خیانت

معرف

رذیلتی اخلاقی که در قرآن و احادیث مذمت شده است
متن
خیانت، رذیلتی اخلاقی که در قرآن و احادیث مذمت شده است. خیانت مصدر ثلاثی مجرد از باب فَعَلَ یَفْعُلُ و از ریشة خَوْن به معنای کم کردن و نقصان است (ابن‌منظور، ذیل «خون»). به همین دلیل خیانت را نقصان وفا نیز معنا کرده‌اند (← ابن‌فارس، ذیل «خَوْن») و خائن را از آن‌رو خائن گفته‌اند که در موردی که به آن خیانت می‌ورزد درواقع چیزی کم می‌گذارد یا در امری که او را امین قرار داده‌اند نقصی وارد می‌سازد و خیرخواهی نمی‌کند (← زَبیدی، ذیل «خَوْن»). به عبارت دیگر، خیانت امتناع از ادای حقی است که ادای آن تضمین شده است (طوسی، التبیان، ج 5، ص 105). محبت، خیرخواهی، عهد، امانت و وفا از جمله اموری هستند که متعلَّق خیانت قرارگرفته‌اند (← خلیل‌بن احمد؛ ازهری؛ راغب اصفهانی، المفردات، ذیل «خون»). نگاه به آنچه حلال نیست نیز از جمله مصادیق خیانت است (← خلیل‌بن احمد؛ ازهری؛ ابن‌فارس، همانجاها). راغب اصفهانی (همانجا) خیانت و نفاق را به یک معنا گرفته، با این تفاوت که خیانت در اموری چون عهد و امانت به کار رفته است و نفاق در مورد دین. به گفته وی (همانجا)، خیانت به معنای مخالفت با حقی از حقوق و شکستن پیمان در نهان است. واژة خیانت تنها دو بار در قرآن در سورة انفال (آیات 58، 71) آمده ولی مشتقات آن، به صورت اسم و فعل، چهارده بار در قرآن به کار رفته است (← محمدفؤاد عبدالباقی، ذیل «خون»). نویسندگان وجوه قرآن، همه کاربردهای قرآنی این واژه را به یک معنا نگرفته‌اند، بلکه از کاربردهای مختلف آن برداشتهای نسبتاً متفاوتی ارائه کرده‌اند. یحیی‌بن سلّام (ص 177ـ 178) برای خیانت در قرآن پنج وجه ذکر کرده است : گناه (بقره: 187؛ انفال: 27)، خیانت در امانت (نساء: 105)، نقض عهد (انفال: 58؛ مائده: 13) مخالفت در دین (تحریم: 10؛ انفال: 71) و زنا (یوسف: 52؛ و نیز ← دامغانی، ج1، ص305ـ306؛ ابن‌جوزی، ص 281ـ282). ابوعبدالرحمان اسماعیل‌بن احمد حیری نیشابوری (ص 235) به جای دو وجهِ خیانت در امانت و زنا، سرقت و ظلم را ذکر کرده است.وفا و صفت متضاد با آن، خیانت، که از امور فطری انسانی‌اند، برای مردم عرب در قیدوبند روابط قبیلگی معنایی محدود پیدا می‌کردند. عرب جاهلی، به مقتضای عصبیت قبیلگی، اهل وفا بود و هر اندازه با اهل قبیلة خود اختلاف داشت به هیچ‌رو نمی‌توانست عهدشکنی و نقض وفا کند (← جوادعلی، ج 4، ص 402ـ404). برای این مردم وفا، چنان‌که انتظار می‌رود، با خویشاوندی از راه خون پیوند داشت و بیشتر در محدودة قبیله و عشیره کاربرد داشت و به صورت ایثار، اخلاص و وفاداری در حق خویشان و دوستان، ابراز بیشترین حدِ امانتداری و پایبندی به حفظ پیمانی که شخص تعهد کرده بود تجلی می‌کرد (ایزوتسو ، ص 86 ـ87). طبعاً صفت مقابل وفا، رذیلت خیانت و غَدْر بود که درواقع نقض میثاق و پیمان قبیلگی به شمار می‌آمد. در نظر آنان خیانت چندان نکوهیده بود که شخص متصف به آن، افعی و اژدهایی تلقی می‌شد که همه از او وحشت داشتند (همان، ص 94). از همین‌رو، در دورة پیش از اسلام هرگاه یکی از افراد قبیله خیانت و غَدْر می‌ورزید پرچمی به نام او در بازار عَکاظ برمی‌افراختند تا مردم او را بشناسند. همچنین اگر کسی به همسایه خود خیانت می‌کرد، در ایام حج در منا آتشی می‌افروختند و با فریاد وی را به مردم معرفی می‌کردند و این آتش را نارُالغَدْر می‌خواندند (جوادعلی، ج 4، ص 403). گاهی هم از شخص خیانتکار تندیس گِلین می‌ساختند و آن را در جایی برای دیدن مردم نصب و اعلام می‌کردند که فلان شخص خیانت کرده است، او را لعنت کنید (آلوسی، ج 3، ص 28). وفای به عهد و خیانت نکردن در دورة جاهلیت به اشعار و امثال عربی نیز نفوذ کرد و شماری از افراد به دلیل اتصاف به این صفت و متضاد آن، مشهور شدند و اخبار و حکایاتی دربارة شخصیت آنان شکل گرفت (برای نمونه ← راغب اصفهانی، محاضرات الادباء، ج 1، جزء1، ص 286ـ 292؛ نویری، ج 3، ص 365ـ 370).تعلیم اسلامی، هر دو صفت وفا و خیانت را، همچون دیگر صفات اخلاقی، از قیدوبند و رنگ و لعاب مناسبات قبیلگی رها ساخت و چنان‌که از قرآن و احادیث برمی‌آید، فضیلت وفا در اسلام در دو جهت متمایز اما کاملاً وابسته به هم تعالی یافت: در حوزة مناسبات اجتماعی متعارف در بین مؤمنان، و در قلمرو خاص دینیِ ناظر به رابطة عمودی میان انسان و خدا (← ایزوتسو، ص 87). صفت مقابل وفا، یعنی رذیلت خیانت و غَدْر، نیز در این دو قلمرو معنا پیدا کرد؛ یعنی ضمن اینکه در حوزة اخلاق و مناسبات اجتماعی در درون جامعة اسلامی گناهی بزرگ به‌شمار آمد، در قلمرو رابطة اخلاقی و دینی انسان با خداوند گناهی بزرگ‌تر محسوب شد و به عبارت دیگر، گناه خیانت به خدا از گناه خیانت به خلق بزرگ‌تر تلقی گردید (← همان، ص 95).براساس آیات قرآن کریم، خداوند خیانت‌پیشگان را دوست ندارد (برای نمونه ← انفال: 58؛ نساء: 107؛ حج: 38) و فریبِ خیانت‌پیشگان را به جایی نمی‌رساند (یوسف: 52)، مؤمنان را نیز از خیانت ورزیدن به خدا و رسولش نهی می‌کند (انفال: 27) و برای آنکه آنان به خود خیانت نورزند (یعنی گرفتار نافرمانی و گناه نشوند) بر آنان آسان می‌گیرد (← بقره: 187) و پیامبر خود را از طرفداری خائنان منع می‌کند (نساء: 105). ضمن آنکه هیچ چیزی از خدا پوشیده نیست و او خیانت چشمها را می‌داند (مؤمن: 19؛ ← ادامة مقاله). از جمله مصادیق خیانت در قرآن، خیانت به خود (نفس) است. خیانت به نفس در آیة 187 سورة بقره، ظلم به نفس و کم‌بهرگی آن از خیر دانسته شده است (← زمخشری، ج 1، ص230)، به این معنا که اشخاص با انجام دادن اموری که در رمضان ممنوع است، نافرمانی می‌کنند و درواقع به خود خیانت می‌ورزند و با این کار عذاب الهی را به سوی خود جلب می‌نمایند (قرطبی، ج 2، ص 315). به نظر طبرسی (ذیل نساء107:) با آنکه خیانت معمولاً به غیر خود است، چون ضرر خیانت در حقیقت به خود خیانتکاران بازمی‌گردد، به فرموده خدا آنها به نفس خود خیانت می‌ورزند. در تحلیل دیگری، هر نوع معصیت درواقع خیانت به خود تلقی شده است (زمخشری، ج 1، ص 562). به نظر طباطبائی (ج 5، ص 73) چون قرآن همه مؤمنان را نفس واحد تلقی کرده و اموال هریک از آنها متعلق به همه است و حفظ آن بر همگان واجب؛ در این صورت، تعدی به یکدیگر خیانت به نفس واحد محسوب خواهد شد.