زنديق، اصطلاحى در تاريخ عقايدنگارى و كلام اسلامى و در كتب ملل ونحل. اين واژه ابتدا به صورت صفت و به طور خاص عمدتآ درباره غيرمسلمانِ قائل به مانويت و ثنويت و سپس به نحو عام و مجاز در مورد هر دگرانديش و شكاك و ديرباورى كه عقايدى مغاير با اصول و مبانى دين اسلام داشت، به كار رفته است (من تاريخ الالحاد فى الاسلام، مقدمه بدوى، ص ۲۴؛ زرياب، ص ۷۵؛ صديقى، ص ۱۲۲ـ۱۲۵). بيشتر لغت شناسان دوره اسلامى، واژه زنديق را فارسى معرّب دانسته و آن را با كسر «ز» قرائت كرده و اين معانى و مصاديق را براى آن ذكر كرده اند: مانوى، ثنوى يا معتقد به دو خالقِ نور و ظلمت، قائل به دوام و بقاى دهر، مزدكى، بى دين، مشرك، دهرى، منكر خدا و قيامت، منكر وحدانيت خداوند، و كسى كه كفرش را پنهان و به ايمان تظاهر كند (← ابن دُرَيد، ج ۳، ص ۱۳۲۹؛ جوهرى، ذيل «زندق»؛ جواليقى، ص ۱۶۶ـ ۱۶۷؛ ابن منظور؛ فيّومى، ذيل «زندق»؛ فيروزآبادى، ذيل «الزِّنديق»؛ ابن كمال پاشا، ص۳۱۰؛ خفاجى، ص ۹۷ـ۹۸؛ طُرَيحى، ذيل «زندق»؛ تهانوى؛ زَبيدى؛ امام شوشترى، ذيل واژه؛ نيز ← دهخدا، ذيل واژه، و براى آگاهى از تفاوت معناى زنديق با معناى دهرى و ملحد و منافق و مرتد ← ابن كمال پاشا، ص ۳۱۰ـ۳۱۲). درباره ريشه و اصل كلمه زنديق كه به صورت جمعِ زنادقه و اسم معنى و اسم جمع زندقه نيز به كار رفته، اختلاف نظر وجود دارد. ابن دريد (متوفى ۳۲۱؛ همانجا) و به تبع او جواليقى (متوفى ۵۳۹؛ ص ۱۶۷) اصل زنديق را مشتق از اصطلاح «زَندَه كِرْد» (زنده به معناى حيات و كرد به معناى عمل) دانسته و گفته اند مقصود از آن كسى بوده كه به دوام و بقاى روزگار معتقد بوده است. اما مسعودى (متوفى ۳۴۶؛ ج ۱، ص ۲۹۲) ريشه اين واژه را از زند، تفسير اوستا، دانسته است و به نظر او به كسى كه تأويلات زند را، كه برخلاف ظواهر اوستاست، مى پذيرفته، زَندى مى گفته اند. بعدها در زبان عربى كلمه زندى به صورت زنديق درآمد (نيز ← د.اسلام، چاپ اول، ذيل واژه؛ مينوى خرد، تعليقات تفضلى، ص ۱۳۵؛ قس برهان، ذيل «زنديك»). خوارزمى (متوفى ۳۸۷؛ ص ۳۷)، زندى را اصحاب مزدك و كتاب زند را كتاب مزدك دانسته است. ابن بلخى (متوفى پس از ۵۱۰؛ ص ۶۲) زند را كتاب زردشت پنداشته و نوشته است كه معناى زندقه آن است كه نقيض زند، يعنى برخلاف كتاب زند زردشت باشد. سمعانى (ج ۳، ص ۱۷۳) زنديق را منسوب به كتاب زند كه شامل تفسير مانى بر كتاب زردشت بوده، تلقى كرده است (نيز ← زَبيدى، همانجا). فيروزآبادى (همانجا) زنديق را معرّب اصطلاح زن دين به معناى دين زنان به شمار آورده است. به نظر ابن كمال پاشا (ص ۳۰۶) اصل واژه زنديق چه زنده باشد و چه زندى، درهرصورت، منسوب به زند است. برخى از محققان، ازجمله بوان[۱] (د.دين و اخلاق، ج ۸، ص ۳۹۸، پانويس ۵) و براون[۲] (ج ۱، ص ۲۳۵) و بلوا[۳] (د.اسلام، چاپ دوم، ذيل واژه) و ميلر[۴] (ص ۲۰۷، پانويس ۱) زنديق را مشتق از واژه سريانى زدّيقه (zadd¦âqe¦ يا zaddik) كه به عربى صدّيقون است، دانسته و نوشته اند كه در فارسى يكى از «د»هاى واژه به «ن» بدل شده و به صورت «زنديق» درآمده است. آنان دراين باره به لفظ صديقين كه بنابه عقيده ابن نديم (ج ۲، جزء۱، ص ۳۹۱، ۳۹۶) و ابوريحان بيرونى در الآثار الباقية (ص ۲۰۷ـ۲۰۸) مانويان آن را درباره زهاد و ابرار و ابدال به كار مى برده اند، نظر داشته و اين كاربرد تاريخى را پشتوانه اى براى رأى خود لحاظ كرده اند (نيز ← صديقى، ص ۱۱۳؛ ليثى، ص ۲۵). در سخنى شطح گونه و متناقض نما از جنيد بغدادى معيّت مليحى ميان دو واژه صدِّيق و زنديق هست: كسى به درجات حقيقت نمى رسد مگر آنكه هزار صدِّيق شهادت دهند كه او زنديق است (... «حتى يشهد منهِ الف صَدِّيق بأَنه زنديقٌ»؛ ← ابن عربى، سفر۳، ص ۲۴۷ـ۲۴۸). نظر ديگر كه عمدتآ در ميان پژوهندگان ايرانى رواج دارد، اين است كه زنديق معرّب واژه زنديگ (Zandig) فارسى ميانه