خلاصهنویسی، از انواع معمول نوشتهها در تمدن اسلامی به معنای پدید آوردن آثاری جدید از طریق کوتاه کردن کتابها بهویژه کتابهای مفصّل. از آنجا که یکی از اصلیترین کارکردهای کتابهای مختصر در جهان اسلام، استفاده متعلمان و دانشجویان از این نوع از آثار بوده، میتوان تاریخ خلاصهنویسی را در پیوند با سرگذشت تعلیم و تربیت دانست و تاریخ آن را تا قرن نخست یا دستکم تا آغاز دوره نگارش در زمان اسلام به عقب برد. از سوی دیگر، میتوان ریشههای خلاصهنویسی را در مکاتب تعلیمی غیراسلامی و پیشا اسلامی نیز سراغ گرفت. ابنندیم (رجوع کنید به ص 312، 314) شماری از کتابها را برشمرده است که فلاسفه و دانشمندان یونانی خلاصه کرده بودند.فوهرمان با مطالعه جوامع یونانی و رومی و دریافت این نکته که دانشمند میبایست نماینده تمام شاخههای فرهنگی باشد، خلاصههای عربی در حوزه فلسفی و علوم مرتبط با آن را ادامه چنین رویکردی در یونان دانسته است (رجوع کنید به د. اسلام، چاپ دوم، ذیل "Mukhtasar"). با این دیدگاه میتوان خلاصهنویسی را با ترجمه آثار یونانی بهعربی کمابیش هم زمان دانست. ابنندیم از اختصار کتابها در قرنهای دوم تا چهارم بسیار سخن گفته است. در میان این آثار از خلاصههای زیادی از آثار یونانی در قرن دوم و سوم یاد شده که بیشتر آنها خلاصههای ترجمههای آثار فلسفی و منطقی یونانی بوده است (رجوع کنید به ابنندیم، ص 309ـ 310).در قرنهای بعد خلاصه کردن کتابها به نحو چشمگیری افزایش یافت. این آثار با عناوین گوناگونی مانند اختیار، انتخاب، اختصار، مختصر، ایجاز، مختار، موجَز، مقتبس، منتقی، تهذیب، و خلاصه شناخته میشوند. از این میان، تهذیب که عمومآ به هدف اصلاح و بهتر کردن کتاب اصلی صورت میپذیرد و گاه حجم آن بر حجم اصل کتاب پیشی میگیرد، از دایره کتابهای خلاصه بیرون است. همچنین خلاصههای تلفیقی را که از آثار متعدد دیگر اقتباس شده و حتی عنوان خلاصه یا یکی از مترادفات آن را هم دارد، باید از این بحث بیرون نهاد (رجوع کنید به د.اسلام، همانجا). نمونه معتبر اینگونه کتابها در عربی، المختصر فی اخبار البشر از ابوالفداء (متوفی 732) است که از تلخیص و تلفیق سیزده کتاب مفصّل فراهم آمده است (رجوع کنید به ابوالفداء، ج 1، جزء1، ص 3). نمونه برتر اینگونه آثار در فارسی، کتاب مجملالتواریخ و القصص است که با بهرهگیری از کتابهای پیشینیان تألیف شده است (رجوع کنید به مجملالتواریخ و القصص، ص 2).