زمين(۱)، جرمى كه در نجوم دوره اسلامى مركز عالم پنداشته مى شد و در قرآن، به مثابه يكى از آيات و آفريده هاى خداوندى و زيستگاه انسان از آن ياد شده است. در احاديث نيز مضامين گوناگونى درباره زمين آمده است.
۱) در تاريخ علم. در نجوم دوره اسلامى، به تبع نجوم بطلميوسى، زمين جرمى در مركز عالم تصور مى شد. واژه زمين در پهلوى به صورت زَميگ (مكنزى[۱] ، ذيل "Zam¦âg")، زميك/ ژميك/ دميك (فره وشى، ذيل واژه) و در اوستايى به صورت زِم (بهرامى، دفتر۲، ص ۵۹۱) آمده است. پيشينه آگاهى از كروى بودن زمين به يونان باستان بازمى گردد. به نظر مى رسد فيثاغورس*[۲] (متوفى ۴۹۶ يا ۴۹۵ق م) از اين موضوع آگاه بوده است ( ← دراير[۳] ، ص ۳۸)، باوجوداين ثاوفِرَسطس*[۴] (متوفى ۲۸۸ق م) كشف كرويت زمين را به پارمنيدس[۵] (قرن پنجم پيش از ميلاد) نسبت داده است. همچنين پارمنيدس را نخستين كسى دانسته اند كه زمين را متشكل از پنج لايه مى دانست و معتقد بود شكل زمين بايد مانند شكل لايه هاى متحدالمركز احاطه كننده آن باشد و به اين ترتيب نظريه نظام افلاك متحدالمركز را مطرح كرد كه در تاريخ نجوم بسيار تأثيرگذار بود. افزون بر فيلسوفان و منجمان، سياحان و دريانوردان نيز به دورِ قطبى[۶] بودن برخى ستاره ها از ديد ناظر نيمكره شمالى توجه كرده و براساس رؤيت ناپذيرى ستاره اى روشن در يونان باوجود رؤيت پذيرى آن بر فراز افق در ناحيه اى ديگر و نيز تغيير يكنواخت ارتفاع ستاره اى معيّن هنگام حركت به سوى شمال يا جنوب به كرويت زمين پى برده بودند ( ← همان، ص ۲۰-۲۱). ارسطو[۷] نخستين كسى بود كه به گونه اى روشمند، با استدلالهاى هندسى، فلسفى، و به ويژه طبيعى، كرويت زمين را ثابت كرد، اما او موضوع شكل زمين را از مسائل مورد اختلاف ميان فيلسوفان باستان دانسته است ( ← ادامه مقاله). برخى زمين را پهن و طبل مانند ( ← ارسطو، ص ۲۲۳) يا، براساس نظريه اى منسوب به طالس ملطى*[۸] (متوفى ۵۴۸ يا ۵۴۹ ق م)، شناور بر آب دانسته اند ( ← همان، ص ۲۲۵؛ براى آگاهى از باورها درباره جايگاه زمين و ارتباط آنها با زلزله ← زلزله*). ارسطو با هر دو نظريه مذكور مخالف بوده و دلايلى بر نادرستى آنها بيان كرده است ( ← همان، ص ۲۲۳-۲۲۷). او (ص ۲۵۳)، براى اثبات كرويت زمين، علاوه بر استدلال فلسفى، از استدلالهاى رصدى، ازجمله دايره اى بودن سايه زمين در ماه گرفتگيها استفاده كرده است. بطلميوس*[۹] (سده دوم ميلادى؛ ص ۴۰ـ۴۱) نيز با دلايلى چون هم زمان نبودن طلوع و غروب اجرام آسمانى در افقهاى مختلف و اختلاف زمانى وقوع پديده هاى نجومى هم زمان (مثل خسوف) در طولهاى جغرافيايى مختلف، كرويت زمين را ثابت كرده و امكان وجود اشكال ديگرى چون مقعر، مسطح يا استوانه