بَکتوزون، سپهسالار و حاجب منصوربن نوح سامانی. از سرگذشت او آگاهی چندانی در دست نیست. برای نخستین بار، ابناثیر (ج5، ص333) ذیل رویدادهای 353 از او نام برده است، یعنی هنگامی که بکتوزون و سَبُکتکین، حاجب معزالدولة دیلمی، برای مقابله با ناصرالدوله همدانی به موصل رفتند. زمانی که معزالدوله به دنبال ناصرالدوله به نصیبین رفت، آن دو مأمور محافظت از موصل بودند. در همین زمان، ابوتَغلب، پسر ناصرالدوله، به موصل لشکر کشید، ولی بکتوزون او را از آنجا راند، اما در حملة بعدیِ ناصرالدوله به موصل، بکتوزون و سبکتکین به اسارت افتادند و همراه بقیة اسیران به قلعة کَواشی، در مشرق موصل، فرستاده شدند. از این پس از سرنوشت بکتوزون تا 386، که به سامانیان میپیوندد، اطلاعی نیست؛ همانگونه که منابع از چگونگی راهیابی او به دربار سامانیان نیز آگاهی نمیدهند.در این زمان، دربار سامانی دستخوش نابسامانی بود؛ زیرا نوحبن منصور (حک: 365ـ387) هنوز نوجوان بود و امور مُلک را فائق خاصه و تاش حاجب اداره میکردند (گردیزی، ص361) و همواره میانشان درگیری و نزاع بود و به همین مناسبت مقدمات فروپاشی خاندان سامانیان فراهم میشد. در این اوضاع آشفته، فائق خاصه از فرمان نوح سرباز زد و بدون موافقت او عزم ماوراءالنهر کرد. به همین مناسبت، نوح، بکتوزون حاجب را در 386 به مقابلة او فرستاد که در نزدیکی نَسَف با یکدیگر روبرو شدند؛ اما بدون درگیری و جنگ، فائق به قلمرو قراخانیان رفت (عتبی، ص127). در این گیرودار، ابوعلی سیمجور که عاصی شده بود گرفتار و در 387 کشته شد (گردیزی، ص374ـ375). در همین سال ایلکخانیان به بخارا یورش بردند، سبکتکین غزنوی به یاری نوح شتافت و قضیه بدون جنگ فیصله یافت و فائق حاکم سمرقند شد (عتبی، ص139). با درگذشت نوح در 387، منصوربن نوح سامانی، که هنوز نوجوانی بیش نبود، جانشین پدر شد؛ ولی فائق امور مملکت را به دست گرفت (همان، ص155ـ156). در همین تاریخ ایلکخان بهسمرقند رفت و فائق خاصه به او پیوست و با سههزار سوار به بخارا فرستاده شد؛ ازینرو، منصور پایتخت را ترک کرد و با لشکریانش از جیحون گذشت. فائق نیز وارد بخارا شد، اما به منصور اعلام وفاداری کرد و او را وادار به بازگشت کرد. در همین زمان، بکتوزون، حاجب بزرگ، به سپهسالاری لشکر خراسان منصوب شد و با لقب سنانالدوله به نیشابور رفت (همان، ص156ـ157)، اما دیری نپایید که باز درگیری دیگری میان ابوالقاسم سیمجور با بکتوزون پیش آمد؛ بدین قرار که میان بکتوزون و فائق دشمنی دیرینه وجود داشت و فائق در نهان ابوالقاسم سیمجور را به جنگ با بکتوزون تشویق میکرد (ابناثیر، ج5، ص529). بالاخره در 388، جنگی در حوالی نیشابور میان آن دو در گرفت که به شکست و هزیمت ابوالقاسم (گردیزی، ص376)، و نهایتاً به صلح میان آن دو انجامید (عتبی، ص165ـ167). از سوی دیگر، میان بکتوزون و امیر محمود غزنوی بر سر حاکمیت نیشابور درگیری بود. امیر