ذوالقدر/ ذوالقدریه، خاندان حکومتگر ترکمنتبار از ایلهای قزلباش، که نام خود را به خاستگاه و بیگنشین نیمهمستقل خویش در جنوبشرقی آناطولی دادهاست.نام ذوالقدر در منابع مختلف به صورتهای گوناگون ثبت شدهاست: در منابع قدیمتر، بهصورتهای دلغادر (← مَقریزی، ج 3، ص 335، 364) و تُلقادر (سومر ، 1970، ص 103)؛ در بزم و رزم اثر استرآبادی، نوشتهشده مقارن اوایل حکومت آن خاندان، دُلقادر (ص 280، 282، 386، 456)؛ در تاریخ نشری ، ذوالقادر و ذوالقادراوغلی (ج 2، ص 444، 500، 674، 798)؛ در کتاب دیاربکریّه/ تاریخ دیار بکریه* اثر طهرانی، ذوالقادر (ج 1، ص 226، 255)؛ در تواریخ عربی، دولغادر/ ذولقادر/ طولغادر (اوزونچارشیلی ، 1988، ص 169؛ احمد سعید سلیمان، ج2، ص429)؛ در تواریخ ایرانی، ذوالقدر (شرفالدین علی یزدی، ج 2، ص 1087)، ذوالقدرلو (خواندمیر، ج 4، ص 455)؛ و در تواریخ مورخان عثمانیِ متأثر از مورخان ایرانی هم بهصورت ذوالقدر (← د.ا.ترک، ج3، ص 655). مینورسکی(میرزاسمیعا ، تعلیقات، ص 194) ذوالقدر را معرب دُالغدرترکی دانستهاست. اوروجبیگبن سلطانعلیبیگ در فهرست خود (ص 67ـ68) از ایلهای پشتیبان صفویان، دُلگدرلو(معرّب آن ذوالقدر) را، بهمعنای مردان بسیار دلیر، ضبط کردهاست (نیز ← میرزاسمعیا، همان تعلیقات، ص 193).یک معنای ذوالقدر/ ذوالقادر، براساس معنای عربی آن، قدرتمند دانسته شدهاست. گابن هم ذوالقدر را برگرفته از «تولقا» و «دار» به معنای کلاهخودپوش انگاشتهاست (← د.اسلام، چاپ دوم، ذیل مادّه). بهگمان فاروق سومر (همانجا) هم، دلغادر/ تلقادر تحریفشده عبدالقادر یا اسمی همانند آن در تلفظ ترکمنی است.کتیبه یکی از امرای این خاندان (متعلق به 842) حاکی از خراسانیالاصلبودن «دولقادر اوغوللاری» است (اوزون چارشیلی، همانجا). به نوشته احمد سعید سلیمان (همانجا)، «بنیذولقادر» در کتیبهها و نیز در خطبهها از جدّ خویش به نام ذولقادر ساسانی یاد میکردهاند. او که احتمالا خراسانی و شاید سامانی را ساسانی خوانده، مهاجرت ذولقادر (از خراسان) به آناطولی را در دوره پس از یورش چنگیزخان دانستهاست. سلیم قوجه (ص 747) هم تردیدی ندارد که دولقادر/ ذولقادر نام پدر قَرَهجهبیگ (مؤسس خاندان ذوالقدر) بودهاست. در ادامه مقاله، به تاریخچه مختصر این خاندان پرداخته شدهاست.قرهجهبیگ. تأسیس بیگنشین ذوالقدر مقارن بود با ازهمپاشیدن دولت ایلخانان مغول (اواسط قرن هشتم)، که آناطولی بخشی از قلمروشان بود (← طوغان ، ص 232 بهبعد). با مرگ ابوسعید بهادرخان* در ربیعالآخر 736، ممالیک* مصر به توسعه قلمرو خویش از طریق سوریه پرداختند و دامنه نفوذشان را تا جنوبشرقی آناطولی گسترش دادند. با اعمال نفوذ و تحریکات آنها، ترکمنهای بوز اوقِساکن مرعش* به سرکردگی زینالدین قرهجه ذوالقدراوغلی (از رؤسای ایلهای ترکمن) تا حوالی مَلَطیه پیش رفتند (← دمیر ، ص 376ـ 377). زینالدین قرهجه در رأس پنجهزار سوار در بهار 735 به ارمنستان صغیر در کیلیکیه حمله کرده و غنایم بسیار گرفته بود (← اینانچ ، 1989، ص 8ـ9؛ د.ا.ترک، ج 3، ص 654). او با استفاده از هرجومرج ناشی از مرگ ابوسعید بهادرخان، قدرت را از امیرِ اِرِتْنا گرفت، و از ملکالناصر ناصرالدینمحمد، سلطان مملوک مصر، منشور نیابت دریافت کرد. سپس، حمایت تَنکِز، والی شام، را جلب کرد و به قاهره رفت و منشور نیابت حکومت البستان * و نیز بیگی ترکمنها را از ملکالناصر، گرفت. بدینترتیب، او بیگنشین ذوالقدر را بنیاد نهاد (د. ا. ترک، ج 3، ص 655).باقی زندگی قرهجهبیگ صرف جنگ با همسایگان خویش و شورش بر ممالیک مصر شد (د.اسلام، همانجا). او در 749 درصدد کسب استقلال برآمد و خود را ملک الظاهر (← اوزونچارشیلی، 1988، ص170؛ یوجل و سویم ، ج 1، ص 313) و ملک القاهر (د.ا.ترک، همانجا؛ مرچیل ، ج 9، ص 291) نامید؛ اما درواقع ذوالقدریان بهسبب همجواری با ممالیک مصر و عثمانیان هیچگاه نتوانستند حکومت مستقلی تشکیل دهند. ممالیک سپاهِ قدرتمندی برای سرکوب قرهجهبیگ فرستادند. او که به زحمت نجات پیدا کرده بود، به محمدبیگ ارتنا، حکمران سیواس و قیصریه، پناهنده شد، اما چون در گذشته بارها به قلمرو وی حمله کردهبود، محمدبیگ او را به ممالیک تسلیم کرد. قرهجهبیگ را به قاهره بردند و در ذیقعده 753، وی را در باب زُوَیله اعدام کردند (مقریزی، ج 4، ص 18؛ یوجل و سویم، ج 1، ص 313ـ315؛ اینانچ، 2002، ص 809). این حادثه باعث تشدید اختلافات دولتهای ارتنا و ذوالقدر گردید (یوجل، ج 2، ص 17).