اى را براى زمين با استدلال رد كرده است. نمايان شدن تدريجى كشتيهاى شناور در دريا از دوردست ــچنان كه ابتدا بالاترين نقطه دكل آنها و با نزديك ترشدن آنها به ناظر، به تدريج قسمتهاى پايين تر آشكار مى شودــ از ديگر دلايل پيشينيان در اثبات كرويت زمين بود (ابن سينا، ۱۴۰۵، ج ۲، فن ۴، ص۲۰ـ۲۱؛ نيز ← نالينو[۱۰] ، ص ۲۶۴ـ۲۶۵). مسئله ديگر، حركت يا سكون زمين بود. در يونان باستان، همه فيلسوفانِ معتقد به تناهىِ آسمان جايگاه زمين را ثابت و در مركز عالم مى دانستند، اما فيثاغوريان با اين عقيده مخالف بودند. برخى از ديگر فيلسوفان زمين را در مركز جهان و گرد محورى گذرنده از دو قطب آسمان، در نوسان، مى دانستند ( ← ارسطو، ص ۲۱۷ـ۲۲۱). از ميان هنديان، اَرجَبهَد[۱۱] (اواخر قرن پنجم ميلادى) نيز به گردش زمين حول محور خودش معتقد بوده است ( ← نالينو، ص۲۵۱). آناكسيماندروس[۱۲] / انكسيمندروس* (متوفى حـ ۵۴۷ق م) معتقد بود به جهت مشاهده نشدن اختلاف منظر در موضع ستاره ها، زمين در مركز عالم ساكن است، اما ارسطو اين استدلال را رد كرده است ( ← ارسطو، ص ۲۳۵). آناكسيمنس[۱۳] (متوفى ۵۲۵ق م)، آناكساگوراس[۱۴] / انكساغورس* (متوفى ۴۲۸ق م) و ذيمقراطيس*[۱۵] (متوفى ح ۳۷۰ق م) علت سكون زمين را پهن بودن آن مى دانستند ( ← همان، ص ۲۲۷ـ ۲۲۹). امپدوكلس[۱۶] / انباذقلس* (متوفى ۴۳۵ يا ۴۳۲ق م) و پيروانش معتقد بودند حركت دورانى آسمان بر گرد زمين با سرعتى نسبتآ زياد انجام مى شود كه مانع حركت زمين است ( ← همان، ص ۲۳۱ـ۲۳۳). هيكتاس[۱۷] (قرن پنجم پيش از ميلاد)، از فيلسوفان مكتب فيثاغورس، به حركت زمين حول محورش ( ← دراير، ص ۴۹، ۳۱۱) و هراكليدس[۱۸] (قرن چهارم پيش از ميلاد) به ساكن بودن كره آسمان، حركت وضعى زمين و گردش انتقالى آن در دايره اى بر گرد مركز عالم معتقد بودند ( ← هيث[۱۹] ، ص ۲۵۴ـ۲۵۵). آريستارخوس[۲۰] (قرن سوم پيش از ميلاد) اعتقاد هراكليدس درباره حركت وضعى زمين را پى گرفت، اما درباره حركت انتقالى آن معتقد بود خورشيد در ميان ستاره ها قرار دارد و زمين بر دايره اى گرد آن حركت مى كند ( ← همان، ص ۳۰۴ـ۳۰۵). او براى اثبات نظريه خود از برهانهاى محاسباتى ناظر بر اندازه خورشيد، ماه و زمين و فاصله آنها از يكديگر استفاده كرد ( ← همان، ص ۳۵۱ـ۴۱۴). اصل اثر آريستارخوس در اين باره برجانمانده است (اونز[۲۱] ، ص ۳۶). باوجود طرح اين نظريات، اعتقاد به مركزيت و سكون زمين همچنان نظريه غالب باقى ماند. پلينيوس*/ پلينى اكبر[۲۲] (متوفى ۷۹م؛ ج ۱، كتاب ۲، ص ۲۹۵ـ۲۹۹) نيز شكل كلى زمين را، باوجود پستيها و بلنديهاى آن از قبيل كوهها و درياها، كروى مى دانست و در توجيه سكون زمين و پرتاب نشدن ساكنان آن، به استدلال