حُنَین، غزوه، از جنگهای پیامبر اکرم صلیاللّهعلیهو آلهوسلم در سال هشتم هجری. آن را یَوم حنین (رجوع کنید به توبه: 25؛ ابنحزم، ص 241)، وقعة حنین (یعقوبی، ج 2، ص 62)، غزاة حنین (بلاذری، ج 1، ص 438)، غزوة هوازِن (ابنسعد، ج 2، ص 149؛ مسعودی، تنبیه، ص 269) و وقعة هوازن (ابنحزم، همانجا) نیز نامیدهاند. درباره تاریخ این غزوه گفتهاند وقتی رسول خدا در روز جمعه، ده روز مانده از رمضان سال هشتم مکه را فتح کرد، پانزده شب در مکه ماند و سپس شنبه ششم شوال روانه حنین شد (رجوع کنید به واقدی، ج 3، ص 889؛ ابنسعد، ج 2، ص 137، 150؛ قس ابنسعد، ج 2، ص 139، 143؛ بلاذری، همانجا).حنین درهای است در شمالشرقی مکه، میان وادیالشرایع و وادی یدعان (جدعان امروزی؛ فؤاد حمزه، ص 276). حنین که در منطقه طائف* است، با مکه ده میل و اندی (بکری، ج 2، ص 471) یا سه شب راه (ابنسعد، ج 2، ص 149) فاصله داشت. حنین دارای آبی بود، که به دستور زُبَیْده همسر هارونالرشید و مادر امین از آنجا جویهایی تا مکه کشیده شد. در این ناحیه عثمان باغهایی داشت (مسعودی، مروج، ج 3، ص 76؛ بکری، ج 1، ص 212؛ ازرقی، ج 2، ص 231، ملحقات رشدی صالح ملحس، ص 327).سبب این غزوه آن بود که اشراف قبیله هوازن* و قبیله ثقیف* از بیم آنکه پیامبر پس از فتح مکه به جنگ با آنان اقدام کند تصمیم گرفتند پیش از پیامبر به جنگ اقدام کنند (واقدی، ج 3، ص 885؛ بلاذری، همانجا). به روایتی نیز چون رسول خدا برای فتح مکه، از مدینه حرکت کرد، هوازن و ثقیف به خیال اینکه پیامبر قصد آنان را دارد، تجمع کردند و پس از فتح مکه در حنین فرود آمدند و تصمیم به جنگ با پیامبر گرفتند (طبری، ج 3، ص70).بیشتر تیرههای هوازن، از جمله نصر، جُشَم، سعدبن بَکر و گروهی از بنیهلال به سرکردگی مالکبن عَوف* نَصری گرد آمدند، اما برخی از تیرههای صاحب نام هوازن، مانند کَعب و کِلاب و بنینُمَیر حضور نیافتند. تمام قبایل هم پیمان ثقیف نیز به رهبری قارببن اَسوَد و ذوالخِمار سُبَیعبن حارث و برادرش احمربن حارث (از بنیمالک) به آنان پیوستند (واقدی، ج 3، ص 885؛ ابنهشام، ج 4، ص80؛ مسعودی، تنبیه، ص270). چون مالکبن عوف تصمیم گرفت برای جنگ با پیامبر حرکت کند، اموال و زنان و کودکان را نیز با خود همراه کرد تا مردان را در دفاع از آنها دلیر کند. وقتی به اَوطاس ــکه زمینی سخت و هموار و میدانی مناسب برای جولان اسبها بودــ رسید، دُرَیدبن صِمَّه*، پیرمرد نابینای جُشَمی که صاحبرأی و جنگ آزموده بود، گفت اگر این جنگ مایه سربلندی بود، مردان شجاع کعب و کلاب در آن شرکت میکردند. ازاینرو به مالکبن عوف توصیه کرد فقط با مردان به جنگ رود که اگر پیروز شود، دیگران نیز به وی بپیوندند و اگر شکست بخورد، زنان و کودکان آسیب نبینند؛ اما مالکبن عوف از سر تکبر به سخن وی توجه نکرد و او را تحقیر نمود (ابنهشام، ج 4، ص80ـ82). در اوطاس کمکهایی از هر ناحیه به آنان میرسید (واقدی، ج 3، ص 886ـ887). پیامبر چون این خبر را شنید، عبداللّهبن ابیحَدْرَد اَسْلَمی را فرستاد تا به صورت ناشناس به میان آنان برود و کسب اطلاع کند. وی نیز خبر آورد که مشرکان برای جنگ با مسلمانان همدست شدهاند (ابنهشام، ج 4، ص 82ـ83).