خیانت به خدا و رسول یکی دیگر از مصداقهای خیانت است. طبری (ذیل انفال: 27) مراد از خیانت به خدا را ابراز ایمان ظاهری به خدا و رسول و نیز دوستی ظاهری با آنها و غشّ و کفر ورزیدن به آنها در نهان دانسته و زمخشری (ج 2، ص 213) آن را به تعطیل فرایض الهی و ترک سنّت پیامبر تفسیر کرده است. طبری (ذیل انفال: 71) خیانت به پیامبر را غَدْر و مکر و خدعه در حق وی، و خیانت به خدا را مخالفت با امر الهی در پیش از واقعه بدر تفسیر کرده است. شیخ طوسی (التبیان، انفال:71) معنای خیانت به خدا را خیانت به اولیاءاللّه دانسته است، چون خیانت به خدا به سبب علم او به همه چیز امکان‌پذیر نیست.عهدشکنی از دیگر مصادیق خیانت تلقی شده است. در تفسیر آیة 58 سورة انفال، خیانت را پیمان‌شکنی، نقض قرارداد و ترک امانت (از جمله پیمان‌شکنی یهود بنی‌قریظه) تلقی کرده‌اند (← طبری؛ طوسی، التبیان؛ قرطبی، ذیل آیه). طبری (همانجا) در تفسیر این آیه نوشته است خدا به حضرت محمد صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم سفارش می‌کند که برای جنگ با دشمنی که با او پیمانی دارد، باید نخست پیمان را فسخ کند تا از خیانت در امان بماند. در آیة 38 سورة حج نیز مؤمنان از خیانت به کفار منع شده‌اند (← قرطبی، ج 12، ص 67)، اما طباطبائی (ج 14، ص 383) مراد از «خَوّان کفور» در این آیه را مشرکان دانسته و بنابر قولی دیگر «خوّان کفور» کسی است که قربانی را به ‌نام غیرخدا ذبح کند (← طوسی، التبیان، ج 7، ص320). خیانت در اموال هم نوعی دیگر از مصادیق خیانت است. مفسران در باب مراد از خیانت در آیة 105 سورة نساء اختلاف‌نظر دارند. به گفتة طبری (ذیل آیه)، برخی آن را سرقت از مال یک فرد دانسته و برخی آن را بازپس ندادن امانتی تلقی کرده‌اند که به شخصی سپرده شده است. طباطبائی (ج 5، ص 72) در این آیه خیانت را مطلق تعدی به حقوق دیگران تفسیر کرده است. خیانت چشم از دیگر مصادیق خیانت است. مفسران خیانت چشم را نگریستن به چیزی دانسته‌اند که نگاه به آن بر فرد حرام است (← طبری، ذیل مؤمن: 19؛ طوسی، التبیان، ج 9، ص 66؛ قرطبی، ج 15، ص 303). طباطبائی (ج 17، ص320) مراد از خیانت در اینجا را گناهانی می‌داند که از دیگران پوشیده است. به گفتة مفسران، خیانتی که در آیة 10 سور تحریم به همسران نوح و لوط علیهماالسلام نسبت داده شده است، امور منافی عفت نیست بلکه خیانت همسر کافر نوح این بود که شوهر خود را مجنون معرفی می‌کرد و خیانت همسر لوط هم این بود که مهمانان شوهر خود را به مردم شناساند (← طبری، ذیل آیه؛ طوسی، التبیان، ج10، ص 52؛ طبرسی، ذیل آیه).از جمله واژه‌های هم‌معنا با خیانت که در قرآن به کار رفته، «غِلّ» است. این واژه در لغت به معنای خیانت است (← ابن‌منظور؛ زبیدی، ذیل «غِلّ»). معنای این واژه در اصل نفوذ آب در شکافهای درخت است و ازآن‌رو به خیانت اطلاق شده که خیانت در اموال به‌طور پنهان و از راه حرام صورت می‌گیرد (← طبرسی، ذیل آل‌عمران: 161). واژة دیگری که معنای خیانت را می‌رساند، «ختّار» است (← لقمان: 32). به گفتة ایزوتسو (ص 96)، این واژه از جهت معنا و ساخت و قوت عاطفی نزدیک‌ترین مترادف با واژة «خوّان» است. هرچند این دو واژه از دو ریشة مختلف‌اند.رذیلت خیانت، در احادیث پیامبر اکرم و ائمه علیهم‌السلام نیز به شدت نهی و مذمت شده و بُعدهای مختلف آن وصف شده است. خیانت و دروغ نمی‌تواند در سرشت مؤمن وجود داشته باشد (← احمدبن‌حنبل، ج 5، ص 252؛ ابن‌شعبه، ص 55؛ اختصاص، ص 231) و جمع صفات امانت و خیانت ممکن نیست (← احمدبن‌حنبل، ج 2، ص 349). براساس پاره‌ای احادیث، خیانت و دروغ و نفاق به یکدیگر بسیار نزدیک‌اند (← آمِدی، ج 1، ص 347ـ 348). همچنین خیانت از علامات سه‌گانه منافق شمرده شده (ابن‌بابویه، 1404، ج 4، ص 361) و خیانتکار از دایره اسلام بیرون دانسته شده است (همو، 1417، ص 516؛ مفید، ص 234؛ طوسی، 1414، ص 11). بنابر حدیثی، اگر خدا بخواهد کسی را هلاک کند فضیلت حیا را از وجود او محو می‌کند و با محو این صفت، شخص به خیانت دست می‌زند (← کلینی، ج 2، ص 291) و بنابر حدیثی دیگر، خیانت یکی از چهار چیزی است که اگر وارد خانه‌ای شود، آن را ویران می‌سازد (ابن‌بابویه، 1362ش، ج 1، ص230ـ231؛ همو، 1417، ص 482)؛ به عبارت دیگر، شرّ خیانت به خائن برمی‌گردد (← کلینی، ج 5، ص 304). در پاره‌ای از احادیث، ادای امانت (صفت مقابل خیانت) چندان مهم است که گفته شده امانت را ادا کنید، هرچند از آنِ قاتل امام حسین علیه‌السلام باشد (← همان، ج 8 ، ص 293؛ ابن‌بابویه، 1417، ص 318). در مورد ویژگی خیانتکار گفته شده است که خائن به کسی اطلاق می‌شود که در رفع حاجت برادر مؤمن خود کوتاهی نماید (← کلینی، ج 2، ص 362) یا دیگران را از این کار منع کند (همان، ج 2، ص 367)، نزد او غیبت برادر مؤمنش را بکنند و او مانع نشود (دیلمی، ج 1، ص 116)، دِیْن خود را نپردازد (کلینی، ج 5، ص 94). در حدیثی از پیامبر اکرم، خیانتکار دارای چهار نشانه است: نافرمانی در برابر خدا، آزار همسایگان، کینه به همگنان و نزدیک شدن به طغیان (← ابن‌شعبه، ص 22). حضرت علی علیه‌السلام در پاسخ به اینکه چرا دعاها مستجاب نمی‌شود به هشت شیوه خیانت قلب اشاره کرده است: خدا را شناخته ولی حقوق الهی را ادا نکرده، به رسول خدا ایمان آورده اما با سنّتش مخالفت ورزیده، کتاب خدا را خوانده اما به آن عمل نکرده، ادعای خوف از آتش کرده ولی به سوی آن قدم نهاده، ادعای رغبت به بهشت کرده اما از آن دور شده، از نعمتهای الهی بهره برده ولی کفران نعمت کرده، با وجود فرمان خدا به عداوت با شیطان، با او دوستی ورزیده و سرانجام اینکه عیوب خود را به فراموشی سپرده و به عیب دیگران پرداخته است (← مجلسی، ج90، ص 376ـ377).