بادْرَنْگ ، به علتی نامعلوم به میوة دو گیاه کاملاً متفاوت اطلاق شده است: 1) تُرَنج ، از خانوادة سَدابیان ، که این مقاله فقط به آن اختصاص دارد ؛ 2) خیار ، از خانوادة کدوییان .واژة بادرنگ و دیگر شکلهای آن (باذْرنگ، بادارَنگ، باذارَنگ، وارَنگ، بالَنگ، تُرَنْگ و جز اینها) همه به واژة پهلوی drang wa باز میگردد، که به احتمال نزدیک به یقین، صورت دگرگون و کوتاه شدهای از واژة سنسکریت ga tula/un ¦ ma است که در این زبان به «گونهای از درخت بالنگ، لیموی شیرین» اطلاق میشده است (مونیر- ویلیامز ، ص 807؛ نیز پورداود، ص 92،229). نامهای آن در عربی، تُرُنْج و اُتْرنج (هردو معرّب تُرَنگ )، اُتْرُجّ (مخفف اترنج )، کَبّاد و مَتْک است. اصطلاح دیگر عربی که در اصل از یونانی ترجمه شده و به برخی از کتابهای مفردات ادویه راه یافته «تُفّاح مائی» یا «تُفّاح ماهی» است، ترجمة مِلُن مِدیکُن یونانی به معنی «سیب مادی» (منسوب به کشور مادِ باستان؛ مای = ماه=ماد) که حکیم یونانی تئوفراستوس (حـ 372 - حـ 288 قم) در وصف این میوه به کار برده است (ج 1، ص 310-313). ترجمة لاتینی این اصطلاح هم، که دانشمند رومی پلینیوسِ اکبر (23-79م) در ) تاریخ طبیعی ( خود به کار برده مالوس مدیکا ( ) فرهنگ لاتینی آکسفورد ( ، ذیل dicus" ¦ "Me ) به همان معنی و نام علمی کنونی این گیاه، کیتروس مدیکا ، نیز به معنی «ترنج مادی» است. به سبب غرابت کلمة مایی یا ماهی در عربی و مشابهت آن با صفتِ مائی (=آبی)، در برخی از آثار فارسی، مثلاً در ترجمة الصیدنة ابوریحان بیرونی (362-440؛ ج1، ص 39)، تفاح مایی به «سبب آبی» ترجمه شده، و حتی دانشمندی چون بیرونی دچار اشتباه شده و براین تسمیة یونانیان استهزاء کرده است (چاپ زریاب، ص 25). اما بعضی از دانشمندان قدیم، مثلاً ابنبیطار (متوفی 948؛ ج 1، ص 139)، متوجه احتمال این التباس بوده و آن را توضیح دادهاند (دربارة سیب مادی و «سیب آبی» نیز رجوع کنید به پورداود، ص 74-75،77). «وجه تسمیه»ای که حمزة اصفهانی برای وادرنگ / باذرنگ ذکر کرده (به نقل ابوریحان بیرونی، همانجا)، یعنی «لازالَ هذا اللون موجوداً/باقیاً» («این رنگ همیشه باقی باشد»)، ریشه شناسی عامیانه است.اطلاعات ما از پیشینة بادرنگ در جهان اسلام و ایران عمدتاً چهار گونه است: 1) اطلاعات «علمی»، از منابع قدیم یونان و روم (از طریق ترجمههای قدیم عربی)، و مآخذ قدیم و جدید دورة اسلامی؛ 2) اشاراتی به این میوه در نوشتههای بازمانده از زبان پهلوی؛ 3) اوصاف آن در آثار دینی اسلامی؛ 4) اشاراتی در ادبیات فارسی و عربی.1) تئوفراستوس (در مآخذ اسلامی: ثاوفِرِسْطِس) ظاهراً نخستین دانشمند غربی است که بادرنگ و شیوههای کشتِ آن را وصف کرده، رویشگاه آن را کشور ماد و پارس دانسته و لذا آن را مِلُن مِدیکُن («سیب مادی») یا ملن پرسیکُن («سیب پارسی») نامیده است. پژوهش گرانقدر او دربارة گیاهان (رجوع کنید به منابع) در دورة اسلامی به