ثقفی، یوسف بن عمر، حاکم یمن و فرمانروای عراق در اواخر عصر اموی. نسب او را به سعدبن عوف بن ثقیف مُضَری رساندهاند ( رجوع کنید به بلاذری، ج 12، ص 415؛ ابنحَزْم، ص 267ـ 268؛ ابنخلّکان، ج 7، ص 101).از تاریخ تولد و زادگاه وی اطلاعی در دست نیست. از گفتة خلیفةبن خیاط (قسم 2، ص 556) میتوان نتیجه گرفت که وی در دهة شصت قرن اول هجری، احتمالا میان سالهای 60 تا 65، به دنیا آمده است. با توجه به اینکه خاستگاه و اقامتگاه قبیلة نامدار ثقیف از دیرباز شهر طائف بوده است و پدر و نیای یوسفبن عمر در این شهر میزیستهاند ( رجوع کنید به دینوری، ص 344؛ طبری، ج 7، ص 254)، میتوان احتمال داد که یوسفبن عمر نیز در طائف به دنیا آمده باشد.در سال 96، خلیفة اموی، سلیمانبن عبدالملک، به یوسفبن عمر و دیگر افراد خاندان ثقفی خشم گرفت و به دستور وی، آنان را برای گرفتن اموالشان بشدت شکنجه کردند. عبدالملکبن مُهَلَّببن ابیصُفره، یوسفبن عمر ثقفی را شکنجه کرد و بر اثر آن ثقفی یک چشم خود را از دست داد (بَلاذُری، ج 7، ص 230ـ231؛ یعقوبی، ج 2، ص 294؛ ابنخلّکان، ج 7، ص 101، 107) اما توانست بگریزد ( رجوع کنید بهبلاذری، ج 7، ص 231؛ ابن عساکر، ج 74، ص 247ـ 248).او در 27 رمضان 106 و به فرمان هشامبن عبدالملک، خلیفة اموی، فرمانروای سه ولایت صنعاء، جَنَد و حَضْرَموت (سراسر یمن) شد و در صنعاء مستقر گردید و تا سال 120 در این سمت باقیماند (خلیفةبن خیاط، قسم 2، ص 534؛ ابنعساکر، ج 74، ص 248؛ یمانی، ص 26؛ حداد، 1407 الف ، ج 2، ص 54). رازی (ص 137ـ 138، 361) سال آغاز حکومت یوسفبن عمر را 104 ذکر کرده است.در سال 107، ثقفی قیام عبّاد رُعَیْنی را، که برضد دولت اموی بود، بشدت سرکوب کرد و او و سیصد تن از یارانش را به قتل رساند (طبری، ج 7، ص 40؛ نیز رجوع کنید به حداد، 1407 ب ، ج 1، ص 178؛ قس خلیفة بنخیاط، قسم 2، ص 495 که خروج عباد را به جای یمن در ری، در 108 نوشته است).وَهْببن مُنَبِّه * ، از تابعین و راویان مشهور یمنی، بر اثر اعمال زور و خشونت ثقفی، در سال 114 در صنعاء وفات یافت(یاقوت حموی، ج 19، ص 259ـ260؛ ذهبی، حوادث و وفیات 121ـ 140 ه ، ص 315).در جمادیالاولی 120، هشامبن عبدالملک تصمیم گرفت خالدبن عبداللّه قَسْری * (حاکم قدرتمند عراق و خراسان، حک : 105ـ 120) را عزل کند (برای دلایل آن رجوع کنید به بلاذری، ج 7، ص 440ـ 445، 448؛ خلیفةبن خیاط، قسم 2، ص 519، 543، 556؛ طبری، ج 7، ص 147ـ149، 154؛ ابنخلّکان، ج 2، ص 229؛ ابنخلدون، ج 3، ص 120؛ کبیسی، ص 120ـ127). در آن زمان فرستادة یوسفبن عمر ثقفی نزد وی بود و خلیفه فرمان حکومت عراق را برای ثقفی با نامة کوچکی همراه با نامة رسمی دولت، بدون اطلاع دیگران، با همان فرستاده برای او فرستاد (بلاذری، ج 7، ص 442، 446؛ یعقوبی، ج 2، ص 323؛ طبری، ج 7، ص 147؛ ابنخلّکان، ج 7، ص 101ـ103؛ کبیسی، ص 129ـ131).