بامیان (در مآخذ عربی کراراً به صورت البامیان)، شهری در هندوکُش، در شمالِ بخش اصلی این سلسله جبال و در شمالِ غربی کابل، در درّهای کوهستانی به ارتفاع 590 ، 2 متر از سطح دریا. جادّة بسیار با اهمیتی که آبگیرِ رودِ جیحون را به آبگیر رودِ سند میپیوندد به این شهر منتهی میشود. لذا بامیان به طور طبیعی مرکز مهم اقتصادی است و در دوران قدیم نیز دژ مستحکمی به شمار میرفته است. با آنکه این درّه، یعنی وادی رودِ قُندُوز * (کُندُوز)، جزو آبگیر رودِ جیحون است و گذرگاههای بلند کوهستانی مانند شِبَر و اُنّائی آن را از کابل جدا میکند، بارها وابستگی سیاسی بامیان از شمال به جنوب تغییر پیدا کرده است. در قرون اخیر، بامیان بیشتر جزو قلمرو کابل و غزنه به شمار رفته، و گذرگاه آق رباط، که در شمالِ غرب بامیان واقع شده، مرز میان کابلستان * و ترکستانِ * افغان بوده است.گر چه نام بامیان از قرن اول میلادی در منابع ذکر شده است، آغاز تاریخ آن چندان روشن نیست. سکههای معدودی از کوشانیان در این منطقه به دست آمده است، امّا هیچ نوع آثار تاریخی و بازماندههای دیگری از آن دوره در دست نیست ( رجوع کنید به هاکن، 1935، ص 287 به بعد). منابع چینی که قدیمترین آنها متعلق به قرن ششم میلادی است بامیان را به شکل «فانیِننا » یا «فاریانْه » ضبط کردهاند ( رجوع کنید به مارکوارت، ص 215 به بعد؛ و یادداشتهای پلیو در هاکن، 1928، ص 75). طبق نوشتة مارکوارت، تلفظ نام این شهر در مراحل قدیمترِ فارسیِ میانه «بامیکان» بوده است. این درّه و شهر بامیان را در این تاریخ هوان چوانگ ، زائر چینی، وصف کرده است. به نوشتة او، یک مرکز بزرگ بودایی با بیش از ده صومعه و هزار راهب بودایی در این شهر بوده است. باز به نوشتة او، زبان و مسکوکات و خط و عقاید مذهبی این شهر با آنچه در ترکستان رایج بوده اختلاف اندکی داشته است. شهر سلطنتی بر روی صخرهای بر فراز درّه در جنوب غربیِ ] محل استقرار [ مجسمههای بزرگ بودا قرار داشت. این دو مجسمة بزرگ، که سالیان دراز باعث اعجاب جهانگردان عرب (از جمله یاقوت حموی، ج 1، ص 481) و اروپاییان بوده، مانند بسیاری از غارها و نقاشیهای دیواری آنجا در سالهای اخیر بتفصیل وصف شده است. تاریخ این آثار بدرستی معلوم نیست، اما شواهد نشان میدهد که تاریخ قدیمترین آثار و تاریخ دو مجسمة بزرگ بودا، نیمة دوم قرن ششم یا اوایل قرن هفتم میلادی است و تکمیل کندهکاری غارها و نقاشیهای دیواری تا قرن هشتم میلادی ادامه داشته است. چنین به نظر میرسد که در این دوره در بامیان، سلسلهای که اصل آن احتمالاً از هفتالان (هیاطله * ) و مسلماً تابع امیرِ (یبغویِ) ترکستانِ غربی بوده، حکومت میکرده است. این خاندان در ربع اول قرن دوم هنوز در اینجا حکومت میکرده و مذهب بودایی داشته است ( رجوع کنید به شاوان، ص 291ـ292 و آکن، 1928، ص 83).