بَلَنْسیَه (والِنْسیا/ والانْس)، شهری در مشرق شبه جزیرة اسپانیا، در فاصلة پنجکیلومتری دریای مدیترانه و بندر اِلگرائو. از نظر جمعیت سومین شهر بزرگ این کشور است. جمعیت آن در 1349 ش/ 1970 بالغبر 690 ، 653 تن بوده است [در 1370 ش/ 1991، 909 ، 752 تن، ) کتاب سال بریتانیکا 1994 ( ، ص776 ] . این شهر از طریق دو خط آهن به مادرید میپیوندد؛ یکی از طریق الباثته [یا آلباثتا/ البسیت/ البسیط ] به طول 490 کیلومتر، و دیگری از طریق کوئنکا [در مآخذ عربی: قونْکة ] به طول 402 کیلومتر، و نیز از طریق جادّهای به طول 350 کیلومتر، اما فاصلة هوایی آن تا مادرید 303 کیلومتر است.والانس مرکز ایالتی به همین نام و مقرّ حوزهای سراسقفی است. این شهر، در مرکز ناحیة حاصلخیز هوئِرتادوالنسیا قرار گرفته که رود توریا یا گواذالاویار (در مآخذ اسلامی: وادی الابیض، به معنای «نهر سپید») آن را آبیاری میکند و بخشی از دریاچة اَلبوفِرا [رجوع کنید به بُحَیْرَه * ] را در خود گرفته است و وضع و موقع بسیار جالبی دارد. اهمیت و اعتبار این مرکز قدیمی ایالت والانس، برخلاف قُرطُبَه و طُلَیطُله ، در طول سالیان متمادی به نحوی فزاینده رشد یافته و امروزه همچنان بهعنوان مرکز شرق اسپانیا (شرق اندلس دورة اسلامی) به حساب میآید. این شهر، به یاد نقشی که قهرمان شهیر کاستیلی [یعنی ال سید / سید ؛ به عربی: سیّد ] در تاریخ آن ایفا کرده، هنوز رسماً والنسیا دل سید [به عربی: بَلَنْسیَةُ السیّد ] نامیده میشود.رومیها در 138 ق م، بلنسیه را بنیاد نهادند. پس از مرگ ویریاتوسِ شورشی، کنسول یونیوس بروتوس مستعمرهای از جنگجویان کارآزمودة وفادار به روم، در آن تأسیس کرد. سکنة این مستعمرهنشین بعداً جانب سرتوریوس را گرفتند و در 75قم پُمپِی (پومپیوس) این شهر را، که تحت حکومت اوگوستوس روزگار رونق و رفاه خود را بازمییافت، تقریباً ویران کرد. در 413 میلادی، ویزیگوتها [در مآخذ اسلامی: القوط الغربیون ] این شهر را تصرف کردند و در 714 که طارق * در آنجا و در ساجونتوم ، شاطِبَه و دِنْیَه [یا دانیَه ] استقرار یافت، به دست مسلمانان افتاد.در تاریخ سیاسی اندلس، شهر بلنسیه ظاهراً چندان مقام مهمی نداشته است. سرزمینی که این شهر در آن ایام مرکز آن بود، به واسطة استقرار مستعمرهنشینهای قیسی یا بنیقیس در آن، سریعاً هویتی عربی یافت: ازینرو این مرکز شرق اسپانیا یکی از فعالترین مراکز فرهنگ اسلامی در سراسر دورة حاکمیت مسلمانان بر اندلس بود؛ در کوهستانهای محاذی نواحی ساحلی بلنسیه نیز گروههای پراکنده و کوچکی از اقوامبربرتبار ساکن بودند. آنچنانکه از آثار نویسندة بلنسیه، مقدسی، و نویسندة اسپانیایی، رازی، برمیآید (رجوع کنید به یاقوت، ذیل «الرّازی»)، والانس در این ایام مرکز ایالت یا کوره، و مقرّ حاکم (والی) بوده که از جانب خلیفة قرطبه منصوب میشده است. از قرن پنجم/یازدهم و پس از فروپاشی دستگاه خلافت، بلنسیه به صورت پایتخت یک کشور مستقل مسلمانان درآمد و بزودی آماج عمدة سلطهجوییهای مجدد مسیحیان شد، و بتدریج در منابع اسپانیایی و اسلامی آن دوران، که به دست ما رسیده است، مقامی یافت که اهمیتش روزافزون بود.