و زنديك Zandîk)، منسوب به زند با علامت نسبت îk) پهلوى است (براى نمونه ← پورداود، ص ۱۱۷؛ برهان، ج ۲، ص ۱۰۳۹، پانويس ۳؛ بهار، ص ۲۶۳؛ زرين كوب، ۱۳۷۸شالف، ص ۳۳۷). واژه زنديك نخستين بار در قرن سوم ميلادى در كتيبه كرتير (Kartîr)، موبد قدرتمند دوره ساسانى، به كار رفته كه در آن كرتير با افتخار از كارها و اقدامات خود ازجمله سركوب كردن «زنديك» در كنار سركوب يهود و شمن و برهمن و نصارا ياد كرده است (← ص ۶۶). با توجه به اينكه پيگرد و سپس كشتن مانى در زمان بهرام اول يعنى بهرام بن شاپور در ۲۷۶ ميلادى در دوره اجراى سياست مذهبى كرتير انجام گرفته (← ابن نديم، ج ۲، جزء۱، ص ۳۹۵؛ رجبى، ص ۲۸)، مى توان مراد و مقصود از واژه زنديك را مانى و پيروان او دانست (← بهار، ص ۲۶۴). همچنين، چون واژه زَندَه Zandaدوبار در اوستا (ونديداد، فرگرد ۱۸، بند ۵۵؛ يسنا، هات ۶۱، بند ۳) به معناى مذموم و در رديف گناهكارانى مانند راهزن، جادوگر، دزد، پيمان شكن و دروغگو و كسى كه دشمن دين مَزدِيَسنا است، آورده شده و در مينوى خرد (فصل ۳۵، ص ۵۲، بند۱۶) جزو سى گناه سنگين چنين آمده است: «سيزدهم كسى كه زنديقى كند» و نيز در شايست ناشايست (فصل ۶، بند۷) زنديق در كنار ترسا و يهود پيرو آيين بتر در مقابل پيرو آيين پاكيزه و بهدين آمده است و نيز در متن ماتيكان گجستك اباليش (آذرفرنبغ فرخزادان، ص ۱۴ـ ۱۵) گجستك زنديك خوانده شده است، معلوم مى شود كه زردشتيان كلمه مذموم زنده Zandaو زنديك Zandîkرا به اين سبب درباره مانى و پيروان او به كار مى بردند كه عقيده داشتند او با جادو و دروغ و فريب خود را پيغمبر خوانده و مدعى مزديسنا شده است (← پورداود، ص ۱۱۹؛ برهان، همانجا). باتوجه به متون و منابع قديمىِ يادشده، پورداود (همانجا) و برهان (همانجا) واژه معرّب زنديق را تغيير شكل يافته كلمه زنده Zandaيا زنديك Zandîk دانسته اند، چنان كه بعد از اسلام هم زنديق در ابتدا به پيرو مانى اطلاق مى شده است. مهرداد بهار (همانجا) اين نظر را رد كرده و بر آن است كه واژه زنديق از كلمه اوستايى زنتاى Zantayبه معناى آگاه شدن ــكه ريشه اش زن Zan به معناى دانستن است ــ مشتق شده و بنابراين زنديق در اصل به معناى عارف و آگاه است. او (همانجا) مى گويد مانويت شاخه اى از آيين گنوسى (Gnosticism) است و صفت زنديق نه به معناى ملحد بلكه معادل صفت گنوستيك (Gnostic) است. اين واژه يونانى از ريشه Gnosبه معناى دانستن با زن (Zan) و دن (Dan) در زبانهاى ايرانى و هندواروپايى هم معناست. تشخيص دقيق مفهوم و مدلول و مصداق زنديق و شناخت جامع و مانع افكار و عقايد زنادقه به سبب اينكه قلمرو اسلام اصلا جاى رشد و بسط زندقه نبوده و كمتر كسى جرئت اظهار زندقه و حتى نقل و نگارش سخنان و عقايد آنان را داشته و نيز به علت ابهام و پيچيدگى معناى زندقه و يك سنخ و يك نوع نبودن زنديقان، بسيار دشوار است. به هرحال، امروزه آثارى از زنديقان در دست نيست و آرا و عقايد آنها فقط از كتابهاى مخالفان و منتقدان آنها در دسترس است. تاريخ زندقه در جهان اسلام بسيار غامض و پيچيده و مشوّش است (من تاريخ الالحاد فى الاسلام، همان مقدمه، ص ۲۴؛ ليثى، ص ۱۹ـ۲۰؛ زرين كوب، ۱۳۷۸ش ب، ص ۱۰۶ـ ۱۰۷). همين قدر معلوم است كه به طور كلى، زندقه مسلكى مغاير با اديان آسمانى دانسته شده و گفته شده است كه زنديق منكر اصول مورد اجماع همه اديان آسمانى و مخالف كتابهاى آسمانى است، اعم از زنديقانى كه فقط منكر وجود خدايند كه دراين صورت با دهريان هم عقيده اند، يا وحدت خدا را قبول ندارند يا علم و حكمت خدا را انكار مى كنند (ابن كمال پاشا، ص ۳۰۸ـ۳۰۹). در اغلب منابع، به نحوخاص، بعد از اسم مانى كلمه زنديق آمده و زنادقه با مانويان يكى گرفته شده اند؛ و مانى و پيروان او قائل به دو خالق يا دو مبدأ نور و ظلمت يا خير و شرّ دانسته شده اند (براى نمونه ← رَسّى، ص ۸۷ـ ۸۸؛ جاحظ، ج ۴، ص ۴۴۱؛ يعقوبى، ج ۱، ص ۱۵۹ـ ۱۶۱؛ طبرى، ج ۲، ص ۵۰ـ۵۳؛ مسعودى، ج ۴، ص ۳۰۴؛ ابن نديم، ج ۲، جزء۱، ص ۳۷۸ـ۴۰۳). از حيث تاريخى، براساس احاديثى كه موضوعشان احتجاج پيامبر اسلام و ائمه عليهم السلام با مخالفان اسلام است و واژه زنديق يا ثنوى يا مضمون اعتقادى آن در آنها به كار رفته، مى توان گفت كه نوع عقايدى كه بعدها به زندقه شهرت يافت، وجود داشته و گاه به گاه عيان مى شده است (براى نمونه هايى از مناظرات معصومين عليهم السلام با زنادقه ← ابن بابويه، ص ۲۴۳ـ۲۷۰؛ طبرِسى، ج ۱، ص ۱۶ـ ۲۵؛ مجلسى، ج ۳، ص ۱۵، ۳۶ـ۳۸، ۲۰۹ـ۲۱۰، ج ۱۰، ص ۱۶۳ـ۲۲۲). اما در روزگار امام جعفرصادق عليه السلام كه دوره ظهور آرا و عقايد مختلف و شيوع مناظرات و مجادلات اعتقادى گوناگون بود، زندقه نيز نسبتآ گسترش يافته بود؛ ازاين رو طبيعى است كه بخشى از مناظرات امام نيز با زنادقه آن دوره باشد (← كلينى، ج ۱، ص ۱۸۱ـ۱۹۳؛ ابن بابويه، ص ۲۴۳ـ۲۵۰). در كتاب توحيدالمفضّل نيز كه، بنابه عقيده برخى علماى اماميه، املاى امام صادق بر مفضل بن عمر جعفى است (← توحيد مفضّل*)، از مانويت سخن به ميان آمده و گفته شده است (ص ۱۱۷) كه چشمان مانى به مشاهده شواهد و دلايل حكمتِ خلقت نابينا بود و به همين سبب او به كار خلقت، نسبتِ خطا و به خالق حكيم و كريم آن نسبت جهل داده است. به هرروى، شايان توجه است كه قرآن مجوس را در شمار اهل كتاب آورده، اما درباره مانويت چنين حكمى در قرآن ديده نمى شود (زرين كوب، ۱۳۷۸ش الف، ص ۲۸۸). در دوره بنى اميه و عمدتآ بنى عباس، جريان زندقه رشد و گسترش و شهرت يافت. كسانى پيدايى و نضج زندقه را در آن دوره در پيوند تنگاتنگ با نهضت شعوبيه دانسته و آن را محصول تعارض موالى ايرانى و عربها در عصر اموى و برخاسته از حس عصبيت و روحيه پرخاش ايرانيانِ شكست خورده در برابر عربها و فرهنگ و دين آنها قلمداد كرده اند (← احمد امين، ج ۱، ص ۱۵۸ـ۱۵۹؛ من تاريخ الالحاد فى الاسلام، همان مقدمه، ص ۲۳ـ۲۴؛ ليثى، ص ۲۹ـ۳۰؛ نيز ← زاهية قدّوره، ص ۱۲۷ـ۱۵۰). اما برخى آن را حركتى آزادانديشانه و روشنفكرانه ارزيابى كرده و نوشته اند در آن دوره كسانى كه نمى خواستند به هيچ دينى تن دهند، زندقه را بيشتر از ديگر مسلكها با ذوق خود سازگار مى يافتند (← زرين كوب، ۱۳۷۸ش الف، ص ۲۸۷؛ موحد، ص ۳۱۱، به نقل از گابريلى[۵] ؛ د.اسلام، چاپ اول، همانجا). در عصر امويان، هنوز كلمه زنديق رايج نشده بود، و شواهد زيادى كه دالّ بر رفتار تند با زنديقان يا آزار و اذيت آنان باشد، ديده نمى شود (← احمد امين، ج ۱، ص ۱۳۸ـ۱۳۹؛ شدر[۶] ، ص ۱۵۶)، تا آنجا كه حتى وليدبن يزيد (حك : ۱۲۵ـ ۱۲۶) از خلفاى بنى اميه به زندقه گرايش يافت و از او به عنوان زنديق نام برده شده است (← ابوالفرج اصفهانى، ج ۷، ص ۲). باوجوداين، مواردى مانند حبس و آزار و قتل كسانى كه با انديشه رسمى حكومت همراه نبوده اند، گزارش شده است (← ابن نديم، ج ۲، جزء۱، ص ۴۰۲ـ۴۰۳؛ نيز ← صديقى، ص ۱۱۴ـ۱۱۵). اما در دوره خلفاى عباسى اصطلاح زنديق بار معنايى خاصى پيدا مى كند و با مبدل شدن به نوعى برچسب و حربه سياسى ـ دينى، عمدتآ به مخالفان حاكميت، از هر صنف و گروه و مسلك و مرامى، اطلاق مى شود و وسيله اى در دست حاكميت براى توجيه سركوب مخالفان مى گردد. در دوره خلافت منصور (حك : ۱۳۶ـ۱۵۸) و مهدى (حك : ۱۵۸ـ۱۶۹) و هادى (حك : ۱۶۹ـ۱۷۰) افراد و گروههاى مشهور به زنديق تحت تعقيب و شكنجه و قتل قرار مى گيرند. زيرا خلفا وجود زنادقه را براى خلافتشان خطرناك مى ديدند. زنديقان گاهى درباره قرآن نظر به انكار و تقابل داشتند و گاهى اعتقادات، آداب و مناسك دينى مسلمانان را استهزا مى كردند (د.