ذوالفقاریه یا فقاریه، خاندان حکومتگر از ممالیک مصر در سدههای یازدهم و دوازدهم. نسب این خاندان به ذوالفقاربیگبن سودون، از امیران ممالیک مصر معاصر سلطانسلیم عثمانی (حک : 918ـ926)، میرسد (جبرتی، ج 1، ص 129؛ جرجی زیدان، ص 137).بنابر برخی روایات، هنگامیکه سلطانسلیم مصر را در 923 فتح کرد و از شجاعت و سوارکاری ذوالفقاربیگ و قاسمبیگ، دو پسر امیر سودون، مطّلع شد، نمایشی جنگی برپا کرد که در آن، قاسمبیگ به عنوان سرکرده سپاه عثمانی و ذوالفقاربیگ به نمایندگی از سوی لشکر مصر، مهارتهای نظامی خود را نشان دادند و در پایان، سلطانسلیم به آنان پاداش داد. ظاهرآ از همان دوره، خاندان ذوالفقاریه در رأس مدافعان مصر قرارگرفت و قاسمیه* هوادار دولت عثمانی گردید (← احمد شلبیبن عبدالغنی، ص 283ـ284؛ برنس ـ ابویوسف ، ص 117، 121ـ122؛ هاثوی ، ص 44؛ قس جبرتی، ج 1، ص 129ـ131).براساس برخی روایتها، مؤسس ذوالفقاریه، ذوالفقاربیگ و به روایتی، رضوانبیگبن عبداللّه فقاری شجاعی معروف به ابیالشوارب، پرآوازهترین امیر مملوکی سده یازدهم و رهبر جمعی از بیگها و بزرگان مصر، بود که در واقع بردگان او و علیبیگ فقاری، حاکم صَعید (مصر علیا یا جنوب مصر)، هسته اصلی خاندان ذوالفقاریه را تشکیل میدادند (← عمر عبدالعزیز عمر، ص 139؛ هریدی، ص 322؛ هولت ، 1968، ص 84).ذوالفقاریه بازماندگان قبیله کهن سَعْد و به انبوهیِ تعداد و شهامت موصوف بودند. علامت مخصوص آنان پرچم سفید بود در مقابل رقیبشان، قاسمیه، که از پرچم سرخ استفاده میکردند (مصطفیبن ابراهیم، ص 72ـ73؛ محمدسلیمان طیب، ص 518ـ519).بعدها، عدهای تلاش کردند گروههای هوادار مصر را با ممالیک حاکم در مصر مرتبط سازند و حتی آنها را به قبیله قریش منسوب و به این ترتیب، مشروعیت بیشتری برای آنها کسب کنند؛ ازجمله این تلاشها جزوهای بهنام قَهرالوجوه العابِسَة بِذِکرِ نَسَب الجَراکِسة مِنْ قریش در انتساب ذوالفقاریه به قریش، از نویسندهای ناشناس است که در 1316 در قاهره بهچاپ رسید (عبدالکریم رافق، ص 177ـ178؛ رفاعی و حارثی، ص 14؛ هولت، 1966، ص80؛ قس جبرتی، ج 2، ص 86، 164).درباره اصل و نسب و پیشینه سیاسی رضوانبیگ اطلاعات چندانی در منابع ذکر نشدهاست. براساس برخی منابع، ذوالفقاربن عبداللّه که در 1018 به عنوان والی یکی از مناطق بزرگ مصر تعیین شد، رضوانبیگ را خریداری کرد و به تربیت او پرداخت. به این سبب، نسب فقاریِ رضوانبیگ را ناشی از انتساب وی به ذوالفقار دانستهاند. بعد از مرگ ذوالفقاربیگ، رضوانبیگ با امینهخاتون (همسر ذوالفقاربیگ) ازدواج کرد و پس از مرگ همسرش، صاحب اموال بسیاری شد و بهتدریج، موقعیتهای سیاسی مهمی به دست آورد. رضوانبیگ قبل از 1037 والی شهر منصوره شد. پس از آن نیز، صاحب مناصب متعدد دیگری شد که مهمترین آنها منصب امیرالحاج مصر در 1040 بود (برای نمونه ← رفاعی و حارثی، ص 14ـ17). در همین سال، همراه با سایر امرای ممالیک به کشتن قِیطاسبیگ (از بزرگان ممالیک) بهدست والی عثمانی