زمخشرى، محمودبن عمر، مفسر، لغوى، نحوى، اديب، محدّث، فقيه حنفى و متكلم معتزلى مشهور قرنهاى پنجم و ششم. كنيه او ابوالقاسم و لقبش جاراللّه بود. قديم ترين شرح حالش را دو تن از كسانى نوشته اند كه وى را ديده يا شاگرد او بوده اند؛ يكى، عبدالرحيم بن عمر ترجمانى، و ديگرى، عبدالسلام بن محمد اندرسبانى كه شرح حال زمخشرى را در ضمن كتابش در تراجم عالمان عصر خود آورده و متن شرح حال زمخشرى نوشته ترجمانى را نيز به طور كامل نقل كرده است ( ← اندرسبانى، ص ۳۶۷ـ۳۸۲؛ براى شرح حال زمخشرى در كتابهاى تراجم ← صاوى جوينى، ص ۱۰۵ـ۱۳۵). زمخشرى، به گفته خواهرزاده اش ابوعمرو عامربن حسن سمسار، در ۲۷ رجب ۴۶۷ در زمخشر* متولد شد ( ← سمعانى، ج ۳، ص ۱۶۴؛ ياقوت حَمَوى، ج ۶، ص ۲۶۸۸؛ قس سيوطى، ج ۲، ص ۲۷۹، كه تولد او را در ۴۹۷ نوشته است). چون در اطراف خوارزم زاده شد، وى را خوارزمى و فخر خوارزم نيز خوانده ( ← اندرسبانى، ص ۳۶۷؛ ابن خلّكان، ج ۵، ص ۱۶۸؛ طاشكوپرى زاده، ج ۲، ص ۸۷)، و به جهت اينكه مدتى در مكه زندگى كرد ( ← زمخشرى، ۱۴۲۵، ص ۵۹)، او را جاراللّه لقب داده اند ( ← ياقوت حموى، ج ۶، ص ۲۶۸۷؛ ذهبى، ج ۱۱، ص ۶۹۷). درباره عمربن محمد، پدر زمخشرى، آگاهى چندانى نداريم، جز اينكه اندرسبانى (ص ۳۶۸) او را از بزرگان دينى زمخشر دانسته و گفته شده است مؤيدالملك (متوفى ۴۹۴)، از وزراى سلجوقيان، او را در جوانى به زندان انداخت و گويا وى در زندان درگذشت (آيت اللّه زاده شيرازى، ص ۸۳ـ۸۴؛ نيز ← زمخشرى، ۱۴۲۵، ص ۴۱۲). مهدوى دامغانى (ص ۲۲۲) احتمال داده است كه گرايش به اعتزال موجب زندانى شدن او شده، و صاوى جوينى (ص ۲۵) زندانى شدن او را به سبب ملاحظات سياسى دانسته است. زمخشرى در شعرى كه در رثاى پدرش و درحالى كه ظاهرآ از او دور بوده سروده، دانش و تقواى او را ستوده است ( ← ۱۴۲۵، ص ۲۷۰ـ۲۷۲)؛ نخستين معلم زمخشرى نيز احتمالا پدرش بوده است ( ← صاوى جوينى، ص ۲۶). زمخشرى در رثاى بسيارى از خويشان نزديك خود شعر سروده است ( ← ۱۴۲۵، ص ۲۷۳، ۲۷۵، ۴۰۷). زمخشرى در زمخشر باليد و تحصيلاتش را در همانجا آغاز كرد و سپس براى كسب علم به جرجانيه خوارزم و پس از آن، به بخارا سفر كرد (اندرسبانى، ص ۳۷۱؛ ابن خلّكان، ج ۵، ص۱۷۰). ظاهرآ او به رغم نظر پدرش، تحصيل علم را برگزيد، و در آغاز جوانى به چنان درجه اى از علم و ادب رسيد كه آوازه اش در همه جا پيچيد. اما عقايد معتزلى اش مانع از آن مى شد كه حكومت به او چندان توجه كند. خوارزم در آن روزگار زير سلطه سلجوقيان و خواجه نظام الملك طوسى*، وزير دانش دوست و مشهور آنان، بود. زمخشرى كه خود را صاحب علم و ادب و هوش مى دانست، تا ۴۵سالگى براى گذران زندگى، مدح حاكمان و وزيران را مى گفت، اما چنان كه خود