اسلام، چاپ اول، همانجا؛ زرين كوب، ۱۳۸۷ش الف، ص ۲۸۴ـ۲۸۵). در زمان منصور، مى توان از قتل ابن مقفع، اديب و مترجم كليله و دمنه از پهلوى به عربى، به جرم زندقه ياد كرد. برخى ابن مقفع را به تصريح مانوى دانسته (← رسّى، ص ۹۳ـ ۱۵۰؛ ابوريحان بيرونى، ۱۳۷۷، ص ۱۲۳، ۲۲۰) و مؤلفان ديگر وى را زنديق به شمار آورده اند (براى نمونه ← نوبختى، ص ۵۰؛ ابن خلّكان، ج ۲، ص ۱۵۱؛ حمداللّه مستوفى، ص ۳۵۲). ظاهرآ ابن مقفع آثارى از مانويان نيز به عربى ترجمه كرده بوده است (← مسعودى، ج ۵، ص ۲۱۲). زنديق بودن ابن مقفع چنان شايع شده بود كه مهدى خليفه مى گفت من هيچ كتاب زندقه اى به دست نياورده ام كه اصل آن از ابن مقفع نباشد (ابن خلّكان، همانجا؛ ابن كثير، ج ۱۰، ص ۹۶). او در زمان خلافت منصور به اتهام زندقه در ۱۴۲ يا ۱۴۵ در آتش سوزانده شد (← ابن نديم، ج ۱، جزء۲، ص ۳۶۷ـ۳۶۸؛ ابن كثير، همانجا). اما ظاهرآ قتل او فقط به علت زندقه نبوده و دشمنى سياسى و كينه شخصى خليفه و كارگزاران او نيز در اين ماجرا تأثير داشته است (← جَهشِيارى، ص ۶۸ـ۷۲؛ احمد امين، ج ۱، ص ۱۵۷؛ نيز براى آگاهى بيشتر از احوال و عقايد ابن مقفع در اين باب ← اقبال آشتيانى، ص ۳۰ـ۵۰؛ ابن مقفع*). مهدى، پسر منصور، كار تعقيب و تفتيش عقايد زنديقان را به جايى رسانده بود كه شخصى به اسم عمر كلواذى (يا كلواذانى) معروف به «صاحب الزنادقه» را مسئول امورى ازجمله شناسايى و آزار و حبس و قتل آنان كرده بود (طبرى، ج ۸، ص ۱۶۵، ۱۶۷؛ جهشيارى، ص۱۰۰؛ ابن اثير، ج ۶، ص ۷۵). از سفارش مهدى به پسرش هادى در مورد شيوه برخورد با زنديقان و وصفى كه او از آنها عرضه مى كند (← طبرى، ج ۸، ص۲۲۰)، هيچ شكى نمى ماند كه مقصود از زنديقان در آن عصر، مانويان بوده اند (نيز ← من تاريخ الالحاد فى الاسلام، همان مقدمه، ص ۳۱ـ۳۳؛ دورى، ص ۸۹ـ۹۰). هادى هم به توصيه پدرش در سخت گيرى به زنديقان چيزى را فرو نگذاشت (← طبرى، همانجا). باوجوداين، نبايد فراموش كرد كه كسانى كه در آن زمان به زندقه معروف و متهم شده بودند، همه از يك سنخ و صاحب عقيده واحدى نبودند و احتمالا برخى از آنان از مانويت و ثنويت بسيار دور بودند و گاه حتى علت تعقيب و شكنجه و مرگشان كاملا سياسى يا مسائل شخصى بوده است (← احمد امين، ج ۱، ص ۱۵۲؛ من تاريخ الالحاد فى الاسلام، همان مقدمه، ص ۲۹ـ۳۰؛ صديقى، ص ۱۱۹). فهرست اسامى زنديقان كه جاحظ (متوفى ۲۵۵ يا ۲۵۶) در الحيوان (ج ۴، ص ۴۴۷ـ ۴۴۸) و ابن نديم در الفهرست (ج ۲، جزء۱، ص ۴۰۲ـ۴۰۶) و ابوالفرج اصفهانى (متوفى ۳۵۶) در الاغانى (ج ۱۴، ص ۳۲۱ـ ۳۲۲، ۳۲۸ـ۳۵۳، ج ۱۸، ص ۱۰۱) درج كرده اند، به گفته ماسينيون[۷] بسيار نامتجانس و دربردارنده اسامى اصحاب عقايد مختلف و متفاوت است (← د.اسلام، چاپ اول، همانجا). در فهرست يادشده هم نام رؤسا و متوليان دينى مانوى مانند ابوعلى سعيد، ابوعلى رجا، ابويحيى رئيس و يزدان بخت ديده مى شود؛ هم نام اهل شعر و ادب و نويسنده و ظريفْطبع و بذله گو نظير ابن مقفع، بشاربن بُرد*، اسحاق بن خلف، ابن سيّابه، على بن خليل، على بن ثابت، يونس بن هارون، مطيع بن اياس*، ابان بن عبدالحميد لاحقى*، حمّاد عجرد*، حماد راويه* و حمادبن زبرقان كه اين سه تن به «حمادون» مشهور بوده اند؛ هم نام اهل سياست و حكومت، كسانى همچون برمكيان و نيز فضل بن سهل و برادرش حسن بن سهل و حتى كاتبِ مهدى خليفه، يعنى محمدبن عبيداللّه كه چون به زنديق بودن اعتراف كرد، مهدى او را كشت؛ و هم متكلمانى چون ابن طالوت، ابوشاكر ديصانى، برادرزاده ابوشاكر، ابن الاعمى (يا ابن اعدى) حريزى، نُعمان و ابن ابى العوجا*، صالح بن عبدالقدوس*، ابوعيسى وراق*، ابوالعباس ناشى و محمدبن احمد جيهانى (← جيهانى*، خاندان) كه كتابهايى در دفاع از ثنويت و عقايد مانوى و در نقض باورهاى مخالفان به نگارش درآورده بودند (نيز ← صديقى، ص ۱۲۵ـ۱۳۳). بدوى (من تاريخ الالحاد فى الاسلام، همان مقدمه، ص ۳۴ـ۳۵) درباره انگيزه افراد مذكور در آن فهرست معتقد است كه از رؤساى مانوى، برخى ايمان راستين و مخلصانه به زندقه، يعنى