مصر، موسیپاشا، اعتراض کرد که در پی آن، سلطان عثمانی، موسیپاشا را برکنار کرد. در 1041 نیز، رضوانبیگ و ذوالفقاریه در سرکوب فتنه نامیبن عبدالمطلب، از شرفای مکه، در مکه شرکت کردند (احمد شلبیبن عبدالغنی، ص 142ـ 144؛ نیز ← بکری، ص 135ـ143؛ رشیدی، ص 180ـ189). بعد از عزل احمدپاشا (والی عثمانی مصر) در 1045 تا زمان تعیین والی جدید، رضوانبیگ به عنوان قائممقام در این منصب قرار گرفت. قدرت و نفوذ رو به افزایش رضوانبیگ و حمایت مردم از وی، ترس و بیم والیان عثمانی و مخالفت آنها را در پیداشت (رفاعی و حارثی، ص 18؛ عبدالکریم رافق، ص 178؛ هولت، 1968، ص 84ـ85).از 1045 تا 1048، رضوانبیگ به فرماندهی لشکر اعزامی مصر برای کمک بهسلطان عثمانی در حمله به ایران (در زمان شاهصفی صفوی) و نیز بهعنوان حاکم ولایات دورافتاده حبشه، سَواکِن و جده تعیین شد که ظاهرآ نپذیرفت (ابنوکیل، ص 134؛ احمدشلبیبن عبدالغنی، ص 147؛ رشیدی، ص 202؛ قس رفاعی و حارثی، همانجا).چون والی مصر، محمدپاشا مشهور به زَلْعَة السَّم (حک : 1047ـ1050)، نزد سلطانمراد چهارم، از وی سعایت کرده بود، وقتی رضوانبیگ در 1048 برای شکایت از محمدپاشا به استانبول رفت، سلطانمراد او را عزل و زندانی و تمام اموال و داراییاش را مصادره کرد. پس از مرگ سلطانمراد چهارم در (1049) به فرمان سلطان جدید ابراهیم اول (حک : 1049ـ 1058)، رضوانبیگ به مصر و منصب سابق خود بازگشت (محبی، ج 1، ص 237؛ احمدشلبیبن عبدالغنی، ص 147ـ 148؛ عبدالکریم رافق، ص 178ـ179، 220).در 1057 وقتی رضوانبیگ مطّلع شد که قانْصُوهبیگ، از سران قاسمیه و قائممقام والی عثمانی، درصدد سلب قدرت از ذوالفقاریه است به کمک علیبیگ فقاری، حاکم نواحی جُرجا و صَعید، و قیطاسبیگ فقاری شورشی برپا کرد که به کشتهشدن جمعی از سران قاسمیه و تبعید و مصادره اموالشان و بسیاری از افراد آنان منجر شد (ابنرضوان، ص 106ـ107؛ ابنوکیل، ص 137؛ احمدشلبیبن عبدالغنی، ص 151ـ152؛ نیز ← صوالحی، ص 57 و پانویس 3؛ قس محبی، ج 1، ص 237ـ 238). همزمان با این ماجرا، فرمان سلطان ابراهیم مبنی بر امیرالحاجی مادامالعمر رضوانبیگ و حکومت مادامالعمر علیبیگ بر صعید مصر رسید (عبدالکریم رافق، ص 179؛ شاروبیم ، ج 3، ص 212؛ هولت، 1966، ص 81).در 1062، علیبیگ درگذشت و مملوکش، محمدبیگ فقاری، جانشین وی شد. در جمادیالآخره 1066 نیز، رضوانبیگ فقاری درگذشت. رضوانبیگ به علما، زهاد، حافظان قرآن و فقرا توجه داشت. اقدامات عمرانی و خیریه بسیار انجام داد، که مهمترین آنها مرمت و بازسازی چاههای مسیر حجاج مصری و قراردادن علایم و نشانههایی در مسیر حج بود. او همچنین کمکهای مالی بسیاری برای بازسازی مسجدالحرام و مسجدالنبی کرد. ناحیه رضوان خارج از دروازه زَویüله و زاویهای در همانجا، از دیگر آثار دوره وی است. قبر او در صحرای امام شافعی، نزدیک عینالصَیرَه، در جایی معروف به محوطه رضوانبیگ قرار دارد (ابنوکیل، ص 140؛ رفاعی و حارثی، ص 18ـ19؛ رشیدی، ص 180، 183).