عربی ترجمه نشده است، ولی چون، از سویی، دو دانشمند یونانی دیگر، دیسقوریدوس (قرن اول میلادی) و جالینوس (129-199 م)، مطالب او را دربارة بادرنگ کمابیش تکرار کرده (واطلاعات تازهای هم از خود به آنها افزوده)اند و، از سوی دیگر، تألیف دیسقوریدوس در مفردات دارویی و بیشتر نوشتههای پزشکی جالینوس در آن دوره ترجمه شده است، میتوان تأثیرتئوفراستوس را در مؤلفان سپسین باز یافت. عمدة وصفِ تئوفراستوس (ج 1، ص310-313) این است: «میوة آن خورده نمیشود. میوه و برگ درخت آن هردو بسیار خوشبوست. اگر میوة آن را در میان جامهها بگذارند، آنها را از بیدخوردگی حفظ میکند. اگر کسی زهر خورده باشد، ترنج برایش سودمند است، زیرا معده را به همزده زهر را بالا میآورد. مضمضه با طبیخ یا شیرة بخش درونی ترنج ] = «پیه» بالنگ که مربّا میکنند [ نفس و دهان را خوشبو میکند. درخت آن در همة فصلها میوه دارد، زیرا وقتی بعض میوهها را میچینند، شکوفههای دیگر بر روی درخت است و برخی میوههای دیگر دارند بر درخت میرسند. نهال آن را، مانند نهال نخل، در کوزة سوراخدار نیز مینشانند... در پارس و ماد میروید.» پلینیوس بر اینها مطلبی دربارة اشکانیان افزوده است: تخمهای آن را بزرگانِ پارتها از برای چاشنی خورش به کار برند، به امید خوشتر ساختن بوی دهان... (به نقل پورداود، ص 76-77). دیسقوریدوس (ترجمة قدیم عربی به نقل ابنبیطار، ج 1، ص 10-11، ذیل «اترج» ؛ ترجمة قدیم انگلیسی ] 1655م [ ، ص 84-85، ذیل "Medika" )، از جمله، میگوید: «گیاهی است که همه آن را میشناسند. میوههایش، که در سراسر سال برآن میروید، نسبتاً دراز، چروکیده، زرگون و خوشبو (با قدری زنندگی) است. تخمهایی مانند دانههای گلابی دارد. اگر با آشامیدنی خورده شود، خاصیّت پادزهر دارد. شکم را روان میسازد. زنان باردار به آن ویار مینمایند.» جالینوس، از جمله، میگوید (به نقلِ ابنالبیطار، همانجا): «مغزِ (= گوشتِ) اترج ترش است و دارای قوة تجفیف ] = خشکاندن رطوبات بدن [ شدید، چنانکه گویی در درجة سوم از درجات چیزهای مبرّد و مجفّف است. شحم ] = پیه [ آن، که در میان پوست و حُمّاض ] = مغز ترش [ آن جای دارد، اخلاط غلیظ سرد تولید میکند. پوست آن دیر هضم و خوشبو و برای استمراء ] = گوارانیدن غذا [ سودمند است، لذا اندکی از آن معده را تقویت میکند. آبِ آن، آمیخته با آشامیدنی، از داروهای مسهل میگردد. تخمهای آن تلخ و در درجة دوم محلّل و مجفّف است. همچنین برگ آن.»پزشکان و داروشناسان دورة اسلامی در طی قرون، اطلاعات تازة بسیاری دربارة سودهای درمانی شکوفه و میوه و برگ این گیاه به دست آوردند. برای اطلاع از مطالب کمابیش تازة گروهی از آنان، مانند علیبن سهل رَبَّنِ طبری، ابن ماسویه، اسحاق بن سلیمان اسرائیلی، ابن سینا، ابن رضوان، اسحاق بن عمران و دیگران رجوع کنید به ابنبیطار (همانجا) و نیز آثار فارسی مانند الابنیة ابومنصور موفّق هروی (ص 9-10)، هدایة المتعلمینِ اخوینی بخاری (جاهای متعدد)، تحفة حکیم مؤمن (ص 42-43) و مخزن الادویة عقیلی علوی شیرازی؛ بویژه در اثر اخیر (تألیف در 1183؛ ص 100-102)، شرح جامع اقوال و تجارب پیشینیان (بیش از بیست مأخذ) آمده است. در این میان، شرح مفصّل مستقلی، یعنی عاری از تأثیر حکمای یونانی و پیروان آنان در دورة اسلامی، را دربارة جنبههای گوناگون (درختچة) بادرنگ (کاشت، پرورش، پیوند، خواص درمانی، بعض خرافات، و جز اینها) در کتاب الفلاحة النَبَطیّة دانشمند آسورینژاد، ابنوحشیّة (قرون سوّم و چهارم) مییابیم (ج 1، ص 178ـ182) که، به ادّعای خود (ص 5)، محتویات آن را در 291 از مآخذ قدیم «کَسْدانی» (= آسوری) ترجمه و تلخیص کرده است. مثلاً میگوید که میتوان بسیاری از گیاهان را به درختچة اترج پیوند زد و از این پیوندها میوههای عجیبی پدید میآید (ص 182؛ خود او طریقة پیوند «خیار شنبر» ] = فلوس [ بر اترج ] ص 180-181 [ و پیوند اترج بر درخت زیتون ] ص 13 به بعد [ را شرح داده است؛ دربارة پیوند پذیری شگفتانگیز درختچة ترنج و امکان پیوند کردن «انواع میوهها بر ترنج»، رجوع کنید به رشیدالدین فضلالله، ص 49-51).2) در ادبیات ایران پیش از اسلام، اشاراتی به بادرنگ در برخی از کتابهای پهلوی یافته میشود، از جمله در بندهش (ص 88) در شمار میوههایی که هم درون و هم بیرون آنها خوردنی است؛ در فرهنگ پهلویک ، در باب 4 که به دانهها و میوهها اختصاص دارد، در شمار سیب و بِه و گلابی و خربوزه و خیار و غیره؛ در خسرو کواتان و ریدک به عنوان میوة مربّایی (ص 24)؛ و چند بار در زند (= تفسیر پهلوی) اوستا، بویژه در فصل 2، بخش 28، آنجا که اهورا مزدا در پیش بینی طوفانی همچون طوفان نوح به جمشید دستور میدهد که تخمهای «خوشمزهترین و خوشبوترین میوهها را» هم به پناهگاهی زیرزمینی ببرد و نگاه دارد. شارح پهلوی در توضیح «خوشبوترین میوهها» گفته است: «چون بِه و بادرنگ» (رجوع کنید به پورداود، ص 73-74؛ داستان جم ، ص 152).3) در حدیثی از پیامبر اکرم، صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم، که با اندکی اختلاف در الفاظ در جوامع حدیث اهل سنت نقل شده، مؤمن (یا مؤمنی که قرآن بخواند) به «اُتْرُجَّة» تشبیه شده، که مزه و بوی خوش دارد (مثلاً رجوع کنید به صحیح البخاری ، ج 6، ص 107). ابنقیم جوزیّة (691-751؛ ص 333-335)، پس از نقل این حدیث، برخی از خواص طبی اترج را، به تفکیک پوست و گوشت و حمّاض و دانة آن از ابنسینا و احمد غافقی و ابنماسویه و دیگران نقل کرده سپس میافزاید که چیزی با این همه فایده، شایستگی آن را دارد که «خلاصة وجود، یعنی مؤمنی که قرآن میخواند» را بدان تشبیه کنند.