میزان کتابهای تلخیصی در هر رشته با حجم تألیفات در همان رشته تناسب تام دارد. از همینرو با اینکه بیشتر کتابها در موضوعات علمیِ شناخته شده در دوره اسلامی، خلاصه میشدند، اما خلاصهنویسی در حوزههای ادبیات، حدیث، تفسیر قرآن، فقه، تذکره و تا حدی فلسفه رشد چشمگیرتری داشته است. از میان این همه، آنچه خلاصهنویسی را به صورت رویّهای ثابت و منظم اجتنابناپذیر کرد، ضرورت آموزش مذاهب فقهی بود، زیرا بسیاری از این آثار تلخیص شده فقهی در شمار کتابهای درسی طلاب بود و آموزش سریعتر را تسهیل میکرد. این ضرورت در همه مذاهب فقهی نیز یکسان بود. مثلا در فقه حنفی ابوجعفر طَحاوی (متوفی 321) کتابی به نام مختصر دارد که درواقع خلاصهای از فقه حنفی بر پایه تعالیم ابوحنیفه (متوفی 150)، ابویوسف یعقوب انصاری (متوفی 182) و محمدبن حسن شیبانی (متوفی 189) است (رجوع کنید به عبداللّه نذیر احمد، ص210؛ قس د. اسلام، همانجا، که این کتاب را خلاصه المبسوط محمدبن حسن شیبانی برشمرده است). این اثر منبع نگارش شرحهای فراوانی شده است (رجوع کنید به حاجیخلیفه، ج 2، ص 1627).از این قبیل کتابهای آموزشی در حوزههای علمی شیعه، یکی مختصر نافع محقق حلّی (متوفی 676) است که خلاصهای است از کتاب مفصّلتر خود او به نام شرائعالاسلام فی مسائل الحلال و الحرام. نام کامل مختصر نافع، آن چنانکه محقق حلّی در کتاب دیگرش آورده، اختصار کتاب الشرایع بالمختصر النافع است (رجوع کنید به محقق حلّی، 1318، ص 3؛ همو، 1362ش، پیشگفتار دانشپژوه، ص بیستوشش). اختصار بیش از اندازه این اثر و ضرورت شرح مباحث آن برای دانشجویان، محقق حلّی را بر آن داشت تا بر مختصر خود شرحی بنویسد. این شرح با نام المعتبر فی شرح المختصر در فقه شیعی چندان اهمیت یافت که خود مولد حواشی و شروح بسیاری شد (رجوع کنید به محقق حلّی، 1362ش، همان پیشگفتار، ص بیستوهفت ـ سیوسه).جز ضرورت آموزش، علتهای دیگری نیز روند خلاصهنویسی را سرعت بخشیده است، چنانکه گاه صاحبان مناصب حکومتی از نویسندهای میخواستند که اثر نویسنده دیگر را تلخیص کند (برای نمونه رجوع کنید بهزَبیدی، ج 1، ص 65؛ یاقوت حموی، 1993، ج 6، ص 2458ـ2459).این احتمال نیز هست که خلاصهنویسان به خوبی دریافته بودند که حمل کتابهای خلاصه، بهویژه در مسافرتها، آسانتر است. ابراهیمبن مصطفی (متوفی 1060) که وفیات الاعیان را خلاصه کرده، در تعلیل تلخیص خود نوشته است که کتاب ابنخلّکان مفصّل و درنتیجه گرانبها بود و او برای چاره این مشکل آن را خلاصه کرده است (ابنخلّکان، ج 4، مقدمه احسان عباس، ص د ـ ه).گسترش روزافزون خلاصهنویسی به زودی این شیوه از نگارش را به روشی مستقل و رویّهای معتنابه تبدیل کرد. ابنحزم (متوفی 456) که برای نخستینبار تألیفات را به اعتبار در نظر گرفتن اهداف آنها به هفت دسته تقسیم کرده خلاصهها را در شمار این انواعِ هفتگانه آورده است (رجوع کنید به ج 2، ص 186، ج 4، ص 103). همین تقسیمبندی را نویسندگان بعدی نیز کموبیش تکرار کردهاند (برای نمونه رجوع کنید به خازن، ج 1، ص 4؛ ابنطَیِّب، ج 2، ص 288). خلاصهنویسی که به نظر ابنحزم (همانجاها) برای زدودن زوائد