بدیع الزمان تیموری

معرف

امیرزادة‌ تیموری‌ و پسر سلطان‌ حسین‌ بایقرا
متن
بدیع‌الزمان‌ تیموری‌ ، امیرزادة‌ تیموری‌ و پسر سلطان‌ حسین‌ بایقرا. نخست‌ حاکم‌ استراباد بود و بسیاری‌ از امیران‌ آق‌قوینلو به‌ او پناه‌ آوردند و به‌ تسخیر آذربایجان‌ ترغیبش‌ کردند. ازینرو در 899 به‌ ری‌ رفت‌، اما توفیق‌ نیافت‌ و به‌ گرگان‌ بازگشت‌ (خواندمیر، ج‌ 7، ص‌ 130). در 901، امیرخسروشاه‌، حاکم‌ حصارِ شادمان‌ در بخارا، اعلام‌ استقلال‌ کرد، سلطان‌ حسین‌ برای‌ سرکوبی‌ او از بدیع‌الزمان‌ کمک‌ خواست‌. بدیع‌الزمان‌ نیز، فرزندش‌، محمدمؤمن‌ میرزا را به‌ نیابت‌ در گرگان‌ گذاشت‌ و به‌ طرف‌ آمویه‌ رفت‌ (همان‌، ج‌ 7، ص‌ 133). اما نبردی‌ رخ‌ نداد و سلطان‌ حسین‌ پس‌ از تسخیر قُنْدُز، حکمرانی‌ بلخ‌ و توابع‌ آنجا را به‌ بدیع‌الزمان‌، و استراباد را به‌ مظفر حسین‌میرزا، فرزند دیگرش‌، واگذار کرد. بدیع‌الزمان‌، ناخشنود از این‌ کار، از فرمان‌ پدر سرپیچید و به‌ محمدمؤمن‌میرزا نیز دستور داد که‌ فرمان‌ مظفرحسین‌میرزا را نپذیرد. از همین‌ زمان‌ دشمنی‌ پدر و پسر آغاز شد و امیرزادگان‌ دیگر نیز سرناسازگاری‌ گذاشتند که‌ سرانجام‌ به‌ فروپاشی‌ خاندان‌ تیموری‌ انجامید. بدیع‌الزمان‌، امیرخسروشاه‌ و امیرشجاع‌الدین‌ ذوالنون‌ ارغون‌ (حاکم‌ قندهار) را از تیرگی‌ مناسباتش‌ با پدر آگاه‌ کرد و از آنان‌ یاری‌ خواست‌. چون‌ این‌ خبر به‌ هرات‌ رسید، سلطان‌ حسین‌، کسانی‌ را نزد بدیع‌الزمان‌ فرستاد و به‌ او فرمان‌ داد که‌ از پدر اطاعت‌ کند. اما او، بی‌توجه‌ به‌ این‌ فرمان‌، عزم‌ جنگ‌ کرد، تا اینکه‌ امیرعلیشیر نوایی‌، وزیر سلطان‌ حسین‌، به‌ بلخ‌ رفت‌ و بدیع‌الزمان‌ را راضی‌ کرد تا از پدر فرمان‌ ببرد. اما خواجه‌ نظام‌الملک‌ و برخی‌ از نزدیکان‌ سلطان‌حسین‌ او را از مصالحه‌ پشیمان‌ کردند و به‌ امیرارسلان‌ بَرلاس‌، کوتوال‌ * قلعة‌ بلخ‌، پیغام‌ دادند که‌ در صورت‌ خارج‌ شدن‌ بدیع‌الزمان‌ از قلعه‌ او را به‌ آنجا راه‌ ندهد. هنگامی‌ که‌ بدیع‌الزمان‌ از این‌ ماجرا آگاه‌ شد، امیرعلیشیر را روانه‌ کرد و در 902 به‌ مقابله‌ با پدر، در