در آغاز النصائح الكبار گفته است، با ديدن خوابى اين كار را ترك كرد ( ← اندرسبانى، ص ۳۶۸). او در قصيده اى كه براى نظام الملك فرستاد از روزگار و بى توجهى به اهل دانش و ادب شكوه و به ادب و دانش خود اشاره كرد ( ← ۱۴۲۵، ص ۹۸ـ۹۹)، اما حكومت و نظام الملك هيچ توجهى به او نكردند ( ← حوفى، ص ۳۶ـ۳۸). زمخشرى به سراغ مجيرالدوله ابوالفتح على بن حسين اردستانى طغرايى، يكى ديگر از رجال حكومت كه خود نويسنده رسائل مشهورى در آن روزگار بود، رفت و ضمن مدح او به وى توصيه كرد دو كتاب شرح ابيات سيبويه و اُنموذَج او را، كه همراه قصيده اى برايش فرستاده بود، بخواند ( ← ۱۴۲۵، ص ۸۵ـ۸۸، نيز ← ص ۸۱ـ۸۴). اما اين مدايح نيز تأثيرى در معيشت و زندگى زمخشرى نگذاشت و او به ناچار از خراسان به اصفهان، پايتخت سلجوقيان، مهاجرت كرد و در آنجا محمدبن ملكشاه سلجوقى (حك : ۴۹۸ـ۵۱۱؛ ← همان، ص۲۸۰ـ۲۸۲) و سلطان سنجر سلجوقى (حك : ۵۱۱ـ۵۲۲؛ همان، ص ۴۲۵ـ۴۲۷) را مدح گفت. او سپس به خوارزم بازگشت و به خوارزمشاه محمدبن نوشتكين (حك : ۴۹۰ـ۵۲۱) پيوست. او در مقدمه كتاب پيشرو ادب، يا، مقدمة الادب (قسم ۱، ص ۲ـ۳) از توجه اَتسِز (حك : ۵۲۱ ـ۵۵۱) به خود و درخواست وى براى نگارش نسخه اى از مقدمة الادب براى كتابخانه او سخن گفته است (نيز ← اندرسبانى، ص۳۶۹). زمخشرى در پى بيمارى سختى كه در ۵۱۲ در ۴۵سالگى دچار شد با خود پيمان بست كه ديگر به هيچ پادشاهى روى نياورد و وقت خود را به تأليف و تدريس بگذراند ( ← زمخشرى، ۱۴۰۲، ص ۱۱؛ نيز ← اندرسبانى، ص ۳۶۸؛ طاشكوپرى زاده، ج ۲، ص ۸۹). او پس از بهبود به بغداد سفر كرد و نزد عالمان بزرگ آنجا دانش آموخت ( ← ادامه مقاله). مشهورترين استادان وى در خوارزم، ابوعلى ضرير و ابومُضَر محمودبن جرير ضَبّى اصفهانى (متوفى ۵۰۷) بودند كه وى نزد آنان علوم ادبى را آموخت. همچنين از ركن الدين محمودبن عبيداللّه مَلاحِمى (متوفى ۵۳۶) و ابومنصوربن سعيد جامكى متكلم، كه نزد زمخشرى تفسير مى آموختند، كلام معتزلى را برپايه تعاليم ابوالحسين بصرى* (متوفى ۴۳۶) فراگرفت ( ← ادامه مقاله) و فقه را نيز از عالمى به نام سديد خياطى آموخت (اندرسبانى، همانجا). او همچنين از شيخ الاسلام ابومنصور نصر حارثى حديث شنيد و از ابوسعد عباس بن احمد شفانى/ شقانى (متوفى ۵۰۶)، فقيه و محدّث نيشابورى، و از شاگردان ابوسعد حاكم جشمى* (متوفى ۴۹۴)، در علم حديث و ادب بهره برد (ياقوت حموى، ج ۶، ص ۲۶۸۸؛ سيوطى، ج ۲، ص ۲۷۹). زمخشرى نخستين بار پيش از سال ۵۰۰ به بغداد سفر كرد و از ابوالخطّاب ابن بَطِر (متوفى ۴۹۴) و ديگران حديث شنيد ( ← ذهبى، ج ۱۱، ص ۶۹۸؛ براى سفرهاى زمخشرى ← صاوى جوينى، ص ۳۱ـ۴۲) و همچنين نزد ابوعبداللّه محمدبن على دامغانى (متوفى ۴۷۸)، قاضى و فقيه حنفى، فقه آموخت (براى فهرست استادان زمخشرى و شرح حال آنها ← لين[۱] ، ص ۲۴۴ـ۲۵۲). به گفته قِفطى (ج ۳، ص۲۷۰)، زمخشرى در ۵۳۳ در بغداد بود و نزد ابومنصور جواليقى* (متوفى ۵۳۹)، لغوى مشهور، برخى از كتابهاى لغت را خواند و از او اجازه روايت آنها را گرفت. اگر نقل قفطى صحيح باشد، حاكى از آن است كه زمخشرى در ۶۶سالگى و چند سال پيش از درگذشتش نيز به آموختن اهتمام داشته است ( ← حوفى، ص۵۰ـ۵۱). زمخشرى در روزگار خود در ميان فضلاى ايرانى و كسانى كه عرب زبان نبودند، عالم ترين آنها به زبان عربى بود ( ← قفطى، همانجا). او در زمان حيات خود چنان آوازه اى داشت كه به هر شهرى وارد مى شد جمعيتى گردش جمع مى شدند و براى آموختن دانش نزد او مى شتافتند ( ← ذهبى، همانجا). به نوشته سمعانى، از معاصران زمخشرى، در زمان اقامت وى در مرو زمخشرى هم به آنجا آمد اما وى نتوانست زمخشرى را ببيند و از او كسب دانش كند. بااين حال، سمعانى از چند تن از شاگردان زمخشرى، همچون ابوالمحاسن اسماعيل بن عبداللّه طويلى در طبرستان، عبدالرحيم بن عبداللّه بزّاز در ابيورد، ابوعمرو عامربن حسن سمسار در زمخشر، ابوسعد احمدبن محمود شاشى در سمرقند و ابوطاهر سامان بن عبدالملك در خوارزم، حديث شنيد ( ← ج ۳، ص ۱۶۳ـ۱۶۴) كه حاكى از تنوع مكانى و كثرت شاگردان زمخشرى است. ضياءالدين مكى، كه به اَخطَب خوارزم يا خطيب خوارزمى نيز شهرت دارد و كتاب الكفاية فى علم الاِعراب را در شرح الاُنموذج فى النحو زمخشرى نوشته است، نيز از شاگردان زمخشرى بود (انصارى، ص ۳۵۷ـ۳۵۹؛ براى فهرستى از شاگردان و مُجازان از زمخشرى ← لين، ص ۲۵۲ـ۲۶۶). در روزگار زمخشرى در خوارزم دو جريان مهم از معتزله* يعنى پيروان ابوهاشم جبّائى*، مشهور به بَهشميان (بهشميه)، و پيروان ابوالحسين بصرى حضور فعال داشتند (نيز ← آيت اللّه زاده شيرازى، ص ۱۵۷ـ۱۶۹؛ حوفى، ص ۲۲ـ۲۵). زمخشرى نيز عقيده خود را به اعتزال به صراحت آشكار مى كرد و پروايى از آن نداشت ( ← قفطى؛ ياقوت حموى، همانجاها). او نزد ابن ملاحمى*، مهم ترين عالم معتزلى پيرو مكتب ابوالحسين بصرى كه خود آثار مهمى در كلام معتزلى چون المعتمد فى اصول الدين و الفائق فى اصول الدين را نگاشته است، به فراگيرى كلام معتزلى پرداخت. يگانه اثر كلامى موجود از زمخشرى كتاب المنهاج فى اصول الدين است كه گوياى تأثيرپذيرى او از مكتب كلامى ابوالحسين بصرى است ( ← مادلونگ[۲] ، ص ۴۸۵ـ۴۹۵). كتاب المنهاج و ترجمه انگليسى[۳] آن نخستين بار به كوشش و با ترجمه زابينه اشميتكه[۴] ، در اشتوتگارت (۱۹۹۷)، و سپس در بيروت (۱۴۲۸/ ۲۰۰۷) منتشر شده است. اشميتكه تصحيح مجددى از المنهاج را نيز در مجله معارف (دوره ۲۰، ش ۳، آذر ـ اسفند ۱۳۸۲، ص ۱۰۷ـ ۱۴۸) به چاپ رسانده است. زمخشرى در بيشتر آثارش به فضائل اهل بيت اذعان داشته و گاهى با تعابيرى از سنخ تعابير شيعيان از امامان شيعه ياد كرده و با بعضى از بزرگان زيدى مانند على بن عيسى بن وهّاس سليمانى (متوفى ۵۰۶)، فقيه زيدى و امير مكه، مراوده داشته و بعضى از آثارش را نيز به نام او نوشته است؛ بااين حال، او را نمى توان شيعه دانست ( ← آيت اللّه زاده شيرازى، ص ۱۵۱ـ۱۵۴). زمخشرى با آنكه در فقه، پيرو ابوحنيفه بود (ابن ابى الوفا، ج ۳، ص ۴۴۷ـ۴۴۸؛ سيوطى، ج ۲، ص ۲۷۹)، به حديث هم توجه ويژه داشت و چندين كتاب دراين باره تأليف كرد. به گفته اندرسبانى (ص ۳۷۹)، زمخشرى نخستين كسى بود كه دانش حديث را در خوارزم احيا كرد، روايت حديث را در آنجا رواج داد، مردم را به شنيدن و خواندن حديث ترغيب كرد و كتابهاى حديثى را از عراق به آنجا برد. با آنكه زمخشرى خود فارسى زبان بود و كتاب پيشرو ادب، يا، مقدمة الادب را به زبان فارسى نوشت، نه تنها به شعوبى گرى اعتقاد نداشت بلكه زبان عربى را نيز برتر از ديگر زبانها مى دانست ( ← زمخشرى، ۱۳۴۲ـ ۱۳۴۳ش، قسم ۱، ص ۱). زمخشرى سرانجام در ۷۱سالگى در جرجانيه خوارزم در شب عرفه سال ۵۳۸ درگذشت (سمعانى، ج ۳، ص ۱۶۴؛ ذهبى، همانجا). قبر زمخشرى تا زمان ابن بطوطه (متوفى پس از ۷۷۰) در خوارزم مشخص بوده و ابن بطوطه آن را ديده بوده است ( ← ج ۱، ص ۳۶۶). اندرسبانى (ص۳۷۰) دارايى زمخشرى را هنگام وفات حدود دويست دينار ذكر كرده كه آن هم در تصرف دوستان و ياران زاهد او بوده است. در يكى از سفرهاى زمخشرى به بغداد، در مسير سفر حج، ابوالسعادات ابن شَجَرى (متوفى ۵۴۲) به استقبال او رفت و ضمن خوشامدگويى، ابياتى براى او خواند و ديدار او را بهتر از شنيده هايش درباره او دانست ( ← ابن انبارى، ص ۳۹۲؛ اندرسبانى، ص ۳۸۱). همچنين زمخشرى در رساله اى به نام الرسالة الزاجرة (ص ۶۳۳ـ۶۳۴) از مباحثه خود با حكيم و فيلسوفى به نام خيّامى ياد كرده است كه برخى اين خيّامى را عمر خيّام* مشهور دانسته و اين گزارش را از قديم ترين روايات تاريخى درباره عمر خيّام دانسته اند ( ← فروزانفر، ص ۲۴۴ـ ۲۶۸؛ زمخشرى، ۱۳۷۶ش، مقدمه انصارى قمى، ص ۶۲۶). ابوطاهر احمدبن محمّد سِلَفى* (متوفى ۵۷۶) نيز نامه اى به زمخشرى، كه در مكه بود، نوشت و از او اجازه نقل حديث گرفت؛ زمخشرى نيز در جواب، نامه اى اديبانه نوشت و به او اجازه نقل حديث داد (براى متن اجازه ← حسنى، ص ۱۷۷ـ۱۹۲)، افزون بر سلفى، زنى به نام زينب الشَّعرية يا زينب بنت الشعرى (متوفى ۶۱۵) نيز از او اجازه نقل حديث گرفت ( ← ابن خلّكان، ج ۲، ص ۳۴۴، ج ۵، ص ۱۷۱؛ ذهبى، ج ۱۱، ص ۶۹۸ـ۶۹۹). ابوالفتوح رازى در تفسير خود (ج ۱۶، ص۱۷۰) از زمخشرى با عنوان شيخ ما ياد كرده است