خلیلبیگ. او پسر قرهجهبیگ بود و به شرط فرمانبرداری از دولت ممالیک، به بیگی البستان گمارده شد. خلیلبیگ پس از سروساماندادن نیروهای خود، با تصرف مرعش، ملطیه، خرپوت و بسنی/ بهسنی قلمرو خود را توسعه داد. او حتی ممالیک را که به قلمروش حمله کرده بودند، شکست داد، اما ممالیک با استفاده از نفاق موجود در میان این خاندان، بعضی از نزدیکان خلیلبیگ، بهویژه برادرش ابراهیمبیگ (حاکم خرپوت) را بر وی شوراندند، تا اینکه در 788 خلیلبیگ کشته شد (اوزونچارشیلی، همانجا). اینانچ (2002، ص 810) نام قاتل خلیلبیگ را ابراهیم یاغْموراوغلی، و مقریزی (ج 5، ص 193) نام وی را ابراهیمبن همز ترکمانی ضبط کردهاست.سولیبیگ. او برادر خلیلبیگ بود (اوزونچارشیلی، 1988، ص171؛ یوجل و سویم، ج 1، ص 315؛ د.ا.د.ترک، ذیل "Dulkad(rog(ullar("). سلطانبرقوق* به قصد ضمیمهکردن بیگنشین ذوالقدر به قلمرو ممالیک، نخست برادران سولی (ابراهیم، عثمان و عیسی) را، که پس از رویگردانشدن از خلیلبیگ به قاهره گریخته بودند، زندانی کرد. سپس، لشکری برای سرکوب سولیبیگ به البستان فرستاد. این لشکر در کوکسون از سولیبیگ شکست خورد. بنابراین، برقوق برای قراردادن رقبایی در برابر سولی، ابراهیم و عثمان را آزاد کرد، اما آنان به مخالفت با سولی برنخاستند. ابراهیم یاغموراوغلی (قاتل خلیل) هم که به پشتیبانی برقوق، برضد سولیبیگ لشکرکشی کرده بود، در 789 از وی به سختی شکست خورد. بنابراین، سلطانبرقوق ناگزیر بیگیِ سولی را به رسمیت شناخت (← اینانچ، 1989، ص 29؛ مرچیل، همانجا)، اما در فرصتی مناسب، از ناصرالدین محمد، پسر خلیلبیگ و برادرزاده سولیبیگ، حمایت کرد و سولیبیگ را در 790 شکست داد (د.ا.ترک، ج 3، ص 655). سولیبیگ به قلعه دوهلی واقع در جنوب قیصریه گریخت و مدتی بعد، به مِنْطاش (والی ملطیه) و یِلبُغا ناصری (والی حلب) که برضد برقوق قیام کرده بودند، پیوست و چون کاری از پیش نبرد، بهناچار فرمان برقوق را پذیرفت (← د.ا.د.ترک، همانجا). بااینهمه، وقتی امیرتیمور گورکان در 796 به آناطولی شرقی لشکر کشید (← شرفالدین علی یزدی، ج 1، ص770 بهبعد)، سولیبیگ از او اطاعت کرد (← استرآبادی، ص 456؛ یوجل، ج 2، ص 162ـ163). سلطانبرقوق نیز سوءقصدی ترتیب داد و او را در سال 800 از میان برداشت (← هامر ـ پورگشتال ، ج 2، ص 176؛ اوزونچارشیلی، 1988، ص 170؛ احمد سعید سلیمان، ج 2، ص 430). حکومت سولیبیگ همزمان بود با اواخر سلطنت مراد اول (حک : 761ـ791) و بخش اعظم سلطنت بایزید اول (حک : 791ـ805)، یعنی دوران گسترش سیطره عثمانی در رومایلی و آناطولی. در این دوران، غالب بیگنشینهای آناطولی به ولایات و سنجاقهای عثمانی بدل شدند و دامنه نفوذ عثمانی تا بیگنشین ذوالقدر نیز رسید.ناصرالدین محمدبیگ. بایزید اول پس از تصرف بیگنشین قرهمان، دولت قاضی برهانالدین را در ارتنا از میان برداشت (کوپرامان ، ص 473). سپس، در 801 به مداخله در امور داخلی بیگنشین ذوالقدر پرداخت. او در مقابلِ صدقه (پسر سولیبیگ)، که با حمایت مملوکیان به حکومت رسیدهبود، از ناصرالدین محمد (عموزاده و رقیب صدقه) پشتیبانی کرد. درنتیجه، صدقه از البستان رانده شد و ناصرالدینمحمد به حکومت ذوالقدر رسید (اینانچ، 2002، ص 810). ناصرالدینمحمد با درنظرگرفتن اینکه بیگنشین ذوالقدر در همسایگی دو حکومت قدرتمند قرار گرفتهاست، با هر دوی آنان مناسبات دوستانه برقرار کرد (د.