بَسیط و مُرکب ، دو اصطلاح در فلسفه با معانی متقابل. بسیط جزء ندارد و در ذات آن ترکیبی نیست؛ و مرکب دارای جزء و قابل انقسام به اجزاست (فخر رازی، ج1، ص51؛ صدرالدین شیرازی، 1387، ج7، ص207). هر یک از این دو اصطلاح معانی مختلفی دارند و این تعدد معانی وابسته است به اعتبار اقسام جزء یا معنایی که از جزء در نظر میگیرند. به عبارت دیگر، مرکب، از این جهت که از چه اجزایی ترکیب یافته، و بسیط، نیز از این جهت که منزّه از کدام قسم از اجزاء باشد، دارای معانی مختلفاند ( رجوع کنید به دنباله مقاله).اجتماع بسیط و مرکب در یک موضوع به دلیل تقابل میان آنها ممکن نیست. تقابل این دو، به یک اعتبار، از نوع تقابل سلب و ایجاب و به اعتبار دیگر از نوع تقابل تضایف است (ابراهیمی دینانی، ص664). به رغم تقابل میان آنها، گاه ممکن است که شیئی واحد مصداق هر یک از این دو مفهوم باشد؛ البته به این صورت که آن شیء از یک جهت بسیط و از جهت دیگر مرکب باشد ( رجوع کنید به دنبالة مقاله).معانی و اقسام بسیط .1)بسیط حقیقی، یعنی چیزی که اصلاً جزء نداشته باشد، نه جزء خارجی (ماده و صورت)، نه جزء عقلی (جنس و فصل) و نه جزء مقداری (یعنی به لحاظ کمّی قابل تقسیم نباشد)، و نیز مرکب از وجود و ماهیت نباشد که آن را «بسیط الحقیقه» نیز میگویند، و به این معنی فقط واجبالوجود را میتوان بسیط نامید (ابنسینا، 1403، ج3، ص54؛ صدرالدین شیرازی، 1387، ج5، ص295،342، تعلیقة سبزواری، ج8، ص6). گاهی بسیطالحقیقه بر عقل و نفس نیز اطلاق شده است (صدرالدین شیرازی، 1387، تعلیقه سبزواری، ج8، ص51؛ سبزواری، ص171، 309)، اما مراد از آن نفی ترکّب از ماهیت و وجود در آنها نیست، زیرا غیر واجبالوجود یعنی موجودات ممکن، خواه مجرد و خواه مادی، از وجود و ماهیت مرکباند، چنانکه حکما میگویند: «کلّ ممکنٍ زوجٌ ترکیبیٌ لَه ماهیةٌ و وجود» (سبزواری، ص5؛ نیز رجوع کنید به صدرالدین شیرازی، 1387، ج1، ص187).2)بسیط خارجی، که مرکب از ماده و صورت خارجی نیست، مانند اعراض نُه گانه (سبزواری، ص94، 270، حاشیه؛ زنوزی، ص100ـ101). سبزواری (ص270، حاشیه) نحوة دیگری از عدم ترکّب و بساطت را نسبت ماده و صورت بیان کرده است: الف)به این نحو که شیء بسیط، مرکب از ماده و صورت نباشد (و مراد از ماده در اینجا معنای اعم آن شامل محل و موضوع و متعلّق است)، عقل مصداق چنین بسیطی است. ب)بسیط به این معنی که شیء از ماده (به معنای محل) و صورت مرکب نباشد؛ به عبارت دیگر مرکب از حال و محل نباشد، هر چند دارای ماده به معنای متعلّق باشد، مانند نفس ناطقة انسانی. جرجانی (ص46) عقول و نفوس را بسایط روحانی نامیده است.3)بسیط عقلی، یعنی چیزی که دارای اجزای عقلی (جنس و فصل) نباشد، مانند اجناس عالی و فصول اخیر (سبزواری، همانجا؛ زنوزی، ص101). به این معنی، تصورات بدیهی (مانند مفهوم وجود) و هر مفهومی که تعریف به حد (جنس و فصل) ندارد، بسیط عقلی به شمار میآید (سبزواری، ص4).