در احادیث، همچون قرآن کریم، مصادیقی برای خیانت آمده است. ابن‌بابویه (1361ش، ص 208ـ209) بر آن است که خیانت علاوه بر مال در نوامیس، اسرار، قضا، غنیمت، کتمان شهادت و مشورت نیز مصداق دارد. در یک دعا، از خیانت در امانت به خداوند پناه برده شده است (← طوسی، 1411، ص 453). همچنین تضییع اموال مردم (← کلینی، ج 5، ص 304)، خیانت چشم (مجلسی، ج 94، ص 369)، خیانت در حج (کلینی، ج 5، ص 124) و خیانت در علم (طوسی، 1414، ص 126) پاره‌ای از مواد خیانت دانسته شده است. از دیدگاه احادیث، خیانت‌ورزی آثار و نتایج دنیوی و اُخروی مهمی دارد، از جمله اینکه ترک خیانت (امانت‌داری) بر رزق می‌افزاید و خیانت فقر به همراه می‌آورد (← کلینی، ج 5، ص 133). در باب آثار منفی خیانت گفته شده است جایی که خیانت در آن باشد هرگز رنگ آبادی به خود نمی‌بیند و هیچ برکتی در آن نخواهد بود (← ابن‌بابویه، 1417، ص 482) و خدا خیانتکاران را به گرسنگی و ترس و بیم مبتلا می‌سازد (کلینی، ج 8 ، ص 125). در باب آثار اُخروی خیانت گفته شده که جزای خیانتکار آتش است (← حرّعاملی، ج 12، ص 241)، خائن پس از مرگ، پروردگار خود را در حالی ملاقات می‌کند که او خشمگین است (ابن‌بابویه، 1404، ج 4، ص 15) و خائن در آن روز رجیم و ملعون است (ابن‌ماجه، ج 2، ص 1347). در مقابل، پاداش کسی که به دلیل حیای از خدا خیانت را ترک کرده امان در روز قیامت است (ابن‌بابویه، 1417، ص 277). بنابر یک نقل، پیامبر اکرم در خطبه حجة‌الوداع شیوع خیانت در جامعه را از جمله نشانه‌های قیامت قلمداد کرده است (← قمی، ج 2، ص 304).از جمله نکاتی که در باب خیانت در احادیث مطرح شده این است که خیانت ورزیدن حتی در حق خائن روا نیست (← دارمی، ج 2، ص 264؛ راوندی کاشانی، ص 95). در ادعیه نیز بر پرهیز از خیانت و پناه بردن از آن به خدا تأکید شده است (برای نمونه ← الصحیفة السجادیة، ص 363؛ ابن‌بابویه، 1417، همانجا؛ طوسی، 1411، ص 453).خیانت از مفاهیمی است که در ابواب مختلف فقه مطرح شده و فقیهان دربارة احکام آن، به‌حسب مصادیق، بحث کرده‌اند. نکته مهم آن است که طبق فقه، در معاملات و رفتارهای متقابل انسانی، اصل بر حسن ظن* و عدم خیانت است و همین اصل است که وظیفة مؤمنان را در مناسبات اجتماعی تعیین می‌کند: بر هرکسی که برای کاری اجیر می‌شود یا چیزی را اجاره می‌کند یا به امانت می‌گیرد یا چیزی می‌سازد یا چیزی خرید و فروش می‌کند یا رازی به او سپرده می‌شود یا در امری با او مشورت می‌شود و به‌طور کلی، در انجام دادن یا ترک هر کاری که سود و زیان آن به دیگری می‌رسد، امانت‌داری و پرهیز از خیانت و غَدْر واجب است؛ در غیر این صورت، ضامن آن چیزی است که در آن خیانت ورزیده و در مواردی که پولی دریافت داشته آن پول بر او حرام است و اگر با علم به خیانت قراردادی بسته باشد، آن قرارداد (عقد) نیز فسخ می‌گردد (← ابوالصلاح حلبی، ص 232). از مواردی که در فقه در بحث خیانت به میان آمده مبحث شرکت است. مثلاً اگر یکی از دو شریک ادعا کند که شریکش درخصوص مال مشخصی به او خیانت کرده و شریکش انکار کند، قول شریکش با قسم پذیرفته است زیرا وی امین فرض می‌شود و اصل این است که خیانت نکرده و مدعی خیانت باید بیّنه اقامه کند (طوسی، 1387ـ1388، ج 2، ص 352؛ ابن‌بَرّاج، ص 75). مشابه همین مسئله در مبحث مساقات مطرح شده است (طوسی، 1387ـ 1388، ج 3، ص 215).در مبحث وصایا نیز خیانت وصی به عزل وی می‌انجامد (← شهید ثانی، ج 5، ص 77). در مبحث شهادت نیز موضوع خیانت مطرح شده است، از جمله اینکه شهادت خائن پذیرفته نمی‌شود (← طوسی، 1407ـ1417، ج 6، ص 296؛ مطیعی، ج20، ص 251). با همة تأکیدی که در فقه بر دوری از خیانت‌ورزی شده است، مؤمنان نباید به‌دلیل نگرانی از خیانت، وظایف اجتماعی خود را فروگذارند؛ مثلاً در بحث قضا، که اصل آن از نهادهای ضروری جامعه است و تصدی آن، گاه برای افراد صاحب صلاحیت واجب می‌شود، چنین فردی نباید از بیم آنکه گرفتار خیانت شود، از احراز این منصب سر باز زند (شهیداول، ج 2، ص 67). در مبحث وکالت نیز اصل بر عدم خیانت وکیل است (← ابن‌برّاج، ص 79).منابع : علاوه بر قرآن؛ محمود شکری آلوسی، بلوغ‌الارب فی معرفة احوال‌العرب، چاپ محمد بهجة اثری، بیروت ?] 1314[؛ عبدالواحدبن محمد آمدی، غررالحکم و دررالکلم آمدی، با شرح و ترجمة فارسی هاشم رسولی محلاتی، تهران 1380ش؛ ابن‌بابویه، الامالی، قم 1417؛ همو، کتاب‌الخصال، چاپ علی‌اکبر غفاری، قم 1362ش؛ همو، کتاب مَن لایَحضُرُه‌الفقیه، چاپ علی‌اکبر غفاری، قم 1404؛ همو، معانی الاخبار، چاپ علی‌اکبر غفاری، قم 1361ش؛ ابن‌بَرّاج، جواهرالفقه، چاپ ابراهیم بهادری، قم 1411؛ ابن‌جوزی، نزهة الاعین النواظر فی علم الوجوه و النظائر، چاپ محمد عبدالکریم کاظمی راضی، بیروت 1404/1984؛ ابن‌شعبه، تحف‌العقول عن آل‌الرسول صلی‌اللّه‌علیهم، چاپ علی‌اکبر غفاری، قم 1363ش؛ ابن‌فارس؛ ابن‌ماجه، سنن ابن‌ماجة، چاپ محمدفؤاد عبدالباقی، ]قاهره 1373/ 1954[، چاپ افست ]بیروت، بی تا.[؛ ابن‌منظور؛ ابوالصلاح حلبی، الکافی فی‌الفقه، چاپ رضا استادی، اصفهان ?]1362ش[؛ احمدبن حنبل، مسندالامام احمدبن حنبل، بیروت: دارصادر، ]بی‌تا.[؛ الاختصاص، ]منسوب به[ محمدبن محمد مفید، چاپ علی‌اکبر غفاری، قم: جامعة مدرسین حوزة علمیة قم، ]بی‌تا.[؛ محمدبن احمد ازهری، تهذیب‌اللغة، ج 7، چاپ عبدالسلام سرحان، قاهره ]1386/ 1967[؛ جوادعلی، المفصّل فی تاریخ‌العرب قبل الاسلام، بیروت 1976ـ1978؛ حرّعاملی؛ اسماعیل‌بن احمد حیری، وجوه‌القرآن، چاپ نجف عرشی، مشهد 1380ش؛ خلیل‌بن احمد، کتاب‌العین، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، قم 1409؛ عبداللّه‌بن عبدالرحمان دارمی، سنن‌الدارمی، چاپ محمد احمد دهمان، دمشق: مکتبة‌الاعتدال، ]بی‌تا.[؛ حسین‌بن محمد دامغانی، الوجوه و النظائر لالفاظ کتاب‌اللّه العزیز، چاپ محمدحسن ابوالعزم زفیتی، قاهره 1412ـ1421/ 1992ـ2000؛ حسن‌بن محمد دیلمی، ارشادالقلوب، قم 1368ش؛ حسین‌بن محمد راغب اصفهانی، محاضرات الادباء و محاورات الشعراء و البلغاء، بیروت: دارمکتبة‌الحیاة، ]بی‌تا.