دِلفان، عنوان عام گروهی از طوایف لک، پراکنده در نواحی گوناگون ایران. این طوایف از پیشکوه لرستان (← ادموندز، 1957، ص192؛ راولینسون، ص107؛ دوبد، ص428-430؛ ساکی، ص47، 118) تا ایلام و حتی مازندران، بهویژه کلاردشت و چالوس، پراکندهاند (فیلد ، ص209؛ ستوده، ص227). گویش لکی و رواج مسلک اهل حق در میان طوایف مشهور به دلفان (فیلد؛ ستوده، همانجاها) از ریشة مشترک آنان حکایت دارد. همچنین تمرکز بیشتر دلفانها در لرستان و وجود منطقة دلفان در آنجا تردیدی باقی نمیگذارد که موطن اصلی همة این طوایف لرستان بودهاست.از دورة زندیه (حک: حـ 1164ـ حـ 1208) به بعد (← ادامة مقاله)، این گروه از لکها در موطن اصلی خود، لرستان*، در نیمة شمالی و شمالغربی شهرستان خرّمآباد* و در بخشهای طَرْهان، چِگینی، اَلَشتَر و عمدتاً در دلفان (امروزه شهرستان دلفان) سکونت داشتهاند (صفینژاد، ص436؛ ساکی، ص136). این منطقه از لرستان با نام لر کوچک مشتمل بر پیشکوه و پشتکوه بود (فیلد، ص206-207؛ مینورسکی، ص77، تصویر1). در منابع، لرهای پشتکوه* را فیلی و لرهای پیشکوه* را لک* و لر دانستهاند (براینمونه← فیلد، ص208؛ صفینژاد، ص436، 553).آرای مختلفی دربارة وجه تسمیة دلفانها وجود دارد. محمود میرزا قاجار (ص158-160)، وجه تسمیة دلفان را برگرفته از مسلک اهل حق (علیاللهی)، که در این طایفه پیروانی داشت، و به معنای فانی بودن دل آنان (دل فانی) ذکر کردهاست. در روایتهای محلی نیز دلفان نام فردی نهاوندی ذکر شدهاست که در گذشتههای دور به خاوِه (مرکز پیشین منطقة دلفان و امروزه بخشی از آن) گریخت و آنجا را خرید و بین خاندان خود تقسیم کرد (← فیلد؛ ساکی، همانجاها). اما برخی محققان نام دلفان را برگرفته از نام یکی از سرداران عرب، مشهور به ابودُلَف عِجْلی* (متوفی 226)، میدانند که در قرن سوم تیولی در شمال لرستان داشت (← فیلد، ص217؛ د.اسلام، چاپ اول، ذیل «لک»). بر این اساس بهنظر میرسد دلفان ابتدا به مکانی جغرافیایی اطلاق شدهاست و طوایف ساکن آن حدود بهتدریج نام منطقه را به خود گرفتهاند. بنابراین، اطلاق نام دلفان بر این طوایف لر، حاکی از اصالت عرب آنها نیست و ریشهگرفتن این نام از ابودلف با قومیت ایرانی و زبانی آنها منافاتی ندارد، چنانکه زبان و ویژگیهای فرهنگی آنان مبیّن قومیت ایرانی آنهاست.دلفانهای لرستان این طوایف را شامل میشوند: اولاد قُباد، ایتوَند (ایوتْوَند)، بالَهوند، باواری، پادِروند، بشرآمد، بیژنوند، چَواری (چاواری)، خیرغلام، سَنجابی، فَلَکالدین، قَلائی، کاکاوند، کَرَمعلی، مال مومه، موسیوند، مومهوند، میربیگ و نورعلی (فیلد، ص212؛ فرمانفرما، ج2، ص823؛ کیهان، ج2، ص64؛ اماناللهی بهاروند، ص165ـ167؛ ساکی، ص138-143). در پژوهشی محلی طوایف باریکوند، تاجالدینوند و غیبغلام نیز از دلفانها شمرده شدهاند (← ساکی، ص141).