مادة اولی (هیولای اولی) و صورت، هر یک به تنهایی از بسایط محسوب میشوند (اخوان الصفا، ج1، ص262ـ263؛ ابنرشد، ج3، ص1603)، زیرا از اجزای خارجی و عقلی ترکیب نشدهاند. مادة اولی، قوة محض و خالی از هرگونه فعلیت است و صورت هم مشوب به هیولا (قوه) نیست (ابنرشد، همانجا).معانی و اقسام مرکب .1)مرکب حقیقی، شیئی است که دارای اجزا باشد و میان اجزای آن رابطة علیت و احتیاج برقرار باشد (سبزواری، ص99؛ زنوزی، ص97). مرکب حقیقی به خارجی و عقلی تقسیم میشود. مرکب حقیقی خارجی از اجزای خارجی ترکیب شده است. این اجزا در خارج از یکدیگر متمایزند، به این معنی که در ازای هر جزء هویت جداگانه و وجود جداگانهای است به طوری که اگر یکی از میان رود سایر اجزا باقی باشد، مانند نفس و بدن در انسان. مرکب حقیقی عقلی از اجزای تحلیلی ذهنی (مانند جنس و فصل) ترکیب شده است. اجزای چنین مرکبی در خارج متمایز از یکدیگر نیستند و موجود به یک وجودند، مانند لونیّت و قابض بصر که اجزای ذهنی سیاهیاند و در خارج وجود و هویت متمایز و مستقل از یکدیگر ندارند (فخررازی، ج1، ص56ـ58؛ قطبالدین شیرازی، 1365ش، بخش1، ص494ـ 495؛ زنوزی، ص98ـ99). مرکب از ماهیت و وجود نیز از اقسام مرکب حقیقی عقلی است (زنوزی، ص99)، زیرا هویت وجود و ماهیت در خارج یکی است، اما در ذهن دو چیز مغایر است (سبزواری، ص13).2)مرکب اعتباری، از انضمام و اجتماع اجزایی پدید میآید که میان آنها هیچگونه رابطة علیت و احتیاج نباشد، مانند خانه که مرکب از سقف و دیوار و سنگ و آهن و آجر و اجزایی از این قبیل است و میان آنها رابطة علّی نیست (زنوزی، ص97ـ99). مرکب اعتباری نیز بر دو قسم خارجی و عقلی است. مرکب اعتباری خارجی دارای اجزای خارجی و مستقل است و مرکب اعتباری عقلی دارای اجزای عقلی است که در خارج وجود مستقل و جدا از یکدیگر ندارند (فخررازی، ص56؛ زنوزی، همانجا).بسیط در عالم اجسام به سه معنی به کار میرود: وقتی که جسم * ، طبیعت و قوة واحدی داشته باشد و از اشیائی که هر یک طبیعت و قوة جداگانه و مغایر با یکدیگر دارند ترکیب نشده باشد، مانند افلاک و عناصر اربعه یعنی آب، آتش، هوا و خاک (بنابر طبیعیات قدیم؛ ابنسینا، 1403، ج2، ص192ـ197، شرح نصیرالدین طوسی، ج2، ص195؛ صدرالدین شیرازی، 1313، ص31ـ32، 120؛ سبزواری، ص270). جرجانی (همانجا) این قسم از بسیط را بسیط عرفی نامیده است. دوم وقتی که جسم از اجسامی که به حسب حس طبایع مختلف دارند ترکیب نشده باشد، هر چند به حسب حقیقت مرکب از اجسام مختلفةالطبایع باشد. بسیط به این معنی بر اخلاط اربعه که عبارتاند از خون، سودا، صفرا و بلغم و بر اعصاب و اعضای بسیط حیوان و بر مرکبات معدنی و بر بعضی از نباتات اطلاق میشود (صدرالدین شیرازی، 1313، ص120؛ زنوزی، ص100). سوم به این معنی که هر جزء مقداری از جسم، در اسم و ماهیت نوعیة خود مساوی با کل باشد. عناصر اربعه به این معنی نیز بسیط است (زنوزی، همانجا).