با وجود پنهان کاریهای هشام، بشیربن ابیطلحه (جانشین دبیر رسایل هشام) که مردی هوشمند و دانا بود، به اقدام محرمانة او پی برد و کارگزاران عراق را از تصمیم خلیفه مبنی بر عزل خالدبن عبداللّه آگاه ساخت (ابنخلّکان، ج 7، ص 102؛ کبیسی، ص 129).خلیفه در نامهاش به یوسفبن عمر او را فرمانروای جدید عراق و خراسان کرد و به وی دستور داد هر چه سریعتر همراه با سی تن راهی کوفه شود و کسی را از مقصدش آگاه نکند (بلاذری، ج 7، ص 442؛ طبری، ج 7، ص 147؛ قس یعقوبی، همانجا).هنگامی که ثقفی نامة خلیفه را دریافت کرد، به بهانة ادای عمره، صنعاء را ترک کرد و فرزندش صلتبن یوسف را در یمن به جای خویش گمارد (طبری، ج 7، ص 150؛ خلیفةبن خیاط، قسم 2، ص 534؛ بلاذری، ج 7، ص 446). وی طبق دستور خلیفه، مخفیانه و با سرعت همراه با هفت تن هفده روزه خود را به عراق رساند و در جمادیالا´خرة 120، به حومة کوفه، و بنا به روایتی به نجف، رسید (بلاذری، ج 7، ص 442؛ یعقوبی، همانجا؛ طبری، ج7، ص147ـ150؛ ابنقاسم، قسم1، ص120ـ 121). در آغاز به محلة ثقفیان در کوفه رفت و بعد به کمک آنان و سایر مُضَریان وارد مسجد کوفه شد و به عنوان فرمانروای جدید عراق، نماز صبح خواند (بلاذری، ج 7، ص 442ـ443، 447؛ یعقوبی، ج 2، ص 323؛ طبری، ج 7، ص 147ـ 148).او در نخستین خطبة خود مردم عراق را تهدید کرد و به دستور هشامبن عبدالملک، به دستگیری و شکنجه کردن خالدبن عبداللّه قسری (حاکم پیشین) و کارگزارانش، کهبالغ بر 350 تن بودند، پرداخت (بلاذری، ج 7، ص 443، 447ـ 455، ج12، ص415؛ یعقوبی، ج2، ص 323؛ طبری، ج 7، ص151). وی طارق، کارگزار خالد در کوفه، را دستگیر کرد و او را پانصد تازیانه زد تا اینکه زیر شکنجه مرد (طبری، ج 7، ص 150ـ151).یوسفبن عمر بسیاری از عاملان سابق عراق را دستگیر و برای گرفتن مال بیشتر، آنها را بشدت شکنجه کرد تا حدی که جمع زیادی از آنان، مانند بلالبن ابیبُرْدَةبن ابیموسی اشعری حاکم بصره، در زندان وفات یافتند و تعدادی نیز تحت تعقیب قرار گرفتند ( رجوع کنید به بلاذری، ج7، ص 397، 455، 458؛ ابنخلّکان، ج 2، ص 393، ج 3، ص 11، 488، ج 7، ص 103، 105ـ106؛ کبیسی، ص 133).فرمانروای عراق در شهر واسط خالدبن عبداللّه قسری را زندانی کرد و پس از اصرار فراوان و کسب اجازه از خلیفة اموی، خالد را بشدت شکنجه داد و مبلغ کلانی از وی گرفت (در مورد مبلغ آن رجوع کنید به بلاذری، ج 7، ص 443، 455) و پسرش یزیدبن خالد را سی تازیانه زد (همان، ج 7، ص 448) و آنگاه هر دو آنها را با اسماعیلبن عبداللّه قسری در زندان حیره هجده ماه زندانی کرد (همانجا).ثقفی نخست کوفه و سپس واسط را محل اقامت خود قرار داد و پس از یک سال اقامت در این شهر به حیره بازگشت و آنجا را قرارگاه خویش کرد تا به کوفه، مرکز مخالفان اموی، نزدیک باشد (همان، ج 7، ص 459؛ کبیسی، ص 132).