محمود از منصوربن نوح توقع داشت که افزون بر امارت ولایتهای بلخ، هرات، ترمذ و بُست نیشابور را نیز به او واگذارد؛ اما امیر سامانی به این کار تن نمیداد. ازینرو محمود که امارت بکتوزون را بر این شهر تحمل نمیکرد به آنجا لشکر کشید. در نتیجه، بکتوزون آنجا را ترک کرد و شکایت نزد امیر سامانی برد. سپس منصور، همراه فائق خاصه از بخارا به سوی مرو رفت (گردیزی، ص377؛ بیهقی، ص640). به گفتة بیهقی (همانجا) منصور در جنگیدن با محمود تعلل میورزید، سرانجام لشکریان منصوربن نوح، بدون درگیری به سرخس رفتند. لیکن این تعلل منصور، بکتوزون و فائق را نسبت به امیر سامانی بدگمان ساخت و بهگمان اینکه منصور از امیر محمود طرفداری میکند او را زندانی (نرشخی، ص137) و در 389 کور کردند و به بخارا فرستادند و برادر جوان او، ابوالفوارس عبدالملکبن نوح، را برتخت نشاندند (گردیزی، همانجا). به محض اینکه ابوالقاسم سیمجور از این اوضاع آشفته آگاه شد، به بخارا لشکر کشید (بیهقی، همانجا). امیرمحمود با شنیدن این اخبار به قصد کینخواهی از هرات به مرورود آمد، اما بدون درگیری، با بکتوزون به توافق رسید و قرار شد که نیشابور در اختیار بکتوزون بماند و بلخ و هرات از آنِ محمود شود (همان، ص641). سپس محمود بازگشت، اما عدهای از لشکریان بکتوزون به عقبداران لشکر محمود حمله کردند. با شنیدن این واقعه، محمود دستور قتل آن عده را داد و به نبرد با بکتوزون و فائق شتافت (عتبی، ص175) و آنان را شکست داد. عبدالملکبن نوح و فائق به بخارا گریختند، بکتوزون به نیشابور باز گشت و ابوالقاسم سیمجور به زینهار نزد محمود رفت و سپس به قُهستان برگشت (بیهقی، ص642؛ عتبی، ص177ـ 178). محمود برای اینکه بکتوزون و ابوالقاسم به یکدیگر نپیوندند، روانة طوس شد. بکتوزون از بیم محمود به جرجان رفت و محمود ارسلان جاذب را به مقابلة او فرستاد. در همین زمان، بکتوزون از غیبت محمود که به هرات رفته بود سود جست و به نیشابور بازگشت و به خدمت عبدالملک شتافت (عتبی، ص179)، اما این کار فایدهای نداشت، زیرا حکومت سامانی دولت مستعجل بود. در همین موقع، بکتوزون برای پرهیز از رویارویی با لشکریان امیر محمود به مرو رفت. چون اهالی، به هواداری امیر محمود، او را راه ندادند، بکتوزون شهر را غارت کرد و به بخارا باز گشت (همانجا) و به عبدالملکبن نوح و فائق پیوست و همگی به گردآوری لشکر مشغول شدند (همان، ص183). در همین سال، فائق در گذشت و ایلک خان، ابونصر احمدبن علی، با شنیدن این خبر به بخارا رفت. او نخست از درِ دوستی با عبدالملک درآمد. بکتوزون و برخی از امیران به استقبال وی رفتند، اما او آنان را در اردوی خود بازداشت و اموالشان را مصادره کرد. ازینرو عبدالملک بناچار گریخت و ایلک خان بدون برخورد با کوچکترین مقاومتی در 389 به بخارا رسید و عبدالملک را پیدا کرد و او را با خویشانش به اوزگند فرستاد و بدینسان دولت سامانیان فروپاشید (همان، ص184؛ بیهقی، همانجا).