تِفلیس ، پایتخت گرجستان و نیز قسمت شرقی گرجستان (کارتلیا).در گرجی این شهر تیفلیسی یا تهبیلیسی مشتق از واژة تپهیلی (به معنای گرم، منسوب به چشمههای آبگرم تفلیس) و در عربی تَفْلیس (بلاذری، ص 200: طَفلیس) نامیده میشود.جغرافیاجغرافیای طبیعی. اراضی تفلیس در هزارة چهارم تا سوم پیشازمیلاد مسکون شد. برای اولینبار در سالنامههای قرن چهارم میلادی، از تفلیس بهعنوان قلعه ـ شهر نام برده شده است. تفلیس به علت واقع شدن در محل تلاقی راههای مهم، همیشه دارای اهمیت منطقهای بوده و همین ویژگیها، سبب گسترش و توسعة این شهر از دیرباز تاکنون شده است (امیراحمدیان، ص 92).این شهر در 120 کیلومتری رشته کوه قفقاز بزرگ و 250 کیلومتری دریای سیاه قرار دارد و با شهرهای تاشکند، استانبول، رم، بارسلون، بوستون و شیکاگو همعرض است (همان، ص93).شهر در دو طرف ساحل رود کُر * / کور (به زبان گرجی متکواری ) در درون درهای گسترده است. این رود که از کوههای شرقی ترکیه سرچشمه میگیرد، به طول 36 کیلومتر در شهر جاری است. سد اورتاچالا سرعت جریان آب را در مسیر شهر کاهش میدهد و رژیم آبی آن را تنظیم میکند (همانجا).پنج نهر کوهستانی، که از آبراهههای زیرزمینی میگذرند، از دامنههای اطراف تفلیس به کر میریزند: دیگمیس تسکالی ، وِرِه و تساوکیسیستسقالی / تسکالی از مغرب، گلدانیس تسکالی و لوچینیستسکالی از مشرق. دو دریاچة کوچک به نام لیسی و کو در دامنههای شمالی تفلیس واقع شدهاند. «دریاچة تفلیس» در پشت رشته کوه ماخات واقع است و پیرامون آن، دشت سامگوری قرار دارد (همان، ص 93ـ94). کوههای مِتاتْسْ میندا در مغرب، تابوری و تیغههای سُولالاکی در جنوب و رشته کوه ماخات در مشرق شهر واقع شدهاند (همان، ص 93). در دامنههای شمالشرقی کوه تابوری، چشمههای آب گرم جریان دارد که دارای ترکیبات قلیایی و سولفات است (همانجا).تفلیس در گذشتههای دور، ابتدا در طول سواحل رودخانه رشد کرد. بعدها با افزایش جمعیت، ساخت و ساز به دامنهها و تپهها و فلاتهای اطراف رودخانه کشیده شد که این فلاتها در شمال و شمالشرقی شهر واقع شده است. قسمتهای جنوبشرقی شهر از خیابانهای تنگ و خانههای قدیمی دو یا سه طبقه تشکیل شده که مجموعة قدیمی شهر تفلیس را تشکیل میدهد (همان، ص 94).هوای تفلیس به سبب نسیمی که از کوهستانها در درههای اطراف میوزد، همیشه پاکیزه است. متوسط درجة حرارت آن ْ2ر13است. در گرمترین ماه تابستان، درجة حرارت به ْ2ر25 و در سردترین ماه زمستان به ْ9ر0- میرسد. از آذر تا اسفند (بین 30 تا 35 روز) دمای هوا به زیر صفر میرسد (همان، ص 94ـ 95). متوسط سالانة بارندگی 505 میلیمتر است که 34 آن در ماههای گرم میبارد. حدود 25 روز از فصل تابستان آن بسیار گرم است و دمای هوا تا ْ30 بالا میرود (همان، ص 94).جمعیت. بر اساس آخرین سرشماری (1989)، جمعیت شهر تفلیس 936 ، 246 ، 1 تن بوده است، متشکل از: 1ر66% گرجی، 10% ارمنی، 7ر2% اوسِت (آس)، 4ر2% کُرد، 8ر1% یونانی، 4ر1% آذربایجانی و 3ر1% اکرائینی. یهودیها و یهودیهایگرجی، آسوریها، بلاروسیاها (روسهای سفید) و تاتارها از دیگر اقوام ساکن تفلیساند که نسبت هر کدام از آنها، کمتر از 1% کل جمعیت شهر است. ارامنة تفلیس و روسها و یهودیها، از جمله اقوامی هستند که تعداد آنها در فاصلة 1979 تا 1989 کاهش یافته است. احتمالاً جنگ آذربایجان و ارمنستان در کاهش ارامنه بیتأثیر نبوده است. مهاجرت یهودیهای شوروی سابق به فلسطین اشغالی نیز ممکن است سبب کاهش تعداد یهودیها در طی سالهای یاد شده باشد (همان، ص 95).به نوشتة مینورسکی ( د. اسلام ، چاپ اول، ج 8، ص 762)، در 1197/ 1783 پس از سلطنت تیموراز و ایراکلی، شهر 4000 خانه با 000 ، 61 سکنه داشت. در 1218/1803 شهر فقط بین 2700 تا 3000 خانه با 000 ، 35 تن جمعیت داشت. این کاهش جمعیت به علت حملة آقامحمدخان در 1209ـ1210/ 1795 بود. یکی دو دهه بعد، جمعیت بسرعت افزایش یافت. در سرشماری 1340ـ1341/1922، تفلیس 958 ، 233 تن جمعیت داشت که از آن میان 309 ، 85 تن ارمنی، 884 ، 80 تن گرجی، 612 ، 38 تن روسی، 768 ، 9 تن یهودی، 984 ، 3 تن ایرانی، 255 ، 3 تن ترکهای آذری، 457 ، 2 تن آلمانی و غیره بودهاند.وصف تفلیس. به نوشتة احمدبن اسحاق یعقوبی (ص 363ـ 364) در قرن سوم، تفلیس شهری در ارمنستان و فاصلة میان آن و قالیقلا، سی فرسخ بود. رودخانة بزرگ، یعنی رودخانة کبیر(کر) که از شهر قالیقلا سرچشمه میگیرد، از میان این شهر میگذشت. اصطخری در قرن چهارم، اهمیت تفلیس را از دربند * (بابالابواب * ) کمتر دانسته و از دو دیوار آن یاد کرده است. وی تفلیس را شهری پرنعمت، با میوههای بسیار و کشاورزی پر رونق ذکر کرده که آب گرمابههای آن بدون نیاز به آتش، همانند حمامهای طبریه، گرم بوده است. وی یادآوری میکند که در همه اَرّان شهری بزرگتر از بردعه * و دربند و تفلیس نیست و رود کر که آبی خوش دارد، از میان تفلیس میگذرد (ص 185ـ 189). ابنحوقل (قرن چهارم) اطلاعات نسبتاً جامعی در بارة تفلیس ارائه داده است. وی مینویسد که تفلیس در وسعت به بابالابواب نمیرسد و دو حصار گِلی و سه دروازه دارد، و دارای مسجدجامع و شهری «فراخ نعمت و استوار و پر برکت و ارزان کالا» ست و بر سایر بلاد مشابه، برتری دارد. در تفلیس علاوه بر حمامهای طبیعی، آسیاهایی ساختهاند که با استفاده از آب رود کر، گندم را آرد میکند (مانند آسیاهای موصِل و رَقّه). در آنجا شعائر اسلام برپاست و مسجدجامع آن از هر پلیدی محافظت و از طرف سلطان با شمع و قندیل و جز آن روشن میگردد. اذان در همة مساجد به بانگ بلند خوانده میشود و کسی مانع نیست. مسلمانان با گرجیان آمیختهاند و مذهب مسلمانان شهر، تسنن محض بر پایة مذاهب قدیم است و علم حدیث و نیز محدّثان را بزرگ میشمارند و مردم آنجا سالم و غریبنوازند (ص340). مؤلف کتاب حدودالعالم (ص 162) نیز از بزرگی، آبادی و نعمت بسیار شهر و دو باروی آن یاد میکند و آن را «ثغر میداند بر روی کافران». در قرن چهارم ابودُلَف (ص 46) از شهر تفلیس و از حمامهای گرم آن بدون نیاز به آتش، از آسیاها و از دیوار عظیمی که دور شهر کشیدهاند یاد میکند.خاقانی شروانی نیز بارها به تفلیس سفر و در آنجا اقامت کرده و در وصف تفلیس شعر سروده است (ص 759).بهنوشتة حمداللّه مستوفی (ص 93) در قرن هشتم، تفلیس از اقلیم پنجم است که در دره واقع است و این شهر از طرفی محدود به کوه است و آب رودخانة کر از میان آن میگذرد و خانههای آن در کنار رود کر یکی بر روی دیگری ساخته شده است؛ یعنی، بام یکی، حیاط دیگری است. در آنجا حمامهای آب گرم طبیعی هست و محصولاتش غلات از نوع بسیار خوب، و میوة آن کم است.ابوالفداء در همین قرن، تفلیس را شهری براستی پر نعمت و پر میوه معرفی میکند و میگوید که مسلمانان پس از آنکه تفلیس را گشودند، زمان درازی در آن ماندند و علمای بزرگی نیز از آنجا برخاستند، سپس گرجیان نصارا آن دیار را پس گرفتند (ص403).مارکوپولو، سیاح ونیزی (متوفی 1324 میلادی)، در سفر خود از ایتالیا به چین، از تفلیس گذر کرده و آن را شهری بزرگ نامیده و روستاها و قلعههای پیرامون شهر را وصف و از ساکنان مسیحی ارمنی، گرجی و از مسلمانان و یهودیان، یاد کرده است (ص50، حواشییول، ش 3، ص 56 ـ57).در قرن یازدهم، حاجیخلیفه گزارشی مختصر، متعلق به سالهای 1039ـ 1045، از تفلیس ارائه کرده است. اولیا چلبی نیز در همان قرن، تفلیس را وصف و جزئیات بسیاری در بارة ارگ شهر عرضه کرده است. به نوشتة وی (ج 2، ص 317ـ 318) بخش بزرگتر شهر، که در ساحل راست کُر واقع بود، ششهزار گام محیط و باروهای آن شصت ذراع بلندی داشت. شهر دارای هفتاد برج و پادگانی با سه هزار سرباز بود. خندقی وجود نداشت. برجی نیز برای تأمین آب قلعه ساخته شده بود (سولوق قُله). در ارگ بزرگ ششصد خانة گِلی بود و در ارگ کوچکتر (درساحل چپ) فقط سیصد خانه بود ولی این ارگ به واسطة باروهایش، بسیار محکم بود.