و کوتاهتر کردن آثار مفصّل امری مطلوب و حتی خردپسند بوده، علاوه بر فواید آموزشی آثار مطلوب دیگری نیز داشته است. خلاصهها برخی مواقع در حفظ میراث مکتوب تمدن و فرهنگ اسلامی سهیم بودند. بدین معنی که در مواردی که کتاب اصل از میان رفته و اثری از آن نمانده، خلاصه برجای مانده، نشانی از آن ولو بهصورت ناقص و کمرنگ، برجای گذاشته است. نمونه این آثار در فارسی، تاریخ بخارا اثر نرشخی است که اصل عربی و ترجمه فارسی آن از دست رفته و آنچه در دست مانده، تلخیص محمدبن زفر از ترجمه فارسی آن است (رجوع کنید به تاریخ بخارا*). در زبان عربی شمار این دست خلاصهها بسیار افزونتر از زبان فارسی است؛ از جمله التاریخالمنصوری که محمدبن علی حموی (نیمه اول قرن هفتم) آن را از روی کتاب دیگر خود، الکشف و البیان فی حوادث الزمان که دیگر در دست نیست، تلخیص کرده است (رجوع کنید به یاقوت حموی، ص 79، 148).در کنار این نوع از فایده خلاصهنوشتها، این نکته را نیز باید در نظر داشت، که خلاصهنویسی گاه موجدِ آثاری پر ارج و اعتبار حتی برتر از کتاب اصل شده است (برای نمونههایی از این دست خلاصهها رجوع کنید بهسیوطی، ج 1، ص 87).در کنار این فوایدی که برای خلاصهنویسی بیان شده، باید اذعان کرد که گاه سؤالات جدّی در برابر اصل ضرورت خلاصهنویسی قرار میگیرد، چنانکه پارهای از عواقب و لوازم این کار نیز سخت محل انتقاد و خردهگیری است. خلاصهها از یکسو متن مشروح و مبسوط را کوتاه میکنند، اما از دیگر سو در بسیاری از موارد خود نیاز به شرح پیدا میکنند. با آنکه خلاصهنویسی ذاتآ با شرح تضاد دارد و بر آن است تا تفصیل ناضروری را بزداید، در عمل، نگاشتن شرحهای دیگر را ضروری میکند و بدینترتیب نه تنها فلسفه وجودی خود را نقض میکند که به نقیض خود (شرحنویسی) میپیوندد. شاهد جالب این موضوع کتاب مفتاحالعلومِ سکاکی (متوفی 626) در حوزه علم بلاغت است. این کتاب را ابتدا خطیب قزوینی (متوفی 739) با نام تلخیصالمفتاح خلاصه کرد، اما چون دریافت که در اختصار کتاب افراط کرده است، با توجه به جایگاه آن به عنوان کتاب تعلیمی، برای جبران آن شرحی بر تلخیص خود نوشت با نام الایضاح فی المعانی و البیان (رجوع کنید به حاجیخلیفه، ج 1، ستون210، 473ـ474). علاوه بر خود خطیب، نویسندگان دیگری نیز تلخیصالمفتاح را شرح کردهاند که از همه مشهورتر دو شرح مطوّل و مختصر تفتازانی است (رجوع کنید به همان، ج 1، ستون 474ـ476).نمونه دیگر مختصر قُدوری تألیف احمدبن محمد قدوری (متوفی 428) است. یکی از شروح فراوانی که بر این مختصر نوشتهاند، از آنِ ابوبکر حدّادی عَبّادی است به نام السّراجالوهّاج الموضع لکلّ طالب محتاج (سال شرح: 800). حدّادی چون شرح خود را بر مختصر قدوری مفصّل تشخیص داد، آن را مختصر کرد و الجوهرة النیّرة نامید. در واقع الجوهرةالنیّرة مختصرِ شرحِ مختصر است (رجوع کنید به همان، ج 2، ص 1631).