در هر حال، محدّثان با گذشت زمان و در پى گسترش دامنه تصرفات مسلمانان و پيدايش مذاهب عقيدتى و احزاب سياسى، به ويژه آنجا كه حديث درباره مسائل فقهى و حلال و حرام بود، در اخذ و نقل حديث دقت و مراقبت بسيارى ورزيدند و شروط زيادى براى راوى حديث وضع كردند. مستند آنان در اين كار، جز مشاهدات حسى و حكم عقل به جايزالخطا بودن انسانها، منقولات فراوان از پيامبر اكرم بود كه مسلمانان را در اين زمينه به احتياط فرا خوانده بود. مثلا براساس نقل ابن عباس از پيامبراكرم، آن حضرت روايت از راوى غيرعادل يا غيرثَبت را از عوامل نابودى امت دانسته است (ابن عَدى، ج 1، ص 142؛ خطيب بغدادى، ص 49ـ50؛ رامهرمزى، ص 412ـ413). هرچند، ابن عبدالبَرّ (ج 1، ص 58) سند اين حديث را ضعيف، اما معناى آن را صحيح دانسته است. بر طبق حديث ديگرى از قول پيامبراكرم، اين علم (حديث) دين است، پس بايد در گرفتن آن احتياط ورزيد و از هركسى نقل نكرد (← ابن ابى شيبه، ج 1، ص 256؛ مسلم بن حجاج، الجامع الصحيح، همانجا؛ ابن عدى، ج 1، ص 148ـ151؛ عبداللّه دارمى، ج 1، ص 113). از عبداللّه بن مبارك هم نقل شده است كه مى گفت مستندكردن حديث بخشى از دين است و اگر اِسناد نبود، هركسى هرچه مى خواست مى گفت (← مسلم بن حجاج، الجامع الصحيح، ج 1، ص 12؛ نيز ← ابن مبارك، مقدمه نزيه حماد، ص 15). اسماعيل بن عَلِيّه در پاسخ كسى كه سخن گفتن درباره ضعف يا وثاقت راويان را غيبت كردن مى دانست، مى گفت اين كار غيبت نيست، بلكه حكم كردن بر وثاقت يا عدم وثاقت راوى است و از شعبة بن حجاج نقل شده است كه او اين كار را غيبت در راه خدا مى دانست (← مسلم بن حجاج، كتاب التمييز، ص 178؛ همو، الجامع الصحيح، ج 1، ص20؛ عقيلى، سفر1، ص 11).براى بررسى قواعد و ضوابط پراكنده اى كه در قرون نخستين اسلامى در ارزيابى سخنان راويان به كار رفته است، بايد به گفته هاى رجاليان و محدّثان صاحب نظر و صاحب نفوذ آن زمان مراجعه كرد. در آغاز كه علوم نقلى چندان از هم تفكيك نشده بود، احكام و ضوابط رجالى مانند ديگر علوم حديثى، به صورت اظهارنظرهاى پراكنده و نامنسجم و عمدتاً در حوزه علل الحديث در حاشيه احاديث ابراز و گاه ثبت مى شد، اما به تدريج اين اظهارات از كتابهاى حديثى منفك شد و مثلا به صورت اقوال يا سؤالات فلانى در باب رجال درآمد (نورسيف، ج 1، ص 10). چنان كه از اين آثار برمى آيد، قواعد و ضوابط رجالى در ميان تابعين و محدّثان نيمه اول قرن دوم، ملموس و دور از قوانين فنى و پيچيده دوره هاى بعد بود. مثلا، نخستين اصلى كه از تتبع در اقوال آنان به عنوان اصلى عقلايى و معيار به دست مى آيد اين است كه پذيرش حديث راوى منوط است به ميزان اطمينان و اعتماد به او، و اين از رفتار اخلاقى و ميزان پايبندى او به دين برداشت مى شود. به اين ترتيب، بيشتر قواعد و ضوابط علم رجال درباره اين اصل و ميزان تطبيق آن بر مصاديق خارجى شكل گرفت. دروغ گويى از مهم ترين اسبابى بود كه اطمينان به راوى و حديث او را مخدوش مى ساخت و بسيارى از راويان بدين سبب جرح مى شدند (براى نمونه ← مسلم بن حجاج، الجامع الصحيح، ج 1، ص 13، 16؛ ابن حِبّان، 1395ـ1396، ج 1، ص 62ـ89). بر اين اساس است كه شافعى مى گفت ابن سيرين و ابراهيم نخعى و بسيارى ديگر از تابعين، حديث را جز از افراد معروف نقل نمى كردند و هيچ يك از عالمان حديث را نديدم كه با اين روش مخالفت كند (← رامهرمزى، ص 405). ابراهيم نخعى هم مى گفت وقتى قصد داشتيم حديث از شيخى نقل كنيم، از او درباره خوراك و پوشاك و خرج ودخل زندگى اش مى پرسيديم، اگر روشن و براساس راستى و درستى بود حديثش را اخذ مى كرديم و در غير اين صورت، نزد او نمى رفتيم (← ابن عدى، ج 1، ص 156). ابوالعاليه هم گفته است وقتى مى خواستيم از كسى حديث نقل كنيم، به نماز خواندن او نگاه مى كرديم، اگر نماز را نيكو به جا مى آورد از او نقل مى كرديم، در غير اين صورت، حديثش را روايت نمى كرديم (← رامهرمزى، ص 409). شعبة بن حجاج هم گفته است از فقرا چيزى ننويسيد، زيرا برايتان دروغ پردازى مى كنند. راوى اين روايت مى افزايد كه شعبه خود در آن زمان از فقيرترين مردم بود (← ابن عدى، همانجا). پايبند بودن يا پايبند نبودن به پاره اى از اصول اعتقادى مورد اختلاف هم ازجمله قواعد ابتدايى و ملموسى بود كه براى جرح يا تعديل يك راوى به كار مى رفت. مثلا اعتقاد به رجعت از اسباب جرح راوى نزد رجاليان متقدم اهل سنّت بود كه درباره كسانى چون جابربن يزيد جعفى* و مسلم بن نُذَير سعدى به آن تصريح شده است (← ابن سعد، ج 6، ص 228؛ مسلم بن حجاج، الجامع الصحيح،ج 1، ص 15). يكى ديگر از اسباب نقل نكردن حديث از يك راوى، سبّ صحابه بود؛ مثلا عبداللّه بن مبارك گفته بود از عمروبن ثابت حديث نقل نكنيد زيرا او سَلَف را دشنام مى داد (← مسلم بن حجاج، الجامع الصحيح، ج 1، ص 12؛ عقيلى، سفر3، ص 262).از اواخر قرن دوم به تدريج قواعد و ضوابط علم رجال را محدّثان و رجاليانى همچون مالك بن انس* (متوفى 179)، عبداللّه بن مبارك، عبدالرحمان بن مهدى* (متوفى 198)، يحيى بن سعيد قطّان* (متوفى 198) و يحيى بن مَعين* (متوفى 233) سامان دادند. در گفته هاى آنها، ضوابطى چون راست گويى، داشتن حافظه خوب، خطاى اندك در دريافت و نقل، شهرت، ترك بدعت و دورى از گناهان كبيره، از شرايط راوى دانسته شده است (براى نمونه ← ابن عدى، ج 1، ص 154؛ خطيب بغدادى، ص 127، 174؛ رامهرمزى، ص 406). مثلا گفته مى شد از راويانى با اين اوصاف حديث نوشته نشود: دروغ گو؛ كسى كه زياد خطا مى كند اما آن را اصلاح نمى كند؛ بدعت گذارى كه ديگران را به بدعتش دعوت مى كند؛ راويى كه احاديث خود را از حفظ نيست و بااين حال از حافظه نقل مى كند؛ و شيخى كه حديث شناس نيست، گرچه اهل فضل و عبادت باشد (← عقيلى، سفر1، ص 8، 13؛ ابن ابى حاتِم، ج 2، ص 32؛ ابن عدى، همانجا؛ خطيب بغدادى، ص 174). چون علم جرح و تعديل هنوز مراحل تكوين و تكامل خود را مى گذرانيد، اين ضوابط و قواعد يكدست نبود و در آنها اختلافاتى وجود داشت. مثلا يحيى بن سعيد قطان با ترك شنيدن حديث از اهل بدعت موافق نبود و معتقد بود اگر احاديث اين اشخاص ترك شود حديثى باقى نمى ماند (← عقيلى، سفر1، ص 8)؛ يا عبدالرحمان بن مهدى عقيده داشت كه حديث راويى كه گاه دچار خطا مى شود، اما اغلب رواياتش صحيح است، درخور ترك نيست، زيرا اگر اين نوع احاديث ترك شوند حديثى باقى نخواهد ماند (مسلم بن حجاج، كتاب التمييز، ص 178ـ179؛ عقيلى، سفر1، ص 12ـ13). درباره نقل روايات از افراد صالح اما ناآشنا با حديث، از مالك بن انس نقل شده است كه مى گفت در مدينه شيوخ بسيارى را ديدم كه فاضل، صالحو عابد بودند، اما چون از شناخت حديث بهره اى نداشتندهرگز از آنها حديث نشنيدم (← عقيلى، سفر1، ص 13ـ14؛ خطيب بغدادى، ص 144) و يحيى بن سعيد قطان مى گفت در حديث، دروغ گوتر از منتسبان به خير و صلاح نديده ام (← احمدبن حنبل، ج 2، ص 448؛ عقيلى، سفر1، ص 14؛ ابن عدى، ج 1، ص 144).از نيمه قرن سوم، مباحث و قواعد رجالى به مباحث و ضوابط محدّثان و رجاليان نزديك تر شد. مثلا مسلم بن حجاج (الجامع الصحيح، ج 1، ص 23) درباره اعتماد بر گفته راوى ثقه، به عنوان يك قاعده، گفته است كه خبر واحدِ ثقه از ثقه، حجت و عمل به آن لازم است. قاعده ديگرى كه مسلم بن حجاج (الجامع الصحيح، ج 1، ص 5) مطرح كرد، نقل نكردن حديث از راويانى است كه نزد اهل حديث يا نزد اكثر آنها به وضع و جعل متهم اند. همچنين است نقل نكردن از كسانى كه غالبآ حديث منكر يا غلط نقل مى كنند. از اين زمان اين بحث نيز مطرح شد كه به سبب طولانى شدن اسناد حديث، براى اطمينان يافتن از صحت حديث، چيزهايى مانند صحت كتابها و نوشته ها معيار قرار گيرد. ازاين رو گفته شد كه راوى حديث به سه چيز نياز دارد : حفظ، صداقت و صحت كتابهايش؛ هرچند اگر در يكى خطا كرد و دو شرط ديگر را داشت، زيانى نخواهد داشت (← ابن عدى، ج 1، ص 159؛ خطيب بغدادى، ص 265).مسئله ديگرى كه به خصوص در مقايسه ميان روش دو محدّث بزرگ اين دوران، محمدبن اسماعيل بخارى* (متوفى 256) و مسلم بن حجاج نيشابورى* (متوفى 261)، مطرح بود اين بود كه همعصر بودن دو راوى و امكان شنيدن حديث در صحت حديث كافى است يا لازم است كه ملاقات آنها اثبات شود. مسلم بن حجاج (الجامع الصحيح، ج1، ص23) ملاقات دو راوى را لازم نمى دانست و معتقد بود نظر رايج در ميان اهل حديث از قديم اين بوده است كه امكان ديدار و سماع دو راوى ثقه در صحت نقل كفايت مى كند، هرچند ديدار و سماع آنها در هيچ خبرى گزارش نشده باشد، مگر آنكه دليل آشكارى بر ملاقات نكردن آنها با يكديگر يا عدم سماع راوى وجود داشته باشد.رجاليانى چون ابن ابى حاتم رازى* (متوفى 327)، ابن حبّان بُستى (متوفى 354) و ابن عدى* (متوفى 365) در قرن چهارم قواعد رجالى را سامان دادند و در چند دسته گنجاندند، اما تكميل نهايى و ايجاد علمى به نام جرح و تعديل در دوره هاى بعد انجام شد (← جرح و تعديل*). مثلا ابن ابى حاتم (ج 1، ص 7ـ11) راويان حديث را باتوجه به طبقه روايى آنها به چند دسته تقسيم كرده است. به عقيده او (همانجا) خداوند از صحابه كه شاهد وحى و تنزيل قرآن بوده اند و با تفسير و تأويل آن آشنا، شك و دروغ و خطا را دور كرده است پس در پذيرش روايات آنان جاى بحث نيست. اين ضابطه رجالى در واقع مسئله اى اعتقادى بود كه به نظر مى رسد در اواخر قرن دوم و اوايل قرن سوم هجرى پديد آمده باشد (← يوينبول[3] ، ص 190ـ206؛ د. اسلام، چاپ دوم، ج 8، ص 517؛ براى نقد ضابطه عدالت صحابه براى نمونه ← محمود ابورَيَّه، ص339ـ363؛ عسكرى، ج1، ص117ـ 141). ابن ابى حاتم (همانجا) افزوده است كه حديث تابعين نيز پذيرفته است و نيازى به تحقيق و بررسى درباره آنها نيست، مگر درباره كسى كه از آنها نبوده و درفقه و دانش و حفظ و اتقان جايگاه تابعين را نداشته باشد.سپس طبقه اَتباع تابعين و راويان بعدى آغاز مى شود كهدرجات متفاوتى دارند، هرچند برخى از آنها از ناقدان و محققان طراز اول اند و سرمشق ديگران به شمار مى روند، از جمله اين افراد در طبقه اول بايد از مالك بن انس و سفيان بن عُيَينه* در حجاز، سفيان ثورى*، شعبة بن حجاج و حمّادبن زيد* در عراق و ابوعمرو اوزاعى* در شام نام برد. ابن حبّان (1395ـ1396، ج 1، ص 62ـ 89) اين مبحث را در مورد راويان ضعيف بسط داده و به نقل از ابوحاتم رازى، راويان ضعيف را در بيست مورد جرح كرده است.مباحث طريق نقل نيز در همين زمان نظام مند شده است. براى مثال، ابن حبّان (1393ـ1403، ج 1، ص 11ـ 12) پنج مورد را موجب اخلال در صحت طريق برشمرده است: ضعيف بودن راوىِ بالاتر از راوى موردنظر، چنان كه نتوان به حديث او استناد كرد؛ ضعف راوىِ بعد از راوى موردنظر؛ نقل روايت به شكل مُرسل؛ منقطع بودن روايت؛ و سرانجام، وجود راوى مُدلِّس (← تدليس*) در طريق نقل، زيرا ممكن است او از فرد ضعيفى حديث شنيده باشد و تا وقتى كه چگونگى سماع او روشن نشده باشد، نمى توان حديثش را حجت دانست (نيز ← همو، 1395ـ1396، ج 1، ص 90ـ95).در اين دوره همچنين اين مسئله مهم در مورد عدالت راوى مطرح شده است كه آيا تأييد عدالت (تعديل) راوى از باب تأييد عدالت شاهد است يا با آن فرق دارد. در قرن سوم، مسلم بن حجاج (الجامع الصحيح، ج 1، ص 7) گفت هرچند خبر در برخى وجوه متفاوت از شهادت است، هر دو در اغلب معانى با هم توافق دارند. در دوره هاى بعد اين بحث كامل تر شد و كسانى كه تعديل راوى را از باب تعديل شاهد مى دانستند، به حديثى منسوب به پيامبراكرم استناد مى كردند كه بر اساس آن حديث را بايد از كسانى گرفت كه شهادتشان روا شمرده مى شود؛ هرچند اين حديث ضعيف شمرده شده است (ابن حبّان، 1395ـ1396، ج 1 ص 25؛ رامهرمزى، ص 411ـ412؛ براى تفصيل نيز ← خطيب بغدادى، ص 117ـ120).در ميان گزارشهاى قرن دوم و سوم از اقوال محدّثان و رجاليان اين دوران، اصطلاحاتى همچون مُنكَرُالحديث، متروك الحديث و مانند آن به چشم مى خورد (براى نمونه ← ابن سعد، ج 6، ص 223، 380، 404؛ احمدبن حنبل، ج 1، ص 246، ج 2، ص 24، 216؛ بخارى، كتاب الضعفاء الصغير، ص 18؛ همو، كتاب التاريخ الكبير، ج 1، قسم 1، ص 37، 40، 64، 70، 94). اين اصطلاحات اغلب مفهومى دوپهلو دارند و آنها را هم مى توان ناظر به سند حديث دانست و هم به متن آن (← اعظمى، ص470ـ474؛ براون[4] ، ص 174ـ175). بااين حال، در منابع اصطلاحاتى مانند ثقه، ثبت، صدوق، ليس به بأس، ليس بالقوى، ليس بثقةٍ، اُتُّهِمَّ بالكذب و كذّاب نيز وجود دارد كه دلالت آنها بر نقد سند و راويان حديث روشن تر است (براى نمونه ← ابن سعد، ج 5، ص 442، ج 6، ص 223، 415، ج 7، ص 354، 359؛ احمدبن حنبل، ج 1، ص 328، 387، ج 2، ص 20، 186، 311؛ عثمان دارمى، ص 32، 64، 68، 75؛ بخارى، كتاب التاريخ الكبير، ج 1، قسم 2، ص90، ج 2، قسم 1، ص 421، ج 2، قسم 2، ص 30) و گوياى ضوابط ساده و ملموس و درعين حال شخصى اى است كه رجاليان نخستين براى رد يا قبول روايت افراد داشتند. بيشتر مصطلحات ناظر به جرح و تعديل در اين دوره از آن يحيى بن معين است (ابولبابة طاهر، ص 122).