به روایت ابناسحاق از امام باقر علیهالسلام، چون رسول خدا تصمیم گرفت به جنگ هوازن برود، کسی نزد صَفوانبن اُمَیّه (از سران قریش که هنوز مشرک بود) فرستاد و از وی خواست زرهها و سلاحهایی که دارد به پیامبر و مسلمانان، عاریه مضمونه (تضمینِ بازگرداندن عین امانت) دهد. صفوان قبول کرد و یکصد زره داد (طبری، ج 3، ص 73؛ قس شمسشامی، ج 5، ص 312). پیامبر همراه ده هزار تن از یارانش که در فتح مکه با وی بودند و دو هزار نفر از تازه مسلمانان مکه، برای جنگ با هوازن از مکه بیرون رفت (ابنسعد، ج 2، ص150؛ یعقوبی، ج 2، ص 62). برخی از این مکیان فقط میخواستند ببینند پیروزی از آنِ که خواهد بود تا غنیمتی برگیرند و حتی بدشان نمیآمد که پیامبر و مسلمانان در این جنگ شکست بخورند (واقدی، ج 3، ص 894ـ895). مسلمانان دویست اسب همراه داشتند (مسعودی، تنبیه، ص 269). رسول خدا عَتّاببن اَسیدبن ابیالعیص را به عنوان امیر مکه تعیین کرد و مُعاذبن جبل را نیز در آنجا گمارد تا به مردم احکام اسلامی را بیاموزد (ابنسعد، ج 2، ص 137؛ بلاذری، ج 1، ص 438). به روایت واقدی (ج 3، ص 890)، هنگام حرکت، ابوبکر که عده بسیار مسلمانان را دید، گفت امروز از کمیِ عدّه مغلوب نمیشویم. واقدی در جای دیگر، این سخن را به یکی از اصحاب و در روایتی دیگر به پیامبر اکرم نسبت داده است (رجوع کنید به ج 3، ص 889ـ890؛ قس شمسشامی، ج 5، ص 317، که روایت اخیر را نادرست دانسته است).پیامبر مردان قبیله بنیسُلَیم را به فرماندهی خالدبن ولید*، به منزله پیشاهنگ فرستاد (واقدی، ج 3، ص 896ـ897؛ ابنسعد، ج 2، ص150). رسول خدا و مسلمانان و مردان قریش، که هنوز شماری از آنان مشرک بودند، غروب شب سهشنبه دهم شوال سال هشتم به حنین رسیدند (واقدی، ج 3، ص 892؛ ابنسعد، همانجا؛ قس ابنحزم، ص :241 اول شوال).مالکبن عوف سه نفر فرستاد تا از مسلمانان خبری آورند. آنان در حالی که از مشاهده سپاه مسلمانان سخت مرعوب شده بودند، بازگشتند. با وجود این، مالکبن عوف شبانه یارانش را در وادی حنین مستقر کرد تا یکباره بر مسلمانان هجوم برند. رسول خدا نیز سحرگاه صفوف یاران خود را آراست و پرچمها را به پرچمداران سپرد؛ لوای مهاجران به دست علی علیهالسلام، لوای خزرج به دست حُباببن مُنذر (و به قولی به دست سعدبن عُباده) و لوای اَوس به دست اُسَیْدبن حُضَیر بود. تیرههای قبایل اوس و خزرج و قبایل عرب نیز هریک پرچمی داشتند. رسول خدا در حالی که لباس رزم پوشیده بود، از صفوف لشکریان بازدید کرد و آنان را به جنگ و شکیبایی برانگیخت و مژده پیروزی داد. آنگاه در تاریکی صبح همراه مسلمانان از دره حنین به زیر آمد (واقدی، ج 3، ص 895ـ897؛ ابنسعد، ج 2، ص150ـ151). مشرکان هوازن و ثقیف که در شکافهای دره و اطراف آن کمین کرده بودند، یکباره به مسلمانان حمله کردند. نخست سواران بنیسُلَیم و سپس مکیان و سایر مردم پراکنده و منهزم شدند. به گونهای که هیچ کسی پشت سر خود را نگاه نمیکرد (واقدی، ج 3، ص 897؛ ابنهشام، ج 4، ص 83؛ نیز رجوع کنید به توبه: 25).