تَغار ، ظرف سفالین بزرگ و نیز نوعی جوال، واحد اندازهگیری غلات، آذوقه و علوفة لشکر؛ نوعی مالیات غیرنقدی در دورة مغول و ایلخانان؛ نیز راتبه (مستمری) غیرنقدی. این واژه به صورت تَقار (رشیدالدین فضلاللّه، چاپ بلوشه ، ج 2، ص 186)، طَغار (وصّافالحضره، ص 556)، تاغار (پاوه دوکورتی ، ذیل «تاغ»)، تاقار ( رجوع کنید به دورفر ، ج 2، ص 517، به نقل از طالع امانی هراتی)، تغاره ( برهان ، ذیل واژه)، تِغار و تیغار (مرتضی زبیدی، ذیل «تغر») نیز ضبط شده است. هوبشمیت واژة تغار را ترکی، بلوشه آن را ترکیِ بر گرفته از مغولی، و رامشتت ریشة آن را ترکی ـ مغولی میداند ( رجوع کنید به دورفر، ج2، ص 516 ـ517). دزی (ذیل «تغر») آن را عربی و از ریشة تَغَر دانسته، ولی دورفر (ج2، ص517) ریشة عربی، همچنانکه ترکیِ، این واژه را نپذیرفته است. او فارسی بودن آن را نیزبکلی مردود میداند، زیرا در منابع قدیم ایرانی از جمله فارسی میانه و سغدی وجود نداشته است. به نظر وی، توبره معادل فارسی تغار است.در متون منظوم فارسی، تغار معمولاً به معنای «ظرف بزرگ» به کار رفته است (برای نمونه رجوع کنید به ناصرخسرو، ص49، 326، 338؛ لامعیگرگانی، ص6؛ مولوی، ج2، ص14، ج3، ص367). ظاهراً نخستین بار این واژه به این معنا در متون نثر فارسی، در سفرنامة ناصرخسرو (متوفی 481؛ ص 108ـ 109) به کار رفته است. به نوشتة ناصرخسرو، در مصر درختانی مانند سیب و نارنج و ترنج را در تغارهایی سفالی میکاشته و برای فروش بر بامها مینهادهاند. در فرهنگهای عربی، تغار که به صورت تیغار و طیغار نیز ضبط شده، به معنای ظرف بزرگ سفالین برای رنگرزی و شستشوی لباس است. مِرکَس و مِخضَب نیز معادل تغار و، نیمخُم یا نیمکوزهای بوده است که در آن جامه میشستهاند ( رجوع کنید به شرتونی، ذیل «تیغار» و «اجّانه»؛ دزی، ذیل «تغر» و «طیغار»؛ صفیپوری، ذیل «تیغار»). از دیگر موارد استفادة این ظرف، نگهداری مایعات و مواد غذایی مانند گندم، جو، آرد، ماست و ترشی بوده است. غذای حیواناتی مانند اسب و سگ را نیز در تغار مینهادهاند. در فارسی تغار چوبین رختشویی را بیشتر لاوَک/ لاک میگویند (برهان؛ دهخدا، ذیل «تغار» و «لاوک»؛ هدایت، ذیل «تغار» و «لاک»؛ نیز رجوع کنید به رشیدالدین فضلاللّه، چاپ روشن و موسوی، ج 2، ص 976؛ افلاکی، ص 69، 671). در فارسی نیمخم و تغار کوچک را تغارچه میگویند (دهخدا، ذیل واژه). تغار در ترکی، جوالی است که در آن گندم و جو و مانند اینها میریختهاند (کاشغری، ذیل واژه). به جوال کوچکی که از توبْره بزرگتر باشد و انبانچهای که از پوست دوخته باشند، «تَغارجُوق» میگویند (استرآبادی، ص 104).تغار در دورة مغولان و ایلخانان علاوه بر معنای لغوی ( رجوع کنید به جوینی، ج3، ص112؛ رشیدالدین فضلاللّه، چاپ روشن و موسوی، همانجا) سه معنای دیگر نیز داشته است:1) واحد وزن (بیشتر برای غله) برابر با صد مَنِ تبریز (هر من تقریباً سه کیلوگرم). از فرمان غازانخان (حک : 694 ـ703) در باب تعیین پیمانة معیار در ولایات پیداست که مقدار پیمانهها از جمله تغار در جاهای مختلف یکسان نبوده است. بر اساس این فرمان، هر کیله برابر با ده من تبریز و ده کیله (صد من) برابر با یک تغار تعیین شد. نیز مقرر شد به جهت دقت بیشتر، برای هر نوع غله تغار جداگانهای ساخته شود ( رجوع کنید به رشیدالدین فضلاللّه، چاپ روشن و موسوی، ج 2، ص 1461ـ1462، 1465ـ 1466؛ خواندمیر، ج3، ص175). در کتابی به نام شرح ایالت شکی (پطروشفسکی، ج 2، ص723، پانویس 3) واژة تغارخان به همین معنا آمده است.