كه اين تعبير احتمال شاگردى ابوالفتوح را نزد زمخشرى تقويت مى كند ( ← همان، ج ۱، مقدمه ياحقى و ناصح، ص چهل وشش و پنجاه ودو). ابويوسف يعقوب بن على بلخى جندلى، از نحويان بزرگ، ملازم زمخشرى بود و از او نحو آموخت، و ابوالفضل محمدبن ابى القاسم بايجوك بقالى* خوارزمى نيز از ديگر شاگردان او بود كه بعد از زمخشرى بر كرسى تدريس وى تكيه زد (ياقوت حموى، ج ۶، ص ۲۶۱۸، ۲۸۴۴). رشيدالدين وطواط (۱۳۱۵، ج ۲، ص ۲۸ـ ۲۹) نيز در نامه اى به زمخشرى از علاقه فراوان خود براى حضور در مجلس درس او نوشت، اما چون امكان آن را نداشت، از او درخواست كرد تا به وى اجازه اى مكتوب بدهد. رشيدالدين وطواط همچنين درباره يكى از مسائل ادبى تفسير الكشّاف با قاضى يعقوب جندى، يكى از شاگردان و ياران زمخشرى، مناظره كرد و سديدالدين بن نصر حاتمى تفصيل آن مناظره را از رشيدالدين خواست و او آن را در ضمن نامه اى براى سديدالدين شرح داد (براى متن نامه ← رشيدلدين وطواط، ۱۳۷۴، ص ۳۷۸ـ۳۸۱). رشيدالدين احتمالا اين نامه را بعد از درگذشت زمخشرى نوشت ( ← همو، ۱۳۳۸ش، خاتمه تويسركانى، ص ۱۸۹). از ديگر كسانى كه با زمخشرى مراوده داشتند، و پيش تر به آن اشاره شد، ابن وهّاس بود كه زمخشرى را ستوده و زمخشرى نيز در ديوانش (ص ۳۹ـ۴۸، ۵۴ـ۵۷) او را بسيار مدح كرده است ( ← ابن انبارى، ص ۳۹۳؛ نيز ← ادامه مقاله). مناسبات و رقابت زمخشرى با ابوالفضل ميدانى نيشابورى (متوفى ۵۱۸) نيز موجب نقل حكاياتى از مطايبات قلمى ميان آن دو شده است ( ← ابن انبارى، ص۳۹۰؛ صَفَدى، ج ۷، ص ۳۲۶). افزون براين، زمخشرى ابوعبداللّه محمدبن فرج مالكى كتّانى معروف به ذكىّ نحوى (متوفى ۵۱۶) را، كه ظاهرآ با اشاعره به ويژه با غزالى دشمنى داشت، در شعرى بسيار ستوده و ذكى نيز جواب او را در ابياتى داده است ( ← صفدى، ج ۴، ص۳۲۰ـ۳۲۱).
آثار. زمخشرى آثار بسيارى در موضوعات گوناگون تأليف كرده است (براى فهرست آثار و نسخه شناسى و چاپهاى آنها ← بروكلمان[۵] ، ج ۱، ص ۳۴۴ـ۳۵۰، >ذيل<، ج ۱، ص ۵۰۷ ـ ۵۱۳؛ لين، ص ۲۶۷ـ۲۹۸). معروف ترين اثر وى تفسير قرآن است به نام الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الاقاويل فى وجوه التأويل ( ← الكشاف عن حقائق التنزيل*). المفصّل فى النحو بعد از كشّاف از مشهورترين و تأثيرگذارترين آثار اوست (نيز ← د.