گروهى اشاره مى كرد كه فشار هواى اطراف زمين را مانع حركت آن و پرتاب شدن ساكنان آن مى دانستند. او مركز عالم را جايگاه طبيعى زمين دانسته است. پس از وى، بطلميوس (ص ۴۱ـ۴۲) با دلايلى رصدى و نظرى، قرارداشتن زمين در مركز عالم را ثابت كرد. وى، براساس شواهد رصدى، زمين را به اندازه نقطه اى در قياس با عالم درنظر گرفته و سپس دلايلى را در رد حركت وضعى و انتقالى زمين و بنابراين اثبات سكون زمين بيان كرده است ( ← ص ۴۳ـ۴۵). البته منجمان متقدم، باوجود اعتقاد به مركزيت زمين، به جهت مشاهده اوج و حضيض در حركت مدارى سيارات برگرد زمين، از وجود فاصله اى بين مركز فلك حامل هريك از سيارات و موضع زمين آگاه بودند (براى محاسبه خروج از مركز و اوج برخى از سيارات ← همان، ص ۴۶۹ـ۴۷۹، ۴۸۴ـ۴۹۹، ۵۰۷ـ۵۱۹، ۵۲۵ـ۵۳۸). اندازه زمين از ديگر مواردى بود كه كنجكاوى پيشينيان را برانگيخته بود. يونانيان و هنديان محيط زمين را با مقياسهاى خود اندازه گرفته بودند، چنان كه به گزارش ارسطو (ص ۲۵۵)، رياضى دانان متقدم يونان باستان اندازه محيط زمين را ۰۰۰، ۴۰۰ اِستاد[۲۳] (حدود ۰۰۰،۷۴ كيلومتر) به دست آورده بودند كه تقريبآ دوبرابر مقدار واقعى است. اراتستن[۲۴] (متوفى ح ۱۹۲ق م) نيز در شهر اسكندريه با استفاده از سايه يك شاخص آفتابى، كه داخل نيم كره اى مدرج نصب شده و رأس آن منطبق بر مركز نيم كره بود، در لحظه اى كه خورشيد به سمت الرأس شهر اسوان مى رسيد، با محاسبه زاويه مركزى كمانى از زمين، كه بين اين دو شهر قرار داشت، و با آگاهى از مسافت بين اين دو شهر محيط زمين را حدود ۰۰۰، ۲۵۲ استاد (معادل ۶۲۰،۴۶ كيلومتر) به دست آورد ( ← نالينو، ص ۲۶۹ـ۲۷۵). باوجوداين، اَبَرخس*[۲۵] (قرن دوم پيش از ميلاد) در كتابى با عنوان >برضد اراتستن<[۲۶] ، كه برجا نمانده، تأكيد كرده است كه يافتن اختلاف طول جغرافيايى ميان دو شهر با روشى جز رصد هم زمان ماه گرفتگى معيّن در آن دو شهر ممكن نيست (اونز، ص ۵۰). اشاره قرآن به آسمانها و زمين به عنوان آيات الهى و تشويق به تأمل در آنها، انگيزه اى براى منجمان دوره اسلامى در بررسى مطالب مرتبط با اين موضوع شد. اين نكته در مقدمه زيج حاكمىِ ابن يونس (ص ۷ـ۸) مشهود است. اعتقاد به كرويت و سكون زمين در مركز عالم، در منابع نجومى و جغرافيايى دوره اسلامى نيز پى گرفته شد. در هيئت دوره اسلامى، زمين را كره اى صلب و ساكن و مركز آن را بر مركز عالم منطبق مى دانستند ( ← بتّانى، ج ۳، ص ۲۵؛ مسعودى مروزى، ص ۱۹؛ قطان مروزى، ص ۱۷۴). شمس الدين آملى (ج ۳، ص ۳۶۷ـ۳۶۸) زمين را متشكل از سه لايه كروى متحدالمركز دانسته است. همچنين در اين دوره به درستى معتقد بودند كه وجود كوهها، به سبب كوچك بودن اندازه