خانات خیوه، از خاننشینان ازبک در ماوراءالنهر و خوارزم از سده دهم تا چهاردهم.پس از زوالِ قدرت تیموریان* در ماوراءالنهر، این ناحیه به تصرف طوایف و دستجات مختلف ازبک درآمد، که به خانات خیوه معروف گردیدند. در این میان، دستهای از شیبانیان، به نام عربشاهیان یا یادگاریها، در 917 بر ناحیه خوارزم در مصبّ رود جیحون به دریای خوارزم (آرال) مسلط شدند و دولتی ایلیاتی به مرکزیت اورگنج (که بعدها به خیوه منتقل شد) بنیاد نهادند. پس از دو قرن، حکومت آنها در اوایل قرن دوازدهم به سستی گرایید و حدود یک سده، خانهای قزاق بر آنجا حاکم شدند تا بالاخره در آغاز سده سیزدهم، تیره دیگری از ازبکان به نام قَنْقُراتیان جانشین آنها گردیدند.اگرچه این خاننشین شامل خوارزم، اطراف دریاچه خوارزم، منقشلاغ و اوسیتیاورت بود و آنان بر بخشی از ایلات ترکمنِ ساکنِ کوهستان بلخان، حاشیه شمالغربی قراقوم و شرق دریای مازندران حکومت میکردند، اما در زمان اوج قدرت بخشهایی از واحه آخال، دهستان و مرو را نیز به صورت مقطعی و موقت زیر سلطه میگرفتند (رجوع کنید به ادامه مقاله). به این ترتیب، آنان از جنوب با ایران (سلسلههای صفویان، افشاریان، زندیان و قاجاریان) و در مشرق و جنوبشرقی با شیبانیان* و بعدها جانیان* همسایه بودند و قلمرو آنان از مغرب تا دریای مازندران امتداد داشت و از شمال نیز با ایلات منغیت و قزاق ساکن در دشت قبچاق همسایه بود. خانات خیوه برای حفظ این قلمرو همواره با این همسایگان درگیر بودند و در این میان گاهی مغلوب میشدند و حتی برای مدتی استقلال خود را از دست میدادند، اما بعد از مدتی دوباره قدرت میگرفتند. به سبب فقدان منابع و مدارک و مستنداتِ کافی، تدوین تاریخ خانات خیوه دشوار است و تهیه گزارش منظم و مدون از تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی منطقه تحت حاکمیت آنان غیرممکن است. در این مقاله به شرح تاریخ سیاسی خانات خیوه بسنده میشود :1) دوره عربشاهیان یا یادگاریها یا عشایرْشاهیان. سلسله عربشاهیان را ایلبارس اول در سده دهم بنیان نهاد. وی که نسب خود را به شیبانخان (فرزند جوجی*) میرساند، همراه برادرش بالبارس به سرزمین شیعیمسلک خوارزم تاخت و حکومت خود را بر آنجا مستقر کرد (رجوع کنید به ابوالغازی بهادرخان، ص 182ـ183، 194ـ199؛ مکگاهان، ص 415؛ د. ایرانیکا، ذیل "Arabsahi"). ایلبارس در 917، پس از سرکوب مخالفان خود، اورگنج و خیوه را گرفت و حکومت آن مناطق را به عموزادگانش واگذار کرد (رجوع کنید به ابوالغازی بهادرخان، ص 197ـ 202؛ مکگاهان، همانجا، با این ملاحظه که تاریخ را به خطا، سال 911 دانستهاند).عربشاهیان حکومت را چون میراث خانوادگی تلقی میکردند و هریک از اعضا و افراد آنان در شهری یا ایالتی حکومت میکردند و تنها یک عضو ارشدِ (معمولا از نظر سِنّی) خاندان به عنوان خان بزرگ انتخاب میشد (رجوع کنید به نویدی، ص 162؛ مکگاهان، ص 416؛ د. ایرانیکا، همانجا). از جزئیات دوران حکومت ایلبارس و بالبارس، زمان و چگونگی مرگ آنها اطلاعی نیست. فقط میدانیم که ظاهراً اندکی بعد، عمر آن دو به پایان رسید و سلطانحاجیخان (پسر بالبارس) و سلطانغازیخان (پسر ایلبارس) نیز بهترتیب، مدتی کوتاه به جای پدران خود نشستند. مقر حکومت این خانها شهر وزیر بود (رجوع کنید به ابوالغازی بهادرخان، ص 203). پس از آن، حسنقلی در 923 به عنوان خان بزرگ انتخاب شد و مرکزیت را به اورگنج منتقل ساخت (نویدی، ص 161؛ ابوالغازی بهادرخان، ص 203؛ مکگاهان، همانجا). بعد از مرگ حسنقلیخان در 930، پسران آمِنَک (محمدامین)، برادر دیگر ایلبارس، به خانی رسیدند که همین امر موجب اختلاف و جنگ داخلی میان آنان و فرزندان و اعقاب ایلبارس و بالبارس شد (رجوع کنید به نویدی، ص 161ـ162؛ ابوالغازی بهادرخان، ص 211ـ212؛ مکگاهان، ص 416ـ419).