در مقابل بسیط، مرکب بر جسمی که از اجسام مختلفةالطبایع ترکیب یافته اطلاق میشود، مانند موالید سهگانه: حیوان، نبات و معدن، که از ترکیب عناصر اربعه با یکدیگر به وجود میآیند (ابنسینا، 1980، ص32؛ شهرزوری، ص453؛ صدرالدین شیرازی، 1313، ص31ـ33).اجسام مرکب بر دو قسماند: تام و ناقص. مرکب تام، از ترکیب بسایط جسمانی (عناصراربعه) پدیدمیآید و مدتدوامآن طولانی است، مانند انواع معدن، نبات و حیوان. مرکب ناقص، از ترکیب بسایط جسمانی پدید میآید، اما مدت دوام آن کوتاه است، مانند ابر، باران، تگرگ و سایر اجسامی که در اصطلاح طبیعیات به کائنات جو موسوم شدهاند (سبزواری، ص272ـ 273).سهروردی (ج2، ص187) به جای بسیط لفظ «فارِد» و بهجای مرکب لفظ «مزدوج» را به کار برده است و اجسام را به فارد و مزدوج تقسیم کرده و گفته است که جسم فارد جسمی است که از دو برزخ * مختلف (به معنای مصطلح آن در حکمةالاشراق ) ترکیب نشده باشد، مانند افلاک و عناصر اربعه؛ و جسم مزدوج جسمی است که از دو برزخ ] یا بیشتر [ ترکیب شده باشد، مانند موالید سهگانه.قواعد کلی فلسفی دربارة بسیط و مرکب . در منابع فلسفی تعدادی قاعدة کلی دربارة بسیط و مرکب بیان شده است: الف)«بسیط الحقیقةِ * کلُّ الاشیاءِ و لیس بشیءٍ منها». ب)«البسیطُ لایمکنُ أن یکونَ فاعلاً و قابلاً»، یعنی موجود بسیط هرگز نمیتواند هم فاعل و هم قابل باشد، زیرا فاعل از آن جهت که فاعل است با قابل از آن جهت که قابل است مغایرت دارد. پس چنانچه موجود بسیط هم فاعل و هم قابل باشد، اختلاف جهت و ترکیب در آن لازم میآید؛ و ترکّب و بساطت با هم منافات دارند و اگر برای دفع این مفسده فرض شود که شیء از همان جهت که قابل است از همان جهت نیز فاعل باشد، چون فاعلیت و قابلیت با یکدیگر متقابلاند، اجتماع دو متقابل از جهت واحد لازم میآید، و این محال است (صدرالدین شیرازی، 1387، ج3، ص5؛ فیض کاشانی، ص69). حکما در حلّ برخی مسائل به این قاعده استناد کرده و آن را معتبر دانستهاند. ابنسینا (1404، ج1، ص281ـ282)، فخررازی (ج1، ص515ـ517)، صدرالدینشیرازی (1378، ج3، ص5) و فیض کاشانی (همانجا) از جمله کسانیاند که دربارة این قاعده بحث و در اثبات مفاد آن براهینی اقامه کردهاند.ج)«کُلُّ بسیطٍ لا قابِلَ لَه فهو لایعدم»، یعنی هر موجود بسیطی که قابل نداشته باشد، هرگز معدوم نمیشود. سهروردی (ج2، ص90) در اثبات بقای نفس، مفاد این قاعده را در نظر داشته است. قطبالدین شیرازی در شرح و تقریر برهان سهروردی در این باب مفاد این قاعده را دلیلی بر اثبات بقای عقل و هیولا و هر موجود بسیط الذاتی دانسته است (1315، ص245). صدرالدین شیرازی (1387، ج8، ص344) نیز در اثبات بقای نفس ناطقه به این قاعده استناد کرده و میگوید: هر چیزی که بسیط است قابلیت فنا نخواهد داشت، زیرا ] با فرض بساطت آن [ اگر قابل فنا و نیستی باشد، ترکیب آن از قوة وجود و عدم و فعلیت وجودوعدم لازم میآید، واین خلاف فرض است.