تغار بعدها نیز کموبیش واحد سنجش بوده؛ هرچند مقدار آن همواره و در شهرهای مختلف در نوسان بوده است. امروزه نیز تغار در بصره 537 ، 1 کیلوگرم و در دیگر مناطق عراق برابر با دو هزار کیلوگرم (آذرنوش، ذیل «طغار») و در استان آذربایجان 2ر83 کیلوگرم (اوروجوو، ج1، ص641) است (برای توضیحات بیشتر در بارة اوزان تغار رجوع کنید به دورفر، ج 2، ص 515؛ هینتس، ص 83 ـ84).2) نوعی مالیات غیرنقدی که از رعایا اخذ و صرف آذوقة لشکر میشده است. به گفتة مؤلف تاریخ ارمنیان (به نقل پطروشفسکی، ص736)، در زمان وی (نیمة اول قرن هفتم) از هر فردی که نامش در فهرست مالیاتی بوده، این مواد را به رسم تغار میستاندهاند: صد من غله، پنجاه من شراب، دو من برنج، سه توپراق (؟)، دو طناب، یک تیر، یک نعل اسب، یک رأس دام از هر بیست رأس و بیست پول سفید (نقره). این مالیات چون بخش اصلی آن در آغاز همان صد من (یعنی یک تغار) غله بوده، بهطورکلی تغار نامیده میشده است. برخی محققان با استناد به اصطلاح «سرتغار» در منابع دورة مغول (برای نمونه رجوع کنید به رشیدالدین فضلاللّه، چاپ روشن و موسوی، ج 2، ص 1477)، نتیجه گرفتهاند که این مالیات، سرانه بوده و از همة مالیاتدهندگان گرفته میشده است (پطروشفسکی، ج 2، ص 736، به نقل از عبدالکریم علیاوغلی علیزاده). این نظر خالی از اشکال نیست؛ ظاهراً سرتغار (مانند سرِ بار) سهمی از محصول بوده که کارگزاران دیوانی، در آغاز برداشت غلات به خود اختصاص میدادهاند. مسئول اخذ این مالیات گاه بِتِکْچی * نیز بوده است ( رجوع کنید به ناصرالدین منشی کرمانی، ص114). تغار، مانند سایر اصطلاحات مالیاتی دورة مغول، معنای روشنی ندارد. معلوم نیست که آیا مالیات علوفه * و تغار جداگانه دریافت میشده یا هردو یکی بوده است. با توجه به قراین میتوان حدس زد که تغار به معنای غله برای لشکریان نیز بهکار میرفته است. در این معنا، اصطلاح تغار دادن مترادف با آش دادن و تهیة علوفة سپاه بوده است ( رجوع کنید به میرخواند، ج 5، ص 405؛ رشیدالدین فضلاللّه، چاپ روشن و موسوی، ج 2، ص 1200، 1225؛ حافظ ابرو، بخش 1، ص 106؛ آقسرایی، ص 68، 145؛ وصّافالحضره، ص 42).3) راتبة غیرنقدی، بیشتر از غلات، که دولت علاوه بر مواجب نقدی، سالانه به مستخدمان، بویژه لشکریان، میداده است ( رجوع کنید به تویسرکانی، ذیل واژه؛ وصّافالحضره، ص670). ظاهراً این جیره از زمان غازانخان برای عموم لشکریان تعیین شد. پیش از آن، مقدار تغار ناچیز بوده و تعداد کمی از لشکریان را شامل میشده است ( رجوع کنید به رشیدالدین فضلاللّه، چاپ روشن و موسوی، ج 2، ص 1476ـ1477؛ خواندمیر، ج 3، ص 178؛ وصّافالحضره، ص413؛ شمسمنشی، ج 1، جزء 1، ص 199ـ 200). شکایت جمعی از جانورداران از ملک شمسالدین، والی هرات، بهسبب قطع تغار سالانه (سیفی هروی، ص 229) نشان میدهد که علاوه بر لشکریان، برخی گروههای دیگر نیز از این جیره برخوردار بودهاند.