در جریان جنگ داخلی، اعقاب ایلبارس و بالبارس شکست خوردند و از خورازم گریختند یا نفی بلد شدند (مکگاهان، ص 417). خانزادگان تبعیدی با رفتن به دربار خانهای شیبانی و وصلتهای خانوادگی با آنها، سعی نمودند تا کمک آنها را برای غلبه بر پسرعموهای خود جلب کنند. سرانجام در 944 عبیداللّهخان شیبانی (رجوع کنید به شیبانیان*) خوارزم را تصرف کرد و فرزند خود عبدالعزیز را به حکومت آنجا گمارد. به این ترتیب، استقلال خاندان عربشاهی از میان رفت و خوارزم به قلمرو شیبانی ضمیمه گردید (رجوع کنید به نویدی، ص 162؛ اسکندرمنشی، ج 1، ص 106؛ ابوالغازی بهادرخان، ص 214ـ 224؛ مکگاهان، ص 417). سال بعد، دینمحمدخان و علیسلطان، نوههای آمنک، که به دربار شاهطهماسب پناه برده بودند، عبیداللّهخان را در 945 شکست دادند و عموی خود، قهالی، را به تخت خانی نشاندند (تتوی و همکاران، ص 497؛ اسکندرمنشی، ج 1، ص 104ـ 105؛ مکگاهان، ص 418).در دوره حکومت قهالیخان، آرامش و امنیت در خوارزم برقرار شد (رجوع کنید به ابوالغازی بهادرخان، ص 229)، اما پس از درگذشت وی در 965، خوارزم دوباره دستخوش کشمکشهای داخلی شد. سرانجام حاجی محمدخان معروف به حاجم، نوه آمنک، حکومت خوارزم را به دست گرفت (نویدی، همانجا؛ ابوالغازی بهادرخان، ص 299ـ236؛ مکگاهان، ص 420). حاجمخان نیز سعی کرد با برقراری مناسبات دوستانه با دربار صفوی موقعیت خود را تقویت کند. ازاینرو، در 979 دختر خود را به نامزدی سلطان حیدرمیرزا*، پسر شاهطهماسب اول، درآورد و پسرش محمدقلیسلطان را به گروگان به دربار شاهطهماسب فرستاد، که این عملا به معنای تحتالحمایگی وی بود (رجوع کنید به تتوی و همکاران، ص 711؛ اسکندرمنشی، ج 1، ص 105ـ110؛ واله اصفهانی، 1372ش، ص 379؛ ابوالغازی بهادرخان، ص 238ـ247). حاجمخان نیز با اختلافات داخلی و خطر حمله عبداللّهخان شیبانی روبهرو بود. در 1001 عبداللّهخان به خوارزم و مرو حمله کرد و پس از قتلعام اعضای خاندان عربشاهی، و کوچ اجباری و تبعید ایلات وفادار به حاجمخان، خوارزم را ضمیمه قلمرو خود نمود و خبر فتح خود را به دربار عثمانی اعلام کرد (افوشتهیی، ص 500 ـ 501؛ اسکندرمنشی، ج 1، ص 452، 464، 468؛ ابوالغازی بهادرخان، ص 264ـ265). با حمله عبداللّهخان، نورمحمدخان و حاجمخان با فرزندانش به دربار شاهعباس پناه بردند و شاهعباس هر دو آنان را به گرمی پذیرفت (اسکندرمنشی، ج 1، ص 464، 468، 473). هنگامی که شاهعباس برای نبرد با شیبانیان به خراسان حمله کرد حاجمخان را یاری داد تا با راندن شیبانیان در 1007 ملک موروث خود را بازپس گیرند. حاجمخان فرزند سوم خود، سیونجمحمد، را به رسم گروگان در دربار شاهعباس گذاشت و تا آخر عمر به وی وفادار بود (همان، ج 1، ص 576ـ577؛ ابوالغازی بهادرخان، ص 271ـ273؛ حسینی استرآبادی، ص 166ـ167؛ مکگاهان، ص 423). از این پس، قریب یک قرن مناسبات دوستانه بین عربشاهیان و صفویان برقرار شد و دولت صفوی از طریق شاهزادگانی که در ایران به رسم گروگان به سر میبردند، نوعی سیادت بر خوارزم پیدا کرد (رجوع کنید به اسنادی از روابط ایران با مناطقی از آسیای مرکزی، ص 74ـ75).حاجمخان در 1011 درگذشت و پسرش عربمحمدخان به جای وی نشست. او پایتخت را از اورگنج به خیوه انتقال داد که از آن پس تا سده چهاردهم پایتخت ماند (بارتولد، 1358ش، ص 28؛ باسورث، ص 549). عربمحمدخان در آغاز سلطنت خود با حملات متعددی روبهرو شد. از یکسو، قزاقهای روسی به خورازم تاختند و از سوی دیگر، با هجوم قلماقها و قزاقها روبهرو شد که تا حدی توانست در مقابل آنها مقاومت کند (ابوالغازی بهادرخان، ص 276؛ بارتولد، 1956ـ1958، ج 1، ص160). اندکی بعد، بخشی از سپاهیان عربمحمدخان، فرزندان او را برضد وی تحریک کردند و او به ناچار از شاهعباس یاری خواست (رجوع کنید به اسنادی از روابط ایران با مناطقی از آسیای مرکزی، ص 74ـ75). عربمحمدخان موفق به مهار کردن این جریان نشد و بخشی از سپاه، فرزند چهارده سالهاش ایلبارس را به خانی برداشتند و در حدود 1030 عربمحمدخان را کشتند. دیگر فرزندان او پراکنده شدند. اسفندیار سلطان به اصفهان (دربار شاهعباس) گریخت و ابوالغازی بهادرخان و شریفمحمد به دربار امامقلیخان (رجوع کنید به جانیان*) در بخارا پناه بردند. سرانجام با حمایت جدّی شاهعباس، اسفندیارخان در 1032 بر خوارزم غلبه کرد و بر مسند خانی نشست (اسکندرمنشی، ج 2، ص 977، 988، 994؛ ابوالغازی بهادرخان، ص 277، 296).