آنها نسبت به قطر زمين، بر كرويت زمين تأثيرى ندارد، چنان كه جرجانى (ج ۷، ص ۱۴۲) نسبت ارتفاع بلندترين كوه به قطر زمين را مانند نسبت كسرى از پهناى يك دانه جو به يك ذراع دانسته است. شرف الدين مسعودى مروزى (ص ۱۹ـ۲۰) براى اثبات كرويت زمين دلايلى شبيه آنچه در آثار ارسطو و بطلميوس آمده برشمرده است. استدلالهاى مربوط به اثبات سكون و كرويت زمين در برخى آثار فلسفى دوره اسلامى نيز يافت مى شود. ابن سينا (۱۴۰۴، ج ۲، فن ۲، ص ۵۳ـ۵۵) نظر كسانى را كه با استدلالهاى فلسفى به وجود چندين زمين در جهان معتقد بودند مردود دانسته و در ادامه، با ردّ نظر سقوط زمين به سوى مبدأ ديگر و نيز وجود حركت وضعى (دورانى) براى آن، با برهانهاى فلسفى ثابت كرده كه زمين در مكان طبيعى خود قرار گرفته و ساكن است. وى (۱۴۰۴، ج ۲، فن ۲، ص ۵۶ـ۶۳) با اشاره به دلايل مختلفى كه برخى از پيشينيان درباره سكون زمين اظهار كرده بودند، ازجمله وجود زمين در خلأ، نامتناهى بودن زمين، توخالى بودن زمين و شناوربودن آن بر آب، و طبلى شكل بودن آن، تمام آنها را با استدلالهايى رد كرده است. به گزارش ابوريحان بيرونى (۱۳۷۳ـ۱۳۷۵، ج ۱، ص ۴۹)، برخى از دانشمندان هندى براى زمين حركتى وضعى از غرب به شرق قائل بودند. او (۱۳۷۳ـ۱۳۷۵، ج ۱، ص ۵۰) اين فرضيه را مردود دانسته است، زيرا به باور وى، در اين صورت اشيا معلق مى شوند و همگى به سمت غرب حركت مى كنند. به گفته ابوريحان بيرونى (۱۳۷۳ـ ۱۳۷۵، ج ۱، ص ۴۲ـ۴۳)، اگر زمين حركت انتقالى داشت، سنگين تربودن زمين از اشياى روى آن موجب جداشدن آنها از يكديگر در حين اين حركت مى شد، ازاين رو وجود چنين حركتى را نيز رد كرده است. باوجوداين، وى (۱۳۸۰ش، ص ۱۲۸) اثبات قطعى حركت يا سكون زمين را براساس رصد ناممكن دانسته و آن را به فيلسوفان طبيعى دان واگذار كرده است. فخر رازى (ج ۲، ص ۱۱۶ـ۱۱۹) نيز پس از برشمردن اعتقادات نحله هاى مختلف فكرى درباره حركت و شكل زمين، هرگونه حركت فضايى زمين را رد كرده و شكلى به جز كره را نيز براى آن ناممكن دانسته است. نصيرالدين طوسى[۲۷] (متن عربى، ج ۱، ص ۱۰۷) نيز با رد فرض حركت وضعى زمين اشاره كرده است كه درصورت حركت زمين، پرتابه اى كه به سمت شمال پرتاب شود بايد در غرب نقطه پرتاب فرود آيد. حال آنكه نقطه فرود پرتابه با نقطه پرتاب آن در يك خط است. پس از ترجمه مطالب درباره اندازه گيرى محيط زمين به عربى، مقدار مقياسهاى به كاررفته در آنها براى مسلمانان مشخص نبود، از اين رو گروهى مشتمل بر خالدبن عبدالملك مَروَروذى، على ابوالبُختَرى مساح و على بن عيسى اصطرلابى*، به دستور مأمون عباسى (حك : ۱۹۸ـ۲۱۸) با زمين پيمايى و اندازه گيرى ارتفاع نصف النهارى خورشيد به كمك