شاه بامیان لقب «شیر » (با یاء مجهول، که به صورت «شار» نیز نوشته میشده) داشته و یعقوبی (1892، ص 289) به اشتباه آن را «اسد» ترجمه کرده است. این کلمه به معنی شاه است و از «خْشَثْرِیَه » فارسی باستان گرفته شده است (مارکوارت، همانجا). این امرا در زمان عباسیان به دین اسلام گرویدند. بر طبق البلدانِ یعقوبی (همانجا)، این امر در زمان خلافت منصور و برطبق تاریخ یعقوبی (ج 2، ص 479) در زمان خلافت مهدی روی داده است. مناسبات این دودمان با سرزمینهای جنوب و شمالِ هندوکش بدرستی روشن نیست. به گفتة یعقوبی، بامیان جزو طُخارستان، یعنی سرزمینهای حوزة جیحون، بوده ونوشتة طبری (سلسلة دوم، ص 1630ـ1631) مبنی بر اینکه در حدود 119 حاکمی بیگانه از اهالی بامیان در خُتَّل (شمال جیحون) حکومت میکرده است این مطلب را احتمالاً تأیید میکند. امّا بر طبق نوشتة اصطخری (ص 277)، بخش («عمل») بامیان فقط شامل سرزمینهای جنوب هندوکش بوده که شهرهای پَروان * و کابل و غزنه را دربر میگرفته است. در زمان خلفای بعدی عباسی، بعضی از افراد این خاندان مانند سایر شاهزادگان آسیای مرکزی دارای مناصب مهمی در دستگاه خلافت بغداد بودهاند. طبری (سلسلة سوم، ص 1335) میگوید که یکی از شاهان بامیان در 229 حاکم یمن شد. در قرن سوم هنوز یک معبد بزرگ بودایی در بامیان وجود داشته و بتهایی نیز در آن بوده است. این معبد را یعقوب لیث صفاری ویران کرد و بتها در 257 به بغداد برده شد ( رجوع کنید به مقایسة طبری، سلسلة سوم، ص 1851، با ابنندیم، ص 346، توسط بارتلد، ج 1، ص 187).چنین به نظر میرسد که این خاندانهای محلی را سرانجام غزنویان از میان برداشتهاند. تیرهای از خاندان غوریان * بیش از نیم قرن (550ـ609) بر بامیان حکومت کردند. بعدها بامیان پایتخت قلمروی شد که تمام طُخارستان و قسمتهایی از شمالِ جیحون را در بر میگرفت و دامنة آن در شمال شرقی تا مرزهای کاشغر * میرسید. این قلمرو سلطنتی، مانند دیگر متصرّفات غوریان، در اوایل قرن هفتم ضمیمة حکومت محمد خوارزمشاه شد و بامیان و غزنه و بعضی از نواحی دیگر به جلالالدین پسر بزرگ خوارزمشاه داده شد (نسوی، ص 25، ترجمه، ص 55). اندکی بعد، بامیان به دست مغولها ویران شد (618). موتوجِن نوة چنگیز در محاصرة شهر کشته شد و فاتح مغول به خونخواهی نوة خود تمام اهالی را کشت و شهر را با خاک یکسان کرد و بر آن نام موبالیق (شهر منحوس) یا، بر طبق نوشتة رشیدالدّین فضلاللّه، نام موقُرغان (قلعة منحوس) نهاد (ص 136ـ137). این شهر چهل سال بعد در زمان جوینیِ مورّخ هنوز غیرمسکون بوده است. بعدها بامیان مدت چند قرن به غزنه و کابل پیوست و مانند این شهرها تا قرن دوازدهم جزو متصرّفات مغولان هند باقی ماند، سپس جزو قلمرو کشور تازه تشکیل شدة افغانستان درآمد و اکنون نیز جزو آن کشور است. بامیان صحنة نخستین جنگ میان انگلیس و افغانستان (1256/1840) بود.اکنون بامیان شهرستانی است که با جاده به کابل و قُندُوز متصل است. اکثریت ساکنان درّه با طوایف هزاره * است، ولی چند دهکده نیز به تاجیکها * تعلق دارد. مردمان این ناحیه به دو زبان فارسی و پشتو تکلم میکنند، اما غلبه با فارسیزبانان است. شهر جدید درست زیر صخرة محل استقرار دو مجسمة بزرگ بودا بنا شده است. در حدود سه کیلومتری جنوب شرقی آن، خرابههای دژ گُلگُله قرار گرفته که روی ارتفاعی در جنوب درّه واقع شده است. این دژ ویران را معمولاً همان شهری میدانند که روی تپه بوده