در کتابهای احادیث شیعه، روایاتی از ائمة اطهار، علیهمالسلام، دربارة اترج و منافع آن نقل شده است (مثلاً رجوع کنید به بَرقی، ص 555-556؛ مجلسی، 1403، ج 63، ص 191-193). موضوع این روایات عمدتاً این است که آیا خوردن اترج پیش از غذا سودمندتر است یا پس از آن؛ دیگر اینکه خوردن نان خشک به هضم اترج کمک میکند. مجلسی در حلیة المتقین (ص 52) از امام رضا ،علیهالسلام، حدیثی نقل کرده که «حضرت رسول ،صلیاللّهعلیهوآلهوسلم، را نگاه کردن به سوی ترنج سبز و سیب سرخ خوش میآمد». سپس میافزاید: «بدان که عرب لیمو و نارنج را همه ترنج میگویند.» عقیلی علوی شیرازی (همانجا) هم حدیث دیگری نقل کرده که «داخل نمیشود شیطان در خانهای که در آن اترج باشد».4) در متون فارسیِ دورة اسلامی، بویژه در اشعار فارسی، به نام بادرنگ یا ترنج برمیخوریم. شاید قدیمترین شاعری که بادرنگ را به عنوان یکی از عناصر شاعرانه به کار برده مُنجیکِ تِرمِذی (متوفی 370 یا 380) باشد، که اسدی (متوفی 465) در لغت فُرس (ص 112) بیتی از او، حاوی کلمة بادرنگ ، را شاهد آورده است. شاعران سپسین ترنج/بادرنگ را به طور کلی در سه مورد به کار بردهاند: به عنوان میوهای خوشبو یا خوشمزه؛ در تشبیه چهرة زرد پژمرده به پوست زرد چروکیدة آن؛ و در داستان یوسف و زلیخا، آنجا که زنان حاضر در مجلس زلیخا چنان مبهوت زیبایی یوسف شدند که دست از ترنج نشناختند (برایاشارات قدیم به این میوه در ادبیات فارسی رجوع کنید به دهخدا، ذیل « بادرنگ » و« تُرنج »؛ و پورداود، ص 69، 78). در ادبیات عرب نیز، وصفها و تشبیهها و ستایش بسیاری برای اترج یافت میشود (برای مثال رجوع کنید به ابوریحان بیرونی، چاپ زریاب، ص 26ـ27).گسترش جغرافیایی . رویشگاه نخستین مرکّبات اصلی (نارنج، بادرنگ و لیمو) خاور دور، جنوب شرقی آسیا و هندِ شرقی بوده و، برخلاف گمان تئوفراستوس، این مرکبات در روزگاران کهن از هندوستان به ایران زمین رسیده است (بهترین گواهْ اصلِ هندیِ نامهای آنهاست)، چنانکه در قرن چهارم پیش از میلاد در اقالیم پارس و ماد و پارتیا و آشور بومی شده بود. هم از اینجا بود که، در پی فتوحات اسکندر مقدونی در بینالنهرین و ایران، اطلاعاتی در بارة مرکبات به یونانیان و رومیان رسید و، همچنانکه دیدیم، حتی یکی از آنها یعنی بادرنگ را تئوفراستوس وصف کرده است. مع ذلک ظاهراً پرورش درخت بادرنگ در اقالیمِ روم و مغرب دریای روم تا مدتها پس از آن عملی نشد. گویا نقش عمده در گسترش و پرورش بادرنگ را در بینالنهرین و سپس در فلسطین و مشرقِ دریای روم، پیش از ظهور عیسی مسیح ،علیهالسلام، یهودیان قدیم ایفا کردهاند که بر اثر مجاورت و معاشرت با مردم پارس و ماد و آشور با این میوة خوشبو آشنا شده بودند و لذا در برگزاری «عید خیمهها» و در اجرای دستوری دینی (سفرلاویان، 23:40) بادرنگ (در عبری: اِتْرُگ) را به عنوان «میوة درختان نیکو» با خود میبردند، و کم کم وجود این میوه برای آن جشن سالیانه ضروری شده بود (واتسن ، ص 44؛ ستوده، ص 6-9؛ جوداییکا ، ذیل "Sukkot" و "Etrog" ).