شاردِن، سیاح فرانسوی، نخستین فرد اروپایی است که بتفصیل از تفلیس گزارش داده است. وی که در 1084/ 1673 از تفلیس عبور کرده، مینویسد تفلیس اگر چه بزرگ نیست، از قشنگترین شهرهای ایران است. این شهر در دامنة کوهی واقع است و رود کر در شرق این کوه جریان دارد. بیشتر خانههایی که در سمت راست رود ساخته شده، بر روی صخره بنا شدهاند. دور شهر قلعههای محکم وجود دارد و از هر طرف، به غیر از سمت رودخانه، دیوار مستحکمی دور شهر کشیدهاند. امتداد شهر، طولی و از جنوب به شمال است. در دامنه کوهی در جنوب، قلعة بزرگی واقع است که ساکنان آن از رعایا و سپاهیان ایرانیالاصل هستند. میدانِ جلو این قلعه، محل اجتماع اهالی شهر در بازار است. قلعة مذکور مأمن و پناهگاه (بست) اشخاص مقروض یا خطاکاران است (ج 2، ص 72ـ73). وی همچنین مینویسد در تفلیس چهارده کلیسا وجود دارد که شش کلیسا مخصوص گرجیهاست و باقی به ارامنه تعلق دارد. با وجودی که شهر تحت سلطة ایران و در تصرف مسلمانان است، مسجدی در آن بنا نکردهاند. به نوشتة او مسلمانان چند بار خواستند مسجدی بسازند ولی گرجیها و ارامنه مطّلع شده به زور اسلحه نگذاشتند این کار سربگیرد (ص 76ـ79). شاردن یک اطلس (تصویر 3) نیز تنظیم کرده که منظرهای عمومی از تفلیس را در بر دارد. در همین اطلس نوزده اثر تاریخی نشان داده شده است.در دورة صفوی (ح 906ـ 1135)، قلعة تفلیس از استحکامات نظامی شهر بود که از یک سو به کوه و از دیگر سو به رود کر محدود میشد. پلی بسیار محکم در آنجا ساخته بودند که برای رفتن از تفلیس به ولایت گرجستان از آن پل استفاده میشد و شهر تفلیس در جانب غربی پل واقع بود. قلعه چند حمام داشت و ارتفاع برجهای آن زیاد و غیر قابل نفوذ بود، چنانکه از هیچ طرف تسلط بر آن متصور نبود، چون در سه طرف آن کوههای بلند واقع بود و یک طرف آن رودخانه کر میگذشت و بههمین سبب مکانی برای اقامت و نزول لشکر در حریم شهر و قلعه نبود (اسکندرمنشی، ج 1، ص 84، ج 2، ص 717ـ 718).از قرن دوازدهم/ هجدهم توصیفات تورنفور در دست است. دُلیسلْ نقشهای تمامنما از تفلیس با نام ) اطلاعاتی در بارة نقشه عمومی گرجستان ( در 1180/ 1766 در پاریس چاپ کرد (مؤلف در اثنای اقامت موقت خود در روسیه آن را از «شاهزادة گرجی» دریافت کرده بود). فرهنگ جغرافیایی یوسلیان (1283/ 1866) از نظر نشان دادن موقعیتهای ساختمانهای قدیمی ارزشمند است ( د. اسلام ، چاپ اول، ج 8، ص 761).ناصرالدین شاه (حک : 1264ـ1313) هنگام بازگشت از سفر اروپا در رجب 1290 مدت کوتاهی در تفلیس اقامت کرد. به نوشتة او، در شمال رود کر، شهر جدید و محلة فرنگیها و عمارت جانشین و حاکمنشین قرار داشته و طرف جنوب، شهر قدیم تفلیس بوده است. روی تپه آثار قلعة قدیم سلاطین گرجی باقی بوده است. شهر که تا پنجاه سال قبل، بسیار محقر و کثیف بوده کمکم دارای خانهها و عمارات و مکتبخانهها شده و کوچههای وسیع سنگفرش در آن ساخته بودند. وی جمعیت شهر را پنجاه هزار تن ذکر کرده که اغلب غربا و خارجی و مخلوطی از طوایف ایرانی، روسی، گرجی، داغستانی، چرکس، آلمانی و ارمنی بودهاند (ص 237ـ241). این نکته را نیز افزوده است که «اکثر اهل تفلیس نظامی هستند و قزاق قشونی» (همان، ص 243).محمدحسنخان اعتمادالسلطنه (متوفی 1313)، در همان سالها، در وصف تفلیس میگوید که این شهر دو قسمت است: شهر قدیم و شهر جدید. کوچههای شهر قدیم تنگ و کثیف و پر پیچوخم و کوچههای شهر جدید راست و نظیف و وسیع و عرض هر کوچه شصت قدم است. هفت کاروانسرا و دو مسجد در تفلیس بنا شده و دارای بیمارستان است. از دیگر بناها و تأسیسات شهر از عدالتخانة بزرگ، ضرابخانه و جُباخانه (انبار اسلحه) و کارخانههای اسلحهسازی نام میبرد. در بازار تفلیس از هر ملیتی مثل فرنگی و ایرانی و گرجی و ارمنی و چرکس و ترکمن و قلموق و لزگی با لباسهای گوناگون و زبانهای متفاوت دیده میشوند. جمعیت تفلیس تقریباً 000 ، 65 تن است و در پادگان شهر همیشه حدود ده هزار سربازِ آماده وجود دارد (ص 763). به نوشتة او (ص 764) در تفلیس، کنسولگری ایران نیز فعالیت داشته است.میرزاسراجالدینبن عبدالرئوف که در 1318 ش/1900 از تفلیس دیدار کرده، آن را شهری آباد و خوش آب و هوا خوانده و از باغ و بوستانهای باصفا و فراوان آن سخن به میان آورده و آن را یکی از شهرهای قدیم قفقاز دانسته که چند سال در تصرف ایران بوده و در ابتدای حکومت قاجار به دست روسها افتاده است. به نوشتة وی، اهالی آن اغلب ارمنی و گرجیاند و تعدادی سکنة مسلمان نیز دارد. وی در ذکر باغهای تفلیس از «باغ مجتهد» نام برده و آن را باغی بینظیر وصف کرده است (ص 65ـ66).مسلمانان تفلیس. در میانِ شخصیتهای اسلامی که به تفلیسمنسوباند، هم اهلسنّت دیده میشود هم شیعه. اگرچه بهگفتة ابنحوقل (ص340) در قرن چهارم، مسلمانان تفلیسی سنّیاند، بنا بر نقل تاریخ قم (تألیف 378؛ قمی، ص 97)، نام تفلیس در حدیثی از امام صادق علیهالسلام، در کنار نام قم و کوفه آمده که میتوان حدس زد شماری از شیعیان در این شهر میزیستهاند ( رجوع کنید به لردکیپانیدزه ، ص 66ـ67).وجود تعداد شایان توجهی از رجال اسلامی منسوب به تفلیس گواه رونق فرهنگ اسلامی شهر است. حکم کردن در بارة تفلیسی بودن منسوبان به تفلیس دشوار است ولی این روشن است که آنها مسلماناند (همان، ص 67)؛ مثلاً، امیر تفلیس، اسحاقبن اسماعیل دارای نسبت تفلیسی است و این نشان میدهد که وی مدت مدیدی در تفلیس اقامت داشته است. گفته میشود بیانبن حمران تفلیسی از اصحاب امام صادق علیهالسلام و ساکن مدائن بوده است (تستری، ج 2، ص 413). مرقد ملاحسین تفلیسی (قرن دوازدهم)، عالم شیعی و اهل ریاضت و زهد نیز محل توجه مردم بوده است (گزی برخواری، ص 79ـ80).از دیگر عالمان و شخصیتهایی که لقب تفلیسی داشتهاند، این اشخاص بودهاند: شرفالدین بدیعالزمان ابوالفضل حُبَیْش تفلیسی * ؛ شیخ عبدالسلام تفلیسی، شیخالاسلام تفلیس (آقابزرگطهرانی، جزء 1، قسم 3، ص 1126)؛ ابوبکر محمدبن اسماعیلبن السری تفلیسی؛ ابواحمد حامدبن یوسفبن الحسین تفلیسی و محمدبن بیانبن حمران مدائنی تفلیسی (سمعانی، ج 1، ص 471ـ472). عیسی الرقی التفلیسی، از مشاهیر اطبای اسلام، در خدمت سیفالدوله از آل حمدان بود و در طب و دیگر علوم مهارت بسیار داشت. وی به زبان سریانی آشنا بود و تعدادی از آثار طبی سریانی را به عربی ترجمه کرد. تألیفاتی نیز داشته است (سامی، ذیل «تفلیسی»).در 1958/ 1337 ش، در زمان برگزاری جشن 1500 سالگی تأسیس شهر تفلیس، برای احداث پل جدید کر در زیر کلیسای متخی ، پلی تاریخی و باریک را ویران و پل فلزی عظیمی جایگزین آن کردند. برای ساخت پل، مسجد تاریخی شیعیان تفلیس را ــ که بهدستور سلطان صفوی ساخته شده بود و در کنار آن بود ــ بهرغم اعتراض دانشمندان و فرهنگیان گرجی تخریب کردند. این مسجد یکی از آثار ارزشمند تاریخی و معماری شهر بود که کاشیکاریهای هنری داشت و مورد احترام پیروان ادیان دیگر در تفلیس و گرجستان بود.پس از تخریب مسجد، شیعیان، که عمدتاً آذربایجانی بودند، به سبب ضعف مالی و مخالفت دولت شوروی با ساخت مسجد، بدون مسجد ماندند و با مراجعه به مفتی سنّیها از او خواستند که تدبیری بیندیشد. پس از بحث و بررسی، با موافقت سنّیها، مسجد سنّیها (واقع در محلة شیطان بازار) را با پرده دو قسمت کردند و قسمتی در اختیار شیعیان قرار گرفت و در آن قسمت محراب جدیدی احداث شد. اکنون این مسجد، تنها مسجد دو محرابی در جهان اسلام است. شیعیان تفلیس برادرانه در کنار سنّیها زندگی میکنند. در بخش قدیمی شهر مساجد مسلمانان و کلیساهای مسیحیان گرگوری (ارمنیها) و مسیحیان ارتدوکس (گرجیها و روسها) و کنیسههای یهودیان در کنار هم قرار گرفتهاند. این شیوة زندگی مسالمتآمیز از گذشتههای دور تاکنون متداول بوده است. پس از جنگ ارمنستان و آذربایجان بر سر قرهباغ، که در 7 ژوئیة 1923 پایان گرفت، در شهر تفلیس مسلمانان آذری و ارمنیها در یک محله زندگی میکنند و با یکدیگر درگیری و خصومتی ندارند.