اگر مانند ابنحزم (ج 2، ص 186، ج 4، ص 103)، کتابهای بدیع و جدید را به لحاظ اعتبار بر صدر انواع تألیفات بگذاریم، خلاصهنویسی در مرتبه پایین است. درواقع چنانچه حاشیهنویسی* را همانند شرحنویسی به سبب آنکه بر مدار متون اصلی شکل گرفته و هویت مستقلی ندارد، در مسیر تولید علمی یک گام به عقب بدانیم، خلاصهنویسی و پیامدهای آن چندگام به عقب است. چه ــهرچه باشدــ در نوع اول (حواشی و شروح)، محور اصلی (متنی که بر آن حاشیه و شرح نوشته شده) همچنان معتبر و مرکز توجه است و حاشیهها و شروح بر مدار آن میگردد و نقطه عزیمت و منبع الهام متن اصلی است. اما خلاصهنویسی در نفس خود به معنای به فراموشی سپردن متن است؛ چیزی که در عمل و در جریان آموزش هم اتفاق افتاده است. شرح و حاشیه نوشتن بر خلاصهها نیز به منزله بازنشاندن فرع و حاشیه (خلاصهنوشتها) برجای اصل (متن اصلی) است و البته حاصل طبیعی این روند، ایجاد انقطاع میان محصلان و دانشمندان با کتابهای اصلی و محروم ماندن از سرچشمهها و عادت کردن متعلمان، همانند نویسندگان، به پختهخواری و بالمآل رکود علمی است. ابنخلدون (ج :1 مقدمه، ص 733) گرایش به کتابهای مختصر را به سبب دشوارفهم و دیریاب بودن، مایه فساد تعلیم و آسیب تحصیل دانسته است.مقایسه خلاصهنویسی با دانشنامهنویسی/ موسوعهنویسی نیز میتواند دلالت خلاصهنویسی بر رکود علمی را بازتاباند. درواقع خلاصهنویسی با موسوعهنویسی کمابیش ماهیتی یکسان و زمینههایی همگون و دلالتهایی مشابه داشتهاند. بسیاری از موسوعهها چیزی بیشتر از خلاصههایی که از تلخیص کتابهای متعدد در موضوعات متنوع پدید آمدهاند، نیستند. به همین سبب است که همانند موسوعهنویسی، خلاصهنویسی نیز در عصر ممالیک (حک : 648ـ922) مصر رونقی بسیار چشمگیر داشته است. در این دوره شماری از مؤلفان به تلخیص آثار دیگران اشتغال داشتند. مثلا در قرن هشتم پرکارترین دانشمند مسلمان در حوزه خلاصهنویسی، شمسالدین ذهبی بود. بشار عوّاد معروف در مقدمه سِیَرُ اعلامالنبلاء (ج 1، ص 83ـ88) بیش از پنجاه کتاب از مختصرنوشتهای او را نام برده است (برای آثار خلاصهنوشت نویسندگان پرکار قرون بعد، چون ابنحجر عسقلانی، جلالالدین سیوطی و شاگردش ابنطولون صالحی رجوع کنید به سخاوی، ج 2، ص 660ـ661، 664، 666ـ667، 669، 680، 683، 690، 692ـ693؛ ابنطولون، ص 73ـ148؛ طبّاع، ص 332، 335ـ336، 343، 371، 386ـ388، 396).