محمدپاشا ابوالنور، والی عثمانی مصر (حک : 1063ـ 1066)، سعی کرد حاجاحمدبیگ بُشناق (بوسناک) قاسمی را جانشین رضوانبیگ فقاری کند و مقام امیرالحاجی را از انحصار ذوالفقاریه خارج سازد ولی آنان مقابله کردند و یکی از ممالیک رضوانبیگ به نام حسن یا حسینبیگ ذوالفقاری را به امیرالحاجی تعیین کردند (ابنوکیل، ص140؛ احمدشلبیبن عبدالغنی، ص 155ـ156؛ برنس ـ ابویوسف، همانجا).مرگ رضوانبیگ و علیبیگ و بهقدرت رسیدن حاکمان جوان و کمتجربه، ذوالفقاریه را بهشدت ضعیف کرد و موجب تشتت و انشعاب در این خاندان شد (هولت، 1966، ص 81ـ82؛ عبدالکریم رافق، ص180؛ هریدی، ص 323). در 1068، محمدپاشابن شاهسوار عجمی، والی عثمانی مصر (حک : 1067ـ1070)، به قصد خارج کردن حکومت صعید و جرجا از انحصار ذوالفقاریه، احمدبیگ بشناق را به جای محمدبیگ فقاری به حکومت این نواحی منصوب کرد. سپس در مقابل شورش محمدبیگ، لشکری به سرکردگی سرداران فقاریه مخالف محمدبیگ ترتیب داد و وی را کشت و حکومت صعید را به احمدبیگ بشناق سپرد (← صوالحی، ص 93ـ107؛ ابنوکیل، ص 141؛ احمدشلبیبن عبدالغنی، ص 156ـ157). حضور جدّی ذوالفقاریه شاخه رضوانبیگ و علیبیگ در صحنه سیاسی مصر، تا صفر 1071 که رقبای سیاسی آنها (قاسمیه) با نایبالسلطنههای عثمانی برضد آنها متحد شدند، ادامه داشت.در صفر 1071، واقعه طَرّانَه (برای اطلاع بیشتر درباره ناحیه طرّانه ← رمزی، قسم 2، جزء2، ص 331ـ332) باعث سرکوب شدید و پراکندگی و نابودی بیشتر افراد و سران ذوالفقاریه شد. در آغاز این فتنه بزرگ که حدود هشتاد روز به درازا کشید، عثمانافندی (والی قاهره) در صَنافیر، از روستاهای استان قَلیوبیّه مصر (برای اطلاع بیشتر درباره این روستا ← رمزی، قسم 2، جزء1، ص 57ـ58)، به پشتیبانی و حمایت ذوالفقاریه به قتلعام عدهای از محافظان صنافیر اعتراض و شورش کرد. احمدبیگ بشناق با افراد قاسمیه به کمک والی عثمانی مصر، مصطفیپاشا (حک : 1070ـ1071)، رفت و سران سرکش ذوالفقاریه را در طَرّانه دستگیر کرد و هشت تن آنها را گردن زد و پیروزمندانه وارد قاهره شد (← صوالحی، ص 43ـ92، که خود شاهد واقعه بودهاست؛ نیز ← ابنرضوان، ص 106، پانویس 4، ص 107، پانویس 3، ص 124ـ136؛ ابنوکیل، ص 141).واقعه طرّانه بهمنزله نابودی قدرت سیاسی و پراکندگی ذوالفقاریه بود، به طوری که برخی از آنان به سودان، گروهی به جرجا و برخی هم به اقلیم بُحَیره رفتند و تا سی سال بعد، نفوذ و قدرت خود را از دست دادند تا اینکه سرانجام در اواخر سده یازدهم، به شکل دیگری ظهور کردند (عبدالکریم رافق، ص 174، 176، 180ـ181؛ نیز ← عمر عبدالعزیز عمر، ص140ـ141).در اواخر سده یازدهم، گروههای جدیدی از رهبران نظامی مثل خاندان بَلفیّه/ بَلقیّه منسوب به حسنآغا بَلفی/ بَلقی، و خاندان قازدُغلیه* منسوب به مصطفی کَتخدا قازدغلی ظهور کردند، که خود را به ذوالفقاریه منسوب میکردند. کشمکش میان ذوالفقاریه و قاسمیه* در این دوره دوباره در سطح وسیعتری بروز کرد (جبرتی، ج 1، ص 313؛ عبدالکریم رافق، ص220ـ 221؛ عمر عبدالعزیز عمر، ص 141؛ هاثوی، ص50ـ 51). در این مرحله، ذوالفقاربیگ از شاخه بلقیه برای مدت کوتاهی به امارت حج منصوب گردید. سپس در 1101 یا 1102، فرزندش ابراهیمبیگ به این مقام دست یافت (ابنوکیل، ص 137؛ ابنرضوان، ص 106، پانویس 4).