دخمه ← قبر/ قبرستانNNNNدَخوار، مهذِّبالدین ابومحمد عبدالرحیمبن علیبن حامد دمشقی، پزشک قرن ششم و اوایل قرن هفتم، معروف به دخوار. او در 565 در دمشق، متولد شد. علت معروفیتش به دخوار نامعلوم است. ابنتغریِبردی (ج 6، ص 277) از او با دو عنوان مهذببن دخوار و مهذب عبدالرحیمبن علی (معروف به دخوار) یاد کرده، لوکلر (ج 2، ص 177) و اشتاین اشنایدر(ص 306) نام او را بهصورت ابندخوار آوردهاند (قس سارتون ، ج 2، بخش 2، ص 1099، پانویس 1). ابنابیاصیبعه ــ که خود شاگرد دخوار بوده ــ مفصّلترین شرح زندگی او را آوردهاست، چنانکه مطالب دیگران بیشتر تکرار گفتههای اوست (← ادامة مقاله). پدرش علیبن حامد و برادرش حامدبن علی چشمپزشک بودند. مهذبالدین نیز در آغاز به چشمپزشکی و در عین حال کتابت کتابهای عمدتاً پزشکی پرداخت (ابنشاکر کتبی، ج 2، ص 316؛ نیز ← موسوعة اعلامالعلماء و الادباء، ج 9، ص 138) که به گفتة ابنابیاصیبعه (ج 2، ص 239) شمار آنها به صد مجلد میرسید. از جمله آنها بستانالاطباء و روضةالألِبّاء استادش ابنمطران* بود که دخوار جزء اول آن را با خواندن آن در حضور خود ابنمطران با اصل کتاب مقابله کرد (ابنمطران، ج 1، مقدمة محقق، ص پنج؛ موسوعة اعلامالعلماء و الادباء، همانجا). او ادبیات عرب و فلسفه را نزد تاجالدین کندی ابیالیمین فراگرفت؛ پزشکی را علاوه بر پدر نزد شیخرضیالدین رَحبی، عبداللطیف بغدادی*، ابنمطران، و فخرالدین ماردینی آموخت. همچنین حکمت را نزد شیخ سیفالدین آمدی* و نجوم را نزد ابوالفضل اسرائیلی منجم آموخت (← ابنشاکر کتبی، همانجا؛ نیز ← سامرائی، ج 2، ص 243ـ244؛ سوتر، ص 138).دخوار در ابتدای کار، در بیمارستان بزرگی که نورالدین محمودبن زنگی (ﺣک : 511ـ569) وقف کرده بود، به چشمپزشکی مشغول شد و درحالیکه بیش از 22 سال نداشت، بهعنوان یکی از برجستهترین شاگردان ابنمطران در پزشکی شناخته شد، چنانکه در 604 هنگامیکه ملکعادل اول (پادشاه ایوبی) در پی استخدام پزشک چیرهدستی برای سپاهیانش بود تا همراه حکیم موفقالدین عبدالعزیز خدمت کند، صاحبْ صفیالدین وزیر، دخوار را معرفی کرد و ملک دستور داد تا او را به ازای حقوق سی دینار ناصری در ماه استخدام کنند. او که به جایگاه خود در علم پزشکی به خوبی آگاه بود، حاضر به خدمت با حقوقی کمتر از آنچه موفقالدین عبدالعزیز دریافت میکرد، یعنی صد دینار در ماه، نشد. یک ماه بعد، عبدالعزیز بیمار شد و درگذشت، و دخوار به درخواست ملک و با حقوق صد دینار در ماه بهخدمت درآمد (ابنابیاصیبعه، ج2، ص239ـ240؛ ابنشاکر کتبی، همانجا؛ یافعی، ج4، ص 65؛ نُعَیمی دمشقی، ج 2، ص128؛ ابنطولون، قسم 1، ص 332؛ ابنعماد، ج 5، ص127؛ نیز ← لوکلر، ج 2، ص 177ـ178؛ اولمان ، ص 165).در 612، همزمان با رفتن ملکعادل به مصر، بیماری وبا در آنجا سبب مرگ بسیاری از مردم شده بود، دخوار با درمان مبتلایان از جمله ملک کامل، فرزند ملکعادل، از مزایای مالی فراوان برخوردار شد و ملکعادل وی را به ریاست پزشکان سرزمینهای مصر و شام منصوب کرد. با مرگ ملکعادل در 615، ملکمعظم، برادر و جانشین ملکعادل، دخوار را به خدمت خود درآورد (ابنابیاصیبعه، ج 2، ص 242ـ243).