علاوه بر مسجد شیعیان، گورستان مسلمانان در جنوب نارینقلعه نیز تخریب و به باغ گیاهشناسی افزوده شد وفقط قسمت کوچکی از گورستان که میرزا فتحعلی آخوندزاده *و اعضای خانوادة او در آن دفن شدهاند، نگهداری شدهاست. علاوه بر آن خانة میرزا فتحعلی آخوندزاده در خیابانی به نام او (واقع در محلة مسلمانان آذری) اینک به موزهتبدیل شده است.تفلیس در دورة معاصر نیز در نشر فرهنگ اسلامی و زبان فارسی سهم داشته است. در اواخر قرن بیستم نخستین قرآن بهزبان گرجی به همت ایلیا چاوچاوادزه ، روشنفکر و ادیب گرجی، در تفلیس چاپ شد. در 1316/ 1898، قرآنی با ترجمه و تفسیر ترکی آذری مجمعالبیان فی تفسیر القرآن از محمد شَکَوی در مطبعة غیرت به چاپ رسید. مجلة ملانصرالدین (یکی از روزنامههای روشنفکران قفقاز که در انقلاب 1905 روسیه و انقلاب مشروطیت ایران، به زبانهای ترکی و روسی منتشر میشد) در تفلیس چاپ میشد. انتشار این روزنامه تا 1931/ 1311 ش ادامه داشت و حدود 340 شماره از آن در تفلیس چاپ و منتشر شد ( د. آ .، ج 7، ص 37). قانون قدسی ، اثر عباسقلی (مشهور به باکیخانوف و متخلص به قدسی * ) در دستور زبان فارسی، در 1236/ 1821 در تفلیس چاپ شده است (دولتآبادی، ص 58 ـ59). میرزا محرّم، متخلص به مریض قراباغی، از شعرای پارسیگوی قفقاز، متولد شوشی بود که در تفلیس متوطن شد و از مقربان کنت وورونتسوف گردید (همان، ص200). دیوان نگاری قراباغی (میرحمزه فرزند عبداللّه)، از شعرا و فضلای سدة سیزدهم، بارها در تفلیس بهچاپ رسیده است (همان، ص 209). مهدی قلیخان متخلص به وفای داغستانی، از شعرای پارسیگو، نیز در تفلیس به مناصب عالی گماشته شد (همان، ص 337). در تفلیس در زمینة نمایش نیز فعالیتهای چشمگیری صورت گرفته است و علاوه بر تئاتر گرجی، تئاترهای آذربایجانی، کردی، ارمنی و روسی نیز فعالیت داشته است.در قسمت جنوبشرقی شهر بقایای «نارینقلعه» (قسمتهای قدیمی آن متعلق به قرن چهارم میلادی است و قسمتهای بعدی در قرون شانزدهم تا هفدهم میلادی ساخته شده است) قرار دارد. کلیسای سنگی «آنچیس خاتی» (قرن ششم)، معبد «مِتِخ» (1278ـ1293)، کلیسای جامع سِیوُنی (قرون ششم تا هفتم میلادی)، حمامهای رستمخان (قرن هفدهم) و مسجد تفلیس، از جمله آثار تاریخی شهر در این قسمت است. اکثر مسلمانان تفلیس (شیعههای آذری) در این قسمت شهر ساکناند (امیراحمدیان، ص 99).از قرن نوزدهم به بعد، قسمت جدید شهر (مرکز تفلیس کنونی) توسعه یافته و نوسازیهایی در آن انجام شده است. مرکز حکومتی، سیرک، استادیوم ورزشی، مهمانخانه «ایوِریا»، مؤسسة کشاورزی، رستوران «آراگوی»، سالن کنسرت فیلارمونیک تفلیس، ساختمان مرکزی تلگراف و مجموعة ورزشی «کاریشخالا» از جمله بناهای مهم و دیدنی شهر تفلیس بهشمار میآیند (همانجا).در 1982 نیز مجموعة یادبود میرزا فتحعلی آخوندزاده افتتاح شد که شامل مجسمه، خانة مسکونی و بعضی از آثار وی است (همانجا).منابع: علاوه بر اطلاعات شخصی مؤلف؛ محمدمحسن آقابزرگطهرانی، طبقات اعلامالشیعة ، جزء 1: نقباءالبشر فیالقرن الرابع عشر ، مشهد 1404؛ ابنحوقل؛ اسماعیلبن علی ابوالفداء، کتاب تقویمالبلدان ، چاپ رنو و دسلان، پاریس 1840؛ ابودلف خزرجی، سفرنامة ابودلف در ایران ، با تعلیقات و تحقیقات ولادیمیرمینورسکی، ترجمة ابوالفضل طباطبائی، تهران 1354 ش؛ اسکندرمنشی؛ اصطخری؛ اعتمادالسلطنه؛ بهرام امیراحمدیان، جغرافیای گرجستان ، تهران 1377 ش؛ اولیا چلبی؛ بلاذری؛ تستری؛ مصطفیبن عبداللّه حاجیخلیفه، جهاننما ، ص 394؛ حدودالعالم ؛ حمداللّه مستوفی، نزهةالقلوب ؛ بدیلبن علی خاقانی، دیوان ، چاپ ضیاءالدین سجادی، تهران 1378 ش؛ عزیز دولتآبادی، سرایندگان شعر پارسی در قفقاز ، تهران 1370 ش؛ شمسالدینبن خالد سامی، قاموس الاعلام ، چاپ مهران، استانبول 1306ـ1316/ 1889ـ 1898؛ سراجالدینبن عبدالرئوف، تحف اهل بخارا ، تهران 1369 ش؛ سمعانی؛ حسنبن محمدقمی، کتاب تاریخ قم ، ترجمة حسنبن علی قمی، چاپ جلالالدین طهرانی، تهران 1361 ش؛ عبدالکریمبن مهدی گزی برخواری، تذکرةالقبور ، چاپ ناصر باقری بیدهندی، قم 1371 ش؛ ناصرالدین قاجار، شاه ایران، سفرنامة ناصرالدینشاه ، اصفهان 1362 ش؛ یعقوبی، البلدان ؛A ¦ zarba ¦ yja ¦ n Sa ¦ vet Ensiklopediya ¦ s i , Baku 1976-1987; Jean Chardin, Voyages du Chevalier Chardin en Perse et autres lieux de l'Orient , new ed. by L. Langlةs, Paris 1811; EI 1 , s.v. "Tiflis" (by V. Minorsky); Maria D. Lordkipanidze, Tbilisi ( IV-nachalo XII v. ): istoricheskii Ocherk , Tbilisi 1991; Marco Polo, The book of Ser Marco Polo the Venetian concerning the kingdoms and marvels of the East , translated and edited, with notes by Henry Yule, 1871, 3rd. ed. by Henri Cordier, 1903-1920, repr. London 1975.تاریخالف) پیش از اسلام. پایتخت قدیمی گرجستان، مِتْسْخِت'ا/ مِتْسْخِت بود (بطلمیوس،ج5،فصل10، t c V e s t l M = t a V e s c M )که مطابق اصطلاحشناسی رایج جغرافینویسان مسلمان گاه مسجد ذوالقرنین نامیده شده است (مسعودی، ج 2، ص 65؛ قس مارکوارت، ص 186). بر اساس وقایعنامهای گرجی، اریستاوی (حاکم) ایرانی برای مقابله با ورز ـ بکر (379ـ393)، پادشاه گرجستان (از نوادگان سلسلة خسروان از تبار ساسانیان)،فرستاده شد و تفلیس را «بین دروازههای قفقاز» (بین داریال/ باباللاّ ن و دربند)، به عنوان حصاری علیه متسختا (بروسه، ج 1، ص140) احداث کرد.در طی جنگهای شاه واختانگ گورگاسال/ گورگسلانی ( ? 446ـ499) با ایرانیان، قلعه و آبادی (سوفِلی) تفلیس ویران شد. واختانگ شهری را در تفلیس بنیان گذاشت و پسرش داچی (499ـ514) دیوارهای آن را کامل کرد (همان، ج 1، ص 180، 196، 201).بعد از 523، ایرانیان برای ممانعت از حکمرانی حاکمان گرجستان شرقی، در تفلیس «مرزپان» ایرانی گماردند که در کنار او نمایندگانی از اشراف گرجی نیز بهشکل صوری در ادارة کشور دست داشتند (همان، ج 1، ص 226؛ مارکوارت، ص 397، 431ـ 432؛ جواخوف ، ج 1، ص110). والی متسختا تحت امر مرزپان بود. گوارام بگراتی (حک : 575 ـ600) شاهی بود که امپراتور بیزانس بنا به در خواست گرجیها در متسختا منصوب کرده بود. باورهای رایج، بنای کلیسای سیون در تفلیس را به او نسبت میدهند (مورالت ، ج 1، ص 222).پس از پیروزی خسروپرویز بر روم شرقی (بعد از 606)، استفانوس اول، پسر گوارام، به ایرانیها پیوست. پس از 624 که هراکلیوس/ هرقل و متحدان ترکش تفلیس را محاصره کردند، استفانوس شجاعانه از شهر دفاع کرد ولی قلعة شهر تسخیر شد و استفانوس به قتل رسید.ب) پس از اسلام. سپاهیان عرب در دورة فرمانروایی خلفای نخستین به ماوراء قفقاز [ = قفقاز جنوبی ] داخل شدند. بنا به نوشتة طبری (سلسلة اول، ص 2667)، در 22/643سُراقة [ بنعمرو ] با شهر بَراز (شاه بابالابواب) صلح کردو حبیببن مَسلَمه را برای مقابله با تفلیس فرستاد. طبری (سلسلة اول، ص 2674) صلح با مردم این شهر را در همین سال ذکر کرده، در حالی که این رویداد عملاً در 25/ 645 در دورة حکومت عثمان (بلاذری، ص 196ـ197) اتفاق افتاده است. حبیببن مسلمه پس از فتح ارمنستان، وارد تفلیس شد و اماننامهای برای اهل آنجا نوشت (همان، ص200، 201؛ یعقوبی، ج 2، ص 168؛ طبری، سلسلة اول، ص 2674، 2675؛ یاقوت حموی، ذیل مادّه). وی مردم را در اعمال دینی آزاد گذاشت و عالمی بهنام عبدالرحمانبن جَزء [ سُلَمی ] را به تفلیس فرستاد تا آیین اسلام را گسترش دهد و مردم شهر خیلی زودبه اسلام گرویدند.