[؛ همو، المفردات فی غریب‌القرآن، چاپ محمد سیدکیلانی، تهران ?]1332ش[؛ فضل‌اللّه‌بن علی راوندی کاشانی، النوادر، چاپ سعیدرضا علی‌عسکری، قم 1377ش؛ محمدبن محمد زَبیدی، تاج‌العروس من جواهرالقاموس، چاپ علی‌شیری، بیروت 1414/1994؛ زمخشری؛ محمدبن مکی شهید اول، الدروس‌الشرعیة فی فقه‌الامامیة، قم 1412ـ1414؛ زین‌الدین‌بن علی شهیدثانی، الروضة‌البهیة فی شرح‌اللمعة الدمشقیة، چاپ محمد کلانتر، نجف 1398، چاپ افست قم 1410؛ طباطبائی؛ طبرسی؛ طبری، جامع؛ محمدبن حسن طوسی، الامالی، قم 1414؛ همو، التبیان فی‌تفسیرالقرآن، چاپ احمد حبیب قصیرعاملی، بیروت ]بی‌تا.[؛ همو، کتاب‌الخلاف، چاپ محمدمهدی نجف، جواد شهرستانی، و علی خراسانی کاظمی، قم 1407ـ1417؛ همو، المبسوط فی فقه‌الامامیة، تهران: المکتبة‌المرتضویة، 1387ـ 1388؛ همو، مصباح‌المتهجد، بیروت 1411/1991؛ علی‌بن حسین (ع)، امام چهارم، الصحیفة‌السجادیة، چاپ محمدباقر موحدی ابطحی، قم 1411؛ محمدبن احمد قرطبی، الجامع لاحکام‌القرآن، بیروت 1405/1985؛ علی‌بن ابراهیم قمی، تفسیرالقمی، چاپ طیب موسوی جزائری، قم 1404؛کلینی؛ مجلسی؛ محمدفؤاد عبدالباقی، المعجم‌المفهرس‌لالفاظ القرآن‌الکریم، قاهره 1364، چاپ افست تهران ?] 1397[؛ محمد نجیب مطیعی، التکملة‌الثانیة، المجموع: شرح‌المُهَذّب، در یحیی‌بن شرف نووی، المجموع : شرح‌المُهَذّب، ج 13ـ20، بیروت: دارالفکر، ]بی‌تا.[؛ محمدبن محمد مفید، کتاب‌الامالی، چاپ حسین استادولی و علی‌اکبر غفاری، قم 1403؛ احمدبن عبدالوهاب نُوَیری، نهایة‌الارب فی فنون‌الادب، قاهره ] 1923[ـ1990؛ یحیی‌بن سلّام، التصاریف : تفسیرالقرآن ممااشتبهت اسماؤه و تصرفت معانیه، چاپ هند شلبی، تونس 1979؛/ زهرا آشیان /NNNNخیاو ← مشکین‌شهرNNNNخیبر، غزوه، از غزوات پیامبر اکرم صلی‌اللّه‌علیه‌و آله‌وسلم در سال هفتم. منطقة خیبر امروزه در 165 کیلومتری شمالِ مدینه در جادة منتهی به شام (جاده تَبوک) واقع و مرکز آن شهر الشُّرَیْف است. این منطقه مشتمل بر مجموعه روستاها و مزارع سرسبزی است که در واحه‌ای به همین نام (خیبر) در سنگستانی به ارتفاع حدود 854 متر از سطح دریا قرار دارند. خیبر دره‌ها و وادیهای بزرگ و آب، زراعت و جمعیت فراوان دارد و محصول عمدة آن خرماست که از دیرباز به آن مشهور بوده است. ساکنان خیبر بیشتر از قبیلة عَنَزه‌اند، که در روستای سُرَیْر و سراسر وادی غَرَس بنورشید زندگی می‌کنند (بلادی، 1402، ص 118؛ همو، 1398ـ1402، ج 3، ص 170ـ 171؛ حافظ وهبه، ص 21؛ حربی، ص 413، پانویس 1).خیبر در زمان قدیم محل سکونت یهودیان بود (قزوینی، ص 92). تعیین زمان مهاجرت یهودیان به این منطقه دشوار است. بعضی آن را هم‌زمان با حملة رومیها به فلسطین و برخی آن را قدیم‌تر و در زمان استیلای بابِلیها بر اورشلیم دانسته‌اند (جوادعلی، ج 6، ص 527). برخی گفته‌اند که آنان در زمان بُختُنَصّر (ﺣﮑ : 605ـ562ق م)، شاه بابل (← مجمل‌التواریخ، ص 151؛ مَقریزی، ج 14، ص 366)، و برخی گفته‌اند که در زمان نَبونیدوس (متوفی 538ق م)، آخرین شاه سلسلة کلدانی بابل (جوادعلی، همانجا)، به خیبر کوچیدند.در روزگار جاهلیت، در نَطاة، از قلاع خیبر، بازاری برپا می‌شد (ابن‌حبیب، ص 268؛ ابوریحان بیرونی، ص 328). در سدة چهارم، گروههایی از یهودیان، موالی و عربهای دورگه در خیبر زندگی می‌کردند (← ابن‌حائک، ص 244). در سدة پنجم نیز در مرطه (مربطه ؟)، که عثمان آن را به صورت شهری آباد درآورده بود، بازار خیبر برپا می‌شد و در دژ آن، خاندانی از نسل عمربن خطّاب می‌زیستند (← بکری، ج 2، ص 521).به گفتة یاقوت حموی (ذیل «خیبر»)، خیبر در زبان عبرانی به معنای قلعه بوده‌است و این ناحیه را به دلیل وجود چند قلعه، خَیابِر (خیبرها) خوانده‌اند. به روایتی دیگر، این ناحیه پس از سکونت طایفة بنوخیبربن مُهَلهَل، از قوم عَمالقه، چنین نام گرفت (← قلقشندی، ص 231؛ نیز ← جوادعلی، ج 6، ص 526ـ527). شمار قلعه‌های خیبر را به اختلاف، شش (← یعقوبی، ج 2، ص 56؛ حازمی همدانی، ج 1، ص 420)، هفت (یاقوت حموی، همانجا) و هشت (آیتی، ص 502ـ 503) نوشته‌اند. تعداد افزون‌تر قلعه‌ها در بعضی منابع از آن روست که برخی قلعه‌ها مشتمل بر دژهای کوچک‌تری درون خود بوده‌اند (← واقدی، ج 2، ص 648، 658، 666ـ 668؛ ابن‌سعد، ج 2، ص 106؛ برای موقعیت و اهمیت قلاع و دژهای خیبر ← سلام شافعی محمود، ص 20ـ50؛ برای کاوش در منطقة خیبر و آثار بازمانده در آنجا ← فیلبی ، ص 35ـ57).در سده‌های نخست هجری، ناحیة خیبر از توابع مدینه و جزء منطقة حجاز به شمار می‌رفت (← ابن‌خرداذبه، ص 128ـ129؛ مقدسی، ص 69) و با مدینه هشت منزل و به قولی سه روز راه فاصله داشت. در راه مدینه به خیبر، در جایی به نام نقب یَردوح، مسجد پیامبر قرار داشت. دَوْمَه نخستین حد خیبر بود و پس از آن، قلعه‌های خیبر قرار داشتند (بکری، همانجا؛ برای اطلاع دربارة راه مدینه به خیبر ← حربی، ص 539ـ541؛ ابن‌حائک، همانجا).زمینه‌های وقوع غزوة خیبر. در سال چهارم، پس از آنکه پیامبر اسلام یهودیان بنی‌نضیر را به سبب خیانت از مدینه بیرون راند، برخی از آنان از جمله حُیَی‌بن اَخْطَب، سلّام‌بن ابی‌الحُقَیْق (یا سلّام‌بن ربیع ؟) و کِنانة‌بن ربیع‌بن ابی‌الحقیق روانة خیبر شدند. آنان سال بعد به مکه رفتند و قریش را به جنگ با پیامبر برانگیختند (واقدی، ج 2، ص 441ـ442؛ ابن‌هشام، ج 3، ص 201، 225؛ بلاذری، 1996ـ2000، ج 1، ص 409؛ نیز ← صلاح تجانی، ص 56ـ57، 92؛ نیز ← بنی‌نضیر*؛ خندق*، غزوه). بدین‌گونه، خیبر کانون خطر و توطئه برضد امت نوپای اسلامی شد (صلاح تجانی، ص 93ـ94؛ نیز ← وات ،ص 212). در شعبان سال ششم نیز چون پیامبر خبر یافت که قبیلة بنی‌سعدبن بَکر، از همسایگان عرب خیبر، برای یاری‌کردن یهودیان خیبر جمع شده‌اند، حضرت علی علیه‌السلام را با گروهی به سوی آنان فرستاد. با حملة آن حضرت، دشمن گریخت و غنایمی به دست مسلمانان افتاد. همچنین در رمضان همان سال، در سریّه‌ای به فرماندهی عبداللّه‌بن عَتیک، سلام‌بن ابی‌الحقیق به جرم برانگیختن احزاب بر ضد پیامبر و مسلمانان به قتل رسید. در همین زمان، عبداللّه‌بن رَواحه در مأموریتی به خیبر، به دستور پیامبر به تحقیق دربارة وضع یهودیان پرداخت (← واقدی، ج 2، ص 562ـ563، 566؛ ابن‌هشام، ج 3، ص 286ـ 288 ).