و چنگیزخان آن را خراب کرده است و نیز احتمالاً همان قلعة مستحکمی است که یاقوت و یعقوبی بدان اشاره کردهاند. معلوم نیست که این همان شهر سلطنتی باشد که هوان چونگ بدان اشاره کرده، زیرا طبق نوشتة او آن شهر روی صخرههایی در جنوبِ غربی مجسمهها قرار داشته است. هیچ گونه آثاری از آن ناحیه به دست نیامده است. فعالیت اصلی مردم بامیان کشاورزی و محصول عمدة این ناحیه گندم و جو است. در 1361 جمعیت شهر 732 ، 7 تن و جمعیت تمام ایالت 859 ، 280 تن بوده است.منابع : ابنندیم، کتابالفهرست ، چاپ فلوگل، لایپزیگ 1871ـ1872؛ ابراهیمبنمحمد اصطخری، کتاب المسالک و الممالک ، چاپ دخویه، چاپ افست لیدن 1967؛ ] رشیدالدین فضلاللّه، جامع التواریخ ، بیروت 1983 [ ؛ محمدبنجریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک ، چاپ دخویه... ] و دیگران [ ، لیدن 1879ـ1901؛ یاقوت حموی، معجم البلدان ، چاپ ووستنفلد، لایپزیگ 1866ـ1873؛ احمدبناسحاق یعقوبی، کتابالبلدان ، چاپ دخویه، لیدن 1892؛ همو، تاریخ ، چاپ م. ث. هوتسما، لیدن 1883.دربارة غوریان بامیان (رجوع کنید به عثمانبنمحمدمنهاج سراج، طبقات ناصری ، چاپ ولیم ناسولیس، ص 101 و بعد، و ترجمة آن از راورتی، ص 142 و بعد؛ محمدبناحمد نسوی، هذه سیرة السلطان جلالالدین منکبرنی ، چاپ هوداس، پاریس 1891، ] همان، ترجمة محمدعلی ناصح، چاپ خلیل خطیب رهبر، تهران 1366 ش .در بارة وضع جغرافیایی بامیان درJ. Hackin, JA (1935); A. Foucher, La vieille route de l'Inde , Paris 1942,بحث شده است.آثار بودایی درVasili § â Vladimirovich Barthold,in Oriental.Stud .(Nخldeke- Festschrift); J. Hackin, J. Carl, Nouvelles recherches archإologiques ب Ba ¦ miya ¦ n , Paris 1933; J.Hackin,A. and Y.Godard, in Les Antiquitإs Bouddhiques de Ba ¦ miya ¦ n , Paris 1928,وصف شده است؛ آراء آکن را باید با آرایی که درB. Rowland, Wall paintings in India, Central Asia and Ceylon , Boston 1938,آمده است مقایسه کرد؛ خصوصاً مواردی که در, 1938, 230 ff. Art Bulletin Bachhofer, تصحیح شده است. آکن (همان کتاب، 1928) بیشتر گزارشهای جهانگردان چینی و اروپایی را ضبط کرده است؛ ولیE.Chavannes, Documents surles Tou-kiue (Turcs) occidentaux , St. Petersburg 1903; J. Marquart, E ¦ ra ¦ ns § har , Berlin 1901,هنوز هم از اهمیت برخوردار است.مطالب راجع به هیاطله درR. Ghirshman, Les Chionites-Hephthalites , Paris 1948,بحث شده است.برای تاریخ اخیر (رجوع کنید به Vasili § â Vladimirovich Barthold, Turkestan down to the Mongol invasion , London 1958.دربارة فتوحات قوم مغولDiuwayn ¦ â , "Djihan Kouchay, ou, Histoire du conqurant du monde", in C. Schefer, Chrestomathie persane , II, Paris 1885, 134ff.; d'Ohsson, Histoire des Mongols , The Hague 1834-1835, I, 294ff.