منابع: ابناثیر، الکامل فیالتاریخ ، بیروت 1994؛ محمدبن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی ، چاپ غنی و فیاض، تهران 1370ش؛ محمدبن عبدالجبار عتبی، ترجمة تاریخ یمینی ، از ناصحبن ظفر جرفادقانی، چاپ جعفر شعار، تهران1357ش؛ عبدالحیبن ضحاک گردیزی، تاریخ گردیزی ، چاپ عبدالحی حبیبی، تهران 1363ش؛ محمدبن جعفر نرشخی، تاریخ بخارا ، ترجمة ابونصر احمدبن محمدبن نصر قباوی، تلخیص محمدبن زفربن عمر، چاپ مدرس رضوی، تهران 1363ش.بَکَّر (بْهَکَّر [ ابنبطوطه: بَکّار] )، جزیرهای با قلعهای نظامی واقع بر صخرهای آهکی در میان رود سند که آن رابا سگدی اسکندر یکی دانستهاند. این جزیره با پل بازویی به رهری و سَکّر متصل میشود. بکر از زمانی اهمیت سوقالجیشی فراوان یافت که آرُور، مرکز باستانی هندوان در سند، در اواسط قرن دوم به سبب تغییر مسیر رود سنداز رونق افتاد. این جزیره ظاهراً از ایام کهن دارای استحکامات و پادگانی بوده است، زیرا گفتهاند که عربی به نام ابوتراب (متوفی171) در گذشته، آنجا را فتح کرده است. هنگام فتحسند به دست محمدبن قاسم ثقفی در 92، این محل به بَهرور مشهور بود (ابوالفضل اشتباهاً آن را همان ارگ قدیمی اعراب به نام المنصوره دانسته است). نام بکر بار دیگر در 417، هنگام فتح آن به دست عبدالرّزاق، وزیر محمود غزنوی، ظاهر میشود. ناصرالدین قَباچه، حاکم اوچه، در 614 در این قلعه به محاصرة قوای شمسالدین ایلِتْمِش افتاد و هنگام فرار با قایق، در رود سند غرق شد. در 697، مغولها به آنجا هجوم بردند، ولی قوای نصرتخان، حاکم دستنشاندة علاءالدین محمد خَلْجی (حک: 694ـ716)، آنها را عقب راندند. این قلعه چندین بار در طول لشکرکشیهای محمدبن تُغْلُق و برادرزادهاش فیروز تغلق به سند، و همچنین در دورههای متأخر تاریخ آن دیار، اهمیت یافت. قلعه کلید تسلط بر سند سفلی تلقی میشد و چندین بار دست به دست شد.همایون، در حین فرار از طریق صحرای سند، در این محل اردو زد. اَرغونبیگ شاه فرمانروای تهتّه ، میرمحمود کوکُلتاش را به حکومت آنجا گماشت. در 982، اکبرشاه وی را در این مقام تنفیذ کرد، و بدینترتیب پنجاه سال بر آنجا حکم راند. برای مقابله با یورشهای تهدیدآمیز افراد قبیلة دِهَریجَه در 975، از «سادات» محلی برای تقویت قلعه استفاده شد. اندکی بعد، شاهبیگ شخصاً به آنجا رفت و زمینهای آن را به منظور ایجاد محل سکونت میان سرداران خود تقسیم کرد، و آنان نیز آجرهای ویرانههای شهر آرور و بعضی بناهای ترکها و سمّه ها را در اطراف بکر، برای ساختن خانههای خود تاراج کردند. در 962، این قلعه صحنة جنگ شدیدی میان محمود کوکلتاش و میرزا عیسیخان تَرخان، حاکم تهته، بود. در 1149، به تصرف نورمحمد کَلهُرا درآمد و بعداً افغانها آن را از نوادگان وی گرفتند و آنها نیز به نوبة خود آن را به میر رستمخان خیرپور واگذاشتند. با تسلط چارلز نپیر بر سند در 1255/1839، این محل نیز به تصرف انگلیسیها درآمد.