منابع : ابن ابى حاتِم، كتاب الجرح والتعديل، حيدرآباد، دكن 1371ـ 1373/ 1952ـ1953، چاپ افست بيروت ]بى تا.[؛ ابن ابى شيبه، المصنَّف فى الاحاديث و الآثار، چاپ سعيد محمد لحّام، بيروت 1409/1989؛ ابن حِبّان، كتاب الثقات، حيدرآباد، دكن 1393ـ1403/ 1973ـ1983، چاپ افست بيروت ]بى تا.[؛ همو، كتاب المجروحين من المحدثين والضعفاء والمتروكين، چاپ محمود ابراهيم زايد، حلب 1395ـ 1396/1975ـ1976؛ ابن سعد؛ ابن عبدالبَرّ، التمهيد لما فى المُوَطَّأ من المعانى و الاسانيد، چاپ مصطفى بن احمد علوى و محمد عبدالكبير بكرى، ]رباط[ 1408/1988؛ ابن عَدى، الكامل فى ضعفاء الرجال،چاپ يحيى مختار غزّاوى، بيروت 1409/1988؛ ابن مبارك، كتاب الجهاد، چاپ نزيه حماد، جده: دارالمطبوعات الحديث، ]بى تا.[؛ ابولبابة طاهر، الجرح و التعديل، تونس 1431/2010؛ احمدبن حنبل، كتاب العلل ومعرفة الرجال، چاپ وصى اللّه عباس، بيروت 1408/1988؛ محمدضياءالرحمان اعظمى، معجم مصطلحات الحديث و لطائف الاسانيد، رياض 1420/1999؛ محمدبن اسماعيل بخارى، كتاب التاريخ الكبير، دياربكر : المكتبة الاسلامية، ]بى تا.[؛ همو، كتاب الضعفاء الصغير، چاپ محمود ابراهيم زايد، بيروت 1406/1986؛ محمدبن عيسى تِرمِذى، سنن الترمذى و هو الجامع الصحيح، ج 5، چاپ عبدالرحمان محمد عثمان، بيروت 1403/1983؛ احمدبن على خطيب بغدادى، الكفاية فى علم الرواية، چاپ احمد عمر هاشم، بيروت 1406/1986؛ عبداللّه بن عبدالرحمان دارمى، سنن الدارمى، دمشق 1349؛ عثمان بن سعيد دارمى، تاريخ عثمان بن سعيد الدرامى، چاپ احمد محمد نورسيف، دمشق ?] 1400[؛ حسن بن عبدالرحمان رامهرمزى، المحدث الفاصل بين الراوى و الواعى، چاپ محمد عجاج خطيب، بيروت 1420/2000؛ مصطفى سباعى، السنة ومكانتها فى التشريع الاسلامى، بيروت 1405/1985؛ محمد لقمان سلفى، اهتمام المحدثين بنقد الحديث، سندآ ومتنآ و دحض مزاعم المستشرقين واتباعهم، رياض 1420؛ طبرى، تاريخ (ليدن)؛ مرتضى عسكرى، معالم المدرستين، تهران 1413/1993؛ محمدبن عمرو عقيلى، كتاب الضعفاء الكبير، چاپ عبدالمعطى امين قلعجى، بيروت 1418/1998؛ محمد بهاءالدين، المستشرقون والحديث النبوى، عَمّان 1420/1999؛ محمود ابورَيَّه، اضواء على السنة المحمدية، او، دفاع عن الحديث، قاهره ?]1383/ 1963[، چاپ افست قم ]بى تا.[؛ يوسف مرعشلى، علم الجرح والتعديل و اهميته فى دراسة الاسانيد و الحُكم على الحديث، بيروت 1430/2009؛ مسلم بن حجاج، الجامع الصحيح، بيروت: دارالفكر، ]بى تا.[؛ همو، كتاب التمييز، در محمد مصطفى اعظمى، منهج النقد عند المحدثين: نشأته و تاريخه، ]رياض [1410/1990؛ شادى نفيسى، «آغاز اِسناد از ديدگاه خاورشناسان»، در شمع جمع: ارج نامه استاد محمدعلى مهدوى راد، به كوشش على راد، تهران: خانه كتاب، 1391ش؛ احمد محمد نورسيف، يحيى بن معين و كتابه التاريخ، مكه 1399/1979؛
Jonathan A. C. Brown, "How we know early had¦âth critics did Matn criticism and why it’s so hard to find", Islamic law and society, vol.15, no.2 (2008); EI2, s.v. "Ri_d_j¦al" (by G. H. A. Juynboll); Ignaz Goldziher, Muslim studies, ed. S. M. Stern, translated from the German by C.R. Barber and S.M. Stern, London 1967-1971; Gatier.H.A. Juynboll, Muslim tradition: studies in chronology, provenance and authorship of early h¤ ad¦ith, Cambridge 1983; Joseph Schacht, The origins of Muhammadan jurisprudence, Oxford 1967.
/ سعيد شفيعى /
4) قواعد رجال شيعه با توجه به اينكه نگارش حديث در ميان شيعيان از عصر حضور ائمه عليهم السلام آغاز شد و اصحاب ايشان، به ويژه اصحاب امام صادق، به توصيه آن حضرت احاديثشان را در مكتوباتى با عنوان اصل* و كتاب و امثال آن تدوين مى كردند (← تدوين حديث*)، محور علوم حديث و ارزيابى آنها در نزد علماى متقدم شيعه در وهله اول، همين مكتوبات حديثى بود و در رتبه بعد، راويان آنها. بنابراين، علما براى احراز صحت صدور حديث از ائمه، به تدريج، ضوابطى تعيين كردند: يك دسته، ضوابط ناظر به ارزيابى مكتوبات حديثى است كه تا مدتها ملاك اطمينان يافتن از صحت صدور احاديث بوده اند و در واقع نخستين قواعد رجالى شيعه نيز به حساب مى آيند؛ و دسته ديگر، ضوابط ناظر به ارزيابى شخصيت راويان است؛ در روايات ائمه هر دو گونه اين قواعد به چشم مى خورد و روايات درخور توجهى از ايشان در دست است كه در آنها پاره اى از مكتوبات حديثى متقدم ارزيابى و تأييد شده است. مثلا بر اساس گزارشهايى از حسن بن على بن فضّال و يونس بن عبدالرحمان و حسن بن جهم، كتاب الدّيات بر امام رضا عليه السلام عرضه شد و ايشان آن را تأييد فرمودند (← كلينى، ج 7، ص 311، 324)؛ ازجمله مكتوبات اصحاب ائمه كه به تأييد ايشان رسيده، اينهاست: عرضه كتاب عبيداللّه بن على حلبى* (← نجاشى، ص 231؛ طوسى، 1420، ص 305) و كتاب الصلاة حَريزبن عبداللّه سجستانى (كلينى، ج 3، ص 311) بر امام صادق و تأييد آنها از سوى ايشان؛ عرضه كتاب يوم و ليلة اثر يونس بن عبدالرحمان بر امام جواد و امام حسن عسكرى و تأييد آن از سوى ايشان (كشّى، ص 484ـ485؛ نجاشى، ص 447)؛ و تأييد كتب بنوفضال از سوى امام حسن عسكرى (طوسى، 1417، ص 389ـ390). اين شيوه ارزيابى حديث پس از عصر ائمه نيز ادامه يافت. مثلا در دوره غيبت صغرا، حسين بن روح نوبختى نايب سوم امام عصر عجل اللّه فرجه الشريف، كتاب التكليف شَلمَغانى (متوفى 322)، را توثيق كرد، از آن رو كه اعتبار كتاب پس از انحراف نويسنده اش، در جامعه شيعه محل ترديد واقع شده بود (← همان، ص 389). او همچنين انتساب مكتوبى مشتمل بر پرسشهاى مردم قم و پاسخهاى آنها به ناحيه مقدسه را تأييد كرد كه در انتسابش به شلمغانى يا ناحيه مقدسه ترديد وجود داشت (همان، ص 373).پس از عصر ائمه، اين روش سنجش تا چند قرن در ميان علماى شيعه رواج داشت و متون حديثى بر حسب ملاكها و قواعدى سنجيده و ارزيابى و انتساب مندرجات آنها به معصوم تأييد مى شد؛ مثلا طوسى در عدّة الاصول (ج 1، ص 338) يكى از اين معيارها را نقل شدن حديث در كتابى معروف و اصلى مشهور دانسته است. بنابراين، در اين عصر شهرت كتاب يكى از ملاكهاى اعتبار آن بود. شيخ بهائى (متوفى 1030) در مشرق الشمسين (ص 26ـ29) به نحو جامع تر و كامل ترى به اين قواعد، ملاكها و قراينِ اعتبار اشاره كرده است، براى نمونه، وجود حديث در بيشتر اصول اربعمأة* كه مؤلفانشان سلسله سند آنها را از مشايخ خود با طرق متصل به ائمه عليهم السلام مى رساندند، معيارى كه در آن دوران نزد همه شناخته و مشهور بود؛ تكرار حديث در يك يا دو اصل يا بيشتر به طريقهاى گوناگون و اسانيد فراوان و معتبر؛ وجود حديث در اصلى كه انتساب آن به يكى از افرادى كه بر تصديق ايشان اجماع هست، محرز باشد، افرادى مانند زرارة بن اَعيَن، محمدبن مسلم و فُضيل بن يسار، يا انتساب آن به يكى از افرادى كه بر صحت آنچه ايشان صحيح دانسته اند اجماع وجود دارد مانند صفوان بن يحيى، يونس بن عبدالرحمان، احمدبن محمدبن ابى نصر، يا انتساب آن به كسانى چون عمار ساباطى كه بر عمل به روايت آنها اجماع هست و ديگرانى كه طوسى در عدة الاصول از آنها نام برده است؛ مندرج بودن حديث در يكى از كتابهايى كه بر ائمه عليهم السلام عرضه شده و ايشان مؤلف آن را ستوده اند مانند كتاب عبيداللّه بن على حلبى كه بر امام صادق و كتابهاى يونس بن عبدالرحمان و فضل بن شاذان كه بر امام عسكرى عرضه شدند؛ وجود حديث در يكى از كتابهايى كه سلف به آنها اعتماد داشتند، چه مؤلفان آنها از شيعه اماميه بودند مانند كتاب الصلاة حريزبن عبداللّه سجستانى و كتابهاى حسين بن سعيد اهوازى و برادرش و على بن مهزيار و چه كتبى كه مؤلفانشان غيرامامى بودند مانند كتاب حفص بن غياث و حسين بن عبيداللّه سعدى و كتاب القبلة على بن حسن طاطَرى.شيخ بهائى (ص30ـ31) علت دست برداشتن علماى متأخر شيعه، در رأس آنان علامه حلّى، را از اين قواعد در ارزيابى حديث و سند آن، از ميان رفتن پاره اى از كتابها و اصول حديثى مورد اعتماد در طول زمان به سبب سلطه حكام جور و بيم از آشكاركردن و نسخه بردارى از آنها و درهم آميختگى احاديثِ برگرفته از كتب و اصول معتبر و معتمَد با احاديثِ برگرفته از كتب و اصول نامعتبر و نامعتمَد دانسته است. اين همه موجب شد بسيارى از نشانه ها و قراينى كه نزد قدما مايه اعتماد به احاديث بود از بين برود. ازاين رو، علما ناگزير از وضع قانون تازه اى شدند تا براساس آن احاديث معتبر را از غيرمعتبر تشخيص دهند. بدين گونه اندك اندك قواعد و ضوابطى براى ارزيابى رجالى راويان پديد آمد.آن بخش از قواعد علم رجال كه ناظر به ارزيابى راويان است، به طور كلى بر دو گونه است: قواعد ناظر به ارزيابى وثاقت و عدم وثاقت راويان، و قواعد ناظر به ارزيابيهاى متعارض درباره راويان (فضلى، ص 87ـ88). قواعد ناظر به توثيق رجال و راويان حديث نيز ريشه در روايات اهل بيت عليهم السلام دارد. مثلا براساس حديثى از امام على عليه السلام راويان چهار دسته اند: منافق، متوهّم، غيرضابط و ثقه ضابط حافظ (← كلينى، ج 1، ص 62ـ64). در مقبوله عمربن حنظله (← همان، ج 1، ص 67ـ68) و مرفوعه زرارة بن اَعْيَن (ابن ابى جمهور، ج 4، ص 133) از امام صادق عليه السلام كه در رفع تعارض روايات ائمه بيان شده، نيز بر احراز اوصافى در راوى مانند عدالت و وثاقت و صدق تأكيد شده كه قواعدى كلى و از اركان ارزيابى راويان است. در اين دوره همچنين به مواردى مى توان اشاره كرد كه ائمه بعضى از اصحاب را به طور خاص توثيق كرده اند، مانند تأييد زرارة بن اعين و ابوبصير و محمدبن مسلم و بُرَيدبن معاويه عجلى از سوى امام صادق (← كشّى، ص 135ـ137) و توثيق زكريابن آدم قمى از سوى امام رضا (همان، ص 594ـ595)؛ اين تأييدها مبناى توثيقات خاص در آثار رجاليان بعدى شد.