وی در مدت اقامتش در واسط، هواداران بنیهاشم و شیعیان را تعقیب و زندانی و شکنجه کرد ( رجوع کنید به دینوری، ص 337). همچنین بیشتر نزدیکان خالدبن عبداللّه قسری را، که یمنی یا ایرانی بودند، شکنجه داد و به قتل رساند (کبیسی، ص 133).مهمترین حادثة سیاسی عصر حکومت ثقفی در عراق، قیام زیدبن علی * بن حسین بود (همان، ص 135). زید پس از مخالفت علنی با هشامبن عبدالملک و نبردهای شجاعانه با سپاهیان اموی، در صفر سال 121 و به روایتی 122، هنگام مصاف با سپاه ثقفی به سرداری عباسبن سعید مُزَنیّ به شهادت رسید ( رجوع کنید به زیدبن علی * ).ثقفی که در زمان حکومت هشام نتوانسته بود خالدبن عبداللّه قسری را به قتل رساند، ناگزیر در شوال 121 به دستور هشام وی را آزاد کرد (بلاذری، ج 7، ص 448) اما در زمان خلافت ولیدبن یزید، موفق شد خالدبن عبداللّه قسری را از خلیفه به مبلغ پنجاه میلیون درهم بخرد و با خود به عراق ببرد و پس از شکنجة بسیار، در محرّم 126 او را در حیره به قتل رساند (خلیفةبن خیاط، قسم 2، ص 546؛ طبری، ج 7، ص 234، 254، 259ـ260).ثقفی به عنوان حاکم و فرمانروای عراق و مشرق جهان اسلام (طبری، ج 7، ص 159)، والیان نواحی مختلف عراق عرب و عجم را تعیین میکرد ( رجوع کنید به خلیفةبن خیاط، قسم 2، ص 526، 538 ـ539؛ یعقوبی، ج 2، ص 324؛ طبری، ج 7، ص 157، 159) و حتی به دستور او نصربن سَیّار * ، حاکم خراسان گردید (طبری، ج 7، ص 224؛ ابنخلّکان، ج 7، ص 108).ثقفی همانطور که بر عاملان حاکم پیشین عراق سختگیر بود، بر کارگزاران خود نیز بسیار سخت میگرفت ( رجوع کنید به بلاذری، ج7، ص456، ج12، ص416ـ 418؛ ابنخلّکان، ج7، ص107ـ 108). وی دستور داده بود در ضرب سکهها دقت بسیار شود؛ ازاینرو، سکههای عصر وی، به نام یوسفیه، شهرت فراوان داشت و از بهترین نوع سکهها به شمار میرفت. او جاعلان سکه را بشدت تنبیه میکرد ( رجوع کنید به بلاذری، ج 7، ص 467ـ 468، ج 12، ص 417؛ ابناثیر، ج 4، ص 417؛ ابنخلّکان، ج 7، ص107ـ 108؛ قس کبیسی، ص 133ـ134).مورخان او را چنین وصف کردهاند: بد سیرت (ابنخلّکان، ج 7، ص 108)، با هیبت و جبار و ستمگر (ذهبی، حوادث و وفیات 121ـ140 ه ، ص 315)، دیوانه (بلاذری، ج 7، ص 397)، پست و حقیر و زبون (میدانی، ج 1، ص 263)، کوتاه قد با ریشی بسیار بلند که از نافش هم میگذشت (بلاذری، ج 7، ص 467، ج 12، ص 417) و بسیار احمق (طبری، ج 7، ص 275) تا حدی که حماقت و تکبرش مَثَل گردید (میدانی، همانجا؛ ذهبی، حوادث و وفیات 121ـ140 ه ، ص 316؛ نیز رجوع کنید بهبلاذری، ج 7، ص 468، 472، ج 12، ص 416ـ 418). او همانند حجاج تا واپسین روز حکومتش سختگیر (ابنخلّکان، ج 7، ص 107) و در مجازات کردن بسیار شدید بود و در ضربه زدن به چهرة انسانها زیادهروی میکرد (بلاذری، ج 7، ص 467).