شهر بکر که امروزه به پُرانا سَکَّر (سکَّرِ کهنه) مشهوراست، در نزدیکی این قلعه پدید آمد. در زمان اکبرشاه،باغهای میوة فراوان داشت و در قرن یازدهم، شمشیرهایش مشهور بود. این شهر، که بیشتر ساکنان آن «سادات» بودند، خصوصاً در قرن دهم مرکز علمی بزرگی بهشمار میرفت. از جمله علمای آنجا اینان بودند: میرمعصومِ نامی، صاحبتاریخ معصومی ، که تاریخی دربارة سند است (پونه، 1938)؛ شیخفرید بکّری * ، مؤلف ذخیرةالخوانین ، که تذکرهای است ممتاز ] در سه جلد، کراچی 1961-1974 [ و قاضی ظهیرالدین، نحوی، فقیه و لغوی.منابع : جواهر آفتاب چی، تذکرةالواقعات ، ترجمة اردو از معین الحق، کراچی 1955، ص 56 ـ59 و فهرست؛ ابنبطوطه، تحفة النظّار فی غرائب الامصار و عجائبالاسفارالمعروفة برحلة ابنبطوطه ، چاپ دفرمری و سانگینتی، پاریس 1853ـ 1858، ج 3، ص 115؛ محمد معصوم بکری، تاریخ سند المعروف به تاریخ معصومی ، چاپ عمربن محمد داود پوته، بمبئی 1938، فهرست؛ محمدبن قاسم ثقفی، چچنامه ، کراچی 1955، ص 287، 289، 420، 497؛ عطاملکبن محمد جوینی، کتاب تاریخ جهانگشای ، چاپ محمدبن عبدالوهاب قزوینی، لیدن 1911ـ1937، ج 2، ص 146؛ سیفبن محمد سیفی هروی، تاریخنامة هرات ، کلکته 1944، ص 250ـ252، 255، 259؛ گلبدن بیگم، همایوننامه ، لندن 1902، فهرست؛ مجمل الامکنه ، حیدرآباد 1353، ص 13؛ محباللّه، امصار سند (نسخةخطی فارسی)، ذیل «بهکر»؛ عثمانبن محمد منهاج سراج، طبقات ناصری ، چاپ عبدالحی حبیبی، ج 1، کویته 1949، فهرست؛J. Abbot, Sind , Oxford 1924, 56-61; ـ Abd al-H ¤ am d Kh ¢ a n, The towns of Pakistan , Karachi 1950, 56-57; Abu 'l-Fa ¤ dl ـ Alla m , A ' n-i Akb r , tr. Gladwin II, 112; Alexander Burnes, Travel into Bokhara , London 1835, 256; Henry Cousens, Antiquties of Sind , Calcutta 1929, 142-149; Gazetteer of Sind B III 53-60; Goldsmid, The Syeds of Roree and Bukkur , Bombay 1855; Imperial Gazetter of India , IX, 47; Indian Antiquary , XXXIV, 144; Journal of Bombay Br. RAS , I (1843) 204; Journal of the Sind Historical Society , IV/3; Fredunbeg Kalichbeg, History of Sind , Karachi 1900-1901, II, 87; Nicolao Manucci, Storia do Mogor , tr. W. Irvine, London 1907-1908, I, 119-128; Oriental College Magazine , Lahore1937, 74-76; G. H. Raverty, "Mihran of Sind", JASB (1892), 494n., 495n.; J. N. Sarkar, History of Aurangze b , I, 119-120; J. H. Sorley, Sha h ـ Abdul Lat f of Bhit , Oxford 1940, 77-80 and index; Charles Ambrose Storey, Persian literature: a bio-bibliographical survey , London 1927- , I/2, 948-949; James Todd, The antiquities and annals of Rajast ¢ 'h ¢ an , London/New York 1914, 250; G. E. Westmacott in JRAS IX/II (1840), 1187 ff.