در اسناد دورة جلایریان (740ـ836) نیز از تغار یاد شده است (شمس منشی، ج 2، ص 142ـ143، 149)، از جمله در فرمان قاسم آققوینلو به تاریخ 903 و نیز آخرین فرمان رستم بهادر آققوینلو ( رجوع کنید به دورفر، همانجا؛ طهرانی، ص 448). در منابع مهم دورة صفوی گزارشی در بارة تغار به دست نیامده است. ظاهراً از این دوره به بعد بهمعنای ظرف بزرگ سفالی به کار رفته و معانی دیگر آن تقریباً متروک شده است ( رجوع کنید به ادامة مقاله).از این ظروف سفالی، هنوز در برخی مناطق به صورت محدود استفاده میشود مثلاً در خراسان تغار خمیرگیری، تغار رختشویی و تغارة پرهیزی (برای دستورو شستن) استعمال میشود (اکبری شالچی، ص92). در کرمان تغار در اندازههای مختلف ساخته میشود و کسانی چون شالبافان، بقالان، معماران، نانوایان و لبنیاتفروشها از آن استفاده میکنند. در کرمان تغار بزرگ را گوکی و کوچک آن را کشکساب مینامند. برای پختن نان، درون تغاری که غالباً لعاب دارد، خمیر درست میکنند و به کاردَکی که با آن خمیر اطراف تغار را میتراشند، تغارتراش میگویند. خرمای خوب نرسیده را در تغار میریزند و روی آن نمک میپاشند تا نرم شود. به این خرما تغارمال میگویند (پورحسینی، ص121ـ122). در سیستان به ظرف خمیرگیری تغار میگویند (افشار سیستانی، ذیل واژه). نیز به بیماریی که بر اثر آن شکم بیمار بسیار بزرگ میشود، تغاره میگویند (محمدی خمک، ذیل «تغاره»). در آذربایجان و کرمانشاه، «تاغار» به معنای لاوک و ظرف خمیرگیری است (بهزادی؛ درویشیان، ذیل «تاغار»). در بیرجند اصطلاحات تقار ، تقارچه و تقارِدَسّ اُو (تغاری که در آن آب میکنند و دم دست شاطر میگذارند) رواج دارد و به آنچه در تغار درست میکنند، تغاری میگویند، مانند ماست تغاری (رضائی، ص 142). امروزه در کردستان ایران، تغار واحد اندازهگیری مساحت زمینهای مزروعی است. هر تغار، مقدار زمینی است که استعداد برداشت یک تغار گندم یا جو را دارد. مقدار این واحد در شهرهای مختلف، متفاوت است (برای اطلاعات بیشتر رجوع کنید به دیانت، ج1، ص 122ـ123).واژة تغار در برخی مَثلهای فارسی نیز به کار رفته است، مانند «تغاری بشکند ماستی بریزد/ جهان گردد به کام کاسهلیسان» و «سَرِ تغار کسی پایین رفتن» کنایه از غذا یا روزی کسی دیر رسیدن (دهخدا، ذیل واژه؛ نجفی، ج 2، ص 864 ؛ برای موارد دیگر رجوع کنید به شاملو؛ فرهنگ بزرگ سخن ، ذیل واژه). در تهران به کسی که در غذا حریص و طماع و پرخور باشد «شکمتغار» (به لهجة تهرانی: شیکم تاغار) گفته میشود. نیز در بیشتر مناطق ایران فرزند آخر خانواده را تَهتغاری/ تهتاغاری میگویند.منابع: آذرتاش آذرنوش، فرهنگ معاصر عربی ـ فارسی ، تهران 1379 ش؛ محمودبن محمد آقسرایی، مسامرةالاخبار و مسایرة الاخیار ، چاپ عثمان توران، آنکارا 1944؛ محمدمهدیبن محمدنصیر استرآبادی، سنگلاخ: فرهنگ ترکی به فارسی از سدة دوازدهم هجری ، چاپ روشن خیاوی، تهران 1374 ش؛ ایرج افشار سیستانی، واژهنامة سیستانی ، تهران 1365 ش؛ احمدبن اخی ناطور افلاکی،مناقب العارفین ، چاپ تحسین یازیجی، آنکارا 1959ـ1961، چاپ افست تهران 1362 ش؛ امیرحسین اکبری شالچی، فرهنگ گویشی خراسان بزرگ ، تهران 1370 ش؛ علی حیدرعباس اوغلو اوروجوو، آذربایجان دیلی نین یضاحلی لوغتی ، ] برگردان از الفبای سیریلی به اهتمام [ بهزاد بهزادی، تهران 1376 ش؛ محمدحسینبن خلفبرهان، برهان