جُرْهُم ، قبیله کهن عرب برخاسته از یمن که چندی زمامدار مکه بودند. اگرچه جرهم را نام عربی کهن دانستهاند، بعضی همچون ابنکلبی آن را معرّب زرعم (ذرهم) گفتهاند (رجوع کنید به ابندُرَید، ج 3، ص 324؛ جوالیقی، ص100). در منابع اسلامی، از دو قبیله جداگانه به نام جرهم یاد شده است. از تاریخ جرهم نخستین (جرهم الاولی) آگاهی چندانی نداریم.به نوشته مورخان و نسبشناسان، آنان قبیلهای از عربهای نژاده (عاربه) بودند که در روزگار عاد * و ثمود * میزیستند و سپس منقرض شدند؛ از این رو، آنان را عرب بائده (منقرض شده) نیز خواندهاند (رجوع کنید به اصمعی، ص 11؛ طبری، ج 1، ص 626؛ ابنخلدون، ج 2، ص10، 22؛ قَلْقَشَنْدی، ج 1، ص 314). از اعراب نژاده فقط قبیله قَحْطان ماند و بقایای دیگر قبایل جزو این قبیله و نیز قبیله عدنان (عربهای شمالی یا مستعربه) شدند و انساب و آثارشان محو گردید (مسعودی، مروج ، ج 2، ص 167ـ 168، 236).جرهم دوم، که نسبشناسان آنان را غیر از جرهم نخستین میدانند، پس از نابودی جرهم نخستین به دست قبیله قحطان (نیای بزرگ یمنیان)، بر آمدند که به سبب انتسابشان به قحطان، آنان را جرهم قحطانی نیز مینامند (رجوع کنید به ابنخلدون، ج 2، ص 53؛ جوادعلی، ج 1، ص 345، 360). در روایتی منسوب به امام علی علیهالسلام، جرهم از عرب و بلکه مقدّم بر عرب و از بقایای عاد قلمداد شدهاند (رجوع کنید به سمعانی، ج 1، ص 29).نام پدر جرهم را یقْطُن یا یقطانبن عابَر نوشته و قحطان را معرّب یقطن دانستهاند (رجوع کنید به ابنهشام، 1355، ج 1، ص 5 6؛ ابنخلدون، همانجا). در برخی روایات، نام پدر جرهم، عابربن سبأ بن یقطن ذکر شده است (رجوع کنید به طبری، ج 1، ص 207؛ مسعودی، مروج ، ج 2، ص 194). در روایت دیگری که طبری (همانجا) نقل کرده، نام جرهم، هذرم نوشته شده است که آن را به صورت هَدورام، نام پنجمین پسر یقطان (قحطان) منقول در عهد عتیق (سفر پیدایش، 10: 27؛ کتاب اول تواریخ ایام، 1: 21)، باید تصحیح کرد (جوادعلی، ج 1، ص 361).در زمانی نامعلوم، جرهم از یمن به حجاز کوچیدند و سپس در وادیهای نزدیک مکه مستقر شدند (رجوع کنید به ابنقتیبه، ص 27؛ مسعودی، مروج ، ج 2، ص 163). علیبن ابراهیم قمی (ج 1، ص 61) ذیالمَجاز و عرفات را به منزله محلهای جرهم نام برده است. بنا بر پارهای روایات، کوچ آنها به حجاز پیش از رفتن ابراهیم علیهالسلام به مکه و اسکان خانواده او در آنجا، رخ داده است (رجوع کنید به طبری، ج 1، ص 258؛ ابنخلدون، ج 2، ص 41). گفته میشود هنگامی که یعرُببن قحطان، برادر جرهم، در یمن بر قوم عاد غلبه یافت و سلطه عَمالقه * (عمالیق) را نیز از حجاز بر انداخت، به برادرش، جرهم، ولایت حجاز را داد (ابنخلدون، ج 2، ص 53). به گزارشی دیگر، چون در یمن میان اقوام قحطانی رقابتی سخت بر سر ریاست و قدرت در گرفت، جرهم ناگزیر آنجا را ترک کردند و در حجاز مستقر شدند و عمالیق را از حکومت بر انداختند (رجوع کنید به ابنهشام، 1979، ص 411ـ412؛ حمزه، ص 238). پس از آنکه هاجر و اسماعیل علیهماالسلام در مکه سکنا