مانويت داشتند، اما بعضى ديگر در زندقه سنّت قوى و آبا و اجدادى خود را مى ديدند و براى تفاخر قومى و مقابله با دين اسلام كه آن را دين مردم عرب به حساب مى آوردند، به زندقه گرايش داشتند. همچنين شعرا و ادبا و نويسندگانى كه به زندقه تعلق خاطر داشتند، آن را وسيله اى براى ارضاى عواطف و احساسات ملى و براى يادآورى مجد و عظمت گذشته ايرانى خود تلقى مى كردند و به همين منظور شعر مى گفتند و كتاب مى نوشتند (نيز ← ويدن گرن[۸] ، ص ۱۶۱ـ۱۶۲). اما جماعت متكلمان، يعنى اهل انديشه و اصحاب مقالات كه به تعقل و تفكر بيشتر از ايمان و مصلحت اعتماد و تأكيد داشتند، در زندقه عناصر و مؤلفه هايى براى شكاكيت و تمسخر اعتقادات مردم يافته بودند (من تاريخ الالحاد فى الاسلام، همانجا؛ نيز ← احمد امين، ج ۱، ص ۱۵۵). افزون برآن، گفتنى است كه دامنه و حدود كاربرد واژه زنديق در عالم اسلام چنان بسط يافته بود كه گاهى فردى ديگرى را زنديق خوانده، درحالى كه شخص ثالثى او و آن ديگرى، هر دو، را زنديق دانسته است. مثلا ابوحيّان توحيدى در الامتاع و المؤانسة (ج ۲، ص ۲۰) ابن راوندى را در فهرست زنادقه ذكر كرده است، درحالى كه از هر دو تن (ابوحيّان توحيدى و ابن راوندى) به علاوه ابوالعلاء معرى با عنوان «زنادقه سه گانه اسلام» ياد شده است (← ابن جوزى، ج ۱۶، ص ۲۳ـ۲۴). به هرحال، زنديقان در زمان هارون الرشيد (حك : ۱۷۰ـ۱۹۳) و مأمون (حك : ۱۹۸ـ۲۱۸) هم كمابيش امنيت و آزادى نداشتند (← طبرى، ج ۸، ص ۲۳۴؛ مسعودى، ج ۴، ص ۳۰۴ـ۳۰۵)، تا اينكه در پى سخت گيريها و فشارها، آنها از مركز خلافت اسلامى، عراق، دور شدند و به جاهاى ديگر مانند خراسان و سمرقند مهاجرت كردند (← صديقى، ص ۱۳۸ـ۱۳۹). ابن نديم (ج ۲، جزء۱، ص ۴۰۲) مى نويسد در زمان ما، يعنى در هنگام تأليف كتاب الفهرست (پيش از ۳۷۷ كه سال وفات اوست) پنج زنديق هم در شهر بغداد يافت نمى شود. پس از قرن چهارم، شواهدى كه بر وجود و حيات مانويان زنديق در عالم اسلام دلالت كند، وجود ندارد (د.اسلام، چاپ دوم، همانجا)؛ اما عنوان زنديق و زندقه همچنان مانده و همواره از مذموم بودن آن به عنوان حربه و ابزارى در برابر مخالفان و براى بدنام كردن حريفان استفاده شده است. برخى از دانشهاى تازه وارد به عالَم اسلام كه گاه به آنها «علوم اوائل» (علومِ تمدنهاى باستانى ازجمله يونانى) گفته مى شد، مانند منطق و فلسفه و اصحاب و حاميان آنها نيز به زندقه متهم شده اند؛ حتى اقوالى نظير «مَن تَمَنْطَقَ تزندق» و «مَن تَفَلْسَفَ تزندق» به مَثَل مبدل شده اند (← ابن صلاح، ج ۱، ص ۲۰۹ـ۲۱۱؛ ابن تيميّه، ص ۸۱ـ۸۲، ۱۵۶ـ۱۵۷، ۱۶۹ـ۱۷۰؛ ابن قيّم جوزيه، ج ۲، ص ۲۸۷ـ۲۸۹؛ فاخورى و خليل جُرّ، ج ۲، ص ۳۹ـ۴۲؛ محقق، ص ۱۹۳ـ۱۹۴؛ نيز براى آگاهى از ديدگاهى معاصر كه كل تاريخ فلسفه و مابعدالطبيعه را مبتنى بر زندقه مى داند ← فرديد، ص ۳). غزالى در المنقذ من الضلال (ص ۱۹) فيلسوفان را به سه گروه دهريون، طبيعيون و الهيون تقسيم مى كند و گروه اول و دوم را زنديق مى خواند و در فيصل التفرقة (ص ۴۷ـ۸۳) زنديق را كسى مى داند كه منكر صانع و معاد و نبوت پيامبر اكرم باشد و حديثى از پيامبر نقل مى كند با اين مضمون كه همه فرقه هاى امت من در بهشت خواهند بود جز زنادقه. حتى علم كلام از اتهام زندقه به دور نمانده و سخن قاضى ابويوسف «مَن طَلَبَ العِلمَ بالكلام تزندق» در آثار بعدى بارها نقل شده است (← ابن قتيبه، ج ۱، جزء۲، ص ۱۵۷؛ ابن قدامه، ص ۴۱؛ ابن تيميّه، ص ۵۴). از فيلسوفان و متكلمان دوره اسلامى به محمدبن زكرياى رازى، فارابى، ابن سينا، سهروردى، ابن رشد، خواجه نصيرالدين طوسى نسبت زندقه داده شده است (← ابن صلاح، ج ۱، ص ۲۰۹ـ۲۱۰؛ ابن خلّكان، ج ۶، ص ۲۷۳؛ ابن قيّم جوزيه، ج ۲، ص ۲۶۴، ۲۷۱، ۲۷۹، ۲۸۶ـ ۲۸۸؛ گوهرين، ص ۶۰۶، ۶۰۸؛ فاخورى و خليل جرّ، ج ۲، ص ۳۸۵). از صوفيان نيز كسانى مثل حلاج* و ابن عربى*، ازآن رو كه آنان را معتقد به نظريه حلول و اتحاد مى دانستند، زنديق خوانده شده اند (← ابن قيّم جوزيه، ج ۲، ص ۲۷۱؛ نيز ← ماسينيون، ج ۱، ص۲۰۰؛ گولدتسيهر[۹] ، ص ۳۵۲ـ۳۵۳؛ د.