بلخی، ابوعلی ، مؤلف شاهنامة منثور . تنها مأخذ ما دربارة بلخی و شاهنامة او گفتة ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه (ص 99 به بعد) است که از او با نام ابوعلیمحمدبناحمد بلخی شاعر و مؤلف شاهنامه یاد کرده است. طبق روایت بیرونی، ابوعلی در تألیف خود اخبار مبدأ خلقت را از روی کتاب سیرالملوک ابنمقفع و کتابهای محمدبن جهم برمکی، هشامبن قاسم، بهرامبنمردانشاه (موبد شهر شاپور) و بهرامبن مهران اصفهانی تصحیح و سپس با کتاب بهرام هروی مجوسی مقابله کرده بوده است. بیرونی سپس روایت بلخی آغاز آفرینش را نقل میکند. او دو جا نیز از شاهنامة ابومنصوری نام برده است (ص 38ـ116). ازینرو روزن (ص 190 به بعد) از مقایسة گفتة بیرونی در آنجا که از شاهنامة ابوعلی بلخی گفتگو میکند با جایی که صحبت از شاهنامة ابومنصوری است، چنین نتیجه گرفته که منظور بیرونی در هر دو جا اثری واحد است و به عبارت دیگر شاهنامة ابوعلی بلخی همان شاهنامة ابومنصوری است. تقیزاده (1290 ش، ص 11 به بعد) و بارتولد (ص 152 به بعد) نظر روزن را پذیرفتهاند، و بارتولد اضافه کرده که چون بیرونی، ابوعلی بلخی را شاعر نامیده، پس این ابوعلی محمدبن احمد بلخی همان محمدبن احمد دقیقی است که به روایت برخی تذکرهنویسان اهل بلخ بوده است. در مقابل این نظریه، تقیزاده (1289 ش، ص 7) و محمدتقی بهار (ج 2، ص 3، پانویس2) احتمال دادهاند که این ابوعلی بلخی ممکن است همان ابوالمؤید بلخی باشد که شاهنامة منثور او شهرت داشته است (رجوع کنید به قزوینی، ج 2، ص 5 ـ6). صفا (ص 99) نیز نظریة نخستین را نپذیرفته است. در واقع، این نظریه که شاهنامة ابوعلی بلخی همان شاهنامة ابومنصوری است (روزن؛ بارتولد؛ تقیزاده، 1290 ش، همانجاها) و ابوعلی بلخی همان دقیقی است (بارتولد، همانجا) حدسی است بسیار ضعیف، به چند دلیل: 1) چطور میتوان پذیرفت که در مقدمة موجود شاهنامة ابومنصوری از بانی کتاب، ابومنصور عبدالرزاق و از سرپرست کار تألیف، ابومنصور معمری، و از چندتن از نویسندگان آن ـ که فردوسی هم نام آنها را آورده ـ نام برده شده است (رجوع کنید به قزوینی، ج 2، ص20ـ24)، اما نه این مقدمه از ابوعلی بلخی ذکری کرده، نه فردوسی و نه ثعالبی؛ و در عینحال ارزش کار او در تألیف شاهنامة ابومنصوری تا آن حد بوده که بیرونی تمام کتاب را به او نسبت داده است؟2) آنچه بیرونی از شاهنامة ابوعلی بلخی دربارة آغاز آفرینش نقل کرده با آنچه فردوسی در شاهنامه دربارة کیومرث آورده مطابق نیست. محققان نامبرده به جای آنکه از این حقیقت نتیجه بگیرند که شاهنامة ابوعلی با شاهنامة ابومنصوری که مأخذ فردوسی بوده، یکی نیست، دچار حدسی بیپایه شدهاند.3) اگر، چنانکه بارتولد مدعی شده، ابوعلی محمدبن احمد بلخی همان محمدبناحمد دقیقی بوده است، باید پرسید که چطور بیرونی از نام دقیقی فقط محمدبناحمد را که تا قرن هفتم در هیچ مأخذی نیامده ذکر کرده و کلمة «دقیقی» را که شاعر تا قرن هفتم فقط به همین نام معروف بوده (رجوع کنید به خالقی مطلق، ص 122، پانویس 20) نیاورده است؟