از زمان عملیات نظامی حبیب تا حکومت متوکل (232ـ 247) جُرزان (گرجیهای شرقی) و اَبخاز (در اینجا بهمعنای «گرجیهای غربی درة ریون » یعنی ایمرتی/ ایمرتیا ) به فرمانده نظامی عرب تفلیس خراج میپرداختند (مسعودی، ج 2، ص 65؛ یاقوت حموی، ذیل «جرزان»). از زمان یزید دوم (101ـ 105) نامهای در دست است که در آن جراحبن عبداللّه، بر تضمینی که حبیببن مسلمه به جرزان داده بود، تأکید کرده است (بلاذری، ص 201).عباسیان. در 141/758 خزرها * به فرماندهی رأسطرخان به ارمینیه حمله کردند (یعقوبی، ج 2، ص 371). طبری (سلسلة سوم، ص 328) در شرح وقایع سال 147/764 مینویسد که در اثنای حمله اَسترخان خوارزمی (کذا) تعداد زیادی مسلمان و اهل ذمه زندانی شدند و ترکها وارد تفلیس گردیدند. یعقوبی بلافاصله بعد از وقایع سال 141 از قیام صناریه یاد کرده است. این قیام را عامربن اسماعیل سرکوب کرد، سپس به تفلیس بازگشت و در آنجا زندانیان خود را اعدام کرد.تجاوز دیگر خزرها به گرجستان در 183/799 اتفاق افتاد. آنها تا پل روی کُر پیشروی و کشور را ویران کردند اما تصرف تفلیس را مؤلفان مسلمان ذکر نکردهاند (یعقوبی، ج 2، ص 427ـ 428؛ طبری، سلسلة سوم، ص 648) در حالی که بر طبق ) وقایعنامة گرجی ( ، در دورة فرمانروایی توأمان برادران ایوانه و جوانشیر ( ? 99ـ170/ ? 718ـ786) بلُچان، سردار خَقَن (در ارمنی بول چأن )، تفلیس را تسخیر و کارتلیا را فتح کرد.خشنترین فرمانداری که هارونالرشید (170ـ193) به ارمینیه فرستاد، خُزَیمَةبن خازِم ( رجوع کنید به بلاذری، ص 208) بود. گرجیها او را سأچوم عاصم مینامیدند. یعقوبی (ج 2، ص 428) بیرحمی او را تأیید میکند. جرجان (جرزان) و صناریه مقاومت کردند. سعیدبن هیثم، فرمانده خزیمه، آنها را شکست داد، از کشور بیرون راند و به تفلیس بازگشت (همانجا).در دورة مأمون (198ـ 218) فردی به نام محمدبن عَتّاب در ارمینیه مستقر شد و در 214/829، سرزمین جرزان را فتح کرد و صناریه به او پیوست (همان، ج 2، ص 463ـ464). خالدبن یزید به محمدبن عتّاب امان داد و متحد او (صناریه) را مغلوب کرد اما نا آرامیها در ارمینیه ادامه داشت (بلاذری، ص 208، 209؛ یعقوبی، ج 2، ص 464). در 215ـ239/830ـ853، اسحاقبن اسماعیل گرجستان را امیرنشین خود اعلام کرد.اسحاقبن اسماعیل. به گفتة مسعودی (ج 2، ص 65ـ66) اسحاقبن اسماعیل از تبار قریش و پدر او اسماعیل بن شعیب، موکل مروان دوم (127ـ132) بود که در دورة خلیفه امین (193ـ196) در گرجستان مستقر و با والی آنجا اسدبن یزید(یعقوبی، ج2، ص433ـ435) درگیر شده بود. از عموی اسحاق، علیبن شعیب، در ) وقایعنامة گرجی ( یاد شده (ج 1، ص260، 265) و گفته شده است که او احتمالاً بعد از محمدبن عتاب تفلیس را از خالد تحویل گرفت اما پیش از آن در دورة فرمانداری حسن باذغیسی، دومین جانشین خالد، بهنام اسحاق برمیخوریم. هنگامی که سپاهیان بیزانسی تئوفیلوس (214ـ 227/ 829 ـ 842) به ونند (نزدیک قارْص) رسیدند، سَهَک (اسحاق)، پسر اسماعیل، آنها را شکست داد (قس استفان آسولیک ، ج 2، فصل 5، ترجمه دولوریه ، ص 171). در نتیجة چنین کار برجستهای، خلیفه واثق (227ـ232 / 842 ـ 847) اسحاق را بهعنوان حاکم ارمینیه به رسمیت شناخت اما این امر زیاد طول نکشید. محمد، پسر و جانشین خالد، اسحاق را شکست داد و صناریه را بیرون راند. طبق ) وقایعنامة گرجی ( ، امیران محلی گرجی (که به دلیل دور بودنشان از حکومت مرکزی، ترس کمتری از آن داشتند) از محمد در برابر اسحاق و همپیمانانش (اهالی کاختیا و صناریه) پشتیبانی کردند.در دورة فرمانروایی متوکل (232ـ247)، بُغای کبیر * به ارمینیه فرستاده شد. در ربیعالاول 238 / اوت 852 او از دَبیل به تفلیس رفت و از تپههای بلند کنار صُغْدَبیل (در منبع، بلندیهای ماخاتا در شمال ایسانی = صغدبیل) ناظر عملیات بود.اسحاق حملهای [ به محاصره کنندگان ] کرد اما نفّاطینِ (پرتابکنندگان آتش یونانی) بغا، شهر را به آتش کشیدند. کاخ اسحاق طعمة آتش شد. ترکها و مورها او و پسرش، عمرو، را دستگیر و زندانی کردند، اسحاق را گردن زدند و در جریان نابودی شهر بر اثر آتشسوزی، پنجاههزار(؟) تن جان خود را از دست دادند. مورها بازماندگان را زندانی و جنازهها را نابود کردند. همسر اسحاق، دخترِ حاکم سَریر (امیرنشین آوارها در شمال داغستان)، در صغدبیل بود که خووَیثیه (مردم ساسون؛ مَیّافارِقین) از آن دفاع میکردند. بغا، به این شرط که تسلیم شوند، به آنها امان داد و به عملیاتش در مسیر جَرْدَمان [ گردمان ] و بَیلقان ادامه داد (طبری، سلسلة سوم، ص 1414ـ1416؛قس توماس آرتسرونی ، ج 3، بخش 9ـ10، ص 140ـ150؛ دستنوشتهای گرجی در کلیسای آتنی، نشان میدهد که در 239 هجری بغا تفلیس را فتح کرد؛ قس جواخوف، ج 1، ص 284). ویرانی امیرنشین مسلمان موکل سابق امویان، کانون تجمع عناصر محلی، یکی از خطاهای جبرانناپذیر خلافت بود. مؤلفان عرب (مسعودی، ج 2، ص 67؛ یاقوت حموی، همانجا) افول قدرت اعراب را در قفقاز از این زمان قید میکنند. بغا بزودی فرا خوانده شد (قس بروسه، ج 1، ص 266ـ 268؛ توماس آرتسرونی، همانجا). تا 922 ضرابخانهای عباسیبرای ضرب دِرهَم، در تفلیس دایر بود (سکههای 210، 248، 250، 294، 298، 304، 307، 311، 312، 330، 331 شناخته شدهاند؛ قس تیسن هاوزن ، 1873).مسعودی از مسجد ذوالقرنین (= متسختا، ج 2، ص 65) به عنوان مقر شاه جرزان [ الطنبغی، تصحیح مارکوارت، ص 186، به ارمنی: مَمبغی/ مَمفَلی، لقبی گرجی ] یاد میکند.ساجیان، سالاریان، شدادیان. ساجیان، نخستین سلسلة مسلمان [ ایرانی ] که اختیار اداری بغداد را به دست آورده بودند، در آذربایجان به منصة ظهور رسیدند (276 یا 279ـ317؛ قس د. اسلام ، چاپ اول، ذیل «ساجیان» و واسمر، ش 5، ص 22ـ51).ابوالقاسم یوسف که برای کمک به مسلمانانِ منزوی شده در شمال به آنجا رفته بود، در ? 299/ 912 به تفلیس رفت و جعفربن علی (امیر تفلیس) و قلعههای اوجَرمو و بوچورمه (در ایوری علیا؛ قس بروسه، ج 1، ص 275، یادداشت 2) را محاصره کرد. ) وقایعنامة گرجی ( از لشکرکشی دیگری (بین 306 و 311/ 918 و 923) و بلافاصله پس از آن، از ظهور سالاریان در برذعه (بَردَعه) و آذربایجان خبر میدهد ولی منابع مسلمان در این باره خاموشاند.بگرات سوم و بگرات چهارم. زمانیکه بگرات سوم ( ? 370ـ 405/ 980ـ1014) کارتلیا، ابخاز و تائو (در چوروخ) و اَردَنوج را باهم متحد کرد، فضلون شدادی به ارمنستان یورش برد اما از گرجیها شکست خورد. با اینکه حکمرانان در کوتائیسی (خوثاثیسی) اقامت میکردند، متسختا بازهم شهر سلطنتی تلقی میشد. در 421/ 1030 رجال گرجی و کاختی با کمک امیرجعفر تفلیسی، علیه فضلون (فضلون گنجهای) لشکر کشیدند اما وقتی فضلون درگذشت، لیپاریت اوربِلیانی، حاکم قدرتمند تِریالتی (در خِرامی علیا)، جعفر را با نیرنگ دستگیر و تنها با درخواست شاهجوان، بگراتِ چهارم (418ـ464/ 1027ـ 1072)، رها کرد. بگرات چهارم ظاهراً تمایل نداشت که تفلیس را توسط لیپاریت گردنکش تسخیر کند. جعفر دو باره در تفلیس مستقر شد ولی چند سال بعد، خود شاه، تفلیس را به محاصره در آورد. محاصره دو سال به طول انجامید و ناگهان شاه بنا به نظر لیپاریت، با جعفر صلح کرد. بعد از مرگ جعفر، ریشسفیدان تفلیس کلیدهای شهر را به بگرات که ارگ دارالجلال و برجهای تسقالقین و تابور را اشغال کرده بود، پیشکش کردند.