پس از آن، یهودیان خیبر اُسَیْربن زارِم/ یُسَیْربن رِزام را به امارت برگزیدند و او در تحریک قبایل عرب همچون غَطَفان*، برای جنگ با پیامبر اکرم کوشید و با یاری آنان قصد داشت به مدینه حمله کند. از این‌رو پیامبر در شوال سال ششم، بار دیگر عبداللّه‌بن رَواحه را با گروهی به خیبر فرستاد که در نتیجه آن اُسَیْر و جمعی از یهودیانِ همراه او کشته شدند (← واقدی، ج 2، ص 566ـ568؛ ابن‌هشام، ج 4، ص 266ـ 267؛ ابن‌سعد، ج 2، ص 92؛ نیز ← وات، ص 212ـ213).علاوه بر اینها، پس از اخراج یهودیان بنی‌قُرَیظه* از مدینه و برقراری آرامش و انعقاد معاهده بین سایر یهودیان مدینه با پیامبر، یهودیان خیبر، که سران بنی‌نضیر در میان آنها زندگی می‌کردند، به دنبال انتقام‌جویی از پیامبر بودند و اموال خود را برای برانگیختن اعراب همسایه، از جمله قبیلة نیرومند غَطفان هزینه می‌کردند تا آنها را برضد مسلمانان با خود متحد سازند. این سبب کافی بود تا پیامبر به فاصله کمی از غزوة حُدَیبیه به خیبر حمله کند (وات، ص 216ـ218).پس از عقد صلح حدیبیه* میان پیامبر اکرم و قریش، خاطر پیامبر از جانب قریش آسوده شد (← واقدی، ج 2، ص 611ـ612، 624). آن حضرت در اوایل محرّم سال هفتم روانة خیبر شد و در ماه صفر آنجا را فتح کرد و در اول ربیع‌الآخر سال هفتم به مدینه بازگشت (ابن‌هشام، ج 3، ص 342، 355؛ ابن‌حبیب، ص 115). روایتهای دیگری نیز دربارة تاریخ وقوع این غزوه وجود دارد (← ابن‌سعد، ج 2، ص 106، 108؛ بلاذری، 1996ـ2000، ج 1، ص 420؛ طوسی، ص 812 ؛ نورالدین حلبی، ج 3، ص 45)، اما از آنجا که این غزوه در تابستانی بسیار گرم انجام شده است (واقدی، ج 2، ص 645)، روایت ابن‌هشام (مصادف با تیر ماه) درست‌تر می‌نماید.پیامبر فردی را (← واقدی، ج 2، ص 636ـ637 :سِباع‌بن عُرفُطه غِفاری یا ابوذر غفاری؛ ابن‌هشام، ج 3، ص 342 : نُمَیْلة‌بن عبداللّه لَیْثی؛ ابن‌حبیب، ص 127: ابورُهم غِفاری کلثوم‌بن حُصین) در مدینه جانشین خود کرد و پرچم جنگ را که به رنگ سفید بود به دست علی علیه‌السلام سپرد (ابن‌هشام، همانجا؛ قس واقدی، ج 2، ص 649؛ ابن‌سعد، ج 2، ص 106؛ عاملی، ج 17، ص 153ـ154) و آن حضرت را فرمانده سپاه پیشاهنگ خود قرار داد (ابن‌اثیر، ج 3، ص 45). شمار مسلمانان در غزوة خیبر را 1400 تن (← واقدی، ج 2، ص 689) یا به عدد حاضران در غزوة حدیبیه، 1500 (ابن‌زنجویه، ج 1، ص 190) یا 1540 نفر (بلاذری، 1413، ص 28) نوشته‌اند. در غزوة خیبر، بیست تن از زنان مسلمان با لشکر پیامبر همراه بودند ، که از آن جملهامّسَلَمه* همسر پیامبر بود. برخی زنان بنی‌غِفار با اجازة پیامبر برای مداوای زخمیان و یاری مسلمانان در این غزوه شرکت کردند (واقدی، ج 2، ص 685ـ687؛ ابن‌هشام، ج 3، ص 357). ده تن از یهودیان مدینه و شماری از بردگان نیز همراه پیامبر بودند (واقدی، ج 2، ص 684ـ 685).اهالی خیبر که شمار جنگجویان آنها را با ارقام مبالغه‌آمیز ده‌هزار (← همان، ج 2، ص 634، 640) یا بیست‌هزار تن (یعقوبی، ج 2، ص 56) نوشته‌اند، گمان نمی‌کردند پیامبر به جنگ ایشان برود و به اتکای دژهای بلند و استوار خود که بر قلة کوهها قرار داشت و نیز برخورداری از اسلحه و جمعیت فراوان و آب دائمی، می‌پنداشتند چند سال می‌توانند مقاومت کنند. برخی یهودیان مدینه مسلمانان را بیم می‌دادند که توان رویارویی با خیبریان و قلعه‌های استوار آنجا را ندارند. آنان حتی کسی را نزد کنانة‌بن أبی‌حُقَیق به خیبر فرستاده بودند تا به وی بگوید مسلمانان عده و سلاح کمی دارند. کفار قریش نیز امیدوار بودند در صورت بروز جنگ، خیبریها بر پیامبر پیروز شوند و در این‌باره شرط‌بندی کردند (واقدی، ج 2، ص 634، 637، 640ـ641، 701ـ703).پیامبر همراه دو راهنما از قبیلة اَشْجَع راه خیبر را پیش گرفت. در بعضی منازل همچون عِصْر/ عَصَر، به برکت توقف پیامبر مسجدی ساختند. آن حضرت به یکی از راهنمایان دستور داد از راهی سپاه مسلمانان را پیش ببرد تا نهایتاً میان خیبر و شام قرار گیرند و خیبریان نتوانند از هم‌پیمانان غَطَفانی خود یاری بگیرند. از چند طریقی که به خیبر منتهی می‌شد، پیامبر راه مشهور به مَرْحَب را پیش گرفت (همان، ج 2، ص 639ـ640؛ ابن‌هشام، ج 3، ص 344).عَبّادبن بِشر، پیشاهنگ سپاه پیامبر، یکی از جاسوسان یهود را که از قبیلة اشجع بود، دستگیر کرد و او با اعلام ورود قبیلة غطفان به قلاع خیبر و اتحاد آنان با یهود برای جنگ با پیامبر، خواست مسلمانان را بترساند، اما بعداً معلوم شد که یهودیان از حمله مسلمانان سخت به هراس افتاده‌اند (← واقدی، ج 2، ص 640ـ642).گفته شده است قبیلة غطفان پس از آنکه از رسیدن پیامبر به خیبر خبر یافتند، برای یاری به یهودیان یک منزل راه پیمودند، اما بعد بر خانواده‌ها و اموال خود بیمناک شدند و قبل از ورود به قلعه‌های خیبر، بازگشتند (همان، ج 2، ص 650؛ ابن‌هشام، ج 3، ص 344)، اما به روایتی دیگر پیش از جنگ خیبر، کنانه نزد غطفانیها رفت و با وعدة واگذاری خرمای یک سال خیبر (به قولی، نیمی از آن) آنها را به جنگ با پیامبر برانگیخت و با آنان هم‌پیمان شد. به دنبال آن، غطفانیها عُیَیْنة‌بن حصن را به ریاست برگزیدند و سه روز پیش از آمدن پیامبر به خیبر رفتند و وارد نطاة شدند. پیامبر اکرم سعدبن عُباده را پیش عیینه فرستاد و پیغام داد که خداوند فتح خیبر را به او وعده کرده است و اگر غطفان برگردند، محصول یک سال خیبر (و به قولی، نیمی از آن) را به او خواهد داد. عیینه نپذیرفت، اما یک شب قبل از حملة پیامبر به خیبر، غطفانیها فریادی غیبی شنیدند که به آنان هشدار می‌داد به خویشاوندان و اموالشان در حَیفاء (از توابع مدینه) حمله شده است، ازاین‌رو با شتاب خیبر را ترک کردند (واقدی، ج 2، ص650ـ652).