د)«کّلُ بسیطٍ فی العقلِ بسیطٌ فی الخارجِ دونَ العکسِ»، یعنی هر چیزی که بسیط عقلی باشد، باید بسیط خارجی نیز باشد، زیرا امتناع ترکیب از جنس و فصل در چیزی، مستلزم امتناع ترکیب از ماده و صورت در آن چیز است (همان، ج6، ص103؛ زنوزی، ص110). عکس این قاعده به نحو کلی، صدق نمیکند، زیرا ممکن است موجودی در خارج بسیط باشد اما در عقل بسیط نباشد، مانند مقولات نُهگانه عرضی که هر کدام در عقل دارای جنس و فصلاند، ولی ماده و صورت خارجی ندارند (صدرالدینشیرازی، ج2، ص28، ج6، ص103، تعلیقة سبزواری، همانجا). البته توجه به این نکته لازم است که جنس و فصل در مقولات عرضی اعتباری است نه حقیقی، زیرا اعراض در خارج بسیطاند و دارای ماده و صورت حقیقی نیستند و هر موجودی که در خارج ماده و صورت حقیقی نداشته باشد، جنس و فصل حقیقی هم نخواهد داشت (همان، ج2، ص26). از این قاعده در اثبات بساطت واجب الوجود استفاده میشود (همان، ج6، ص103؛ زنوزی، ص110ـ111).منابع: غلامحسین ابراهیمی دینانی، شعاع اندیشه و شهود در فلسفة سهروردی ، تهران 1366ش؛ ابنرشد، تفسیر مابعدالطبیعة ، چاپ موریس بویژ، بیروت 1973؛ ابنسینا، الاشارات والتنبیهات ، معالشرح لِنصیرالدین طوسی و شرح الشرح لِقطب الدین رازی، تهران 1403؛ همو، الشفاء، الالهیات ، ج1، چاپ ابراهیم مدکور، چاپ افست قم 1404؛ همو، عیونالحکمة ، چاپ عبدالرحمن بدوی، بیروت 1980؛ اخوان الصفا، رسائل اخوان الصفاء و خُلاّنالوفاء ، بیروت 1403/1983؛ علیبنمحمد جرجانی، کتاب التعریفات ، بیروت 1985؛ علیبن عبدالله زُنُوزی، لمعات الهیة ، چاپ جلالالدین آشتیانی، تهران 1396/ 1976؛ هادیبن مهدی سبزواری، شرح منظومه ، چاپ سنگی تهران 1298؛ یحییبن حبش سهروردی، مجموعه مصنفات شیخ اشراق ، چاپ هنری کربین، ج2: بخش1، کتاب حکمةالاشراق ، تهران 1355ش؛ محمدبن محمود شهرزوری، شرح حکمةالاشراق ، چاپ حسین ضیائی تربتی، تهران 1372ش؛ محمدبنابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمةالمتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة ، قم ] تاریخ مقدمه 1387 [ ؛ همو، شرح الهدایة الاثیریة ، ] چاپ سنگی تهران 1313 [ ؛ محمدبنعمر فخررازی، کتاب مباحث المشرقیة فی علم الالهیات والطبیعیات ، قم 1411؛ محمدبنشاه مرتضی فیض کاشانی، اصول المعارف ، چاپ جلالالدین آشتیانی، قم 1362ش؛ محمودبن مسعود قطبالدین شیرازی، درةالتاج ، بخش1، چاپ محمد مشکوة، تهران 1365ش؛ همو، شرح حکمة الاشراق ، ] تهران 1315 [ ، چاپ افست قم ] بیتا. [ .