زنديق زُنّار، كمربندى كه مسيحيان به كمر مى بسته اند و همچنين اصطلاحى در ادبيات عرفانى. زنار رشته اى كه اهل ذمّه، به ويژه مسيحيان به كمر مى بستند (← ابويوسف، ص۱۲۷؛ مَقريزى، ۱۴۲۲ـ۱۴۲۵، ج ۲، ص۲۳۰، ج ۴، قسم ۱، ص ۱۳۸، قسم ۲، ص ۱۰۰۷) و مترادف با كُستى يا كُشتى زردشتيان است (برهان، ذيل «كشتى»؛ اوحدى بليانى، ص ۲۱۲). اين واژه مأخوذ از zuna¦ra¦ در زبان آرامى يا مشتق از zo¦ne¦يونانى است (برهان، ج ۲، ص ۱۰۳۳، پانويس ۳؛ د.اسلام، چاپ دوم، ذيل واژه). همچنين، معناى يكى از خطوط جام شراب و خط منحنى شراب بر جام براى اين واژه ذكر شده است (← دهخدا، ذيل واژه). شايد اصطلاح خط زنار در جام شراب برآمده از مناسك مِهرى باشد به ويژه آنكه مى دانيم پيروان آيين مهرى در درجه سوم از مراتب اين آيين به مقام «سرباز» يا «سپاهى» مى رسيدند و «مهرياران» به نشانه آمادگى سرباز براى گسترش نيكى در جهان بر كمر او زنار مى بستند. بستن كمربند به نشانه آمادگى براى اعمال مذهبى، در دين زردشتى نيز سابقه دارد اين كمربند كه نشان دين دارى بود و براى دورى از گناهان و به پيروى از زردشت بسته مى شد، كُستى خوانده مى شد (← زادِسپَرَم، فصل ۴، بند۴ـ۷، فصل ۱۳، بند۲، فصل ۲۷، بند۴؛ پرتواعظم، ص ۲۲۷؛ حصورى، ص ۱۴۶). پس از ورود اسلام به ايران، استفاده زنار مفهوم تازه اى پيدا كرد. در كتاب الخراج (ابويوسف، همانجا) آمده كه عمربن خطّاب* براى ايجاد تمايز ميان مسلمانان و اهل ذمه* دستور داد آنان لباس ويژه اى بپوشند كه زنار جزئى از اين پوشش بود و چندين سال بعد كه عمربن عبدالعزيز* مشاهده كرد اهل ذمه لباس مخصوصشان را نمى پوشند، دوباره بر اين دستور تأكيد كرد (← همان، ص ۱۲۸؛ ابن عساكر، ج ۲، ص ۱۸۵). به اين ترتيب، استفاده زنار در قرون اوليه اسلامى، به نشانه مسيحيان و گاهى زردشتيان بدل شد (براى نمونه ← قطب راوندى، ج ۱، ص ۳۴۸؛ ابن اسفنديار، ص ۲۰۹؛ ابن ابى اُصَيبعه، ص ۲۶۲). خلفاى فاطمى اين روال را ادامه دادند و ابوعلى منصور حاكم بامراللّه، ششمين خليفه فاطمى، در ۳۹۵ با صدور دستورى بستنِ زنّار را براى مسيحيان و غِيار* را براى يهوديان الزامى كرد (مقريزى، ۱۴۱۶، ج ۲، ص ۵۳؛ همو، ۱۴۲۲ـ۱۴۲۵، ج ۴، قسم ۱، ص ۱۳۸) و بعدها ابوالحسن ماوردى، فقيه شافعى در قرن پنجم (ص ۲۹۵)، زنار براى مسيحيان را جزء شروط مستحب برقرارشدن عقد جزيه* دانست. واژه زنار از همان قرون نخستين اسلامى، در سخنان متصوفان و عرفا