دخوار شاگردان بسیاری داشت، از جمله شرفالدین رحبی (فرزند استادش رضیالدین رحبی)، بدرالدین مظفر ابنقاضی بعلبکی، نجمالدینبن منفاخ، شمسالدین کلی، نجمالدین لَبّودی، موفقالدین عبدالسلام، رشیدالدین ابوحلیقه، علاءالدین ابننفیس، عزالدین سُوَیدی و ابنابیاصیبعه (← موسوعة اعلامالعلماء و الادباء، ج 9، ص 137؛ سوتر، ص 146؛ مایرهوف ، ص 104ـ105 و پانویس 20؛ اولمان، ص 172؛ لوکنت ، ص 208). دخوار در 622 به اطاعت از ملکاشرف به نزد او در سرزمینهای شرقی شام (بینالنهرین) رفت و چون همسر و فرزندی نداشت قبل از سفر، خانه و کتابخانة خود را در دمشق وقف تدریس پزشکی کرد که آن را مدرسة دخواریه نامیدند (ابنابیاصیبعه، ج 2، ص 244؛ ابنشاکر کتبی، ج 2، ص 315؛ نعیمی دمشقی، ج 2، ص 127ـ128؛ برای آگاهی بیشتر دربارة این مدرسه ← دخواریه*). مدتی پس از پیوستن به ملکاشرف، مهذبالدین به سنگینی زبان و استرخاء (سستی عضلات) مبتلا شد. او در 626 بههمراه ملکاشرف به دمشق بازگشت و ملک، ریاست پزشکان آنجا را به او سپرد و برای او کلاسهای تدریس پزشکی دایر کرد، تا اینکه سنگینی زبانش شدت گرفت بهطوریکه کلام او مفهوم نبود. در این حالت هنگامیکه به مفهوم دشواری میرسید میکوشید آن را بهگونهای آسانتر توضیح دهد و زمانی که سخن گفتن برایش دشوار میشد آن را مینوشت. او در درمان خود کوشید، اما بیفایده بود تا اینکه در 628 در دمشق درگذشت و در دامنة کوه قاسیون دفن شد (ابنابیاصیبعه، همانجا؛ ابنشاکر کتبی، ج 2،ص 316ـ317؛ نعیمی دمشقی، ج 2، ص 127، 130ـ133؛ ابنطولون، قسم 1، ص 332).آثار متعددی در زمینة پزشکی از دخوار نقل شدهاست که عبارتاند از: اختصار کتاب الحاوی فی الطب رازی (ابنابیاصیبعه، ج 2، ص 246؛ ابنشاکر کتبی، ج 2، ص 316؛ سامرائی، ج 2، ص 94، 114؛ لوکلر، ج 2، ص 179) که تاکنون نسخهای از آن به دست نیامدهاست؛ مقالة فی الاستفراغ که در 622 در دمشق تألیف شد (برای نسخهها ← ششن، ج 2، ص 11)؛ کتاب الجنینة فی الطب (موسوعة اعلامالعلماء و الادباء، ج 9، ص 138)، که حاجیخلیفه (ج 2، ستون1410) نام آن را بهصورت کتاب الجنین آوردهاست (برای نسخهها ← موسوعة اعلامالعلماء و الادباء، همانجا)؛ تعالیق و مسائل فی الطب و الشکوکالطبیة و رَدُّ أجوِبتها (← ابنابیاصیبعه، همانجا) که ابنشاکر کتبی (همانجا) و نیز لوکلر (همانجا) آن را به صورت دو تا سه اثر مستقل ذکر کردهاند؛ ما یَقَعُ فِی الأدویةِالمفردةِ من التصحیف (← ششن، ج 2، ص10ـ11)؛ شرحُ تقدِمةِ المعرفة که شرحی است بر ترجمة عربی حنینبن اسحاق از اثر بقراط، شرح دخوار را شاگردش، بدرالدین مظفر ابنقاضی بعلبکی، جمعآوری کردهاست. مورخان مختلف این شرح را به خود او و به شاگردش و حتی به پدر شاگردش نسبت دادهاند. ابنابیاصیبعه نامی از آن در میان آثار دخوار و بدرالدین نیاورده و به نظر میرسد اطلاعی از وجود این اثر نداشتهاست، احتمالاً دخوار این اثر را تنها برای بدرالدین شرح داده و او نیز به توصیة استاد آن را فقط برای کسی که ارزشش را بداند، یعنی شاگردش کمالالدین محمدبن محمد عبدالرحیمبن