بهطورکلی پارهای از محاسن و معایب خلاصهنویسی به روشهای ویژه یا عمومی خلاصهنویسان بازمیگردد. وجه مشترک خلاصهها همان کوتاه کردن و حذف بخشهایی از متن اصلی است، اما در همین موضوع، هم خلاصهنویسان و هم همه اجزای یک خلاصهنوشتِ نویسنده وحدترویّه و روش یکسان ندارند. بهطور کلی تلخیصِ عباراتِ یک کتاب دستکم دو صورت داشته: یکی اینکه خلاصهنویس با حذفها و دگرگون کردنها، جملات را به انشای خود بازمینوشته است. صورت دیگر این است که برخی از عبارات را حذف و برخی دیگر را عینآ نقل میکرده است. شمّاع حلبی (متوفی 936) خلاصهکننده الضوء اللّامعِ سخاوی (متوفی 902)، هرجا که عین عبارت صاحبِ اصل کتاب را نقل کرده، در انتهای عبارت، جمله «انتهی بحروفه» (عین سخنان صاحب کتاب پایان یافت) را افزوده و هرجا که عبارت کتاب اصل را تلخیص کرده، عبارت «انتهی ملخّصاً» (چکیده کلام صاحب کتاب پایان یافت) را آورده است (رجوع کنید به ج 1، ص 32). پیداست خلاصههای نوع اول میتوانند حتی به مثابه نسخه دومی برای کتاب اصل در نظر گرفته شوند و در تصحیح انتقادی آن بهکار آیند. روش ساده و عمومی در خلاصهنویسی به ویژه در کتابهای حدیث و تفسیر و برخی از آثار تاریخی، حذف سلسله اَسناد است. مثلا خازن در خلاصهای که از تفسیر معالمالتنزیل بغوی فَرّاء* عرضه کرده، مثل قاطبه خلاصهنویسان به همین راه رفته و حتی از این هم پیشتر آمده، چنانکه برای رعایت جانب اختصار بهجای ذکر پارهای اسامی خاص، حروف اختصاری وضع کرده، مثلا بهجای آوردن نام بخاری، حرف «خ» آورده است (رجوع کنید به خازن، ج 1، ص 4). خلاصهنویسان در ترتیب مطالب و ابواب کتابها نیز معمولا تصرفاتی کردهاند. مثلا مطالبی را که در کتاب اصل در ذیل دو یا چند عنوان آمده است، همه را در یک باب گرد آوردهاند (برای نمونه رجوع کنید به ابنعدی، ج 1، ص 91ـ92؛ مَقریزی، ص 41، 43).واحد نبودن رویّه خلاصهها با بررسی میزان اختصار مطالب و حذفها در خلاصههای مختلف، نیز شناسایی میشود. مثلا شمار افرادی که شرح احوالشان بهطور مستقل در الکامل فی ضعفاء الرجالِ ابنعَدِیّ و مختصر مقریزی از آن آمده تقریباً یکسان است (رجوع کنید به ابنعدی، ج 9، ص 208؛ مقریزی، ص 843)، اما در مختصر شمّاع حلبی از الضوءاللّامعِ سخاوی، بیش از یک هفتم افرادِ مذکور در کتاب الضوءاللّامع حذف شدهاند. در عین حال، شمّاع حلبی مانند بسیاری دیگر از خلاصهنویسان در ازای این تلخیص و حذف، سرگذشت 78 تن از مشایخ خود را ــکه نامی از آنها در الضوءاللّامع نبوده ــ افزوده است (رجوع کنید به ج 1، ص 33ـ37).در کنار اختلافات روشیِ خلاصهنویس با صاحب کتاب اصل، ملاحظات مذهبی و احیانآ صوابدیدهای اخلاقی نیز باید در نظر گرفته شود. مثلا مقریزی در خلاصه خود از کتاب الکامل ابنعدی، در هر جای کتاب که حاوی مذمّتی بر ابوحنیفه بوده، جای «حنیفه» را تعمداً خالی گذاشته است (مقریزی، مقدمه دمشقی، ص 34). او با همین رویکرد، شرححال مفصّل ابوحنیفه مذکور در الکامل (ج 8، ص 235ـ 246) را بهطور کامل حذف و فقط به ذکر نام او بسنده کرده است (رجوع کنید به مقریزی، ص 755). نمونه دیگر خلاصهای است که شمّاع حلبی از الضوءاللّامع عرضه کرده و به صوابدید خویش از بیان شرححال افرادی که بهزعم وی متصف به اوصاف قبیح بودهاند یا اشخاص کم اهمیت، یکسره چشم پوشیده است (رجوع کنید به ج 1، ص 28ـ32).