پس از مرگ اسفندیارخان، اگرچه دو پسر از وی به جای مانده بود، نَدِرمحمدخان (رجوع کنید به جانیان*) خوارزم را ضبط کرد و نوه خود، قاسم سلطانبن خسرو سلطان، را به امارت آنجا گماشت (ابوالغازی بهادرخان، ص 316ـ317؛ واله اصفهانی، 1380ش، ص 397، 424ـ427). شاهعباس دوم پس از تحکیم سلطنت خود، ابوالغازیخان را یاری داد. او در 1054 به حکومت نشست و ظاهراً تا پایان عمر مناسبات دوستانهاش را با دربار ایران حفظ نمود (رجوع کنید به واله اصفهانی، 1380ش، ص 452، 511، 572ـ574، 595ـ596؛ قزوینی، ص 65، 67ـ 68، 70؛ اسنادی از روابط ایران با مناطقی از آسیای مرکزی، ص 82ـ83). ابوالغازیخان قدرت خانات خیوه را به اوج رساند و علاوه بر چند بار مصاف موفقیتآمیز با قلماقها و قزاقها در مرز شمالی قلمرو خود، با استفاده از رقابت و اختلاف بین خانهای ماوراءالنهر (رجوع کنید به جانیان*) بارها به ماوراءالنهر، بهویژه نواحی اطراف بخارا و سمرقند تاخت (رجوع کنید به ابوالغازی بهادرخان، ص323ـ332؛ والهاصفهانی، 1380ش، ص 572ـ574؛ منشی، ص 172ـ173). ابوالغازیخان در 1074 یا 1075 درگذشت. پس از وی پسرش انوشهخان نیز چندین بار به بخارا و نواحی پیرامون حمله کرد. حتی در سال 1096 بر سمرقند مسلط شد و خطبه به نام او خواندند و سکه زدند، اما با حمله سبحانقلیخان (رجوع کنید به جانیان*)، شکست خورد و به خیوه بازگشت (رجوع کنید به منشی، ص 173ـ174، 205ـ208، 235ـ237؛ مکگاهان، ص 426). انوشهخان وقتی در ماوراءالنهر کاری از پیش نبرد، به جنگ با ایران پرداخت. او در آخرین سالهای سده یازدهم به مشهد تاخت و پس از مراجعت، خود را شاه نامید که گویای استحاله عربشاهیان در سنّت سیاسی و مدنی ایرانی رایج در خوارزم است (رجوع کنید به مروی، ج 2، ص 825، ج 3، ص 975؛ بارتولد، 1376ش، ص 269). انوشهخان همچنین در سالهای نخستینِ قرن دوازدهم به استرآباد حمله کرد و بهرغم ادعای ابوطالب موسوی فندرسکی (ص 316ـ318)، مبنی بر شکست انوشهخان از مرزداران دولتی و قتل و غارت نکردنش، عده زیادی از اهالی آن سامان را به اسارت گرفت و غارت کرد (رجوع کنید به نصیری، ص 89).انوشهخان در اوایل 1098 تصمیم گرفت به بخارا حمله کند ولی جمعی از سپاهیان ازبک بر وی قیام کردند و او را نابینا ساختند و فرزندش، خدادادخان، را بهجای وی به خانی برداشتند. برادر کوچکتر خداداد، اورنک (اوزبک)، خدادادخان را به قتل رساند و خود به خانی نشست (موسوی فندرسکی، همانجا؛ منشی، ص 238). اورنک در غیاب سبحانقلیخان در 1098 به بخارا تاخت ولی با بازگشت بخشی از سپاه ماوراءالنهر، شکست خورد و عقبنشینی کرد. او که این شکست را به سرداران خود نسبت میداد، بر آنان خشم گرفت. آنان نیز اورنک را با زهر به قتل رساندند (منشی، ص 240ـ 245). از فحوای کلام منشی (ص 245) برمیآید که این واقعه در 1099 رخ داده است. پس از اورنک، فرزند خردسال خدادادخان را به خانی رساندند و شخصی را به آتالیقی (اتابکی) وی تعیین کردند اما با بروز بیماری آبله او نیز درگذشت (موسوی فندرسکی، ص 318).آشفتگی در قلمرو خانات خیوه سبب شد تا بزرگان آن از سبحانقلیخان و شاهسلطان حسین صفوی* درخواست حکمران نمایند. سبحانقلیخان، فردی به نام کل (گل؟) محمد را برای حکومت بر آنان فرستاد و دربار ایران نیز باباسلطان، پسر حمزهسلطان (از اعقاب خاندان عربشاهی که در ایران بود)، را به ولیمحمدخان ملقب نمود و در ذیحجه 1106 با لقب ابوالغازیخان دوم برای حکومت خیوه فرستاد. اگرچه او موفق شد کل (گل؟) محمدخان را کنار بزند و در ذیحجه 1107 تخت خانی را تصاحب کند، اما در برابر ایلات ازبک و ترکمن منطقه توفیقی نیافت و بالاخره با بیتوجهی دربار شاهسلطانحسین و مداخلات و توطئههای جدّی سبحانقلیخان، مقدمات شکست وی فراهم شد. سبحانقلیخان، شاهنیاز (از خانهای قزاق) را به حکومت خوارزم تعیین و به مبارزه با ابوالغازیخان مأمور کرد. او نیز ابوالغازیخان