اسلام، همانجا). چنانکه یکی از دخترانش را به عقد شاهزاده محمدچلبی، پسر بایزید اول، درآورد (← نشری، ج 2، ص 444؛ اینانچ، 2002، ص 881؛ هامر ـ پورگشتال، همانجا) و برای نشاندادن وفاداری و وابستگیاش به ممالیک، هنگامی که تیمور گورکان در اوایل 803 سیواس را محاصره کرد، به اقدامات ایذایی برضد نیروهای او دست زد. به همین سبب، تیمور لشکری به فرماندهی شاهرخ به جانب البستان فرستاد. پس از آن هم، تیمور ضمن پیشروی به سوی سوریه، ملطیه و بسنی و عینتاب را غارت و ویران کرد و در بازگشت از دمشق، لشکری به جانب تدمر، از قشلاقهای ذوالقدر در حوالی حلب (← اینانچ، 2002، ص 810ـ811)، فرستاد (← شرفالدین علی یزدی، ج 2، ص 1034ـ1039، 1045ـ 1048، 1087). در نتیجه، ناصرالدین محمد هم مانند دیگر امرای آناطولی بهناچار مطیع تیمور شد (اوزونچارشیلی، همانجا؛ قوجه، ص 747). با شکست بایزید از تیمور در جنگ آنقره (آنکارا)، بیگنشینهایی که بایزید به قلمرو عثمانی ضمیمه کرده بود، ضمن وابستهشدن به تیمور، استقلال نسبی بهدست آوردند (قوجه، ص 709؛ کوپرامان، همانجا).پس از درگذشت بایزید اول و شروع دوره فترت (فترت دوری ، 805ـ816)، فقط دو تن از پسران وی، محمدچلبی و موسیچلبی، در صحنه رقابت مانده بودند (← د.ا.د. ترک، ذیل "Fetret devri"). محمد که دوبار از موسی شکست خورده بود، بهناچار از ناصرالدین محمد، پدرزنش، کمک خواست. او نیز پسرش، سلیمان، را در رأس سپاهی از ترکمنان برای یاری محمدچلبی فرستاد، که سهم بسزایی در بهسلطنترساندن وی داشت (← د.ا.د.ترک، ذیل "Mehmed I"؛ نشری، ج 2، ص 500؛ کوپرامان، ص 474؛ کاستریتسیس ، ص 5، 75، 108). ناصرالدین محمد در 822 بههمراه ممالیک برضد قرهمانیان لشکر کشید و به همین مناسبت، سلطان مملوکی پس از تصرف شهر قیصریه، آن را به وی واگذار کرد. کمی پس از بازگشت نیروهای ممالیک، محمدبیگ قرهمانی درصدد بازستاندن قیصریه برآمد، اما ناصرالدین محمد سپاه وی را شکست داد و محمدبیگ را اسیر کرد و به قاهره فرستاد (کوپرامان، همانجا؛ د. ا. ترک، ج 6، ص 324). پس از آن، وقتی ابراهیم قرهماناوغلی قیصریه را بازگرفت، ناصرالدینمحمد اینبار بهجای سلطان مملوکی، از مراد دوم عثمانی یاری خواست و به یاری عثمانیان، ذوالقدریان بار دیگر در 840 قیصریه را فتح کردند (← اوزونچارشیلی، همانجا؛ د.ا.د.ترک، ذیل "Dulkad(rog(ullar(").ناصرالدین محمد که بهمنظور بهبود مناسبات خود با حکومت ممالیک به مصر رفته بود تا دخترش را به عقد ملکظاهر چَقْمَق درآوَرَد، در راه بازگشت، در 846 به علت سالخوردگی درگذشت (← یوجل و سویم، ج 1، ص 17؛ مرچیل، ج 9، ص 291؛ قس هامر ـ پورگشتال، ج 2، ص 176ـ :177 ناصرالدین محمد از 843 در مصر بهسر میبردهاست). گفته شدهاست که براثر این ازدواج، ذوالقدریان خرپوت را، که در 832 به تصرف آققوینلوها درآمده بود، بازستاندند (اینانچ، 1989، ص 55).سلیمانبیگ. او پسر ناصرالدین محمد و والی ملطیه بود (اوزونچارشیلی، همانجا). حکومت دوازدهساله وی در صلح و آرامش گذشت. سلطانمراد دوم که در پی متحدی برضد قرهماننیان و آققوینلوها بود، از سلیمانبیگ خواست دخترش، سِتّیخاتون، را به عقد پسر وی شاهزادهمحمد (بعدآ سلطانمحمد فاتح) درآوَرَد (هامر ـ پورگشتال، ج 2، ص 177).پس از آن، سلیمانبیگ یکی از دخترانش را هم به نکاح ملک چقمق درآورد (اینانچ، 1989، ص 56). بدینترتیب، ذوالقدریان در برابر حملات قرهمانیان در مغرب و آققوینلوها در مشرق ایمن شدند. حتی آنان با بهرهجویی از کشمکشهای بین آققوینلوها و قراقوینلوها برای فتح قلعههای آنان در مشرق اقداماتی کردند. مسجدجامع مرعش (اولوجامع) که هنوز هم بر پابرجاست، از بناهای دوره سلیمانبیگ است (همو، 2002، ص 811ـ812).ملکارسلانبیگ. با درگذشت سلیمانبیگ در 858، پسرانش ملکارسلان، شاهبوداق، شهسوار و علاءالدوله، بهترتیب بر بیگنشین ذوالقدر حکومت کردند (سامی، ذیل مادّه). ملکارسلانبیگ نیز مانند پدرش به سیاست حُسن همجواری با عثمانیان و ممالیک ادامه داد، اما قرهمانیان و آققوینلوها با استفاده از ضعف ذوالقدریان برضد وی اقداماتی کردند. چنانکه قرهمانیان، قیصریه و آققوینلوها خرپوت را تصرف کردند. ملکظاهر خوشقدم مملوکی (حک : 865ـ872) که از مناسبات نزدیک ملکارسلان با عثمانیان ناخشنود بود، در 870 وی را با ترتیبدادن سوءقصدی از میان برداشت (اینانچ، 2002، ص 812).شاهبوداقبیگ و شهسواربیگ. ذوالقدریان بیگیِ شاهبوداق را به سبب مداخله وی در قتل برادرش نپذیرفتند و از سلطانمحمد فاتح خواستند شهسوار را به بیگی آنان منصوب کند. پس از آنکه شهسواربیگ چندبار ممالیک مهاجم و متحدانشان را عقب نشاند (برای تفصیل این درگیریها ← کوپرامان، ص 477ـ478؛ مرچیل، ج 9، ص 291؛ د.