گزیدند و چشمه زمزم جوشید، جرهم با اجازه هاجر در مجاورت هاجر و اسماعیل، که آن روز سرزمینی خالی از سکنه بود، جای گرفتند. اسماعیل بین جرهم نشوونما یافت و زبان جرهم را، که عربی بود، آموخت و بدان سخن گفت و در جوانی، دختر مُضاضبن عمرو جرهمی، بزرگ جرهم، را به زنی گرفت. اسماعیل از این زن، که نامش را به اختلاف رِعْله یا السیده نوشتهاند، صاحب پسرانی شد. بعداً ابراهیم، به یاری اسماعیل، خانه کعبه را در مکه بنیان نهاد (ابنقتیبه، ص 34؛ حربی، ص 485ـ486؛ طبری، ج 1، ص 256، 258، 314، ج 2، ص 283ـ284؛ قس ابنحائک، 1397، ج 1، ص190ـ191؛ مسعودی، مروج ، ج 1، ص 46، ج 2، ص 163).پس از مرگ اسماعیل، برخی پسرانش عهدهدار امور کعبه و مکه شدند و سپس جرهمیها بر این امور مسلط گشتند و نخستین کسی از آنان که متولی کعبه شد، مُضاضبن عمرو و به روایتی حارثبن مضاض بود (ابنهشام، 1355، ج 1، ص 117؛ طبری، ج 2، ص 284؛ مسعودی، مروج ، ج 2، ص 167، قس ص 165). پس از گذشت حدود دو سده از مرگ اسماعیل، مساکن جرهم از بطنالوادی در نزدیکی زمزم تا قُعَیقِعان در شمال ــ که آن یا بخشی از آن را امروزه جبل هندی مینامند و به سوی شمالشرقی، به موازات قَشاشیه و مَسعی'، گسترده بود (سباعی، ج 1، ص20). حاکمیت قبیله جرهم بعدها به ضعف گرایید. هنگامی که بُخْتُنَصَّر * بر عربها هجوم آورد، فرماندهی اعراب با عَدنان، از نوادگان اسماعیل، بود. پسر عدنان، مَعَدّ، چون به مکه رفت بیشتر جرهمیان را از بین برد (طبری، ج 1، ص 559ـ560)؛ اما، به گفته یعقوبی (ج 1، ص 222)، اضمحلال سلطه جرهم بر مکه از زمان اُدَد، پدر عدنان، آغاز شده بود (نیز رجوع کنید به حمزه، ص 239).پس از آن، جرهم در مکه ستمگری را آغاز کردند. علاوه بر نسل اسماعیل، جرهم که داییهای اولاد اسماعیل محسوب میشدند، از دیگر ساکنان مکه بودند. جرهمیها در مکه دو دسته بودند: یک دسته به ریاست مُضاضبن عمرو جرهمی که در قعیقعان در بالای مکه ساکن بودند و دسته دوم پسرعموهایشان به نام قَطورا، به ریاست سَمَیدَع/ سُمَیدَع که در اَجْیاد در پایین مکه سکنا داشتند. جرهم که تولیت کعبه را برعهده داشتند، بر قطورا ستم کردند. سمیدع در نبردی کشته شد و سرانجام این دو دسته مصالحه کردند. سپس جرهم بر واردینِ به مکه ستم روا داشتند و اموال و هدایای کعبه را تصرف و حرمت کعبه را هتک، و فساد کردند؛ ازاینرو، تیرههایی از قبیله عرب خُزاعه، یعنی از دیگر اولاد قحطان در یمن، که در پی پیشگویی کاهنی در باره انهدام سد مأرِب و وقوع سیلی بنیانکن (سیل عَرِم)، به مکه آمده بودند، با یاری گرفتن از بنیکِنانه (از اسلاف قریش)، سه روز با جرهمیان جنگیدند و بر آنان پیروز شدند و از میانشان برداشتند (ابنهشام، 1355، ج 1، ص 117ـ119؛ ازرقی، ج 1، ص 82ـ94؛ طبری، ج 2، ص 284؛ مسعودی، مروج ، ج 2، ص 165). روایاتی هم هست که میگوید جرهمیان دچار بیماریهایی شدند یا خداوند حشراتی بر آنان فرستاد که هشتاد تن از ایشان در یک شب مردند و بازماندگانشان، در پی شکست خوردن از خزاعه، از مکه رفتند (رجوع کنید به ابنحبیب، ص 345، 347؛ طبری، همانجا).