را در اواخر 1108 به قتل رساند (نصیری، ص 90ـ 91، 135ـ140، 186ـ190). مرگ او افزون بر انقراض سلسله عربشاهی، نفوذ و استیلای یکصد ساله ایران بر خوارزم را نیز پایان داد.2) دوره قزاقها. از این پس دوره استیلای خانهای قزاق بر خاننشین خیوه، به مدت یک قرن، آغاز میگردد. در این دوره، اهالی خیوه از یکی از خانهای قزاق دعوت میکردند و او را به خانی میرساندند، اما قدرت اصلی در دست آتالیق (اتابک)ها و متنفذان ازبک دربار بود که عبدالکریم بخاری (ص 79) این را رسم خانبازی خوانده است. شاهنیازخان قزاق در 1110 به قلمرو ایران حمله کرد ولی از عهده سپاه صفوی برنیامد و چون قلماقها به تحریک دربار صفوی به خیوه حمله کردند، به ناچار عقبنشینی کرد (نصیری، ص 281ـ283). شاهنیازخان ظاهراً با اطلاع از اقتدار روسیه و به منظور مقابله با تجاوزات قلماقها، در 1112 سفیری به دربار پترکبیر، تزار روس، فرستاد و آمادگی خود را برای اطاعت از روسیه اعلام کرد. از سرنوشت شاهنیازخان از این پس اطلاعی در دست نیست. فقط میدانیم وقتی که سفیران پتر با پیغام خرسندی از اطاعت خیوه از روسیه در 1114/ 1703 وارد خیوه شدند، فردی به نام اران (عرب ؟) محمدخان بر مسند خانی خیوه قرار گرفته بود (رجوع کنید به کستنکو، ص 121؛ هاییت، ص 28؛ لین ـ پول و همکاران، ج 2، ص 484). پس از اران محمدخان نیز دو خان دیگر، حاجیمحمدخان و یادگارخان، به حکومت رسیدند، اما هیچ اطلاعی درباره آنها نیست (رجوع کنید به لین ـ پول و همکاران، همانجا).در 1126، پترکبیر سفیرانی را برای تبریک جلوس شیرغازیخان به خیوه فرستاد (کستنکو، ص 122). در دوره وی، خانات خیوه دوباره قدرتمند شد و رقابت با همسایگان را از سر گرفت. او با استفاده از نابسامانیهای موجود در ایران و رو به انحطاط رفتن دولت صفوی، در ذیحجه 1128 به خراسان تاخت و پس از قتل و غارت، بسیاری از اهالی آنجا را به اسارت گرفت که به عنوان برده فروخته شدند (وارد، ص100ـ103؛ مروی، ج 2، ص 627). شیرغازیخان بلافاصله با روسیه درگیر شد و در 1130 لشکر روسی که به سرکردگی چرکاسکی عازم خیوه بودند را درهمشکست (کستنکو، ص 124ـ126). پس از آن نیز با استفاده از شورش افغانها بر دولت صفوی، حملات منظم سالیانهای به خراسان ترتیب داد. اگرچه او با حضور نادرقلیخان (بعدآ نادرشاه) در خراسان، نتوانست بر آنجا مسلط شود، اما هرچند یک بار، در منطقه تاخت و تاز میکرد. او تا 1137 حکومت داشت ولی مدتی بعد، در حدود 1140، در حالی که قصد حمله دیگری به خراسان داشت، بهدست غلامان خودش کشته شد (مروی، ج 1، ص 23، 53ـ55، ج 2، ص 627، ج 3، ص 975؛ استرآبادی، ص 51ـ52).پس از شیرغازی خان، ایلبارسخان ملقب به نورعلی، از اعقاب تولی (فرزند چنگیزخان*) به خانی رسید (مروی، ج 2، ص 626). در این زمان، خانهای حاکم خیوه با اقتدار نسبی خود، درصدد اعمال قدرت در دشتهای شمالیِ مجاور خود بودند. از آنجا که روسیه قصد اعمال نفوذ در خیوه را داشت، به فرمان ایلبارسخان، هرجا که روسها را مییافتند، آنها را اسیر میکردند و در بازارهای بردهفروشی میفروختند. در 1148، سفیر روسیه را به خیوه راه ندادند و وسایل او را نیز غارت کردند (کستنکو، ص140ـ142). ایلبارسخان در 1147 ترکمنهای یِموت* را به غارت سرزمینهای مرزی ایران واداشت. او در 1150 به قصد حمله به خراسان، تا تجن پیش رفت و نادرشاه افشار* پسر خود، رضاقلیمیرزا، را به مقابله با او فرستاد، اما با خبر حمله توقتمش*خان ازبک به خیوه، ایلبارسخان ناچار به عقبنشینی شد (مروی، ج 2، ص 628ـ633؛ استرآبادی، ص 513ـ516). نادرشاه در هنگام مراجعت از هند، در 1153 به خوارزم لشکر کشید. ایلبارسخان حاضر به اطاعت از نادرشاه نشد و حتی سفیران نادر را به قتل رساند. در جنگی که بین نادرشاه و ایلبارسخان روی داد، ایلبارس کشته شد و نادرشاه فردی به نام طاهرخان را به خانی خیوه منصوب کرد (رجوع کنید به مروی، ج 2، ص 802ـ814، 817، 819؛ استرآبادی، ص 353ـ357).