با وجود شیوع طاعون و بروز گرانی و قحطی در 1107 در مصر، درگیری و کشمکش میان قاسمیه و ذوالفقاریه و طوایف وابسته به آنها ادامه یافت (← جبرتی، ج 1، ص 138ـ139؛ ابنرضوان، ص 106 و پانویس 4؛ د. اسلام، چاپ دوم، ذیل مادّه). سپس در 1119، جمعی از سران نظامی با تعیین افرنجاحمد اوضاباشی (که تحت حمایت ذوالفقاریه بود) به سرکردگی یکی از دستههای نظامی عثمانی در قاهره، مخالفت کردند، که این موجب دودستگی میان سپاهیان شد. این آشوب در جمادیالآخره 1123 به اوج رسید و سرانجام، افرنجاحمد کشته شد و محمدبیگ فقاری، حاکم جرجا و پشتیبان افرنجاحمد، به ناحیه صعید گریخت و ذوالفقاریه برای دومین بار پس از واقعه طرّانه سرکوب و تضعیف شد (شاذلی فرا، ص 324ـ403، که خود در واقعه حاضر بودهاست؛ ابنوکیل، ص 187ـ202؛ احمدشلبیبن عبدالغنی، ص 214، 228ـ251؛ نیز ← مصطفیبن ابراهیم، ص 151ـ185). در 1126، بار دیگر مقام امیرالحاجی در اختیار ذوالفقاریه قرار گرفت و قیطاسبیگ به این مقام رسید (ابنرضوان، همانجا). کشمکشها و درگیریها میان دستههای مختلف نظامی در مصر همچنان ادامه یافت تا اینکه سرانجام در 1142، ذوالفقاریه بر قاسمیه پیروز شدند و آنها را برای همیشه از صحنه رقابت خارج کردند (ابنوکیل، ص237ـ 238، 265؛ نیز ← احمدشلبیبن عبدالغنی، ص536ـ 557؛ مصطفیبن ابراهیم، ص 244ـ247؛ دمرداشی، ص127ـ 129، 179ـ189).در1150، عثمانبیگ ذوالفقار، سرکرده ذوالفقاریه، امیرالحاج شد، اما در اواسط سده دوازدهم که ذوالفقاریه باردیگر دچار تشتت و رقابت درونی شد، دو خاندان قازدغلیه بهرهبری ابراهیم جاویش کتخدا قازدغلی و خاندان کوچک جَلفیه بهرهبری اسماعیل رضوان کتخدا جلفی باهم متحد شدند و در 1156 توانستند عثمانبیگ ذوالفقار را سرکوب کنند و او به ناچار به استانبول گریخت (← دمرداشی، ص 213، 219، 227ـ237؛ جبرتی، ج 1، ص 246ـ257، 427، 475ـ488؛ جرجی زیدان، ص 143ـ145). این دو خاندان در 1161 والی عثمانی مصر، محمدپاشا راغب، را که بر ضد آنها توطئه میچید، از مصر بیرون کردند. سپس با تقویت نفوذ خود و کشتن امیران مخالف، ممالیک بسیاری به خاندانهای خود افزودند و مناصب مهمی به آنان واگذار کردند (جبرتی، ج 1، ص430ـ432؛ نیز ← جرجی زیدان، ص 145ـ146؛ عبدالکریم رافق، ص 346ـ347).در 1162، ابراهیم کتخدا قازدغلی و رضوان کتخدا جلفی بر تمام رقیبان چیره شدند و ریاست را میان خود تقسیم کردند. آنگاه، رضوان که فردی عیاش بود، قدرت را به ابراهیم سپرد و مصر مدتی در آرامش و صلح بود تا اینکه ابراهیم در 1168 درگذشت. جانشینان وی پس از رقابتی سخت با رضوان کتخدا جلفی، وی را شکست دادند و با درگذشت رضوان، این خاندان نیز از صحنه سیاسی مصر خارج شد و فقط خاندان قازدغلیه باقی ماند (← دمرداشی، ص 249ـ255؛ جبرتی، ج 2، ص 82ـ86، 109ـ112، 122ـ124؛ جرجی زیدان، ص 145ـ149؛ قازدُغلیّه*).