حوّا و حَیَّه، دو صورت فلکی مجاور، واقع بر استوای سماوی. در آسمان حوّا به شکل مردی ایستاده تصور شده که با دو دست، ماری (حیّه) را گرفته است (صوفی، ص 125؛ ترجمه فارسی، ص 87؛ رجوع کنید به شکل 1). حوّا به معنای مارافسای (مارگیر) است (ابوریحان بیرونی، 1362ش، ص 92؛ مسعودی مروزی، ص 101). به نوشته ابوریحان بیرونی (همانجا)، از حیّه با عنوان حیّةالحوّاء (مارِ مارافسای) یاد کردهاند که سر و دنبالِ برآورده دارد و از سرِ مارافسای بلندتر است (نیز رجوع کنید به صوفی، ص 129).واژههای حوّا و حیّه در زبانهای سامی، از جمله عربی، ریشه مشترک دارند، چنان که حوّا در سریانی به صورت Hawoya و حیه در عبری Hawa و در سریانی Hewya آمده است (ابنمنظور، ذیل «حیا»؛ مشکور، ج 1، ص 205).در یونان باستان، حوّا را ( برای دیدن این کلمه به کتاب مراجعه کنید) مینامیدند که بعدها، به صورتهای Ophiuculus/Ophiultus/Ophiulcus به زبان لاتینی راه یافت و امروزه به صورت Ophiuchus در زبان انگلیسی به کار میرود (آلن، ص 298). حیّه را نیز (برای دیدن این کلمه به کتاب مراجعه کنید) مینامیدند که امروزه در زبان انگلیسی آن را Serpens مینامند (همان، ص 374).در نقوش پیش تاریخی مهر شکل، که از تپه گیان (در جنوبغرب نهاوند) به دست آمده است، پژوهشگران دو تصویر از پیکرههای شبه انسانی یافتهاند که هر کدام ماری را با دو دست گرفتهاند. به عقیده هارتنر (ص 734)، احتمالا این تصاویر، نخستین نمونه اشکال دو صورت فلکی حوّا و حیّهاند که منشأ آنها اسطورههای بینالنهرینی است. ریشه اسطورهای صورتهای فلکی حوّا و حیّه در یونان باستان هم روشن نیست، اما در بیشتر روایتها، اُفی اوکوس (حوّا) قهرمانی اسطورهای است که بر اژدها یا ماری بزرگ غلبه میکند (رجوع کنید به گریمال، ص 196). در روایتی دیگر، وی یکی از خدایان یونان باستان است که از کایرون مهارت شفابخشی میآموزد و در آسمان چنان تصویر میشود که ماری بر چوبدستی او حلقه زده است. نماد پزشکی جدید در غرب ظاهراً برگرفته از نماد اسطورهای این صورت فلکی است (بریدی، ص 159، به نقل از گریمال). این اسطورهها بر تصاویر ترسیم شده از این دو صورت در نجوم دوره اسلامی نیز تأثیر داشتهاند (رجوع کنید به صوفی، ص 137؛ شهمردانبن ابیالخیر، ص 444). به دلیل مجاورت این دو صورت فلکی در آسمان، و احتمالا به سبب وجود اسطورههایی با ریشه مشترک درباره آنها، بطلمیوس* و به پیروی از وی، صوفی، منجم مشهور دوره اسلامی، این دو صورت فلکی را پی در پی وصف کرده و ستارگان آنها را در دو جدول متوالی آوردهاند (رجوع کنید به بطلمیوس، 1984، ص 354ـ356؛ صوفی، ص 139ـ 141). البته در برخی تمدنها، هر دو را یک صورت فلکی و گاهی ستارگان یکی را جزو دیگری فرض کردهاند (آلن، ص 297).بطلمیوس (1984، ص 354ـ355) 24 ستاره را در طرح اصلی حوّا و پنج ستاره را در حواشی و خارج از صورت حوّا برشمرده و قدرهای 24 ستاره اصلی آن را چنین وصف کرده است: پنج تا از قدر سوم، سیزده تا از قدر چهارم و شش تا از قدر پنجم. همچنین حیّه را شامل هجده ستاره دانسته است: پنج تا از قدر سوم، دوازده تا از قدر چهارم و یکی از قدر پنجم. صوفی (ص 139ـ141) نیز تعداد ستارگان حوّا و حیّه را مانند بطلمیوس برشمرده، اما براساس رصدهای خود، ستارگان حوّا و حیّه را در قدرهای متفاوتی ردهبندی کرده است، چنان که حوّا را شامل شش ستاره از قدر سوم، نُه تا از قدر چهارم، نُه تا از قدر پنجم و حیّه را شامل پنج ستاره از قدر سوم، یازده تا از قدر چهارم و دو تا از قدر پنجم دانسته است. ابوریحان بیرونی (1373ـ1375، ج 3، ص 1041ـ 1045) نیز در جدولِ ستارگانِ حوّا و حیّه، قدرهای آنها را از دید بطلمیوس و صوفی مقایسه کرده است. به