دولت روسیه ابوالخیرخان قزاق را برای حکومت آنجا به نادرشاه پیشنهاد کرد و نادرشاه خواست تا ابوالخیرخان به ملاقات وی رود ولی او جرأت نکرد و با عمال روس گریختند. سپس نادرشاه روسهایی را که در خیوه اسیر بودند آزاد کرد (کستنکو، ص 143). با مراجعت نادرشاه، ایلات قزاق مستقر در آرال، به سرکردگی نورعلیخان (پسر ابوالخیرخان) بر طاهرخان شوریدند و وی را در 1155 به قتل رساندند و نورعلی را به خانی برگزیدند. نادرشاه با شنیدن این خبر در 1156 ابوالمحمد پسر ایلبارس را، که چهارده سال بیش نداشت، با لقب ابوالغازیخان به خانی و ارتق نامی را به اُیْناقی یا آتالیقی وی تعیین و سپاهی را مأمور کرد تا ضمن سرکوبی شورشیان، ابوالغازی را بر تخت موروث بنشانند (مروی، ج 2، ص 862ـ866؛ استرآبادی، ص 377ـ378، 400)، اما ابوالغازی در 1158 ارتقخان را به قتل رساند. ایلات ترکمن یموت نیز سر به شورش برداشتند و خوارزم را غارت کردند. نادرشاه برادرزاده خود، علیقلیخان، را مأمور سرکوبی مخالفان و تحکیم قدرت ابوالغازیخان کرد. علیقلیخان پس از سرکوبی یموتها، خوارزم را به ابوالغازی واگذاشت و حراضبیک، برادر ارتق، به ایناقی وی تعیین گشت (مروی، ج 3، ص 933ـ936، 975ـ976). از ادامه جریانات حکومت ابوالغازی اطلاعی در دست نیست ولی ظاهرآ تا سال 1178 حکومت کرده است. پس از وی، بزرگان خاننشین کایِبخان قزاق را به خانی رساندند (رجوع کنید به کستنکو، ص 144). از مدت حکومت وی اطلاعی در دست نیست، اما از آنجا که لین پول (ج 2، ص 484) خانخیوه را در 1184 ابوالغازی سوم دانسته است، به نظر میرسد کایبخان تا پیش از این تاریخ خان بوده است. از سرنوشت ابوالغازیخان و جانشینان وی نیز اطلاعی در دست نیست. فقط احمد زکی ولیدیطوغان (ص 169، پانویس) فهرستی از نام دوازده تن از این خانها را با ذکر سالهای حکومتشان بهدست داده است. به گفته بخاری (ص 79) این خانها را هر چند سال تعویض میکردند و آنان در طول دوره خانی خود هیچ اختیاری نداشتند. ازاینرو، تعیین زمان حکومت و توالی آنها میسر نیست. این زمینه و نیز رقابت ایلات و طوایف ازبک، به ایل قنقرات فرصت داد تا از 1169 به بعد، با تصاحب منصب ایناقی خانها، موقعیت خود را در برابر رقیبان تحکیم نمایند و بهتدریج مقدمات کنار گذاشتن خانها را فراهم کنند.3) قنقراتها، بنیاُیْناق. اولین فرد این خاندان محمدامین بیگ ایناق بود که از 1169 به مدت هجده سال حکومت کرد و پس از وی پسرش، عوضبیگ، ایناق شد که ظاهراً تا 1219 در این منصب باقی بود (رجوع کنید به همان، ص 78ـ80؛ هاییت، ص 29). این سلسله به بنیایناق نیز شهرت دارند. پس از عوضبیگ، ایلتوزر به ایناقی تعیین شد. او بهرغم مخالفت رقیبان، تصمیم گرفت خانِ قزاق را به دشت قبچاق بفرستد و خود را خان بنامد. ازاینرو او مؤسس واقعی این سلسله است. ایلتوزر نخست به تأدیب ایلات سرکش یموت پرداخت و ضمن سرکوبی، عده زیادی از آنها را به کوچ به سوی ایران (استرآباد) واداشت. سپس به سوی ایلات ازبک ساکن در جزیره آرال رفت که در سرکوبی آنان توفیق چندانی نیافت. او برای استقلال قلمرو خود سکه ضرب کرد، اما در 1221 در جنگ با امیرحیدر، امیر منغیتی بخارا، کشته شد و مسکوکات خود را ندید (بخاری، ص80ـ 86؛ سامی، ص 21ـ22).پس از ایلتوزر، برادرش محمدرحیمخان به حکومت رسید. او نخست به سرکوب یموتها و ازبکان آرال پرداخت و سپس به بخارا تاخت و ضمن غارت شهر، غنایم و اسیران فراوانی تصاحب نمود. تلاش او برای اعمال سلطه بر ترکمنها، او را به نبرد با دولت قاجار در 1231 کشاند ولی شکست خورد و به خیوه عقب نشست (بخاری، ص 86ـ91؛ خاوری شیرازی، ج 1، ص 419ـ421).