اسلام، چاپ اول، همانجا). علاوه بر مناظرات ائمه عليهم السلام با زنادقه كه قبلا ذكر گرديد، در دوره متقدم كلام اسلامى، كتابهايى با عنوان الرد على الزنادقة نوشته شده كه مؤلفانشان متكلمانى از اوايل عصر عباسى، مانند هشام بن حكم* (متوفى ۱۹۹)، محمدبن ليث خطيب، ابوبكر اصم*، ضراربن عمرو* و ابن راوندى* بوده اند (← ابن نديم، ج ۱، جزء۲، ص ۳۷۵، ۵۹۵، ۵۹۷، ۶۰۳، ۶۳۳، ج ۲، جزء۱، ص ۳۴۹). از اين رديه ها چيزى به دست ما نرسيده است، اما دو رديه شاخص ديگر كه قدمت دارند به چاپ رسيده اند: الرد على ابن المقفع از قاسم بن ابراهيم رسّى* (متوفى ۲۴۶) كه نخست در ۱۴۲۰ در قاهره به طور جداگانه و سپس در ۱۴۲۲ در صنعا با عنوان الرد على الزنديق ابن المقفع در مجموع كتب و رسائل الامام القاسم بن ابراهيم الرسى (ج ۱، ص ۳۲۰ـ۳۸۵) چاپ شد و الرد على الزنادقة و الجهمية از احمدبن حنبل (قاهره ۱۳۹۳؛ براى آگاهى بيشتر ← طاهرى عراقى، ص ۱۳۵ـ۱۵۰؛ رديه/ رديه نويسى*). بايد يادآور شد كه حنبليان زنادقه را پنج فرقه مى دانند : معطّله كه منكر خلقت و خالق اند و عالم را تركيبى ناپايدار از چهار عنصر مى دانند، مانويه و مزدكيه كه ثنوى اند، عبدكيه (زهاد امامى كه ساكن كوفه بودند) و روحانيه كه شامل چهار فرقه از صوفيه اهل غنا مى شود كه مى كوشند از طريق اتحاد با خداوند خودشان را از قيود شريعت آزاد سازند. از صوفيان اهل سنّت، رابعه عدويه جزو روحانيه محسوب مى شود (د.اسلام، چاپ اول ، همانجا). نزد جمهور فقها، زنديق كسى است كه در ظاهر مسلمان و در باطن كافر باشد (← زُحَيلى، ج ۷، ص ۵۵۷۷؛ الموسوعة الفقهية، ذيل «زندقة»). درواقع در سير تحول تاريخى اصطلاح، زنديق معناى كافر يا منافق يافته است. بر اين مبنا فقها به كفر زنديق و ارتداد فردى قائل اند كه نخست مسلمان بوده و سپس به زندقه روى آورده است، و ازاين رو اعلام زندقه را از جرائم مستوجب حدّ دانسته اند (← زحيلى، ج ۷، ص ۵۲۷۶؛ الموسوعة الفقهية، همانجا). در منابع درباره پذيرفتن يا نپذيرفتن توبه زنديق نيز بحث شده است. حنابله توبه زنديق را نپذيرفتنى مى دانند. برخى از مالكيان نيز معتقدند كه توبه زنديق پذيرفتنى نيست و او بايد محاكمه شود و به قتل برسد (← ابن كمال پاشا، ص ۳۱۴؛ د.اسلام، چاپ اول، همانجا؛ احمد امين، ج ۱، ص ۱۵۸). بعضى از حنفيان برآن اند كه توبه زنديق پذيرفته نمى شود و بايد كشته شود. اما شافعيان بر اين باورند كه اگر زنديق توبه كند و توبه اش را ظاهر سازد، از قتل مصون مى ماند (← ابن كمال پاشا؛ احمد امين، همانجاها؛ نيز ← توبه*). حكم اموال و ماتَرَك فرد زنديق نيز از نظر فقهى مورد بحث قرار گرفته است (← الموسوعة الفقهية، همانجا؛ ارتداد*؛ ارث*). حنفيان به خصوص در زمان دولت عثمانى، شيعه را زنديق دانسته و برضد شيعه فتوا صادر كرده اند (برمبناى يكى گرفتن شيعيان با صوفيان بكتاشى، يا، لعن خلفا) و كسانى را به جرم زندقه محاكمه كرده اند (ازجمله ← به فتواى ابن كمال پاشا، ص ۳۱۵ درباره وجوب قتل شخصى به نام قابض كه از نظر ابن كمال پاشا، زنديق بوده است؛ نيز ← احمد امين؛ د.اسلام، چاپ اول، همانجاها). از نظر ملل و نحل نويسان شيعى، فرقه هاى غالى، كه در كتب ملل ونحل از فرقه هاى شيعى شمرده شده، زنديق اند (براى نمونه ← نوبختى، ص ۴۶؛ سعدبن عبداللّه اشعرى، ص ۶۴).