از بررسى كتابهاى رجالى اوليه، به ويژه رجال كشّى، چنين برمى آيد كه در دوره غيبت امام عصر عليه السلام، از آغاز تا هنگام تدوين كتابهاى رجالى، توثيق و تضعيف راويان بر اساس دو قاعده صورت مى گرفته است: يكى روايات معصومان و ديگرى شهادت حسى يا قريب به حس افراد موثق (صرّامى، ص 47). توثيقات و تضعيفات ذكرشده در آثار رجالى قرن چهارم و پنجم، يعنى آثار ابن غضائرى و كشّى و نجاشى و طوسى در شكل گيرى قواعد رجالى سهمى بسزا داشت (← سُمَيِّن، ص 87). مثلا بر مبناى سه گزارشى كه كشّى (ص 238، 375، 556) نقل كرده، بعدها قاعده و نظريه اصحاب اجماع* (براى تفصيل ← سميّن، ص 105ـ109) شكل گرفت؛ يا براساس مندرجات رجال ابن عقده كه مبناى رجال طوسى است، قاعده كلى «وثاقت هر كس كه از امام صادق روايت كند» پديد آمد (همان، ص 93؛ براى ديدگاهى مشابه ← حرّ عاملى، ج 1، ص 83)؛ ابن بابويه هم اين قاعده معيّن را به كار مى بست كه هر چه را شيخش ابن وليد قمى حكم به صحت آن نكرده بود، نمى پذيرفت (← ج 2، ص90ـ91).هرچند سرآغاز وضع قواعد رجالى را بايد در آثار اصولى جستجو كرد (فضلى، ص 74)، همچون عدة الاصول طوسى (← ج 1، ص 336ـ338) و معارج الاصول محقق حلّى (ص150)، اساس نظريه پردازى در علم رجال و تكوين قواعد عمومى آن در واقع از قرن هفتم به بعد و در مكتب حلّه و در آثار رجالى علامه حلّى و ابن داوود حلّى بنيان نهاده شد (سميّن، ص 175). به نوشته نورى (ج 2، ص 437)، اولين كسى كه باب نظرورزى در علم رجال و رفع تعارض ميان گفته هاى رجاليان را گشود احمدبن موسى بن طاووس بود. ابن داوود حلّى هم در خاتمه قسم دوم رجال خود (ستون 555ـ565)، نكاتى كلى و قاعده مانند ذكر كرده است كه بايست آنها را نخستين گامها در وضع قواعد رجالى به حساب آورد (سميّن، ص 187ـ188)؛ مانند اينكه هر روايتى كه محمدبن يعقوب كلينى و ابن بابويه از جميل بن دَرّاج يا جميل بن صالح يا معاوية بن عمار نقل كنند، اگر راويان بعد از آنها مستقيم المذهب باشند، آن روايت صحيح است؛ اگر از جميل يا معاويه بدون ذكر نام پدر نقل كنند، هم احتمال صحت روايت وجود دارد و هم كذب آن؛ اگر معاوية بن وهْب روايتى را بى واسطه از امام صادق نقل كند، روايت صحيح است چون او همان معاوية بن وهب بَجَلى و ثقه و صحيح است، اما اگر بين آنها شخص ديگرى باشد تشخيص صحت و سقم حديث مشكل است، چون معلوم نيست همان بجلى باشد (ابن داوود حلّى، ستون 556). در همين دوره، علامه حلّى با تأليف خلاصة الاقوال، آرا و نظرياتى را مطرح كرد كه پايه هاى كليات و قواعد رجالى را تشكيل مى دهند. او در توثيق و تضعيف هر يك از رجال عملا مبانى و قواعدى رجالى را پايه گذارى كرد؛ مثلا در شرح حال ابراهيم بن سليمان بن عبداللّه بن حيّان (← ص50) در تعارض توثيق طوسى و نجاشى با تضعيف ابن غضائرى، توثيق طوسى و نجاشى را مرجح دانست از آن رو كه روايت از ضعفا يا ضعف مذهب با وثاقت ناسازگار نيست؛ در باب ادريس بن زيادالكفرثوثانى (← ص60) نيز به استناد همين قاعده بيان كرد كه نجاشى او را عادل خوانده و ابن غضائرى بدون آنكه در عدالت وى خدشه وارد كند اظهار كرده كه اين شخص از افراد ضعيف روايت كرده است، و چون اين اظهارنظر با قول نجاشى تعارض ندارد پذيرش روايت او مرجح است.برخى از قواعد رجالى كه علامه حلّى از آنها استفاده كرد بدين قرار است: توثيق ابن غضائرى، توثيق ابن عُقده، داشتن وكالت از طرف امام، طلب رحمت كردن امام براى يك شخص، كثرت روايت مشايخ از يك فرد، اصالة العدالة، ذكر روايتى ضعيف در مدح يك فرد كه مشايخ نقل كرده باشند (براى تفصيل ← فضلى، ص 76ـ77؛ علامه حلّى، مقدمه قيّومى اصفهانى، ص 25ـ29؛ رحمان ستايش، ص 155ـ156). اين روش را بعدها كسانى چون حسن بن زين الدين صاحب معالم (متوفى 1011) ادامه دادند؛ او در مقدمه منتقى الجُمان (براى نمونه ← ج 1، ص 16ـ23، 39) پاره اى از قواعد رجالى را آورد. با اين حال، اولين واضع قواعد رجالى شيخ بهائى دانسته شده است (سميّن، ص 283ـ284؛ براى فوايد رجالى وى ← مامقانى، ج 1، ص170ـ171) و پس از وى فرزند صاحب معالم، محمدبن حسن بن زين الدين (متوفى 1030) در استقصاءالاعتبار كه شرحى است بر الاستبصار طوسى، در اثناى بررسى اِسناد بعضى از روايات، پاره اى از قواعد رجالى را مطرح كرد (براى نمونه ← ج 1، ص 48، 111؛ براى مجموع اين قواعد ← همان، ج 1، مقدمه، ص 35ـ36).با پيدايى و رشد و رونق جريان اخباريه* در قرن يازدهم و دوازدهم سودمندى علم رجال و نياز به آن، چندى در معرض ترديد و نفى قرار گرفت (← بخش :2 جايگاه علم رجال). در چنين شرايطى بود كه محمدباقر بهبهانى* (متوفى 1205) به دفاع از اين علوم و بازسازى آنها برخاست. او در رسالة فى الاجتهاد و التقليد ادعاى اخباريان را مبنى بر قطعى الصدور بودن همه اخبار كتابهاى حديثى، سست كرد؛ اما در مواجهه با مجموع احاديث دو راه بيشتر پيش روى خود نداشت: نخست منحصركردن حجيت به اخبار متواتر و صرف نظركردن از اخبار آحاد كه نتيجه آن فرونهادن عمده اخبار و احاديثى بود كه فقه شيعه بر آن اتكا دارد؛ دوم، فراهم كردن راه و روشهاى تازه اى جهت توثيق كه اعتماد فقها را به حجيت اخبار ظنى يا آحاد بازگرداند، بى آنكه ناگزير باشد به راه و روش اخباريه تمسك جويد. محمدباقر بهبهانى در تعليقهاش بر منهج المقال محمدبن على استرآبادى (متوفى 1028) راه دوم را برگزيد (سميّن، ص 339ـ340) و در فايده سوم تعليقه مجموعآ چهل ويك اماره (قاعده) براى توثيق يا تضعيف راويان عرضه كرد كه عمدتآ ابتكار شخص او است (بهبهانى، ص 1). از جمله اماراتِ توثيق اينهاست: قرارداشتن در زمره مشايخ اجازه، داشتن وكالت از امام معصوم، كثرت روايت، وقوع در سندى كه همه يا عمده علما بر صحت آن اتفاق دارند، كسى كه جمعى از اصحاب از او يا كتابش روايت كرده اند، شخصى كه ثقات از او روايت كرده اند، توثيق علامه حلّى و سيدبن طاووس و نظاير آنها، توثيقات ارشاد مفيد؛ و از جمله قواعد و امارات ذم و تضعيف اينهاست : قدح ابن غضائرى و مشايخ قم و امثال ايشان، روايت از ائمه عليهم السلام با تعبيراتى كه گويى از راويان عادى روايت مى كند، و اينكه غالبآ رأى يا روايت او موافق عامه (اهل سنّت) باشد (← ص 44ـ63).كيفيت و كميّت قواعد و طرق توثيقى كه وحيد بهبهانى وضع و عرضه كرد در تاريخ علم رجال شيعه بى نظير بود و از همين رو، مدار بحث و نقد و تحليل رجاليان بعد از او تا عصر حاضر قرار گرفت (سميّن، ص340، 342). روند گردآورى و تنقيح امارات و قواعد رجالى پس از محمدباقر بهبهانى و بر محور آثار و انديشه هاى او ادامه يافت. مثلا سيدمحسن بن حسن اعرجى كاظمى*، شاگرد برجسته او، كتاب مفصّلى با عنوان عدة الرجال (قم 1415) نوشت و پاره اى از اين قواعد را، مخصوصآ در فايده هاى 4، 5، 7 و 8 آن، بررسى كرد. مامقانى هم در مقدمه تنقيح المقال فى علم الرجال (ج 1، ص 204ـ209)، در فايده هاى 18، 21، 22 و مخصوصآ فايده 23، به تحقيق در قواعد رجالى پرداخت.در دوره هاى بعد، رجاليان بر محور تحقيقات محمدباقر بهبهانى قواعد توثيق را به دو دسته توثيقات خاص و توثيقات عام تقسيم كردند. مثلا خويى (ج 1، ص 39ـ46) از مجموع اين قواعد و امارات براى تشخيص و اثبات وثاقت راوى، چهار مورد را به عنوان توثيق خاص معتبر شمرد كه عبارت اند از: نص معصوم، به دو شرط، اول آنكه راوى محضر امام معصوم را درك كرده باشد و دوم آنكه روايتِ متضمن وثاقت وى، ضعيف يا به نقل از خود راوى مورد نظر نباشد؛ تصريح يكى از بزرگان متقدم مانند برقى، ابن قولويه، ابن بابويه، مفيد، نجاشى و طوسى زيرا سخن آنان به دليل اعتبار گواهى و حجيت خبر ثقه پذيرفته است، به ويژه كه توثيق آنان از روى حدس نبوده است؛ تصريح يكى از بزرگان متأخر به شرط اينكه توثيق كننده با راوى مورد نظر، معاصر يا نزديك به روزگار او باشد، چه در غير اين صورت توثيق آنان مبتنى بر حدس و بنابراين نامعتبر است؛ ادعاى اجماع از سوى اقدمين (يعنى طبقه قبل از مشايخ كتب اربعه رجال و حديث، مانند اصحاب ائمه، مؤلفان اصول متقدم و صاحبان نخستين جوامع حديثى و فقهى) كه هرچند از نوع اجماع منقول باشد، پذيرفتنى است. خويى (ج 1، ص50ـ52) از ميان توثيقات عام هم توثيقات على بن ابراهيم قمى و ابن قولويه و نجاشى را پذيرفته و در باب يازده موردِ ديگر مناقشه كرده است (← ج 1، ص 57ـ83). سبحانى از اين مجموعه درباره شش مورد به عنوان توثيق خاص (← ص 151ـ157) و درباره ده مورد به عنوان توثيقات عام (ص 161ـ350) بحث كرده است. محسنى (ص 14ـ28) ضمن برشمردن 44 قاعده/ اماره توثيق و تقسيم آنها به سه دسته ضعيف، صحيح كم فايده و صحيح پرفايده، از ميان آنها تنها دو قاعده را سودمند دانسته است: يكى نص امام معصوم بر وثاقت يا صداقت راوى و اثبات شدن آن با دليل معتبر و، ديگرى توثيق راوى از سوى خبرگانى مانند كشّى، نجاشى، ابن بابويه و نظاير آنها كه در ميان همه آنها توثيق نجاشى و طوسى را مهم تر دانسته است (همان، ص 27ـ28؛ براى مجموع قراين و قواعد توثيقات عام و نقد و بررسى آنها ← دلبرى، ص 86ـ96).بخش ديگرى از قواعد رجالى مربوط به وقتى است كه دو توثيق يا جرح يا بيشتر، با هم در تعارض باشند، در اين موارد نيز رجاليان قواعدى براى رفع تعارض به كار مى بندند. شيخ على خاقانى (متوفى 1334) در فايده سوم رجال (ص 13ـ22) و مامقانى (متوفى 1351) در مقباس الهداية به تفصيل اين قواعد را بيان كرده اند.