پس از مرگ محمدرحیمخان در 1240، پسرش رحمانقلی توره به تخت نشست. او در ادامه سیاستهای پدرش، در همان سال به خراسان حمله کرد (رجوع کنید به خاوری شیرازی، ج 1، ص 607؛ هدایت، 1373ش، ص 396؛ ریاضی، ص 2ـ3) ولی برادر بزرگش، اللّهقلیخان، گویا با توسل به سنّت ارشدیت، در 1242 وی را کنار زد و خود به حکومت نشست (رجوع کنید به محمدحکیمخان، ج 2، ص 288؛ ریاضی، ص 25). اللّهقلی نیز توسعه قلمرو از طریق اعمال سلطه و حاکمیت بر ایلات ترکمن و ازبک و قزاق را سرلوحه کار خود قرار داد. از یک سو، او برای استیلا بر دشت قبچاق دست به کار شد، از سوی دیگر، روسیه تزاری برای گسترش قلمرو خود در جهت شرق، به اعمال حاکمیت بر قزاقها پرداخت. ازدیاد فشار روسها، قزاقها را به عصیان علیه آنان و همراهی با خان خیوه واداشت (کستنکو، ص 138). بدینترتیب، اگرچه اللّهقلی در نیل به هدف تا حدودی موفق بود و خاننشین را به منتهای وسعت خود در عصر قنقراتها رساند (بارتولد، 1358ش، ص 29ـ30)، همین امر او را به مبارزه با سه همسایه قدرتمند خود یعنی ایران، بخارا و روسیه کشاند. او بارها به میان ترکمنهای خراسان و استرآباد لشکرکشی نمود و ضمن طلب مالیات از آنها، برخی از آنان را به عنوان رعیت و تبعه خود به آخال و اتک کوچاند. همچنین به تاخت و تاز در شهرهای خراسان و چپاول اهالی آن مناطق و زوار امام رضا علیهالسلام پرداخت (هدایت، 1339ش، ج 9، ص 731ـ732؛ اعتضادالسلطنه، ص 155،450، 524). روسیه نیز پس از تصرف قفقاز، در 1255 سپاهی را مأمور تصرف خیوه کرد، اما آنان با شدت سرما و مشکلات بیابان مغلوب شدند و اللّهقلیخان با اغتنام فرصت بر آنها تاخت و عده زیادی را اسیر کرد (وامبری، ص320ـ321؛ دیدرل، ص 17). سپس در 1257 از گرفتاری امیرنصراللّه، امیر منغیتی بخارا، در جنگ با خانات خوقند* استفاده نمود و ترکمنهای مجاور جیحون را که رعیت و تابع بخارا بودند، به بهانه آنکه رعایای ویاند، به خیوه کوچاند. درنتیجه، امیر نصراللّه بعد از اتمام جنگ با خوقند، در 1259 به اللّهقلیخان حمله کرد و دو بار پیاپی او را مغلوب نمود، ولی با حمله خانخوقند، بدون نتیجه مطلوب با اللّهقلیخان صلح کرد و بازگشت (ظفرنامه خسروی، ص 189، 201ـ209، 213؛ سفرنامه بخارا، ص 72).پس از مرگ اللّهقلیخان در 1260، پسرش رحیمقلیخان به حکومت رسید که اطلاع زیادی درباره وی در دست نیست. اگر بتوان به روایت وامبری (ص 321) درخصوص اینکه رحیم قلیخان ایلات جمشیدی ساکن در اطراف رود مرغاب را به اجبار به خیوه کوچاند، اعتماد کرد باید گفت که سیاست کلی رحیم قلیخان نیز در تداوم راه اسلاف خود، یعنی اعمال حاکمیت بر ایلات ترکمن بوده است، که البته با حمله امیر بخارا ناکام ماند. پس از درگذشت رحیمقلیخان، برادر کوچکش، محمدامینخان، در 1261 به جای او نشست (ریاضی، همانجا). شورش محمدحسنخان سالار* در خراسان، به محمدامینخان فرصت داد تا هدف مطیع نمودن ترکمنها را با جدیت بیشتری تعقیب نماید. او ضمن برقراری مناسبات با حسنخان سالار، به تاخت و تاز در شهرهای شمالی خراسان و طلب مالیات، به عنوان زکات، از ترکمنهای آن مناطق پرداخت (شمس بخارائی، ص 129ـ130؛ خورموجی، ص 142).محمدامین خان برای بهبود مناسبات خود با دولت قاجار، آتانیاز محرّم را با هدایایی به دربار قاجار فرستاد و درخواست صلح و تعیین مرزهای هر دو دولت را نمود. شاه قاجار نیز به شرط آزادی کلیه اسیران ایرانی و دست برداشتن محمدامینخان از مداخله در امور ترکمنها، حاضر شد صلح کند. همزمان با اظهار دوستی محمدامینخان به ایران، سپاه وی در خراسان مشغول تاخت وتاز بود و هیچیک از اسیران ایرانی نیز آزاد نشدند (رجوع کنید به هدایت، 1385ش، ص 4ـ5؛ د. ایرانیکا، ذیل "Central Asia.VIII"). محمدامین خان در 1271 به بهانه اخذ زکات به ترکمنهای سرخس حمله کرد، اما مقاومت آنان و حمله سپاه فریدونمیرزا، حکمران خراسان، موجب شکست و کشته شدن وی شد (شمس بخارائی، ص 129؛ هدایت، 1385ش، ص 66، 165ـ169؛ خورموجی، ص 91ـ93، 142ـ145؛ برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به خانخیوه*).سپاه متواری خیوه در حین مراجعت، عبداللّهخان، یکی از عموزادگان محمدامینخان، را به جای او برگزیدند، اما با ورود به خیوه مدعیانی برای حکومت پیدا شدند. عبداللّهخان پس از سرکوبی مدعیان، در 1272 برای تأدیب ایل یموت که راه خودسری پیش گرفته بودند، به سراغ آنان رفت ولی شکست خورد و به قتل رسید. سپس، برادرش قتلغخان به جای وی نشست. او نیز سه ماه حکومت کرد و سرانجام با توطئه یموتها و یکی از مدعیان حکومت کشته شد. این امر به مبارزه خونین ازبکان و یموتها انجامید که تا مدتی خیوه را بدون سرپرست گذاشت (رجوع کنید به وامبری، ص 324ـ325).