منابع : آذر فرنبغ فرخزادان، ماتيكان گجستك اباليش: همراه با متن پهلوى، برگردان پارسى، واژه نامه و آوانويسى، برگردان ابراهيم ميرزاى ناظر، تهران ۱۳۷۶ش؛ ابن اثير؛ ابن بابويه، التوحيد، چاپ هاشم حسينى طهرانى، قم ?] ۱۳۵۷ش[؛ ابن بلخى، فارس نامه، چاپ گى لسترنج و رينولد الين نيكلسون، لندن ۱۹۲۱، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ش؛ ابن تيميّه، نقض المنطق، چاپ محمد حامد فقى، قاهره ?]۱۳۷۰/ ۱۹۵۱[؛ ابن جوزى؛ ابن خلّكان؛ ابن دُرَيد، كتاب جمهرة اللغة، چاپ رمزى منير بعلبكى، بيروت ۱۹۸۷ـ۱۹۸۸؛ ابن صلاح، فتاوى و مسائل ابن الصلاح فى التفسير و الحديث و الاصول و الفقه، چاپ عبدالمعطى امين قلعجى، بيروت ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶؛ ابن عربى، الفتوحات المكية، سفر۳، چاپ عثمان يحيى، قاهره ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛ ابن قُتَيبه، عيون الاخبار، چاپ يوسف على طويل و مفيد محمد قميحه، بيروت ?] ۱۹۸۵[؛ ابن قدامه، تحريم النظر فى كتب الكلام، چاپ عبدالرحمان دمشقيه، رياض ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛ ابن قيّم جوزيه، اغاثة اللهفان من مصايد الشيطان، چاپ محمد حامد فقى، بيروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸؛ ابن كثير، البداية و النهاية، بيروت ۱۴۱۱/ ۱۹۹۰؛ ابن كمال پاشا، رسالة فى تصحيح لفظ الزنديق، در مانى و دين او، دو خطابه سيدحسن تقى زاده؛ بانضمام متون عربى و فارسى درباره مانى و مانويّت، فراهم آورده احمد افشار شيرازى، تهران: انجمن ايرانشناسى، ۱۳۳۵ش؛ ابن منظور؛ ابن نديم؛ ابوالفرج اصفهانى؛ ابوحيّان توحيدى، كتاب الامتاع و المؤانسة، چاپ احمد امين و احمد زين، بيروت ]بى تا.[؛ ابوريحان بيرونى، الآثارالباقية عن القرون الخالية، چاپ ادوارد زاخاو، لايپزيگ ۱۹۲۳؛ همو، كتاب البيرونى فى تحقيق ماللهند، حيدرآباد، دكن ۱۳۷۷/ ۱۹۵۸؛ احمد امين، ضحى الاسلام، قاهره ۱۹۶۱ـ۱۹۶۲؛ عباس اقبال آشتيانى، شرح حال عبداللّه بن المقفع، چاپ عبدالكريم جربزه دار، تهران ۱۳۸۲ش؛ محمدعلى امام شوشترى، فرهنگ واژه هاى فارسى در زبان عربى، تهران ۱۳۴۷ش؛ اوستا، اوستا: كهن ترين سرودها و متنهاى ايرانى، گزارش و پژوهش جليل دوستخواه، تهران ۱۳۷۴ش؛ ادوارد گرانويل براون، تاريخ ادبى ايران، ج ۱، ترجمه و تحشيه و تعليق على پاشا صالح، تهران ۱۳۵۶ش؛ محمدحسين بن خلف برهان، برهان قاطع، چاپ محمد معين، تهران ۱۳۶۱ش؛ مهرداد بهار، جستارى چند در فرهنگ ايران، تهران ۱۳۷۳ش؛ ابراهيم پورداود، «زنديق»، سالنامه دنيا، ش ۳ (۱۳۲۷ش)؛ توحيد المفضّل، املاء الامام ابى عبداللّه الصادق عليه السلام على المفضّل بن عمر الجعفى، علق عليه كاظم مظفر، بيروت: مؤسسة الوفاء، ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛ محمداعلى بن على تهانوى، موسوعة كشّاف اصطلاحات الفنون و العلوم، چاپ رفيق العجم و على دحروج، بيروت ۱۹۹۶؛ عمروبن بحر جاحظ، كتاب الحيوان، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر ?]۱۳۸۵ـ۱۳۸۹/ ۱۹۶۵ـ ۱۹۶۹[، چاپ افست بيروت ]بى تا.[؛ موهوب بن احمد جواليقى، المعرّب من الكلام الاعجمىّ على حروف المعجم، چاپ احمد محمد شاكر، قاهره ۱۹۴۲، چاپ افست تهران ۱۹۶۶؛ اسماعيل بن حماد جوهرى، الصحاح فى اللغة و العلوم، چاپ نديم مرعشلى و اسامة مرعشلى، بيروت ۱۹۷۴؛ محمدبن عبدوس جَهشِيارى، كتاب الوزراء و الكتّاب، بيروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛ حمداللّه مستوفى، تاريخ گزيده؛ احمدبن محمد خفاجى، شفاءالغليل فيما فى كلام العرب من الدخيل، چاپ محمد بدرالدين نعسانى، ]قاهره[ ۱۳۲۵، چاپ افست ]بى تا.