پس از کشتهشدن حسینبیگ صابونچی، مقام شیخالبلد قاهره در صفر 1171 به علیبیگ غزاوی، از ممالیک ابراهیم کتخدا قازدغلی، رسید و دو سال بعد، امارت حج را نیز بهدست آورد. علیبیگ در 1173 از خلیلبیگ دفتردار خواست در مدت غیابش در سفر حج، عبدالرحمان کاهیه قازدغلی، بزرگ خاندان قازدغلیه، را از میان بردارد. وقتی عبدالرحمان کاهیه از این توطئه آگاه شد، بلافاصله با کمک علیبیگ کبیر (یا بُلوت قَبّان ملقب به مُبید اللصوص) افراد و اطرافیان علیبیگ غزاوی را تبعید کرد و سپس در 1174، علیبیگ کبیر را بهجای غزاوی به شیخالبلدی و حسینبیگ کَشکَش را به امیرالحاجی تعیین کرد و تأیید آنها را از والی مصر گرفت. بااینحال، علیبیگ کبیر بعد از تسلط بر امور عبدالرحمان کاهیه را به حجاز تبعید کرد (جبرتی، ج 2، ص 122، 260، 262؛ شاروبیم، ج 3، ص 315؛ عمر عبدالعزیز عمر، ص 144ـ145؛ قس جرجی زیدان، ص 151ـ152).علیبیگ فردی هوشیار و عادل بود که در زمان تسلط بر امور مصر برای برقراری امنیت داخلی و تجارت خارجی و بهویژه کسب استقلال مصر از عثمانی تلاش بسیار کرد. او دامنه قلمرو مصر را به صعید، یمن، سواحل شرقی دریای سرخ و جده رساند و بیشتر جزیرةالعرب و بهویژه مکه را تصرف کرد و از 1185 نیز، در قاهره به نام خود سکه زد. پس از کشتهشدن علیبیگ کبیر در 1186 و جانشین وی، محمدبیگ ابوذهب، در 1188، تسلط خاندان قازدغلیه همچنان ادامه یافت (جرجی زیدان، ص 153ـ163، 166ـ167؛ عمر عبدالعزیز عمر، ص 149؛ قس شاروبیم، ج 3، ص 343ـ345) و رقابت بر سر قدرت میان اسماعیلبیگ (از فرماندهان سپاه اعزامی علیبیگ کبیر به شام) و دو تن از ممالیک ابوذهب بهنامهای ابراهیمبیگ و مرادبیگ درگرفت. ایندو در 1188 بر امور مصر مسلط شدند و تا 1200 بر مصر فرمان راندند (جرجیزیدان، ص 167ـ170؛ احمد حسین، ج 3، ص 867؛ هولت، 1966، ص 99؛ همو، 1968، ص 89).در 1200، سپاه عثمانی به فرماندهی حسنپاشا به مصر رفت و آن دو را سرکوب کرد و به جنوب مصر فراری داد. پس از آن، حسنپاشا، عابدیپاشا را بهعنوان والی مصر و اسماعیلبیگ را به مقام شیخالبلدی گماشت و خود برای شرکت در جنگ عثمانی با روسیه به استانبول بازگشت (جبرتی، ج 3، ص240؛ ابنمُقفَّع، ج 9، ص 404ـ405؛ جرجی زیدان، ص 169ـ172). از 1201 تا 1204، اسماعیلبیگ بر مصر فرمان راند اما وقتی بهسبب ابتلا به وبا از اداره امور بازماند، عثمانبیگ الطَبل شیخالبلد شد که چون قادر به اداره امور نبود، ابراهیمبیگ و مرادبیگ به حکومت مصر بازگشتند و تا حمله فرانسه به مصر در 1213/ 1798 حاکمیت مصر را در اختیار داشتند (جرجی زیدان، ص 172ـ173؛ شاروبیم، ج 3، ص 359ـ361؛ هولت، 1968، ص90؛ قس ابنمُقفَّع، ج 9، ص 409).