4) کنیة دقیقی را محمد عوفی (ص 250) و تذکرههای بعداز او، ابومنصور ذکر کردهاند، نه ابوعلی. ولی بارتولد میگوید که شاید کنیة دقیقی نخست ابوعلی بوده ولی بعداز آنکه به خدمت امیر منصور سامانی درآمده آن را به ابومنصور تغییر داده است.5) بیرونی، ابوعلیِ شاعر را بلخی دانسته، اما از میان پنج شهری که تذکرهنویسان موطن دقیقی نامیدهاند، بلخ از حیث احتمال در پایینترین درجه است؛ چون این انتساب فقط در مجمعالفصحا تألیف قرن سیزدهم ذکر شده و دقیقی به احتمال قوی طوسی بوده است.6) دقیقی پس از آنکه از نزد چغانیان به دربار سامانیان رفت، در عهد نوحبنمنصور (366ـ387) نظم شاهنامه را آغاز کرد، اما در همان آغاز کار و در جوانی به دست غلام خود کشته شد. بنابراین، چطور میتوانسته در اندک زمانی علاوه بر دیوان غزل و قصیده، یک شاهنامة تمام و کمال نیز سروده باشد؟7) مهمتر از همه اینکه بنابر تأکید فردوسی در شاهنامه (ج 6، ص 65، بیت 11) دقیقی فقط هزاربیت از داستان گشتاسپ را سروده بود که به دست غلام خود کشته شد، و فردوسی همان هزاربیت او را وارد شاهنامة خود کرد. بارتولد (ص 153، پانویس 1) برای تضعیف اعتبار این سندِ صریح، به روایت حمدالله مستوفی، قزوینی و محمد عوفی اشاره کرده است. به نوشتة حمدالله مستوفی (ص 818)، سههزار بیت از داستان گشتاسپ از دقیقی است. اما تعداد ابیات دقیقی، به سبب شرح فردوسی دربارة دقیقی در آغاز و انجام قطعةاو، کاملاً مشخص است؛ و این تعداد (در چاپ مسکو) 1009 بیت است. بعلاوه، اگر از این داستان سههزار بیت هم از دقیقی باشد، سههزاربیت کجا و یک شاهنامة کامل کجا.سخن عوفی (ص 269) نیز که بیست هزار بیت از شاهنامه را سرودة دقیقی میداند، چنان باطل است که احتیاجی به رد آن نیست. بارتولد نیز روایتهای حمدالله مستوفی و عوفی را کامل نقل نکرده و فقط به رقم سههزار وبیستهزار بیت اشاره کرده است. روشن است که قول فردوسی اساس فرضیة او را درهم میریزد.8) نتیجهای که روزن از حدس خود ( شاهنامة ابوعلی بلخی همان شاهنامة ابومنصوری است) میگیرد، این است که پس مأخذ شاهنامة ابومنصوری بیواسطه، و مآلاً مأخذ شاهنامة فردوسی با واسطة ترجمههای مختلف عربی، بوده است. اگر ادعای روزن صحیح باشد، پس معلوم نیست که ابومنصور برای تألیف شاهنامه به چه دلیل به شهرهای خراسان نامه نوشته و کس فرستاده و دهقانان و فرزانگان و جهاندیدگانی را که از نام آنها برمیآید که زردشتی (رجوع کنید به قزوینی، ج 2، ص 24) و لهذا پهلویدان بودهاند، در طوس جمع کرده است؟ آیا فقط کافی نبود که یک یا چند تن از ایرانیان عربیدان شهر طوس را بدینکار میگمارد؟ از این گذشته، اگر مأخذ شاهنامة ابومنصوری ترجمههای عربی میبود، بی هیچ قید و شرطی، واژههای عربی شاهنامه چندین برابر مقدار کنونی آن میشد (در شاهنامه حدود هفتصد واژة عربی به کار رفته است رجوع کنید به هومبرت ؛ معینفر). گویا چون در مقدمة شاهنامة ابومنصوری ـ مانند شاهنامة ابوعلی بلخی ـ از مترجمان عربی خداینامه نام برده شده است، این سوءتفاهم برای روزن به وجود آمده که پس نهتنها شاهنامة ابومنصوری همان شاهنامة ابوعلی بلخی است، بلکه اساس تألیف آن نیز مآخذ عربی بوده است. اما فرضیة دوم، یعنی اینکه ابوعلی بلخی احتمالاً همان ابوالمؤید * بلخی است (تقیزاده، 1289 ش؛ بهار، همانجاها)، دارای اعتبار بیشتری است. در قرن چهارم و پنجم، در میان شاهنامههای منثور دو شاهنامه شهرت زیادی داشته است: یکی شاهنامة ابومنصوری ، دیگر شاهنامة ابوالمؤید بلخی. بیرونی که در گرگان برای تألیف آثارالباقیه از شاهنامة ابومنصوری استفاده کرده، بعید به نظر میرسد که از شاهنامة ابوالمؤید بلخی با وجود شهرت آن استفاده نکرده باشد و به جای آن از شاهنامة شاعری به نام ابوعلی بلخی استفاده کند که نام او جز در همین کتاب بیرونی در هیچ جای دیگر نیامده است. بنابراین، به ظن قوی، این ابوعلی بلخی همان ابوالمؤید بلخی است. اما این که بیرونی، ابوعلی بلخی را شاعر نامیده دلیل آن نیست که شاهنامة او نیز به شعر بوده است، و حتی از فحوای کلام بیرونی و مطالبی که از گفتار ابوعلی آورده بیشتر چنین برمیآید که این کتاب نیز مانند شاهنامة ابوالمؤید بلخی، که او نیز شاعر بوده، به نثر تألیف شده بوده است. بعلاوه، روزن و تقیزاده نیز که احتمال دادهاند شاهنامة ابوعلی بلخی همان شاهنامة ابومنصوری است، شاهنامة ابوعلی را منثور دانستهاند.منابع: محمدبناحمد ابوریحان بیرونی، الا´ثارالباقیة عنالقرون الخالیة ، چاپ زاخاو، لایپزیگ 1923؛ محمدتقی بهار، سبکشناسی ، ج 2، تهران 1337 ش؛ حسن تقیزاده، «شاهنامههای فارسی»، کاوه ، سال 2 (دورة جدید)، ش 3 (آبان 1290)؛ همو، «مشاهیر شعرای ایران»، کاوه ،سال 5، ش 2 (مهر 1289)؛ حمدالله بن ابیبکر حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده ، چاپ ادوارد براون، لیدن 1910؛ جلال خالقی مطلق، «طوس زادگاه دقیقی است؟»، در مجموعة سخنرانیهای نخستین جشن طوس 1354 (فردوسی و ادبیات حماسی) ، تهران 1355 ش؛ ذبیحالله صفا، حماسهسرایی در ایران ، تهران 1333 ش؛ محمدبنمحمد عوفی، لباب الالباب ، چاپ سعید نفیسی، تهران 1335 ش؛ ابوالقاسم فردوسی، شاهنامة فردوسی ، متن انتقادی، ج 6، چاپ م.ن. عثمانوف، مسکو 1967؛ محمد قزوینی، بیست مقاله ، ج 2، چاپ عباس اقبال، تهران 1313 ش؛W. Barthold, "Zur Geschichte des persischen Epos", ZDMG , 98 (1944), 121-157; P. Humbert, Observations sur le Vocabulaire arabe du Cha ª hna ª meh, Neuchatel 1953; M. D. Mo ـ ¦ â nfar, Le Vocabulaire arabe dans le Livre des Rois de Firdausi, Wiesbaden 1970; V. Rosen, "K voprosu ob arabskich perevodach Chuda ¦ i-Na ¦ me ", in Vostoc § nyia Zametki , Paris 1895,153-191.