در دورة اسلامی، از روی نوشتههای برخی از جهانگردان و جغرافی نگاران و مورخان تا اندازهای میتوان از گسترة کشت بادرنگ در جهان اسلام و ایران آگاه شد. پورداود (ص 66، 70-71) اشارات برخی از ایشان را به بادرنگ نقل کرده است که به ترتیب تاریخی تقریبی عبارتاند از: اصطخری (متوفی 346) در مسالک الممالک در وصف فسا در فارس؛ ابنحوقل در صورة الارض (تألیف 359؟) در وصف گرگان و فسا و جیرفت؛ مؤلف ناشناختة حدود العالم (تألیف 372) در وصف شوش و آمل؛ مقدسی (متوفی 375 یا 381) در احسنالتقاسیم فی معرفة الاقالیم در وصف شهرستان گرگان و فارس (از جمله در «سابور»)؛ ابنبلخی (قرن پنجم) در فارسنامه در وصف پَسا (= فسا) و صمگان و بشاپور (هرسه در فارس)؛ ناصرخسرو در سفرنامة خود (تألیف 444؟) در وصف مصر؛ ابوالفضل بیهقی (متوفی 470) در تاریخ بیهقی در بیان واقعهای در ساری (مازندران)؛ حمداللّه مستوفی در نزهة القلوب (تألیف 740) در بارة آمل. به گفتة دینوری (قرن سوّم؛ ج 1، ص 40، ش 46) «اترج، که از درختانی است که کاشته میشوند و بَرّی (خودرو، وحشی) آنها وجود ندارد، در ارض العرب (کشورهای عرب) بسیار ] بود [ .» رشیدالدین فضلاللّه وجود گونههایی از ترنج را در مصر، بغداد، بصره، شوشتر، سنجار، شبانکاره، رستمداری ] کذا [ ، آمل، استرآباد و غیره ذکر کرده است (ص 49-50).گونههای بادرنگ . اعضای پرورشی خانوادة مرکبات استعدادی غیر عادی برای تنوع دارند و آمیزش انواع یا گونههای آنها به طور طبیعی یا با دستکاری آدمی به آسانی صورت میگیرد. احوال آب و هوا و خاک هم در پیدایش گونههای جدید مؤثر است. این دگرگونی پذیری تفاوتهایی کمابیش بزرگ در شکل ظاهر و حجم و وزن و رنگ و بو و مزة میوههایِ مرکبات پدید آورده و، در نتیجه، نامهای جدید برگونههای جدید گذاشته شده، یا در نامهای پیشین ابهاماتی پیش آمده است (واتسن، ص 42-44). بادرنگ هم از این تنوع طبیعی و محلی مصون نمانده و پریشانی خاصی دربارة نامهای آن در مآخذ و در میان مردم پدید آمده است. یکی از قدیمترین اشارات به گونههای بادرنگ در مآخذ دورة اسلامی در الصیدنة ابوریحان بیرونی (چاپ زریاب، ص 25ـ26؛ ترجمه فارسی، ج 1، ص 39-40) است: ترنجِ هند، بسیار ترش؛ ترنج گرگانی، دارای پوست صاف و سِفت («املس ملزَّز») و طبرستانی، دارای پوست دان دان مانند آثار آبله («مُحبَّب مُجدَّر»)، هر دو به یک اندازه ترش؛ اترجهای بسیار خوشبوی معروف به «پنج انگشت»، دارای پوست چروکیده در «شوشِ اَهواز»؛ اترجهای بزرگ مصری، با راهراههای سبز مانند پوستِ «بطّیخ» (خربوزه، هندوانه). ابنالعَوّام اِشبیلی در کتاب الفلاحة خود (تألیف در اواخر قرن ششم یانیمة اول قرن هفتم) سهگونه بادرنگ را (به نقل دزی ، ذیل «اترج») ذکر کرده است: قُرطُبی (دارای میوههای درشت و نُک تیز)، قسطی (دارای میوههای درشت و صاف) و صینی («چینی»)؛ برای دیگر گونههای بادرنگ که اعراب میشناختهاند رجوع کنید به کلمان - موله ، ص 38-39.