منابع : ابنرضوان، زُبدة اختصار تاریخ ملوک مصر المحروسة (922ـ1113ه / 1516ـ1701م)، چاپ بشیر زینالعابدین، قاهره ] 2006[؛ ابنمُقفَّع، تاریخ مصر من بدایات القرن الاول المیلادی حتی نهایةالقرن العشرین من خلال مخطوطة تاریخ البطارکة، چاپ عبدالعزیز جمالالدین، قاهره 2012؛ ابنوکیل، تحفةالاحباب بمن ملک مصر من الملوک و النوّاب، چاپ محمد ششتاوی، قاهره 1419/1999؛ احمدحسین، موسوعة تاریخ مصر، ج 3، قاهره ] 1973[؛ احمدشلبیبن عبدالغنی، اوضح الاشارات فیمن تولی مصر القاهرة من الوزراء و الباشات الملقب بالتاریخ العینی، چاپ عبدالرحیم عبدالرحمان عبدالرحیم، قاهره 1978؛ محمدبن ابیالسُرور بکری، الروضة المأنوسة فی اخبار مصر المحروسة، چاپ عبدالرازق عبدالرازق عیسی، قاهره 1417/1997؛ عبدالرحمان جبرتی، عجائبالآثار فی التراجم و الاخبار، چاپ عبدالعزیز جمالالدین، قاهره ] 1997[؛ جرجیزیدان، مصرالعثمانیّة، چاپ محمد حرب، قاهره 1422/2002؛ احمد دمرداشی، کتاب الدُرّةالمصانة، چاپ عبدالرحیم عبدالرحمان عبدالرحیم، قاهره 1989؛ احمد رشیدی، حسن الصفا و الابتهاج بذکر من ولّیِ إمارَةالحاج، چاپ لیلی عبداللطیف احمد، ]قاهره [1980؛ طلال رفاعی و عدنان حارثی، الوثیقة الشاملة لاوقاف رضوان بک بالحجاز و مصر، ریاض 1422/2001؛ محمد رمزی، القاموس الجغرافی للبلاد المصریة من عهد قدماء المصریین الی سنة 1945، ]قاهره [1994؛ علیبن محمد شاذلیفرا، ذکر ما وقع بین عسکر المحروسة القاهرة (سنه 1123ه = 1711م)، چاپ عبدالقادر احمد طلیمات، در المجلة التاریخیة المصریة، ج 14 (1968)؛ میخائیل شاروبیم، الکافی فی تاریخ مصر القدیم و الحدیث، ج 3، چاپ یواقیم رزق مرقص، قاهره 1426/ 2005؛ ابراهیمبن ابیبکر صوالحی، تراجم الصواعق فی واقعة الصناجق، چاپ عبدالرحیم عبدالرحمان عبدالرحیم، قاهره 1986؛ عبدالکریم رافق، العرب و العثمانیّون: 1516ـ 1916، دمشق 1974؛ عمر عبدالعزیز عمر، تاریخ المشرق العربی: 1516ـ1922، بیروت ?]1405/ 1984[؛ محمدامینبن فضلاللّه محبی، خلاصةالاثر فی اعیان القرن الحادیعشر، بیروت : دارصادر، ]بیتا.[؛ محمدسلیمانطیب، موسوعة القبائلالعربیة: بحوث میدانیة و تاریخیة، قاهره 1414/ 1993؛ مصطفیبن ابراهیم، تاریخ وقائع مصر القاهرة المحروسة کنایةاللّه فی ارضه، چاپ صلاح احمد هریدی علی، قاهره 1423/2002؛ صلاح احمد هریدی، دراسات فی تاریخ العرب الحدیث، قاهره 1428/2008؛Doris Behrens-Abouseif, Egypt's adjustment to Ottoman rule: institutions, waqf and architecture in Cairo (16th and 17th centuries), Leiden 1994; EI2u'l-Dh, s.v. " Fakariyya" (by P.M. Holt); Jane Hathaway, "Egypt in the seventeenth century", in The Cambridge history of Egypt, vol.2, ed. M.W. Daly, Cambridge: Cambridge University Press, 1998; P.M. Holt, Egypt and the Fertile Crescent: 1516-1922, a political history, Ithaca 1966; idem, "The pattern of Egyption political history from 1517 to 1798", in Political and social change in modern Egypt, ed. P.M. Holt, London: Oxford University Press, 1968.