سلجوقیان. در 440/ 1048 سپاهیان ابراهیم اینال (متوفی451؛ در گرجی بهرام ـ لَم) [ سلجوقی ] برای نخستین باردر باسیان (پاسین در علیای رود ارس) پدیدار شدند. در? 445/ 1053 سلجوقیان به گنجه لشکر کشیدند اما حرکت تلافیجویانة بیزانسیها که متحد بگرات چهارم بودند، شهر را نجات داد. در نتیجه، مردم تفلیس دو باره بگرات را دعوت کردند اما دسیسههای لیپاریت باعث شد که بیزانسیها مدت سه سال بگرات را در قسطنطنیه زندانی کنند. بگرات قسمت اعظم قلعههایش را هنگامی بهدست آورد که آلپارسلان (حک : 455ـ 465/ 1063ـ1073) بهطور ناگهانی به گرجستان تجاوز نمود (بروسه، ج 1، ص 326). در 11 صفر 460/10 دسامبر 1068 آلپارسلان با همراهی شاهان ارمنستان و کاختیا (اغسرتان ، پسر گاگیک، از دودمان کوریکوز که از 171 تا 498/ 787 ـ 1105 فرمانروایی کردند) و همچنین با همراهی امیر تفلیس به بگرات یورش بردند. کارتلیا اشغال شد و بسیاری از مسیحیان کشته یا زندانی شدند. شدادیان غرامت پرداختند. تفلیس و روستاوی به فضلون گنجهای و «آنی» به منوچهر بن ابوالاسوار داده شد. در بهار 1069، بگرات به کارتلیا بازگشت. فضلون در ایسان (شهرکی در ساحل چپ) اردو زد و با 000 ، 33 سپاهی، این سرزمین را ویران کرد. بگرات فضلون را، که جادة میانی کاختیا را گرفته بود، شکست داد ولی اغسرتان فضلون را دستگیر و زندانی کرد. بگرات به بهای واگذاری تعدادی قلعهدر ایورا، فضلون را آزاد کرد و او تفلیس را به بگرات تسلیمکرد که در آنجا فردی به نام سیتْلارابا (سیدالعرب ؟) ادعای امیری کرده بود.داوید دوم. احیای حکومت در زمان داوید دوم آغمشنبلی فضلون (احیا کننده) ملقب به شاه «کارتلیا و ابخاز» ( ? 1089ـ 1125) رخ داد. داوید از میان باب اللاّ ن (داریال) چهل هزار قپچاق پلوْستی و پنج هزار برده را که به مسیحیت گرویده بودند، به گرجستان آورد. این عناصر جنگجو، بهرغم روحیة حکومتناپذیری که داشتند (بروسه، ج 1، ص 379)، داوید را در بیرون راندن سلجوقیان یاری کردند. داوید پرداخت خراج را متوقف و به مهاجرت فصلی ترکان به گرجستان پایان داد. او دخترش، تامار، را به زنی به شروانشاه آخْسِتان (در گرجی اغسرتان) داد و او را تیولدار خود کرد.فتح تفلیس در 515/1121. با شکایت مسلمانان تفلیس، محمودبنمحمدِسلجوق (512 ـ525/1118ـ1131)بهگرجستان لشکر فرستاد که در آن نجمالدین غازی اَرْتُقی، دُبَیسبن صدقة مزیدی (دوربز در ) وقایعنامة گرجی ( )، و برادر سلطان طغرل (حاکم ارّان و نخجوان) با اتابک خود کونتوغدی، شرکت داشتند.این سپاه در 2 جمادیالا´خرة 515/ 18 اوت 1121 وارد تریالتی و مَنْجَلیس شد اما داوید و قپچاقهایش، آن را تارومار کردند. بعد از آن در 515، داوید به تفلیس حمله کرد، زیرا شهر میبایست «برای همیشه پایتخت و اسلحهخانهای برای پسرانش» میشد (بروسه، ج 1، ص 365ـ367؛ ) الحاقات ( ، ج 1، ص 230، 236ـ241؛ قس ابناثیر، ج 10، ص 567 ـ 568؛ [ = دفرمری ، ص 26 ] ). [ بدرالدین ] عینی (761ـ 855/ 1360ـ 1451) ــ که منابعی را بهکار برده که بیشتر آنها در دسترس نیستند (بروسه، ج 1، ص 241) ــ گواهی میدهد که تفلیس آتش گرفت و غارت شد اما بر خلاف دیگر منابع که تأکید میکنند داوید مرتکب بیرحمیهایی شد (متای رهاوی در بروسه، ) الحاقات ( ، ج 1، ص 230)، میگوید که شاه به احساسات مسلمانان حتی بیش از حاکمان مسلمان، احترام میگذاشت. همچنین گفته شده است با اینکه سکههای شاه تصویر حضرت مریم را داشتند (قس پاخوموف ، ص 77ـ 81) داوید قول داده بود که با نقوش اسلامی، سکه بزند. احتیاط زیاد در رفتار با مسلمانان ضروری بود، زیرا همانطور که ) وقایعنامة گرجی ( اذعان دارد، بین مسلمانان و مسیحیان هنوز درگیری سختی وجود داشت (قس بروسه، ج 1، ص 380).داوید در تفلیس وارث بنوجعفر شد که معلوم نبود عرب بودند یا منشأ گرجی داشتند ( ) وقایعنامة گرجی ( ، ج 1، ص 367). عینی دورة حکمرانی مسلمانان در تفلیس را چهارصد سال اما دورة بنوجعفر را دویست سال ذکر کردهاست. حدود 300/ 912، امیر تفلیس جعفر [ بنعلی ] نامیده میشد (بروسه، ج 1، ص 275). جانشین او در تفلیس سکه ضرب کرد که همان دِرهَمهای معروف به منصوربن جعفر، به تاریخ 342 و 343 (به نام خلیفه المطیعللّه) و جعفر بن منصور به تاریخ 364 و 366 (به نام الطائعللّه) بود. در دورة بگرات چهارم (418ـ465/ 1027ـ1072) نیز نام امیر تفلیس جعفر بود (پدر او، علی، دارایی کلیسای اسوتی ـ تسخوولیِ متسختا را ربود). چهل سال پیش از آنکه داوید تفلیس را بگیرد، اعضای جوان خاندان بنوجعفر بر شهر حکومت میکردند که هر کدام به تناوب، یک ماه قدرت را در دست داشتند.ابناَزْرَق، مورخ میّافارقینی، در 548/ 1153 از تفلیس دیدار کرده و مدتی در آنجا بوده است ( رجوع کنید به مقدمة بَدَوی عبداللطیف عوض، ص 42). او میگوید مردم در وضع مساعدی میزیستند (همان مقدمه، ص 45).مغولها. گئورکی سوم لاشا (در زبان ابخازی به معنای «باشکوه»)، پسر تامار، که از 610 تا 620/1212 تا 1223 فرمانروایی کرد، خراج گنجه، نخجوان، ارزرم (کارنوکالاک) و خلاط را وضع کرد اما در 617 (1220) سپاهیان مغولِ سوبوتای و جِبِه (به گرجی: سوبا و یاما، یا چأبا) در ایران ظاهر شدند. گرجیها به دفعات شکست خوردند. وقایعنامه ( رجوع کنید به بروسه، ج 1، ص 493) شکست در بِردوج (در بورچالا) را به عنوان آغاز شکستهای ارتشهای گرجی ــ که پیش از آن همیشه پیروز بودند ــ مورد توجه قرار میدهد.جلالالدین خوارزمشاه (متوفی 628) گرجیان را در شعبان 622/اوت 1225 در گرنی شکست داد (ابناثیر، ج 12، ص 435؛ نسوی، ص 142؛ بروسه، ) الحاقات ( ، ج 1، ص 309). شلوه و [ اِیوانی ] از رؤسای گرجی و سران دیگر آنان دستگیر و زندانی شدند (جوینی، ج 2، ص 159).تفلیس در 10 ربیعالاول 623/11 مارس 1226، اشغال شد. طبق گفتة جوینی (ج 2، ص 164)، جلالالدین ساکنان شهر را بخشید و به آنها اجازه داد از شهر خارج شوند و به ابخاز بروند اما همة عبادتگاههای مسیحیان را ویران کرد. از سوی دیگر، ابناثیر (ج 12، ص 450ـ451) میگوید که شهر با حملة ناگهانی گرفته شد و همة آنهایی که اسلام را نپذیرفتند، کشته شدند. نَسَوی (ص 150) نیز قتلعام همة گرجیها و ارمنیهای تفلیس را تأیید میکند (قس بروسه، ج 1، ص 504 ـ507). شرفالملک وزیر، حاکم شهر شد. هنگامی که او برای قشلاق به گنجه رفت، گرجیها به تفلیس بازگشتند و با آگاهی از اینکه حفظ آن برای آنها غیرممکن است، شهر را سوزاندند (نسوی، ص 155).دومین ورود مغولها. جلالالدین در 628 از صحنه خارج شد اما بازماندههای خوارزمشاهیان برای شرق گرجستان مزاحمتهایی ایجاد و فئودالها را در قلعههایشان حبس میکردند. هنگامی که مغولهای جورماغون از طریق گنجه وارد گرجستان شدند، تفلیس هنوز در مالکیت روسودان بود. این واقعه در 633/ 1236 اتفاق افتاد (بروسه، ج 1، ص 333؛ بر اساس دسن ، ج 3، ص 75؛ ح 632/ 1235). روسودان تفلیس را به قصد کوتائیسی ترک کرد و حاکم تفلیس شهر را به آتش کشید (بروسه، ج 1، ص 514: «ازینرو شهر تفلیس ویران شد»).نویانها، که وقایعنامه همیشه از چهار تن آنان (چَرمَغَن، چَغَتَر، ایوسِر و بایجو) یاد میکند، کشور را اشغال و تفلیس را بازسازی کردند. حکومت روسودان به درة ریون محدود شد.هر دو داوید در میان حاضران قوریلتایِ [ مجمع عمومی شاهزادگان و امرای خاندان سلطنتی ] گیوکخان [ حک : 639ـ 647 ] در 643/ 1245 ذکر شدهاند (قس جوینی، ج 1، ص 203ـ 212؛ رشیدالدین فضلاللّه، ج 2، ص 805).