افرادی از جرهم که جان سالم به در بردند، به همراه رئیس خود به سرزمین جُهَینه یا نواحی عَسیر رفتند، در آنجا سیلی آمد و آنان را نابود کرد (طبری، ج 2، ص 285؛ قس ازرقی، ج 1، ص 94؛ مسعودی، مروج ، ج 2، ص 166؛ بکری، ج 1، ص 166؛ جوادعلی، ج 1، ص360ـ361، ج 4، ص 14). در پی آن، خزاعه نزدیک سیصد سال زمامدار مکه بودند تا آنکه قُصَیبن کِلاب، بزرگ قریش، زمام امور مکه را از دست آخرین بازمانده خزاعی در آورد (ابنهشام، 1355، ج 1، ص 122ـ124؛ ازرقی، ج 1، ص 103 به بعد). برآمدن جرهم و غلبه ایشان بر عمالیق و سپس بر افتادن آنان از زمامداری حرم و نابودیشان، از حوادث شاخص در تقویم خاندان معدّبن عدنان گشت (مسعودی، تنبیه ، ص 202).چنین مینماید که جرهم بر آیین حنیف و یکتاپرستی بودند؛ اگرچه بعدها از گوهر این آیین دور شدند. هنگامی که عَمروبن لُحَی خزاعی، بتپرستی را در مکه رایج کرد، مردی جرهمی تغییر دین ابراهیم و ترویج بتپرستی را به دست وی، ستمکاری شمرد (همو، مروج ، ج 2، ص 173؛ حمزه، همانجا). بنا به روایتی از امام علی علیهالسلام، خانه کعبه پس از درگذشت حضرت ابراهیم و اسماعیل ویران گشت، اما عمالقه آن را باز ساختند. پس از آن، بار دیگر کعبه ویران شد و این بار تیرهای از جرهم آن را ساختند (رجوع کنید به ازرقی، ج 1، ص 62؛ ابنرسته، ص 29). به روایتی، حِلفالفُضول *، که در زمان رسول اکرم صلیاللّهعلیهوآلهوسلم پیمانی ستوده برای حمایت و دفاع از مظلومان بود، از روزگار جرهم وجود داشته است (رجوع کنید به بلاذری، ص 13).گفتهاند که نجاتیافتگان جرهم هنگام ترک کردن شهر مکه، دو غزال طلا و اشیائی دیگر را در چاه زمزم پنهان کردند که بعدها عبدالمطلب، جدّ پیامبر اکرم، در بازگشایی چاه زمزم، آنها را بیرون آورد (رجوع کنید به ابنهشام، 1355، ج 1، ص 154؛ ابنسعد، ج 1، قسم 1، ص50؛ طبری، ج 2، ص 251)؛ اما، مسعودی ( مروج ، ج 1، ص 283ـ284) بر آن است که جرهم توانگر نبودند تا این دفاین را متعلق به آنان بدانیم، بلکه این دو غزال جزو نفایسی بود که ساسان، نیای ساسانیان، به کعبه اهدا کرده بود.تا اوایل اسلام، هنوز نام جرهم از یادها نرفته بود. عُبَیدبن شَریه جرهمی قصهپرداز، به این قبیله منسوب است (جوادعلی، ج 1، ص 361). وی زمان معاویه را درک و اخبار پیشینیان را برای وی نقل کرد که به نام اخبار عبیدبن شریة الجرهمی فی اخبارالیمن و اشعارها و انسابها ، همراه کتاب التیجان ابنهشام، به چاپ رسیده است. مطالعه دقیق منابع تاریخی و ادبی، بهویژه اشعار اولیه، نشان میدهد که جرهم در گذشتهای نسبتاً نزدیکِ ظهور اسلام، در مکه بودهاند. این مطلب را یادکرد استفان بیزانسی از جرهم و همچنین وجود فردی به نام عبدالمسیح در میان بزرگان و فرمانروایان جرهم، نیز تأیید میکند ( د. اسلام ، چاپ دوم، ذیل مادّه). از شعر حسّانبن ثابت (متوفی 54؛ ج 1، ص 199، بیت 5) هم برمیآید که عدهای از آنان باقی بودهاند. ازرقی (متوفی 250؛ ج 1، ص 94) از وجود بقایای جرهم در روزگار خود سخن گفته