قاطع ، چاپ محمد معین، تهران 1361 ش؛ بهزاد بهزادی، فرهنگ آذربایجانی ـ فارسی= آذربایجانجا ـ فارسجا سؤزلوک ، تهران 1369 ش؛ ایلیا پاولوویچ پطروشفسکی، کشاورزی و مناسبات ارضی در ایران عهد مغول ، ترجمة کریم کشاورز، تهران 1357 ش؛ ابوالقاسم پورحسینی، فرهنگ لغات و اصطلاحات مردم کرمان ، کرمان 1370 ش؛ محمدمقیم تویسرکانی، فرهنگ جعفری ، چاپ سعید حمیدیان، تهران 1362 ش؛ جوینی؛ عبداللّهبن لطفاللّه حافظ ابرو، ذیل جامعالتواریخ رشیدی ، بخش1، چاپ خانبابا بیانی، تهران 1317 ش؛ خواندمیر؛ علیاشرف درویشیان، فرهنگ کردی کرمانشاهی: کردی ـ فارسی ، تهران 1375 ش؛ راینهارت پیتر آندزی، تکملة المعاجم العربیّة ، ترجمة محمدسلیم نعیمی، عراق 1978ـ ؛ دهخدا؛ ابوالحسن دیانت، فرهنگ تاریخی سنجشها و ارزشها ، تبریز 1367 ش؛ رشیدالدین فضلاللّه، جامعالتواریخ ، چاپ محمد روشن و مصطفی موسوی، تهران 1373 ش؛ همان: کتاب جامعالتواریخ ، ج2، چاپ ادگار بلوشه، لیدن 1911؛ جمال رضائی، واژهنامة گویش بیرجند ، چاپ محمود رفیعی، تهران 1373 ش؛ سیفبن محمد سیفی هروی، تاریخنامة هراة ، چاپ محمدزبیر صدیقی، کلکته 1362/ 1943، چاپ افست تهران 1352 ش؛ احمد شاملو، کتاب کوچه ، حرف ت، دفتر اول، تهران 1379 ش؛ سعید شرتونی، اقرب الموارد فی فصح العربیّة و الشّوارِد ، قم 1403؛ محمدبن هندوشاه شمس منشی، دستورالکاتب فی تعیینالمراتب ، چاپ عبدالکریم علی اوغلی علیزاده، مسکو 1964ـ1976؛ عبدالرحیمبن عبدالکریم صفیپوری، منتهیالارب فی لغةالعرب ، چاپ سنگی تهران 1297ـ 1298، چاپ افست 1377؛ ابوبکر طهرانی، کتاب دیار بکریه ، چاپ نجاتی لُوغال و فاروق سومِر، آنکارا 1962ـ1964، چاپ افست تهران 1356 ش؛ فرهنگ بزرگ سخن ، به سرپرستی حسن انوری، تهران: سخن، 1381 ش؛ محمودبن حسین کاشغری، نامها و صفتها و ضمیرها و پسوندهای دیوان لغات الترک ، ترجمه و تنظیم و ترتیب الفبایی محمد دبیرسیاقی، تهران 1375 ش؛ محمدبن اسماعیل لامعی گرگانی، دیوان ، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1355 ش؛ جواد محمدی خمک، واژهنامهیسکزی: فرهنگ لغات سیستانی ، تهران 1379 ش؛ محمدبن محمد مرتضی زبیدی، تاجالعروس من جواهرالقاموس ، ج10، چاپابراهیم ترزی، کویت 1392/ 1972؛ جلالالدین محمدبن محمدمولوی، مثنوی معنوی ، تصحیح رینولد آلن نیکلسون، چاپ نصراللّه پورجوادی، تهران 1363 ش؛ میرخواند؛ ناصرالدین منشی کرمانی، نسائمالاسحار من لطائم الاخبار در تاریخ وزراء ، چاپ جلالالدین محدث ارموی، تهران 1338 ش؛ ناصرخسرو، دیوان ، چاپ مجتبیمینوی و مهدی محقق، تهران 1353 ش؛ همو، سفرنامة حکیم ناصرخسرو قبادیانی مروزی ، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1363 ش؛ ابوالحسن نجفی، فرهنگ فارسی عامیانه ، تهران 1378 ش؛ عبداللّهبن فضلاللّه وصّافالحضره، تاریخ وصّاف ، چاپ سنگی بمبئی 1269؛ رضاقلیبن محمدهادی هدایت، کتاب فرهنگ انجمنآرای ناصری ، چاپ سنگی تهران 1288، چاپ افست تهران ] بیتا. [ ؛ والتر هینتس، اوزان و مقیاسها در اسلام ، ترجمه و حواشی غلامرضا ورهرام، تهران 1368 ش؛Gerhard Doerfer, Tدrkische und mongolische Elemente im Neupersischen , Wiesbaden 1963-1975; Abel Pavet de Courteille, Dictionnaire Turk-Oriental , Amsterdam 1972.