مسلم، فاش کردهاست. در مقدمة این اثر نیز صاحب شرح دخوار معرفی شدهاست (موسوعة اعلامالعلماء و الادباء، ج 9، ص 138ـ 139؛ سامرائی، ج 2، ص 114؛ اشتاین اشنایدر، ص 306؛ سزگین، ج 3، ص 32ـ33؛ برای نسخهها ← ششن، ج 2، ص 10؛ سلان، ص 511؛ سزگین، همانجا)؛ کتابُ الردِّ عَلی شَرْحِ ابنابیصادق لِمسائلَ حنین؛ مقالة یَرُدُّ فیها عَلی رسالة ابیالحجاج یوسف الاسرائیلی فی ترتیب الأغذیة اللطیفة و الکثیفة فی تناولها (← ابنابیاصیبعه؛ ابنشاکر کتبی، همانجاها؛ نیز ← سامرائی، همانجا؛ موسوعة اعلامالعلماء و الادباء، ج 9، ص 138؛ لوکلر، همانجا)، اما اینکه از این دو کتاب نسخهای به جا مانده یا نه مشخص نیست؛ و اختصار کتاب الأغانی الکبیر اثر ابوالفرج اصفهانی در ادبیات که به نظر میرسد از آثار مفقود است (همانجاها).منابع : ابنابیاصیبعه، کتاب عیونالانباء فی طبقات الاطباء، چاپ امرؤالقیسبن طحان ]آوگوست مولر[، کونیگسبرگ و قاهره 1299/1882، چاپ افست انگلستان 1972؛ ابنتغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة، قاهره ?]1383[ـ1393/?]1963[ـ1972؛ابنشاکر کتبی ، فواتالوفیات، چاپ احسان عباس، بیروت 1973ـ1974؛ ابنطولون، القلائد الجوهریة فی تاریخ الصالحیة، چاپ محمد احمد دهمان، دمشق ?] 1401/ 1980[؛ ابنعماد؛ ابنمطران، بستانالاطباء و روضةالالباء، چاپ عکسی از نسخة خطی کتابخانة ملی ملک، با مقدمة مهدی محقق، ج 1، تهران 1368ش؛ حاجیخلیفه؛ کمال سامرائی، مختصر تاریخ الطب العربی، بغداد 1404ـ1405/ 1984ـ1985؛ رمضان ششن، نوادرالمخطوطات العربیة فی مکتبات ترکیا، بیروت 1975ـ1982؛ موسوعة اعلامالعلماء و الادباء العرب و المسلمین، بیروت: دارالجیل، 1425ـ/ 2004ـ، ذیل «الدخوار، ابومحمد مهذبالدین عبدالرحیم» (از لوی بلال و سامی خلف حمارنه)؛ عبدالقادربن محمد نُعَیمیدمشقی، الدارس فی تاریخالمدارس، چاپ جعفر حسنی، ]قاهره [1988؛ عبداللّهبن اسعد یافعی، مرآةالجنان و عبرة الیقضان فی معرفة ما یعتبر من حوادث الزمان، حیدرآباد، دکن 1337ـ1339، چاپ افست بیروت 1390/1970؛Lucien Leclerc, Histoire de la médecine arabe, Paris 1876, repr. Frankfurt am Main 1996; Gérard Lecomte, "[Review of] Ibn al Nafīs: the theologus autodidactus", Arabica, vol.17, fasc.2 (Jun. 1970); Max Meyerhof, "Ibn an- Nafîs (XIIIth cent.) and his theory of the lesser circulation", Isis, 23 (1935), repr. in Max Meyerhof, Studies in medieval Arabic medicine: theory and practice, ed. Penelope Johnstone, London 1984; George Sarton, Introduction to the history of science, Malabar, Fla. 1975; Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967- ; MacGuckin de Slane, Catalogue des manuscrits arabes, Paris 1883-1895; Moritz Steinschneider, Die arabischen Übersetzungen aus dem Griechischen, Graz 1960; Heinrich Suter, Die Mathematiker und Astronomen der Araber und ihre Werke, Leipzig 1900, repr. Amsterdam 1981; Manfred Ullmann, Die Medizn im Islam, Leiden 1970.