طوایف دلفانی غالباً شیعه و عدهای، بهویژه در میان طوایف نورعلی و چواری و کاکاوند، اهل حق هستند (ادموندز، همانجا؛ لایارد، ص4؛ رزمآرا، ص126، 134، 136-137، 142-143؛ ساکی، ص138). افزون بر این، از آنان به عنوان مریدان مُشعشعیان نیز یاد شدهاست (ساکی، ص77).پیشینة دلفانها چندان مشخص نیست. نخستینبار در قرن دوازدهم و در جریان جنگهای آزادخان افغان (از سرداران افغان، متوفی 1195) و کریمخانزند از طوایف دلفان یاد شدهاست که به نیروهای کریمخان پیوسته بودند (← گلستانه، ص280ـ 283). دلفانها در اوایل دورة فتحعلیشاه (حک: 1212-1250) و در زمان ولایتداری اسماعیلخان فِیلی و پسرانش، محمدخان و اسدخان، براثر ستمگریها و تعدیات آنان شورش کردند که در جریان آن محمدخان کشته شد. در سالهای بعد، حسنخان، پسر محمدخان، به انتقام این قتل بسیاری از خانهای دلفان را کشت (ساکی، ص305). اما این کشتار دلفانها را، که پیوسته در حال جنگهای داخلی و نزاع با دیگران بودند (لایارد، همانجا؛ فیلد، ص208)، آرام نساخت. در منابع، از آغاز شورش دلفانها در اواخر دورة محمدشاه (حک: 1250ـ1264) گزارش شده که تا چند سال پس از بر تخت نشستن ناصرالدینشاه (حک: 1264ـ1313) ادامه داشتهاست. قتل و غارت کاروانها و تهاجم دلفانها به شهرهای نهاوند و ملایر موجب شکایت مکرر به دربار شده بود (برای نمونه← سیری در قلمرو بختیاری و عشایر بومی خوزستان، ص28؛ والیزاده معجزی، ص81). در پی این شکایات، امیرکبیر در 1267، خانلرمیرزا، از حاکمان دورة قاجار، را مأمور سرکوب طوایف دلفان کرد. با بازداشت تعدادی از خانهای آنها، دلفانها سر به اطاعت آوردند، اما پس از انتشار خبر برکناری امیرکبیر، دیگر بار شورش کردند که خانلرمیرزا با تلاش فراوان و قتل دو سرکرده اصلی این طوایف (علیمردانخان دلفان و موسیخان حسنوند) به همراه گروهی از اتباعشان، غائله را خاتمه داد (سپهر، ج3، ص165؛ خورموجی، ج1، ص109ـ110؛ نیز← والیزاده معجزی، ص81، 86، 99، 101). اما این اقدامات هیچگاه نتوانست زمینه آرامش کامل این طوایف را فراهم سازد، چنانکه در 1283 تمرد دلفانها همچنان ادامه داشت (← کاووسی عراقی، ج 95-102، ص13). همچنین نارضایی از حکمرانی ظلالسلطان، پسر ناصرالدینشاه، موجب گشت در 1297 در پی شایعه قتل ناصرالدینشاه و سقوط دولت، طوایف دلفان به همراه دیگر عشایر لرستان شورش کنند، اما در رویارویی با ظلالسلطان شکست خوردند و حدود بیست تن از خانهای دلفان همراه با بزرگان دیگر طوایف دستگیر و مدتی در اصفهان زندانی شدند (والیزاده معجزی، ص209ـ210، 217، 229).