سرانجام در 1272، سیدمحمدخان، فرزند محمدرحیمخان، به حکومت رسید. وامبری (ص 325ـ326) از ناتوانی این خان در اداره امور و لگام گسیختگی ایلات و طوایف خاننشین خبر داده است. پس از درگذشت وی در 1282، پسرش سیدمحمد رحیمخان (مشهور به محمدرحیم بهادر دوم) به حکومت رسید. در آن هنگام روسیه به غلبه بر ماوراءالنهر و دشت قبچاق اصرار داشت و انگلستان نیز برای محافظت از منافع خود در هند به خانات منطقه چشم دوخته بود، به این سبب، این خاننشین به عرصه سیاست بینالمللی وارد شد (رجوع کنید به کاظمزاده، ص 1ـ2). سیدمحمدرحیمخان از 1284 به بعد، در جایگاه رهبری مبارزه با پیشروی روس در ماوراءالنهر قرار گرفت گرفت و قبایل قزاق را به شورش علیه روسیه واداشت (رجوع کنید به اسکرین و راس، ص 256ـ257؛ کارردانکاس، ص 143). او حتی سعی کرد با اعمال سلطه بر طوایف دشت قبچاق و اوستیاورت نیز موجودیت خود را در برابر روسیه حفظ و تقویت کند (اسکرین و راس، ص 258). این اقدامات بالاخره روسیه را بر آن داشت تا بهرغم مخالفت شدید انگلستان، در 1290/1873 از سه جبهه مختلف به صورت همزمان به خیوه حمله و پس از شکست مدافعان و قتلعام عده زیادی از آنها، آن خاننشین را تصرف کند. سیدمحمدرحیمخان ناچار به عقد معاهدهای با روسیه تن داد که براساس آن میبایست اراضی مشرق رود آموی از خیوه منتزع و ضمیمه قلمرو روسیه گردد و خود خان نیز تابع روسها باشد (رجوع کنید به کاظمزاده، ص 17، 22ـ23؛ هاییت، ص 101ـ105). سیدمحمدرحیمخان تا 1328/1910 به صورت دستنشانده روسها حکومت کرد. پس از وی، پسرش اسفندیارخان به حکومت رسید. در 1336/1918، جنیدخان ترکمن او را به قتل رساند و سیدعبداللّه را به عنوان آخرین خانِ رسمی خیوه به تخت نشاند که تا 1338 حکومت کرد. با خلع وی، جمهوری خلق خیوه ایجاد گردید و بساط خانات خیوه برچیده شد (باسورث، ص 555ـ556؛ )شهرهای تاریخی جهان اسلام(؛ د.اسلام، چاپ دوم، ذیل «خیوه»).منابع: ابوالغازی بهادرخان، شجره ترک، چاپ پیترد مزون، سنپطرزبورگ 1287/1871، چاپ افست آمستردام 1970؛ محمدمهدیبن محمدنصیر استرآبادی، جهانگشای نادری، چاپ عبداللّه انوار، تهران 1341ش؛ اسکندرمنشی؛ اسنادی از روابط ایران با مناطقی از آسیای مرکزی، تهران: وزارت امورخارجه، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، 1372ش؛ علیقلیبن فتحعلی اعتضادالسلطنه، اکسیر التواریخ: تاریخ قاجاریه از آغاز تا سال 1259ق، چاپ جمشید کیانفر، تهران 1370ش؛ محمودبن هدایتاللّه افوشتهیی، نقاوة الآثار فی ذکر الاخیار : در تاریخ صفویه، چاپ احسان اشراقی، تهران 1373ش؛ واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، تاریخ ترکهای آسیای مرکزی، ترجمه غفار حسینی، تهران 1376ش؛ همو، گزیده مقالات تحقیقی، ترجمه کریم کشاورز، تهران 1358ش؛ عبدالکریم بخاری، تاریخ آسیای مرکزی، افغانستان، بخارا، خیوه، خوقند، چاپ شارل شفر، آمستردام 1970؛ احمدبن نصراللّه تتوی و همکاران، تاریخ الفی: تاریخ ایران و کشورهای همسایه در سالهای 850ـ984ه ، چاپ علی آلداود، تهران 1378ش؛ حسنبن مرتضی حسینی استرآبادی، تاریخ سلطانی: از شیخصفی تا شاهصفی، چاپ احسان اشراقی، تهران 1366ش؛ فضلاللّهبن عبدالنبی خاوری شیرازی، تاریخ ذوالقرنین، چاپ ناصر افشارفر، تهران 1380ش؛ محمدجعفربن محمدعلی خورموجی، حقایق الاخبار ناصری، چاپ حسین خدیوجم، تهران 1363ش؛ سلطان دیدرل، روسها و انگلیسها در آسیای مرکزی، ترجمه عباس اقبال آشتیانی، تهران 1308ش؛ محمدیوسف ریاضی، عینالوقایع: ]وقایع ایران، 1231ـ1324ق[، چاپ محمدآصف فکرت، تهران 1372ش؛ عبدالعظیم سامی، تاریخ سلاطین منغیتیه، چاپ و ترجمه ل.م. یپیفانوا، مسکو 1962؛ سفرنامه بخارا: عصر محمدشاه قاجار، چاپ حسین زمانی، تهران : پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1373ش؛ شمس بخارائی، تاریخ بخارا، خوقند و کاشغر، چاپ محمداکبر عشیق، تهران 1377ش؛ احمدزکی ولیدی طوغان، بوکونکی تورکستان و یاقین ماضیسی، ]استانبول? 