از سوی دیگر، وقتی یهودیان خیبر فهمیدند پیامبر به سویشان خواهد رفت، حارث ابوزینب یهودی به ایشان پیشنهاد کرد بیرون از قلعه‌ها اردو بزنند و آماده مبارزه شوند، اما آنان با تکیه به استحکام قلعه‌ها، ماندن درون آنها را ترجیح دادند (همان، ج 2، ص 637ـ638). خداوند زمان حرکت سپاه پیامبر را بر اهالی خیبر پوشاند، تا آنکه آن حضرت پس از گذر از میان قلعه‌های شِقّ و نطاة، شبانگاه نزدیک خیبر رسید و شب را گذراند و (طبق روش همیشگی‌اش) چون صدای اذانی نشنید، به حرکت خود ادامه داد. او نخست دعایی کرد و از مسلمانان خواست آن را بخوانند. سپس حرکت کردند تا به منزله رسیدند. پیامبر در منزله جایی را مسجد قرار داد و نماز گزارد و آنجا پس از آن مسجد خیبر گردید. چون صبح شد، یهودیان خیبر از ورود پیامبر به این ناحیه غافلگیر شدند و به درون قلعه‌های خود گریختند (← همان، ج 2، ص 637، 641ـ643؛ ابن‌هشام، ج 3، ص 343ـ344؛ بکری، ج 2، ص 522). پیامبر یارانش را از قتل زنان و کودکان نهی کرد (ابن‌ابی‌شیبه، ج 8 ، ص 526) و آن روز را تا شب با اهل قلعه نطاة جنگید. سپس لشکرگاه خود را از محلی که در تیررس دشمن و زمینش مرطوب بود، منتقل کرد و فرمود به جایی به نام رَجیع بروند. همچنین، فرمود تا پاره‌ای از نخلهای خیبر را (احتمالاً به ضرورت نظامی) قطع کنند (← واقدی، ج 2، ص 643ـ645؛ قس عاملی، ج 17، ص 139ـ141).در نخستین روز نبرد، پنجاه تن از مسلمانان زخمی شدند. پیامبر هفت شبانه‌روز در رجیع اردو زد و هر روز همراه مسلمانان، که هر گروه پرچمی داشتند، با یهودیان به جنگ می‌گذراند. در شب ششم، مردی یهودی از اهالی نطاة، به نام سِماک، به حضور پیامبر رسید و امان خواست تا مسلمانان را به آن قلعه راهنمایی کند. او خبر داد نطاة که در آن انبار آذوقه و انواع جنگ‌افزار یهودیان قرار دارد، دچار آشفتگی شده است و اهالی آن از ترس، در حال ترک این قلعه‌اند. فردای آن روز مسلمانان نطاة را فتح کردند و آن یهودی بعداً مسلمان شد (واقدی، ج 2، ص 644ـ648).گفته شده است نخستین قلعة خیبر که پیامبر فتح نمود، ناعم بود. این قلعه خود متشکل از چند دژ بود و پیامبر برای حمله به آنها، یاران خود را به صف کرد. یهودیان مسلمانان را تیرباران کردند و یاران پیامبر خود را سپر آن حضرت قرار دادند. آن روز پیامبر پرچم سفید خود را به دو تن از مهاجران (در روایت ابن‌اسحاق: ابوبکر و عمر) و سپس به مردی از انصار داد، اما آنان یکی پس از دیگری، بی‌آنکه کاری از پیش برند، بازگشتند. پیامبر فرمود «فردا پرچم را به کسی خواهد داد که خدا و رسولش او را دوست می‌دارند و خداوند به دست او فتح را نصیب مسلمانان خواهد کرد و او گریزنده نیست». صبح روز بعد، پیامبر حضرت علی را که دچار چشم درد بود، با اعجاز شفا داد و پرچم را به وی سپرد (← همان، ج 2، ص 648ـ649، 652ـ654؛ ابن‌هشام، ج 3، ص 349؛ بلاذری، 1996ـ2000، ج 2، ص 86 ، 92ـ93؛ ابن‌حزم، ص 213).چون حارث، برادر مَرْحَب (رئیس قلعه)، با گروهی به جنگ آمد، مسلمانان پراکنده شدند، اما حضرت علی ایستادگی کرد و حارث را کشت و یاران حارث به دژ خود گریختند و در را بستند(واقدی، ج 2، ص 654). یاسر و عامر، از دیگر دلاوران یهودی خیبر، نیز در مبارزه با علی علیه‌السلام کشته شدند (صالحی شامی، ج 5، ص 125ـ126؛ قس واقدی، ج 2، ص 657). پس از آن، مَرْحَب رجزگویان بیرون آمد. طبق پاره‌ای روایات، محمدبن مَسْلَمه با اجازه پیامبر مرحب را در مبارزه تن‌به‌تن با شمشیر کشت (← ابن‌هشام، ج 3، ص 348؛ خلیفة‌بن خیاط، ص 38) یا او را به شدت زخمی کرد و حضرت علی کار او را تمام کرد (← واقدی، ج 2، ص 655ـ656)، اما روایات متعددی حکایت از آن دارند که حضرت علی مرحب را در مبارزة تن‌به‌تن از پای درآورد و این ضربه چنان کارساز بود که پس از آن قلعه فتح شد (← احمدبن حنبل، ج 4، ص 52؛ مسلم‌بن حجاج، ج 5، ص 194ـ195؛ طبری، تاریخ، ج 3، ص 12ـ13؛ مفید، ج 2، ص 126ـ127؛ صالحی‌شامی، ج 5، ص 126ـ127). برخی از مورخان برجسته اهل‌سنّت، مطلب اخیر را صحیح دانسته‌اند (← نورالدین حلبی، ج 3، ص 55). طبق روایتی دیگر، بزرگ‌ترین، شدیدترین و استوارترین قلعة خیبر، قَموص بود و پیامبر پرچم فتح آن را به حضرت علی داد و علی با قتل مرحب که این قلعه به نام او نیز خوانده می‌شد، این قلعه را فتح کرد (← یعقوبی، ج 2، ص 56؛ بکری، ج 2، ص 522).به روایت ابورافع، کنار در قلعه مردی ضربه‌ای به حضرت علی زد. سپر از دست ایشان افتاد و ناگزیر دری را که نزدیک قلعه بود، سپر خود قرار داد و پیوسته با آن جنگید تا آنکه خداوند قلعه را به دست او گشود و مژده فتح (قلعة مرحب) را برای پیامبر فرستاد (← واقدی، ج 2، ص 655؛ ابن‌هشام، ج 3، ص 349ـ350؛ مقدسی، ص 83). به روایتی، مرد یهودی مذکور همان مرحب بوده‌است (← مقریزی، ج 1، ص 310). گفته شده است پس از آن، چهل یا هفتاد تن توانستند آن دَر را بردارند (← مفید، ج 2، ص 128ـ129؛ بیهقی، ج 4، ص 212؛ ابن‌شهر آشوب، ج 2، ص 78، 125ـ128؛ نیز ← عاملی، ج 18، ص 7ـ27).فتح سرنوشت‌ساز خیبر به دست علی علیه‌السلام از فضائل و مناقب آن حضرت به شمار می‌رود که راویان بر آن اتفاق دارند (← ابن‌بابویه، ج 2، ص 369؛ مفید، ج 1، ص 124؛ نیز ← عاملی، ج 18، ص 29ـ34). پس از قتل این شجاعان یهود و شماری دیگر از آنان که همگی در قلعة ناعم بودند، فتح کامل خیبر آسان شد (واقدی، ج 2، ص 654، 657ـ658).دژ صَعْب‌بنْ مُعاذ نیز در نطاة قرار داشت و در آن آذوقه و چهارپایان و کالا و پانصد جنگجو بود. مسلمانان ده روز قلعه نطاة را در محاصره داشتند و می‌جنگیدند. وقتی آنان به‌ویژه بنی‌اَسْلَم از گرسنگی درمانده شدند، پیامبر دعا کرد که خداوند بزرگ‌ترین دژ را که ثروتمندترین و پرمایه‌ترین قلعه‌هاست، بر آنان بگشاید. به دنبال آن، دژ صعب‌بن معاذ پس از دو روز جنگ شدید، صبح روز سوم به یاری خدا گشوده شد و یهودیان دژهای ناعم، نطاة و صعب‌بن معاذ را ترک کردند و به قلعة‌الزبیر که استوار و مرتفع بود، گریختند (← همان، ج 2، ص 658ـ666؛ ابن‌هشام، ج 3، ص 346؛ برای چیزهایی که پیامبر در این جنگ تحریم کرد یا مباح دانست ← واقدی، ج 2، ص 661؛ ابن‌هشام، ج 3، ص 345ـ346). این قلعه نیز سه روز در محاصره بود تا آنکه مردی یهودی نزد پیامبر رفت و امان گرفت و به راهنمایی وی و پس از نبردی سخت، مسلمانان این دژ را، که آخرین دژ نطاة بود، فتح کردند (واقدی، ج 2، ص 666ـ667).