ا.د. ترک، همانجا) و جنگ طولانی شد، سیفالدین قایتبای مملوکی (حک : 872ـ901) در پیامی به محمد فاتح، از وی خواست از حمایت شهسواربیگ دست بردارد، تا وی سراسر قلمرو ذوالقدریان را به عثمانی واگذار کند. محمد فاتح نیز پذیرفت (عاشق پاشازاده، ص 210ـ211) و ممالیک شهسواربیگ را در 877 شکست دادند. سرانجام، شهسوار در قلعه قاهره به دار کشیده شد (← اینانچ، 1989، ص 75ـ 76؛ اوزونچارشیلی، 1988، ص 172). قایتبای هم با استفاده از حضور فاتح در رومایلی، بار دیگر شاهبوداق را به حکومت بیگنشین ذوالقدر منصوب کرد (← د. ا. د. ترک، همانجا).علاءالدولهبیگ. فاتح چند سال بعد، شاهبوداق را به فرار واداشت و علاءالدوله را که پدر عروسش بود و در آماسیه به سر میبرد (← کوپرامان، ص 479)، در 884 به جای شاهبوداق نشاند (← سامی، همانجا؛ مرچیل، ج 9، ص 292ـ293؛ اینانچ، 2002، همانجا).توسعه قلمرو عثمانی تا مرزهای دولت ممالیک از سویی و مقابله آنها در بیگنشینهای آناطولی شرقی، بهویژه در بیگنشین ذوالقدر، باعث اختلافات و جنگهایی بین دو طرف شد (درباره مقابله فاتح با ممالیک و اهداف توسعهطلبانه وی در آناطولی شرقی ← اینالجق ، ص 35ـ36). منجمباشی (ج 3، ص 399) ضمن ذکر حوادث دوره محمد فاتح، به مناسبتی به این اختلافات دیرپا و نقش ذوالقدریان در تشدید آن اشاره کردهاست.علاءالدوله پس از رسیدن به بیگی، با توجه به موقعیت قلمرو خود، زیرکانه کوشید با هر دو دولت مناسبات نزدیک برقرار کند. هنگامی که در دوره بایزید دومِ عثمانی (حک : 886ـ918) جنگ ششساله (890ـ 896) بین عثمانیان و ممالیک روی داد (← همان، ج 3، ص 411ـ416؛ کوپرامان، ص 479ـ480)، عثمانی بارها از علاءالدوله یاری خواست، ولی او هر بار به بهانهای از شرکت در جنگ خودداری کرد (اینانچ، 2002، همانجا). بایزید هم بر آن شد تا با پشتیبانی از شاهبوداق، که به خدمت دولت عثمانی درآمده بود، علاءالدوله را برکنار کند. شاهبوداق در 895 از علاءالدوله شکست خورد و به شام گریخت. سلطان مصر او را ابتدا زندانی و سپس به مصرعلیا تبعید کرد. در پی آن، بایزید، علاءالدوله را دوباره در حکومت ذوالقدر ابقا کرد (← عاشق پاشازاده، ص 234ـ235؛ سعدالدینافندی، ج 2، ص 62 به بعد؛ منجمباشی، ج 3، ص 414ـ 415). علاءالدوله در عین حال به مناسبات خود با ممالیک مصر ادامه داد و حتی یک سال پس از فرار شاهبوداق، نیروهای ممالیک را مخفیانه به فتح قیصریه تحریک کرد. به نظر میرسد که وی جنگ دو دولت را به نفع خود میدانستهاست، اما وقتی بین آنان صلح برقرار شد، وی به ناچار کوشید با هر دو طرف حُسن همجواری داشته باشد (اینانچ، 2002، ص 813). مورخان عثمانی و ایرانی برآناند که وی برای در امانماندن از آسیب عثمانیان و ممالیک و بهرهگیری از کمکهای هر دو طرف، با آنان «به حیله و تزویر سلوک» مینمودهاست (برای نمونه ← مصطفیعالیافندی، ج 1، گ 238؛ روملو، ج 2، ص 1095؛ اسکندرمنشی، ج 1، ص 29، 31).سلطانمراد آققوینلو پس از شکست از شاهاسماعیل صفوی در اواخر 908 در حوالی همدان، به علاءالدوله ذوالقدر پناه برد و دخترش را به همسری وی درآورد (← خواندمیر، ج4، ص486؛ روملو، ج 2، ص 1017). با تاختوتاز شاهاسماعیل در آناطولی شرقی، علاءالدوله سپاهی در اختیار سلطانمراد گذاشت. همچنین، به زینل (نوه اوزونحسن آققوینلو) در فتح دیاربکر و ماردین و اورفه/ اورفا کمک کرد. به این سبب، شاهاسماعیل شخصآ به ذوالقدر حمله کرد و البستان را به آتش کشید و علاءالدوله به طورنه/ طورنا/ درناطاغی گریخت (روملو، همانجا؛ نیز ← سومر، 1992، ص 28ـ 30؛ اینانچ، 2002، ص 813). در جریان درگیریهای علاءالدوله با شاهاسماعیل، گذشته از آنکه بخشهایی از ذوالقدر دستخوش تاراج و استیلای قزلباشان شد، چند پسر علاءالدوله نیز در 913 و 914 کشته شدند (← خواندمیر، ج 4، ص 485ـ490؛ روملو، ج 2، ص 1034ـ1035؛ عالمآرای صفوی، ص 109ـ121، 138ـ143؛ برای نامه مبالغهآمیز شاهاسماعیل درباره جنگ با علاءالدوله به شیبکخان ← شاهاسمعیل صفوی، ص 65ـ73).