نوشته صوفی (ص 125، 137)، ستاره اول حوّا را رأسالحوّا یا راعی (شُبان) مینامیدند و بر صفحه اسطرلاب رسم میکردند. این ستاره به همراه دو ستاره نَسْرِ واقع و نسرطایر (به ترتیب نورانیترین ستارگان دو صورت فَلکی شَلیاق* و عُقاب*) رأسهای مثلثی تقریباً متساویالساقین را میسازند (همان، ص 125؛ ترجمه فارسی، ص 87) که رأسالحوّا در رأس غربی آن قرار میگیرد. از ستارگان حیّه، فقط ستاره عُنُقالحیّه (واقع بر گردن مار، حیّه) را، که نورانیتر است، بر اسطرلاب رسم میکردند (صوفی، ص 131). به نوشته صوفی (ص 134)، عربهای قدیم ستاره چهارم واقع بر گردنِ مار و ستاره سوم میان چشم و گوش را به همراه رشته ستارگان واقع بر مَنکِب (کتف)، عَضُد (بازو) و مِرفَق (آرنج) راستِ جاثی*، نَسَق شامی مینامیدند. افزون بر این، گروه دیگری از ستارگان ردیفِ هم، شامل هفتم تا دهم حیّه، به همراه ستارگان هفتم و هشتم حوا ، که بر دست چپاند، یعنی در موضعی که مرد مار را گرفته است، و در ادامه ستاره دوازدهم حیّه (در نقشههای امروزی این ستاره در زمره ستارگان حوّاست و با نام v- حوّا شناخته می شود) و نهایتاً ستارگان حوّا را که به چهار ستاره مجتمع در پای حوّا میرسند، جملگی «نَسَقیمانی» مینامیدند (همانجا). بهنوشته صوفی (همانجا)، وجه تسمیه نَسَق شامی این است که ستارگان آن در ناحیهای از افق که جانب شام را نشان میدهد غروب میکنند و موضع غروب ستارگان آن دیگری، جانب یمن را نشان میدهد. البته صوفی درباره اینکه اعراب کدام ناحیه، قواعد مذکور را در جهتیابی وضع کرده بودند، سخن نگفته است، اما باتوجه به موضع غروب این دو گروه ستاره و موضع جغرافیایی شام و یمن، ساکنان مشرق عربستان و بخشی از حاشیه جنوبی و شمالی خلیجفارس میتوانستند از این نشانه در جهتیابی تقریبی بهره ببرند.همچنین بخشی از آسمان را که میان دو نَسَق قرار دارد، روضه و ستارگان کمنور میان دو نسق را اَغنام مینامیدند (همان، ص 134ـ135). درواقع، روضه محدودهای از صورتهای فلکی حوا، حیه، جاثی و شلیاق را دربر میگرفت.از جلوههای باشکوه آسمان شبهای تابستان، بخشی از نوار راه کاهکشان (راه شیری) است که از صورت فلکی دَجاجَه تا قوس گسترده است. این بخش از جنوب حوّا نیز میگذرد (برنم، ج 2، ص 1264ـ1267). بطلمیوس (1984، ص 403ـ 404) طرح نوار راه کاهکشان را در دو صورت فلکی حوّا و حیّه وصف کرده است. او (1984، ص 304) و صوفی (ص 134) در نقلی جالب توجه، به دو پاره بودن راه کاهکشان در دُم مار اشاره کردهاند. همچنین صوفی (همانجا) بهوجود ستارگان کمفروغ در میان دو بخش آن توجه داده است.در نقشههای قدیمی بخشی از پیکر مار (حیّه) در پشت مارگیر (حوّا) ترسیم میشد و ازاینرو در فاصلهای بین ستارگان دوازدهم و سیزدهم حیّه (حوّا و حیّه)، ستارگان دوازدهم و نوزدهم حوّا، متصور در پای مارگیر را ترسیم میکردند (رجوع کنید به همان، ص 138). این موضوع سبب شده است که حتی در نقشههای امروزی نیز صورت فلکی مار دو پاره ترسیم شود، چنان که بخش بزرگتر آن را، که در شرق حوّا واقع است، با نام سرِ مار و بخش غربی را با نام دُمِ مار میشناسند (رجوع کنید به )فرهنگ نجوم(، ذیل "Serpens"؛ نیز رجوع کنید به شکل 2). نام عربی برخی ستارگان حوّا و حیّه به لاتینی راه یافته است. مثلا، رأسالحوّا به صورت تحریف شده Rasalhague، یا حوّا به صورت Cebalrai، برگرفته از کلبالراعی، بهکار رفته است که البته این نام اخیر برای ستارگان – جاثی و 28، 29ـ قیفاووس نیز به کار میرفت. همچنین عُنُقالحیّه به صورت Unukalhai آمده است (کونیچ و اسمارت، ص 44، 54؛ برای تفصیل بیشتر رجوع کنید به همان، ص 44ـ45، 54).