نزدیکی‌ بلخ‌، شتافت‌ (همان‌، ج‌ 7، ص‌ 142ـ144). اما از جنگ‌ با او خودداری‌ نمود و به‌ قندز پناه‌ برد. محمد مؤمن‌میرزا نیز در استراباد شکست‌ خورد و اسیر گردید و به‌ هرات‌ فرستاده‌ شد و در 903 به‌ انگیزش‌ مادر مظفرحسین‌میرزا به‌ قتل‌ رسید (همان‌، ج‌ 7، ص‌ 146،152). بدیع‌الزمان‌ از قندز به‌ قندهار رفت‌ و دختر امیرذوالنون‌ را به‌ زنی‌ گرفت‌ (همان‌، ج‌ 7، ص‌ 149) و به‌ رسم‌ کین‌خواهی‌ به‌ نبرد سلطان‌حسین‌ در نزدیکی‌ قندهار رفت‌. این‌ بار سلطان‌حسین‌ توان‌ رویارویی‌ نداشت‌ و به‌ دارالسلطنة‌ هرات‌ بازگشت‌ (همان‌، ج‌ 7، ص‌ 154ـ155). پس‌ از چندی‌، بدیع‌الزمان‌ از تفرقة‌ میان‌ نزدیکان‌ سلطان‌حسین‌، که‌ در ییلاق‌ ساکن‌ بود، سود جست‌ و به‌ همراه‌ پسر امیرذوالنون‌، امیرشجاع‌بیگ‌ ذوالنون‌، عزم‌ نبرد کرد، اما تعلل‌ ورزید و شکست‌ خورد و به‌ جبال‌ غور، نزد امیرذوالنون‌ گریخت‌ و بار دیگر به‌ گردآوری‌ لشکر پرداخت‌. با وجود این‌ کار به‌ مصالحه‌ انجامید و در 904 حاکمیت‌ سیستان‌ را به‌ او دادند (همان‌، ج‌ 7، ص‌ 162ـ169). چندی‌ بعد بار دیگر بدیع‌الزمان‌ از غیبت‌ پدر استفاده‌ کرد و با امیر شجاع‌الدین‌ ذوالنون‌ به‌ قصد دست‌اندازی‌ به‌ خراسان‌ به‌ هرات‌ رفت‌ و چون‌ می‌خواست‌ هرات‌ را بدون‌ خونریزی‌ بگیرد، چهل‌ روز در اطراف‌ آنجا درنگ‌ کرد تا اینکه‌ سلطان‌حسین‌ از استراباد بازگشت‌ و بدیع‌الزمان‌ به‌ سوی‌ آب‌ مُرغاب‌ گریخت‌. در آنجا لشکریان‌ بادغیس‌، چیچکتو و قندهار به‌ او پیوستند و چون‌ سلطان‌حسین‌ از این‌ وضع‌ خبردار شد، با بدیع‌الزمان‌ از در آشتی‌ درآمد و حکمرانی‌ بلخ‌ را بار دیگر به‌ او سپرد (همان‌، ج‌ 7، ص‌ 181ـ184). در این‌ زمان‌، ازبکانِ تازه‌ نیرو گرفته‌ که‌ به‌ گفتة‌ بابر (ص‌ 190ـ191)، سلطان‌ حسین‌ از رویارویی‌ با آنان‌ هراس‌ داشت‌، پس‌ از تسخیر ماوراءالنهر درصدد فتح‌ خراسان‌ بودند. در 908، بدیع‌الزمان‌ به‌ همراه‌ امیرذوالنون‌ تصمیم‌ گرفت‌ که‌ به‌ سمرقند حمله‌ کند و از امیرخسرو شاه‌ و سلطان‌ حسین‌ کمک‌ خواست‌. اما آنان‌ نیرو نفرستادند و بدیع‌الزمان‌ ناگزیر به‌ بازگشت‌ شد. خواندمیر (ج‌ 7، ص‌ 209) که‌ در این‌ قشون‌کشی‌ همراه‌ او بود شرح‌ کامل‌ این‌ رویداد را نوشته‌ است‌. به‌ هر روی‌ این‌ بازگشت‌ موجب‌ تضعیف‌ بدیع‌الزمان‌ و جسور شدن‌ شیبک‌خان‌ شیبانی‌ (حک : 855ـ916) برای‌ تسخیر خراسان‌ شد (همان‌، ج‌ 7، ص‌ 202ـ204). در همین‌ هنگام‌ نیز، سید جعفر نامی‌ که‌ به‌ حسب‌ ظاهر از تعدی‌ خان‌ ازبک‌ گریخته‌ و به‌ بدیع‌الزمان‌ پناه‌ آورده‌ بود، اطرافیانِ او را به‌ فرمانبرداری‌ از شیبک‌خان‌ ترغیب‌ می‌کرد، تا اینکه‌ امیر محمد باقر ارغون‌، از ملازمان‌ بدیع‌الزمان‌، او را از این‌ ماجرا آگاه‌ کرد. شیبک‌خان‌ که‌ از نابسامانی‌ لشکریان‌ بدیع‌الزمان‌ آگاه‌ شده‌ بود، در 909 بلخ‌ را محاصره‌ کرد و بدیع‌الزمان‌ پس‌ از سپردن‌ بلخ‌ به‌ فرزندش‌، میرزامحمدزمان‌، به‌ جِرزوان‌ رفت‌. ازبکان‌ نیز که‌ از تسخیر آنجا ناتوان‌ بودند به‌ سمرقند بازگشتند (همان‌، ج‌ 7، ص‌ 204ـ209). بدیع‌الزمان‌ بارها از سلطان‌حسین‌ برای‌ سرکوبی‌ ازبکان‌ کمک‌ خواست‌، اما پدر نه‌ تنها کمکی‌ نکرد، برای‌ گوشمالی‌ خود او نیز عازم‌ آب‌مرغاب‌ شد (همان‌، ج‌ 7، ص‌ 210). در همین‌ گیرودار، سلطان‌حسین‌ بیمار شد و بدیع‌الزمان‌، از پدر اجازة‌ دیدار خواست‌، اما خدیجه‌ بیگم‌آغا، مادر مظفر حسین‌ میرزا، و برخی‌ از امیران‌ که‌ از نفوذ بدیع‌الزمان‌ میان‌ لشکریان‌ باخبر و از وضع‌ سلطان‌حسین‌ نامطمئن‌ بودند، سلطان‌ را از این‌ دیدار منع‌ کردند (همان‌، ج‌ 7، ص‌ 212ـ213) و به‌ هرات‌ بازگشتند. بدیع‌الزمان‌ برای‌ حفظ‌ خراسان‌ از امیرخسروشاه‌ کمک‌ خواست‌، اما او از قندز گریخته‌ بود؛ ازینرو به‌ هرات‌ رفت‌ و چندی‌ نزد پدر ماند (همان‌، ج‌ 7، ص‌ 216ـ 218). در 910، بدیع‌الزمان‌ برای‌ مقابله‌ با شیبک‌خان‌ هرات‌ را ترک‌ کرد و بابر * نیز به‌ آنان‌ پیوست‌ (همان‌، ج‌ 7، ص‌ 228)، اما نبردی‌ درنگرفت‌. تا اینکه‌ سال‌ بعد، شیبک‌خان‌ از دوری‌ بدیع‌الزمان‌ از بلخ‌ سود جست‌ و به‌ تاخت‌ و تاز پرداخت‌، سلطان‌حسین‌ از بدیع‌الزمان‌ خواست‌ تا به‌ مقابلة‌ او رود و خود نیز به‌ او ملحق‌ شد (همان‌، ج‌ 7، ص‌ 233ـ234). اما به‌ سبب‌ بیماری‌ ناگزیر به‌ توقف‌ شد و بدیع‌الزمان‌ نیز موقتاً از نبرد اجتناب‌ کرد و نزد پدر رفت‌. با وخامت‌ حال‌ سلطان‌حسین‌، درباریان‌، بدیع‌الزمان‌ و مظفرحسین‌میرزا را شریک‌ سلطنت‌ کردند. سلطان‌حسین‌ نیز در همان‌ سال‌ (911) درگذشت‌ (همان‌، ج‌ 7، ص‌ 237ـ 238). با درگذشت‌ او اوضاع‌ پریشانتر شد، از سویی‌ امیرزادگان‌ اعلام‌ استقلال‌ کردند و از سوی‌ دیگر شیبک‌خان‌ جسورتر شد و در 912 از جیحون‌ گذشت‌ و هرات‌ را به‌ خطر انداخت‌. ازینرو، امیر ذوالنون‌ به‌ جنگ‌ ازبکان‌ رفت‌ و موقتاً آنان‌ را از هرات‌ دور کرد (همان‌، ج‌ 7، ص‌ 307،311). اما شیبک‌خان‌ عزم‌ بلخ‌ کرد و بدیع‌الزمان‌ از امیرزادگان‌ یاری‌ خواست‌ و خود به‌ مقابلة‌ خان‌ازبک‌ رفت‌ (همان‌، ج‌ 7، ص‌ 312). در همین‌ هنگام‌، بابر از کابل‌ به‌ کمک‌ بدیع‌الزمان‌ آمد (همان‌، ج‌ 7، ص‌ 313ـ316). اما کُپک‌ زمان‌، برادر بدیع‌الزمان‌، که‌ در مشهد بود و داعیة‌ استقلال‌ داشت‌، از پیوستن‌ به‌ بدیع‌الزمان‌ خودداری‌ کرد. ازینرو، امیرمحمدبَرَنْدَق‌ بَرلاس‌، بدیع‌الزمان‌ را به‌ مقابله‌ با او برانگیخت‌ و چون‌ نفاق‌ میان‌ امیرزادگان‌ بسیار شد، بدیع‌الزمان‌ و مظفرحسین‌ برای‌ سرکوبی‌ آنان‌ به‌ هرات‌ بازگشتند. در همین‌ زمان‌ بلخ‌ تسخیر شد و بابر نیز به‌ کابل‌ بازگشت‌ (همان‌، ج‌ 7، ص‌ 316ـ 318). در 913، در نزدیکی‌ آمویه‌ میان‌ بدیع‌الزمان‌ و شیبک‌خان‌ جنگ‌ درگرفت‌، بدیع‌الزمان‌ شکست‌ خورد و به‌ هرات‌ گریخت‌ (همان‌، ج‌ 7، ص‌ 323ـ324)، اما چون‌ در آنجا ایمن‌ نبود به‌ قندهار رفت‌ و هرات‌ نیز تسلیم‌ شیبک‌خان‌ شد (همان‌، ج‌ 7، ص‌ 327). بابر (ص‌ 326ـ327) دلیل‌ عمدة‌ شکست‌ بدیع‌الزمان‌ را سستی‌ امیر ذوالنون‌ ارغون‌، سرلشکر بدیع‌الزمان‌ دانست‌ که‌ پیشگویی‌ روحانیان‌ درباری‌ را دربارة‌ پیروزیش‌ بر ازبکان‌ باور کرد و به‌ همین‌ سبب‌ در مقابله‌ با آنان‌ تعلل‌ ورزید. بدیع‌الزمان‌ به‌ سبب‌ بیمهری‌ شجاع‌بیک‌، حاکم‌ قندهار، به‌ گرگان‌ رفت‌ و مظفرحسین‌میرزا نیز به‌ او پیوست‌ و لشکریان‌ خراسان‌ که‌ تارومار شده‌ بودند به‌ آنان‌ پیوستند. اما پس‌ از