است. طبری (ج 1، ص 612) هم بنیلِحْیان را از دودمان جرهم شمرده (نیز رجوع کنید به ابنخلدون، ج 2، ص 284) و ابنحائک (1989، ص 304) عبیدیان یمن را از بقایای جرهم دانسته است. ابنحائک (1999ـ2000، ج 8، ص 161) همچنین از جایی به نام دَوحة الزیتون نزدیک مکه یاد کرده که از مقابر ملوک جرهم بوده و اشیائی گرانبها، از جمله مقداری طلا و نوشته، در آنها وجود داشته است. برخی اخباریان و مورخان کتابهایی در باره سرگذشت جرهم تألیف کردهاند؛ اخبار جرهم از هشامبن محمد کَلبی (متوفی204؛ عالم نسبشناس شیعی) و کتاب جرهم یا اخبار جرهم از ابراهیمبن سلیمانبن عبیداللّه نَهمی خَزّاز کوفی (محدّث شیعی، متوفی 310) از آن جمله است (رجوع کنید به نجاشی، ص 18، 434؛ طوسی، ص15).منابع: علاوه بر کتاب مقدّس. عهد عتیق؛ ابنحائک، صفة جزیرة العرب ، چاپ محمدبن علی أکوع، بغداد 1989؛ همو، کتابالاکلیل،ج 1، چاپ محمدبن علی أکوع، بغداد 1397/1977، ج 8 ، چاپ نبیه امین فارس، پرینستون 1940، چاپ افست [ قاهره ] 1999ـ2000؛ ابنحبیب، کتابالمنمّق فی اخبار قریش، چاپ خورشید احمد فارق، حیدرآباد دکن 1384/1964؛ ابنخلدون؛ ابندرید، کتاب جمهرة اللغة، حیدرآباد دکن 1344ـ1351، چاپ افست [ بیروت بیتا. ]؛ ابنرسته؛ ابنسعد (لیدن)؛ ابنقتیبه، المعارف ، چاپ ثروت عکاشه، قاهره 1960؛ ابنهشام، السیرة النبویة، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری، وعبدالحفیظ شلبی، قاهره 1355/1936؛ همو، کتاب التیجان فی ملوک حمیر ، صنعاء [? 1979 ]؛ محمدبن عبداللّه ازرقی، اخبار مکة و ماجاء فیها منالا´ثار ، چاپ رشدی صالح ملحس، بیروت 1403/1983، چاپ افست قم 1369 ش؛ عبدالملکبن قریب اصمعی، تاریخالعرب قبلالاسلام ، چاپ محمدحسن آلیاسین، بغداد 1379/1959؛ عبداللّهبن عبدالعزیز بکری، معجم ما استعجم من اسماء البلاد و المواضع ، چاپ مصطفی سقا، بیروت 1403/1983؛ احمدبن یحیی بلاذری، انساب الاشراف ، چاپ محمدباقر محمودی، بیروت 1394/1974؛ جوادعلی، المفصلفی تاریخ العرب قبلالاسلام ، بغداد 1413/1993؛ موهوببن احمد جوالیقی، المعرّب من الکلام الاعجمی علی حروف المعجم ، چاپ احمد محمد شاکر، قاهره 1942، چاپ افست تهران 1966؛ ابراهیمبن اسحاق حربی، کتابالمناسک و اماکن طرق الحج و معالم الجزیرة، چاپ حمدجاسر، ریاض 1401/1981؛ حسّانبن ثابت، دیوان ، چاپ ولید عرفات، لندن 1971؛ فؤاد حمزه، قلب جزیرة العرب، ریاض 1388/1968؛ احمد سباعی، تاریخ مکه : دراسات فی السیاسة و العلم و الاجتماع و العمران ، مکه 1420/1999؛ سمعانی؛ طبری، تاریخ (بیروت)؛ محمدبن حسن طوسی، فهرست کتبالشیعة و اصولهم و اسماء المصنفین و اصحاب الاصول ، چاپ عبدالعزیز طباطبائی، قم 1420؛ قلقشندی؛ علیبن ابراهیم قمی، تفسیرالقمی ، چاپ طیب موسوی جزائری، قم 1404؛ مسعودی، تنبیه ؛ همو، مروج (بیروت)؛ احمدبن علی نجاشی، فهرست اسماء مصنّفی الشیعة المشتهر ب رجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی، قم 1407؛ یعقوبی، تاریخ ؛EI 2 , s.v. "Djurhum" (by W. Montgomery Watt).