1940[؛ ظفرنامه خسروی: شرح حکمروایی سیدامیرنصراللّه بهادر سلطانبن حیدر (1277ـ1242ه .ق) در بخارا و سمرقند، از مؤلفی ناشناخته، چاپ منوچهر ستوده، تهران: دفتر نشر میراث مکتوب، 1377ش؛ ابوالحسنبن ابراهیم قزوینی، فوایدالصفویه: تاریخ سلاطین و امرای صفوی پس از سقوط دولت صفویه، چاپ مریم میراحمدی، تهران 1367ش؛ فیروز کاظمزاده، روس و انگلیس در ایران 1864ـ:1914 پژوهشی درباره امپریالیسم، ترجمه منوچهر امیری، تهران 1354ش؛ کاپیتان کستنکو، شرح آسیای مرکزی و انتشار سیویلیزاسیون روسی در آن با نقشه ممالک آسیای مرکزی، ترجمه ماردروس داودخانف، بهاهتمام مؤتمنالسلطان صنیعالدوله، چاپ غلامحسین زرگرینژاد، تهران 1383ش؛ استنلی لین ـ پول و همکاران، تاریخ دولتهای اسلامی و خاندانهای حکومتگر، ترجمه صادق سجادی، تهران 1363ـ1370ش؛ محمد حکیمخان، منتخبالتواریخ، ج 2، چاپ یایوئی کاواهارا ـ کوئیچی هانهدا، توکیو 2006؛ محمدکاظم مروی، عالمآرای نادری، چاپ محمدامین ریاحی، تهران 1364ش؛ آ.ی. مکگاهان، خیوه سیاحتنامهسی و تاریخی، ]ترجمه از زبان انگلیسی به ترکی از رفعتلو احمدافندی[، ]استانبول[ 1293؛ محمدیوسفبن خواجه بقا منشی، تذکره مقیمخانی: سیر تاریخی، فرهنگی و اجتماعی ماوراءالنهر در عهد شیبانیان و اشترفانیان، چاپ فرشته صرافان، تهران 1380ش؛ ابوطالببن میرزابیک موسوی فندرسکی، «بیان چگونگی تسخیر کل ولایت اورگنج یعنی خوارزم، به رزم»: ]برگرفته از کتاب تحفةالعالم[، در محمدابراهیمبن زینالعابدین نصیری، دستور شهریاران: سالهای 1105 تا 1110 ه .ق پادشاهی شاهسلطان حسین صفوی، چاپ محمدنادر نصیریمقدّم، تهران 1373ش؛ محمدابراهیمبن زینالعابدین نصیری، دستور شهریاران: سالهای 1105 تا 1110 ه .ق پادشاهی شاهسلطان حسین صفوی، چاپ محمدنادر نصیریمقدّم، تهران 1373ش؛ زینالعابدین علیبن عبدالمؤمن نویدی، تکملة الاخبار: تاریخ صفویه از آغاز تا 978 هجری قمری، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران 1369ش؛ محمد شفیع وارد، مرآت واردات: تاریخ سقوط صفویان، پیامدهای آن و فرمانروایی ملک محمود سیستانی، چاپ منصور صفتگل، تهران 1383ش؛ محمدیوسف واله اصفهانی، خلدبرین: ایران در روزگار صفویان، چاپ میرهاشم محدث، تهران 1372ش؛ همان: حدیقه ششم و هفتم از روضه هشتم (ایران در زمان شاهصفی و شاهعباس دوم)، چاپ محمدرضا نصیری، تهران 1380ش؛ رضاقلیبن محمدهادی هدایت، سفارتنامه خوارزم، چاپ جمشید کیانفر، تهران 1385ش؛ همو، فهرسالتواریخ، چاپ عبدالحسین نوائی و میرهاشم محدث، تهران 1373ش؛ همو، ملحقات تاریخ روضةالصفای ناصری، در میرخواند، ج 8ـ10، 1339ش؛Vasily Vladimirovich Barthold, Four studies on the history of Central Asia, translated from the Russian [by] V. and T. Minorsky, Leiden 1956-1958; Clifford Edmund Bosworth, The new Islamic dynasties: a chronological and genealogical manual, Edinburgh 2004; Helene Carrere d'Encausse, "Systematic conquest, 1865 to 1884", in Central Asia: 120 years of Russian rule, ed. Edward Allworth, Durham: Duke University Press, 1989; EIr., s.vv. "Arabsahi" (by Y. Bregel), "Cental Asia. VIII: relations with Persia in the 13th/ 19th century" (by Abbas Amanat); EI2, s.v. "Khiwa" (by W. Barthold - [M.L. Brill]); Baymirza Hayit, Turkistan devletlerinin milli mucadeleleri tarihi, Ankara 1995; Historic cities of the Islamic world, ed. C.Edmund Bosworth, Leiden: Brill, 2007, s.v. "Khiva" (by W. Barthold and M.L.Brill); Francis Henry Skrine and Edward Denison Ross, The heart of Asia: a history of Russian Turkestan and the Central Asian khanates from the earliest times, London 1899; Armin Vambery, Voyages d'un faux derviche dans l'Asie centrale, traduit de l'anglais par E.D. Forgues, Paris 1865.