پیامبر به لشکریانش میگفت به سوی من آیید، من رسول خدا، محمد پسر عبداللّه هستم، اما مردم پراکنده شدند و فقط عدهای اندک با پیامبر ماندند (ابنهشام، ج 4، ص 85). منابع درباره شمار کسانی که در کنار پیامبر ثابتقدم ماندند، اختلاف دارند. پارهای روایات از چهار نفر یاد کردهاند: علی علیهالسلام، عباسبن عبدالمطلب و ابوسفیانبن حارثبن عبدالمطلب که از بنیهاشم بودند، و ابنمسعود (ابنابیشیبه، ج 8، ص 552ـ 553؛ شمسشامی، ج 5، ص 329). به روایت دیگر فقط ده یا نه نفر از بنیهاشم، از جمله سه تن یاد شده و یک نفر از غیر بنیهاشم یعنی اَیْمَنبن امّ ایمن ــکه بعداً به شهادت رسیدــ با پیامبر ماندند (یعقوبی، ج 2، ص 62؛ طبرسی، ج 1، ص 386). در پارهای روایات، نام عدهای دیگر از جمله برخی مهاجران و انصار را افزودهاند (رجوع کنید به ابنهشام، ج 4، ص 85ـ86؛ ابنسعد، ج 2، ص 151؛ بلاذری، ج 1، ص 438ـ439؛ طبری، ج 3، ص 74) و گاه عده آنان را یکصد تا سیصد تن نوشتهاند (رجوع کنید به واقدی، ج 3، ص900ـ901؛ بلاذری، ج 1، ص 438؛ نویری، ج 17، ص 328). برخی از مردم مکه (طُلَقاء*) که گریخته بودند، همچون ابوسفیانبن حرب و کَلَدَةبن حَنْبَل کینه خود را از اسلام و مسلمانان آشکار ساختند و حتی شَیبةبن عثمانبن ابیطلحه که پدرش در جنگ احد کشته شده بود، قصد جان پیامبر را کرد که ناموفق ماند (واقدی، ج 3، ص 909ـ910؛ ابنهشام، ج 4، ص 86ـ87؛ یعقوبی، همانجا).رسول خدا که چنان دید، به عباسبن عبدالمطلب که عنان استر پیامبر را گرفته بود و صدایی بلند و رسا داشت فرمود تا ندا کند: ای انصار، ای اصحاب سَمُرَه، ای اصحاب سورةالبقره. پس از آن، فراریان لبیکگویان و شتابان از هر سوی نزد رسول خدا بازگشتند (واقدی، ج 3، ص 898ـ899؛ ابنهشام، ج 4، ص 87؛ ابنسعد، همانجا؛ یعقوبی، ج 2، ص 62ـ63)، به گونهای که یکصد تن نزد پیامبر گرد آمدند، که پیامبر دلیرانه به یاری آنان با مشرکان جنگید (واقدی، ج 3، ص900ـ901؛ طبری، ج 3، ص 75ـ76). پس از آن حضرت، علی علیهالسلام در پیکار از همه قویتر و دلیرتر بود (شمسشامی، ج 5، ص 324). به تعبیر قرآن، خدای متعال آرامش خود را بر پیامبر و بر مؤمنان فرود آورد (رجوع کنید به توبه: 26).شعار انصار، نخست «یالَلْأَنصار» بود و سپس «یا لَلْخَزْرَج» میگفتند. چون پیامبر به معرکه نبرد و پایداری و شکیبایی مسلمانان نگریست، فرمود اکنون تنور جنگ گرم شد (واقدی، ج 3، ص 899؛ ابنهشام، همانجا). علی علیهالسلام به پرچمدار دشمن حمله کرد و او را کشت و پس از آن مشرکان هزیمت یافتند (یعقوبی، ج 2، ص 63؛ ابناثیر، ج 2، ص 263؛ قس ابنهشام، ج 4، ص 88). به روایتی، علی علیهالسلام چهل تن از دشمنان را به هلاکت رساند (کلینی، ج 8، ص 376؛ طبرسی، ج 1، ص 387).در غزوه حنین برخی از زنان انصار همچون امّ سُلَیم که باردار بود، امّ عُماره، امّ سَلیط و امّ حارث، مردانه جهاد کردند (واقدی، ج 3، ص 902ـ904؛ طبری، ج 3، ص 77ـ78؛ شمسشامی، ج 5، ص330ـ331).