برخى ابزارهاى نجومى، طول يك درجه از كمان محيط زمين را حدود ۵۷ ميل عربى (معادل ۸ر۱۱۱ كيلومتر) محاسبه كردند؛ براساس آن محيط زمين حدود ۲۵۳،۴۰ كيلومتر به دست مى آيد كه به مقدار واقعى آن بسيار نزديك است (ابوريحان بيرونى، ۱۳۶۲ش، ص ۱۶۰ـ۱۶۴؛ قس قطان مروزى، ص ۱۸۸؛ براى معادل سازى اندازه گيريهاى مذكور به كيلومتر ← گياهى يزدى، ص ۷۹؛ قس نالينو، ص ۲۸۱ـ۲۸۹، كه پيشتر معادل سازيهاى مزبور را اشتباه محاسبه كرده بود؛ نيز ← مساحى*، علم؛ علم الارض*). ابوريحان بيرونى (۱۴۱۳، ص ۲۱۸ـ۲۲۳) نيز روشى را از سَنَدبن على* (قرن سوم) براى محاسبه شعاع و محيط زمين، با استفاده از حلقه عِضاده دار و اندازه گيرى انحطاط خورشيد (ارتفاع آن در زير افق) از بالاى كوه بلندى مشرف بر دريا يا صحرايى هموار نقل كرده است. بيان امروزى اين روش ( ← نالينو، ص ۲۸۹ـ۲۹۲) چنين است: اگر ارتفاع كوه موردنظر را h (كه اين مقدار نيز قابل محاسبه بوده است)، زاويه انحطاط خورشيد هنگام غروب يا طلوع را a (كه با استفاده از حلقه عضادهدار از نقطه Aيعنى قله كوه رصد مى شود) و شعاع زمين را rدرنظر بگيريم، به جهت عمودبودن خط مماس AB بر شعاع زمين در نقطه B، مثلث قائم الزاويه OABتشكيل خواهد شد كه طبق تصوير خواهيم داشت : Cos ar+hr= Cosr=ha۱-Cosa در منابع نجوم يونانى و دوره اسلامى، سه دايره عظيمه اصلى بر روى سطح زمين درنظر گرفته شده است: دايره نخست استوا است، كه تصوير آن بر آسمان، استواى سماوى را تشكيل مى دهد و در جهت شرقى ـ غربى، زمين را به دو نيمه شمالى و جنوبى تقسيم مى كند. طول شب و روز در استوا با هم برابر است و قطب شمال و جنوب دقيقآ بر افق آن قرار دارد. دايره دوم از دو قطب زمين مى گذرد و بر دايره استوا عمود است. تقاطع اين دو دايره، زمين را به چهار قسمت برابر تقسيم مى كند كه به باور آنها ربع معمور (بخش مسكون زمين، كه آن را ربع مكشوف، ربع مسكون يا ربع مسلوك نيز مى خواندند؛ براى وجه تسميه ربع مكشوف ← نظامى عروضى، ص ۴ـ۵) مانند جزيره اى ميان درياهاى كره زمين، در يكى از اين چهار قسمت، در نيمه شرقى خط استوا، قرار گرفته است. سومين دايره، كه از قطبهاى دو دايره ديگر مى گذرد و بر آنها عمود است، بخش مسكون زمين را به دو نيمه شرقى و غربى تقسيم مى كند. نقطه تقاطع دايره سوم و استوا را قُبّة الارض* مى خواندند ( ← ابوريحان بيرونى، ۱۳۶۲ش، ص ۱۶۶، ۱۷۱؛ قطان مروزى، ص ۱۷۴؛ مسعودى مروزى، ص ۱۲۳ـ۱۲۴). ابوريحان بيرونى (۱۳۷۷، ص ۲۲۱، ۲۲۴؛ ۱۳۷۳ـ۱۳۷۵، ج ۲، ص ۵۳۶) وجود خشكى ديگرى را در موضع متناظر ربع مسكون، يعنى جايى در ربع شمالى ديگر يا نيمه جنوبى زمين، واقع در مغرب آن، حدس زده بود. بعدها در اين ناحيه، قاره امريكا كشف