منابع : ابن ابى جمهور، عوالى اللئالى العزيزية فى الاحاديث الدينية، چاپ مجتبى عراقى، قم 1403ـ1405/ 1983ـ1985؛ ابن بابويه، كتاب مَن لايَحْضُرُه الفقيه، چاپ على اكبر غفارى، قم 1404؛ ابن داوود حلّى، كتاب الرجال، چاپ جلال الدين محدث ارموى، تهران 1383ش؛ محمدباقربن محمد اكمل بهبهانى، فوائدالوحيد البهبهانى، در على بن حسين خاقانى، رجال الخاقانى، چاپ محمدصادق بحرالعلوم، ]نجف 1388/ 1968[، چاپ افست ]قم[ 1404؛ محمدبن حسن حرّعاملى، امل الآمل، چاپ احمد حسينى، بغداد ?] 1385[، چاپ افست قم 1362ش؛ على بن حسين خاقانى، رجال الخاقانى، چاپ محمدصادق بحرالعلوم، ]نجف 1388/ 1968[، چاپ افست ]قم[ 1404؛ خويى؛ على دلبرى، آشنايى با اصول علم رجال، مشهد 1391ش؛ محمدكاظم رحمان ستايش، آشنايى با كتب رجالى شيعه، تهران 1385ش؛ جعفر سبحانى، كليات فى علم الرجال، قم 1421؛ احمد سُمَيِّن، دروس تمهيديّة فى تاريخ علم الرجال عند الامامية، تقريرآ لمحاضرات حيدر حب اللّه، ]بى جا[: دارالفقه الاسلامى المعاصر، 1433/ 2012؛ محمدبن حسين شيخ بهائى، مشرق الشمسين و اكسير السعادتين، مع تعليقات محمداسماعيل بن حسين مازندرانى خواجوئى، چاپ مهدى رجايى، مشهد 1372ش؛ حسن بن زين الدين صاحب معالم، منتقى الجُمان فى الاحاديث الصحاح و الحسان، چاپ على اكبر غفارى، قم 1362ـ1365ش؛ سيف اللّه صرّامى، مبانى حجيت آراى رجالى، قم 1391ش؛ محمدبن حسن طوسى، عدة الاصول، و بذيله الحاشية الخليلية لخليل بن غازى قزوينى، چاپ محمدمهدى نجف، ]قم [1403/1983؛ همو، فهرست كتب الشيعة و اصولهم و اسماء المصنفين و اصحاب الاصول، چاپ عبدالعزيز طباطبائى، قم 1420؛ همو، كتاب الغيبة، چاپ عباداللّه طهرانى و على احمد ناصح، قم 1417؛ حسن بن يوسف علامه حلّى، خلاصة الاقوال فى معرفة الرجال، چاپ جواد قيومى اصفهانى، ]قم[ 1417؛ عبدالهادى فضلى، اصول علم الرجال، بيروت 1420؛ محمدبن عمر كشّى، اختيار معرفة الرجال، ]تلخيص[ محمدبن حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد 1348ش؛ كلينى (بيروت)؛ عبداللّه مامقانى، تنقيح المقال فى علم الرجال، چاپ سنگى نجف 1349ـ1352؛ محمدآصف محسنى، بحوث فى علم الرجال، قم 1362ش؛ جعفربن حسن محقق حلّى، معارج الاصول، چاپ محمدحسين رضوى، قم 1403؛ محمدبن حسن بن زين الدين، استقصاء الاعتبار فى شرح الاستبصار، قم 1419ـ؛ نجاشى؛ حسين بن محمدتقى نورى، خاتمة مستدرك الوسائل، قم 1415ـ1420.
/ اسماعيل باغستانى /
5) سير رجال نويسى اهل سنّت. علم رجال در نتيجه تحول در استفاده از اِسناد* در نقل احاديث، رواج آن و كثرت پرس وجو درباره آن پديد آمد. پس از عصر صحابه و تابعين ــنيمه دوم قرن دوم ــ تعداد وسائط نقل حديث بيشتر شد و شناسايى احوال اين واسطه ها و تميز آنها از يكديگر، به ويژه پس از ظهور بدعت*، ضرورت يافت. پيش از اين دوره، توثيق رجال به صورت شفاهى انجام مى گرفت (زهرانى، ص 25ـ26).از نظر رجاليان و محدّثان اهل سنّت، بررسى رجال حديث و داورى در باب آنها در سنّت رسول خدا و اقوال صحابه ريشه دارد. مثلا ابن حِبّان (متوفى 354) در مقدمه كتاب المجروحين (ج 1، ص 9ـ10) استحباب شناخت راويان ضعيف را از حديثى نبوى به نقل از عِرباض بن ساريه استنباط كرده و در آغاز كتاب الثقات (ج 1، ص 8ـ9) نيز حديثى از رسول خدا را مستند لزوم ضبط و ثبت اخبار روات حديث قرار داده و از وجوب اين كار براى همه محدّثان سخن گفته است.رجاليان اهل سنّت نمونه هايى از پرس وجوى بعضى از صحابه و تابعين در احوال راويان و معرفى افراد كاذب و صادق را نيز نشان داده اند؛ مثلا، ابوبكر نخستين كسى دانسته شده است كه در قبول اخبار احتياط مى كرد (ذهبى، 1376ـ1377، ج 1، ص 2، 5). درباره عمربن خطّاب نيز گفته اند راويان را به پرس وجوى احوال ناقلان حديث تشويق مى كرد (← ابن حبّان، 1395ـ 1396، ج 1، ص 34ـ38؛ ذهبى، 1376ـ1377، ج 1، ص 6)، و على بن ابى طالب عليه السلام براى احراز صداقت راويان آنها را سوگند مى داد (ابن حبّان، 1395ـ1396، ج 1، ص 37؛ طبرانى، ج 1، ص 185). ابن حبّان (1395ـ1396، ج 1، ص 38) عمربن خطّاب و اميرمؤمنان عليه السلام را نخستين كسانى دانسته است كه احوال رجال حديث را بررسى مى كردند. از كسانى ديگر از صحابه مانند عبداللّه بن سلام، عبداللّه بن عباس، عبادة بن صامت و انس بن مالك نيز سخنانى در اين باب نقل شده است (← همانجا؛ ابن عَدى، ج 1، ص 48ـ49).پس از صحابه، ميراث نقد رجالى ايشان به تابعين رسيد و در ميان آنها شخصيتهاى مهمى چون سعيدبن مسيّب، قاسم بن محمدبن ابى بكر، سالم بن عبداللّه بن عمر، على بن حسين بن على عليه السلام، سعيدبن جُبَير، عطاءبن ابى رَباح، محمدبن سيرين و محمدبن مسلم زُهرى به تحقيق در احوال راويان حديث دست زدند (← ابن حبّان، 1395ـ1396، ج 1، ص 38ـ 39؛ ابن عدى، ج 1، ص 50ـ66). نقد رجال حديث در عصر صحابه بيشتر ناظر به ضبط بود، اما اوضاع اجتماعى و فكرى عصر تابعين اقتضا مى كرد كه افزون بر ضبط، به عدالت راويان نيز توجه شود (شاذلى، ج 1، ص 33ـ34).پس از تابعين، نوبت به اتباع آنان رسيد، كسانى چون شُعبة بن حَجّاج*، سُفيان بن عُيينه*، عبدالرحمان بن مهدى* (متوفى 198) كه شكل گيرى اوليه علم رجال در ميان اهل سنّت در واقع با ايشان آغاز شد و رجال شناسان بعدى آراى آنها در جرح و تعديل راويان را اساس قرار دادند و پذيرفتند. در قرن دوم و سوم نيز محدّثانى چون يحيى بن مَعين* و ابن مدينى* كه عمومآ خود شاگردان افراد پيشگفته بودند، در تدوين ميراث رجالى پيش از خود سهمى بسزا داشتند و آراى آنها مبنايى براى كار رجال شناسان بعدى شد (نيز ← اكرام اللّه امدادالحق، ص 192ـ195، 199ـ202، 224ـ259، 296ـ311).در عصر تدوين احاديث، مجموعه اطلاعات و آراى رجالى پيشين در قالب آثار مختلفى دسته بندى و تدوين شد كه به طور كلى به سه قسم ثقات، ضعفا و جمع بين ثقات و ضعفا تقسيم مى شود. اين سه قسم تأليف رجالى تقريبآ هم زمان در نيمه اول قرن سوم پديدار شدند و بيشتر عبارت بودند از صورت مكتوب اقوال و آراى شفاهى رجاليان پيشين. همچنين گفتنى است به اقتضاى فضاى فكرى و فرهنگى و نيز ضرورت شناخت راويان ضعيف، تأليف درباره ضعفا و سپس جمع بين ثقات و ضعفا مقدّم بود بر تأليف در باب ثقات. يحيى بن مَعين اولين اثر در باب ضعفا و جمع بين ضعفا و ثقات را نوشت و احمدبن عبداللّه عِجلى* (متوفى 261) نخستين مؤلف درباره ثقات بود (شاذلى، ج 1، ص 36ـ37).نخستين تأليفات درباره راويان ضعيف كه مشتمل بر احاديث راويان و بيان چگونگى ملاقات راوى و مروىٌعنه بود، به لحاظ صورى و محتوايى خيلى زود در قرن چهارم به كمال رسيد و هر شرح حال مشتمل شد بر جزئياتى چون نام راوى، علت تضعيف او، آراى ائمه جرح و تعديل درباره او، اخبارى كه نقل آنها مايه تضعيف او شده است و تصحيح آن اخبار اگر روايت صحيحى از آنها در دست بود (همان، ج 1، ص 40). كهن ترين آثار در اين زمينه كه با عنوان «ضعفا» تأليف شدند، متعلق اند به كسانى چون يحيى بن سعيد قَطّان (متوفى 198؛ ← ذهبى، 1401ـ1409، ج 9، ص 183)؛ على بن محمد مدائنى (متوفى 225؛ بغدادى، ج 1، ستون 671) و محمدبن عبداللّه برقى زُهرى (متوفى 249؛ محمد كتّانى، ص 119). از مشهورترين آثار در اين زمينه الضعفاء الكبير و تلخيص آن، الضعفاء الصغير بخارى (متوفى 256)، الضعفاء و المتروكين نَسائى (متوفى 303) و كتاب الضعفاء و المتروكين على بن عمر دارْقُطنى* (متوفى 385) است (درباره اهميت آرا و كتاب دارقطنى در جرح و تعديل ← رحيلى، ص 137ـ158، 202ـ 203). اثر مهم ديگر در اين زمينه، كتاب المجروحين من المحدثين و الضعفاء و المتروكين ابن حِبّان است كه به سبب توضيح مبانى نظرى و برشمردن دلايل اهميت تأليف در باب راويان ضعيف (← ج 1، ص 10ـ95)، اهميت خاص دارد. اما برجسته ترين اثر در اين موضوع، كتاب الكامل فى ضعفاءالرجال نوشته ابواحمد عبداللّه بن عَدى جرجانى (متوفى 365) است (براى اهميت ابن عدى و كتابش ← زهير عثمان على نور، ج 1، ص 133ـ170)، كه افزون بر اطلاعات مختلف رجالى درباره راويان ضعيف، مشتمل بر نمونه هاى فراوان از احاديثى است كه اين اشخاص نقل كرده اند. نگارش در اين موضوع در سده هاى بعد نيز ادامه يافت از جمله آثارى چون الضعفاء و الوضّاعون ابوالفرج ابن جوزى (متوفى 597)، المغنى فى الضّعفاء و ميزان الاعتدال فى نقدالرجال شمس الدين ذهبى (متوفى 748 يا 753) و لسان الميزان ابن حجر عسقلانى (متوفى 852؛ براى تفصيل ← محمد كتّانى، ص 118ـ120؛ عبدالماجد غورى، 1428الف، ص 92ـ99؛ شاذلى، ج 1، ص 41ـ45). به طور كلى تأليف در باب ضعفاء بيش از تأليف در باب ثقات رواج داشته و تا قرن سيزدهم، بنا بر شمارش شاذلى، 60 عنوان كتاب در اين باره نگارش شده كه 34 عنوان از آنها مفقود شده است (← ج 1، ص 40ـ45 و پانويسها).در مقابل كتابهاى راجع به راويان ضعيف، آثار كم شمارى به معرفى راويان ثقه اختصاص دارد (همان، ج 1، ص 38)؛ از كهن ترين آنها اين آثار است: كتاب الثقات و المثبتين از ابن مَدينى (متوفى 234؛ ← حاكم نيشابورى، ص 71)؛ كتاب تاريخ الثقات يا معرفة الثقات من رجال اهل العلم و الحديث و من الضعفاء و ذكر مذاهبهم و أخبارهم احمدبن عبداللّه بن صالح عِجلى؛ الثقات از محمدبن احمد تميمى معروف به ابوالعرب قيروانى (متوفى 333؛ سخاوى، 1382، ص 585)؛ كتاب الثقات ابن حبّان از مفصّل ترين و مشهورترين كتابهاى رجالى در اين زمينه است كه روش ويژه نگارش آن مؤلفش را از بيشتر رجاليان ممتاز كرده است (شاذلى، همانجا)؛ تاريخ أسماءالثقات ممّن نقل عنهم اهل العلم اثر ابن شاهين (متوفى 385)؛ ذكر اسماءالتابعين و مَن بَعْدَهم ممن صحّت روايته عن الثقات عندالبخارى اثر دارقطنى. از آثار متأخرتر در اين موضوع، معرفة الرواة المتكلَّم فيهم بما لايوجب الرد از شمس الدين ذهبى (متوفى 748 يا 753) درخور ذكر است (عبدالماجد غورى، 1428الف، ص91). جريان تأليف در زمينه ثقات با كتاب الثقات مِمَّن لم يقع فى الكتب الستة اثر ابن قُطلوبُغا (متوفى 879) به پايان رسيد، و پس از آن ديگر اثر مهمى در اين باب پديد نيامد (شاذلى، ج 1، ص 31؛ براى فهرست كاملى از اين آثار ← محمد كتّانى، ص 120ـ121؛ عبدالماجد غورى، 1428الف، ص 88ـ92؛ شاذلى، ج 1، ص 38ـ39).دسته سوم از آثار رجالى كه هم دربردارنده اطلاعات درباره راويان ضعيف اند و هم اطلاعات راجع به راويان ثقه، پرشمار و گوناگون اند، و مهم ترين آنها به چند دسته تقسيم مى شوند :الف) آثارى با رويكرد جرح و تعديل*. از كهن ترين آثار اين شاخه كتابهاى يحيى بن مَعين (متوفى 233؛ ← بغدادى، ج 2، ستون 515)، حسين بن على بن يزيد كَرابيسى (متوفى 245 يا 248؛ زركلى، ج 2، ص 244)، ابراهيم بن يعقوب سعدى جوزجانى (متوفى 259؛ بغدادى، ج 1، ستون 3) و احمدبن عبداللّه بن صالح عجلى است (ذهبى، 1376ـ1377، ج 2، ص 560ـ561). از مشهورترين اين آثار كتاب الجرح و التعديل ابن ابى حاتِم رازى (متوفى 327) و الارشاد فى معرفة علماءالحديث از ابويَعلى خليلى قزوينى (متوفى 385) است. از اين ميان، كتاب ابن ابى حاتم رازى كه مقدمه اى مفصّل با عنوان «تقدمة المعرفة لكتاب الجرح و التعديل» دارد و در آن از مسائل نظرى دانش جرح و تعديل بحث كرده است، اهميتى دوچندان يافته و به ويژه از آن رو كه مؤلف بخش اعظمى از اقوال و آراى رجال شناسان پيش از خود را در كتاب گرد آورده، اثرى درخور توجه است (عبدالماجد غورى، 1428الف، ص 104؛ براى تفصيل ← همان، ص 99ـ106؛ شاذلى، ج 1، ص 38ـ39).