با وجود درگیری مکرر دلفانها با دولت مرکزی، از همکاری گهگاه آنان با حکومت و شرکت در قشون، از جمله نبرد 1273 با نظامیان انگلیسی در خوزستان، یاد شدهاست (سپهر، ج3، ص324؛ نیز← خانلرمیرزا*). در 1329 نیز گروهی از دلفانها در شورش سالارالدوله، پسر مظفرالدینشاه، بر ضد دولت مشروطه شرکت داشتند (والیزاده معجزی، ص456ـ457، 459). در این دوران، غالب طوایف دلفان تحت حکومت نظرعلیخان امیراشرف اَمرایی، حاکم دلفان و طرهان، بودند که از دوران سلطنت مظفرالدینشاه تا اندکی پیش از کودتای 1299ش/ 1339، حاکم آن نواحی بود. در تمام دوران حکومت امیراشرف امرایی، نزاع دلفانها با حاکمان محلی و دولت مرکزی ادامه داشت و این طوایف بارها با مخالفان امیراشرف برضد او همراه شده بودند (← همان، ص313، 349، 560، 779- 780، 632).در قرن سیزدهم، در پی ستمگری والیان و نزاعهای مداوم، بسیاری از دلفانها بهتدریج سکونتگاههای خود را در لرستان رها و به نهاوند، ملایر، تویسرکان، چَمچال، کرمانشاه و حتی خاک عثمانی مهاجرت کردند، بهطوری که در اواخر این قرن، خاوه (مهمترین مرکز دلفانها) متروک شده بود (جغرافیای لرستان، ص51؛ ساکی، ص305). جمعیت این طوایف، که در حدود 1255 بالغ بر پانزدههزار خانوار بود (راولینسون، ص107)، تا 1334، به دههزار خانوار رسید (← چاغروند خرمآبادی، ص193). پس از انقلاب مشروطه (1324)، با ساکن شدن گروههایی از دلفانها در دلفان و آبادیهای اطراف آن (← فرمانفرما، ج2 ص823؛ کیهان، ج2، ص64)، روند کاهش جمعیت عشایری طوایف دلفان ادامه یافت. این عشایر ییلاق را در خاوه و شمال منطقة دلفان و قشلاق را در حدود طرهان و اطراف رودخانة سیمره میگذراندند (ادموندز، 2010، ص225؛ چاغروند خرمآبادی، ص194). با تختهقاپو کردن عشایر در دورة رضاشاه (حک: 1304-1320ش)، باقیماندة عشایر دلفانی نیز مجبور به یکجانشینی در منطقة دلفان و اطراف آن شدند. این امر پراکندگی بیشتر این طوایف را نیز در پی داشت، به گونهای که در 1313ش، 150 خانوار از طایفة چواری به مناطق دیگر ایران و در حدود همان سال بسیاری از طایفة میربیگ به خارج از ایران مهاجرت کردند (← رزمآرا، ص120، 126، 130، 133، 143). در1366ش، نه طایفه از عشایر دلفانی در دلفان و نواحی اطراف آن اسکان داشتند. در همین سال، جمعیت سه طایفة چگینی، دلفان نورآباد و دلفانهای طرهان و کوهدشت به 875، 1 خانوار کاهش یافته بود. این عشایر ییلاق را در استانهای لرستان و همدان و قشلاق را در خوزستان میگذراندند (← مرکز آمار ایران، 1366ش، ص16). براساس آخرین سرشماری عشایری در 1387ش، جمعیت طوایف عشایری دلفان در فصلهای ییلاق و قشلاق بسیار متغیر است؛ این طوایف در شهرستانهای الیگودرز، خرّمآباد، دلفان، کوهدشت، اَزنا، پلدختر و سِلسله پراکندهاند (← همو، 1388ش، ص132ـ137).