تکمله. بامیان، ولایتی قدیمی در افغانستان، در 245 کیلومتری شمال غربی کابل. از شمال به ولایت سمنگان از مغرب به ولایت جوزجان و ولایت غور، از جنوب به ولایت اُروزگان ، از مشرق به ولایت باغلان و ولایت پروان و میدان ، از جنوب شرقی به ولایت غزنه محدود است. از نظر تشکیلات اداری، بامیان تابع حکومت اعلی پروان است و از طرف حاکم درجة 3 اداره میشود ( دایرةالمعارف آریانا ، ج 4، ص 75-76). ولایت بامیان، میان دو رشته کوه هندوکش در شمال ] در جهت شرقی ـ غربی [ و رشته کوه بابا در جنوب ] در جهت شمال شرقی ـ جنوب غربی [ واقع شده است. دو رود مرغاب و هریرود از کوههای اطراف بامیان، و رود بلخ از دامنههای شمالی هندوکش در شمال بامیان، سرچشمه میگیرد و به جیحون میریزد.نخستین بار نام بامیان در 85 در طبری ذیل کشته شدن موسیبن عبداللّهبن خازم آمده است که ثابت ] یکی از دشمنان موسی [ به محمدبن عبداللّه خزاعی امر کرد به خدمت موسی درآید، ولی متوجه باشد که به زبان عرب سخن نگوید، و اگر موسی از او پرسید : از کجایی ؟ بگوید : از اسیرانِ بامیانم (ج 6، ص 405). در 229، ایتاخ ] ترک، امیرالامرای بغداد [ شاربامیان را به حکومت یمن فرستاد (طبری، ج 9، ص 128). به نوشتة ابنخرداذبه (ص 37-39)، در قرن سوم، مالیات بامیان پنج هزار درهم بود و شاهش را شِیر ] شارِ [ بامیان میگفتند. در 176 هجری، فضلبنیحیی ] برمکی [ ... سپاهی به سرداری ابراهیمبنجبرئیل به سرزمین کابل شاه فرستاد و به همراه او شاهان و دهقانانی از سرزمین طخارستان، از جمله حسن شارِ بامیان را روانه کرد (یعقوبی، ص 290). به نوشتة ابنفقیه (متوفی 290) شهر بامیان در ربع سوم خراسان ] بلخ [ و در ] جنوب [ غربی رود جیحون قرار داشته است (ص 322). در نیمة اول قرن چهارم، اصطخری (ص 277-280)، «عمل» بامیان را از نواحی بلخ نوشته و شهرهای آن، بامیان، بَسغورفند ... و فَروان ... را نام برده و دربارة بامیان مینویسد: «به اندازة نصف بلخ است ... و بر کوهی نهاده، میان کوه و شهر رودی میرود و آبِ این رود به غرجستان میریزد». به نوشتة مقدسی (متوفی 390)، بامیان ناحیتی پهناور، پرنعمت و قصبة آن کوچک است و خراج طخارستان و بامیان در زمان سامانیان 432، 156 درهم ] درهم [ بوده است (ص 303-340). در 594، بهاءالدین سام ] اوّل [ بنمحمد پسر خواهر غیاثالدین ] و شهابالدین [ امرای غزنه و بامیان، شهر بلخ را از دست اُزیه، شاهزادة ترک، گرفتند (ابناثیر، ج 12، ص 134). در 602، میان غیاثالدین محمود پسر غیاثالدین ] محمد [ برادر شهابالدین ] امیر غزنه [ و بهاءالدین سام ] دوّم [ ، امیر بامیان ] پسرخواهر شهابالدین [ ، جنگهای شدیدی درگرفت، وزیر ] غیاثالدین [ و ترکها و دیگران به غیاثالدین محمود ] امیر غزنه [ تمایل داشتند، ولی امرای غور به بهاءالدین سام ] امیر بامیان [ علاقه داشتند. از اینرو، هر گروه تمایل داشت خبر کشته شدن شهابالدین را به کسی که مورد علاقة آنان است برساند. غوریها وانمود کردند که به غزنه میروند ولی ارادة بامیان کردند تا وقتی که بهاءالدین سام از بامیان خارج شود، خزانة شهر را تصاحب کنند (همان، ج 12، ص 214). اندکی بعد، غوریان از بهاءالدین سام خواستند، فرمانروایی غزنه را بپذیرد. بهاءالدین به همراه دو فرزندش، علاءالدین و جلالالدین، از بامیان به غزنه رفت ولی در راه درگذشت. اندکی بعد (602) جلالالدین، فرزند