هنگامی که سلطانسلیم اول (حک : 918ـ926) برای نبرد با شاهاسماعیل به سوی ایران پیش میرفت، علاءالدوله نهتنها انبارهای ذخیره عثمانی در آماسیه را مصادره و غارت کرد (← عالمآرای صفوی، ص 539 بهبعد؛ روملو، ج 2، ص 1095ـ 1096)، بلکه شرکت در لشکرکشی به ایران را به عذر پیری نپذیرفت. افزون بر آن، برای سپاهیان تحتفرمان سلیم مزاحمت ایجاد میکرد (فریدونبیگ پاشا، ج 1، ص 409؛ منجمباشی، ج 3، ص 450). سلطانسلیم پس از پیروزی در جنگ چالدران (920)، خادمسنانپاشا، بیگلربیگی رومایلی، را بههمراهی علیبیگ شهسواراوغلی، پسر شهسواربیگ که با «ممالک ذوالقدریه» آشنایی کامل داشت و به خدمت عثمانیها درآمده بود (← فریدونبیگ پاشا، ج 1، ص 401، 409ـ411، 470؛ اوزونچارشیلی، 1998، ج 2، ص 272)، مأمور سرکوب علاءالدوله کرد. علاءالدوله در برابر سپاه اعزامی ایستادگی نکرد و سرانجام در 29 ربیعالآخر 921 گرفتار شد. سر وی به همراه سر چهار تن از پسرانش و سی تن از بیگهای تحت فرمانش برای سلطانسلیم فرستاده شد. سپس به فرمان سلیم، آنها را به انضمام فتحنامهای به دربار قانصوه غوری (حک : 906ـ922)، سلطان مملوکی مصر، فرستادند (← مصطفی عالیافندی، ج 1، گ 238پ ـ239ر؛ سعدالدین افندی، ج 2، ص 294ـ295؛ عالمآرای صفوی، ص 542؛ روملو، همانجا). این فتحنامه اگرچه مبالغهآمیز مینماید، دربردارنده اطلاعات دستاولی درباره علاءالدوله و فرجام کار اوست، که به شاهزادهسلیمان (بعدآ سلطانسلیمان قانونی) و خانتاتار نیز ارسال گردید (← فریدونبیگ پاشا، ج 1، ص 408 به بعد). با کشتهشدن علاءالدوله، «ممالک ذوالقدریه» تحت سیطره عثمانی قرار گرفت. گویا هدف اصلی سلیم از تصرف ذوالقدریه، دستیافتن بر مصر و دراختیارگرفتن راه تجارت دریاییِ هندوستان تا مصر بود (چتین قایا ، ص 503).علیبیگ شهسوار اوغلی. با الحاق ذوالقدریه به عثمانی، علیبیگ شهسواراوغلی به حکومت آنجا منصوب شد (← فریدونبیگ پاشا، ج 1، ص 409ـ410). قانصوه غوری به محض اطلاع از انتصاب وی، در نامهای به سلیم، ناخشنودی خود را اعلام کرد و از او خواست تا نامش همچون سابق در آنجا در خطبه و سکه ذکر گردد (← مصطفی عالیافندی، ج 1، گ 237پ ـ238ر). این نامه وقتی به دست سلیم رسید که وی مشغول تدارک مقدمات لشکرکشی به مصر بود. شهسواراوغلی در این لشکرکشی (922ـ 924) و برانداختن سلسله ممالیک شرکت فعال داشت (← فریدون بیگپاشا، ج 1، ص478ـ479، 488، 492، 494). او به روایتی، طومانبای، واپسین سلطان ممالیک، را به انتقام قتل پدرش (شهسواربیگ) در قاهره، در 21 ربیعالاول 923 (د.ا.د. ترک، ج 36، ص 412) به دست خود به دار کشید (اینانچ، 1989، ص 102).شهسواراوغلی پس از آن، در سرکوب قیامهای جلالی* در 925 و قیام جانبردیغزالی، حاکم سوریه، در 927 سهمی عمده داشت. همین پیروزیها حسد فرهادپاشا (مأمور سرکوب این قیامها) را چندان برانگیخت که فرمان قتل شهسواراوغلی را از سلطانسلیمان قانونی گرفت و وی را به اتفاق افراد خانوادهاش، ازجمله پنج پسر و وابستگانش، در 928 به قتل رساند (← مصطفی عالیافندی، ج 1، گ 275پ؛ منجمباشی، ج3، ص471ـ478؛ فریدونبیگپاشا، ج1، ص 499؛ دانشمند ، ج 2، ص 80ـ82).ابراهیم پچوی (ج 1، ص 45ـ46)، برخلاف اکثر مورخان عثمانی، علت قتل شهسواراوغلی را، استقلالطلبی و کماعتنایی او به فرمانهای سلطانسلیمان دانستهاست. حسن بصری کارادنیز (ص 496) و سومر (1992، ص 75) بر آناند که با نابودی دولت ممالیک، عثمانی دیگر نیازی به وجود دولت حایل احساس نمیکرد و مملکت ذوالقدر را بهطور کامل به قلمرو خود ملحق کرد. بهاین ترتیب، ذوالقدر به یک بیگلربیگلیک یا ایالت عثمانی (← پاکالین ، ذیل "Eyalet") بدل گردید و مشتمل بود بر سنجاقهای مرعش، ملطیه، عینتاب ذوالقدریه و سمیصاط. این ایالت بهسبب آنکه مرکزش مرعش بود، علاوه بر ذوالقدریه، ایالت مرعش نیز خوانده شده و چون اکثر اهالی آنجا ترکمنهای کوچرو بودهاند، ایالت ترکمان نیز نامیده میشدهاست (درباره تغییرات و تبدیلات تفصیلی ایالت و بعدها ولایت مذکور در گذر دههها و سدهها ← د.ا.د. ترک، ذیل "Dulkad(r Eyaleti").