منابع: سکندر اماناللهی بهاروند، قوم لر: پژوهشی دربارة پیوستگی قومی و پراکندگی جغرافیایی لرها در ایران، تهران 1370ش؛ جغرافیای لرستان: پیشکوه و پشتکوه، چاپ سکندر اماناللهی بهاروند، خرمآباد: ادارة کل فرهنگ و ارشاد اسلامی لرستان، 1370ش؛ رحیم چاغروند خرمآبادی، جغرافیای لرستان، چاپ ایرج افشار و احمد شعبانی، در شقایق، سال 1، ش 3 و 4 (پاییز و زمستان 1376)؛ محمدجعفربن محمدعلی خورموجی، حقایقالاخبار ناصری، چاپ حسین خدیوجم، تهران 1344ش؛ کلمنت اوگاستس دوبد، سفرنامه لرستان و خوزستان، ترجمة محمدحسین آریا، تهران 1371ش؛ حاجعلی رزمآرا، جغرافیای نظامی ایران: لرستان، تهران 1320ش؛ علیمحمد ساکی، جغرافیای تاریخی و تاریخ لرستان، خرمآباد ?]1343ش[؛ محمدتقیبن محمدعلی سپهر، ناسخالتواریخ، چاپ جهانگیر قائممقامی، تهران 1337ش؛ منوچهر ستوده، نامنامه ایلات و عشایر و طوایف: ایران تاریخی و فرهنگی، تهران 1385ش؛ سیری در قلمرو بختیاری و عشایر بومی خوزستان، گزارشات منتشر نشدهای از سر اوستن هنری لایارد و دیگران، ترجمه و حواشی از مهراب امیری، تهران 1371ش؛ جواد صفینژاد، لرهای ایران: لر بزرگ، لر کوچک، تهران 1381ش؛ عبدالحسین میرزا فرمانفرما، گزیدهای از مجموعه اسناد عبدالحسین میرزا فرمانفرما: 1340ـ1325 هجری قمری، چاپ منصوره اتحادیه (نظام مافی) و سیروس سعدوندیان، تهران 1366ش؛ هنری فیلد، مردمشناسی ایران، ترجمة عبدالله فریار، تهران 1343ش؛ محمدحسن کاووسی عراقی، فهرست اسناد مکمل قاجاریه، ج 95-102، تهران 1385ش؛ مسعود کیهان، جغرافیای مفصل ایران، تهران 1310ـ1311ش؛ ابوالحسنبن محمدامین گلستانه، مجملالتواریخ، چاپ مدرس رضوی، تهران 1344ش؛ محمودمیرزا قاجار، عهد حُسام: سفرنامه لرستان و خوزستان، سال 1245قمری، چاپ ایرج افشار، تهران 1390ش؛ مرکز آمار ایران، سرشماری اجتماعی اقتصادی عشایر کوچنده کشور 1387: جمعیت عشایری دهستانها، کل کشور، تهران1388ش؛ همو، یافتههای مهم سرشماری اجتماعی ـ اقتصادی عشایر کوچنده ایران (مرحله اول طرح)، تهران ]1366ش[؛ محمدرضا والیزاده معجزی، تاریخ لرستان: روزگار قاجار از تأسیس تا کودتای 1299، به کوشش حسین والیزاده معجزی و محمد والیزاده معجزی، تهران 1380ش؛Cecil John Edmonds, East and west of Zagros: travel, war and politices in Persia and Iraq,1913- 1921, ed. Yann Richard, Leiden 2010; idem, Kurds, Turks and Arabs: politics, travel and research in north - eastern Iraq 1919-1925, London 1957; EI1, s.v. "Lak" (by V. Minorsky); A.H. Layard, "A description of the province of Khúzistán", The Journal of Royal Geographical Society of London, vol. 16 (1846); Vladimir Fedorovich Minorsky, "The tribes of western Iran", The Journal of the Royal Anthropological Institute of Great Britain and Ireland, vol. 75, no.1, pt.2 (1945); Henry Creswicke Rawlinson, "Notes on a march from Zohab, at the foot of Zagros, along the mountains to Khuzistan(Susiana), and from thence through the province of Luristan to Kirmanshah, in the year 1836", The Journal of the Royal Geographical Society of London, vol.9 (1839).