زياد، آل، خاندان حكومتگر در يمن در قرون سوم تا پنجم هجرى. روايات درباره اين خاندان، نسب آنها، آغاز و مدت حكومت و حاكمانشان بسيار آشفته و متفاوت است. فقط عُماره يمنى (ص 51ـ77) به تفصيل به ذكر اين خاندان پرداخته است و تاريخ نگاران بعدى اخبار راجع به آل زياد را از عماره نقل كرده اند. روايات وى به سبب تناقضهاى موجود در آنها داراى ابهام اند. متأسفانه منابع تاريخ يمن اين دوره نيز يا ازبين رفته اند يا اطلاعاتشان ناقص به دست ما رسيده است. در برخى منابع، آل زياد را به زيادبن ابيه* منتسب دانسته اند ( ← جَنَدى كِنْدى، ج 1، ص 192؛ ابوالفداء، ج 2، ص 24؛ ابن خلدون، ج 4، ص 271؛ قس عماره يمنى، ص 47؛ مقدسى، ص 104، كه معاصر اين خاندان بوده و آنها را از هَمْدانيان يمن دانسته است؛ جندى كندى، ج 1، ص 197، پانويس، كه به انتساب آنها به قبيله خَولان قُضاعه اشاره كرده است). نخستين فرد اين خاندان كه نامش ذكر شده، محمدبن زياد يا محمدبن ابراهيم، از اخلاف عبداللّه/ عبيداللّه بن زيادبن ابيه، است كه در 199 در رأس گروهى از يمنيان به مرو نزد مأمون*، خليفه عباسى، رفت تا از او براى آرام كردن اوضاع آشفته يمن كمك بگيرد. مأمون در ملاقات با اين گروه چون از نسب محمدبن زياد و انتساب دو تن ديگر از بزرگان همراه او، على مروانى و محمدبن هارون تَغلِبى، به امويان آگاه گرديد، بسيار خشمگين شد، اما با سخنان محمدبن زياد آرام گرفت و آنها را بعد از احسان و اكرام، به وزير خود (فضل بن سهل) يا برادر وى (حسن بن سهل) سپرد (عماره يمنى، ص 47ـ48؛ ياقوت حَمَوى، ذيل «زَبيد»؛ ابن مجاور، ص 66؛ بامَخرَمه، ج 2، ص 215ـ 216؛ قس ابوالفداء، همانجا). ظاهرآ محمد و همراهانش تا 202 نزد مأمون در مرو ماندند، زيرا در اين سال نامه اى از والى عباسى در يمن به مأمون رسيد كه در آن، از خروج قبايل بزرگ اَشعَر و عَكّ از اطاعت عباسيان خبر مى داد و مأمون به توصيه فضل بن سهل، محمدبن زياد را، كه جسور و باكفايت و سياستمدار تشخيص داده بود، به عنوان والى تِهامَه يمن به آنجا فرستاد و على مروانى را وزير و تغلبى را قاضى او قرار داد ( ← عماره يمنى، ص50ـ51؛ ابن مجاور، ص 67؛ نيز ← ابن قاسم، غاية الامانى، قسم 1، ص150؛ حجرى يمانى، ج 1، جزء2، ص 383). محمدبن زياد در 202، همراه خليفه، به بغداد رفت. سپس در 203، با همراهانش عازم حج و بعد يمن شد (عماره يمنى، ص 51؛ ابن مجاور، ص 66ـ67؛ قس جندى كندى، ج 1، ص 194ـ196، پانويس). او بعد از ورود به يمن به مقابله با قبايل شورشى پرداخت و پس از چند جنگ سخت، بر تهامه غلبه كرد و آن قبايل را بار ديگر به اطاعت عباسيان درآورد (عماره يمنى، همانجا؛ ابن مجاور، ص 67؛ ابن دَيْبَع، ص 110). آنگاه در همان سال يا در 204، به دستور مأمون، شهر زَبيد* را به منزله پايگاهى نظامى بنا كرد و آنجا را مركز حكومت خود قرار داد و از آنجا بر مناطق اطراف تسلط داشت (ياقوت حموى، همانجا؛ جندى كندى، ج 1، ص 193؛ نيز ← ابن قاسم، غاية الامانى، قسم 1، ص 151؛ محمود كامل، ص 149؛ تهامه*). محمدبن زياد سپس مولاى خود، جعفر، را همراه با اموال و هدايايى نزد مأمون فرستاد. جعفر بعد از حج و در 205 با خليفه ديدار كرد و هنگام بازگشت به يمن، مأمون لشكريانى كه نيمى از آنها خراسانى بودند با وى همراه كرد. جعفر در 206 وارد زبيد شد (ياقوت حموى، ذيل «المُذَيْخِره»؛ بامخرمه، ج 2، ص 215). محمدبن زياد با آن لشكر مناطق بسيارى از يمن را تصرف كرد (عماره يمنى، ص 53ـ55؛ ابن مجاور، همانجا) و اداره مناطق جِبال و تِهامه را به جعفر سپرد. جعفر فردى زيرك و باسياست بود و به محمدبن زياد در فتوحاتش كمك بسيار كرده بود و حضور او در كنار ابن زياد چندان مؤثر بود كه محمدبن زياد را با جعفرش مى شناختند. جعفر عربهاى آن مناطق را به اطاعت محمدبن زياد درآورد و شهر مُذَيخِره را در جبال بنا كرد (ابن مجاور، همانجا؛ ابوالفداء، ج 2، ص 24ـ25؛ قس ابن خرداذبه، ص 136؛ اصطخرى، ص 26؛ جندى كندى، ج 2، ص 478). به اين ترتيب، محمدبن زياد بار ديگر در بيشتر مناطق يمن خطبه و سكه به نام عباسيان كرد و حكومتى نيمه مستقل تشكيل داد. او در 245 درگذشت (عماره يمنى، ص 55، پانويس 2؛ نيز ← ابن قاسم، غاية الامانى، قسم 1، ص 158؛ قس جرافى يمنى، ص :105 در سال 242). بعد از محمدبن زياد، فرزندش، ابراهيم، به قدرت رسيد كه در 289 از دنيا رفت (عماره يمنى؛ جرافى يمنى، همانجاها؛ قس ابن قاسم، انباءالزمن، ص 37؛ همو، غاية الامانى، قسم 1، ص :189 سال290؛ عرشى، ص :13 سال 287) و فرزندش، زياد، حاكم شد. بعد از زياد كه حكومتش چندان به طول نينجاميد، برادرش، اسحاق، به قدرت رسيد (عماره يمنى، ص 55؛ ابن مجاور، ص 67ـ68؛ قس ثور، ص 268 كه سال درگذشت زياد را 311 نوشته است؛ نيز ← ابن حَوقَل، ص 23؛ ابن قاسم، غاية الامانى، همانجا، كه ابوالجيش را جانشين ابراهيم دانسته اند). اين روايت با آنچه به طور پراكنده در منابع پيش از عماره برجاى مانده، متناقض و متفاوت است. در اين منابع، از فردى با نام زيادبن محمد نام برده شده است و او را مؤسس آل زياد معرفى كرده اند. نخستين بار از زيادبن محمد در درگيريهايى با على بن فضل قرمطى*، داعى قَرمَطيان* در يمن، ياد شده است. قبيله زياد كه در مِخلاف (ناحيه) جعفر سكونت داشتند، در درگيرى با ابن فضل به اطراف آن مخلاف رانده شدند. زياد به يارى قبايل ديگر، همواره در نبرد با قرمطيان شركت داشت. درباره پايان زندگى و جزئيات حكومت او اطلاع چندانى وجود ندارد. پس از او فرزندش ابراهيم جانشين شد (شجاع، ص 75ـ76، 80؛ قس حمادى، ص 115، پانويس 2). اين دوره از تاريخ آل زياد با ظهور قدرتهاى جديد و مدعى در يمن، به ويژه تهامه، همراه بود. در صَعده، دولت امامان زيدى رَسّى ( ← زيديان يمن*) به رهبرى يحيى هادى الى الحق* (297) ظهور كرد. همچنين، داعيان اسماعيلى در يمن پراكنده بودند و برخى از آنها، همچون ابن حَوشَب و ابن فضل، بر پاره اى مناطق غلبه