ب) كتب راجع به تاريخ ولادت و وفات راويان. التاريخ و العلل يحيى بن معين، التاريخ الكبير و التاريخ الصغير بخارى، التاريخ الكبير مشهور به تاريخ ابن ابى خَيثَمه تأليف ابوبكر احمدبن ابى خيثمه (متوفى 279)، التاريخ عثمان بن سعيد دارِمى (متوفى 280)، و تاريخ وفاة الشيوخ الذين ادركهم البغوى از عبداللّه بن محمدبن عبدالعزيز بَغوى (متوفى 317)از كهن ترين كتابهاى اين دسته اند. تواريخ محلى مانند تاريخالرَقّه از محمدبن سعيد قشيرى (متوفى 334)، تاريخ جرجان از حمزة بن يوسف سهمى* (متوفى 427) و تاريخ بغداد از خطيب بغدادى (متوفى 463) نيز در اين گروه جاى مى گيرند (نيز ← عبدالماجد غورى، 1428الف، ص 126ـ131، 252ـ271؛ شاذلى، ج 1، ص 47ـ48).ج ) كتب طبقات*، مشتمل بر ذكر دوره به دوره و طبقه به طبقه اسامى و احوال و روايات راويان كه خود اقسامى دارد. از مهم ترين آنها اين موارد را مى توان برشمرد: كتاب الطبقات الكبرى از ابن سعد (متوفى 230)، الطبقات از ابن خياط عُصفرى (متوفى 240)، طبقات الاسماء المفردة من الصحابة و التابعين و اصحاب الحديث از احمدبن هارون بَرديجى (متوفى 301)، و الطبقات از احمدبن شعيب نَسائى (متوفى 303؛ براى آثار ديگر مشابه ← عبدالماجد غورى، 1428الف، ص 286ـ299؛ شاذلى، ج 1، ص 48).ه ) كتب ناظر به رفع ابهامها، اشتراكات و خطاهاى موجود در اسامى، كنيه ها، القاب و نسبتهاى راويان كه انواع و اقسام فراوانى دارد. كثرت نامها و القاب و نسبتهاى راويان و تشابهات و ابهامات موجود در اين باره، با توجه به پراكندگى راويان در گستره قلمرو اسلامى، به نگارش آثار مختلفى در اين باب انجاميده است، مثلا، عبدالماجد غورى ( 1428الف، ص 327ـ 328) چهارده گونه از اين نوع تأليفات را برشمرده است كه به مهم ترين آنها اشاره مى شود :1. رفع ابهام از هويت راويان سند يا متن حديث. در اين كتابها، به بررسى و مشخص كردن هويت راويانى پرداخته مى شود كه هويت آنها در سند يا متن بعضى احاديث، ناشناخته يا مبهم است، اما در احاديث ديگر به نام آنها تصريح شده است. ظاهرآ، الغوامض و المهملات اثر عبدالغنى بن سعيد اَزْدى (متوفى 409) كهن ترين تأليف از اين دست است؛ اما اثر بسيار مهم در معرفى مبهمات رجالى احاديث، كتاب الأسماء المبهمة فى الأنباء المحكمة از خطيب بغدادى است كه به ترتيب هجائى تنظيم شده است. از ديگر آثار اين گروه به كتاب غوامض الأسماء المبهمة الواقعة فى متون الأحاديث المسندة ابن بَشكُوال (متوفى 578)، ايضاح الإشكال از ابن قَيسرانى (متوفى 507)، و المستفاد من مُبهمات المتن و الإسناد ابن عراقى (متوفى 826) مى توان اشاره كرد (براى تفصيل ← محمد كتّانى، ص 101ـ103؛ عبدالماجد غورى، 1428الف، ص 346ـ352).2. مشخص كردن اسم راويانى كه به كنيه شهرت دارند و كنيه افرادى كه به اسم مشهورند. اين كتابهاى رجالى چندان اهميت داشت كه در اين زمينه، و به ويژه درباره كنيه راويان، آثار فراوانى نگاشته شد؛ از كهن ترين آنهاست: الكُنى از هشام بن محمد كَلبى (متوفى 204؛ ← ذهبى، 1401ـ1409، ج10، ص 102)؛ الاسامى و الكنى از احمدبن حنبل (متوفى 241)؛ الكنى از بخارى (متوفى 256)؛ الكنى از نَسائى (← همان، ج 7، ص 7)؛ الكنى و الاسماء از محمدبن محمدبن نيشابورى كرابيسى، كه ذهبى آن را با عنوان المُقْتنى فى سَرد الكُنى تلخيص و بر اساس حروف الفبا مرتب كرده است (← محمد كتّانى، ص 101؛ عبدالماجد غورى، 1428الف، ص 17)، و الالقاب و الكنى از احمدبن عبدالرحمان شيرازى (متوفى 411؛ محمد كتّانى، ص100؛ براى مجموع اين آثار ← همان، ص 100ـ101؛ عبدالماجد غورى، 1428الف، ص 377ـ385).3. القاب يا اوصافى كه براى نشان دادن مقام رفيع يا نازل راوى به كار مى رود، بى آنكه اسم مشهور يا عَلَم آن فرد شده باشد. اين آثار، خود انواعى دارد كه از كهن ترين آنها موارد زير را مى توان برشمرد: مَنْ عُرِفَ بِلَقَبِهِ از ابن مَدينى (متوفى 234؛ ← ذهبى، 1401ـ1409، ج 11، ص 60)؛ فتح الباب فى الكنى و الالقاب از ابن منده اصفهانى (متوفى 395)؛ مجمع الآداب فى معجم الاسماء و الالقاب از ابن فَرَضى (متوفى 403؛ محمد كتّانى، ص100)، كه بعدها ابن فُوَطى (متوفى 723) آن را با عنوان تلخيص مجمع الآداب فى معجم الالقاب لابن الفرضى خلاصه كرد؛ الكنى و الالقاب از حاكم نيشابورى (متوفى 405؛ ذهبى، 1401ـ1409، ج 22، ص 348). يكى از بهترين و كامل ترين كتابها در اين زمينه كشف النقاب عن الاسماء و الالقاب اثر ابن جوزى (متوفى 597) است كه ابن حجر عسقلانى (متوفى 825) آن را باعنوان نزهة الالباب فى الالقاب تلخيص كرده و مطالبى به آن افزوده، و شاگردش سَخاوى (متوفى 902) نيز به اثر او مطالبى افزوده و آن را عمدة الاصحاب فى معرفة الالقاب ناميده است (← سخاوى، 1415، ج 4، ص 222؛ محمد كتّانى، ص 101؛ محمد عبدالحى كتّانى، ج 2، ص 991؛ براى ديگر كتابها ← عبدالماجد غورى، 1428الف، ص 400ـ404).4. اَنساب (نسبتها) متضمن بيان مطالبى چون، قبيله، جد، شهر، حرفه و نظاير آنها كه راويان به آنها منسوب اند. از كهن ترين اين كتب اينهاست: الانساب از قاسم بن اصبغ بن محمد قُرطُبى (متوفى 340؛ ← ذهبى، 1401ـ1409، ج 15، ص 463)؛ اقتباس الانوار و التماس الازهار فى انساب الصحابة و رواة الآثار از عبداللّه بن على بن خلف رُشاطى (متوفى 542؛ حاجى خليفه، ج 1، ستون 134)؛ و مشتبه النسبة از عبدالغنى بن سعيد ازدى. مشهورترين و مهم ترين كتاب در اين زمينه كتاب الانساب عبدالكريم بن محمد سَمعانى (متوفى 562) است، كه ابن اثير جَزَرى (متوفى 630) آن را باعنوان اللباب فى تهذيب الانساب تلخيص كرده است (محمد كتّانى، ص 103ـ104؛ براى ديگر كتابها ← همان، ص 103ـ105؛ عبدالماجد غورى، 1428الف، ص 409ـ419).5. اسامى مشابه در نگارش و متفاوت در تلفظ (مؤتلَف و مختلَف). به تأليف اين آثار به سبب تداول بيشتر و لزوم تلفظ صحيح نام محدّثان بسيار توجه شده است. كهن ترين اثر در اين زمينه تصحيفات المحدثين ابوهلال عسكرى (متوفى ح 400؛ ← عبدالماجد غورى، 1428الف، ص 448ـ449) است. كتاب المُؤتَلف و المُختَلف از دارقطنى، الإكمال از ابن ماكولا (متوفى 475)، و ذيل آن با عنوان تكملة الإكمال از ابن نقطه (متوفى 629) از ديگر آثار كهن و پرحجم در اين زمينه است. المشتبه فى الرجال أسمائِهم و أنسابِهم از ذهبى و تبصيرالمنتبه بتحريرالمشتبه ابن حجر عسقلانى از آثار متأخرتر اين گونه از كتابهاست (براى فهرست آثار مختلف با موضوع مختلف ← دارقطنى، ج 1، مقدمه موفق بن عبداللّه، ص 69ـ80؛ عبدالماجد غورى، 1428الف، ص 448ـ453).6. اسامى مشابه در نگارش و تلفظ كه بر افراد مختلف اطلاق شده اند (مُتَّفَق و مُفتَرَق) و خود اقسامى دارد. نگاشتن آثارى درباره راويانى كه نام همسان دارند و به همين سبب شناخت هويت صحيح آنها دشوار است و گاهى ميان دو تن خلط يا يك راوى با دو عنوان معرفى مى شود، از صورتهاى ديگر رجال نويسى در ميان اهل سنّت است، كه با عنوان جمع و تفريق شناخته مى شود. اثر بسيار مشهور در اين موضوع، كتاب موضح أوهام الجمع و التفريق نوشته خطيب بغدادى است.و) آثار ناظر به رفع عيب و علتى پنهان ــ اغلب سندى وگاه متنى ــ در حديثى كه ظاهر آن صحيح و سالم مى نمايد (علل الحديث). از كهن ترين آثار در اين زمينه به كتابها يا رساله هايى با عنوان كلى «العلل» از سفيان بن عُيَينه (متوفى 198)؛ يحيى بن سعيد قطّان (متوفى 233)؛ يحيى بن معين، و علل الحديث و معرفة الرجال از ابن مدينى بايد اشاره كرد (براى تفصيل ← شاذلى، ج 1، ص 50ـ51؛ عبدالماجد غورى، 1428ب، ج 2، ص 492ـ498؛ نيز ← علل الحديث*).ز) رجال كتابهاى خاص حديثى. به نظر مى رسد، تدوين جوامع حديثى رسمى و پذيرفته شدن و رسميت يافتن آنها در جامعه اهل سنّت بر چگونگى تدوين كتابهاى رجالى تأثير بسيار نهاده باشد (مِزّى، ج 1، مقدمه بشار عوّاد معروف، ص 37). در ميان جوامع حديثى، بيش از همه دو كتاب صحيح محمدبن اسماعيل بخارى (متوفى 256) و صحيح مسلم بن حجّاج قشيرى (متوفى 261) اهميت بيشترى در شكل دهى و جهت دهى به تدوين رجال الحديث داشته و از همين رو آثار فراوانى در شناسايى رجال اين دو كتاب تدوين شده است. از آثارى كه در آنها رجال صحيح بخارى بررسى شده اند به كتاب أسامى مَن رَوى عنهم محمدبن إسماعيل بخارى من مشايخه الذين ذكرهم فى جامعه الصحيح تأليف ابن عَدى، الهداية و الارشاد فى معرفة أهل الثقة و السداد ابونصر كلاباذى (متوفى 398) و كتاب التعديل و التجريح لمن روى عنه البخارى فى الصحيح ابوالوليد سليمان بن خلف باجى (متوفى 474)؛ و از آثارى كه رجال صحيح مسلم را بررسى مى كنند نيز به كتاب رجال صحيح مسلم از ابن مَنْجُوْيَه اصفهانى (متوفى 428) مى توان اشاره كرد. برخى رجال نويسان بررسى دو صحيح مذكور را مبناى كار خود قرار داده اند، مثلا حاكم نيشابورى در كتاب المدخل الى معرفة الصحيحين و ابن قيسرانى در كتاب الجمع بين رجال الصحيحين به بررسى راويان آن دو اثر پرداخته اند. حاكم نيشابورى در اين اثرش، موارد اشتراك صحيحين و موارد منحصر به فرد هر يك را بررسى كرده است (← عبدالماجد غورى، 1428الف، ص 108). براى معرفى رجال يادشده در ديگر جوامع معتبر حديثى اهل سنّت ــچون سنن ابى داوود، جامع ترمذى و المُوَطَّأ مالك بن انس ــ نيز آثارى نگاشته شده است از جمله نهاية السُّول فى رواة الستة الأصول سبط ابن العجمى (متوفى 841) و كتاب التذكرة بمعرفة رجال الكتب العشرة محمدبن على علوى (متوفى 765).تمركز بر صحاح ستّه و گردآورى اطلاعات رجالى درباره راويان ذكرشده در سلسله اِسناد احاديث اين جوامع، از مسائلى بود كه محدّثان اهل سنّت به آن اهتمام جدّى داشتند. به عقيده بشار عوّاد معروف (مزّى، مقدمه، همانجا)، ابن عساكر (متوفى 571) نخستين كسى بوده كه در كتاب المعجم المشتمل على ذكر أسماء شيوخ الأئمة النَّبَل از شيوخ صاحبان صحاح سته در يك جا سخن گفته است. پس از او، عبدالغنى بن عبدالواحد جَمَّاعيلى حنبلى (متوفى 600) كتاب الكمال فى أسماء الرجال را در اين باب نوشت. تذهيب التهذيب و الكاشف فى معرفة مَن له رواية فى الكتب الستة از شمس الدين ذهبى و تهذيب التهذيب ابن حجر عسقلانى نيز در اين زمينه درخور اهميت اند. اما شاهكار رجال نگارى در اين زمينه بى گمان، تهذيب الكمال فى أسماءِالرجال* يوسف بن عبدالرحمان مزّى (متوفى 742) است كه مُغلطاى بن قليچ حنفى (متوفى 762) در إكمال تهذيب الكمال فى أسماء الرجال، آن را تكميل كرده است (براى تفصيل ← عبدالماجد غورى، 1428الف، ص 106ـ120؛ شاذلى، ج 1، ص 51ـ52).ح) كتابهاى ناظر به پرسشهاى راجع به جرح و تعديل از مشايخ اين فن و پاسخهاى آنها (سؤالات). اهميت رجال شناسان برجسته و لزوم گردآورى آراى آنها در قرون چهارم و پنجم به شكل گيرى شيوه ديگرى از رجال نويسى به نام «سؤالات» انجاميد. در اين آثار، فردى از استاد و شيخى برجسته در حديث و جرح و تعديل درباره راويان گذشته يا معاصر و وثاقت و جايگاه رجالى آنها سؤالاتى مى پرسد و استاد به كوتاهى به آنها پاسخ مى دهد. اين شيوه يكى از متداول ترين اشكال تدوين اطلاعات رجالى در قرون سوم تا ششم هجرى بوده و آثار چندى در اين خصوص تأليف شده است. از مشهورترين آنها كتاب سؤالات الحاكم النيسابورى للدارقطنى فى الجرح و التعديل است. شايد كتاب سؤالات ابن المدينى ليحيى بن سعيد القطان (درباره اهميت اين اثر ← اكرام اللّه امدادالحق، ص 267) و سؤالات ابن الجنيد لأبى زكريا يحيى بن معين نوشته ابراهيم بن عبداللّه خُتَلى (متوفى 260)، كهن ترين نمونه هاى موجود از اين دسته باشند (← عبدالماجد غورى، 1428الف، ص 121). اين آثار در نگارش تأليفات رجالى پس از خود اهميت خاصى داشته اند و چون پرسشگر و پاسخ دهنده عمومآ از برجسته ترين عالمان حديث بوده اند، اين آثار همواره از منابع مهم و پرمراجعه بوده اند و در كتابهاى رجالى بعدى بدانها استناد شده است.