در 401، دوتن از موالی عامری، یعنی مبارک و مظفّر، مملکت اسلامی بلنسیه را تأسیس کردند. آنها پیشتر مسئول نظام آبیاری این ناحیه بودند و بعداً مدعی استقلال شدند و قدرت را میان خود تقسیم کردند. مبارک بعداز حکومت بسیار کوتاهی چشم از جهان فروبست و مظفر از بلنسیه رانده شد؛ متعاقباً سکنة این شهر، «اسلاو» [رجوع کنید به صقالبه ] دیگری را به نام لَبیب برای حکومت برخود برگزیدند، و او نیز خود را تحت اقتدار کُنت مسیحی برشلونه قرار داد. چیزی نگذشت که امارات بلنسیه به دست نوة منصور * بن ابیعامر، یعنی عبدالعزیزبن عبدالرحمان، که همچون جدش لقب منصور را برای خود برگزیده بود، افتاد؛ وی پیشتر به دربار مُنذربن یحیی تُجیبی در سَرَقُسْطَه (ساراگوسا ) پناهنده شده بود. حکومت عبدالعزیز، که تا زمان مرگش (452) دوام یافت، دورهای از صلح و بهروزی برای بلنسیه به ارمغان آورد. وی اقتدار خلیفة قرطبه، ابوالقاسمبن حَمّود، را که به او حق برخورداری از القاب المؤتمن و ذوالسّابقتین را داده بود، به رسمیت شناخت، و با ممالک مسیحی اسپانیا راه مدارا و دوستی در پیش گرفت. بعداز وی، پسرش، عبدالملک، جانشین او گردید و لقب مظفر یافت. وی به هنگام جانشینی پدر نوجوانی بیش نبود، لذا وزیرش، ابنعبدالعزیز، در مقام وصایت پدر، کفالت او را بر عهده داشت. چندی نگذشته بود که فردیناندِ اوّلِ کاستیل و لئون به بلنسیه حمله کرد و، پس از وارد کردن شکستی سخت برآن عده از محاصرهشدگان بلنسیه که کوشیده بودند قوای او را واپس برانند، این شهر را تقریباً به تصرف خود درآورد. عبدالملک در پی جلب حمایت و یاری سلطان طلیطله، مأمون * بن ذوالنّون برآمد، ولی مأمون به بلنسیه آمد و بلافاصله سلطان جوان را از سلطنت خلع کرد (457/ 1065). امیرنشین بلنسیه از آن پس در مملکت طلیطله ادغام شد و مأمون حکومت آن را به وزیرِ [سلطان مخلوع ] ، ابوبکربنعبدالعزیز، واگذاشت. پس از درگذشت مأمون در 467، پسرش، یحییالقادر، جانشین وی گردید، و بیکفایتی او سریعاً هویدا شد. در این ایام بلنسیه تدریجاً استقلال خود را بازیافت؛ یحییالقادر درصدد استمداد از الفونسوی ششم، سلطان کاستیل، برآمد تا بتواند بار دیگر این شهر را تحت اقتدار خود درآورد، ولی سرانجام ناگزیر شد که در 478 پایتخت خودش را نیز به وی تسلیم کند (دربارة سیر تاریخی این وقایع و نقشی که قهرمان بزرگ کاستیلی، رودریگو دیاث دِ ویوار یا همان سید تاریخی و اساطیری، در این حوادث داشته است رجوع کنید به اَلْسید).