چون داوید نارین مورد توجه هولاکو نبود، به ابخاز گریخت. وقایعنامه مینویسد «ازینرو بود که کشور ما به دو امیرنشین تبدیل شد» (بروسه، ج 1، ص 546). گرجستان شرقی دو تیولدار عمده داشت: در یک سو، باتوخان (متوفی 653)، صاحب قلمرو شمالِ قفقاز، که آرزو داشت اقتدار خود را بر سراسر گرجستان گسترش دهد؛ در دیگر سو، ایلخانهای ایران که بر حقوق خود در آنجا اصرار میکردند. داوید، پسر لاشا، که از سختگیریهای خوجه عزیز، جمعآوری کنندة مالیاتِ مغولها، ناراحت بود (رشیدالدین فضلاللّه، ج 2، ص 1045 که او را «یکی از فرمانداران گرجستان» مینامد)، نزد پسرعموی خود گریخت. نویان اویرات ارغون تفلیس را اشغال کرد. در دورة حکمرانی اباقاخان (663ـ680)، برکه به قفقاز جنوبی بازگشت و به تفلیس رسید، که بسیاری از مسیحیان در آنجا قتلعام شده بودند (در 1266؛ دسن، ج 3، ص 418).جانشین داوید پسر لاشا، پسرش دمیتری دوم بود (672ـ 688/ 1273ـ1289) که در بیشتر نبردهای اباقا و احمد شرکت جست اما خزانة او در دورة حکمفرمایی ارغون (683ـ690) توقیف شد و پس از فلک کردنش در اردو، سرش را از تن جداکردند. گرجیها او را «شوا ـ تاو ـ دادهبولی» (کسی که سرش را بهعنوان قربانی داد) مینامند.مغولها شاهان متعدد دیگری را منصوب و سپس معزول کردند. داوید ششم (691ـ710/ 1292ـ1310) برای مذاکره با خانِ آل باتو (او تاخا = توختوقو) کوشش بیهوده کرد. او ناگزیر بود هیئتی مرکّب از اسقف ارتدوکس و قاضی تفلیس به حضور غازان (670ـ703) گسیل دارد (قس بروسه، ج 1، ص 615 [ این امر گواه آن است که جلوس غازانخان موجب احیای اسلام گردید ] ). گرجیان به شرکت در همة عملیات جنگی مغولها ادامه دادند، که به هر حال نه آنها را از اذیت و آزار نجات داد (قس فعالیت نویان نوروز مسلمان در حکومت غازان: بروسه، ج 1، ص 617) نه از کوشش برای تغییر دینشان رهاند (یعنی بعد از لشکرکشی 1307 گیلان).گئورگی پنجم. بعد از مرگ الجایتو (716/1316)، گئورگی پنجم (برتسقینوالی، «باشکوه») با حمایت امیر چوپان، بر تخت نشست (1316ـ1346). گئورگی با استفاده از اغتشاشات سالهای پایانی حکومت ایلخانان، مغولها را بیرون راند. او یاغیان را نابود کرد و با اردوی خود به ایمِرْتی رفت و نه تنها سرزمینهای گرجی را تا اِسپر (اکنون ایسپیر)، بلکه همة سرزمینهای «نیکوفْسیا» (حدود 24 کیلومتری سوخوم/ سوخومی در دریای سیاه) تا دربند را با خود متحد کرد.تیمور. تیمور (736ـ807) در عهد سلطنت طولانی بگرات پنجم (761ـ 797/ 1360ـ 1395) ظاهر شد. مورخان رسمی دورة سلطنت او، عملیات جنگی او را در گرجستان «جهاد» قلمداد میکنند. در زمستان 788، تیمور عازم قارص شد (شرفالدین علی یزدی، ج 2، ص 170 به بعد). بگرات ناگزیر خود را در قلعة تفلیس حبس کرد. شهر، تسخیر و شاه و ملکه زندانی شدند. وقایعنامه و توماس مِتسوپی ( رجوع کنید به نِوِه، ص 37) به ارتداد شاه اشاره میکنند ولی آن را نیرنگ هوشیارانهای مینمایانند که او را قادر ساخت تا دوازدههزار سرباز تیمور را به طورکلی نابود سازد و سرزمین خویش را پس بگیرد. پسر او گئورگی در 797/1395 جانشین پدر شد. در 796/ 1394 چهار امیر به ناحیة آخالتسیخه (آخیسخه)، برای درخواست قانون غزا، اعزام کرد. تیمور پس از تنبیه گرجیهایی که قراقالقانلیق («دارندگان سپر سیاه» =کوهنشینان گرجی، پِشاویها و خِوْسورها) نامیده میشدند، از طریق تفلیس، به شکی بازگشت.تیمور در بهار 802/ 1400 به تفلیس لشکر کشید و از گئورگی (گُرگین) خواست که علیه سلطان طاهر به او کمک کند و چون پاسخ مناسب نشنید، سراسر کشور را ویران کرد (بروسه، ج 2، ص 241) و گئورگی به کوهستان عقبنشینی نمود. سپاهیان تیمور در تعقیب گئورگی، سِوانِتی را ویران کردند. گئورگی به ابخاز رفت و طاهر را به آسیای صغیر باز گرداند. با میانجیگری مسلمانی به نام اسماعیل (همان، ج 1، ص 668)، گئورگی به تیمور پیشنهاد پرداخت خراج داد و او پذیرفت (همان، ج 2، ص 250).تیمور در 804 از طریق سیواس ـ بغداد ـ تبریز، به قفقاز جنوبی بازگشت و به شرط پشتیبانی از او و نیز رفتار مناسب با مسلمانان، به گئورگی امان داد (همان، ج 2، ص 379). در زمستان 805 ـ 806/ 1403ـ1404 نیز ضمن عبور از تفلیس، همة صومعهها و کلیساها را ویران کرد و به بیلقان رفت. سراسر قلمرو بیلقان تا طرابزون نیز به عنوان تیول به شاهزاده خلیل میرزا داده شد (همان، ج 2، ص 545).آققوینلوها. در دورة تیموری، اوزونحسن (حک : 857 ـ 882) وارد صحنه شد. بر اساس نوشتة منجمباشی (ج 3، ص160)، او برای نخستینبار در 871، هنگامی که مسلمانان زندانی را از قلعه چِماقار(؟) رهایی بخشید، وارد گرجستانشد. گرفتاری شخصی او را از گرفتن آخالتسیخه باز داشتولی در 877 دست به حمله زد. بگرات دومِ ایمرتی خلعگردید و سیهزار زندانی از گرجستان گرفته شد. بر اساسروایت واخوشت ، کنستانتین برای جلوگیری از تسخیر شهر تفلیس به دست بگرات، آن را برای اوزونحسن محاصره کرد. اوزونحسن با بهجا گذاشتن پادگانی در تفلیس، حکومت را به کنستانتین واگذار کرد (قس بروسه، ج 2، ص 13، 25) ولی در تاریخ عالم آرای امینی اثر فضلاللّهبن روزبهان، نام حاکمی (ایالت) که از سوی اوزونحسن گماشته شده بود، صوفی خلیلبیگ آمده است. این شخص تا زمان مرگ اوزونحسن در 882/ 1478، هنگامی که گرجیها شهر را بازپس گرفتند، در آنجا اقامت داشت.سلطانیعقوب آققوینلو در 892 صوفیخلیلبیگ را برای فتح گرجستان فرستاد. کوستاندیل (کنستانتین سوم) از تفلیس عقبنشینی کرد. صوفیخلیل با یاری قوای کمکی که در زمستان رسید، محاصره را آغاز کرد و نخست همة قلعههای کوجیر (کُجوری، جنوب تفلیس) را تصرف کرد. در جنگی در اطراف تفلیس مسلمانان بشدت آسیب دیدند ولی سرانجام والی آقاایشک آقاسی شهر را گرفت (3 ربیعالاول 894 ؛ قس فضلاللّهبن روزبهان، ص 338ـ 348). وقایعنامه ( رجوع کنید به بروسه، ج 2، ص 326ـ327) ضمن تأیید بسیاری از جزئیات، فتح تفلیس را تکذیب میکند.صفویان. در 929 شاهاسماعیل صفوی (حک : 905ـ930)، آغجهقلعه را تصرف کرد و با دادن قولهایی، ارگ تفلیسرا به دست آورد. او به کلیساها بیحرمتی کرد و مسجدی «در گوشة پل» بنا کرد (قس واخوشت، در بروسه، ج 2، بخش 1، ص 23). این مسجد هنوز در ساحل راست پا بر جاست [ ( رجوع کنید به بخش اول مقاله) ] .در 947 شاهتهماسب (حک : 930ـ984) تفلیس را ــ که حاکم آن [ کلبادگرجی ] که از جانب لوارساب (لهراسب) اول تعیین شده و به ایرانیان تسلیم شده و اسلام آورده بود ــ محاصره کرد (اسکندرمنشی، ج 1، ص 84).سلطة عثمانی (986ـ1012/1578ـ1603). در 986/ 1578 در دورة سلطنت [ پرتلاطم و آشفتة سلطان محمد صفوی (985ـ 996) معروف به ] خدابنده، عثمانیها به فرماندهی مصطفی لالاپاشا، از طریق سَم تسخه وارد گرجستان شدند و در جمادیالآخره/اوت تفلیس را، که داوودخان از آن گریخته بود، محاصره کردند. ترکها پادگانی را با دویست تن و یکصد توپ در تفلیس مستقر کردند. سنجقِ (پاشالیق) تفلیس به محمد، پسر فرهادپاشا، داده شد (هامرـ پورگشتال، ج 4، ص 68). دو کلیسا به مسجد تبدیل گردید. در شعبان /اکتبر، یک پادگان ترک در گوری مستقر گردید و به عنوان سنجق به سیمون داده شد. هنگامی که مصطفیپاشا به ارزروم بازگشت، امامقلیخان، پسر شمخال، را اوزدِمیرپاشا به قتل رساند و سیمون تفلیس را به محاصره در آورد. حسنپاشا تدارکات پادگان را (همان، ج 4، ص 74) تأمین کرد ولی درگیریها در پیرامون شهر ادامه داشت. در 988/1580 سرعسکر جدید، سنانپاشا، وارد تفلیس شد و یکی از پسرهای لوارساب را که اسلام آورده و یوسف نامگذاری شده بود، به سِمَتِ بیگلربیگی تعیین کرد. سیمون پیشنهادهایی به ترکها داد که پذیرفته نشد. در رجب 990/اوت 1582 محمدبیگ برای آوردن تدارکات از ارزروم عازم تفلیس شد ولی در گوری ایرانیها و گرجیها او را شکست دادند. فرهادپاشا خود در رأس یک سپاه جدید (ذیقعدة 989/ دسامبر 1581) تصمیم گرفت که شهرهای تحت سلطة عثمانیها را تقویت کند. در 992/1584 رضوانپاشا به تفلیس رفت. داوودخان پس از اندک تأملی جانب ترکها را گرفت. سیمون به رضوان حمله برد اما موفقیتی نداشت. ینیچریهای فرهادپاشا در آخال ـ کلاکی شورش کردند که این موضوع باعث عقبنشینی او شد. پس از لشکرکشی به تبریز در 995/1587، ایرانیها، آذربایجان و ماوراء قفقاز شامل گرجستان (معاهدة 24 جمادیالاولی 998/ 21 مارس 1590) را به عثمانیها واگذار کردند (قس وقایعنامة پسالتر مِشکی 966ـ995/ 1559ـ1587 در تاکاایشویلی ، ص 183ـ 214؛ هامر ـ پورگشتال، ج 2، ص 481ـ497: بروسه ترجمهای در حاشیه داده است، ج 2، بخش 1، ص 411ـ 419). منبع اصلی که هامر ـ پورگشتال از آن استفاده کرده، نصرتنامة علی است (ذیقعدة 985 ـ ذیحجّة 987/ ژانویة 1578 ـ ژانویة 1580). در بارة دیگر منابع ترکی، قس بابینگر، ص 117، 181). سلطة عثمانی از 999 تا 25 جمادیالاولی 1012/1591ـ21 اکتبر 1603، هنگامی که مجدداً شاهعباس اول تفلیس را تسخیر کرد، کمابیش بی دردسر دوام یافت.