خُتَّلانی، خواجهاسحاق، صوفی جنجالبرانگیز طریقت کبرویه* در قرن هشتم و نهم. درباره احوال وی اطلاعات چندانی در دست نیست. ظاهرآ وی در ختّلان* بهدنیا آمده بود و مدتی در اسپیجاب، نزدیک تاشکند، سکونت داشت. پدرش، اسماعیل آتا، از خلفا و مریدان سیدآتا (خلیفه دوم زنگی آتا از مشایخ نقشبندیه) بود (فخرالدین صفی، ج 1، ص 25، 27ـ28). ابنکربلائی (ج 2، ص 244) نام پدر خواجه اسحاق را امیر اَرآمشاه ذکر کرده است. بنابراین، احتمال دارد اسماعیل آتا لقب طریقتیِ وی بوده باشد. امیر ارآمشاه از مخالفان سلطنت امیرتیمور گورکان* (متوفی 807) بود. جد خواجه اسحاق، امیرعلیشاه، نیز مردی سرشناس بود و گویا خاندان علیشاهی از امیران ناحیه ختّلان بودند. شاید به همین سبب، میرسیدعلی همدانی* (متوفی 786) از آنها به بزرگی یاد کرده است (رجوع کنید بهبدخشی، ص 291؛ ابنکربلائی، ج 2، ص 209، 243ـ244).خواجه اسحاق مرید و داماد میرسیدعلی همدانی بود. او پس از تحمل ریاضتهای بسیار چنان در نظر میرسیدعلی ارج و قرب یافت که سید وی را پهلوان نامید و پس از اینکه به اتفاق از سفر حج بازگشتند، او را شیخختّلان و خراسان و ماوراءالنهر و بسیاری از بلاد دیگر کرد (بدخشی، ص 293، پیشگفتار سیّدهاشرف ظفر، ص ید؛ ابنکربلائی، ج 2، ص 243، 245ـ 246). میرسیدعلی تمایلات شیعی داشت و تأثیر آن در تربیت و ارشاد عرفانی مریدانش، خصوصآ خواجهاسحاق، مشهود بود (رجوع کنید به ادامه مقاله).خواجه اسحاق ختّلانی بیش از پنجاه سال در مقام ارشاد بود و شاگردان زیادی تربیت کرد، از جمله زینالدین ابراهیم مبارک، خواجه خورد، میردرویش بدخشانی، حاجیحسین ختلانی، حاجیمحمد (فرزند خواجهاسحاق)، سیدمحمد نوربخش* و سیدعبداللّه برزشآبادی* (ابنکربلائی، ج 2، ص 247ـ 248). خواجهاسحاق بعد از میرسیدعلی همدانی طریقت کبرویه را به تشیع نزدیکتر ساخت و رفتهرفته این طریقت در زمان حیات خواجهاسحاق به ذهبیه معروف شد. گفتنی است، در اواخر حیات خواجهاسحاق یا مقارن وفات وی، قسمتی از کبرویه به نام نوربخشیه* و نوریه (پیروان سیدمحمد نوربخش) و قسمتی از آن به نام ذهبیه* (پیروان سیدعبداللّه برزشآبادی) منشعب شدند، هرچند نوربخشیه خود را ذهبیه نیز میخواندند (زرینکوب، ص 183). به گفته ابنکربلایی (ج 2، ص237، 249)، خواجهاسحاق بهسبب کهولت سن، رسیدگی به امور درویشان را برعهده برزشآبادی گذاشته و آنان را به امتثال اوامر و نواهی وی امر کرده بود. از سوی دیگر، شوشتری (ج 2، ص 144) نقل کرده است که خواجه آخرین خرقه میرسیدعلی همدانی را به نوربخش پوشاند و وی را بر مسند ارشاد نشاند و امور خانقاه را به او واگذار کرد.خواجه اسحاق ختّلانی، همچون پدرش، از حکومت تیموریان ناراضی بود، چنانکه یک بار بر سر اقامت میرسیدعلی همدانی در ختّلان و هجوم مردم برای زیارت وی، با شخص تیمور درگیر شد و عاقبت با پرداخت جریمه رهایی یافت. علاوه بر این، تیمور هم بیم آن داشت که گرایش مردم به میرسیدعلی و ارادت علیشاهیان خصوصآ خواجهاسحاق به وی، سلطنتش را با خطر مواجه سازد (ابنکربلائی، ج 2، ص 244ـ245؛ نیز رجوع کنید به بدخشی، ص 265).