كاربردى نمادين يافته است؛ ازجمله اين واژه به صورت نمادين بارها در سخنان بايزيد بسطامى* (متوفى ۲۶۱ يا ۲۶۴) به كار رفته است و بنا بر شواهدى (← ادامه مقاله) مى توان گفت بايزيد نخستين بار به واژه زنار معناى نمادين داد. در يكى از اين سخنان بايزيد ادعا مى كند كه هفتاد هزار زنار را از ميان خود باز كرده و تنها يك زنار باقى مانده كه بازكردن آن از توان انسان بيرون است (← ابن خرقانى، ص ۲۰۲). در منابع ديگرى از او نقل كرده اند كه براى بريدن زنارى كه بر ميان داشته دوازده سال و براى بريدن زنار ديگرى كه در اندرون داشته پنج سال سپرى كرده است (← سهلگى، ص ۱۶۳؛ سيرجانى، ص ۱۶۱). بايزيد در حكايتى كه رنگ ملامتى دارد در ضمن گفتگويى كه ميان او و يك سگ در مى گيرد داشتن زنار را نشانه مردودبودن نزد خلق دانسته و آن را ستوده است (عطار، ۱۹۰۵ـ۱۹۰۷، ج ۱، ص ۱۴۵ـ۱۴۶). در ابياتى كه به خرقانى (متوفى ۴۲۵) منسوب است (← نوشته بر دريا، مقدمه شفيعى كدكنى، ص ۸۴) و احتمالا از نخستين نمونه هاى شعر قلندرى است، زنار در معناى كمر همت بستن در طاعت معشوق آمده است. عين القضاة همدانى (متوفى ۵۲۵ يا ۵۲۶) نيز در تحول معنايى اصطلاح زنار جايگاه ويژه اى دارد. به عقيده او (۱۳۴۱ش، ص ۲۰۵؛ ۱۳۵۰ش، ج ۲، ص ۲۳ـ ۲۵)، گروهى از سالكان راه حق براى پرهيز از نفاق چون در باطن خود زنار مشاهده كردند، بر ظاهر خود نيز زنار بستند و گروهى از سالكانى كه زنار بستند، كشته شدند يا به ديوانگى منسوب شدند و اگر عقل و علم نبود خود نيز زنار مى بست. باخرزى (ج ۲، ص ۲۴۵) زنار را نشانه عبادت و عبوديت و دوام خدمت، و شبسترى (ص ۱۰۳، بيت ۸۸۱) آن را نشانه خدمت دانسته است. از آن پس، در بسيارى از كتب عرفانى زنار غالبآ با مفهوم خدمت كردن به اهل رياضت همراه شده است (براى نمونه ← لاهيجى، ص ۵۴۴؛ اصطلاحات صوفيان، ص ۱۵۵؛ ترينى قندهارى، ص ۱۱۶). افزون براين، دارابى (ص ۲۸) زنار را كمربستن براى خدمت مرشد كامل و علامت يكرنگى و يك جهتى در دين و متابعت راه يقين دانسته است. در داستان شيخ صنعان* پس از آنكه شيخ شراب خورد و مست شد، به دير رفت و به سبب عشق شديدش به دختر ترسا زنار بست (عطار، ۱۳۸۳ش، ص ۲۹۴، بيت ۱۳۹۲ـ ۱۳۹۴) و هنگامى كه مريدان شيخ صنعان به سرزمين خود بازگشتند يكى از ياران شيخ گلايه كرد كه وقتى شيخ زنار بست شما نيز بايد با او همراهى مى كرديد و همگى زنار مى بستيد (همان، ص ۲۹۷، بيت ۱۴۷۷ـ۱۴۷۹). معناى