اسلام، چاپ دوم، ذيل مادّه). زمخشرى موضوعات علم نحو را در اين كتاب در چهار قسم آورده است: اسماء، افعال، حروف و مسائلى كه بين اسم و فعل يا اسم و فعل و حرف مشترك است (اصوات) مانند ادغام، تخفيف همزه و التقاى ساكنين. او در اين كتاب به آراى گذشتگان اشاره كرده، گاهى آنها را پذيرفته و گاهى رد كرده است؛ براى مثال، از سيبويه* بارها مطالبى، با ذكر نام يا بدون ذكر نام او، نقل كرده است (براى نمونه ← ص ۷۹، ۸۵، ۱۰۸). روش زمخشرى در بيان بيشتر مطالب اين كتاب، رعايت ايجاز است كه گاهى فهم مطالب را دشوار كرده است. او در بسيارى از موارد به مسائل اختلافى ميان بصريان و كوفيان يا ميان نحويان بزرگ اشاره، و در مسائل اختلافى نظر خودش را بيان كرده است (براى نمونه ← ص ۶۷، ۱۱۷، ۳۷۷). او در اين كتاب به آيات قرآن كريم، شعر، لغات قبايل و امثال عربى بسيار استشهاد كرده است (براى نمونه ← ص ۱۷۱، ۱۹۷، ۲۹۵، ۴۵۴، نيز ← مقدمه خالد اسماعيل حسّان، ص ۲۷ـ۲۸). به گفته ابن انبارى (ص ۳۹۱ـ۳۹۲)، زمخشرى برآن بود كه هيچ مسئله اى در الكتاب سيبويه نيست كه در المفصل به آن پرداخته نشده باشد، اما بعضى از اديبان اين گفته او را رد كرده اند. بر اين كتاب شروح متعددى نوشته اند (ابن خلّكان، ج ۵، ص ۱۶۹)، ازجمله شرح ابوالفتح محمدبن سعد ديباجى با نام المحصّل فى شرح المفصل فى النحو ( ← قفطى، ج ۳، ص ۱۳۹)؛ شرح فخر رازى* (سُبكى، ج ۸، ص ۸۷)، و شرح ابن يَعيش* (متوفى ۶۴۳) در ده جزء كه از همه مشهورتر است. ابوشامه مقدسى* دمشقى نيز المفصل را به نظم در آورده (همان، ج ۸، ص ۱۶۵)، و شرف الدين ابوالبركات ابن مستوفى اِربلى* در كتاب إثبات المحصل فى نسبة أبيات المفصل درباره شواهد شعرى المفصل بحث كرده است ( ← ابن خلّكان، ج ۴، ص ۱۴۷؛ براى ديگر شروح و نسخه هاى كتاب ← بروكلمان، ج ۱، ص ۳۴۷؛ زمخشرى، ۱۴۲۷، همان مقدمه، ص۲۰). زمخشرى تأليف اين كتاب را در اول رمضان ۵۱۳ آغاز كرد و در اول محرّم ۵۱۵ به پايان رساند (ابن خلّكان، ج ۵، ص ۱۶۹). المفصّل را نخستين بار بروخ[۶] (كريستيانا[۷] ۱۸۵۹) و سپس مولوى محمديعقوب راسبورى با حواشى و ذيلهاى آن (دهلى ۱۸۹۱) و پس از او، حمزه فتح اللّه (اسكندريه ۱۲۹۱) منتشر كردند؛ اين اثر در ۱۲۹۸ نيز در آستانه و سپس جاهاى ديگر به چاپ رسيد ( ← بروكلمان، >ذيل<، ج ۱، ص ۵۰۹ـ۵۱۰). محمد عزّالدين سعيدى اين كتاب را، به همراه المفصّل فى شرح ابيات المفصّل از محمد بدرالدين نعسانى حلبى، با نام المفصّل فى علم اللغة (بيروت ۱۴۱۰/ ۱۹۹۰)، و خالد اسماعيل حسّان زيرنظر رمضان عبدالتوّاب آن را با نام المفصّل فى صنعة الاعراب (قاهره ۱۴۲۷/ ۲۰۰۶) چاپ كرده اند (درباره آثار زمخشرى در نحو ← حوفى، ص ۲۶۸ـ۲۷۱؛ لين، ص ۲۶۷ـ۲۷۲). اثر ديگر وى، الانموذج فى النحو، مختصر كتاب المفصل فى النحو است ( ← ابن خلّكان، ج ۵، ص ۱۶۹) و زمخشرى آن را به مجيرالدوله ابوالفتح على بن حسين اردستانى، كاتب ديوان طغرا و انشا در دوره ملكشاه سلجوقى، اهدا كرده است. اين كتاب از كتابهاى مقدماتى علم نحو در نظام آموزشى قديم بوده و در مجموعه كتاب آموزشىِ جامع المقدمات چاپ شده است. شرحهاى بسيارى هم بر آن نوشته