رسول خدا مشتی خاک برداشت و به سوی دشمن افکند و فرمود «نصرت نیابند» و آن موجب هزیمتشان شد (طبری، ج 3، ص 78؛ قس واقدی، ج 3، ص 899). به تصریح قرآن مجید (رجوع کنید به توبه: 26) و روایات اسلامی (رجوع کنید به واقدی، ج 3، ص 905ـ906؛ طبری، ج 3، ص 77؛ نویری، ج 17، ص 334)، در روز حنین فرشتگان خدا برای یاری مسلمانان فرود آمدند و همراه آنان به جنگ پرداختند. چون پیامبر شنید که برخی مسلمانان به قتل کودکان دست زده و زنی از مشرکان را کشتهاند، ناراحت شد و مؤکداً آنان را از کشتن زن و کودک و اجیر نهی فرمود (واقدی، ج 3، ص 905، 912؛ ابنهشام، ج 4، ص100).چون هوازن هزیمت یافت، هفتاد تن از بنیمالک از تیرههای ثقیف کشته شدند (رجوع کنید به ابنهشام، ج 4، ص 92؛ قس واقدی، ج 3، ص 907: نزدیک صد نفر). در پارهای روایات، شمار کشتگان هوازن به عدد کشتگان قریش در بدر، یعنی هفتاد تن نوشته شده (رجوع کنید به ابنسعد، ج 2، ص 155؛ ذهبی، ص 582) ولی مسعودی (تنبیه، ص270) آن را حدود 150 تن نوشته است. دریدبن صمّه نیز در بین کشتهشدگان بود (یعقوبی، همانجا). در این غزوه، مسلمانان شش هزار زن و کودک از مشرکان را اسیر و 000 ،24 شتر، بیش از چهل هزار گوسفند و چهار هزار اوقْیه نقره غنیمت گرفتند (ابنسعد، ج 2، ص 152، 155؛ قس یعقوبی، همانجا). مشرکان همراه مالکبن عوف به طائف رفتند. بعضی از آنها نیز در اوطاس اردو زدند و پارهای دیگر، یعنی بنوغِیَره از ثقیف به نخله رفتند. پیامبر گروهی را به تعقیب مشرکانی که به نخله رفتند (واقدی، ج 3، ص 914؛ ابنهشام، ج 4، ص 95؛ ابنسعد، ج 2، ص 151) و ابوعامر اشعری را نیز به دنبال مشرکانی که به اوطاس رفتند، روانه کرد. ابوعامر در جنگ با آنان کشته شد و پسرعموی وی، ابوموسی اشعری، با مشرکان جنگید و آنان را شکست داد (واقدی، ج 3، ص 915ـ 916؛ بلاذری، ج 1، ص 439ـ440).در غزوه حنین چهار تن از مسلمانان به شهادت رسیدند (واقدی، ج 3، ص 922؛ یعقوبی، همانجا؛ طبری، ج 3، ص 81؛ برای روایات دیگر رجوع کنید به آیتی، ص553: نُه نفر). در این نبرد، شَیما دختر حارثبن عبدالعُزّی، خواهر رضاعی پیامبر، به دست مسلمانان افتاد. چون او را نزد پیامبر بردند، وی را احترام کرد و به درخواست خود وی، او را نزد قومش بازگرداند (واقدی، ج 3، ص 913ـ914؛ ابنهشام، ج 4، ص 101). گفته شده که گفتگوی شیما با پیامبر و وساطت وی درباره اسیران هوازن، یکی از دلایل آزادی اسرا بوده است (رجوع کنید به یعقوبی، همانجا؛ مسعودی، تنبیه، ص 229).پس از پایان جنگ، پیامبر اجازه داد هر که کسی از دشمن را کشته است، لباس رزم و جنگافزار (سَلَب) وی را برای خود بردارد (واقدی، ج 3، ص 908؛ ابنهشام، ج 4، ص 91). آنگاه اسیران و غنایم را نزد رسول خدا گردآوردند. مسئول غنایم مسعودبن عمرو غِفاری بود (ابنهشام، ج 4، ص 101). در روایات دیگر، از بُدَیلبن وَرقاء خُزاعی به عنوان مسئول اسرا یاد شدهاست (رجوع کنید به بلاذری، ج 1، ص 439؛ ابناثیر، ج 2، ص 266). پیامبر فرمود تا اسیران و اموال را به جِعْرانه (جِعِرّانه) در شمالغربی دره حنین ببرند و در آنجا نگهدارند (ابنهشام، همانجا؛ برای ضبط کلمه جعرانه رجوع کنید به حربی، ص 