برخی از بازماندگان خاندان ذوالقدر، همچون دو تن از نوادگان علاءالدوله، به شاهاسماعیل پیوستند. برخی از آنان هم مانند علیبیگ و محمدخان (دو نوه دیگر علاءالدوله)، سرانجام به خدمت سلیمان قانونی درآمدند و به بیگیِ سنجاقهایی منصوب شدند. در دهههای بعد و حتی در سده یازدهم، افرادی از خاندان ذوالقدر در زمره امرای تابع حاکمیت عثمانی، چون خانهای کریمه، جای داشتهاند (← د.ا.ترک، ج 3، ص 661).ساختار حکومتی. تشکیلات ذوالقدریان متأثر از تشکیلات ممالیک و عثمانیان بود. مرکز بیگنشین آنان ابتدا البستان و سپس مرعش بود و در آنجا درباری برای خود ترتیب داده بودند که مناصبی چون امیرآخور و دواتدار (منشی) از اجزای آن بودند. چون مملکت ذوالقدر هرگز استقلال کامل نداشت، در قلمرو آنها گاه پول ممالیک و گاه پول عثمانیها رایج بود. از ذوالقدریان گویا فقط شهسواربیگ به نام خود سکه زدهاست (د.ا.ترک، همانجا). خطبه را نیز به نام سلطانی میخواندند که از وی تبعیت میکردند. اراضی کشور ملک مشترک خاندان ذوالقدر بهشمار میآمد. در مرکز، دیوانی برای حلوفصل امور دولت تشکیل شده بود که بیگ در رأس آن قرار داشت و وزیر، مقام دوم آن بود. همچنین، ذوالقدریان دیوان انشا و نظام ضبط و ثبت وقفیهها نیز داشتند (← د. ا. د. ترک، ذیل "Dulkad(rog(ullar(").ذوالقدریان هم، مانند همه حاکمان ترک، موجودیت خود را مدیون نیروی نظامی خویش بودند. درحالیکه بنیانگذار این خاندان پنجهزار تن نیروی نظامی در اختیار داشت، در اواخر قرن نهم تعداد نیروی تحت فرمان بیگ به سیهزار تن میرسید و چنان توانی داشت که نیروهای اعزامی ممالیک را چندبار شکست داد (اینانچ، 1989، ص 106ـ108).قانوننامه علاءالدولهبیگ حاکی از تطبیق نظام تیمار (اِقطاع) و سازماندهی نیروهای نظامی بر مبنای اصول نظام عثمانی بود. وجود این قانوننامه که معیارهای مجازات و مالیاتها را تعیین میکرد، دلیلی است بر اینکه ذوالقدر دولتی بودهاست دارای قانون (همان، ص 108ـ113). در همان دوره در آبادیها، بهویژه در البستان و مرعش بناها و مؤسسات دینی و اجتماعی بسیاری چون مسجد، مدرسه، آرامگاه، خانقاه، پل و قلعه ساخته شدند که بعضی از آنها تا روزگار ما ماندهاند (← اوزونچارشیلی، 1988، ص 173ـ174؛ قوجه، ص 748؛ د.ا.د. ترک، همانجا).ذوالقدریه و صفویان. ذوالقدرلو یکی از پنج ایل بزرگ ترکمن آناطولی بود که در تشکیل دولت صفوی سهمی عمده داشت (← د.اسلام، همانجا؛ سومر، 1992، ص 43ـ49). بهگفته مینورسکی (میرزاسمیعا، تعلیقات، ص 194)، طوایف کوچکی از ذوالقدریان در فارس و ارمنستان پراکنده بودند و در اواخر دوره صفویه و پس از آن، طوایف ذوالقدر بهتدریج در اطراف گنجه متمرکز شدند.به روایتی، پس از کشتهشدن علاءالدوله ذوالقدر، ایل ذوالقدر فراری شدند. جمعی از آنان با ذوالقدراوغلی، نواده علاءالدوله، به خاک ایران پناه آوردند و در جار (میان گنجه و گرجستان) ساکن شدند (اعتمادالسلطنه، ج 4، ص 1898ـ 1899)، اما به قول محمدحسن ولیلی (ص 49)، پس از آنکه سلطانسلیم قلمرو ذوالقدر را تصرف کرد، گروهی از ذوالقدرها به آذربایجان قفقاز مهاجرت کردند و در ناحیه شمشهدیلولایت گنجه اقامت کردند. ظاهرآ خانوادهای بزرگ بهنام ذوالقدروفلار (ذوالقدروفها) در آنجا صاحب 277، 34 دسیاتین (نزدیک به چهارمیلیون هکتار) زمین بود، که پس از انقلاب بولشویکی این زمین مصادره شد (← د. آ.، ج 4، ص 349).ذوالقدرها در بخش جنوبی ایالت آذربایجان و در ناحیه خمسه زنجان نیز اقامت داشتند که میتوان گفت نشانه محسوسی از آنان در آنجا نماندهاست. به نوشته شیل(ص 397؛ نیز ← د. ایرانیکا، ذیل مادّه)، در 1265 حدود دویست خانوار ذوالقدری در این محل بودهاند. با اینهمه، روستایی کوچک از روستاهای دهستان هشترود، واقع در 31 کیلومتری جنوب سراسکند، هنوز هم ذوالقدر نامیده میشود (← مشکور، ص 643؛ رزمآرا، ج 4، ص 234).بسیاری از ایلهای ترکمن آناطولی شرقی که به آذربایجان مهاجرت کرده و از مریدان طریقت صفویه و شیخصفیالدین اردبیلی و اولادش بودند، جزو نیروهای تحت رهبری شیخجنید* و شیخحیدر* (پدربزرگ و پدر شاهاسماعیل اول صفوی) قرار داشتند (← میرزاسمیعا، همان تعلیقات، ص 189ـ190؛ هینتس ، ص 15 بهبعد، 90 بهبعد؛ رومر ، ص 267ـ278؛ سومر، 1992، ص 7ـ14). برخی از آنان از اسماعیل صفوی پاسداری میکردند و تربیت وی را بهعهده داشتند. چنانکه وقتی مأموران رستمبیگ آققوینلو پس از کشتن سلطانعلی، پسر بزرگ شیخحیدر، درصدد دستگیری اسماعیل خردسال برآمدند، زنی به نام آبه از ایل ذوالقدر، در اردبیل اسماعیل را مخفی کرد و مریدانش او را به گیلان منتقل کردند. گروههایی از ذوالقدریان بههمراه سایر طوایف در اطراف اسماعیل گردآمدند و راه فتوحات بعدی وی را گشودند (← روملو، ج 2، ص 901ـ913، 934 به بعد؛ هینتس، ص 121ـ 126؛ سومر، 1992، ص 15ـ22).در زمان شیخجنید، بین او و ایل ذوالقدر خویشاوندی حاصل شده بود، و در جریان لشکرکشی اسماعیل برضد علاءالدوله (← سطور پیشین)، عده کثیری از ذوالقدرها به واسطه نزاعی که با عثمانیها داشتند، به شاهاسماعیل پیوستند. او عدهای از آنها را به هرات و عده دیگر را به شیراز فرستاد (← میرزاسمیعا، همان تعلیقات، ص 192). دوتن از پسران شاهرخ (پسر علاءالدوله) به نامهای محمد و علی نیز به خدمت شاهاسماعیل درآمدند (سومر، 1992، ص 49). پس از استیلای سلطانسلیم اول بر بیگنشین ذوالقدر، بعضی از ذوالقدریان ملازم وی شدند، دستهای روانه دربار ممالیک گشتند و عدهای هم به شاهاسماعیل پیوستند (← روملو، ج 2، ص 1096). دده ابدالبیگ ذوالقدر (از مریدان نزدیک شیخحیدر)، پس از تشکیل دولت صفوی، به مقام قورچیباشی رسید و سپس، به حکومت ساوجبلاغ، ری و مرو گمارده شد (سومر، 1992، ص 48ـ49). شاهاسماعیل پس از فتح فارس در 909، حکومت آنجا را به الیاسبیگ ذوالقدر، معروف به کچلبیگ، سپرد (← منشی قمی، ج 1، ص 80؛ فسائی، ج 1، ص 370) و یک سال بعد، او را به علت خطایی که مرتکب شده بود، به قتل رساند. سپس، سلیمانبیگ (ذوالقدر) را به جای وی نشاند که او نیز به سرنوشت الیاسبیگ دچار شد (← سومر، 1992، همانجا). امتبیگ ذوالقدر، ملقب به خلیلسلطان، هم که به جای وی نشست (← منشی قمی، ج 1، ص 88؛ فسائی، ج 1، ص 372)، بعدها به جرم سهلانگاری در جنگ چالدران کشته شد. ذوالقدریان تا دوره شاهعباس حکومت فارس را در دست داشتند (اسکندرمنشی، ج 1، ص 140، 458، ج 2، ص 1084ـ1085؛ سومر، 1992، ص 49). بهگفته حسن فسائی (ج 2، ص 1280)، حکومت آنان بر فارس در عهد صفوی تا 998 ادامه یافت. در دوره صفوی، هفده تن از امرای ذوالقدر بر فارس حکم راندند که فسائی نام همه آنها را ذکر کردهاست. آخرین آنها امیربنیادخان ذوالقدر بود. پس از او، حکومت ذوالقدرها در بخشهایی از فارس ازجمله جهرم و فسا تا اواسط دوره قاجار نیز ادامه یافت (همان، ج 2، ص 1280ـ1281). اسکندرمنشی (ج 1، ص 458) پایانیافتن حکومت ذوالقدریان در فارس را در سده یازدهم، به سبب رفتار نادرستشان با مردم و رقابت با سایر طوایف قزلباش دانستهاست. رومر (ص 347، 355) نیز بر آن است که سیاست شاهعباس مبنی بر تضعیف طوایف قزلباش، افول ذوالقدرها را به دنبال داشتهاست (نیز ← د. ایرانیکا، همانجا).برخی از رهبران ذوالقدریه در دوره شاهطهماسب اول (حک : 930ـ984) و شاهعباس اول (حک : 996ـ 1038) نیز نقش مهمی داشتند. در دوره شاهعباس، فقط ایل شاملو* امیران قدرتمندتری نسبت به ذوالقدریان داشت (اسکندرمنشی، ج 1، ص 140، ج 2، ص 1084ـ1085).منابع : احمد سعید سلیمان، تاریخالدول الاسلامیة و معجمالأسر الحاکمة، قاهره ] 1972[؛ اروجبیگبن سلطان علیبیگ، دونژوان ایرانی، ترجمه مسعود رجبنیا، تهران 1338ش؛ عزیزبن اردشیر استرآبادی، بزم و رزم، با مقدمه ترکی محمدفؤاد کوپریلی، استانبول 1928؛ اسکندرمنشی؛ اعتمادالسلطنه؛ خواندمیر؛ رزمآرا؛ هانسروبرت رومر، ایران در راه عصر جدید: تاریخ ایران از 1350 تا 1750، ترجمه آذر آهنچی، تهران 1380ش؛ حسن روملو، احسنالتواریخ، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران 1384ش؛ سامی؛ محمدبن حسنجان سعدالدین افندی، تاج التواریخ، ]استانبول[، 1279ـ1280؛ شاهاسمعیل صفوی: اسناد و مکاتبات تاریخی همراه با یادداشتهای تفصیلی، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران 1368ش؛ شرفالدین علی یزدی، ظفرنامه، چاپ سعید میرمحمدصادق و عبدالحسین نوایی، تهران 1387ش؛ ابوبکر طهرانی، کتاب دیاربکریّه، چاپ نجاتی لوغال و فاروق سومر، آنکارا 1962ـ1964، چاپ افست تهران 1356ش؛ درویشاحمد عاشق