منابع : ابن حِبّان، كتاب الثقات، حيدرآباد، دكن 1393ـ 1403/ 1973ـ 1983، چاپ افست بيروت ]بى تا.[؛ همو، كتاب المجروحين من المحدثين و الضعفاء و المتروكين، چاپ محمود ابراهيم زايد، حلب 1395ـ 1396/1975ـ1976؛ ابن عَدى، الكامل فى ضعفاء الرجال، بيروت 1405/1985؛ اكرام اللّه امدادالحق، الامام على بن المدينى و منهجه فى نقد الرجال، بيروت 1413/1992؛ اسماعيل بغدادى، هدية العارفين، ج 1ـ2، در حاجى خليفه، ج 5ـ6؛ حاجى خليفه؛ محمدبن عبداللّه حاكم نيشابورى، كتاب معرفة علوم الحديث، چاپ سيد معظم حسين، حيدرآباد، دكن 1937، چاپ افست مدينه 1397/ 1977؛ على بن عمر دارقطنى، المؤتلف و المختلف، چاپ موفق بن عبداللّه، بيروت1406/1986؛ محمدبن احمد ذهبى، سير اعلام النبلاء، چاپ شعيب ارنؤوط و ديگران، بيروت 1401ـ1409/ 1981ـ1988؛ همو، كتاب تذكرة الحفاظ، ]چاپ عبدالرحمان بن يحيى معلمى[، حيدرآباد، دكن 1376ـ1377/1956ـ1958، چاپ افست بيروت ]بى تا.[؛ عبداللّه رحيلى، الامام ابوالحسن الدارقطنى و آثاره العلمية، جده 1421/2000؛ خيرالدين زركلى، الاعلام، بيروت 1989؛ محمد زهرانى، علم الرجال : نشأته و تطوره من القرن الاول الى نهاية القرن التاسع، رياض 1427؛ زهير عثمان على نور، ابن عدى و منهجه فى كتاب الكامل فى ضعفاء الرجال، رياض 1418/1997؛ محمدبن عبدالرحمان سخاوى، الاعلان بالتوبيخ لمن ذمّ التاريخ، چاپ فرانتس روزنتال، بغداد 1382/1963؛ همو، فتح المغيث بشرح الفية الحديث للعراقى، چاپ على حسين على، قاهره 1415/1995؛ اكرامى محمد محمد شاذلى، الضعفاء بين العقيلى و ابن عدى من خلال كتابيهما الضعفاء الكبير و الكامل فى ضعفاء الرجال: دراسة مقارنة، قاهره 1431/2010؛ سليمان بن احمد طبرانى، المعجم الاوسط، چاپ ابومعاذ طارق بن عوض اللّه، ]قاهره [1415ـ1416؛ عبدالماجد غورى، علم الرجال: تعريفه و كتبه، دمشق 1428الف؛ همو، موسوعة علوم الحديث و فنونه، بيروت 1428ب؛ محمدبن جعفر كتّانى، الرسالة المستطرفة لبيان مشهور كتب السنة المشرفة، كراچى 1379/1960؛ محمد عبدالحى بن عبدالكبير كتّانى، فهرس الفهارس و الاثبات، چاپ احسان عباس، بيروت 1402/1982؛ يوسف بن عبدالرحمان مِزّى، تهذيب الكمال فى اسماء الرجال، چاپ بشار عوّاد معروف، بيروت 1422/2002.
/ محمدكاظم رحمتى /
6) سير رجال نويسى شيعهدانش رجال شيعه و تدوين آثار رجالى از آغاز تا دوره معاصر به پنج مرحله تقسيم پذير است :
1) عصر بيان مبانى و اصول رجال. در اين عصر به دانشى منقّح براى ارزيابى صدور احاديث نياز چندانى احساس نمى شد. اما پديده هايى چون وضع حديث* و تعارض در روايات سبب شد تا ائمه اطهار براى شيعيان مبانى و اصول دستيابى به حديث صحيح را بيان كنند (براى مواردى از آن ← اعرجى، ص 157ـ160؛ نيز ← ادامه مقاله). اين تعاليم مقدمه اى شد براى پديدآمدن علم رجال در دوره هاى بعد. بنابراين، عصر حضور معصومان، يعنى از سال 11 تا 260، «عصر تكوين معارف رجالى» در شيعه بود (← ساعدى، ص 202؛ سُمَيِّن، ص 53). براساس روايت سُلَيم بن قيس از اميرالمؤمنين عليه السلام، پيشينه ارزيابى صدور حديث براساس نقد رجال به زمان حضرت على مى رسد. در آن روايت، امام على راويان حديث را به چهار دسته تقسيم كرده اند: راوى منافق (كذّاب و جاعل)، راوى كج فهم، راوى اى كه ناسخ را از منسوخ باز نمى شناسد، و راوى ثقه و حافظ و ضابط (← كلينى، ج 1، ص 62ـ 64؛ ابن بابويه، ج 1، ص 255ـ257).بنابر گزارشهاى باقى مانده از اين دوره، دغدغه احراز صحت صدور حديث از آغاز دوره حضور وجود داشته و همين موجب شده است اصحاب ائمه از ايشان رهنمود بخواهند و ايشان نيز ضمن برشمردن عوامل پيدايش تعارض در احاديث، روشها و معيارهاى مناسب را براى شناخت سره از ناسره تعليم دهند (براى تفصيل اين بحث ← ساعدى، ص 207ـ215؛ سميّن، ص 53ـ 62). به نوشته شيخ طوسى (1364ش، ج 1، ص 2)، جامعه شيعى از عصر حضور معصومان تا دوره خود او دچار تعارض در احاديث بوده است. سؤالات اصحاب درباره روايات متعارض و پاسخهاى ائمه عليهم السلام شاهدى بر اين مدعاست. در احاديث مشتمل بر معيارهاى رفع تعارض،كه به اخبار علاجيه مشهورند، روشهاى گوناگونى براى رفع تعارض ميان احاديث بيان شده است. از جمله اين روشها و مرجّحات، بررسى اوصافى است در راوى مانند عدالت، فقاهت و صداقت (براى اين احاديث ← حرّعاملى، 1416، ج 27، ص 106ـ124). اين روش پيوندى تنگاتنگ با مسائل دانش رجال دارد و علماى شيعه از آن در تكوين علم رجال بهره برده اند.يكى ديگر از روشهاى ائمه تأييد و توثيق افراد خاص بود؛ ازجمله توثيقات خاص معصومان درباره راويانى مانند يونس بن عبدالرحمان (← كشّى، ص 485ـ486)، زكريابن آدم (همان، ص 595)، زُراره (همان، ص 136) و ابوبصير ليث مرادى (همانجا). عرضه آثار اصحاب بر امامان براى كسب نظر و رهنمود را نيز مى توان در همين سياق توضيح داد.
2) عصر تدوين نخستين كتابهاى رجالى. ظاهرآ محدّثان شيعه در سده سوم، بررسيهاى رجالى احوال راويان و نگارش كتابهاى رجالى را ضرورى يافتند (← اعرجى، ص 174)، و در اين دوره، نخستين كتابهاى رجالى شيعه نگارش يافت. درباره نخستين اثر مكتوب رجالى شيعه اختلاف نظر هست. آقابزرگ طهرانى (1403، ج10، ص 83؛ 1337ش، ستون 258) كتاب تسمية مَن شهد مع أميرالمؤمنين الجَمَل و الصِفّين و النهروان مِن الصحابة از عبيداللّه بن ابى رافع* را نخستين تأليف رجالى شيعه دانسته است. با قبول اين نظر، مى توان نتيجه گرفت كه كتابهاى رجالى از سالهاى نخست عصر امامان معصوم تأليف مى شده است؛ زيرا ابن ابى رافع، از ياران و اصحاب اميرمؤمنان است. اما چون اين كتاب بيشتر در عداد كتابهاى تراجم و مشتمل بر نام آن گروه از اصحاب حضرت على است كه در جنگهاى مهم ايشان شركت داشتند (همو، 1337ش، ستون 259)، آن را تأليف رجالى صرف نمى توان شمرد (← رحمان ستايش، ص10؛ سميّن، ص 63).به نظر مى رسد، اولين تأليف مستقل رجالى در شيعه، كتاب الرجال عبداللّه بن جبلة* كِنانى (متوفى 219؛ ← آقابزرگ طهرانى، 1403، ج 2، ص 132؛ ساعدى، ص 216) باشد. ازاين رو، تاريخ تأليفات رجالى شيعه را به اواخر دوره حضور معصومان مى توان رساند. بنابر بعضى گزارشها، علماى شيعه در فاصله ميان قرن سوم تا نيمه اول قرن پنجم، يعنى عصر تدوين اصول رجالى، 116 كتاب در دانش رجال شيعى تأليف كرده اند كه از آن ميان، 24 اثر در قرن سوم، 79 اثر در قرن چهارم و 13 اثر در قرن پنجم نوشته شده است (براى فهرستى از مهم ترين آنها ← ساعدى، ص 216ـ222؛ براى فهرست كاملى از اين آثار ← رحمان ستايش، ص 12ـ23؛ قس طلائيان، ص 13ـ59، بااندكى تفاوت). از آن آثار فقط اينها به دست ما رسيده يا به شيوه هايى بازسازى شده است: رجال، تأليف احمدبن محمدبن خالد برقى* (متوفى 274 يا 280)، كه كتاب الرجال (← نجاشى، ص76) و كتاب طبقات الرجال (طوسى، 1420، ص 53) نيز ناميده شده و با عنوانهاى كتاب الرجال، همراه خلاصة الاقوال علامه حلّى (تهران 1342ش)، و الطبقات (قم 1428/1386ش) چاپ شده است. اين كتاب مشتمل است بر فهرستى از اسامى راويان معصومان كه به ترتيب از اصحاب پيامبراكرم تا اصحاب امام حسن عسكرى تنظيم شده است (درباره اين كتاب ← رحمان ستايش، ص 29ـ36)؛ كتاب الرجال، اثر احمدبن محمد هَمْدانى كوفى مشهور به ابن عقده* (متوفى 333). شيخ طوسى در مقدمه كتاب الرجال خود (ص 17) آورده كه در بيان فهرست اسامى رجال حديث، كتابى جامع تر از كتاب ابن عقده درباره رجال امام صادق نيافته است (براى ديگر آثار رجالى ابن عقده ← ساعدى، ص 218ـ219)؛ كتاب ابوغالب احمدبن محمدبن محمد زُرارى* (متوفى 368)، كه باعنوانهاى رسالة أبى غالب الزُرارى إلى ابن ابنه فى ذكر آل أعيَن (قم 1411/1369ش) و رسالة آل أعين (اصفهان 1399) چاپ شده و مشتمل بر نامه اى است كه ابوغالب زُرارى در معرفى خود و بزرگان آل أعين*، از جمله زُرارة بن أعين (متوفى 150)، به نوه اش نوشته است. چون در اين كتاب مؤلف افزون بر معرفى راويان آل أعين، راويان مرتبط با خاندان أعين را نيز معرفى كرده و همچنين فهرستى از كتابهايى كه اجازه نقل آنها را داشته با ذكر مؤلف آن كتابها معرفى كرده، يكى از منابع رجالى و فهرستى شمرده شده است (درباره اين اثر ← سميّن، ص 96ـ99)؛ تكمله رساله ابوغالب زرارى، اثر ابوعبداللّه حسين بن عبيداللّه غضائرى (متوفى 411)، كه همراه رسالة أبى غالب الزرارى (قم 1411/1369ش) چاپ شده است؛ كتاب الرجال، اثر احمدبن حسين بن عبيداللّه غَضائرى* (متوفى نيمه اول قرن پنجم). درباره مؤلف كتاب الرجال (قم 1422/1380ش) كه از آن با عنوان كتاب الضعفاء نيز ياد شده است (← آقابزرگ طهرانى، 1403، ج 10، ص 81، 88)، اختلاف نظر هست. اين كتاب هم به حسين بن عبيداللّه غضائرى و هم به فرزندش احمد منسوب است (در اين باره ← سبحانى، نورعلم، ش 3، ص 61ـ65؛ جلالى، ص 12ـ41؛ رحمان ستايش، ص 37ـ38، 42ـ 46). به نوشته آقابزرگ طهرانى (1403، ج 10، ص 81) احمدبن طاووس حلّى (متوفى 673) الفاظ اين كتاب را بدون سندى كه به مؤلف برسد در اختيار داشت و آنها را در جامع رجالى خود، حلّالإشكال فى معرفة الرجال، آورد. كتاب حلّالإشكال امروزه در دست نيست و فقط دو گزيده از آن موجود است. حسن بن زين الدين عاملى (متوفى 1011) نسخه اى از اين كتاب را به خط مؤلف، كه در اختيار پدرش شهيدثانى بود (در اين باره ← مجلسى، ج 105، ص 153ـ:154 فقره اى از اجازه كبيره شهيدثانى) در اختيار داشت و براساس آن كتاب التحرير الطاووسى را تدوين كرد. نسخه حل الاشكال پس از وى به دست عبداللّه شوشترى (متوفى 1021) رسيد. او نيز فقط عبارات كتاب منسوب به ابن غضائرى را از آن استخراج و به ترتيب الفبايى مرتب و در اثرى ديگر تدوين كرد. سپس، شاگردش عنايت اللّه قُهپائى* (زنده در 1016) آنچه استادش از كتاب حل الإشكال استخراج كرده بود، در كتاب خود مجمع الرجال ــ مشتمل بر مطالب اصول پنج گانه رجالى متقدم شيعى ــ نقل كرد (← آقابزرگ طهرانى، 1403، ج 3، ص 385ـ 386، ج 4، ص 288ـ289، پانويس، ج 7، ص 64ـ65، ج10، ص 87ـ89). آنچه امروزه از رجال ابن غضائرى در دسترس است، چكيده همه آثار برجاى مانده از اقوال رجالى اوست (درباره سير تاريخى انتقال كتاب و اعتبار آن ← همان، ج 4، ص 288، پانويس؛ سبحانى، نورعلم، ش 3، ص 59ـ60، 65ـ67، ش 4، ص 19ـ29؛ ابن غضائرى، مقدمه حسينى جلالى، ص 17ـ19)؛ كتاب رجال ابوعمرو محمدبن عمربن عبدالعزيز كَشّى* (متوفى نيمه اول قرن چهارم) كه از آن با عناوين مختلفى چون كتاب الرجال (← نجاشى، ص 372؛ طوسى، 1415، ص440) و معرفة الرجال (ابن شهرآشوب، ج 2، ص 375، ج 3، ص 21، 288) ياد شده است. امروزه فقط تلخيص شيخ طوسى از اين كتاب (← طوسى، 1420، ص451) با عنوان اختيار معرفة الرجال (مشهد 1348ش) در دست است (درباره ويژگيها، اعتبار و سرگذشت كتاب ← رجال كشّى*).