طبق برخی منابع (رجوع کنید به ابنکربلائی، ج 2، ص 244؛ شیبی، ج 2، ص 297ـ298)، نوربخش که سخت به تشیع گرایش داشت و همچون پیران خود عمامه سیاه بر سر میگذاشت در 826 ادعای مهدویت کرد؛ اما داعیه مهدویت او به معنای خروج مهدی موعود نبود. به گفته شوشتری (ج 2، ص 147)، نوربخش با این داعیه درصدد نوعی اصلاحطلبی و قیام علیه ظلم بود و سخنان نوربخش مبنی بر امام آخرالزمان و مهدی موعود بودنِ وی (رجوع کنید به نوربخش خراسانی، ص 75ـ76)، مربوط به نسخههای متأخر آثار اوست که احتمالا برخی از هوادارانش اضافه کردهاند. به هر صورت، خواجهاسحاق ختّلانی ادعای نوربخش را تأیید نمود و وی را ترغیب کرد که بر سلطان وقت، شاهرخمیرزا، خروج کند. گویی خواجهاسحاق با تأیید دعوی نوربخش، درصدد براندازی حکومت وقت و تشکیل حکومت جدیدی به دست صوفیان بود (ابنکربلائی، ج 2، ص 249؛ شیبی، ج 2، ص 297).اگرچه نوربخش حکومت صوفیانه را از مقدرات الهی میدانست، به دلیل قدرتمندی شاهرخ، زمان خروج را مناسب نمیدید. اما خواجه اصرار ورزید و با نوربخش به عنوان پیشوای نهضت، نه به عنوان پیر و مرشد خود، بیعت کرد (ابنکربلائی، ج2، ص244ـ245، 249ـ250؛ شوشتری، ج2، ص144ـ145؛ شیبی، ج 2، ص 298؛ زرینکوب، ص 184). در این میان، برزشآبادی از بیعت با نوربخش سرباز زد و باعث تفرقه در طریقت کبرویه شد. به همین سبب پیروان نوربخش وی را مرتد شناختند و حتی علیه او اقوالی از جانب خواجه ساختند تا بهگونهای تمرّد برزشآبادی را ناحق و نوربخش را بهحق جلوه دهند (برای نمونه رجوع کنید به شوشتری، ج 2، ص 144ـ145، 148؛ نوربخش خراسانی، مقدمه صدقیانلو، ص 65). به هر حال، خواجه به همراه نوربخش و بعضی از مریدانش به منطقه کوهستانی و صعبالعبور کوهتیری، نزدیک ختّلان، رفتند و خروج خود را رسمآ اعلام کردند. هنگامی که سلطان بایزید (نایب شاهرخ و فرمانروای ختّلان) از قضیه آگاه شد، بیدرنگ آنها را دستگیر و روانه هرات کرد. سپس خواجهاسحاق را به عنوان محرک نهضت در 96 سالگی، در سال 826 یا 827 به قتل رساند (ابنکربلائی، ج 2، ص250؛ شوشتری، ج 2، ص 145ـ 146). خواجه را در نزدیکی سمرقند به خاک سپردند. بعد از مرگ کراماتی به او نسبت دادند (سمرقندی، ص 105ـ106).از آثار خواجه اسحاق اطلاع دقیقی در دست نیست. دو رساله بهنام مَحرمنامه در شرح مبانی حروف (تألیف 831) و وصیتنامه به وی نسبت دادهاند (رجوع کنید به شیبی، ج 2، ص 209ـ 210، 387)، اما این دو رساله را سیداسحاق (متولد 771)، از پیروان فضلاللّه حروفی (متوفی 796)، تألیف کرده است (رجوع کنید به سیداسحاق، ص 43ـ44؛ ریتر، ص 61).منابع :ابنکربلائی، روضاتالجنان و جناتالجنان، چاپ جعفر سلطانالقرائی، تهران 1344ـ1349ش؛ نورالدین جعفر بدخشی، خلاصةالمناقب: در مناقب میرسیّدعلی همدانی، چاپ سیّدهاشرف ظفر، اسلامآباد 1374ش؛ هلموت ریتر، آغاز فرقه حروفیه، ترجمه حشمت مؤید، ]بیجا، بیتا.[؛ عبدالحسین زرینکوب، دنباله جستجو در تصوف ایران، تهران 1362ش؛ ابوطاهربن ابوسعید سمرقندی، سمریه: در بیان اوصاف طبیعی و مزارات سمرقند، چاپ ایرج افشار، تهران 1343ش؛ سیداسحاق، محرمنامه، در مجموعه رسائل حروفیّه، چاپ کلمان هوار، لیدن: بریل، 1327/ 1909، چاپ افست تهران 1360ش؛ نوراللّهبن شریفالدین شوشتری، مجالسالمؤمنین، تهران 1354ش؛ کامل مصطفی شیبی، الصلة بین التصوف و التشیع، بیروت 1982؛ علیبن حسین فخرالدین صفی، رشحات عینالحیات، چاپ علیاصغر معینیان، تهران 1356ش؛ محمدبن محمد نوربخش خراسانی، تحقیق در احوال و آثار سیدمحمد نوربخش اویسی قهستانی، چاپ جعفر صدقیانلو، تهران 1351ش.