346، پانویس 3). پس از غزوه طائف، رسول خدا شب پنجشنبه، 5 ذیقعده سال هشتم، به جعرانه رفت (ابنهشام، ج 4، ص130؛ ابنسعد، ج 2، ص 154). در آنجا هیئت هوازن نزد پیامبر رفت و با توسل به خویشاوندی رضاعی پیامبر با اسیران، خواهان آزادی آنان شد. چون رسول خدا سهم اسیران خود و بنیعبدالمطلب را به آنان بخشید، مهاجران و انصار نیز از سهم خود گذشتند و آن را به پیامبر واگذاردند. چند تن که نپذیرفته بودند، بعدآ اسیران خود را آزاد کردند (ابنهشام، ج 4، ص130ـ133؛ ابنسعد، ج 2، ص 153ـ 154). پیامبر هنگام تقسیم غنایم، نخست به اشراف قریش و قبایل عرب سهم داد تا دلهای آنان و قومشان را به اسلام متمایل سازد. سپس به برخی همچون ابوسفیانبن حرب، یکصد شتر و به دیگران پنجاه یا چهل شتر داد. آنگاه فرمود تا مردم و غنایم را شمارش کردند و به هریک سهمی داد. چون پیامبر به اشراف قریش و عرب سهمهای کلان داد، گروهی از انصار زبان به طعن و اعتراض گشودند. پیامبر در جمع انصار سخنانی ایراد کرد و ایشان را شرمنده و خشنود ساخت و در حق آنان دعا فرمود (ابنهشام، ج 4، ص 134ـ143؛ ابنسعد، ج 2، ص 152ـ156). رسول خدا سرانجام پس از سیزده شب اقامت در جعرانه، شب چهارشنبه دوازده شب مانده از ذیقعده، عمره به جای آورد و پنجشنبه روانه مدینه شد (ابنسعد، ج 2، ص 154).منابع: علاوه بر قرآن؛ محمدابراهیم آیتی، تاریخ پیامبر اسلام، چاپ ابوالقاسم گرجی، تهران 1359ش؛ ابنابیشیبه، المصنَّف فی الاحادیث و الآثار، چاپ سعید محمد لحّام، بیروت 1409/1989؛ ابناثیر؛ ابنحزم، جوامعالسیرة، و خمس رسائل اخری، چاپ احسان عباس و ناصرالدین اسد، ]قاهره ? 1950[؛ ابنسعد (بیروت)؛ ابنهشام، السیرة النبویة، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری، و عبدالحفیظ شلبی، بیروت: داراحیاء التراث العربی، ]بیتا.[؛ محمدبن عبداللّه ازرقی، اخبار مکة و ماجاء فیها من الآثار، چاپ رشدی صالح ملحس، بیروت 1403/ 1983، چاپ افست قم 1369ش؛ عبداللّهبن عبدالعزیز بکری، معجم مااستعجم من اسماء البلاد و المواضع، چاپ مصطفی سقّا، بیروت 1403/1983؛ احمدبن یحیی بلاذری، انسابالاشراف، چاپ محمود فردوسعظم، دمشق 1996ـ2000؛ ابراهیمبن اسحاق حربی، کتاب المناسک و اماکن طرق الحج و معالم الجزیرة، چاپ حمد جاسر، ریاض 1401/1981؛ محمدبن احمد ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، المغازی، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، بیروت 1407/1987؛ محمدبن یوسف شمسشامی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیرالعباد، چاپ عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض، بیروت 1414/1993؛ فضلبن حسن طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، قم 1417؛ طبری، تاریخ (بیروت)؛ فؤاد حمزه، قلب جزیرةالعرب، ریاض ?] 1352/ 1933[؛ کلینی؛ مسعودی، تنبیه؛ همو، مروج (بیروت)؛ احمدبن عبدالوهاب نویری، نهایةالارب فی فنون الادب، قاهره ] 1923[ـ1990؛ محمدبن عمر واقدی، کتاب المغازی، چاپ مارسدن جونز، لندن 1966، چاپ افست قاهره ]بیتا.[؛ یعقوبی، تاریخ.