[؛ محمدبن احمد خوارزمى، كتاب مفاتيح العلوم، چاپ فان فلوتن، ليدن ۱۸۹۵، چاپ افست ۱۹۶۸؛ عبدالعزيز دورى، العصر العباسى الاول: دراسة فى التاريخ السياسى و الادارى و المالى، بيروت ۲۰۰۶؛ دهخدا؛ پرويز رجبى، «كرتير و سنگنبشته او در كعبه زردشت»، مجله بررسيهاى تاريخى، سال ۶، شماره مخصوص (مهر ۱۳۵۰)؛ قاسم بن ابراهيم رَسّى، الرد على ابن المقفع، در امام حنفى عبداللّه، نقدالمسلمين للثنوية و المجوس، قاهره ۱۴۲۰/۲۰۰۰؛ زاهية قدّوره، الشعوبية و اثرها الاجتماعى و السياسى فى الحياة الاسلامية فى العصر العباسى الاول، بيروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛ محمدبن محمد زَبيدى، تاج العروس من جواهر القاموس، ج ۲۵، چاپ مصطفى حجازى، كويت ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹؛ وهبه زُحَيلى، الفقه الاسلامى و ادلّته، دمشق ۱۴۰۴ـ۱۴۱۷/ ۱۹۸۴ـ۱۹۹۷؛ عباس زرياب، بزم آورد: شصت مقاله درباره تاريخ، فرهنگ و فلسفه، تهران ۱۳۶۸ش؛ عبدالحسين زرين كوب، دو قرن سكوت: سرگذشت حوادث و اوضاع تاريخى در دو قرن اول اسلام، تهران ۱۳۷۸ش الف؛ همو، نه شرقى، نه غربى ـ انسانى، تهران ۱۳۷۸ش ب؛ سعدبن عبداللّه اشعرى، كتاب المقالات و الفرق، چاپ محمدجواد مشكور، تهران ۱۳۴۱ش؛ سمعانى؛ شايست ناشايست: متنى به زبان پارسى ميانه (پهلوى ساسانى)، آوانويسى و ترجمه كتايون مزداپور، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، ۱۳۶۹ش؛ غلامحسين صديقى، جنبش هاى دينى ايرانى در قرنهاى دوم و سوم هجرى، تهران ۱۳۷۲ش؛ احمد طاهرى عراقى، «رديه نويسى بر مانويت در عصر اسلامى»، مقالات و بررسيها، دفتر ۴۵ـ ۴۶ (۱۳۶۷ـ۱۳۶۸ش)؛ احمدبن على طبرِسى، الاحتجاج، چاپ محمدباقر موسوى خرسان، بيروت ۱۴۰۱/ ۱۹۸۱؛ طبرى، تاريخ (بيروت)؛ فخرالدين بن محمد طُرَيحى، مجمع البحرين، چاپ احمد حسينى، تهران ۱۳۶۲ش؛ محمدبن محمد غزالى، فيصل التفرقة بين الاسلام و الزندقة، چاپ رياض مصطفى عبداللّه، دمشق ۱۴۱۷/ ۱۹۹۶؛ همو، المنقذ من الضلال، چاپ فريد جبر، بيروت ۱۹۶۹؛ حنّا فاخورى و خليل جُرّ، تاريخ الفلسفة العربية، بيروت ۱۹۹۳؛ احمد فرديد، «تمهيد: ]درباره مابعدالطبيعة[»، موقف، سال ۲، ش ۲ (شهريور ۱۳۸۳)؛ محمدبن يعقوب فيروزآبادى، القاموس المحيط، چاپ يوسف الشيخ محمد بقاعى، بيروت ۲۰۰۵؛ احمدبن محمد فيّومى، المصباح المنير، بيروت ۱۹۸۷؛ كرتير، «سنگنبشته پارسيك كرتير در كعبه زردشت»، ]ترجمه پرويز رجبى[، مجله بررسيهاى تاريخى، سال ۶، شماره مخصوص (مهر ۱۳۵۰)؛ كلينى (قم)؛ ايگناتس گولدتسيهر، درسهائى درباره اسلام، ترجمه علينقى منزوى، تهران ۱۳۵۷ش؛ صادق گوهرين، حجة الحق ابوعلى سينا، تهران ۱۳۵۶ش؛ سميره مختار ليثى، الزندقة و الشعوبية و انتصار الاسلام و العروبة عليهما، قاهره ۱۹۶۸؛ لوئى ماسينيون، مصائب حلاج، ترجمه ضياءالدين دهشيرى، تهران ۱۳۶۲ش؛ مجلسى؛ مهدى محقق، بيست گفتار در مباحث علمى و فلسفى و كلامى و فرق اسلامى، تهران ۱۳۵۵ش؛ مسعودى، مروج (بيروت)؛ من تاريخ الالحاد فى الاسلام، دراسات الف بعضها و ترجم الآخر عبدالرحمان بدوى، قاهره: مكتبة النهضة المصرية، ۱۹۴۵؛ محمدعلى موحد، ]"درباره[ L’Élaboration de l’islam"، راهنماى كتاب، سال ۵، ش ۳ (خرداد ۱۳۴۱)؛ الموسوعة الفقهية، ج ۲۴، كويت: وزارة الاوقاف و الشئون الاسلامية، ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛ ويليام مك الوى ميلر، تاريخ كليساى قديم در امپراطورى روم و ايران، ترجمه على نخستين، تهران ۱۳۸۲ش؛ مينوى خرد، ترجمه احمد تفضلى، تهران: بنياد فرهنگ ايران، ۱۳۵۴ش؛ حسن بن موسى نوبختى، فرق الشيعة، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف ۱۳۵۵/ ۱۹۳۶؛ گئو ويدن گرن، الزندقة: مانى و المانوية، نقله الى العربية و قدم له و زاده بالملاحق سهيل زكار، دمشق ۲۰۰۵؛ يعقوبى، تاريخ؛
EI۱, s.v. "Zind¦ â¤k"(by Louis Massignon); EI۲, s.v. "Zind¦ â¤k"(by F. C. de Blois); Encyclopaedia of religion and ethics, ed. James Hastings, Edinburgh, T. and T. Clark, ۱۹۸۰-۱۹۸۱, s.v. "Manichaeism" (by A. A. Bevan); Hans Heinrich Schäder, "Manichäismus: die Religion in Geschichte und Gegenwart
/ محمد زارع شيرين كندى /
۱. Bevan ۲. Edward Granville Browne ۳. Blois ۴. William McElwee Miller ۵. Gabrieli ۶. Schäder ۷. Massignon ۸. Geo Widengren ۹. Ignaz Goldziher