مورخان ویژگیهای مثبتی نیز برای وی بر شمردهاند از جمله اینکه ظاهراً پرهیزگار بود ( رجوع کنید به رازی، ص 355)، نماز را طولانی میخواند، وفادار و ملازم مسجد و در گفتار نرم خو و در منزل متواضع بود، بسیار دعا میکرد، به اشعار و ادبیات عرب آگاه و در حفظ قرآن و سنّت کوشا بود، والا همت (بلاذری، ج 7، ص 460) و بخشنده و کریم بود تا حدی که روزانه پانصد خوان غذا به طور یکسان برای مردم میگستراند (ابنعساکر، ج 74، ص 250؛ بلاذری، ج 12، ص 416) و مواظب بود که خاندان یا اطرافیانش متعرض حقوق مردم نشوند (بلاذری، ج 7، ص 460).با اینکه برخی معتقدند او قوای عقلی درستی نداشته ( رجوع کنید بهکبیسی، ص 130) و بعض کارهای وی دور از تصور و عقل بوده ( رجوع کنید به همان، ص135)، تعدادی از شعرای عرب همچون کُمَیتبن زید اسدی (متوفی 126؛ رجوع کنید به بلاذری، ج 7، ص 443ـ 444، 459ـ460) و ابننَوْفَل ( رجوع کنید به همان، ص 461) و سواربن اشعر ( رجوع کنید به ابنخلّکان، ج 7، ص 108) وی را در اشعار خود ستودهاند.ولیدبن یزیدبن عبدالملک که پس از مرگ هشام در ربیعالا´خر سال 125 به خلافت رسید، ثقفی را به سبب خدماتش به او در زمان هشام، همچنان به عنوان حاکم عراق ابقا کرد (یعقوبی، ج 2، ص 331؛ ابنخلّکان، ج 7، ص 109). هر چند ثقفی نظر مساعدی به ولیدبن یزید نداشت و او را فاسق میدانست ( رجوع کنید به بلاذری، ج 7، ص 516؛ طبری، ج 7، ص 232)، همچنان دستورهای وی را اجرا میکرد، که از آن جمله کشتن محمد و ابراهیم، دو فرزند هشامبن اسماعیل مخزومی، در حیره بود ( رجوع کنید به خلیفةبن خیاط، قسم 2، ص 546؛ طبری، ج 7، ص 226ـ227).ولید به دلایلی ــ که شاید نظر منفی ثقفی به خلیفه یکی از مهمترین آنها بوده است ــ قصد داشت وی را معزول سازد و پسر عموی او، عبدالملکبن محمدبن حجاجبن یوسف ثقفی، را به جای او تعیین کند (ابنخلّکان، ج 7، ص 109؛ ذهبی، حوادث و وفیات 121ـ140 ه ، ص 316ـ317)؛ ازاینرو او را به دمشق فرا خواند. ثقفی با اموال عظیمی راهی شام شد. در راه حسان نبطی او را از قصد خلیفه آگاه کرد و ثقفی با پخش کردن اموال زیادی بالغ بر پانصد هزار درهم در میان اطرافیان و درباریان خلافت اموی، توانست مقام خود را حفظ کند (بلاذری، ج 7، ص 464؛ ابنخلّکان، ج 7، ص 109ـ110).ثقفی پس از شش سال حکومت بر عراق (از 120 تا126) به فرمان خلیفة جدید اموی، یزیدبن ولید معروف به ناقص (متوفی 126) ــ که کمتر از شش ماه خـلافت کـرد (28 جمادیالا´خره ـ 5 ذیحجة 126) ــ عزل و منصوربن جُمهور کلبی جانشین او شد. ثقفی با شنیدن این خبر متواری گردید و مدتی در منزل عمربن محمدبن سعیدبن عاص پنهانی اقامت کرد. در این مدت همچنان امید داشت به حکومت باز گردد. وقتی کاملاً نا امید شد، ناگزیر به کمک دوستانش و در رأس آنها سلیمانبن سُلیمبن کیسان مخفیانه کوفه را ترک کرد و از راه سَماوه ـ بَلْقاء (واقع در مشرق اردن فعلی)، به شام و به میان افراد خاندانش رفت (خلیفةبن خیاط، قسم 2، ص 553؛ بلاذری، ج7، ص162، 465، 544، ج 12، ص 415؛ طبری، ج 7، ص 270ـ 275؛ ابنخلّکان، ج 7، ص 110ـ111؛ قس دینوری، ص 349ـ 350).