شد. همچنين نقطه آغاز ربع معمور، ساحل مغرب يا جزاير خالدات* (جزاير قنارى، كه حدود ۱۰ درجه با ساحل مغرب اختلاف طول دارد) درنظر گرفته مى شد و طول بخش شمالى آن ۱۸۰ درجه و عرض آن ۶۳ درجه، طول بخش جنوبى كسرى از ۱۸۰ درجه و عرض آن ۱۷ درجه جنوبى و بنابراين مجموع مساحت هر دو بخش، ۹ ۱ زمين ذكر شده است. بر اين اساس، همه شهرها، درياها، كوهها، رودها و محل زندگى تمام جانوران در اين بخش قرار داشت و محل سكونت زنگيان، حبشيان و اقوام نامتمدن در نيمه جنوبى اين بخش بود و در نقاط جنوبى تر، به جهت گرماى شديد، و در عرضهاى جغرافيايى بيشتر از ۶۳ درجه، به سبب سرماى زياد كسى زندگى نمى كرد (ابوريحان بيرونى، ۱۳۶۲ش، ص ۱۷۲ـ۱۷۳؛ حدودالعالم، ص ۹ـ۱۰؛ مسعودى مروزى، ص ۱۲۴؛ قس قطب الدين شيرازى، گ ۱۰۳پ؛ نيز ← اقليم*؛ قبة الارض*). بخش آبادان زمين به هفت اقليم (بخش) تقسيم مى شد، كه مرز ميان هريك با ديگرى خطى موازى با استوا، تفاوت زمانى طول روز بين دو اقليم متوالى نيم ساعت مُعْوَجه و طولانى ترين روز در ميانه اقليم نخست ۱۳ ساعت و در ميانه اقليم هفتم ۱۶ ساعت بود ( ← بطلميوس، ص ۱۲۲ـ۱۳۰؛ ابوريحان بيرونى، ۱۳۶۲ش، ص ۱۸۸؛ نيز ← همو، ۱۴۱۳، ص ۱۴۱؛ اقليم*). در قرن چهارم، جغرافى دانانى چون ابن حَوقَل (ص ۵ـ۱۷) و مقدسى (ص ۱۰ـ۲۴)، با عرضه نقشه هايى از زمين، نواحى، رودها، درياها و خليجهاى اصلى زمين را وصف كردند. همچنين فهرستى از مهم ترين درياها (با اشاره به شيرينى و شورى آب آنها)، جزيره ها (ازجمله جزاير مالديو كه در آن زمان جزيره ناره يا جزيره استوايى الليل و النهار خوانده مى شد و اهميت آن به جهت واقع شدن در ميانه بخش آبادان زمين بود) و كوههاى زمين در حدودالعالم (ص ۱۱ـ۳۷) آمده است. قطب الدين شيرازى (گ ۱۰۲پ ـ ۱۱۱پ) نيز به تفصيل ربع معمور زمين را وصف كرده و پس از ذكر نام، مختصات و مساحت مهم ترين خليجها و جزاير به اقاليم هفت گانه پرداخته است. در مجامع علمى اروپا، پس از انتشار كتاب >گردش اجرام آسمانى<[۲۸] نيكلاس كوپرنيك[۲۹] در قرن دهم/ شانزدهم، بحث بر سر مركزيت يا عدم مركزيت زمين گسترش يافت (اميرارجمند، ص ۴). وى نخستين كسى بود كه در آغاز دوره نوزايى، براساس برخى آثار كهن و نيز پاره اى از رصدها، الگوى خورشيدمركزى را مطرح كرد كه براساس آن، زمين و سيارات بر گرد خورشيد در گردش اند. برخى به استناد بررسيهاى تاريخى و متنى بر اين باورند كه مكتب نجومى مراغه بر انديشه كوپرنيك تأثير داشته است (سوردلو[۳۰] و نويگه باوئر[۳۱] ، ج ۱، ص ۴۷ـ۴۸؛ رجب[۳۲] ، ص ۱۴۶ـ۱۶۱؛ نيز ← نصيرالدين طوسى، ج ۱، مقدمه رجب، ص ۵۷ـ ۵۸؛ رابرتس[۳۳] ، ص۵۰ـ۵۴؛ جفت طوسى*)، با اين ملاحظه كه در اين باره ترديدهايى هم شده است ( ← بلاسيو[۳۴] ، ص ۱۸۳ـ ۱۹۵). كوپرنيك كوشيد الگويى به جامعيت الگوى بطلميوسى طراحى كند (دراير، ص ۳۱۰ـ۳۱۶). سپس منجمانى چون تيكو براهه[۳۵] (متوفى ۱۰۱۰/۱۶۰۱) دانماركى، گاليله[۳۶] (متوفى ۱۰۵۱/۱۶۴۲) ايتاليايى و يوهانس كپلر[۳۷] (متوفى ۱۰۴۰/۱۶۳۰) آلمانى ( ← همان، ص ۳۴۵ـ۴۱۲؛ شى[۳۸] و آرتيگاس[۳۹] ، ص ۵۳ـ۵۵) نظريات كوپرنيك را با تغييراتى پى گرفتند و به ويژه گاليله آنها را با رصدهايى تأييد كرد. اين نظريه كه سرچشمه شكل گيرى نجوم جديد شد، در دوره صفوى (حك : ح ۹۰۷ ـ۱۱۳۵) به ايران راه يافت. به نظر مى رسد كهن ترين سند فارسى موجود، درباره شرح اين نظام سياره اى جديد، نامه اى از پيترو دلاواله[۴۰] (متوفى ۱۶۰۲/ ۱۶۵۲) سياح ايتاليايى، به زين الدين لارى در دوران شاه عباس اول است ( ← اميرارجمند، ص ۲، ۷ـ۲۴). ژان فوكو[۴۱] (دانشمند فرانسوى) با طراحى آونگى در ۱۲۶۷/۱۸۵۱ حركت وضعى زمين را به تأييد نهايى رساند (اپرى[۴۲] ، ص ۵۱۵ـ۵۲۲؛ دگانى[۴۳] ، ج ۲، ص ۲۱۵ـ۲۱۶). در عهد عتيق (كتاب مزامير، ۲:۲۴، ۳:۷۵، ۶:۱۳۶) زمين به صورت سطحى گسترده شده بر بالاى آب و بر ستونهايى استوار وصف شده است (نيز ← هاكس[۴۴] ، ذيل واژه). در آيات متعددى از قرآن كريم نيز به زمين اشاره شده است ( ← بخش :۲ در قرآن و حديث). در اسطوره هاى ايران باستان، زمين جايگاه و حرمتى ويژه داشته است ( ← اوستا، ونديداد، فرگرد۳، نيز ← ج ۲، توضيحات رضى، ص ۸۲۵ـ۸۲۶، ش ۲۴۹). براساس بندهش (ص ۳۹ـ۴۰)، اهورامزدا پس از شكست اهريمن، نخست آسمان، پس از آن آب را از گوهر آسمان و سپس زمين را كروى شكل و در سه لايه از گوهر آب آفريد و آن را دقيقآ در ميانه آسمان جاى داد. او لايه زيرين را از سنگ سخت، لايه دوم را بر روى آن از گَرد و لايه سوم را بر روى آن از گِل نرم آفريد و گوهر كوهها را در زمين نهاد و كوهها از زمين روييدند. در ادبيات فارسى نيز نمونه هاى بسيارى از كاربرد واژه زمين ديده مى شود (براى نمونه هاى كاربرد واژه زمين در ادبيات ← دهخدا، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۹۱۷ـ۹۱۸؛ همو، ۱۳۷۷ش، ذيل «زمى» و واژه)؛ چنان كه در چهار مقاله نظامى عروضى سمرقندى (ص ۴ـ۵)، بخشى درباره مركزيت زمين و شكل گيرى معادن و نبات و حيوان بر سطح زمين است. در نجوم جديد، زمين از حيث فاصله از خورشيد، سومين سياره در منظومه شمسى به شمار مى آيد. حال آنكه در نجوم قديم (زمين مركزى) خورشيد از لحاظ فاصله از زمين، در مرتبه چهارم قرار داشت.