مُرابِطون در بدو ورودشان به اسپانیا کوشیدند که بار دیگر بلنسیه را زیر لوای اسلام درآورند، ولی تلاشهایشان در مقابل سید بیثمر و نافرجام ماند. هنگامی که سید در 492/1099، درگذشت، بیوهاش، خیمِنا [در برخی مآخذ عربی: شیمین ] هنوز میتوانست در برابر حملات مرابطون، به رهبری مَزدَلی، کمابیش مقاومت کند؛ ولی سرانجام به تسلیم بلنسیه تن داد، اما پیش از تسلیم، شهر را به آتش کشید، و بالاخره مسلمانان در 15 رجب 495 وارد این شهر شدند و آن را تصرف کردند.از آن پس حکام یا والیهایی که مرابطون آنها را منصوب میکردند، یکی پس از دیگری بر بلنسیه حکومت کردند، تا آنکه عاقبت در اواسط قرن ششم/دوازدهم و در خلال دوران پرآشوب قبل از فرارسیدن مُوَحِدّون به اندلس، این شهر کمکم استقلال خود را بازیافت، و سرنوشت و آیندة خود را با سرنوشت مورثیا [یا مُرسیاو/مُرسیَه ] که سلسلههای فرمانروایان مستعجل آن را به رسمیت شناخته بود، پیوند زد. در 542/ 1147 ابنمردینش [یا ابنمردنیش ] بهعنوان سلطان بلنسیه اعلام شد، ولی چهار سال بعد رعایای وی بر او شوریدند. این شهر تا زمانی که، دو سال بعداز قرطبه، به دست مسیحیان بیفتد و جیمز اول (آراگون/ اَرَغون) آن را در 16 صفر 636/28 سپتامبر 1238 تسخیر کند، زیر سلطة صوری موحدون بود، و همچنان امرای محلی ادارهاش میکردند.منابع: همة جغرافیدانان عرب که با اسپانیای اسلامی سروکار داشتهاند، کمابیش بهبلنسیه (والنسیا) پرداختهاند نیز رجوع کنید به ابنابیزرع، الانیسالمطرب بروض القرطاس فی اخبار ملوک المغرب و تاریخ مدینة فاس ؛ [ابنخلدون، تاریخ ابنخلدون المسمّی کتابالعبر و دیوان المبتدا و الخبر ، بیروت 1413/ 1992، ج 4 ] ؛ ابنعذاری، البیان المغرب فی اخبار الاندلس و المغرب ، ج 2، ص 111؛ اسماعیلبن علی ابوالفداء، تقویمالبلدان ، چاپ رینود و دیسلان، پاریس 1840، ص 178؛ محمدبن محمد ادریسی، صفة الاندلس ، چاپ دزی ـ دخویه، ص 191؛ محمدبن عبدالله حمیری، الروض المعطار ، ذیل «بلنسیه»؛ یاقوت حموی، معجم البلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ 1866ـ1873، ج 1، ص730ـ732؛Bibliotheca Arabico - Hispana ; F. Codera, Decadencia y desapariciئn de los Almoravides en Espan ¬ a , Saragossa 1899; ]Encyclopaedia Britannica, 1994 Britannica book of the year , Chicago 1994KOLANGJ; E. Lإvi-Provenµal, L'Espagne musulmane du X eme siةcle , Paris 1932; idem, Histoire de l'Espagne musulmane , new ed., Leiden - Paris 1950-1953, index; idem, Inscriptions arabes d'Espagne , Leiden - Paris 1931; Ramئn Menإndez Pidal, La Espan ¬ a del Cid , Madrid 1929 ) بسیار با اهمیت ); Gonzlez Palencia, Historia de la Espan ¬ a musulmana , Barcelona 1925; A. Prieto Vives, Los Reyes de taifas , Madrid 1926; E. Tormo, Levante (Guias Calpe), Madrid 1923.