وقتی یزیدبن ولید از مخفیگاه او مطّلع شد، سپاهی مرکّب از پنجاه سوار به سوی وی گسیل داشت. آنان او را که در میان زنان حرمسرا و با لباس زنانه پنهان شده بود، دستگیر کردند و نزد خلیفه بردند. خلیفه، پس از توبیخ او، دستور داد که وی را در بازداشتگاه خضرا زندانی کنند (طبری، ج 7، ص 274ـ 275).ثقفی در مدت خلافت یزیدبن ولید و در هفتاد روز از خلافت برادر یزید، ابراهیمبن ولید، در زندان به سر برد تا اینکه چند روز پیش از ورود مروانبن محمد، واپسین خلیفة اموی معروف به مروان حمار (حک : 127ـ132)، به دمشق در 127، همراه با دو فرزند ولید، در همان زندان به دست یکی از موالی خالدبن عبداللّه قسری به نام ابوالاسد و به دستور یزیدبن خالدبن عبداللّه قسری به خونخواهی پدرش کشته شد (خلیفةبن خیاط، قسم 2، ص 556؛ دینوری، ص 350؛ یعقوبی، ج 2، ص 338؛ طبری، ج 7، ص 274، 302؛ قس بلاذری، ج 7، ص 544). وی به هنگام مرگ بیش از شصت سال داشت (خلیفةبن خیاط، همانجا).پس از گردن زدن ثقفی در زندان، سر وی به دستور خلیفه در دمشق آویخته شد ( رجوع کنید به ابنحبیب، ص 493). کودکان به پاهایش طناب انداختند و جسدش را در خیابانهای دمشق گرداندند (ابنخلّکان، ج 7، ص 111ـ112). سرانجام جسدش را به دستور مروانبن محمد به خاک سپردند (طبری، ج 7، ص 311).منابع: ابناثیر؛ ابنحبیب، کتاب المحبّر ، چاپ ایلزه لیشتن شتتر، حیدرآباد دکن 1361/1942، چاپ افست بیروت ] بیتا. [ ؛ ابنحزم، جمهرة انسابالعرب ، بیروت 1403/1983؛ ابنخلدون؛ ابنخلّکان؛ ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق ، چاپ علیشیری، بیروت 1415ـ1421/ 1995ـ2000؛ ابنقاسم، غایة الامانی فی اخبار القطر الیمانی ، چاپ سعید عبدالفتاح عاشور، قاهره 1388/1968؛ ابوالفرج اصفهانی؛ احمدبن یحیی بلاذری، انساب الاشراف ، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق 1996ـ2000؛ محمد یحیی حداد، التاریخ العام للیمن ، بیروت 1407 الف ؛ همو، تاریخ الیمن السیاسی ، بیروت 1407 ب ؛ خلیفهبن خیاط، تاریخ خلیفةبن خیاط ، روایة بقیبن مخلد، چاپ سهیل زکار، دمشق 1967ـ 1968؛ احمدبن داوود دینوری، الاخبار الطوال ، چاپ عبدالمنعم عامر، مصر ] 1379/1959 [ ، چاپ افست بغداد ] بیتا. [ ؛ محمدبن احمد ذهبی، تاریخالاسلام و وفیات المشاهیر والاعلام ، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، حوادث و وفیات 121ـ140 ه ، بیروت 1411/1991؛ احمدبن عبداللّه رازی، تاریخ مدینة صنعاء ، چاپ حسینبن عبداللّه عمری، دمشق 1409/1989؛ طبری، تاریخ (بیروت)؛عبدالمجید محمدصالح کبیسی، عصر هشامبن عبدالملک: 105ـ 125 ه ، بغداد 1975؛ احمدبن محمد میدانی، مجمع الامثال ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت 1407/1987؛ یاقوت حموی، معجم الادباء ، مصر 1355ـ1357/ 1936ـ 1938، چاپ افست بیروت ] بیتا. [ ؛ یعقوبی، تاریخ ؛ عبدالباقیبن عبدالمجید یمانی، بهجة الزّمن فی تاریخالیمن ، چاپ عبداللّه محمد حبشی و محمداحمد سنبانی، صنعاء 1408/1988.