اهالی نطاة شجاع‌ترین یهودیان خیبر بودند و پس از فراغت از فتح این قلعه، خاطر پیامبر از جنگ و شبیخون یهودیان آسوده شد و دستور داد اردوگاهش را از رجیع به جایگاه پیشین یعنی منزله منتقل کنند. آنگاه به سوی قلعة شِقّ که دارای چند دژ بود حرکت کرد و پس از جنگی سخت، مسلمانان ابتدا دژ سُمران و سپس دژ نزار را فتح و اهالی آنجا را اسیر کردند (همان، ج 2، ص 648، 668).نزار آخرین دژ خیبر بود که در آنجا جنگ روی داد. پس از فتح آن، همة فراریان دژهای نطاة و شقّ به دژهای استوار قَموص و وَطیح و سُلالِم (که در قلعة کتیبه بودند) رفتند و درها را بستند. از این‌رو پیامبر تصمیم گرفت از منجنیق استفاده کند. پس از چهارده روز محاصره، یهودیان به ستوه آمدند و از پیامبر تقاضای صلح کردند. کنانة‌بن ابی‌الحُقَیق، رئیس دژ سلالم، نیز هرچند تیرانداز ماهری بود، به یارانش گفت تیراندازی نکنند و کمی بعد وی و چند تن از یهود از طرف اهالی قلعة کتیبه (بیش از دو هزار تن از یهودیان و زنان و کودکانشان) با پیامبر طبق شروطی صلح کردند. پیامبر به آنان امان داد و آنان اموال و طلا و نقره و زره‌ها را به آن حضرت تحویل دادند. وطیح و سلالم آخرین دژهای خیبر بودند که فتح شدند. طبق این صلح مقرر شد خون جنگجویانِ درون قلعه محفوظ بماند و آنان با زنان و کودکانشان سرزمین خیبر را ترک کنند و اموال و زمینها و سلاحها و زره‌ها و جامه‌ها را تسلیم پیامبر کنند (همان، ج 2، ص 669ـ671؛ ابن‌هشام، ج 3، ص 347، 351ـ352؛ بلاذری، 1996ـ2000، ج 1، ص 421).همچنین، پیامبر بر گنج و زیورهایی که کنانه و برادرش در قلعة کتیبه پنهان کرده بودند، دست یافت و چون آنان با سوگندهای اکید وجود این گنج را انکار کرده بودند، آنان را به دو تن از مسلمانان سپرد تا در قبالِ خون خویشاوندانشان قصاص کنند و به علاوه چون نقض عهد کرده بودند، پیامبر طبق قرار اموالشان را گرفت و زنان و کودکانشان را اسیر کرد (واقدی، ج 2، ص 671ـ673؛ قس ابن‌هشام، ج 3، ص 351؛ بلاذری،1413، ص 23ـ24).به هر روی، برخلاف آنچه تصور می‌شد، یهودیان خیبر سرانجام مغلوب آن حضرت شدند و این دومین شکست یهودیان بود (واقدی، ج 2، ص 676) که پس از حدود یک ماه جنگ و محاصره به وقوع پیوست (بلاذری، 1413، ص 23، قس ص 26 : بیست تا سی‌شب؛ مفید، ج 1، ص 125: بیست شب و اندی). از این‌رو، سال هفتم استغلاب نام گرفته است (مسعودی، ص 256).گفته شده است پس از فتح خیبر به دست پیامبر، زینب دختر حارث (زن سلّام‌بن مِشْکَم، از سران یهود) به اندیشه انتقام خون پدر، عمو و همسرش، گوشت مسمومی را به پیامبر هدیه داد. پیامبر و برخی یارانش از جمله بِشربن براء*، چند لقمه‌ای از آن شام خوردند و سپس به دستور پیامبر از آن دست کشیدند. بشر همان دم (یا پس از یک سال بیماری) از آن مسمومیت مرد؛ همچنان‌که وفات آن حضرت را نیز ناشی از مسمومیت همین گوشت دانسته‌اند (واقدی، ج 2، ص 677ـ679؛ ابن‌هشام، ج 3، ص 352ـ353؛ بلاذری، 1996ـ2000، ج 1، ص 639؛ یعقوبی، ج 2، ص 56ـ57).در جنگ خیبر، پانزده یا هجده‌تن از مسلمانان به شهادت رسیدند. از یهودیان نیز 93 مرد کشته شدند (← واقدی، ج 2، ص700؛ ابن‌هشام، ج3، ص357ـ 358؛ ابن‌سعد، ج2، ص107).پیروزی پیامبر و مسلمانان در خیبر، توان نظامی قریش و قبایل متحد آن را تضعیف و توان نظامی و اقتصادی مسلمانان را تقویت کرد (صلاح تجانی، ص 60ـ61، 94). پیامبر فَرْوَة‌بن عَمرو بَیاضی را مأمور نگهداری غنایم جنگی خیبر (قلعه‌های شقّ و نطاة و کتیبه) کرد و فرمود حتی اگر کسی نخ و سوزنی برداشته است برگرداند. این غنایم را پنج قسمت کردند، یک سهم را که همان سهم‌اللّه (خمس) بود و آن همان سهم خمس بود پیامبر برداشت و از آن به همسران خویش، اهل‌بیت (علی و فاطمه)، بنی‌عبدالمطَّلب‌بن هاشم‌بن عبدمناف و بنی‌مطَّلب‌بن عبدمَناف و بعضی صحابه و یتیمان و نیازمندان مبالغی داد؛ چهار سهم دیگر را نیز فروختند (← واقدی، ج 2، ص 680ـ682، 690، 693ـ 696؛ ابن‌هشام، ج 3، ص 363، 365ـ366؛ ابن‌سعد، ج 2، ص 107ـ108؛ ابن‌زنجویه، ج 1، ص 187). بخشهای دیگر خیبر (همچون وطیح و سلالم) که به صلح گشوده شد، به عنوان فَیْیء، خالصه پیامبر اکرم بود (← واقدی، ج 2، ص 670ـ671؛ ابن‌فَرّاء، ص 200ـ201؛ سمهودی، ج 4، ص 1209ـ1210؛ صالحی‌شامی، ج 5، ص 143).خیبر به منزلة غنیمت پس از جدا کردن سهم‌اللّه (تخمیس) میان کسانی تقسیم شد که در غزوة حدیبیه شرکت داشتند، چه در جنگ خیبر شرکت کرده بودند چه نه (صنعانی، ج 5،ص 372؛ ابن‌هشام، ج 3، ص 364)، اما به عقیدة واقدی (ج 2، ص 684)، قول درست‌تر آن است که گروهی در خیبر حضور یافتند و پیامبر به آنان سهم داد، بی‌آنکه در حدیبیه شرکت کرده باشند. بهای کالاهای غنیمتیِ فروخته‌شده را نیز بین آنها قسمت کردند. مجموع سهمها 1800 سهم بود که به هجده دسته تقسیم شد و برای هر صد سهم سرپرستی تعیین شد (ابویوسف، ص 23؛ واقدی، ج 2، ص 689؛ ابن‌هشام، ج 3، ص 364؛ قس ابن‌آدم، ص 37ـ39؛ ابن‌زنجویه، ج 1، ص 188ـ190؛ بلاذری، 1413، ص 26، 28؛ دربارة نحوة تقسیم سهام و طوایف مسلمانان و سرپرستان آنها ← ابن‌هشام، ج 3، ص 364ـ365؛ بلاذری، 1996ـ2000، ج 2، ص 689ـ690؛ دربارة رفتار ابوبکر، عمر و عثمان دربارة حق وراث سهام غنایم ← واقدی، ج 2، ص 697ـ699).پس از فتح، گروهی از قبیلة دَوْس، همراه ابوهُرَیْره و طفیل‌بن عمرو و جمعی از قبیلة اشجع رسیدند و پیامبر به آنان سهم داد (واقدی، ج 2، ص 683؛ قس عاملی، ج 18، ص 95ـ 98). آن حضرت به یهودیان، بردگان و زنانی که در این غزوه با او همراه بودند، از غنایم سهم داد یا بخشش کرد (واقدی، ج 2، ص 684ـ687؛ ابن‌هشام، ج 3، ص 356ـ357).او پس از فتح خیبر، به درخواست یهودیان آنجا به آنان اجازه داد در اراضی خیبر به کار پرورش نخل که در آن مهارت داشتند، ادامه دهند و در عوض، نیمی از محصول خرما و زراعت خیبر را برای خود بردارند و با آنان معاهده‌ای بست و به ایشان دربارة جان و مال و اراضی‌شان امان داد (← ابویوسف، ص 50ـ51؛ صنعانی، ج 8 ، ص 99؛ ابن‌هشام، ج 3، ص 352، 371؛ ابوعبید، ص 97ـ98؛ ابن‌زنجویه، ج 3، ص1066ـ 1068).