خلاصهنویسان با این مایه آزادی عمل در حذف مطالب، ترتیببندی مباحث کتاب و ایجاد تغییرات و دخل و تصرفها، در عمل نشان دادند که در بسیاری از موارد نظر و سلیقه مؤلف اصلی را نمیپسندیدند و این خوشایند صاحبان کتابهای اصلی نبود. البته بسیاری از مؤلفان آثار، مانند جاحظ (رجوع کنید به یاقوت حموی، 1965، ج 1، ص 11ـ12)، مسعودی (ج 1، ص 22ـ 23) و یاقوت حموی (همانجا) با اصلِ تلخیص و نیز با خلاصهکنندگان تألیفات خویش سخت مخالفت میکردند. اما این مخالفتها و تحذیرها اثر نبخشید. کتاب الحیوان جاحظ دستکم چهار بار در قرنهای مختلف تلخیص شد (رجوع کنید به ابنمنظور، مقدمه عبدالحمید، ص 129). کتاب معجم البلدان را یک قرن بعد از یاقوت حموی، صفیالدین عبدالمؤمن بغدادی (متوفی 739) با نام مراصدالاطّلاع علی أسماء الامکنةو البقاع تلخیص کرد. مروجالذهب مسعودی را نیز بهرغم همه انذارها و نفرینهای او، ابتدا محمدبن علی شاطبی (متوفی 684) با نام عُقودالجمان فی مختصر اخبار الزمان و سپس ابراهیم اَبشیهی در 1118 خلاصه کردند (بروکلمان، ج 3، ص 58ـ59).درواقع مؤلفان آثار از یک سو علاقهای به خلاصه شدن کتابهایشان نداشتند و از سوی دیگر، به تجربه، خلاصه شدن آثار خویش را پیشبینی میکردند. ازاینرو برخی از آنان، خود به تلخیص آثار خویش پرداختند. مثلا به گفته حاجیخلیفه (ج 2، ستون 1933)، ابنتغری بردی (متوفی 874) از بیم خلاصه کردن دیگران، خود النجومالزاهرة را تلخیص کرد و آن را الکواکبالباهرة من النجومالزاهرة نامید. همچنین در قرن پنجم، ابوالحسن علیبن احمد واحدی نیشابوری، تفسیر قرآنی در سه نسخه به صورت بسیط، وسیط و وجیز نوشت (ابنخلّکان، ج 3، ص 303). او با این کار هم نیاز دانشجویان و آسانگیران را برآورد و هم کتابش را از خطر تلخیص به دست دیگران دور نگاه داشت. ابنکثیر نیز اثر معتبر خویش البدایة و النهایة را با عنوان الکواکب الدّراری خلاصه کرد (حاجیخلیفه، ج 2، ص 1521). در این موارد نیز خلاصهنوشتهای یک مؤلف همیشه صرفآ اثری تلخیصی نیست، چرا که مؤلفی ممکن است در مرحله خلاصهنویسی در مطالب کتابش تجدیدنظر کند و مطالبی را افزون بر کتاب اصل در خلاصهاش بیاورد. مثلا رایات المبرّزینِ ابنسعید مغربی (متوفی 685) برگزیدهای است از کتاب دیگر او با نام المُغرِب فی حُلَیالمَغرب (رجوع کنید به ابنسعید مغربی، 1987، ص 38)، با این همه در مواردی مطالب کتاب رایات المبرّزین افزونتر از کتاب اصل است (برای نمونه رجوع کنید بههمان، ص 183ـ185؛ همو، 1964، ج 1، ص 55ـ56).