چنین مینماید که در ایران نامهای ترنج و بادرنگ و بالنگ بتدریج به گونههای متفاوتی از این میوه اختصاص یافته است. بُسحاق اطعمة شیرازی (متوفی 828 یا 830) در بیتی (ص 43) به تفاوتی میان «ترنج» و «بالنگ» اشاره میکند. مؤلف برهان قاطع (تألیف 1062؛ ذیل « بادرنگ » و « بالنگ ») میگوید که «بالنگ» نوعی از بادرنگ = ترنج بسیار شیرین و نازک است که پوست آن را مربّا میسازند. عقیلی علوی شیرازی (ص 100) توضیح دقیقتری دربارة تفاوت «ترنج» و «بالنگ» دارد: «اترج... دو صنف است: یکی صغیر و پوست آن مستوی املس و دو طرف آن باریک و این را به فارسی ترنج مینامند؛ و صنف دویم کبیر و پوست آن غیر مستوی و دو طرف آن چندان باریک نیست بلکه طرف متصل شاخ درخت اندک پهنتر... و این را به فارسی بالنگ نامند. و رنگ پوست هر دو زرد و طلایی است و رایحة آن طیب، خصوص صغیرآن...».در دورة معاصر، برخی از مؤلفان ایرانی و خارجی گونههایی از بادرنگ را که در گیلان و مازندران میروییده است ذکر کردهاند. گ.و. ملگونف که دوبار، در 1274/1858 و 1276/1860، به کنارههای جنوبی دریای خزر سفرهایی کرده، در بیان گیاهان و میوههای مازندران سه گونه بادرنگ را به سه نام محلی مازندرانی ذکر کرده است (ص 146-147): « بادْرَنگ یا وارِنْگ ، که از نظر اندازه و عطرش معروف است و برای مربا مصرف میشود ... معمولاً اطاقها را با بادرنگ زینت میدهند و حتی در تُنگ هم آن را پرورش میدهند»؛ « دَبّه ، نوعی بادرنگ بزرگ به رنگ زرد و با پوست زبر»؛ و « بالنگ ، نوعی بادرنگ که مصرف مربا دارد.» ه. ل. رابینو ، رایزن دوم دولت انگلیس در رشت (1906-1912)، بادرنگ و بالنگ را از اقسام لیمو شمرده ولی ترنج را نوعی نارنج ذکر کرده است (ص 47-48): «بادرنگ ... به اندازة خربزه است و پوستی کلفت و سخت و زبر دارد»؛ «بالنگ لیموی درشتی است بسیار بزرگتر از بادرنگ»؛ «ترنج نوعی از نارنج است و فقط با زایدهای که در بالای آن است مشخص میشود.» احمد مرعشی (ص 85) بدون ذکر تفاوت بادرنگ و بالنگ و غیره، در وصف بادرنگ میگوید: «میوة آن بیضی، آبلهرو، پوست کلفت و سنگین و سخت ترش است ... گاه به سه کیلوگرم میرسد. از آن مربا میسازند. ترشی آن هم مرسوم است. ] در گیلان [ برگ آن را برای خوشبو کردنِ دست، در دست میگیرند و زنان روستا آن را در چاک گریبان میگذارند.»جای شگفتی است که مؤلفان قدیم و جدید از «عَرَق اترج» که در ایران تهیه میشود و در پزشکی سنّتی فواید درمانی چندی برای آن برمیشمارند (مثلاً، «ملطّف، ضد نفخ، مقوی قلب و دماغ و کلیه و کبد») ذکری نکردهاند.منابع: ابنبیطار، الجامع لمفردات الادویة و الاغذیة ، بولاق 1291؛ ابن قیم جوزیه، الطب النبوی ، چاپ عبدالمعطی امین قلعجی، قاهره 1402/1982؛ محمدبن احمد ابوریحان بیرونی، کتاب الصیدنة فیالطب ، چاپ عباس زریاب، تهران 1370 ش؛ همان، ترجمه فارسی نیمه اوّل قرن هشتم هجری از ابو بکر بن علی بن عثمان کاسانی، چاپ منوچهر ستوده و ایرج افشار، تهران 1358 ش؛ ربیع بن احمد اخوینی بخاری، هدایة المتعلّمین فیالطّب ، چاپ جلال متینی، مشهد 1344 ش؛ علی بن احمد اسدی، لغت فرس ، چاپ محمد دبیر سیاقی، تهران 1336 ش؛ محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح البخاری ، چاپ افست بیروت ] بی تا. [ ؛ احمد بن محمد برقی، کتاب المحاسن ، چاپ جلالالدین حسینی، قم ] تاریخ مقدمه 1331 ش [ ؛ محمدحسین بن خلف برهان، برهان قاطع ، چاپ محمد معین، تهران 1361 ش؛ احمد بن حلاّ ج بسحاق أطعمه، دیوان مولانا بسحق حلاّ ج شیرازی ، چاپ میرزا حبیب اصفهانی، استانبول 1303، چاپ افست شیراز 1360 ش؛ بندهش ، ] گردآوری [ فرنبغ دادگی، ترجمه مهرداد بهار، تهران 1369 ش؛ ابراهیم پورداود، هرمزدنامه ، تهران 1331 ش؛ محمد مؤمنبن محمد زمان حکیم مؤمن، تحفهحکیم مؤمن ، تهران ] تاریخ مقدمه 1402 [ ؛ داستان جم ، متن اوستا و زند، با شرح لغات و ترجمه از محمد مقدم و محمد صادق کیا، تهران 1314 یزدگردی؛ علیاکبر دهخدا، لغتنامه ، زیرنظر محمد معین، تهران 1325ـ1361 ش؛ احمد بن داود دینوری، کتاب النبات ، ج 1، چاپ ب. لیوین، اوپسالا 1953؛ یاسنت لویی رابینو، ولایات دار المرز ایران: گیلان ، ترجمه جعفر خمامی زاده، تهران 1357 ش؛ رشید الدین فضلالله، آثار و احیاء ، چاپ منوچهر ستوده و ایرج افشار، تهران 1368 ش؛ منوچهر ستوده، "سیب مادی، نه سیب مائی (آبی)"، آینده ، سال 10، ش 1 (فروردین 1363 ش)؛ محمدحسین بن محمد هادی عقیلی علوی شیرازی ، مخزن الادویه ، کلکته 1844، چاپ افست تهران 1371 ش؛ الفلاحة النبطیة ، ترجمه ابن وحشیه، ج 1، چاپ توفیق فهد، دمشق 1993؛ محمد باقربن محمد تقی منسوب به مجلسی، بحار الانوار ، بیروت 1403/1983؛ همو، حلیة المتقین ، تهران 1362 ش؛ احمدمرعشی، واژهنامه گویش گیلکی به انضمام اصطلاحات و ضربالمثلهای گیلکی ، رشت 1363 ش؛ گ. و.ملگونف، سفرنامه ملگونف به سواحل جنوبی دریای خزر (1858 و 1860م) ، تصحیح، تکمیل و ترجمه مسعود گلزاری، تهران 1364 ش؛ موفق بن علی هروی، الابنیة عن حقایق الادویة ، چاپ احمد بهمنیار، و حسین محبوبی اردکانی، تهران 1346 ش؛J. J. Clإment-Mullet, "ـtudes sur les noms arabes de diverses familles de vإgإtaux", JA (Jan . -Feb. 1870), 5-150; Pedanius Dioscorides, The Greek herbal of Dioscorides, tr. John Goodyer (1655), ed. Robert T. Gunther, Oxford 1934; R. Dozy, Supplإment aux dictionnaires arabes , Beirut 1981; Encyclopaedia Judaica, Jerusalem repr. 1978-1982; Das Farhang i Pahlavik , ed. H. F. Yunker, A repr. Wiesbaden 1955; Sir Monier Monier-Williams, Sanskrit-English dictionary ..., ed. E. Leumann [et al.], Oxford 1979; Oxford Latin dictionary, ed. P. G. W. Glare, Oxford 1983; The Pahlavi text King Husrav and his boy , ed. & tr. J. M. Unvala, Paris [n. d.]; Theophrastus, Enquiry into plants... , ed. & tr. A. Hort, London 1916; Andrew M. Watson, Agricultural innovation in the early Islamic world: The diffusion of crops and farming techniques, 700-1100 , Cambridge 1983.