شاهعباس اول و شاهان مسلمان گرجی. از 1044 تا 1068/ 1634ـ 1658، اتابک کیخسرو پسر قورقوره که از ایران آمده بود، با عنوان رستم در تفلیس به قدرت رسید. رستم عنوان ایرانی قوللر آقاسی را دریافت کرد و دربار خود را به سبک دربار ایران ترتیب داد. پادگانهای ایرانی در گوری و سورام/ سورامی مستقر شدند. زندانیان گرجی که به اسلام گرویده بودند، از ایران باز گردانده شدند و طریقة زندگی و رسوم ایرانی باب روز شد. رستم جشن ازدواج خود را هم در کلیسا هم در مسجد برگزار کرد و کلیسای متسختا را مرمت نمود.واختانگ (که مسلمانان او را شاهنواز اول میخوانند)، فرزند خواندة رستم، جانشین او شد (1068ـ1087/ 1658ـ 1676) و سیاست ایراندوستی ادامه یافت. شاهعباس دوم (1052ـ1077/ 1642ـ1667) با دختر شاهنواز ازدواج کرد. این زن اگرچه مسلمان بود، طرفدار دین مسیح بود و حتی آیینهای اعتراف و عشای ربانی را، که در سلطنت رستم مردم از انجام آن «خجالت میکشیدند»، دو باره برقرار کرد (بروسه، ج 2، بخش 1، ص 79).گئورگی یازدهم (شاهنواز دوم) از شاهسلیمان اول (حک : 1077ـ 1105) خلعت دریافت کرد. در 1099/1688 او قربانی دسیسههای خویش در کاختیا شد و شاه، ایراکلی [ هراکلی ] اول [ 1099ـ 1102/ 1688ـ1691؛ 1107ـ 1115/ 1695ـ1703 ] را به جای او تعیین کرد. این شخص که در روسیه پرورش یافته بود، به اسلام گروید و خود را نظرعلیخان نامید.شاهکاختیا محمدقلیخان (کنستانتین سوم) در 1135/ 1723، با جانبداری از لزگیها علیه واختانگ، تفلیس را گرفت، که در مدت سه روز غارت شد.دومین سلطة عثمانی (1135ـ1147/1723ـ1734) . در رمضان 1135/ ژوئن 1723 سرعسکر ابراهیمپاشا، بَکَر (در فارسی شاهنواز و در ترکی ابراهیمپاشا) را در تفلیس مستقر کرد. ینیچریها قلعه را تسخیر کردند. بکر شورش کرد ولی ترکهانیروهای تقویتی به فرماندهی یسه، عموی بکر (که نام عبداللّه را پذیرفته بود)، به تفلیس اعزام داشتند. در این بین معاهدة22 ذیحجّة 1135/ 12 سپتامبر 1723 ایران و روسیه به امضا رسید که بر طبق آن ولایات خزر به روسیه واگذار شد. معاهدة عثمانی و روسیه نیز در اول شوال 1136/ 12 ژوئن 1724 در استانبول منعقد شد؛ روسیه، داغستان و نوار باریک مرزی را نگهداشت و عثمانی سراسر ماوراء قفقاز تا شماخی، شامل سرزمینهای گرجی، را به دست آورد (هامر ـ پورگشتال، ج 7، ص 299ـ 308).در ذیحجّة 1136/ اوت 1724 واختانگ، شاه معزول، با 400 ، 1 تن از ملتزمان خود به روسیه رفت. اقامت عثمان توپال پاشای نجیبزاده در تفلیس، در بین گرجیها خاطرة خوشی برجای گذاشت (بروسه، ج 2، بخش 1، ص 129).نادرشاه. نادر پس از خلع شاهتهماسب دوم (حک : 1135ـ 1145/ 1723ـ1732) از سلطنت، مجدداً ماوراء قفقاز را فتح کرد. هنگامی که او درگیر عملیات نظامی در داغستان بود (1147/ پاییز 1734) اسحاق پاشای تفلیسی با سپاهی عازم یاریرسانی به گنجه بود که تیموراز (پسر نظرعلیخان = ایراکلی اول) و برادرزادة او (علیمیرزا = الکساندر، پسر امامقلی = داوید سوم) به اسحاقپاشا حمله بردند و او را وادار ساختند در ارگ تفلیس پناه بگیرد. نادر، با شعف بسیار هدایایی به دو شاهزاده داد (استرآبادی، ص 82). در محاصرة گنجه، نادر به صفیخان بغایری دستور داد که با کمک اشراف گرجی (ماوراوان و ازناووران) تفلیس را محاصره کند (همان، ص 84).در 1158/1745، نادر عوارض گمرکی به مبلغ پنجاههزار تومان برای گرجستان تعیین کرد. تیموراز (شاه کارتلی، 1157ـ 1175/1744ـ1762) برای گرفتن تخفیف عازم تبریز شد ولی هنگام رسیدن به آنجا خبر مرگ نادر (1162/ 1749)را شنید. جانشین نادر، علیقلیخان، شوهر خِتوان، دختر تیموراز، بود.بگراتیهای کاختیا. در دورة اغتشاشات پس از مرگ نادر و سلطنت کریمخان زند (1162ـ1193)، حاکم متمایل به صلحجویی که نفوذش در شمال ارس گسترش نیافت، آرامشی موقتی در گرجستان حاکم شد. این فرصت بهطور ماهرانه از سوی تیموراز و فرزند او ایراکلی دوم (پادشاه کاختیا، 1157ـ 1175/1744ـ1761؛ پادشاه کارتلیا و کاختیا 1175ـ 1204/1761ـ1790) مورد بهرهبرداری قرار گرفت. دوران سلطنت تیموراز و پسرش ایراکلی دوم (1176ـ1204/ 1762ـ 1790)، یکی از شادترین دورهها در تاریخ گرجستان است. ایراکلی در 1165/1752، آزادخان افغان، رقیب سلسلة زندیه، را در نزدیکی ایروان شکست داد و در 1173/ 1760 در قازاخ دستگیر کرد و به دربار کریمخان فرستاد. کردهای ایروان را در 1179، 1184، 1194/ 1765، 1770 و 1780 گوشمالی داد و سپاهیان گرجی آنها را تا ناحیة بایزید تعقیب کردند. بهرغم همة این موفقیتها، موقعیت گرجستان متزلزل بود و تیموراز در 1173/ 1760، برای کمک گرفتن، به روسیه رفت ولی وقتی به آنجا رسید که چند روز از درگذشت ملکه الیزابت گذشته بود. خود او نیز بین یکی از روزهای 12 تا 24 جمادیالا´خره 1175/ 8 ـ20 ژانویة 1762 در سنپترزبورگ درگذشت و ایراکلی دوم شاه گرجستان شد.ایراکلی با حکومت بر پادشاهیهای متحد گرجستان، سیاست تجدید مناسبات با روسیه را ادامه داد. در 23 شعبان 1197/ 24 ژوئیة 1783 پیمان ایجاد یک کشور تحتالحمایه به امضا رسید. روسیه به ایراکلی در بارة سرزمینهایش تضمین و به او اجازه داد بر سیاست داخلی نظارت کامل داشته باشد ولی سیاست خارجی را روسیه تعیین کند. یک نیروی روسی به تفلیس اعزام گردید ولی در 1201/ 1787 فرا خوانده شد.قاجارها. پس از پیروزی قاجارها بر زندیه، آقامحمدخان قاجار (حک : 1210ـ1211) در 26 صفر 1210/ یازدهم سپتامبر 1795 شوشی را در قرهباغ به محاصره در آورد و سپس به تفلیس، که در 11 سپتامبرِ همان سال تسخیر شده بود، بازگشت و به طرز وحشتناکی شهر را چپاول کرد (قس بروسه، ج 2، بخش 2، ص260؛ اولیویه ، ج 3، ص 78 و شهادت پزشکی مجاری که خود شاهد ماجرا بود).شاه ایراکلی در فاصله 24 رجب تا 5 شعبان 1212/ 13 ـ 23 ژانویة 1798 فوت کرد و پسرش گئورگی دوازدهم جانشین او شد. فتحعلیشاه قاجار (حک : 1212ـ 1250) درگیر منازعات با رقبای خود بود. گئورگی سپاهی متشکل از دوهزار لزگی تحت فرماندهی دو پسرش، از قارص، اعزام کرد ولی در این بین دسیسههای داخلی خانوادهاش موقعیت او را به مخاطره انداخت. گئورگی در 1214/1799 سفیری به سنپترزبورگ گسیل داشت به این منظور که گرجستان نه تنها باید ایالتی تحتالحمایه باشد، بلکه مانند دیگر ایالتهای روسیه، تحت قدرت کامل امپراتور در آید. از سوی دیگر، سلطنت نیز میبایست برای این سلسله تضمین میشد. پاول اول در اول شعبان 1215/ 18 دسامبر 1800 بیانیة الحاق گرجستان را امضا کرد اما گئورگی در 11 شعبان/ 28 دسامبر و پاول در 25 شوال/ یازدهم مارس درگذشتند. در ذیقعده ـ ذیحجّه/ آوریل،فرستادگان گرجی از امپراتور آلکساندر اول درخواست کردند که شاهزادهای گرجی را با عنوان نایب امپراتور و شاه گرجستان به حکومت بگمارد. در 3 جمادیالاولی 1216/ 12 سپتامبر 1801 آلکساندر اول، با این ادعا که استقرار دوبارة حکومت سابق به صورت تحتالحمایه امکان ندارد، بیانیة پاول اول را تصویب کرد. معاهدة فینکنشتاین (1222/ 1807) که طبق آن ناپلئون (حک : 1804ـ1821/ 1220ـ1237) حقوق ایران را در گرجستان به رسمیت شناخت، هرگز عملی نشد و بر اساس مادّة سوم معاهدة 1227/ 1812، ایران از ادعاهای خود در مورد سرزمینهای گرجستان چشمپوشی کرد.