كرده بودند ( ← اصطخرى، همانجا؛ عماره يمنى، ص 61ـ64). ابراهيم بن زياد كه فردى سياستمدار بود، پايه هاى حكومت آل زياد را استوار كرد. با افزون شدن قدرت آل زياد در يمن، بنويَعفُر هم با اشاره معتمد، خليفه عباسى، حكومتى در صنعا تشكيل دادند، اما به نوشته برخى منابع، بنويعفر با وجود استقلال، سالها از آل زياد اطاعت مى كردند و خطبه و سكه به نام آنها مى كردند و ماليات به آنها مى دادند. گفته شده است هَمْدانى، نويسنده مشهور يمنى، كه در زندان بنويعفر به سر مى برد، ابراهيم بن زياد را واسطه آزادى خود قرار داد و ابن زياد براى آزادى او تلاش كرد و موفق شد ( ← مقدسى، ص 104؛ عماره يمنى، ص 55ـ 59؛ جندى كندى، ج 1، ص 199؛ ابن قاسم، غاية الامانى، همانجا؛ نيز ← ابن حوقل، ص 23ـ24؛ شجاع، ص 80). به گفته مقدسى (همانجا)، امامان زيدى رسّى نيز در اين دوره فرمان بردار آل زياد بودند. با ظهور مدعيان قدرت در يمن، حكومت آل زياد همواره در معرض خطر و تهديد بود. چنان كه در 292 (در روايات ديگر : 291، 294، 297)، ابن فضل به مذيخره حمله كرد. سپس، حصن تَعكُر را از آل زياد گرفت. جعفر مَناخى، والى زيادى، به تهامه پناه برد و از آل زياد كمك خواست. ابراهيم ابن زياد لشكرى بزرگ به يارى او فرستاد. جعفر در درگيرى با ابن فضل كشته شد و ابن فضل بر مناطقى از قلمرو آل زياد غلبه كرد ( ← عماره يمنى، ص 62ـ63؛ ابن ديبع، ص 140ـ141؛ ابن قاسم، غاية الامانى، قسم 1، ص 195؛ قس عباسى علوى، ص 394ـ 397؛ حمادى، ص 55ـ56). ابن فضل كه درصدد سيطره كامل بر يمن بود در 293، به زبيد حمله كرد و آنجا را از آل زياد گرفت. او مردم زبيد را كه مطيع آل زياد بودند، به شدت تنبيه كرد. به روايتى، او چهارهزار دختر جوان را اسير كرد و دستور قتل عام همه آنها را داد (جندى كندى، ج 1، ص 207ـ208؛ ابن قاسم، انباءالزمن، ص 44ـ47؛ همو، غاية الامانى، قسم 1، ص 198؛ قس حمادى، ص60ـ62). زبيد چندبار بين ابن فضل و آل زياد دست به دست شد و سرانجام، حاكم زيادى پس از 297 عامل ابن فضل را اخراج كرد و بر زبيد حاكم شد (ابن قاسم، غاية الامانى، قسم 1، ص 201؛ قس اهدل يمنى، ص 157، 159). ابراهيم بن زياد در 301 فرمانده خود مُلاحِظ را براى تصرف مذيخره (مركز حكومت ابن فضل) به آنجا فرستاد، اما ملاحظ در يكى از نبردهايش با ابن فضل كشته شد. فرماندهى جانشين وى، عبداللّه ابن ابى الغارات، دو ماه بيشتر طول نكشيد و جاى او را ابراهيم بن محمد حَرمَلى گرفت (ابن قاسم، انباءالزمن، ص 58ـ59؛ همو، غاية الامانى، قسم 1، ص 203؛ عباسى علوى، ص 396ـ403؛ قس مسعودى، ج 1، ص 233، كه در سال 332 از حاكم زبيد با نام ابراهيم بن زياد صاحب الحرملى ياد كرده است). در 318، فردى به نام شريف مهاجر احمدبن عيسى حسينى با شعار دعوت به خاندان پيامبر، در حَضرَموت قيام كرد و اين قيام به تدريج حضور و نفوذ آل زياد را در حضرموت كاهش داد (باوزير، ص 259ـ260؛ صالح حامد، ج 1، ص 246ـ249). در 