3) عصر تدوين اصول اوليه رجالى. تدوين نخستين آثار رجالى شيعه ــبه معناى دقيق اصطلاحى آن ــ به قرنهاى چهارم و پنجم برمى گردد و اين مرحله از مهم ترين ادوار در تاريخ دانش رجال شيعه است (← اعرجى، ص 177). كتابهاى اين دوره به سبب نزديكى به عصر راويان ائمه عليهم السلام و اشتمال بر اطلاعات جامع و دقيق، منبع مطالعات رجالى شدند و به دليل قدمت و اصالتشان اصول اوليه رجالى نام گرفتند (← رحمان ستايش، ص 11، 25). اين اصول عبارت اند از إختيار معرفة الرجال، كتاب الرجال و الفهرست هر سه تأليف محمدبن حسن طوسى* (متوفى 460)، و فهرست اسماء مصنّفى الشيعة مشهور به رجال النجاشى تأليف ابوالعباس احمدبن على بن احمد نجاشى (متوفى 450).كتاب الرجال، اثر شيخ طوسى، كه خود (1420، ص 448) از آن با عنوان كتاب الرجال، مَن روى عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و الأئمة الأِثَنْى عشر عليهم السّلام و من تأخّر عنهم ياد كرده (قس همو، 1417، ص 241، با اندكى تفاوت)، مشتمل است بر معرفى اصحاب و راويان ائمه شيعه در سيزده باب. دوازده باب آن به اصحاب و راويان معصومان و يك باب آن با عنوان «بابُ مَن لَم يَرْوِ عن واحدٍ منهم عليهم السلام» به راويانى كه به صورت مستقيم از معصوم روايت نكرده اند اختصاص يافته است. اين كتاب براساس شيوه طبقات نگارى تنظيم و نام راويان در هر باب به ترتيب الفبايى ذكر شده است و درمجموع 6429 راوى را در برمى گيرد (درباره اين اثر و خصوصيات آن ← رجال طوسى*). ديگر اثر رجالى شيخ طوسى الفهرست است. او خود اين عنوان را در متن كتاب (ص 447) ياد كرده است. نجاشى (ص 403) نام كامل آن را فهرست كتب الشيعة و أسماءالمصنّفين آورده است. شيخ طوسى در اين كتاب درباره بيش از 912 مؤلف شيعى سخن گفته و ذيل هر عنوان اطلاعاتى درباره آن شخص و تأليفاتش گزارش كرده است. اين اطلاعات مشتمل است بر اطلاعات شرح حالى، گزارش تأليفات، و طرق و اِسناد به صاحب تأليف (درباره اين اثر و خصوصيات آن ← خامنه اى، ص 403ـ412؛ رحمان ستايش، ص 100ـ117؛ ربانى، ص 94ـ 102؛ فهرست طوسى).ديگر اثر پراهميت اين رجال نجاشى است. مؤلف خود (ص 211) آن را فهرست أسماء مصنّفى الشيعة نام نهاده است و چنان كه از مقدمه مؤلف (ص 3) برمى آيد، او اين كتاب را در پاسخ كسانى نوشته است كه بر شيعه به بهانه نداشتن ميراث و شخصيتهاى علمى طعن مى زدند. كتاب نجاشى مشتمل بر 1269 عنوان است و به ترتيب الفبايى تنظيم شده است (درباره اين اثر و خصوصيات آن ← رجال نجاشى*).پس از اين دوره درخشان، تدوين اصول اوليه رجالى با دوره اى از فترت مواجه شد كه در آن نوآورى يا خيزش درخورى در تأليفات رجالى ديده نمى شود (← اعرجى، ص 181). بيشتر آثار اين دوره يا مستدرك و تكمله اند بر آثار پيشين، مانند فهرست اسماء علماءالشيعة و مُصَنِّفيهم اثر منتجب الدين رازى* (متوفى بعد از 585) و معالم العلماء ابن شهرآشوب* مازندرانى (متوفى 588)، يا تلخيص يا تجميع آثار گذشته. همچنين در اين دوره، احمدبن موسى بن طاووس و محقق حلّى (متوفى 676) برخى تحليلهاى كتاب شناختى را به تحليل رجالى بدل كردند. ابن طاووس حل الإشكال فى معرفة الرجال را نوشت كه فقط دو بخش از آن يعنى رجال ابن غضائرى و آنچه در التحرير الطاووسى آمده باقى مانده است. از مقدمه باقى مانده از اصل كتاب چنين بر مى آيد كه مؤلف در آن پنج كتاب إختيار معرفة الرجال، الفهرست و رجال شيخ طوسى، الفهرست نجاشى و رجال ابن غضائرى را يكجا گردآورده بوده است (← صاحب معالم، ص 4ـ5). محقق حلّى هم با تأليف تلخيص الفهرست درواقع فهرست طوسى را كه هدف آن معرفى كتابهاى مصنفان شيعه بود به هيئت كتابى رجالى درآورد (عمادى حائرى، ص 40ـ41).در پايان اين دوره بايد از يحيى بن حسن بن بِطريق حلّى، مشهور به ابن بطريق* (متوفى 600)، ياد كرد كه كتابى رجالى باعنوان رجال الشيعة نگاشت (← آقابزرگ طهرانى، 1403، ج 10، ص 83؛ همو، 1337ش، ستون 502).
4) عصر تدوين اصول ثانويه رجالى. طلايه داران اين دوره دو تن از شاگردان حوزه حلّه يعنى حسن بن يوسف بن مطهر حلّى، مشهور به علامه حلّى* (متوفى 726)، و تقى الدين حسن بن على بن داوود حلّى، مشهور به ابن داوود حلّى* (زنده تا 707)، بودند. كتابهاى رجالى اين دو تن كه مبتنى بر كتابهاى رجالى پيشين تأليف شد به سبب داشتن سبكى نو و بعضى خصوصيات منحصربه فرد (← اعرجى، ص191)، به اصول ثانويه رجالى شهرت يافته است (← سبحانى، 1414، ص 122؛ رحمان ستايش، ص 147). از ويژگيهاى عمومى اين دوره، رشد نقاديهاى رجالىِ راوى محور، تكيه بر جرح و تعديل راويان و تأثير آن در دراية الحديث* شيعه، به ويژه تقسيم بندى چهارگانه حديث، و پى ريزى اوليه قواعد عام رجالى بود (براى تفصيل اين ويژگيها ← سميّن، ص 173ـ176).كتاب اول كه اثر علامه حلّى است، خلاصة الأقوال فى معرفة الرجال نام دارد و مشتمل بر دو بخش و يك خاتمه است. بخش نخست شامل معرفى 1227 تن از راويان قابل اعتمادى است كه قبول روايت آنان نزد مصنف رجحان داشته است (← علامه حلّى، 1417، ص 44). بخش دوم مشتمل است بر نام 510 راوى كه روايت آنها از نظر علامه حلّى (همانجا) مطرود و متروك است يا او در قبول روايتشان توقف كرده است. در خاتمه كتاب نيز فوايد ده گانه رجالى آمده كه متضمن مسائل متنوعى است؛ از قبيل بيان اسامى راويانى كه به كُنيه شهرت دارند، توضيحاتى در باب راويانى كه شيخ طوسى آنها را در زمره مذمومين آورده است، بيان طريق شيخ طوسى در تهذيب و استبصار و ابن بابويه در كتاب من لايحضره الفقيه به يكايك راويان و ارزيابى آن، بيان طريق خود علامه حلّى به شيخ طوسى، ابن بابويه، كشّى و نجاشى (براى ويژگيهاى محتوايى و ساختارى كتاب ← اعرجى، ص 189ـ190؛ رحمان ستايش، ص 152ـ 157؛ ربانى، ص 115ـ130). ديگر اثر رجالى علامه حلّى إيضاح الإشتباه فى أسماءالرواة است. در موضوع تعيين ضبط نامها علامه حلّى در اين كتاب مجموعآ به ضبط و تصحيح اسامى و كنيه هاى 779 تن از راويان احاديث شيعه پرداخته كه پاره اى از آنها مكرر است (براى مقايسه انتقادى مندرجات اين كتاب با خلاصة الاقوال ← علامه حلّى، 1415، مقدمه حَسَّون، ص 18ـ21). علامه حلّى، بنا به گفته خودش (1417، همانجا)، اثر مفصّل ترى در رجال با عنوان كشف المقال فى معرفة الرجال نيز داشته كه مشتمل بر اقوالى درباره راويان و مصنّفان متقدم بوده و احوال متأخران و معاصران مؤلف نيز در آن بحث شده است. از اين كتاب امروزه اثرى در دست نيست (آقابزرگ طهرانى، 1403، ج 18، ص 62ـ63).عنوان كتاب ابن داوود حلّى الرجال است. اين كتاب دو بخش دارد: بخش اول، در بيان اسامى راويان ممدوح، موثق و مهمل و بخش دوم، در بيان اسامى راويان مجروح و مجهول (← ص 25). مؤلف در پايان هر بخش همچنين فوايدى رجالى آورده و در قسمتى با عنوان «التنبيهات» نيز نُه تنبيه ذكر كرده است (براى ويژگيهاى محتوايى و ساختارى كتاب ← راضى، ص 20ـ31؛ اعرجى، ص 185ـ188؛ رحمان ستايش، 163ـ169). ابن داوود در اين كتاب نام افراد و پدر و جدّ آنان را برحسب حروف الفبا تنظيم كرده كه در آثار رجالى شيعه تا آن زمان بى سابقه بوده است (← مجلسى، ج 105، ص 153؛ حرّعاملى، 1362ش، قسم 2، ص 71). حواشى عالمان پس از ابن داوود بر رجال او (← آقابزرگ طهرانى، 1403، ج 6، ص 87، همو، 1337ش، ستون 196) نشانه اهميت اين اثر در دوره هاى بعد است.
5) از عصر تدوين اصول ثانويه رجالى تا دوران معاصر. تأليفات متعدد رجالى اين دوره مشتمل است بر نگارش حواشى و تعليقات بر كتب رجالى پيشين و ترتيب و تنظيم و گزيده نگارى و تلخيص آن كتابها. دو ويژگى منحصربه فرد اين دوره بدين قرار است: نخست اينكه در اين دوره به مشكلات مراجعه به منابع رجالى پيشين، به ويژه اصول اوليه و ثانويه رجالى، و نيز بازيابى اطلاعات توجه شد. در هر يك از كتابها و منابع پيشين، اطلاعات رجالى به شيوه اى خاص عرضه شده و به معدودى از راويان پرداخته شده بود كه استفاده از آنها را دشوار مى ساخت. كوشش براى رفع اين دشواريها به تحولى اساسى در شيوه نگارش كتب رجالى انجاميد و كتابهايى با عنوان جوامع رجالى ظهور يافت. جوامع رجالى كتابهايى است كه اطلاعات در آنها صرفآ براساس ترتيب الفبايى نام راوى تنظيم شده بى آنكه اوصاف و ويژگيهاى راويان از جمله طبقه راوى، داشتن كتاب، جرح و تعديل و قيود ديگر لحاظ شود. چنان كه پيشتر اشاره شد، سرچشمه اين روش را در حل الإشكال ابن طاووس مى توان ديد، اما اوج شكوفايى و نضج كامل تأليف جوامع به دوره بعد از نگارش اصول ثانويه رجالى برمى گردد. اهم اين جوامع رجالى عبارت اند از: مجمع الرجال فى علم الرجال زكى الدين عنايت اللّه قُهپائى (قم 1364ش)؛ حاوى الأقوال فى معرفة الرجال شيخ عبدالنبى جزائرى (متوفى 1021؛ قم 1418) نخستين كتاب رجالى شيعه كه راويان به ترتيب تقسيم چهارگانه حديث در آن ذكر شده اند (← آقابزرگ طهرانى، 1337ش، ستون251)؛ منهج المقال فى تحقيق احوال الرجال مشهور به رجال كبير اثر محمدبن على بن ابراهيم استرآبادى (متوفى 1028؛ تهران 1302)؛ نقدالرجال سيدمصطفى تفرشى (قم 1418)؛ جامع الرواة* محمدبن على اردبيلى (متوفى 1101؛ تهران 1331 و قم 1433)؛ جامع المقال فى معرفة الرواة و الرجال و خلاصه آن باعنوان ملخّص المقال فى أحوال الرجال هر دو از سيدعبداللّه شُبَّر (متوفى 1242؛ ← همان، ستون 239)؛ تنقيح المقال* فى علم الرجال اثر عبداللّه مامقانى (متوفى 1351؛ نجف 1349ـ1352)؛ ترتيب الأسانيد از حاج آقاحسين طباطبائى بروجردى* (متوفى 1380؛ مشهد 1413ـ1414)، درباره كتب اربعه و برخى آثار ديگر حديثى؛ الجامع فى الرجال (قم 1394) اثر موسى زنجانى؛ معجم رجال الحديث* سيدابوالقاسم خويى (متوفى 1413؛ نجف 1413)؛ و قاموس الرجال* محمدتقى شوشترى (متوفى 1415؛ قم 1410؛ براى اطلاعات تفصيلى درباره اين آثار علاوه بر مدخلهاى مرتبط ← اعرجى، ص 195ـ209؛ رحمان ستايش، ص 180ـ249؛ ربانى، ص 149ـ294؛ درباره مبانى رجالى و روش هريك از اين مؤلفان ← ربانى، ص 149ـ355؛ نيز ← ادامه مقاله).ديگر ويژگى تأليفات اين دوره نگارش كتابهاى رجالى تحقيقى است. در اين آثار، مؤلفان اهدافى چون بيان نكاتى كه در پژوهشهاى رجالى خود به آن رسيده اند، ذكر نكات كلى و عمومى كه حكم قاعده و قانون را يافته اند، بحث از اصطلاحات و الفاظ رجاليان و مسائل ديگر را دنبال كرده اند. فوائد وحيدبهبهانى (متوفى 1205؛ قم 1404، چاپ شده در خاتمه رجال خاقانى)، جامع المقال فيما يتعلّق باحوال الحديث و الرجال فخرالدين طُرَيحى (متوفى 1085؛ تهران ]بى تا.[)، رساله عديمة النظير فى احوال ابى بصير از مهدى بن حسن موسوى خوانسارى (متوفى 1246)، توضيح المقال فى علم الرجال حاج ملاعلى كَنى (متوفى 1306؛ قم 1421)، هداية المحدّثين إلى طريقة المحمّدين مشهور به المشتركات محمدامين كاظمى (زنده در 1118؛ قم 1405)، الرسائل الرجالية ابوالمعالى محمدبن محمد ابراهيم كلباسى (متوفى 1315؛ قم 1422)، سماءالمقال فى علم الرجال ابوالهدى كلباسى (متوفى 1356؛ قم 1419) و كليات فى علم الرجال جعفر سبحانى (قم 1414) از مهم ترين كتابهاى رجالى تحقيقى است.بنابر يك پژوهش، شمار مجموع كتابهاى رجالى شيعه از آغاز تا عصر حاضر 688 اثر است (← طلائيان، ص 13ـ300) كه به شيوه هاى مختلفى تأليف شده اند.