منابع : علاوه بر كتاب مقدس. عهد عتيق؛ شمس الدين محمدبن محمود آملى، نفائس الفنون فى عرايس العيون، ج ۳، چاپ ابوالحسن شعرانى، تهران ۱۳۷۹؛ ابن حَوقَل؛ ابن سينا، الشفاء، الرياضيات، ج ۲، الفن الرابع : علم الهيئة، چاپ محمدرضا مدور و امام ابراهيم احمد، ]قاهره، بى تا.[، چاپ افست قم ۱۴۰۵؛ همو، الشفاء، الطبيعيات، ج ۲، الفن الثانى : السماء و العالم، چاپ ابراهيم مدكور و محمود قاسم، قاهره ۱۳۸۵/۱۹۶۵، چاپ افست قم ۱۴۰۴؛ ابن يونس، الزيج الكبير الحاكمى، نسخه خطى كتابخانه ليدن، ش ۱۴۳Or.، نسخه عكسى كتابخانه بنياد دايرة المعارف اسلامى؛ ابوريحان بيرونى، استيعاب الوجوه الممكنة فى صنعة الاصطرلاب، چاپ محمداكبر جوادى حسينى، مشهد ۱۳۸۰ش؛ همو، كتاب البيرونى فى تحقيق ماللهند، حيدرآباد، دكن ۱۳۷۷/۱۹۵۸؛ همو، كتاب التفهيم لاوائل صناعة التنجيم، چاپ جلال الدين همائى، تهران ۱۳۶۲ش؛ همو، كتاب القانون المسعودى، حيدرآباد، دكن ۱۳۷۳ـ۱۳۷۵/۱۹۵۴ـ۱۹۵۶؛ همو، كتاب تحديد نهايات الاماكن لتصحيح مسافات المساكن، چاپ پ. بولجاكوف، در الجغرافيا الاسلامية، ج ۲۵، چاپ فؤاد سزگين، فرانكفورت : معهد تاريخ العلوم العربية و الاسلامية، ۱۴۱۳/۱۹۹۲؛ كامران اميرارجمند، «انتقال علم در عهد صفوى: رساله اى فارسى در تشريح علم هيئت جديد براساس نظر تيكو براهه»، مجله تاريخ علم، ش ۱۰ (۱۳۹۰ش)؛ اوستا، ونديداد، ترجمه هاشم رضى، تهران ۱۳۷۶ش؛ محمدبن جابر بتّانى، كتاب الزيج الصابى، اعتنى بطبعه و تصحيحه و ترجمه الى اللغة اللاتينية و علّق حواشيه كارلو آلفونسو نالينو، رم ۱۸۹۹ـ۱۹۰۷، چاپ افست هيلدسهايم ۱۹۷۷؛ بندهش، ]گردآورى[ فرنبغ دادگى، ترجمه مهرداد بهار، تهران: توس، ۱۳۶۹ش؛ احسان بهرامى، فرهنگ واژه هاى اوستائى، تهران ۱۳۶۹ش؛ على بن محمد جرجانى، شرح المواقف، ويليه حاشيتى السيالكوتى و الچلبى، چاپ محمد بدرالدين نعسانى حلبى، مصر ۱۳۲۵/۱۹۰۷، چاپ افست قم ۱۳۷۰ش؛ حدودالعالم؛ ماير دگانى، نجوم به زبان ساده، ترجمه محمدرضا خواجه پور، تهران ۱۳۶۹ش؛ على اكبر دهخدا، امثال و حكم، تهران ۱۳۶۳ش؛ همو، لغت نامه، زيرنظر محمدمعين و جعفر شهيدى، تهران ۱۳۷۷ش؛ محمدبن عمر فخر رازى، المباحث المشرقية فى علم الالهيات والطبيعيات، چاپ محمد معتصم باللّه بغدادى، بيروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛ بهرام فره وشى، فرهنگ فارسى به پهلوى، تهران ۱۳۵۸ش؛ حسن بن على قطان مروزى، گيهان شناخت، چاپ عكسى از نسخه خطى كتابخانه آيت اللّه مرعشى نجفى، چاپ محمود مرعشى، قم ۱۳۷۹ش؛ محمودبن مسعود قطب الدين شيرازى، التحفة الشاهية، نسخه خطى كتابخانه مجلس شوراى اسلامى، ش ۶۱۳۰؛ حميدرضا گياهى يزدى، تاريخ نجوم در ايران، تهران ۱۳۸۸ش؛ محمدبن مسعود مسعودى مروزى، جهان دانش، چاپ جليل اخوان زنجانى، تهران ۱۳۸۲ش؛ مقدسى؛ كارلو آلفونسو نالينو، علم الفلك، تاريخه عند العرب فى القرون الوسطى، رم ۱۹۱۱؛ احمدبن عمر نظامى عروضى، كتاب چهار مقاله، چاپ محمدبن