عرفانى زنار آنگاه كامل شد كه اين كلمه همراه با واژه هاى مغانه به كار رفت. هم نشينى با كلماتى چون كفر، ميكده، قلندر و عشق ساحتى قلندرانه و ملامتى ايجاد كرد كه زنار در آن معنايى متعالى يافت (براى نمونه ← سنايى، ص ۲۴۵، بيت ۲؛ عطار، ۱۳۴۱ش، ص ۳۶۴، بيت ۵۶۳۹؛ حافظ، ج ۱، ص ۱۷۴، بيت ۷). البته در ادبيات عرفانى گاهى زنار همراه با كلماتى چون ترسا* و بت (← بت/ بت پرستى*) و ناقوس به كار مى رود، كه در اين كاربرد معنايى منفى دارد و عارى از هرگونه معناى نمادين و عارفانه است (براى نمونه ← شمس تبريزى، دفتر۱، ص ۱۵۳ـ۱۵۴؛ مولوى، ج ۵، ص ۶۶، بيت ۲۳۵۵۴؛ شبسترى، ص ۱۰۲، بيت ۸۶۱). از ديگر معانى زنار در ادبيات عرفانى زلف معشوق است كه بر كمر عاشق به زنار بدل مى شود و او را گرفتار مى سازد (براى نمونه ← عطار، ۱۳۴۱ش، ص۳۶۰، بيت ۵۵۷۲؛ مولوى، ج ۶، ص ۲، بيت ۲۷۷۲۷؛ حافظ، ج ۱، ص ۶۲۴، بيت ۶). همچنين، آنگاه كه زنار و خرقه* در كنار هم به كار روند، خرقه نشان رياى ظاهرى و زنار نشان رياى باطنى است (براى نمونه ← حافظ، ج ۱، ص ۳۶۶، بيت ۵، ص۴۱۰، بيت ۷، ج ۲، ص ۱۰۳۱، بيت ۸) و گاهى نيز زنار ارزشى بيشتر و برتر از خرقه دارد (براى نمونه ← عطار، ۱۳۴۱ش، ص ۱۹، بيت ۳۰۷، ص ۱۱۲، بيت ۱۷۷۲؛ مولوى، ج ۵، ص ۲۹۱، بيت ۲۷۵۶۰؛ براى شواهد بيشتر واژه زنار در ادبيات فارسى ← ترسا*).
منابع : ابن ابى اُصَيبعه، عيون الانباء فى طبقات الاطباء، چاپ نزار رضا، بيروت ] ۱۹۶۵[؛ ابن اسفنديار، تاريخ طبرستان، چاپ عباس اقبال آشتيانى، تهران ?]۱۳۲۰ش[؛ ابن خرقانى، دستور الجمهور فى مناقب سلطان العارفين ابويزيد طيفور، چاپ محمدتقى دانش پژوه و ايرج افشار، تهران ۱۳۸۸ش؛ ابن عساكر؛ يعقوب بن ابراهيم ابويوسف، كتاب الخراج، چاپ قصى محب الدين خطيب، قاهره ۱۳۵۲؛ اصطلاحات صوفيان: متن كامل رساله مرآت عشاق، از مؤلفى ناشناخته، چاپ مرضيه سليمانى، تهران: شركت انتشارات علمى و فرهنگى، ۱۳۸۸ش؛ تقى الدين محمدبن محمد اوحدى بليانى، سرمه سليمانى، چاپ محمود مدبرى، تهران ۱۳۶۴ش؛ يحيى بن احمد باخرزى، اوراد الاحباب و فصوص الآداب، ج :۲ فصوص الآداب، چاپ ايرج افشار، تهران ۱۳۴۵ش؛ محمدحسين بن خلف برهان، برهان قاطع، چاپ محمد معين، تهران ۱۳۴۲ش؛ ابوالقاسم پرتواعظم، «]ريشه هاى آيين مهر در اديان و اساطير[»، در المار شورتهايم، گسترش يك آيين ايرانى در اروپا، ترجمه نادرقلى درخشانى، تهران ۱۳۸۷ش؛ نظام الدين بن اسحاق ترينى قندهارى، قواعدالعرفاء