شده است كه مشهورترين آنها از محمدبن عبدالغنى اربيلى (بولاق ۱۲۶۹) است. نخستين بار بروخ اين اثر را منتشر كرد و پس از آن بارها در ديگر جاها چاپ شد ( ← بروكلمان، ج ۱، ص ۳۴۷؛ لين، ص ۲۶۸). ربيع الابرار و نصوص الاخبار اثر ديگر زمخشرى در ادب، اخبار، موعظه، حكمت و نوادر است. ياقوت حموى (ج ۶، ص ۲۶۹۱) آن را در موضوع ادب و محاضرات دانسته و ابن خلّكان بارها از آن مطالبى نقل كرده است (براى نمونه ← ج ۲، ص ۵۰۲، ج ۳، ص ۱۰۲، ۱۴۹، ۲۶۷، ج ۴، ص ۴۶). اين كتاب بر اسلوب المحاسن و المَساوى* ابراهيم بن محمد بيهقى (متوفى بعد از ۳۲۰) يا البيان و التبيين* و المحاسن و الاضداد جاحظ و مانند آنها نگارش يافته است و مشتمل بر كلمات قصار، سخنان فصيح و ادبى، حكايات كوتاه و نصايح است ( ← زمخشرى، ۱۳۴۲ـ۱۳۴۳ش، قسم ۱، مقدمه امام، ص ۱۸؛ حوفى، ص ۲۸۳ـ۲۸۷). اين كتاب را محيى الدين محمدبن خطيب قاسم (متوفى ۹۴۰) با نام روض الاخبار المنتخب من ربيع الابرار خلاصه كرده، محمدبن احمدبن محمد صوفى سمرقندى، از فضلاى شيراز در عهد شاه شجاع مظفّرى (حك : ۷۵۹ـ۷۸۶)، آن را با نام نسيم الربيع به فارسى برگردانده، و عاشق چلپى آن را به تركى ترجمه كرده و به سلطان سليم عثمانى تقديم كرده است ( ← آيت اللّه زاده شيرازى، ص ۱۳۱؛ نويدى ملاطى، ص ۱۶۷ـ۱۸۰). اين كتاب نخستين بار با تصحيح سليم نعيمى به چاپ رسيد (بغداد ۱۹۷۶ـ۱۹۸۲؛ براى برخى نسخه هاى ربيع الابرار و مطالعات انجام شده درباره آن ← بروكلمان، ج ۱، ص ۳۴۹؛ لين، ص ۲۸۵ـ۲۸۶). اساس البلاغة كتاب ديگر زمخشرى است كه در لغت و با تكيه بر استعاره و مجاز نگاشته شده و نسخه هاى خطى متعددى از آن باقى مانده و نخستين بار در ۱۲۹۹ چاپ شده است ( ← بروكلمان، ج ۱، ص ۳۴۸؛ براى گزارشى از تأليفات زمخشرى در حوزه لغت ← حوفى، ص ۲۴۵ـ۲۶۷؛ لين، ص ۲۷۵ـ۲۷۶؛ نيز ← اساس البلاغة*). القِسطاس المستقيم فى علم العروض اثر ديگرى است كه ظاهرآ زمخشرى آن را در تكميل رساله استادش محمودبن جرير ضبى اصفهانى نوشته و به او تقديم كرده است ( ← زمخشرى، ۱۹۶۹، ص ۵۴ـ۵۵، نيز ← مقدمه بهيجة باقر حسنى، ص ۳۹). عبدالوهاب بن ابراهيم خزرجى زنجانى شرحى بر آن نوشته با نام تصحيح المقياس فى تفسير القسطاس كه در ۶۶۵ آن را به پايان برده است (حاجى خليفه، ج ۲، ستون ۱۳۲۶). كتاب القسطاس المستقيم با تصحيح بهيجة باقر حسنى (بغداد ۱۹۶۹)، و نيز به كوشش فخرالدين قباوة (بيروت ۱۴۱۰/ ۱۹۸۹) چاپ شده است. المستقصى فى امثال العرب كه معجم امثال عربى است و نگارش آن پيش از ۵۱۸ به پايان رسيده است. گفته شده است، زمخشرى آن را در رقابت با مجمع الامثال ميدانى نوشت (آيت اللّه زاده شيرازى، ص ۱۲۵ـ۱۲۶). اين كتاب در حيدرآباد دكن (۱۳۸۱/ ۱۹۶۲) و نيز در بيروت چاپ شده است (براى برخى نسخه ها و اهميت المستقصى ← بروكلمان، ج ۱، ص ۳۴۸؛ لين، ص ۲۸۳ـ۲۸۴). الفائق فى غريب الحديث كه زمخشرى در آن به شرح و توضيح لغات غريب و دشوار احاديث پرداخته و تأليف آن را در ربيع الآخر ۵۱۶ به پايان رسانده است. ابن خلّكان (ج ۵، ص ۱۶۸) از كتاب الفائق نام برده و موضوع آن را تفسير حديث معرفى كرده است. الفائق نخستين بار در حيدرآباد دكن (۱۳۲۴/ ۱۹۰۶)، و سپس به كوشش محمدعلى بجاوى و محمد ابوالفضل ابراهيم (قاهره ۱۳۹۲/ ۱۹۷۱) چاپ شد ( ← لين، ص ۲۷۳). رشيد عبدالرحمان عُبَيدى در الزمخشرى اللغوى و كتابه الفائق به تفصيل مطالب و ساختار اين كتاب را توضيح داده است (نيز ← غريب الحديث*). مقامات الزمخشرى كه به النصائح الكبار نيز شهرت دارد. موضوع اين كتاب وعظ و ارشاد است و زمخشرى در ابتداى هر «مقامه» آن، خود را خطاب كرده است. اين اثر به تقليد از مقامات حريرى* (متوفى ۵۱۶)، و در ۵۱۲ پيش از الفائق نوشته شده (آيت اللّه زاده شيرازى، ص ۱۲۶ـ۱۲۷) و زمخشرى خود اين كتاب را شرح كرده است (ياقوت حموى، ج ۶، ص ۲۶۹۱). مقامات نخستين بار در ۱۳۱۲ در مصر و سپس در بيروت (۱۴۰۲/ ۱۹۸۲) به چاپ رسيد (نيز ← حوفى، ص ۲۷۶ـ۲۸۰؛ لين، ص ۲۸۷ـ۲۸۹). اطواق الذَهَب كتابى در صد «مقاله» كه مشابه مقامه است و در آغاز هر مقاله، زمخشرى خود را با كنيه ابوالقاسم مخاطب ساخته است (حاجى خليفه، ج ۱، ستون ۱۱۷). ياقوت حموى بخشهايى از آن را در معجم الادباء آورده است ( ← ج ۶، ص ۲۶۸۹ـ۲۶۹۱). زمخشرى اين كتاب را نيز بر اسلوب مقامات حريرى يا مقامات بديع الزمان همدانى* نوشته است (زمخشرى، ۱۳۴۲ـ۱۳۴۳ش، قسم ۱، همان مقدمه، ص ۱۴ـ ۱۵). ميرزامحمدشفيع، متخلص به وصال شيرازى (متوفى ۱۲۶۲)، اين كتاب را به فارسى ترجمه كرده است (بغدادى، ج ۲، ستون ۳۷۳). اين كتاب نخستين بار به كوشش هامر ـ پورگشتال[۸] ، خاورشناس آلمانى، با ترجمه آلمانى (متن عربى در ۲۷ برگ) در وين (در ۱۸۳۵) و سپس به اهتمام باربيه دومنار[۹] با ترجمه فرانسوى (متن عربى در ۱۷ صفحه، پاريس ۱۸۶۷) و متن عربى آن همراه با شرح لغات در بيروت (۱۲۹۳) به چاپ رسيده است (زمخشرى، ۱۳۴۲ـ۱۳۴۳ش، قسم ۱، همان مقدمه، ص ۱۴). مصطفى خرّم دل نيز كتاب را با عنوان گردن بندهاى زرّين (سنندج ۱۳۸۸ش) به فارسى ترجمه كرده است (نيز ← لين، ص۲۸۰ـ۲۸۱). پيشرو ادب، يا، مقدمة الادب كه فرهنگ لغت عربى به فارسى است، و ابن خلّكان (ج ۵، ص ۱۶۹) نام آن را مقدمة الآداب نوشته است. زمخشرى اين كتاب را به اتسز بهاءالدين علاءالدوله ابوالمظفر خوارزمشاه (حك : ۵۲۱ـ۵۵۱) اهدا كرد ( ← ۱۳۴۲ـ۱۳۴۳ش، قسم ۱، ص ۲) و بعدها بخشى به زبان تركى بدان افزود (بروكلمان، >ذيل<، ج ۲، ص ۵۱۱). محمدبن سعد ديباجى مروزى اين كتاب را تهذيب كرده