در خیبر یا در راه بازگشت از خیبر به مدینه در جایی به نام صَهباء، پیامبر اکرم صَفیّه، دختر حُیَیّ بن اخطب و همسر کنانة‌بن ابی‌الحقیق را که در شمار اسرا بود، به اسلام دعوت کرد و او پذیرفت. پیامبر نیز او را آزاد کرد و به همسری برگزید (واقدی، ج 2، ص 673ـ675، 707ـ708؛ ابن‌هشام، ج 3، ص 354).گفته شده است «فَتحاً قَریباً» (فتح نزدیک) که خداوند در قرآن (فتح: 18) به آن مژده داده، همان فتح خیبر و «مَغانِمَ کَثیرَةً» (غنایم بسیار؛ فتح: 19ـ20) همان غنایم غزوه خیبر است (واقدی، ج 2، ص 684؛ صنعانی، ج 5، ص 372؛ بلاذری، 1996ـ2000، ج 1، ص 254؛ همو، 1413، ص 25). برخی مفسران آیات 1 و 15 سورة فتح و لفظ «و اَرضاً لَم تَطَئوها» (احزاب: 27) را دربارة غزوة خیبر دانسته‌اند (← ابن‌ابی‌شیبه، ج 8 ، ص 519؛ طبری، جامع، ذیل همین آیات).در دورة خلیفة دوم، یهودیان خیبر در قتل یکی از مسلمانان دست داشتند. افزون بر این، عمر با استناد به حدیثی که به پیامبر منسوب می‌کرد، مبنی بر اینکه «دو دین با هم در جزیرة‌العرب جمع نمی‌شود»، یهودیان حجاز، از جمله اهالی خیبر، را به شام تبعید کرد و اراضی و نخلستانهای خیبر را بار دیگر تقسیم نمود، که بعضی آب و زمین را برگزیدند و بعضی محصول تضمین شده را (ابویوسف، ص 89 ؛ واقدی، ج 2، ص 654، 695ـ699، 716ـ721؛ ابن‌هشام، ج 3، ص 371ـ372؛ بلاذری، 1413، ص 23ـ26، 28). از یهودیان رانده‌شده خیبر برخی نیز به عراق و مصر رفتند (جوادعلی، ج 6، ص 525).پس از فتح خیبر، برخی شاعران، از جمله حَسّان‌بن ثابت* اشعاری دربارة این واقعه سروده‌اند (← واقدی، ج 2، ص 701؛ ابن‌هشام، ج 3، ص 355ـ 356).منابع : علاوه بر قرآن؛ محمدابراهیم آیتی، تاریخ پیامبر اسلام، چاپ ابوالقاسم گرجی، تهران 1366ش؛ ابن‌آدم، کتاب‌الخراج، چاپ احمد محمد شاکر، قاهره ]بی‌تا.[؛ ابن‌ابی‌شیبه، المصنَّف فی الاحادیث و الآثار، چاپ سعید لحّام، بیروت 1409/1989؛ ابن‌اثیر؛ ابن‌بابویه، کتاب‌الخصال، چاپ علی‌اکبر غفاری، قم 1362ش؛ ابن‌حائک، صفة جزیرة‌العرب، چاپ محمدبن علی اکوع، بغداد 1989؛ ابن‌حبیب، کتاب‌المُحَبَّر، چاپ ایلزه لیشتن اشتتر، حیدرآباد، دکن 1361/1942، چاپ افست بیروت ]بی‌تا.[؛ ابن‌حزم، جمهرة انساب‌العرب، بیروت 1403/1983؛ ابن‌خرداذبه؛ ابن‌زنجویه، کتاب‌الاموال، چاپ شاکر ذیب فیاض، ریاض 1406/1986؛ ابن‌سعد (بیروت)؛ ابن‌شهرآشوب، مناقب آل‌ابی‌طالب، نجف 1956؛ ابن‌فَرّاء، الاحکام‌السلطانیة، چاپ محمدحامد فقی، بیروت 1403/1983؛ ابن‌هشام، السیرة‌النبویة، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری، و عبدالحفیظ شلبی، قاهره 1355/1936؛ ابوریحان بیرونی، الآثارالباقیة؛ قاسم‌بن سلّام ابوعبید، کتاب‌الاموال، چاپ محمدخلیل هراس، بیروت 1408/1988؛ یعقوب‌بن ابراهیم ابویوسف، کتاب‌الخراج، بیروت 1399/1979؛ احمدبن حنبل، مسندالامام احمدبن حنبل، بیروت: دارصادر، ]بی‌تا.[؛ عبداللّه‌بن عبدالعزیز بکری، معجم مااستعجم من اسماء البلاد و المواضع، چاپ مصطفی سقّا، بیروت 1403/1983؛ عاتق بلادی، معجم‌المعالم الجغرافیة فی‌السیرة النبویة، مکه 1402/1982؛ همو، معجم معالم‌الحجاز، مکه 1398ـ1402/ 1978ـ1982؛ احمدبن یحیی بلاذری، انساب‌الاشراف، چاپ محمود فردوس عظم، دمشق 1996ـ2000؛ همو، کتاب فتوح‌البلدان، چاپ دخویه، لیدن 1866، چاپ افست فرانکفورت 1413/1992؛ احمدبن حسین بیهقی، دلائل‌النبوة، چاپ عبدالمعطی قلعجی، بیروت 1405/1985؛ جوادعلی، المفصل فی تاریخ العرب قبل‌الاسلام، بیروت 1976ـ1978؛ محمدبن موسی حازمی همدانی، الاماکن، او، مااتّفق لفظه و افترق مسمّاه من الامکنة، چاپ حمد جاسر، ریاض ]بی‌تا.[؛ حافظ وهبه، جزیرة‌العرب فی‌القرن العشرین، ]قاهره ?1375/ 1956[؛ ابراهیم‌بن اسحاق حربی، کتاب المناسک و اماکن طرق الحج و معالم الجزیرة، چاپ حمد جاسر، ریاض 1401/1981؛ خلیفة‌بن خیاط، تاریخ خلیفة‌بن خیاط، چاپ مصطفی نجیب فوّاز و حکمت کشلی فوّاز، بیروت 1415/1995؛ سلام شافعی محمود، حصون خیبر فی‌الجاهلیة و عصرالرسول (صلی‌اللّه‌علیه‌وسلم)، اسکندریه ?]1409/ 1989[؛ علی‌بن عبداللّه سمهودی، وفاءالوفا باخبار دار المصطفی، چاپ محمد محیی‌الدین عبدالحمید، بیروت 1404/1984؛ محمدبن یوسف صالحی‌شامی، سبل‌الهدی و الرشاد فی سیرة خیرالعباد، چاپ عادل احمد عبدالموجود و علی‌محمد معوض، بیروت 1414/1993؛ صلاح تجانی، «الترتیبات المالیة فی تاریخ غزوة خیبر: بواعثها و نتائجها»، مجلة المؤرخ‌العربی، ج 1، ش 5 (مارس 1997)؛ عبدالرزاق‌بن همام صنعانی، المصنَّف، چاپ حبیب‌الرحمان اعظمی، بیروت 1403/1983؛ طبری، تاریخ (بیروت)؛ همو، جامع؛ محمدبن حسن طوسی، مصباح‌المتهجّد، بیروت 1411/1991؛ جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرة‌النبی الاعظم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم، قم 1385ش؛ هری سنت جان‌بریجر فیلبی، ارض‌الانبیاء: مدائن صالح، تعریب عمر دیسراوی، بیروت 1962؛ زکریابن محمد قزوینی، آثارالبلاد و اخبارالعباد، بیروت 1404/1984؛ احمدبن علی قلقشندی، نهایة‌الارب فی معرفة انساب‌العرب، بیروت 1405/1984؛ مجمل‌التواریخ و القصص، چاپ محمدتقی بهار، تهران : کلاله خاور، 1318ش؛ مسعودی، التنبیه؛ مسلم‌بن حجاج، الجامع‌الصحیح، بیروت: دارالفکر، ]بی‌تا.[؛ محمدبن محمد مفید، الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، قم 1413؛ مقدسی؛ احمدبن علی مَقریزی، امتاع‌الاسماع بما للنبی صلی‌الله‌علیه‌وسلم من الاحوال و الاموال و الحفدة و المتاع، چاپ محمد عبدالحمید نمیسی، بیروت 1420/1999؛ علی‌بن ابراهیم نورالدین حلبی، السیرة‌الحلبیة، چاپ عبداللّه محمد خلیلی، بیروت 1422/2002؛ محمدبن عمر واقدی، کتاب‌المغازی، چاپ مارسدن جونز، لندن 1966، چاپ افست قاهره ]بی‌تا.[؛ یاقوت حموی؛ یعقوبی، تاریخ؛William Montgomery Watt, Muhammad at Medina, Karachi 1981.
نظر شما
مولفان
گروه
رده موضوعی
جلد 16
تاریخ 93
وضعیت چاپ
  • چاپ شده