و آداب الشعراء: فرهنگ اصطلاحات عارفان و شاعران، چاپ احمد مجاهد، تهران ۱۳۷۴ش؛ شمس الدين محمد حافظ، ديوان، چاپ پرويز خانلرى، تهران ۱۳۶۲ش؛ على حصورى، حافظ، از نگاهى ديگر، تهران ۱۳۸۹ش؛ محمدبن محمد دارابى، لطيفه غيبى : حاوى توضيح اشعار مشكله حضرت خواجه شمس الدين محمد حافظ شيرازى، شيراز: كتابفروشى احمدى، ]بى تا.[؛ دهخدا؛ زادِسپَرَم، وزيدگيهاى زادسپرم، نگارش فارسى، آوانويسى، يادداشتها، واژه نامه، تصحيح متن از محمدتقى راشد محصل، تهران ۱۳۸۵ش؛ مجدودبن آدم سنايى، غزل هاى حكيم سنايى غزنوى، چاپ يداللّه جلالى پندرى، تهران ۱۳۸۶ش؛ محمدبن على سهلگى، دفتر روشنايى: از ميراث عرفانى بايزيد بسطامى، ترجمه محمدرضا شفيعى كدكنى، تهران ۱۳۸۴ش؛ على بن حسن سيرجانى، البياض و السواد من خصائص حكم العباد فى نعت المريد و المراد، چاپ محسن پورمختار، تهران ۱۳۹۰ش؛ محمودبن عبدالكريم شبسترى، مجموعه آثار شيخ محمود شبسترى، چاپ صمد موحد، تهران ۱۳۷۱ش؛ محمدبن على شمس تبريزى، مقالات شمس تبريزى، چاپ محمدعلى موحد، تهران ۱۳۶۹ش؛ محمدبن ابراهيم عطار، ديوان، چاپ تقى تفضلى، تهران ۱۳۴۱ش؛ همو، كتاب تذكرة الاولياء، چاپ نيكلسون، ليدن ۱۹۰۵ـ۱۹۰۷، چاپ افست تهران ]بى تا.[؛ همو، منطق الطير، چاپ محمدرضا شفيعى كدكنى، تهران ۱۳۸۳ش؛ عبداللّه بن محمد عين القضاة همدانى، تمهيدات، چاپ عفيف عسيران، تهران ?] ۱۳۴۱ش[؛ همو، نامه هاى عين القضات همدانى، ج ۲، چاپ على نقى منزوى و عفيف عسيران، تهران ۱۳۵۰ش؛ سعيدبن هبة اللّه قطب راوندى، الخرائج و الجرائح، قم ۱۴۰۹؛ محمدبن يحيى لاهيجى، مفاتيح الاعجاز فى شرح گلشن راز، چاپ محمدرضا برزگر خالقى و عفت كرباسى، تهران ۱۳۷۱ش؛ على بن محمد ماوردى، الاحكام السلطانية و الولايات الدينية، چاپ خالد السبع العلمى، بيروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛ احمدبن على مَقريزى، اتّعاظ الحنفا باخبار الائمة الفاطميين الخلفا، ج ۲، چاپ محمد حلمى محمد احمد، قاهره ۱۴۱۶/۱۹۹۶؛ همو، المواعظ و الاعتبار فى ذكر الخطط و الآثار، چاپ ايمن فؤاد سيد، لندن ۱۴۲۲ـ۱۴۲۵/ ۲۰۰۲ـ۲۰۰۴؛ جلال الدين محمدبن محمد مولوى، كليات شمس، يا، ديوان كبير، چاپ بديع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۵ش؛ نوشته بر دريا: از ميراث عرفانى ابوالحسن خرقانى، چاپ محمدرضا شفيعى كدكنى، تهران: سخن، ۱۳۸۴ش؛
EI۲, s.v. "Zunn¦ ar" (by A.S. Tritton).
/ خدايار صائب /