نصیرالدین طوسی در ترجمه صورالکواکب صوفی (ص 96ـ 97)، در ستونی که خود افزوده، ستارگان حوّا را عموماً از مزاج زُحَل و زهره، و ستارگان حیّه را از مزاج زُحَل و مریخ دانسته است. ظاهراً وی در این طبقهبندی تحت تأثیر کتاب تترابیبلوس (در دوره اسلامی اربع مقالات) بطلمیوس بوده است (رجوع کنید به بطلمیوس، 1980، ص 55). با وجود این، به نظر میرسد کم نور بودن ستارگان این دو صورت فلکی سبب شده است که در احکام نجوم دوره اسلامی چندان مورد توجه قرار نگیرند.گرچه صورت فلکی حوّا در زمره بروج دوازدهگانه منطقةالبروج نیست، اما خورشید در مسیر حرکت ظاهری خود در آسمان درحدود 9 تا 26 آذر، در انتقال از صورت فلکی عقرب بهقوس از بخش جنوبی صورت فلکی حوّا میگذرد، چنانکه مکث خورشید در حوّا طولانیتر از مکث آن در صورت فلکی عقرب است (آلن، ص300). صورت فلکی حوّا با صور فلکی عقاب*، جاثی*، میزان*، قوس*، عقرب* و حیّه مرزمشترک دارد. در نجوم جدید، محدوده غربی ـ شرقی حوّا را از بُعد 15 ساعت و 58 دقیقه تا 18 ساعت و 42 دقیقه، و محدوده شمالی ـ جنوبی آن را از میل ْ14+ تا ْ30- در نظر میگیرند. حوّا 34ر948 درجه مربع (یعنی 299ر2%) از مساحت کل کره آسمان را میپوشاند (بکیچ، ص 252). صورت فلکی حیّه نیز با صور فلکی عقاب، عَوّاء*، اِکلیلشمالی*، جاثی، میزان*، حوّا*، قوس*، سهم* و سنبله* هممرز است. محدوده غربی ـ شرقی آن از بُعد 14 ساعت و 55 دقیقه تا 18 ساعت و 56 دقیقه، و محدوده شمالی ـ جنوبی آن از میل ْ 26 + تا ْ16- است. حیه 92ر 636 درجه مربع (یعنی 544ر1%) از مساحت آسمان را میپوشاند (همان، ص 286). در محدوده صورت فلکی حوّا، ستاره کمنوری به نام بارنارد سریعترین حرکت ویژه را در بین ستارگان آسمان دارد، زیرا از دید ناظر زمینی، مقدار جابهجایی موضع ستاره بارنارد بیشتر از دیگر ستارههاست، یعنی در هر 175 سال حدود نیم درجه (همان، ص 252؛ برنم، ج 2، ص 1251).منابع: ابنمنظور؛ ابوریحان بیرونی، کتاب التفهیم لاوائل صناعةالتنجیم، چاپ جلالالدین همائی، تهران 1362ش؛ همو، کتاب القانون المسعودی، حیدرآباد، دکن 1373ـ1375/ 1954ـ1956؛ شهمردانبن ابیالخیر، روضةالمنجمین، چاپ عکسی از نسخه خطی کتابخانه ملک، با مقدمه و فهرستها و اصطلاحات نجومی از جلیل اخوان زنجانی، تهران 1368ش؛ عبدالرحمانبن عمر صوفی، کتاب صور الکواکب، چاپ عکسی از نسخه خطی کتابخانه بودلیان، ش 144Marsh.، فرانکفورت 1406/1986؛ همان: ترجمه صورالکواکب عبدالرحمن صوفی، به قلم نصیرالدین طوسی، چاپ معزالدین مهدوی، تهران 1351ش؛ محمدبن مسعود مسعودی مروزی، جهان دانش، چاپ جلیل اخوان زنجانی، تهران 1382ش؛ محمدجواد مشکور، فرهنگ تطبیقی عربی با زبانهای سامی و ایرانی، تهران 1357ش؛Richard Hinckley Allen, Star names: their lore and meaning, NewYork 1963; Michael E. Bakich, The Cambridge guide to the constellations, Cambridge 1995; Bernadette Brady, Brady's book of fixed stars, York Beach 1998; Robert Burnham Jr., Burnham's celestial handbook an observer's guide to the universe beyond the Solar System, New York 1978; A Dictionary of astronomy, ed. Ian Ridpath, Oxford: Oxford University Press, 1997; Pierre Grimal, Dictionnaire de la mythologie grecque et romaine, Paris 1986; Willy Hartner, "Old Iranian calendars", in The Cambridge history of Iran, vol.2, ed. Ilya Gershvithch, Cambridge 1985; Paul Kunitzsch and Tim Smart, Short guide to modern star names and their derivations, Wiesbaden 1986; Claudius Ptolemy, Ptolemy's Almagest, translated and annotated by G. J. Toomer, London 1984; idem, Tetrabiblos, edited and translated into English by F.E. Robins, London 1980.