پاشازاده، عاشق پاشازاده تاریخی، چاپ عالیبیگ، استانبول 1332، چاپ افست وستمید، انگلستان 1970؛ عالم آرای صفوی، چاپ یداللّه شکری، تهران: بنیاد فرهنگ ایران، 1350ش؛ احمد فریدون بیگپاشا، منشآت السلاطین، ]استانبول[ 1274ـ 1275؛ حسنبن حسن فسائی، فارسنامه ناصری، چاپ منصور رستگار فسائی، تهران 1382ش؛ محمدجواد مشکور، نظری به تاریخ آذربایجان و آثار باستانی و جمعیتشناسی آن، تهران 1349ش؛ مصطفی عالیافندی، کنه الاخبار، ج 1، آنکارا 2009؛ احمدبن علی مَقریزی، السلوک لمعرفة دولالملوک، چاپ محمد عبدالقادر عطا، بیروت 1418/1997؛ احمدبن لطفاللّه منجمباشی، صحائف الاخبار (ترجمه ترکی)، ج 3، ]استانبول[ 1285؛ احمدبن حسین منشیقمی، خلاصةالتواریخ، چاپ احسان اشراقی، تهران 1359ـ 1363ش؛ والتر هینتس، تشکیل دولت ملی در ایران : حکومت آققوینلو و ظهور دولت صفوی، ترجمه کیکاوس جهانداری، تهران 1346ش؛A(zarba(yja(n Sa(vet ensiklopediya(s, Baku 1976-1987; Nihat( etinkaya, Kzlba( T(rkler: tarihi olu(umu ve geli(imi, I(stanbul 2004; I(smail Hami Dani(ment, I(zahlOsmanl tarihi kronolojisi, I(stanbul 1971-1972; Mustafa Demir, "I(lhanl( devleti'nin y(k(l(( s(recindeki siyasi geli(meler", in T(rkler, ed. Hasan Cela(l G(zel, Kemal (i(ek, and Salim Koca, vol.8, Ankara: Yeni T(rkiye Yay(nlar(, 2002; EIr.u'l-qadr" (by Pierre Oberling);D, s.v. " EI2u'l-KDh, s. v. "(adr" (by J. H. Mordtmann- [V. L. M(nage]); Joseph Von Hammer-Purgstall, Geschichte des osmanischen Reiches, Graz 1963; Halil I(nalc(k, Osmanlimparatorlug(u klasik (ag( (1300-1600), [translation from English by] Ru(en Sezer, I(stanbul 2009; I(A, s.vv. "Dulkad(rl(lar" (by J. H. Mordtmann), "Karamanl(lar" (by M. C.( iha(beddin Tekindag(); Hasan Basri Karadeniz, "Osmanl( devleti'nin beylikleri ilhak siyaseti ve Dulkadirli Beylig(i'nin ilhak(", in T(rkler, ibid, vol.9; Dimitris J. Kastritsis, The sons of Bayezid: empire building and representation in the Ottoman civil war of 1402-1413, Leiden 2007; Salim Koca, "Anadolu T(rk beylikleri", in T(rkler, ibid, vol.6; Ka(z(m Ya(ar Kopraman, "Osmanl(- Memlu(k m(na(sebetleri", in T(rkler, ibid, vol.9; Erdog(an Mer(il, M(sl(man-T(rk devletleri tarihi, Ankara 1997; M((rza( Sam((`a(,kirat al-Muludh Ta(k: a manual of S(afavid adminstration (Circa 1137/ 1725), translated and explained by V. Minorsky, Cambridge 1980; Mehmed Ne(r((, Kita(b-Cihan-n(ma(: Ne(r( tarihi, ed. Faik Re(it Unat and Mehmed A. K(ymen, Ankara 1995; Mehmet Zeki Pakal(n, Osmanl tarih deyimleri ve terimleri s(zl(g((, I(stanbul 1971-1972; I(brahim Pe(ev((, Pe(ev( tarihi, tr. Murat Uraz, I(stanbul 1968-1969; Mary Leonora Sheil, Glimpses of life and manners in Persia, London 1856, repr. New York 1973; Faruk S(mer, Anadolu'da Mog(ollar, Ankara 1970; idem, Safav devletinin kurulu(u ve geli(mesinde Anadolu T(rklerinin rol(:( ah I(smail ile halefleri ve Anadolu T(rkleri, Ankara 1992; Ahmed Zeki Velidi Togan, Umumi T(rk tarihine giri(, I(stanbul 1981; TDVI(A, s.vv. "Dulkad(r Eyaleti" (by I(lhan( ahin), "Dulkad(rog(ullar(" (by Refet Yinan(), "Fetret devri" (by Fahamettin Ba(ar), "Mehmed I" (by Halil I(nalc(k), "Selim 1" (by Feridun Emecen); I(smail Hakk( Uzun(ar((l(, Anadolu beylikleri, Ankara 1988; idem, Osmanl tarihi, vol.2, Ankara 1998; Mahammad Hasan Valili (Ba(ha(rl(), A(zarba(yja(n joghra(fi-tabii, etnoqra(fik va iqtisa(di m(la(hiza(t (in Cyrillic), Baku 1993; Refet Yinan(, Dulkadir Beylig(i, Ankara 1989; idem, "Dulkadirog(ullar( Beylig(i", in T(rkler, ibid, vol.6; Ya(ar Y(cel, Anadolu beylikleri hakknda ara(trmalar, Ankara 1991; Ya(ar Y(cel and Ali Sevim, T(rkiye tarihi, Ankara 1990-1992.