336، ابراهيم بن عبدالحميد مِسوَرى چون از مرگ سرور خود، حسن بن منصور، آگاه شد، از قرمطيان جدا گرديد و شروع به دعوت براى خود كرد. او به تسنن گراييد، با ابن زياد مكاتبه كرد و به اطاعت او درآمد. مناسبات آنها چندان پايدار نبود و به علت توطئه فرستاده ابن زياد عليه مسورى قطع شد و مسورى دوباره به قرمطيان پيوست (حمادى، ص 78ـ79؛ نيز ← ابن قاسم، غاية الامانى، قسم 1، ص 220ـ221). ابراهيم بن زياد در 343 درگذشت و بعد از او، فرزندش، ابوالجيش اسحاق، جانشينش شد (جندى كندى، ج 2، ص 478، پانويس 4). در 345، قيس بن ضحاك، از موالى بنويعفر كه با امام زيدى (ابن ابى الفتوح) درگير بود، بعد از غلبه بر صنعا با ابوالجيش مكاتبه كرد و به اطاعت او درآمد و در صنعا، خطبه به نام ابوالجيش اسحاق خواند. در 353، عبداللّه بن قَحطان يعفرى صنعا را از ابن ضحاك پس گرفت و خطبه آل زياد را از آنجا برانداخت و به اسماعيليه پيوست. درگيرى ميان ابن ضحاك و ابن قحطان مدتها ادامه داشت و هربار ابن ضحاك غالب مى شد، در صنعا به نام آل زياد خطبه مى خواند (ابن قاسم، غاية الامانى، قسم 1، ص 222ـ223). تاريخ دقيق مرگ ابوالجيش معلوم نيست. جندى كندى (همانجا) 362 را ذكر كرده است (قس عماره يمنى، ص 65؛ ابن قاسم، غاية الامانى، قسم 1، ص :232 سال 391؛ ابوالفداء، ج 2، ص 25؛ بامخرمه، ج 2، ص :17 سال 371). گفته شده است ابوالجيش حكومتى طولانى داشت و هشتادساله شد (ابن خلدون، ج 4، ص 272؛ قس عماره يمنى، همانجا: حكومتش هشتاد سال طول كشيد). در اواخر حكومتش، اوضاع قلمرو آل زياد آشفته شد و مناطق بسيارى از آن مستقل شدند. فرزند خردسالش كه در نام او اختلاف هست (ابراهيم يا عبداللّه يا زياد)، جانشين وى شد و دخترش، هند، و يكى از موالى حبشىِ پدرش به نام رشيد/ رشد، كفالت او را به عهده گرفتند. رشيد مدتى بعد درگذشت و مولايى به نام حسين بن سَلامه (اهل نوبه) جاى او را گرفت (عماره يمنى، همانجا؛ نيز ← ابن خلّكان، ج 2، ص 52؛ ابوالفداء، همانجا؛ ابن خلدون، ج 4، ص 272). از اين به بعد، موالى آل زياد در امور اين خاندان نفوذ گسترده يافتند و سرانجام با كنارزدن حاكم زيادى حكومت مستقل تشكيل دادند. به روايتى ديگر، پس از ابوالجيش برادرش، على بن ابراهيم، به جاى او نشست و ابتدا در 362 در كَضائم، كه به آل زياد تعلق داشت، و سپس در 363، در زَبيد با او بيعت كردند. از جزئيات حكومت وى اطلاع چندانى دردست نيست. ازجمله مى دانيم در 368، على بن ابراهيم براى كمك به قيس بن ضحاك در مبارزه با امام زيدى، يوسف بن يحيى بن ناصر داعى، اموالى فرستاد و قيس هم متقابلا در صنعا به نام او خطبه خواند (جندى كندى، ج 2، ص480، پانويس 1؛ شجاع، ص 81). در 379، عبداللّه بن قحطان يعفرى به زبيد حمله كرد و حاكم زيادى را شكست داد و آنجا را گرفت. ابن قحطان سپس از زبيد به كَحلان رفت و به نام عزيز، خليفه فاطمى، خطبه خواند و يك سال بعد مخلاف جعفر را هم گرفت (حمزى، ص 58ـ 59؛ يمانى، ص 59؛ ابن قاسم، غاية الامانى، قسم 1، ص 226ـ227؛ قس ابن حوقل، ص 23، كه از حاكم زيادى همعصر خود در تهامه با عنوان «خلف ابى الجيش» ياد كرده و او را بزرگ ترين حاكم در ميان حكام وقت يمن معرفى كرده است، كه قلمروش از شَرجَه/ شرحه تا عدن در طول ساحل دريا و از منطقه جبال تا ساحل يمن در ناحيه غَلافِقَه گسترده بود و عدن نيز به اين حاكم زيادى ماليات پرداخت مى كرد). بعد از على بن ابراهيم، فرزند خردسالش، مظفر، جانشين وى شد و حسين بن سلامه نوبى كه از او با عنوان كفيل، وزير، فرمانده، مولاى مظفربن على، و حاكم تهامه ياد شده است، زمام كارهاى او را به دست گرفت ( ← ابن ابى الرجال، ج 1، ص 468ـ469؛ جندى كندى، ج 2، ص 480، پانويس 1؛ شجاع، همانجا). حكومت آل زياد از اواخر عهد ابوالجيش، به سبب حكومت حاكمان خردسال، دچار ضعف و انحطاط گرديد و حوزه قدرت و اختيارات آنها بسيار محدود شد و مناطقى از قلمروشان از اطاعت ايشان خارج شد. بنويعفر از دوستى و اتحاد با آل زياد دست كشيدند. بنوابى العَلاء در لَحْج و عدن و اَبيَن (عبدلى، ص 65)، سليمان بن طُرَف در عَثْر، و جَرامى (يا حزامى/ حرامى) در حَلِّى اعلام استقلال كردند (ابن حوقل، ص 24)؛ اگرچه به گفته ابن حوقل (همانجا)، آنها با وجود استقلال همچنان خطبه به نام آل زياد مى خواندند (نيز ← ابن مجاور، ص 184). حسين بن سلامه با توانايى و ذكاوت حكومت آل زياد را از انحطاط نجات داد. گفته اند وى خوش سيرت، مؤمن، عادل و سياستمدار بود و بسيار به مستمندان رسيدگى مى كرد. او در نخستين اقدام، به جنگ مدعيان قدرت در مناطق اطراف تهامه و جبال رفت و بعد از جنگهايى با آنها، مناطق اشغال شده آل زياد را بازپس گرفت. آل زياد در دوره حسين بن سلامه بار ديگر قدرت گرفتند (عماره يمنى، ص 65ـ66؛ بامخرمه، ج 2، ص 59؛ ابن قاسم، غاية الامانى، قسم 1، ص 232؛ نيز ← جندى كندى، ج 2، ص 357، 479، 481). او به سبب اصلاحات و اقدامات متعدد و مهمش در قلمرو آل زياد، به ويژه در امور عمرانى، نزد مورخان مشهور است. او شهرهاى كَدراء در وادى سِهام و مَعْقِر در وادى ذُؤال را تجديد بنا كرد. از اقدامات عمرانى اوست: بناى مساجد جامع با مناره هاى بلند و حفر چاههاى آب در راه حضرموت به مكه، تجديد بناى مسجدجامع عدن (از بناهاى دوره عمربن عبدالعزيز)، تنظيم و اجراى بَريد و رسيدگى به راههاى تجارى عدن به مكه، بناى مسجدجامع جُوَّة در راه تهامه، تجديد بناى مسجدجامع جندو (عماره يمنى، ص 67ـ68؛ بامخرمه، ج 2، ص 60؛ نيز ← ابن قاسم، غاية الامانى، همانجا؛ حجرى يمانى، ج 2، جزء3، ص 515). عماره يمنى (ص 66، 75، پانويس 2) تاريخ درگذشت حسين بن سلامه را 402 يا 403 نوشته، درحالى كه جندى كندى (ج 2، ص 481ـ482، پانويس 3) نوشته است، حسين بن سلامه در 410 ابن ابى الفتوح خولانى را در نبرد با داعى مُعيد لدين اللّه يارى كرد و در 426 درگذشت. بعد از آن، طفلى ديگر از آل زياد كه در نام او اختلاف هست (ابراهيم يا عبداللّه) به حكومت رسيد، كه كفالت او را عمه اش و يكى از موالى حسين بن سلامه به نام مرجان به عهده گرفت (ابن اثير سال مرگ حسين را 428 و جانشين او را فرزندش دانسته است ← ج 9، ص 455). درهرصورت، جانشين حسين با توطئه يكى از موالى مرجان به نام نَفيس/ قيس/ انيس دستگير شد و او را زنده درون ديوار دفن كردند (عماره يمنى، ص 75ـ76؛ ابن مجاور، ص 71؛ ابوالفداء، ج 2، ص 25؛ ابن قاسم، غاية الامانى، قسم 1، ص 235ـ236). به اين ترتيب، بنابر روايت عماره يمنى (ص 76)، در 407 عمر حكومت آل زياد به آخر رسيد (نيز ← ابن خلّكان، ج 2، ص 52؛ قَلقَشندى، ج 5، ص 28) و از آن پس، نفيس زمام امر را به دست گرفت و به نام خود سكه زد. نفيس در 412 در درگيرى با رقيب خود نجاح (يكى ديگر از موالى مرجان) كه به زبيد لشكر كشيد، كشته شد. نجاح، در نخستين اقدام، جسد حاكم زيادى و عمه اش را از دل ديوار خارج كرد، بر آنها نماز خواند و آرامگاهى برايشان بنا كرد. آنگاه خود قدرت را به دست گرفت و حكومتى جديد تشكيل داد (عماره يمنى، ص 76ـ 77؛ ابن مجاور، ص 72؛ ابن قاسم، غاية الامانى، همانجا؛ قس مقحفى، ذيل «بنوزياد»، كه 391 را سال پايان حكومت زيادى نوشته است). به روايتى ديگر، بعد از مظفربن على فرزندش، على، حاكم شد و يكى از غلامان حسين بن سلامه به نام رشيد اداره امور او را دراختيار گرفت. به دنبال اختلافى كه بين رشيد و على بن مظفر پيش آمد، على بن مظفر از زبيد اخراج شد و رشيد بر همه اموال و خزاين آل زياد دست يافت و همه حاكمان مناطق جبال را كه در زندان آل زياد بودند، آزاد كرد. على بن مظفر هم پس از تلاش نافرجام در تجديد قدرتش در زبيد در نهايت در 426 به مهجم رفت ( ← جندى كندى، ج 2، ص 481، پانويس 3). با همه آشفتگيها و ابهاماتى كه در تاريخ حكومت آل زياد وجود دارد، آنچه مسلّم است، اين خاندان بر تهامه يمن حكومت كردند و آن گونه كه از منابع به دست مى آيد، حضور آنها در يمن براى دوره اى، آرامش و امنيت و نعمت را در اين سرزمين به ارمغان آورد و مانع تسلط كامل قرمطيان و امامان زيدى و امرايى همچون بنويعفر بر يمن گرديد. حاكمان قدرتمند آل زياد، به ويژه تا دوره ابوالجيش بن ابراهيم بن زياد، با سياست خاص خود همواره با برخى مدعيان عليه ديگرى متحد مى شدند. برخى حاكمان اين منطقه نيز با وجود استقلال در حوزه خود، مدتها فرمان بردار زياديان بودند و خطبه به نام آنها مى خواندند و سكه به نام آنان ضرب مى كردند ( ← ابن حوقل، ص 24). در دوران آل زياد در يمن، مذهب شافعى با حمايت آنان در مقابل نفوذ مذاهب اسماعيليه و زيديه فعال بود و فقها و علماى شافعى بسيارى در اين دوره به ويژه در زبيد برخاستند ( ← اهدل يمنى، ص 171ـ183؛ ايمن فؤاد سيد، ص 56ـ65). درخصوص مناسبات خارجى، از اندك اطلاعات برجاى مانده به دست مى آيد كه حاكمان آل زياد با برخى امراى بويهى و حاكمان حبشه و نوبه مناسبات دوستانه و نزديك داشته اند ( ← ابن حوقل، همانجا؛ بكرى، ج 1، ص 327؛ ابن زبير، ص 66ـ67؛ ابن اثير، ج 9، ص 9؛ ابن مجاور، ص 184ـ185). تسلط آل زياد بر بندرهاى مهم منطقه به ويژه عدن، تلاش آنها در ايجاد امنيت و آرامش در آنجاها، و تردد كشتيهاى تجارى نيز حاكى از مناسبات تجارى گسترده آل زياد با سرزمينهاى همسايه و حتى هند است (عماره يمنى، ص 64ـ 65؛ ابن خلدون، ج 4، ص 272؛ بامخرمه، ج 2، ص 17؛ نيز ← حدودالعالم، ص 167). طبق اخبار موجود، آل زياد درآمدهاى هنگفتى داشته اند و بيشتر آن، به غير از عُشريه، از مالياتهايى بوده كه از كشتيهاى تجارى هند و حبشه مى گرفتند. اين كشتيها كالاهاى گوناگون، به ويژه عود، كافور، چوب صندل و عنبر با خود مى آوردند ( ← ابن خرداذبه، ص 45؛ ابن حوقل، ص 23ـ 24؛ عماره يمنى، همانجا). در دوره آل زياد، حاكم جزاير دَهلَك*، از مراكز تجارى بسيار مهم در بحر احمر (درياى سرخ)، فرمان بردار ايشان بود و ماليات سرانه به همراه هدايايى از برده و عنبر و پوست پلنگ به حاكم زبيد مى پرداخت (شَمَّرى، ص 47). ابن حوقل (ص 24) از حاكم زيادى عصر خود با عنوان صاحب جزاير دهلك نيز نام برده است. بَكرى (همانجا) از جزيره اى به نام عَقْل ميان حبشه و يمن نام برده است، كه در اختيار ابن زياد و حاكم دست نشانده زيادى بود و در آنجا چشمه آب معدنى معروفى وجود داشت كه مورد توجه مسافران كشتيهاى آن مسير بود (نيز ← مسعودى، ج 2، ص 128). ابن حوقل (همانجا) از نوعى نظام مالى با عنوان الامانة ياد كرده است كه در دوره آل زياد در زبيد برقرار بود و طبق آن، حكومت اراضى را با تعيين مالياتهايى در اختيار مردم قرار مى داد. اين نظام در عدن نيز اجرا مى شد. تا قبل از حكومت آل زياد بر تهامه، معاملات در آنجا با سكه هاى اموى و عباسى انجام مى شد و از آن پس، ضرب سكه در آنجا رايج شد (شمّرى، ص 159). اين امر حكايت از قدرت اقتصادى اين حكومت دارد. دينارهايى از روزگار حكومت اسحاق بن ابراهيم به دست آمده است كه به سالهاى 341 تا 362 متعلق است (محمدابوالفرج العُش، ص 42). به نظر مى رسد، سكه اى كه آل زياد ضرب مى كردند، دينار عَثْرى نام داشت ( ← ابن حوقل، ص 23ـ24؛ نيز ← شجاع، ص 174؛ شمّرى، ص 161ـ162). آگاهى درباره كارهاى عمرانى در دوره حاكمان آل زياد بيشتر راجع به اقدامات حسين بن سلامه است ( ← سطور پيشين). علاوه برآن، از اقدام محمدبن زياد به توسعه حضرموت، آب رسانى و احداث قنات در شهر زبيد* و همچنين توجه او به امنيت راهها و بندر تجارى عدن گزارشهايى دردست است ( ← مقدسى، ص 84ـ85؛ نيز ← مقحفى، همانجا؛ شجاع، ص 166).