بهاءالدین سام، به همراه عمویش عباس با سپاه ] اندک [ به بامیان بازگشت اما در همین سال، جلالالدین در جنگ با تاجالدین اُلْدُز ] سردار شهابالدین [ به اسارت درآمد. یک سال بعد (603)، عباس برادر بهاءالدین سام، بامیان را از دو برادرزادهاش، علاءالدین و جلالالدین که در اسارت بودند، گرفت. اندکی بعد جلالالدین از اسارت درآمد و با کمک وزیر پدرش بامیان را از عمویش عباس بازگرفت (همان، ج 12، ص 215ـ217ـ218ـ244). اندکی قبل از حملة مغول، والی بلخ عمادالدین که از امرا و بزرگان بامیان بود، از سلطان محمد خوارزمشاه استقبال کرد... کمی بعد، راهبانان راه ] میان بلخ و بامیان [ پیکی را با نامهای گرفتند، به خدمت ... محمد خوارزمشاه آوردند. مضمون نامه خطاب به والی بامیان بود که در آن رفتار سلطان را تخدیر و مردم ] بامیان [ را از انقیاد و اطاعت او سرزنش کرده بود (جوینی، ج 2، ص 63). گفته شده که، شِیر ] شارِ [ بامیان و غوریان، گروه بسیاری را برای کمک به سلطان جلالالدین ] خوارزمشاه [ آماده کردند (همان، ج 2، ص 195). یک قرن بعد از حملة مغول (قرن هشتم) ابیالفداء (ص 541) مینویسد: بامیان شهری است و آن را بلاد و اعمالی است و از بلاد بامیان، کابل، فَروان و پنجهیر و غزنه است، و قلعهای استوار و قصبهای کوچک دارد. به نوشتة حمداللّه مستوفی، معاصر ابیالفداء، بامیان چشمهای معدنی دارد که آب از آن میجوشد و صدایش تا مسافت دوری شنیده میشود، چون آب اندکی از محل جوشیدن دور شد به گوگرد تبدیل میشود (ص 207). نادر در لشکرکشی به هند، در 6 فرسخی غزنین فرود آمد، ] فرزندش [ نصراللّه میرزا را به تنبیه افاغنة غوربند و بامیان فرستاد. او سرکشان را تنبیه کرد و به اطاعت واداشت (میرزامهدیخان، ص 310). سپس نادر ادارة کابل و نواحی اطراف آن را به عهدة وکیلالدولة خود، طهماسبخان جلایر، گذاشت. او ] پس از سرکوب قبایل سرکش [ ، با سپاهی مرکب از شش هزار نفر از راه بامیان روانة کابل شد (همان، ص 362؛ محمدکاظم مروی وزیر مرو، ج 3، ص 1006).منابع: ابناثیر، کامل ، دارصادر، بیروت، 1386ه /1966م؛ ابنخرداذبه، مسالکالممالک ، چاپ دخویه، 1967 م؛ ابنفقیه، البلدان ، چاپ دخویه، 1967م؛ ابیالفداء، تقویمالبلدان ، ترجمة المحمد آیتی، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1349 ش؛ استرآبادی، میرزا مهدیخان، جهانگشای نادری ، به اهتمام سید عبداللّه انوار، انتشارات انجمن آثار ملی، 1341 ش؛ اصطخری، مسالکالممالک ، چاپ دخویه، 1967 م؛ جوینی، خواجه شمسالدین، جهانگشای جوینی ، به تصحیح محمد قزوینی، انتشارات بامداد، 1321 ش؛ دائرةالمعارف آریانا ، انجمن دایرةالمعارف افغانستان، چاپخانة دولتی، 1341 ه / 1962 م؛ طبری، تاریخ ، دارسُوَیْدان، بیروت - لبنان، 1387ه / 1967م؛ گردیزی، زینالاخبار ، به تصحیح و تحشیة عبدالحی حبیبی، دنیای کتاب، 1362 ش؛ مروی وزیر، محمدکاظم، به تصحیح... و حواشی محمدامین ریاحی، کتابفروشی روّار، و 1366 ش؛ مستوفی، حمداللّه، نزهةالقلوب ، باهتمام و تصحیح گیلسترنج، دنیای کتاب، 1362 ش؛ مقدسی، احسنالتقاسیم ، چاپ دخویه، 1967م؛ یعقوبی، البلدان ، چاپ دخویه، 1967م.