منابع :ابنحزم، رسائل ابنحزم الاندلسی، چاپ احسان عباس، بیروت 1980ـ1983؛ ابنخلدون؛ ابنخلّکان؛ ابنسعید مغربی، رایات المبرّزین و غایات الممیزین، چاپ محمد رضوان دایه، دمشق 1987؛ همو، المُغرِب فی حُلَی المَغرب، چاپ شوقی ضیف، قاهره 1964؛ ابنطولون، الفُلک المسْحون فی احوال محمدبن طولون: سیرة ذاتیة للمؤلف و بیان بمؤلفاته البالغة ( 753) کتابا!، چاپ محمد خیر رمضان یوسف، بیروت 1416/1996؛ ابنطَیِّب، اضاءة الراموس و اضافةالناموس علی اضاءةالقاموس، چاپ عبدالسلام فاسی و تهامی راجی هاشمی، محمدیه، مغرب ]1403ـ1405/1983ـ 1985[؛ ابنعدی، الکامل فی ضعفاءالرجال، چاپ عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض، بیروت 1418/1997؛ ابنمنظور، تهذیب حیوانالجاحظ، چاپ زهران محمدجبر عبدالحمید، بیروت 1413/1992؛ ابنندیم (تهران)؛ اسماعیلبن علی ابوالفداء، المختصر فی اخبارالبشر: تاریخ ابیالفداء، بیروت: دارالمعرفة للطباعة والنشر، ]بیتا.[؛ کارل بروکلمان، تاریخ الادبالعربی، ج 3، نقله الی العربیة عبدالحلیم نجار، قاهره ] 1974[؛ حاجی خلیفه؛ محمدبن علی حموی، التاریخالمنصوری: تلخیص الکشف و البیان فی حوادثالزمان، چاپ ابوالعید دودو، دمشق 1401/1981؛ علیبن محمد خازن، تفسیرالخازن، المسمی لباب التأویل فی معانی التنزیل، چاپ عبدالسلام محمدعلی شاهین، بیروت 1425/2004؛ ذهبی؛ محمدبن حسن زَبیدی، مختصرالعین، چاپ صلاح مهدی فرطوسی، بغداد 1991؛ محمدبن عبدالرحمان سخاوی، الجواهر و الدرر فی ترجمة شیخالاسلام ابنحجر، چاپ ابراهیم باجس عبدالمجید، بیروت 1419/1999؛ عبدالرحمانبن ابیبکر سیوطی، المزهر فی علوم اللغة و انواعها، چاپ محمد احمد جادالمولی، علیمحمد بجاوی، و محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ]بیتا.[؛ عمربن احمد شمّاع حلبی، القبسالحاوی لغرر ضوءالسخاوی، چاپ حسن اسماعیل مروه و خلدون حسن مروه، بیروت 1998؛ ایادخالد طبّاع، الامام الحافظ جلالالدین السیوطی: معلمةالعلوم الاسلامیة، دمشق 1417/1996؛ عبداللّه نذیر احمد، ابوجعفر الطحاوی: الامام المحدث الفقیه (239ه ـ321ه )، دمشق 1411/1991؛ مجملالتواریخ و القصص، چاپ سیفالدین نجمآبادی و زیگفرید وبر، نکارهاوزن 1378ش؛ جعفربن حسن محقق حلّی، مختصر نافع: ]ترجمه فارسی[، چاپ محمدتقی دانشپژوه، تهران 1362ش؛ همو، المعتبر فی شرحالمختصر، چاپ سنگی ]تهران[ 1318؛ مسعودی، مروج (پاریس)؛ احمدبن علی مَقریزی، مختصرالکامل فیالضعفاء و عللالحدیث لابن عدی، چاپ ایمنبن عارف دمشقی، قاهره 1415/1994؛ یاقوت حموی، کتاب معجمالبلدان، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ 1866ـ1873، چاپ افست تهران 1965؛ همو، معجمالادباء، چاپ احسان عباس، بیروت 1993؛EI2, s.v."Mukhtasr", (by A. Arazi and H. Ben Shammai).