چند ماه‌ مظفرحسین‌ درگذشت‌ و بدیع‌الزمان‌ حاکم‌ مستقل‌ گرگان‌ شد و حدود یک‌ سال‌ در آنجا بخوشی‌ روزگار گذراند تا اینکه‌ خبر حملة‌ شیبک‌خان‌ رسید (خواندمیر، ج‌ 7، ص‌ 345ـ347). بدیع‌الزمان‌ که‌ از مقابله‌ با او ناتوان‌ بود به‌ سوی‌ عراق‌ و آذربایجان‌ رفت‌ و به‌ شاه‌ اسماعیل‌ صفوی‌ پناه‌ برد (روملو، ج‌ 12، ص‌ 141). پس‌ از چند ماه‌ به‌ ری‌ فرستاده‌ شد و از آنجا خودسرانه‌ به‌ استراباد رفت‌، اما از حاکم‌ ازبک‌ شکست‌ خورد و به‌ هندوستان‌ رفت‌ (همان‌، ج‌ 12، ص‌ 198). یک‌ سال‌ بعد (919) به‌ تبریز بازگشت‌ و در شنب‌ غازان‌ مستقر شد و دیوانیان‌ تبریز روزانه‌ مبلغی‌ برای‌ گذران‌ زندگیش‌ به‌ او می‌پرداختند. اما این‌ وضع‌ دیری‌ نپایید و در 920، سلطان‌ سلیم‌ * ، پس‌ از تسخیر تبریز، بدیع‌الزمان‌ را به‌ استانبول‌ برد تا او را دوباره‌ صاحب‌ تاج‌ و تخت‌ کند، اما او پس‌ از چند ماه‌ براثر طاعون‌ درگذشت‌ (خواندمیر، ج‌ 7، ص‌ 350ـ352؛ امیر علیشیرنوایی‌، ص‌ 315ـ 316).بدیع‌الزمان‌ آخرین‌ بازماندة‌ قدرتمند خاندان‌ تیموری‌ در ایران‌ بود. حکومت‌ او بر هرات‌ بیش‌ از چند ماه‌ طول‌ نکشید و اگر دستخوش‌ آشوبهای‌ داخلی‌ نمی‌شد، می‌توانست‌ در برابر ازبکان‌ پایداری‌ کند. وی‌ شاعر و هنردوست‌ بود و ادیبانی‌ چند در خدمت‌ او بودند، ابیاتی‌ نیز از او برجای‌ مانده‌ است‌ (امیرعلیشیر نوایی‌، ص‌ 127ـ 128، 315؛ سام‌میرزا صفوی‌، ص‌ 16ـ17).منابع‌: امیر علیشیر نوایی‌، تذکرة‌ مجالس‌النفائس‌ ، چاپ‌ علی‌اصغر حکمت‌، تهران‌ 1363 ش‌؛ غیاث‌الدین‌بن‌همام‌الدین‌ خواندمیر، ] تکملة‌ [ تاریخ‌ روضة‌الصفا ، در میرخواند، تاریخ‌ روضة‌الصفا ، ج‌ 7، تهران‌ 1339 ش‌؛ حسن‌ روملو، احسن‌التواریخ‌ ، چاپ‌ عبدالحسین‌ نوایی‌، ج‌ 12، تهران‌ 1357 ش‌؛ سام‌میرزا صفوی‌، تحفة‌ سامی‌ ، چاپ‌ رکن‌الدین‌ همایون‌ فرخ‌، تهران‌ ] بی‌تا. [ ؛Ba ¦ bur, Emperor of India, Ba ¦ bur-na ¦ ma = Memoirs of Ba ¦ bur, ed. Annette Susannah Beveridge, New Delhi 1979.
نظر شما
مولفان
گروه
تاریخ ایران و اسلام ,
رده موضوعی
جلد 2
تاریخ 93
وضعیت چاپ
  • چاپ شده