از 1335/1917 به بعد. اوضاع تفلیس تا انقلاب 1917 روسیه بدون تغییر باقی ماند. ماوراء قفقاز از روسیه جدا شد و در 29 جمادیالا´خره 1336/ 12 آوریل 1918 استقلال خود را اعلام داشت. تفلیس پایتخت جمهوری فدرال شد ولی مسلمانان از جنگ با ترکیة [ عثمانی ] سر باز زدند و شورا (14 شعبان/ 26 مه) با تجزیة ماوراء قفقاز موافقت کرد. سه جمهوری گرجستان، ارمنستان و آذربایجان تشکیل شد و تفلیس دو باره پایتخت گرجستان گردید. در 16 شعبان 1336/ 28 مه 1918 موافقتنامة موقتی بین گرجستان و آلمان به امضا رسید. نیروهای آلمانی در تفلیس حضور پیدا کردند؛ پس از متارکة جنگ، آنها جای خود را به نیروهای انگلیسی دادند. در 16 جمادیالاولی 1339/26 ژانویة 1921، متفقین استقلال گرجستان را به رسمیت شناختند ولی در جمادیالا´خره/ فوریه، پس از چند نبرد، قدرت به دست پارتیزانهای اتحاد شوروی افتاد. ماوراء قفقاز به عنوان جمهوری فدرال سازماندهی شد که خود قسمتی از اتحاد شوروی را تشکیل میداد؛ ازینرو، تفلیس مرکز دولت مرکزی ماوراء قفقاز و در عین حال پایتخت جمهوری گرجستان شد.تفلیس قدیمی از چهار بخش تشکیل میشد که سه بخش آن در ساحل راست کُر واقع بود (که در ساحل رود از شمال به جنوب، به شمالغربی ـ جنوبشرقی انحنا پیدا کرده است):1) کالا یا کالیسی (درِ غربی قلعه)، بخش قدیمی اینتراموروس (بین نهرهای سولولاکی و دبه خانه که به کُر میریزند)، و ارگ نارین قلعه.2) شهر احتمالاً تفیلیسی نامیده میشد که در پیرامون چشمههای آبگرم رشد کرده بود (که بنا به بروسه، ج 1، بخش 1، ص80، ساکنان ارمنی آن را بنیان نهادهاند). شهر در ساحل کُر و در روبرو و پایین کالا قرار داشت. شاهصفی گروهی از سیدها را در ارتفاعات تابور (در شرق دبهخانه) سکونت داد؛ ازینرو نام ایرانی این ناحیه سیدآباد بود.3) بخش خارجی گارت ـ اوبانی نزدیک میدان اسبدوانی (اَسپارز)، بالا و در جهت شمال دو بخش نخست.4) بخش واقع در ساحل چپ روبروی کالا به نام ایسانی یا نیسانی (بعدها آولابار ) و ارتفاعات ماخاتا در شمال آن. ایسانی با صغدبیلِ منابع عربی مطابقت دارد. گورستان صغدبیل (در زبان گرجی «محل ناله کردن») در زندگی سَنت اَبو ذکر شده است (قس بروسه، ) الحاقات ( ، ص 136؛ شولتسه ، ج 13، جزوه 4، ص 35). همان نام دو بار در ) وقایعنامة گرجی ( آمده است (قس بروسه، ج 1، ص 407، 633).سه ارگ در تفلیس مشخص شده است: 1) ارگ قدیمی تابور (کورچی قلعه) بر روی تپة ساحل راست دبهخانه، که در 1199/ 1785 بکلی ویران شد. این ارگ که دروازة جنوبی کالا را محافظت میکرد، دروازة گنجه نامیده میشد. 2) ارگ نارین قلعه در تپة کالا. بهنظر میرسد که این قلعه پیش از اسلام شوریس ـ تسیخه نام داشته است (واخوشت). این ارگ در 1233/ 1818 تخلیه شد (قس گامبا، اطلس ، تصویر 33). 3) ارگ ساحل چپ (ایسانی)، که بهعنوان سرپُل عمل میکرد. در 1140/ 1728 ترکها برای آخرینبار شروع به سنگربندی و ایجاد استحکامات نظامی در این محل کردند اما کار را ناتمام گذاشتند.قدیمترین قصر از قصرهای سلطنتی، متخی ، در ساحل چپ روبروی پل قدیمی است. در 1048/ 1638 رستمشاه مسلمان قصری بهطول حدود 120 متر در امتداد کُر در تفلیس بنا کرد. در اینجا شاردن به حضور شاهنواز رسید. کمی دورتر بهسوی جنوب، شاه واختانگ ششم قصری ساخت که کاملاً به سبک ایرانی تزئین شده بود. ترکها در 1137/1725 این قصر را ویران کردند (قس یوسلیان ، 1866، ص 239).منابع: برای اثر معیار در این زمینه ؤM. F. Brosset, Histoire de la Gإorgie , St. Petersburg, 1849- 1857: vol. I/1 (شامل مدمة مهمی از مؤلف و تاریخ قدیم تا 1450) ; vol. I/2 ( الحاقات ); (برای تدوین آن منابع ارمنی و اسلامی نیز به دقت بررسی شده است)vol. II/1; (شاملتاریخ شاهزادهواخوشت، 1450ـ1750،و در پیآن ) الحاقات ( )vol. II/2; (شامل وقایعنامهها، خاطرات و جز اینها، حدود 1659ـ1856)قسLaurent Brosset, Bibliographie analytique des ouvrages de M. F.Brosset ) 1824-79 ), St. Petersburg 1887 .(تحلیل 271 کتاب و ماله)برای تاریخچة منابع قس ترجمة سه وقایعنامه از Takaishwili درSbornik materialow , Tiflis 1900, XXVIII , 1-214.این وقایعنامهها با Geography شاهزاده واخوشت (مسکو 1745) تکمیل میشود، ترجمة فرانسوی ازBrosset, Description gإopraphique de la Gإorgie , St. Petersburg 1842, (همراه با نشههای اصلی)ترجمة روسی ازDjanash ¢ wili, Tiflis 1904, in Zap. Kawk. Otd. Russ. Geogr. Obshc § ., XXIV ., fasc. 5;نیز ؤ[ ابناثیر؛ ابنازرق، تاریخ الفارقی ، چاپ بدوی عبداللطیف عوض، بیروت 1974 ] ؛ [ محمدمهدیبن محمد نصیر استرآبادی، تاریخ نادری ، چاپ سنگی تبریز 1268؛ اسکندرمنشی ] ؛ [ بلاذری ] ؛ جوینی؛ [ رشیدالدین فضلاللّه؛ شرفالدین علی یزدی، ظفرنامه: تاریخ عمومی مفصّل ایران در دورة تیموریان ، چاپ محمد عباسی، تهران 1336 ش ] ؛ طبری، تاریخ (لیدن)؛ [ فضلاللّهبن روزبهان، تاریخ عالمآرای امینی ، چاپ جان وودز، لندن 1992 ] ؛ مسعودی، مروج (پاریس)؛ [ احمدبن لطفاللّه منجمباشی، صحائف الاخبار ، (ترجمة ترکی)، ج 3، استانبول 1285؛ محمدبن احمد نسوی، سیرت جلالالدین مینکبرنی ، چاپ مجتبی مینوی، تهران 1344 ش ] ؛ یاقوتحموی؛ [ یعقوبی، تاریخ ] ؛Franz Babinger, Die Geschichtsschreiber der Osmanen und ihre Werke ; Defrإmery, "Fragments des gإographes et historiens arabes et persans inإdits relalifs aux anciens peuples du Caucase", JA , 1849, XIII , 457-523, XIV , 447- 514, 1850, XVI , 50-75, 153-201, 1851, XVII , 105- 162;Djawakhishwili, Kharthvel eris istora , Tiflis 1913;Djawakhow, Khristianskiy Vostok , 1912, I/1, 104- 114; D'Ohsson, Histoire des Mongols , 1834-1835, passim; EI 1 , s.v. "Sa ¦ djids" (by Cl. Huart); Gamba, Voyage dans laRussie mإridionale , Paris 1826, II , 154-184 (Tiflis); ]Joseph von Hammer-Purgstall, Geschichte des osmanischen Reiches Graz 1963 [; P. Iosselian, Istoric § eskii vzgliad , Tiflis 1849 (تاریخ گرجستان در دورة شاهان مسلمان 1569ـ1729) ; idem, Opisaniye drewnostey Tiflisa , Tiflis 1866 (Muhammadan antiquities), 238-273; Marquart, Osteurop. und ostasiat. Streifzدge , Leipzig1903: Ekurs IV ., Der Ursprung d.iberischen Bagratiden , 391-436; Muralt, Essai de chronologie byz ., St. Pertersburg 1855; F. Nةve, Exposإ des guerres de Tamerlan et Schah-Rokh dans l'Asie occidentale (from Thomas of Metsoph), Brussels 1860 (extract of the vol. XI . in Mإmoires ... publiإs par l'Acad. royale de Belgique) ; Olivier, Voyages en Orient ; Pakhomow, Monet i ° Gruzii , I, (down to the XIII th century), in Zap. Numizm. Otd. Russ. Arkh. Obshc § ., I, fasc. IV , St. Petersburg 1910; Claudius Ptolemy, Geography ; Schulze, Das Martyrium d. hl. Abo von Tiflis, Texte und Untersuchungen , 1905; Thomas Artsruni, III , ch. 9-10, ed. Brosset, St. Petersburg 1874; Tiesenhausen, Monnaies des khalifs orientaux , St. Petersburg 1873; R. Vasmer, O monetakh Sadjidow,Izwestia Obshc § . izuc § . Azerb ., Baku 1927.برای صورت کامل منابع رجوع کنید به د. اسلام ، چاپ اول، ذیل مادّه.