منابع : ابن ابى الرجال، مطلع البدور و مجمع البحور فى تراجم رجال الزيدية، چاپ عبدالرقيب مطهر محمد حجر، صعده، يمن 1425/ 2004؛ ابن اثير؛ ابن حَوقَل؛ ابن خرداذبه؛ ابن خلدون؛ ابن خلّكان؛ ابن دَيْبَع، كتاب قرة العيون باخباراليمن الميمون، چاپ محمدبن على اكوع، ]بى جا[ 1409/1988؛ ابن زبير، كتاب الذخائر و التحف، چاپ محمد حميداللّه، كويت 1959؛ ابن قاسم، انباءالزمن فى اخبار اليمن من سنة 280 الى سنة 322 هجرية، چاپ محمدعبداللّه ماضى، ]قاهره، بى تا.[؛ همو، غاية الامانى فى اخبار القطر اليمانى، چاپ سعيد عبدالفتاح عاشور، قاهره 1388/ 1968؛ ابن مجاور، صفة بلاداليمن و مكة و بعض الحجاز، المسماة تاريخ المستبصر، چاپ اسكار لوفگرن، بيروت 1407/ 1986؛ اسماعيل بن على ابوالفداء، المختصر فى اخبار البشر: تاريخ ابى الفداء، بيروت: دارالمعرفة للطباعة و النشر، ]بى تا.[؛ اصطخرى؛ حسين بن عبدالرحمان اهدل يمنى، تحفة الزمن فى تاريخ اليمن، چاپ عبداللّه محمد حبشى، بيروت 1407/1986؛ ايمن فؤاد سيد، تاريخ المذاهب الدينية فى بلاداليمن حتى نهاية القرن السادس الهجرى، قاهره 1408/1988؛ طيب بن عبداللّه بامَخرَمه، تاريخ ثغر عدن، چاپ اسكار لوفگرن، ليدن 1936ـ ] 1950[؛ سعيد عوض باوزير، معالم تاريخ الجزيرة العربية، عدن 1385/1966؛ عبداللّه بن عبدالعزيز بكرى، كتاب المسالك و الممالك، چاپ ادريان فان ليوفن و اندرى فرى، تونس 1992؛ عبداللّه ثور، هذه هى اليمن: الارض و الانسان و التاريخ، بيروت 1985؛ عبداللّه جَرافى يمنى، المقتطف من تاريخ اليمن، بيروت 1407/ 1987؛ محمدبن يوسف جَنَدى كِنْدى، السلوك فى طبقات العلماءوالملوك، چاپ محمدبن على اكوع، ج 1، صنعا 1414/ 1993؛ محمدبن احمد حجرى يمانى، مجموع بلدان اليمن و قبائلها، چاپ اسماعيل بن على اكوع، صنعا 1416/ 1996؛ حدودالعالم؛ محمدبن مالك حمادى، كشف اسرار الباطنية و اخبارالقرامطة، چاپ محمد زينهم، قاهره 1406/ 1986؛ عمادالدين ادريس بن على حمزى، تاريخ اليمن من كتاب كنزالاخبار فى معرفة السير و الاخبار، چاپ عبدالمحسن مدعج مدعج، جيزه، مصر 1431/2010؛ عبدالرحمان عبدالواحد شجاع، اليمن فى عيون الرحالة، بيروت 1413/1993؛ محمد كريم شَمَّرى، زهورالسوسن فى تاريخ عدن ـ اليمن، عدن 2004؛ صالح حامد، تاريخ حضرموت، صنعا 1423/ 2003؛ على بن محمد عباسى علوى، سيرة الهادى الى الحق يحيى بن الحسين عليه وآله السلام، چاپ سهيل زكار، بيروت 1401/ 1981؛ احمد فضل عبدلى، هدية الزمن فى اخبار ملوك لحج وعدن، ]قاهره [1418/1997؛ حسين بن احمد عرشى، كتاب بلوغ المرام فى شرح مسك الختام فى من تولّى ملك اليمن من ملك و امام، چاپ انستاس مارى كرملى، ]قاهره ? 1939[، چاپ افست بيروت ]بى تا.[؛ عماره يمنى، تاريخ اليمن، المسمّى المفيد فى اخبار صنعاء و زبيد، چاپ محمدبن على اكوع، صنعا 1985؛ قَلقَشندى؛ محمد ابوالفرج العُش، «المسكوكات فى الحضارة العربية الاسلامية»، الاكليل، ش 5 (ذيقعده 1401)؛ محمود كامل، اليمن: شماله و جنوبه، تاريخه وعلاقاته الدولية، بيروت 1968؛ مسعودى، مروج (بيروت)؛ ابراهيم احمد مقحفى، معجم البلدان و القبائل اليمنية، صنعا 1422/ 2002؛ مقدسى؛ ياقوت حَمَوى؛ عبدالباقى بن عبدالمجيد يمانى، بهجة الزمن فى تاريخ اليمن، چاپ عبداللّه محمد حبشى و محمد احمد سنباتى، صنعا 1408/ 1988.
/ ليلا خان احمدى و محمود مطهرى نيا /