شيوه ها و سبكهاى نگارش رجالى
1. تأليف براساس طبقات. نخستين و شايد قديم ترين شيوه نگارش آثار رجالى در نزد شيعيان، تأليف بر اساس طبقات بوده است (← طبقات*). در اين شيوه، راويان هر امام در فصلى جداگانه و گاهى با ترتيب الفبايى معرفى مى شوند و نام كسانى كه از هيچ امامى روايت نكرده اند، در بابى خاص درج مى شود. هرچند، اين شيوه طبقات نگارى راويان به ترتيب اصحاب پيامبر و امامان مبتنى بر ملاك عمومىِ زمان است، با روش مشابه ميان اهل سنّت تفاوت دارد و منحصر به شيعه است. رجال برقى، رجال شيخ طوسى و ظاهرآ اصل رجال كَشّى (← سميّن، ص 104) به اين شيوه نگاشته شده اند.در كتابهايى كه در قرون متأخر نوشته شده اند، طبقات راويان تا زمان مؤلفان اين نوع كتابها ذكر شده است، از جمله در كتاب طرائف المقال فى معرفة طبقات الرجال سيدعلى اصغربن محمدشفيع جاپلقى بروجردى (متوفى 1313ش؛ قم 1410).
2. تأليف براساس فهرست نگارى. در اين شيوه كهن، نام مؤلفان كتب مبناى نگارش قرار مى گيرد و مقصود نويسندگان اين آثار عرضه فهرستى از نام صاحبان كتابها و راويان آنها و در مواردى، داورى رجالى درباره آنهاست.كتابهاى فهرست با هدف شناسايى و شناساندن منابع حديثى، بررسى و بيان حجيت آنها و معرفى نسخه هايشان، درواقع مكمل كتابهاى رجالى به شمار مى روند. نگارش كتابهاى «فهرست اصول و مصنّفات» در ميان شيعه از اواخر سده سوم رونق داشته است (← نجاشى، ص 15، ش 14، ص 49، ش 102، ص 244، ش 640). براساس گزارشهاى موجود، عالمانى همچون حُميدبن زياد دهقان كوفى (متوفى 310؛ ← همان، ص 232، ش 615)، ابن بُطّه قمى (همان، ص 77، ش 182، ص 190، ش 507)، محمدبن حسن بن احمدبن وَليد (متوفى 343؛ همان، ص 33، ش 71)، شيخ صدوق (متوفى 381؛ طوسى، 1420، ص 201)، حسين بن حسن بن بابويه (نجاشى، ص 167)، احمدبن حسين غضائرى (طوسى، 1420، ص 2) و احمدبن عبدالواحدبن عَبدون بَزّاز (متوفى 423؛ همان، ص 13) صاحب كتاب فهرست بوده اند، اما امروزه هيچ يك از آنها در دسترس نيستند. مهم ترين فهرستهاى موجود از آنِ نجاشى و شيخ طوسى است (براى تفصيل ← فهرست*).
3. تأليف براساس نام راويان. شيوه مرسوم ديگر در تدوين آثار رجالى شيعه تأليف براساس نام راويان است. در اين شيوه، نامها به ترتيب حروف اول، دوم و سوم و گاهى تا آخرين حرف هر نام مرتب مى شوند. گاهى اين ترتيب در نام پدر و جدّ و نَسَب هم رعايت شده است. پس از نامها، در فصلهاى جداگانه، كُنيه ها (باب الكُنى) و پس از آن القاب و سپس راويان زن معرفى مى شوند. اين ترتيب بيشتر در جوامع رجالى ديده مى شود و براى نمونه به منهج المقال فى تحقيق أحوال الرجال ميرزامحمد استرآبادى و نقدالرجال سيدمصطفى تفرشى و در دوره هاى معاصر به مستدرك علم رجال الحديث على نمازى شاهرودى (متوفى 1405؛ تهران 1412) و معجم رجال الحديث سيد ابوالقاسم خويى مى توان اشاره كرد. گاهى برخى مؤلفان به شيوه هاى خاص ديگرى اعمال سليقه كرده و اين تنظيم و ترتيب را كمى تغيير داده اند. براى نمونه، نام «أحمد» را، به احترام نام پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم، بر ديگر نامهاى باب «همزه» مقدّم داشته و پس از آن «ابراهيم» و «اسماعيل» و سپس ديگر اسامى را ذكر كرده اند. همچنين برخى مؤلفان القاب و نام زنان را در اثناى ديگر نامها به ترتيب الفبايى آورده و فصلى جدا را به آنها اختصاص نداده اند (رحمان ستايش، ص 6ـ7).
4. تأليف براساس جرح و تعديل. در اين شيوه، جرح و تعديل راويان اساس تأليف است. در اين آثار راويان قابل اعتماد و كسانى كه روايت آنها قابل اعتماد نيست، در دو بخش جداگانه ذكر مى شوند. خلاصة الأقوال علامه حلّى و كتاب الرجال ابن داوود حلّى از برجسته ترين نمونه هاى اين سبك نگارش اند. اين نوع از دشوارترين انواع تأليف رجالى است (← همان، ص 7ـ8).
5. تأليف براساس نتايج حاصل از تحقيقات و پژوهشهاى رجالى. در دوره هاى متأخر، سبكى ديگر در نگارش آثار رجالى پديد آمده كه بر نتايج حاصل از تحقيقات و پژوهشهاى رجالى مبتنى است. در اين نوع تأليفات قواعد، فوائد و ضوابط كلى دانش رجال بيان و نكات و مباحث رجالى حاصل از تحقيق و بررسيها مطرح مى شود. اين گروه مشتمل بر سه گونه است : فوايدنگارى، مانند جامع المقال فيما يتعلّق بأحوال الحديث و الرجال فخرالدين طريحى (تهران ]بى تا.[)، الفوائد الرجالية وحيدبهبهانى (قم 1410)، رجال سيدمهدى بحرالعلوم (متوفى 1212) مشهور به الفوائد الرجالية (تهران 1363ش) و اثر فرزندش سيدرضا (متوفى 1253) با عنوان الفوائد الرجالية (← آقابزرگ طهرانى، 1337ش، ستون 177ـ178؛ همو، 1403، ج 16، ص 338)، عُدّة الرجال سيدمحسن أعرجى (متوفى 1227؛ قم 1415)، الفوائد الرجالية مهدى كجورى شيرازى (متوفى 1293؛ قم 1423/1381ش)، بهجة الآمال فى شرح زبدة المقال اثر ملاعلى عَليارى تبريزى (متوفى 1327؛ قم 1327)؛ قواعدنگارى، مانند توضيح المقال فى علم الرجال از حاج ملاعلى كنى (قم 1421/1379ش)، نتيجة المقال فى علم الرجال اثر محمدحسن مازندرانى بارفروشى (متوفى 1345؛ قم 1432/1390ش)، الفوائد الرجالية من تنقيح المقال عبداللّه مامقانى (قم1431/1389ش)، سماءالمقال فى علم الرجال اثر ابوالهدى كلباسى (قم 1422)، لُبّاللباب فى علم الرجال ملامحمدجعفر شريعتمدار استرآبادى (متوفى 1263؛ تهران 1388ش)، بحوث فى فقه الرجال از سيدعلى مكى عاملى تقريرات درس سيدعلى فانى (متوفى 1409؛ بيروت 1414/1994)، دروس تمهيدية فى القواعد الرجالية (قم 1428/2007) اثر باقر ايروانى و بحوث فى مبانى علم الرجال (قم 1426) تقريرات درس شيخ محمد سَنَد؛ تك نگارى، همانند هداية المحدثين إلى طريقة المحمدين ملامحمدامين كاظمى (قم 1405)، الرسائل الرجالية سيدمحمدباقر موسوى شفتى (متوفى 1260؛ اصفهان 1417) مشتمل بر بيست رساله، و الرسائل الرجالية اثر ابوالمعالى كلباسى (قم 1422) مشتمل بر چندين رساله (براى گزارشى درباره اين آثار ← رحمان ستايش، ص 251ـ279؛ سميّن، ص 336ـ429).
6. منظومه هاى رجالى. شمارى از رجاليان شيعى آثار خود را در قالب اُرجوزه هايى تدوين كرده اند كه براى به خاطرسپردن مناسب باشد. ازجمله آنها مى توان به اين موارد اشاره كرد : أرجوزة فى الرجال سيداحمدبن محمد عطار بغدادى (متوفى 1215؛ ← آقابزرگ طهرانى، 1337ش، ستون 68؛ همو، 1403، ج 1، ص 473)، نخبة المقال فى علم الرجال يا زبدة المقال فى علم الرجال سيدحسين بن محمدرضا بروجردى* (متوفى 1276) و تكمله آن با عنوان منتهى الآمال فى تتميم زبدة المقال از على بن عبداللّه عليارى (← همو، 1403، ج 12، ص 34)، منظومه رجالى عبدالرحيم بن محمدعلى تسترى (متوفى 1313) كه در پايان منظومه اصول فقهى اش نتيجة الأنظار جاى گرفته (همو، 1337ش، ستون 227)، أرجوزة عدّة الخلف فى عدة السلف از شيخ محمدعلى بروجردى (متوفى 1328؛ همو، 1403، ج 15، ص 228)، منظومة فى الرجال سيدعبدالحسين آل كمّونة (متوفى 1336؛ همو، 1337ش، ستون 218ـ219) و منظومه درباره اصحاب اجماع و منظومة فى الرجال از منيرالدين بروجردى (متوفى 1341؛ همان، ستون 465).
7. كتابهاى آموزشى. در نيم قرن اخير با راه يافتن علوم اسلامى به دانشگاهها و تأسيس دانشكده ها و مؤسساتى براى تدريس علوم اسلامى و همگام با تحولاتى كه در نحوه آموزش در حوزه هاى علميه به وجود آمده، در بيشتر رشته هاى علوم اسلامى متون آموزشى متعددى تأليف شده است. اين تحول از جمله در علم رجال كه متون آموزشى آن بسيار كمتر از رشته هاى ديگر بود درخور توجه است. در اين زمينه كتابهاى اصول علم الرجال اثر عبدالهادى فضلى (بيروت 1416)، كليات فى علم الرجال اثر جعفر سبحانى (قم 1410)، دانش رجال الحديث اثر محمدحسن ربانى (مشهد 1362ش) و آشنايى با كتب رجالى شيعه اثر محمدكاظم رحمان ستايش (تهران 1385ش) درخور ذكرند.
منابع : آقابزرگ طهرانى، الذريعة الى تصانيف الشيعة، چاپ على نقى منزوى و احمد منزوى، بيروت 1403/1983؛ همو، مُصَفَّى المَقال فى مُصنّفى علم الرجال، چاپ احمد منزوى، تهران 1337ش؛ ابن بابويه، كتاب الخصال، چاپ على اكبر غفارى، قم 1362ش؛ ابن داوود حلّى، كتاب الرجال، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف 1392/1972، چاپ افست قم ]بى تا.[؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، نجف 1956؛ ابن غضائرى، الرجال لابن الغضائرى، چاپ محمدرضا حسينى جلالى، قم 1422؛ زهير اعرجى، «تاريخ النظرية الرجالية فى المدرسة الامامية»، تراثنا، سال 23، ش 1 و 2 (محرّم ـ جمادى الآخره 1428)؛ مهدى جلالى، «جستارى در باب نسبت كتاب الضعفاء به ابن غضائرى»، مطالعات اسلامى، ش 68 (تابستان 1384)؛ محمدبن حسن حرّعاملى، امل الآمل، چاپ احمد حسينى، بغداد ?] 1385[، چاپ افست قم 1362ش؛ همو، تفصيل وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة، قم 1416؛ على خامنه اى، «چهار كتاب اصلى علم رجال»، در يادنامه علامه امينى: مجموعه مقالات تحقيقى، به اهتمام جعفر شهيدى و محمدرضا حكيمى، تهران: مؤسسه انجام كتاب، 1361ش؛ عبدالحميد راضى، «من مراجع علم الرجال عند الامامية: كتاب الرجال لابن داود»، البلاغ، سال 6، ش 4 (1396)؛ محمدحسن ربانى، سبك شناسى دانش رجال الحديث، قم 1385ش؛ محمدكاظم رحمان ستايش، آشنايى با كتب رجالى شيعه، تهران 1385ش؛ حسين ساعدى، «نشأة علم الرجال و تطوره»، الفكر الاسلامى، ش 26 (شوال ـ ذيحجه 1421)؛ جعفر سبحانى، «تحقيقى پيرامون رجال ابن غضائرى»، نور علم، دوره 2، ش 3 (ارديبهشت 1365)، دوره 2، ش 4 (تير 1365)؛ همو، كليات فى علم الرجال، قم 1414؛ احمد سُمَيِّن، دروس تمهيديّة فى تاريخ علم الرجال عند الامامية، تقريرآ لمحاضرات حيدر حبّاللّه، ]بى جا[: دارالفقه الاسلامى المعاصر، 1433/2012؛ حسن بن زين الدين صاحب معالم، التحرير الطاووسى، چاپ فاضل جواهرى، قم 1411؛ رسولطلائيان، مأخذشناسى رجال شيعه، قم 1381ش؛ محمدبن حسن طوسى، تهذيب الاحكام، چاپ حسن موسوى خرسان، بيروت 1401/ 1981؛ همو، رجال الطوسى، چاپ جواد قيومى اصفهانى، قم 1415؛ همو، الفهرست، چاپ جواد قيومى اصفهانى، قم 1417؛ همو، فهرست كتب الشيعة و اصولهم و اسماء المصنفى و اصحاب الاصول، چاپ عبدالعزيز طباطبائى، قم 1420؛ حسن بن يوسف علامه حلّى، ايضاح الاشتباه، چاپ محمد حسّون، قم 1415؛ همو، خلاصة الاقوال فىمعرفة الرجال، چاپ جواد قيومى اصفهانى، ]قم [1417؛ محمد عمادى حائرى، بازسازى متون كهن حديث شيعه: روش، تحليل، نمونه، تهران 1388ش؛ محمدبن عمر كشّى، اختيار معرفة الرجال، ]تلخيص [محمدبن حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد 1348ش؛ كلينى (بيروت)؛ مجلسى؛ نجاشى.
/ حميد باقرى /